بخش 14

احوال جناب فاطمه ( علیها السلام )


325


خداوندا كيست محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) كه نام او را به نام خود ، و ياد او را به ياد خود مقرون ساختي ؟ خلاّق عالم وحي نمود كه : اي قلم ، اگر او نمي بود تو را خلق نمي كردم و خلق خود را نيافريدم مگر از براي او ، پس او است بشارت دهنده و چراغ نور بخشنده و شفاعت كننده و دوست من . پس قلم از حلاوت نور آن حضرت گفت : اَلسّلامُ علَيكَ يا رَسولَ الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) . آن نور در جواب فرمود : عَلَيكَ السّلامُ مِنّي وَرَحمةُ اللهِ وَبرَكاتُه . پس از آن روز سلام كردن سنّت ، و جواب دادن واجب شد ، پس حقّ تعالي قلم را امر فرمود كه : بنويس قضا و قدر مرا [ براي ] آنچه خواهم آفريد تا روز قيامت . پس ، از نور محمّدي ( صلّي الله عليه وآله ) ، بهشت را آفريد ، و آسمان را از دودي كه از آب برخاست خلق كرد ، و از كف آن ، زمينها را خلق فرمود ، پس عرش را به دو نور منوّر گردانيد : نور فضل و نور عدل ؛ از نور فضل عقل و علم و حلم و سخاوت را آفريد ، و از عقل خوف و بيم ، و از علم رضا و خشنودي ، و از حلم مودّت ، و از سخاوت محبّت را آفريد ، پس جميع اين صفات را در طينت محمّديه ( صلّي الله عليه وآله ) و اهل بيت آن حضرت تخمير نمود ، بعد از آن ارواح مؤمنان را از امّت آن بزرگوار آفريد ، پس آفتاب و ماه و ليل و نهار و نور و ظلمت و ساير ملائكه را از نور آفريد ، پس نور مقدّس آن حضرت را در زير عرش هفتاد و سه هزار سال ساكن گردانيد ، پس هفتاد هزار سال ديگر او را در سدرة المنتهي ساكن گردانيد ، پس نور آن حضرت را از آسمان به آسمان ديگر منتقل نمود تا به آسمان اوّل رسانيد ، و همينكه حضرت آدم را خلق فرمود ، همان نور را منتقل نمود بر جبين آدم ( عليه السلام ) ، و چون شيث ( عليه السلام ) متولّد شد ، آن نور از جبين او مشتعل گرديد ، و پيوسته نور محمّدي ( صلّي الله عليه وآله ) در جبين شيث ( عليه السلام ) لامِع ( 1 ) بود تا اينكه به پسرش انوش و از او بسوي قينان ، و از او به مهلائيل ، و از او بسوي بارذو ، و از او بسوي اخنوخ ( 2 ) ، و از او به متوشلخ ، و از او بسوي مالك ، و از او بسوي نوح ( عليه السلام ) ، و از او به سام ، و از او بسوي ارفخشد ( 3 ) ، و از او بسوي شروغ ، و از او بسوي تاخور ( 4 ) ، و از او بسوي تارخ ( 5 ) ، و از او بسوي جناب ابراهيم ( عليه السلام ) ، و از او بسوي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ لامِع : تابنده ، تابان . لغت نامه .

2 ـ عبارت متن « اخنوح » . م .

3 ـ عبارت متن « ارفحشد » . م .

4 ـ عبارت متن « ناخور » . م .

5 ـ عبارت متن « تارح » . م .


326


اسماعيل ( عليه السلام ) ، و از او بسوي قيذار ، و از او بسوي حمل ، و از او بسوي نبت ، و از او بسوي سلامان ، و از او بسوي همسيع ، و از او بسوي يسع ، و از او بسوي ادر ، و از او بسوي آد ، و از او بسوي عدنان ، و از او بسوي معد ، و از او بسوي نزار ، و از او بسوي مضر ، و از او بسوي الياس ، و از او بسوي مدركه ، و از او بسوي خزيمه ( 1 ) ، و از او بسوي كنانه ، و از او بسوي نضر ، و از او بسوي مالك ، و از او بسوي قهر ، و از او بسوي غالب ، و از او بسوي سويّ ، و از او بسوي مرّه ، و از او بسوي كلاب ، و از او بسوي قصيّ ، و از او به عبدمناف ، و از او بسوي هاشم ، و از او بسوي عبدالمطّلب ، و آن نور مقدّس در عبدالمطّلب دو نيم شد ، نصفي منتقل شد به ابوطالب ، كه آن نور مقدّس امير ( عليه السلام ) بود ، و نصف ديگر به عبدالله ، كه نور مقدّس سيّد الانبياء ( صلّي الله عليه وآله ) بود ، پس اين نور از جناب عبدالله ، بتوسّط آمنه بنت وهب ، ضياء بخش عالم شُهود ( 2 ) گرديد ( 3 ) .

تولّد آن حضرت : منقول است شبي كه آمنه به آن حضرت حامله شد ، منادي ندا كرد در آسمانهاي هفتگانه كه : بشارت باد شما را كه دُرّ شاهوار ( 4 ) نطفه خاتم الانبياء در صدف عصمت و جلالت قرار گرفت . و در جميع زمينها و درياها اين مژده مسرّت ثمره را ندا كردند ، و در زمين هيچ رونده و پرنده نماند كه بر ولادت شريف آن حضرت مطّلع نگردد ( 5 ) .

به روايت شاذان بن جبرئيل ( 6 ) ، چون يك ماه از ابتداي حمل حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) گذشت ، كوهها و درختها و آسمانها و زمينها يكديگر را بشارت دادند براي حمل سيّد پيغمبران ، پس عبدالمطّلب با عبدالله روانه مدينه شدند ، و پانزده روز گذشت ، عبدالله به رحمت الهي واصل شد و سقف خانه شكافته شد ، هاتفي آواز داد كه : مُرد آنكه در صلب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « حذيمه » . م .

2 ـ عالَم شُهود : مقابل عالم غيب ، عالم شهادت و آنچه قابل رؤيت است . لغت نامه .

3 ـ ( بطور مشروح و با اضافات ) بحار15/27 ب1 و54/198 ح145 ؛ الانوار/5 .

4 ـ دُرّ شاهوار : مرواريد بي همتا . لغت نامه .

5 ـ بحار15/261 ب3 ضمنح12 ؛ امالي صدوق/601 س88 ضمنح1 ؛ روضة الواعظين1/67 .

6 ـ الفضائل/ ص 12 به بعد .


327


او بود خاتم پيغمبران ، و كيست كه نخواهد مُرد ؟ پس چون دو ماه از انعقاد نطفه شريفه آن حضرت گذشت ، حقّ تعالي امر كدر ملكي را كه ندا كرد در آسمانها و زمين كه : صلوات بفرستيد بر محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) و آل او ، و استغفار كنيد براي امّت او ؛ چون سه ماه گذشت ابوقحافه از شام برمي گشت ، چون نزديك مكّه رسيد ، ناقه او سرش را بر زمين گذاشت و سجده كرد ، پس ابوقحافه چوبي بر سر او زد ، و چون بر سر او زد و چون سر برنداشت گفت : مثل تو ناقه اي نديده بودم ، ناگاه هاتفي ندا كرد كه : اي ابوقحافه ، مزن حيواني را كه اطاعت تو نمي كند ، مگر نمي بيني كه كوهها و درياها و درختان ، و هر مخلوقي بغير از آدميان ، سجده كرده اند براي پروردگار خود ، به شكر آنكه سه ماه گذشته است بر پيغمبري در شكم مادر ؟ و بزودي او را خواهي ديد ، واي بر بت پرستان از شمشير او و از شمشير اصحاب او . پس چون چهار ماه گذشت ، زاهدي بود در راه طايف كه او را حبيب مي گفتند ، از صومعه خود روانه مكّه شد كه يكي از دوستان خود را ببيند ، در اثناي راه به طفلي رسيد كه به سجده افتاده بود و هر چند او را برمي داشتند باز به سجده مي رفت ، پس حبيب او را برداشت و صداي هاتفي را شنيد كه : دست از او بردار كه سجده شكر پروردگار مي كند كه بر پيغمبر پسنديده برگزيده چهار ماه گذشت . و چون پنج ماه گذشت و حبيب به صومعه خود برگشت صومعه خود را ديد كه در حركت است و قرار نمي گيرد ، و بر محراب او و محاريب جميع ارباب صوامع نوشته بود كه : اي اهل بيع و صوامع ، ايمان آوريد به خدا و رسول او محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم ، كه نزديك شد آمدن او ، پس خوشا حال كسي كه به او ايمان آورد ، و واي بر كسي كه او را انكار كند . پس حبيب گفت : قبول كردم و ايمان آوردم ، و انكار او نمي كنم . و چون شش ماه گذشت ، اهل مدينه و اهل يمن رفتند بسوي عيدگاه خود ، و رسم ايشان آن بود كه در هر سال چند مرتبه مي رفتند نزد درخت عظيمي كه آن را ذات انواط مي گفتند ، و مي خوردند و مي آشاميدند و شادي مي كردند و آن درخت را مي پرستيدند ؛ پس چون نزد آن درخت جمع شدند ، صداي عظيمي از آن درخت شنيدند كه : اي اهل يمن و اهل يمامة و بت پرستان ! جاءَ الحقُّ وَزهقَ الباطلُ إنَّ الباطلَ كانَ زَهوقاً ، اي گروه اهل باطل ، رسيد


328


به شما وقت هلاك و تلف ! پس بترسيدند و بسرعت به خانه هاي خود برگرديدند . و چون هفت ماه گذشت سواد بن قارب به خدمت عبدالمطّلب آمد و گفت : دي شب ميان خواب و بيداري ديدم كه درهاي آسمان گشوده شد و ملائكه فرود آمدند بسوي زمين و گفتند : زينت كنيد زمين را كه نزديك شد آمدن محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم ، پسرزاده عبدالمطّلب ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بسوي كافّه خلق ، صاحب شمشير و قاطع و تير نافذ . پس من گفتم كه كيست آن ؟ گفتند : محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) بن عبدالله بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف . عبدالمطّلب گفت كه : اين خواب را پنهان كن . پس چون هشت ماه گذشت ، در درياي اعظم ماهي هست كه او را طينوسا ( 1 ) مي گويند ، راست شد و بر دم خود ايستاد و دريا را به موج آورد ، پس ملكي او را صدا زد كه : قرار گير اي ماهي كه درياها را به شور آوردي . آن ماهي به سخن آمد و گفت : پروردگار من روزي كه مرا خلق كرد گفت : هرگاه محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) بن عبدالله را خلق كنم ، براي او و امّت او دعا كن ، و اكنون شنيدم كه بعضي ملائكه ، بعضي بعضي را بشارت مي دادند ، پس به اين سبب به حركت آمدم . پس ملك او را ندا كرد كه : قرار گير و دعا كن . و چون نُه ماه گذشت ، حقّ تعالي به ملائكه هر آسمان وحي نمود كه : فرو رويد بسوي زمين ؛ پس ده هزار ملك نازل شدند و به دست هر ملك قنديلي از نور بود كه روشني مي داد بي روغن ، و بر هر قنديلي نوشته بود « لا إلهَ إلاّ الله محمّد رسول الله » ، و بر دور كعبه معظّمه ايستادند و مي گفتند : اين نور محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) است ؛ و در همه اين احوال عبدالمطّلب مطّلع مي شد و امر به كتمان مي نمود ، و در تمام آن ماه كواكب آسمان در اضطراب بودند و شُهُب ( 2 ) از آسمان مي ريخت ؛ پس چون نه ماه تمام شد ، آمنه به مادر خود بره گفت : اي مادر ، مي خواهم داخل حجره شوم و بر مصيبت شوهر خود قدري بگريم و آبي بر آتش جان سوز خود بريزم ، مي خواهم كسي به نزد من نيايد . بره گفت : اي دختر ، بر چنين شوهري گريستن رواست ، و منع كردن از نوحه در چنين مصيبتي عين جفا است . پس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن « طنبوسا » . م .

2 ـ شُهُب : جمع شِهاب . لغت نامه .


329


آمنه داخل حجره شد و شمعي افروخت و به شعله هاي آه جانكاه سقفِ خانه را سوخت ، ناگاه او را در اين حال درد زاييدن گرفت ، و برجست كه در را بگشايد ، هرچند جهد كرد در گشوده نشد ، پس برگشت و نشست و از تنهايي وحشت عظيم بر او مستولي شد ، ناگاه ديد كه سقف خانه شكافته شد و چهار حوريّه فرود آمدند كه حجره از نور روي ايشان روشن شد ، و به آمنه گفتند : مترس بر تو باكي نيست ، ما آمده ايم كه تو را خدمت كنيم ، و از تنهايي دلگير مباش . و آن حوريان ، يكي در جانب راست او نشست و يكي در جانب چپ و سيّم در پيش او ، چهارم در پشت سر ؛ پس آمنه مدهوش شد و چون به هوش آمد ديد كه حضرت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در زير دامانش به سجده در آمده و پيشاني نوراني بر زمين نهاده و انگشتهاي شهادت را برداشته لا إله إلاّ الله مي گويد .

علامات تولّد آن حضرت :

اوّل ، آمنه گويد كه چون آن حضرت متولّد شد ، نوري از جمال دل آرايش بلند و ساطع شد كه سقف را شكافته عالم را روشن ساخت ، و از آن نور ، آمنه خاتون هر قصر مَنيع ( 1 ) كه در حرم و اطراف عالم بود ، همه را مشاهده نمود ، حتّي قصرهاي فارس و يمن و شام را ملاحظه نمود ؛ پس آمنه گويد كه در ميان آن روشني صدايي شنيدم كه قائلي مي گفت كه : زاييدي بهترين مردم را ، پس او را محمّد نام كن .

دوّم ، جبرئيل و ميكائيل از آسمان فرود آمدند و بصورت دو جوان داخل حجره آمنه شدند ، جبرئيل طشتي از طلا و ميكائيل اِبريقي ( 2 ) از عقيق در دست داشتند ، و جبرئيل آن حضرت را در دست گرفت ، ميكائيل آب ريخت تا آن جناب را غسل دادند ، پس جبرئيل گفت : اي آمنه ، ما او را براي تطهير از نجاست غسل نمي دهيم ، او طاهر و مطهّر است ، بلكه براي زيادتي نور و صفا او را غسل داديم . پس آن حضرت را به عطرهاي بهشت معطّر ساختند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مَنيع : استوار . لغت نامه .

2 ـ اِبريق : مُعرّب آبري يا آبريز ، كوزه آب ، آوند چرمين لوله دار كه بدان وضو سازند . لغت نامه .


330


سيُّم ، در آن حال صداهاي بسيار و اصوات مختلفه از در حجره مقدّسه بلندش د ، و جبرئيل گفت كه : ملائكه هفت آسمان آمده اند كه بر پيغمبر آخرالزّمان سلام كنند . پس آن حجره به قدرت خلاّق عالم وسيع شد و فوج فوج ( 1 ) ملائكه داخل مي شدند و مي گفتند : اَلسّلامُ عليكَ يا محمّدُ اَلسّلامُ عليكَ يا محمودُ اَلسّلامُ عليكَ يا أحمدُ اَلسّلامُ عليكَ يا حامدُ .

چهارم ، چون ثلث شب گذشت ، حقّ تعالي جبرئيل را امر فرمود كه چهار علَم از بهشت به زمين آورد ، و علَم سبز را بر كوه قاف نصب كرد ، و بر آن علم [ به خطّ ] سفيدي دو سطر نوشته بود « لا إلهَ إلاّ الله محمّدٌ رسولُ الله » ؛ و علَم دوّم را بر كوه ابوقبيس نصب كرد و آن علَم دو شقّه داشت ، بر يك شقّه نوشته بود « لا إلهَ إلاّ الله » ، و بر شقّه ديگر نقش كرده بودند « لا دينَ إلاّ دينُ محمّدِ بنِ عبدالله صلّي الله عليه و آله و سلّم » ؛ و علَم سيُّم را بر بام كعبه زد و بر آن نوشته بودند « طوبي لِمَن آمَنَ بِاللهِ وَبِمحمّد ( صلّي الله عليه وآله ) و الويلُ لِمَن كفَرَ بهِ وَردَّ عليهِ حرفاً معاً يَأتي بهِ مِن عندِ ربّهِ » ؛ و علَم چهارم را بر بيت المقدّس زد ، و بر آن نوشته بودند « لا غالبَ إلاّ الله وَالنّصرُ للهِ وَلُِمحمّد » .

پنجم ، ملكي بر كوه ابوقبيس ندا كرد كه : اي اهل مكّه ، ايمان آوريد به خدا و بر پيغمبر او ، و ايمان آوريد به نوري كه فرستاده ايم .

ششم ، حقّ تعالي ابري فرستاد بر بالاي كعبه كه زغفران و مشك و عنبر نثار كرد .

هفتم ، جبرئيل قنديل سرخي آورد و در كعبه آويخت كه بي روغن روشني مي داد .

هشتم ، صدايي از كعبه شنديه شد كه : اي آل قريش ، آمد بسوي شما بشارت دهنده به ثوابها و ترساننده از عذابها ، و با او است عزّت ابد و سودمندي بزرگ ، و او است خاتم پيغعمبران .

نهم ، برقي جستن كرد ؛ هر خانه اي كه خداوند عالم مي دانست كه در عالم از او مؤمن پيدا خواهد شد روشن گرديد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فَوْج فَوْج : گروه گروه . لغت نامه .


331


دهم ، هر بت كه در مشرق و مغرب عالم بود بر رو درافتادند .

يازدهم ، بتكده ها به تزلزل درآمدند .

دوازدهم ، در زمين هيچ رونده و پرنده نماند كه بر ولادت آن حضرت مطّلع نشود .

سيزدهم ، ابليس لعين به هفت آسمان بالا مي رفت و گوش مي داد و اخبار سماويّه ( 1 ) را مي شنيد ، پس چون عيسي ( عليه السلام ) متولّد شد او را از سه آسمان منع كردند ، [ و او ] تا چهار آسمان بالا مي رفت ، چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) متولّد شد ، او را از تمامي آسمانها منع كردند ، و شياطين را به تيرهاي شهاب ( 2 ) از ابواب سماوات راندند ، پس قريش گفتند كه : مي بايد وقت گذشتن دنيا و آمدن قيامت باشد كه مي شنيديم اهل كتاب ذكر مي كردند .

چهاردهم ، طاق كسري ، كه در عالم طاق بالاتر از او نبود ، از هم شكافته و چهارده كنگره او خراب شد .

پانزدهم ، درياچه ساوه كه آن را مي پرستيدند فرو رفت و خشك شد ( و همان است كه نمك شده است نزديك كاشان ) .

شانزدهم ، وادي سماوه ( 3 ) ، كه سالها بود كسي آب در آن نديده بود ، آب در آن جاري شد .

هفدهم ، آتشكده فارس كه هزار سال خاموش نشده بود ، در آن شب خاموش شد .

هجدهم ، داناترين علماي مجوس در آن شب در خواب ديد كه : شترِ صعبي چند ، اسبان عربي را مي كشيدند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ايشان شدند ( يعني در بلاد عجم منتشر شدند ) .

نوزدهم ، نوري در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد ، و پرواز كرد تا به مشرق رسيد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سَماوِيَّة : مؤنّث سماويّ ، آسماني . مصح .

2 ـ تير شِهاب : شعله اي مانند تير كه شب در آسمان ديده مي شود و آن بصورت گلوله اي مشتعل بسرعت از سويي بسويي مي رود . لغت نامه .

3 ـ وادي سَماوَه : باديه اي است بين كوفه و شام كه شب تولّد حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) ناگهان پر از آب گرديد . لغت نامه .


332


بيستم ، تختهاي سلاطين همه سرنگون شدند .

بيست يكم ، جميع پادشاهان عالم در آن روز ( به روايت ديگر تا سه روز ) همه لال بودند و سخن نمي توانستند گفت .

بيست دوّم ، علم كاهنان برطرف ، و سحر ساحران باطل شد ، و هر كاهني كه بود همزادي داشت كه خبرها به او مي گفت ، ميان ايشان جدايي افتاد .

بيست سيّم ، شيطان را همان روز به زنجيرها بستند و چهل روز او را در قلعه اي محبوس ساختند و تخت او را چهل روز در آب غرق كردند .

بيست چهارم ، در آن شب هفتاد هزار قصر از ياقوت سرخ ، و هفتاد هزار از مرواريدِتر بنا كردند و آنها را قصور ولادت ناميدند .

بيست پنجم ، تمامي بهشت را زينت كردند و ندا كردند كه : شاد شو و بر خود ببال كه پيغمبر دوستان تو متولّد گرديد ؛ پس بهشت خنديد و تا قيامت خندان است .

بيست هفتم ، يكي از ماهيان دريا كه او را طموسا مي گويند ، و سيّد و بزرگ ماهيان است ، براي شادي بر ولادت آن حضرت بحركت آمد ، و اگر حقّ تعالي او را ساكن نمي گردانيد هر آينه زمين را بر مي گردانيد .

بيست هشتم ، در آن روز هيچ كوه نماند كه كوه ديگر را بشارت ندهد ، و همه صدا به لا إلهَ إلاّ الله بلند كردند ، و تمامي كوهها خاضع شدند نزد كوه ابوقبيس براي كرامت آن حضرت .

بيست نهم ، تمامي اشجار تسبيح و تقديس خداوند عالم كردند با شاخه ها و ميوه ها به شادي ولادت آن حضرت .

سي اُم ، روح جناب آدم ( عليه السلام ) را بشارت ولادت آن حضرت دادند ، پس هفتاد برابر حسن او مضاعف گرديد ، و در آن وقت تلخي مرگ از كام او بيرون رفت .

سي و يكم ، حوض كوثر در بهشت به اضطراب آمد و هفتاد هزار قصر از درّ و ياقوت بيرون افكند براي نثار ولادت آن حضرت .


333


سي و دوّم ، هر كتب سماويّه ( 1 ) كه در عالم بود ، در زير نام مبارك رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه در آنها به لسانهاي مختلف بود ، قطره خوني ظاهر شد ( و اين اشاره است به جهاد آن حضرت ) .

سي و سيُّم ، در تمام عالم ، هر صومعه و دير بود ، در او نوشته شد كه : بدانيد كه پيغمبر آخر الزّمان از مادر متولّد شد .

سي و چهارم ، خيمه از ديباي سفيد از بهشت اورده ، بعد از تولّد بالاي سر آن حضرت زدند كه در او نوشته شده بود « بِسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحيمِ يا أيُّهَا النّبيُّ إنّا أرسَلناكَ شاهِداً وَمُبشِّراً وَنَذيراً وَداعِياً إلَي اللهِ بِإذنِهِ وَسِراجاً مُنيراً » ؛ و اين قبّه ( 2 ) تا چهل روز در بالاي سر آن صاحب معراج بود ، پس شخصي دست چرب بر آن ماليد ، به آن سبب به آسمان بالا رفت ، و اگر چنين نمي كردند تا روز قيامت [ مي ] ماند .

سي و پنجم ، در آن شب ، نازل شد چند حوريّه كه از ايشان بوي مشك و عنبر مي آمد ، و جامه هاي ملوّن بهشت در بر داشتند ، آمنه گويد كه با من سخن مي گفتند و سخناني مي شنيدم كه به سخن آدميان شبيه نبود ، و در دستهاي ايشان كاسه ها بود از بلور سفيد و شربتهاي بهشت در آن كاسه ها بود ، پس گفتند : بخور اي آمنه از اين شربتها و بشارت باد تو را به بهترين گذشتگان و آيندگان ، محمّد مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) .

سي و ششم ، جميع عالم در آن شب روشن شد ، و هر سنگ و كلوخ در آن شب خنديدند ، و آن چه در آسمانها و زمينها بود تسبيح خدا گفتند .

سي و هفتم ، چون همان روز شام شد ، اين ندا از آسمان رسيد كه : ( جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ) ( 3 ) .

سي و هشتم ، هاتفي ندا كرد كه : اي آمنه ، زاييدي سيّد امّت را ، پس بگو از براي تعويذ او :

أعيذُهُ بِالواحِدِ * * * مِنْ شَرِّ كُلِّ حاسِد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سَماوِيَّة : مؤنّث سماويّ ، آسماني . م .

2 ـ قُبَّة : قبه ، بناي گرد برآورده چون گنبد . لغت نامه .

3 ـ اسراء/81 .


334


وَ كُلِّ خَلق مارِد * * * يَأخُذُ بِالمَراصِدِ

في طُرُقِ المَوارِدِ * * * مِنْ قائِم وَقاعِد

سي و نهم ، عبدالمطّلب در شب ولادت آن جناب نزديك كعبه خوابيده بود ، ناگاه ديد كه خانه كعبه با همه اركانش از زمين كنده شد و به جانب مقام ابراهيم ( عليه السلام ) به سجده افتاد ، پس خانه كعبه راست شد و گفت : اَللهُ أكبَر ، پروردگار محمّد مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) و پروردگار من الحال مرا پاك گردانيد از اَنجاسِ ( 1 ) مشركان و اَرجاسِ ( 2 ) كافران ؛ پس بُتها لرزيدند و بر رو افتادند . عبدالمطّلب گويد : ناگاه ديدم كه مرغان همه بسوي كعبه مشرف شدند و ابري سفيد ديدم كه در برابر حجره آمنه ايستاده است ، پس عبدالمطّلب گفت كه به خانه آمنه دويدم و گفتم : آيا من در خوابم يا بيدار ؟ گفت : بيداري . گفتم : نوري كه در پيشاني تو بود چه شد ؟ گفت : با آن فرزند است كه از من جدا شده ، و مرغي چند او را از من گرفته اند و به دست من نمي گذارند ، و اين ابر براي ولادت او بر من سايه افكنده است . گفتم : بياور فرزند مرا تا ببينم . گفت : تا سه روز تو را نخواهند گذاشت كه بيني . پس من شمشير خود را كشيدم و گفتم : فرزند مرا بيرون آور . گفت : در حجره است ، تو داني و او . چون رفتم كه داخل حجره شوم ، مردي آمد و گفت : برگرد كه احدي از اولاد آدم او را نمي بيند تا همه ملائكه او را زيارت نكنند . پس بر خود لرزيدم ، برگشتم .

چهلم ، عبدالمطّلب روز دوّم آن حضرت را برداشت و بسوي كعبه آورد ، چون داخل كعبه شد آن حضرت گفت : بِسمِ اللهِ وَبِالله ، پس كعبه به قدرت الهي به سخن آمد ، گفت : اَلسّلامُ عليكَ يا محمّدُ وَرَحمةُ اللهِ وَبرَكاتُهُ ، و صداي هاتفي آمد كه : ( جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ) ( 3 ) ( 4 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اَنْجاس : جمع نجس ، پليديها . لغت نامه .

2 ـ اَرْجاس : جمع رجس ، پليديها ، گناهها . لغت نامه .

3 ـ اسراء/81 .

4 ـ همچنانكه در ابتداي اين بخش نيز اشاره شد ، ماجراهاي مربوط به هنگام ولادت باسعادت آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) ، بطور مشروح در ( الفضائل/ص 12 به بعد ) نقل شده است ؛ همچنين در : بحار15/281 ب3 ح27 .


335


تكميل : مدّت اقامت آن بزرگوار در دنيا شصت و سه سال كشيده ؛ چهل سال قبل از بعثت و سيزده سال بعد از بعثت در مكّه و ده سال در مدينه منوّره ؛ و در آن بقعه طيّبه دار بقا را اختيار فرموده [ و ] در خانه خود مدفون گرديد كه مزار پاك و مرقد منوّر آن حضرت ، الآن در جانب شرقي مسجد مي باشد . شيخ طوسي ( رحمه الله ) روايت كرده كه : چون خواستند كه عمارت روضه آن حضرت را بسازند ، نزديك سر آن حضرت و نزديك پاي او مشكي ظاهر شد كه به آن خوشبويي مشك نديده بودند ( 1 ) .

و در شان و شرف و ارتباط آن جناب با مبدء فيّاض جلّ و علي اينقدر كفايت مي كند ، چنانچه شنيدي ، كه : قبل از حضور در عالم شهود ، كه عالم تكليف مي باشد ، از اوّل ايجاد مشغول عبادت و بندگي حضرت اقدس الهي بود ، و بعد از انقلاب صورت عنصريّه به عالم ديگر ، كه موت تعبير شده ، و قطع تعلّقات از تمام مكلّفين مي شود ، باز مشغول عبادت و اطاعت پروردگار هست ؛ چنانچه از احاديث معتبره بسيار مستفاد مي شود .

منقول است كه در هر شب جمعه روح مقدّس حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) و ارواح مطهّره ائمّه ( عليهم السلام ) و روح پر فتوح امام زمان را رخصت مي دهند كه به سماوات عروج نمايند تا به عرش اعظم الهي مي رسند ( 2 ) ، و بر دور آن هفت شوط طواف مي كنند ، و نزد هر قائمه اي ( 3 ) از قَوائِمِ ( 4 ) عرش دو ركعت نماز مي كنند ، پس بسوي بدنهاي شريف خود بر مي گردند با سرور فراوان و علوم بي پايان ( 5 ) .

به سند معتبر منقول است كه جعفر بن مثنّي ، خطيب مدينه گويد كه : در مدينه بودم كه سقف مسجد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) خراب شد از موضعي كه نزديك قبر شريف آن حضرت بود ، و بنّايان و كاركنان بالا مي رفتند و فرود مي آمدند ، پس اسماعيل بن عمّار را گفتم كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در كتاب امالي شيخ طوسي ( الامالي/317 س11 ح643 - 90 ) اين مطلب در خصوص قبر مطهّر حضرت ابي عبدالله الحسين ( عليه السلام ) نقل شده است . م .

2 ـ عبارت متن « مي رسد » . م .

3 ـ قائِمَة : ستون ، پايه . لغت نامه .

4 ـ قَوائِم : جمع قائِمَة . لغت نامه .

5 ـ كافي1/253 ح1 ؛ بحار17/151 ب17 ح53 و26/89 ب3 ح8 ؛ بصائر الدرجات/131 ب8 ح4 .


336


از حضرت صادق ( عليه السلام ) سؤال كند كه آيا مي توانيم بالا رفت كه بر قبر مقدّس آن حضرت مُشرِف ( 1 ) شويم و نظر كنيم ؟ روز ديگر اسماعيل براي ما خبر آورد : حضرت فرمود كه من دوست نمي دارم براي احدي كه بر قبر آن حضرت مُشرِف ( 2 ) شود ، و ايمن نيستم كه ببيند ( 3 ) چيزي كه ديده اش نابينا شود به سبب آن ، يا آنكه بيند كه با بعضي از زنان طاهره خود نشسته است و صحبت مي دارد ( 4 ) .

الفصلُ الأربعون

در احوال جناب فاطمه ( عليها السلام )

چنانچه در خلقت نور مقدّس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مذكور شد كه خلقت آن نور قبل از خلقت سماوات و ارضين بوده ، هكذا خلق شده نور جناب فاطمه ( عليها السلام ) قبل از خلقت عالم ؛ چنانچه مروي است كه زمان پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) روزي جبرئيل به منزل فاطمه ( عليها السلام ) آمده با او صحبت مي داشت و در اثناي صحبت به جبرئيل يا عمّ خطاب مي كرد ، و در اين حال رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وارد شد ، جبرئيل عرض كرد : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، فاطمه به من خطاب يا عمّ مي كند ، چگونه مي شود اين ، و حال آنكه ما معاشر ملائكه از نور خلق شده ايم و شما طايفه بشر از خاك خلق شده ايد ؟ حضرت فرمود كه فاطمه ( عليها السلام ) راست گفته ، يا جبرئيل ، ما هم از نور خلق شده ايم ، آيا مي شناسي آن نور را هرگاه ببيني ؟ گفت : بلي . پس حضرت سيّد الانبيا ( صلّي الله عليه وآله ) حضرت امير ( عليه السلام ) را حاضر نمود ، چون امير ( عليه السلام ) داخل خانه شد ، حضرت فرمود : نزديك من بيا يا علي ( ( عليه السلام ) ) ، . حضرت امير ( عليه السلام ) نزد آن حضرت رفت ، پس پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) جَبينِ ( 5 ) مبارك خود را بگذاشت به جبين حضرت امير ( عليه السلام ) و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مُشْرِف : از بالا به زير نگرنده . لغت نامه . ( عبارت متن « مشرّف » . م . )

2 ـ مُشْرِف : از بالا به زير نگرنده . لغت نامه ؛ ( عبارت متن « مشرّف » . م . )

3 ـ عبارت متن « به بيني » . م .

4 ـ كافي1/452 ح1 ؛ وسايل14/373 ب21 ح19417 ؛ بحار22/552 ب3 ح11 .

5 ـ جَبين : پيشاني . لغت نامه .


337


ساييد ، پس نوري ساطع شد كه هيچ ديده را طاقت نداشت ، حضرت فرمود : يا جبرئيل ( ( عليه السلام ) ) ، آيا مي شناسي اين نور را ؟ گفت : بلي ، اين نوري است كه ما اين را ديده ايم در قوائم عرش . فرمود : يا جبرئيل ، از اين سبب فاطمه تو را يا عمّ گفت .

پس نور خاتونِ قيامت ، همواره مثل نور پدرش جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) مشغول تقديس و تمجيد الهي بود تا آنكه آن نور را خلاّق احديّت سپرد به درختي از درختهاي بهشت ؛ به سندهاي معتبر مرويست كه همان درخت ، شجره طوبي بود ولكن در انتقال آن نور به حضرت رسالت پناه ( صلّي الله عليه وآله ) دو روايت به نظر رسيده :

اوّل آنكه همان ميوه رطب بود ، چون آن حضرت به معراج رفت در همان شب داخل بهشت شد ، خداوند عالم الهام فرموده حضرت آن ميوه را از آن درخت چيد و تناول فرمود ، پس همان نور در صلب آن جناب قرار گرفت و همان شب از صلب اطهرش به رحم مطهّر خديجه بنت خويلد منتقل شد ( 1 ) .

دوّم : به سند معتبر ديگر منقول است كه روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : معاشر النّاس ( 2 ) ، آيا مي دانيد كه فاطمه ( عليها السلام ) از چه چيز خلق شده ؟ گفتند : خداوند عالم و رسول او اعلم است . فرمود : فاطمه ( عليها السلام ) خلق شده حوراء انسيّه ( 3 ) ، نه انسيّه . بعد فرمود كه : خلق شده از عرق جبرئيل و از زَغَبِ ( 4 ) او ( يعني از مويهاي نازك پر جبرئيل ( عليه السلام ) كه رنگش زرد باشد ) . اصحاب گفتند : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، دشوار شد بر ما فهم اين فرمايش ! مي فرمايي حوراء انسيّه لا انسيّه ، بعد مي فرمايي از زغب او ! فرمود : مي فهمانم شما را ، هديه فرستاد به من خداي من سيبي از بهشت كه او را [ جبرئيل ] به سينه خود چسبانيده بود ، پس جبرئيل عرق كرد و سيب هم عرق نمود و عرق هر دو به هم مخلوط و چيز واحد شد ، بعد گفت : اَلسّلامُ عليكَ يا رسولَ اللهِ وَرحمةُ اللهِ وَبرَكاتُهُ . گفتم : وَعلَيكَ السّلامُ يا جبرَئيلُ . پس گفت : بدرستي كه خلاّق احديّت هديه فرستاده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار8/190 ب23 ح165 و37/81 ب50 ؛ تفسيرفرات/75 ح75 - 49 ؛ كشف الغمّة1/459 .

2 ـ مَعاشِر النّاس : گروه مردم . م .

3 ـ كنايه از انساني بهشتي ( و آسماني ) است . م .

4 ـ زَغَب : موي ريزه زرد . لغت نامه .


338


بسوي تو اين سيب را از بهشت ، پس من آن سيب را بوسيدم و به چشم خود گذاشتم و به سينه خود چسبانيدم ، بعد گفت : يا محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، بخور آن را . گفتم : يا حبيبي يا جبرئيل ، هديه خداي من خورده مي شود ؟ گفت : بلي ، مأمور به خوردن هستي . پس من او را دو پاره كردم ، پس نوري از وي ساطع ديدم كه از آن ترسان شدم ، جبرئيل گفت : بخور ، بدرستي كه اين نور منصوره فاطمه ( عليها السلام ) است . گفتم : يا جبرئيل ، كيست منصوره ؟ گفت : دختري كه مي آيد از صلب تو ، و او در آسمان منصورة و در زمين فاطمة است . پس گفتم : يا جبرئيل ، چرا در آسمان منصورة و در زمين فاطمة ناميده شده ؟ جبرئيل گفت : او را در زمين فاطمة مي گويند بجهت اينكه قطع كرده است از آتش جهنّم ، و دشمنان خود را از محبّت خود بريده است ، و در آسمان او را منصورة مي نامند براي آنكه محبّان خود را نصرت و ياري مي كند ، چنانچه حقّ تعالي مي فرمايد : ( وَيَوْمَئذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللهِ ) ( 1 ) ( 2 ) .

بيان خلق شدن فاطمه ( عليها السلام ) از زغب جبرئيل :

از قراري كه بعضي از معتبرين علما فرموده اند ، يا بجهت اين است كه همان سيب را جبرئيل ( عليه السلام ) ميان زغب خود گذاشته و عرق كرده بود ، يا اينكه چسبيده به آن ، بعضي از زغب جبرئيل ( عليه السلام ) ، كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن را خورد .

فِي الحديث : همينكه خديجه كبري رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را براي خود اختيار نمود ، تمامي زنان اهل مكّه از وي اعراض نمودند ، به خديجه سلام نمي دادند و نزد او تردّد نمي كردند ، و نمي گذاشتند كه زني داخل خانه او شود و نزد او رود ؛ پس براي خديجه از تنهايي وحشت حاصل شد ، چون به جناب فاطمه ( عليها السلام ) حامله شد فاطمه ( عليها السلام ) در بطن مادر با او صحبت مي كرد و تسلّي مي داد ، و خديجه اين مطلب را از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مخفي مي داشت ، پس روزي آن حضرت داخل شده ، صحبت خديجه با فاطمه ( عليهما السلام ) را شنيد ، فرمود : يا خديجه ، با كه صحبت مي كني ؟ گفت : بچّه اي كه در بطن من است با من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ روم/4 ـ 5 .

2 ـ ( بدون قسمتهاي مربوط به زغب و عرق جبرئيل ) بحار43/4 ب1 ح3 ؛ معاني الاخبار/396 ح53 .


339


صحبت مي كند و مونس من مي شود . فرمود : يا خديجه ، اين است جبرئيل بر من خبر مي دهد و بشارت مي دهد به اينكه او دختر است ، و آن است نسل پاك و مبارك ، و بدرستي كه خلاّق عالم نسل مرا از آن قرار مي دهد ، و بزودي قرار مي دهد از نسل او ائمّه ( عليهم السلام ) ، كه آنها را خليفه خود مي گرداند در روي زمين بعد از انقضاي وحي . پس خديجه با اين حالت بود تا اينكه ولادت خاتونِ قيامت نزديك شد ، پس سفارش داد به زنان قريش و بني هاشم كه بيايند و مباشر شوند به كاري كه زنها از زنها مباشر آن مي شوند ، پس جواب فرستادند كه : تو بر ما گناه كردي و قول ما را قبول نكرده تزويج نمودي محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) يتيم ابوطالب را ، در حالتي كه فقير و بي چيز بود ، پس ما نمي آييم و مباشر امر تو نمي شويم . خديجه از جواب اينها محزون شد ، ناگاه داخل شد چهار زن بلند قامت و خوش روي ، كه گويا آنها از زنان بني هاشم بودند ، پس خديجه را از ديدن آنها وحشتي عارض شد ، يكي از آنها گفت كه : محزون مباش يا خديجه ، بدرستي كه ما فرستادگان پروردگار تو هستيم بسوي تو ، و ما خواهرهاي تو هستيم ، و من ساره هستم و اين آسيه بنت مزاحم ، كه رفيق تو است در بهشت ، و اين مريم بنت عمران ، و اين ديگري كلثوم خواهر عمران ( 1 ) ؛ ما را خلاّق عالم بسوي تو فرستاده كه مباشر شويم از تو اموري را كه زنها از زنها مباشر آن مي شوند . پس يكي از آنها در جانب راست خديجه نشست و ديگري در جانب چپ و سيُّمي در مقابلش و چهارمي در پشت ؛ پس جناب فاطمه ( عليها السلام ) به قدوم شريف جميع عالم را منوّر فرمود ، بنحوي كه از آن نور روشن شد تمامي خانه هاي مكّه ، و نماند در شرق و غرب زمين و موضعي ، مگر اينكه به اين نور منوّر گرديد ، و داخل شد ده نفر از حورالعين كه با هر يكي از آنها بود طشتي و ابريقي از بهشت ، و ابريقها پر بود از آب كوثر ، و ابريق را زني كه در مقابل خديجه نشسته بود به دست گرفت ، با وجود اينكه آن خاتونِ معظّمه ، طاهره و مطهّره متولّد شده بود ، غسل داد او را با آب كوثر ، و درآورد دو پارچه سفيد كه از آنها بوي مشك مي آمد ، پس به يكي از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در منابع مورد استفاده ، فرد چهارم ، « صفراء بنت شعيب » نقل شده است . م .


340


آنها فاطمه ( عليها السلام ) را پيچيده و ديگري را بر سرش انداخت ، و با او شروع به تكلّم نمود ، پس جناب فاطمه ( عليها السلام ) را پيچيده و ديگري را بر سرش انداخت و با او شروع به تكلّم نمود ، پس جناب فاطمه ( عليها السلام ) گفت : أشهدُ أن لا إلهَ إلاّ اللهُ وَأنَّ أبي رسولُ اللهِ ( صلّي الله عليه وآله ) سيّد الأنبياء ؛ بعد سلام داد به همان زنها ، و هر يك را به اسم خود خواند ، پس آن زنها نزديك وي آمده بر روي او مي خنديدند ، و حورالعين به همديگر بشارت مي دادند ؛ هكذا بشارت به يكديگر مي دادند اهل سماوات به ولادت فاطمه ( عليها السلام ) ؛ و ظاهر شد در آسمان روشنايي درخشنده كه نديده بود آن را ملائكه قبل از آن ، و آن زمان گفتند كه : يا خديجه ، بگير اين طفل را در حالتي كه طاهره و مطهّره و زكيّه و مباركه است ، و مبارك گرداند خدا اين را و نسل اين را . پس گرفت او را خديجه در حالتي كه شاد و خرّم بود ، پس مشغول شد به شيردادن ؛ و اين قضيّه مباركه اتّفاق افتاد در سال ششم بعثت در بيستم جمادي الاخري ، در خانه خود خديجه ( عليها السلام ) ( 1 ) .

در حديث است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : دختر من فاطمه ( عليها السلام ) سيّده نساء عالمين است از اوّلين و آخرين ، و پاره بدن من است و روشني چشم و ميوه قلب من است ، و او روح من است ، و آن حوريّه انسيّه است از من ؛ مي ايستد در محراب خود بجهت عبادت نزد پروردگار عالم ، درخشنده مي گردد نور آن بر ملائكه آسمان چنانچه درخشنده مي شود نور كواكب بر اهل زمين ، و مي فرمايد خلاّق عالم بر ملائكه خود كه اي ملائكه من ، تماشا كنيد بر كنيز من فاطمه كه سيّده كنيزهاي من است ، كه ايستاده نزد من براي عبادت در حالتي كه از خوف من بندهايِ بدنش در حركت است ، و به تحقيق كه اِقبال نموده ( 2 ) به قلب خود به عبادت من ، شاهد مي گيرم شما را بر اينكه به تحقيق امن دادم محبّان او را از آتش جهنّم ( 3 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با اضافات ) بحار16/80 ب5 و43/2 ب1 ح1 ؛ امالي صدوق/593 س87 ح1 ؛ الخرائج2/524 ؛ دلائل الامامة/8 ؛ روضة الواعظين1/143 ؛ العددالقويّة/222 ؛ المناقب3/340 .

2 ـ اِقْبال كردن : روي آوردن ، متوجه شدن . لغت نامه .

3 ـ بحار28/37 ب2 ح1 و43/172 ب7 ح13 ؛ ارشادالقلوب2/295 ؛ امالي صدوق/112 س24 ح2 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /197 ؛ الفضائل/8 .


341


و أيضاً رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : « فاطِمةُ سَيِّدَةُ نِساءِ العالَمينَ مِنَ الأوَّلينَ وَالآخِرينَ » ، و بدرستي كه فاطمه ( عليها السلام ) هر آينه در محراب عبادت مي ايستد ، پس سلام مي كند بر او هفتاد هزار ملك از مقرّبين ، و ندا مي كنند او را ملائكه به آن چيزي كه ندا مي كردند با آن مريم را ، پس مي گويند : يا فاطِمةُ : ( إنَّ اللهَ اصْطَفيكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفيكِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ ) ( 1 ) ( 2 ) .

سلمان فارسي گويد كه : جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : هر كس دوست دارد فاطمه را پس او در بهشت با من است ، و هر كه دشمن دارد در جهنّم است ، يا سلمان ، محبّت فاطمه منفعت مي دهد در صد موقع كه آسان ترين آنها مرگ و قبر و ميزان و حشر و صراط و محاسبه است ، پس هر كسي كه دختر من فاطمه ( عليها السلام ) از او راضي باشد من از او راضي هستم ، و هر كه من از او راضي هستم خدا از او راضي است ، و هر كه فاطمه ( عليها السلام ) بر او غضب كند من بر او غضب مي كنم ، و هر كه من بر او غضب كنم خداوند عالم بر او غضب مي كند ( 3 ) .

شفاعت : جابر بن عبدالله انصاري گويد كه [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) فرمود كه : يا جابر ، به خدا سوگند كه جدّه ام فاطمه ( عليها السلام ) در روز قيامت محبّان خود را از صحراي محشر بربايد چنانچه مرغ دانه نيكو را از دانه بد جدا مي كند ، چون محبّان آن مخدّره به در بهشت مي رسند حقّ تعالي در دل ايشان مي افكند كه التفات به عقب مي كنند ، پس خدا ايشان را ندا مي كند كه : اي دوستان من ، براي چه التفات به عقب مي كنيد و حال آنكه شفاعت فاطمه دختر حبيب خود را در حقّ شما قبول كردم ؟ ! پس ايشان مي گويند : خداوندا مي خواهيم كه اين روز قدر ما نزد تو ظاهر گردد بر اهل محشر . پس حقّ تعالي فرمايد كه : اي دوستان من ، برگرديد بسوي محشر و نظر كنيد به هر كه شما را دوست دارد و براي دوستي فاطمه ( عليها السلام ) ، و هر كه شما را جامه پوشانيده باشد براي محبّت فاطمه ( عليها السلام ) ، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران/42 .

2 ـ بحار43/48 ب3 ؛ روضة الواعظين1/149 ؛ المناقب3/360 .

3 ـ ( با اندكي اضافات ) بحار27/116 ب4 ح94 ؛ ارشادالقلوب2/294 ؛ مئة منقبة/126 المنقبة61 .


342


هر كه از شما غيبتي ردّ كرده باشد به محبّت فاطمه ( عليها السلام ) ، دست ايشان را بگيريد و داخل بهشت كنيد ( 1 ) .

فِي الحديث : جناب فاطمه ( عليها السلام ) [ را ] براي اين فاطمه ناميدند كه خلاّق عالم او را و دوستان او را از آتش جهنّم بريده است ( 2 ) .

فايدة : در علم اعداد براي هر عدد دو كمال است : كمال شعوري و كمال ظهوري ؛ پس كمال شعوري بر عدد ، حاصل جمع از اعداد است كه در تحت آن است از يك تا آن عدد ، با حاصل جمع اعدادي كه در تحت همان عدد است تا يك ؛ و كمال ظهوري تنها همان اوّلي است ، يعني حاصل جمع يك تا اين عدد مفروض . پس كمال شعوري براي نُه ، مثلا ، هشتاد و يك مي باشد ، بجهت اينكه وقتي كه جمع كردي از يك تا نه ، حاصل مي شود چهل و پنج عدد ، و وقتي كه جمع كردي ز هشت ( كه در تحت نُه واقع شده ) تا يك ، حاصل مي شود سي و شش عدد ، مجموع اينها مي شود هشتاد و يك ، كه اين را كمال شعوري گويند ، و كمال ظهوريِ اين ، همين چهل و پنج عدد است تنها ؛ بتحقيق اتّفاق افتاده وقوع نه در مابين دو كمال خود در اسم فاطمه ، و اين از خواصّ اين اسم شريف است ( 3 ) .

نظر به حديث صحيح و صريح ، بجهت احترام آن مخدّره ، حقّ تعالي زنان دنيا را در حال حيات فاطمه ( عليها السلام ) به لنگر آسمان و زمين ، وليّ خدا اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) حرام فرموده بود ( 4 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( ضمن روايات طولاني ) بحار8/51 ب21 ح59 و43/64 ب3 ح57 ؛ تفسيرفرات/298 ح298 - 403 .

2 ـ بحار43/12 ب2 ح2 و43/15 ب2 ح12 و43/16 ب2 و65/133 ب18 ؛ ارشادالقلوب2/232 جزء2 ؛ اعلام الوري/148 ف1 ؛ امالي طوسي/294 س11 ح571 - 18 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /131 و184 ؛ صحيفة الرضا ( عليه السلام ) /45 ح21 ؛ عيون اخبارالرضا ( عليه السلام ) 2/46 ب31 ح174 ؛ كشف اليقين/352 المبحث20 ؛ المناقب3/330 .

3 ـ توضيح آنكه : به حساب ابجد ، جمع حروف فاء و الف ( بترتيب 80 و 1 ) برابر با 81 است ، و جمع حروف ميم و هاء ( بترتيب 40 و 5 ) برابر 45 ، و حرف طا 9 مي باشد . م .

4 ـ التهذيب7/475 ب41 ح116 ؛ مستدرك2/42 ب37 ح11357 - 16 ؛ بحار43/16 ب2 ؛ بحار43/153 ب6 ح12 ؛ امالي طوسي/43 س2 ح48 - /17 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /248 ؛ المناقب3/337 .


343


و بعضي از محقّقين گفته اند كه : خلاّق عالم در سوره « هَل أتي » ( 1 ) ، انواع نعمتهاي بهشت را بيان فرموده و متعرّض ذكر حوريان نگرديده است ، شايد چون اين سوره براي اهل بيت ( عليهم السلام ) نازل شده ، حقّ تعالي بجهت رعايت جناب فاطمه ( عليها السلام ) حوريان را ذكر نفرموده .

فِي الحديث : سلمان فارسي گويد : روزي به منزل فاطمه ( عليها السلام ) آمدم پس ديدم كه آن خاتونِ معظّمه عبا بر سر كشيده خوابيده است ، و ديدم ديگي بار كرده در پيش روي او است كه بي آتش در جوش است ، پس برگشتم خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ همينكه آن حضرت مرا ديد تبسّم فرمود ، بعد گفت : يا اباعبدالله ، تعجّب آورد تو را آنچه ديدي از حال دختر من فاطمه ( عليها السلام ) ؟ گفتم : بلي يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ! فرمود : تعجّب مكن از امر خداوند عالم ، بدرستي كه حقّ تعالي دانست ضعف دختر من فاطمه ( عليها السلام ) را ، مؤيّد ساخت او را با آنكه در هميشگي او را اعانت مي فرمايد در امورش او را ، از ملائكه كرام خود ( 2 ) .

چنانچه در حديث است كه : بسيار بود كه فاطمه ( عليها السلام ) مشغول عبادت بود ، يكي از فرزندان مطهّر او مي گريستند در گهواره ، خلاّق عالم ملائكه را امر مي فرمود كه گهواره را حركت مي دادند تا آن حضرت از عبادت فارغ مي شد ( 3 ) .

در حديث است كه عايشه گويد : نديده ام احدي از مردمان را كه شبيه تر باشد به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از فاطمه ، به سيرت و رفتار و نشستن و برخاستن ؛ و چون نزد آن حضرت مي آمد آن حضرت بر مي خاست و مرحبا مي گفت و او را مي بوسيد در جاي خود مي نشانيد ، و چون پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) به خانه فاطمه ( عليها السلام ) مي رفت ، بر مي خاست و استقبال آن حضرت مي كرد و مرحبا مي گفت و دستهاي آن حضرت را مي بوسيد و او را مي نشانيد ؛ ايضاً چون جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) اراده سفر مي فرمود آخر كسي را كه وداع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مراد سوره « انسان » يا « دهر » است . م .

2 ـ در منابع مورد استفاده ، بجاي « جوشيدن ديگ » ، عبارت « تدور الرّحي من برا و ماعندها انيس » ( به معني : آسياب ، بدون گرداننده مي چرخيد ) ، و با تغييراتي ديگر يافت شد : بحار43/46 ب3 ؛ دلائل الامامة/48 ؛ المناقب3/337 .

3 ـ بحار43/45 ب3 ؛ المناقب3/337 .


344


مي كرد فاطمه ( عليها السلام ) بود ، و چون از سفر بر مي گشت اوّل كسي را كه ملاقات مي كرد فاطمه ( عليها السلام ) بود ( 1 ) .

به همين منوال بود عزّت و احترام فاطمه ( عليها السلام ) مادامي كه حضرت رسالت پناه ( صلّي الله عليه وآله ) در حيات بود ، همينكه آن حضرت دار بقا را اختيار فرمود آن خاتون مكرّمه در فراق آن حضرت گريان و نالان بود ، لهذا خلاّق عالم به فرستادن حوريان بهشت و تردّد ملائكه او را تسلّي خاطر مي فرمود ؛ از جمله سلمان فارسي گويد كه : بعد از وفات حضرت رسالت پناه ( صلّي الله عليه وآله ) به ده و دوازده روز ، از خانه بيرون آمدم ، در راه [ با ] حضرت امير ( عليه السلام ) ملاقات كردم ، فرمود : برو نزد فاطمه ( ( عليها السلام ) ) كه تحفه اي از براي او از بهشت آمده و مي خواهد به تو عطا فرمايد . به تعجيل خدمت آن مخدّره رفتم ، فرمود كه : ديروز در همين موضع نشسته و در خانه بسته بودم ، و غمگين بودم و فكر مي كردم در منقطع شدن امر وحي الهي ، و نيامدن ملائكه بسوي ما ، ناگاه ديدم در گشوده شد و سه دختر به اندرون آمدند كه كسي به حُسن و جمال و طراوت و نزاكت و خوشبويي ايشان هرگز نديده است ، چون ايشان را ديدم برخاستم ، و سؤال كردم كه : شما اهل مكّه ايد يا مدينه ؟ گفتند : اي دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، ما از اهل زمين نيستيم ، ما را پروردگار عزّت از بهشت جاويد بسوي تو فرستاد و بسيار مشتاق تو بوديم ، از يكي كه بزرگتر مي نمود پرسيدم كه چه نام داري ؟ گفت : مقدوده ، گفتم : به چه سبب اين نام تو را [ ناميدند ] ؟ گفت : بجهت آنكه از براي مقداد بن اسود خلق شده ام . پس از ديگري پرسيدم كه چه نام داري ، گفت : ذرّه ، از سبب نام پرسيدم ، گفت : زيرا كه از براي ابوذر غفاري خلق شده ام ، از سيّم پرسيدم كه چه نام داري ، گفت : سلمي ، از سبب نام پرسيدم گفت : زيرا كه از براي سلمان فارسي خلق شده ام . جناب فاطمه ( عليها السلام ) فرمود كه : پس از براي من رطبي چند بيرون آوردند مانند گرده هاي نانهاي بزرگ ، از برف سفيدتر و از مشك خوشبوتر . پس سلمان گفت كه : فاطمه ( عليها السلام ) يكي از آن رطبها را به من دادند ، فرمودند كه با اين رطب امشب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار43/25 ب3 ح22 ؛ امالي طوسي/400 س14 ح892 - 40 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /253 ؛ كشف الغمّة1/453 .


345


افطار كن ، و فردا هسته اش را به من بياور . پس آن رطب را گرفتم و به هر جمعي از اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه مي گذشتم مي پرسيدند كه : يا سلمان مگر مشك همراه داري ؟ مي گفتم : بلي . چون وقت افطار شد تناول كردم هيچ هسته نداشت ؛ روز ديگر خدمت جناب فاطمه ( عليها السلام ) رفتم و عرض كردم كه هسته نداشت ! فرمود كه : چون هسته داشته باشد و حال آنكه اين رطب از درختي به هم رسيده كه حقّ تعالي او را در بهشت غرس كرده ( 1 ) ؟

ايضاً در حديث معتبر است كه چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به رياضِ ( 2 ) خُلد ( 3 ) رحلت فرمود ، جناب فاطمه ( عليها السلام ) را از وفات آن حضرت حزني رو داده بود كه بغير از خلاّق ذوالجلال كسي شدّت آن را نمي دانست ، پس خداوند عالم جبرئيل را بسوي او فرستاد كه نزد او صحبت نمايد و شدّت اندوهش را تسكين نمايد ، هر روز جبرئيل مي آمد و دلداري آن مخدّره مي نمود و خبر مي داد او را از قرب و منزلت حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) نزد حقّ تعالي و درجات و منازل آن حضرت ، و خبر مي داد از قصص و اخبار آينده تا روز قيامت ، من جمله هر كه در اين امّت سلطنتي و دولتي ، به حقّ يا باطل ، خواهد يافت . چون فاطمه ( عليها السلام ) آن حالت را مشاهده نمود به امير ( عليه السلام ) گفت كه : كسي نزد من مي آيد و چنين سخنان مي گويد ، حضرت فرمود كه : يا فاطمه ، هر وقت او نزد تو آيد مرا خبر كن . پس هر وقت جبرئيل مي آمد آن مخدّره حضرت امير ( عليه السلام ) را خبر مي كرد و آنچه جبرئيل مي گفت ، امير ( عليه السلام ) مي نوشت ، تا آنكه كتابي جمع شد ، و آن است مصحف فاطمه ( عليها السلام ) ؛ مشتمل است بر جميع احوال آينده تا روز قيامت ، و در او از حلال و حرام چيزي نيست ، تماماً قصص و اخبار آينده است ( و آن كتاب اكنون نزد [ حضرت ] قائم ( عليه السلام ) است ) ، به روايت ديگر او جبرئيل نبود ، ملك ديگري بود از ملايك آسمان ( 4 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ( با اندكي تغيير و اضافات در متن روايت ) بحار43/66 ب3 ح59 و92/36 ب56 ح22 ؛ الخرائج2/533 ؛ مهج الدعوات/5 .

2 ـ رِياض : جمع رَوْضَة ، باغ و بوستان . لغت نامه .

3 ـ خُلْد : بهشت ، فردوس . لغت نامه . ( رياض خلد : باغهاي بهشت . م . )

4 ـ ( با ذكر « ملك » بجاي « جبرئيل » ، و بدون قسمت داخل پرانتز ) كافي1/240 ح2 ؛ بحار26/44 ب1 ح77 و43/80 ب3 ح68 ؛ بصائرالدرجات/157 ب14 ح18 .


346


[ شهادت ] جناب فاطمه ( عليها السلام ) :

به روايت ابن عبّاس ( كه يكي از محدّثان شيعه است ) در روز بيست يكم ماه رجب المرجّب واقع شده ( 1 ) ، اگرچه خلاف مشهور است لكن زيارت آن حضرت در اين روز احتياط مناسب است به نحوي كه مذكور خواهد شد . ولكن به سند صحيح از [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) مروي است كه جناب فاطمه ( عليه السلام ) هفتاد و پنج روز بعد از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) زنده بود ( 2 ) ، پس بنا به مشهور كه وفات حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) در بيست و هشتم ماه صفر بود ، بايد كه وفات جناب فاطمه ( عليها السلام ) در سيزدهم و يا چهاردهم و يا پانزدهم ماه جمادي الاولي باشد ، پس زيارت آن مخدّره در اين ايّام مناسب است ، خصوصاً در چهاردهم كه ظاهرتر است ، و به سند معتبر ديگر وارد شده كه وفات جناب فاطمه ( عليها السلام ) در روز سيّم ماه جمادي الاخري واقع شده ( 3 ) ؛ و شيخ طوسي و سيّد بن طاوس و ديگران چنين ذكر كرده اند كه نوشته شد ، اگرچه اين قول منافي روايتي است كه سابقاً ذكر شد ، امّا چون مشهور است و روايت دارد ، بايد در روز سيُّم اين ماه به مراسم تعزيت آن حضرت قيام نمايند و [ به ] زيارت او [ اقدام ] بكنند .

مروي است كه چون رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را دفن كردند ، جناب فاطمه ( عليها السلام ) بر روي قبر او افتاد و قبر مقدّس را در بر كشيد و گفت :

ما ذا لِمَن قَد شمَّ تربةَ أحمدَ * * * أن لا يشمَّ مدَي الزّمانِ غوالياً

صُبَّت علَيَّ مصآئبُ لَو أ نّها * * * صُبَّت علَي الأيّامِ صِرنَ لَيالِياً ( 4 )

يعني ( 5 ) :

كسي كه قبر احمد ( صلّي الله عليه وآله ) را ببوسد ديگر چه احتياج به بوسيدن مشك دارد ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اين روايت ، در منابع مورد استفاده يافت نشد . م .

2 ـ كافي1/458 ح1 و3/228 ضمنح3 و4/561 ضمنح3 ؛ وسايل3/223 ب55 ضمنح3467 و14/356 ب13 ضمنح19380 ؛ بحار36/308 ب41 ضمنح146 و43/195 ب7 ضمنح24 و97/216 ب7 ضمنح12 .

3 ـ بحار43/9 ب1 ح16 و43/170 ب7 ح11 ؛ دلائل الامامة/45 .

4 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار79/106 ب16 ؛ روضة الواعظين1/75 ؛ مسكن الفؤاد/112 ؛ المناقب1/242 .

5 ـ در انتهاي هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد . م .


347


ريخته شده است بر من مصيبتي چند كه اگر به روزها ريخته مي شد شبها مي شدند :

به جانم ريخته چندان غم و درد و مصيبتها * * * اگر ريزند بر روز آن گردد تيره چون شبها

پس چون از سر قبر مراجعت نمود زنان مدينه در گرد وي جمع شدند ، پس فاطمه ( عليها السلام ) گفت : « ( إنّا للهِ وَإنّا إلَيْهِ راجِعُونَ ) ( 1 ) ؛ اِنقَطَعَ عنّا خبرُ السّماءِ » :

وَ الأرضُ مِن بعدِ النّبيِّ حَزينَةٌ * * * أسَفاً علَيهِ كَثيرةُ الرّجفانِ

أغبَر آفاق البِلادِ وَكُوّرَت * * * شَمسُ النّهارِ وَأظلمُ العَصرانِ

فليُبكه شرقُ البلادِ وَغربُها * * * وَليُبكِهِ مصرٌ وَكلُّ يمان

نَفسي فِداكَ ما لِرَأسِكَ مؤمِلا * * * وَما وَسدتكَ وَسادَة الوَسنانِ

[ يعني ] ( 2 ) :

منقطع شد از ما خبر آسمان :

و زمين بعد از وفات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) محزون و غمگين است و بجهت تأسّف بر او بسيار لرزان است ،

آفاق تيره و تار شد ، و خورشيد جهان تاب از نور افتاد ، و روز نوراني بر عالميان تاريك شد ،

پس بايد بگريند بر پيغمبر ، اهل مشرق و مغرب ، و بايد گريه كنند بر او اهل مصر و تمام اهل يمن ،

جانم فداي تو باد ! چه روي داد به سر تو در حالتي كه پناهگاه مردم و ملجاء مردم بودي ، و چه چيز خوابانيد تو را در اين خوابگاه ؟ !

پس حضرت امير ( عليه السلام ) به خانه آمد ، فرمود كه : اگر خواهي من از تو راضي باشم روزها خاموش باش و چون شب آيد صبر كن تا مردمان بياسايند ، آنگاه برو به سر تربت پدرت ، زيارت كن و گريه نما . چنان كرد آن مخدّره ، و چون شب درآمد و قدري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره/156 .

2 ـ در انتهاي هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد . م .


348


از شب گذشت كه مردم بياراميدند ، [ حضرت امير ( عليه السلام ) ] به خانه آمد ، ديد كه فاطمه ( عليها السلام ) بي هوش افتاده ، زماني صبر كد تا به هوش آمد ، چون نظرش به امير ( عليه السلام ) افتاد گفت : يا اباالحسن ، اكنون مأذونم كه بيرون آيم ؟ فرمود : بيرو آي ، امّا به آواز بلند گريه مكن . جناب فاطمه ( عليها السلام ) چون خواست كه برخيزد بيفتاد ، حضرت امير ( عليها السلام ) دستش را گرفت و او را به سر روضه مقدّسه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آورد ، چون فاطمه ( عليها السلام ) را نظر به آن مرقد منوّر افتاد بناليد و گفت : يا أبة ، ما لكَ وَالتّراب ؟ اين گوهر پاك را با حفره خاك چه كار ؟ پس خود را بر روي قبر انداخت و روي مبارك بر او مي ماليد و زار زار مي ناليد ، و آنقدر گريست كه بي هوش شد ، و چون به هوش آمد حضرت امير ( عليه السلام ) او را به خانه آورد ، و آن مخدّره گريه و زاري كرد ، و شب و روز چندان مي گريست كه گاهي بي هوش مي شد و مي افتاد ، و زناني بني هاشم آب بر روي مباركش مي افشاندند و او را به هوش مي آوردند ، و چون متذكّر ساعات و اوقاتي مي شد كه حضرت به خانه او مي آمد حزن و اندوهش زياده مي شد ، گاهي به روي امام حسن ( عليه السلام ) نگاه مي كرد و ساعتي به رخسار امام حسين ( عليه السلام ) مي نگريست و مي گفت : أينَ أبوكُمَا النّبيّ ( صلّي الله عليه وآله ) ؟ يعني : چه شد پدر شما پيغمبر ؟ و كجا است آنكه شما را به دوش مي كشيد و نمي گذاشت كه بر روي زمين راه برويد ؟ ( 1 )

مروي است كه بعد از وفات پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) بلال ، مؤذّن آن حضرت ، از اذان گفتن باز ايستاد و مي گفت كه بعد از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از براي كسي اذان نمي گويم . جناب فاطمه ( عليها السلام ) گفت : در يك روزي مي خواهم كه صداي مؤذّن پدرم را بشنوم ، حضرت بلال را طلبيد و امر به اذان فرمود ، چون بلال شروع به اذان گفتن نمود و اللهُ اكبَر گفت ، فاطمه ( عليها السلام ) ايّام پدر را بياد آورده به گريه درآمد ، و چون گفت أشهدُ أنَّ محمّداً ( صلّي الله عليه وآله ) رَسولُ الله فرياد زد و بي هوش شد ، مردمان گمان كردند كه آن مخدّره از دنيا رفت ، بلال ساكت شد ، و چون فاطمه ( عليها السلام ) به هوش آمد فرمود : يا بلال اذان را تمام كن . بلال عذر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ جهت آگاهي بيشتر مراجعه شود به : بحار/43 ب7 . م .


349


آورده به منزل خود رجوع كرد ( 1 ) .

و به سند صحيح ، جناب فاطمه ( عليها السلام ) بعد از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هفتاد و پنج روز در دنيا ماند ، و در آن مدّت كسي او را شاد و خندان نديدن ، و در هفته اي دو مرتبه به زيارت قبور شهداي اُحُد مي رفت : روز دوشنبه و پنجشنبه ، و نماز و دعا و گريه مي كرد ؛ بر اين حال بود تا از دنيا مفارقت كرد ( 2 ) .

أيضاً منقول است كه حضرت امير ( عليه السلام ) فرمود كه : حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) را در پيراهني كه در بدن مقدّسش بود غسل دادم و چون او را كفن كردم آن پيراهن را برداشتم و ضبط نمودم ، فاطمه ( عليها السلام ) مكرّر مي گفت كه : آن پيراهن را به من بنما ، چون پيراهن را به او دادم آن را بوييد و مدهوش شد ، و بعد از آن پيراهن را برداشته پنهان كردم ، و بار ديگر ننمودم ، پس چون يك روز به وفات آن خاتون معظّمه ماند ، خبر ارتحال به عالم بقا از ملاء اعلي به حضرت زهرا ( عليها السلام ) رسيد ؛ لهذا چون صبح شد فاطمه ( عليها السلام ) قدري آرد خمير كرد تا نان بپزد ، و قدري گل ساخت تا سر فرزندان خود را بشويد ، و آب حاضر نمود كه لباس فرزندانش را بشويد ، در آن اثنا حضرت امير ( عليه السلام ) به خانه آمد ، ديد كه حضرت خير النّساء ( عليها السلام ) در يك وقت متوجّه سه كار شده ، از آن امر تعجّب نموده گفت كه : يا فاطمه ( ( عليها السلام ) ) ، در مدّتي كه با تو بوده ام هرگز نديده ام كه تو در يك روز متوجّه دو كار شوي ، و امروز مي بينم كه به سه كار اشتغال داري ، نمي دانم در اين چه حكمت است ؟ ! جناب فاطمه ( عليها السلام ) چون از حضرت امير ( عليه السلام ) اين سخن را شنيد قطرات عبرات از ديده اش باريد و گفت : يَابنَ عمّ ، هذا فراقٌ بَيني وَبَينَكُم ؛ يَابنَ عمّ ، دوش به خواب ديدم كه پدرم به قصري از مرواريد سفيد نشسته ، چون نظر من بر وي افتاد فرياد برآوردم كه : يا اَبتا ، تو كجايي كه از مفارقت تو دلم سوخته و تنم گداخته ؟ فرمود : يا فاطمه ( ( عليها السلام ) ) ، مرا نيز از شوق لقاي تو طاقت نمانده و اينك منتظر تواَم ، حال وقت است كه از اين محنت آبادِ دنيا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الفقيه1/297 ح907 ؛ بحار43/157 ب7 ح7 .

2 ـ كافي3/228 ح3 و4/561 ح3 ؛ وسايل3/223 ب55 ح3467 و14/356 ب13 ح19380 ؛ بحار43/195 ب7 ح24 و97/216 ب7 ح12 .


| شناسه مطلب: 76489