بخش 13
پرسش 128 ـ پرسش 129 ـ پرسش 130 ـ پرسش 131 ـ پرسش 132 ـ پرسش 133 ـ پرسش 134 ـ پرسش 135 ـ پرسش 136 ـ پرسش 137 ـ پرسش 138 ـ پرسش 139 ـ پرسش 140 ـ
* پرسش 128
شيعيان همه اهل بيت در قرن نخست را كافر مي دانند; زيرا در روايات آن ها آمده است: پس از پيامبر، جز سه نفر، مرتد شدند.
پاسـخ
اين پرسش نيز مانند پرسش هاي ديگر تكراري است و پاسخ آن را مكرر گفته ايم و در اينجا به پاسخي مختصر و فشرده بسنده مي كنيم:
تنها شيعه نيست كه مي گويد همه مسلمانان جز اندكي از آنان، مرتد شدند بلكه روايات اهل سنت كه تعداد آن ها بيش از ده مورد است، مي گويد: پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله) انبوهي از اصحاب مرتد شدند و جز افراد انگشت شمار، از آن ها در راه راست باقي نماند و ما در آغاز كتاب همه اين روايات را با ترجمه آورده ايم. اكنون بايد پرسيد: كدام يك از دو گروه بايد پاسخگوي اين پرسش باشند؟!
ما همه صحابه پيامبر را، كه برخي از آن ها پيشگامان تشيع بودند، محترم مي شماريم، چه بشناسيم و چه نشناسيم; زيرا نور الهي را مشاهده كرده اند، مگر آن كه دليل قاطع بر انحراف و خلاف كاري آنان اقامه شود و اين يك حكم عادلانه است كه قرآن ما را به آن دعوت كرده است.
* پرسش 129
حسن بن علي(عليهما السلام) با اين كه ياوران و لشكر فراوان داشت با معاويه صلح كرد ولي برادرش حسين بن علي با اين كه افرادش كم بودند و مي توانست صلح كند، جنگيد. لابد كار يكي از اين دو اشتباه بوده و شيعيان بعضي از افراد برجسته اهل بيت (عليهم السلام) را كافر مي دانند; مانند عباس و پسرش عبدالله و شيعيان با دختران پيامبر غير از فاطمه كينه ميورزند و مي گويند آن ها دختران پيامبر نيستند، پس كجاست آن محبت اهل بيت (عليهم السلام) كه ادعا مي كنند؟
پاسـخ
گردآورنده پرسش ها چنان دست پاچه بوده كه دو سؤال غير مربوط به هم را يك جا آورده است:
1 . چرا حسن بن علي صلح را برگزيد و امام حسين جنگ را؟ آيا يكي از اين دو اشتباه نبود؟
2. شيعيان برخي از اهل بيت را دوست نمي دارند و مي گويند: } وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي الاْخِرَةِ أَعْمي وَ أَضَلُّ سَبِيلاً{ در باره عباس نازل شده است... و عبدالله پسر عباس را كافر مي دانند و در كتاب كافي جمله اي آمده است كه او را جاهل و بي خرد مي شمارد.
در رجال كشي نيز به دو فرزند عباس; با نام هاي عبدالله و عبيدالله لعن شده است.
درباره پرسش نخست، كه تكراري نيز هست، بارها پاسخ گفتيم، و
اكنون يادآور شديم كه ممكن است شرايط در اختلاف روش مؤثر باشد; چنان كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حديبيه صلح كرد و حتي حاضر شد لقب رسول الله از كنار نامش پاك شود ولي همان پيامبر صلح بود كه سال بعد مكه را با قدرت نظامي فتح كرد.
گرد آورنده پرسش ها خود را سلفي معرفي مي كند. سلفي ها صحابه را عادل و پاكدامن مي دانند كه گردي بر دامان آن ها نمي نشيند. آيا صحيح است كه همين سلفي ها دو فرزند محبوب پيامبر را و دو گل خوشبوي ايشان و سرور جوانان اهل بهشت و مطهر از هر نوع رجس را كه در رأس صحابه قرار دارند، به خطا متهم كنند؟!
درباره مطلب دوم كه آيه } وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمي فَهُوَ فِي الاْخِرَةِ أَعْمي... {را در حق عباس، از رجال كشي(ص53)، و اصول كافي نقل كرده، يادآور مي شويم: رجال كشي اين مطلب را به سندي كه در رأس آن «جعفر بن معروف» قرار دارد، نقل كرده و جعفربن معروف به اتفاق علماي رجال توثيق نشده است.
و روايتي كه از كافي نقل كرده، راويِ آن حسن بن عباس بن حريش است كه به اتفاق علماي رجال، ضعيف است و روايات او كاملاً بي ارزش مي باشد.
شگفت اينجاست كه محقّق كتاب كافي درپاورقي روايت حسن بن عباس را تضعيف كرده است، ليكن طراح سؤال اصلاً به پاورقي توجه ننموده و يا عمداً چشم پوشي كرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتح الباري، ج7، ص94، حديث3749 ; مستدرك حاكم، ج2، ص166 ; مسند احمد، ج36، ص111، حديث 21777
2 . ج1، ص247
3 . معجم رجال الحديث، ج10، ص235
حال چگونه مي توان با روايتي كه به وسيله دو نفر ضعيف و غير موثق نقل شده، بر شيعيان خرده گرفت؟
و نيز مي گويد: كشي گفته است اميرمؤمنان در دعاي خود مي گفت: «اللهمّ العن ابنَي فلان» و مقصود از آن، عبدالله بن عباس و عبيدالله بن عباس است! گفتني است اين حديث به وسيله محمدبن سنان نقل شده كه علماي رجال او را تضعيف كرده اند.
كساني كه اين پرسش ها را مطرح مي كنند، قصد تحقيق و واقع گرايي ندارند. دنبال روايات ضعيف مي گردند كه خود علماي شيعه آن ها را رد كرده اند و آن ها را دستاويز خود قرار مي دهند و به گفته مَثَل معروف نيمه خالي ليوان را مي نگرد و از نيمه پر آن چشم مي پوشد; مثلاً اگر رجال كشي رواياتي در ذمّ عبدالله بن عباس نقل كرده، روايات مدح و ستايش را نيز آورده است. چگونه است كه فقط به بخش ذمّ آن توجه كرده و از بخش مدح چشم پوشي شده است؟
بالاتر از آن، علماي شيعه در كتاب هاي رجاليِ خود، به بزرگواري و جلالت و اخلاص عبدالله بن عباس نسبت به اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب تصريح كرده اند. علاقه مندان مي توانند در اين مورد به معجم رجال الحديث مراجعه كنند.
و امّا اين كه رقيه و زينب، دختران واقعي پيامبر بودند يا ربيبه او، بحثي است تاريخي و در مورد آن مفصل بحث گرديده كه ارتباط به عقايد شيعه و وهابيت ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رجال كشي، ص52
2 . معجم رجال الحديث، ج1، ص235
* پرسش 130
در زمان ابوبكر، علي (عليه السلام) در جنگ با مرتدان شركت نمود و كنيزي از افراد اسير شده بني حنيفه بهره او شد كه بعدها از او صاحب فرزندي به نام محمدبن حنفيه شد. از اين مطلب برمي آيد كه از ديدگاه علي، خلافت ابوبكر به حق بوده، اگر نبود، علي (عليه السلام) در آن شركت نمي كرد؟!
پاسـخ
دراين سخن، دروغي قطعي و اشكالي تاريخي وجود دارد:
1. مشاركت علي در جنگ هايي كه در دوران خلفا صورت گرفت، در هيچ تاريخي نيامده و اين دروغ قطعي است كه علي در جنگ با مرتدان شركت كرد.
موقعيت او بالاتر از آن بود كه به صورت يك سرباز معمولي در نبردها حضور يابد. اگر از وجود او استفاده مي شد، همان جنبه مشاورت بود.
2. و امّا اشكال تاريخي در اين قضيه آن است كه مي گويد:
«كنيزي از افراد اسير شده بني حنيفه بهره او شد!»
در نقل هاي تاريخي، در باره اين مسأله سه قول است:
* مادر محمد بن حنفيه، زني بود به نام «خوله» دختر جعفربن قبيس. او سهم ابوبكر بود كه به علي داد.
* مدايني مي نويسد: پيامبر خدا امير مؤمنان را براي جهاد به يمن فرستاد و آن حضرت بر بخشي از كنيزان دست يافت، كه «خوله» در ميان آن ها بود و سهم آن حضرت شد.
* بلاذري مي نويسد: بني اسد در دوران خلافت ابوبكر بر بني حنيفه يورش بردند و خوله را اسير كردند و به مدينه آوردند و علي او را خريد. وقتي خبر به خويشان او رسيد، به مدينه آمدند و علي آن ها را شناخت و از مظلوميت آن ها آگاه شد و خوله را آزاد كرد و آنگاه با وي تزويج نمود.
بايد گفت اين پرسش جديدي نيست. آن را از امام باقر (عليه السلام) نيز پرسيده اند، كه چگونه جد بزرگوارتان امامت شيخين را قبول نداشت، امّا با اسيري از اسيران آنان به نام خوله ازدواج كرد؟! امام باقر (عليه السلام) فرمود: من پاسخ شما را نمي گويم اين موضوع را از جابر بن عبدالله انصاري بپرسيد كه خود او در واقعه حاضر بوده است. آنان سراغ جابر رفتند. او گفت: من فكر مي كردم كه مي ميرم و كسي اين حقيقت را از من نمي پرسد. بشنويد و فرا گيريد: اسيران را حاضر كردند و خوله حنفيه وارد شد. به مردم نگريست، آنگاه به سوي قبر پيامبر رفت و ناليد و آه كشيد و با صداي بلند گريست و گفت: سلام من بر تو اي پيامبر خدا و بر اهل بيت تو. اين امت تو ما را مانند اهل «نوبه» و «ديلم» اسير كردند. ما گناهي جز اين نداشتيم كه دوستان اهل بيت تو بوديم. وقتي بر سر ما ريختند، گفتيم چرا ما را اسير مي كنيد؟ ماكه شهادتين مي گوييم؟ گفتند: زكات نداده ايد. گفتيم: مردان ما زكات نداده اند، زنان چه تقصري دارند؟ در اينجا ساكت شدند گويي سنگ در دهان دارند.
حال چگونه مي توان به وسيله اين ماجراي تاريخي، با داشتن اقوال مختلف، بر يك مطلب اعتقادي استدلال كرد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، صص246 ـ 243 ; بحارالانوار، ج42،
صص87 ـ 84 ; تنقيح المقال، جزء دوم، شرح حال محمد بن حنفيه ; قاموس الرجال، ج9، ص246
2 . خرايج راوندي، صص92 ـ 90 ; بحارالأنوار، ج42، صص85 ـ 82
* پرسش 131
از امام صادق (عليه السلام) اقوال متعارضي نقل گرديده است; مثلاً در مورد چاه آبي كه در آن نجاست بيفتد; يك بار گفته است: چاه آب چون درياست، نجس نمي شود. بار ديگر فرموده: همه آب چاه بايد كشيده شود. بار ديگر گفته است: هفت يا شش دلو از آبِ آن بكشيد.
اين روايات متعارض را چگونه مي توان جمع كرد؟
پاسـخ
اوّلاً: روايت از امام صادق (عليه السلام) نيست بلكه از امام رضا (عليه السلام) است.
ثانياً: نفرمود آب چاه مانند آب درياست، بلكه فرمود: آب چاه آب فراوان است و چيزي آن را فاسد نمي كند. مگر اين كه رنگ و بو و مزه آن تغيير كند.
ولي در عين حال، اگر در برخي از روايات آمده است: «در صورتي كه در ميان چاه موشي افتاد چند دلو از آن كشيده شود»، از باب استحباب و پاكيزگي بيشتر است. چه بسا چيزي از نظر شرع پاك باشد ولي دلنشين تر آن است كه چند دلوي از آن بيرون كشيده شود.
و امّا اين كه در برخي از موارد، به شش دلو و در برخي هفت و در برخي كمتر اشاره شده، به خاطر تنوع آلودگي ها است. مسلماً جايي كه موش در چاه بميرد، آلودگي آن غير از گنجشگ مرده است. و آلودگي حيوان كوچك غير از آلودگي حيوان بزرگ است و آلودگي حيوان
نجس العين غير از آلودگي حيوان حلال گوشت و پاك است.
در هر حال اين يك مسأله فقهي است. تا انسان فقيه نباشد، از مفاد روايات و كيفيت جمع آنان آگاه نمي شود.
شگفت اين كه در پايان مي گويد: «بر اثر اختلاف روايات، مذهب امام صادق از ميان مي رود».
يادآور مي شويم كه امام صادق (عليه السلام) در فقه مذهب خاصي ندارد. او بازگو كننده احكام الهي است، بدون آن كه در احكام اجتهاد كند، اگر اختلاف در نقل، مايه نابودي مذهب امام صادق (عليه السلام) است، پس مذهب شافعي بايد از بيخ و بن از ميان رفته باشد; زيرا شافعي پيش از آن كه به مصر رود آرايي دارد و بعد از آن آرايي ديگر. از خود ابوحنيفه در يك مسأله آراي مختلف نقل شده است. پس مذهب امام شافعي و مذهب ابوحنيفه از بين رفته است؟!
اين هوچي گري ها و رجز خواني ها براي مراكز غير علمي است، نه مراكز فقهي كه با ضوابط دقيق، حكم شرع را از روايات استخراج مي كنند. افزون بر آن، اين امور را نمي توان مدرك اعتقادي قرار داد.
* پرسش 132
كتاب هاي مورد اعتماد نزد شيعه، وسائل شيخ حرّ عاملي(متوفاي 1104) و بحارالأنوار مجلسي(متوفاي 1111) و مستدرك الوسائل طبرسي (متوفاي 1320) هستند. تمام اين كتاب ها متأخرند. اگر اين احاديث را از طريق سند جمع كرده اند، پس تا آن زمان نوشته نشده بود؟ عاقل چگونه به رواياتي اعتماد مي كند كه طي 11 تا 13 قرن نوشته شده بودند؟
پاسـخ
اوّلاً: كتاب هاي معتبر، چهار كتاب زير است:
1 . كافي، تأليف شيخ كليني (متوفاي 329).
2. كتاب من لايحضره الفقيه، تأليف شيخ صدوق (متوفاي 381).
3. تهذيب الأخبار، تأليف شيخ طوسي(متوفاي 460).
4. الاستبصار في ما اختلف فيه الأخبار، تأليف شيخ طوسي (متوفاي 460).
البته اين چهار كتاب، جزو جوامع دست دوم شيعه است و مؤلفان اين كتاب ها روايات آن ها را از جوامع اوليه شيعه با اسانيد صحيح و قطعي جمع كرده اند كه در قرن دوم و سوم هجري نوشته شده اند، مانند:
1 . الجامع نوشته احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي(متوفاي 221).
2. المحاسن، نوشته احمد بن محمد بن خالد برقي (متوفاي 272)
3. نوادرالحكمه، نوشته محمدبن احمدبن عمران اشعري (متوفاي 293).
از اين گذشته، 400 رساله كه اصل ناميده مي شده، به وسيله شاگردان امام باقر و امام صادق و امام كاظم (عليهم السلام) نوشته شده كه از مدارك دست اول جوامع حديثي در شيعه است.
بنابراين، كتاب هايي كه او نام برده، هر چند جزو كتب معتبر هستند، ولي اساس آن ها را كتاب هاي پيشين تشكيل مي دهد و كتاب هايي كه او نام برده، در مقابل اين كتاب ها، مانند جامع الأصول ابن اثير جزري يا كنزالعمال متقي هندي در برابر كتاب هايي، مانند صحاح شش گانه در جهان اهل سنّت است كه در حقيقت كتاب هاي متأخر نوعي دسته بندي و گردآوري جديد از كتاب هاي پيشين است.
* پرسش 133
رواياتي در كتاب هاي شيعه هست كه با روايات اهل سنت در زمينه عقايد و نپذيرفتن بدعت ها مطابق است، ولي شيعيان آنها را به بهانه اين كه از روي تقيه صادر شده، كنار مي گذارند، چرا؟
پاسـخ
ادّعا كاري است آسان و ارائه دليل امري است مشكل. كدام روايت در كتب شيعه، در مورد عقايد و بدعت ها وارد شده و هماهنگ با روايات اهل سنت بوده، ولي علما آن را بدون دليل كنار گذاشته اند؟!
* پرسش 134
صاحب نهج البلاغه نقل مي كند: علي (عليه السلام) ابوبكر و عمر را ستوده است; چنان كه از علي بن ابي طالب نقل مي كند كه درباره ابوبكر گفت: او در حالي كه پاك بود و عيب اندكي داشت از دنيا رفت. خير دنيا را به دست آورد و پيش از آن كه گرفتار شرّ آن شود از دنيا رفت. او اطاعت الهي را به جا آورد و به گونه اي شايسته تقواي الهي را رعايت كرد. (نهج البلاغه، ص 350، تحقيق صبحي صالح).
پس چرا شيعيان اصحاب را عيب جويي مي كنند آيا علي (عليه السلام) جز آنچه در دلش بود اظهار مي كرد؟
پاسـخ
گرد آورنده پرسش ها به خطبه 223 نهج البلاغه نظر دارد كه با جمله «لِلَّهِ بِلاَدُ فُلاَن» آغاز شده است و در آنجا نه اسمي از ابوبكر آمده و نه اسمي از عمر، بلكه كلمه «فلان» ذكر شده است.
اوّلاً: اين خطبه را مغيرة بن شعبه كه از دشمنان خاندان علي است نقل كرده و نمي تواند معتبر باشد.
ثانياً: شارحان نهج البلاغه در بيان مقصود از «فلان» نظرات مختلفي دارند:
1 . قطب الدين راوندي مي گويد: حضرت در مقام ستايش بعضي از بزرگان از اصحاب خود است كه بعد از پيامبر خدا آلوده فتنه نشدند.
2. ابن ابي الحديد مي گويد: مقصود عمر بن خطاب است.
3. طبري مي گويد: اين جمله ها مربوط به دختر «ابي حثمه» نوحه گر مدينه است، نه علي بن ابي طالب.
وقتي عمر درگذشت، دختر ابي حثمه اين جمله ها را در رثاي وي گفت و گريست. مغيره مي گويد: وقتي عمر را به خاك سپردند، به خانه علي آمدم تا از او درباره عمر چيزي بشنوم. علي از خانه بيرون آمد، در حالي كه غسل كرده و آب غسل را از سر و روي خود مي گرفت. فرمود: خدا ابن خطاب را رحمت كند.
دختر ابي حثمه راست گفت: او خير خلافت را با خود برد و از شر آن نجات يافت، به خدا سوگند اين گفتار مال او نيست، بلكه به او گفته اند كه اين ها را بگويد. مقصود از شرّ خلافت، اوضاع ناگواري است كه در دوران عثمان پيدا شد.
4. ابن شبّه از عبدالله بن مالك نقل مي كند كه ما با علي (عليه السلام) از دفن عمر برگشتيم، امام وارد خانه شد. غسل كرد. سپس از خانه خارج شد و قدري سكوت نمود. سپس گفت: خدا به نوحه گر عمر خير دهد كه گفت: «وَا عُمَراه! أَقَامَ اْلأَوَد، وا عمراه! ذهبَ نَقِيَّ الثَّوبِ قَلِيلَ الْعَيبِ»; به خدا سوگند او از اين جمله ها خبر نداشت، بلكه به او آموختند كه چنين بگويد. به خدا سوگند عمر خير خلافت را درك كرد و شر را بعد از خود بر جاي نهاد.
نتيجه مي گيريم كه اولاً موصوف به اين كلمات در كلام علي (عليه السلام)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ المدينة المنوره، ج3، ص941، تحقيق فهيم محمد شلتوت.
مشخص نيست و در نهج البلاغه تنها كلمه «فلان» آمده است.
از آن گذشته، طبق نقل طبري و ابن شبّه، روشن شد كه تمام اين جمله ها ساخته و پرداخته رجال سياسي بود كه به نوحه گر آموخته بودند درباره مرگ عمر چنين بگويد.
دقت در مجموع الفاظ نهج البلاغه حكايت مي كند كه حضرت از آينده اي تاريك، كه دامنگير عثمان شد، خبر مي دهد و چندان نظري به ستايش فرد مورد نظر ندارد.
* پرسش 135
شيعيان امامان خود را معصوم مي دانند، ولي روايات زيادي درباره سهو و خطاي ائمه رسيده است.
علاّمه مجلسي مي گويد: مسأله خيلي مشكل است چون اخبار و نشانه هاي زيادي بر اين دلالت مي كند كه سهو و فراموشي از آن ها سر مي زده است!
پاسـخ
مسأله سهو امامان، به سان سهو پيامبر (صلي الله عليه وآله) قرن هاست مورد بحث و گفتگو است. رأي مشهور در ميان اماميه اين است كه فرد معصوم همان طور كه از گناه مصون است، از خطا و اشتباه نيز به دور است; زيرا اشتباه و خطا در امور زندگي، كم كم سبب مي شود كه مردم به عصمت آنان در تبليغ احكام نيز شك و ترديد كنند.
اهل سنّت نقل مي كنند كه پيامبر نماز چهار ركعتي را دو ركعت خواند. پس از فراغ از نماز، يكي از اصحاب به نام ذواليدين به حضرتش عرض كرد: آيا نماز را شكسته خواندي يا دچار فراموشي شدي؟ پيامبر در پاسخ گفت: هيچ يك از اين دو در كار نبود.
از اين جهت،گروهي از اهل سنت معتقدند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در غير امور ديني سهو و اشتباه مي كند عين اين سؤال در مورد امامان، مطرح است. بزرگان شيعه; مانند شيخ مفيد، از شخصيت هايي است كه هر نوع سهو و
خطا را از امامان نفي مي كند و رواياتي را كه در اين مورد وارد شده، خبر واحد مي داند كه نمي توانند مدرك عقيده باشند و افرادي از اماميّه كه درباره پيامبر و امام، معتقد به سهو هستند، به شدت مورد انتقاد قرار مي گيرند.
مرحوم مجلسي نيز يادآور مي شود كه مشهور در ميان اماميه اين است كه از آن حضرات سهوي صادر نشده و دلايل آن ها را نقل مي كند; بهويژه يادآور مي شود كه امام پيوسته به وسيله روح القدس ياري مي شود و او بازدارنده از سهو و خطا است.
سپس در آخر مي گويد: من در اين مسأله چيزي نمي گويم; زيرا هر دو طرف براي خود دلايلي دارند.
در پايان يادآور مي شويم كه عصمت انبيا و اوليا در مسائل مربوط به تبليغ رسالت و بيان احكام الهي و معارف، جاي بحث و گفتگو نيست و اگر سخني هست، درباره امور جزئي زندگي است كه ارتباط به دين و تربيت ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شرح عقايد صدوق، ص66
* پرسش 136
امام يازدهم شيعيان، بدون داشتن فرزند درگذشته است. بنابراين، به خاطر اين كه پايه هاي مذهب امامي درهم شكسته نشود، فردي به نام عثمان، به دروغ گفت كه امام عسكري فرزندي داشته كه در چهار سالگي پنهان شده است، چگونه شيعيان سخن او را قبول مي كنند؟
پاسـخ
به ياد سخن حافظ افتادم كه مي گويد:
«خود مي كشي و خود تعزيه مي خواني حافظ !»
اين فرد هم مدعي است و هم دادستان و هم قاضي!
ادعا مي كند كه امام عسكري فرزندي نداشت (به چه دليل؟) دليلش جز ادعاي خود او چيزي نيست.
ادعا مي كند: جناب عثمان بن سعيد، راوي اين داستان است كه امام عسكري فرزندي داشته و در چهار سالگي غيبت نموده است و او دروغ گفته است (به چه دليل؟) ادعاي خود او دليل آن است.
اين سؤال هم تكراري است و ما در سؤال هاي82 و 83 به آن پاسخ گفتيم.
قاطبه علماي شيعه و متجاوز از 40 تن از محدثان و محققان اهل سنت، تولد حضرت را از امام عسكري با نام و نشان نقل كرده اند و حتي گروهي از شيعيان در حيات حضرت امام عسكري (عليه السلام) فرزند بزرگوار
ايشان را ملاقات كرده و گزارش داده اند و مشروح اين ملاقات ها در كتاب هاي زندگي ائمه مذكور است. عثمان بن سعيد نيز فقيه وارسته اي است كه اگر بالاتر از عدالت مقامي براي غير امام متصوّر بود، ما نيز براي او قائل مي شديم ولي اثبات ولادت امام مهدي (عليه السلام) تنها به روايت او بستگي ندارد.
به هر حال چون از اين پرسش در گذشته پاسخ گفته ايم، به همين مقدار بسنده مي كنيم.
* پرسش 137
شيعيان هميشه به مروان بن حكم حمله مي كنند و هر زشتي را به او نسبت مي دهند، سپس در كتابهايشان روايت مي كنند كه حسن و حسين پشت سر مروان نماز مي خوانده اند!
پاسـخ
اين شيعه نيست كه مروان بن حكم را لعن مي كند، بلكه پيامبر است كه او و پدر او را لعن كرده است. ابن عساكر نقل مي كند: عبدالله بن زبير بالاي منبر، در كنار مسجدالحرام گفت: به خداي اين خانه و بلد حرام، حَكَم بن عاص و فرزندش (مروان)، از زبان محمد (صلي الله عليه وآله) لعنت شده اند.
آن گاه كه مروان با يزيد فرزند معاويه بيعت كرد و گفت: اين سنت ابي بكر و عمر است. عبدالرحمان گفت. اين سنت هرقل و قيصرهاي مردم است كه سلطنت موروثي بنا نهادند. تو هم خلافت را موروثي پي ريزي كردي.
سرانجام عايشه از سخن مروان آگاه شد و گفت: پيامبر خدا بر پدر او، آن گاه كه در پشت پدرش بود، لعنت كرد.
حاكم در مستدرك نقل مي كند هركس كه داراي فرزندي مي شد، به حضور پيامبر مي آوردند. وقتي مروان متولد شد، او را حضور رسول خدا آوردند، فرمود: «الْوَزَغُ بْنُ الْوَزَغِ الْمَلْعُونُ بْنُ الْمَلْعُونِ» ; «اين، قورباغه اي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مستدرك حاكم، ج4، ص481 ; تفسر قرطبي، ج18، ص197، و منابع ديگر.
فرزند قورباغه ديگر و ملعوني زاده ملعون ديگر است».
و نيز ابن اثير در اسد الغابه نقل مي كند: روزي چشم پيامبر خدا بر حَكَم بن عاص افتاد. گفت: واي بر امت محمد از تو و از فرزندانت.
بنابراين، شيعه از پيامبر پيروي مي كند و روايات او را نقل و به آنها عمل مي كند و با دوستان او دوست و با دشمنانش، دشمن است. ولي شما از اموي ها حمايت مي كنيد كه دشمنان پيامبر و اهل بيت پيامبر بودند. حال كدام يك از ما اهل سنّت و كدام يك اهل بدعت هستيم؟
و امّااينكه مي گويد: حسنين پشت سر مروان نماز خوانده اند و آن را به بحارالأنوار نسبت مي دهند، نسبتش كاملاً بي اساس است و در كتاب مذكور در آن قسمت كه وي ذكر كرده چنين مطلبي نيست.
و امّا اين كه فرزندان علي با نوه ها و ذريه مروان ازدواج كرده اند، پاسخ آن را بارها گفتيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مستدرك حاكم، ج4، ص479
2 . اسدالغابه، ج4، ص348
1. اصول كافي، ج1، ص35، باب رواية الكتب، حديث14
1. در كتب حديث، خصائص نسائي، ص84، حديث 73 و سنن ترمذي، ج5، ص275، حديث3090 ; مستدرك حاكم، ج4، ص178 وغيره اين مطلب را آورده3اند.
1. الفقيه، ج2، باب نوادر الحج، ص519، شماره 3112
1. الغدير، ج1، ص41ـ 311
1. تاريخ دمشق ابن عساكر، ج3، ص83، چاپ دوم ; مستدرك حاكم3، ص107 ; الرياض النضرة، ج3، ص165
1. النجم : 38
* پرسش 138
شيعيان در داستان هاي زيادي مي گويند: وقتي مهدي به دنيا آمد، پرندگاني از آسمان بر او فرود آمدند كه بالهايشان را بر سر و صورت و بدن او مي ماليدند، سپس پرواز مي كردند. پدرش آن ها را فرشتگان آسماني معرفي كرد، سپس نتيجه مي گيرد وقتي فرشتگان ياوران او هستند چرا مي ترسد و در سرداب پنهان شده است؟
پاسـخ
اولاً: اين حديث اگر هم در كتاب روايي باشد با واقعيت تطبيق نمي كند; زيرا پدرش اصرار ميورزيد كه تولد وي پنهاني باشد و جز خودش و مادر و عمه اش حكيمه خاتون در هنگام تولد نبود، فرود آمدن پرندگان با كتمان ولادت سازگار نيست.
ثانياً: اين مطلب شديدتر از چيزي نيست كه شما درباره پيامبر اسلام نقل مي كنيد كه رسول گرامي در دوران كودكي، در خانه حليمه بود كه فرشتگان سينه او را شكافتند و قلب او را به آسمان بردند و پس از مدتي باز گرداندند. مهم اين عبارات جاهلانه است كه در آخر مي گويد: «اگر چنين ياوراني دارد، چرا در سرداب پنهان شده است؟»
بديهي است، ظهور آن حضرت شرايطي لازم دارد; از جمله آمادگي جهان براي پذيرش يك نداي الهي و حكومت واحد جهاني است و تا اين آمادگي نباشد، ظهوري تحقق نخواهد يافت.
از اين گذشته، حضرتش در سرداب پنهان نشده بود بلكه سرداب معبد آن حضرت بوده و سپس حضرت در سرداب ديده نشد و همان طور كه مسيح از ميان مردم برگرفته شد، حضرتش نيز از ميان مردم برگرفته شد ولي در ميان مردم زندگي مي كند و او را نمي شناسند.
ياري رساندن فرشتگان براي حضرت مهدي بالاتر از ياري رساندن فرشتگان در جنگ بدر بر پيامبر اسلام نيست. آيا تنها همين ياري رساندن كافي بود كه پيامبر ديگر شرايط و تاكتيك ها را رعايت نكند؟! و عجيب اين كه با داشتن چنين ياوراني، در جنگ احد هفتاد كشته داد و فرمود: } وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ{ .
* پرسش 139
شيعيان چند شرط براي امام گذاشته اند; يكي آن كه از ميان پسران پدر، بزرگترين باشد و او را كسي جز امام غسل ندهد و زره پيامبر بر او درست درآيد. بايد از همه مردم عالم تر باشد و جنب نشود و غيب بداند امّا اين شرايط آن ها را در مضيقه قرار مي دهد...!
پاسـخ
شرايطي كه از زبان شيعيان براي امام شمرده شد، برخي را از پيش خود اضافه كرده، آنگاه به عقيده براي شيعه اشكال تراشي كرده است. بايد شرايط امام را از كتابهاي عقايد شيعه گرفت.
مهم ترين شرايط امام عبارت است از: 1. وجود نصّ بر امامت او از پيامبر يا امام پيشين 2. داناترين مردم زمان خود باشد 3. معصوم از گناه و خطا باشد.
و اين شرايط را عقل و شرع لازم مي دانند و امّا اين كه از همه پسران پدرش بزرگتر باشد يا زره پيامبر بر او درست درآيد، يا جنب نشود همگي ساخته خيال خود گردآورنده است و اگر هم در كتابي مطالبي با اين مضامين وارد باشد، نظر شخصي و يا مضمون روايتي است كه در صدد بيان عقايد شيعه نيست.
دانستن غيب شرط امامت نيست، ولي امامان شيعه در مواردي، از غيب خبر داده اند و قرآن هم چنين علمي را ردّ نكرده است. در گذشته گفتم علم غيب بر دو نوع است:
1 . ذاتي و نامحدود، كه ويژه خداوند است.
2. اكتسابي و محدود كه با آموزش الهي در مواردي به اوليا داده شده است و قرآن مملو از خبرهاي غيبي پيامبران و غير پيامبران است و كسي منكر آن نشده است و تنها در سوره يوسف چند خبر غيبي است كه يعقوب و يوسف از آن گزارش داده اند.
* پرسش 140
شيعيان ادعا مي كنند كه امام بايد با نص تعيين شود، اگر چنين بود فرقه هاي شيعه چرا اين همه در مورد امامت دچار اختلاف شده اند؟!
پاسـخ
از طرق تعيين نبيّ، تنصيص پيامبر پيشين بر پيامبر پسين است و قرآن يادآور مي شود كه پيامبر پيشين به نام عيسي بر نبوت پيامبر خاتم تنصيص كرده است، چنان كه مي فرمايد: } ...وَ مُبَشِّراً بِرَسُول يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ...{ با اين حال، مسيحيان درباره پيامبر اسلام، دچار اختلاف شده اند.
قرآن در موردي ديگر مي فرمايد: اهل كتاب پيامبر خاتم را مانند فرزندان خود مي شناسند، آنجا كه مي فرمايد: }يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ...{ «او را مانند فرزندان خود مي شناسند» با اين حال، پس از آمدن پيامبر، گروه بسيار اندكي به وي گرويدند و اكثريت روي گردان شدند. نتيجه مي گيريم وجود نصّ مي تواند گروهي را به سوي حق رهبري كند، امّا اين دليل نمي شود كه همه افراد تن به نصّ بدهند.
بنابراين، اگر غير از اماميه كه اكثريت تشيع را تشكل مي دهد، وجود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صف : 6
2 . بقره : 146
دو فرقه ديگر به نام زيديه و اسماعيليه در نيمه راه توقف كرده اند، چندان دور از انتظار نيست.
در زمان خود پيامبر اسلام كه حجت بالغه خدا بود، گاهي دو دستگي رخ مي داد. در صلح حديبيه صداي اعتراض عمربن خطاب و ديگران بلند شد و صلح با قريش را نوعي ذلت دانستند. او به دوستش گفت: من در دين خود، تن به خواري نمي دهيم (لا نعطي الدنيّة في ديننا؟؟؟). از نظر تاريخ حدود 60 مورد، صحابه پيامبر با نص او مخالفت كرده اند و رأي و اجتهاد خود را بر نص مقدم داشته اند. براي آگاهي از اين موارد هفت گانه، به كتاب النص والاجتهاد مرحوم شرف الدين مراجعه فرماييد.
بنابراين، نبايد تصور كرد كه وجود نص، انگيزه هاي گوناگون مخالفت را از ميان مي برد، بلكه چه بسا انگيزه ها بر نص غلبه مي كند. پس آن اختلافات به خاطر عدم پيروي از نص بوده، نه به خاطر وجود نصّ يا بي اثر بودن آن.