بخش 13

مدینه منوّره مسجد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) منبر رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله ) زیارت جناب پیغمبر ( صلّی الله علیه وآله )


300


الفصلُ الخامِس وَالثّلاثُون

در مدينه

بدان كه ارباب تواريخ و اصحاب سير در كتب خود چنين نوشته اند كه :

تُبّع پادشاه يمن كه به قصد تخريب خانه كعبه [ براه ] افتاده [ بود ] ، بالاخره توفيق هدايت و توبه يافت و به خانه كعبه جامه از حرير و برد يماني انداخت ، چنانكه در اَستار كعبه ( 1 ) نوشته شد ؛ و از آنجا متوجّه مدينه ( 2 ) گرديد ، در آن زمان مدينه بقعه اي بود خالي ، و سواي چشمه آبي ديگر چيزي در او نبود ، چون ملك آنجا نزول كرد از جمله چهار هزار حكيم كه [ به همراه داشت ] چهار صد نفر از آنها ( 3 ) اَعلَم و اَفهَم ايشان بودند ، و رئيس ايشان حكيمي بود بغايت در حكمت ماهر ، و نام او شامول بود ، در حوالي و نواحيِ آن بقعه تَفحُّص ( 4 ) و تجسُّس نموده اتّفاق كردند كه : اين است آن بقعه اي كه هجرت گاه پيغمبر آخرالزّمان خواهد شد ، و مدفن و مسكنش اينجا خواهد بود . بعد از استشاره و استخاره ( 5 ) ، شامول از ملازمت تبّع تخلّف كرده ، بر توقّف در آن مكان عازم گرديد و ساير حكما با او موافقت نمودند كه در آن مكان ساكن شوند ، شايد به دولت شرفيابي خدمتش مفتخر گردند ، لهذا در آنجا بناي آباداني نهادند ، چون اتّفاق آن جماعت به اقامت در آن بقعه به سمع ملك رسيد ، وزير را طلبيد تا سبب تخلّف ايشان را بازجويد ، خلاصه ايشان گفتند كه : از اكابر علما و مَشاهيرِ ( 6 ) حكما به ما رسيده كه اين موضع مبارك ، دار هجرت خاتم الانبياء ( صلّي الله عليه وآله ) خواهد بود كه نام او محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ، و پادشاهي او مؤيّد خواهد شد ؛ صاحب العضب و النّاقة ، و صاحب القرآن و القبلة ، و صاحب اللّواء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اَستارِ كعبه : پرده هاي آن . لغت نامه .

2 ـ عبارت متن « . . . متوجّه كعبه . . . » . م .

3 ـ عبارت متن « آنجا » . م .

4 ـ تَفَحُّص : پژوهش ، وارسي و جستجو كردن . لغت نامه .

5 ـ اِسْتِخارَه : استخارت ، طلب خير كردن ، خيرخواستن از خداي تعالي . لغت نامه .

6 ـ مَشاهير : جمع مشهور ، و مجازاً بمعني بزرگان و ناموَران . لغت نامه .


301


و المنبر خواهد بود ، تولّدش در مكّه و هجرتش از مكّه به اين مساحَه ( 1 ) و مدفن مقدّسش در اين بلده طيّبه خواهد شد ، وظيفه آن است كه در اين ديار رحل اقامت اندازيم كه شايد ما و يا يكي از اولاد ما به سعادت ملاقات وي سرافراز گردد . وزير هم از حسن مقال ايشان در خيال اقامت افتاد ، چون احوال به ملك رسيد او نيز خواست كه در اقامت موافقت نمايد امّا كثرت لشكر ، او را از اين معني مانع آمد ، امر فرمود تا از براي هر يك از چهار صد حكيم منزلي ساختند و هر يكي را از ايشان جاريه اي در سلك ازدواج كشيد كه طريق توالد و تناسل از ايشان مسدود نگردد ، و هر يكي را به عطاي جزيل ( 2 ) مخصوص گردانيد ، و كتابي نوشت و در عنوان آن نامه ، نام گرامي آن حضرت را به اين طريق مزبور نمود :

« إلي محمّد بن عبدالله خاتم النّبيّين وَرسولِ ربِّ العالَمين [ ( صلّي الله عليه وآله ) ] ، مِن تبع بن وردع ؛ امّا بعدُ : يا محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، فَإنّي آمَنتُ بِكَ وَبِكتابِكَ الّذي أنزَلَ اللهُ عليكَ وَأنَا عَلي دينِكَ وَسُنَّتِكَ وَآمَنتُ بِربِّكَ وَربِّ كُلِّ شيء وَبِكلِّ ما جآءَ مِن ربِّكَ مِن شَرايعِ الإيمانِ وَالإسلامِ وَأنَا قَبِلتُ ذلِكَ فَإن أدرَكتُكَ فيها وَنعمتُ وَإن لَم أدركتُكَ فيها وَنعمت وَإن لَم أدركتُكَ فَاشفَع لي يَومَ القيامةِ وَلا تَنْسَني فَإنّي مِن اُمّتِكَ الأوّلينَ وَتابَعتُكَ قبلَ مَجيئكَ وَقبلَ أن أرسلَ اللهُ إيّاكَ وَأنَا عَلي ملَّتِكَ وَملَّةِ أبيكَ إبراهيمَ »

بعد از آن ، نامه را مهر كرد به زر ، و به شامول سپرد ، و در محافظت آن نامه وصيّت نمود كه : زمان بعثت آن بزرگوار را اگر دريابي به او برسان ، و الاّ به اولاد خود وصيّت نما كه بطناً بعد بطن ، تا به آن حضرت برسانند . پس از مدينه حركت نمود و به بلده اي از بلاد هند كه رسيد وفات كرد ( 3 ) . و از زمان فوت تبع تا زمان ولادت با سعادت جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) هزار سال فاصله شد ( و به قول معتبر هفتصد سال فاصله بود ) ؛ و گويند كه فرقه انصار كه نصرت آن حضرت نمودند ، از اولاد آن چهارصد حكيم بودند ، و نامه تبّع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مَساحَة : مساحت ، سطح قسمتي معين از محوطه اي . لغت نامه .

2 ـ جَزيل : بسيار و بزرگ . لغت نامه .

3 ـ


302


از آباء به ابناء ، يداً بِيَد ( 1 ) رسيد تا آخرالامر از رشته ايشان ، ابو ايّوب انصاري را كه از بطن بيست [ و ] يكم شامول بود ، همان نامه رسيد ، و چون خبر توجّه حضرت سيّد البشر به جانب يثرب محقّق شد ، آن نامه نامي و صحيفه گرامي را به مرد معتبري كه مُكنّي به أبي ليلي بود داده به استقبال آن حضرت فرستاد ، چون در قبيله بني سليم به آن حضرت ملاقات افتاد ، فرمود : تو ابي ليلي هستي ؟ گفت : بلي ، فرمود : با تو كتابي هست از تبّعِ ملك ! آن مرد متحيّر ماند ، چون كه آن حضرت را نمي شناخت ، گفت : كيستي تو كه در روي مباركت اثر سحر نمي بينم ؟ فرمود : « أنَا محمَّدٌ ، هاتِ الكِتابَ » ( 2 ) . نامه را از ميان پرده هايي كه پيچيده بود بيرون آورد و به حضرت تسليم نمود ، چون حضرت آن نامه را گشود سه مرتبه فرمود : « مَرحباً بِالأخِ الصّالح » ( 3 ) ، پس حضرت امر فرمود به مراجعتش كه بشارت قدوم آن حضرت را به اهل يثرب رساند ، ابوليلي به هر كه مي رسيد اين بشارت را مي رسانيد ، و هر كسي عطيّه اي به او مي داد ، و به شرف قدوم آن بزرگوار مي نازيد ( 4 ) .

بيان : بدان كه اين تبّع همان تبّع است كه خلاّق عالم مي فرمايد قوم او را در قرآن مجيد در دو موضع :

اوّل ، در سوره دخان مي فرمايد : ( أهُمْ خَيْرٌ أمْ قَوْمُ تُبَّع وَالَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أهْلَكْناهُمْ إنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ ) ( 5 ) ، يعني : « آيا قوم قريش در قوّت و شدّت و بسط و شوكت بهتر بودند يا قوم تبّع كه لشكري بودند در غايت كثرت و حشمت ، و آنان كه نيز بودند پيش از قوم تبّع ؟ ( چون قوم نوح و عاد و ثمود و غير آنها ، و ايشان با وجود مزيّت و قوّت و حشمت ايشان بر قريش ) ، هلاك كرديم ايشان را ، بدرستي كه بودند آنها گناهكاران » .

دوّم ، در سوره ق مي فرمايد : ( كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح وَأصْحابُ الرَّسِّ وَثَمُودُ * وَعادٌ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ از آباء . . . : از پدران به فرزندان دست بدست . م .

2 ـ من محمّدم ، نامه را بده . م .

3 ـ مرحبا به برادر نيكوكار . م .

4 ـ براي آگاهي از شرح حال و ماجراهاي « تُبّع » به اين منابع مراجعه شود : كافي4/215 ح1 و8/309 ح481 ؛ الفقيه2/248 ؛ بحار15/222 ب2 ح44 و 15/225 ح49 ؛ تفسيرعيّاشي1/49 ح69 ؛ العددالقويّة/113 ؛ قصص جزائري/476 ؛ المناقب1/15 .

5 ـ دخان/37 .


303


وَ فِرْعَوْنُ وَإخْوانُ لُوط * وَأصْحابُ الاْيْكَةِ وَقَوْمُ تُبَّع كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعيدِ ) ( 1 ) ، يعني : « تكذيب كردند پيش از اهل مكّه قوم نوح ( كه بني شيب و بني قابل بودند ) جناب نوح را ، و اصحابش ( كه به روايتي پيغمبر خود ، حنظلة بن صفوان ، را شهيد كرده در چاه انداختند و آن را از سنگ پر كردند ) ، و قوم ثمود تكذيب كردند صالح ( عليه السلام ) را ، و قوم عاد هود ( عليه السلام ) را ، و فرعون و قوم او موسي ( عليه السلام ) و هارون را ، و برادران لوط لوط را ( و آنها را اخوان گفتن بجهت آن است كه ايشان از انساب لوط ( عليه السلام ) بودند ) ، و اصحاب ايكه شعيب ( عليه السلام ) را ( و ايكه به معني بيشه و جنگل است ) ، و قوم تبّع ، هريك از ايشان تكذيب كردند پيغمبران خود را ، پس واجب شد و لازم گشت وعيدِ من ( يعني آنچه وعده كرده بودم به ايشان از عقاب و عتاب ) ؛ و از اين مذمّت كه در قوم تبّع هست اشتباه نشود در حقّ خود تبّع ، و اين از قبيل قوم نوح و اخوان لوط مي باشدن ، و تمام تفاسير ، اسلام و عدالت و خوش فطرتي او را بيان فرموده اند ، و چنانكه ذكر شد هفتصد سال قبل از بعثت خاتم الانبياءء ( صلّي الله عليه وآله ) بر او ايمان آورده و خود در طريقه موسي ( عليه السلام ) بود ، و پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) او را توصيف و نعت فرمود .

و تُبَّع لقب سلاطين يمن است ، چنانچه كسري لقب سلطان عجم ، و خاقان لقب سلطان چين ، و نجاشي لقب پادشاه حبشه ، و فرعون لقب پادشاه مصر ، و هرقل لقب پادشاه شام ، و خاقان لقب پادشاه مغول ( چنانچه مي گويي چنگيزخان و هلاكوخان ) ، و قيصر لقب سلطان روم مي باشد و قيصر كسي را گويند كه در تولّد از مادر از موضع مخصوص نيامده باشد ، و او را قيصر گويند بجهت اينكه مادرش در روز ولادت از وجع طلق مرد ، پهلوي مادرش را شكافته او را بيرون آوردند ، و با اين واقعه بر سلاطين ديگر فخريّه مي كرد كه : من مثل شماها از موضع معتاد بيرون نيامده ام ! و اولادش را نيز به همين اسم خوانند ، و اين لقب سلاطين روم شد .

و مدينه را در قديم الايّام يثرب مي گفتند ، بعد از اسلام رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) او را مدينه نام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ق/12 .


304


نهاد ، و در مُعجم البلدان مذكور است كه : مدينه از اقليم دوّم است و در زمين شوره زار واقع ، و درختان خرما در آن ديار مي باشد ، آب نخل و زرعِ ( 1 ) ايشان از چاه و باران است ، و آن بلده را سوري ( 2 ) است استوار ( 3 ) . و در عجايب البلدان نوشته كه : از خواصّ مدينه طيّبه آن است كه غريب كه به آنجا رسد بوي خوش شنود ، و عطر در آن شهر بيشتر بوي دهد از مواضع ديگر ( 4 ) .

مرويست كه : مدينه را هوايي بود متعفّن ، و اكثر اوقات آنجا مرض وبا [ شايع ] مي شد ، و در زمان جاهليّت ، چون غريبي به آنجا داخل مي شد و مي خواست كه از مرض وبا ايمن باشد ، به او مي گفتند كه نهيقِ ( 5 ) حمار كن ، چون چنين كردي از وبا ايمن گرديدي ! غربا را عجب سُخريّه ( 6 ) مي كردند ! ! لاجرم مهاجران را هواي آنجا سازگر ( 7 ) نيفتاد و چنان خسته و ضعيف شدند كه ايستاده نماز نمي توانستند كرد ، و ابي بكر افندي را فراوان تب مي آمد ، و در حال تب مي گفت :

كلُّ امرء مسبح في أهلِهِ * * * وَالموتُ أدني مِن شراكِ نعلِهِ

و عايشه مي گفت : و الله پدرم نمي داند كه چه مي گويد ! بلال چون بدين بلا مبتلا مي شد مي گريست و مي گفت : اَللّهُمَّ العَن عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و اميّة بن خلف كما أخرَجونا إلي أرض الوباء . پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) دعا نموده گفت : « اَللّهُمَّ حَبِّب إلَينا المدينةَ كحُبِّنا مكّة أو أشدّ حبّاً وَصحِّحها وَبارِكْ لَنا في صاعِها وَمدّها وَانقل حماها إلَي الجُحفة » ( 8 ) ؛ چه ، آن هنگام تمامي جُحفه منازل يهود بود ، پس عفونت مدينه به جحفه نقل شد و هواي مدينه با اَمزجه ( 9 ) مهاجر موافق افتاد . مرويست كه چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « ذرع » . م .

2 ـ سور : ديوار قلعه ، بارو . لغت نامه .

3 ـ معجم البلدان5/82 .

4 ـ اين مطلب در معجم البلدان5/87 نيز نقل شده است . م .

5 ـ نَهيق : بانگ خر . لغت نامه .

6 ـ سُخْريّ : نادان شمردن و سبك داشتن كسي را . لغت نامه .

7 ـ سازگَر : موافق ، سازگار . لغت نامه .

8 ـ ( با اندكي تغيير ) الفقيه2/564 ح3155 ؛ وسايل14/348 ب9 ح19366 ؛ بحار18/9 ب6 ح15 ؛ الخرائج1/49 .

9 ـ اَمْزِجَة : جمع مزاج . لغت نامه .


305


داخل مدينه گرديد دور مدينه را با پاي مبارك خود خطّ كشيد ، يا گام زد ، و گفت كه : خداوندا ، هر كه خانه هاي مدينه را بفروشد تو بركت مده براي او . . . الحديث ( 1 ) .

چنانچه براي مكّه حرمي هست ، از براي مدينه نيز حرم هست ، و حدّ حرم مدينه از عائر است تا وعير ( 2 ) ؛ و عائر و وعير چنانچه جماعتي گفته اند كه عبارتست از دو كوه كه احاطه كرده اند به مدينه از جانب مشرق و مغرب ، و بعضي گفته كه عير ( و بنا بر لغتي عائر ) كوهي است مشهور در جانب قبله مدينه نزديك ذوالحليفه ؛ و آنچه در بعض اخبار صحيحه آمده تحديد به اين وجه است كه ظلّ عاير إلي ظلّ وعير ، يعني از سايه عاير تا سايه وعير ؛ و شايد اين تقييد از براي تنبيه بوده باشد بر اينكه حرم داخل عاير و وعير است ، يعني حرم بعض آن مسافتي است كه داخل است در ميان آنها ؛ و حكم حرم مدينه آن است كه حرام است قطع شجر آن مگر بجهت دولابِ ( 3 ) چاه ، و مثل اشجار است نباتات حرم ، الاّ از براي چارپاي خود كه آن را جايز دانسته اند .

و بعضي از علما مستحبّ مي دانند كه چون كسي راه به مدينه نزديك كند ، به صلوات بيفزايد ، و چون چشمش بر اشجار مدينه و حرم بيفتد بگويد : « اَللّهُمَّ هذا حَرَمُ رسُولِكَ فَاجْعَلْهُ لي وِقايَةً مِنَ النّارِ وَأماناً مِنَ الْعَذابِ وَسوء الحِساب » ، و هنگام دخول مدينه غسل كند و بهترين جامه ها بپوشد و صدقه بدهد و بگويد : « بِسْمِ اللهِ وَعَلي مِلَّةِ رَسولِ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله ) رَبِّ أدْخِلْني مُدْخَلَ صِدْق وَأخْرِجْني مُخْرَجَ صِدْق وَاجْعَلْ لي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً » ؛ و تصدّق كردن در مدينه خصوصاً در مسجد فضيلت عظيم دارد . به سند معتبر وارد شده كه : دِرهمي كه در آنجا تصدّق نمايند برابر است با ده هزار درهم كه در جاهاي ديگر تصدّق كنند ( 4 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي5/92 ح7 ؛ الفقيه3/170 ح3643 ؛ وسايل17/70 ب24 ح22012 ؛ بحار19/119 ب7 ح4 .

2 ـ كافي4/564 ح5 ؛ الفقيه2/561 ذيلح3150 ؛ التهذيب6/12 ب5 ح3 ؛ وسايل14/362 ب17 ح19391 ؛ مستدرك10/209 ب13 ح875 - 3 ؛ بحار96/376 ب1 ح5 ؛ معاني الاخبار/338 ح4 .

3 ـ دولاب : چرخي كه با آن جهت آبياري كردن زراعت از چاه آب كشند ، چرخاب . لغت نامه .

4 ـ كافي4/586 ضمنح1 ؛ الفقيه1/228 ضمنح680 ؛ التهذيب6/31 ب10 ضمنح2 ؛ وسايل5/256 ب44 ضمنح6478 ؛ بحار96/242 ب44 ضمنح10 ؛ روضة الواعظين2/410 ؛ كتاب المزار/5 ب1 ضمنح2 .


306


تذكرة : بدان كه سزاوار آن است كه چون به نزديك مدينه منوّره رسي ، و چشم تو بر ديوارها و خانه هاي آنجا افتد ، متذكّر شوي كه اين شهري است كه خدا از براي پيغمبر خود اختيار فرموده ، و ولايتي است كه در آنجا اساس شريعت برپا شده ، و واجبات و مستحبّات در آنجا قرارداد گشته ، و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در آنجا دين خود را ظاهر فرموده ، و تربت مقدّس او آنجا قرار يافته ، و چون به كوچه و بازار آن تردّد كني قدمهاي همايون خاتم الانبياء ( صلّي الله عليه وآله ) را ياد آوري ، و تأمّل نمايي كه هيچ موضع نيست كه تو قدم مي گذاري مگر اينكه جاي قدم اواست ، پس پا مگذار مگر با سَكينه ( 1 ) و وَقار ( 2 ) ، و متذكّر باش طريق راه رفتن آن سرور را ، و سكينه و وقار و خضوع و تواضع او را از براي پروردگار ، و آنچه در سينه مبارك او بود از علوم اوّلين و آخرين و اسرار حضرت ربّ العالمين ، و ياد آور رفعتِ شان او را نزد خدا ، حتّي اينكه نام خود را با او قرين ساخته و كلام عزيز خود را بر او نازل فرموده ، و حضرت روح الامين و ساير ملائكه مقرّبين را به خدمت او فرستاده ، و منع فرموده كه كسي آواز خود را بالاي آواز او بلند نسازد چنانچه در سوره حجرات فرموده : ( يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض أنْ تَحْبَطَ أعْمالُكُمْ وَأنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ ) ( 3 ) ، و ياد آور كساني را كه به شرف ملازمت او مشرّف شده اند و سعادت خدمت او را دريافته اند ، و تضرّع كن بسوي خدا كه در آخرت از صحبت آن حضرت تو را محروم نسازد ، و اميدوار باش از آنجا كه خدا ايمان به او را روزي تو ساخته و تو را از وطن خود به زيارت او برانگيخته .

مرويست كه : هر كه در حرم مكّه يا مدينه بميرد ، هول قيامت را نمي بيند و از او حساب نمي كشند در روز قيامت ( 4 ) . و در حديث ديگر وارد شده است كه : كسي [ كه ] در مدينه بميرد ايمن خواهد بود از عذاب خداوند متعال ( 5 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سَكينَه : آرامش . لغت نامه .

2 ـ وَقار : آهستگي و بردباري . لغت نامه .

3 ـ حجرات/2 .

4 ـ كافي4/548 ضمنح5 ؛ الفقيه2/565 ضمنح3157 ؛ وسايل14/333 ب3 ضمنح19337 ؛ و با اندكي تغيير در : بحار96/387 ب4 ضمنح3 و97/140 ب1 ضمنح40 .

5 ـ كافي4/558 ضمنح3 ؛ وسايل14/348 ب9 ضمنح19346 ؛ روضة الواعظين2/408 .


307


الفصلُ السّادِس وَالثّلاثُون

در مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله )

مرويست كه : چون جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) از مكّه هجرت نموده وارد مدينه منوّره شد ، در خانه ابو ايّوب انصاري منزل نمود ، و مدّتي در همان خانه نماز مي كرد با اصحاب خود ، و آنجا زميني بود از يتيمان چند ؛ پس حضرت به اسعد بن زرارة فرمود كه اين زمين را براي من خريداري نما . چون اسعد با يتيمان سخن گفت ايشان گفتند : اين زمين از آن حضرت است و ما قيمت نمي خواهيم . حضرت فرمود كه من بدون قيمت راضي نمي شوم ، پس آن زمين را به ده اشرفي خريد و فرمود كه در آن زمين خشت زدند ، و صحابه را امر فرمود كه از حرّه مدينه سنگ مي آوردند و خود با ايشان رفاقت مي نمود در سنگ آوردن ، تا آنكه اسيد بن خضير به آن حضرت رسيد ، ديد كه سنگ گراني برداشته ، گفت : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، بده تا من بردارم ، فرمود كه برو و سنگ ديگر بردار . چون اساس مسجد را با سنگ كار كرده به زمين رسانيدند بالايش را از خشت بنا كردند ، و در زمان اسعد آن حضرت سه فقره مسجد را بجهت زيادتي مسلمين و تنگي مسجد توسعه داده بزرگتر از اوّل بنا فرموده است خود آن حضرت . ولكن بعد از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) تغيير داده شده به همان بنا ، و همينكه قائم ( عليه السلام ) ظهور كرد ، مسجد را بر بناي آن حضرت خواهد گذاشت ، و موضع مسجد ، الآن ، در قريب به وسط شهر واقع است ، و قبر مطهّر و مرقد منوّر حضرت ختمي مرتبت در شرق مسجد است .

فِي الحديث : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : يك نماز كردن در مسجد من مقابل است نزد خدا با ده هزار نماز كه در ساير مساجد خوانده شود مگر مسجدالحرام كه نماز در آن معادل است با صد هزار نماز ( 1 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسايل5/271 ب52 ح6520 ؛ وسايل5/280 ب57 ح6546 ؛ بحار96/241 ب44 ح6 و96/381 ب2 ح6 ؛ ثواب الاعمال/30 .


308


و اِعتكاف ( 1 ) نمودن در مسجد مدينه استحباب دارد ، چنانچه فرموده اند كه : مستحبّ است در مدينه سه روز روزه بگيرد ، چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه ( 2 ) ، از براي طلب كردن حاجات خود ، و اعتكاف نمايد در مسجد مدينه ، و بسيار نماز كند در آن ، و شب چهارشنبه نزد آن ستون ابي لبابه ، كه آن ستون توبه است ، نماز كند و روز چهارشنبه در نزد آن بنشيند ، و شب پنجشنبه نزد آن ستوني كه پيش ستون ابي لبابه است بنشيند ، و آن ، مقام رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است ، و آن شب را و فرداي آن را نزد آن بماند ، بعد از آن بيايد نزد ستوني كه پيش مقام پيغمبر است ، پس شب جمعه و روز جمعه را در نزد آن نماز بخواند و تا مي تواند در اين روزها به چيزي از امور دنيا تكلّم نكند مگر به قدر ضرورت ، و بيرون نرود از مسجد مگر از براي شغل لازم ، و در روز جمعه حمد نمايد خدا را ، و ثنا كند بر او و صلوات بفرستد بر پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) و سؤال كند حاجات خود را ، و بگويد در جمله دعاهاي خود : « اَللّهُمَّ ما كانَتْ لي إلَيْكَ مِنْ حاجَة شَرَعْتُ أنَا في طَلَبِها وَإلِْتماسِها أوْ لَمْ أشْرَعْ سَئَلْتُكَها أوْ لَمْ أسْئَلْكَها فَإنّي أتَوَجَّهُ إلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ في قَضاءِ حَوائِجي صَغيرِها وَكَبيرِها » ( 3 ) ، ( و در بعضي روايات طريق ديگر وارد شده ، و عمل به هر يك جايز است ) .

فِي الحديث : برو نزد مقام جبرئيل ( و آن در زير ناودان است ، و آن مقامي است كه چون جبرئيل بسوي حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) نازل مي شد آنجا مي ايستاد و رخصت مي طلبيد و بعد از رخصت داخل مي شد ) ، و بگو : « أيْ جَوادُ أيْ كَريمُ أيْ قَريبُ أيْ بَعيدُ أسْئَلُكَ أنْ تُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَأهْلِ بَيْتِهِ وَأسْئَلُكَ أنْ تَرُدَّ عَلَيَّ نِعْمَتكَ » ( 4 ) .

و در حديث ديگر منقول است كه از [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) سؤال كردند كه كجا است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اِعْتِكاف : گوشه نشيني در مسجد . لغت نامه .

2 ـ مستدرك7/383 ب9 ح8475 - 1 ؛ بحار97/159 ب2 ح39 .

3 ـ ( با تغييرات اندك ) الفقيه2/570 ؛ التهذيب4/232 ب57 ح57 ؛ وسايل14/350 ب11 ح19368 ؛ بحار97/156 ب2 ح31 .

4 ـ كافي4/557 ح1 ؛ الفقيه2/568 ؛ التهذيب6/8 ب3 ح10 ؛ وسايل14/346 ب8 ح19361 ؛ مستدرك9/426 ب62 ح11256 - 1 ؛ بحار97/147 ب2 ح8 .


309


مقام جبرئيل ؟ فرمود كه : در زير ناوداني است كه هر گاه بيرون مي روي از دري كه آن را در فاطمه مي گويند ، هرگاه محاذي در بايستي كه ناودان در بالاي سرت باشد و در از پشت سرت باشد ، و اگر تواني كه دو ركعت نماز به جا آوري در آنجا بكن كه هيچ كس آنجا دعا نمي كند مگر آنكه دعايش مستجاب مي شود ( 1 ) .

ادب جبرئيل : به سند معتبر از حضرت صادق ( عليه السلام ) روايت شده كه چون جبرئيل به نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي آمد ، در خدمت آن حضرت مانند بندگان مي نشست ، و تا آن حضرت رخصت نمي فرمود داخل نمي شد ( 2 ) . و به قول معتبر : جبرئيل بيست [ و ] چهار هزار مرتبه به آن حضرت نازل شده ( و نصف اين عدد را هم گفته اند ( 3 ) ) . و [ آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) ] دو مرتبه جبرئيل را به صورت اصلي خود ديد كه مابين آسمانها و زمينها پر شده بود از عظم ( 4 ) جُثّه ( 5 ) مباركش ( 6 ) .

مرويست كه : چون جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) بني قريظه را محاصره نمود ( كه يكي از غزوات آن جناب است و بعد از خندق همان غزوه اتّفاق افتاده ؛ و قريظه اسم قبيله اي است از يهودان خيبر ) ، ايشان گفتند : يا محمّد ، ابولبابه را نزد آن بفرست كه با او در امر خود مشورت كنيم . پس حضرت فرمود : اي ابولبابه ، برو به نزد خلفا و موالي خود . چون نزد ايشان آمد ، مردان بسوي او دويدند و زنان واطفال به دور او جمع شده گريستند ، و رقّت كرد ابولبابه بر ايشان ، پس گفتند : اي ابولبابه چه مصلحت مي بيني ؟ آيا به حكم حضرت از قلعه پايين بياييم ؟ گفت : بياييد ، و اشاره به گلوي خود كرد كه : كشته خواهيد شد ! پس از اين حركت خود پشيمان شد و گفت : خيانت به خدا و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با اندكي تغيير ضمن احاديث ذيل ) : كافي4/452 ح2 ؛ التهذيب5/445 ب26 ح199 ؛ وسايل13/464 ب93 ح18220 ؛ بحار18/263 ب2 ح18 و47/369 ب11 ح88 .

2 ـ بحار18/256 ب2 ح5 و18/260 ب2 ضمنح12 و26/338 ب8 ح2 ؛ علل الشرائع1/7 ب7 ح2 ؛ كمال الدين1/85 .

3 ـ در منابع ذيل تعداد نزول ، شصت هزار مرتبه نقل شده است : بحار18/261 ب2 ؛ المناقب1/44 .

4 ـ عظم : بزرگي . لغت نامه .

5 ـ جُثَّة : پيكر و تن . لغت نامه .

6 ـ بحار4/32 ب5 ضمنح9 و90/101 ب129 و90/134 ب129 ؛ الاحتجاج1/243 ؛ التوحيد/263 ب36 .


310


رسول ( صلّي الله عليه وآله ) كردم ، و از قلعه به زير آمد ، به خدمت آن حضرت نيامد و به مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) [ رفت ] و به گردن خود ريسماني بست ، ريسمان را به ستوني از ستونهاي مسجد بست و گفت : نمي گشايم اين ريسمان را تا بميرم يا خداوند عالم توبه مرا قبول فرمايد . چون خبر او به حضرت رسيد فرمود كه : اگر به نزد ما مي آمد ، ما از براي او طلب آمرزش از خدا مي كرديم ، و چون خود به درگاه خدا رفته خدا اولي است به او . پس ابولبابه روزها روزه مي داشت و شب به قدر سدّ رمق افطار مي كرد ، و دخترش شام او را مي آورد ، و براي قضاي حاجت ريسمان را مي گشود . چون حضرت برگشت شبي در منزل امّ السّلمة بود كه خدا توبه او را فرستاد ، فرمود كه : اي امّ السّلمة ، خدا توبه ابولبابه را قبول كرد . امّ السّلمة گفت : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، رخصت مي دهي كه او را اعلام كنم ؟ فرمود كه بكن . پس امّ السّلمة سرش را از حجره بيرون كرد و گفت : اي ابولبابه ، تو را بشارت باد كه خداوند بخشنده توبه تو را قبول كرد . ابولبابه گفت : الحمدُ لله . و مسلمانان برجستند كه ريسمان او را بگشايند ، گفت : نه ، و الله نمي گذارم تا حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) خود ريسمان مرا بگشايد . پس حضرت تشريف آورد و فرمود كه : اي ابولبابه خدا چنين توبه تو را قبول كرده است كه گويا الحال از مادر متولّد شده اي . ابولبابه گفت : آيا همه مال خود را تصدّق كنم ؟ فرمود : نه . گفت : دو ثلث مال خود را تصدّق كنم ؟ فرمود : نه . گفت : نصف را بكنم ؟ فرمود : نه . گفت : يك ثلث را تصدّق كنم ؟ فرمود : بلي . پس حقّ تعالي اين آيه را فرستاد كه در سوره توبه مي فرمايد : ( وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَي اللهُ أنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحيمٌ خُذْ مِنْ أمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكّيهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إنَّ صَلوتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللهُ سَميعٌ عَليمٌ ألَمْ يَعْلَمُوا أنَّ اللهَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَأنَّ اللهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ ) ( 1 ) ( 2 ) ؛ اين است كه [ آن ستون ] به ستون توبه و ابي لبابه معروف شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ توبة / 102 ـ 104 .

2 ـ بحار22/93 ب37 ح46 ؛ تفسيرقمّي1/303 .


311


الفصلُ السّابِع وَالثّلاثُون

در منبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله )

منقولست كه : جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) بر چوب خرمايي تكيه نموده خطبه مي خواند ، تا سال ششم يا هفتم هجري ؛ در آن وقت زني از انصار كه پسر نجّاري داشت گفت : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، رخصت فرما كه پسرم براي تو منبري بسازد كه بر روي آن خطبه بخواني . حضرت رخصت فرمود و او منبري ترتيب داد كه سه پايه داشت ( 1 ) . و به روايت ديگر : چون آن حضرت به مدينه هجرت فرمود و مسجد را بنا كرد در جانب محراب مسجد درخت خرماي خشكي كهنه بود ، هر وقت كه آن جناب خطبه مي خواند بر آن درخت تكيه مي فرمود ، پس روزي [ رومي آن حضرت ] آمد و گفت : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، رخصت فرما كه براي تو منبري بسازم كه در وقت خطبه بر آن قرارگيري . چون مرخّص شد منبري ساخت كه سه پايه داشت و حضرت بر پايه سيّم مي نشست ، اوّل مرتبه روز جمعه كه آن حضرت به منبر برآمد ، آن درخت ناله كرد تا شكافته شد از مفارقت حضرت ، مانند ناله ناقه ( 2 ) از مفارقت فرزند خود ، پس حضرت از منبر فرود آمد و دست مبارك بر آن ماليد ( به روايتي در بر گرفت و او را تسكين فرمود ) ، و بر منبر رفت و خطبه را تمام كرد ، پس فرمود : اگر من او را در بر نگرفته بودم تا قيامت ناله مي كرد ( 3 ) ( و آن را « حنانه » مي گفتند بجهت ناله آن از مفارقت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ) ؛ و بود تا آنكه بني اميّه مسجد را خراب كرده از نو بنا كردند ، و آن درخت را بريدند .

به روايت ديگر : حضرت به آن درخت خطاب نمود كه : ساكن شو ، اگر مي خواهي تو را درختي گردانم در بهشت كه صالحان از ميوه تو بخورند ، و اگر خواهي در دنيا بر آن حالت اوّلي برگردانم كه تر و تازه شوي و جوان گردي و ميوه دهي . پس آن درخت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار21/47 ب23 .

2 ـ ناقَة : شتر ماده . لغت نامه .

3 ـ بحار17/369 ب4 ح19 ؛ قصص راوندي/312 ف19 ح388 .


312


اختيار آخرت نمود بر دنيا .

به روايت ديگر : چون آن درخت ناله كرد ، حضرت بر منبر بود ، آن را نزد خود طلبيد ، پس آن درخت زمين را شكافت ؛ به جانب آن حضرت حركت نمود ، چون نزديك منبر رسيد حضرت او را در بر گرفت و تسكين آن مي نمود ، و از آن ناله مي شنيدند مانند ناله كودكي كه او را از گريه ساكن گردانند . و اين معجزه متواتر است ، و اكنون جاي آن درخت معروفست و آن را استوانه حنانه گويند .

ابن اثير در كتاب كامل گفته كه : در سال پنجاه هجرت ، معاويه خواست كه منبر پيغمبر را به شام برد ، همينكه خواستند كه منبر را حركت دهند آفتاب گرفت به نحوي كه ستاره هاي آسمان نمايان شد ، مردم ترسيدند ، از اين جهت معاويه ترك عزم نموده ، شش پلّه به وي زياد كرد ( 1 ) .

به روايت ديگر : در سال چهل و يك هجري ، معاويه اراده حجّ كرد و نجّاري را با چوبها و آلتها فرستاد و نامه به والي مدينه نوشت كه منبر پيغمبر را بكن و به قدر منبري كه من در شام دارم بساز . چون اراده كندن منبر نمودند آفتاب منكسف شد و زلزله عظيمي در زمين پيدا شد ، ايشان دست برداشتند و اين قضيّه را به معاويه نوشتند ، معاويه در جواب ايشان نوشت كه : آنچه نوشته ام البتّه مي بايد كرد . پس ايشان به گفته او منبر را كنده و بزرگ نمودند ( 2 ) .

فِي الحديث : چون زيارت كننده قبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از دعا كردن نزد قبر مطهّر آن حضرت فارغ شد ، مستحبّ است كه بيايد نزد منبر و دست خود را به آن بمالد و دو گوشه پايين او را دست زده [ بر ] چشمهاي خود بمالد ، و يا اينكه چشمها و روي خود را بر آنها بمالد كه آن شفاء است از براي چشم ، و بايستد نزد منبر ، حمد و ثناي الهي را به جا آورد و حاجت خود را بطلبد ، بدرستي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : « ميان منبر و خانه من باغي است از باغهاي بهشت ، و منبر من دري است از درهاي بهشت ، و ستونهاي منبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ علامه مجلسي ( رحمه الله ) در ( بحار33/173 ب17 ) ، اين مطلب را از كامل ابن اثير نقل نموده است . م .

2 ـ كافي4/554 ح2 ؛ بحار22/553 ب3 ح13 ؛ بحار13/172 ب17 ح454 ؛ بحار97/191 ب4 ح2 .


313


من در بهشت ترتيب يافته ( يا نصب شده ) است » ، پس بعد از آن برود به نزد ستوني كه مقام جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) است و هر قدر خواهد نماز بخواند ( 1 ) .

الفصلُ الثّامِن وَالثّلاثُون

در زيارت جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله )

مرويست كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : كسي كه زيارت كند مرا بعد از وفات من ، مثل آن كسي است كه هجرت نمايد بسوي من در حياتِ من ، و مثل كسي است كه مرا زيارت كند در حيات من ؛ هر كسي كه زيارت كند مرا در حيات من ، مي باشد در جوار من در روز قيامت ، پس اگر زيارت مرا طاقت نداشته باشيد ، بفرستيد بر من سلام ، پس خداوند عالم بر من مي رساند ( 2 ) .

و در حديث ديگر فرموده كه : هر كس بيايد به زيارت من ، مي باشم شفيع او در روز قيامت ، و هر كس بيايد به حجّ خانه كعبه و مرا در مدينه زيارت نكند ، پس او جفا كرده است بر من ، و هر كس بر من جفا كند جفا مي كنم او را در روز قيامت ، و هر كه به زيارت من بيايد واجب مي شود براي من شفاعت او ، و هر كه را شفاعت من واجب شود بهشت او را واجب گردد ( 3 ) .

و در حديث معتبر از [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) منقول است كه : تمام كنيد حجّ خود را به زيارت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، كه ترك زيارت آن حضرت بعد از حجّ جفا و خلاف ادب است ، و شما را امر به اين كرده اند ، و برويد به زيارت قبري چند كه خدا لازم فرموده بر شما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/553 ح1 ؛ وسايل14/344 ب7 ح19358 ؛ مصباح المتهجّد/710 .

2 ـ در منابع مورد استفاده ، روايتي به اين مضمون يافت نشد امّا جهت آگاهي از مضامين فوق الذكر مي توان به اين منابع مراجعه نمود : بحار97/143 ب1 ح26 و27 ؛ جامع الاخبار/20 ف8 ؛ كامل الزيارات/13 و14 ب2 ؛ المقنعة/457 و458 ب2 .

3 ـ كامل الزيارات/13 ب2 ضمنح9 ؛ كتاب المزار/170 ب1 ح4 .


314


حقّ آنها و زيارت آنها را ، و از خدا روزي طلب كنيد نزد آن قبرها ( 1 ) .

و به سند معتبر از [ حضرت ] رضا ( عليه السلام ) مرويست كه : حقّ تعالي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را افضل گردانيد از تمامي خلقش از پيغمبران و ملائكه ، و اطاعت او را اطاعت خود شمرده و بيعت او را بيعت خود شمرده ، و زيارت او را در دنيا و آخرت زيارت خود شمرده ( 2 ) .

و در حديث ديگر پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : هر كه زيارت كند مرا در حال حيات يا بعد از وفات من ، چنان است كه خدا را زيارت كرده باشد ( 3 ) . و ايضاً فرموده : هر كه زيارت كند مرا در حيات من يا بعد از وفات من ، در جوار من باشد در روز قيامت ( 4 ) .

و در حديث معتبر [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) فرموده كه : زيارت قبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برابر است با حجّ مقبولي كه با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به جا آورده باشد ( 5 ) . و به سند معتبر [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) فرموده : هر كه حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) را زيارت كند چنان است كه حقّ تعالي را در عرش عبادت كرده باشد ( 6 ) ، به روايت ديگر فرموده كه : مثل كسي است كه زيارت كرده باشد خدا را در عرش ( 7 ) . و ايضاً مرويست كه حضرت رسالت پناه ( صلّي الله عليه وآله )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسايل14/324 ب2 ح19319 ؛ بحار10/94 ب7 ( ضمن حديثي طولاني ) و97/139 ب1 ح3 ؛ تحف العقول/104 ( ضمن حديثي طولاني ) ؛ خصال2/616 ( ضمن حديثي طولاني ) .

2 ـ وسايل14/325 ب3 ضمنح19320 ؛ التوحيد/117 ب8 ضمنح21 ؛ عيون اخبارالرضا ( عليه السلام ) 1/115 ب11 ضمنح3 .

3 ـ وسايل14/325 ب2 ضمنح19320 و14/452 ب45 ضمنح19581 ؛ مستدرك10/276 ب33 ضمنح12009 - 30 ؛ بحار4/3 ب1 ضمنح4 ؛ احتجاج2/408 ؛ امالي صدوق/460 ضمنح7 ؛ التوحيد/117 ب8 ضمنح21 ؛ الصراط المستقيم2/145 ف2 ؛ عوالي اللآلي4/83 ضمنح92 ؛ عيون اخبارالرضا ( عليه السلام ) 1/115 ب11 ضمنح3 ؛ كفاية الاثر/16 .

4 ـ التهذيب6/3 ب2 ح2 ؛ وسايل14/334 ب3 ح19339 و14/336 ب3 ح19342 ؛ بحار97/143 ب1 ح26 ؛ جامع الاخبار/20 ف8 ؛ كامل الزيارات/13 .

5 ـ بحار97/144 ب1 ح30 ؛ كامل الزيارات/14 ب2 ح19 ؛ و با اندكي تغيير در بسياري از منابع ، از جمله : كافي4/548 ح2 ؛ وسايل14/326 ب2 ح19322 ؛ مستدرك10/266 ب33 ح11984 - 5 .

6 ـ در منابع مورد استفاده ، به صورت روايت بعد يافت شد . م .

7 ـ كافي4/585 ضمنح5 ؛ تهذيب6/4 ب2 ح6 ؛ وسايل14/335 ب3 ح19340 ؛ جامع الاخبار/200 ف8 ؛ المقنعة/458 ب2 .


315


فرموده : هر كس توانايي داشته باشد و از زيارت من تقاعد كند بر من ستم كرده است ، و هر كس از امّت من كه قدرت داشته مرا زيارت نكند پس از براي او نزد خداوند عالم عذري نخواهد بود ، و هر كس زيارت قبر من كند شفاعت من از بهر او واجب گردد ( 1 ) .

ايقاظ : به سند معتبر منقول است كه شخصي خدمت [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) آمد و گفت كه : شما حرف شفاعت بسيار مي گوييد ، فرمود كه : گمان تو اين است كه شكم و فرج خود را از حرام نگاه داشته اي و به شفاعت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) احتياج نداري ؟ و الله اگر فزعهاي روز قيامت را بيني محتاج به شفاعت خواهي شد ، و شفاعت از براي جماعتي است كه مستحقّ آتش شده باشند ، و هيچ كس از اوّلين و آخرين نيست مگر اينكه به شفاعت آن حضرت محتاج است در روز قيامت ( 2 ) .

مأثور است كه خلاّق عالم ملكي را خدمت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرستاد و گفت : يا محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، اگر خواهي زنده باشي ، و هميشه در زمين [ باشي ] با نعمت و پادشاهي جميع زمين ؛ و اين كليدهاي خزينه هاي زمين است براي تو آورده ام ، و كوهها همه طلا و نقره شوند براي تو ، و با تو حركت كنند به هر جا كه روي ، و از آنچه در آخرت براي تو مقرّر كرده ام از درجات عاليه هيچ كم نشود . آن جناب ، چشم رغبت از آن پوشيده فرمود : مي خواهم كه پيغمبر باشم و بنده ذليل باشم ، و يك روز بيابم و بخورم و در روز ديگر نيابم و نخورم ، و زود ملحق شوم به برادران خود از پيغمبراني كه پيش از من بوده اند ( 3 ) .

به روايت ديگر : همين وحي را جبرئيل ( عليه السلام ) آورده بود ، حضرت فرمود : يا جبرئيل ( ( عليه السلام ) ) ، مرا در آن حاجتي نيست ؛ چون گرسنه شوم از خداوند خود روزي مي طلبم و چون سير گردم به شكر او قيام مي نمايم ، پس حقّ تعالي بر درجات آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مستدرك10/185 ب3 ح11807 - 1 ؛ مجموعةورام1/39 و1/288 ؛ و ضمن رواياتي ديگر در بسياري از منابع .

2 ـ بحار8/38 ب21 ؛ تفسيرقمّي2/202 ؛ المحاسن1/183 ب44 ح185 .

3 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار10/40 ب2 و17/288 ب2 و18/382 ب3 ؛ احتجاج1/220 ؛ روضة الواعظين1/58 .


316


حضرت زياد كرد حوض كوثر و شفاعت را ؛ و اين بزرگتر است از پادشاهي دنيا از اوّل تا آخر دنيا هفتاد مرتبه ؛ و وعده داد او را مقام محمود ، كه در قيامت او را بر عرش خود بنشاند و فرمان را در آن روز مخصوص او گردانيد ( 1 ) . فِي الحديث : همينكه عرصات محشر برپا شد ، از براي انبيا و رُسل منبرها از نور نصب كنند و منبر آن حضرت از جميع منابر بلندتر باشد ، كه آن را منبر وسيله گويند ؛ هزار پلّه دارد از زبَرجد ( 2 ) و لُؤلؤ ( 3 ) و ذهَب ( 4 ) و فضّه ( 5 ) و ياقوت ، و آن منبر را در محشر نصب مي كنند و او در ميان ساير منابر مثل قمر مي باشد نسبت به كواكب ( 6 ) ، پس نمي ماند در آن روز كسي از انبيا و شهدا و صدّيقين مگر اينكه گويند : طوبي لِمَنْ ( 7 ) كانَت هذِهِ درجتهُ ( 8 ) ، پس منادي ندا كند ، كه مي شنود آن ندا را جميع آنين ( 9 ) و شهدا و صدّيقين و مؤمنين ، كه : هذِهِ درجةُ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ( 10 ) ؛ پس مي گذرد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با امير ( عليه السلام ) بر انبيا ( عليهم السلام ) ؛ مي گويند : اين دو ملك مقرّب هستند كه ما اينها را نديده ايم و نمي شناسيم . و مرور مي كنند بر ملائكه ، آنها هم مي گويند : اين دو نبيّ مُرسل هستند ؛ تا اينكه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي رود به [ نزد ] آن منبر و مي نشيند بر سر آن [ منبر ] ، حضرت امير ( عليه السلام ) مي نشيند يك درجه پايينتر از آن حضرت ، و در دست او باشد لواء حمد ، پس نمي ماند در آن روز احدي مگر اينكه سر خود را بالا كرده تماشا نمايند بر آن دو بزرگوار ، و مي گويند : « طوبي لِهذَينِ العبدَينِ ، ما أكرَمَهُما عَلَي الله » ( 11 ) . پس از جانب ربّ العزّة منادي ندا كند كه : « هذا حَبيبي محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) وَ هذا وَليّي عليّ بن أبي طالب ( عليه السلام ) » ( 12 ) . پس مي آيد در اين حال از جانب الهي دو ملائكه : يكي رضوان خازن جنّت و ديگري مالك خازن جهنّم ؛ پس رضوان نزديك آن حضرت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ به منابع پاورقي سابق مراجعه شود . م .

2 ـ زَبَرْجَد : نوعي زمرّد باشد . . . . لغت نامه .

3 ـ لُؤْلُؤْ : مرواريد خُرد . لغت نامه .

4 ـ ذَهَب : زر ، طلا . لغت نامه .

5 ـ فِضَّة : سيم . لغت نامه .

6 ـ كَواكِب : جمع كوكب ، ستارگان . لغت نامه .

7 ـ عبارت متن « لمياء » ؟ ! م .

8 ـ خوشا بحال كسي كه اين ، رتبه اوست . م .

9 ـ آنين ، جمع آني ، مرد بغايت بردبار . لغت نامه .

10 ـ اين رتبه محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) است . م .

11 ـ خوشا بحال اين دو بنده ، كه جوانمردتر از آنان نزد خدا نيست . م .

12 ـ اين حبيب من محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) است ، و اين وليّ من علي ( عليه السلام ) . م .


317


رفته مي گويد : « اَلسّلامُ علَيكَ يا رَسولَ الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) » ، پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمايد : « اَلسّلامُ علَيكَ أيُّهَا المَلك » ، تو كيستي كه صورت محسن و عطر خوب داري ؟ مي گويد : منم رضوان خازن بهشت ، و اين است كليدهاي بهشت كه فرستاده است به تو خداوند عالم ، پس بگير اينها را يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) . پس حضرت كليدها را گرفته مي گويد : قبول كردم اين را از ربّ خود ؛ و حمد مي كند در مقابل اين نعمت خلاّق احديّت را ، و كليدها را مي دهد به امير ( عليه السلام ) ، پس نزديك مي آيد مالك جهنّم و مي گويد : « اَلسّلامُ علَيكَ يا حَبيبَ الله » . حضرت جواب سلام او را ردّ نموده مي فرمايد : « ما أنكَرَ رؤيتكَ وَأقبحَ وَجهكَ ( 1 ) ، كيستي تو ؟ » مي گويد : « أنَا مالك خازنُ النّار ( 2 ) ، امر فرمود مرا خداي من كه بياورم بسوي تو كليد جهنّم را » ؛ پس آن حضرت حمد الهي نموده و كليدهاي بهشت و جهنّم را قبول نموده مي دهد به برادر خود عليّ بن أبي طالب ( عليه السلام ) ، پس به اين موهبت كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت به امير ( عليه السلام ) مي فرمايد ، قسمت مي كند بهشت و جهنّم را بر اهل بهشت و جهنّم ، به لياقت آنها ( 3 ) ؛

عَليٌّ حبُّهُ جُنَّة * * * قسيمُ النّارِ وَالجَنّة

وَصِيُّ المُصطفي حَقّاً * * * إمامُ الإنسِ وَالجِنّة .

در حديث است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : سه چيز حقّ تعالي به من عطا فرموده ، علي ( ( عليه السلام ) ) با من شريك است در آنها ، سؤال كردند كه : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، چه چيز است آن سه چيز كه شريك شده با تو عليّ بن ابي طالب ( عليه السلام ) در آن ؟ فرمود : لواي حَمد مراست و علي ( عليه السلام ) حامل او است در روز قيامت ، و مراست كوثر ، علي ساقي او است ، و مراست بهشت و جهنّم ، علي ( عليه السلام ) قسمت كننده آنها است ( 4 ) .

بشارة : مرويست كه نور آفتاب جزئي است از هفتاد جزء نور كرسي ، و نور كرسي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ چقدر بدمنظر و بدصورت هستي ! م .

2 ـ من « مالك » خازن جهنم هستم . م .

3 ـ بحار7/326 ب17 ح2 ؛ امالي صدوق/116 س24 ح4 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /21 ؛ تفسيرقمّي2/324 ؛ علل الشرائع1/164 ب130 ح6 ؛ معاني الاخبار/116 ح1 .

4 ـ ( با اندكي تغيير ) الفضائل/111 .


318


جزئي است از هفتاد جزء نور عرش الهي ( 1 ) . در خبر است كه در شب معراج ، خطاب از مصدر جلال الهي رسيد به جبرئيل ( عليه السلام ) كه : محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) را به زير هفتاد هزار پرده عزّت متواري گردانيده ام ، در اين شب يك پرده از آن پرده ها از جمال محمّدي ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) بردار تا نظارگيانِ ( 2 ) عالم اعلا حُسن و جمال سيّد انبيا را نظاره نمايند . آنگاه جبرئيل ( عليه السلام ) يك پرده از جمال محمّدي ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) برداشت ، نوري پديد آمد كه از پرتو آن نه عرش را نوري و نه كرسي را نوري ، و نه آفتاب نه ماه و نه كواكب را ؛ بعد از آن خطاب رسيد كه يا محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، تا چند غم امّت مي خوري ؟ امشب يك پرده از هفتاد هزار پرده تو برداشتم ، نور عرش و كرسي و لوح و قلم و آفتاب و ماه و ستاره ناچيز و مضمحلّ شد ( 3 ) ، فرداي قيامت كه تمامي اين پرده ها را بردارم عجب مدار كه تمام معاصي امّت در جنب او ناچيز گردد ؛ رَزَقنَا اللهُ لِقائَهُ يَوْمَ القِيامَة ( 4 ) .

جايي كه نور احمد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) مُرسَل كند ظهور * * * خورشيد [ و ] ماه چيست كه لاف از ضيا زند

چون گرد سمّ مركب جاهش رسد به عرش * * * عرش برين بوسه بر آن خاك پا زند

آن عندليب قدس كه در گلشن وصال * * * بر گلبن دني فتدلّي نوا زند

آداب زيارت :

بدان كه قويّه ( 5 ) قدسيّه ( 6 ) ، خصوصاً نفوس مقدّسه انبيا و ائمّه ( عليهم السلام ) ، چون دست از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با اضافات ) كافي1/98 ح7 ؛ بحار4/44 ب5 ح22 و55/28 ب4 ح45 و55/43 ب5 ح5 و55/161 ب9 ح15 ؛ التوحيد/108 ب8 ح3 .

2 ـ [ نِظارَگيان : جمع نِظارَگي ] ، نِظارَگي : نظركننده ، تماشاچي . لغت نامه .

3 ـ مُضْمَحِلّ شدن : نيست و نابود شدن . لغت نامه .

4 ـ خداوند ديدارش را روزيمان گرداند در روز رستاخيز . م .

5 ـ احتمالا غلط نگارشي است و واژه صحيح ، « تَويّه » ( = مقيمان در جايي ) ، يا « ثَويّه » ( =مهمانان ) بوده است كه اشاره باشد به جانهاي پاك انبيا و ائمّه ( عليهم السلام ) كه مقيم ( يا مهمان ) بدنشان هستند . م .

6 ـ قُدسي : روحاني ، صالح و نيكوكار . لغت نامه .


319


بدن خود برداشته صعود به عالم تجَرُّد ( 1 ) نمودند ، نهايت احاطه و غايت استيلا بر اين عالم از براي ايشان حاصل مي شود ، و تمامي امور عالم در نزد ايشان منكشف و ظاهر مي گردد ، و تمكّن دارند از تصرّف و تأثير در اين عالم ، پس هر كه به قبور مطهّره ايشان حاضر شد بجهت زيارت ايشان ، بر او مطّلع مي شوند و از احوال زوّار مرقد مطهّر خودشان استظهار تامّ ( 2 ) دارند ( 3 ) ، و سؤالات و تضرّعات و توسّلات ايشان را مي شنوند ، چنانچه در فقرات زيارت ائمّه اطهار ( عليهم السلام ) است : « أشهدُ أ نَّكَ تشهدُ مقامي وَتسمعُ كلامي وَتردّ يا سيّدي سلامي » ، و نظر به رافت و مهرباني ايشان نسبت به مخلصان ، نسيم الطاف ايشان بر آنها مي افتد ، پس دامن شفاعت بر ميان زده ، طلب حوائج ايشان را از خدا مي كنند ، و از درگاه الهي مسئلت برآمدن مطالب و آمرزش گناه ايشان را مي نمايند ( 4 ) ؛ و در همين است سرّ در ترغيب به زيارت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) و ائمّه ( عليهم السلام ) ، علاوه در زيارت ايشان ، اظهار اخلاص و تجديد عهد است ، و باعث سرور ايشان و رواج امر آنها است ، چگونه زيارت ايشان افضل طاعات و اقرب قربات نباشد و حال آنكه زيارت مؤمن از اين جهت كه مؤمن است باعث اجر عظيم و ثواب جزيل ، و در شريعت مطهّره ترغيب بسيار و تاكيد بي شمار در خصوص آن وارد شده ، و از اين جهت طريقه هر طايفه بر اين جاري شده كه به زيارت مردگان خود مي روند ، و هرگاه ثواب زيارت مؤمني چنين باشد پس چگونه خواهد بود زيارت كسي كه خدا او را از هر خطايي معصوم ساخته و از رجس و گناه پاك و مطهّر گردانيده ، و او را به همه خلايق مبعوث نموده و حجّت بر عالميان فرموده ، و او را امام المؤمنين و مقتداي مسلمين پسنديده ! بلكه بجهت او آسمان و زمين آفريده و او را راه و صراط و دليل و نور و ضياء خود قرار داده و امين بر مملكت خود و خليفه در ميان بندگان فرموده ؟ !

پس از لوازم ادب است ، چنانچه فرموده اند ، كه قبل از رفتن به زيارت آن حضرت غسل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تَجَرُّد : غير مادي ؛ عالم تجرّد : عالم انقطاع از ماسوي الله . لغت نامه .

2 ـ تامّ : تمام ، درست . لغت نامه .

3 ـ اِستِظهار تامّ دارند : بر ايشان آشكار است . م .

4 ـ عبارت متن « مينمايد » . م .


320


كند و لباس پاكيزه خود را بپوشد ، و هكذا زينت دهد خود را به غسل توبه و پوشيدن لباس اطاعت و بندگي ، و بايستد به در مسجد ، و رخصت داخل شدن بطلبد به خواندن اين كلمات : « اَللّهُمَّ إنّي وقَفْتُ عَلي باب مِنْ بُيوتِ نَبيِّكَ عَليهِ السّلامُ وَقَدْ مَنَعْتَ النّاسَ الدُّخولَ إلي بُيوتِهِ إلاّ بِإذْنِ نَبِيِّكَ فَقُلْتَ ( يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إلاّ أنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ ) ( 1 ) اَللّهُمَّ وَإنّي أعْتَقِدُ حُرْمَةَ نَبيِّكَ في غَيْبَتِهِ كَما أعتَقِدُها ( 2 ) في حَضْرَتِهِ وَأعْلَمُ أنَّ رُسُلَكَ وَخُلَفائَكَ أحْياءٌ عِنْدَكَ يُرْزَقونَ يَرَوْنَ مَكاني في وَقْتي هذا وَزَماني وَيَسْمَعونَ كَلامي في وَقْتي هذا وَيَرُدّونَ عَلَيَّ سَلامي وَأ نَّكَ حَجَبْتَ عَن سَمْعي كَلامَهُمْ وَفَتَحْتَ بابَ فَهْمي بِلَذيذِ مناجاتِهِمْ فَإنّي أسْتَأذِنُكَ يا رَبِّ أوَّلا وَأسْتَأذِنُ رَسولَكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ ثانياً وَأسْتَأذِنُ خَليفَتَكَ الإمامَ المَفْروض عَلَيَّ طاعتُهُ فِي الدُّخولِ في ساعَتي هذِهِ إلي بَيْتِهِ وَأسْتَأذِنُ ملائِكَتَكَ الْمُوَكّلينَ بِهذِهِ البُقْعَةِ المُبارَكةِ المُطيعةِ للهِ السّامِعَةِ اَلسّلامُ عَلَيْكُمْ أيُّهَا المَلائِكةُ المُوَكَّلونَ بِهذِهِ المَشاهِدِ المُبارَكةِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ بِإذْنِ اللهِ وَإذْنِ رَسُولِهِ وَإذْنِ خُلَفائِهِ وَإذْنِكُمْ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكُمْ أجْمَعينَ أدْخُلُ هذَا البَيْتَ مُتَقَرِّباً إلَي اللهِ وَبِاللهِ وَرَسُولِهِ مُحَمَّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) وَآلِهِ الطّاهِرينَ فَكُونُوا مَلائِكَةَ اللهِ أعْواني وَكُونُوا أنْصاري حَتّي أدْخُلَ هذَا البَيْتَ وَأدْعُوَ اللهَ بِفُنونِ الدّعَواتِ وَأعْتَرِفُ للهِ بِالعُبُودِيَّةِ وَلِلرَّسولِ وَلأبْنائِهِ ( 3 ) صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ بِالطّاعَةِ » . پس بگويد : « بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ وَفي سَبيلِ اللهِ وَعَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ صلَّي اللهُ عَلَيهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ رَبِّ أدْخِلْني مُدْخَلَ صِدْق وَأخْرِجْني مُخْرَجَ صِدْق وَاجْعَلْ لي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً » ، و داخل شود ، و در اكثر كتب مذكور است كه بعد از داخل شدن صد مرتبه اَللهُ أكْبَر بگويد ( 4 ) .

زيارت آن حضرت :

به سند معتبر از ابي نصر ( 5 ) منقول است كه : خدمت [ حضرت ] رضا ( عليه السلام ) عرض كردم كه چگونه بايد سلام كرد بر حضرت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نزد قبرش ؟ فرمود كه بگو : « اَلسّلامُ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ احزاب/53 .

2 ـ عبارت متن « أعتقدُ » . م .

3 ـ عبارت متن « لأنبيائه » . م .

4 ـ بحار97/160 ب2 ح41 .

5 ـ عبارت متن « ابي نصير » . م .


321


عَلي رَسُولِ الله ( صلّي الله عليه وآله ) اَلسّلامُ علَيْكَ يا حَبيبَ اللهِ اَلسَّلامُ علَيْكَ يا صَفْوَةَ اللهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أمينَ اللهِ أشْهَدُ أ نَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لاُمَّتِكَ وَجاهَدْتَ في سَبيلِ اللهِ وَعَبَدْتَهُ حَتّي أتيكَ اليَقينُ فَجَزاكَ اللهُ أفْضَلَ ما جَزي نَبِيّاً عَنْ اُمَّتِهِ اَللّهُمَّ صَلِّ علي [ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد أفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلي ] إبْراهيمَ وَآلِ إبْراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ » ( 1 ) .

ايضاً در فقه رضوي مذكور است كه در زيارت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در بالاي سر آن حضرت بايست رو به قبله و بگو : « اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أبَا القاسِمِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الأوَّلينَ وَالآخِرينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا زَيْنَ القِيَامَةِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا شَفيعَ القِيامَةِ أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأشْهَدُ أ نَّكَ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ بَلَّغتَ الرِّسالةَ وَأدَّيْتَ الأمانَةَ وَنَصَحْتَ اُمَّتَكَ وَجاهَدْتَ في سَبيلِ رَبِّكَ حَتّي أتيكَ اليَقينُ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي أهْلِ بَيْتِكَ طِبْتَ حَيّاً وَطِبْتَ مَيِّتاً صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي أخيكَ وَوَصِيِّكَ وَابْنِ عَمِّكَ أميرالمُؤْمِنينَ وَعَلَي ابْنَتِكَ سَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ وَعَلي وَلَدَيْكَ الْحَسَنِ وَالحُسَيْنِ أفْضَلَ الصَّلَواتِ وَالسَّلامِ وَأطْيَبَ التَّحِيَّةِ وَأطْهَرَ الصَّلوةِ وَعَلَيْنا مِنْكُمُ السَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ » ( 2 ) .

و مستحبّ است در حين خروج از مدينه وداع نمايد قبر جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) را ، پس بگويد : « اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ العَهْدِ مِنْ زِيارَةِ قَبْرِ نَبِيِّكَ ( صلّي الله عليه وآله ) فَإنْ تَوَفَّيْتَني قَبْلَ ذلِكَ فَإنّي أشْهَدُ في مَماتي عَلي ما شَهِدْتُ عَلَيْهِ في حَيوتي أنْ لا إلهَ إلاّ أنْتَ وَأنَّ مُحَمَّداً ( صلّي الله عليه وآله ) عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ » ( 3 ) . و بگويد : « صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ اَلسّلامُ عَلَيْكَ لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ تَسْليمي عَلَيْكَ » .

تنبيه الموصلي : مروي است كه شخصي از اهل موصل گويد كه : من سالي عازم حجّ بيت الله الحرام شدم ، و به خانه مقلّد بن مسيّب ، كه حاكم موصل بود رفتم تا وداع او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافي4/552 ح3 ؛ التهذيب6/6 ب3 ح2 ؛ وسايل14/343 ب6 ح19355 ؛ مستدرك10/193 ب6 ح11829 - 7 ؛ كامل الزيارات/18 ب3 ح6 ؛ كتاب المزار/172 ب2 ح1 .

2 ـ ( با تغيير اندك ) مستدرك10/194 ب6 ح11830 - 8 ؛ بحار96/333 ب62 ح4 و97/159 ب2 ح40 .

3 ـ كافي4/563 ح1 ؛ الفقيه2/578 ؛ التهذيب6/11 ب4 ح1 ؛ وسايل14/358 ب15 ح19383 ؛ بحار97/158 ب2 ح36 ؛ مصباح المتهجّد/712 .


322


نمايم ، مرا به خلوت طلبيد و مصحف حاضر كرد و مرا قسم داد به آنكه پيغام مرا برسان و به هيچ كس اظهار مكن ، كه اگر اظهار كني تو را به قتل رسانم . بعد از آن گفت كه چون وارد مدينه شوي ، نزد قبر پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) برو و از جانب من بگو كه يا محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، گفتي و هر چه خواستي كردي و به مردمان تلبيس ( 1 ) كردي در حيات خود ، چرا امر كردي ايشان را كه زيارت كنند تو را بعد از فوت تو ؟ ! و مثل اين سخنان بسيار گفت . من چون به مدينه آمدم از رسانيدن پيغام ترسيدم ، چون قسم به خاطرم آمد نزد قبر ايستادم و گفتم : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، حكايت كننده كفر ، كافر نيست ؛ مقلّد بن مسيّب چنين و چنين گفت . و به منزل خود آمدم ، چون شب به نصف رسيد در خواب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و عليّ بن ابي طالب ( عليه السلام ) را ديدم كه شمشيري در دست داشت ، و مردي خوابيده بود كه پارچه سفيد نازكي بر روي او افتاده بود ، جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) به من فرمود كه : روي اين را باز كن . چون باز كردم فرمود : مي شناسي ؟ گفتم : بلي ، مقلّد بن مسيّب است . فرمود : يا علي ذبح كن اين را . امير ( عليه السلام ) شمشير را به گردن او گذاشت و او را ذبح كرده شمشير را به آن پارچه سفيد ماليد و دو خطّ خون در او به هم رسيد ، من با نهايت خوف بيدار شدم و [ به ] مردي از اصحاب خود خبر دادم و مقدّمه خواب و تاريخ آن را نوشتيم و ثالثي را بر او مطّلع نكرديم ، چون به موصل آمديم معلوم شد كه او را در همان تاريخ مذبوح يافته بودند ، به رفيقم گفتم : مي بايد كه ملاحظه آن پارچه سفيد كنيم ، مشخّص كنيم غسّال او را ؛ نزد او رفتيم ، آن پارچه را به همان نحو يافتيم كه در خواب ديده بودم ( 2 ) .

بعضي از شئونات آن حضرت :

بدان كه در فضل سيّد الانبياء ( صلّي الله عليه وآله ) اينقدر كافي است كه اوّل كسي كه قبول خلعت وجود كرد نور مقدّس محمّدي صلّي اللهُ عليهِ و آلهِ و سلّم است ، چنانچه خودش فرموده : « أوَّلَ ما خَلَقَ اللهُ نوري » ( 3 ) ؛ اگر آن بزرگوار نبود تمامي ممكنات در ظلمت سراي عدم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تَلْبيس : فريب و حيله و مكر . . . . لغت نامه .

2 ـ بحار42/4 ب115 ش5 و104/118 .

3 ـ بحار1/97 ب2 ح7 و1/104 ب2 و15/24 ب1 ح44 و25/22 ب1 ح38 و54/170 ح117 ؛ عوالي اللآلي4/99 ح140 .


323


مي ماندند ، از اين جهت خلاّق احديّت در ليلة المعراج فرمودند : « لَوْلاكَ لَما خَلَقتُ الأفْلاكَ » ( 1 ) .

مرويست : خلاّق عالم بود و هيچ خلقي با او نبود ، پس اوّل چيزي كه خلق فرمود نور حبيب خود محمّد المصطفي صلَّي اللهُ علَيهِ و آلهِ و سلَّم بود ؛ او را آفريد پيش از آنكه آب و عرش و كرسي و زمينها و آسمانها و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و ملائكه و آدم و حوّا را بيافريند به چهارصد و بيست و چهار هزار سال ، پس چون پيغمبر را خلق كرد ، هزار سال به جامعيّت تمام مرتبه عبوديّت او را به پاكي ياد مي كرد و حمد و ثنا مي گفت ، و حقّ تعالي نظر رحمت بسوي او داشت و مي فرمود : تويي مراد و مقصود من از خلق عالم ، برگزيده من از خلق من ، به عزّت و جلال خود سوگند ياد مي كنم كه اگر تو نمي بودي افلاك را خلق نمي كردم ، و هر كه تو را دوست مي دارد من او را دوست مي دارم ، و هر كه تو را دشمن مي دارد من او را دشمن مي دارم . پس نور آن حضرت درخشان و شعاع آن بلند شد ، پس حقّ تعالي از آن نور دوازده حجاب آفريد ، : حجاب قدرت ، حجاب عظمت ، حجاب عزّت ، حجاب هيبت ، حجاب جبروت ، حجاب رحمت ، حجاب نبوّت ، حجاب كبريا ، حجاب منزلت ، حجاب رفعت ، حجاب سعادت ، حجاب شفاعت ؛ پس داخل شد و دوازده هزار سال اين تسبيح را مي گفت : سُبحانَ الْعَليِّ الأعلي ، و در حجاب عظمت يازده هزار سال مي گفت : سُبحانَ العالِمُ السّرّ وَالأخفي ، و در حجاب عزّت ده هزار سال مي گفت : سُبحانَ المَلِكِ المنّان ، و در حجاب هيبت نه هزار سال مي گفت : سُبحانَ مَنْ هُوَ غَنِيٌّ لا يَفْتَقِر ، و در حجاب جبروت هشت هزار سال مي گفت : سُبحانَ الكَريمِ الأكرَم ، و در حجاب رحمت هفت هزار سال مي گفت : سُبحانَ ربِّكَ رَبِّ العِزَّةِ عمّا يَصِفُونَ ، و در حجاب نبوّت شش هزار سال مي گفت : سُبحانَ المَلِكِ المَنّانِ ، و در حجاب كبريا پنج هزار سال مي گفت : سُبحانَ العَليّ العَظيم ، و در حجاب منزلت چهار هزار سال مي گفت : سُبحانَ العَليِّ الكَريم ، و در حجاب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار15/27 ب1 و16/405 ب12 و54/198 ح145 ؛ الانوار/5 الجزءالاوّل ؛ تأويل الآيات/430 ؛ المناقب1/216 .


324


رفعت سه هزار سال مي گفت : سُبحانَ ذِي المُلكِ وَالمَلَكوت ، و در حجاب سعادت دو هزار سال مي گفت : سُبحانَ مَنْ يَزيدُ الأشياءَ وَلا يَزولُ ، و در حجاب شفاعت هزار سال مي گفت : سُبحانَ اللهِ وَبِحَمدِهِ سُبحانَ اللهِ العَظيم . پس خداوند عالم از نور پاك محمّدي صلّي الله عليهِ و آلهِ و سلّم بيست دريا آفريد ، و در هر دريا علمي چند ، كه بغير از خدا كسي نمي دانست ، پس امر فرمود نور آن حضرت را كه فرو رود به درياي عزّت و درياي صبر و درياي خشوع و درياي تواضع و درياي رضا و درياي وفا و درياي علم و درياي تقوي و درياي خشيت و درياي انابت و درياي مزيد و درياي هدايت و درياي صيانت و درياي حيا ؛ تا آنكه در جميع آن بيست دريا غوطه خورد ، چون از آخرين درياها بيرون آمد وحي نمود بسوي او كه : يا محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، و اي حبيب من و اي بهترين پيغمبران من و اي اوّل مخلوق من و اي آخر رسولان من ، تويي شفيع روز جزا . پس آن نور به سجده افتاد ، پس سر برداشت ، صد و بيست و چهار هزار قطره از او ريخت ، پس حقّ تعالي از هر قطره اي از نور آن حضرت پيغمبري آفريد ، پس آن نورها بر دور نور محمّدي ( صلّي الله عليه وآله ) طواف مي كردند و مي گفتند : سُبحانَ مَنْ هُوَ عالِمٌ لا يَجهَل سُبحانَ مَن هُوَ حَليمٌ لا يَعْجَل سُبحانَ مَن هُوَ غَنِيٌّ لا يَفْتَقِر ، پس خلاّق احديّت ندا كرد كه : آيا مي شناسيد مرا ؟ پس نور آن حضرت پيش از ساير انوار ندا كرد كه : أنتَ اللهُ الذي لا إلهَ إلاّ أنتَ وَحدَكَ لا شَريكَ لكَ ربُّ الأربابِ مَلكُ المُلوكِ ؛ پس خداوند عالم او را ندا كرد كه : تويي برگزيده من و دوست من و بهترين خلق من ، امّت تو بهترين امّتها است ؛ پس از نور آن حضرت جوهري آفريد و آن را به دو نيم كرد ، در يك نيم به نظر هيبت نظر كرد ، پس آب شيرين شد ، و در نيم ديگر به نظر شفقت نظر كرد و عرش را از او آفريد ، بر روي آب گذاشت ، پس كرسي را از نور عرش آفريد و از نور كرسي لوح را ، و از لوح قلم را آفريد ، پس بسوي قلم وحي نمود كه : بنويس توحيد مرا . قلم هزار سال مدهوش گرديد از شنيدن كلام الهي ؛ چون به هوش آمد گفت : پروردگارا چه بنويسم ؟ فرمود كه بنويس : لا إلهَ إلاّ الله مُحَمَّدٌ ( صلّي الله عليه وآله ) رَسولُ الله . چون قلم اين را شنيد به سجده افتاد و گفت : سُبحانَ الواحدِ القَهّارِ سُبحانَ العَظيمِ الأعْظَمِ ؛ پس سر برداشت و شهادتين نوشت و گفت :


| شناسه مطلب: 76488