بخش 1

دعوت به دوستی با علی ( علیه السلام ) شیعه در حجازِ معاصر متولّیان سرزمین حجاز


1



3


شيعه در حجاز

نويسنده : محمدحسين مظفّر

مترجم : سيد محمدباقر حجتي


7


دعوت به دوستي با علي ( عليه السلام )

ترديدي نيست ظهور شيعه ـ همانگونه كه محمد كردعلي مي گويد ـ در حجاز ؛ يعني اولين سرزميني كه تشيع را پذيرفته است آغاز شده است ( 1 ) ؛ چون نبيّ اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) مردم را به ولاي علي و اهل بيت او ( عليهم السلام ) تشويق كرده و نخستين كسي است كه اوليا و دوستان آن ها را به « شيعه » نامبردار ساخته است . در زمان او تشيع ظهور نموده و جماعتي از مردم به « شيعه » موسوم شده اند ، بنابراين مبدأ و آغاز اين دعوت و اين نامگذاري را بايد در حجاز دانست .

مواردي كه راهبر بزرگ و پيامبر رحمت ، مردم را به تمسك به وصيّ خود و به اهل البيت ( عليهم السلام ) ارشاد فرموده فراوان و بي شمار است . حديث « ثقلين » كه آن حضرت در چندين مورد آن را به زبان آورد بسنده است ، حديثي كه صحاح معروف و جوامع مهمّ حديثي اهل سنت آن را روايت كرده اند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . خطط الشام ، ج5 ، ص251 .


8


روز غدير روزي است كه رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) دستور داد منبري را برافرازند كه از هودج ها و محمل هاي شتران فراهم آمده بود و خود ، همراه با عليّ مرتضي ( عليه السلام ) بر فراز آن بالا رفت آن هم در حالي كه دست او را گرفته بود به گونه اي كه همه حاضران ـ در صحنه غديرخم ـ علي ( عليه السلام ) را ببينند ، شمار حاضران به صد هزار نفر و يا بيشتر مي رسيد . آن حضرت دست علي ( عليه السلام ) را به قدري بلند كرده بود كه زير بغل هر دو را مردم مي ديدند . فرود آوردن مردم در اين جا و دعوت آن ها به حضور در آن و ساختن چنان منبر و بالا رفتن بر آن در حالي كه آفتاب در وسط آسمان قرار داشت و نيمروز را اعلام مي كرد و حرارت خود را در منتهاي درجه بر سر حاضران فرود مي آورد و طولاني ساختن خطبه و بيان مفصل راجع به فضائل علي و اهل البيت ( عليهم السلام ) ، آري ! همه اين جريانات انديشه انسان را به خود مشغول مي سازد و حتي بي خبران را در اين فكر فرو مي برد كه اين همه اهتمام و مبادرت پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به اين خطبه و اين بيان با چنان كيفيت از چه رو بوده است ؟ آيا به خاطر آن بوده است ؟ تا مردم بدانند علي ( عليه السلام ) دوست و ياور آن ها است ، پيدا است چنين اعلامي خواهان اين همه اهتمام نيست ؛ علاوه بر اين مردم كاملاً اين مطلب را مي دانستند كه علي ياور و دوست آن ها مي باشد . مطلبي كه براي مردم ، معلوم و آشكار است چگونه چنان اهتمام عظيمي را رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در اختيار آن قرار داده و اين چنين درباره


9


آن سرمايه گذاري كرده است ؟ !

اگر ما نتوانيم از سخنان رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در اين روز به مقصود و هدفش پي ببريم ، همين اهتمام عظيم ، بيان گويايي است كه هدف آن حضرت بالاتر از چنين مسأله ساده و ناچيز ، يعني مهم تر از مسأله اعلام دوستي و ياوري و امثال آن ها بوده است . خداوند در قرآن مي فرمايد :

( النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ . . . ) . ( 1 )

« پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) از خود مؤمنان نسبت به خودشان سزاوارتر و برخوردار از ولايت و اختياري فزونتر است . »

بايد گفت : در واقع مسأله ولايت ، منزلت والايي است كه خداوند بزرگ ، پيامبر گرامي خود را از رهگذر آن مورد تكريم قرار داده است . اعطاي چنين كرامتي به آن حضرت در جهت مصالح خود مردم صورت گرفته است ؛ زيرا مردم همانند نبيّ اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نمي توانند به طرق جلب مصالح و منافع و دفع مضارّ و مفاسد ، رهنمون شوند ؛ چون آن حضرت به هيچ كاري جز با استفاضه از وحي و الهام الهي روي نمي آورد ؛ تشخيص الهي نسبت به مصالح و مفاسد و منافع و مضارّ مردم كجا و تشخيص خود مردم نسبت به آن ها كجا ؟ قطعاً اين دو تشخيص را نمي توان با هم به مقايسه گرفت . اگر در ميان مردم كسي كه واجد چنين كرامتي است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احزاب : 6


10


وجود نداشته باشد تا آنان را به راه راست و مصالحشان رهنمون گردد و آن ها را از سقوط و انحطاط و خسران باز دارد مردم به رشد و هدايتي كه مطابق اراده خدا باشد دست نمي يافتند ؛ وقتي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اين روز براي ايراد سخن از جاي برخاست و فرمود :

« ألَسْتُ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ؟ » ؛

« آيا من نسبت به مؤمنين از خود آن ها « اولي » نمي باشم ؟ » ( 1 )

و خواست با اين بيان ، آيه اي را به ياد مردم آورد كه اولويت آن حضرت را نسبت به جان و مال مسلمين ( يعني ولايت را ) خاطر نشان مي ساخت ، مردم در پاسخ او عرض كردند : « اللهم بلي » : ( بار خدايا ! تو گواه باش كه ما مي گوييم : آري ) .

وقتي رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) براي چنين اولويتي از مردم اعتراف و اقرار گرفت فرمود :

« مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَليّ مَوْلاهُ » ؛

« آن كه من مولاي او هستم اكنون اين علي مولاي ( و اولي بر خود ) اوست . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اين باره ، ر . ك : مسند احمد ، ج4 ، ص281 ، 368 ، 372 و ج1 ، ص55 ؛ سنن نسايي ، ص22 ؛ مستدرك حاكم ، ج3 ، ص109 ، 110 و 533 ؛ كنزالعمال ، ج1 ، ص48 و ج6 ، ص153 ، 154 و 390 و بسياري از جوامع حديثي اهل سنت .


11


اين سخن حضرت نصّ صريح و آشكاري است بر اين كه چنين اولويتي كه خدا آن را براي او ، بر مردم ضروري و لازم اعلام كرده است هم اكنون اين اولويت از آن اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) مي باشد . آيا با وجود تفاوت ميان اين حقيقت بزرگ و حمل لفظ و واژه « مولي » بر دوست و ياور ، مي توان سخن رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) را از آنچه صريح در آن است بيگانه ارائه كرده و گفتارش را از مقتضاي حال ـ يعني از آنچه چنين اهتمام عظيمي آن را درخواست مي كرد ـ به دور انگاشت ؛ چگونه اين اهتمام عظيم و بي نظير با توجه به اين هدف ساده و ناچيز ـ كه ممكن بود با كم ترين بيان و ناچيزترين قيام و اهتمام آن را برگزار كرد ـ قابل توجيه مي باشد ؟ !

بنابراين اعلام به چنان اولويت در خور اينگونه اهتمام خواهد بود ، به خصوص كه نبيّ اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) نزديك شدن وفات و به پايان رسيدن عمرش را نيز در اين جريان گزارش فرمود و بايد چنين موقعيّتي را با تعيين جانشين و قائم مقام متناسب دانست . و اعلام اين اولويت در جهت مصالح خود مردم بوده است ، اين اولويت فوق امامتي است كه مردم آنرا درك مي كردند . و اين اعلام در برابر چشم و گوش مردم حجاز صورت پذيرفت ؛ بنابراين سزا بود كه اهل حجاز ـ پس از رويداد عظيم ـ همه از شيعيان عليّ مرتضي ( عليه السلام ) و دوستانش مي شدند ؛ اما از چنين روز عظيم


12


ايامي چند نگذشت كه به كلي فراموش شد ، گويا همين چندي پيش روي نداده بود و صد هزار نفر شاهد آن نبوده اند ، و چنان بيان و خطابه اي ـ كه هم اكنون طنين آن در گوشها مانده است ـ ايراد نشد و چنان بيعت و پيماني منعقد نگرديد و آن تهنيت هاي مردم وجود نداشت .

جريانات مربوط به اين روز و روزهاي پيش و پس از آن ـ كه نبيّ اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فضيلت و مقام الهي اميرالمؤمنين و منزلت والاي اهل بيت ( عليهم السلام ) را اظهار فرمود ـ در حجاز و در برابر مردم آن ، و در مرئي و منظر مهاجرين و انصار و دَم گوش آن ها اتفاق افتاد . همواره آياتي را ـ كه مقام والاي علي و مقام ارجمند اهل بيت ( عليهم السلام ) را مي شناساند ـ در بام و شام تلاوت مي كردند ؛ پس مردم حجاز در خور به نظر مي رسيدند كه همگي شيعه علي و اهل بيت ( عليهم السلام ) باشند ؛ لكن بعد از رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) ـ جز عده قليلي كه به علت قلت نفرات نمي توانستند به مبارزه برخيزند ـ همگي در مقام دشمني و درگيري با علي و اهل بيت ( عليهم السلام ) برآمدند . رشد و پيشرفت اين عده قليل جز پس از مرور زمان صورت نگرفت ، و جز پس از گذر سال هايي متمادي قدرت و نيرو كسب نكرد ؛ به همين جهت مي بينيم پس از قتل عثمان مردم در دعوت ديگران به بيعت با آن حضرت ـ مبني بر خلافت او ـ هجوم آوردند ؛ و واقعاً مردم به همان كيفيت براي بيعت با آن حضرت به سوي او شتافتند كه در مقام


13


توصيف آنان فرمود :

« فَمآ راعَني إلاّ والنّاسُ كعُرف الضَّبُعِ اليّ يَنْثالُونَ عليَّ مِنْ كُلِّ جانِب ، حَتّي لَقَدْ وُطِيءَ الحَسَنانِ و شُقَّ عِطفَايَ مُجْتَمِعينَ حولِي كرَبِيضَةِ الغَنَمِ » ( 1 ) ؛

( پس از كشته شدن خليفه سوم ) چيزي مرا نيازرد جز اين كه مردم ـ همانند موي انبوه گردن كفتار ( 2 ) به سوي من آمدند ، و از هر طرف مرا در ميان گرفتند تا آنجا كه از فشار جمعيت نزديك بود حسن و حسين ( عليهما السلام ) از پاي درآيند ، و دو سوي جامه من پاره شد ؛ چنان مرا احاطه كردند كه گويي شخصي در آغل گوسفند ، گرفتار شده است . »

اما اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) ـ علي رغم اصرار و پافشاري آنان در بيعت با او ـ از تن در دادن به درخواست آن ها امتناع ميورزيد ؛ زيرا مي دانست اگر خلافت را قبول كند بايد از فتنه ها و آشوب هايي در آينده نزديك با آغوش باز استقبال نمايد ؛ چون تدابير و حيله هايي كه در برابر او اتخاذ شد اقتضا مي كرد كه كار به او واگذار نگردد و اگر هم واگذار شود بايد با فتنه ها هم آغوش باشد ؛ زيرا كانديدا شدن و عرضه كردن گروهي خويشتن را براي خلافت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه ، خطبه شقشقيه .

2 . مثال زدن به حيواني مانند كفتار ، در اين جا به لحاظ پرپشت بودن موي گردن اين حيوان است .


14


موجب شد گردن هايي به سوي تخت خلافت كشيده شود تا بر آن تكيه زنند ، علي ( عليه السلام ) نيز كارش قصاص قبل از جنايت نيست و براي ارضاي مطامع اينگونه آزمندان ، هزارها درهم و دينار در اختيار آن ها قرار نمي دهد ؛ مانند چنين خشونتي در رابطه با خدا فتنه ها را از ميان نمي برد و اصلاً به مصلحت مردم نيست ، مردمي كه دائماً در ميان خوف و رجا و بيم و اميد به سر مي برند ؛ بنابراين اگر اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) مردم را در رابطه با درخواست آن ها طرد مي كرد موجب فزوني اصرار و پافشاري آنان مي گشت تا بيشتر تأكيد كنند كه آن حضرت خلافت را بپذيرد ؛ لذا ناگزير شد براي رعايت و احترام به اشتياق ديني مردم و گروهي كه دوستدار او بوده اند به درخواست آن ها پاسخ مثبت دهد .

اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) در نامه اي كه به طلحه و زبير نوشت حال مردم را در چنين روزي مجسم مي كند كه آن ها از او خواستند تا با وي بيعت كنند و آن حضرت امتناع ورزيد . علي ( عليه السلام ) در اين باره مي فرمايد :

« اِنّي لَمْ اَردِ النّاسِ حَتّي اَرادُوني ، وَلَمْ أُبايِعهُم حتي بايَعُوني » ( 1 ) ؛

« من نمي خواستم با مردم بيعت كنم تا آنگاه كه آنان چنين خواستند . من از آن ها بيعت نگرفتم ؛ بلكه آنان دست بيعت به سوي من دراز كردند . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه ، نامه ها ، ش 54 .


15


شواهد و مؤيّدات اين مطلب ـ كه مردم اصرار ميورزيدند و آن حضرت امتناع مي كرد ـ فراوان است ؛ وقتي اميرالمؤمنين ، متولّي امر خلافت شد با همان حقايقي روبه رو گشت كه قبلاً پيش بيني فرموده بود .

اولين امري كه آن حضرت بعد از قبول خلافت با آن مواجه شد پيمان شكني و گسستن بيعت از سوي طلحه و زبير و پيوستن آن ها به عايشه در بصره بود ؛ لذا علي ( عليه السلام ) با ياران و شيعيان خود براي دفع اين خطر ـ قبل از آن كه بالا گيرد ـ از مدينه به سوي بصره روي نهاد ؛ زيرا رجال سياست و حكومت به حوادث داخلي بيش از جريانات خارجي و برون مرزي اهتمام نشان مي دهند . وقتي اميرالمؤمنين ـ پس از قلع و قمع فتنه طلحه و زبير و عايشه ـ كوفه را به عنوان محلّ اقامت خود برگزيد ، شيعياني كه همراه آن حضرت از حجاز آمده بودند با او در كوفه ماندند . بنابراين در حجاز از دوستان و شيعيان او جز عده كمي باقي نماندند . و آنگاه كه خلافت به دست معاويه افتاد اين شيعيان ـ به استثناي نفرات معدودي ـ به حجاز باز نگشتند و شيعيان حجازي در كوفه ماندگار شدند و كوفه به صورت پايتخت تشيع در آمد ؛ چنان كه به عنوان مركز خلافت علي ( عليه السلام ) اتخاذ شده بود .

از آن زماني كه شيعه در حجاز ـ به خاطر اين كه در اقليت قرار گرفته بود ـ دچار ضعف گرديد روح تشيع براي بار دوم نيرو و قدرتي به دست نياورد ؛ در حالي كه در


16


سرزمين هاي ديگر برخوردار از رشد و پيشرفت گشته بود ؛ اما در حجاز ـ علي رغم عوامل قوي و نيرومندي كه انسان از رهگذر آن ها به رواج و انتشار تشيع در اين سرزمين اميدوار مي شد ـ هيچ پيشرفتي براي تشيع در اين منطقه به چشم نمي خورد . عوامل قوي و نيرومندي كه در رواج و انتشار تشيع در حجاز اثر گذاشتند بدين شرح بوده است :

ـ حجاز نخستين خاك و سرزميني بود كه درخت تشيع در آن غرس شد ، و اين خاك و سرزمين چنين درختي را در خود پذيرفت و اين درخت به رشد و رويش روي نهاد و به بر و ميوه بارور گرديد .

ـ حجاز همان جايي بود كه مردم آن ، اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) را وا داشتند تا بيعت آن ها را پذيرا گردد .

ـ حجاز مركز فرود وحي در جهت ارائه و بيان فضيلت اهل بيت ( عليهم السلام ) و كانوني بود كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فضائل وصي و خاندان خود را بر روي منبر اعلام و تبليغ مي فرمود .

ـ حجاز موطن همه اماماني بود كه از اولاد اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) بودند ، و اين امامان تا امام هادي ( عليه السلام ) همگي در آن به سر مي بردند ، و در تمام بلاد اسلام شيعيان به سوي اين ائمه به قصد حجاز بار سفر مي بستند .

شيعه در حجازِ معاصر

شمار شيعيان در ميان قبائل از شمار شيعيان شهرنشين حجاز فزون تر مي باشد و مي توان قبائل بنوجهم ، بنو علي و


17


بسياري از افراد قبيله بني عوف را از قبائل شيعي برشمرد ؛ اما در شهرها ، در مدينه منوّره عده زيادي شيعه زندگي مي كنند ؛ مانند شيعه « نخاوله » . و در روستاهاي مدينه منوّره نيز شمار فراواني از شيعه سكني دارند ؛ مانند شيعه « العوالي » .

غير از اين گروه ها ، عده قليل ديگري از شيعيان در مدينه به سر مي برند ؛ چنان كه در مكه مكرمه تعداد اندكي از شيعيان زندگي مي كنند .

حادثه و رويدادي ميان شيعه و حكومت عثماني ها در مدينه اتفاق افتاد كه معروف است و مردم نيز شاهد و ناظر آن بوده اند . اين حادثه چنان بود :

در « العوالي » ـ كه مردم آن از « حرب بني علي » مي باشند ـ عده زيادي از شيعه مقيم هستند . ترك هاي عثماني آن ها را متّهم ساختند كه مجرمين و راهزنان را پناه مي دهند ؛ لذا در صدد برآمدند كه بارو و حصار و دروازه اي براي « العوالي » بنا كنند ؛ اما مردم در برابر اين تصميم مقاومت كردند ؛ چون معتقد بودند اين كار حيله و نيرنگي است براي از ميان بردن آن ها ؛ لذا حكومت تركيه دستور داد لشگرياني زياد و نيرومند بر سر آن ها بريزند . در اين گيرودار قبايل حرب به ياري قبيله بني علي تاختند ؛ چون اين قبيله از خود آن ها بودند . وقتي لشكريان عثماني به سوي بني علي تاختند اين قبيله آن چنان شجاعت و استقامتي از خود نشان داد كه ترك هاي عثماني ناگزير


18


شكست خورده و به مدينه منوّره بازگشتند ؛ اما جمعيت و گروه « حرب » پيرامون اين سپاه را احاطه كرده و مدت دو ماه آن ها را در محاصره خود نگاه داشتند . به همين جهت اين حادثه را « واقعة الشهرين » مي نامند .

در اين حادثه تعداد زيادي از سپاهيان عثماني كشته شدند ؛ لكن به مردم « العوالي » كمترين خسارت و آسيبي نرسيد ؛ لذا مي گويند : « طيّ اين حادثه در « العوالي » فقط يك سگ و يك بز كشته شد » . آغاز اين واقعه ، سوم شوال 1329هـ . ق بوده است و يكي از شعرا ، اين حادثه و پيروزي شيعه و شكست ترك هاي عثماني را در ابياتي به نظم در آورده است . با اين پيروزي مقام شيعيان مستضعف ـ كه مقيم خود مدينه بوده اند ـ از نظر مردم رفيع و والا گشت .

آنگاه كه حكومت حجاز ـ بعد از عثماني ها ـ به ملك حسين بن علي رسيد توجه و عنايت خود را به شيعيان معطوف ساخته و آنان را مشمول مراحم خويش قرار داد به ويژه شيعه « حرب » حجاز ؛ زيرا ملك حسين بازوي قوي و شمشير براق و بُرّان اين طائفه به شمار مي رفت ؛ لكن هنوز مدت كوتاهي بر اين حال و منوال نگذشت كه لشكريان ابن سعود به حرمين شريفين حمله كردند و حكومت شريف حسين را در حجاز از ميان برده و منقرض ساختند . سعودي ها براي دسترسي به حكومت حجاز به جناياتي دست زدند ، خون عده زيادي را بر زمين ريختند ، شمار فراواني از مردم را بي خانمان كردند و به فجايع و كارهاي


19


هولناكي دست يازيدند . آن عاملي كه اين قدرت را در سعودي ها ايجاد كرد و اين شجاعت و شهامت را در آن ها بارور ساخت و آنان را بر آن داشت كه از جنگ فرار نكنند ، و سرانجام موفق شوند بر حجاز و غير آن استيلا يابند آن بود كه فرمانده آن ها كه اين حمله و جنگ و هجوم وحشيانه را رهبري مي كرد يعني پادشاه آن ها ابن سعود و اسلاف آن ها و تني چند از افرادي كه هم مسلك با آن ها بودند و خود را عالم و دانشمند وانمود مي ساختند حكم و فتوايي صادر كردند كه همه فِرَق اسلامي كه اهل قبله هستند ـ جز خود آن ها ـ كافرند و جان و مال آن ها مباح مي باشد . و از چنين عقيده سخيف و افراط آميز براي تسلط بر حجاز و حكومت بهره برداري نمودند ، و با ايجاد اعتقادي بي اساس كه در اين نفوس ضعيف و بينوا و بي اراده راه دادند به اهداف شوم خود دست يافتند . سعودي ها با اين اعمال وحشيانه و كوبنده و طبع خشن و قساوت گري ، و در سنگر اين اعتقاد باطل و مردود ، تمام گروه هاي اهل حجاز را در برابر خود رام و تسليم نمودند و جنگي را رهبري كردند كه در برابر هيچ قدرتي سر تسليم فرود نمي آورد و در مقابل هيچ حكومتي گردن نمي نهاد . بنابراين پس از چنين اعمال قساوت آميز نه از شيعه و نه از فرقه هاي ديگر هيچ حس و حركتي به چشم نمي خورد و هيچ صدايي از مردم حجاز بر نمي خاست . و اگر هم بعضي در برابر اين ظلم قيام مي كردند اين وحشي هاي درنده خو ـ كه چنان جنگ هاي


20


مهلك آنان را اشباع نكرد و عطش آن ها را سيلاب خون بي گناهان فرو ننشاند ـ به سرعت آن را سركوب مي ساختند . كاش ! سعودي ها به اين اعمال وحشيانه بسنده مي كردند و متعرض گنبد و بارگاه ائمه بقيع و اهل بيت ( عليهم السلام ) نمي شدند ، اينان با همين كلنگ هايي كه اين بناها را ويران ساختند كاخ هاي ايمان را نيز به ويراني كشيدند . آري ! اين گنبد و بارگاه ها را فرو ريختند و با خاك يكسان ساختند . ( 1 )

متولّيان سرزمين حجاز !

اگر احترام اهل بيت ( عليهم السلام ) و بزرگان آن ها نزد سعودي ها اين است كه مرقد آن ها را با چنين وضع دلخراشي به ويراني بكشند پيدا است كه با شيعيان و دوستان آن ها چه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن سعود ، در سال 1344هـ . ق به مكه مكرمه وارد شد ، در هشتم شوال همين سال گنبد و بارگاه ها را ويران كرد و ضريح هاي مطهر را با خاك يكسان ساخت . شيعه چنين روزي را به عنوان روز حزن و اندوه مقرر كرد و براي اين حادثه ناگوار هر ساله در چنين روزي مجالس يادبودي بر پا مي شود . و من نيز با الهام از قريحه خود در اين حادثه دردناك شعري انشا كردم و در سال دوم تخريب اين مراقد شريفه قصيده اي گفتم كه مطلع آن اين است :

لِمن أبقيت و كاف الدّموع * * * اما تبكيك فاجعة البقيع

براي چه كسي اشك ريزان ماندي ؟ * * * آيا فاجعه بقيع تو را نمي گرياند ؟ !


21


رفتاري را در پيش مي گيرند . ما فقط نسبت به حال شيعه و مسلمين در حجاز ، عزادار و ماتم زده نيستيم ؛ بلكه به حال شيعه و مسلمين در بلاد و سرزمين هاي ديگري كه سلطه سعودي ها در آن ها نفوذ يافته ، از قبيل : قطيف ، قطر و احساي ماتم زده و . . . مي باشيم . سعودي ها اموال بسياري از شيعيان و مسلمانان را از دست آن ها ربودند ، و بر جان ها و اعتقاداتشان تسلط يافتند ، آن ها را مجبور ساختند مطابق شعائر آن ها تظاهر نمايند ، در نماز جمعه و جماعت آن ها ، حضور به هم رسانند و هيچگونه آزادي براي مذهب باقي نگذاشتند و به آن ها اجازه ندادند كه مرقد نبيّ اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) و ائمه اهل بيت ( عليهم السلام ) را زيارت كنند ، و كارهايي ـ جز اين ـ كه سعودي ها درباره مردم حجاز روا داشتند ؛ البته در اين اواخر سختگيري سعودي ها كمتر شد و فشار و تضييقات آن ها رو به كاهش گذاشت . سعودي هاي وهّابي ، حجاج را مجبور ساختند كه خود را با شعائرشان هماهنگ سازند ، به دنبال امام جماعت آن ها نماز را برگزار نمايند ، از بوسيدن مقام ابراهيم ( عليه السلام ) و لمس و دست كشيدن هر مرقد و محلّ مقدسي ـ جز حجرالأسود ـ ممانعت به عمل مي آورند . و اگر زائران مرقد رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) و مراقد ائمه طاهرين ( عليهم السلام ) به آن ها نزديك شوند و يا بر آن ها بوسه زنند آنان را با ضرب كتك و اجبار از اين مراقد مي رانند . آري ! مي گويند : در سال گذشته ؛ يعني سال 1351هـ . ق فشار وهابي ها نسبت به


22


حجاج و شرارت آن ها كمتر شد . ( 1 ) اميدواريم سياست ابن سعود با اعاده و بازسازي بنا و قبور ائمه بقيع ( عليهم السلام ) و گستردن مجال براي زيارت مسلمين و شيعه ، و اعطاي آزادي مذهبي با آن ها همگام گردد ؛ چرا كه اگر اين راه و رسم را در پيش گيرد بلاد و مملكت او رو به پيشرفت فزون تري گذارده و عزت و اقتدارش بيشتر مي گردد و براي او و مملكتش سودمندتر بوده و موجب مي شود حجاج بيشتري به اين سرزمين روي آورده و در آمد اهل مملكتش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لكن من كه در سال 1365هـ . ق براي حج در حجاز بودم شرارت سعودي ها را بدتر از آن ديدم كه شنيده بودم . زوار شيعه وقتي قدمشان را در حجاز مي گذاشتند نسبت به دين و آيين و خون و جانشان احساس امنيت نمي كردند ؛ زيرا نمي توانستند فريضه واجب يا مستحبي را بر خلاف آراي آن ها انجام دهند . فقط كافي بود يك مرد نادان و يا معاندي شهادت دهد فلاني شيعه است و قصد مخالفت با شريعت را دارد تا خونش ريخته شود ، بيش از دو سال نيست كه از قتل آن شيعه ايراني ( يعني ابوطالب يزدي ) ميگذرد ، اين مرد را ستمكارانه و بدون گناه كشتند ، و افراد ديگري را به قتل رساندند كه ما آن ها را نمي شناسيم و يا از آن ها اطلاعي نداريم . من مشاهدات و اطلاعات خود را در حج ، يادداشت كردم و اين يادداشت ها محفوظ است . از مصري ها راجع به شيعه نسبت هاي ناروا و دشنام هايي شنيدم كه از رفتار سعودي ها از لحاظ فضيح بودن كمتر نيست ؛ لكن راجع به اين تجاوزات به سوي چه كسي مي توانيم شكايت ببريم و ناله ، گريه و فرياد خود را براي چه كسي سر دهيم كه داد ما را بستاند و به فرياد ما برسد ؟


23


داراي وضع مطلوب تري گردد . باري ، اين اولين بار نيست كه آل سعود با حرمين شريفين و مردم آن درگير شدند و بر حجاز مسلط گشتند ، اينان پيش از اين نيز با مردم حجاز در افتاده و بر آن استيلا يافته بودند .

در ابتداي ظهور وهابيت در نجد و پيشرفت و نفوذ اين مذهب ، سعودي ها حجاز را مورد تاخت و تاز خود قرار داده ، و شرفا را از آن بيرون راندند ؛ لكن حكومت عثماني محمد علي پاشا ، والي مصر در آن روزگار و نيز سر سلسله ملوك كنوني اين ديار را تحريك نمود و او نيز سپاهي انبوه به فرماندهي فرزندش طوسون پاشا ، مجهز كرد و او را به قصد حجاز گسيل داشت تا وهابي ها را تسليم كرده و حرمين را از دست آن ها آزاد سازد ، و اين امر در سال 1226 روي داد .

فرمانرواي وهابي ها در اين وقت « سعود ثاني » بود ، اما طوسون شكست خورد و نتوانست در برابر لشگر وهابي ها مقاومت كند ؛ لذا محمد علي پاشا ناگزير شد خود به سوي حجاز رود ، از حُسن تصادف ، سعود ثاني يعني نيرومندترين امراي اين طائفه مُرد . پس از او عبدالله جانشين وي شد كه از نظر حكومت ضعيف بود . محمد علي پاشا سعودي ها را شكست داد و آن ها پي در پي شكست مي خوردند ؛ وقتي محمد علي كاملاً بر سعودي ها پيروز شد به مصر بازگشت . فرزند او « طوسون » صلحي با وهابي ها منعقد ساخت و خود در اسكندريه از دنيا رفت ،


24


وهابي ها پس از مرگ او سر به تمرّد برداشتند ، محمد علي پاشاه فرزند ديگرش ابراهيم پاشا را در سال 1231هـ . ق به سوي آن ها گسيل داشت و ابراهيم ، « درعيه » مركز شهرهاي نجد را محاصره كرد و آنرا با جنگ به تصرف خود در آورده و آن را با آتش كشيدن ، ويران ساخت و امير و فرمانرواي وهابي ها تسليم شد و با خواري و ذلت و فروتني به سال 1232هـ . ق نزد او آمد و بدين طريق شوكت اين طائفه از ميان رفت و به ترويج مذهب آن ها در آن روز خاتمه داده شد . ( 1 )

آري ، شوكت وهابي ها فقط در نجد باقي ماند ، و وقتي آل رشيد بر آل سعود در نجد پيروز شدند و حكومت در اختيار آن ها قرار گرفت رفتارشان بهتر از سعودي ها بود ؛ لكن حكومت بر نجد ـ قبل از جنگ بزرگ و بعد از آن كه عبدالعزيز بن سعود بر رياض تسلط يافت ـ به سعودي ها بازگشت وبه نام « اخوان » به نشر و دعوت مذهب وهابيّت همت گماردند ، و از رهگذر همين دعوت و بذل و بخشش اموال بود كه اعراب نجد به عبدالعزيز جذب شدند و در نتيجه بر نجد و حجاز و احساء و قطيف و قطر دست يافت . به اضافه اعمال ناروا و رفتار وحشيانه و كارهاي قطيع ديگري كه از سعودي ها تاكنون سر زد ، اعمالي كه مردم دنيا از آن ها بي اطلاع نيستند و تاريخ نيز آن ها را ثبت و ضبط كرده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صفوة تاريخ مصر و الدول العربية ، ج2 ، ص97 ـ 100 .


| شناسه مطلب: 74848