بخش 3

امر یازدهم: عدم تغییر موضوعات با تغییر احکام امر دوازدهم: حیات پیامبر (صلی الله علیه وآله) بخش سوم: شبهات وهابیت وهابیت و صفات خدا علمای اهل سنت و وهابی#160;ها پیامبران و اولیاءالله در نگاه وهابیت شفاعت شفاعت پیامبر (صلی الله علیه وآله) شفاعت حجرالأسود: شفاعت روزه و قرآن شبهات وهابی#160;ها و شفاعت جواب از این شبهه: شبهه دیگر پاسخ شبهه دلایل منکران شفاعت:


50


به كعبه و حرم و مقام و مساجد و تبرك جستن به آب زمزم، و سجده كردن فرشتگان بر آدم، همانگونه كه اين ها عمل به امر خدا و اطاعت امر خداست و حرام نيست، احترام به قبر پيامبر و بوسيدن و نماز خواندن در كنار آن نيز اطاعت امر خدا بوده و حرام نيست.

امر يازدهم: عدم تغيير موضوعات با تغيير احكام

بديهي است هيچ گاه و در هيچ شرايطي تغيير احكام موجب تغيير موضوعات نمي شود. هرگاه موضوعي قبل از ورودِ حكم، داراي حالتي بوده يا ويژگي اي داشته، بعد از ورودِ حكم نيز بر همان حال باقي خواهد ماند. ورود حكم نمي تواند كوچكترين تغييري در آن به وجود آورد; مثلاً اگر از نظر شرعي دشنام دادن و ناسزا گفتن به شخصي، موجب اهانت به او بوده و حرام است، بعد از آمدن حكم وجوبِ اهانت، باز هم اهانت است و هرگز تبديل به احترام نخواهد شد. حكم وجوب اهانت، نمي تواند ماهيت آن را تغيير دهد و نام آن را «احترام» بگذارد. اگر ضيافت و نوازش، احسان و كار نيك است، با تحريم كردن آن، هرگز تبديل به اهانت و قبح نخواهد شد. بنابراين، اگر احترام كردن به مخلوق و تبرّك جستن به آن و اطاعت كردن از آن با خضوع و خشوع، ذاتاً عبادت غير خدا و كفر و شرك باشد و خداوند به موارد فوق امر نمايد، باز هم عبادت غير


51


خدا به حساب مي آيد; زيرا وجوب امر از طرف خدا هرگز آن را از حالت عبادت بودن خارج نمي كند. با اين وصف، اگر خداوند به آن امر نمايد، بايد ملتزم شد كه شرك و عبادت مخلوق را واجب دانسته است; زيرا معلوم شد كه هيچ حكمي موضوعي را تغيير نمي دهد. از سويي، معلوم است كه در شريعت اسلام تعظيم و تكريم بعضي از مخلوقات; اعم از انسان و جماد، واجب شده و احترام پاره اي از مخلوقات و جمادات و تبرّك جستن به آن ها و خضوع و خشوع با كمال فروتني در مقابل آن ها ثابت شده است; مانند امر خداوند به فرشتگان براي تعظيم و بزرگداشت حضرت آدم و سجده بر وي. سجده حضرت يعقوب و فرزندانش براي بزرگداشت حضرت يوسف. امر به تعظيم فرزند بر والدين و خفض جناح در برابر آن ها. امر به اطاعت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اولوالامر مسلمانان در اوامر ونواهي. به عنوان احترام پيامبر (صلي الله عليه وآله) صدا را بيشتر از صداي آن حضرت بالا نبردن، امر به احترام مساجد، كعبه و طواف پيرامون آن. تعظيم مقام ابراهيم، حجر اسماعيل و حجرالأسود، چاه زمزم و تبرّك جستن به آب آن و تعظيم حرم و... كه در اسلام ثابت شده و هيچگونه ترديدي در آن وجود ندارد.

بنابراين، با توجه به ثبوت موارد فوق، كه در اسلام آمده است، يا بايد گفت هر تعظيم و تكريمي عبادت نبوده و


52


موجب شرك نيست و يا بايد بگوييم خداوند امر به شرك و امر به عبادت غير خود كرده است! ولي چون شرك ذاتاً قبيح و موجب خلود در جهنم است و خداوند هرگز آن را نمي آمرزد، پس امر به آن نمي كند. از اين رو، به طور مسلم معلوم مي شود كه هر تعظيم و تكريمي عبادت نيست و موجب شرك نمي شود، برخلاف آنچه كه وهابي ها مي گويند.

امر دوازدهم: حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بعد از فوت

تمام مسلمانان بر اين باورند كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) بعد از رحلت نيز زنده است; همانگونه كه در حال حيات سخنان افراد را مي شنيد و پاسخ مي داد، در حال مرگ نيز مي شنود و پاسخ مي دهد، جز اين كه در زمان حيات پاسخ او براي گويندگان قابل شنيدن بود ولي در اين زمان، جز براي افراد اندكي از خواص قابل استماع نيست. چنين باور و اعتقادي براي كساني كه اقرار به قدرت خداي تبارك و تعالي دارند، قابل شك و ترديد نيست; زيرا حيات بعد از مرگ، از امور ممكن است نه غير ممكن. بنابراين، وقتي نصّي از سوي خود پيامبر در اين مورد به ما برسد، واجب است آن را بپذيريم چنانكه خود وهابي ها در رساله دوم از رسائل «هدية السنيه» به آن اقرار كرده و سمهودي در كتاب وفاء


53


الوفا(1) با سند صحيح، از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) روايت كرده كه فرمود:

«مَا مِن أحد يسلِّم عَليَّ إلاّ رَدَّ اللهُ عَلَيَّ روُحِي حَتّي أرُدَّ عليه السّلامَ».

«هر كس بر من سلام كند خداوند روح مرا به سوي من بر مي گرداند تا جواب سلام او را بدهم.»

سپس مي افزايد: «بيهقي در باره زيارت قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) گفته است: جماعت بسياري از امامان اهل سنت; مانند احمد بن حنبل به آن اعتماد كرده و سبكي نيز اعتمادشان را صحيح دانسته است، چون حكايت از فضيلت جواب پيامبر مي كند كه بسيار عظيم و مهم است.»

روايت مزبور در مورد افراد غايبي است كه از دور سلام مي كنند و فرشتگان سلام آن ها را به پيامبر مي رسانند كه بنايي و اسماعيل قاضي به سند صحيح آن را نقل كرده اند. روايات بسياري نيز مربوط به كساني است كه در كنار قبر سلام مي كنند و آن حضرت مي شنود و پاسخ سلامشان را مي دهد.

چند نمونه از اين روايات:

1 . «مَنْ صَلّي عَلَيَّ عِندَ قَبري سَمِعتُهُ وَمَنْ صَلّي عَلَيَّ نائياً بُلِّغتُهُ».(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ج4، ص1349، چاپ بيروت.

2 . اين روايت را جماعتي از ابو هريره، از پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) نقل كرده اند.


54


«هر كس كنار قبرم بر من سلام كند مي شنوم، و هر كس از دور سلام كند سلامش را به من مي رسانند.»

2 . «ما مِن عَبد يُصلِّي عَلَيّ عِندَ قَبرِي اِلاّ وَكّلَ اللهُ بِها مَلَكاً يُبَلِّغُنِي وَكفي اَمرَ آخِرَتِهِ و دُنياهُ، و كُنتُ لَهُ شَهيداً و شفيعاً يَومَ القِيامَةِ».

«هر كس كنار قبرم بر من سلام كند خداوند فرشته اي را موظف مي كند سلام او را به من ابلاغ كند، امر دنيا و آخرتش را كفايت نمايد، و من نيز در قيامت شاهد و شفيع او خواهم بود».

3 . ابن نجار از ابراهيم بن بشّار روايت كرده:

«در يكي از سال ها، پس از انجام مناسك حج، به مدينه رفتم. در حرم پيامبر (صلي الله عليه وآله) به او سلام كردم. از داخل حجره شنيدم در جوابم فرمود: «وَ عَلَيكَ السّلامُ». مانند اين روايت، از اوليا و صالحان نيز فراوان نقل شده است.

4 . حافظ النذري روايت كرده كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود:

«عِلمِي بَعدَ وَفاتِي كَعِلْمِي فِي حَياتِي».

5 . قال القسطلاني في ارشاد الساري في شرح صحيح البخاري و في حديث ابن مسعود و عند البزاز بإسناد جيّد رَفَعَهُ:

«حَياتِي خَيْرٌ لَكُمْ، وَوَفاتي خيْرٌ لَكُمْ تُعْرضُ عَلَيّ أعْمالُكُم، فَما رأيْتُ مِن خَيْر حَمَدْتُ الله تعالي عَلَيْهِ، وَما


55


رَأَيْتُ مِنْ شَرٍّ استَغْفَرْتُ اللهَ تعالي لَكُمْ».(1)

«...اعمال شما به من نشان داده مي شود; اگر اعمالتان خوب باشد خدا را شكر مي كنم و اگر خوب نباشد برايتان استغفار مي كنم.»

اين ها برخي از رواياتي است كه سمهودي در كتاب وفاء الوفا آورده مبني بر اين كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) بعد از رحلت نيز حيات دارد; مي بيند و مي شنود و پاسخ سلام افراد را مي دهد.

وي روايات ديگري نيز نقل مي كند; ازجمله(2) مي گويد: خالدبن وليدبن حكم بن عاص روز جمعه اي بالاي منبر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) رفت و گفت:

روزي علي بن ابي طالب از پيامبر تقاضا كرد او را به كاري بگمارد، با اين كه پيامبر مي دانست او خائن است(!) در عين حال فاطمه وساطت كرد تا درخواست او را بپذيرد! همين كه سخنش به اينجا رسيد، ناگهان دست پيامبر از قبر بيرون آمد، در حالي كه به خالد اشاره مي كرد مكرر فرمود: «كذِبتَ يا عدوَّ اللهِ كذبتَ يا كافر».

روايات ياد شده و روايات بسيار ديگر، كه سمهودي آن ها را نقل كرده، دلالت دارد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) بعد از موت نيز مانند حيات مي بيند، مي شنود و حيات و ممات برايش تفاوتي ندارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . روح المعاني، ج14، ص213

2 . وفاء الوفا، ص1356


56


بخش سوم: شبهات وهابيت

وهابيت و صفات خدا

محمد بن عبدالوهاب پايه گذار مسلك وهابيت و كساني كه اين بذر فاسد را در ميان مردم پاشيدند; مانند ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم و پيروانشان، همگي مدعي هستند كه تنها آن ها اعتقاد به توحيد ناب دارند و تنها آن ها هستند كه از آستان مقدس توحيد حراست كرده، نگذاشته اند ذرّه اي از شرك به آن راه يابد! وهابي ها بر اين باورند موحّد واقعي آن ها هستند! و مسلمانان ديگر، همه كافر و مشرك اند! در حالي كه وهابي ها حريم آستان مقدس توحيد را شكستند و صفاتي را به خداي سبحان نسبت دادند كه به هيچ وجه لايق مقام قدس و جلال با عظمت خداوند نيست. آنان خدا را جسم مي دانند. برايش جهت فوقانيت قائل اند. خدا را در عرش، كه مافوق همه آسمان ها و زمين است، مي دانند. براي خداوند حركت و جهت قرب معتقدند و مي گويند خداوند شب هاي جمعه از آسمان پايين مي آيد و در قيامت كنار مردم مي ايستد و معتقد به صورت و دست (دست راست و دست چپ)، انگشتان و دو چشم به معناي حقيقي براي خدا هستند. الفاظ صفات خدا را بدون توجيه و تأويل، حمل بر معاني حقيقي مي كنند و براي خدا همان محبت و رحمت و همان


57


رضا و خشمي را معتقدند كه براي انسان ها باور دارند.

مي گويند خداوند با حروف و اصوات سخن مي گويد. با اين وصف خدا را مانند انسان در معرض حوادث قرار مي دهند كه مستلزم حدوث باري تعالي و عين كفر مي باشد. لذا وقتي ابن تيميه عقايد وهابيت را نوشت، تمام علماي زمانش، كه سنگرداران حريم اسلام بودند، حكم به گمراهي، ضلالت و كفر اين گروه دادند و از حكومت وقت خواستند يا او را اعدام كند يا به زندان افكند كه موجب فساد و گمراهي مردم نشود.

براساس همين فتوا، او را به مصر بردند كه با علماي مصر به مناظره نشست، آن ها نيز او را گمراه و كافر خواندند در نتيجه محكوم و روانه زندان گرديد. پس از مدتي در زندان اظهار توبه كرد، ليكن پس از آزادي، توبه را شكست و به راه و مرام خود ادامه داد.

علماي اهل سنت و وهابي ها

ابن حجر هيتمي در كتاب «الدرر الكامنه» مي نويسد: نظر علما درباره ابن تيميه مختلف است; برخي او را معتقد به تجسيم دانسته اند; زيرا او گفته است: خداوند داراي دست و پا و ساق و صورت و ديگر صفات حقيقي است كه بر عرش قرار گرفته است. برخي او را زنديق و كافر شمرده اند، چون پيامبر را تنقيص كرده و مي گويد: نبايد به پيامبر استغاثه كرد. از اين رو كه به مقام شامخ رسول الله


58


توهين كرده برخي حكم به قتلش داده اند.

بعضي ديگر او را منافق دانسته اند، چون علي (عليه السلام) را مخذول و شكست خورده معرفي كرده است. او همواره دنبال به دست آوردن خلافت بود ليكن كسي قبولش نكرد. جنگ هايي هم كه راه انداخت به خاطر رسيدن به رياست بود نه براي ديانت!

چون از مطالب او بغض و كينه اش نسبت به علي (عليه السلام) به روشني پيدا است و پيامبر (صلي الله عليه وآله) به علي فرمود: «لا يُبغِضُكَ إلاّ مُنافِق»; «هركس كينه تو را در دل بگيرد منافق است.» از اين جهت ابن تيميه را منافق خوانده اند. برخي معتقدند او رياست طلب است و به خاطر رسيدن به رياست، چنين مطالبي را ميان مردم پراكنده است تا افكار عمومي را متوجه خود كند.

علماي بزرگ اهل سنت هر كدام درباره ابن تيميه سخني گفته و نظريه اي داده اند و آن ها مانعة الجمع نيستند; چرا كه هر كسي او را از زاويه اي خاص مورد مطالعه قرار داده است. ابن تيميه هم قائل به جسم بودن خداست و هم مقام شامخ نبوت را تنقيص كرده، پس زنديق و كافر است. هم بغضش را نسبت به علي (عليه السلام) آشكار كرده پس منافق است. همچنين او عامل بيگانه بود و هواي رياست در سر داشت.

باور داشتن و اعتقاد به اين كه خداوند داراي دست و پا و گوش و ساير اعضا و جوارح است، آن هم با معاني حقيقي آن ها، بدون تأويل و توجيه، خلاف حكم عقل است و جايز نيست. اين مسأله در علم كلام ثابت شده و تمام علماي اسلام، جز فرقه وهابي، همه بر اين معتقد هستند.


59


علاوه بر آن، اثبات اعضا و جوارح به معناي حقيقي براي خدا، به معناي تشبيه كردن خدا به خلق است كه امام دارالهجره، مالك بن انس گفت: «مَنْ شَبَّهَ اللهَ بخَلقِهِ فَقَد كَفَرَ».

پيامبران و اولياءالله در نگاه وهابيت

وهابي ها متوسل شدن به پيامبر و كمك خواستن از او را، حرام مي دانند. بنابراين، گفتن «يَا رَسُولَ اللهِ اشْفَعْ لِي»، «يَا رَسُولَ اللهِ أَتَوَسَّلُ بِكَ إِلَي اللهِ» و هر جمله ديگري كه عنوان توسل و استغاثه داشته باشد، در نظر آنان حرام و شرك است و تبرّك جستن به قبر پيامبر، نماز خواندن و دعا كردن كنار آن و اظهار احترام نسبت به وي را، شرك و كفر و بت پرستي مي دانند كه موجب حلال شدن خون و مال مي گردد. چون ضريح بر روي قبر پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اولياءالله را از مظاهر شرك و بت پرستي مي دانند، از اين رو، مسافرت براي زيارت آن ها را حرام و تخريب و نابود كردن حرم، ضريح، گنبد و بارگاه را واجب مي شمارند. در نظر آنان، دست زدن به ضريح و بوسيدن آن حرام است. ضريح مقدس حضرت رسول را (نعوذبالله) بت بلكه بت اعظم مي دانند و نسبت به ديگر پيامبران و اولياءالله نيز همين باور را دارند! حتي محمدبن عبدالوهاب (رهبر اين فرقه و گروه) درباره حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) گفته است: محمد


60


مُرد و ديگر نمي شنود! بعضي از پيروان وي درباره آن حضرت جسارت كرده، مي گويند: عصاي من به مراتب از محمد (صلي الله عليه وآله) كارآمدتر و مفيدتر است; زيرا من به وسيله عصا مي توانم از خود دفاع كنم و مار يا حيواني را از حمله باز دارم ولي محمد مرد و ديگر كاري از او ساخته نيست!

وهابيان مهمترين ايراد و اشكالي كه دارند، مربوط به مسأله شفاعت، توسل، طلب حاجت، ساختن بقعه و حرم، خواندن نماز و دعا كنار قبر، احترام به قبر و صاحب آن است. اكنون پاسخ هايي مختصر در ردّ آن ها مي آوريم تا زائر تحت تأثير تبليغات گمراه كننده آنان قرار نگيرد و بتواند در صورت لزوم، از باورهاي خود دفاع كرده، پاسخگوي آن ها باشد.

شفاعت

طلب شفاعت از پيامبران، صالحان، اولياءالله و فرشتگان، در نظر وهابيان كفر و شرك است! همانگونه كه ابن عبدالوهّاب در رساله «اربع قواعد» و ديگران مانند: آلوسي، صنعاني و ابن تيميه در كتاب هاي خود نوشته اند. در حالي كه شفاعت به معناي عبادت و پرستيدن شفيع نيست، بلكه آنگونه كه راغب گفته شفاعت به معناي پيوستن و ضميمه شدن چيزي است به چيز ديگر يا پيوستن


61


انسان است به ديگري كه از نظر حرمت و جايگاه و مقام بالاتر از خودِ اوست، براي درخواست كمك تا يار و ياورش باشد.

بنابراين، شفاعت پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اولياءالله به معناي دعا و طلب ياري از آن ها است تا در پيشگاه خداوند درخواست كنند: خداوند گناهانشان را بيامرزد. لذا حاكم نيشابوري در تفسير آيه { ...مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً...}(1) از مقاتل روايت كرده است كه: «منظور از شفاعت در پيشگاه خدا، همان دعا كردن براي مسلمان است; زيرا از پيامبر (صلي الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود: «هركس در غياب برادر مسلمان برايش دعا كند، دعاي او مستجاب مي شود و فرشتگان به او مي گويند براي خودت نيز مستجاب است.» با اين بيان معلوم مي شود طلب شفاعت از پيامبران و اولياي خدا، همان طلب و درخواست دعا است كه خود وهابي ها آن را جايز مي دانند و از مؤمنان التماس دعا مي كنند. التماس دعا از مؤمن نه تنها جايز بلكه از ضروريات دين اسلام است. بنابراين، طلب شفاعت و دعا نه تنها از پيامبران و اولياءالله، به ويژه از رسول اعظم اسلام، كه از هر مؤمني جايز است; زيرا خداوند براي هر مؤمني حرمت و احترامي قرار داده كه به خاطر آن حرمت، اميد مي رود شفاعتش قبول گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نساء : 85


62


علاوه بر آن، روايات فراواني از شيعه و سني وارد شده كه شفاعت را براي فرد فرد مؤمنان ثابت كرده است; به گونه اي كه اختصاص به انبيا و اوليا ندارد. براي نمونه مي توان به صحيح ترمذي مبحث قيامت (12) و ابن ماجه مبحث زهد (37) و دارمي، (رقاق 87) و مسند حنبل، ج3، ص63، 94، 469 و 470 و بخاري مبحث توحيد (24) و... مراجعه كرد كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «هر يك نفر از امت من مي تواند افرادي بيش از طايفه بني تميم را شفاعت كند.» قرآن كريم نيز شفاعت را (كه همان دعا و طلب آمرزش است) براي فرشتگان ثابت و در پيشگاه خدا شفاعت كرده، مي گويند: «...پس كساني راكه توبه كرده و راه تو را پيموده اند، بيامرز...».(1)

مفسران، به خصوص فخر رازي، در تفسير اين آيه گفته اند: اين آيه دلالت دارد بر اين كه فرشتگان براي گناهكاران آنگونه شفاعت مي كنند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و ديگر انبيا شفاعت مي كنند.

شفاعت پيامبر

خداوند متعال در بعضي آيات، به پيامبر (صلي الله عليه وآله) امر كرده است كه: «براي خود و مردان و زنان با ايمان استغفار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . غافر : 7


63


كند».(1) همچنين از قول حضرت نوح نقل مي كند كه در پيشگاه خداوند عرض كرد: «پروردگارا! من و پدر و مادرم و تمام كساني را كه با ايمان وارد خانه من شدند و جميع مردان و زنان با ايمان را بيامرز...».(2) معلوم است كه شفاعت حضرت رسول و حضرت نوح غير از دعا و طلب مغفرت، چيز ديگري نبوده است.

شفاعت حجرالأسود:

نه تنها انبيا، اوليا و مؤمنان مي توانند در پيشگاه خداوند متعال شفاعت كنند، كه طبق روايات فريقين (شيعه و سني)، حجرالأسود نيز شافعي است كه شفاعتش رد نمي شود; شافِعٌ مشَفَّعٌ.

سيوطي در جامع الصغير و ابونعيم در مسلسلات و ديگران نقل كرده اند:

«اَشهِدُوا هَذا الْحَجَر خيراً فإنّه يَأتِي يَومَ الْقِيَامَة شَافِع مُشَفّع لَهُ لِسَان وَ شَفَتَان يَشْهَدُ لِمَن اسْتَلَمَهُ»

حجرالأسود را در كار خير به شهادت گرفتن، به معناي طلب شفاعت از آن است. با اين كه حجرالأسود جماد است و ظاهراً عقل و نطقي ندارد، در عين حال به ما امر كرده اند كه آن را شاهد بگيريم، همانگونه كه امر كرده اند آن را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . آل عمران : 159 و محمد : 19

2 . نوح : 28


64


ببوسيم و استلام نماييم و هيچ كدام از اين ها شرك نيست و گرنه امر به شرك موجب تغيير آن نمي شود; چنانكه در امر يازدهم گفتيم، به هيچوجه، احكام موجب تغيير موضوعات نمي شوند.

شفاعت روزه و قرآن

همچنين قرآن و عمل نيك انسان در قيامت از وي شفاعت مي كنند. هركس سوره اي از قرآن يا چند آيه از آن را حفظ داشته باشد، قرآن شفيع او خواهد شد; يعني قرآن كريم از خدا درخواست عفو براي حافظ مي كند و نيز روايت سه شخصي كه عمل خير خود را شفيع قرار دادند و از گرفتاري نجات يافتند، شاهد بر اين ادعا است. با توجه به آنچه گذشت، معلوم شد كه «شفاعت» و «دعا» از يك مقوله اند; چون خداوند بر بندگانش رؤوف و مهربان است، از باب لطف و بنده نوازي، وسائل زيادي در اختيار آنان گذاشته تا بتوانند با استفاده از آن ها، رضايت و عفو او را به دست آورند.

بنابراين، طلب شفاعت از پيامبر (صلي الله عليه وآله) و فرد فرد مؤمنان، در امور دنيا و آخرت، بايد جايز باشد و هيچ اشكالي ندارد; زيرا شفاعت همچون دعا است و چون التماس دعا جايز است، پس طلب شفاعت نيز جايز خواهد بود.


65


شبهات وهابي ها و شفاعت

ممكن است وهابي ها بگويند: روايات ياد شده، دلالت برجواز طلب دعا وشفاعت از زنده ها دارند نه از مرده ها. ما نيز شفاعت زنده ها را جايز مي دانيم و بر شفاعت مرده ها معتقد نيستيم; حال شفيع پيامبر باشد يا غير پيامبر; زيرا طلب شفاعت از آن ها، به معناي عبادت كردن آن ها است و هر عبادتي كه براي غير خدا باشد، شرك خواهد بود; زيرا آن دسته از كفار هم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) با آن ها مي جنگيد، به خاطر همين بود كه از بت ها و مرده ها شفاعت مي طلبيدند كه قرآن در سوره زمر آيه سوم و سوره يونس آيه هيجدهم از آن ها خبر داده:

«... آنان كه غير خدا را اولياي خود قرار دادند، دليلشان اين بود كه مي گفتند: اين ها را نمي پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خدا نزديك مي كنند.»(1)

«... آن ها غير از خدا چيزهايي را مي پرستند كه نه به آنان زيان مي رسانند و نه سودي مي بخشند و مي گويند: اين ها شفيعان ما نزد خدا هستند!...».(2)

اين ها نيز وجود خدا را باور داشتند و معتقد به توحيد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . { أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللهِ زُلْفي} .

2 . { وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ...} .


66


در خالقيت و رازقيت خدا بودند ولي چون بعضي از مخلوقات را ميان خود و خدا واسطه قرار مي دادند و از آن ها شفاعت مي طلبيدند، پيامبر (صلي الله عليه وآله) با تمام آن ها به مقاتله و جنگ برخاست و فرقي بين هيچ كدام نگذاشت كه ملائكه را شفيع قرار مي دادند يا افراد صالح و مؤمن و يا بت هايي كه يادبود مرده ها بودند، همه را كافر مي دانست و خون و مال همه را مباح كرد.

جواب از اين شبهه:

دليل اول

در اين استدلال دو اشتباه وجود دارد كه براساس آن، حكم به كفر و شرك تمام مسلمان هاي غير وهابي داده اند:

الف ـ شفاعت خواستن را عبادت شفيع دانسته اند، در حالي كه پيشتر ثابت كرديم درخواست شفاعت و التماس دعا از كساني كه خداوند آن ها را محترم شمرده، از يك مقوله است و به هيچوجه به معناي پرستش نيست.

ب ـ شرك جاهليت، كه پيامبر اعظم (صلي الله عليه وآله) جان و مالشان را حلال كرد، به اين جهت نبود كه افرادي را واسطه و يا شفيع قرار مي دادند و در اين دو آيه نيز نفرموده است، چون غير خدا را شفيع و واسطه قرار مي دادند پيامبر (صلي الله عليه وآله) آنان را كافر و مشرك شمرد، بلكه در هر دو آيه تصريح شده است آنچه


67


موجب شرك و كفر آن ها شده بود، همان عبادتشان بود كه غير خدا را مي پرستيدند; زيرا:

در آيه اول: { ...وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللهِ زُلْفي...}  تصريح دارد كه آن ها مي گفتند: «ما بت ها را نمي پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خدا نزديك كنند.» از اين سخن كه آن ها استدلال مي كردند معلوم مي شود تقرّب و شفاعت را معلول و عبادت و پرستيدن را علت قرار داده اند. بنابراين، از نظر عقلي بسيار واضح و روشن است كه علت غير از معلول است. آنچه موجب كفر و شرك آن ها بود، همانا علت بوده نه معلول!

در آيه دوم: { وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ...}  نيز معلوم است كه جمله «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا» بر جمله «يَعْبُدُونَ» عطف شده است. اين نيز بديهي است كه معطوف و معطوف عليه بايد دو چيز باشد و گرنه عطف يك شيء بر خودش جايز نيست، پس روشن است كه در اينجا نيز علت اصلي كفر آن ها پرستش چيزهايي به جاي خدا بوده نه از آن رو كه آن ها را واسطه و شفيع قرار داده بودند.

دليل دوم

جمله { ...اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ أَوْلِياءَ...} ; «آن ها كه غير


68


خدا را اولياي خود قرار دادند.» هم چنين جمله { وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ...} ; «و چيزهايي غير از خدا مي پرستيدند.» صريح اند در اين كه از خدا اعراض كرده و مخالف امر خدا عمل مي كردند. بنابراين، اصلا مسلمان نبوده اند.

دليل سوم

جمله: { ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ} نيز اشاره دارد بر اين كه آن ها سنگ ها و درخت ها و جمادات را مي پرستيدند و از آن ها شفاعت مي خواستند، در صورتي كه خداوند چنين حق و تواني را به آن ها نداده است. برخلاف كساني كه خداوند اين حق را به آن ها داده و آن ها را قادر بر شفاعت نموده است. بنابراين، كساني را كه خداوند اجازه شفاعت به آن ها داده، نمي توان با سنگ، چوب و جماد، كه داراي چنين اجازه اي نيستند، مقايسه كرد. همين طور نمي شود متوسلين به اين ها را با متوسلين به جمادات و اشياي غير قادر و غير مجاز قياس كرد; زيرا آن ها كافر و بت پرست بودند اما اين ها مسلمان و موحّدند. احجار و اشجار و بت ها، غير قادر و غير مجاز در شفاعت بودند، ولي خداوند به انبيا و اوليا و صالحان قدرت و اجازه شفاعت داد. چگونه مي توان آن ها را با يكديگر مقايسه كرد؟! پس آنچه را كه وهابي ها مي گويند: «طلب شفاعت از صالحان، همان قول كفار است» كه مي گفتند: «هؤُلاءِ


69


شُفَعاؤُنا» درست نيست; زيرا عبادت با طلب شفاعت فرق دارد. آن ها كافر بودند و بت ها را عبادت مي كردند، ولي ما مسلمانيم و از پيامبر و صالحان، كه از طرف خدا حق شفاعت دارند، شفاعت مي خواهيم و به هيچوجه آن را عبادت نمي كنيم.

دليل چهارم

با اين كه «طلب دعا» با «درخواست شفاعت» از يك مقوله هستند، چگونه است كه آقايان وهابي، التماس دعا از مؤمنان را جايز مي دانند و اجازه مي دهند به هر يك از مؤمنان بگويند: «ادعُ لي = براي من دعا كنيد» چرا وقتي مسلماني بخواهد به پيامبر (صلي الله عليه وآله) بگويد: «اشْفَعْ لِي» مي گويند حرام و شرك است و جايز نيست؟! ميان اين دو مورد چه تفاوتي است كه يكي را جايز مي دانند و ديگري را غير جايز؟! آيا اينگونه برخورد با پيامبر اعظم (صلي الله عليه وآله) و با اهل بيت او، كه عِدل قرآن و يكي از دو ثقل يادگار او هستند، توهين به مقام و مرتبه آن ها نيست؟ آنان كساني هستند كه خداوند احترامشان را واجب كرده و اجازه شفاعتشان داده است. چگونه است كه از يك انسان معمولي درخواست دعا جايز مي باشد ولي از پيامبر خدا، يا امامان معصوم و اولياء الله طلب دعا و شفاعت حرام، كفر و شرك است؟!


70


شبهه ديگر

وهابي ها به آيات ديگري از قرآن تمسّك جسته، با استناد به ظاهر آن ها، ايجاد شبهه كرده اند كه چون شفاعت مخصوص خداوند تبارك و تعالي است، پس هيچ كس حق ندارد از غير خدا شفاعت بخواهد; از جمله آياتي كه به آن ها تمسّك كرده اند عبارت است از:

* { قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً} .(1) گفته اند: چون تمام شفاعت از آن خدا است، پس درخواست شفاعت از غير خدا، جايز نيست.

* { ... فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً} (2) «پس هيچ كس را با خدا نخوانيد.»

همچنين گفته اند: چون شفاعت خواستن از پيامبر (صلي الله عليه وآله) دعا براي اوست، پس حرام است; چرا كه «دعا» در قرآن و سنت به معناي عبادت است; «الدُّعاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ».

بنابراين، اگر طلب شفاعت با دعا يكي بوده و دعا به معناي عبادت باشد، پس طلب شفاعت از پيغمبر; يعني عبادت پيغمبر و عبادت پيغمبر يعني عبادت غير خدا و عبادت غير خدا حرام است، پس تمام شفاعت از آن خدا است و از غير خدا نبايد طلب شفاعت كرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زمر : 44

2 . جن : 18


71


پاسخ شبهه

* آيه اول: { قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً} .

معناي آيه اين نيست كه فقط خدا شفاعت مي كند و غير خدا اصلاً شفاعت نمي كند، بلكه اصل شفاعت مال خدا و به دست خداست، مانعي ندارد بخشي از آنچه را كه مال خدا است به ديگري هم واگذار كند و ما ثابت كرديم كه انبيا، صالحان و فرشتگان و حتي برخي از جمادات; مانند حجرالأسود و غير آن، به اين افتخار نايل آمده و مي توانند شفاعت كنند. بنابراين، اثبات شيء نفي ماعدا نمي كند.

آري، شفاعت ملكِ خدا و از آنِ اوست و به هركس بدهد و اجازه فرمايد، او هم مي تواند شفاعت كند. قرآن كريم در چند مورد به آن تصريح كرده است:

1 . { مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ} ;(1) «چه كسي است كه بتواند بدون اجازه او شفاعت كند.» بنابراين، اگر به كسي اجازه دهد، مي تواند شفاعت كند و اين شفاعت به هيچوجه از مالكيت مطلقه او چيزي كم نمي كند.

2 . { ...وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضي...(2) «و آن ها (يعني شفاعت كنندگان) جز براي كسي كه خدا راضي به شفاعت او است، شفاعت نمي كنند.»

از اين آيه استفاده مي شود كه هيچ كس حق شفاعت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بقره : 255

2 . انبياء : 28


72


ندارد مگر با دو شرط :

الف ـ «مشفوع له»; كسي كه مي خواهند شفاعتش كنند، بايد «مرتضي»; يعني مورد رضايت خدا باشد.

ب ـ «شفيع» و شفاعت كننده بايد مأذون از طرف خدا باشد. هرگاه يكي از اين دو شرط موجود نبود، شفاعت غير ممكن خواهد شد. بنابراين، معناي { ...للهِِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً} ; يعني هيچ كس بدون اذن و اجازه او حق شفاعت ندارد و نمي تواند از كسي شفاعت كند; چنانكه بسياري از مفسّران اهل سنّت، مانند طبري نيز همينگونه معنا كرده اند.(1) آيات 23 سوره سباء، 109 طه و 26 نجم نيز آن را تأييد مي كنند; يعني هيچ كس جز ذات پروردگار، مالك حق شفاعت نيست مگر اين كه خدا اين حق را به ديگري واگذارد و او بتواند شفاعت كند.

با اين توضيح، دانسته شد آنچه كه وهابي ها خواسته اند از اين آيه استفاده كنند كه: شفاعت مخصوص خداست و از هيچ مخلوقي نبايد طلب شفاعت كرد، نا به جا و نادرست است; زيرا نه خود لفظ ، آن را تأييد مي كند، نه عرف، نه آيات ديگر و نه هيچ يك از مفسّران چنين نظريه اي داده اند.

* آيه دوم: { ... فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً} .

استدلال به اين آيه نيز درست نيست; زيرا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در جلد 11، ص10


73


اولا: آيه مربوط به دعا است نه شفاعت. بنابراين، از محلّ بحث خارج است.

ثانياً: اگر اين آيه دلالت كند بر اين كه طلب شفاعت از غير خدا جايز نيست، بايد دعا را هم شامل شود; يعني بايد دلالت كند كه طلب دعا از غير خدا نيز جايز نيست; چرا كه هر دوي اين ها دعا براي غير خداست و آيه { ... فَلا تَدْعُوا...}شامل هر دو مي شود و حال آن كه وهابي ها طلب دعا از غير را جايز مي دانند.

بنابراين، چه فرقي است ميان اين سخن، كه به كسي بگوييم: «يا فُلان اشْفَع لِي»، يا اين كه گفته شود: «اُدْعُ لِي»؟ اگر دومي (اُدْعُ لِي) جايز است، اولي (اشْفَع لِي) نيز بايد جايز باشد و اگر اشفع لي جايز نيست اُدع لي نيز نبايد جايز باشد!

دلايل منكران شفاعت:

وهابي ها براي رد شفاعت، به دو دليل تمسّك نموده و بر حرمت آن استدلال كرده اند:

1 . درخواست شفاعت از غير خدا شرك است!

استدلال وهابيان بر اين مطلب اين است كه گفته اند: درخواست شفاعت از غير خدا عبادت اوست و عبادت غير خدا، به يقين شرك مي باشد. پس نتيجه مي گيريم:


74


درخواست شفاعت از غير خدا به طور قطع شرك خواهد بود و ما به هيچوجه حق نداريم بگوييم: «يَا مُحَمَّدُ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ»; «اي محمد نزد خدا در حق ما شفاعت كن.»

پاسخ نخست:

در پاسخ اين شبهه، كه نوعي سفسطه و قياس باطل است، بايد بگوييم:

درخواست شفاعت از غير خدا، هيچ گاه به معناي عبادت و پرستش غير خدا نيست; زيرا عبادت و پرستش آن است كه انسان «مطلوب منه» را، كه از او درخواست شفاعت مي كند، خدا و ربّ و همه كاره بداند و با همين قصد و عقيده، در برابرش خضوع و اظهار تذلّل نمايد وگرنه مطلق خضوع و اظهار تذلّل، نه عبادت است و نه موجب شرك و كفر. اگر مطلق خضوع در برابر غير خدا، موجب شرك و كفر كسي شود، بايد از زمان حضرت آدم (عليه السلام) تا اين زمان، تمام افراد بشر كافر شده باشند! چرا كه فردي را نمي توان يافت كه عبادت به معناي اطاعت و خضوع در مقابل كسي را نداشته باشد. اگر مطلق اطاعت از غيرخدا و انقياد در برابر او كفر است، بايد اطاعت عبد از مولي، زن از شوهر، خادم از مخدوم، كارگر از كارفرما، رعيت از ارباب، نظاميان از فرماندهان و... كفر و شرك به حساب آيد و اگر مطلق خضوع و اطاعت در برابر غيرخدا


| شناسه مطلب: 74826