ترجمه آیات سوره بقره آیه 203-196
بیان آیات (مربوط به حج) این آیات در حجة الوداع یعنی آخرین حجی که رسول خدا ص انجام دادنازل شده، و در آن حج تمتع تشریع شده است. فرق بین تمام و کمال و مراد از امر به اتمام حج "و اتموا الحج و العمرة لله..."تمام هر چیز عبارت است از آن جزئی که وقتی
اين آيات در حجة الوداع يعني آخرين حجي كه رسول خدا ص انجام دادنازل شده، و در آن حج تمتع تشريع شده است.
فرق بين تمام و كمال و مراد از امر به اتمام حج
"و اتموا الحج و العمرة لله..."تمام هر چيز عبارت است از آن جزئي كه وقتي با ساير اجزا ضميمه مي شود آن چيز همان چيز مي شود، و آثاري كه دارد و يا آن آثار را از آن چيز انتظار داريم نيز مترتب مي گردد،و تمام كردن آن چيز اين است كه، بعد از آنكه همه اجزاي آن را جمع كرديم آن جزء آخري را هم بياوريم تا آثار بر آن چيز مترتب شود، اين معناي كلمه تمام و اتمام است.و اما كمال هر چيزي آن حال و يا وصفي و يا امري است كه وقتي موجودي آن را داشته باشد، داراي اثري علاوه مي شود غير آن اثري كه بعد از تماميت دارا باشد، مثلا منضم شدن اجزاي بدن انساني به يكديگرعبارت است از تماميت انسان، و اما عالم و يا شجاع و يا عفيف بودنش عبارت است از كمال انسان، از انسان تمام عيار و بي كمال آثاري بروز مي كند، و از انساني تمام و كامل آثاري ديگرظهور مي نمايد.
و چه بسا مي شود كه كلمه تمام در جاي وصف كمال استعمال مي شود، و آن رااستعاره از اين مي گيرند، به اين ادعا كه آن وصف زايد از بس مورد اعتنا و اهميت است جزءذات به حساب مي آيد(و مثلا مي خواهند بگويند انساني كه عالم نيست اصلا انسان تمام نيست تا به اين تعبير اهميت علم را برسانند)و مراد از اتمام حج و عمره همان معناي اول يعني معناي حقيقي كلمه است، نه استعاره آن.
به دليل اينكه دنبال جمله مي فرمايد: "فان احصرتم فما استيسر من الهدي..."، چون مي فرمايد اگر به مانعي برخورديد و نتوانستيد همه اجزاي حج را بياوريد هر قدر مي توانيد بياوريدو اين كلام با تماميت به معناي حقيقي سازش دارد، نه ماميت به معناي كمال، و معناي صحيحي به نظر نمي رسد كه اكتفا به بعضي از اجزا را متفرع كنند بر تماميت به معناي كمال يا اتمام به معناي اكمال.%]و اما اينكه كلمه حج به چه معنا است؟معناي آن عبارت است از اعمالي كه در بين مسلمين معروف است، و ابراهيم خليل ع آن را تشريع كرده، و بعد از آن جناب همچنان در ميان اعراب معمول بوده و خداي سبحان آن را براي امت اسلام نيز امضا كرده، در نتيجه شريعتي شده كه تا روز قيامت باقي خواهد بود.
ابتدا، اين عمل، احرام، و سپس وقوف در عرفات، و بعد از آن وقوف در مشعر الحرام است.
و يكي ديگر از احكام آن قرباني كردن در منا، و سنگ انداختن به ستون هاي سنگي سه گانه است، و آنگاه طواف در خانه خدا، و نماز طواف، و سعي بين صفا و مروه است البته واجبات ديگري نيز دارد، و اين عمل سه قسم است:
1 - حج افراد
2 - حج قران
3 - حج تمتع كه در سال آخر عمر رسولخدا ص تشريع شد.
و اما عمل عمره عملي ديگر است، و آن عبارت است از رفتن به زيارت خانه كعبه، ازمسير يكي از ميقاتها، و طواف و نماز آن، و سعي بين صفا و مروه، و تقصير، و اين حج و عمره دوعبادتند كه جز با قصد قربت تمام نمي شوند، به دليل اينكه فرموده: (و اتموا الحج و العمرة لله،حج و عمره را براي خدا تمام كنيد...)
"فان احصرتم فما استيسر من الهدي، و لا تحلقوا رؤسكم"
كلمه(احصار)به معناي حبس و ممنوع شدن است، كه البته منظور ممنوع شدن ازاتمام آن به خاطر كسالت و بيماري يا دشمن است، و نيز منظور از اين احصار ممنوعيت بعد ازشروع و احرام بستن است، و معناي استيسار در هر عملي آسان كردن آن است. بطوري كه آساني ها را در آن جلب نموده مشكلات را از آن بيرون كند.
و كلمه(هدي)پيش كش كردن چيزي از نعمتها به كسي و يا به محلي، به منظور تقرب جستن به آن كس و يا آن محل است و اصل كلمه از هديه گرفته شده، كه به معناي تحفه است،و يا از هدي است كه به معناي هدايتي است كه انسان را به سوي مقصود سوق مي دهد، و كلمه(هدي و هديه)همان فرقي را با هم دارند كه كلمه(تمر و تمره)با هم دارد، كه اولي جنس خرما است، و دومي يك خرما، و مراد از هدي در مساله حج آن حيواني است كه انسان با خودبه طرف مكه مي برد تا در حج خود آن را قرباني كند.
"فمن كان منكم مريضا او به اذي من راسه..."
حرف"فا"در آغاز جمله براي تفريع است، يعني جمله را نتيجه سخنان قبلي مي كند، و تفريع اين حكم بر سخن قبلي كه از تراشيدن سر نهي مي كرد، دلالت دارد بر اينكه مراد از مرض خصوص آن مرضي است كه با نتراشيدن سر برايش مضر است، و اگر سر را بتراشدآن مرض به بهبودي مبدل مي گردد، و اگر در جمله: (از شما كسي كه مرضي دارد و يا سرش ناراحت مي شود)، كلمه(و يا)را كه مفيدتر ديد است به كار برد، براي اين بود كه بفهماند مراداز ناراحتي سر، ناراحتي غير از سر درد و بيماري است، بلكه ناراحتي از ناحيه حشرات است،پس عبارت(اذي من راسه)كنايه است از متاذي شدن از حشرات از قبيل شپش كه در سرمي افتد.
پس اين دو امر يعني ناراحتي از شپش و يا سر درد، تراشيدن سر را جايز مي كند، اما بافديه به يكي از سه خصلت، اول روزه، دوم صدقه، و سوم نسك.
و در روايات وارد شده كه روزه نامبرده سه روز است، و مراد از صدقه سير كردن شش نفر مسكين، و مراد از نسك قرباني كردن يك گوسفند است.
"فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الي الحج"
حرف(فا)بر سر جمله آن را متفرع بر احصار مي كند و معنايش اين است كه چون ازمرض و دشمن و يا موانع ديگر ايمن شديد، پس هر كس تمتع ببرد به وسيله عمره تا حج يعني باعمره عمل عبادت خود را ختم كند، و تا مدتي محل شود تا دوباره براي حج احرام بپوشدمي تواند اين كار را بكند، و در آن هديي آسان با خود ببرد.
بنا بر اين حرف(با)در كلمه(بالعمرة)باي سببيت است، و سببيت عمره براي تمتع وبهره گيري، بدين جهت است كه در حال احرام نمي توانست از زنان و شكار و امثال آن بهره مندشود مگر آنكه از احرام درآيد، و تمتع آدمي را از احرام بيرون مي آورد.
"فما استيسر من الهدي..."
از ظاهر آيه بر مي آيد كه هدي نسكي است علي حده، نه اينكه جبران اين باشد كه شخص متمتع نتوانسته و يا نخواسته احرام براي حج را از ميقات ببندد، و لا جرم از شهر مكه براي حج احرام بسته است، براي اينكه جبران بودن هدي احتياج به مؤنه اي زايد دارد، تا انسان آن رااز آيه شريفه بفهمد، و خلاصه عبارت مورد بحث را هر كس ببيند، مي فهمد كه هدي عبادتي است مستقل، نه جبران چيزي كه فوت شده.
حال اگر بگوئي جمله: "فما استيسر من الهدي..."به خاطر حرف(فا)نتيجه جمله: (فمن تمتع...)است، و مترتب بر آن است، همانطور كه جزاء شرط در جمله: (اگر به منزل ما بيائي از تو پذيرائي مي كنم)مترتب بر شرط(اگر)است و اين ترتب به ما مي فهماندكه آوردن هدي كفاره و جبران تمتع و استراحتي است كه بعد از عمره تمتع و قبل از حج آن مي كند، علاوه بر اينكه وقتي فعل شرط خود كلمه تمتع است(هر كس تمتع كند بايد چنين وچنان كند)، مي فهميم كه هدي در ازاي تمتعي قرار گرفته كه گفتيم نوعي تسهيل شرعي وتخفيف است، پس هدي جبران اين تخفيف مي شود نه عبادتي جداگانه.
در پاسخ مي گوئيم: كلمه(بالعمرة...)، اين سخن را رد مي كند، براي اينكه كلمه نامبرده عمره را از حج جدا و آن دو را دو عمل مستقل مي سازد، و جبران بودن هدي وقتي صحيح است كه تسهيل و تخفيف در يك عمل تشريع شده باشد، نه در بين دو عمل، كه احرام اولي يعني عمره تمام شده، و احرام دومي يعني حج هنوز شروع نگشته.
علاوه بر اينكه درك اشعار نامبرده به فرضي كه صحيح باشد، وقتي است كه تشريع هدي به خاطر تشريع تمتع به عمره تا حج باشد، نه اينكه به خاطر فوت احرام حج از ميقات باشد.
ظاهر آيه شريفه:
"فمن تمتع بالعمرة الي الحج فما استيسر من الهدي"
اين است كه مي خواهد خبر دهد از تشريع تمتع، و اينكه قبلا چنين عمره اي تشريع شده، نه اينكه بخواهد باهمين جمله آن را تشريع كند، چون مي فرمايد(پس هر كس به عمره تا حج تمتع كند، پس بايدتا جائي كه مي تواند قرباني با خود ببرد)، معلوم مي شود قبلا چنين عمره اي تشريع شده بوده، كه آن را مفروغ عنه و مسلم گرفته از تشريع قرباني در آن خبر مي دهد.
اين خيلي روشن است كه عبارت(هر كس تمتع كرد بايد با خود هدي ببرد)و عبارت(تمتع كنيد و در تمتع با خود قرباني ببريد)فرق دارد، اولي را در جائي مي گويند كه شنونده قبلا از تشريع تمتع اطلاع داشته باشد، و دومي را در جائي مي گويند كه گوينده مي خواهد باهمين كلام خود آنرا تشريع كند، خواهي گفت تمتع در كجا تشريع شده؟مي گوئيم: در آيه شريفه: "ذلك لمن لم يكن اهله حاضري المسجد الحرام".
"فمن لم يجد فصيام ثلثة ايام في الحج و سبعة اذا رجعتم..."
اينكه حج را ظرف براي صيام قرار داد، و فرمود: (سه روز در حج)به اين اعتبار است كه عمل حج و عمل روزه در يك مكان و يك زمان انجام مي شود، زماني كه عمل حج در آن انجام مي شود، و زمان حج شمرده مي شود، يعني فاصله ميان احرام حج و مراجعت به مكه همان زمان سه روز روزه است، و به همين اعتبار است كه در روايات وارده از ائمه اهل بيت ع آمده: كه وقت روزه براي كسي كه قادر باشد قبل از روز قرباني است، و براي كسي كه قادر نيست بعد از ايام تشريق يعني يازده و دوازده و سيزدهم است، و اگر كسي دراين ايام هم قدرت بر روزه گرفتن نيافت بايد پس از مراجعت به وطن آن را بگيرد، و ظرف هفت روز ديگر بعد از مراجعت از مكه است، چون(ظاهر جمله: (اذا رجعتم، وقتي برگشتيد)همان برگشتن به وطن است، و گرنه مي فرمود: در حال برگشتن، علاوه بر اينكه التفات از غيبت(كسي كه تمتع كند به عمره تا حج)به حضور(وقتي برگشتيد)خالي از اشعار و دلالت بر اين معنا نيست.
"تلك عشرة كاملة..."يعني سه روز در حج و هفت روز در مراجعت، ده روز كامل است، و اگر عدد هفت رامكمل عدد ده خوانده نه متمم آن، براي اين بود كه بفهماند هر يك از سه روز و هفت روزحكمي مستقل و جداگانه دارد، كه بيانش در فرق ميان دو كلمه تمام و كمال در اول آيه گذشت.
پس معلوم شد كه روزه سه روز عملي است تام في نفسه، و اگر محتاج به هفت روزاست محتاج در كامل بودنش هست، نه در تماميتش.
"ذلك لمن لم يكن اهله حاضري المسجد الحرام"يعني حكم نامبرده در باره تمتع به عمره تا حج، براي غير اهل مكه است، يعني براي كسي است كه بين خانه و زندگي او و بين مسجد الحرام(البته بنابر تحديدي كه روايات كرده)
بيش از دوازده ميل فاصله باشد، و كلمه اهل به معناي خواص آدمي از زن و فرزند و عيال است:
و اگر از مردم دور از مكه تعبير فرموده به كسي كه اهلش حاضر در مسجد الحرام نباشد، درحقيقت لطيف ترين تعبيرات را كرده، چون در اين تعبير به حكمت تشريع تمتع كه همان تخفيف و تسهيل است اشاره فرموده.
توضيح اينكه: مسافري كه از بلاد دور به حج - كه عملي است شاق و توام با خستگي وكوفتگي در راه - مي آيد احتياج شديد به استراحت و سكون دارد، و سكون و استراحت آدمي تنها نزد همسرش فراهم است، و چنين مسافري در شهر مكه خانه و خانواده ندارد، لذا خداي تعالي دو رعايت در باره او كرده، يكي اينكه اجازه داده بعد از مناسك عمره از احرام در آيد، ودوم اينكه براي حج از همان مكه محرم شود، و ديگر مجبور به برگشتن به ميقات نشود.
خواننده محترم توجه فرمود كه جمله دال بر تشريع متعه همين جمله است، يعني جمله:
"ذلك لمن لم يكن..."نه جمله"فمن تمتع بالعمرة الي الحج..."و جمله نامبرده كلامي است مطلق، نه به وقتي از اوقات مقيد است، و نه به شخصي از اشخاص، و نه به حالي ازاحوال.
"و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب"اينكه در ذيل آيه چنين تشديد بالغي
كرده، با اينكه صدر آيه چيزي به جز تشريع حكمي از احكام حج را نداشت، به ما
مي فهماند كه مخاطبين اشخاصي بوده اند كه از حال ايشان انتظار مي رفته حكم نامبرده
را انكار كنند، و يا در قبول آن توقف كنند، و اتفاقا مطلب از همين قرار بود، براي
اينكه از ميان همه احكام كه در دين تشريع شده، خصوص حج، از سابق يعني ازعصر ابراهيم
خليل الله ع در بين مردم وجود داشته، و معروف بوده، و دلهاشان با آن انس و الفت
داشت، و اسلام اين عبادت را تقريبا به همان صورتي كه از سابق داشته امضاءكرد، و تا
اواخر عمر رسول خدا ص به همان صورت بود، و تغيير دادن احكام آن بخاطر همان انس و
الفت مردم كار بسيار مشكلي بود، و حتما با انكار و مخالفت مواجه مي گرديد،و بطوريكه
از روايات هم بر مي آيد در دل بسياري از آنان مقبول واقع نمي شد بدين جهت رسول خدا
ص ناگزير بود خود آنان را مخاطب قرار دهد، و بر ايشان بيان كند، كه حكم تازه اي كه
رسيده از ناحيه خداست، و حكم راني فقط كار خداوند است و او هر چه بخواهدحكم مي كند،
و حكمي كه كرده عمومي است، و احدي از آن مستثنا نيست، نه هيچ پيغمبري،و نه امتي.
و اين نكته باعث شد كه در آخر آيه با تشديد بليغ امر به تقوا نموده، از عقاب خداي سبحان زنهار دهد.
"الحج اشهر معلومات، فمن فرض فيهن الحج تا كلمه في الحج"
يعني زمان حج نزد اين قوم(يعني عرب)ماههاي معلومي است، و سنت(يعني روايات)آن را معين كرده، كه عبارت است از شوال، و ذي القعده، و ذي الحجة، و اگرذي الحجة را زمان حج شمرده، با اينكه زمان حج اوائل آن ماه است، نه همه آن، منافاتي ندارد، براي اينكه اين تعبير از قبيل تعبيري است كه مي گوئيم من روز جمعه خدمت شما مي رسم، بااينكه آمدن در يك ساعت از روز جمعه صورت مي گيرد، نه در تمامي آن روز.
و در اينكه در آيه شريفه سه مرتبه كلمه حج تكرار شده با اينكه مي توانست بار دوم وسوم به آوردن ضمير اكتفا كند، لطفي در اختصار گوئي به كار رفته، چون مراد از حج اول زمان حج، و از حج دوم خود عمل حج، و از سوم زمان و مكان آن است و اگر ضمير مي آورد ناگزيربود بدون جهت كلام را طول بدهد، (و بفرمايد: زمان الحج اشهر معلومات فمن فرض عليه هذاالعمل فلا رفث و لا فسوق و لا جدال في زمانها و مكانها)
و فرض حج به اين معنا است كه با شروع در عمل حج اين عمل را بر خود واجب سازد،چون به حكم آيه شريفه: "و اتموا الحج و العمرة لله..."، شروع در اين عمل باعث مي شود كه اتمامش بر آدمي واجب گردد.
و كلمه(رفث)به معناي هر عملي است كه در عرف تصريح به نام آن نمي كنند بلكه،هر قت بخواهند نام آن را ببرند، به كنايه مي برند، مانند عمل زناشوئي و كلمه(فسوق) به معناي خارج شدن از طاعت خدا است، و جدال به معناي ستيزگي كردن و لجبازي درگفتار و بحث است، ليكن سنت رفث را تفسير كرده به جماع و فسوق را به دروغ، و جدال را به گفتن: نه به خدا و بله به خدا.
"و ما تفعلوا من خير يعلمه الله..."
اين جمله خاطرنشان مي سازد كه اعمال از خداي تعالي غايب و پنهان نيست، وكساني را كه مشغول به اطاعت خدايند دعوت مي كند به اينكه در حين عمل از حضور قلب و ازروح و معناي عمل غافل نمانند، و اين داب قرآن كريم است كه اصول معارف را بيان مي كند،و قصه ها را شرح داده شرايع و احكام را ذكر مي كند، و در آخر همه آنها موعظه و سفارش مي كند، تا علم از عمل جدا نباشد، چون علم بدون عمل در اسلام هيچ ارزشي ندارد، و بهمين جهت دعوت نامبرده را با جمله: "و اتقون يا اولي الالباب"ختم كرد، و در اين جمله بر خلاف اول آيه كه مردم غايب فرض شده بودند، مخاطب قرار گرفتند، و اين تغيير سياق دلالت مي كندبر كمال اهتمام خداي تعالي به اين سفارش، و اينكه تقوا وسيله تقرب و وظيفه اي است حتمي و متعين.
"ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم"
اين آيه شريفه مي خواهد بفرمايد: در خلال انجام عمل حج دادوستد حلال است،چيزي كه هست از بيع و دادوستد تعبير فرموده به(طلب فضل پروردگار)و اين تعبير در سوره جمعه نيز آمده، آنجا كه مي فرمايد:
"يا ايها الذين آمنوا اذا نودي للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الي ذكر الله و ذروا البيع - تا آنجا كه مي فرمايد - فاذا قضيت الصلوة فانتشروا في الارض، و ابتغوا من فضل الله" (1)
چون در اين دو آيه نخست از دادوستد تعبير به بيع كرده، و سپس از همان تعبيربه طلب رزق خدا نموده، و بهمين جهت است كه در سنت نيز ابتغاي از فضل خدا در آيه موردبحث به بيع تفسير شده، پس آيه دليل بر اين است كه دادوستد در خلال عمل حج مباح و جايزاست.
"فاذا افضتم من عرفات فاذكروا الله عند المشعر الحرام"
كلمه(افضتم)از مصدر افاضه است، كه به معناي بيرون شدن دسته جمعي عده اي است از محلي كه بودند، پس آيه دلالت دارد بر اينكه وقوف به عرفات هم واجب است،همچنانكه وقوف به مشعر الحرام كه همان مزدلفه باشد واجب است.
"و اذكروه كما هديكم..."يعني بياد خدا بيفتيد البته يادي كه با نعمت(هدايت او شما را)برابر و مانند باشد، چون شما قبل از اينكه او هدايتتان كند از گمراهان بوديد.
"ثم افيضوا من حيث افاض الناس..."
ظاهر اين آيه مي رساند كه افاضه بر طبق سنت ديرينه اي كه قريش داشتند واجب است، و مي خواهد مخاطبين را در اين سنت ملحق به نياكانشان كند.
بنا بر اين آيه شريفه با روايتي كه مي گويد: (قريش و هم سوگندانشان كه به
عرف محلي حمس ناميده مي شدند، وقوف به عرفات نمي كردند، بلكه تنها به مزدلفه
وقوف مي كردند، و منطقشان اين بود كه ما اهل حرم نبايد از حرم خدا دور شويم، خداي
تعالي در آيه بالا دستورشان داد كه شما هم مانند ساير مردم كوچ كنيد، از همانجائي
كه آنان كوچ مي كنند، يعني از عرفات)منطبق مي شود و بنا بر اين ذكر اين حكم بعد از
جمله: "فاذا افضتم من عرفات..."، و بكار بردن كلمه(ثم)كه بعديت را مي رساند، در آن
جمله براي اين است كه ترتيب ذكري را رعايت كرده باشد، و در حقيقت گفتار به منزله
استدراك است، و معنايش اين است كه احكام حج اينهائي بود كه ذكر شد، چيزي كه ست بر
شما واجب است كه در كوچ كردن مانند ساير مردم از عرفات كوچ كنيد، نه از مزدلفه.
و بعضي از مفسرين گفته اند: در اين دو آيه تقديم و تاخيري شده، آيه اول را بايد بعد ازآيه دوم نوشته باشند، يعني اول نوشته باشند: (ثم افيضوا من حيث افاض الناس، و سپس نوشته باشند: فاذا افضتم من عرفات...)
"فاذا قضيتم مناسككم تا جمله او اشد ذكرا"
اين آيه شريفه دعوت به ذكر خدا مي كند، و در اين دعوت مبالغه نموده، مي فرمايد: جادارد كه حاجي حداقل خدا را به قدر پدران خود به خاطر بياورد، و بلكه بيشتر، براي اينكه نعمت خدا نسبت به او كه به حكم آيه: "و اذكروه كما هديكم"همان نعمت هدايت است، بزرگتر از نعمتي است كه پدران به آدمي داده اند.
و بعضي از مفسرين گفته اند: وجه اينكه در اين آيه سخن از پدران گفته اين است كه در جاهليت رسم بوده بعد از تمام كردن عمل حج ساعتي در منا توقف مي كردند، و در آنجا به شعر و نثري كه از پدران خود به يادگار داشتند بر ديگران فخر مي فروختند، خداي تعالي در اين آيه مي فرمايد: به جاي يادآوري از پدران خدا را ياد كنيد بلكه بيشتر و كاملتر از ياد پدران يادكنيد.
"او اشد ذكرا"
اين جمله اعراض از مطلب قبلي است و در نتيجه كلمه(او)معناي بلكه را مي دهد، در اين جمله ذكر را متصف به شدت كرده، چون ذكر همانطور كه از نظر كميت و مقدار متصف به كثرت مي شود، همچنانكه در جاي ديگر فرموده: "و اذكروا الله ذكرا كثيرا" (2) و نيز فرموده:
"و الذاكرين الله كثيرا" (3)
همچنين از نظر كيفيت متصف به شدت مي شود چون ذكر، به معناي واقعيش منحصر در ذكر لفظي نيست بلكه امري است مربوط به حضور قلب، و لفظ را هم اگرذكر مي گويند، از اين جهت است كه لفظ از معناي قلبي و ياد دروني حكايت مي كند.
و چون چنين است هم اتصافش به كثرت از نظر موارد صحيح است، چون معنايش ياد خدا در غالب حالات است، همچنانكه فرمود:
"الذين يذكرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم" (4)
و هم اتصافش به شدت در پاره اي از موارد صحيح است، و چون مورد آيه بطوريكه ازآن استفاده مي شود موردي است كه آدمي را از خدا بي خبر مي كند، و ياد خدا را از دل مي برد،لذا مناسب تر آن بود ذكر را كه بدان امر مي فرمايد به شدت توصيف كند، نه به كثرت و مطلب روشن است.
"فمن الناس من يقول ربنا آتنا في الدنيا..."
اين جمله تفريع است بر جمله"فاذكروا الله كذكركم آباءكم"، و مراد از ناس مطلق افراد انسان اعم از مؤمن و كافر است چه كافر كه به غير از پدران خود بياد كس ديگر نيست، وجز افتخارات دنيوي را نمي خواهد و جز دنيا نمي طلبد، و كاري به آخرت ندارد، و چه مؤمن كه جز آنچه نزد خداست نمي جويد، و اگر هم چيزي از امور دنيا را بخواهد چيزي است كه باز موردرضاي پروردگارش(و وسيله كسب رضاي او)است، و بنا بر اين پس اينكه فرمود: (بعضي ازمردم مي گويند)منظور گفتن به زبان قال نيست، بلكه گفتن به زبان حال است، و معناي آيه اين است كه: بعضي از مردم نمي خواهند مگر دنيا را، و اينان در آخرت هيچ نصيبي ندارند،بعضي هم هستند كه نمي جويند مگر آنچه را كه مايه رضا و خوشنودي پروردگارشان باشد، چه در دنيا و چه در آخرت: اينان از آخرت هم نصيب دارند.
از اينجا روشن مي شود كه چرا حسنه را در نقل كلام اهل آخرت ذكر كرد و در
نقل كلام اهل دنيا نقل نكرد، چون كسي كه چيزي از امور دنيا مي خواهد مقيد نيست به
اينكه آن چيز نزد خدا هم حسنه باشد يا نباشد، او دنيا را مي خواهد كه همه اش نزد او
حسنه و خوب است، چون مايه زندگي دنيائي او است، و با هواي نفسش موافق و سازگار است،
به خلاف كسي كه رضاي خدا را مي خواهد كه در نظر او آنچه در دنيا و آنچه در آخرت است
دو جوراست، يكي حسنه و ديگري سيئه، و او نمي جويد و درخواست نمي كند مگر حسنه را.
و اينكه ميان جمله: "و ما له في الاخرة من خلاق"و جمله: "اولئك لهم نصيب مماكسبوا"مقابله انداخته، اين معنا را مي فهماند كه اعمال طايفه اول كه فقط دنيا را مي خواهندباطل و بي نتيجه است، به خلاف دسته دوم كه از آنچه مي كنند بهره مي برند، همچنانكه درجاي ديگر فرموده: "و قدمنا الي ما عملوا من عمل، فجعلناه هباء منثورا" (5) و نيز فرموده: "و يوم يعرض الذين كفروا علي النار، اذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا، و استمتعتم بها" (6) و نيز فرموده:
"فلا نقيم لهم يوم القيمة وزنا" (7) .
"و الله سريع الحساب"
سريع الحساب يكي از اسماي حسناي خداي تعالي است، و از آنجائي كه هيچ قيدي ندارد، به اطلاقش هم شامل دنيا مي شود و هم شامل آخرت، پس حساب خدائي هميشه حاصل است، و جريان دارد هر عملي كه بنده اش انجام دهد چه از حسنات باشد و چه غير آن، خداي عزوجل جزايش را مو به مو و درست بر طبق عملش مي دهد.
پس آنچه از معناي جمله"فمن الناس من يقول"تا آخر سه آيه به دست آمد اين شد كه خداي را ياد كنيد، چونكه مردم در طرز تفكرشان نسبت به دنيا دو دسته اند، بعضي از ايشان تنهادنيا را مي خواهند و جز دنيا به ياد هيچ چيز ديگر نيستند كه اينگونه مردم هيچ نصيبي در آخرت ندارند، بعضي ديگر كساني هستند كه آنچه مايه رضاي خدا است مي خواهند، كه اينگونه افراداز آخرت هم نصيب دارند و خدا سريع الحساب است، در حساب آنچه بنده اش مي خواهد به زودي مي رسد، و آن را بر طبق خواسته اش به او مي دهد، و بنا بر اين پس اي مسلمانان شما باياد خدا جزء نصيب داران در آخرت باشيد، و از آنها مباشيد كه به خاطر ترك ياد خدا در آخرت بي نصيب شدند، و در نتيجه شما هم نااميد و تهي دست شويد.
"و اذكروا الله في ايام معدودات"
ايام معدودات همان ايام تشريق يعني يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذي الحجة است دليل بر اينكه مراد ايام بعد از دهه ذي الحجه است اين است كه حكم يادآوري خدا در ايام معدودات را بعد از فراغ از بيان اعمال حج ذكر فرمود، و دليل بر اينكه مراد سه روز بعد از دهه ذي الحجه است، اين است كه دنبالش مي فرمايد: "فمن تعجل في يومين..."، چون تعجيل دردو روز وقتي فرض دارد كه ايام سه روز باشد، يك روز روز كوچ باشد، و در دو روز هم عجله كند، اين مي شود سه روز، و اتفاقا در روايات هم ايام معدودات به همين سه روز كه گفتيم تفسير شده است.
"فمن تعجل في يومين فلا اثم عليه، و من تاخر فلا اثم عليه لمن اتقي..."كلمه(لا) نفي جنس مي كند، پس اينكه در هر دو جا فرمود: (لا اثم عليه)جنس اثم وگناه را از حاجي نفي مي كند، و هيچگونه قيدي هم در كلام نياورده، و اگر مراد اين بود كه بفهماند در تعجيل به تنهائي اثم نيست و يا در تاخير به تنهائي اثم نيست لازم بود جمله را به آن مقيد كند و بفرمايد: (لا اثم عليه في التعجيل)و يا(لا اثم عليه في التاخير).
در نتيجه معناي آيه اين مي شود: كسي كه عمل حج را تمام كرده، گناهانش بخشوده شده است، چه اينكه در آن دو روز تعجيل كند، و چه اينكه تاخير كند و از اينجا روشن مي شودكه آيه شريفه در مقام بيان تخيير ميان تاخير و تعجيل نيست نمي خواهد بفرمايد حاجي مخيراست بين اينكه تاخير كند و يا تعجيل، بلكه منظور بيان اين جهت است كه گناهان او آمرزيده شده، چه تاخير و چه تعجيل.
و اما اينكه فرمود: (لمن اتقي)منظور اين نيست كه تعجيل و تاخير را بيان كند و گرنه حق كلام اين بود كه بفرمايد(فلا اثم علي من اتقي، گناهي نيست بر كسي كه از خدابپرهيزد)بلكه ظاهرا قيد(لمن اتقي)نظير همين قيد در جمله: "ذلك لمن لم يكن اهله حاضري المسجد الحرام...)است، و مراد اين است كه حكم نامبرده مخصوص مردم با تقوا است، اماكساني كه تقوا ندارند اين آمرزش را ندارند.
و معلوم است كه بايد اين تقوا پرهيز از چيزي باشد كه خداي سبحان در حج از آن نهي كرده، و نهي از آن را از مختصات حج قرار داده، پس برگشت معنا به اين مي شود كه حكم نامبرده تنها براي كسي است كه از محرمات احرام و يا از بعضي از آنها پرهيز كرده باشد، و اماكسي كه پرهيز نكرده، واجب است در منا بماند و مشغول ذكر خدا در ايام معدودات باشد، واتفاقا اين معنا در بعضي از روايات وارده از ائمه اهل بيت ع هم آمده، كه ان شاء الله، بزودي از نظر خواننده خواهد گذشت.
"و اتقوا الله و اعلموا انكم اليه تحشرون"در اين جمله كه خاتمه كلام است امر به تقوا مي كند، و مساله حشر و مبعوث شدن در قيامت را تذكر مي دهد، چون تقوا هرگز دست نمي دهد، و معصيت هرگز اجتناب نمي شود،مگر با يادآوري روز جزا، همچنانكه خود خداي تعالي فرمود: "ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب". (8) و در اينكه از ميان همه اسماء قيامت كلمه حشر را انتخاب نموده و فرمود: "انكم اليه تحشرون"اشاره لطيفي است به حشري كه حاجيان دارند، و همه در منا و عرفات يكجا جمع مي شوند و نيز اشعار دارد به اينكه حاجي بايد از اين حشر و از اين افاضه و كوچ كردن به يادروزي افتد كه همه مردم به سوي خدا محشور مي شوند و" لا يغادر منهم احدا"و خداوند احدي رااز قلم نمي اندازد.