بخش 16
سیّدِ سجّاد ( علیه السلام )
|
375 |
|
( كه اسم موضعي است ) ، نزد اسماء فرستاد و به آن ملعونه پيغام داد كه : جهد كن تا اين زهر را با آب يا گلاب ممزوج كرده به امام حسن بن علي ( عليهما السلام ) دهي تا از دغدغه او برهيم . اسماء فريفته مال دنيا شده در صدد قتل آن امام مظلوم برآمده در طلب فرصت بود و مجال آن نمي يافت تا آنكه آن زهر را به حضرت داد ، و آن جناب ، به قول اشهر ، در آخر ماه صفر به دار بقا رحلت فرمود ( 1 ) .
شهادت آن حضرت : از بعضي روايات چنين معلوم مي شود كه همان زهر سوده الماس بود ، و در بعضي زهر هلاهل ؛ به روايتي آن زهر را به غذاي آن حضرت داخل نمود ، به روايت ديگر در روزي كه آن حضرت روزه گرفته بود و در فصل تابستان بود آن حضرت بسيار تشنه شد ، وقت افطار آب خواست ، جعده كاسه شيري را آورد كه در او زهر داخل كرده بود ، او را مقابل حضرت گذاشت ، آن جناب آن شير را گرفته ميل فرمود ، همينكه از گلوي مباركش پايين رفت از گلو تا نافش به سوزش درآمد ( 2 ) . ولكن بنا به خبر سابق كه اكتفا به آن خواهم نمود ، شب جمعه بيست هشتم ماه صفر ، آن ملعونه قدري از آن زهر برداشته ، متوجّه منزل آن حضرت شد و با خود گفت كه : اگر كسي مرا نبيند كار خود را بسازم و اگر ببينند گويم كه زياده از اين تاب مفارقت آن حضرت را نداشتم ، آمدم كه زماني ديدار مباركش را ببينم . و امام ( عليه السلام ) در غرفه استراحت نموده بود ، آن ملعونه به آن غرفه درآمد ، ديد كه آن حضرت در خواب است و دختران و خواهران در جانب راست و چپ وي خوابيده اند . پس آن ملعونه آهسته آهسته آمد و كوزه آبي كه بر بالين آن حضرت بود برداشته ديد سر كوزه را به كرباسي بسته و مهر نموده اند ، آن سياه دل زهر را به آن كرباس ريخت و به دست بماليد تا داخل كوزه كرد ، و از غرفه به زير آمده به منزل خود رفت . چون اندك زماني گذشت حضرت از خواب بيدار شد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جهت آگاهي بيشتر از ماجراهاي بعد از شهادت حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) و صلح امام حسن ( عليه السلام ) ، به منابع ذيل مراجعه شود : المناقب4/31 ؛ بحار/44 ب11 ص33 به بعد ؛ كشف الغمّة ص531 به بعد ، ( و در صفحه 571 همان ، صلحنامه آن حضرت ( عليه السلام ) را نقل نموده است ) ؛ شرح نهج16/41 .
2 ـ بحار44/15 ب22 ح23 ؛ الخرائج1/241 ح7 .
|
376 |
|
دست مبارك دراز كرده آن كوزه را برداشته نگاه به مُهر آن كرد ، ديد خللي به آن نرسيده ، و اندك آبي از آن خورده كوزه را بگذاشت و فرمود : آه ! اين چه آبي بود كه از حلق تا نافم را پاره كرد ! پس دختران و خواهران از احوال مطّلع شده به دور او جمع شدند و از مشاهده اين حال همگي به ناله آمدند ، في الحال كس فرستاده امام حسين ( عليه السلام ) را طلبيد .
به روايت ديگر : خواهران نزد آن حضرت نبودند ، همينكه حضرت مسموم شد ، اوّل خبر مسموم شدن آن جناب به خواهرش زينب سلام الله عليها رسيد ، اطفال صغير و دختران و پسران و خواهران آن مظلوم به دورش جمع شدند و آن جناب از درد احشاء و امعاء شكم مبارك خود را به زمين مي ماليد و مي ناليد . پس آن حضرت فرمود : يا اُختا زينبا ، برادر مرا خبر كنيد كه ديگر اين دفعه زهر كار مرا ساخته و خانمان مرا به باد فنا داده . چون امام حسين ( عليه السلام ) حاضر شد ، برادر را ديد كه در ميان بستر مي غلطد و ناله مي كند و خواهران گريان و نالان در گرد وي جمع شده اند ، چون نظر امام حسن ( عليه السلام ) به برادر عزيزش افتاد گريان شد و بغل گشود ، او را در بر گرفت و فرمود : اي عزيز برادر و اي جان برادر ، ديدار به قيامت ماند ، حال جدّ و پدرم را در خواب ديدم كه در بهشت مي خراميدند و دست مرا گرفته در روضه هاي [ آن ] مي گردانيدند ، و جدّم فرمود : اي فرزند ، شاد باش كه از دست دشمنان خلاص شدي و فردا شب نزد ما خواهي بود ، و در طرفي از بهشت مادرم را ديدم كه پريشان حال با جدّه ام خديجه كبري ايستاده و در برابر ايشان خازنان بهشت و حوريان صف زده ، مادرم چون مرا ديد گفت : اي نور ديده ، نظر كن به جدّ و پدرت كه در انتظار تواَند ، و ملاحظه كن كه اين قصر زمرّدي را كه از جهت تو ترتيب داده اند ، اي جان مادر جهد كن كه فردا شب در نزد ما باشي :
وداع پردگيان سراي عصمت كن * * * بيا به گلشن فردوس استراحت كن
چون بيدار شدم و از آب اين كوزه خوردم ، از حلق تا نافم بريده شد ، و مي دانم كه كارم ساخته شده . و از شدّت الم و اضطراب گاهي تكيه بر دوش خواهران مي كرد و زماني دست به گردن برادران مي نمود ؛ چون صبح شد رنگ مباركش سبز گرديد ، از امام حسين ( عليه السلام ) پرسيد كه : اي برادر ، رنگ و روي من به چه مايل شده ؟ امام حسين ( عليه السلام )
|
377 |
|
گفت : به سبزي ميل نموده . گفت : اي برادر ، حديث شب معراج ظاهر شد . اين را گفته دست به گردن امام حسين ( عليه السلام ) انداخت و رو بر روي او نهاد ، هر دو به گريه آمدند و از گريه ايشان خروش و فغان از اهل بيت برآمد ، پس امام حسين ( عليه السلام ) پرسيد كه : مرا خبر ده كه تو را زهر داده ؟ فرمود : اي برادر ، هر كس داده به سزاي خود خواهد رسيد و خوش ندارم كه او را رسوا كنم . و در خلوت اسماء را طلبيد و به وي گفت : اي بي وفاي ناسازگار ، و اي سنگ دل جفاكار ، آخر چه بدي از من نسبت به تو صادر شده بود كه طفلان مرا يتيم كردي و حقّ مرا فراموش نمودي ؟ بدان اي بي حيا كه فرزند و برادرانم را از سرّ تو آگاه نكردم و پرده از روي كار تو برنداشتم و مؤاخذه تو را به محكمه قيامت گذاشتم ، و در دنيا نيز به سزاي خود خواهي رسيد . پس روي از وي گردانيد و فرمود : اي بي شرم از نزد من دور شو ، مي دانم كه [ به ] مراد و مقصود كه در دل داري نخواهي رسيد . پس آن حضرت امّ كلثوم را طلبيد و فرمود : اي خواهر ، فرزندم قاسم را حاضر كن . چون جناب قاسم حاضر شد او را در بر گرفت و روي او را بوسيد ، پس دست او را گرفته به دست امام حسين ( عليه السلام ) داد و گفت : اي برادر ، من فاطمه دختر تو را نامزد قاسم كرده ام و او را به تو سپرده ام ، بايد نظر لطف و شفقت از وي دريغ نداري ، و چون وقت در رسد امانت آن را به وي سپاري . آن وقت فغان و ناله از پردگيان سُرادِقِ ( 1 ) عصمت برآمد ، و امام حسين ( عليه السلام ) گريست و گفت : اي برادر قبول كردم . چون شب شنبه بيست نهم ماه صفر آمد ، حال آن حضرت دگرگون شد و ديده به هم نهاد و بي هوش شد ، بعد از زماني چشم باز كرد ، همگي برادران و فرزندان و خواهران بر دور او جمع بودند ، به نظر حسرت نگريست و به شدّت گريه نمود و فرمود : وَأقرَءُ علَيكُمُ السّلامَ ؛ شما را به خدا سپردم و سلام من بر شما باد . و به سيد الشهداء ( عليه السلام ) فرمود كه : اي برادر ، برادران و خواهران و فرزندان خود را به تو مي سپارم و تو را به خدا ، ايشان را عزيز داري و چنانچه تقصيري از بعضي بيني به نظر عفو اغماض كني . پس گفت : أشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ الله وَأشهدُ أنَّ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سُرادِق : سراپرده . لغت نامه .
|
378 |
|
محمّداً رسولُ الله ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ و به دست مبارك به جانب آسمان اشاره كرد و گفت : « بِالرَّفيقِ الأعلي » ، و اين عالم فاني را وداع نموده در كمال شوق و ذوق به روضه جنّت شتافت ، خواهران و برادران صدا به ناله بلند كردند و گويا در آن وقت ناله و فغان به گوش عالميان مي رسيد .
وا حسرتا كه سرو روان از چمن برفت * * * يعني كه نور ديده زهرا حسن برفت
از شوق گيسويش جگر نافه گشت خون * * * وز هجر رويش آبرخ نسترن برفت
يعقوب وار ديده مردم سفيد شد * * * كز مصر باز يوسف گل پيرهن برفت
خبري به نظر رسيد كه : چون امام حسين ( عليه السلام ) بدن زهر خورده او را غسل داد و كفن نمود ، خواست كه بندهاي كفن را ببندد ، ديد كه دو فرزند صغير امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) خيره خيره بر جسد پدر بزرگوار خود نگاه مي كنند ، فرمود : نور ديدگان من ، مي خواهيد بياييد نعش پدر خود را وداع كنيد . عبدالله كبير و عبدالله صغير ، يكي از طرف راست پدر ، يكي از طرف چپ ، خود را بر روي نعش امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) انداخت ، ناگاه ديدند كه نعش آن حضرت به حركت درآمد و دستها را از كفن بيرون آورد و انداخت به گردن دو فرزندش ( 1 ) .
مروي است : چون آن حضرت را دفن كردند ، تمامي بني هاشم گرداگرد قبر وي برآمدند و امام حسين ( عليه السلام ) در سر قبر وي در پيش روي همگي ايستاده فرمود :
أ أدهنُ رَأسي أم أطيبُ مَحاسِني ( 2 ) * * * وَرَأسُكَ معفُورٌ وَأنتَ سَليبٌ
فَما نِلتُ ( 3 ) أبكي ما تغنّتْ ( 4 ) حمامة * * * علَيكَ وَما هبت صبا وَجنوبٌ
بُكائي طويلٌ وَالدّموعُ غزيرةٌ ( 5 ) * * * وَأنتَ بعيدٌ وَالمزارُ قَريبٌ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جهت آگاهي بيشتر از ماجراها و چگونگي شهادت آن حضرت ( عليه السلام ) ، به ( بحار/44 ب22 ص134 - 163 ) مراجعه شود . م .
2 ـ عبارت بحار و المناقب : « تطيب مجالسي » . م .
3 ـ عبارت بحار و المناقب : « فلازلتُ » . م .
4 ـ عبارت متن « تنعبت » . م .
5 ـ عبارت متن « غريزة » . م .
|
379 |
|
غريبٌ وَأطراف البُيوتِ تحوطهُ * * * ألا كُلُّ مَن تحتَ التّرابِ غَريبٌ
أروحُ بِغمٍّ ثُمَّ أغدُوا بِمثلهِ * * * كئيباً وَدمعُ المُقْلَتَيْنِ ( 1 ) سَكيبٌ
فَلِلعَينِ مِنّي عَبرةٌ بعدَ عَبْرة * * * وَللقَلبِ مِنّي رنَّةٌ وَنحيبٌ ( 2 )
[ يعني ] ( 3 ) :
آيا من بعد از تو سر خود را روغن خواهم ماليد ، و بدن خود را خوشبو خواهم كرد و حال آنكه سر تو در زير خاك است و بدن تو برهنه بر زمين افتاده ؟ !
و بر تو خواهم گريست مادامي كه در عالم مرغي بخواند و باد صبا و جنوب بوزد .
گريه من بر تو طويل است و اشك ديده ها چون باران بسيار ، و تو از من دوري و تربت تو به من نزديك است .
اي برادر ، تو غريب [ هستي ] ، با وجود اينكه اطراف و جوانب خانه هاي مدينه به قبر تو متّصل است ، و اين بجهت آن است كه هر كه در زير خاك است البتّه غريب است اگرچه قبرش به ياران و خويشان نزديك باشد .
شب را به روز و روز را به شام مي آورم با غم و اندوه در حالتي كه اشكهاي من ريزان است .
از براي چشم من اشكهاي ريزان است و از براي دل من ناله و اندوه بي پايان است .
تتميمٌ : بعد از نوشتن خبر سابق ، در نسخه اي به نظر رسيده كه سيّد معين الدّين كه از جمله فضلا بود و از نواده هاي فاضل هندي است ، در مقتل خود مي نويسد كه : سه نفر از آل رسول ( صلّي الله عليه وآله ) ، بعد از وفات ، جسد مباركش به حركت آمده دست به گردن اطفال صغيران خود انداخته اند : اوّل ، نعش فاطمه زهرا ( عليها السلام ) بود . دوّم ، نعش امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) بود وقتي كه سيد الشهداء ( عليه السلام ) برادر را غسل داد ، ديد عبدالله و قاسم از زير چشم به حسرت به نعش پدر بزرگوار خود نظر مي كنند ، فرمود : نور ديدگان ، مي خواهيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « المَقتَلينَ » . م .
2 ـ ( با اندكي تغيير و اضافات ، و بدون دو بيت آخر ) بحار44/160 ب22 ضمنح29 ؛ المناقب4/45 .
3 ـ در انتهاي هر بيت متن ترجمه آن آمده بود كه به اين صورت تغيير داده شد . م .
|
380 |
|
بياييد پدر خود را وداع كنيد . عبدالله از يك طرف و قاسم از يك طرف به روي نعش پدر افتادند ، پس امام حسن ( عليه السلام ) به حركت آمده دست انداخت به گردن اطفال صغير خود و روي مباركش باز شد ، يك نظري به صورت فرزندانش نموده ، تبسّمي فرمود و لبهاي مباركش حركت كرد . سيّم ، بدن جناب سيد الشهداء ( عليه السلام ) بود وقتي كه جناب سكينه وارد قتلگاه شد ، ديد كه عمّه اش زينب ( عليها السلام ) در اطراف بدن پدرش مي گردد ، عرض كرد : يا عمّتاه ، هذا نعشُ مَن ؟ اي عمّه اين نعش كيست ؟ جناب زينب خاتون فرمود : هذا نَعشُ أبيكِ الحُسَين ( عليه السلام ) . سكينه آمد ، دستهاي كوچك خود را به گردن بريده شده پدر درآورد ، عرض كرد : يا أبة مَنِ الّذي أيتَمَني عَلي صِغَرِ سِنّي ؟ بابا جان ، كه مرا به اين كوچكي يتيم نمود ؟ يا أبَة مَنِ الّذي قطَعَ وَريدَيكَ ؟ پدرجان ، كه اين رگهاي گردنت را بريده ؟ باباجان ، تو هميشه يتيمان مردم را ترحّم مي كردي و نوازش مي فرمودي و به غريبان دلداري مي دادي و با اسيران مرحمت داشتي ، يا أبة ، من سكينه تواَم ، غريبم و يتيمم و اسيرم ، چرا با آن دست كه به سر يتيمان مردم مي كشيدي بر سر من نمي كشي ؟ ! دست پدر را گرفته گاهي بر سر و گاهي بر دل مي گذاشت ، يك كلامي مي گفت كه دلها را كباب مي كرد : يا أبتاهُ نَهِبوا قَرطي وَردائي ؛ بابا ببين گوشواره از گوشم برده اند و عبا از دوشم ربوده اند ، يا أبَتاهُ انظُر إلي رُؤوسِنا المَكشوفَةِ وَإلي أكبادِنَا المَلهوفَةِ وَإلي عمَّتيَ المَضروبَةِ وَإلي اُمّيَ المَسخوبَة . يعني : پدر جان نظر كن به سرهاي برهنه ما ، و نظر كن به جگرهاي [ ما ] كه از خوف دشمن مي طپد ، بابا نظر كن به عمّه ام زينب ، ببين كه چگونه او را زده اند ، بابا نظر كن به مادرم كه صداي اعدا بر او چگونه بلند مي شود . پس بدن آن حضرت به حركت آمده و دستهاي مباركش بلند شد ، و به گردن سكينه درآمد ، طفل يتيم خود را مثل جان شيرين در بغل چسبانيد ، همينكه ابن سعد حكم كرد اسرا را از شهدا جدا نمايند زجر بن قيس ملعون آمد كه آن طفل را از نعش پدر جدا كند نتوانست ، تازيانه را از كمر كشيد و چند تازيانه به دست ساربان بريده آن حضرت زد ، ديد رها نمي كند ، خبر به شمر رسيد ، گفت : حالا من دختر امام حسين ( عليه السلام ) را از نعش او جدا مي كنم ؛ آن ملعون آمده با يك دست دستهاي كوچك سكينه را گرفته و با دست ديگر
|
381 |
|
تازيانه به سر آن دختر يتيم زد ، ديدند كه دستهاي سيد الشهداء ( عليه السلام ) سست شده به پهلويش افتاد .
و سنّ امام حسن ( عليه السلام ) چهل و هفت و يا چهل هشت سال بود ، در وفات رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هشت ساله بود ، و بعضي هفت ساله و چند ماه گفته اند ؛ و چون حضرت امير ( عليه السلام ) رحلت نمود او سي و هفت سال داشت ، و مردمان به آن حضرت بيعت كردند و بعد از شش ماه و سه روز ( كه سال چهل و يكم هجري بود ) با معاويه مصالحه نموده ، بعد از ده سال كه در مدينه اقامت داشت به درجه شهادت رسيده ( 1 ) .
ثواب بكاء به آن حضرت :
در بعضي از روايات معتبره رسيده كه : روزي سيّد عالم ( صلّي الله عليه وآله ) با جمعي نشسته بودند ، ناگاه امام حسن ( عليه السلام ) داخل شد ، چون نظر مبارك فخر كاينات بر او افتاد بسيار گريست ، و او را نزد خود طلبيده فرمود : اي فرزند ، پيش من آي . و او را بر زانوي راست خود نشانيد ، بعضي از اصحاب عرض كردند كه : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، سبب گريستن شما از ديدن امام حسن ( عليه السلام ) چه بود ؟ فرمود : قسم به خدايي كه مرا به حقّ برانگيخته كه من و امام حسن ( عليه السلام ) و پدر او و برادر و مادر او گرامي ترين خلقيم در نزد خدا ، و خدا را بنده اي از ما گرامي تر و عزيزتر نيست ، و احدي را زياده از ما دوست نمي دارد ، و امام حسن ( عليه السلام ) فرزند پسنديده و نور ديده و ميوه دل من است ، و او مهتر و بهتر جوانان اهل بهشت است ، و چون بر رويش نظر كردم ، ظلمهايي كه بعد از من بر او خواهند كرد به خاطرم آمد ، و بر بي كسي و مظلومي و غريبي او گريستم از جهت آنكه بعد از من ، اصحاب من او را غريب و بي يار در ميان دشمنان جفاكار مي گذارند ، و پيوسته در محنت و مشقّت و رنج و عَنا ( 2 ) و كدورت و بلا باشد تا او را به زهر قهر شهيد كنند و ملائكه ارض و سماء و كرّوبيان ملاء اعلا در ماتم او مي گريند ، و هر كه از اهل زمين و آسمان در مصيبت او اشك از ديده ببارد روز قيامت كه ديده ها نابينا باشد چشم او روشن شود ، و هر كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جهت آگاهي مراجعه شود به : بحار44/162 ب22 ؛ العددالقويّة/350 ؛ كشف الغمّة1/583 .
2 ـ عَنا : زحمت ، رنج ، مشقّت . لغت نامه .
|
382 |
|
عزاي او اندوهگين باشد در عرصه محشر كه دلها غمين خواهد شد دل او شاد و خرّم گردد ، و هر كه او را زيارت كند در روزي كه قدمها بر صراط لرزه كند قدم او ثابت باشد ( 1 ) .
أيضاً در حديث است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود كه : امام حسن ( ( عليه السلام ) ) پسر من است و از من است ، و نور ديده و روشني قلب و ميوه دل من است و آن سيّد شباب اهل جنّت ، و حجّت خدا است بر امّت ، امرِ او امر من است و قول او قول من است ، و هر كه تابع او گردد بدرستي كه او از من است ، و هر كه بر او عصيان نمايد از من نيست ، و بدرستي كه من وقتي كه به او نظر كردم ياد آوردم آنچه را كه به او وارد مي شود از مصايب بعد از من ، پس با اين مظلوميّت مي باشد تا اينكه مقتول مي شود به زهر ظلم و عدوان ، پس در اين وقت گريه مي كند بر آن ملائكه سماوات و هفت زمين ، و گريه مي كند بر او تمام اشياء ، حتّي پرنده ها كه در جوّ آسمان هستند و ماهيان كه در آب است ، پس هر كه گريه بكند بر او كور نمي شود چشم او در روزي كه چشمها كور و نابينا گردد ، و هر كه محزون شود بجهت او ، محزون نمي شود قلب او در روزي كه قلوب محزون گردد ، و هر كه زيارت كند او را در قبر او ، ثابت مي شود قدم او بر صراط در روزي كه قدمها در آن مي لرزد ( 2 ) .
ثواب زيارت آن حضرت :
در حديث معتبر وارد شده كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به امام حسن ( عليه السلام ) فرمود كه : « يا بُنيَّ مَن زارَني حيّاً أو مَيّتاً أو زاركَ أو زارَ أخاكَ كانَ حقّاً علَيَّ أن أزورهُ يومَ القيامَةِ فَاُخلِّصهُ مِن ذُنوبِهِ » ( 3 ) ، يعني : اي پسر من ، هر كسي كه مرا زيارت كند در حيات من يا در ممات من ، يا تو را زيارت كند ، يا پدر و برادر تو را زيارت كند ، حقّ و لازم است بر من كه او را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اين روايت با اضافاتي بسيار در منابع ذيل نقل شده است : بحار28/37 ب2 ح1 و44/148 ب22 ح16 ؛ ارشادالقلوب2/295 ؛ امالي صدوق/112 س24 ح2 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /197 ؛ الفضائل/8 .
2 ـ به منابع پاورقي سابق مراجعه شود . م .
3 ـ بحار97/140 ب1 ح7 ؛ علل الشرائع2/460 ب221 ح5 ؛ و در منابع ذيل ، اين روايت خطاب به امام حسين ( عليه السلام ) نقل شده است : كافي4/548 ح4 ؛ الفقيه2/577 ح3159 ؛ التهذيب6/4 ب2 ح7 ؛ بحار97/141 ب1 ح15 ؛ ثواب الاعمال/82 ؛ كامل الزيارات/11 ب1 ح2 و ح5 .
|
383 |
|
زيارت كنم در روز قيامت ، پس خلاص كنم او را از معاصيَش .
فِي الحديث : روزي امام حسن ( عليه السلام ) در كنار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نشسته بود ناگاه امام حسن ( عليه السلام ) سر خود را برداشته عرض كرد : « يا أبَتا ما لِمَن زارَكَ بعدَ مَوتِكَ ؟ » يعني : اي پدر ، چه ثواب دارد كسي كه تو را بعد از وفات تو زيارت كند ؟ فرمود : يا بُنَيّ ، هر كه به زيارت من آيد بعد از موت من ، پس براي او است بهشت ، و هر كه برود به زيارت پدرت بعد از وفات او پس براي او است بهشت ، و هر كه برود به زيارت برادرت بعد از موت او پس براي او است جنّت ، و هر كه به زيارت تو بيايد بعد از وفات تو پس براي او است جنّت ( 1 ) .
أيضاً در حديث است كه : هر كه زيارت بكند قبر اشرف كاينات ( صلّي الله عليه وآله ) ، يا قبر حضرت امير ( عليه السلام ) ، و يا قبر حسنين ( عليهما السلام ) را ، مي نويسد ملائكه الهي اسم آن زاير را كه قربة الي الله يكي از اين قبور مطهّره را زيارت كرده باشد ، و مي نويسد اسم پدر و عشيره و بلد او را ، و نوشته مي شود به نور عرش الهي بر روي آن كه : « هذا قبرُ زايرُ قبرِ محمّد المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) » ؛ يعني : اين است زاير قبر پيغمبر آخرالزّمان ، و هكذا در زاير قبر حضرت امير ( عليه السلام ) نوشته مي شود : « هذا زايرُ قبرِ خيرِ الأوصياء ( عليه السلام ) » ، و در [ زاير ] امام حسن ( عليه السلام ) : « هذا زايرُ قبرِ الحسَنِ المجتبي ( عليه السلام ) » ، و در روي زاير قبر امام حسين ( عليه السلام ) نوشته مي شود : « هذا زايرُ قبرِ خَيرِ الشّهداء ( عليه السلام ) وَابنِ خيرِ الأنبياء ( صلّي الله عليه وآله ) » ؛ پس زماني كه روز قيامت شود ساطع گردد از روي زايرين اين قبور ، از علامت آن خطّ نوري درخشنده كه خيره مي كند چشمهاي اهل محشر را ، و به آن نور معروف و شناخته مي شود زيارت آن حضرت ( 2 ) .
به سند معتبر منقول است كه : محمّد حنفيّه به زيارت برادر خود امام حسن ( عليه السلام )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ التهذيب6/20 ب7 ح1 و6/40 ب12 ح2 ؛ وسايل14/329 ب2 ح19326 ؛ بحار44/161 ب22 ذيلح30 و97/142 ب1 ح16 ؛ روضة الواعظين1/168 ؛ كتاب المزار/180 ب9 ح1 .
2 ـ در منابع مورد استفاده ، اين روايت در خصوص زائر قبر امام حسين ( عليه السلام ) نقل شده است : مستدرك10/229 ب26 ح11912 - 2 ؛ بحار28/60 ب2 و45/181 ب39 ؛ كامل الزيارات/265 ب88 .
|
384 |
|
مي رفت و مي گفت : « اَلسّلامُ علَيكَ يا بَقيَّةَ المُؤمِنينَ وَابنَ أوّلِ المُسلِمينَ وَكيفَ لا تكونُ كَذلِكَ وَأنتَ سَليلُ الهُدي وَحَليفُ التُّقي وَرابِعُ أصحابِ الكِساءِ غَذَّتكَ يدُ الرّحمةِ وَرُبّيتَ في حجرِ الإسلامِ وَرُضِعتَ مِن ثَديِ الإيمانِ فَطِبْتَ حَيّاً وَطِبْتَ مَيِّتاً غيرَ أنَّ الأنفُسَ غيرَ طَيّبة بِفِراقِكَ وَلا شآكّة فِي الحَيوةِ لَكَ يَرحَمكَ الله » ( 1 ) .
و معتبرين علما روايت كرده اند كه : چون بروي نزد قبور ائمّه ( عليهم السلام ) كه در بقيع اند ، بايست نزد ايشان و قبر را پيش روي خود قرار ده ، بگو :
« اَلسَّلامُ عَلَيْكُم أئِمَّةَ الهُدي اَلسَّلامُ عَلَيْكُم أهْلَ التَّقوي اَلسَّلامُ عَلَيْكُم الْحُجَّةَ عَلي أهْلِ الدُّنيا اَلسَّلامُ عَلَيْكُم أهْلَ الصَّفْوَةِ اَلسَّلامُ عَلَيْكُم آلَ رَسُولِ الله ( صلّي الله عليه وآله ) اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أهْلَ النَّجوي اَلسَّلامُ عَلَيْكُم أيُّهَا القوّامُ فِي البَريَّةِ بِالْقِسْطِ أشْهَدُ أ نَّكُم قَدْ بَلَّغتُمْ وَنَصَحْتُمْ وَصَبَرْتُم في ذاتِ اللهِ وَكُذِّبْتُمْ وَاُسييءَ إلَيْكُم فَغَفَرْتُمْ وَأشْهَدُ أ نَّكُمُ الأئِمَّةُ الرّاشِدونَ المَهْدِيُّونَ وَأنَّ طاعَتَكُمْ مَفْروضَةٌ وَأنَّ قَوْلُكُمُ الصِّدقُ وَأ نَّكُم دَعَوْتُمْ فَلَمْ تُجابُوا وَأمَرْتُمْ فَلَمْ تُطاعُوا وَأ نَّكُمْ دَعائِمُ الدّينِ وَأرْكانُ الأرْضِ وَلَمْ تُزالُوا بِعَيْنِ اللهِ يَنسخُكُمْ مِن أصْلابِ كُلِّ مُطهّر وَينقلُكُمْ مِنْ أرْحامِ المُطهّراتِ لَمْ تُدَنِّسْكُمْ جاهِليَّةُ الجَهْلاء ( 2 ) وَلَمْ يُشْرِكْ فيكُمْ فِتَنُ الأهْوآء طِبْتُمْ وَطابَ ( 3 ) مَنْبِتُكُمْ مَنَّ بِكُمْ عَلَيْنا دَيّانُ الدّينِ فَجَعَلَكُمْ في بُيُوت أذِنَ اللهُ أنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَجَعَلَ صَلَواتِنا عَلَيْكُمْ رَحْمَةً لَنا وَكَفّارَةً لِذُنُوبِنا إذَا اخْتارَكُمُ اللهُ لَنا وَطيَّبَ خَلْقَنا بِما مَنَّ بِهِ عَلَيْنا مِنْ وِلايَتِكُم وَكُنّا عِنْدَهُ مُسَمّينَ ( 4 ) بِعِلْمِكُمْ مُعْتَرِفينَ بِتَصديقِنا إيّاكُمْ وَهذا مَقامُ مَنْ أسْرَفَ وَأخْطَأ وَاسْتَكانَ وَأقَرَّ بِما جَني وَرَجا بِمَقامِهِ الْخَلاصَ وَأنْ يَسْتَنْقِذَهُ بِكُمْ مُستَنْقِذُ الهَلكي مِنَ الرَّدي فَكُونُوا لي شُفَعآءَ فَقَدْ وَفَدْتُ إلَيْكُمْ إذْ رَغَبَ عَنْكُم أهْلُ الدُّنْيا وَاتّخذُوا آياتِ اللهِ هُزُواً وَاسْتَكْبَرُوا عَنْها يا مَنْ هُوَ قائِمٌ لا يَسْهُوا وَدائِمٌ لا يَلْهُوا وَمُحيطٌ بِكُلِّ شَيء لَكَ الْمَنُّ بِما وَفَّقْتَني وَعَرَّفْتَني بِما أقَمْتَني عَلَيْهِ إذ صَدَّ عَنْهُ عِبادُكَ وَجَهِلُوا مَعْرِفَتَهُ وَاسْتَخفُّوا بِحَقِّهِ وَمالُوا إلي سِواهُ فَكانَتِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( با اندكي تغيير ) التهذيب6/41 ب13 ح1 ؛ بحار97/205 ب6 ح2 ؛ كامل الزيارات/53 ب15 ح1 ؛ كتاب المزار/181 ب10 ح1 .
2 ـ عبارت متن « الجهلي » . م .
3 ـ عبارت متن « طابَتْ » . م .
4 ـ عبارت متن « مُسلّمينَ » . م .
|
385 |
|
المِنَّةُ مِنْكَ عَلَيَّ مَعَ أقْوام خَصَصْتَهُمْ بِما خصَصْتَني بِهِ فَلَكَ الحَمْدُ إذْ كُنْتُ عِنْدَكَ في مَقامي هذا مَذكُوراً مَكْتُوباً فَلا تَحْرِمْني ما رَجَوْتُ وَلا تُخَيِّبْني فيما دَعَوْتُ بِحُرْمَةِ مُحَمَّد ( صلّي الله عليه وآله ) وَ آلِهِ الطّاهِرينَ وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد » ( 1 )
پس دعا كن براي خود به هر چه خواهي ؛ و شيخ در تهذيب فرموده كه بعد از آن هشت ركعت نماز زيارت بكن ، هر دو ركعت به يك سلام ( 2 ) . و بعضي گفته كه بعد از « وَاسْتَكْبَرُوا عَنْها » ، سر را بالا مي كني و مي گويي « يا مَنْ هُوَ قائِمٌ . . . » تا آخر . و ابن طاووس گفته است كه چون خواهي ايشان را وداع كني بگو : « اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ [ أئَمَّة الْهُدي ] وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ أسْتَوْدِعُكُمُ اللهَ وَأقْرَأُ عَلَيْكُمُ السَّلامَ آمَنّا بِاللهِ وَبِالرَّسُولِ وَبِما جِئْتُمْ بِهِ وَدَلَلْتُم عَلَيْهِ اَللّهُمَّ فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ » . پس دعا بسيار كن و از خدا سؤال كن كه ديگر باره تو را به زيارت ايشان برگرداند ، و آخرين عهد تو نباشد از زيارت ايشان ( 3 ) ؛ و بهتر آن است كه زيارت جامعه را بخواند .
الفصلُ الثّالِث وَالأربعون
در سيّدِ سجّاد ( عليه السلام )
اسم مباركش علي و كنيه اش ابومحمّد و لقبش زين العابدين ؛ پدرش حسين بن علي ( عليهما السلام ) و مادرش شهربانو بنت يزدجرد بن شهريار ( پادشاه عجم ) ( 4 ) ، و تولّدش در مدينه ، سال سي و سيُّم هجرت اتّفاق افتاده ، و عمر شريفش پنجاه و هفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( با اندكي تغيير ) كافي4/559 ح1 ؛ الفقيه2/575 ؛ التهذيب6/79 ب27 ؛ بحار97/203 ب6 ح1 ؛ البلدالامين/278 ؛ كامل الزيارات/53 ب15 ح2 ؛ كتاب المزار/187 ب13 ؛ مصباح المتهجّد/713 .
2 ـ التهذيب6/80 ب27 .
3 ـ التهذيب6/80 ب28 ؛ بحار97/206 ب6 ح6 و ضمنح7 ؛ البلدالامين/279 ؛ كتاب المزار/189 ب13 ؛ مصباح الكفعمي/476 ف41 ؛ مصباح المتهجّد/714 ؛ المقنعة/476 ب22 .
4 ـ در ( كافي1/466 باب مولدعلي بن الحسين ( عليهما السلام ) و بحار13/46 ب1 ش25 ) ، نام ايشان « سلامة بنت يزدجرد » نقل شده است ، و در ( كافي1/466 حديث1 و بصائرالدرجات/335 ب11 ح8 ) ، اشاره شده است به اينكه حضرت امير ( عليه السلام ) ، وي را « شهربانوية » خطاب نمودند . م .
|
386 |
|
سال بود ، و در سال نود [ و ] پنجم هجرت از زهر وليد بن عبدالملك اُموي ، و به قول ديگر به زهر هشام بن عبدالملك شربت شهادت نوشيد ، و در بقيع نزد عمّ بزرگوارش ، امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) مدفون گرديد ( 1 ) .
خصايص آن حضرت بسيار است ؛ از جمله آنها :
اوّل ، تأليف صحيفه كامله ، كه مصحف اهل بيت و عروة الوثقاي محبّان است .
دوّم ، نجابت عرب و عجم ، هر دو در آن بزرگوار به اعتبار پدر و مادر جمع بود [ بنا ] به قول رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) : « إنَّ للهِ مِنْ عِبادِهِ خيرتينِ فَخيرتهُ مِنَ العَرَبِ قُرَيش وَمِنَ العَجَمِ فارس » ( 2 ) ، يعني : بدرستي كه براي خلاّق عالم از ميان بندگان خود ، دو طايفه مختار و ممتازند ؛ پس از عرب قريش ، و از عجم فارس مختار و برگزيده است . پس اين حضرت به سبب جمع نمودن اين دو شرافت از جهت والدين ، ملقّب به إبن الخيرتين شد .
سيُّم ، انتشار اولاد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از آن حضرت ؛ لهذا آن جناب را آدم بن الحُسين گويند .
و اوّل كسي است كه گوشه نشيني و غربت را اختيار فرمود ، و اوّل كسي است كه به مهر و تسبيح تربت امام حسين ( عليه السلام ) سجده كرد ، و از همه كس بيشتر گريست ؛ وارد شده كه : رئيس بكّائين ( 3 ) چهار نفرند : آدم ( عليه السلام ) و يعقوب ( عليه السلام ) و يوسف ( عليه السلام ) و سيّدِ سجّاد ( عليه السلام ) ( 4 ) ؛
مروي است كه : چند نفر بسيار گريه كردند در دنيا : اوّل ، آدم ( عليه السلام ) از براي ترك اولي و فراق بهشت ، سه صد سال گريست ( و بعضي دويست سال گفته اند ) . دوّم ، نوح ( عليه السلام ) از جفاي امّت و تمرّد كردن ايشان بسيار گريست . سيّم و چهارم ، يعقوب و يوسف ( عليهما السلام ) بود كه چهل سال در فراق يكديگر گريستند . پنجم ، شعيب ( عليه السلام ) ، آن قدر گريه كرد از شوق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جهت آگاهي بيشتر مراجعه شود به : بحار46/2 ب1 .
2 ـ بحار46/8 ؛ كشف الغمّة2/106 .
3 ـ بَكّائين : بسيار گريه كنندگان . م .
4 ـ در روايات بدست آمده ، پنج نفر وارد شده ؛ چهار نفر فوق الذكر و حضرت فاطمه زهرا ( عليها السلام ) : وسايل3/280 ب87 ح3655 - و ؛ بحار11/204 ب4 ح2 و12/264 ب9 ح27 و 79/86 ب16 ح33 ؛ ارشادالقلوب1/95 ب23 ؛ امالي صدوق/140 س29 ح5 ؛ تفسيرعياشي2/188 ح60 ؛ الخصال1/272 ح15 ؛ روضة الواعظين1/170 و2/450 ؛ قصص جزائري/47 ف3 و/175 ب9 ؛ كشف الغمّة1/498 ؛ مكارم الاخلاق/315 .
|
387 |
|
الهي كه چند مرتبه نور چشمش رفت ، باز خلاّق عالم صحّت داد و نور چشمش برگشت . ششم ، يحيي ( عليه السلام ) از خوف الهي هميشه مي گريست . هفتم ، فاطمه ( عليها السلام ) از براي فراق پدر بزرگوار خود شب و روز گريه مي كرد چنانچه سابقاً نوشته شد . هشتم ، سيّد سجّاد ( عليه السلام ) هميشه در گريه بود ، ، چنانچه در حديث است كه : « هر وقت طعام نزد آن حضرت حاضر مي كردند واقعه كربلا را به خاطر مي آورد ، آنقدر مي گريست كه آب ديده هاي مبارك آن حضرت طعام را مخلوط به آب چشم مي كرد ، يكي از غلامان آن حضرت گفت : فداي تو شوم يابن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، مي ترسم كه تو خود را هلاك كني . حضرت فرمود : « أنَا أشكُوا بَثّي وَحُزني إلَي اللهِ وَأعلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعلَمون » ، يعني : شكايت مي كنم من درد و اندوه خود را بسوي خلاّق عالم ، و من مي دانم از خدا آنچه شما نمي دانيد ، پس فرمود كه : هيچ وقت به خاطر نمي آوردم كشته شدن فرزندان فاطمه ( عليها السلام ) را مگر آنكه گريه گلوي مرا مي گيرد ( 1 ) .
نعمان بن منذر مي گويد كه : سه سال بعد از شهادت امام حسين ( عليه السلام ) در مدينه منوّره به زيارت قبر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مشرّف شدم ، چون داخل مدينه و مسجد پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) شدم ديدم كه مولي و آقايم ، سيّدِ سجّاد ( عليه السلام ) در نزد ضريح معطّر جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) ايستاده و دستهاي خود را به شبكه هاي ضريح منوّر زده بود ، خطاب به جدّ بزرگوارش نموده عرض مي كرد كه : اي جدّ بزرگوار ، بتحقيق كه معصيت كاران امّت تو بر دور ما جمع شدند و هتك حرمت ما نمودند و راه را بر ما مسدود ساختند و اميد ما را قطع كردند ، مردان ما را كشتند و كودكان ما را ذبح نمودند ، ما را در بلاد گردانيدند و زنان ما را اسير كردند ، پس باقي نماند براي ما حرمتي مگر آنكه هتك نمودند و قرابت ما را به جناب مقدّست ملاحظه نكردند ، و آنچه ستم و ضرب كه خواستند در حقّ ما به جا آوردند . نعمان مي گويد كه : آن مظلوم بعد از آن شكايات آواز خود را به گريه بلند نمود و گفت : وا لَهفاه ( 2 ) ! كشتند كسي را كه از اهل بيت وحي و تنزيل بود و اصل ايمان و تاجِ عزّت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( با تغييرات ) وسايل3/280 ب87 ح3655 - و ؛ بحار12/264 ب9 ح27 و43/155 ب7 ح1 و46/109 ب6 ح2 و79/86 ب16 ح33 .
2 ـ والَهْفاه : وا اسَفا ، دريغا ، دردا . لغت نامه .
|
388 |
|
بود ، و مثل و مانند نداشت ؛ آه ! آه ! ثُمَّ رفَعُوا رَأسَهُ علَي السِّنانِ وَتمَنّوا مِنَّا الجارِيَة ؛ يعني : . . . بلند كردند سر مقدّس او را بر نيزه و از اهل بيت خواهش كنيزي نمودند ، فَوا ضَجَّتاهُ از اين ظلمي ( 1 ) كه بر ما وارد شده . بعد از آن ، آن مظلوم صيحه كشيد و غش نمود ، پس جمع شدند بر دور آن سروَر اصحاب و غلامان او ، و برداشتند او را بسوي خانه او ، و من با ايشان بودم ، چون آن حضرت را وارد حجره مباركه نمودند و از حالت غشوه به خود آمد ، در مقابلش ايستادم و هر دو كف آن سرور را بوسيدم و عرض كردم : يا سيّدي ، از همه اين مصيبت كه بر شما وارد آمده كدام مصيبت سخت تر بود ؟ فرمودند : اي نعمان ، نديدم مصيبت را كه شديدتر باشد از آن زماني كه ما را وارد شهر شام نمودند . عرض كردم : اي مولاي من ، چگونه بود آن مصيبت ؟ فرمود : فَعَلوا بِنا سَبعةَ أفعال لَم يَستَعمِلوها مِن أسرِنا إلي أن ورَدنا إلَي الشّامِ ، يعني : بني اميّه بر ما وارد آوردند هفت مصيبت كه از زمان اسيري ما تا ورود به شام مثل آن مصايب را بر ما وارد نياورده بودند :
أوّلا قَد أحاطُوا علَينا سالينَ سيُوفَهُم وَمَقدَمينَ أسنانَهُم حامِلينَ علَينا وَيَضربُونَنا ( 2 ) بِكِعابِ السّنان وَأمسكونا في حَوزةِ الشّامِ إلي أن اجتَمَعوا علَينا مِن أهلِ الطّنابيرِ وَالمضاميرِ جمعاً كَثيراً يفرَحونَ وَيطرِبُونَ وَيضحكونَ ، يعني : مصيبت اوّل اين بود كه آن كافران بر دور ما احاطه نمودند در حالتي كه شمشيرهاي خود را كشيده بودند از غلاف ، و نيزه هاي خود را راست كردند و بر ما حمله مي كردند ، و [ با ] كعب نيزه ما را مي زدند ، و در ميان جمعيّت اهل شام ما را نگاه داشته بودند تا اينكه از اهل طنبور و مضمار بر دور ما جمع شدند ، و آن گروه فرح و شادي مي كردند و مي خنديدند ، و بجهت اسيري ما دف و طنبور مي زدند .
ثانياً قَد أجمَعوا بينَ الرّؤوسِ وَالاُساري فجَعَلوا رأسَ أبِي الحُسَين ( عليه السلام ) وَعَمِّيَ العَبّاسِ مَقام عرشتي عمّتي زَينَب وَاُمّ كُلثوم وَرأسَ أخي علِيّاً وَابن عَمّي قاسِماً مُحاذياً لِناقةِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ پس اي فغان از اين ظلمي . . . . م .
2 ـ عبارت متن « يضربونها » . م .
|
389 |
|
اُختي سَكينَةَ وَفاطِمَةَ وَقَسَّموا الرُّؤوسَ بَينَنا وَيُلاعِبونَ مَعَ الرّؤوسِ فكَم مِن رأس يكبُّ علَي الأرضِ بَينَ قَوائمِ المَراكِب ، يعني : دوّم از آن مصايب اين بود كه جمع كردند ميان سرهاي شهدا و اسرا را ؛ و سر بزرگوار پدرم و عمّ عالي مقدارم جناب عبّاس را مقابل كجاوه عمّه ام زينب خاتون و امّ كلثوم واداشته بودند ، و سر برادرم علي اكبر و پسر عمّم قاسم را مقابل ناقه خواهرم سكينه و فاطمه واداشته بودند ، و سرهاي شهدا را ميان ما اسيران قسمت نموده بودند ، و به اين اكتفا ننموده ، در مقابل نظر ما ، با سرهاي منوّره كه بر بالاي نيزه بود بازي مي كردند ، در آن وقت بعضي از سرهاي شهدا از بالاي نيزه ها به روي زمين در بين دست و پاي اسبان مخالف مي افتاد .
ثالثاً ألقوا علَينَا الماءَ وَالنّارَ الموقدَة مِن سُطُوحِ الدّورِ وَالبُيوتِ حتّي أوقَدوا عمّامَتي فَما قدَرتُ علي إطفائِها لأ نّهُم قَد غلُّوا يدَيَّ وَرِجلَيَّ فَما رَحِموا علَيَّ وَما أطفَؤُا النّارَ إلي أن احتَرَقَ رَأسي ، يعني : مصيبت سيُّمي كه آن غدّاران ( 1 ) بر سر ما اسيران وارد آوردند اين بود كه آب و آتش از بالاي خانه ها و منزلها بر سر ما ريختند ، و اينقدر آتش بر سرم ريختند كه عمّامه ام آتش گرفت و مشتعل شد ، و قدرت نداشتم كه او را خاموش نمايم زيرا كه دستها و پاهاي مرا غل نموده بودند ، پس آن بي رحمان بر من رحم نكردند و آتش از عمّامه خاموش نكردند تا آنكه از سوز آتش سر رنجورم سوخت .
رابِعاً دَوَّرونا في دربِ الشّامِ مِن طُلوعِ الشّمسِ إلي قريبِ الغُروبِ في مجامِع النّاسِ وَمضاريبِهِم بِالطنابيرِ وَيقولونَ اقتُلُوا هذِهِ الخَوارِجَ الطّاغيَةَ فَلا حُرمَةَ لَهُم فِي الإسلامِ ، يعني : ظلم چهارمي كه در شام محنت انجام به ما كردند اين بود كه ما را در كوچه هاي شام گردانيدند از طلوع آفتاب تا نزديك غروب در جايي كه محلّ اجتماع مردم بود ، و جايي كه اهل طنبور و طرب طنبور مي زدند و مي گفتند : بكُشيد اين خارجيهاي طاغي ( 2 ) را كه احترامي براي ايشان در شريعت اسلام نيست .
خامِساً قَد أنزَلُونا مِنَ المَطايا وَشدَّدونا بِحبل واحد وَدَوَّرونا عِندَ اليَهودِ وَيقُولونَ لهُم :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ غَدّار : بسيار بيوفا ، پيمان شكن و خيانت كننده به كسي . لغت نامه .
2 ـ طاغي : ستمكار ، عاصي ، سركش . لغت نامه .
|
390 |
|
هُم مِن أهلِ بيت قَد قتَلوا آبائَكُم وَانهَدَموا بُنيانَكُم فَخُذُوا مِنهُم غيظَ قلُوبِكُم ؛ يا نُعمانُ ، فَما بَقي أحدٌ مِنهُم إلاّ وَقَد ألقوا علَينا مِنَ التّرابِ وَالأحجارِ وَالأخشابِ ما أرادُوا ، يعني : ظلم پنجم كه بني اميّه وارد آوردند بر ما اين بود كه ما را از شتران به زير آوردند و تمامي ما اهل بيت را به يك ريسمان بستند ، و به در خانه طايفه يهود مي گردانيدند و به ايشان مي گفتند كه : اين گروه اسيران ، خانواده اي هستند كه پدران شما را كشتند و دين شما را باطل نمودند و اركان شما را منهدم ساختند ، پس شما امروز تلافي نماييد بر ايشان و غيظ قلوب خود را به سبب اذيّت و آزار بر ايشان خاموش سازيد . حضرت فرمود : اي نعمان ، وقتي كه آن ظالمان به طايفه يهود اين كلمات را گفتند باقي نماند از ايشان احدي مگر اينكه خاك و سنگ و چوب به جانب ما افكندند آنچه خواستند .
سادِساً قَد أضبَطونا في سَوق يُباعُ فيهِ العَبيدُ وَالأمآءُ وَهَمّوا بِأن يَبيعونا فَما جَعَلَ اللهُ لَهُم ذلِكَ » ، يعني : ششم اين بود كه ما را نگاه داشتند در بازاري كه در آنجا غلام و كنيز مي فروختند ، و قصد آن كردند كه ما را بفروشند ، خداوند عالم از براي ايشان اين را ميسّر نفرموده [ بود ] .
سابِعاً قَد أسكَنونا في مسكَن غيرَ مُسقَّف لا يَقينا مِن حَرٍّ وَلا برد وَما رَعونا حقَّ رِعايَتِنا وَكُنّا مِن شِدَّةِ الجوعِ وَالبَردِ وَخوفِ القَتلِ إلَي الصُّبحِ مُرتَجِعينَ . يعني : مصيبت هفتم اين بود كه ما را ساكن نمودند در مكاني كه سقف نداشت ، و ما را از سرما و گرما نگاه نمي داشت ، پس بني اميّه حقّ ما را رعايت نكردند آنچه لازمه رعايت بود ، و ما اهل بيت از شدّت جوع و گرسنگي و سرما و خوف كشته شدن ، تا صبح مضطرب بوديم و آرام نداشتيم .
اخلاق آن حضرت :
شبيه ترين مردم بود به اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) ، از موزوني قامت و مو و گردن و انزع بودن و بزرگي سينه و شمايل ديگر ؛ و حلم و رحم و مروّت و مواساتِ آن حضرت از حدّ زياده بود به مرتبه اي كه چون [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) آن جناب را غسل مي داد ، شانه و پشت مبارك او مثل كف پاي شتر بود از بس كه آرد و گندم و جو كيسه برنج و جامه بر دوش
|
391 |
|
برداشته ، به خانه فقراي مدينه برده بود ( 1 ) ؛ و شبي كه آن حضرت از دنيا رحلت نمود چقدر از اهل مدينه در آن شب بي شام خوابيدند ؛ كه مايحتاج ( 2 ) ايشان را آن حضرت در شام مي آورد ( 3 ) .
مروي است كه : آن حضرت صد خانوار از فقراي مدينه را عيال خود ساخته ، تكفّل احوال ايشان مي فرمود ( 4 ) .
فِي الحديث : امام زين العابدين ( عليه السلام ) بر جمعي كه مبتلا به مرضهاي مزمن بودند گذر كرد و بر درازگوشي كه داشت سوار بود ، و آن جماعت چاشت ( 5 ) مي خوردند ، وي را دعوت نمودند آن حضرت اين مضمون ادا فرمودند كه : اگر روزه نمي بودم شما را اجابت مي كردم . پس چون به منزل خود رفت طعامي ساخته امر كرد كه : آن را نيكو و پسنديده سرانجام نماييد ؛ بعد از آن ، آنها را طلبيده با ايشان طعام تناول فرمود ( 6 ) .
عبادت آن حضرت :
در حديث معتبر است كه آن حضرت مدّت سي و پنج سال از وضوي نماز ظهر ، نماز صبح را ادا كردند ؛ كه [ تمام آن مدّت را ] به عبادت بيدار بودند .
مروي است كه : چون وقت نماز مي شد رنگ و روي مبارك آن حضرت زرد مي شد و لرزه بر اندام مباركش مي افتاد و در زير آسمان مي ايستاد و اشك به رخسارش روان مي شد و اين مضمون ادا مي فرمود كه : اگر بنده مي دانست كه با كه مناجات مي كند از نماز رو بر نمي گردانيد ( 7 ) .
أيضاً مروي است كه آن حضرت چون وقت نماز مي شد مانند شاخ درخت از باد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ وسايل9/402 ب14 ح12335 - و ؛ بحار46/66 ب5 ح29 ؛ علل الشرائع1/231 ب165 ح6 .
2 ـ مايَحْتاج : ناگزير ، آنچه بدان نياز بوَد . لغت نامه .
3 ـ جهت آگاهي بيشتر به ( بحار/46 ب5 ذيلح77 ) مراجعه شود . م .
4 ـ بحار46/88 ب5 .
5 ـ چاشت : ناهار ، غذاي ظهر . لغت نامه .
6 ـ كافي2/123 ح8 ؛ وسايل15/277 ب31 ح20507 ؛ بحار46/55 ب5 ح2 و46/94 ب5 و72/130 ب51 ح30 ؛ مجموعةورام2/191 الجزء2 ؛ المناقب4/163 .
7 ـ جهت آگاهي بيشتر مراجعه شود به : بحار46/80 ب5 ؛ المناقب4/150 .
|
392 |
|
سخت مي لرزيد ، و چون گفتگوي بهشت مي شد صدايي مي كرد چنانچه گويا او را از بهشت اخراج مي كنند ، و چون ذكر دوزخ مي شنيد صدايي مي كرد چنانچه گويا او را به دوزخ مي برند ( 1 ) .
زهري ( كه يكي از غلامان آن حضرت بود ) مي گويد كه : سيّدِ سجّاد ( عليه السلام ) با آن ضعف و ناتواني ، روزي از مدينه بيرون رفت در هواي گرم عربستان ، من نيز در عقب آن جناب رفتم ، او را ديدم كه بر سنگ درشت سجده كرده و ناله و گريه او مي شنيدم و مي شمردم كه هزار بار گفت : لا إلهَ إلاّ اللهُ حَقّاً حَقّاً لا إلهَ إلاَّ اللهُ تَعَبُّداً وَرِقّاً لا إلهَ إلاّ اللهُ إيماناً وَتَصْديقاً ، آنگاه سر از سجده برداشته محاسن شريف و روي مباركش را اشك چشم فرو گرفته و زمين از اشك اوتر شده بود ، عرض كردم : قربان وجود مباركت شوم ! اينقدر وجود مقدّست را صدمه مي زني ؟ ! فرمودند : اي غلام ، خلاّق عالم بهشت را از براي مطيعين خلق فرموده اگرچه غلام حبشي باشد ، و جهنّم را از براي عاصين خلق فرموده اگرچه سيّد قرشي باشد ( 2 ) .
مروي است كه : دختر حضرت امير ( عليه السلام ) ، فاطمه ، جابر بن عبدالله انصاري را طلبيد و گفت كه : تو از صحابه كبار رسول خدايي ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، و ما اهل بيت را حقّ بر تو بسيار است ، و از بقيّه اهل بيت رسالت همين عليّ بن حسين ( عليهما السلام ) مانده ، و او بر خود زحمت مي دهد در عبادت الهي ، پيشاني و زانوها و كفهاي او از بسياري عبادت پينه كرده ، و بدن او نَحيف ( 3 ) شده ، از او التماس نما كه شايد پاره اي تخفيف دهد . چون جابر خدمت آن جناب رسيد ديد كه در محراب نشسته ، و عبادت بدن شريفش را نحيف ( 4 ) نموده ؛ حضرت جابر را اكرام فرمود و در پهلوي خويش نشانيد و با صداي بسيار ضعيف احوال او را پرسيد ، پس جابر گفت : يابن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، خلاّق عالم بهشت را براي شما و دوستان شما خلق كرده و جهنّم را براي دشمنان شما آفريده ، پس چرا اينقدر بر خود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مراجعه شود به : بحار46/80 ب5 .
2 ـ مضمون اين روايت با تغييراتي در اين منابع نقل شده است : بحار46/81 ب5 ؛ المناقب4/151 .
3 ـ نَحيف : لاغر ، نزار . لغت نامه .
4 ـ نَحيف : لاغر ، نزار . لغت نامه .
|
393 |
|
تعب مي فرمايي ( 1 ) ؟ حضرت فرمود كه : اي مُصاحبِ ( 2 ) حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) ، مگر نمي داني كه جدّم حضرت رسالت پناه ( صلّي الله عليه وآله ) با آن كرامتي كه نزد خداوند خودش داشت ترك نفرمود عبادت خداوند عالم را ، و مبالغه و مشقّت در عبادت داشت با وجود اينكه خلاّق عالم را معصيت نكرده بود ، پدر و مادرم فداي او باد كه آنقدر عبادت كرده بود كه بر ساق مباركش نفخ ظاهر شد و قدمش ورم كرد ، اصحاب گفتند كه چرا چنين زحمت مي كشي و حال آنكه تو گناه نداري ؟ ! و فرمود كه : آيا من بنده شاكر خدا نباشم و شكر نعمتهاي او را ترك نمايم ؟ جابر گفت كه : يابن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، بر مسلمانان رحم كن كه به بركت شما ، خدا بلاها را از مردمان دفع مي كند و آسمانها را نگاه مي دارد و عذابهاي خود را بر مردم نمي گمارد . فرمود كه : اي جابر ، بر طريق پدران خود خواهم بود تا ايشان را ملاقات نمايم ( 3 ) .
أيضاً مروي است كه [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) مي فرمايد كه : روزي خدمت پدرم علي بن الحسين ( عليهما السلام ) داخل شدم ، ديدم كه عبادت در آن حضرت بسيار تأثير كرده و رنگ مباركش از بيداري زرد شده ، ه از بسياري گريه مجروح گشته و پيشاني نورانيش از كثرت سجود پنبه بسته ، و قدم شريف از وفورِ ( 4 ) قيام در صلوة ( 5 ) ورم كرده ؛ چون او را بر اين حال مشاهده كرده ، خود را از گريه منع نتوانستم نمود ، و بسيار گريه كردم ، آن حضرت متوجّه تفكّر بودند ، بعد از زماني به جانب من نظر كرده فرمود كه : بعض از كتابها كه [ در باره ] عبادت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بود ، در آنجا مسطور است ، به من ده . چون آوردم ، آن جناب قدري خواند ، مضطرب حال از دست بر زمين گذاشت و فرمود : أنّي لأبيكَ عبادة عليّ بنِ أبي طالب ( عليه السلام ) ؟ يعني : كجا است كه عبادت پدر تو به عبادت جدّم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تَعَب دادن : آزردن و مانده كردن و خسته نمودن . لغت نامه .
2 ـ مُصاحِب : يار ، همصحبت . لغت نامه .
3 ـ ( با اضافات ) بحار46/60 ب5 ح18 و46/78 ب5 ذيلح75 و68/185 ب64 ح47 ؛ امالي طوسي/636 س31 ح1314 - 16 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /66 ؛ المناقب4/148 .
4 ـ وُفور : كثرت ، بسياري . لغت نامه .
5 ـ صَلوة : صلاة ، نماز . لغت نامه .
|
394 |
|
عليّ بن ابي طالب ( عليه السلام ) برسد ، و كه ياراي آن دارد كه مانند آن بزرگوار عبادت كند ؟ ( 1 ) .
زرارة بن أعين گويد كه : در نصف شبي از شبهاي ظلماني آوازي شنيدم كه : أينَ الزّاهدونَ فِي الدّنيا وَالرّاغِبونَ فِي الآخرة ؟ يعني : كجايند آنها كه تارك دنيا باشند و راغب باشند به عُقبي ( 2 ) ؟ پس از طرف ديگر صدايي آمد كه : ذاكَ عليّ بنُ الحسين ( عليهما السلام ) ، يعني : آن كه تو مي خواهي عليّ بن الحسين ( عليهما السلام ) است . و هيچكدام از آن دو شخص مريي و معلوم نشد ( 3 ) .
حضرت سجّاد ( عليه السلام ) ؛ در حديث است كه [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) فرموده كه : پدرم عليّ بن الحسين ( عليهما السلام ) هرگز ياد نكرده نعمتي از خدا مگر آنكه سجده كرده براي شكر آن نعمت ، و نخواند آيه اي از كتاب خدا كه در آن سجده باشد مگر آنكه سجده مي كرد ، و هرگاه حقّ تعالي از او بدي را رفع مي كرد كه از آن در بيم بود ، يا مكر كننده اي را از او مي گردانيد البتّه سجده مي كرد ، و هرگاه از نماز واجب فارغ مي شد البتّه سجده مي كرد ، و هرگاه توفيق مي يافت آن حضرت كه در ميان دو كس اصلاح كند براي شكر آن سجده مي كرد ، پس به اين سبب او را سجّاد مي گفتند ( 4 ) .
ذو الثّفناة ؛ و آن جناب را ذو الثّفناة مي گفتند بجهت آنكه پيشاني مبارك آن حضرت و زانوهايش از كثرت سجده و عبادت مثل كف پاي شتر پنبه مي كرد ، و گاه بود كه پوست پيشاني مبارك او را كه پنبه مي كرد به مِقراض ( 5 ) مي چيدند . به روايتي : هر سال چند مرتبه پوست از پيشاني مباركش مي افتاد از بسياري سجده كردن ( 6 ) .
زين العابدين ؛ و مشهور شدن آن حضرت به زين العابدين [ به دليل ] آن بود كه شبي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( با اندكي تغيير ) الخرائج2/890 ؛ العددالقويّة/59 ؛ مكارم الاخلاق/318 ؛ المناقب4/149 .
2 ـ عُقْبي : آخرت ، آن جهان . لغت نامه .
3 ـ بحار46/76 ب5 ح67 ؛ الارشاد2/144 ؛ روضة الواعظين1/199 ؛ العددالقويّة/64 ؛ كشف الغمّة2/86 ؛ المناقب4/148 .
4 ـ وسايل7/20 ب7 ح8597 ؛ بحار46/6 ب1 ح10 و83/201 ب44 ح11 ؛ علل الشرائع1/232 ب166 ح1 ؛ المناقب4/167 .
5 ـ مِقْراض : ناخن پيراي ، قيچي . لغت نامه .
6 ـ وسايل6/377 ب21 ح8226 ؛ بحار46/6 ب1 ح12 و82/161 ب29 ح1 ؛ علل الشرائع1/233 ب167 ح1 ؛ المناقب4/167 .
|
395 |
|
آن حضرت در محراب خود به صلوة ليل مشغول بود ، شيطان ملعون بر او ظاهر شد كه از عبادت مانع شود ، ديد كه پروايي نكرده ، آمده انگشت بزرگ پاي مبارك آن حضرت را به دندان گرفت و اَلَمِ ( 1 ) تمام به آن حضرت رسانيد ، چون آن نيز باعث قطع نماز نشد شيطان خايِب ( 2 ) و خاسِر ( 3 ) ماند ، و چون حضرت از نماز فارغ شد دانست كه شيطان بود ، فرمود كه إخْسَأ يا مَلعون ؛ شيطان را از پيش خود راند و به ورد خود مشغول شد ، پس آوازي شنيد كه هاتفي مي گويد : أنتَ زينُ العابِدين ، تا سه بار اين لفظ شنيد و گوينده معلوم نشد و كسي او را نديد ، و به اين لقب شهرت يافت ( 4 ) . ابن عبّاس گويد كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود كه : در روز قيامت منادي ندا كند « أينَ زينُ العابِدين ؟ » يعني كجا است زين العابدين ؟ پس گويا مي بينم كه فرزند من عليّ بن الحسين ( عليهما السلام ) بيايد و صفها را بشكافد تا پيش عرش الهي برسد ( 5 ) .
بكاء به آن حضرت :
به سند صحيح از حضرت امام زين العابدين ( عليه السلام ) روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود : هر مؤمني كه آبي از ديده او بيرون آيد و به رخسار او جاري شود بجهت مصايبي كه از دشمن به ما رسيده است در دنيا ، خلاّق احديّت در بهشت مكاني نيكي از براي او مهيّا فرمايد ، و مؤمني كه به او رسد آزاري به سبب محبّت ما ، و از شدّت و حُرقَتِ ( 6 ) آن مصيبت آب از ديده به روي او روان شود حقّ تعالي از او بگرداند هر آزاري را ، و ايمن فرمايد او را در روز قيامت از غضب خود و از آتش جهنّم ( 7 ) .
فِي الحديث به سند موثّق از امام رضا ( عليه السلام ) روايت كرده اند آن حضرت فرمود : هر كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اَلَم : درد . لغت نامه .
2 ـ خايِب : نااميد ، مأيوس . لغت نامه .
3 ـ خاسِر : زيانكار . لغت نامه .
4 ـ بحار46/5 ب1 ح6 ؛ كشف الغمّة2/74 .
5 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار46/2 ب1 ح1 ؛ علل الشرائع1/229 ب165 ح1 ؛ المناقب4/167 ؛ و اين حديث به روايت امام صادق ( عليه السلام ) ( بجاي ابن عبّاس ) ، در منابع ذيل نقل شده است : بحار46/3 ب1 ح3 ؛ امالي صدوق/331 س53 ح12 ؛ علل الشرائع1/230 ب165 ح2 .
6 ـ حُرْقَت : سوزش . لغت نامه .
7 ـ ( با اندكي اضافات ) وسايل13/501 ب66 ح19692 ؛ بحار44/281 ب34 ح13 ؛ تفسيرقمي2/291 ؛ ثواب الاعمال/83 ؛ عوالي اللآلي4/91 ح126 ؛ كامل الزيارات/100 ب32 ح1 .
|
396 |
|
به ياد آورد مصيبت ما را و بگريد براي آنچه مرتكب شده اند از ما ، با ما باشد در درجه ما ، در روز قيامت ، و كسي كه به ياد ديگران آورد مصيبت ما را پس بگريد يا بگرياند ، گريان نشود ديده او در روزي كه ديده ها گريان باشد ، و كسي كه بنشيند در مجلسي كه در آن مجلس احياي امر ما نمايند و احوال ما و احاديث ما را بيان كنند نميرد دل او در روزي كه دلها از ترس مرده باشد ( 1 ) .
زيارت آن حضرت :
در حديث معتبر است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به حضرت امير ( عليه السلام ) فرمود كه : يا ابا الحسن ، بدرستي كه خلاّق عالم قبر تو را و قبر فرزندان تو را بقعه هايي كرده است از بقعه هاي بهشت ، و عرصه اي از عرصه هاي آن ، و دلهاي نجباي خلق و برگزيدگان بندگان خود را مايل به آنها ساخته تا خواري و اذيّت در راه شما را متحمّل شوند و قبور شما را تعمير كنند ، و بسيار به زيارت ايشان آيند بجهت تقرّب به خدا و دوستي پيغمبر او ؛ يا علي ، اين طايفه مخصوصند به شفاعت من و وارد مي شوند بر حوض من ، و ايشانند زيارت كنندگان من ، و همسايگان من فرداي قيامت در بهشت ، يا علي ، هر كه تعمير كند قبرهاي ايشان را و محافظت كند آن قبرها را مانند كسي است كه ياري كرده است سليمان بن داود را به تعمير نمودن بيت المقدّس ، و هر كه زيارت كند قبور ايشان را از گناهان خود بيرون مي آيد تا حين مراجعت از زيارت شما ، مثل روزي كه از مادر متولّد شده ؛ بشارت باد تو را يا علي و بشارت ده دوستان خود را به نعمتهايي كه هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به خاطرِ احدي خطور نكرده ، ولكن جماعتي از اراذل مردان سرزنش خواهند كرد زيارت كنندگان قبور شما را ، همچنانكه سرزنش و عيب كنند زن زانيه را به زنا ؛ ايشانند بدترين امّت من ، كه نمي رسد به ايشان شفاعت من ، و وارد نمي شوند بر حوض من ( 2 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار44/278 ب34 ح1 ؛ امالي صدوق/73 س17 ح4 .
2 ـ التهذيب6/22 ب7 ح7 و6/107 ب52 ح5 ؛ وسايل14/382 ب26 ح19433 ؛ مستدرك10/214 ب17 ح11887 - 1 ؛ بحار97/120 ب2 ح22 ؛ فرحة الغري/76 ب6 ؛ كتاب المزار/228 ب29 ح12 .
|
397 |
|
معجزة : روايت است كه مرد مؤمني از اكابر بلاد بلخ كه در اكثر سالها زاير بيت الله الحرام و زاير قبر خاتم الانبياءء ( صلّي الله عليه وآله ) مي بود ، و مي آمد نزد عليّ بن الحسين ( عليهما السلام ) ، و او را زيارت مي كرد و براي آن حضرت هدايا و تحفه ها مي آورد و از آن بزرگوار مسايل دين خود را مي آموخت و به ولايت و شهر خود باز مي گشت ، پس زن آن شخص به او گفت كه : من تو را مي بينم كه هديه ها و تحفه هاي بسيار براي آن حضرت مي بري و آن جناب هيچ چيزي عوض نمي دهد ! پس آن مرد صالح گفت كه : اين شخص كه تحفه و هديه براي او مي برم پادشاه دنيا و آخرت است ، و تمامي آنچه در دست مردم است تحت ملك او است بجهت اينكه او خليفة الله مي باشد در روي زمين ، و حجّة الله است بر بندگان ، و او پسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و امام است و پسر امام ، و آقاي ما است و مقتداي ما . پس وقتي كه زن اين را شنيد ساكت شده و از ملامت شوهرش دست برداشت ؛ بعد از آن ، آن مرد در سال آينده تهيّه و تدارك خود ديده ، اراده حجّ بيت الله نموده و قصد خانه سيّدِ سجّاد ( عليه السلام ) نمود ، بعد از طيّ مراحل به خانه آن حضرت آمده و طلب اذن داخل شدن نمود ، آن حضرت اذن داده ، داخل خانه آن حضرت شد و سلام داده دست حضرت را بوسيد ، و پيش آن جناب طعام بود ، او را طلبيده پيش خود نشانيد و امر نمود به خوردن طعام ؛ پس ، بعد از فراغ از طعام خوردن ، حضرت طشت و ابريق ( 1 ) طلبيد ، آن شخص ايستاده و ابريق را گرفت كه به دست امام ( عليه السلام ) آب بريزد ، حضرت فرمود كه : يا شيخ ، تو مهمان مايي ، تو چطور آب مي ريزي به دست ما ؟ عرض كرد كه : من دوست مي دارم اين را . فرمود : چون كه تو دوست مي داري به خدا سوگند كه من هر آينه مي نمايم به تو آن چيزي كه دوست داري و به آن راضي هستي ، و چشمهاي تو به آن روشن مي شود . پس آن شخص آب را به دست آن حضرت مي ريخت تا ثلث طشت مملوّ شد ، حضرت فرمود كه : ببين اين چه چيز است ؟ عرض كرد : آب است . فرمود : بلكه آن ياقوت احمر است . پس آن شخص نگاه كرد ، ديد كه آن آب ياقوت احمر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اِبْريق : كوزه ، آوند چرمين لوله دار كه بدان وضو كنند . ل . د .
|
398 |
|
گرديده است بِإذنِ الله . بعد از آن فرمود كه : آب را بريز . آن شخص آب را ريخت تا دو ثلث طشت پر شد ، پس جناب سجّاد ( عليه السلام ) باز فرمود كه : اين چه چيز است ؟ گفت كه آب است . فرمود : بلكه آن زمرّد اخضر است . پس آن مرد نگاه كرد [ و ديد ] كه زمرّد سبز است ؛ بعد از آن فرمود كه : آب را بريز ، آب را ريخت تا آنكه طشت پر شد ، پس فرمود : اين چه چيز است ؟ گفت : آب است . فرمود : بلكه آن دُرّ ابيَض ( 1 ) است ! پس آن مرد نگاه كرد ، ديد كه دُرّ ابيض است بِإذنِ الله ؛ و طشت پر شد از سه لون ( 2 ) از جواهرات ؛ از ياقوت و زمرّد و دُرّ . آن مرد تعجّب نموده و در غايت تعجّب ماند و خود را به پاي آن حضرت انداخته ، پاهاي او را بوسيد . پس [ حضرت ] فرمود : يا شيخ ، نيست چيزي پيش ما كه عوض هداياي تو باشد ، پس بگير اين جواهر را و عذر ما را بخواه از زن خود بجهت اينكه او تو را عتاب مي كرد براي ما . راوي گويد كه : آن شخص سر خود را به زير انداخته خجل شد و گفت : يا سيّدي ، يا مولاي ، كه خبر داد تو را به كلام زن من ؟ پس بلا شكّ و شبهه تو از اهل بيت نبوّت هستي . آن مرد امام ( عليه السلام ) را وداع كرده و جواهر را برداشته ، پيش زن خود آمد و قصّه را به زن خود نقل كرد . زن گفت : كه اعلام نمود آنچه را كه ما گفتيم ؟ مرد گفت كه : من به تو نگفتم كه او از اهل بيت علم و از آيات باهِره ( 3 ) است ؟ ! پس زن به سجده شكر افتاده ، شوهر خود را قسم داد كه او را با خود به زيارت امام ( عليه السلام ) برَد كه آن حضرت را زيارت كند . پس آن مرد در سال آينده زن خود را همراه خود برد . آن زن در راه مريض شده ، قريب مدينه به رحمت الهي پيوست . آن مرد خدمت حضرت آمده گريه مي كرد و به حضرت خبر موت زنش را نقل نمود و گفت كه : زن من قاصد زيارت شما و [ زيارتِ ] جدّ شما بود ، پس حضرت برخاست و دو ركعت نماز خواند و دعا كرد به دعواتي كه از بارگاه ايزدي محجوب نباشد ، بعد از آن ملتفت آن مرد شد ، فرمود كه : برخيز و برو به جانب زوجه خود ، بدرستي كه خداي تعالي او را زنده كرده است به قدرت خود ، و او است مُحيِ العِظامَ وَهِيَ رَميمٌ ( يعني : زنده كننده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اَبْيَض : سفيد ، سپيدرنگ . لغت نامه .
2 ـ لَوْن : رنگ . لغت نامه .
3 ـ باهِرَة : تأنيث باهِر ، روشن ، تابناك . ل . د .
|
399 |
|
استخوانهااست در حالتي كه آنها پوسيده است ) . پس مرد برخاسته ، بسرعت تمام آمد ؛ گاهي مسرور و گاهي مخوف ، پس داخل خيمه خود شده ديد كه زن در خيمه نشسته در حالت صحّت ، پس سرورش زياده شد و اعتقادش كامل گرديد و به زن گفت : چطور خدا تو را اِحيا فرمود ؟ زن گفت : و الله ملك الموت آمد روح مرا قبض كرده و اراده نمود كه روح مرا به آسمان برد ، ناگاه [ به ] شخصي برخورد كه صفتش چنين و چنان [ بود ] ؛ شروع كرد به تعداد ( 1 ) اوصاف شريفه آن حضرت ، و شوهرش گفت : بلي راست گفتي ، جميع اين صفات اوصافِ آقاي من و مولاي من عليّ بن الحسين ( عليهما السلام ) است . زن گفت : وقتي كه ملك الموت او را ديد احترام زيادش نمود و گفت : اَلسّلامُ علَيكَ يا حُجَّةَ اللهِ في أرضِهِ وَسمائِهِ يا زَينَ العابِدين ( 2 ) ؛ پس [ حضرت ] جواب سلام او را ردّ كرده فرمود : يا ملك الموت برگردان روح اين زن را به جسد خود ، بدرستي كه او ما را قصد كرده و من از خداي خود خواستم كه بگذارد او را سي سال بعد از اين ، بجهت آمدن او به زيارت ما ، بدرستي كه زيارت كننده ما را حقّ واجب است بر ما . پس ملك الموت گفت : سَمْعاً وَطاعَةً للهِ وَلَكَ يا وَلِيَّ الله ( 3 ) . پس عود كرد ( 4 ) روح من به جسد من ، و من نگاه مي كردم به ملك الموت كه ببوسيد دستهاي شريف او را و بيرون رفت . پس آن مرد دست زن خود گرفته به مجلس آن حضرت وارد [ شد ] و آن جناب ميان اصحاب خود بود ، پس خود را به پاي مباركش انداخته ، پاهاي مبارك او را مي بوسيد و مي گفت : و الله اين است سيّد من و آقاي من ، اين است آن كسي كه به بركت اين ، خداوند عالم مرا زنده نمود . و بودند زن و مرد ، هر دو پيش آن حضرت مجاور در مدينه منوّره ، بقيّه عمرشان را در خدمت آن حضرت گذرانيدند تا وفات نمودند ( 5 ) .
و فقرات زيارت آن حضرت در فصل سابق مذكور شد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تَعْداد : مصدر است بمعني عَدّ ، شمار كردن . لغت نامه .
2 ـ سلام بر تو باد اي حجّت خدا در زمين و آسمانش ، اي زين العابدين . م .
3 ـ فرمان خداوند و تو را گوش مي سپارم و اطاعت مي كنم اي وليّ خدا . م .
4 ـ عَوْد : برگرديدن و بازگشتن . لغت نامه .
5 ـ بحار46/47 ب3 ذيلح49 .