بخش 12
پرسش 115 ـ پرسش 116 ـ پرسش 117 ـ پرسش 118 ـ پرسش 119 ـ پرسش 120 ـ پرسش 121 ـ پرسش 122 ـ پرسش 123 ـ پرسش 124 ـ پرسش 125 ـ پرسش 126 ـ پرسش 127 ـ
* پرسش 115
شيعيان براي اثبات اين مطلب كه اصحاب بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله) مرتد شدند، به اين حديث پيامبر استدلال مي كنند كه فرمود:
«يَرِدُ عَلَيَّ رِجَالٌ أَعْرِفُهُمْ وَ يَعْرِفُونَنِي فَيذادُونَ عَنِ الْحَوضِ فَأَقُولُ: أَصْحَابِي أَصْحَابِي فَيُقَالُ إِنَّكَ لاَ تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ».
«مرداني بر من وارد مي شوند كه آن ها را مي شناسم و آنان مرا مي شناسند و آن ها از حوض من بازداشته مي شوند و آنگاه من مي گويم: چرا آن ها را برمي گردانيد، آنان اصحاب من، اصحاب من هستند. گفته مي شود: تو نمي داني كه چه چيزهايي بعد از تو پديد آوردند.»
معلوم است كه همه اصحاب در اين حديث داخل اند، حتي علي (عليه السلام) ، عمار، مقداد، ابوذر و سلمان فارسي. شيعه با اين حديث چگونه برخورد مي كند؟
پاسـخ
سپاس خداي را كه پرسشگر، حديثي را از صحيح ترين كتاب نزد خود نقل كرد كه حاكي از ارتداد گروهي از صحابه پس از پيامبر است. البته بايد توجه داشت كه حديث، از نظر دلالت، عام نبوده و در برگيرنده تمام صحابه نيست، بلكه به صورت قضيه جزئيه است; چنان كه مي فرمايد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بخاري.
«يَرِدُ عَلَيَّ رِجَالٌ أَعْرِفُهُمْ...»; يعني گروهي از افراد بر من وارد مي شوند كه
من آن ها را مي شناسم و آن ها هم مرا مي شناسند. بنابراين، مانع ندارد كه گروه انبوهي از ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله) ـ به حكم اين حديث و نظير آن ـ مرتد شوند ولي گروه انبوه ديگري در ايمان و تقواي خود استوار بمانند. پس حديث دليل بر ارتداد شخصيت هايي مانند سلمان و ابوذر نيست كه امّت بر طهارت و پاكي آنان گواهي مي دهند.
* پرسش 116
مالك اشتر در خطبه اي مي گويد: خداوند محمد (صلي الله عليه وآله) را به عنوان بشارت و بيم دهنده برانگيخـت... ثُمَّ اسْتَخْلَفَ عَلَي النَّاسِ أَبَا بَكْر فَسَارَ بِسِيرَتِهِ، وَاسْتَنَّ بِسُنَّتِهِ، وَاسْتَخْلَفَ أَبُو بَكْر عُمَر فَاستنّ بِمِثْلِ تِلْكَ السّنّة» يعني پيامبر (صلي الله عليه وآله) ابو بكر را خليفه خود ساخت و ابوبكر به شيوه پيامبر رفتار كرد و ابوبكر عمر را به خلافت برگزيد و او به شيوه پيشين عمل كرد. مالك اشتر ابوبكر را مي ستايد ولي شيعيان از او انتقاد مي كنند؟!
پاسـخ
روشن ترين گواه بر ساختگي بودن اين خطبه آن است كه: هيچ كس نگفته است پيامبر (صلي الله عليه وآله) ابوبكر را خليفه كرد; زيرا شيعيان مي گويند پيامبر علي را به خلافت برگزيد و اهل سنت مي گويند: پيامبر پس از خود، كسي را تعيين نكرد. پس جناب مالك اشتر چگونه در انظار عمومي چنين
انديشه دروغي را كه از احدي نقل نشده، مطرح مي كند! گذشته ازاين، اگر اين خطبه را بپذيريم، يكي از اصول اهل سنت فرو مي ريزد كه مي گويند خلافت بر اساس انتخاب اهل حل و عقد است. در حالي كه ابوبكر به وسيله پيامبر و عمر به وسيله ابوبكر انتخاب شدند.
ضمن آن كه اگر واقعاً ابوبكر و عمر طبق سنت پيامبر خدا رفتار كرده اند (همان گونه كه در پاسخ سؤال 66 گفتيم) چرا امام علي پيشنهاد عبدالرحمان بن عوف را در شوراي شش نفره براي خلافت نپذيرفت; آنجا كه گفت: اگر طبق كتاب خدا و سنت رسول و سيره ابوبكر و عمر عمل كني خلافت از آن تو است. و فرمود تنها طبق كتاب خدا و سنت رسول عمل خواهم كرد؟! و اگر سيره آنان طبق سيره پيامبر بود، چرا عبدالرحمان چنين شرطي را افزود.
* پرسش 117
ابن حزم از شيعيان مي پرسد: چرا علي بعد از شش ماه با ابوبكر بيعت كرد؟ اگر بيعت كردن كار درستي بود، چرا با شش ماه تأخير و اگر درست نبود، چرا بعد از شش ماه بيعت كرد؟
پاسـخ
اوّلاً: شيعه معتقد است كه اميرمؤمنان هيچ گاه بيعت نكرد; زيرا خليفه به مرور زمان، زمام امور را به دست گرفت به طوري كه ديگر به بيعت علي نيازي نبود و اين شما سلفي ها هستيد كه مي گوييد علي بيعت كرد. حال فرض كنيم كه علي بيعت كرد، بايد ببينيم چگونه بيعت كرد؟ آيا از روي اختيار و رغبت بود يا از روي اكراه؟ در اينجا ما به گفتار معاويه كه بر او درود مي فرستيد استناد مي كنيم. او در نامه اي به علي (عليه السلام) مي نويسد: به يادآر هنگامي را كه مانند شتر سركش طنابي به گردنت افكندند و براي بيعت به مسجد بردند. اميرمؤمنان در پاسخ نامه او مي نويسد: خواستي مرا نكوهش كني، امّا ستودي، براي مؤمن مشكلي نيست كه مظلوم و ستمديده باشد.
ثانياً: شما با نقل گفتار ابن حزم، از علي (عليه السلام) انتقاد كرده ايد نه از شيعه. علي كه نزد شما از خلفاي راشدين است و شما همه كارهاي آنان را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نهج البلاغه، نامه 28
توجيه مي كنيد، پس چه شد كه در اين مورد از توجيه كار او باز مانديد؟
تو مي داني ابن حزم كيست؟ ابن حزم كسي است كه كار عبدالرحمان ابن ملجم را توجيه مي كند و مي گويد: او در كشتن اميرمؤمنان علي (عليه السلام) اجتهاد كرد و راه درست رفت. همان علي (عليه السلام) كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) درباره او فرمود:
«يَا عَلِي قَاتَلُكَ أَشْقَي اْلآخِرِينَ».
ثالثاً: ما از همه اين مطالب مي گذريم، آيا امكان ندارد چيزي در آغاز كار مصلحت نباشد ولي پس از گذشت زماني داراي مصلحت گردد؟
در هر حال، اين پرسش اصلاً متوجه شيعه نيست; زيرا آنان چنين عقيده اي ندارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المحلّي، ج10، ص482
2 . مسند احمد، ج5، ص326، برقم 17857 ; مستدرك حاكم، ج3، ص151 و غيره.
* پرسش 118
شيعيان مي گويند: پيامبر (صلي الله عليه وآله) علي را به سكوت بعد از خويش دعوت كرد و آن حضرت به كشمكش و درگيري نپرداخت، ولي در مورد اهل جمل و صفين نبرد كرد; يعني در روز نخست نجنگيد، بلكه پس از گزينش به خلافت درگير جنگ شد؟!
پاسـخ
اميرمؤمنان پاسخ اين سخن را در يكي از سخنان خود بيان كرده است و آن اين كه چرا روز نخست اقدام به اخذ حق خود نكرد و پس از گزينش به امامت و داشتن و يار و ياور، با مخالفان در افتاد؟
پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه وآله) وضعيت چنان حساس بود كه زمينه فروپاشي اصل اسلام وجود داشت و در آن موقعيت صحيح نبود علم مخالفت برافرازد. امام (عليه السلام) در يكي از نامه هاي خود در نهج البلاغه (نامه بيست و ششم) بر آن تصريح كرده است.
از اين گذشته، پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله) يار و ياور امام براي قيام كافي نبود، در حالي كه پس از قتل عثمان، خون غيرت در عروق انصار و مهاجر و تابعان به جوش آمد و با چشم خود، ديدند كه اسلام از مسير واقعي اش درآمده و تنها كسي كه مي تواند آب رفته را به جوي باز گرداند، همان اميرمؤمنان است.
در اين وضعيت، حجت بر امام تمام شد و براي وحدت كلمه و
اجراي عدالت قيام كرد و در مدت خلافت خود، توانست حكومت نبوي را بازسازي كند و لذا در يكي از خطبه هاي خود چنين مي گويد:
«لَوْ لاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ، وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَي الْعُلَمَاءِ أَنْ لاَ يَقَارُّوا عَلَي كِظَّةِ ظَالِم وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُوم...».
«اگر گرد هم آمدن افراد و پيدا شدن يار و ياور، كه حجت به وجود آن ها تمام شد و عهدي كه خدا از علما و دانشمندان گرفته تا بر سيري ظالم و گرسنگي مظلوم راضي نشوند... من ريسمان خلافت را بر گردن آن مي افكندم و...».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نهج البلاغه، خطبه 3
* پرسش 119
شيعيان فرق زيادي ميان پيامبران و امامان قائل نيستند. مجلسي مي گويد: ما دليلي براي متصف نبودن ائمه به نبوّت نمي بينيم، جز آن كه خاتم الأنبيا رعايت شود، نبوت و امامت فرقي ندارند؟!
پاسـخ
تهيه كنندگان جزوه، يك مشكل اساسي دارند و آن اين كه در بيشتر موارد، ادعاهاي خود را به صورت اشكال مطرح مي كنند و مدركي برايش نمي آورند و آنجا كه مدرك نشان مي دهد در اغلب موارد، شماره صفحات و مجلدات با واقعيت تطبيق نمي كند، و در مواردي از عبارت علماي شيعه برداشت نادرست دارد.
ما اكنون عبارت مرحوم مجلسي را مي آوريم تا روشن شود كه خلاف آنچه به او نسبت داده شده، درست است. عبارت مرحوم مجلسي چنين است:
«لعلّ الفرق بين الأئمة (عليهم السلام) و غير أولي العزم من الأنبياء أنّ الأئمة (عليهم السلام) نوّاب للرسول (صلي الله عليه وآله) لاَ يبلغون إلاّ بالنيابة و أمّا الأنبياء و إن كانوا تابعين لشريعة غيرهم لكنّهم مبعوثون بالأصالة و إن كانت تلك النيابة أشرف من تلك».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بحارالانوار، ج26، ص82(كه در كتاب به اشتباه 28 آمده است).
«شايد فرق امامت با نبوت پيامبرانِ غير اولي العزم اين است كه امامان، جانشينان پيامبرند. احكام را به عنوان نايب پيامبر بيان مي كنند، ولي آن پيامبران هر چند تابعان شريعت پيامبران پيش اند، ولي به طور مستقيم از جانب خدا برانگيخته شده اند، چه بسا نيابت از پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي تواند اشرف از كساني باشد كه به طور مستقيم مبعوث گرديده اند.»
سپس جمله اي را كه وي نقل كرده، يادآور شده ولي در ذيل مي گويد: «و لا يصل عقولنا إلي فرق بيّن بين النبوة و الإمامة».
با اين بيان چگونه مي گويد شيعيان فرق زيادي ميان پيامبران و امامان قائل نيستند; چه فرقي روشن تر از اين كه در نبوت واسطه نيست ولي در امامت واسطه هست.
در پايان يادآور مي شويم: گرد آورنده سؤالات چون دستش از بحث هاي قرآني و كلامي كوتاه است و مقام امامت را يك منصب انتخابي از سوي مردم مي شمارد، نمي تواند تصور كند كه مقام امامت ـ احياناً ـ بالاتر از مقام نبوت و رسالت باشد، در حالي كه واقعيت غير اين است. ابراهيم خليل پس از طي مقام نبوت و رسالت و خلّت (دوستي)، در پايان عمر به مقام امامت رسيد و خطاب آمد: } إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً{ ، و اگر در روايات مقام امامت از نظر شرف، مانند نبوت يا برتر از آن معرفي شده، به خاطر اين آيه مباركه است كه امامت براي ابراهيم خليل پس از نبوت واگذار شد و بسيار دور از فهم قرآني است كه امامت را در اين آيه به معناي نبوّت بگيريم; زيرا در اين آيه، خليل الرحمان مقام امامت را براي ذرّيّه خود مي طلبد و مي گويد: } قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ
لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ{ و اين جمله حاكي است او، هنگامي اين درخواست را كرد كه داراي ذريه و فرزند بود و دوران پيري و كهنسالي اش را مي گذراند، پيامبر بود. بنابر اين، مقام امامت چيزي فراتر از پيامبري است كه بعد از آن به او داده شده است، ولي در عين حال، چه بسا ممكن است فردي نبوت را داشته باشد ولي امام نباشد; مانند بيشتر انبياي بني اسرائيل، يا امام باشد و نبوت نداشته باشد; مانند ائمه اهل بيت (عليهم السلام) و گاهي هر دو مقام در يك نفر جمع شود; مانند پيامبران اولوا العزم از ابراهيم تا پيامبر خاتم (صلي الله عليه وآله) .
در هر حال، اين مسائل دقيق قرآني و اعتقادي، جزو عقايد ضروري نيست بلكه بحث هاي علمي است كه نظرها در آن ها مي تواند متفاوت باشد.
گذشته از اين ها، به خاطر وجود مطلبي در «بحارالأنوار» نسبت دادن آن به تمام شيعيان چيزي جز غرض ورزي نيست.
* پرسش 120
شيعه مي گويد: تعيين امام از جانب خدا لطف الهي است. اكنون كه امام دوازدهم غايب است، چه لطفي نسبت به مسلمانان دارد؟
پاسـخ
اوّلاً: چنين پرسشي پيشتر مطرح شد و پاسخ آن را گفتيم و از اين همه پرسش تكراري در شگفتيم كه چرا مي خواهند شمار پرسش ها را بالا ببرند و چه بسا يك پرسش را به انواع گوناگون، بيست و پنج بار و شايد بيشتر تكرار كنند!
ثانياً: لطف الهي، كه يكي از مظاهر آن برانگيختن انبيا و اولياست، زمينه مساعد لازم دارد. در صورت وجود زمينه، لطف الهي شامل حال مردم مي شود و خداوند فردي را به عنوان پيامبر اعزام يا به عنوان حجت خود معرفي مي كند. امّا اگر اصلاً زمينه پذيرش وجود نداشته باشد يا كم باشد، آشكار كردن امام و حجت خدا بر خلاف مصالح است و جريان در اظهار حضرت مهدي از اين قرار است، تا زمينه امكان تشكيل حكومت واحد جهاني براي گسترش عدل الهي نباشد، حجت خدا آشكار نخواهد شد.
گذشته از اين، در قرآن مجيد دو نوع حجت معرفي شده; يكي
واضح و آشكار مانند موسي بن عمران، دومي پنهان و ناشناس; مانند مصاحب موسي كه در برخي روايات خضر ناميده شده است. او حجت خدا بود و لطفش به مردم مي رسيد ولي مردم هرگز او را ژنمي شناختند و خدا سه نمونه از لطف او را به موسي بن عمران ارائه كرد كه داستان آن در سوره كهف به تفصيل آمده است.
بنابراين، ناشناس ماندن حجت خدا، دليلي بر فقدان لطف نيست. چه بسا در لباس ناشناخته به فرياد مساكين و گرفتاران برسد و مشكلات بزرگ امّت را با سرانگشت تدبير و دانش خود حل كند; چنان كه مصاحب موسي چنين كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كهف : 20 و 82
* پرسش 121
شيعيان، امامان خود را معصوم مي دانند، آيا كارها و رفتارهايي مانند موارد زير منافات با عصمت ندارد:
1 . حسن بن علي(عليهما السلام) در رفتن به جنگ قاتلان عثمان و انتقام خون او، با پدرش علي (عليه السلام) مخالف بود.
2. حسين بن علي مخالف صلح برادرش حسن با معاويه بود.
3. علي (عليه السلام) مي گويد: از گفتن حق به من و ارائه مشورت عادلانه خودداري نكنيد.
پاسـخ
پرسشگر تنها براي مطلب سوم مدرك ارائه كرده و دو مطلب نخست را مانند بيشتر ادعاهايش بي مدرك آورده است.
هيچ جوان شيعي با اين سخنان بي سر و ته، كه هيچ مدرك تاريخي ندارد، هدايت! نمي شود.
ـ امّا درباره نادرستي مطلب نخست: كافي است به تاريخ طبري و غيره مراجعه شود. علي (عليه السلام) وقتي آگاه شد كه ابوموسي اشعري در اعزام نيرو از كوفه به بصره كوتاهي مي كند و مردم را به قعود به جاي قيام فرا مي خواند، فرزندش حسن را همراه عماربن ياسر به كوفه فرستاد و حسن (عليه السلام) در اجتماع مردم خطابه پرشوري ايراد كرد و مردم را به كمك
امام زمان خود، دعوت نمود و مشروح اين قسمت در همه تواريخ هست. واقعاً جاي تأسف است كه فردي، به اين آشكاري، دروغي را به امام حسن (عليه السلام) نسبت دهد.
حسن بن علي(عليهما السلام) همراه پدر، در صفّين مشغول نبرد و جنگ بود وقتي امام از مشاركت وي آگاه شد، فرمود: اين جوان را از جنگ دور نگه داريد، مبادا نسل پيامبر خدا با كشته شدن وي قطع شود.
ـ درباره مطلب دوم، جز اين كه بگويم كذب و دروغ است، چيزي نمي توان گفت. چون امام حسين (عليه السلام) در دوران امامت برادرش، اطاعت كامل داشت و پيرو امام زمان خود بود. تا زماني كه حسن بن علي(عليهما السلام)زنده بود، كوچكترين اعتراضي به صلح نكرد; زيرا وظيفه اي جز پيروي از راه و روش امام خود نداشت. حتي پس از درگذشت حسن بن علي در سال 50 قمري تا فوت معاويه در سال 60 هجري، حركتي بر خلاف صلح انجام نداد.
درست زماني كه معاويه پيمان شكني كرد و بر خلاف تعهدش، فرزند خود يزيد را خليفه مسلمانان معرفي كرد، امام مخالفت خود را با معاويه آغاز و از بيعت با يزيد، به عنوان جانشين معاويه خودداري نمود و نامه تندي به معاويه نوشت كه در تاريخ منعكس است و در آن جرايم ده گانه معاويه را، كه دل ها را تكان مي دهد، منعكس ساخت.
ـ درباره سخن اميرمؤمنان (عليه السلام) كه مي گويد: «از گفتن حق و ارائه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ طبري، ج3، صص499 و 500، و نيز الفتوح، ص421، ترجمه مستوفي.
2 . نهج البلاغه، خطبه 207
3 . نامه حضرت در «الامامة والسياسه» ابن قتيبه، و بحارالأنوار آمده است.
مشورت دريغ نورزيد»، يادآور مي شويم كه مشورت خواهي هرگز گواه بر عدم عصمت نيست. به اين دليل كه خداوند پيامبر را مأمور مي كند كه با مردم مشورت كند و مي فرمايد: } ...وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ...{ . از اين گذشته، اين گونه مشورت ها، نوعي احترام گذاشتن و شخصيت دادن به كساني است كه پيامبر را در اهدافش ياري مي كردند و به تعبير ديگر، درسي براي ماست كه در كارهاي خود مشورت كنيم. نه اين كه پيامبر و علي، نيازي به مشورت داشتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 8159
* پرسش 122
علماي اهل سنت حرمين فتوا داده اند كه كمك گرفتن از كافران در مقابل بعثي هاي مرتد، در حال ضرورت، جايز است. شيعيان چنين فتوايي را تقبيح كردند، در حالي كه علاّمه حلي در كتاب «منتهي المطلب في تحقيق المذهب»، نقل مي كند كه شيعيان، به جز طوسي، همه اجماع كرده اند كه كمك گرفتن از ذمي ها براي جنگيدن با شورشيان جايز است. اين تناقض را چگونه حل مي كنيد؟
پاسـخ
نظر طراح پرسش ها به اشغال سرزمين حرمين به وسيله نيروهاي ائتلاف غربي و در رأس آن ها آمريكا، به بهانه سركوب كردن صدام و بعثي هاي متجاوز به كويت است.
در اين مورد برخي از علماي شيعه از اين فتوا انتقاد كرده، گفتند: نمي توان از كافران براي سركوب شورشيان كمك گرفت و اين مطلب يك نظريه فقهي است كه برخي از معترضان شيعه گفته اند و اين مطلب كوچكترين منافاتي با گفتار علاّمه حلّي ندارد.
اين فقيه بزرگ، كمك گرفتن از كافران ذمّي را تجويز كرده، نه هر كافري.
و به اصطلاح كمك گرفتن از كافراني كه تحت سلطه حكومت
اسلامي هستند و جزيه مي پردازند جايز دانسته است. پس مي توان از آن ها براي سركوب شورشيان كمك گرفت، نه از كافران حربي و نه هر كافري كه كوچكترين اطاعتي از حاكم اسلامي ندارد. كجاي اين دو حكم با هم متناقض است كه نويسنده مدعي شده است.
ـ گذشته از نظريه فقهي و قطع نظر از اين مسأله، علماي حرمين، كه همان سلفي هاي تكفيري (وهابيان) باشند، در عمل دچار تناقض شده اند. آنان در گذشته بعثي ها را مرتد و خارج از اسلام خواندند و در زمان اعدام همين صدام، اشك تمساح ريختند كه چرا رييس مسلمان يك كشور عربي را شب عيد قربان به قتل رساندند؟!
به نظر شما چه كسي مرتكب تناقض شده است؟!
گذشته از اين، وي حتي اسم كتاب را به جاي «منتهي المطلب في تحقيق المذهب»، «منتهي الطلب» نوشته كه نشانه عدم مراجعه به خود كتاب است و شايد اصلاً نمي داند اين كتاب در كجا چاپ شده و چند جلد است؟!
البته عذر او واضح است. او تنها سايت ها را جستجو كرده و اين سؤال ها را گرد آورده و ادعا دارد اين پرسش ها مايه هدايت جوانان شيعه شده است!
* پرسش 123
هريك از اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه وآله) ادعاي امامت نمايد و چيزهاي خارق العاده اي كه نشانگر صدق و راستگويي او است، ارائه كند، امامتش در نزد شيعيان ثابت مي شود. اما زيد بن علي با اين كه ادعاي امامت كرد، شيعان امامتش را نپذيرفتند و در مقابل، امامت را از آنِ مهدي غايب، كه ادعاي امامت نكرد، دانستند؟!
پاسـخ
اوّلاً: گرد آورنده پرسش ها شيعه شناس نيست; زيرا او شيعه اماميه را با شيعه زيدي اشتباه گرفته است. در مكتب شيعه امامي، امامت با تنصيص امام پيشين بر امام بعدي ثابت مي شود و چون امام سجاد (عليه السلام) بر امامت فرزندش امام باقر تنصيص كرده بود، پذيرفته شد، و هرگز جناب زيد، دعوت به خويشتن نكرد. دعوت او به «الرضا من آل محمد» بوده و هرگز آن را بر خود تطبيق نكرد.
ثانياً: در مكتب شيعه زيدي، شرط امامت، نشان دادن اعجاز نيست، بلكه شرط امامت فاطمي بودن و علم و شجاعت و دعوت به نفس است. بنابراين، آنچه كه به شيعيان نسبت مي دهد، با هيچ يك از دو فرقه تطبيق نمي كند.
* پرسش 124
وقتي آيه }إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها...{ نازل شد، پيامبر بني شيبه را فرا خواند و كليد كعبه را به آن ها داد. چرا در مورد خلافت علي (عليه السلام) كه براي همه مسلمانان مهم بود، چنين نكرد؟
پاسـخ
اين پرسش نيز تكراري است. اما در اين مورد مي توان گفت كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در طول رسالت 23 ساله خود، به معرفي اميرمؤمنان به عنوان خليفه پس از خويش پرداخت و در مواقع مختلف، او را وليّ مؤمنان و وصيّ خود شناساند و همان گونه كه در پاسخ پرسش چهل ونهم گفتيم، يكي از القاب آن حضرت «وصيّ» است و آخرين سفارش او درباره امام، در روز غدير انجام گرفت كه در يك جمع بيش از صد هزار نفري رسماً ولايت و وصايت او را اعلام كرد و از مردم خواست كه با وي بيعت كنند تا آنجا كه شيخين نيز با او بيعت كردند و اين جمله را گفتند: «بَخ بَخ لَكَ يَا عَلِيُّ، أَصْبَحْتَ مَوْلاَيَ وَ مَوْلَي كُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة»; «خوش به حال تو علي جان كه سرور و مولاي هر مرد و زن با ايمان شده اي.»
و چون در اين مورد در گذشته سخن گفته ايم، به همين مختصر بسنده مي كنيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء : 58
2 . المصنف نگارش ابن ابي شيبه، ج12، ص78، شماره حديث 12167
* پرسش 125
شيعيان حديثي ساخته اند كه در آن آمده است: لعنت خدا بر كسي كه به لشكر اسامه نپيوندد و از آن باز ماند. آن ها با ساختن اين حديث، مي خواهند بر خلفا لعنت كنند ولي فراموش كرده اند كه:
1 . علي (عليه السلام) يا در لشكر اسامه شركت كرده، كه در اين صورت به امامت ابوبكر اعتراف كرده است. چون سربازِ فرماندهي شده كه ابوبكر او را تعيين كرده است.
2. يا شركت نكرده كه در اين صورت، مشمول همان دروغي مي شود كه ساخته اند.
پاسـخ
اولاً: بايد گفت شيعيان اين حديث را نساخته اند، بلكه آن را علماي اهل سنت نقل كرده اند و شيعه به نقل آن ها اعتماد نموده و سخن گفته اند. حديث ياد شده را ابوبكر احمدبن عبدالعزيز جويري در كتاب «السقيفة والفدك» و شهرستاني در ملل و نحل و ايجي در «مواقف» آورده اند و غير از او، ابن ابي الحديد و ديگران نيز آن را روايت كرده اند.
ثانياً: پيامبر گرامي به اسامه مأموريت داد و بزرگان صحابه را زير فرماندهي او قرار داد. در اين هنگام زمزمه شكايت و اعتراض به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ملل و نحل، ج1، مقدمه چهارم، ص23 ; شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج2، ص20 ; المواقف، ج3، ص650
پيامبر (صلي الله عليه وآله)
بلند شد كه چرا يك جوان را سرپرست بزرگسالان كرده است. پيامبر در پاسخ گفت: اين مطلب تازگي ندارد. در جنگ موته وقتي پدر او را فرمانده ساختم نيز اعتراض كرديد. بالأخره به اسامه مأموريت داد هرچه زودتر مدينه را ترك كند و فرمود: لعنت خدا بر كساني كه از رفتن تخلف كنند. حال ببينيد چه كساني تخلف كردند. همين قدر يادآور مي شويم كه اميرمؤمنان پرستار پيامبر (صلي الله عليه وآله) و مراقب درون خانه آن حضرت بود. او مأموريتي براي رفتن نداشت.
احمدبن عبدالعزيز جوهري در كتاب «السقيفه» با سند خود چنين نقل مي كند كه: پيامبر (صلي الله عليه وآله) اسامه را مأمور جهاد با روميان كرد. وي و يارانش در حال آماده شدن براي حركت بودند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از هوش رفت. سپس به هوش آمد و از حركت اسامه سؤال كرد. گفتند در حال آماده شدن هستند. فرمود: هر چه زودتر سپاه را اعزام كنيد. خداوند لعنت كند كساني را كه از سپاه اسامه عقب بمانند.
وي با پرچمي كه ياران پامبر (صلي الله عليه وآله) پيش روي او بودند، از مدينه خارج شد و در لشكرگاه مدينه به نام «جرف» فرود آمد، در حالي كه ابوبكر و عمر و اكثر مهاجران و برخي سران انصار; مانند اسيدبن حضير و بشير بن سعد در ركاب او بودند. ناگهان مردي از مدينه خود را به لشگرگاه رساند و گفت: پيامبر خدا در حال مرگ است. آنان بي درنگ به مدينه بازگشتند و اسامه را تنها گذاشتند.
حال چه كساني مشمول اين حديث هستند؟
اين كه مي گويد: شيعيان اين حديث را درست كرده اند تا خلفا را
لعن كنند، جريان درست به عكس است، بلكه حديث بهترين دليل بر بيزاري از كساني است كه از دستور پيامبر (صلي الله عليه وآله) تخلف كردند، متخلف هركه مي خواهد باشد.
دستور پيامبر (صلي الله عليه وآله) براي اين بود كه به هنگام رحلت وي، مدينه خلوت باشد و افرادي كه مي توانند در مدينه وصيت پيامبر خدا را ناديده بگيرند از مدينه دور باشند و لذا مي بينيم شخصيت هايي را كه در سقيفه، بازيگر و صحنه گردان بودند، در سپاه اسامه قرار داد. از مهاجر ابوبكر و عمر، و از انصار اسيد بن حضير و بشير بن سعد، كه هر چهار نفر در سقيفه زمام خلافت را به دست ابوبكر سپردند.
* پرسش 126
شيعيان معتقدند نسخه اي از قرآن، به همان صورت كه نازل شده، نزد علي (عليه السلام) بوده است. اكنون پرسش اين است كه چرا علي آن گاه كه به خلافت رسيد آن قرآن را بيرون نياورد؟
پاسـخ
اين پرسش هم تكراري است و پيش از اين گفتيم كه قرآن اميرمؤمنان با قرآن موجود كوچكترين اختلافي ندارد، جز در ترتيب سور. يعقوبي در تاريخ خود و شهرستاني در تفسير «مفاتيح الاسرار»، ترتيب سوره هاي قرآني كه نزد امام علي است را آورده اند.
امّا اين كه چرا علي آن را بيرون نياورد، به خاطر اين بود كه قرآن موجود در تمام سرزمين اسلامي منتشر شده بود و شايسته نبود قرآن ديگري كه تنها از نظر ترتيب سوره ها اختلاف دارد، در معرض مردم قرار گيرد.
* پرسش 127
شيعيان ادعا مي كنند كه اهل بيت پيامبر را دوست دارند. امّا نسب برخي از خاندان اهل بيت را انكار كرده اند; مانند دختران پيامبر; رقيه و امّ كلثوم، عباس عموي پيامبر و فرزندانش را از اهل بيت بيرون كرده اند و همچنين زبير را از خاندان پيامبر نمي دانند و بسياري از فرزندان فاطمه; مانند زيدبن علي و فرزندش يحيي و ابراهيم و جعفر فرزندان موسي كاظم را دوست نمي دارند، چرا؟
پاسـخ
طرح كنندگان پرسش ميان «اهل بيت» وارد در قرآن و «بني هاشم» خلط كرده اند. اهل بيت پيامبر، كه قرآن از طهارت آن ها از گناه و نافرماني خبر داده، طبق نقل مسلم در صحيح خود منحصر به چهار نفر است و خود گرد آورنده پرسش ها در پرسش شماره 32 نيز به اين حقيقت اعتراف كرده است.
بنابراين، تقصير از شيعه نيست، بلكه نتيجه گفتار پيامبر است.
و در مورد بني هاشم بايد گفت: همه كساني كه در آنجا نامشان آمده، از بني هاشم هستند و همه آن ها حقوقي خاص دارند كه يكي از آن ها تحريم صدقه بر آن ها است.
امّا اينكه مي گويد: شيعه برخي از فرزندان فاطمه را دوست نمي دارد! گفتاري نسنجيده است. تمام فرزندان فاطمه; چه آنان كه اسم
برده و چه آنان كه اسم نبرده، همگي ذرّيه فاطمه به شمار مي آيند ولي ذريه بودن براي نجات يافتن كفيات نمي كند. هرگاه يكي از فرزندان فاطمه (عليها السلام) از صراط مستقيم جدا شود، انتساب آنان به فاطمه (عليها السلام) سودي نخواهد داشت. خداوند در پاسخ درخواست حضرت نوح كه براي نجات فرزندش از غرق شدن گفت: } رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي... {مي فرمايد: } يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح...{ .
و امّا آيا رقيه و زينب، دختران پيامبر بودند يا ربيبه آن حضرت؟ اين يك مسأله تاريخي است و ارتباطي به عقايد ندارد و در اين مورد محققان بررسي هايي انجام داده اند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . هود : 46