بخش 2

خالق همه چیز او است ابراهیم نکته ها 1 ـ بت پرستی در اشکال گوناگون 2 ـ گفتار بت پرستان و پاسخ ابراهیم برهان دندان شکن ابراهیم آنجا که آتش گلستان می شود نکته ها 1 ـ سبب سازی و سبب سوزی 2 ـ نوجوان قهرمان 3 ـ ابراهیم


51


چيزي را پرستش مي كنيد كه با دست خود مي تراشيد؟! ; " قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ" 

هيچ آدم عاقلي مصنوع خود را پرستش مي كند؟ هيچ ذي شعوري در برابر مخلوق خود زانو به زمين مي زند؟ كدام عقل و منطق به شما چنين اجازه اي داده است؟! معبود بايد خالق انسان باشد نه مخلوق او، اكنون درست بنگريد و معبود حقيقي را پيدا كنيد: «خداوند هم شما را آفريده و هم بت هايي را كه مي سازيد ; " وَ اللهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ"

آسمان و زمين همه مخلوق اويند و زمان و مكان همه از او است، بايد سر بر آستان چنين خالقي نهاد و او را پرستش و نيايش كرد. اين دليلي است بسيار قوي و دندان شكن كه هيچ پاسخي در مقابل آن نداشتند.

ما در جمله «ما تعملون به اصطلاح ما موصوله است (نه ما مصدريه) مي خواهد بگويد خداوند هم شما را آفريده، و هم مصنوعاتتان را، اگر بر بت ها كلمه مصنوع انسان يا معمول انسان اطلاق شود، به خاطر شكلي است كه انسان به آن مي دهد و گر نه ماده آن را هم خدا آفريده است. اين درست به اين مي ماند كه مي گويند اين فرش، آن خانه، و آن اتومبيل ساخته انسان است، مسلما منظور اين نيست كه انسان مواد آنها را ساخته، بلكه صورت آنها به دست انسان شكل مي گيرد.

اما اگر «م را مصدريه بگيريم، مفهومش اين است كه خداوند هم شما را آفريده و هم اعمال شما را، البته اين معني غلط نيست و بر خلاف پندار بعضي سر از جبر در نمي آورد، چرا كه اعمال ما هر چند به اراده ما انجام مي گيرد، اما اراده و قدرت بر تصميم گيري و نيروهاي ديگري را كه افعال خود را با آن انجام مي دهيم همه از ناحيه خداوند است. ولي با اين حال آيه ناظر به اين معني نيست، بلكه ناظر به بت ها است. مي گويد خداوند هم خالق شما است و هم بت هايي كه ساخته و پرداخته ايد و لطف سخن نيز در همين است، چرا كه بحث از بت ها بوده نه از اعمال آدمي.

در حقيقت اين آيه شبيه مطلبي است كه در داستان موسي(عليه السلام) و ساحران آمده كه مي گويد: " فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ" ; «موسي عصا را رها كرد مار عظيمي شد و آنچه را به دروغ ساخته بودند بلعيد .(1) (منظور مارهاي ساختگي ساحران است)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اعراف : 117



52


ولي مي دانيم زورگويان و قلدران هرگز با منطق و استدلال آشنا نبوده اند، به همين دليل اين برهان گويا و نيرومند ابراهيم(عليه السلام) در قلب سردمداران نظام جبار بابل اثر نگذاشت، هر چند گروهي از توده مردم مستضعف را بيدار كرد، اما مستكبران كه پيشرفت اين منطق توحيدي را مزاحم منافع خويش مي ديدند، با منطق زور و سرنيزه و آتش به ميدان آمدند، منطقي كه هرگز جز آن را نمي فهمند، تكيه بر قدرت خويش كردند و «فرياد زدند براي او بناي مرتفعي بسازيد و در ميان آن آتش بيافروزيد و او را در جهنمي سوزان بيافكنيد! ; " قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ" .

از اين تعبير استفاده مي شود كه قبلا دستور داده شد چهار ديواري بزرگي ساختند، سپس در درون آن آتش افروختند، شايد به اين منظور كه هم آتش را از پراكنده شدن و خطرات احتمالي مهار كنند و هم دوزخي را كه ابراهيم(عليه السلام)، بت پرستان را با آن تهديد مي كرد عملا به وجود آورند! درست است كه براي سوزاندن انساني همچون ابراهيم(عليه السلام)يك بار كوچك هيزم كافي بود، ولي براي اينكه سوز دل خود را از شكستن بت ها فرو بنشانند و به اصطلاح انتقام خويش را به حد اعلي بگيرند، و در ضمن شكوه و عظمتي به بت ها بخشند كه آبروي بر باد رفته آنها شايد برگردد، و نيز زهر چشمي از همه مخالفان خود بگيرند كه اين حادثه ديگر در تاريخ بابل تكرار نشود، اين درياي آتش را به وجود آوردند.(1)

بعضي «بُنْيان را در اينجا به «منجنيق تفسير كرده اند كه وسيله پرتاب اشياي سنگين از فاصله هاي دور بود، ولي غالب مفسران همان تفسير اول را برگزيده اند كه بنيان همان ساختمان و چهار ديواري بزرگ است.

در اينجا قرآن به ريزه كاري ها و جزييات اين مسأله كه در سوره انبيا آمده است اشاره نمي كند، تنها در يك جمع بندي فشرده و جالب پايان اين ماجرا را چنين بيان مي كند: «آنها براي نابودي ابراهيم(عليه السلام) ، نقشه دقيقي طرح كرده بودند، ولي ما آنها را پست و مغلوب ساختيم ; " فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ اْلأَسْفَلِينَ" .

«كَيْد در اصل به معني هرگونه چاره انديشي است، خواه در طريق صحيح باشد يا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . توجه داشته باشيد جحيم در لغت به معني آتشهايي است كه روي هم متراكم شده است.



53


غلط، هر چند غالبا در موارد مذموم استعمال مي شود و با توجه به اينكه در اينجا به صورت نكره آمده، نكره اي كه دلالت بر عظمت و اهميت مي كند. اشاره به نقشه وسيع و گسترده اي است كه آنها براي نابود ساختن ابراهيم(عليه السلام) و برچيدن اثرات تبليغ قولي و عملي او طرح كرده بودند.

آري خداوند آنها را اسفل و پايين قرار داد، و ابراهيم(عليه السلام) را در مرتبه اعلي، همان گونه كه منطقش برتري داشت، در حادثه آتش سوزي نيز خداوند او را برتر قرار داد و دشمنان نيرومندش را به سقوط كشانيد. آتش را بر او سرد و سالم ساخت و بي آنكه حتي يك تار موي او بسوزد از آن درياي آتش سالم به درآمد! يك روز نوح(عليه السلام)را از غرق شدن نجات مي دهد و روز ديگر ابراهيم(عليه السلام) را از سوختن، تا روشن كند آب و آتش سر بر فرمان او دارند و آنچه خداوند مي گويد آن مي كنند.

ابراهيم(عليه السلام) از اين حادثه هولناك و توطئه خطرناكي كه دشمن براي او چيده بود سالم و سربلند بيرون آمد و چون رسالت خود را در بابل پايان يافته مي ديد، تصميم بر مهاجرت به اراضي مقدس شام گرفت و گفت: «من به سوي پروردگارم مي روم، او مرا هدايت خواهد كرد ; " وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدِينِ" .

بديهي است خداوند مكاني ندارد، اما مهاجرت از محيط آلوده به محيط پاك، مهاجرت به سوي خداوند است.

مهاجرت به سرزمين انبيا(عليهم السلام) و اوليا و كانون هاي وحي الهي، مهاجرت به سوي خداوند است، همان گونه كه سفر به مكه سفر الي الله ناميده مي شود.

به علاوه مهاجرت براي انجام وظيفه و رسالت الهي، سفر به سوي دوست محسوب مي شود، و در اين سفر، هادي و راهنما در همه جا خداوند است.

در اينجا نخستين تقاضايش از خداوند كه در آيات فوق منعكس است، تقاضاي فرزند صالح بود، فرزندي كه بتواند خط رسالت او را تداوم بخشد و برنامه هاي نيمه تمامش را به پايان برساند. اينجا بود كه عرض كرد: «پروردگارا! به من از فرزندان صالح ببخش ; " رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصّالِحِينَ" .

چه تعبير جالبي! فرزند صالح و شايسته، شايسته از نظر اعتقاد و ايمان، شايسته از نظر گفتار و عمل، و شايسته از تمام جهات.



54


قابل توجه اينكه يك جا ابراهيم(عليه السلام) تقاضا مي كند كه در زمره صالحان باشد، چنانكه قرآن از قول او نقل مي كند:" رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّالِحِينَ" ;(1)«پروردگارا! به من علم و دانش مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن.

در اينجا تقاضا مي كند كه فرزندان صالح به من مرحمت فرما، چرا كه صالح وصفي است جامع كه تمام شايستگي هاي يك انسان كامل در آن جمع است.

خداوند نيز اين دعا را مستجاب كرد و فرزندان صالحي همچون اسماعيل و اسحاق به او مرحمت فرمود، چنان كه در آيات بعد همين سوره مي خوانيم: " وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيّاً مِنَ الصّالِحِينَ" ; «ما او را بشارت داديم به تولد اسحق (عليه السلام) پيامبري از صالحان .

در مورد اسماعيل مي گويد: " وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصّابِرِينَ * وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصّالِحِينَ" ;(2) «و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را به ياد آور كه همه از صابران بودند و ما آنها را در رحمت خود وارد كرديم چرا كه از صالحان بودند .

خالق همه چيز او است

در آيات مورد بحث خوانديم: " وَ اللهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ" ; «ابراهيم(عليه السلام) به بت پرستان مي گويد هم خودتان مخلوق خدا هستيد و هم بت هاي ساختگي شم .

بعضي آيه فوق را توجيهي براي مذهب فاسد جبر پنداشته اند (به اين ترتيب كه «م در جمله «ما تَعْمَلُونَ را «ماي مصدريه گرفته اند و گفته اند: مفهوم جمله اين مي شود كه خداوند شما و اعمالتان را آفريده است و هنگامي كه اعمال ما مخلوق خداوند است پس ما از خودمان اختياري نداريم؟

اين سخن از چند جهت بي اساس است: اولاً: چنانكه گفتيم منظور از ما تعملون در اينجا بت هايي است كه با دست خود مي ساختند، نه اعمال انسان ها و بدون شك آنها اين مواد رااز عالم خلقت مي گرفتند ولي به آن شكل مي دادند (بنابر اين ما، ما موصوله است).

ثانياً: اگر مفهوم آيه آن باشد كه آنها پنداشته اند، دليلي مي شد به نفع بت پرستان، نه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شعراء : 83

2 . انبياء : 86 و 85



55


بر ضد آنها، چرا كه آنها مي توانستند بگويند چون عمل بت سازي و بت پرستي ما را خداوند آفريده پس ما در اين ميان بي تقصير هستيم!

ثالثاً: به فرض اينكه معني آيه چنين باشد، باز دليل بر جبر نيست; زيرا در عين آزادي اراده و اختيار باز هم به يك معني خداوند خالق اعمال ما است، چرا كه اين آزادي اراده و قدرت بر تصميم گيري و نيروهاي جسمي و فكري و مادي و معنوي را چه كسي به ما داده است جز خداوند؟ پس خالق او است، در عين اينكه فعل، فعل اختياري ما است.(1)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير نمونه، ج19، ص105



56


ابراهيم(عليه السلام) نقشه نابودي بت ها را مي كشد

 

وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا بِهِ عالِمِينَ(51)

إِذْ قالَ لاَِبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ(52)

قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ(53)

قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلال مُبِين(54)

قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاّعِبِينَ(55)

قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلي ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ(56)

وَ تَاللهِ لاََكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ(57)

فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاّ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ(58)(1)

51 ـ ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم و از (شايستگي) او آگاه بوديم.

52 ـ آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت اين مجسمه هاي بي روحي را كه شما همواره پرستش مي كنيد چيست؟

53 ـ گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مي كنند!

54 ـ گفت: مسلما شما و هم پدرانتان در گمراهي آشكاري بوده ايد.

55 ـ گفتند: تو مطلب حقي براي ما آورده اي يا شوخي مي كني؟!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انبياء.



57


56 ـ گفت: (كاملا حق آورده ام) پروردگار شما همان پروردگار آسمان هاو زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من از گواهان اين موضوع هستم.

57 ـ و به خدا سوگند نقشه اي براي نابودي بت هايتان در غياب شما طرح مي كنم.

58 ـ سرانجام (با استفاده از يك فرصت مناسب) همه آنها ـ جز بت بزرگشان را ـ قطعه قطعه كرد، تا به سراغ او بيايند (و او حقايق را بازگو كند).

گفتيم در اين سوره همان گونه كه از نامش پيدا است، فرازهاي بسياري از حالات انبيا (شانزده پيامبر) آمده است. در آيات گذشته اشاره كوتاهي به رسالت موسي(عليه السلام) و هارون(عليه السلام) شده بود و در آيات مورد بحث و قسمتي از آيات آينده بخش مهمي از زندگي و مبارزات ابراهيم(عليه السلام)با بت پرستان انعكاس يافته، نخست مي فرمايد: «ما وسيله رشد و هدايت را از قبل در اختيار ابراهيم(عليه السلام) گذاشتيم، و به شايستگي او آگاه بوديم ; " وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا بِهِ عالِمِينَ" .

«رُشد در اصل به معني راه يافتن به مقصد است و در اينجا ممكن است اشاره به حقيقت توحيد باشد كه ابراهيم(عليه السلام) از سنين كودكي از آن آگاه شده بود و ممكن است اشاره به هرگونه خير و صلاح به معني وسيع كلمه باشد.

تعبير به «من قبل اشاره به قبل از موسي(عليه السلام) و هارون(عليه السلام) است.

جمله: " كُنّا بِهِ عالِمِينَ" اشاره به شايستگي هاي ابراهيم(عليه السلام) براي كسب اين مواهب است. در حقيقت خداوند هيچ موهبتي را به كسي بدون دليل نمي دهد، اين شايستگي هاست كه آمادگي براي پذيرش مواهب الهي است، هر چند مقام نبوت يك مقام موهبتي است.

سپس به يكي از مهمترين برنامه هاي ابراهيم(عليه السلام) اشاره كرده، مي گويد: اين رشد و رشادت ابراهيم(عليه السلام)آنگاه ظاهر شد كه به پدرش (اشاره به عمويش آزر است; زيرا عرب گاه به عمو «اب مي گويد) و قوم او گفت: «اين تمثال هايي را كه شما دل به آن بسته ايد و شب و روز گرد آن مي چرخيد و دست از آن بر نمي داريد چيست؟ ; " إِذْ قالَ لاَِبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ" ، ابراهيم(عليه السلام) با اين تعبير بت هايي را كه در نظر آنها فوق العاده عظمت داشت، شديدا تحقير كرد.



58


اولاً: با تعبير «ما هذِهِ ;«اينها چيست؟ (1) ثانياً: با تعبير به «تَماثِيلُ آورد; زيرا «تماثيل جمع «تمثال به معناي عكس يا مجسمه بي روح است.(2)

جمله «أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ با توجه به معني «عكوف كه به معني ملازمت توأم با احترام است، نشان مي دهد كه آنها آنچنان دلبستگي به اين بت ها پيدا كرده بودند و سر بر آستانشان مي ساييدند و بر گردشان مي چرخيدند، كه گويي همواره ملازم آنها بودند.

اين گفتار ابراهيم(عليه السلام) در حقيقت استدلال روشني است براي ابطال بت پرستي; زيرا آنچه از بت ها مي بينيم همين مجسمه و تمثال است، بقيه تخيل و توهم و پندار است، كدام انسان عاقل به خود اجازه مي دهد، كه براي يك مشت سنگ و چوب اين همه عظمت و احترام و قدرت قايل باشد؟ چرا انساني كه خود اشرف مخلوقات است، در برابر مصنوع خويش، اين چنين خضوع و كرنش كند و حل مشكلات خود را از آن بخواهد؟! ولي بت پرستان در حقيقت هيچگونه جوابي در برابر اين منطق گويا نداشتند جز اينكه مطلب را از خود رد كنند و به نياكانشان ارتباط دهند. لذا گفتند: «ما پدران و نياكان خويش را ديديم كه اينها را پرستش مي كنند و ما به سنت نياكانمان وفاداريم ; " قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ" .

از آنجا كه تنها سنت و روش نياكان بودن هيچ مشكلي را حل نمي كند، و هيچ دليلي نداريم كه نياكان عاقلتر و عالم تر از نسل هاي بعد باشند، بلكه غالبا قضيه به عكس است چون با گذشت زمان علم و دانشها گسترده تر مي شود، ابراهيم(عليه السلام) بلافاصله به آنها پاسخ گفت: «هم شما و هم پدرانتان به طور قطع در گمراهي آشكار بوديد ; " قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلال مُبِين" .

اين تعبير كه توأم با انواع تأكيدها و حاكي از قاطعيت تمام است، سبب شد كه بت پرستان كمي به خود آمده در صدد تحقيق برآيند، رو به سوي ابراهيم(عليه السلام) كرده: گفتند: «آيا به راستي تو مطلب حقي را آورده اي، يا شوخي مي كني ; " قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تعبير «م در اين گونه موارد اشاره به غير عاقل است و اسم اشاره به نزديك نيز در اين گونه موارد براي تحقير است.

2 . تاريخچه بت پرستي مي گويد: اين مجسمه ها و عكس ها در آغاز جنبه يادبود پيامبران و علما داشته، ولي تدريجا صورت قداست به خود گرفته و معبود واقع شده است.



59


أَنْتَ مِنَ اللاّعِبِينَ" .

زيرا آنها كه به پرستش بت ها عادت كرده بودند و آن را يك واقعيت قطعي مي پنداشتند باور نمي كردند كسي جدّي با بت پرستي مخالفت كند، لذا از روي تعجب اين سؤال را از ابراهيم(عليه السلام)پرسيدند.

اما ابراهيم(عليه السلام) صريحا به آنها پاسخ گفت: «آنچه مي گويم جدي است و عين واقعيت كه پروردگار شما پروردگار آسمان هاو زمين است ; " قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ" .

«همان خداوندي كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيده ام ; " الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلي ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ" .

ابراهيم(عليه السلام) با اين گفتار قاطع نشان داد آن كس شايسته پرستش است كه آفريدگار آنها و زمين و همه موجودات است، اما قطعات سنگ و چوب كه خود مخلوق ناچيزي هستند ارزش پرستش را ندارند، مخصوصا با جمله: " وَ أَنَا عَلي ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ "اثبات كرد تنها من نيستم كه گواه بر اين حقيقتم، بلكه همه آگاهان و فهميده ها، همان ها كه رشته هاي تقليد كوركورانه را پاره كرده اند، گواه بر اين حقيقت اند.

ابراهيم(عليه السلام) براي اينكه ثابت كند اين مسأله صددرصد جدي است و او بر سر عقيده خود تاهمه جا ايستاده است ونتايج ولوازم آن را هر چه باشد با جان و دل مي پذيرد، اضافه كرد: «به خدا سوگند، من نقشه اي براي نابودي بت هاي شما به هنگامي كه خودتان حاضر نباشيد و از اينجابيرون رويد خواهم كشيد!  ; " وَ تَاللهِ لاََكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ" .

«أَكِيدَنَّ از ماده «كيد گرفته شده كه به معني طرح پنهاني و چاره انديشي مخفيانه است. منظورش اين بود كه به آنها با صراحت بفهماند سرانجام از يك فرصت استفاده خواهم كرد و آنها را درهم مي شكنم!

اما عظمت و ابهت بت ها در نظر آنها شايد به آن پايه بود كه اين سخن را جدي نگرفتند و عكس العملي نشان ندادند. شايد فكر كردند مگر ممكن است انساني به خود اجازه دهد اين چنين با مقدسات يك قوم و ملت كه حكومتشان هم صددرصد پشتيبان
آن است بازي كند؟ با كدام جرأت؟ با كدام نيرو؟ از اينجا روشن مي شود اينكه بعضي



60


گفته اند اين جمله را در دل گفته و يا به طور خصوصي با بعضي در ميان نهاده، به هيچ وجه
نيازي به آن نيست، بخصوص اينكه كاملا بر خلاف ظاهر آيه است.

به علاوه در چند آيه بعد مي خوانيم: «بت پرستان به ياد اين گفتار ابراهيم(عليه السلام) افتادند و گفتند ما شنيديم جواني سخن از توطئه در باره بت ها مي گفت .

به هر حال ابراهيم(عليه السلام) در يك روز كه بتخانه خلوت بود و هيچ كس از بت پرستان در آنجا حضور نداشت، طرح خود را عملي كرد.

توضيح اينكه طبق نقل بعضي از مفسران، بت پرستان در هر سال، روز خاصي را براي بت ها عيد مي گرفتند، غذاهايي در بت خانه حاضر كرده، سپس دسته جمعي به بيرون شهر حركت مي كردند و در پايان روز بازمي گشتند و به بت خانه مي آمدند تا از آن غذاها كه به اعتقادشان تبرك يافته بود، بخورند.

به ابراهيم(عليه السلام) نيز پيشنهاد كردند او هم با آنها برود، ولي او به عذر بيماري با آنها نرفت.

به هر حال او بي آنكه از خطرات اين كار بترسد و يا از طوفاني كه پشت سر اين عمل به وجود مي آيد هراسي به دل راه دهد، مردانه وارد ميدان شد و با يك دنيا قهرماني به جنگ اين خدايان پوشالي رفت كه آن همه علاقمند متعصب و نادان داشتند، به طوري كه قرآن مي گويد: «همه آنها را قطعه قطعه كرد، جز بت بزرگي كه داشتند! ; " فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاّ كَبِيراً لَهُمْ..." . و هدفش اين بود، شايد بت پرستان به سراغ او بيايند و او هم تمام گفتني ها را بگويد;" ...لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ" .(1)

نكته ها:

1 ـ بت پرستي در اشكال گوناگون ـ

درست است كه ما از لفظ بت پرستي بيشتر متوجه بت هاي سنگي و چوبي مي شويم، ولي از يك نظر بت و بت پرستي مفهوم وسيعي دارد كه هر نوع توجه به غير خداوند را، در هر شكل و صورت شامل مي شود.

طبق حديث معروف، «هر چه انسان را به خود مشغول و از خداوند دور سازد، بت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بسياري از مفسران، مرجع ضمير «اليه را ابراهيم(عليه السلام) دانسته اند.



61


او است! ; «كُلَّما شَغَلَكَ عَنِ اللهِ فَهُوَ صَنَمُكَ ! در حديثي از اصبغ بن نباته كه يكي از ياران معروف علي(عليه السلام) است، مي خوانيم: «إِنَّ عَلِيّاً مَرَّ بِقَوْم يَلْعَبُونَ بِالشِّطْرَنْجِ فَقَالَ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ؟ لَقَدْ عَصَيْتُمُ اللهَ وَ رَسُولَهُ! ; «امير مؤمنان علي(عليه السلام) از كنار جمعي مي گذشت كه مشغول بازي شطرنج بودند، فرمود: اين مجسمه ها (و بت هايي) را كه از آن جدا نمي شويد چيست؟ شما هم نافرماني خدا كرده ايد و هم عصيان پيامبر(صلي الله عليه وآله) .(1)

2 ـ گفتار بت پرستان و پاسخ ابراهيم(عليه السلام)

جالب اينكه بت پرستان در جواب ابراهيم(عليه السلام)، هم روي كثرت نفرات تكيه كردند و هم طول زمان، گفتند: ما پدران خود را بر اين آيين و رسم يافتيم. او هم در هر دو قسمت به آنها پاسخ گفت، كه هم شما و هم پدرانتان، هميشه در ضلال مبين بوديد! يعني انسان عاقل كه داراي استقلال فكري است هرگز خود را پاي بند اين اوهام نمي كند، نه كثرت طرفداران طرح و سنتي را دليل اصالت آن مي داند و نه دوام و ريشه دار بودن آن را(2).

برهان دندان شكن ابراهيم(عليه السلام) برهان دندان شكن ابراهيم

قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمِينَ(59)

قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ(60)

قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلي أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ(61)

قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ(62)

قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ(63)

فَرَجَعُوا إِلي أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ(64)

ثُمَّ نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ(65)

قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ(66)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.

2 . تفسير نمونه، ج13، ص334



62


أُفّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(67)(1)

59 ـ گفتند: هر كس با خدايان ما چنين كرده، قطعا از ستمگران است (و بايد كيفر ببيند)!

60 ـ (گروهي) گفتند: شنيديم جواني از (مخالفت با) بت ها سخن مي گفت كه او را ابراهيم(عليه السلام) مي گفتند.

61 ـ (عده اي) گفتند: او را در برابر چشم مردم بياوريد تا گواهي دهند.

62 ـ (هنگامي كه ابراهيم(عليه السلام) را حاضر كردند) گفتند تو اين كار را با خدايان ما كرده اي، اي ابراهيم؟!

63 ـ گفت: بلكه بزرگشان كرده باشد! از آنها سؤال كنيد اگر سخن مي گويند!!

64 ـ آنها به وجدان خود بازگشتند و (به خود) گفتند: حقا كه شما ستمگريد.

65 ـ سپس بر سرهاشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلي فراموش كردند و گفتند:) تو مي داني كه اينها سخن نمي گويند!

66 ـ (ابراهيم) گفت: آيا جز خدا چيزي را مي پرستيد كه نه كمترين سودي براي شما دارد و نه زياني مي رساند (كه به سودشان چشم دوخته باشيد يا از زيانشان بترسيد).

67 ـ اف بر شما و بر آنچه غير از خدا پرستش مي كنيد، آيا انديشه نمي كنيد (و عقل نداريد)؟!

برهان دندان شكن ابراهيم

سرانجام آن روز عيد به پايان رسيد و بت پرستان شادي كنان به شهر بازگشتند و يك سر به سراغ بت خانه آمدند، تا هم عرض ارادتي به پيشگاه بتان كنند و هم از غذاهايي كه به زعم آنها در كنار بت ها بركت يافته بود بخورند.

همين كه وارد بت خانه شدند، با صحنه اي روبرو شدند كه هوش از سرشان پريد، به جاي آن بت خانه آباد با تلي از بت هاي دست و پا شكسته و به هم ريخته روبرو شدند! فريادشان بلند شد: «صدا زدند: چه كسي اين بلا را بر سر خدايان ما آورده است؟! «قالُوا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انبياء.



63


مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِن .(1)

مسلماً هر كس بوده از ظالمان و ستمگران است; «إِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمِينَ .

او هم به خدايان ما ستم كرده و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش! چرا كه با اين عمل خويشتن را در معرض نابودي قرار داده است.

اما گروهي كه تهديدهاي ابراهيم(عليه السلام) را نسبت به بت ها در خاطر داشتند و طرز رفتار اهانت آميز او را با اين معبودهاي ساختگي مي دانستند، «گفتند: ما شنيديم جوانكي سخن از بت ها مي گفت و از آنها به بدي ياد مي كرد كه نامش ابراهيم(عليه السلام) است ; " قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ" .(2)

درست است كه ابراهيم(عليه السلام) طبق بعضي از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش از 16 سال تجاوز نمي كرد و درست است كه تمام ويژگي هاي جوانمردان، شجاعت، شهامت، صراحت و قاطعيت در وجودش جمع بود، ولي مسلما منظور بت پرستان از اين تعبير چيزي جز تحقير نبوده، بگويند ابراهيم(عليه السلام) اين كار را كرده، گفتند جواني كه به او ابراهيم(عليه السلام)مي گفتند چنين مي گفت..; يعني فردي كاملا گمنام و از نظر آنان بي شخصيت.

اصولا معمول اين است هنگامي كه جنايتي در نقطه اي رخ مي دهد، براي پيدا كردن شخصي كه آن كار را انجام داده به دنبال ارتباط هاي خصومت آميز مي گردند و مسلما در آن محيط كسي جز ابراهيم(عليه السلام) آشكارا با بت ها گلاويز نبود، و لذا تمام افكار متوجه او شد. جمعيت گفتند: «اكنون كه چنين است پس برويد او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها كه مي شناسند و خبر دارند گواهي دهند ; " قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلي أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ" .

بعضي از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه منظور مشاهده صحنه مجازات و كيفر ابراهيم(عليه السلام) است، نه شهادت و گواهي بر مجرم بودن او، اما با توجه به آيات بعد كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . برخي از مفسران كلمه «من را در اينجا، موصوله دانسته اند ولي با توجه به آيه بعد كه در حكم پاسخ سئوال است، به نظر مي رسد كه «من در اينجا استفهاميه باشد.

2 . همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم بت پرستان حاضر نبودند بگويند اين جوان از بت ها عيب جويي مي كرد و تنها گفتند: سخن از بت ها مي گفت.



64


بيشتر جنبه بازپرسي دارد، اين احتمال منتفي است، به علاوه تعبير به كلمه لعل (شايد) نيز متناسب با معني دوم نيست; زيرا اگر مردم در برابر صحنه مجازات حضور يابند، طبعا مشاهده خواهند كرد، شايد ندارد.

جارچيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراي خصومت ابراهيم(عليه السلام) و بدگويي او نسبت به بت ها آگاه است، حاضر شود و به زودي هم آنها كه از اين موضوع آگاه بودند و هم ساير مردم اجتماع كردند تا ببينند سرانجام كار اين متهم به كجا خواهد رسيد؟

شور و ولوله عجيبي در مردم افتاده بود، چرا كه از نظر آنها جنايتي بي سابقه توسط يك جوان ماجراجو در شهر رخ داده بود كه بنيان ديني مردم محيط را به لرزه درآورده بود.

سرانجام محكمه و دادگاه تشكيل شد، زعماي قوم در آنجا جمع بودند. بعضي مي گويند: خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت.

نخستين سؤالي كه از ابراهيم(عليه السلام) كردند اين بود پرسيدند: «تويي كه اين كار را با خدايان ما كرده اي؟ اي ابراهيم! ; " قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ" ، آنها حتي حاضر نبودند بگويند تو خدايان ما را شكسته اي و قطعه قطعه كرده اي، بلكه تنها پرسيدند: تو اين كار را با خدايان ما كردي؟ ابراهيم(عليه السلام) آنچنان جوابي گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد، محاصره اي كه قدرت بر نجات از آن نداشتند ابراهيم(عليه السلام)گفت: «بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده! از آنها سؤال كنيد اگر سخن مي گويند! ; " قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ" .

اصول جرم شناسي مي گويد، متهم كسي است كه آثار جرم را همراه دارد، در اينجا آثار جرم در دست بت بزرگ است (طبق روايت معروفي ابراهيم(عليه السلام) تبر را به گردن بت بزرگ گذاشت).

اصلا چرا شما به سراغ من آمديد؟ چرا خداي بزرگتان را متهم نمي كنيد؟ آيا احتمال نمي دهيد او از دست خدايان كوچك خشمگين شده و يا آنها را رقيب آينده خود فرض كرده و حساب همه را يكجا رسيده است؟!

از آنجا كه ظاهر اين تعبير به نظر مفسران با واقعيت تطبيق نمي داده و از آنجا كه



65


ابراهيم(عليه السلام)پيامبر است و معصوم و هرگز دروغ نمي گويد، در تفسير اين جمله، مطالب مختلفي گفته اند.

آنچه از همه بهتر به نظر مي رسد اين است كه ابراهيم(عليه السلام) به طور قطع اين عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولي تمام قراين شهادت مي داد كه او قصد جدي از اين سخن ندارد، بلكه مي خواسته عقايد مسلم بت پرستان را كه خرافي و بي اساس بوده است به رخ آنها بكشد، به آنها بفهماند كه اين سنگ و چوب هاي بي جان آنقدر بي عرضه اند كه حتي نمي توانند يك جمله سخن بگويند و از عبادت كنندگانشان ياري بطلبند، تا چه رسد كه بخواهند به حل مشكلات آنها بپردازند! نظير اين تعبير در سخنان روزمره ما فراوان است كه براي ابطال گفتار طرف، مسلمات او را به صورت امر يا اخبار و يا استفهام در برابرش مي گذاريم تا محكوم شود و اين به هيچ وجه دروغ نيست، دروغ آن است كه قرينه اي همراه نداشته باشد.

در روايتي كه در كتاب كافي از امام صادق(عليه السلام) نقل شده مي خوانيم:

«إِنَّمَا قَالَ " بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا" إِرَادَةَ الاِْصْلاحِ وَ دَلالَةً عَلَي أَنَّهُمْ لا يَفْعَلُونَ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ مَا فَعَلُوهُ وَ مَا كَذَبَ ابراهيم(عليه السلام) اين سخن را به خاطر آن گفت كه مي خواست افكار آنها را اصلاح كند و به آنها بگويد كه چنين كاري از بت ها ساخته نيست، سپس امام اضافه فرمود: «به خدا سوگند بت ها دست به چنان كاري نزده بودند، ابراهيم(عليه السلام) نيز دروغ نگفت .

جمعي از مفسران نيز احتمال داده اند كه ابراهيم(عليه السلام) اين مطلب را به صورت يك جمله شرطيه ادا كرد و گفت: «بت ها اگر سخن بگويند دست به چنين كاري زده اند ، و مسلما تعبير خلاف واقع نبود; زيرا نه بت ها سخن مي گفتند و نه چنين كاري از آنها سر زده بود، به مضمون همين تفسير نيز حديثي وارد شده است.

اما تفسير اول صحيح تر به نظر مي رسد; زيرا جمله شرطيه: " إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ "قيدي است براي سؤال كردن «فَسْئَلُوهُمْ ، نه براي جمله " بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ" .

نكته ديگري كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه: بايد از بت هاي دست و پا شكسته سؤال شود كه اين بلا را چه كسي بر سر آنها آورده است؟ نه از بت بزرگ زيرا
ضمير «هم و همچنين ضميرهاي " إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ" همه به صورت جمع است و اين با



66


تفسير اول سازگار است.

سخنان ابراهيم(عليه السلام)، بت پرستان را تكان داد، وجدان خفته آنها را بيدار كرد و همچون طوفاني كه خاكسترهاي فراوان را از روي شعله هاي آتش برگيرد و فروغ آن را آشكار سازد، فطرت توحيدي آنها را از پشت پرده هاي تعصب و جهل و غرور آشكار ساخت.

در يك لحظه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق و مرگ زا بيدار شدند، چنانكه قرآن مي گويد: «آنها به وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند: حقا كه شما ظالم و ستمگريد ; " فَرَجَعُوا إِلي أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ" .(1)

هم به خويشتن و هم بر جامعه اي كه به آن تعلق داريد و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشنده نعمت ها ظلم و ستم كرديد.

جالب اينكه در آيات قبل خوانديم، آنها ابراهيم(عليه السلام) را متهم به ظالم بودن كردند، ولي در اينجا دريافتند كه ظالم اصلي و حقيقي خودشانند.

در واقع تمام مقصود ابراهيم(عليه السلام) از شكستن بت ها همين بود، هدف شكستن فكر بت پرستي و روح بت پرستي بود، و گرنه شكستن بت فايده اي ندارد، بت پرستان لجوج فورا بزرگتر و بيشتر از آن را مي سازند و به جاي آن مي نهند، همان گونه كه در تاريخ اقوام نادان و جاهل و متعصب، اين مسأله، نمونه هاي فراوان دارد.

تا اينجا ابراهيم(عليه السلام) موفق شد يك مرحله بسيار حساس و ظريف تبليغ خود را كه بيدار ساختن وجدان هاي خفته، از طريق ايجاد يك طوفان رواني بود، اجرا كند.

ولي افسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كوركورانه بيشتر از آن بود كه با نداي صيقل بخش اين قهرمان توحيد به كلي زدوده شود.

افسوس كه اين بيداري روحاني و مقدس چندان به طول نيانجاميد و در ضمير آلوده و تاريكشان از طرف نيروهاي اهريمني و جهل قيامي بر ضد اين نور توحيدي صورت گرفت و همه چيز به جاي اول بازگشت، قرآن چه تعبير لطيفي مي كند: «سپس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بعضي از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از " فَرَجَعُوا إِلي أَنْفُسِهِمْ" آن است كه اين سخن را با يكديگر در ميان نهادند.



67


آنها بر سرهاشان واژگونه شدند ; " ثُمَّ نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِمْ" .

براي اينكه از طرف خدايان گنگ و بسته دهانشان عذري بياورند گفتند: «تو مي داني اينها هرگز سخن نمي گويند! ; " لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ" ، اينها هميشه خاموش اند و ابهت سكوت را نمي شكنند! و با اين عذر پوشالي خواستند ضعف و زبوني و ذلت بت ها را كتمان كنند.

اينجا بود كه ميداني براي استدلال منطقي در برابر ابراهيم(عليه السلام) قهرمان، گشوده شد تا شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند و مغزهايشان را زير رگباري از سرزنش منطقي و بيداركننده قرار دهد فرياد زد: «آيا شما معبودهاي غير خدا را مي پرستيد كه نه كمترين سودي به حال شما دارند و نه كوچكترين ضرري ; " قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ" .

اين خدايان پنداري كه نه قدرت سخن دارند، نه شعور و درك، نه مي توانند از خود دفاع كنند و نه مي توانند بندگان را به حمايت خود بخوانند، اصلا چه كاري از اينها ساخته است و به چه درد مي خورند؟!

پرستش يك معبود يا به خاطر شايستگي او براي عبوديت است، كه اين در باره بت هاي بي جان مفهوم ندارد و يا به خاطر انتظار سودي است كه از ناحيه آنها عايد شود و يا ترس از زيانشان، ولي اقدام من به شكستن بت ها نشان داد كه اينها كمترين بخاري ندارند، با اين حال آيا اين كار شما احمقانه نيست؟! باز اين معلم توحيد، سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاي سرزنش بر روح بي دردشان كوبيد و گفت:

«اف بر شما، و بر اين معبودهايي كه غير از الله انتخاب كرده ايد! ; " أُفّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ" .

«آيا هيچ انديشه نمي كنيد، و عقل در سر نداريد؟ ; " أَ فَلا تَعْقِلُونَ" .

ولي در توبيخ و سرزنششان، ملايمت را از دست نداد، مبادا بيشتر لجاجت كنند.(1)

در حقيقت ابراهيم(عليه السلام) بسيار حساب شده برنامه خود را تعقيب كرد، نخستين بار به هنگام دعوت آنها به سوي توحيد صدا زد: «اين مجسمه هاي بي روح چيست كه شما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . درباره معني «اف در ج13 تفسير نمونه، ذيل آيه 23 سوره اسراء مفصل بحث شده است.



68


مي پرستيد؟ اگر مي گوييد سنت نياكان شما است، هم شما و هم آنها گمراه بوديد .

در دومين مرحله، اقدام به يك برنامه عملي كرد، تا نشان دهد اين بت ها چنان قدرتي ندارند كه هر كس نگاه چپ به آنان كند، نابودش كنند، مخصوصا با اخطار قبلي به سراغ بت ها رفت و آنها را به كلي درهم شكست، تا نشان دهد خيالاتي كه آنها به هم بافته اند، همه بيهوده است.

در سومين مرحله در آن محاكمه تاريخي سخت، آنها را در بن بست قرار داد، گاه به سراغ فطرتشان رفت، زماني به سراغ عقلشان، گاه اندرزشان داد، گاه سرزنش و توبيخ كرد.

خلاصه اين معلم بزرگ الهي از هر دري وارد شد و آنچه در توان داشت به كار برد، ولي مسلماً قابليت محل نيز شرط تأثير است و اين متاسفانه در آن قوم كمتر وجود داشت.

اما بدون شك، سخنان و كارهاي ابراهيم(عليه السلام) به عنوان يك زمينه توحيدي و حداقل به صورت علامت هاي استفهام در مغزهاي آنها باقي ماند و مقدمه اي براي بيداري و آگاهي گسترده تر در آينده شد.

از تواريخ استفاده مي شود كه گروهي هر چند از نظر تعداد اندك ولي از نظر ارزش بسيار، به او ايمان آوردند(1) و آمادگي نسبي براي گروه ديگري فراهم گشت(2).


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كامل ابن اثير، ج1، ص100

2 . تفسير نمونه، ج13، ص442



69


آنجا كه آتش گلستان مي شود

 

قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ(68)

قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهِيمَ(69)

وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ اْلأَخْسَرِينَ(70)(1)

68 ـ گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را ياري كنيد، اگر كاري از شما ساخته است.

69 ـ (سرانجام او را به درياي آتش افكندند ولي ما) گفتيم: اي آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش.

70 ـ آنها مي خواستند ابراهيم را با اين نقشه نابود كنند، ولي ما آنها را زيانكارترين مردم قرار داديم.

 

گرچه با استدلالات عملي و منطقي ابراهيم(عليه السلام)، همه بت پرستان محكوم شدند و خودشان هم در دل به اين محكوميت اعتراف كردند، ولي لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد، به همين دليل جاي تعجب نيست كه تصميم بسيار شديد و خطرناكي در باره ابراهيم(عليه السلام)گرفتند و آن كشتن ابراهيم(عليه السلام) به بدترين صورت يعني سوزاندن و خاكستر كردن بود!

معمولا رابطه معكوسي ميان زور و منطق وجود دارد، هر قدر زور انسان بيشتر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انبيا.



70


مي شود، منطق او ضعيفتر مي شود، جز در مردان حق كه هر چه قوي تر مي شوند، متواضع تر و منطقي تر مي شوند.

زورگويان هنگامي كه از طريق منطق به جايي نرسيدند، فورا تكيه بر زور و قدرتشان مي كنند و در مورد ابراهيم(عليه السلام) درست از همين برنامه استفاده شد، چنانكه قرآن مي گويد: «جمعيت فرياد زدند او را بسوزانيد و خدايان خود را ياري كنيد، اگر كاري از دست شما ساخته است ; " قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ" .

سلطه گران زورگو براي تحريك توده هاي ناآگاه، معمولا از نقطه هاي ضعف رواني شان استفاده مي كنند، چرا كه آنها روانشناس و بر كار خود مسلط هستند! همان گونه كه در اين ماجرا كردند و شعارهايي دادند كه به اصطلاح به رگ غيرت آنها برخورد، گفتند: اينها خدايان شما هستند، مقدساتتان به خطر افتاده، سنت نياكانتان زير پا گذاشته شده، غيرت و حميت شما كجا است؟ چرا اين قدر ضعيف و زبون هستيد؟ چرا خدايانتان را ياري نمي دهيد، ابراهيم(عليه السلام) را بسوزانيد و خدايانتان را ياري بدهيد، اگر كاري از شما ساخته است و تواني در تن و قدرتي در جان داريد. ببينيد همه مردم از مقدساتشان دفاع مي كنند، شما كه همه چيزتان به خطر افتاده است.

خلاصه امثال اين لاطايلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم(عليه السلام) شوراندند، آنچنان كه به جاي چند بار هيزم كه براي سوزاندن چندين نفر كافي است، هزاران بار بر روي هم ريختند و كوهي از هيزم، و به دنبال آن دريايي از آتش به وجود آوردند، تا با اين عمل هم انتقام خود را بهتر گرفته باشند و هم ابهت و عظمت پنداري بت ها كه سخت با برنامه ابراهيم(عليه السلام) آسيب ديده بود تا حدي تامين شود.

تاريخ نويسان در اينجا مطالب بسياري نوشته اند كه هيچ گونه بعيد به نظر نمي رسد، از جمله اينكه مي گويند: چهل روز مردم براي جمع آوري هيزم كوشيدند و از هر سو هيزم هاي خشك فراواني جمع آوري كردند، كار به جايي رسيد كه حتي زناني كه كارشان در خانه پشم ريسي بود از درآمد آن، پشته هيزمي تهيه كرده بر آن مي افزودند و بيماران نزديك به مرگ از مال خود مبلغي براي خريداري هيزم وصيت مي نمودند و حاجت مندان براي برآمدن حاجاتشان نذر مي كردند كه اگر به مقصود خود برسند، فلان مقدار هيزم بر آن بيافزايند.



71


به همين جهت هنگامي كه آتش از جوانب مختلف در هيزم ها افكندند، به اندازه اي شعله اش عظيم بود كه پرندگان قادر نبودند از آن منطقه بگذرند.

بديهي است به چنين آتش گسترده اي نمي توان نزديك شد، تا چه رسد به اينكه بخواهند ابراهيم(عليه السلام) را در آن بيفكنند، ناچار از منجنيق استفاده كردند، ابراهيم(عليه السلام) را بر لاي آن نهاده و با يك حركت سريع به درون آن درياي آتش پرتاب نمودند.(1)

در رواياتي كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده مي خوانيم:

هنگامي كه ابراهيم(عليه السلام) را بالاي منجنيق گذاشتند و مي خواستند در آتش بيفكنند، آسمان و زمين و فرشتگان فرياد بركشيدند و از پيشگاه خداوند تقاضا كردند كه اين قهرمان توحيد و رهبر آزاد مردان را حفظ كند.

و نيز نقل كرده اند: جبرئيل به ملاقات ابراهيم(عليه السلام) آمد و به او گفت: «أَ لَكَ حاجَةٌ؟ آيا نيازي داري تا به تو كمك كنم؟ ابراهيم(عليه السلام) در يك عبارت كوتاه گفت: «أَمّا إِلَيْكَ فَل اما به تو، نه! به آن كسي نياز دارم كه از همگان بي نياز و بر همه مشفق است . در اين هنگام جبرئيل به او پيشنهاد كرد و گفت: «فَاسْأَلْ رَبَّكَ پس نيازت را از خدا بخواه ، و او در پاسخ گفت: «حَسْبِي مِنْ سُؤالِي عِلْمُهُ بِحالِي ; «همين اندازه كه او از حال من آگاه است كافي است! (2)

در حديثي از امام باقر(عليه السلام) مي خوانيم: در اين هنگام ابراهيم(عليه السلام) با خداوند چنين راز و نياز كرد: «يَا أَحَدُ، يَا صَمَدُ، يَا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ، تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَّهِ (3) اين دعا به عبارت هاي ديگري در كتب ديگر نيز آمده است.

به هر حال ابراهيم(عليه السلام) در ميان هلهله و شادي و غريو فرياد مردم به درون شعله هاي آتش فرستاده شد، آنچنان مردم فرياد شادي كشيدند كه گويي شكننده بت ها براي هميشه نابود و خاكستر شد.

اما خدايي كه همه چيز سر بر فرمان او است، حتي سوزندگي را او به آتش ياد داده و رمز محبت را او به مادران آموخته، اراده كرد اين بنده مؤمن خالص در اين درياي آتش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كامل ابن اثير، ج1، ص98، مجمع البيان، الميزان، تفسير فخر رازي و قرطبي، ذيل آيه مورد بحث.

2 . الميزان، ج14، ص336، به نقل از اصول كافي.

3 . تفسير فخر رازي، ذيل آيه مورد بحث.



72


سالم بماند، تا سند ديگري بر اسناد افتخارش بيفزايد، چنانكه قرآن در اينجا مي گويد:
«به آتش گفتيم اي آتش سرد و سالم بر ابراهيم(عليه السلام) باش ; " قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهِيمَ" ، بدون شك فرمان خداوند در اينجا، فرمان تكويني بود. همان فرمان كه درجهان هستي به خورشيد وماه وزمين وآسمان وآب وآتش وگياهان وپرندگان مي دهد.

معروف چنين است كه آتش آنچنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم(عليه السلام) از شدت سرما به هم مي خورد و باز به گفته بعضي از مفسران، اگر تعبير به سلاماً نبود، آتش آنچنان سرد مي شد كه جان ابراهيم(عليه السلام) از سرما به خطر مي افتاد!

نيز در روايت معروفي مي خوانيم، آتش نمرودي تبديل به گلستان زيبايي شد.

حتي بعضي گفته اند آن روز كه ابراهيم(عليه السلام) در آتش بود، آرامترين و بهترين و راحت ترين روزهاي عمرش محسوب مي شد.(1)

به هر حال در اينكه آتش چگونه ابراهيم(عليه السلام) را نسوزاند، در ميان مفسران گفتگو بسيار است ولي اجمال سخن اين است كه با توجه به بينش توحيدي، هيچ سببي بي فرمان خدا كاري از او ساخته نيست، يك روز به كارد در دست ابراهيم(عليه السلام) مي گويد نبر! و روز ديگر به آتش مي گويد مسوزان! و يك روز هم به آبي كه مايه حيات است فرمان مي دهد غرق كن فرعون و فرعونيان را.

در آخرين آيه مورد بحث به عنوان نتيجه گيري كوتاه و فشرده مي فرمايد: «آنها تصميم گرفتند كه ابراهيم(عليه السلام) را با نقشه حساب شده و خطرناكي نابود كنند، ولي ما آنها را زيان كارترين مردم قرار داديم ; " فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ اْلأَسْفَلِينَ" .

ناگفته پيدا است كه با سالم ماندن ابراهيم(عليه السلام) در ميان آتش، صحنه به كلي دگرگون شد، غريو شادي فرو نشست، دهان ها از تعجب باز ماند، جمعي آشكار در گوشي با هم در باره اين پديده عجيب سخن مي گفتند، عظمت ابراهيم(عليه السلام) و خداي او ورد زبان ها شد و موجوديت دستگاه نمرود به خطر افتاده ولي باز هم تعجب و لجاجت مانع از پذيرش حق به طور كامل شد، هر چند دل هاي بيدار بهره خود را از اين ماجرا بردند و بر ايمانشان
نسبت به خداي ابراهيم(عليه السلام) افزوده شد، گرچه اين گروه در اقليت بودند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير فخر رازي، ذيل آيه مورد بحث.



73


نكته ها:

1 ـ سبب سازي و سبب سوزي

گاه مي شود انسان در عالم اسباب چنان غرق مي شود كه خيال مي كند اين آثار و خواص از آن خود اين موجودات است و از آن مبدأ بزرگي كه اين آثار مختلف را به اين موجودات بخشيده غافل مي شود، در اينجا خداوند براي بيدار ساختن بندگان دست به سبب سازي و سبب سوزي مي زند.

موجوداتي كه ظاهراً كاري از آنها ساخته نيست، سرچشمه آثار عظيمي مي شوند. به عنكبوت فرمان مي دهد چند تار سست و ضعيف بر در غار ثور تنيده و با همين چند تار كساني راكه درتعقيب پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) همه جا مي گشتند واگر اورا مي يافتندنابود مي كردند، مايوس مي سازد و با همين وسيله كوچك مسير تاريخ جهان را دگرگون مي كند.

گاه اسبابي را كه در عالم ماده ضرب المثل هستند (آتش در سوزندگي و كارد در برندگي) را از كار مي اندازد، تا معلوم شود اينها هم از خود چيزي ندارند كه اگر رب جليل نهيشان كند، از كار مي افتند. حتي اگر ابراهيم خليل(عليه السلام)فرمان دهد.

توجه به اين واقعيت ها كه نمونه هاي فراوان آن را كم و بيش در زندگي ديده ايم، روح توحيد و توكل را در بندگي مؤمن آنچنان زنده و بيدار مي كند كه به او نمي انديشند و از غير او ياري نمي طلبند، خاموش كردن آتش مشكلات را تنها از او مي خواهند و نابودي كيد دشمنان را از درگاه او مي طلبند، جز او نمي بينند و از غير او چيزي تمنا نمي كنند.

2 ـ نوجوان قهرمان

در بعضي از كتب تفسير آمده است ابراهيم(عليه السلام) به هنگامي كه در آتش افكنده شد، شانزده سال بيشتر نداشت(1) و بعضي ديگر سن او را در آن هنگام 26 سال ذكر كرده اند.(2)

به هر حال او در سنين جواني بوده است و با آنكه ظاهراً يار و ياوري نداشت، با طاغوت بزرگ زمان خود كه حامي طاغوت هاي ديگر بود پنجه در افكند و يك تنه به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.

2 . تفسير قرطبي، ج6



74


مبارزه جهل و خرافات و شرك رفت و تمام مقدسات پنداري محيط را به بازي گرفت و از خشم و انتقام مردم كمترين وحشتي به خود راه نداد، چرا كه قلبش از عشق خداوند پر و توكل و تكيه اش بر ذات پاك او بود.(1)

آري چنين است ايمان، كه در هر جا پيدا شود شهامت مي آفريند و در هر كس وجود داشته باشد شكست ناپذير است!

در دنياي طوفاني امروز، مهمترين سرمايه اي كه مسلمانان براي مبارزه با قدرت هاي اهريمني بزرگ بايد پيدا كنند، همين سرمايه بزرگ است.

در حديثي از امام صادق(عليه السلام) مي خوانيم:

«إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَشَدُّ مِنْ زُبَرَ الْحَدِيدِ، إِنَّ زُبَرَ الْحَدِيدِ إِذا دَخَلَ النّارَ تَغَيَّرَ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ ثَمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ يَتَغَيّرْ قَلْبُهُ .(2)

«مؤمن از قطعات آهن و فولاد محكمتر است، چرا كه آهن و فولاد هنگامي كه داخل آتش شود تغيير مي يابد، ولي مؤمن اگر كشته و سپس مبعوث شود و باز هم كشته شود، قلبش تغيير نمي كند. (3)

3 ـ ابراهيم(عليه السلام) و نمرود

در تواريخ آمده است هنگامي كه ابراهيم(عليه السلام) را در آتش افكندند، نمرود يقين داشت كه ابراهيم(عليه السلام)تبديل به مشتي خاكستر شده است، اما هنگامي كه خوب نظر كرد، او را زنده ديد، به اطرافيانش گفت: من ابراهيم(عليه السلام)را زنده مي بينم، شايد اشتباه مي كنم! بر فراز بلندي رفت و خوب مشاهده كرد، ديد مطلب همين است، نمرود فرياد زد اي ابراهيم(عليه السلام)! به راستي كه خداي تو بزرگ است و آنقدر قدرت دارد كه ميان تو و آتش حايلي ايجاد كرده!... اكنون كه چنين است من مي خواهم به خاطر اين قدرت و عظمت، براي او قرباني كنم (و چهار هزار قرباني براي اين كار آماده كرده) ولي ابراهيم(عليه السلام) به او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير نمونه، ج13، ص449

2 . بحارالأنوار، ج64، ص303

3 . سفينة البحار، ج1، ص37، ماده أمن.



75


گوشزد نمود كه هيچگونه قرباني (و كار خير) از تو پذيرفته نخواهد شد، مگر اينكه قبلا ايمان آوري.

اما نمرود در پاسخ گفت: «در اين صورت سلطنت و حكومتم بر باد خواهد رفت و تحمل آن براي من ممكن نيست ! به هر حال اين حوادث باعث شد كه گروهي از بيداردلان آگاه به خداي ابراهيم(عليه السلام) ايمان آورند و يا بر ايمانشان بيفزايد (و شايد همين ماجرا سبب شد كه نمرود عكس العمل شديدي در برابر ابراهيم(عليه السلام) نشان ندهد و تنها به تبعيد او از سرزمين بابل قناعت كند)(1) و (2)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كامل ابن اثير، ج1، ص99

2 . تفسير نمونه، ج13، ص450


| شناسه مطلب: 76646