بخش 2
مبانی مذهب شیعه و وجوه افتراق آن از سایر مذاهب اسلامی چیست؟ علم امام از دیدگاه مذهب شیعه
مباني مذهب شيعه و وجوه افتراق آن از ساير مذاهب اسلامي چيست؟
اگر بخواهيم مباني و مهمترين وجوه افتراق مذهب شيعه را در يك واژه گرد آوريم همانا واژة «امامت» را پيشمينهيم.
به ديگر سخن، تلقّي خاصّ شيعه از مسألة امامت كه ريشه در آيات قرآن و عبارات پيامبر (صلّي الله عليه وآله) داشته، ويژگي اساسي و تاريخي اين مذهب است.
امامت در نزد شيعه مفهومي مقدّس دارد، و استمرار حركت انبياء: و شاخسار شجرة طيبة نبوّت به شمار ميرود كه {أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِي السَّماءِ،ِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها}.(1) چنين امامتي تنها در وحي از نبوّت جدا ميشود، و همة امور دين و دنياي مردم را فرا ميگيرد.
به يك تعبير ميتوان گفت، امامت شيعه آسماني است، و امامت اهل سنّت زميني.
شيعه امامت را از سنخ نبوّت (و نه عين آن) ميداند و اهل سنّت آن را از سنخ سلطنت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ابراهيم/24 و 25
به ديگر سخن، امامت در نزد اهل سنّت به معناي سياست است؛ آنهم سياستي كه در عمل از ديانت جداست. لذا ميبينيم كه بر خلاف شيعه، اهل سنّت پيروي از هر امامي را هر چند ستمكار باشد واجب ميشمارند، و براي چگونگي دستيابي او به حكومت و چگونگي حكمرانياش اهمّيت چنداني قائل نيستند. در حالي كه شيعه امامت را در سه محور مورد ارزيابي قرار ميدهد: علم امام، عصمت او و انتصاباش توسّط پيامبر (صلّي الله عليه وآله) . اين محورهاي سهگانه عناصر ذاتي و پايههاي استوار انديشة شيعي را تشكيل ميدهند. از اين رو، ما مباني و مهمترين وجوه افتراق مذهب شيعه را با نظر به اين سه محور
الف: علم
ب: عصمت
ج: نصب امام، بررسي ميكنيم:
علم امام از ديدگاه مذهب شيعه
1 . شرط اعلم بودن براي امام
شيعه به طور قطع برآن است كه پيشواي جامعه بايد در دانش و آگاهي سرآمد، و به اصطلاح «أعلم» باشد. از نگاه اين مذهب عقل و نقل روا نميدارند كسي كه در دانش و آگاهي برتري ندارد و به ديگري نيازمند است بر كسي كه دانشمندتر و آگاهتر از اوست و نياز علمي او را برآورده ميسازد امامت نمايد. چنين چيزي به هيچ روي منطقي نيست، و نميتوان آن را به سود جامعه و مطابق با حقّ و عدالت دانست.
قرآن نيز در چندين آيه اين واقعيت را گوشزد ميكند، و ميفرمايد: { هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الأَلْبابِ }.(1) يعني: «آيا كساني كه دانش و آگاهي دارند با كساني كه دانش و آگاهي ندارند برابرند؟! جز اين نيست كه تنها خردمندان پند ميگيرند».
و ميفرمايد: { أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ }.(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . زمر/9
2 . يونس/35
يعني: «آيا كسي كه به سوي حق راه مينمايد سزاوارتر است كه پيروي شود يا كسي كه خود راه نمييابد مگر آنكه راهنمايي شود؟! شما را چه ميشود چگونه حكم مينماييد؟!». اين دو آيه به روشني بر ضرورت اعلم بودن امام پاي ميفشارد.
زيرا كسي كه با دانش و آگاهي برتر خود به سوي حقّ و عدالت راه مينمايد سزاوارتر است كه پيشواي جامعه باشد تا كسي كه خود به حق و عدالت راه نمييابد مگر آنكه توسّط چنان كسي راهنمايي شود؛ و اين واقعيتي معقول و اصلي منطقي است. تجربة بشري نشان داده است كساني كه اين واقعيت معقول و اصل منطقي را در معادلات سياسي خود ناديده گرفتهاند به مشكلات فراوان و كژيهاي سترگ دچار آمدهاند.
جالب است كه در منابع روايي اهل سنّت احاديث فراواني در تأييد اين اصل عقلايي شيعه به چشم ميخورد. به عنوان نمونه، اين حديث در سنن بيهقي (د.457ق) آمده است كه رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) فرمود:«مَنِْ اِسْتَعْمَلَ عامِِلاً عَلَي الْمُسْلِمينَ وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّ فيهِمْ مَنْ هُوَ أَوْلي بِذلِكَ مِنْهُ وَأَعْلَمُ بِكِتابِِ اللهِِ وَسُنَّةِِ نَبيِّهِ فَقَدْ خانَ اللهَ وَرَسُولَهُ وَجَميعَ الْمُسْلِمينَ».(1) يعني: «هر كه كارگزاري را بر مسلمين بگمارد در حالي كه ميداند در ميان آنان كسي سزاوارتر از او به حكمراني و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . السنن الكبري، 10/118
داناتر به كتاب خدا و سنّت پيامبر وجود دارد همانا به خدا و پيامبر و همة مسلمانان خيانت ورزيده است».
و در منابع ديگر روايي اين حديث از پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود:
«ما وَلَّتْ أُمَّةٌ أَمْرَها رَجُلاً وَفيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ لَمْ يَزَل يذهَبُ أَمْرُهُمْ سفالاً حَتّي يرجِعُوا إِلي ما تَرَ كُوه».(1) يعني: «هيچ امّتي كار خود را به مردي نميسپارد كه در ميان آنان كسي داناتر از او باشد مگر آنكه كارشان همواره به پستي گرايد تا آنگاه كه به آنچه وانهادهاند باز آيند». مرحوم شيخ محمّد حسين مظفّر (د.1381ق) دربارة اين موضوع كتابي مستقل با عنوان علم الإمام نگاشته، و در آن كمّيت و كيفيت علم امام را از زواياي مختلف مورد بررسي قرار داده است.(2)
2 . اعلم بودن علي (عليه السلام) نسبت به ديگر صحابه
پس از آنكه ضرورت اعلم بودن پيشواي جامعه از نگاه شيعه روشن شد، بايد به اين نكته اشاره كرد كه علي (عليه السلام) بيهيچ ترديدي از اين ويژگي برخوردار بوده است. آن حضرت مطابق با روايات تاريخي از زمان كودكي در دامان پاك پيامبر (صلّي الله عليه وآله) پرورش يافت و سپس نخستين كسي بود كه اسلام آورد و پيش از ديگران و بيش از آنها با ژرفترين معارف الهي و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ينابيع المودّة، 3/369، كنز الفوائد، ص215، بحار الأنوار، 31/418
2 . علم الامام، 1402ق
گستردهترين علوم نبوي آشنا شد.
روايات فراواني در منابع شيعي و سنّي حكايت از آن دارد كه ارتباط علمي خاصّي ميان آن حضرت و رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) وجود داشته است. به عنوان نمونه، اين روايت از آن حضرت مشهور است كه ميفرمود:
«كُنْتُ إِذا سَأَلْتُ رَسوُلَ اللهِ (صلّي الله عليه وآله) أَعْطاني وَإِذا سَكَتُّ ابْتَدَأَني».(1) يعني: «چنين بود كه وقتي از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) ميپرسيدم پاسخم ميداد و وقتي سكوت مينمودم خود سخن ميفرمود».
زمزمهها و رازگوييهاي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) با علي (عليه السلام) چنان بود كه گاهي ديگر صحابه را به واكنش واميداشت. چنانچه در منابع اهل سنت روايت شده است كه رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) با علي (عليه السلام) نجوا ميكرد، مردمان گفتند: اي رسول خدا! نجواي تو با علي بسيار شد! پيامبر (صلّي الله عليه وآله) فرمود: من با او نجوا نكردم بلكه خدا با او نجوا كرد.(2)
در روايتي وارد شده كسي كه از پيامبر (صلّي الله عليه وآله) دربارة چرايي نجوايش با علي (عليه السلام) پرسيده ابو بكر بوده است،(3) نه آنگونه كه برخي اهل سنّت پنداشتهاند منافقان يا عوام صحابه!4
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سنن ترمذي، 5/301، المصنف، 7/495
2 . كتاب السنة، سنن ترمذي، 5/303 با اندكي تفاوت، مسند أبي يعلي، 4/118
3 . المعجم الكبير، 2/186
4 . تحفة الأحوذي، 10/159
جالب است كه برخي شارحان اهل سنّت در شرح اين حديث گفتهاند: «موضوع نجواي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) با علي (عليه السلام) اسرار الهي و امور غيبي بود كه از خزانة الهي با وي در ميان مينهاد».(1) همچنين، در پارهاي روايات اهل سنّت، پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) علي (عليه السلام) را با صراحت أعلم امّت خود برشمرده، و بر برتري او در عرصة اخلاق نيز پاي فشرده است.(2)
آنچه بيش از هر چيز از جايگاه بلند علمي علي (عليه السلام) در نزد پيامبر (صلّي الله عليه وآله) پرده برميدارد حديث مشهور باب علم است: «أَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بابُها، فَمَنْ أَرادَ الْمَدينَةَ فَلْيَأْتِ الْباب».
در اين حديث كه بسياري از منابع روايي معتبر اهل سنّت آن را روايت كردهاند، پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) خود را شهر علم، و علي (عليه السلام) را دربازة آن برميشمارد، و تأكيد ميفرمايد كه هر كس خواهان شهر است بايد از دربازة آن وارد شود.(3)
حاكم نيشابوري پس از نقل اين حديث با طرق مختلف، آن را صحيح دانسته و دربارة صحّت آن به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تحفة الأحوذي، 10/159
2 . المسند احمد بن حنبل، 5/26 ، المصنف، عبد الرزاق الصنعاني، 5/490، المصنف ابن ابي شيبه، 7/505، الآحاد و المثاني، 1/142، مجمع الزوائد، 9/114؛ المعجم الكبير، 20/230؛ الإستيعاب، 3/1099
3 . سنن الترمذي، 5/301؛ حديث خيثمة، ص200؛ المستدرك علي الصحيحين، 3/126؛ المعجم الكبير، 11/55
تفصيل سخن گفته است.(1) فتني نيز ديدگاه او را تأييد كرده و كساني كه آن را جعلي و ضعيف پنداشتهاند در خطا دانسته است.(2)
مناوي نيز در ذيل اين حديث، اعلم بودن علي (عليه السلام) را نزد موافق و مخالف و دوست و دشمن ثابت شمرده است.(3)
جالب است كه يكي از شخصيتهاي صاحبنظر اهل سنّت با نام احمد بن محمّد مغربي (د.1380ق) دربارة اين حديث كتابي جداگانه با عنوان فتح الملك العلي بصحّة حديث باب مدينة العلم علي نگاشته، كه چنانچه از نامش پيداست به اثبات صحّت و اعتبار اين حديث شريف و كثرت طرق و اسناد آن اختصاص دارد، و به حق كتابي ارزشمند است.(4)
نويسندة معاصر سنّي علي بن محمّد علوي نيز دربارة اين موضوع كتابي مشابه با عنوان دفع الارتياب عن حديث الباب پرداخته است.(5) با اين حال، ماية شگفتي و تأسّف است كه برخي نويسندگان وهابي با بيانصافي محض و تعصّبي غير علمي و بدون هيچ گونه توضيح قابل قبول اين حديث صحيح را ضعيف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . المستدرك علي الصحيحين، 3/126 و 127
2 . تذكرة الموضوعات، ص96
3 . فيض القدير، 3/61
4 . فتح الملك العلي بصحّة حديث باب مدينة العلم علي.
5 . دفع الارتياب عن حديث الباب
وانمودهاند!1
امام علي (عليه السلام) بنابر گفتار پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) و اعتراف بسياري از صحابه مانند خليفة دوم عمر بن خطاب تواناترينِ امّت بر قضاوت،(2) و آشناترين آنان با پيچيدهترين احكام ديني مانند فرائض بوده است.(3) ابن مسعود ميگويد: «ما (صحابه) همواره برآن بوديم كه قاضيترين اهل مدينه علي (عليه السلام) است».(4)
اين يك واقعيت تاريخي است كه عموم صحابه به دانش بيكران آن حضرت نيازمند بودند و در مسائل و مشكلات علمي خود به او رجوع ميكردند. به عنوان نمونه، مشهور است كه عمر از پيشآمدن مسألهاي پيچيده در زماني كه به علي (عليه السلام) دسترسي ندارد به خدا پناه ميبُرد، و خود بارها اقرار ميكرد كه اگر آن حضرت نبود وي هلاك ميشد!5 و ابن عباس ميگفت: «اگر فرد قابل اعتمادي براي ما از علي (عليه السلام) فتوايي نقل كند هرگز از آن عدول نميكنيم».(6)
برخي نويسندگان سنّي مراجعات صحابه به آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ضعيف سنن الترمذي، ص501
2 . المصنف، 7/183؛ مسند احمد، 5/113؛ الاستيعاب، 3/1102؛ المستدرك، 3/305
3 . الاستيعاب، 3/1105
4 . تاريخ الاسلام، 3/638
5 . تأويل مختلف الحديث، ص152؛ الإيضاح، ص191، شرح نهجالبلاغة، 1/18
6 . تاريخ الاسلام، 3/638
حضرت را بيش از آن دانستهاند كه به شمار آيد.(1) اين در حالي است كه حتي يك مورد در تاريخ گزارش نشده است كه آن حضرت به يكي از صحابه در مسألهاي علمي رجوع كرده، يا از كسي چيزي را پرسيده باشد، و اين بزرگترين گواه بر اعلم بودن آن پيشواي بزرگ الهي است.
تاريخ اسلامي كسي را جز او به ياد ندارد كه نداي «سَلُوني قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُوني» سر داده باشد، و اين چيزي است كه همة علماي اسلام بر آن اتفاق نظر دارند.(2)
به عنوان نمونه، سعيد بن مسيب تابعي مشهور ميگويد: «احدي از صحابه جز علي (عليه السلام) نميگفت: سلوني»!3 آن حضرت با اين نداي خيرخواهانه بارها مردمان را به بهرهگيري از دانش بيكران خود فراميخواند و همواره آمادگي خود براي پاسخگويي به پرسشهاي امّت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) را ابراز مينمود.(4)
آن حضرت در گفتوگوي صميمانه و غمانگيزي كه با برخي ياران نزديك خود داشت با دست به سينة خود اشاره نمود و فرمود: «در اينجا علم انبوهي نهفته است، كاش براي آن حاملاني مييافتم»!5 اين كلام تأثّر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . المناوي، فيض القدير، 1/588
2 . شرح نهج البلاغة، 7/46
3 . ذهبي، تاريخ الاسلام، 3/638
4 . نك: نهج البلاغة، 1/182 و 2/130؛ الغارات، 1/7 و 2/676؛ المستدرك، 2/352
5 . نهج البلاغة، 4/36؛ دستور معالم الحكم، ص83
برانگيز در موارد مختلفي از آن حضرت شنيده شده است.(1)
بيجهت نيست كه شعبي يكي از رجال برجستة اهل سنت ميگويد: «احدي از اين امّت به آنچه در قرآن است و آنچه بر پيامبر (صلّي الله عليه وآله) نازل شده است از علي (عليه السلام) داناتر نبود».(2) و حرالي نيز ميگويد: «متقدّمان و متأخّران ميدانند كه فهم كتاب خدا منحصر به علي (عليه السلام) بود و هر كه اين را نداند باب علم را گم كرده است».(3)
ابن ابي الحديد شارح معتزلي نهج البلاغه نيز سرچشمة همة علوم اسلامي را علي (عليه السلام) ميشمارد و بازگشت دانش همة دانشمندان مسلمان را به دانش بيپايان آن امام همام ميداند.(4)
از اين جا آشكار ميشود كه باور شيعه به پيشوايي علي (عليه السلام) بر اصلي منطقي و قابل درك استوار است، و آن همانا شايستگي داناترين امّت براي امامت ميباشد كه پيشتر به توضيح آن از زاوية عقل سليم و قرآن كريم پرداختيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . المعجم الكبير، 6/213؛ دستور معالم الحكم، ص104
2 . نظم دررلسمطين، ص128
3 . المناوي، فيض القدير، 3/61
4 . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، 1/17 به بعد
3 . مرجعيت علمي اهل بيت (عليهم السلام)
امامت اهل بيت (عليهم السلام) در مفهوم شيعي به دو بخش تقسيم ميشود:
الف: رهبري سياسي اهل بيت (عليهم السلام) ،
ب: مرجعيت علمي آنان براي همة امّت.
منظور از مرجعيت علمي اهل بيت (عليهم السلام) اين است كه خاندان پاك پيامبر (صلّي الله عليه وآله) به دليل اعلم بودن و دانش برتر خود كه مورد اعتراف بسياري از اهل سنّت است، شايستگي آن را داشتهاند كه در مسائل علمي و ديني مختلف مورد رجوع امّت قرار گيرند و به رسميت شناخته شوند. حديث مشهور و متواتر1 ثقلين كه در منابع روايي اهل سنّت بيش از منابع روايي شيعه به چشم ميخورد بر چنين مرجعيتي براي اهل بيت (عليهم السلام) پاي ميفشارد، و آنان را در كنار قرآن به عنوان دومين پناه امّت مطرح مينمايد، و پيوند آنان را با قرآن ناگسستني برميشمارد:
«إنّي تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتي أهل بيتي ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا أبداً و إنّهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض».(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . "متواتر" يك اصطلاح حديثي است و بر روايتي اطلاق ميشود كه راويان آن در هر طبقه به اندازهاي زياد باشند كه تبانيشان بر دروغ عادتاً محال باشد. چنين حديثي از بيشترين اعتبار برخوردار است و حجيت آن عقلي است.
2 . به عنوان نمونه، نك: بصائر الدرجات، باب في قول رسول الله (صلّي الله عليه وآله) ( (إنّي تارك فيكم الثقلين، ص432؛ مسند احمد، 3/14، 17، 26، 59، و 4/371؛ سنن الدارمي، 2/432؛ فضائل الصحابة، ص15 و 22، المستدرك، 3/109 و 148؛ السنن الكبري، 7/30 و 10/114
طبيعي است كه اين بزرگواران آگاهترين امّت به سنّت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و داناترين مردم به احكام اسلام بوده باشند، چراكه اينان فرزندان پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و پرورش يافتة بيت آن حضرت بودهاند و روشن است كه «أهل البيت أدري بما في البيت» (= اهل خانه به آنچه در خانه است آگاهترند).
نقش ائمّة اهل البيت: در تكامل نهضت علمي، فرهنگي و تربيتي اسلام بسيار برجسته و غير قابل انكار است. تحقيق و تتبّع در زندگاني امامان شيعه به روشني نشان ميدهد كه اينان بدون آنكه به ظاهر در مدرسه و نزد معلّمي تلمّذ كرده باشند از بلندترين پاية علمي و گستردهترين معارف ديني برخوردار بودند و در گفتوگو با صاحبان اديان و مذاهب و پرسشگران گوناگون همواره در موضع افاده بودند و هيچگاه از پاسخ پرسشي فرو نميماندند و نسبت به دانشي ابراز بياطلاعي نمينمودند و حتّي در سنّ كودكي گشايندة گرههاي علمي و حل كنندة معضلات ديني بودند. در حالي كه هيچ يك از عالمان و نوابغ اسلامي از چنين شرايطي برخوردار نبودند و افزون بر تلمّذ طولاني نزد استادان شناخته شده، از پاسخ به بسياري پرسشها
فروميماندند و آشكارا نسبت به بسياري مسائل ديني ابراز جهل مينمودند.
ماية شگفتي و تأسّف است كه بسياري از اهل سنّت رجوع به پيشوايان مختلف مذاهب و پيروي از مباني و ديدگاههاي فقهي فقيهاني چون مالك بن انس، ابوحنيفه، شافعي و ابن حنبل را قابل قبول ميدانند و به سختي از آن دفاع مينمايند و حتّي بر ضرورت تقليد يكي از اينان پاي ميفشارند، اما رجوع به پيشوايان اهل بيت (عليهم السلام) و پيروي از مباني و ديدگاههاي فقهي خاندان پاك پيامبر (صلّي الله عليه وآله) كه نزديكترين مردم به آن حضرت و آشناترين آنان با ابعاد مختلف اسلام بودهاند را برنميتابند و حتّي به عنوان مذهبي در رديف ساير مذاهب اسلامي برنميشمارند.
اين در حالي است كه شيعه بر خلاف اهل سنّت كه براي تقليد از پيشوايان چهارگانة خود دليلي از شرع نميشناسند، براي پيروي از خاندان پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و پيشوايان دوازدهگانة خود دلايل و مستندات تاريخي و روايي فراوان دارد. هر چند در دهههاي اخير عدّهاي از عالمان نيكانديش اهل سنّت در اين ديدگاه غير منصفانة تاريخي تجديد نظر كردند و با به رسميت شناختن مذهب اهل بيت (عليهم السلام) به عنوان يكي از مذاهب معتبر اسلامي گامي قابل تقدير به سوي تقريب مذاهب برداشتند. يكي از اين عالمان نيكانديش مرحوم
شلتوت شيخ الأزهر و فقيه بزرگ مصر بود كه به خاطر فتواي عالمانة خود يكي از پيشگامان نهضت تقريب به شمار ميرود.
در ميان شيعيان نيز برخي عالمان مصلحتانديش مانند سيدشرف الدين، كاشف الغطاء، مظفر و آيت الله بروجردي با تكيه بر مرجعيت علمي اهل بيت (عليهم السلام) و تأكيد بر احاديثي چون حديث ثقلين روش نويني را براي گفتوگو با اهل سنّت در پيشنهادند.
به ديگر سخن، اينان در شرايط كنوني جهان اسلام، تكيه بر بُعد علمي اهل بيت و پافشاري بر مرجعيت ديني آنان را به مراتب سودمندتر از تكيه بر بُعد سياسي و اصرار بر خلافت آنان برشمردند، و پيشنهاد نمودند كه به جاي تأكيد بينتيجه به روي حقّ حاكميت سياسي اهل بيت (عليهم السلام) و عدم استحقاق ديگران، كه البته واقعيتي منطقي و قابل اثبات است، به تبليغ حقّ مرجعيت علمي عترت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) و بهرهگيري از معارف اصيل آنان بپردازند. هر چند اين نگرش از جهات مختلفي سودمند و قابل دفاع است، اما بايد توجّه داشت كه بُعد سياسي اهل بيت (عليهم السلام) چندان از بُعد علمي آنان جدا به نظر نميرسد.
پيش از اين گفتيم كه از ديدگاه شيعه استحقاق زمامداري با اعلم بودن ارتباط مستقيم دارد، لذا نميتوان بر اعلم بودن پيشوايان اهل بيت (عليهم السلام) تأكيد
كرد ولي شايستگي آنان براي خلافت را ناديده گرفت. البته بعيد به نظر ميرسد كه مراد صاحبان اين نظريه نيز ناديده گرفتن خلافت سياسي اهل بيت (عليهم السلام) بوده باشد. احتمالاً اينان برآنند كه مرجعيت علمي اهل بيت (عليهم السلام) ميتواند به عنوان نقطهنظر مشترك و حلقة اتّصال ميان شيعه و اهل سنّت مطرح شود تا مبناي مناسبي براي گفتوگوهاي سودمند و سازندة دو طرف دربارة مسائل مورد اختلاف از جمله خلافت سياسي اهل بيت (عليهم السلام) باشد؛ و اين ديدگاهي صحيح و قابل قبول است.(1)
4 . مرجعيت علمي و فقهي امام جعفر صادق (عليه السلام) و شخصيت آن حضرت در نزد اهل سنت
نقش تاريخي امام جعفر صادق (عليه السلام) در تكامل علمي مذهب شيعه چنان برجسته و قابل توجّه است كه گاهي از اين مذهب با عنوان مذهب «جعفري» ياد ميشود. راز اين انتساب در مرجعيت علمي و فقهي آن حضرت و شخصيت ممتاز وي نهفته است.
پيش از آن حضرت، پدر بزرگوارش امام محمّد باقر (عليه السلام) كه شكافندة دانش لقب داشت جريان نوين دانش شيعي را بنيان نهاده بود، و روند تكامل علمي اين مذهب را به اوج خود نزديك ساخته بود. امام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . براي آشنايي بيشتر با مسأله مرجعيت علمي اهل بيت (عليهم السلام) نگاه كنيد به: مجموعه گفتمانهاي مذاهب اسلامي، ص188.
جعفر صادق (عليه السلام) پس از پدر به اين جريان مبارك ادامه داد و روند پويايي فقه شيعه را به اوج خود رساند.
شمار شاگردان آن حضرت را كه در محضرش حاضر ميشدند بسيار زياد نوشتهاند و در ميان آنان از بسياري شخصيتهاي برجسته و حتّي پيشوايان مذاهب اسلامي مانند ابو حنيفه، مالك بن انس و سفيان ثوري نام بردهاند.(1)
حكايت شده كه وقتي از ابو حنيفه دربارة فقيهترين مردم پرسيدند او از آن حضرت نام برد و ضمن گزارش گفتوگوي علمي و پرسشهاي گوناگون خود از آن بزرگوار در حضور خليفة عباسي تصريح كرد كه هيچ كس را فقيهتر از جعفر بن محمّد نديده است.(2)
از مالك بن انس نيز نقل شده است كه گفت:
«مدّتي با جعفر بن محمّد (عليه السلام) آمد و شد داشتم، اما هيچگاه او را جز در يكي از سه حالت نيافتم: يا در حال نماز، يا در حال روزه، و يا در حال قرائت قرآن. و هرگز نديدم كه جز با وضو از رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) حديثي روايت كند و در آنچه روا نيست سخني گويد. آن حضرت از عالمان عابد و زاهدي بود كه از خدا ميترسند».(3)
سفيان ثوري نيز از دانش بيكران آن حضرت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . به عنوان نمونه، نك: مسند أبيحنيفة، ص66؛ التاريخ الكبير، 2/198
2 . الكامل، 2/132؛ تذكرة الحفاظ، 1/166
3 . التمهيد، 2/67
بهرههاي بسيار برده و حكايات او از آن حضرت معروف است.
بيجهت نيست كه برخي هر چهار مذهب فقهي اهل سنّت را تحت تأثير آن بزرگوار ميدانند. عالمان و رجالشناسان اهل سنّت از آن حضرت با القابي چون صادق، ثقه، مأمون، عاقل، حكيم، باورع و فاضل ياد كردهاند و وي را خردمندترين مردم و يادآورترين آنان نسبت به آخرت دانستهاند،(1) و تأكيد كردهاند كه كسي قرين آن حضرت نيست و نبايد دربارة او پرسش كرد.(2)
عجلي آنجا كه از آن حضرت در كنار پدران بزرگوارش ياد ميكند با كنايه ميگويد: «ايشان را چيزي بود كه براي ديگران نبود»،(3) و اين اشارهاي روشن به برتري ايشان نسبت به ديگران است. ابن حبان نيز آن حضرت را از سادات اهل بيت در فقه و علم و فضيلت،(4) و از عُبّاد اتباع تابعين و علماي مدينه برشمرده است.(5)
عمرو بن ابيالمقدام ميگفت: «من هرگاه به جعفر بن محمّد مينگريستم درمييافتم كه او از سلالة پيامبران است».
و عمرو بن ثابت گويد: «آن حضرت را ديدم در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . التمهيد، 2/66
2 . الجرح و التعديل، 2/487؛ تهذيب الكمال، 5/78
3 . معرفة الثقات، 1/271
4 . الثقات، 7/180
5 . مشاهير علماء الأمصار، ص206
حالي كه نزد جمرة عظمي ايستاده بود و ميگفت: از من بپرسيد! از من بپرسيد!».(1)
حبيب بن نعمان نيز گويد: «به مدينه وارد شدم و از بهترينِ اهل آن پرسيدم پس جعفر بن محمّد را نشانم دادند».(2)
ابن حجر نيز آن حضرت را صدوق، فقيه و امام ناميده است.(3)
همة اين گزارشها كه از طريق اهل سنّت وارد شده، حاكي از بلندي جايگاه امام جعفر صادق (عليه السلام) و وسعت دانش آن شخصيت معصوم است.
از طريق شيعه نيز روايت شده كه امام باقر (عليه السلام) در بستر شهادت به آن حضرت دربارة شيعيان خود سفارش كرد، آن حضرت به پدر فرمود: «فدايت شوم، به خدا سوگند آنان را چنان تعليم نمايم كه هر كدام از آنان در شهر خود از احدي پرسش نكند».(4)
بيگمان آن بزرگوار به پيماني كه با پدر بست وفا نمود و گواه آن انتساب مذهب شيعه به اوست. به عنوان نمونه، تنها ابان بن تغلب كه يكي از شاگردان امام بوده سيهزار حديث از آن حضرت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الكامل، 2/132
2 . تاريخ مدينة دمشق، 42/382
3 . تقريب التهذيب، 1/163
4 . كشف الغمّة، 2/380
روايت كرده است.(1)
حسن بن علي وشاء ميگفت: «در اين مسجد ـ يعني مسجد كوفه ـ نهصد شيخ را درك كردم كه همه ميگفتند: حديث كرد ما را جعفر بن محمّد».(2)
بيگمان شيعه به داشتن چنين پيشواي عظيم الشأني به خود ميبالد و بر مرجعيت علمي آن حضرت براي همة امّت به عنوان پيشنهادي قابل قبول پاي ميفشارد.
5 . گستره و خاستگاه علم اهل بيت (عليهم السلام)
از ديدگاه مذهب شيعه، امامان معصوم: از دانشي ويژه برخوردارند. چنين دانش ويژهاي با توجّه به مسئوليت خطير امامت در آنها قابل درك به نظر ميرسد. پيشتر گفتيم كه امام داناترين امّت و آشناترين آنها با ابعاد مختلف اسلام است و اين به نوعي ويژه بودن دانش امام را در خود دارد.
امام علي (عليه السلام) تصريح ميفرمود كه سيل دانش از آن بزرگواران سرازير است و پرندهاي را به فراز قلّههاي آگاهي آنان راه نيست.(3)
در احاديثي از پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) نيز روايت شده است كه دربارة عترت پاك خويش ميفرمود: «هيچگاه بر آنان پيشي نگيريد كه به نابودي درافتيد و هرگز به آنان چيزي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الامام الصادق (عليه السلام) علم و عقيدة، ص49
2 . همان
3 . نهج البلاغة، 1/31؛ علل الشرائع، 1/150؛ الارشاد، 1/287
نياموزيد كه آنان از شما داناترند».(1)
در روايات ديگر نيز از اين پيشوايان الهي با عنوان گنجينة دانش، جايگاه رازهاي ربوبي، مفسّران وحي پروردگار و راسخان در علم ياد شده است.(2)
به اين ترتيب به نظر ميرسد كه در ويژگي دانش اين بزرگواران في الجمله ترديدي نيست. آنچه در ميان صاحبنظران و متكلّمان شيعه مورد بحث قرار گرفته گستره و خاستگاه علم امام بوده است.
مهمترين پرسش در رابطه با گسترة علم امام اين است كه آيا دانش اين پيشوايان معصوم به حوزة احكام و امور ظاهري منحصر ميشود يا حوزة موضوعات خارجي و مسائل باطني را نيز در بر ميگيرد؟ پيش از هر چيز بايد بدانيم كه آگاهي از امور پنهاني و علم غير عادي به موضوعات خارجي از صفات خداوند است كه عالم به غيب و شهادت است و بر همة هستي احاطه دارد. با اين حال جاي انكار نيست كه دست يافتن به اين آگاهي و علم براي انسانهاي برگزيدهاي كه دلهاي پاكشان با پروردگار دانا ارتباطي تنگاتنگ دارد عقلاً و نقلاً ممكن است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كافي، 1/209؛ الارشاد، 1/180؛ اين حديث در برخي منابع روايي اهل سنّت نيز عيناً روايت شده (نك: المعجم الكبير، 5/167) و در برخي ديگر به جاي عبارت اهل بيت (عليهم السلام) تعبير "قريش" آمده است (نك: كتاب السنة، ص622).
2 . بصائر الدرجات، ص123؛ كافي، 1/192
عقل آگاهي انسان از امور پنهاني را با توجّه به قدرت و رحمت بيپايان الهي ناممكن نميشمارد، و قرآن كريم نيز بر آگاهي پيامبران و گروهي از دوستان پاك خداوند بر چنين اموري تأكيد ميكند. در برخي آيات حتي از آگاهي انسانهاي شايستهاي كه فاقد نبوّت يا عصمت بودهاند بر امور پنهان خبر داده شده است، مانند مادر موسي (عليه السلام) . بنابراين، با توجّه به مقام بلند اهل بيت (عليهم السلام) و برخوردار بودن آنان از عصمت و مسئوليت خطير امامت در مفهوم شيعي، كاملاً طبيعي و قابل قبول است كه پارهاي آگاهيهاي ويژه نسبت به امور پنهاني براي آنان وجود داشته باشد.
جاي تعجّب است كه اهل سنّت غالباً به مسألة كرامات اوليا و علم برخي انسانهاي پاك به امور پنهاني باور دارند و در رابطه با بسياري كسان كه از جايگاهي دون جايگاه ائمة اهل بيت (عليهم السلام) برخوردار بودهاند وجود چنين علمي را ميپذيرند، امّا باور شيعه نسبت به وجود اين آگاهي براي ائمة اهل بيت (عليهم السلام) كه كسي را در عرصة علم و اخلاق نميتوان با آنان مقايسه نمود ناروا ميشمارند! متأسفانه برخي صاحبنظران شيعه در گذشته و حال نيز چنين دانش طبيعي و قابل دركي را براي پيشوايان اهل بيت (عليهم السلام) مورد ترديد قرار دادهاند و احياناً اعتقاد به آن را با غلوّ و زيادهگويي برابر پنداشتهاند! اما ترديدي نيست كه اين دانش در امّتهاي گذشته براي انبياي الهي و
اوصياي آنان وجود داشته و اعتقاد به وجود آن در اين امّت كه به تعبير قرآن كريم برترين امّتهاست و براي اهل بيت پاك پيامبر (عليهم السلام) كه به اعتراف همة امّت از پاكترين و شايستهترين انسانها و به باور شيعيان داراي مقام عصمت و خلافت بودهاند، آن هم با قيد وابستگي آنان به منبع فيض الهي و ميراث علمي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) نميتواند مصداق غلوّ و زيادهگويي به شمار آيد.
آنچه بدون ترديد مصداق غلو و زيادهگويي است بركنار پنداشتن آنان از اين وابستگي و قرار دادن آنان در جايگاهي فراتر از جايگاه بندگي خداوند و پيروي از سنّت پيامبر (صلّي الله عليه وآله) است. و روشن است كه اهل بيت (عليهم السلام) در علم خود به پنهان و آشكار وامدار علم پروردگار علّام الغيوب و ميراث معنوي پيامبر عاليمقام (صلّي الله عليه وآله) هستند.
در نهج البلاغه گفتار زيبايي هست كه اين حقيقت را به خوبي روشن ميكند. هنگامي كه امير مؤمنان علي (عليه السلام) گوشهاي از حوادث آينده را برملا ميسازد و از هجوم قوم تاتار پرده برميدارد، يكي از يارانش كه اهل قبيلة بنيكلب بود با تعجّب ميپرسد: آيا به تو علم غيب داده شده است اي امير مؤمنان؟! آن بزرگوار ميخندد و ميفرمايد: اي برادر كلبي! آنچه ميگويم علم غيب نيست، بلكه فراگرفتني است از كسي كه
داراي علم بود (يعني پيامبر اكرم (صلّي الله عليه وآله) ).(1)
يكي ديگر از پرسشهاي مهم در رابطه با امامان (عليهم السلام) اين است كه خاستگاه و سرچشمة علم آنان چيست؟ و اين بزرگواران دانش ويژه و گستردة خود را كه شامل پارهاي امور پنهان نيز ميشود از كجا و چگونه به دست آوردهاند؟ شايد بتوان خاستگاهها و منابع دانش آنان را ذيل چند عنوان قرار داد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نهج البلاغة، 2/10