بخش 17
امام محمّد باقر ( علیه السلام ) امام جعفر صادق ( علیه السلام ) غرفه ماریّه و ابراهیم بن حضرت رسول ( صلّی الله علیه وآله ) عبدالله بن عبدالمطّلب و عبدالله بن جعفر طیّار
|
400 |
|
الفصلُ الرّابِع وَالأربعون
در امام محمّد باقر ( عليه السلام )
بدان كه آن حضرت نيز هاشمي است ، كه از دو هاشمي علوي تولّد يافت ، و نسب بزرگوارش به امام حسن ( عليه السلام ) و امام حسين ( عليه السلام ) ، هر دو ، مي رسد ؛ پدرش عليّ بن الحسين ( عليهما السلام ) و مادر فاطمه بنت امام حسن ( عليه السلام ) بود ( كنيه او اُمّ عبدالله ) ؛ و اسم مبارك آن حضرت محمّد و كنيه اش ابوجعفر و لقبش باقر است .
فِي الحديث : قال النّبيّ ( صلّي الله عليه وآله ) لجابر بن عبدالله الأنصاري : « يا جابرُ يوشَك أنْ [ تبقي حتّي ] تلحقَ بِولد مِن ولدي الحسين ( ( عليه السلام ) ) إسمُهُ إسمي يهبُ الله لَهُ النّورَ وَالحِكْمَةَ وَيَبْقِرُ عِلمَ الدّين بَقْراً فَإذا لَقيتهُ فَاقْرَأهُ ( 1 ) مِنِّي السّلامَ » ( 2 ) . يعني : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود به جابر بن عبدالله انصاري كه : يا جابر ، اميد هست كه تو زنده بماني و ملاقات كني به فرزندي از فرزندان امام حسين ( عليه السلام ) ، كه اسم او اسم من است ، خلاّق عالم به او نور و حكمت خود كرامت فرموده باشد و مي شكافد ( 3 ) علم دين را شكافتني كامل ؛ پس چون او را ملاقات نمايي سلام مرا به او برسان .
كمال الدّين طلحه شافعي در مدح آن جناب مي گويد : « هُوَ باقِرُ العِلمِ وَجامِعهُ وَشاهدُ الحِكمَةِ وَرافِعهُ وَمتفوقُ درِّهِ وَراضِعهُ صفي قلبهُ وَزكي عملهُ وَظهرت نفسهُ وَشرفت أخلاقُهُ وَعمرت بطاعةِ الله أوقاته وَرسخت في مقامِ التّقوي قدمهُ وَظهرت علَيهِ سماتُ الأتقياءِ وَطهارةُ الأحبّاء فَالمناقب تسبقُ إلَيهِ وَالصّفاتُ تشرقُ بهِ » ( 4 ) . يعني : آن بزرگوار شكافنده علم و جمع كننده آن است و عالم بر حكمتهاي الهي و بلند كننده او است ميان مردم به افشاء و تعليم ، و عالي مقدار و بلند مرتبه است منافع حكميّه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبارت متن « فاقرء » . م .
2 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار46/222 ب2 ح6 ؛ الارشاد2/159 ؛ روضة الواعظين1/202 ؛ كشف الغمّة2/124 .
3 ـ عبارت متن « شكافته » . م .
4 ـ مطالب السؤول/277 .
|
401 |
|
كه از آن جناب به ظهور مي آيد ، و آنكه مستفيض و محلّ شمول آنها مي باشد ، و آراسته و پيراسته است ، و در وجودش با كمالات علوم و آداب الهيّه ، و هكذا كسي كه خود را به فيوضات محبّت و اطاعتَش مقرّب عتبه مقدّسه آن حضرت نمايد ، و صاف است قلب مطهّرش از اخلاط حبّ ما سوي الله ، و پاك و منزّه است عمل آن جناب از معايب ريب و ريا ، و پاك و پاكيزه شده است نفس نفيسه اش از روز ازل به مفاد آيه شريفه ( إنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ) ( 1 ) ، بجهت اندراس نور مقدّسَش در نور مطهّر سيّد الانبياء ( صلّي الله عليه وآله ) ، و اشتقاقَش از آن نور مبارك ، و شريف است اخلاق عاليه اش ، و معمور است به طاعت خداوندي آنات و دقايق عمر شريفش ، و در غايت استحكام و استواري است در مقام تقوي و پرهيزكاري قدم مقدّسَش ، و ظاهر و هويداست در اركان وجودش علايم تقوي و پرهيزكاران ، و طهارت و نظافت دوستان و اولياي الهي ؛ پس تمام مكارم و مناقب سبقت مي كنند بر آن حضرت ، و صفات كامله روشن و منوّر مي باشد به سبب انتساب به آن جناب .
و آن حضرت از اهل بيتي است كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در حقّ آنها فرموده : « الإسلامُ عُريانٌ فَلِباسُهُ الحَياءُ وَزينَتُهُ الوِقارُ وَمُرُوَّتهُ العَمَلُ الصّالِحُ وَعِمادُهُ الوَرَع وَلِكُلِّ شَيء أساسٌ وَأساسُ الإسلامِ حُبُّنا أهلِ البَيتِ » ( 2 ) . يعني : اسلام عريان و برهنه است ، پس لباس او حياء ، و زينت وپيرايه اش وقار است ، و مروّت آن عمل صالح ، و عماد و ستون آن وَرَع ( 3 ) است ، و براي هر چيز اساس و بنايي هست كه آن چيز بر آن مي ايستد ، و اساس و بناي اسلام محبّت ما اهل بيت است .
و در حديثِ ديگر جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : محبّت من و اهل بيت من نفع مي دهد در هفت موطن كه اهوال آنها عظيم است ؛ در هنگام مردن و در قبر و در وقت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ احزاب/33 .
2 ـ كافي2/46 ح2 ؛ وسايل15/184 ب4 ح20232 ؛ بحار65/281 ح34 و65/343 ب27 ح15 ؛ امالي صدوق/268 س45 ح16 ؛ المحاسن1/286 ب46 ح427 ؛ ( شايان ذكر است كه عبارت فوق الذكر ، در ضمن احاديث بسيار ديگري نيز نقل شده است . م . )
3 ـ وَرَع : پرهيزگاري ، تقوي . لغت نامه .
|
402 |
|
مبعوث شدن و در زماني كه نامه ها به دست راست و چپ آيد ، و در حين حساب و نزد ميزان كه اعمال خلايق را سنجند ، و نزد صراط ( 1 ) .
أيضاً آن حضرت فرموده : ألا مَن ماتَ علي حُبِّ آلِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ماتَ شَهيداً يعني : آگاه باش هر كه به محبّت آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) بميرد [ شهيد ] ( 2 ) مرده است ، ألا وَمَن ماتَ علي حُبِّ آلِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ماتَ مغفوراً آگاه باش هر كه به محبّت آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) بميرد آمرزيده مرده است ، ألا وَمَن ماتَ علي حُبِّ آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ماتَ مُؤمِناً آگاه باش كسي كه به محبّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) و آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) بميرد مؤمن مرده است ، ألا وَمَن ماتَ علي حُبِّ آلِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ماتَ مُستَكمِلَ الإيمانِ آگاه باش هر كه بميرد به محبّت آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) مرده است در حالتي كه ايمانش كامل است ، ألا وَمَن ماتَ علي حُبِّ آلِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) يبشرُهُ ملَكُ المَوتِ بِالجنَّةِ ثُمَّ مُنكر وَنكير آگاه باش كسي كه بميرد به محبّت آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) بشارت مي دهد او را ملك الموت به بهشت ، پس نكير و منكر به او بشارت مي دهند ، ألا وَمَن ماتَ علي حُبِّ آلِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) فُتِحَ لهُ بابٌ إلَي الجَنَّةِ آگاه باش هر كه بميرد به محبّت آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) گشاده مي شود بر او دري بسوي بهشت ، ألا وَمَن ماتَ علي حُبِّ آلِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) جَعلَ اللهُ قبرَهُ مَزارَ ملائكَةِ الرّحمةِ آگاه باش هر كه بميرد به محبّت آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ، مي گرداند خلاّق عالم قبر او را زيارتگاه ملائكه رحمت ، ألا وَمَن ماتَ علي حُبِّ آلِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ماتَ صديقاً آگاه باش هركه بميرد به محبّت آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ، صديق مرده است ، ألا وَمَن ماتَ علي بُغضِ آلِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) جاءَ يومَ القِيامَةِ مَكتوباً بينَ عينَيهِ آيسٌ مِن رحمَةِ الله آگاه باش هر كه بميرد به دشمني آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ، مي آيد روز قيامت در حالتي كه نوشته باشد مابين دو چشمش « آيس من رحمة الله » يعني : مأيوس است از رحمت خدا ، ألا مَن ماتَ علي بُغضِ آلِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) لَم يشُمَّ رائحةَ الجنَّةِ آگاه باش كسي كه بميرد به دشمني آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ، بوي بهشت را نمي شنود ( 3 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار7/248 ب10 ح2 و27/158 ب6 ح3 ؛ امالي صدوق/10 س3 ح3 ؛ خصال2/360 ح49 ؛ روضة الواعظين2/271 ؛ فضائل الشيعة/6 ح2 .
2 ـ عبارت متن « آمرزيده » . م .
3 ـ مجموع اين عبارات ضمن روايتي در منابع ذيل نقل شده است : بحار23/233 ب13 و27/111 ب4 ح84 و65/137 ب18 ح76 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /197 ؛ جامع الاخبار/165 ف131 ؛ سعدالسعود/141 ؛ الطرائف1/159 ح248 ؛ العمدة/54 ف9 ح52 ؛ كشف الغمّة1/107 .
|
403 |
|
و آن حضرت پنجاه و هفت سال عمر نموده ، بالاخره در مدينه منوّره به امر هشام بن عبدالملك ( 1 ) يا ابراهيم بن وليد بن عبدالملك ( 2 ) مسموم ، و به درجه رفيع شهادت فايز شده ، در قبرستان بقيع ، در جايي كه پدر بزرگوارش و عمّ پدر بزرگوارش مدفون بودند در قبّه عبّاس بن عبدالمطّلب مدفون گرديد .
و منقول است كه آن حضرت را به همان قبري كه پدرش مدفون بود گذاشتند نه به قبر عليحدة ( 3 ) ؛ و اين معني اندك مستبعد است ( 4 ) ؛ چه موهم نبش است و نبش در قبور مجوّز نيست مگر آنكه گوييم حكم ائمّه ( عليهم السلام ) مُستثني باشد ، يا آنكه نبش نشده بلكه قدري براي او از آن قبر حفر كرده باشند و به اصل قبر نرسيده باشند .
بكاء به آن حضرت ( عليه السلام ) : سيّد بن طاووس روايت كرده است كه ائمّه طاهرين ( عليهم السلام ) فرموده اند : هر كه در مصيبت ما بگريد و صد كس را بگرياند پس بهشت براي او است ، و هر كه بگريد و پنجاه كس را بگرياند بهشت از براي او است ، و هر كه بگريد و چهل نفر را بگرياند بهشت از براي او است ، و هر كه بگريد و سي كس را بگرياند بهشت از براي او است ، و هر كه بگريد و بيست كس را بگرياند بهشت از براي او است ، و هر كه بگريد و ده كس را بگرياند بهشت از براي او است ، و هر كه بگريد و يك كس را بگرياند بهشت از براي او است ، و هر كه خود را به گريه بدارد بهشت از براي او است ( 5 ) .
ابن بابويه و ديگران به سند موثّق از حضرت امام رضا ( عليه السلام ) روايت كرده اند كه : هر كه به ياد آورد مصيبت ما را و بگريد بر آنچه وارد شده به ما از محن و مصايب ، با ما باشد در درجه ما در روز قيامت ، و كسي كه به ياد ديگران آورد مصيبت ما را پس بگريد يا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( به امر هشام ) : بحار46/217 ب1 ح19 .
2 ـ ( به امر ابراهيم ) بحار46/217 ب1 ضمنح15 و ذيلح19 .
3 ـ
4 ـ مُسْتَبْعَد است : بعيد است ، دور است از واقع . لغت نامه .
5 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار44/288 ب34 ذيلح27 ؛ لهوف/10 .
|
404 |
|
بگرياند گريان نگردد ديده او در روزي كه ديده ها گريان باشد ، و كسي كه بنشيند در مجلسي كه در آن مجلس احيايِ امر ما نمايند ، و احوال ما و احاديث ما را بيان كنند نميرد دل او در روزي كه دلها از ترس و بيم مرده باشند ( 1 ) .
زيارت آن جناب :
از امام حسن عسكري ( عليه السلام ) منقول است كه : هر كه زيارت كند امام جعفر صادق ( عليه السلام ) را با پدرش امام محمّد باقر ( عليه السلام ) ، آزار چشم نكشد و بيماري و دردي به او نرسد و مبتلا به بلاي بدي نشود تا بميرد ( 2 ) .
و در حديثِ معتبر از هشام منقول است كه : خدمت حضرت صادق ( عليه السلام ) عرض نمودم كه آيا پدرت را زيارت بايد كرد ؟ فرمود : بلي . گفتم : چه ثواب است كسي را كه او را زيارت كند ؟ فرمود كه : بهشت ثواب او است ، و هر كه نخواهد زيارت او را و ترك كند ، حسرت خواهد داشت در روز قيامت ( 3 ) .
به سند صحيح و معتبر از امام رضا ( عليه السلام ) منقول است كه : هر امام را عهد در گردن دوستان و محبّانش هست ، و از جمله تمامي وفا كردن به عهد و نيكو ياد نمودن آن ، زيارت كردن قبور ايشان است ، پس هر كه زيارت كند ايشان را از براي رغبت در زيارت ايشان و تصديق كردن به آنچه ترغيب نموده اند در آن ، بوده باشد امامان او شفيعان او در روز قيامت ( 4 ) .
و فقرات زيارت قبر مطهّر آن حضرت به قراري است كه در فصل امام حسن ( عليه السلام ) گذشت .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار44/278 ب34 ح1 ؛ امالي صدوق/73 س17 ح4 .
2 ـ التهذيب6/78 ب26 ح2 ؛ بحار97/145 ب1 ح35 ؛ المقنعة/474 ب20 .
3 ـ مستدرك10/258 ب27 ح11964 - 4 ؛ بحار98/78 ب10 ح39 ؛ كامل الزيارات/123 ب44 ح2 و ب46 ح3 .
4 ـ التهذيب6/78 ب26 ح3 و6/93 ب43 ح2 ؛ وسايل14/322 ب2 ح19314 و14/444 ب44 ح19562 ؛ بحار97/116 ب2 ح1 ؛ جامع الاخبار/27 ف12 و/33 ف16 ؛ روضة الواعظين1/202 و1/246 ؛ علل الشرائع2/459 ب221 ح3 ؛ عيون اخبار الرضا ( عليه السلام ) 2/260 ب66 ح24 ؛ كامل الزيارات/121 ب43 ح2 ؛ كتاب المزار/184 ب11 ح2 ؛ و/201 ب18 ح1 ؛ المقنعة/474 ب20 و/486 ب37 ؛ المناقب4/208 .
|
405 |
|
الفصلُ الخامِس وَالأربعون
در امام جعفر صادق ( عليه السلام )
بدان كه پدر آن حضرت ، امام محمّد باقر ( عليه السلام ) و مادرش امّ فروه ، دخترِ قاسم بن محمّد بن ابي بكر است ، اسمَش جعفر ، و كنيه اش ابوعبدالله ، و لقبش صادق است ؛ قطب راوندي روايت كرده كه : از حضرت امام زين العابدين ( عليه السلام ) پرسيدند كه : امام بعد از تو كيست ؟ فرمود : محمّد باقر ، علم مرا مي شكافد شكافتني . پرسيدند كه : امام بعد از او كيست ؟ فرمود : جعفر ، كه نام او در نزد اهل آسمان صادق است . گفتند : چرا بخصوص او را صادق مي نامند و حال آنكه همه شما صادق و راستگو هستيد ؟ ! فرمود كه : پدرم مرا خبر داد از پدرش از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه آن حضرت فرمود : چون متولّد شد فرزند من ، جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين ( عليهم السلام ) ، او را صادق بناميد زيرا كه [ در نسلِ ] پنجم از فرزندان او ، [ شخصي ] جعفر نام خواهد داشت و دعوي امامت خواهد كرد به دروغ و از روي افترا به خدا ، و نزد خدا جعفر كذّاب و افترا گوينده بر خدا است . پس سيّدِ سجّاد ( عليه السلام ) گريست و فرمود كه : گويا مي بينم جعفر كذّاب را كه برانگيخته است خليفه جور زمان خود را بر تفتيش و تفحّص امام غايب ( يعني حضرت صاحب الامر ، عليه و علي آبائه صلوات الله و سلامه ) ( 1 ) .
روي أبوهريرة قال : انّ الحسين ( عليه السلام ) دخل علي رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، فأخذهُ وَقبّله و قال : أنتَ الإمام بن الإمام أبو الأئمّة التّسعة ، قال إبنُ مسعود : مَن هُم يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ؟ قال : يخرج مِن صلبِ إبني هذا ولدٌ مباركٌ سمي جدّه علَيهِ سيماءُ العبّاد و نورُ الزّهّاد و يخرج مِن صلبهِ مَن إسمهُ إسمي و يشبهني في خلقِهِ يبقرُ العلمَ كلّهُ و ينطقُ بِالحقِّ و يخرجُ مِن صلبهِ كلمةُ الحقّ و لسانُ الصّدق جعفر ، الرّاد عليه كالرّادّ عَلَيّ . . . الحديث ( 2 ) . يعني :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( ضمن روايتي طولاني ) بحار36/386 ب44 ح1 و50/227 ب6 ح2 ؛ كمال الدين1/319 ب31 ح2 .
2 ـ بحار36/312 ب41 ح158 ؛ الصراط المستقيم2/140 ؛ كفاية الاثر/81 .
|
406 |
|
ابوهريره گفت : روزي امام حسين ( عليه السلام ) بر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وارد شد ، آن حضرت او را گرفت و بوسيد و فرمود : تويي يا حسين ( ( عليه السلام ) ) پيشواي اهل عالم ، پسر پيشواي اهل عالم ، و اولاد تسعه تو هم پيشوايان عالمند . ابن مسعود گفت : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، كيست آنها ؟ فرمود : بيرون مي آيد از صلب پسرم ، امام حسين ( ( عليه السلام ) ) ، فرزندي ، چه نيكو فرزندي ، چه بسيار با بركتي ، اسم او اسم جدّش باشد ، و در او مي باشد سيما و جلوه عبّاد ( 1 ) و نور زُهّاد ( 2 ) ، و از صلب او مي آيد كسي كه نامش نام من باشد ، و در شمايل و خلقت من باشد ، مي شكافد علم را بالتّمام ، و تكلّم به حقّ مي كند ، و بيرون مي آيد از صلب او كلمه حقّ و لسان صدق ، و اسمش جعفر است ، ردّ كننده سخن او مثل ردّ كننده سخن من است . . . .
ابوحمزه ثمالي گويد كه : از حضرت صادق ( عليه السلام ) شنيدم فرمود : الواح موسي ( عليه السلام ) و عصاي او نزد ما است ، و خاتم سليمان و طشتي كه موسي ( عليه السلام ) قرباني در آن مي كرد ، و سلاح رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در ميان ما چون تابوت سكينه است در ميان بني اسرائيل ، كه در هر خانه كه آن تابوت بود ، يا بر در هر خانه كه آن ظاهر مي شد پيغمبري در آن خانه بود ، سلاح رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) نيز در هر جا كه باشد امامت آنجا است ، و زره رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را پدرم پوشيد ، من نيز پوشيدم ، و به قامت هيچ كس راست نمي آيد الاّ بر قامت امام ( عليه السلام ) ( 3 ) .
أيضاً از آن حضرت منقول است كه در مقام تعداد نعم الهي و وراثت حضرت رسالت پناهي ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : علم ما به چند قسم منقسم است ؛ به اين عبارت كه : « علمُنا غابرٌ و مزبورٌ و نكتٌ فِي القُلوبِ و نقرٌ فِي الأسماعِ و انّ عندنَا الجَفر الأبيض و الجفر الأحمر و مصحف فاطمة ( عليها السلام ) و انّ عندنَا الجامعة فيها جميع ما يحتاجُ النّاسُ إلَيه » ( 4 ) ، يعني : علم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ عبّاد : جمع عابد . لغت نامه .
2 ـ زُهّاد : جمع زاهد ، پارسايان . لغت نامه .
3 ـ اين حديث با اندكي تغيير و اضافات ، و به روايت كساني غير از « ابوحمزه » ( اكثراً از « سمّان » ) ، در منابع ذيل نقل شده است : كافي1/232 ح1 ؛ بحار26/201 ب16 ح1 ؛ الاحتجاج2/371 ؛ الارشاد2/187 ؛ بصائرالدرجات/174 ب4 ح2 و/175 ب4 ح4 ؛ روضة الواعظين1/210 ؛ كشف الغمّة2/170 .
4 ـ ( با تغييرات ) بحار26/18 ب1 ح1 و47/26 ب4 ؛ الاحتجاج2/372 ؛ الارشاد2/186 ؛ اعلام الوري/284 ف4 ؛ الخرائج2/894 ؛ روضة الواعظين1/210 ؛ كشف الغمّة2/169 ؛ المناقب4/276 .
|
407 |
|
ما غابِر ( 1 ) است و مَزبور ( 2 ) ، و علم ما نُكَت ( 3 ) در قُلوب و نَقْر ( 4 ) در اَسماع ( 5 ) مي باشد ، و بدرستي كه نزد ما است جفرِ ( 6 ) اَبيض و جفر احمر ، و مصحف فاطمه ( عليها السلام ) ؛ و بدرستي كه نزد ما است جامعه ، كه در او نوشته شده تمامي آنچه مردم به آن احيتاج دارند .
غابِر ، علم به چيزهايي است كه خواهد شد تا روز قيامت ، و مزبور علم به آن چيزهايي است كه شده است ، و نكتٌ فِي القُلوب الهام است از جانب خلاّق عالم ، چنانچه در حديث است : « إذا أرادَ اللهُ بِعبد خَيراً نَكَتَ في قلبِهِ نُكتَةً مِن نور » ( 7 ) ، يعني : زماني كه خداوند عالم اراده خير نمايد به بنده ، مي اندازد بر قلب او نقطه اي از نور . و نَقرٌ فِي الأسْماع ، حديث ملائكه به ايشان [ است ] ، كه مي شنوند كلام ايشان را ، و شخص ايشان ديده نمي شود ، و جفر ابيض صندوقي است از پوست كه تورات موسي ( عليه السلام ) و انجيل عيسي ( عليه السلام ) و زبور داود ( عليه السلام ) و كتب سابقه و علم جميع پيغمبران و اوصياي ايشان ، و علم جميع علماي گذشته در آن مضبوط است ، و جفر احمر صندوق ديگر است در نزد اهل بيت ( عليهم السلام ) كه جميع اسلحه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در آن مضبوط است ، و حكم نيست كه بيرون آيد تا ظهور قائم آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ و آن حضرت او را خواهد گشود ، و مصحفِ فاطمه ( عليها السلام ) ، و آن صحيفه اي است كه ضخامت [ آن ] سه برابر قرآن است ، و در او غير از اخبار آينده ، از حلال و حرام چيزي نيست ، چنانچه تفصيلش در فصل جناب فاطمه ( عليها السلام ) مذكور شد . و جامعه در حديث است ؛ كه ابوبصير از حضرت صادق ( عليه السلام ) سؤال مي كند كه جامعه كدام است ؟ فرمود كه : نامه اي است كه از پوست بزرگ بز تعبيه شده ( 8 ) ، كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) [ ايراد ] فرموده و حضرت امير ( عليه السلام ) به دست خود نوشته ، و در آن هر حلال و حرام ، و هر چه امّت به آن احتياج دارند هست ، حتّي اَرشِ ( 9 ) خراشيدن بدن . ابوبصير
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ غابِر : باقي و پاينده . لغت نامه .
2 ـ مَزْبُور : نوشته شده . لغت نامه .
3 ـ نُكَت : جمع نكته . لغت نامه .
4 ـ نَقْر : دميدن در ناقور . لغت نامه .
5 ـ اَسْماع : جمع سَمْع ، گوشها . لغت نامه .
6 ـ جَفْر : علمي است . . . . لغت نامه .
7 ـ ( با اندكي اضافات و از حضرت صادق ( عليه السلام ) ) كافي1/166 ح2 و2/214 ح6 ؛ بحار65/210 ب22 ح16 ؛ التوحيد/415 ب64 ح14 .
8 ـ تَعْبِيَه شدن : واقع شدن و قرار گرفتن . لغت نامه .
9 ـ اَرْش : ديه ، ديه جراحت . لغت نامه .
|
408 |
|
گويد كه آن حضرت دست بر من گذاشته و فرمود كه : رخصت مي دهي ؟ گفتم : من بنده تو اَم ، آنچه خواهي بكن . پس بدن مرا فشرد و فرمود كه : حتّي ارشِ ( 1 ) اين در آنجا هست ( 2 ) .
مروي است كه : بعد از مراجعت از حجّة الوداع ، خلاّق عالم وحي فرمود به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه : اي حبيب من ، عمر تو به آخر رسيده و ايّام زندگاني بسر آمده ، و حالا تو بايد به نزد پروردگار خود بيايي تا اينكه از تعب و مشقّتهاي دنيا آسوده شوي . پس جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) دستهاي خود را به آسمان بلند نموده و عرض كرد : خداوندا اين وعده تو بود كه به من داده بودي ، بدرستي كه در وعده تو تخلّف [ امكان ] ندارد . خلاّق عالم فرمود : يا محمّد ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، پسر عمّت علي ( ( عليه السلام ) ) را بردار و با هم برويد به اُحُد ، و بالاي كوه برويد ، و پشت به قبله بنشين [ و ] حيوانات صحرا را صدا كن ، اجابت مي كنند و نزد تو مي آيند ، بگير از ميان آنها بزغاله سرخ رنگ را كه اندكي شاخ او بالا آمده باشد ؛ بعد از آن به علي ( ( عليه السلام ) ) بگو برخيزد و آن بزغاله را بكُشد و پوست او را از طرف گردن بكند ، و پوست او را وارونه كند ( يعني برگرداند ) ، او را دبّاغي كرده خواهي ديد بعد از سَلْخِ ( 3 ) آن ، نازل مي كنيم جبرئيلِ روح الأمين را كه دوات و قلم و مركّبي مي آورد كه از مركّبهاي زمين نيست ، هر چه جبرئيل بگويد تو به علي ( ( عليه السلام ) ) بگو در آن پوست بنويسد ، آن نوشته مداد و آن پوست باقي مي ماند و مندرس نمي شود ، و كهنگي نخواهد داشت ، و محفوظ خواهد بود و هر وقت او را بگشايند تازه تر خواهد بود . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) جناب امير ( عليه السلام ) را با خود آورد و آنچه وحي شده بود به عمل آوردند ، چون جناب امير ( عليه السلام ) بزغاله را ذبح كرد و شروع نمود به كندن پوست او ، جبرئيل امين ( عليه السلام ) نازل شد و آنقدر ملائكه همراه او بودند كه غير از خدا كسي شماره آنها را نمي دانست ، بعد از آن ، حضرت امير ( عليه السلام ) پوست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اَرْش : ديه ، ديه جراحت . لغت نامه .
2 ـ كافي1/238 ضمنح1 ؛ وسايل29/356 ب48 ح35771 ؛ بحار26/38 ب1 ضمنح70 ؛ بصائرالدرجات/151 ب14 ضمنح3 ؛ تأويل الآيات/108 .
3 ـ سَلْخ : پوست كندن . ل . د .
|
409 |
|
را پيش روي خود گذاشت ، جبرئيل ( عليه السلام ) دواتي به او داد كه مِدادِ ( 1 ) او اَخضر ( 2 ) بود ، بعد از آن وحي به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نازل شد ، و آن جناب به حضرت امير ( عليه السلام ) مي فرمود و آن حضرت در آن پوست مي نوشت ، تا آنكه پوستهاي باريكِ پاچه او را هم نوشت ، و ثبت كرد در آن هر چه بوده و خواهد بود تا روز قيامت ، حتّي اسماء ذريّه و اولادش را ، و نامِ دوستان و دشمنان ، و آنچه بر هر يك وارد خواهد شد ، پس پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) او را به جناب امير ( عليه السلام ) سپرد ، تا آنكه به وراثت هر امامي كه مي مرد به امام ديگر مي سپرد ( 3 ) . و آنچه از اخبار معلوم مي شود ، اگر به دست غير امام ( عليه السلام ) افتد از او انتفاع نمي برد ، چنانچه حديث حضرت امير ( عليه السلام ) همان جلد جامعه را امتحاناً به پسر خود ، محمّد حنفيّه داد ، و او نتوانست بخواند چون كه به طريق رمز و اختصار نوشته شده بود ( 4 ) ؛ و بجهت عدم قابليّت و استعداد ، به مردم تعليم نمي كنند .
و حضرت صادق ( عليه السلام ) فرموده كه : ما علم جفر را ( يعني جفر جامعه ) و غير آن را پنهان مي كنيم چنانچه مردم طلا و نقره خود را پنهان مي كنند ، و ما علم غيب نمي دانيم ، لكن هر چه را كه بخواهيم مي دانيم بجهت آنكه در آن كتاب جفر نوشته شده از علم منايا ( 5 ) و بلايا ( 6 ) و قَضايا ( 7 ) و فصل خطاب ( 8 ) ، و بدرستي كه روي زمين گذاشته نمي شود بي عالِم ، و علم در نسل و ذريّه ما است تا روز قيامت ( 9 ) .
اين است كه نور علم ، علَي الدّوام [ و ] با وجود اعتزالِ ( 10 ) ايشان از مردم ، در لَمَعان ( 11 ) بود و چنانچه نوشته اند چهار هزار كَس از اهل حجاز و مدينه و شام و عراق و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مِداد : مُركّب . لغت نامه .
2 ـ اَخْضَر : سبز . لغت نامه .
3 ـ ( با اندكي تغيير ) بحار26/26 ب1 ح27 ؛ بحار40/197 ب93 ح82 ؛ بصائرالدرجات/506 ب18 ح6 .
4 ـ در منابع ذيل ، اشاره هايي به مضمون فوق الذكر شده است : بحار26/55 ب1 ح115 ؛ الاختصاص/284 ؛ بصائرالدرجات/307 ب17 ح1 .
5 ـ مَنايا : جمع مَنِيَّة به معني مرگ و اجل . لغت نامه .
6 ـ بَلايا : جمع بَلِيَّة ، بلاها . لغت نامه .
7 ـ قَضايا : جمع قَضِيَّة ( به معني حكم و امر ) . لغت نامه .
8 ـ فَصل خطاب : فرق بين حق و باطل . لغت نامه .
9 ـ ( با تغييراتي در متن و عبارتها ) بحار2/172 ب23 ح3 و ح4 ؛ بصائرالدرجات/299 ب14 ح3 و ح4 و ح6 .
10 ـ اِعْتِزال : گوشه گيري و كناره جويي . لغت نامه .
11 ـ لَمَعان : تابش ، درخشيدن . لغت نامه .
|
410 |
|
خراسان و فارس ، و از بزرگان اهل علم و اعيانِ ( 1 ) اربابِ ( 2 ) فضل و كمال ( مثل يحيي بن سعيد انصاري و ابن جريح و مالك بن أنس و ثوري و ابن عينيّه و ابوحنيفه و شبه و ايّوب سجستاني و غير ايشان از ساير اعاظم علماي آن زمان ) از آن حضرت استفاده نموده اند ؛ و از جوابها و مسايلي كه از آن جناب شنيده و نوشته بودند چهارصد اصل به هم رسيد كه در لسان علما به اصول أربعمائة مشهور است ؛ و چيزي از فنون علم باقي نمانده كه از آن حضرت روايت نكرده باشند . و آن جناب با وفور علم و جامعيّت مناقب و مفاخر ، كه جامع كمالات و حامل اسرار و خازن وحي و تنزيل و سرّ و تأويل بوده ، و از بحر عميق كلام الله المجيد چقدر مرواريدهاي حكمت استخراج نموده ، چه نتيجه هاي عجيبه و غريبه كه استنتاج فرموده بود ؛ با وجود اين ، بعضي از آنهايي كه شرف ملازمتش را نداشته و از مراتب شأنش غافل بودند ، به محض استماع اسم شريفش ، از نواحي اقطارِ ( 3 ) ارض مي آمدند به صدد اينكه شايد با مخاصمه و مجادله در مسائل دينيّه و غيره به آن حضرت تفوّق نمايند ( 4 ) ؛ أينَ الثّري و الثّريّا ! ( 5 ) از آن جمله يونس بن يعقوب ، روايت كرده كه : من حاضر بودم در خدمت حضرت صادق ( عليه السلام ) در موسم حجّ كه يك نفر مرد شامي به خدمت آن حضرت رسيد و گفت كه : مردي هستم از شام ، و علم و فقه و فرايض و كلام و ديگر علمها خوب مي دانم ، و آمده ام كه با اصحاب تو مناظره نمايم . پس حضرت فرمود كه : كلام تو از كلام رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) است يا از تو است ؟ شامي گفت : بعضي از كلام رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، و بعضي از من است . حضرت فرمود : پس تو شريك رسول خدايي ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ؟ ! گفت : نه . فرمود : پس وحي از خدا به تو آمده ؟ ! گفت : نه . فرمود : پس اطاعت و فرمانبرداري تو را واجب باشد چنانچه فرمان رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) واجب بود ! گفت : نه . پس امام ( عليه السلام ) رو به من كرد ، فرمود : يا يونس ، اين مرد پيش از آنكه حرف زند حجّت ( 6 ) بر خود قائم مي كند ( 7 ) ، ببين كه از اهل كلام در اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اَعْيان : بزرگان . لغت نامه .
2 ـ اَرْباب : دارندگان ، صاحبان . لغت نامه .
3 ـ اَقْطار : كرانه ها و قُطرها . لغت نامه .
4 ـ تَفَوُّق جستن : برتري جستن ، غلبه يافتن . لغت نامه .
5 ـ خاك كجا و افلاك كجا ! م .
6 ـ حُجَّت : دليل ، برهان . لغت نامه .
7 ـ قائم كردن : بپاداشتن . لغت نامه .
|
411 |
|
بيرون كسي باشد ، بطلب تا با او سخن گويد . من گفتم : يابن رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، شما نهي از كلام مي فرماييد و شنيده ايم كه مي گوييد « ويلٌ لأصحابِ الكَلامِ » ( 1 ) ؟ فرمود : بلي ، آنها آنانند كه قول ما را بگذارند و هر چه خود خواهند گويند . پس من رفتم و حمران بن أعين و محمّد بن نعمان و هشام بن سالم و قيس بن ناصر ( كه همه ايشان متكلّمانند و از اصحاب آن حضرتند ) ، حاضر كردم ، و هر يك با [ مردِ ] شامي حرف زدند كه در آن اثنا آن حضرت از شكاف خيمه نگاه كرد ، شخصي را ديد كه از دور مي آيد ، گفت : هشام بربِّ الكَعبة . و اهل مجلس گمان كردند كه هشام عقيل است ( يعني از اولاد عقيل كه محبّت بسيار به آن حضرت داشت ) ، و چون پيش آمد هشام بن حكم بود ، [ حضرت به وي ] جاي داد ، [ و ] فرمود كه : اين ناصر ما است به دل و زبان ؛ و شامي را گفت : با اين پسر حرف بزن . و شامي روي به هشام كرده گفت كه : مي خواهم كه در امامت اين شخص ( يعني امام جعفر صادق ( عليه السلام ) ) با تو حرف زنم . چون هشام اين كلام را شنيد ، ديدم كه بر خود لرزيده گفت كه : آيا خداي تعالي بر خلق مهربانتر است يا اين خلق بر خود ؟ شامي گفت : بلكه خداوند عالم مهربانتر است . هشام گفت : پس مهرباني خداوند عالم با خلق در دين ( 2 ) و مذهب چه چيز تواند بود ؟ شامي گفت : اينكه خلقان را تكليف كرده و اقامه حجّت و دليل نموده باشد بر آنچه ايشان را به آن تكليف فرموده . گفت : آن حجّت و ليل كدام است ؟ شامي گفت : آن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود كه از جانب خود ، حقّ تعالي او را به خلق فرستاد . هشام گفت : بعد از آنكه رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) از ميان رفت ، آن دليل كدام تواند بود ؟ شامي گفت : بعد از آن ، كتاب خدا و سنّت رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) . هشام گفت كه آيا كتاب و سنّت در چيزهايي كه اختلاف در آن واقع شود به ما نفع مي كند ، و دفع اختلاف نموده موجب اتّفاق مي شود ؟ شامي گفت : بلي . هشام گفت : پس چرا در ميان ما و تو اختلاف است و تو از شام آمده اي كه با ما بحث كني و گمانت اين است كه رأي تو بس است در دين ، و حال آنكه اقرار داري كه رأي هر كَس [ غير از رأي كَسِ ] ديگر است ، و يك رأي ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ واي بر كلاميّون ! م .
2 ـ عبارت متن « اين » . م .
|
412 |
|
دو مختلف را بر يك قول جمع نمي كند ؟ ! و چون سخن هشام به آنجا رسيد ، شامي به فكر رفت و زماني ساكت ماند ، پس امام ( عليه السلام ) به او فرمود : چرا حرف نمي زني ؟ گفت كه : اگر بگويم كه ما و شما را اختلاف نيست ، مُكابره ( 1 ) كرده ام ، و اگر بگويم كتاب و سنّت رفع اختلاف مي كند ، چون توانم گفت و حال آنكه همچنين اختلافي در ميان است ؟ ! لكن مرا با او معارضه ( 2 ) است ، و مثل آنچه گفت مي توانم كه بگويم . حضرت فرمود كه : بگو ، او در نمي ماند و جواب خواهد گفت . پس شامي دليلِ هشام را برآورده ، گفت كه : خدا به خلق مهربانتر باشد يا ايشان به خود ؟ هشام گفت : حقّ تعالي . شامي گفت : آيا خدا بجهت خلقان ، دليلي كه موجب اتّفاق ايشان باشد و رفع اختلاف كند قرار داده يا نه ؟ هشام گفت : بلي . گفت : آن كدام است ؟ گفت : در ابتداي ، شريعت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود ، و بعد از آن ، غير او . شامي گفت : آن غير كدام است كه به جاي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) تواند بود ؟ هشام گفت : در اين وقت يا پيش از اين ؟ گفت : در اين وقت . هشام اشارت به حضرت كرده گفت : « هذَا الجالِس » ، يعني : اين امام كه نشسته است و ما را خبر مي دهد از آسمان و زمين و از هر چه مي پرسي و از هر چه مي خواهي ، به علمي كه ميراث دارد از پدر و جدّ خود تا به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) . شامي گفت : اين معني چطور بر من ظاهر تواند شد ؟ هشام گفت : اينكه سؤال كني از او هر چه خواهي . شامي گفت كه ديگر عذري نماند ، بر من است كه بپرسم . حضرت فرمود كه : من زحمت پرسيدن از تو دفع كنم و خبر دهم تو را از تو و سفر تو و از پسر تو ؛ و شروع نموده فرمود : تو فلان روز از خانه بيرون آمدي ، و در راه و در هر منزلي فلان و فلان ديدي و فلان گفتي و فلان چيز خوردي ، و فلان وقت روانه شدي . و هر يكي را كه مي فرمود ، [ شامي ] صدقتَ و الله مي گفت ( يعني : راست گفتي ، به خدا قسم كه چنين بود ) ، پس چون مراتب را از آن حضرت شنيد گفت : تصديق كردم امامت تو را ، و تويي ( 3 ) وصيّ رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ( 4 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ مُكابَرَه : منازعه و مجادله و ستيزه . لغت نامه .
2 ـ مُعارَضَة : مقابله دو حريف با هم . لغت نامه .
3 ـ عبارت متن « توي » . م .
4 ـ ( با اندكي تغيير ) كافي1/171 ح4 ؛ وسايل27/177 ب13 ح33533 ؛ بحار23/9 ب1 ح12 و47/157 ب5 ح221 و48/203 ب8 ح7 ؛ الاحتجاج2/364 ؛ الارشاد2/194 ؛ اعلام الوري/280 ف3 ؛ كشف الغمّة2/173 .
|
413 |
|
و آن حضرت شصت و پنج سال در دنيا عمر نموده ، بالاخره [ توسّط ] منصور دوانيقي ( كه از خلفاي بني عبّاس مي باشد ) مسموم و به درجه شهادت فايز شده ، در مدينه در قبرستان بقيع ، نزد پدر و جدّ بزرگوارش مدفون گرديد ( 1 ) .
بكاء به آن جناب :
به سند معتبر از خود حضرت صادق ( عليه السلام ) روايت كرده اند كه : هر كس مهموم و مغموم باشد براي ستمي كه بر ما شده ، هر نفسي كه كشد ، تسبيح در نامه عملش نوشته شود ، و غم او از براي ما عبادت باشد ( 2 ) . أيضاً آن حضرت فرموده : هر كه از ديده او يك قطره اشك بيرون آيد براي خوني كه از ما ريخته شده و يا ظلمي كه بر ما وارد ساخته اند حقّ تعالي او را در بهشت ابدالآباد ( 3 ) جاي دهد و متنعّم گرداند ( 4 ) .
و حميري در قرب الاسناد به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت صادق ( عليه السلام ) از فضيل بن يسار ( 5 ) پرسيد كه : آيا شما محبّان در مجالس با يكديگر مي نشينيد و حديث ما را ذكر مي كنيد ؟ گفت : بلي فداي تو شوم . فرمود كه : من آن مجالس را دوست مي دارم ، پس زنده گردانيد امر ما را اي فضيل ( 6 ) ، و خدا رحمت كند كسي را كه احاديث ما را ذكر كند [ و ] امر ما را زنده بدارد ، يا فضيل ( 7 ) ، هر كه ما را ياد كند يا ما را نزد او ياد كنند و از ديده او مثل پر مگسي آب بيرون آيد ، خداوند عالم گناهان او را بيامرزد ( 8 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافي1/472 ؛ التهذيب6/78 ب25 ؛ بحار47/1 ب1 ح1 و ح2 و ح3 و ح4 ؛ و47/6 ب1 ح17 ؛ اعلام الوري/276 ب5 ف1 ؛ المقنعة/473 ب19 .
2 ـ ( با اضافات ) بحار2/64 ب13 ح1 و2/147 ب19 ح16 و44/278 ب34 ح4 ؛ امالي طوسي/115 س4 ح178 - 32 ؛ امالي مفيد/338 س40 ح3 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /257 .
3 ـ اَبَدُ الآباد : هميشه . لغت نامه .
4 ـ وسايل14/506 ب66 ح19700 ؛ مستدرك10/317 ب49 ح12082 - 11 ؛ بحار44/279 ب34 ح7 ؛ امالي طوسي/194 س7 ح330 - 32 ؛ امالي مفيد/174 س22 ح5 ؛ بشارة المصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) /104 .
5 ـ عبارت متن « فضل بن يسار » . م .
6 ـ عبارت متن « فضل » . م .
7 ـ عبارت متن « فضل » . م .
8 ـ وسايل12/20 ب10 ح15532 ؛ بحار44/282 ب34 ح14 و71/351 ب21 ح18 ؛ قرب الاسناد/18 جزء1 ؛ مستطرفات/626 ؛ مصادفة الاخوان/32 ح1 .
|
414 |
|
أيضاً به سند معتبر مروي است كه حضرت صادق ( عليه السلام ) فرموده كه : هر كه ما نزد او مذكور شويم و از ديده هاي او اشك جاري شود حقّ تعالي روي او را بر آتش جهنّم حرام نمايد ( 1 ) .
[ ثواب ] زيارت : از حضرت صادق ( عليه السلام ) منقول است كه فرمود : هر كه مرا زيارت كند گناهان [ او ] آمرزيده شود و پريشان نميرد ( 2 ) . و : هر كه يكي از ما را زيارت كند چنان است كه امام حسين ( عليه السلام ) را زيارت كرده باشد ، و هر كس زيارت بكند ما را بعد از وفات ما گويا زيارت كرده است ما را در حيات ما ( 3 ) .
به سند معتبر منقول است كه : زيد شحام به حضرت صادق ( عليه السلام ) عرض كرد كه : چه ثواب است كسي را كه يكي از شما را زيارت كند ؟ آن حضرت فرمود كه : چنان است كه زيارت كرده باشد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را ( 4 ) .
أيضاً به سند معتبر از [ حضرت ] باقر ( عليه السلام ) مروي است كه جناب امير ( عليه السلام ) فرمود كه : روزي جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) به ديدن ما آمد و اُمّ أيمن شير و كره و خرمايي به هديه براي ما آورده بود ، قدري از آنها را نزد آن حضرت آورديم ، تناول نمود ، پس برخاست و رفت به گوشه خانه و چند ركعت نماز خواند ، پس در سجده آخر گريه سخت كرد و احدي از ما به سبب جلالت و عظمت آن حضرت ، از سبب آن سؤال نكرديم ، پس برخاست امام حسين ( عليه السلام ) به دامن آن حضرت نشست و گفت : يا ابتا ، به خانه ما درآمدي و ما به هيچ چيز شاد نشديم مثل شادي ما به آمدن تو ، پس گريه نمودي و ما را به اندوه آوردي ، سبب گريه چيست ؟ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : اي فرزند ، در اين وقت جبرئيل آمد و مرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ وسايل14/509 ب66 ح19708 ؛ بحار44/285 ب34 ح22 ؛ كامل الزيارات/104 ب32 ح10 .
2 ـ ( با اندكي تغيير ) التهذيب6/78 ب26 ح1 ؛ وسايل14/543 ب79 ح19784 ؛ بحار97/145 ب1 ح34 ؛ جامع الاخبار/27 ف12 ؛ روضة الواعظين1/212 ؛ المقنعة/474 ب20 ؛ المناقب4/281 .
3 ـ وسايل14/568 ب87 ح19838 ؛ بحار97/118 ب2 ح10 ؛ ثواب الاعمال/98 .
4 ـ الفقيه2/578 ح3163 و2/581 ح3175 ؛ وسايل14/571 ب90 ح3175 ؛ بحار97/117 ب2 ح5 ؛ علل الشرائع2/460 ب221 ح6 ؛ عيون اخبارالرضا ( عليه السلام ) 2/262 ب66 ح31 ؛ ( شايان ذكر است كه اين روايت در جاهاي ديگري غير از موارد ياد شده ، بدون ذكر راوي ( يعني شحام ) نيز نقل شده است . م . )
|
415 |
|
خبر داد كه شماها كشته خواهيد شد ، و محلّ كشته شدن شما پراكنده خواهد بود . پس امام حسين ( عليه السلام ) گفت : چه ثواب است كسي را كه زيارت كند قبرهاي ما را به اين پراكندگي ؟ فرمود : اي فرزند ، ايشان گروهي چندند از امّت من كه زيارت مي كنند شما را ، و طلب مي كنند به سبب اين زيارت بركت را ، و لازم است بر من آنكه بيايم به نزد ايشان در روز قيامت تا خلاصي دهم ايشان را از هولهاي قيامت ، و ساكن گرداند خدا ايشان را در بهشت ( 1 ) .
و كيفيّت زيارت اين بزرگوار هم به همان قرار است كه در فصل امام حسن ( عليه السلام ) گذشت .
الفصلُ السّادِس وَالأربعون
در غرفه ماريّه و ابراهيم بن حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله )
بدان كه مستحبّ است نماز خواندن در غرفه مادر ابراهيم ، فرزند جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، كه او را ماريّه قبطيّه گويند . به سند معتبر مروي است كه حضرت صادق ( عليه السلام ) به يكي از اصحاب خود فرمود كه : چون به مدينه روي ، برو بسوي غرفه مادر ابراهيم ، كه آن مسكن حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) و محلّ نماز آن حضرت بود ( 2 ) . و اشهر آن است كه ماريّه را مقوقس ، پادشاه اسكندريّه براي آن جناب فرستاده بود ، و بعضي گفته اند كه نجاشي ، پادشاه حبشه فرستاده بود .
و مستحبّ است زيارت كردن قبر ابراهيم پسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در قبرستان بقيع ، و مشهور آن است كه ولادت او در مدينه شد در سال هشتم هجرت ، و چون وفات يافت از عمرش يك سال و ده ماه و هشت روز گذشته بود . ابن عبّاس روايت كرده كه : روزي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار28/80 ب2 ح40 ؛ امالي طوسي/669 س36 ح1404 - 11 .
2 ـ كافي4/560 ضمنح2 ؛ التهذيب6/17 ب5 ضمنح19 ؛ وسايل14/353 ب12 ضمنح19374 ؛ بحار19/120 ب7 ضمنح5 و22/157 ب1 ضمنح17 و97/213 ب7 ضمنح4 ؛ كامل الزيارات/26 ب6 ضمنح5 .
|
416 |
|
نزد رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نشسته بودم در حالتي كه آن حضرت امام حسين ( عليه السلام ) را بر ران راست ، و پسرَش ابراهيم را بر ران چپ نشانيده بود ، گاهي آن را مي بوسيد و گاهي اين را ، ناگاه آن حضرت را حالت وحي عارض شد و جبرئيل نزول يافته گفت : خلاّق عالم تو را سلام مي رساند و مي فرمايد كه اين هر دو را براي تو جمع نخواهم كرد ، يكي را فداي ديگري كن . پس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به هر كدام كه نگاه كرد گريست ، فرمود كه : اگر ابراهيم بميرد كسي غير از من بر او اندوهگين نخواهد شد ، و [ از طرفي ] مادر حسين ( عليه السلام ) ، فاطمه ( عليها السلام ) است و پدرش علي ( عليه السلام ) است كه گوشت و خون و پوست من است ، چون امام حسين ( عليه السلام ) بميرد دخترم و پسر عمّم ، هر دو اندوهناك مي شوند ، و من نيز بر او محزون مي گردم ، و من اختيار كردم حزن خود را بر حزن ايشان ؛ يا جبرئيل ، ابراهيم را فداي حسين ( عليه السلام ) كردم و به فوت او راضي شدم . پس بعد از سه روز مرغ روح ابراهيم به جنّات نعيم پرواز نمود ، و بعد از آن ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) هر وقت كه امام حسين ( عليه السلام ) را مي ديد او را به سينه خود مي چسبانيد و لبهاي او را مي مكيد و مي فرمود : « فديتُ مَن فديتُهُ بإبراهيمَ إبني » ، ( يعني : فداي كسي شوم كه پسرم ابراهيم را فداي او كردم ) ( 1 ) .
منقول است كه : چون ابراهيم فوت شد ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) گريه نمود ، اصحاب عرض كردند كه : يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) ، تو هم گريه مي كني ؟ فرمود كه : اين گريه جزع نيست ، گريه رحمت است ، و هر كه رحم نكند او را رحم نمي كنند ( 2 ) .
به سند معتبر از موسي بن جعفر ( عليهما السلام ) مروي است كه : چون ابراهيم ، فرزند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از دنيا رحلت نمود فرمود كه : يا علي ( ( عليه السلام ) ) ، برخيز و كارسازي فرزند من بكن . پس حضرت امير ( عليه السلام ) برخاست و ابراهيم را غسل داد و حنوط و كفن كرد و به قبرستان بردند ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) همراه جنازه رفت تا نزديك قبر او رسيد ، پس مردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار22/153 ب1 ح7 و43/261 ب12 ح2 ؛ الطرائف1/202 ح289 ؛ كشف اليقين/321 مبحث19 ؛ مثيرالاحزان/21 ؛ المناقب4/81 ؛ نهج الحق/256 مطلب2 .
2 ـ مستدرك2/385 ب58 ضمنح2256 - 4 و2/461 ب74 ضمنح2467 - 2 ؛ مسكن الفؤاد/102 ب4 ضمن حديثي طولاني .
|
417 |
|
گفتند كه : حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) از بسياريِ جَزَع ( 1 ) و حُزن ( 2 ) ، فرزند خود را فراموش كرد كه او را نماز خواند ! پس آن جناب برخاست و فرمود كه : جبرئيل مرا خبر داد به آنچه شما گفته بوديد كه من از شدّت جزع فراموش كرده ام نماز بر فرزند خود را ، چنين نيست كه شما گمان كرده ايد ، ولكن خداوند لطيف و خبير بر شما پنج نماز واجب فرموده و از براي مردگان شما از [ هر ] نماز يك تكبير اختيار كرده ، و امر نموده مرا كه نماز نگذارم مگر براي كسي كه نماز خوانده باشد . پس حضرت فرمود كه : يا علي ( ( عليه السلام ) ) ، به قبر پايين رو و فرزند خود را در لحد گذار . حضرت امير ( عليه السلام ) داخل قبر شد و آن طاير قدسي ( 3 ) را در آشيان لحد گذاشت ، پس مردم گفتند كه : سزاوار نيست احدي را كه فرزند خود را در لحد گذارد و به قبر فرزند خود داخل شود زيرا كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) داخل قبر فرزند خود نشد . پس حضرت فرمود كه : أيُّهَا النّاس ، بر شما حرام نيست كه داخل قبرهاي فرزند خود بشويد ولكن من ايمن نيستم كه اگر يكي از شما داخل قبر فرزند خود شود و بندهاي كفن او را بگشايد از آنكه شيطان بر او مسلّط شود [ و ] او را بدارد بر جزعي كه باعث هَبطِ ( 4 ) اجر او شود . پس حضرت از نزديك قبر مراجعت نمود ( 5 ) .
أيضاً به سند معتبر منقول است كه جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) نزد قبر ابراهيم فرزند خود حاضر شد ، در جانب قبله قبر نشست و فرمود كه ابراهيم را سرازير به قبر داخل كردند ، و فرمود كه قبرش را بلند كردند ( 6 ) .
و به سندِ معتبر ديگر منقول است كه : چون ابراهيم بن رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از دنيا رحلت نمود آب از ديده مبارك آن حضرت فرو ريخت و فرمود كه : ديده مي گريد و قلب اندوهناك مي شود ، و نمي گويم چيزي كه باعث غضب خدا باشد . پس خطاب كرد به ابراهيم كه : ما بر تو اندوهناكيم اي ابراهيم . پس در قبر ابراهيم رخنه اي مشاهده نمود ، و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ جَزَع : بي تابي . لغت نامه .
2 ـ حُزْن : اندوه ، غم . لغت نامه .
3 ـ طائِر قُدسي : كنايه از فرشته و مَلك باشد . لغت نامه . ( كه در اينجا تشبيه ابراهيم است به ملك . م . )
4 ـ هَبْط : كم شدن ، كمي . لغت نامه .
5 ـ ( با اضافات ) بحار22/155 ب1 ح13 و78/380 ب10 ح36 ؛ المحاسن2/313 ح31 .
6 ـ در ( بحار22/157 ب1 ح14 و ح15 ) به مطالب فوق الذكر اشاره اي شده است . م .
|
418 |
|
به دست خود آن رخنه را اصلاح كرد و فرمود كه : هر گاه احدي از شما عملي كند بايد كه محكم بكند . پس [ خطاب به ابراهيم ] فرمود كه : ملحق شو به سلف شايسته خود عثمان بن مظعون ( 1 ) .
أيضاً به سند معتبر مروي است كه : نزد قبر ابراهيم فرزند رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به قدرتِ الهي درخت خرمايي روييده بود كه سايه بر آن قبر مطهّر مي افكندند ، و به هر طرف كه آفتاب مي گشت به اعجاز حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) آن درخت به آن طرف مي گرديد كه آفتاب بر قبر ابراهيم نتابد تا آنكه آن درخت خرما خشكيد ( 2 ) .
و وفات ابراهيم در هجدهم ماه رجب اتّفاق افتاده .
الفصلُ السّابِع وَالأربعون
در عبدالله بن عبدالمطّلب و عبدالله بن جعفر طيّار
بدان كه عبدالله بن عبدالمطّلب ، پدر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، و حامل نور مقدّس نبوي ( صلّي الله عليه وآله ) بود ، و آن نور مبارك از جبين مباركش ساطع و لمعان داشت ؛ به اين سبب ، ممتاز آن زمان بود و مورد تشريف ( 3 ) و تجبيلِ ( 4 ) صغير و كبير و عالم و جاهل و اناث و ذكور بوده ، چنانچه مروي است كه : زني بود او را فاطمه بنت مرّه مي گفتند ، و كتب انبيا و علماي گذشته را بسيار خوانده بود ، روزي جناب عبدالله بر او بگذشت ، آن زن پرسيد : تويي كه پدرت صد شتر فداي تو كرد ؟ فرمود : بلي . فاطمه گفت : چه شود اگر مرا عقد كني و يك مرتبه با من نزديكي كني و من صد شتر به تو بدهم ؟ عبدالله ملتفت نشد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ كافي3/262 ضمنح45 ؛ بحار22/157 ب1 ضمنح16 و22/264 ب5 ضمنح5 ؛ ( شايان ذكر است كه اين روايت به گونه هاي مختلف ديگري در بسياري از منابع مورد بررسي و استفاده نقل شده است . م . )
2 ـ كافي3/254 ح15 ؛ بحار22/152 ب1 ح5 .
3 ـ تَشْريف : بزرگ داشتن . لغت نامه .
4 ـ تَجْبيل : در مورد اين واژه بايد متذكر شد كه يا استفاده ناصحيحي از آن بمعني تعظيم و بزرگداشت است و يا غلط نگارشي است و در اصل « تجليل » يا « تبجيل » ( = بزرگ داشتن ) بوده است ، چراكه « تجبيل » بمعني قطعه قطعه كردن ( لغت نامه . ) و امثال آن مي باشد . م .
|
419 |
|
رفت ، و بعد از آنكه نطفه طيّبه حضرت رسالت پناه ( صلّي الله عليه وآله ) در رحم آمنه بنت وهب قرار گرفته بود ، باز روزي جناب عبدالله بر آن زن گذشت و از او آن خواهش سابق را نديد ، از سبب آن سؤال نمود ، گفت : براي امري تو را مي خواستم ، اكنون به تقديرات ربّاني نصيب ديگري شده است و آن نور سبحاني را ديگري متصرّف گشته است ( 1 ) .
مروي است كه : چون تزويج آمنه شد ، دو صد زن از حسرت عبدالله هلاك شدند ، و چون نزديك شد كه آن نور از عبدالله منتقل گردد به رحم ، به مرتبه اي ساطع و مشتعل گرديد كه هيچ كس را تاب آن نبود كه درست به روي آن خورشيد انور نظر كند ، و به هر سنگ و درخت كه مي گذشت براي او سجده مي كردند و بر او سلام مي دادند ( 2 ) .
منقول است كه : چون عبدالله بسوي جنان رحلت نمود ، دو ماه از عمر شريف رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) گذشته بود ، و به روايتي هفت ماه ؛ و به روايت ديگر آن حضرت هنوز متولّد نشده بود كه چون ماه هفتم از حمل آن حضرت داخل شد ، عبدالمطّلب عبدالله را طلب نمود و گفت : اي فرزند ، ولادت آمنه نزديك شده و در دست ما نيست آنچه لايق وليمه و عقيقه باشد ، بايد كه به جانب مدينه روي و بگيري براي او وليمه او آنچه مناسب است . پس جناب عبدالله متوجّه مدينه شد و چون به مدينه رسيد به رحمت ايزدي پيوست ، و سقف خانه شكافته شده هاتفي ندا كرد كه : مُرد آن كسي كه در صلب او خاتم پيغمبران بود ، و كيست كه نخواهد مُرد ؟ و چون خبر وفات عبدالله به مكّه رسيد ، اهل مكّه در مصيبت او گريستند ( 3 ) .
بعضي از معتبرين عملا مي فرمايد كه : قبر عبدالله ، پدر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در ميان خلق معروف نبود ، من در سنه هزار و يك صد و هشتاد و شش كه به مدينه مشرّف بودم ، به لطايف حيَل ( 4 ) قبر عبدالله را پيدا كردم و زيارت نمودم و بسياري از حجّاج بر آن دلالت نمودم ؛ و قبر آن جناب در كوچه درازي است و معروف به زقاق دريسار ، داخل دروازه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار15/114 ب1 ضمنح59 ؛ المناقب1/26 .
2 ـ بحار15/114 ب1 ضمنح59 ؛ المناقب1/27 .
3 ـ ( با اندكي تغيير ولي بطور مشروح ) بحار15/283 ب3 ضمنح27 ؛ الفضائل/14 حديث مولدالنّبيّ ( صلّي الله عليه وآله ) .
4 ـ لطايف حِيَل : لطائف الحِيَل ، حيله هاي نيك . لغت نامه .
|
420 |
|
مصري ، در خانه اي معروف به بيت أبي النّبيّ ؛ و قبل از اين ، معروف به خانه نابغه بوده ، و قبر آن جناب واقع است در فوق دكه ، در ضلعي ميان دو ديوار خانه ، در صندوقي كوچك چون پشت ماهي ، و در جوف آن ضريحي چوبي كوچك نيز هست .
و مستحبّ است زيارت كردن قبور كساني كه در قبرستان بقيع مدفون هستند از صحابه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و تابعين ؛ و از براي ايشان ، آنچه ميسّر شود از قرآن بخواند و ثوابش را هديه ايشان كند ، از آن جمله مستحبّ است زيارت كردن قبر عبدالله بن جعفر طيّار ؛ بدان كه آن جناب اوّل مولودي است از اهل اسلام كه در ارض حبشه متولّد شده ، و بعد از هجرت نبوي ( صلّي الله عليه وآله ) ، در خدمت پدر خود به مدينه آمدند و به شرف ملازمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مشرّف شدند ، از خود عبدالله مروي است كه گفت : من ياد دارم كه چون خبر موت پدرم جعفر طيّار به مدينه رسيد ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به خانه ما آمدند و تعزيه پدرم رسانيدند و دست مبارك بر سر من و سر برادر من فرود آورد و روي ما را بوسه فرمود و اشك از چشمش روان شد به هيئتي كه بر محاسن شريفش مُتماطِر ( 1 ) مي شد و مي فرمود كه : جعفر به بهترين ثوابي رسيد ، اكنون خليفه وي تو باش در ذريّه او به بهترين خلافتي . و بعد از سه روز باز به خانه ما آمد و همگي را دلداري داد و نوازش فرمود و لباس تعزيه بيرون آورد و در حقّ ما دعا كرد و به مادر ما ، اسماء بنت عميس فرمود كه غم مخور كه من وليّ ايشانم در دنيا و آخرت ( 2 ) .
و عبدالله بغايت كريم و ظريف و حليم و عفيف بود ، سخاي او به مرتبه اي بود كه او را بحر جود مي گفتند . آورده اند كه : بعضي او را در كثرت سخا عتاب نمودند ، او در جواب گفت كه : مدّتي است مردم را معتاد به انعام خود نموده ام ، از آن مي انديشم كه اگر انعام خود را از ايشان قطع نمايم خلاّق عالم نيز عطاياي خود را از من قطع نمايد .
و اين نعمت و بركت و سخاوت بجهت دعاي خير رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود كه در خصوص
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ ( عبارت متن « متتاطر » . م . ) مُتَماطِر : باران باريده شده در محلي . . . . لغت نامه .
2 ـ ( با اندكي تغيير و ضمن روايتي طولاني ) بحار21/56 ب24 ذيلح9 ؛ اعلام الوري/103 ب4 ( به روايت امام باقر ( عليه السلام ) ) ؛ شرح نهج15/71 ف5 .
|
421 |
|
آن جناب كرده بود ، چنانچه مروي است كه : روزي جناب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) به عبدالله بن جعفر طيّار گذشت در حالتي كه عبدالله كودك بود و به اقتضاي طفوليّت بازي مي كرد و خانه از گل مي ساخت ، حضرت فرمود كه : چه مي كني اين را ؟ گفت : مي خواهم بفروشم . فرمود كه : قيمتش را چه مي كني ؟ گفت : رطب مي خرم و مي خورم . فرمود : خداوندا در دست او بركت بگذار و سودايش را سودمند فرما . پس چنان شد كه به بركت دعاي آن حضرت كه هيچ چيز نخريد كه در آن سودي نكند ، و آنقدر مال به هم رسانيد كه به جود و بخشش او مثل مي زدند ، و اهل مدينه كه قرض مي گرفتند وعده مي دادند كه : چون وقت عطاي عبدالله بن جعفر بشود ادا مي كنيم ( 1 ) !
منقول است كه : در مدينه عالمي بود عامل ، و در جميع امور دنيا كامل ، اسمش عبدالرّحمن بن ابي عماره بود ، روزي عبورش بر در برده فروشي افتاد ، كنيزكي ديد كه به جمال صورت اشك خورشيد ، شيفته حال و فريفته خطّ و خال او شد ، لباس دانايي بيفكند و پلاس رسوايي پوشيده ، در كوچه و بازار مي گرديد و از مال دنيا چيزي نداشت كه آن كنيزك را بخرد و معالجه مرض خود نمايد ، دوستان به ملامت برخاستند امّا هيچ سود نداشت ، اين قصّه به عبدالله بن جعفر رسيد ، صاحب كنيز را طلبيد و به چهل هزار درهم او را بگرفت و آن كنيز را امر نمود كه خود را زينت دهد و لباس فاخر پوشد ، پس كنيزك را برداشته با جماعتي [ به ] خانه ابن ابي عماره آمدند ، و عبدالله گفت : يابن ابي عماره ، از حبّ آن كنيز كارت كجا انجام يافت ؟ گفت : محبّت او در گوشت و خون و رگهاي من تأثير نموده . عبدالله فرمود : اگر ببيني او را مي شناسي ؟ پس امر نمود كه كنيز را نزد او آوردند ، فرمود كه : براي تو خريده ام . ابن ابي عماره فرمايش را شينده ، خود را به دست و پاي عبدالله انداخت و زبان به مدح و ثناي او گشاد ، زماني كه عبدالله به منزل خود برگشت ، صد هزار درهم با غلام خود به او فرستاد ، همينكه ابن ابي عمارة اين دو التفات بزرگ را از عبدالله ديد گريه نمود و گفت : يا أهلَ البَيتِ لقَدْ خَصَّكُمُ اللهُ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار18/17 ب6 ؛ المناقب1/84 .
|
422 |
|
بِشرَف ما خصَّ بهِ أحداً فَهناكُمُ اللهُ بِهذِهِ النّعمةِ وَباركَ لَكُم فيها . يعني : اي اهل خانواده اي كه سراج نبوّت از آنجا روشن شده ، هر آينه بتحقيق خلاّق احديّت مخصوص گردانيده است شما اهل بيت را به شرافت و كرامتي كه مخصوص نفرموده است به آن احدي را ، پس گوارا نمايد خداوند بر شما اين نعمت را و بركت عطا فرمايد شما را در آن .
بدان كه جود و سخاي آن جناب زياده از آن است كه در وسع گنجايش اين مختصر گردد ، و بذل و جودش تنها به مال دنيا اختصاص نداشت ، بلكه خداوند عالم به معرض امتحان آورد او را به محبّت حسينيّه ؛ و چنان جود و سخا نموده ، از بوطه ( 1 ) امتحان به فتوّت و مردانگي بيرون آمد كه عقول از تصوّر آن عاجز گرديد و دو نور ديده خود را مبذول راه دوست نموده ، تقرّب خداوندي را تحصيل فرمود ؛ چنانچه در بعضي از كتب مقاتل مي نويسند كه : عبدالله روز عاشورا در كربلا ، خدمت امام حسين ( عليه السلام ) دو پسر جوان داشت : اسم يكي محمّد و ديگري عون ؛ چون جناب قاسم ( عليه السلام ) به درجه شهادت رسيد جناب زينب به خيمه آمد ، ديد كه پسرهايش نشسته اند ، گيسوي آنها را شانه زد و چشمهاي آنها را سرمه كشيد و لباس نو در ايشان پوشانيد و شمشير بر كمرشان بست ، پس هر دو برادر بعد از مرخّص نمودن مادر ، دست يكديگر را گرفته به حضور سيّدالشّهدا ( عليه السلام ) آمدند و اجازه مبارزت طلب نمودند ، نظر حضرت چون به روي آن دو گل رعنا افتاد فرمود : اي نور ديدگانِ پدر ، عبدالله چشم انتظار به راه ، و مادر شما بعد از من بي پناه خواهد ماند ، اكنون من شما را مرخّص نمودم كه در نزد مادر خود باشيد و بعد از من در گرفتاريِ جفا و محن ، او را ياري و غمخواري نماييد . آن دو گل جعفري بعد از شنيدن چنين خبري از خالوي مهربان خود ، چنان ناله و شيون از فرطِ ( 2 ) غيرت و حَميّتِ ( 3 ) خويشتن نمودند كه جناب زينب خاتون بي اختيار از خيمه بيرون شتافته دست به گردن دو سروِ نو رس خود انداخته فرمود كه : شتاب و اضطراب مكنيد ، اگر چه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بوطِه : مُعرّب بوته ، در زرگري ظرفِ گودي است تا طلا را بخود بكشد و شمش را در آن مي نهند و در كوره مي گذراند تا ذوب شود . لغت نامه .
2 ـ فَرْط : غلبه و زيادتي . لغت نامه .
3 ـ حَمِيّت : غيرت . لغت نامه .
|
423 |
|
برادرم براي خاطرِ من شما را اجازت ميدان نداده ، امّا من شما را شهيد راه برادرم امام حسين ( عليه السلام ) خواهم نمود . پس جناب زينب دست ايشان را گرفته ، خدمت حضرت آورد و عرض كرد : خدا جانِ خواهرت را قربانت كند ، دو پسرم را آورده ام فداي علي اكبر كنم . پس سيد الشهداء ( عليه السلام ) و ساير برادران به ناله آمدند ، حضرت فرمود : خواهر ، بعد از من اين دو طفل انيس تو و غمگسار تو باشند ، و شايد شوهرت عبدالله راضي نباشد . عرض كرد : وقتي كه عبدالله به مشايعت شما آمد ، به من سپرد و گفت كه : اگر قضيّه اي اتّفاق افتد بايد پسران من پيش از علي اكبر كشته شوند . آن دو طفل گاهي پاي حضرت را مي بوسيدند و گاهي دور علي اكبر مي گشتند ، و حضرت را به حقّ مادرش فاطمه ( عليها السلام ) قسم مي دادند و مي گفتند : يا خال بحقِّ اُمِّكَ فاطمةَ الزّهراء إلاّ أذنتَ لَنا ( 1 ) . آن دو بزگوار آنقدر عجز و لابه كردند كه سيد الشهداء ( عليه السلام ) روي ايشان را بوسيد و اذن جهاد داد ؛ راوي گويد : آن دو طفل كه پياده به ميدان آمدند ، همينكه در ميدان قرار گرفتند ، ابن سعد آنها را شناخت : قالَ عجَباً لِلرّحمِ : عجب محبّتي دارد اين خواهر به اين برادر كه پسران خود را پيش از پسر برادر به ميدان فرستاده ! آن دو شير بچّه به آن جماعت حمله آوردند ، و محمّد اين رجز را مي خواند :
نَشْكُو إلَي اللهِ مِنَ العُدوانِ * * * قتالُ قوم فِي الرّدي عميان
قَد ترَكوا معالِمَ القرآنِ * * * وَمُحكمَ التَّنزيلِ وَالتّبيانِ
وَ أظهَروا الكُفرَ معَ الطغيانِ
يعني : شكايت مي كنيم بسوي خدا از شرّ دشمنان و مقاتله نمودن با قومي كه كور مي باشند در راه خدا و حقّ ،
و ترك نموده اند معالم قرآن و محكمات تنزيل و تبيان را ،
و ظاهر نموده اند كفر و طغيان را .
و عون اين رجز را خواند :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اي دايي ! بحقّ مادرت فاطمه زهرا ( عليها السلام ) به ما اجازت فرما . م .
|
424 |
|
إن تنكروني فأنَا ابنُ جعفر * * * شهيدِ صدق فِي الجنانِ أطهَرِ
يطيرُ فيها بِجناح أخضر * * * كفي بِهذا شرَفاً فِي الْمَحشَرِ ( 1 )
يعني : اگر مرا نمي شناسيد منم فرزند جعفر طيّار كه از روي صدق و صفا شهيد شد ،
و به دو بالي كه از زمرّد سبز است در بهشت طيران مي نمايد ، و اين شرافت مرا در محشر كفايت مي كند .
و آن بزرگواران چند نفر را كشتند ؛ نِعمَ الولدُ الحلال يشبهُ بِالخالِ ( 2 ) ، با آن خردسالگي ، از ايشان شجاعتي به ظهور رسيد كه مردم انگشت تعجّب بر دندان گرفتند . بالاخره هاني بن ثبيت خضيرمي تيري به سينه محمّد زد كه از پا در افتاد ، عون آمد به سر كشته برادر ؛ قالَ لا تَعجَل فَإنّي سَألحقُ بِكَ : گفت شتاب مكن ، پس بدرستي كه من هم بزودي به تو ملحق مي شوم . و چند جراحت بر بدن عون رسيد ، ضعف بر او غالب گرديد ، اسيد خضرمي تيري بسوي او انداخت ، عون دست خود را سپر چشم كرد ، تير دست آن مظلوم به به پيشانيَش دوخت ؛ فَسَقطَ علَي الأرضِ وَلَم يستَطِع حراكاً . يعني : به زمين افتاد و نتوانست كه حركت بكند ، فرياد زد : يا خال أدرِكني : اي خالو ، مرا درياب . چون سيد الشهداء ( عليه السلام ) به سر نعش او رسيد ، [ او و برادرش ] جان تسليم كرده بودند ، حضرت نعش آن دو طفل را به سينه چسبانيد و رو به خيمه نهاد ؛ وَرِجلاهُما يخطّانِ علَي الأرضِ : در حالتي كه پاي آنها از زمين مي كشيد ، همينكه مقابل خيمه گاه رسيدند ، تمامي اهل حرم از خيمه بيرون دويدند بجهت احترام دختر حضرت امير ( عليه السلام ) ، و به دور آن دو بزرگوار نوحه مي كردند مگر زينب خاتون كه از خيمه بيرون نيامد ، چرا كه مبادا بيرون بيايد بي صبر شود ، چون زن ثَكلي ( 3 ) را صبر نباشد و چشمش به نعش پسرهاي خود افتاده ناله كند و برادرش خجالت بكشد ؛ آن خاتون مكرّمه به درون خيمه ، دست نازنين به روي سينه هاي ( 4 ) خود گذاشت ، اشك ديده جاري كرد ، عرض كرد : خداوندا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ بحار45/34 ب37 ؛ المناقب4/106 .
2 ـ چه نيكوست حلال زاده كه به دايي خود شباهت مي رساند . م .
3 ـ ثَكْلي : زن فرزند مرده . لغت نامه .
4 ـ عبارت متن تبديل به احسن شد . م .