بخش 1

مقدمه ابن‌تیمیّه وکاشت بذر نفاق شرح حال نخستین ناهمگونی‌ شخصیت ابن تیمیه منتقدان هم عصر ابن قیّم و ابن تیمیه نمونه‏ای از انحراف‌ه ب) مرز بندی شیعه و سنی ج) نفی استغاثه به پیامبر9

مقدمه

الحمد لله ربّ العالمين والصلاة والسلام علي محمّد وآله الطاهرين، سيّما الإمام المهدي روحي فداه.

نوشتة حاضر ضمن سلسله بحث­هايي است كه در سال 1416ق.  (دوازده سال قبل) در حوزة «الرسول الأكرم» بيروت به زبان عربي تدريس مي‌شد وطلاب محترم حوزه را از خطر وهابيت وافكار منحرف ابنتيميه و جريان سلفي‌گري برحذر مي‌داشت. پيش از پرداختن به نقد عقايد آنان، به تاريخچة ابن‌تيميه و ابن‌وهاب ونقش آنان در ايجاد اختلاف و درگيري بين امّت واحد اسلامي و از هم پاشيدن صفوف مسلمين پرداخته شده، تا همگان بدانندكه امروز چه كساني به نام دين و مذهب، خنجر بر پيكرة دين مي‌زنند و كاري را كه يهود (عليهم لعان الله) و استعمارگران نمي‌توانند به آن دست يابند، متأسفانه اين گروه و حزب، به آساني آن را به دست آورده و نتايج آن را تقديم دشمنان اسلام مي‌كنند.

اين جزوه هر چند كوتاه و مختصر است، ولي مي‌تواند در فهم مقصود و رساندن پيام آن به اذهان، نقش مؤثري را داشته باشد.

در پايان آرزومنديم خداوند عزّ وجل، اسلام و امت اسلامي  را از شرّ بدخواهان و دسيسة منافقان حفظ گرداند.

ضمناً از جناب حجة الإسلام داداش زاده كه در ترجمه اين درسها تلاش و كوشش فراوان داشته و از حجة الإسلام شيخ محمدباقر پوراميني ـ‌ كه در ويرايش و ملاحظات و تذكرات ارزنده خويش به غنا و محتواي آن افزوده­اند ـ‌ كمال تشكر و تقدير را دارم.

      قم ـ طبسي

4  مرداد  1386 برابر با 11  رجب  1428ق.

 


 

 

 

 

 

 

 

1

 


ابنتيميّه وكاشت بذر نفاق

 شرح حال

احمدبن عبدالحليم حراني دمشقي، معروف به ابن تيميه در سال 661ق.‏ (5 سال پس از سقوط خلافت بني‏عباس توسط هولاكو در بغداد) در حرّان[1] كه كانون فرقة صابئه بود، ديده به جهان گشود. دوران كودكي‏ و نوجواني‏ خود را در آن ديار سپري‏ كرد و به سبب هجوم قوم وحشي‏ تاتار، مجبور شد به همراه خانوادة خود، در سال 667ق. از زادگاه خويش كوچ كرده، به دمشق بگريزد. آغازتحصيل او در علوم مذهبي، فقه حنبلي‏ بود و نخستين استاد وي، پدرش بود.

 نخستين ناهمگوني‌

ساكنان حماة از ابن‌تيميه پرسيدند كه نظر بزرگانِ از صالحين در مورد آيات صفات مثل: (لرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي)و نيز (اسْتَوي‏ إِلَي السَّماء) و همچنين فرمودة  رسول گرامي: «إنَّ قُلُوبَ بَنِي ‏آدَمَبَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ» و قول آن حضرت: «يضع الجبار قدمه في‏ النار...» چيست؟ پاسخي كه او به اين پرسش داد، تصريح بر جسم داشتن خداوند عزّوجلّ داشت؛ انتشار پاسخ ابن تيميه در آن ناحيه غوغايي  به راه انداخت و از آن پس (از سال  698ق.)او به دليل سر دادن فتاوا و تفسيرهاي  ناروا از آيات شهرت يافت.

ابن كثير مي‏گويد: گروهي‏ از فقها بر ضدّ او برخاسته، از جلال‏الدين حنفي، قاضي‏ وقت، محاكمه وي‏ را خواستار شدند. قاضي‏ ابن تيميه را احضار كرد؛ ولي‏ وي‏ از حضور در محكمه سر باز زد. بعدها به دليل آن عقيده انحرافي‏ كه در پاسخ اهل حماة از خود بروز داده بود، در شهر به «حمويّه» خوانده شد.[2]

وي‏ همواره با نظر دادن برخلاف آراي‏ مشهور و رايج بين مسلمانان موجب تشويش اذهان و آشفتگي‏ در عقايد و باورهاي‏ مردم مي‏شد تا اين كه در سال 705 ق. بحثي‏ ميان او و چند تن از قضات درگرفت كه در نهايت منجر به تبعيد وي به مصرگرديد ... سپس در سال 706 ق. امير سيف‏الدين سلار، نايب مصر، سه نفر از قضات فرقه شافعي‏، مالكي‏ و حنبلي‏ و نيز سه تن از فقها كه نامشان باجي‏، جزري‏ و نمواري‏ بود، احضار كرد تا در مورد ابن تيميه، تصميم‏گيري‏ نمايند. همگي‏ رأي‏ به آزادي‏ او دادند تا شايد دست از عقايد خود بردارد؛ امّا طولي‏ نكشيد كه در سال 707 ق. ابن عطاء ضدّ او مطالبي‏ را ابراز داشت و قاضي‏ بدرالدين را بر آن داشت تا حكم كند به اين­كه سخنان ابن تيميّه نهايت بي‏ادبي‏ نسبت به ساحت پيامبر9است؛ از اين رو  به حبس او دستور داد و وي‏ به مدت يك سال (تا سال 708ق.) در مصر بازداشت بود. سپس به اسكندريّه تبعيد شد. ولي‏ همچنان بر انحراف خود اصرار داشت و دست از فتاواي‏ شگفت‏انگيز خود برنمي‌داشت. بدين سبب وي‏ را در قلعه‏اي‏ در دمشق زنداني‏ كردند ... و مانع شدند تا مطالبي‏ را نوشته، يا كتبي‏ را مطالعه كند؛ تمام كتاب‏هايي‏ كه نزدش بود، برداشتند و هيچگونه ابزار نوشتن در اختيار او قرار ندادند و سرانجام در سال 728 ق. درگذشت.[3]

شخصيت ابن تيميه

 در مورد شخصيت ابن تيميه مي‏توان گفت:

1 . او شخصيّتي‏ واقع‏بين نبود و به مسائلي‏ كه مسلمانان در آن دوران سخت بدان توجه داشتند و براي‏ آن ها حساس بود، اهميتي‏ قائل نمي‌شد؛ زيرا در دوراني‏ كه مسلمين بيش از هر چيز ديگر نياز شديد به وحدت داشتند، وي‏ با افشاندن بذر فتنه و درگيري، اوضاع مردم را هرازچند گاهي‏ متشنّج مي‏كرد و بخش وسيعي‏ از توان حكومت و قضات را ـ كه مي‏بايست صرف  دفاع در برابر كفار شود ـ‌ به خود مشغول ميكرد و با تشويش افكار و نشر عقايد باطل توان‏ها را هدر مي‏داد.

2 .  نظرات ابن تيميه برخلاف آراي مشهور بود كه بر آن اتفاق داشتند؛ به­طوري‏ كه بسياري‏ از قضات و فقها با نظر وي‏ از در مخاصمه وارد گرديدند.

3 . وي‏ قائل به تجسيم و تشبيه و جهت داشتن خداوند عزّوجلّ بود.

4 . او به استغاثه به رسول الله اعتقاد نداشت و حرمت زيارت قبور انبيا‌ و صالحين را ترويج مي‌كرد.

منتقدان هم عصر

در عصر ابن تيميه و پس از او علماي‏ بسياري‏ پرده از افكار انحرافي‏اش برداشتند و در اين ميان نقد علماي‏ معاصر او از اهميت بسياري‏ برخودار است.‏

1 .صفي‏الدين الهندي‏ الأرموي‏. 715ق.)؛ او از بزرگان مذهب اشعري‏ بودو در يك مجلس بحثي‏ با ابنتيميه به مناظره پرداخت. روحيّه صفي‏الدين هندي‏ به گونه‌اي بود كه وقتي‏ وارد يك مسأله علمي‏ مي‏شد، با حوصله تمام، همه جوانب آن مسأله را مورد كاوش قرار مي‏داد. اماابنتيميه برخلاف او و طبق عادتش با شتاب از مسأله‏اي‏ به مسأله ديگر مي‌پرداخت و بدون اين كه آن را خوب تقرير كند، از آن مي‏گذشت؛ از اين رو صفي‏الدين هندي‏ به او گفت: اي‏ ابن تيميه تو را چگونه مي‏بينم! تو مانند گنجشكي‏ هستي‏ كه وقتي‏ مي‏خواهم آن را به دام بيندازم از اين شاخه به آن شاخه مي‌پرد...

بعد از مدتي‏ ابن تيميه زنداني و بر ضدّ او روشنگري‌ها  و تبليغات وسيعي‏ انجام گرفت.[4]

2 .شهاب‏الدين حلبي‏  .‏ 733ق.)؛ او كتابي‏ در زمينة نفي‏ جهت داشتن خداوند عزّوجلّ به رشته تحرير درآورد. اين كتاب در حقيقت ردّ عقيده ابنتيميه است. در مقدّمه آن كتاب مي‏نويسد:

امّا بعد، آنچه كه مرا بر آن داشت تا اين كتاب را بنويسم، مسأله‏اي‏ است كه در اين مدت به وقوع پيوست و آن اين است كه بعضي‏ در صدد برآمده‌اند و مطالبي‏ در اثبات جهت داشتن خداوند عزّوجلّ نوشته‌اند و هر كسي‏ كه در اين زمينه مطالعه‏اي‏ نداشته باشد و به وسائل معرفت، مسلّح نباشد و نيز مستبصر به نور حكمت نباشد، فريفته آن سخنان مي‏گردد. لذا بر آن شدم تا عقيده اهل سنّت و اهل جماعت را بيان كرده، فساد مطالب  او (ابن تيميه) را روشن نمايم، در حالي‏ كه او هر آن چه را كه خود ادّعا كرد، اولين كسي‏ بود كه به نقض آن پرداخت و هر قاعده‏اي‏ را كه مطرح نمود، خود دست به تخريب آن زد.[5]

3 . قاضي ‏القضاة كمال‏الدين الزملكاني‏.‏733ق.)؛ به گفتة سبكي، وي‏ پيشوا، علاّمه و اهل مناظره بود[6] و  در دو مسألة طلاق و زيارت به ردّ بر عقايد ابن تيميّه پرداخته است.

  4 .حافظ شمس‏الدين ذهبي، (متوفاي‏ 748ق.)؛ وي‏ در نامة‏ بلند و پندآموزش به ابن تيميّه چنين مي‏نويسد:

تا چه اندازه استخوان در چشم برادر مؤمن خود مي‏بيني‏ در حالي‏ كه فراموش كرده‏اي‏ آن تنه درختي‏ را كه در چشم خودداري‏! تا چه مقدار به ستودن از خود مي‏پردازي؟ تا چه اندازه سخنان و بدبختي‏هايت، تو را به ورطه سيه روزي‏ كشانده؟ تا چه مقدار به مذمت علما مي‏پردازي‏ و به دنبال عيوب مردم هستي؟ در حالي‏ كه خودت آگاه به اين نهي‏ پيامبر خدا هستي‏ كه فرمود: مردگان خود را جز به خير ياد نكنيد. بله من مي‏دانم كه تو در مقام دفاع از خود برآمده، چنين توجيه مي‌كني با كساني‏ بايد به نبرد برخاست كه بويي‏ از اسلام نبرده‏اند و آشناي‏ به آن چه كه رسول مكرّم بر آن مبعوث گرديده نيستند و اين جهاد است و از بسياري‏ از چيزهايي‏ كه به واسطه عمل به آن، آدمي‏ را به رستگاري‏ مي‏رساند... بي‌خبراند.

نيكو بودن اسلام شخص به اين است كه چيزهاي‏ غير مهم را رها سازد. اي‏ مرد، به خدا قسم، بر ماست كه تو را باز داريم؛ چرا كه تو بحث كننده‏اي‏ چرب زبان هستي‏ و هيچگاه آرام و قرار نداري‏. از اين همه اشتباهات در دين بپرهيز كه رسول خدا، از طرح چنين مسائلي‏ بيزار است. آن حضرت از كثرت سؤال نهي‏ كردند و فرمود: همانا مخوف‏ترين چيزي‏ كه بر امتم از آن بيمناك هستم، منافق چرب زبان  در ميان امتم است.

سخن زياد در آن‏جايي‏ كه مرتبط با حلال و حرام باشد و لغزش در آن نباشد، قساوت قلب مي‏آورد. پس چگونه خواهد بود سرانجامِ سخن زياد در مباحث فلسفي‏ كه ارتباطي‏ به حرام و حلال ندارد؟

اين سخنان فلاسفه دروغ‏هايي است كه قلب را مي‏ميراند. به خدا سوگندـ با اين سخنان تو، دست‏مايه خنده براي‏ ديگران شده‏ايم. تا كي‏ مي‏خواهي‏ دقايق كفريات فلاسفه را بيرون آوري‏ و به عقايد خود ضميمه كني‏؟ ما با همين عقول خود به ردّ آن كفريات مي‏پردازيم. اي‏ مرد، افكار آلوده و مسموم فلاسفه و نيز كتاب‏هاي‏ آنها به تو رسيده است ـ كه چنان سخنان را بر زبان مي‏راني‏ ـ بدان كه غوطه‏ور شدن در افكار مسموم، باعث مي‏گردد تا جسم به آن خو گرفته، در نهان آن جا بگيرد. دريغا از يك مجلسِ قرآن كه تلاوتش به همراه تدبّر و خشيّتش به همراه ياد خدا وند ـ عزوجل ـ و سكوتش به همراه تفكر باشد! افسوس از يك مجلسي‏ كه در آن يادي‏ از ابرار شود؛ چرا كه ياد انسان‏هاي‏ صالح در مجالس، باعث مي‏شود كه رحمت خداوند بر اهل آن مجلس نازل گردد. اما در مجالسي‏ كه تشكيل مي‏گردد، اگر نام صالحان برده شود، از آنها با لعن و نفرت ياد مي‏شود. امّا تو شمشير حجاج بن‌يوسف  و زبان ابنحزم را دو برادر مي‏داني‏ كه با آن دو، دوستي‏ مي‏ورزي‏. اي‏ شكست خورده،  هر كس از تو پيروي‏ كند، خود را در معرض كفر و فروپاشي‏ دينش قرار داده است؛ بويژه اگر اين افراد كه از تو تبعيّت مي‏كنند انسان‏هايي‏ با علم اندك باشند كه دين را براي‏ ارضاي‏ شهوت خود پذيرفته‌اند. گر چه اين اشخاص با سخنان تو، متأثر مي‏شوند و با دست و زبان خود از تو دفاع مي‏كنند، اماهمين اشخاص در باطن از دشمنان تو هستند.

آيا مگر نه اين است كه اكثر پيروان تو، انسان‏هايي‏ ناتوان، دست بسته و سبك عقل يا آدم‏هايي‏ بي سوادند؟ اگر پيروان صالحي‏ داشته باشي، آن ها هم انسان‏هايي‏ خشك و بي‏فهم هستند. پس تو اگر سخن مرا تصديق نمي‏كني، خودت درباره آن­ها جستجو كن و اعمال و افكارشان را با ترازوي‏ عدل بسنج. اي‏ مسلمان، اسب شهوتت را براي‏ مدح خود، پيش بياور كه تا چه اندازه نفس خود را تصديق مي‏كني‏ و با آن دوستي‏ ميورزي‏ و خوبان را دشمن مي‏شماري؟ چه اندازه با نفس خود دوستي‏ مي‏ورزي‏ و نيكان را خوار مي‏شماري؟ تا چه اندازه نفس خود را بزرگ مي‏شماري‏ و عبادت كنندگان را كوچك مي‏نگري! تا كي‏ با نفس خود دوستانه برخورد مي‏كني‏ و كار زهّاد را زشت مي‏شماري‏؟ تا كي‏ مي‏خواهي‏ كلامت را با كيفيّتي‏ ستايش كني‏؟به خدا قسم، باهمان كيفيّت احاديث صحيحين را مدح نمي‏كني‏. اي‏ كاش احاديث صحيحين از دست تو سالم مي‏ماند! چرا كه هر وقت اراده نمودي، احاديث صحيحين را با  برچسب تضعيف و موهوم يا با تأويل و انكار، تغيير داده‏اي‏. آيا وقت آن نرسيده كه از سخنان و افكارت دست برداري؟

آيا وقت آن نرسيده كه توبه و انابه به درگاه حق بنمايي؟ آيا به سن 70 نرسيده‏اي‏ كه كوچيدن از اين دنيا براي تو نزديكاست؟ به خدا قسم من مرگ را به تو يادآوري‏ نمي‏نمايم. بلكه تو از كسي‏ كه مرگ را به يادت مي‏اندازد، نفرت مي‏ورزي‏. بنابراين، گمان نمي‏كنم گفتار مرا قبول كني‏ و به نصيحت من گوش فرا دهي‏. بلكه در تو همّت بزرگي‏ مي‏بينم كه براي‏ نقد سخنان من، چندين جلد كتاب بنويسي‏. و همين امر مانع از آن مي‏شود كه سخنان خود را به پايان برسانم. نصرت تو به اين است كه هر آن چه تو ميگويي، من آن را قبول كنم و يا ساكت بشوم.

امّا در هر صورت، حال تو نزد من معلوم است و من دلسوزانه و از روي‏ محبّت به نصيحت تو پرداختم. وقتي‏ حال تو نزد من اين گونه است، پس نزد دشمنانت چگونه خواهد بود؟ در حالي‏ كه در ميان دشمنان تو انسان‏هايي‏ صالح و عاقل و اهل فضل مشاهده مي‏كنم، همچنان كه در ميان دوستان تو، انسان‏هايي‏ فاسق، دروغگو، جاهل،حيوان صفت و ... مي‏بينم. اگر تو در روز روشن مرا ناسزا گويي‏،باز من از تو رضايت دارم؛ امّا از تو مي­خواهم كه دربارة گفتارم در خفا فكر كني‏ و از آن بهره­مند شوي.

خداوند رحمت كند كسي‏ را كه عيوب مرا به من مي­گويد... .[7]

5 ـ يافعي‏ ؛ او در كتاب مرآةالجنان در ترجمة ابن تيميه گويد:  ... ابن تيميّه مسائل عجيب و غريبي‏ بيان نمود كه اين نوع از مسائل با مذهب اهل سنّت مباينت دارد. از زشت‏ترين مطالبي‏كه وي‏ عنوان نمود، نهي‏ از زيارت قبر نبيّ مكرّم اسلام است. [8]

6 .ابوبكر حصني‏ دمشقي‏ (م.‏ 829 ق)؛ او مي‏گويد: پس بدان همانا من در سخنان اين شخص خبيث كه در قلبش مرض هست، گمراهي‏ را مشاهده نمودم كه اين گمراهي‏ در اثر تبعيّت از متشابهات قرآن و سنّت حاصل گرديده و هدفش جز فتنه‏انگيزي‏ چيز ديگري‏ نيست و در اين امر، بعضي‏ از عوام الناس از او پيروي‏ كرده‏اند. همين زمينه‏اي‏ است تا خداوندعزّوجلّ آنها را به هلاكت رساند. لذا من در كلمات وي‏ با چيزهايي‏ مواجه شدم كه ياراي‏ تكلم را از من گرفت و ديگر انگشتانم توان ثبت كلماتي‏ در ردّ وي‏ را ندارد، چرا كه هر آن چه از كذب بوده به ربّ العالمين نسبت داده و گفتار خود را به صورتي‏ فريبنده با آيات قرآني‏ تطبيق داده است و همچنين به بدگويي‏ از انسان‏هاي‏ صالح و خلفاي راشدين و تابعين آنها پرداخته كه من از ذكر آن خودداري‏ مي‏كنم و فقط سخنان ائمه پارسا را در اين زمينه يادآور مي‏شوم ...[9].

7 .شهاب‏الدين ابن حجر الهيتمي‏ (م.974ق.)؛ او در شرح حال ابن تيميه گويد: ابن تيميّه بنده‏اي‏ است كه خداوند او را خوار و گمراه و كور و كر ساخته است. كه به همين مطلب پيشوايان گذشته ـ كه به فساد حالاتش پرده برداشته‏اند و كذب سخنانش را آشكار ساختند ـ تصريح نمودند. وي‏ در ادامه گويد: ابن تيميه از متأخرين حنابله است كه مشروعيّت اين طايفه را زير سؤال برده است. او آن قدر در استدلال‏هاي‏ خود حرف‏هاي‏ گزافي‏ زده كه گوش‏ها از شنيدن آن ابا داشته، سرشت آدمي‏ از آن نفرت مي‏ورزند. اما من مي‏گويم: او كيست تا به نظرات او توجه نمود و يا در چيزي‏ از امور ديني‏ به گفتار او تكيه كرد؟ مگر او همان كسي‏ نيست كه از سوي‏ يكي‏ از پيشوايان گذشته ـ كه به بررسي‏ سخنان فاسد او پرداخته و دلايل او را به نقد كشيده و زشتي‏هاي‏ اوهام او را ظاهر ساخته ـ مورد مذمت قرار گرفته است. اين شخص كه عز بن جماعة نام دارد در مورد ابن تيميّه مي‏گويد: او بنده‏اي‏ است كه خداوند عزّوجلّ  او را ذليل و گمراه ساخته، لباس خواري‏ بر تن او پوشانيده است. و چنان بر مسند تهمت و كذب بر ديگران تكيه زد كه جز خفّت و بي‏آبرويي‏ و حرمان نتيجه ديگري‏ براي‏ او نداشت.[10]

8 .حافظ ابوالفضل غماري: عده‌اي به سخنان ابن تيميه استدلال كرده، و او را شيخ الإسلام مي‌خوانند، در حالي كه او جزو نواصب بوده، دشمن حضرت علي (كرّم الله وجهه) مي‌باشد.

همو حضرت فاطمه را متهم به نفاق كرده است. و معتقد به تشبيه ـ و بدعت‌هاي ديگر است و خداوند عزّ وجلّ نيز او را به سزاي كار خويش رسانيد و بدعت گذاران بعد از او، متأسفانه دست پروردگان او مي‌باشند.[11]

9. ابن بطوطه جهانگرد معروف، در كتاب سفرنامه خود مي‌نويسد: «وَكَانَ فِي عَقلِهِ شَيء»؛ يعني ابن تيميه اختلالات ذهني و مشكل عقلي داشته... روزي در جلسه درس او شركت كردم، شنيدم كه مي‌گفت: همانگونه كه من از منبر پايين مي‌آيم خداوند نيز از آسمان به زمين مي‌آيد.[12]

10.ملاعلي‏ قاري‏ حنفي‏ (م.‏ 1016ق.)؛ او در شرح شفاء گويد: ابن تيميّه حنبلي‏ دچار افراط گرديده به طوري‏ كه سفر براي‏ زيارت پيامبر خدا را حرام نموده است. همچنان كه بعضي‏ ديگر افراط كرده، زيارت را به ضرورت دين جزو قربات مي‏دانند و منكران را كافر مي‏شمارند. وي‏ در ادامه مي‏گويد: اين­كه زيارت پيامبر قرب به خداوند عزّوجلّ مي‏آورد، از ضروريات دين است. و انكار كنندة آن محكوم به كفر است. شايد همين دومي‏ به صحت نزديك‏تر باشد. چون تحريم آن­چه­كه علما بر استحبابش اجماع نموده‏اند، از مصاديق كفر است؛ چرا كه تحريم يك امر مستحب بالاتر از تحريم يك امر مباحي‏ است كه در اين مسأله بر اباحه آن اتفاق نظر صورت گرفته است.[13]

11ـ النبهاني‏  .‏ 1350ق.)؛ او در كتاب شواهد الحق مي‏گويد: افزون بر محكوم شدن ابن تيميّه از سوي‏ علماي‏ اهل سنّت، آن هم به خاطر خطرهاي‏ فاحش و فتاواي‏ شاذّ در مسائل ديني‏ كه به موجب آن با اجماع مسلمين مخصوصاً اموري‏ كه مربوط به پيامبر9 بود، به مخالفت برخاست، اين سخن به اثبات رسيده كه علماي مذاهب چهارگانه همگي‏ بر ردّ بدعت‏هاي‏ ابن تيميّه اتفاق نظر دارند كه بعضي‏ از اين علما به صحت آن چه كه او نقل مي‏كند، ترديد نشان داده‏اند؛ همچنان كه بعضي‏ ديگر از علما در عقل وي‏ تشكيك نموده‏اند.

12 . گفتار ابن‌تيميه در منع زيارت قبر نبيّ گرامي9 از زشت‌ترين مسائلي است كه از وي نقل شده است.[14]

ابن قيّم و ابن تيميه

 تنها كسي‏ كه به ترويج افكار و اوهام او پرداخت، شاگردش‏ ابن قيّم جوزي است كه اشاره‏اي‏ مختصر در مورد افكار و اقوال او بيان مي‏گردد:

 وي‏ محمدبن ابي‏بكر زرعي حنبلي‏(م. 751ق.)است. او‏ معروف به ابن قيم[15] و از شاگردان ابن تيميه بود كه با افكار شاذ استادش؛ چه در زمان حيات و چه بعد از فوت او، تقليد كوركورانه داشت. او گر چه مناظراتي‏ شبيه به استدلال دارد، ليكن استدلال‏هاي‏ او، در واقع از آن دست ترديدهايي‏ بود كه اظهار مي‏داشت و به عبارت ديگر، او تكرار كنندة همان سخنان جنجالي‏ و منتشر كنندة اقوال شاذّ استاد خويش بود. او در اين شبه استدلال‏هاي‏ خود، به دنبال تلطيف سخنان بي‏پرده و خشن ابن تيميه بوده تا با ظاهري دلنشين، كساني‏ را كه افكار ضعيفي‏ داشتند، بفريبد. به­طور خلاصه، او عمرش را فناي‏ سخنان بيهودة ابن تيميه كرد وگفتار غير واقعي‏ وغير منطقي‏ استاد خويش را، حيله‏گرانه، امري ديني‏ و واقعي‏ ارائه مي­كرد.

به اين نظريات توجه كنيد:

 1. ذهبي‏ مي‏گويد:

ابن قيم در علم حديث و نيز در بعضي‏ از رجال حديث، بسي‏ رنج برد و به تحصيل علم فقه هم پرداخت ... مدتي‏ هم به خاطر اين كه بار سفر بستن براي‏ زيارت قبر ابراهيم خليل7‏ را ناروا شمرد، محبوس گرديد.[16]

 2 . ابن حجر در كتاب الدرر الكامنه مي­نويسد:

 او چنان حبّ ابن تيميّه را در سينه داشت كه چشم بسته، تمام سخنانش را ­پذيرفت و حتّي‏ به تأييد آن پرداخت. از نمونه‏ تأييدهاي‏ وي، تهذيب كتب استادش و نشر افكار او بود ... ابن قيم به همراه استاد خود دستگير شد و خوار و خفيف گرديد و با شلاّق، هر دو را كتك زدند و سپس بر روي‏ شتر، در شهر گردانيدند. وقتي‏ ابن تيميّه درگذشت، بارها به سبب فتاواي‏ ابن تيميه مورد امتحان قرار گرفت. لذا همواره از طرف علماي عصرش نكوهش مي­شد و آسيب مي­ديد. همچنان كه علما هم از دست او بدون آسيب نمي‏ماندند.[17]

3 . ابن كثير مي‏گويد: وي‏ در صدد برآمد تا در مسألة طلاق فتوي‏ دهد،كه در همين جريان، ماجراهايي‏ميان او و سبكي‏ و ديگران رُخ داد. نقل آن وقايع موجب تفصيل مي‌شود.

از ويژگي‏هاي‏ ابن قيّم اين بود كه وي علاقة زيادي‏ به جمع‏آوري‏ كتب گوناگون داشت. او آن قدر كتاب جمع‏آوري‏ كرد كه وقتي‏ از دنيا رفت، فرزندانش تا مدت‏هاي‏ مديد، مشغول فروش كتاب‏هاي‏ پدر بودند. اين  غير از آن كتبي‏ است كه ورثه براي‏ خود كنار گذاشته بودند. گفتني است، بيشتر اين كتاب­ها، از سخنان استاد محبوبش بود.[18]

 نمونه‏اي از انحراف‌ها

ادعاهاي‏ ابن تيميه و شاگردش ابن قيم، در آثار آنان فراوان است؛ به نمونه‌هاي  ذيل توجه كنيد:

الف) شرك دانستن هر طلب

مراد آيات قرآن در نهي‏ از خواندن غير خداوند، چيست؟

وهابيّت، با پيروي‏ ازابن تيميّه، براي‏­تأييد گفتار خود،  به آياتي‏ تمسّك مي‏كنند؛ بدون آن­كه در مفاد و مصداق آيات تفكر اندكي‏ كرده باشند؛ از اين رو، خواندن انسان‏هاي‏ صالح و طلب ياري‏ از آنان را شرك تلّقي‏ مي‏كنند و دليلشان اين است كه خداوند در قرآن مجيد، خواندن بت‏ها توسط مشركين را، شرك ناميده است.

نمونه‏هايي‏ از آيات مورد تمسّك وهابيّت  به قرار ذيل است:

 1.)وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً)[19]؛ همانا مساجد از آن خداوند است. پس با خدا ديگري‏ را مخوانيد.

 2.)لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَي‏ء([20]؛ دعوت حق از آن اوست و كساني‏ را كه غير از خدا مي‏خوانند، به دعوت آن­ها پاسخ نمي‏گويند.

3 .)إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ([21]؛همانا آنان‏ را كه به جاي خدا مي‏خوانيد،  بندگاني‏ مانند خود شما هستند.

4 .)وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ([22]؛ كساني‏ را كه جز او (خدا) است مي‏خوانيد، حتي‏ مالك پوست نازك هستة خرما هم نيستند.

5 .)قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً([23]  بگو، كساني‏ راكه به جاي  او (معبود خود) مي‏پنداريد، بخوانيد، آنها نه مي‏توانند از شما دفع زيان كنند و نه آن­كه (بلايي را از شما) بگردانند.

6 .)أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَي‏ رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ([24]؛ كساني‏ را كه ايشان مي‏خوانند، خودشان وسيله‏اي براي‏ تقرّب به پروردگار مي‏جويند.

7 .(وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكَ وَلاَ يَضُرُّكَ)[25]؛ و جز خدا، چيزي‏ را مخواه كه نه سودي‏ به تو مي‏رساند و نه زياني.

8 .)وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَي‏ يَوْمِ الْقِيَامَةِ([26]؛ چه كسي‏ گمراه‏تر از كسي‏ است كه معبودي‏ غير از خدا را مي‏خواند كه تا قيامت هم به او پاسخ نمي‏گويد.

وهابيان، با كمال وقاحت، اين­گونه آيات را بر مسلماناني تطبيق مي‌دهند‏ كه اعتقادشان در مورد انبيا و صالحان، چيزي‏ جز اين نيست كه آنان بندگان مقرّب خدا هستند و دعاهايشان مستجاب مي‏شود و به حاجت انسانِ نيازمند، به اذن خداوند پاسخ مي‏دهند.

در پاسخ آن­ها بايد گفت:

اوّلاً: مصاديق اين آيات مشركان هستند، به خاطر اعتقاد به ربوبيت بت­ها و اين­كه آن­ها بدون اذن خداوند سبحان مي‏توانند به­طورمستقل مشكلي‏ را برطرف كنند و يا تغييري‏ در آن ايجاد نمايند و يا به ياري‏ كسي‏ بشتابند!

حال اين عقيده كجا و عقيدة مسلمين كجا؟  مسلمان موحّدي‏ انبيا و انسان‏هاي‏ صالح را بندگان برجستة خداوند مي‏داند و نيز معتقد است كه آن­ها از دستور خداوند تعالي‏ سرپيچي‏ نمي‏كنند و هر آن­چه كه خداي‏ سبحان فرمان دهد انجام مي‏دهند.

ثانياً: مراد از دعا در اين آيات، فقط دعا‏ به معناي‏ ندا نيست، بلكه نوع خاصي‏ از دعا است كه به معناي‏ عبادت است. شاهد اين مطلب آن است كه خداوند بين دعا‏ به معناي‏ ندا و دعا‏ به معناي‏ عبادت، در يك آيه جمع نموده است: (وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي‏ سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ) ؛[27]پروردگار شما گفته است: مرا بخوانيد تا دعاي شما را اجابت كنم. كساني كه از عبادت من تكبر مي‌ورزند به زودي با ذلت، وارد دوزخ مي‌شوند.

و نيز امام زين‏العابدين7 مي‏فرمايد: «فَسَمَّيْتَ دُعَاءَكَ عِبَادَةً ، وَ تَرْكَهُ اسْتِكْبَاراً ، وَ تَوَعَّدْتَ عَلَي تَرْكِهِ دُخُولَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ»[28] و نيز در روايت آمده است: «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَة»[29]. مراد از دعا در اين جا، قسمتي‏ از دعا است؛‏ دعايي­ كه مقرون به الوهيّت مدعو به نحوي‏ از اتحاد باشد.

    ثالثاً: منظور از نهي‏ در اين آيات، اين است كه شما مدعو را به اندازة رتبة خداوند بالا نبريد؛ به عبارت ديگر، هدف از نفي‏ دعوت و خواندن غير خدا،  دعوت‏هاي‏ ملازم با عبادت و پرستش است كه از اعتقاد به الوهيّت سرچشمه مي‏گيرد.  شاهد اين مطلب، كلام خداوند عزّوجلّاست كه فرمود: (وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً)؛[30] و همانا مساجد از آنِ خداست، پس هيچ­كس را با خدا نخوانيد.

لذا اساس عبادت مشركان ناشي‏ از همين امر بود. خداوند سبحان در اين زمينه مي‏فرمايد: (وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَندَاداً لِّيُضِلُّوا عَن سَبِيلِهِ) ؛[31]يعني آن­ها براي خدا همتاياني قرار دادند تا مردم را از راه او منحرف و گمراه سازند. (إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ) ؛[32] چون شما را با پروردگار عالميان برابر مي‌شمرديم.

ب) مرز بندي شيعه و سني

ابن تيميه معتقد است براي ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و مرزبندي بين شيعه و سني، سزاوار است كه از مستحبات وسنت­هاي ثابت پيامبر اكرم9 دست برداشته و آن را كنار زنيم.

او مي‌افزايد: اگر امري مستحبي جزو شعار شيعه شود و به آن عمل كنند، مناسب است ـ پيروان ابن تيميه ـ به آن مستحب عمل نكنند؛ زيرا به عقيدة وي مصلحت تفرقه‌اندازي و مرز بندي براي تشخيص و شناخت شيعه از سني و تمييز از همديگر، از مصلحت عمل به مستحبات و سنت ثابت شده در شرع اسلام، برتر و اولياست!

آنجا كه مي‌گويد:

«ومن هنا ذهب من الفقهاء، إلي ترك بعض المستحبات إذا صارت شعاراً لهم ـ أي‌ الشيعة ـ فإنّه وإن لم يكن الترك واجباً لذلك، ولكن في إظهار ذلك مشابهة لهم، فلا يتميز السني من الرافضي، ومصلحة التميز عنهم لأجل هجرانهم ومخالفتهم أعظم من مصلحة هذا المستحب».[33]ِ

آيا عمل كردن شيعه و پايبندي آنان به سنت­ها و مستحبات شرعي، نقطه ضعف و ضد ارزش شمرده مي‌شود!؟

آيا همين اقرار ابن تيميه، دليل بر ارزشي بودن راه و روش شيعه نيست؟!

آيا پيروي مذهبي ـ كه ابن تيميّه با آنان مخالف و دشمن است ـ از يك حكم مستحبي، سبب مي‌شود كه به آن حكم عمل نشود و بايد آنرا كنار زد؟

حال خود قضاوت كنيد كه پيرو سنت پيامبر كيست؟ آن­كه به سنت پايبند است ـ تا جاييكه آنرا شعار خود قرار داده، يا آنكه سنت را كنار مي‌گذارد تا شبيه عاملان به سنت نشود؟!

ج) نفي استغاثه به پيامبر9

ابن تيميه، استغاثه به پيامبر خدا9 يا هر نبي و انسان صالحي را شرك دانسته و حكم اعدام براي استغاثه كنندگان صادر را كرده و ايشان را مهدور الدم مي‌شمارد.

او مي‌گويد:

«من يأتي إلي قبر نبيّ أو صالح ويسأله حاجته ويستنجده مثل أن يسأله أن يزيل مرضه أو يقضي دينه، أو نحو ذلك ممّا لا يقدر عليه إلاّ الله، فهذا شرك صريح يجب أن يستتاب صاحبه، فإن تاب وإلاّ قتل.»[34]

گويا ايشان از صدر اسلام تا به امروز، از سيرة مسلمانان نسبت به استغاثه به قبر شريف پيامبر و اوليا و افراد مورد توجه طوائف مسلمين اطلاع ندارد و يا اين­كه اطلاع دارد، ولي تفكر و نظريات او خارج از سيرة مسلمين بوده و نظري است شاذّ.

گويا او موارد ذيل را نديده و از آن­ها آگاهي ندارد:

ـ  استغاثة يكي از مسلمانان به راهنمايي عثمان بن حنيف صحابي، به قبر پيامبر خدا براي رفع گرفتاري[35].

ـ  استغاثة مردم مدينه به قبر پيامبر9 به امر و اشارة عايشه براي نزول باران[36].

ـ  استغاثة يكي از صحابه به قبر پيامبر در زمان خليفة دوم[37].

ـ  استغاثة ابو علي خلال حنبلي به قبر امام كاظم7[38].

ـ  استغاثة شافعي (محمد بن ادريس) به قبر ابوحنيفه[39].

ـ  استغاثة اهل سمرقند به قبر بخاري[40].

گويا ابن تيميه حتي فتاواي بزرگان اهل سنت، همانند قيرواني مالكي (م. 737ق.)[41] را  نديده و از آن آگاهي ندارد و يا همه را مشرك و واجب القتل و مهدور الدم مي‌شمارد!

و گويا پيروان اين حزب و گروه نيز از فتاواي بزرگان اهل سنت در جواز استغاثه به پيامبر9همانند قسطلاني[42] و شيخ سلامه عزامي[43] و ده‌ها نفر ديگر از آنان بي‌اطلاع بوده،  يا حكم اعدام آن­ها را نيز صادر كرده‌اند!

براي توضيح و آگاهي بيشتر از انحراف ابن تيميه و تضاد فكر و انديشة او با مسلمانان، مي‌توانيد به كتاب «روافد الإيمان إلي عقائد الإسلام»[44] و يا ترجمه آن «رويكرد عقلاني بر باورهاي وهابيت» رجوع كنيد.



[1] .  حرّان از توابع شام است.

[2] .  البداية والنهايه،ج14، صص4ـ 26

[3] .  المنهل‏الصافي، ص340

[4] .  الطبقات الشافعية الكبري،ج9،‌ ص164

[5] .  الطبقات الشافعيه  الكبري‏، ج9،ص35

[6] .  همان، ص190

[7] .  تكلمة الصيف الصقيل كوثري، ص 190؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص38

[8] .  براي اطلاع بيشتر ر.ك. به: مرآة الجنان، ج4،‌ص277

[9] .  دفع شبهة من شبّه وتمرّد، ص216

[10] .  فرقان‏القرآن،ص132

[11] .  الصبح السافر: 54

[12] .  الرحله، ص95؛ من اعلام المجددين، ص47

[13] . درةالجحال في‏ اسماء الرجال امر،ج1، ص30

[14] .ارشاد الساري، ج2،‌ ص329

[15] .  الوافي بالوفيات، ج2،‌ص270

[16] .  الدرر الكامنه،‌ج3،‌ص400؛‌ معجم المؤمنين،‌ ج9،‌ ص106

[17] .  الكني‏ و الالقاب،ص393

[18] .  البداية و النهايه، ج14، ص2

[19] .  جن: 18

[20] .  رعد: 14

[21] .  اعراف: 194

[22] .  فاطر: 13

[23] .  اسراء: 56

[24] .  اسراء: 57

[25] .  يونس: 106

[26] .  احقاف: 5

[27] .  غافر: 60

[28] .  نور الثقلين، ج4، ص527

[29] .  سفينة البحار، ج3، ص48

[30] .  جن:  18

[31] .  ابراهيم: 30

[32] .  شعراء: 98

[33] .  منهاج السنه‌، ج2، ص143

[34] .  زيارة القبور والاستنجاد بالمقبور،ص156

[35] .  مسند احمد،ج4، ص 138؛سنن ترمذي، ج 5، ص 569؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص441

[36] .  سنن دارمي، ج 1، ص56؛سبل الهدي والرشاد، ج12، ص347

[37] .  فتح الباري،ج2، ص 577؛وفاء الوفا،ج4، ص1372

[38] . تاريخ بغداد، ج 1، ص120

[39] . خلاصة الكلام، ص252

[40] . طبقات الشافعيه الكبري، ج2، ص234

[41] . المدخل في رسالة زيارة القبور،ج1،ص257؛ نيز ر. ك. به: الغدير، ج5، ص111

[42] .  فرقان القرآن، ص133؛ ر.ك. به: الغدير، ج5 ، ص155

[43] .  المواهب اللدنيه،ج3، ص417

[44] .  روافد الايمان الي عقايد الاسلام، صص91 ـ 64


| شناسه مطلب: 74757