راویان حدیث غدیرخم از صحابه پیغمبر

راویان حدیث غدیرخم از صحابه پیغمبر   صحابه پیغمبر که ابتدای نام آنها با "حرف الف" شروع می شود   1 - ابو هریره دوسى "که در سن هفتاد و هشت سالگى در یکى از سالهاى 59 - 58 - 57 درگذشته" - روایت او بطور مسند در جلد 8 تاریخ خطیب بغدادى صفحه 290

راويان حديث غديرخم از صحابه پيغمبر <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف الف" شروع مي شود

 

1 - ابو هريره دوسى "كه در سن هفتاد و هشت سالگى در يكى از سالهاى 59 - 58 - 57 درگذشته" - روايت او بطور مسند در جلد 8 تاريخ خطيب بغدادى صفحه 290 بدو طريق از مطر وراق از شهر بن جوشب از ابوهريره بلفظ او كه بعدا ذكر ميشود موجود است و در " تهذيب الكمال فى اسماء الرجال " تاليف ابى الحجاج مزى و در جلد 7 از " تهذيب التهذيب " ص 327، و در مناقب خوارزمى ص 130 ذكر شده و خوارزمى در كتاب مقتل امام سبط شهيد "حسين بن على عليه السلام" او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است. و جزرى - در ص 3 از " اسنى المطالب " و سيوطى در " در المنثور " جلد 2 ص 259 از ابن مردويه و خطيب و ابن عساكر هر يك بسلسله سند خود از او "ابو هريره" روايت نموده اند، و در ص 114 " تاريخ الخلفاء " نقل از ابى يعلى موصلى بسلسله سند خود از نامبرده روايت نموده و در " فرائد السمطين " تاليف حموينى باسنادش از شهر بن جوشب او نامبرده روايت شده و در جلد 6 از " كنز العمال " تاليف متقى هندى ص 154 بطريق ابن ابى شيبه از او و از دوازده تن ديگر از صحابه و در همان جلد ص 403 از عميره بن سعد از او، و در جلد 2 " الاستيعاب " تاليف ابن عبد البر ص 473 و در جلد 5 " البدايه و النهايه " تاليف ابن كثير دمشقى ص 214 نقل از حافظ ابى يعلى و حافظ ابن جرير باسناد آندو از ادريس و داود از پدر آنها "يزيد" از او، و همچنين از شهر بن جوشب از او و همچنين از عميره بن سعد از او، و در كتاب " حديث الولايه " تاليف ابن عقده

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ب" شروع مي شود

 

18 - براء بن عازب انصارى اوسى "در كوفه اقامت گزيده و در آنجا سال 72 هجرى درگذشته است" در جلد 4 - " المسند " احمد بن حنبل ص 281 حديث غدير بلفظ نامبرده موجود است كه صاحب " مسند " باسناد خود از عفان از حماد بن سلمه از على بن زيد از عدى بن ثابت از او "براء" و بطريق ديگر از عدى از براء روايت كرده بشرح و بيانى كه در حديث تهنيه انشاء الله ذكر خواهد شد و در " سنن " ابن ماجه جلد 2 ص 28 و 29 از ابن جدعان از عدى از او روايت شده كه گفت : در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجى كه نمود آمديم. در بعضى منازل فرود آمد و از طرف آنجناب

 

 

اعلام شد كه همگى براى نماز مجتمع گردند. سپس دست على عليه السلام گرفت و فرمود : آيا من اولى "سزاوارتر" باهل ايمان از خود آنها نيستم ؟ همگى گفتند، آرى هستى، فرمود : آيا من بهر فرد مومن اولى باو از خودش نيستم ؟ گفتند، آرى هستى، فرمود : بنابراين، اين شخص "يعنى على عليه السلام" ولى و عهده دار امور كسى است كه من مولاى اويم. بار خدايا دوست بدار آنكه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را او دشمن دارد. و در خصايص نسائى ص 16 از ابى اسحق از او، و در تاريخ خطيب بغدادى جلد 14 ص 236 و در تفسير طبرى جلد 3 ص 427 و در " تهذيب الكمال فى اسماء الرجال "، و در " الكشف و البيان " تاليف ثعلبى "لفظ و سند او خواهد آمد" و در " استيعاب " ابن عبد البر جلد 2 ص 473 و در " الرياض النضره " محب الدين طقرى جلد 2 ص 169 از طريق حافظ ابن سمان و مناقب خطيب خوارزمى ص 94 "باسناد از عدى" از براء نامبرده و در " الفصول المهمه " تاليف ابن صباغ مالكى ص 25 "نقل از حافظ ابى بكر بن احمد بن حسن بيهقى و امام احمد بن حنبل" و در " ذخاير العقبى " تاليف محب الدين طبرى ص 67 و در " كفايه الطالب " تاليف حافظ گنجى شافعى ص 14 از عدى بن ثابت از او - و در تفسير فخر رازى جلد 3 ص 636 و تفسير نيشابورى جلد 6 ص 194 و در " نظم درر السمطين " تاليف جمال الدين زرندى و در " جامع صغير " جلد 1 ص 555 از طريق احمد و ابن ماجه و در " مشكات المصابيح " ص 557 "آنچه كه از طريق احمد از براء و زيد بن ارقم روايت شده" و در شرح ديوان اميرالمومنين عليه السلام تاليف ميبدى بطريق احمد و در " فرايد السمطين " به پنج طريق از عدى بن ثابت از او و در " كنز العمال " جلد 6 ص 152 از طريق احمد از او و در ص 397 نقل از سنن حافظ ابن ابى شيبه باسنادش از او و در " البدايه و النهايه " ابن كثير جلد 5 ص 209 از عدى از او بنقل از ابن ماجه و حافظ عبد الرزاق و حافظ ابويعلى موصلى و حافظ حسن بن سفيان و حافظ ابن جرير طبرى و در جلد 7 كتاب مذكور ص 349 از طريق حافظ عبد الرزاق از معمر از ابن جدعان از عدى از براء بن عازب روايت نموده كه گفت : با رسول

 

 

خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمديم "از مكه" تا در غديرخم فرود آمديم. منادى از طرف آنجناب اجتماع عمومى را اعلام كرد و پس از آنكه همگى گرد آمديم فرمود : آيا من اولى بشما از خود شما نيستم ؟ گفتيم. آرى هستى يا رسول الله، فرمود آيا من اولى "سزاوارتر" نيستم بشما از مادرانتان ؟ گفتيم. آرى هستى يا رسول الله، فرمود : آيا من اولى نيستم بشما از پدرانتان ؟ گفتيم بلى يا رسول الله هستى، و از اين قبيل پرسش ها داير باولويت خود چند بار تكرار فرمود و همه را تصديق و اقرار نموديم. آنگاه فرمود : هر كس كه من مولاى او هستم پس على عليه السلام مولاى او خواهد بود بار خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست دارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن دارد پس عمر بن خطاب گفت : گوارا باد تو را اى پسر ابى طالب كه امروز را درك نمودى در حالتيكه ولى و سرپرست هر مومن هستى، و بهمين كيفيت اين حديث را ابن ماجه از حديث حماد بن سلمه از على بن زيد - و ابى هارون عبدى از عدى بن ثابت از براء آورده و موسى بن عثمان حضرمى نيز از ابن اسحق بهمين عنوان از براء روايت نموده است. و حديث مزبور را حافظ ابو محمد عاصمى در " زين الفتى " از ابى بكر جلاب از ابى احمد همدانى از ابى جعفر محمد بن ابراهيم قهستانى از ابى قريش محمد بن جمعه از ابى يحى مقرى از پدرش از حماد بن سلمه از على بن زيد بن جدعان از عدى بن ثابت از براء بن عازب بشرح و لفظى كه در حديث تهنيه خواهد آمد روايت نموده و در " نزل الابرار " نيز در صفحه 19 از طريق احمد و در صفحه 21 از طريق ابى نعيم در فضايل صحابه حديث او از براء بن عازب موجود است و در جلد 2 از " الخطط " مقريزى ص 222 بطريق احمد از او "براء" و در " مناقب الثلاثه " از طريق احمد و حافظ ابوبكر بيهقى از او و در جلد 2 از كتاب " روح المعانى " ص 350 از او در تفسير " المنار " جلد 6 ص 464 از طريق احمد و ابن ماجه از نامبرده اين روايت ذكر شده است و جزرى در " اسنى المطالب " ص 3 براء بن عازب مذكور را در شمار راويان حديث غدير ذكر نموده.

 

 

19 - بريده بن خصيب ابو سهل اسلمى "وفات در سال : 63 هجرى" حديثش در جلد 3 مستدرك حاكم ص 110 از محمد بن صالح بن هانى ذكر شده كه او نقل از احمد بن نصر و باز حاكم از محمد بن على شيبانى در كوفه شنيده از احمد بن حازم غفارى و او از محمد بن عبد الله عمرى و او از محمد بن اسحق و او از محمد بن يحيى و احمد بن يوسف نقل كرده از ابى نعيم و او از ابن ابى غنيه و او از حكم از سعيد بن جبير از ابن عباس - نقل نموده كه او از بريده مذكور حديث غدير را روايت كرده و در جلد 4 " حليه الاولياء " ص 23 باسنادش از طريق ابن عيينه مذكوره آورده و در جلد 2 " الاستيعاب " ابن عبد البر ص 473 در شرح حال اميرالمومنين عليه السلام ذكر شده و در مقتل خوارزمى و اسنى المطالب جزرى شافعى ص 3 - نامبرده در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر شده و در " تاريخ الخلفاء " ص 114 حديث غدير از طريق بزار از او و در جلد 2 " الجامع الصغير " ص 555 از طريق احمد و در جلد 6 " كنز العمال " ص 397 نقل از حافظ ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابى نعيم باسنادشان از او و در " مفتاح النجا " و " نزل الابرار " ص 20 از طريق بزار - و در جل 4 تفسير " المنار " ص 464 از طريق احمد از نامبرده روايت نموده اند.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ث" شروع مي شود

 

20 - ابو سعيد ثابت بن وديعه انصارى خزرجى مدنى - بطوريكه بعدا خواهد آمد در روايت ابن عقده در " حديث الولايه " و ابن ايثر در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 و جلد 5 ص 205 - در حديث مناشده از جمله كسانى است كه درباره على عليه السلام نسبت بواقعه غدير شهادت داده است. و در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 67 نامبرده در شمار راويان حديث غدير ذكر شده است.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ج" شروع مي شود

 

21 - جابر بن سمره بن جناده ابو سليمان سوائى "نامبرده بكوفه آمده و در

 

 

آنجا مسكن گزيده و در همان جا - بعد از سال 70 هجرى در گذشته و طبق مندرج در " الاصابه " در سال 74 هجرى وفات يافته" ابن عقده در " "حديث الولايه" واقعه غدير را بلفظ نامبرده "جابر بن سمره" روايت نموده و خوارزمى در فصل چهارم از مقتلش او را در شمار كسانى كه حديث غدير را روايت نموده اند از صحابه ذكر نموده و متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 398 نقل از حافظ ابن ابى شيبه باسنادش از نامبرده روايت نموده كه او گفت : ما، در جحفه " غديرخم " بوديم ناگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ما بيرون شد. پس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود : هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است.

 

22 - جابر بن عبد الله انصارى "نامبرده در سن نود و چهار سالگى در يكى از سالهاى 78 - 74 - 73 در مدينه وفات يافته" حافظ بزرگ. ابن عقده در " حديث الولايه " باسنادش از او روايت نموده كه گفت : ما در سفر حجه الوداع با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم. پس از بازگشت در جحفه فرود آمد و براى مردم خطبه خواند و فرمود : اى مردم، من مسئول هستم و شما هم مسئول هستيد. اكنون راى و نظر خود را باز گوئيد، گفتند : گواهى ميدهيم كه تو اوامر خدا را بما رسانيدى و ما را پند دادى و آنچه متضمن صلاح و سعادت ما بود بيان نمودى. فرمود : همانا من بر شما در انتقال بسراى ديگر پيشى ميگيرم و شما در كنار حوض بر من وارد ميشويد و من در ميان شما دو چيز گران و نفيس وا ميگذارم كه اگر پيوستگى خود را بان دو حفظ كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و عترت من. اهل بيت من. و اين دو هرگز از يكديگر جدا نميشوند تا كنار حوض بر من وارد شوند. سپس فرمود : آيا نميدانسته ايد كه من اولى "سزاوارتم" بشما از نفوس شما ؟ گفتند : آرى چنين است، در اين هنگام در حاليكه دست على عليه السلام را در دست داشت فرمود : هر كس من مولاى اويم. على مولاى او خواهد بود. سپس فرمود : بار خدايا دوست بدار دوستان او را. و دشمن دار دشمنان او را. و همين حديث را ابوبكر جعابى در نخب خود و ابن عبد البر در جلد 2 "استيعاب"

 

 

ص 473 از او روايت كرده اند و حديث نامبرده در " اسماء الرجال " تاليف ابى الحجاج و " تهذيب التهذيب " جلد 7 ص 337 و " كفايه الطالب " ص 16 بطريق عالى از مشايخ او كه همه حافظين حديث بوده اند و شريف ابو تمام على بن ابى الفخار الهاشمى، و ابو طالب عبد اللطيف بن محمد قبيطى، و ابراهيم بن عثمان كاشغرى بطرقشان از عبد الله بن محمد بن عقيل آورده اند كه گفت : باتفاق على بن الحسين عليه السلام و محمد بن الحنفيه و ابوجعفر عليه السلام نزد جابر بن عبد الله در خانه او بوديم، پس مردى از اهل عراق داخل شد و جابر گفت : تو را بخدا قسم ميدهم كه آنچه از رسول خدا صلى الله عليه و آله ديدى و شنيدى براى من بيان كن، "تا آخر اين داستان كه در حديث مناشده مرد عراقى با جابر ابن عبد الله خواهد آمد. و حافظ حموينى در " فرايد السمطين " در سمط اول در باب نهم از طريق حافظ ابن البطى، و ابن كثير در - " البدايه و النهايه " جلد 5 ص 209 باسناد از عبد الله بن محمد بن عقيل از او "يعنى جابر" اين حديث را روايت نموده اند. و پس از نقل حديث گفته است : استاد ما ذهبى گفت : اين حديث "از نقطه نظر راويانى كه در سلسله روايت دارد" - حديث نيكوئى است. و ابن لهيعه از بكر بن سواده و جز او ابى سلمه بن عبد الرحمن از جابر - بهمين نحو - و همچنين. متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 398 نقل از بزار باسنادش از او، و سمهودى در " جواهر العقدين " "چنانكه قندوزى حنفى در ينابيع خود در ص 41 از او نقل كرده" - بهمان لفظ و بيان از ابن عقده و وصابى شافعى در " الاكتفاء " نقل از سنن حافظ ابن ابى شيبه باسنادش از او اين حديث را روايت نموده اند. و حافظ ابن المغازلى "بطوريكه در " العمده " تاليف ابن بطريق 53 مذكور است" با ذكر سند و باسناد خود از بكر بن سواده از قبيصه بن ذويب و ابى سلمه بن عبد الرحمن از جابر بن عبد الله روايت نموده باينكه : رسول خدا صلى الله عليه و آله در خم فرود آمد و مردم از آنجناب دور و متفرق گشتند. پس آنجناب على عليه السلام را امر فرمود كه مردم را جمع نمايد و پس از اجتماع آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله در حاليكه تكيه بدست

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ح" شروع مي شود

 

28 - حبه "بفتح حاء و تشديد با" ابن جوين ابو قدامه عرنى "بضم عين و فتح راء" بجلى "در يكى از سال هاى - 76 تا 79 در گذشته" حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 103 او را مورد وثوق و اعتماد معرفى نموده است و خطيب خوارزمى در جلد 8 تاريخش ص 276 مورد وثوق بودن او را از صالح بن احمد از پدرش حكايت نموده و متذكر شده است كه نامبرده از تابعين است - ابن عقده در " حديث الولايه " باسناد خود از او روايت نموده دولابى در جلد 2 " الكنى و الاسماء " ص 88 از حسن ابن على بن عفان نقل نموده كه او از حسن بن عطيه و نامبرده از يحى بن كهيل و او از حبه العرنى نقل نموده و حبه از ابن قلابه روايت نموده كه على عليه السلام مردم را در "رحبه كوفه" داير بموضوع غدير خم سوگند داد و هفده تن از آنمردم بپا خواستند و در ميان آنان مردى بوده كه جبه اى بتن داشت و از ارى حضرميه بر آن پوشيده بوده. پس آنها گواهى دادند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس كه من مولاى او هستم پس على عليه السلام مولاى او است. حافظ ابن المغازلى در " المناقب " حديثى در مناشده اميرالمومنين عليه السلام از حبه مذكور روايت نموده كه در مبحث مذكور انشاء الله خواهد آمد و خطيب خوارزمى در مقتل خود نامبرده را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده و ابن اثير در جلد 1 " اسد الغابه " ص 367 در ترجمه حبه چنين گويد : ابو العباس ابن عقده او را در شمار صحابه ذكر نموده و از يعقوب بن يوسف بن زياد و احمد بن حسين بن عبد الملك روايت نموده كه آنها از نضر بن مزاحم و او از عبد الملك بن مسلم ملائى از پدرش از حبه بن جوين العرنى البجلى خبر

 

 

داده كه گفت : چون روز غدير خم در رسيد بر حسب امر پيغمبر صلى الله عليه و آله در وسط روز عموم مردم مجتمع گشتند و پيغمبر صلى الله عليه و آله حمد و ثناى خداوند را بجا آورد و پس از آن خطاب بمردم فرمود : آيا ميدانيد كه من اولى "سزاوارتر" هستم بشما از خود شما ؟ گفتند. بلى، فرمود پس هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار دوستان او را و دشمن دار دشمنان او را و دست على را گرفت و او را بحدى بلند نمود كه زير بغل هر دو را ديدم و من در آن روز مشرك بودم. ابو موسى اين روايت را با ذكر سند آورده و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " ص 372 و همچنين قندوزى در " ينابيع الموده " ص 34 اين حديث را از كتاب " الموالات " تاليف ابن عقده روايت نموده اند.

 

29 - حبشى "بضم حاء" ابن جناده السلولى "در كوفه مسكن گرفته" نامبرده از جمله كسانى است كه در روز مناشده براى على عليه السلام نسبت بداستان غدير خم شهادت داده "بطوريكه حديث اصبغ ابن نباته آتى الذكر مشعر بر آن ميباشد". ابن عقده در "حديث الولايه" و ابن اثير در جلد 3 از " اسد الغابه " ص 307 و نيز در جلد 5 ص 205 و محب الدين طبرى در " الرياض النضره " جلد 2 ص 169 "نقل از ذهبى" آنرا روايت نموده اند و سيوطى در " جمع الجوامع " از طريق طبرانى در " معجم الكبير " و متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 154 و ابن كثير شامى - در جلد 5 " البدايه و النهايه " ص 211 از ابى اسحق از نامبرده روايت نموده اند : كه او در روز غدير خم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد كه فرمود : هر كس من مولاى اويم على مولاى او است. خداوندا دوست دار دوستان او را و دشمن دار دشمنان او را و ابن كثير در جلد 7 ص 349 نيز آنرا از او روايت كرده. و حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 106 روايت كرده كه حبشى گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله روز غدير خم ميفرمود : بار خدايا هر كس من مولاى اويم پس على مولاى او است. خداوندا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى كن كسى را كه او را يارى كند و دستگيرى و پشتيبانى فرما كسى را كه او را

 

 

پشتى بانى نمايد. طبرانى اين حديث را روايت كرده و رجال سند آن توفيق شده اند و سيوطى نيز در " تاريخ الخلفاء " ص 114 بهمين طريق اين حديث را نقل از طبرانى ذكر كرده و در صدر حديث كلمه "خداوندا" نيست. و بدخشى در " نزل الابرار " ص 20 و " مفتاح النجا " و شيخ ابراهيم وصابى شافعى در " الاكتفاء فى فضل الاربعه الخلفاء ء" از طريق طبرانى به بيان سيوطى از او روايت نموده اند و جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را از راويان حديث غدير بشمار آورده است.

 

30 - حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعى - ابن عقده در " حديث الولايه " باسنادش حديث غدير را از او روايت نموده و ابن اثير در جلد 1 " اسد الغابه " ص 368 از كتاب " الموالات " ابن عقده باسنادش از زر بن حبيش حديث ركبان را كه با خطاب "السلام عليك يا مولانا" باميرالمومنين على عليه السلام سلام نمودند روايت نموده و در آن شهادت حبيب داير بحديث غديرخم ذكر شده و قريبا در حديث ركبان اين روايت خواهد آمد و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " ص 304 اين روايت را بطور خلاصه ذكر نموده.

 

31 - حذيفه بن اسيد ابو سريحه "بفتح سين" غفارى - "از اصحاب شجره است و در يكى از سالهاى 40 تا 42 وفات يافته" ابن عقده در كتاب " حديث الولايه " واقعه غدير را از او روايت كرده - بطورى كه صاحب ينابيع الموده در ص 38 از سمهودى از او "ابن عقده" نقل نموده : و ابن عقده در " الموالات " از عامر بن ضمره و حذيفه بن اسيد با ذكر سند روايت نموده كه آندو گفتند : پيغمبر صلى الله عليه و آله خطاب بمردم فرمود : همانا خداى مولاى من است و من اولى "سزاوارتر" هستم بشما از خود شما. آگاه باشيد و كسى كه من مولاى اويم پس اين "يعنى على عليه السلام" مولاى او است و دست على را گرفت و او را بلند كرد تا همه آن گروه او را شناختند. سپس فرمود. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. پس از آن فرمود : و همانا در آن هنگام كه در كنار حوض بر من وارد ميشويد درباره دو چيز گران و نفيس از شما مواخذه و سئوال خواهم نمود.

 

 

پس بينديشيد تا چگونه بعد از من درباره آندو رفتار خواهيد نمود ؟ گفتند : آندو چيز گران و نفيس چيست ؟ فرمود : آن يك كه بزرگتر است كتاب خدا است و آن سبب و رشته ارتباطى است كه يكطرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دست شما است. و آنديگر كه كوچكتر است عترت من است... تا پايان حديث مزبور. و اين روايت را بطريق ديگر نيز با ذكر سند آورده سپس گويد : اين روايت را طبرانى در " الكبير " و ضياء در " المختاره " با ذكر سند آورده اند. و ترمذى در صحيح خود در جلد 2 ص 298 از سلمه بن كهيل از ابى الطفيل از ابى سريحه حذيفه روايت نموده و گفته است كه اين حديث درست و نيكو است. و ابن اثير در " اسد الغابه " باسناد از سلمه بن كهيل از او "حذيفه" از طريق حافظ ابى عمرو و حافظ ابى نعيم و حافظ ابى موسى، و حموينى در " فرايد السمطين " و ابن صباغ مالكى در " الفصول المهمه " ص 25 نقل از ابى الفتوح اسعد بن ابى الفضايل عجلى در " الموجز فى فضايل الخلفاء الاربعه " بسند خود تا برسد بحذيفه بن اسيد و عامر بن ليلى بن ضمره روايت كرده اند كه آندو گفتند : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت "و جز آن حج نفرمود" پس از رسيدن بجحفه قدغن فرمود كه كسى در زير درختان بزرگ و انبوه آنجا فرود نيايد و پس از آنكه - همراهان در جايگاههاى خود قرار يافتند دستور فرمود خار و خاشاك زير درختان مزبور را كنده و برطرف ساختند و پس از اعلام عمومى نماز ظهر آغاز شد و آنجناب بانجا "زير درختان" تشريف آورده و نماز را با آن جمعيت در آن نقطه باتمام رسانيد و اين جريان در روز غدير خم بود پس از فراغ او نماز خطاب بمردم فرمود : همانا خداى مهربان و دانا مرا آگاه فرموده كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيشين زيست نميكند و من گمان دارم كه قريبا بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم و من "با سمت پيغمبرى" و شما

 

 

بر حسب اطاعت و تبعيت كه مكلف بان هستيد" مسئول خواهيم بود. بنابر اين گفتار شما در اين مورد چيست ؟ آيا من "اوامر خدا را" بشما رسانيدم و تبليغ نمودم ؟ گفتند. بتحقيق و درستى تبليغ فرمودى و با كوشش بسيار آنچه لازمه نصيحت و راهنمائى بود بجا آوردى خداى پاداش نيكو بتو عطا فرمايد. فرمود : آيا شما نيستيد كه شهادت بيكتائى خدا داده ايد و اينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او است و اينكه بهشت و دوزخ او بر انگيخته شدن بعد از مرگ حق است ؟ گفتند : آرى. فرمود : بار خدايا گواه باش. سپس بار ديگر خطاب بان مردم با ابراز تاكيد و مبالغه در گوش دادن و شنيدن و سخنانش. فرمود : آگاه باشيد همانا خدا مولاى من است و من اولى "سزاواتر" هستم بشماها از خودتان. آگاه باشيد. هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. و دست على عليه السلام را گرفت و او را بلند كرد تا حدى كه آنگروه او را ديدند. سپس گفت : بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را كه دشمن دارد. و صاحب كتاب مناقب الثلاثه چاپ مصر در ص 19 نيز اين روايت را از كتاب " الموجز " تاليف حافظ ابو الفتوح نقل نموده و ابن عساكر در تاريخ خود اين روايت را از ابى الطفيل از او "حذيفه" روايت نموده و ابن كثير در جلد 5 ص 209 و در جلد 7 ص 348 " البدايه و النهايه " اشعار نموده باينكه اين روايت را معروف بن خربوذ از ابى الطفيل از حذيفه بن اسيد روايت كرده باين شرح : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت قدغن فرمود كه ياران و همراهان در اطراف درختان نزديك بهم كه در آن صحرا است فرود نيايند. سپس آنها را احضار فرمود و در زير درختان مزبور نماز خواند سپس بپا خواست و خطاب بان گروه فرمود. خداوند مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيشين خود زيست نميكند و من گمان دارم كه بهمين زودى بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم و من و شما مورد مواخذه و مسئول خواهيم بود. آيا در قبال مسئوليت خود چه خواهيد گفت ؟ گفتند. ما شهادت ميدهيم باينكه تو تبليغ فرمودى و آنچه لازمه

 

 

نصيحت و كوشش در راه هدايت ما بوده بعمل آوردى خداى بتو پاداش نيكو عطا فرمايد. فرمود آيا شماها نبوده ايد كه شهادت بيكتائى خدا داديد و اينكه محمد بنده و فرستاده او است و اينكه بهشت و دوزخ او حق است و اينكه مردن حق است و قيامت خواهد آمد و شكى در آن نيست و اينكه خداوند همه مردگان را از قرارگاهشان بر مى انگيزد ؟ گفتند. آرى ما باين حقايق گواهى داده ايم. فرمود خدايا گواه باش. سپس خطاب بانمردم فرمود. همانا خداوند مولاى من است و من مولاى اهل ايمانم و من اولى "سزاوارتر" هستم باهل ايمان از خود آنها. هر كس كه من مولاى اويم پس اين "يعنى عليه السلام" مولاى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. سپس فرمود. اى مردم من "در انتقال بسراى جاودانى" بر شما پيشى خواهم گرفت و شماها در كنار حوض بر من وارد ميشويد حوضى كه وسعت آن از مسافت بين بصرى و صنعا بيشتر است و در آن بتعداد ستارگان ظروف و قدحهاى سيمين هست، هنگامى كه شما بر من وارد شويد از شما درباره دو چيز گران و نفيس پرسش خواهم نمود. پس بينديشيد تا بعد از من نسبت بان دو چيز چگونه رفتار خواهيد كرد. آنكه بزرگتر است كتاب خدا است كه سبب و رشته ارتباط است و يكطرف آن بدست خداوند و طرف ديگر آن بدست شما است. پس آنرا محكم بگيريد و آنرا تبديل و تحريف نكنيد تا گمراه نشويد و آن ديگر كه كوچكتر است عترت من - اهل بيت منند. همانا بتحقيق خداوند مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه آندو از يكديگر هرگز جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند - ابن عساكر تمام اين را از طريق معروفى روايت نموده است. و ابن حجر در "صواعق" ص 25 اين حديث را بهمين لفظ و بيان از طبرانى و غيره از حذيفه بسندى كه نزد او صحيح شناخته شده روايت نموده و همچنين حلبى در جلد 3 " السيره الحلبيه " ص 301 نقل از طبرانى آنرا ذكر نموده و حكيم ترمذى نيز بهمين لفظ در كتاب خود " نوادر الاصول " و طبرانى در " معجم كبير " بسند صحيح

 

 

بطوريكه صاحب كتاب " مفتاح النجافى مناقب آل العباء" از آندو نقل كرده آن را روايت نموده اند و بهمين تفصيل حافظ هيثمى در جلد 9 كتاب " مجمع الزوائد " ص 165 از دو طريق طبرانى آن را روايت كرده و گفته است : رجال يكى از دو اسناد همه مورد اعتماد و وثوق هستند و در " نزل الابرار " ص 18 از طريق ترمذى در نوادر الاصول و طبرانى در " معجم كبير " باسنادشان از ابى الطفيل از او و قرمانى در " اخبار الدول " ص 102 از او از پيغمبر صلى الله عليه و آله بطريق ترمذى و سيوطى در " تاريخ الخلفاء " ص 114 نقل از ترمذى روايت مزبور را آورده اند و خطيب خوارزمى در مقتلش و قاضى در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 68 او را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده اند.

 

32 - حذيفه بن اليمان اليمانى "در سال 36 وفات يافته" ابن عقده در " حديث الولايه " و ابوبكر جعابى در نخب خود " و حاكم حسكانى در كتابش " دعاه الهدات الى اداء حق الموالات " حديث مزبور را بلفظ خودش از او روايت نموده اند. و حاكم بعد از ذكر حديث او گفته : حديث او را بر ابى بكر محمد بن محمد صيدلانى قرائت نمودم و بدان اقرار نمود جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 او را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده است.

 

33 - حسان بن ثابت - نامبرده يكى از شعراى غدير است در قرن اول در محل خود بشعر و ترجمه حال او مراجعه فرمائيد.

 

34 - امام مجتبى حضرت حسن السبط صلوات الله عليه - ابن عقده باسناد خود در " حديث الولايه " و جعابى در " نخب " حديث غدير را از آن جناب روايت نموده اند و خوارزمى آنحضرت را در شمار راويان حديث غدير ذكر كرده.

 

35 - امام سبط پيغمبر صلى الله عليه و آله حسين شهيد عليه السلام - ابن عقده باسناد خود در

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف خ" شروع مي شود

 

36- ابو ايوب خالد بن زيد انصارى - "در جنگ روم در يكى از سالهاى 52 - 51 - 50 شهادت يافته" حديث او را در موضوع غدير ابن عقده در " حديث الولايه " و جعابى در " نخب المناقب " و محب الدين طبرى در جلد 2 " الرياض النضره " ص 169 و ابن اثير در جلد 5 " اسد الغابه " ص 6 باسناد از يعلى بن مره از او و در جلد 3 ص 307 و در جلد 5 ص 205 باسناد از اصبغ بن نباته از او روايت كرده اند. و ابن كثير در جلد 5 " البدايه و النهايه " ص 209 از احمد بن حنبل از ابن آدم از اشجعى از رياح بن حارث از او - و سيوطى در جمع الجوامع و در تاريخ الخلفاء ص 114 از

 

 

طريق احمد از او و متقى هندى در جلد 2 " كنز العمال " ص 154 بطريق احمد - و طبرانى در " معجم كبير " و " ضياء مقدسى " از او و از جمعى از صحابه، و ابن حجر عسقلانى در جلد 7 " الاصابه " ص 780 و جلد 6 ص 223 و جلد 2 از چاپ اول ص 408 و سمهودى در " جواهر العقدين " از ابى الطفيل از او و بدخشى در " نزل الابرار " ص 20 از دو طريق احمد و طبرانى واقعه غدير را از او روايت نموده اند - در قسمت مربوط به حديث رحبه و حديث ركبان در همين كتاب مراجعه نمائيد. و جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده است.

 

37 - ابو سليمان - خالد بن وليد بن مغيره المخزومى "در سال 21 يا 22 هجرى درگذشته" جعابى حديث او را داير بقضيه غديرخم باسناد خود در " نخب با ذكر سند ثبت نموده است.

 

38 - خزيمه بن ثابت انصارى ذو الشهادتين "در سال 37 در صفين شهادت يافته" حديث او را ابن عقده در " حديث الولايه " و جعابى در " نخب المناقب " و سمهودى در " جواهر العقدين " باسناد از ابى الطفيل از او روايت نموده اند و ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 بطريق ابو موسى از على بن حسن عبدى از اصبغ بن نباته حديث مناشده روز رحبه را ذكر نموده اند و در داستان مزبور شهادت دادن خزيمه براى على عليه السلام در موضوع غديرخم تصريح شده و جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 و قاضى در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 67 نامبرده را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده اند.

 

39 - ابو شريح خويلد "بنابر مشهور" ابن عمرو الخزاعى "كه بمدينه منزل گزيده و در سال 68 وفات يافته" بطوريكه در موضوع مناشده اميرالمومنين عليه السلام خواهد آمد - نامبرده يكى از شهودى است كه براى اميرالمومنين عليه السلام داير بقضيه غدير خم شهادت داده است.

 

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ر- ز" شروع مي شود

 

40 - رفاعه بن عبد المنذر انصارى - روايت او در " حديث الولايه " باسناد ابن عقده و در كتاب " نخب المناقب " جعابى و در " كتاب الغدير " منصور رازى موجود است.

 

41 - زبير بن عوام قرشى "در سال 37 كشته شده" ابن عقده در كتاب الولايه و جعابى در نخب خود و منصور رازى در " كتاب الغدير " حديث غدير را از او روايت نموده اند و نامبرده يكى از "عشره مبشره" است كه حافظ ابن المغازلى آنان را در شمار راويان غدير ذكر كرده و جزرى شافعى در "اسنى المطالب" ص 3 او را در شمار راويان حديث غدير ثبت نموده است.

 

42 - زيد بن ارقم انصارى خزرجى "در يكى از سالهاى 66 تا 68 وفات يافته" احمد بن حنبل در جلد 4 از " مسند " ص 368 از ابن نمير از عبد الملك بن سليمان از عطيه عوفى با ذكر سند آورده كه او گفت : از زيد بن ارقم سئوال نموده گفتم : من دامادى دارم و او حديثى از تو درباره على عليه السلام در روز غدير خم ذكر نموده من دوست دارم كه آن حديث را از خودت بشنوم ؟ زيد گفت : شما گروه عراقيان، در شما هست آنچه هست : من باو گفتم : بر تو از من باكى نباشد از من انديشه و ترس نداشته باش. گفت : بلى ما در جحفه بوديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ما بيرون شد در وقت ظهر در حاليكه بازوى على عليه السلام را گرفته بود و خطاب بما فرمود : آيا نميدانيد كه من اولى بمومنين هستم از خودشان ؟ همگى گفتند آرى چنين است. فرمود بنابراين. هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او خواهد بود. پس باو گفتم آيا آن حضرت اين جمله را هم فرمود : بار خدايا دوست بدار دوستان او را دشمن بدار دشمنان او را ؟ گفت : من آنچه را كه شنيدم بتو خبر دادم.

 

 

و در جلد 4 " مسند " ص 372 از سفيان از ابى عوانه از مغيره از ابى عبيد از ابى عبد الله ميمون ذكر نموده كه از قول زيد بن ارقم نقل نموده كه در حاليكه من ميشنيدم زيد چنين گفت : يا رسول خدا صلى الله عليه و آله در وادى كه خم ناميده ميشود فرود آمديم. آنحضرت امر باقامه نماز فرمود و در گرماى نيمروز نماز را بجا آورد سپس براى ما خطبه ايراد فرمود در حاليكه با افكندن پارچه بر يكدرخت بزرگ براى آنجناب سايه تشكيل داده شده بود. آنگاه فرمود : آيا نميدانيد ؟ آيا شهادت نميدهيد باينكه من اولى "سزاوارتر" هستم بهر مومنى از خود او ؟ گفتند آرى چنين است. فرمود : پس هر كه من مولاى اويم همانا على عليه السلام مولاى او است. بار خدايا دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و باز در همان مجلد از مسند و در همان صفحه اين حديث را از محمد بن جعفر از شعبه از ميمون روايت نموده و نسائى در " خصايص " ص 16 باسناد خود آنرا از زيد روايت كرده و در صفحه 15 " در خصايص " نسائى از احمد بن مثنى آورده كه او از قول يحيى بن حماد و او از ابو عوانه از سليمان از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بن ارقم آورده كه گفت : چون پيغمبر صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت فرمود و در غديرخم فرود آمد، امر فرمود خار و خاشاك آنجا را برطرف ساختند. آنگاه فرمود چنين مينمايد كه مرا بسراى ديگر خوانده اند و بزودى اجابت خواهم نمود و همانا من وا ميگذارم در ميان شما دو چيز گران و نفيس را. يكى از آندو بزرگتر از آنديگر. كتاب خدا و عترت من. اهل بيت من. پس بينديشيد كه بعد از من چگونه با آندو رفتار خواهيد نمود ؟ همانا اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض بمن وارد شوند. سپس فرمود : همانا خداى مولاى من است و من ولى هر مومن هستم. پس از اين سخن دست على "رضى الله عنه" را گرفت و گفت : هر كس من ولى او "متصرف و مختار در امور او" هستم پس از من اين "يعنى على عليه السلام" ولى او خواهد بود. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. راوى گويد : بزيد

 

 

گفتم : اين سخن را تو از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى ؟ گفت كسى در آنجا و در ميان آن درختان نبود جز اينكه او را بچشم خود ديد و اين سخنان را بگوش خود شنيد. و باز در " خصايص " در ص 16 نيز از قتيبه بن سعيد از ابن ابى عدى از عوف از ابى عبد الله ميمون روايت كرده كه زيد بن ارقم گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله بپا خواست و حمد و ثناى خدا را بجا آورد سپس فرمود : آيا نميدانيد كه من اولى "سزاوارتر" هستم بهر مومن از خود او ؟ گفتند آرى باين امر معترف و گواهيم كه تو بهر مومن اولى هستى از خودش. پس فرمود : هر كس من مولاى اويم اين "يعنى على عليه السلام" مولاى او است و دست على را گرفت. و بهمين بيان و لفظ، دولابى در جلد 2 " الكنى و الاسماء " ص 61 از احمد بن شعيب از قتيبه بن سعيد از ابن ابى عدى از عوف از ميمون از زيد آورده كه گفت : با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم بين مكه و مدينه تا در منزلى كه آنجا را در غدير خم مى نامند فرود آمديم. در اين هنگام اجتماع عمومى اعلام شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله بپا خاست، پس حمد و ثناى خدا را بجا آورد... بشرح حديث. و مسلم در جلد 2 از " صحيح خود " ص 325 چاپ سال 1327 باسنادش از ابى حيان از يزيد بن حيان از زيد، و بطريق ديگر قسمتى از حديث غدير را روايت نموده كه زيد گفت : پيغمبر صلى الله عليه و آله در آبى كه خم ناميده شده خطبه خواند ولى آنچه را كه راجع بولايت است "با اينكه مشايخ و بزرگان او آنرا روايت نموده اند" از او روايت نكرد و اين خوددارى بمنظور و هدفى است كه خودش بان داناتر و شناساتر است : و حافظ بغوى در جلد 2 " مصابيح السنه " ص 199 حديث ولايت را از زيد روايت كرده و آنرا از احاديث نيكو بشما آورده و حفاظ ترمذى در صحيح خود در جلد 2 ص 298 حديث مزبور را از ابى عبد الله ميمون از زيد روايت نموده و

 

 

گفته است كه اين حديث نيكو و درست است. و حاكم در جلد 3 " المستدرك " ص 109 از ابى الحسين محمد بن احمد بن تميم حنظلى در بغداد از ابى قلابه عبد الملك بن محمد رقاشى از يحيى بن حماد و باز از قول ابوبكر محمد بن بالويه و محمد بن جعفر بزار و آندو از قول عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش از يحيى بن حماد - و نيز از قول ابو نصر احمد بن سهل فقيه بخارى از صالح بن محمد حافظ بغدادى از خلف بن سالم مخرمى از يحيى بن حماد روايت كرده - كه او و يحيى ابن حماد" از ابى عوانه نقل كرده و او از سليمان اعمش و او از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد و صحت و درستى اين طريق و اسناد را اشعار داشته و بهمين سند حديث مزبور را احمد بن حنبل در جلد 1 "المسند" ص 118 از شريك - از اعمش روايت نموده. و در ص 109 جلد مذكور " مستدرك " از ابى بكر بن اسحق و دعلج بن احمد سنجرى و آندو از محمد بن ايوب و او از ازرق بن على و او از حسان بن ابراهيم كرمانى و او از محمد بن سلمه بن كهيل و او از پدرش و او از ابى الطفيل و او از زيد روايت كرده كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله بين مكه و مدينه در محلى كه پنج اصله درختان تناور و خاردار بود فرود آمد. مردم زير درختان مزبور را جاروب كردند و خار و خاشاك آنجا را برطرف ساختند و آنجناب شب را در آنجا گذرانيد و پس از بجا آوردن نماز براى خطبه بپا خاست و حمد و ثناى خداوند نمود و موعظه فرمود و پس از سخنان خود خطاب بمردم فرمود : همانا من دو امر در ميان شما وا ميگذارم كه اگر آندو را پيروى و تبعيت نمائيد هرگز گمراه نشويد و آندو كتاب خداست و عترت "اهل بيت" من، سپس آنجناب سه بار فرمود : آيا ميدانيد كه من اولى "سزاوارتر" هستم باهل ايمان از خود آنها. همگى گفتند : بلى. پس از آن فرمود : هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى اوست. و در صفحه 533 "همان مجلد از مستدرك" از محمد بن على شيبانى در كوفه

 

 

روايت نموده كه او از قول احمد بن حازم غفارى و او از ابو نعيم از كامل ابو العلاء كه او گفت شنيدم حبيب بن ابى ثابت خبر ميداد از يحيى بن جعده از زيد كه گفت بيرون شديم با رسول خدا صلى الله عليه و آله "از مكه" تا رسيديم بغدير خم در روزى كه تاكنون گرم تر از آنروز بر ما نگذشته بود پس حسب امر آنجناب خار و خاشاك آنجا رفته شد. پس آنجناب حمد و ثناى خداوند را بجا آورد و سپس خطاب بمردم فرمود : هيچ پيغمبرى مبعوث نشده مگر آنكه بيش از نيمى از عمر پيغمبر قبل از خود زيست نكرده و من نزديك شده كه بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم. همانا من واميگذارم در ميان شما چيزى را كه هرگز گمراه نشويد بعد از آن "يعنى بعد از تبعيت و اداى حق آن" - كتاب خداى عز و جل. سپس برخاست و دست على رضى الله عنه را گرفت و خطاب بمردم فرمود : كيست كه اولى "سزاوارتر" است بشما از خود شما ؟ گفتند خدا و رسول او داناترند. فرمود : هر كس كه من مولاى اويم. پس على عليه السلام مولاى او است. سپس حاكم گفته كه اين حديث اسنادش درست است و در مقام ذكر سند آن بر نيامده. و حافظ عاصمى در " زين الفتى " روايت نموده و گفته : خبر داد مرا شيخ احمد ابن محمد بن اسحق بن جمع از قول على بن حسين بن على درسكى از محمد بن حسين بن قاسم از امام ابى عبد الله محمد بن كرام رضى الله عنه از على بن اسحق از حسيب بن حسيب برادر حمزه زيات از ابى اسحق همدانى از عمرو از زيد بن ارقم باينكه : پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله بغدير خم آمد و براى مردم خطبه ايراد فرمود پس حمد و ثناى الهى را نمود. پس از آنكه از خطبه خود فارغ شد دست و بازوى على عليه السلام را گرفت بطوريكه سفيدى زير بغلش ديده شده. پس خطاب بمردم فرمود : هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى و دستگيرى فرما آنكه را كه او را

 

 

يارى و دستگيرى نمايد و محبوب بدار كسى را كه او را محبوب بدارد سپس بعلى عليه السلام فرمود : يا على آيا بتو نياموزم كلماتى را كه بانها خدا را بخوانى ؟ هر گاه گناهان تو بعدد ذره ها باشد آمرزيده شود با اينكه تو آمرزيده هستى "از گناه منزه و مبرائى". بگو اللهم لا اله الا انت تبارك سبحانك رب العرش العظيم، و صاحب " فرايد السمطين " در باب 58 باسناد خود و محب الدين طبرى در جلد 2 " الرياض النضره " ص 169 و ميبدى در شرح ديوان اميرالمومنين عليه السلام از طريق احمد و ذهبى در جلد 3 تلخيص خود ص 433 "و صحت آنرا تاييد كرده" اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده اند و ذهبى بطريق ديگر هم اين حديث را از زيد روايت نموده و در جلد 3 " ميزان الاعتدال " ص 224 آنرا روايت نموده از غندر از شعبه از ميمون ابى عبد الله از زيد و ابن صباغ مالكى در " الفصول المهمه " ص 24 از ترمذى و زهرى از زيد آن را روايت كرده و چنين گفته : ترمذى از زيد بن ارقم روايت نموده كه او گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. ترمذى تنها همين لفظ و جمله را روايت كرده و بر او چيزى زياد نكرده ولى جز او يعنى زهرى روز و زمان و مكان را نيز تصريح نموده و گويد : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله حجه الوداع را انجام داد و بقصد مدينه بازگشت فرمود، در غدير خم بپا خاست، و آن آبى است بين مكه و مدينه و اين امر در روز هيجدهم از ذالحجه الحرام در گرماى شديد نيمروز انجام يافت. پس خطاب بمردم فرمود : من مسئولم، شما نيز مسئول هستيد. آيا من تبليغ نمودم ؟ گفتند : شهادت ميدهيم كه تو تبليغ فرمودى و پند دادى. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود. و منهم خود شهادت ميدهم كه تبليغ نمودم و پند دادم. سپس فرمود : اى مردم آيا نه اينست كه شما به يكتائى خداوند و رسالت من گواهى ميدهيد ؟ گفتند ما گواهى بيكتائى خدا ميدهيم و گواهى ميدهيم كه تو فرستاده خدائى. فرمود : من خود نيز مانند شما شهادت ميدهم. سپس خطاب بمردم كرده فرمود، من در ميان شما واگذارده ام چيزيرا كه اگر بان تمسك جوئيد بعد از من هرگز گمراه نشويد، كتاب خدا و

 

 

اهل بيتم. آگاه باشيد كه خداى مهربان و دانا بمن خبر داد كه اين دو از يكديگر جدا نشده تا كنار حوض بمن وارد شوند. حوض من از حيث وسعت و پهنا مانند فاصله بصرى و صنعا است، ظرفهاى آن بتعداد ستارگان است. بدرستيكه خدا از شما پرسش خواهد فرمود كه بعد از من با كتاب او و اهل بيت من چگونه رفتار كرده ايد ؟ سپس خطاب بمردم فرمود و گفت : كيست كه سزاوارترين مردم است باهل ايمان ؟ گفتند خدا و رسول او داناترند، فرمود : سزاوارترين مردم باهل ايمان اهل بيت من ميباشند، و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در مرتبه چهارم دست على را گرفت و فرمود بار خدايا هر كس من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. خداوندا دوست دار كسى را كه او را دوست دارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن دارد اين سخن را نيز سه بار تكرار فرمود : آگاه باشيد آنان كه اكنون حاضر هستند اين واقعه را بغائبين ابلاغ نمايند. و ابن طلحه شافعى در " مطالب السئول " ص 16 حديث مزبور را نقل از ترمذى از زيد روايت نموده و حافظ ابوبكر هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 104 از طريق احمد و طبرانى و بزار باسنادشان از زيد و در ص 163 حديث مزبور را آورده و لفظ او در روايت دوم باين شرح است كه زيد گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله در جحفه فرود آمد، سپس رو بمردم آورد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود : من نمى يابم - براى هيچ پيغمبرى جز نصف عمر پيغمبر قبل از او، و نزديك شده است كه من بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم. اينك بگوئيد "درباره وظايفى كه بانجام رسانيده ام" چه اقرار داريد ؟ گفتند : بوظيفه نصيحت و ارشاد ما عمل فرمودى. فرمود : آيا نه اينست كه به يكتائى خداوند و اينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او است و اينكه بهشت و دوزخ او حق است شهادت ميدهيد ؟ گفتند : شهادت ميدهيم. آنحضرت در اين موقع دست خود را بلند كرد و بر سينه نهاد و فرمود من نيز با شما شهادت ميدهم. پس از آن توجه بيشتر مردم را به شنيدن جلب كرد و فرمود : من بر شما پيشى ميگيرم و شما در كنار حوض بر من وارد ميشويد و همانا پهناى آنحوض مانند

 

 

مسافت بين صنعاء و بصرى است و در آن بتعداد ستارگان قدحهاى سيمين هست. پس بينديشد كه پس از من با دو چيز گران و نفيس "كه در ميان شما واميگذارم" چگونه رفتار خواهيد نمود ؟ از ميان آن گروه يكتن صدا برآورده و گفت : يا رسول الله آندو چيز كدامند ؟ فرمود كتاب خدا. يكطرف آن در دست خداوند و طرف ديگر آن دست شما است، پس آنرا محكم نگاه داريد تا گمراه نشويد و ديگر عشيره و همانا خداى مهربان و دانا مرا آگاه فرمود. كه اين دو از يكديگر جدا نميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند و من اين عدم جدائى را براى آندو از خداوند مسئلت نمودم. پس بر آندو پيشى نگيريد كه هلاك ميشويد و از پيروى آندو تخلف و و كوتاهى نكنيد كه هلاك ميشويد و آندو را چيزى نياموزيد. چه آنان از شما داناترند. سپس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود : هر كس من اولى "سزاوارتر" به او از خودش هستم پس على عليه السلام ولى او است، بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. و در روايت ديگر كه مختصرتر ا اين است چنين مسطور است : در آن "حوض" بتعداد ستارگان قدحهاى طلا و نقره هست و در ان روايت ديگر اين جمله نيز هست : بزرگتر كتاب خدا و كوچكتر عترت من. و در روايت ديگر چنين رسيده كه : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع مراجعت فرمود و در غديرخم فرمود آمد. حسب امر آنجناب خار و خاشاك آن زمين زدوده و برطرف شد. سپس بپا خاست و فرمود : چنين مينمايد كه من بسراى ديگر خوانده شده و اجابت خواهم نمود... و در پايان آن مذكور است كه راوى گويد : بزيد گفتم : تو اين سخنان را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى ؟ گفت در ميان آن درختان انبوه كسى نبود جز آنكه او را بچشم خود ديد و اين سخنان را بگوش خود شنيد. و نيز در جلد 9 - "مجمع الزاويد" ص 105 نقل از ترمذى و طبرانى و بزار

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف س" شروع مي شود

 

46 - ابو اسحق سعد بن ابى وقاص "درگذشت او در يكى از سالهاى 54 و 55 و 56 و 58 ذكر شده" و حافظ نسائى در خصايص خود ص 3 باسنادش از مهاجرين مسمار ابن سلمه از عايشه بنت سعد با ذكر سند روايت نموده گفت : از پدرم شنيدم گفت : شنيدم رسول خدا در روز جحفه كه دست على عليه السلام را گرفت و خطبه مشتمل بر حمد و ثناى خداوند ايراد و سپس فرمود : اى مردم : من ولى شما هستم ؟ همگى گفتند : راست فرمودى يا رسول الله، سپس دست على را كه گرفته بود بلند كرده و فرمود : اين ولى من است. اين ولى من است و از طرف من ادا ميكند و من دوستم با كسى كه او را دوست باشد و دشمن هستم با كسى كه او را دشمن باشد. و در خصايص ص 4 باسنادش از عبد الرحمن ابن سابط از سعد آورده كه گفت : در ميان جمعى نشسته بودم كه على عليه السلام را نكوهش كردند. بانها گفتم بتحقيق از رسول خدا صلى الله عليه و آله سه خصلت و امتياز براى على بن ابى طالب عليه السلام شنيدم كه اگر يكى از آن خصلت ها براى من مى بود نزد من محبوب تر بود از شتران سرخ مو شنيدم كه ميفرمود : همانا على براى من بمنزله هرون است براى موسى جز اينكه پس از من پيغمبرى نخواهد بود. و شنيدم كه فرمود : البته فردا رايت لشكر اسلام را بكسى ميدهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند. و شنيدم كه ميفرمود : هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. و در خصايص ص 18 و در چاپ ديگر آن ص 25 باسناد مهاجربن سمار آورده كه گفت : عايشه بنت سعد از سعد نقل كرد كه گفت : با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم در راه مكه در حاليكه متوجه آنجا بود پس چون به غدير خم رسيد در آنجا براى مردم توقف نمود تا آنها كه عقب مانده بودند رسيدند و آنان كه گذشته بودند بازگشت داده شدند. همينكه همه آن گروه گرد آمدند خطاب بانان فرمود : اى مردم ولى شما "آنكه از روى صلاحيت عهده دار جميع امور شما است" كيست ؟ گفتند.

 

 

خدا و رسولش - اين سئوال و جواب سه بار تكرار شد. سپس دست على عليه السلام را گرفت و او را بپا داشت و فرمود : هر كس كه خدا و رسولش ولى او است. پس او "على عليه السلام" ولى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد : و در ص 18 اين حديث را از عامر بن سعد از او روايت نموده و "در طريق ديگر" از ابن عيينه از عايشه بنت سعد از او. و اين حديث را عبد الله بن احمد بن حنبل "بطوريكه در " العمده " ص 48 مذكور است" باسناد از عبد الله بن صفر در سال 299 روايت نموده و گفته كه يعقوب ابن حمدان بن كاسب براى ما بيان نمود از ابن ابى نجيح از پدرش، و ربيعه جرشى از سعد و حافظ بزرگ محمد بن ماجه در جلد 1 " سنن " ص 30 باسنادش از عبد الرحمن بن سابط با ذكر سند روايت نموده از سعد كه گفت : هنگامى كه معاويه از يكى از سفرهاى حج خود آمده بود سعد بر او داخل شد. در آن مجلس نسبت بعلى عليه السلام زبان بطعن و بدى گشودند و معاويه نيز كلماتى گفت، سعد در خشم آمد و گفت : اين سخنان ناروا را درباره مردى ميگوئى كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او شنيدم كه ميفرمود : هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است. و شنيدم كه باو "على عليه السلام" ميفرمود. تو براى من بمنزله هارون هستى براى موسى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نيست. و شنيدم كه فرمود : امروز رايت جنگ را بمردى ميسپارم كه خدا و رسول او را دوست دارند ؟ و حافظ حاكم در جلد 3 " مستدرك " ص 116 از ابى زكريا يحى بن محمد عنبرى از ابراهيم بن ابى طالب از على بن منذر - از ابى فضيل از مسلم ملائى از خيثمه بن عبد الرحمن از سعد روايت نموده كه مردى باو گفت : همانا على بن ابى طالب تو را نكوهش نمود براى اينكه از او تخلف نمودى. پس سعد گفت : بخدا قسم اين "تخلف از على" راى من بود كه بخطا پيش گرفتم. همانا به على بن ابى طالب عليه السلام سه امتياز داده شده است كه اگر يكى از آنها بمن عطا شده بود براى من از دنيا و

 

 

آنچه كه در دنيا است محبوب تر بود بطور تحقيق رسول خدا صلى الله عليه و آله روز غديرخم پس از حمد و ثناى خداوند فرمود : آيا ميدانيد كه من باهل ايمان اولى و سزاوارترم ؟ گفتيم. آرى. فرمود : بار خدايا هر كس من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است، دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. و على عليه السلام در روز خيبر نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آورده شد در حاليكه چشمان او بعلت بيمارى نميديد و درد چشم خود را برسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشت. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آب دهان خود را در چشم هاى او ريخت و درباره او دعا فرمود. از بركت دعاى آنحضرت تا هنگام شهادتش ديگر مبتلا بعارضه چشم نگشت و خيبر با نيروى او گشوده و فتح گرديد و رسول خدا صلى الله عليه و آله عموى خود عباس و جز او را از مسجد خارج فرمود. پس عباس باو گفت ما را اخراج ميفرمائى در صورتيكه وابسته و قبيله تو هستيم و على را در مسجد باقى ميگذارى ؟ فرمود اخراج شماها و باقى گذاردن او در مسجد بميل و اراده شخص من نبوده و بلكه بر حسب امر الهى اين كار انجام يافت. و حافظ ابو نعيم در جلد 4 " حليه الاولياء " ص 356 باسنادش از شعبه از حكم از ابن ابى ليلى از سعد ابن ابى وقاص روايت نموده كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على ابن ابى طالب عليه السلام سه موهبت و امتياز اعطا فرمود "اول" البته رايت لشكر را فردا بمردى ميدهم كه خدا و رسول را دوست دارد "دوم" داستان مرغ بريان "سوم" حديث غديرخم. و حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " باسنادش از سعيد بن مسيب از سعد و حافظ ابو محمد عاصمى در " زين الفتى " از طريق ابن عقده حديث غدير را از نامبرده "سعد" روايت نموده اند كه عين لفظ آن در حديث تهنيه خواهد آمد. و حافظ طحاوى حنفى در جلد 2 " مشكل الاثار " ص 309 باسنادش از مصعب

 

 

ابن سعد از سعد از طريق - شعبه بن حجاج اين حديث را روايت كرده و درباره شعبه ابن حجاج گفته كه : اين شخص در روايتش از هر حيث ايمن هست و او روايت را ضبط ميكند و گفتار او در روايت حجت است، و حموينى در " فرايد السمطين " باسنادش از عايشه دختر سعد از پدرش حديث غدير را روايت نموده و خطيب خوارزمى در مقتل خود و جزرى در " اسنى المطالب " ص 3 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده اند. و حافظ گنجى شافعى در " كفايه الطالب " ص 16 بطريق حافظ يوسف بن خليل دمشقى و حافظ ابو الغنايم محمد بن على نرسى باسنادشان از ابن جدعان از سعيد ابن مسيب از سعد روايت نموده اند كه سعيد بن مسيب گويد. بسعد گفتم... تا آخر حديث كه در حديث تهنيه خواهد آمد و صاحب كفايت الطالب در ص 151 گفته كه شيخ الشيوخ عبد الله ابن عمر بن حمويه در دمشق بما خبر داد از قول حافظ ابوالقاسم على بن حسن بن هبه الله شافعى و او از ابوالفضل فضيلى و او از ابوالقاسم خزاعى و او از هيثم بن كليب شاشى و او از احمد بن شداد ترمذى از على بن قادم از اسرائيل از عبد الله بن شريك از حرث بن مالك كه او گفته بمكه آمدم و سعد بن ابى وقاص را ملاقات نمودم و باو گفتم آيا منقبتى از على عليه السلام شنيده اى ؟ گفت : چهار منقبت درباره على مشاهده نموده ام كه اگر يكى از آنها براى من ميبود در نزد من محبوب تر بود از اينكه بمانند نوح در دنيا زندگى كنم. همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله ابابكر را بعنوان ابلاغ سوره "برائت" بمشركين قريش فرستاد و او يكشبانه روز از مسافت را طى كرد، در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : در پى ابى بكر برو و سوره برائت را از او بگير و تو آنرا ابلاغ نما. پس على عليه السلام ماموريت را انجام داد و ابوبكر در حاليكه گريه ميكرد برگشت و عرض كرد : يا رسول الله آيا درباره من آيه نازل شده ؟ آنجناب فرمود جز خير چيزى نيست. همانا از طرف من تبليغ نميكند كسى امرى را جز من و آنكس كه از من باشد. "يا فرمود : و آنكس كه از اهل بيت من باشد". و نيز ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ص- ض" شروع مي شود

 

57 - ابو امامه صدى ابن عجلان باهلى "در شام مسكن گزيده و در همانجا بسال 86 هجرى درگذشته" در شمار كسانى است كه ابن عقده در " حديث الولايه " حديث غدير را با ذكر سند از او روايت نموده است.

 

58 - ضميره الاسدى - روايت او در " حديث الولايه " و همچنين در " كتاب الغدير " تاليف منصور رازى ذكر شده و نام او در كتاب الغدير - ضمره بن الحديد - ذكر شده و گمان دارم - ضميره بن جندب - يا - ضميره بن حبيب - باشد - مراجعه نمائيد.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ط" شروع مي شود

 

59 - طلحه بن عبيد الله تميمى "در سال 36 هجرى روز جمل در سن 63 سالگى كشته شده" - نامبرده در روز جمل براى اميرالمومنين عليه السلام بحديث غدير شهادت داده و مسعود در جلد 2 " مروج الذهب " ص 11 و حاكم در جلد 3 " المستدرك " ص 171 و خوارزمى در مناقب ص 112 و حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 107 و سيوطى در ر جمع الجوامع " و ابن حجر در جلد 1 " تهذيب التهذيب " ص 391 "نقل از حافظ نسائى" و متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 83 "نقل از حافظ ابن عساكر و در ص 154 نقل از مستدرك حاكم غير از حديث مناشده روز جمل" آنرا از او روايت نموده اند - و در مورد حديث مزبور طرق بسيار ديگرى نيز در دست است كه عين الفاق آنها در حديث مناشده روز جمل خواهد آمد. و حافظ عاصمى در " زين الفتى فى شرح سوره هل اتى " از محمد بن ابى زكريا.

 

 

از ابى الحسن محمد بن ابى اسماعيل علوى از محمد بن عمر بزاز از عبد الله بن زياد مقبرى از پدرش از حفص بن عمر - عمرى - از غياث بن ابراهيم از طلحه بن يحيى از عموى او عيسى از طلحه بن عبيد الله روايت نموده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس كه من مولاى او هستم على عليه السلام مولاى او است. و ابن كثير در جلد 7 " البدايه و النهايه " ص 349 حديث غدير را با ذكر سند بلفظ براء بن عازب روايت نموده، و سپس گفته : اين حديث از سعد و طلحه بن عبيد الله و جابر بن عبد الله نيز روايت شده و براى آن طرق متعددى است، و از ابى سعيد خدرى و حبشى بن جناده و جرير بن عبد الله و عمر بن خطاب و ابى هريره نيز روايت شده و حافظ ابن المغازلى در " مناقب " خود عشره مبشره را از جمله يكصد تن راويان حديث غدير شمرده و طلحه نامبرده از آنها است، و جزرى شافعى در " اسنى المطالب " ص 3 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ع" شروع مي شود

 

60 - عامر بن عمير نميرى - ابن عقده در " حديث الولايه " حديث غدير را با ذكر سند از او روايت كرده، و ابن حجر در جلد 2 " الاصابه " ص 255 حديث مزبور را از موسى ابن اكتل بن عمير نميرى از عمويش عامير "نامبرده" روايت نموده.

 

61 - عامر بن ليلى بن ضمره. حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " با ذكر سند حديث مزبور را باسنادش از او روايت كرده و ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 92 بطريق ابو موسى از ابى الطفيل از او روايت نموده كه گفت : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع برگشت "جز آن حج نفرموده" آمد تا بجحفه رسيد "در روز غدير خم" - خم در نزديك جحفه است، و رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا مسجدى دارد كه معروف است. پس خطاب بمردم فرمود... تا پايان حديث. و ابن صباغ مالكى نقل از كتاب " الموجز " تاليف حافظ اسعد بن ابى الفضايل بسند خود تا منتهى شود به عامر - و ابن حجر در جلد 2 - " الاصابه " ص 257 از كتاب

 

 

" الموالات " تاليف ابن عقده از طريق عبد الله بن سنان از ابى الطفيل از حذيفه بن اسيد و عامر بن ليلى روايت نموده اند كه : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت فرمود آمد تا بجحفه رسيد... تا پايان حديث. و ابو موسى با ذكر سند آن را روايت نموده، و سمهودى نقل از حافظ ابن عقده و ابى موسى و ابى الفتوح عجلى بطرقشان از عامر و حذيفه بن اسيد روايت نموده كه گفتند : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت فرمود "و جز آن حج نكرده بود" آمد تا به جحفه رسيد. قدغن فرمود كه در زير درختان نزديك بهم "كه در آن صحرا است" فرود نيايند. پس از آنكه آنگروه در جايگاههاى خود فرود آمدند و مستقر شدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاد، زير درختان و شاخه هاى مشرف بر سر مردم را پاك و خار خاشاك را برطرف و متفرق نمودند تا هنگامى كه بانك نماز بلند شد، و رسول خدا صلى الله عليه و آله در زير درختان مزبور نماز خواند و سپس رو بطرف مردم گردانيد و اين واقعه در روز غدير خم بود، و خم از جحفه است، رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا مسجد معروفى دارد. پس خطاب بمردم فرمود : همانا خداوند مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيش از خود زيست نميكند و من گمان دارم كه قريبا بسراى ديگر دعوت شوم و اجابت نمايم و همانا من مسئول هستم "در امر تبليغ" و شما مسئول هستيد "در پيروى و تبعيت". آيا من تبليغ نمودم ؟ نظر و گفتار شما چيست ؟ گفتند ما ميگوئيم كه بتحقيق تبليغ فرموده و كوشش و نصيحت نمودى. پس خداى جزاى نيك بشما عطا فرمايد. فرمود : آيا نه چنين است كه شما شهادت به يكتائى خدا ميدهيد و اينكه محمد بنده و فرستاده او است، و اينكه بهشت و دوزخ او حق است، و محشور شدن بعد از مردن حق است ؟ گفتند بلى. فرمود بار خدايا گواه باش. سپس با مبالغه و تاكيد در جلب توجه و شنوائى آنان فرمود : آگاه باشيد همانا خداوند مولاى من است و من اولى "سزاوارتر" بشما هستم از خود شما. آگاه باشيد و هر كس كه من مولاى او هستم پس اين على عليه السلام مولاى او است. و دست على عليه السلام را گرفت و او را بلند فرمود تا بحدى كه تمام آنگروه - او را شناختند.

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ف" شروع مي شود

 

96 - فاطمه صديقه "سلام الله عليها" دختر پيغمبر بزرگ صلى الله عليه و آله - ابن عقده در " حديث الولايه " و منصور رازى - در " كتاب الغدير " واقعه غدير خم را از آن مخدره معصومه روايت نموده اند و احتجاج آن مخدره بحديث غديرم بطريق جزرى شافعى از استادش " حافظ مقدسى " خواهد آمد، و شهاب الدين همدانى در " موده القربى " از آن مخدره روايت نموده كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس من

 

 

مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است و هر كس من پيشواى او هستم پس على عليه السلام پيشواى او است.

 

97 - فاطمه بنت حمزه ابن عبد المطلب، ابن عقده و منصور رازى " در كتاب الغدير " حديث غدير را از او روايت نموده اند.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ق- ك" شروع مي شود

 

98- قيس بن ثابت بن شماس انصارى - نامبرده يكى از "ركبان" شهود اميرالمومنين عيه السلام است بحديث غدير كه داستان آن "ركبان" خواهد آمد. حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " باسنادش از ابى مريم زر بن حبيش حديث غدير را با ذكر سند از او روايت نموده و ابن اثير در جلد 1 " اسد الغابه " ص 368 و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " ص 305 و شيخ محمد صدر العالم در " معارج العلى " آنرا از نامبرده "ابن عقده" و از ابو موسى نقل نموده اند.

 

99 - قيس بن سعد بن عباده انصارى خزرجى - نامبرده يكى از شعراى غدير است در قرن اول اسلامى - كما اينكه يكى از شهود على عليه السلام است بحديث غدير در داستان ركبان كه خواهد آمد، و احتجاج او بر معاويه بن ابى سفيان بحديث غدير نيز خواهد آمد.

 

100 - ابو محمد كعب بن عجره انصارى مدنى "در سال 51 در گذشته" - ابن عقده حديث غدير را از او روايت نموده.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف م" شروع مي شود

 

101 - ابو سليمان مالك بن حويرث ليثى "در سال 74 در گذشته" پيشواى حنبليان احمد بن حنبل در " المناقب " و حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " باسنادشان از مالك بن حسين بن مالك بن حويرث از پدرش از جدش با ذكر سند روايت نموده اند كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله روز غديرخم فرمود : هر كس من مولاى

 

 

اويم على مولاى او است. و اين حديث را حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 108 از طريق طبرانى باسنادش از مالك روايت نموده و سپس گفته كه رجال اين روايت مورد اعتماد و وثوق هستند و در آنها خلافى است، و جلال الدين سيوطى در " تاريخ الخلفاء " صفحه 114 نقل از طبرانى - و بدخشانى در " مفتاح النجا " و در " نزل الابرار " ص 20 بطريق طبرانى و شيخ محمد صدر العالم نيز در " معارج العلى " از طبرانى - و وصابى شافعى در " الاكتفاء " نقل از ابى نعيم در " فضايل الصحابه " آنرا روايت نموده اند و خوارزمى در مقتلش نامبرده را از جمله راويان حديث غدير بشمار آورده است.

 

102 - مقداد ابن عمرو كندى زهرى "در سال 33 در سن هفتاد سالگى درگذشته" ابن عقده در " حديث الولايه " و - حافظ حموينى در " فرايد السمطين " حديث غدير را از او با ذكر سند روايت نموده اند.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ن" شروع مي شود

 

103- ناجيه بن عمرو خزاعى - نامبرده از جمله كسانى است كه در روز مناشده در كوفه براى على عليه السلام بحديث غدير گواهى داد. و حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " بطريق عمرو بن عبد الله بن يعلى بن مره از - پدرش از جدش داستان مزبور را با ذكر سند از او روايت نموده و ابن اثير در جلد 5 " اسد الغابه " ص 6 نقل از ابى نعيم و ابى موسى، و ابن حجر در جلد 3 " الاصابه " ص 542 از طريق ابن عقده داستان مزبور را با ذكر سند از او روايت نموده اند و خطيب خوارزمى او را از جمله روايان حديث غدير از صحابه بشمار آورده.

 

104 - ابو برزه فضله بن عتبه اسلمى "در سال 65 در خراسان در گذشته" ابن عقد در كتاب " حديث الولايه " واقعه غدير را بطريق خود با ذكر سند از او روايت نموده است.

 

 

105- نعمان بن عجلان انصارى، گواهى نامبرده درباره على عليه السلام بحديث غدير در روز مناشده بطريق اصبغ ابن نباته خواهد آمد و قاضى در " تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله " ص 67 نامبرده را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ه - تا آخر حروف" شروع مي شود

 

106 - هاشم مرقال ابن عتبه ابن ابى وقاص زهرى مدنى "در سال 37 در صفين كشته شده است" حافظ ابن عقده باسنادش در " حديث الولايه " از ابى مريم زر بن حبيش گواهى نامبرده را درباره على عليه السلام بحديث غدير در كوفه در روز "ركبان" با ذكر سند روايت نموده و ابن اثير آنرا در جلد 1 " اسد الغابه " ص 368 بطوريكه آنرا يافته از ابن عقده نقل نموده و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " ص 305 آنرا روايت كرده و قسمتى از اول آنرا انداخته : و نام هاشم بن عتبه مر قال را ذكر ننموده و چه بسيار از اين قبيل "سقط و تحريف" در كتب و تاليف ابن حجر مشاهده ميشود.

 

107 - ابو وسمه وحشى بن حرب حبشى حمصى - ابن عقده در " حديث الولايه " حديث غدير را بلفظ او با ذكر سند روايت نموده و خطيب خوارزمى در مقتلش او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده.

 

108 - وهب بن حمزه خطيب خوارزمى در فصل چهارم از مقتل خود نامبرده را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است.

 

109 - ابو حجيفه وهب بن عبد الله شوائى "بنامبرده وهب الخير

 


| شناسه مطلب: 74717