بخش 11
د) شفاعت هـ ) نور 7. اسرار عرفانی حج باطن جهان باطن انسان باطن قرآن باطن شریعت الف) فرار ب) بصیرت ج) حجیج د) زاد سفر
«الْحَاجُّ مَغْفُورٌ لَهُ وَ مَوْجُوبٌ لَهُ الْجَنَّةُ...»;
«حج گزار بخشيده شده، بهشت بر او واجب مي شود.»
البته بهشتي كه خدا گفته است بدون منت مي دهد و حتي براساس فرمايش رسول خاتم (صلي الله عليه وآله) بهشت بي حساب به حاجي ارزاني مي شود و به او گفته مي شود: به بهشت وارد شو.
د) شفاعت
خداوند به حج گزار مقام شفاعت مي دهد. اگر كسي توفيق زيارت خانه خدا را پيدا كرد، در آخرت شفاعت ديگران را مي تواند كند. اين مژده را امام جعفر صادق (عليه السلام) داد:
«كسي كه در عرفات وقوف كند، براي هر كس دعا كند اجابت مي شود. حاجي شفاعتش براي فرزندانش، اهل خانه اش و همسايگانش پذيرفته مي شود».
شفاعت فقط در اختيار خداست، اگر كسي بخواهد به اين مقام بزرگ دست يابد بايد با اذن و اجازه خدا باشد; تنها شفاعت اين دسته از انسان ها پذيرفته است.
(يَوْمَئِذ لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ...) ;
«در آن روز شفاعت هيچكس سود نبخشد جز آنكس كه خداي رحمان به او اذن داده.»
خداوند مقام شفاعت را به بعضي از انسان ها داده است. انبيا و اوليا صاحبان شفاعت الهي اند، شهدا هم اجازه شفاعت دارند. از كساني كه خداوند به او اجازه شفاعت داده زائر خانه خداست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان، ص252
2 . المستدرك، ج2، ص8
3 . جعفريات، ص66
4 . طه : 109
هـ ) نور
يكي از ويژگيها و آثاري كه بر حج مترتب است، نورانيت حاجي است. زائر خانه خدا از منبع لايزال الهي يعني بيت الله الحرام، نور دريافت مي كند و آن را با خود همراه دارد، لذا حج براي حج گزار نورانيت در پي خواهد داشت. امام صادق (عليه السلام) فرمود:
«حج گزار دائماً همراه با نور حج است مادام كه خود را با گناه نيالوده باشد».
نمود. (وَأَشْرَقَتْ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا) ; بنابراين جهان هستي و به تعبيري عالم تكوين سراسر نورند.
عالم تشريع هم سرشار از نور است. تورات نور است، انجيل نور است، قرآن هم نور است و اساساً تمامي كتب آسماني همه نورند و خداوند با نور، مسير انسان را روشن و بني آدم را هدايت مي فرمايد.
اي خدا اي نوربخش هر ظُلَم از تو پيدا هر چه پنهان در عدم
اي خدا اي از تو نور كائنات اي زتو نور ظهور كائنات
نور عالم پرتو رخسار تو است عطرها هم بويي از گلزار تو است
نور هر بودي زنور بود تواست هر كمالي رشحه اي از جود تو است
در ميان انسان ها انبياء نورند و به نورانيت دعوت مي كنند. قرآن كريم شهدا را هم وجودهاي نوراني مي داند. (وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ...) . مؤمنين هم ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فروع كافي، ج4، ص255، روايت11 ; المحاسن، ج1، ص147، روايت208
2 . نور : 35
3 . زمر : 69
4 . مائده : 15، 44 و 46
5 . حديد : 19
همراه با نورند و نور آنها را همراهي مي كند. (أَفَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَي نُور مِنْ رَبِّهِ...) . نكته ظريفي كه در اين آيه وجود دارد اين است كه نفرمود «مع نور» يعني با نورند بلكه فرمود «علي نور» يعني بر نورند. به بيان ديگر آنها بر نور مسلط و سوارند. نور در اختيار آنهاست، نور مركب آنهاست و نور رام ران آنهاست، آنها با نور مي روند، با نور مي آيند، با نور مي نشينند، با نور مي گويند، با نور مي شنوند و از همين روست كه لحظه لحظه آنها نور است و سلام و از همين روست كه ما به لحظات و آنات اين وجودهاي نوراني سلام مي دهيم. «السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّنُ...». به هر تقدير يكي از كساني كه نوراني بوده و نور در اختيار اوست زائر بيت الله است. حج گزار دائماً همراه نور خداست و مادام كه مخالفت خدا نكند، نور از او زائل نمي شود.
بيست بار حج گزارد دوزخ را نخواهد ديد و شهيق و زفير آنرا نخواهد شنيد. اگر كسي چهل بار توفيق زيارت خانه خدا را داشته باشد به او گويند هر كس را كه مي خواهي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . زمر : 22
2 . فروع كافي، ج4، ص281، روايت3
3 . الخصال، ص60، روايت81
4 . همان، ص117، روايت101
5 . همان، ص215، روايت17
6 . همان، ص283، روايت30
7 . همان، ص445، روايت43
8 . همان، ص516، روايت3
شهري با صد هزار قصر براي او مي سازد كه در هر قصري يك حوري وهزار همسر براي او قرار مي دهد و اگر كسي بيش از پنجاه بار حج خانه خدا كند همچون كسي است كه با پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اوصيائش حج گزارده است، خداوند هر جمعه به ديدار او مي آيد، خداوند او را وارد بهشت خودش مي كند كه نه چشمي آنرا ديده و نه مخلوقي از آن آگاه است.
از سويي ديگر اگر كسي ترك حج كند آثار منفي بي شماري در انتظار اوست كه به سه نمونه از آن اشاره مي شود; يكي اينكه اگر كسي اراده حج كند و كاري از كارهاي دنيا او را مشغول به خود كند به گونه اي كه مانع حج او شود، رسول خدا فرمود:
«در اين صورت كارش و حاجتش انجام نمي شود تا حاجيان را بعد از بازگشت ببيند.»
ديگر اينكه اگر كسي بناي حج داشت و به دليل دنيوي آنرا به تأخير انداخت، امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:
«خداوند او را به مصيبتي گرفتار مي كند و اين مصيبت غير از آن چيزي است كه در آخرت براي او ذخيره شده.»
چنانكه در روايتي مي خوانيم كسي كه توان حج دارد ولي پنج سال آنرا به تأخير بيندازد خداوند او را محروم قرار مي دهد.
با نگاهي كلي به آثار و حكمتهاي حج، مي توان گفت كه علت و حكمت حج ورود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان، ص548، روايت29
2 . همان، ص571، روايت3
3 . فقيه، ج2، ص217، روايت2213
4 . همان.
5 . همان.
6 . همان.
به ميهمان سراي خداي متعال، طلب افزايش رزق و بيرون آمدن از گناهان است و براي آنكه از گذشته توبه كند و عمل را از سر گيرد.
يكي از ياران امام صادق (عليه السلام) هشام بن حكم است. او از امام پرسيد: به چه علت خداوند حج را بر بندگان تكليف ساخت؟ امام پاسخ داد:
«خداوند مردمان را آفريد... ـ تا آنكه فرمود: ـ و آنان را فرمان داد به آنچه كه فرمانبرداري در دين باشد و مصلحتشان در كار دنيايشان. پس در حج، گرد آمدن از شرق و غرب را قرار داد تا يكديگر را بشناسند و هر كدامشان كالاهاي تجارتي را از شهري به شهري ببرند تا از اين رهگذر، كرايه دهنده و شتربان سود ببرند، تا آن كه نشانه هاي رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و اخبار او شناخته و ياد شود و فراموش نگردد. و اگر هر قومي به شهرهاي خودشان و آنچه در آنهاست اتّكا مي كردند، هلاك مي شدند و شهرها ويران مي شد و جذب كالا و سودبردنها از بين مي رفت و از خبرها آگاه نمي شدند ; اين است علت حج».
7. اسرار عرفاني حج
يكي از معارف عميق و ژرفي كه در متن دين وجود دارد، آن است كه جهان ظاهري دارد و باطني. جهان هستي را مراتبي است كه نازلترين آن «ظاهر» و درجات بالاترش «باطن» است. اين امر اختصاص به جهان ندارد، بلكه شامل انسان و قرآن نيز مي شود. انسان و قرآن هم، ظاهر و باطن دارند و داراي مراتب و درجات اند كه نازل ترين و پايين ترين درجات هر سه، ظاهر آنها و رتبه هاي بالاتر، عمق و باطن جهان، انسان و قرآن مي باشد; به عبارت بهتر، هر يك از اين سه مقوله، امري تشكيكي و داراي دو طرف مي باشد; يك طرف آن، مرتبه ظاهر است و طرف ديگر، عميق ترين لايه جهان، انسان و قرآن مي باشد، كه مرتبط با مبدأ است.
از آنجا كه مبدأ هر سه يكي است; يعني خداست كه خالق هستي است، خداست كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . علل الشرائع، ص405، روايت6
آفريننده انسان است و خداست كه نازل كننده قرآن مي باشد، طبعاً هر رتبه اي از جهان، با رتبه اي از انسان و قرآن متناظر است; به تعبير ديگر، ظاهر جهان ـ كه دنياست ـ با ظاهر انسان ـ كه انسان مادي و دنيوي است ـ با ظاهر قرآن متناظر است و هر رتبه اي كه به عمق جهان وارد مي شويم، به عمق انسان و قرآن گام نهاده ايم.
و جهان و نزول قرآن با كلمه «كُن» تحقق مي يابد. اما در گام دوم، هستي و انسان و قرآن حركتي به سمت او خواهند داشت، كه فرمود: (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ). از اين رو كار آفرينش با قوس اول آغاز و با قوس صعودي به انجام مي رسد و اين حركت مدوّر از مبدأ و به سوي منتهايي است كه هر دو بر هم منطبق اند; لذا فرمود: (هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ) .
باطن جهان
اين كه جهان و عالم هستي داراي مراتب و درجاتي است كه يكي ظاهر و ديگري عمق و باطن است، هم براساس مباني فلسفي قابل استفاده است و هم با نگاه قرآني مي توان به آن رسيد. در اين نوشتار آنچه مد نظر است، توجه به آيات قرآني است. در قرآن كريم به آياتي بر مي خوريم كه به روشني به ظاهر و باطن جهان اشاره دارد.
يك) دسته نخست، آيات ملكوتي است. در كتاب خدا مجموعاً چهار آيه است كه به ملكوت جهان اشاره دارد; يكي از آنها مربوط به ابراهيم (عليه السلام) مي باشد: (وَكَذَلِكَ نُرِي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . يس : 82
2 . بقره : 156
3 . حديد : 3
كه اولا: ملكوت با علوم حسّي و عادي حاصل نمي شود بلكه رؤيت و بصيرت قلبي لازم دارد، ثانياً: اگر كسي به رؤيت معنويت نائل شد، نتيجه آن حصول علم و يقيني است كه در آن هيچگونه شك و ريبي نباشد. اين رؤيت براي پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله) هم حاصل شد اما در مدارج بالاتر: (سُبحانَ الّذي أَسري بِعَبدِهِ لَيلا مِن المَسجِد الحَرامِ ألي المَسجدِ الاَقصي الّذي بَارَكنا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مُن آياتِنا).
(لله مُلكُ السّمواتِ والارضِ). علت مالك بودن او خالق بودن است. لذا خدا مالك است; چون او خالق است: (تَبارَكَ الّذي بِيَدِه المُلكُ و هُوَ علي كُلّ شَيء قَدير الّذي خَلَق المَوتَ وَالحَياةَ... الذي خَلَقَ سَبعَ سَماوات طِباقاً).
از مجموع آيات به دست مي آيد كه ما سوا انتساب به او دارد و تنها از اين حيث مملوك اوست و اگر انساني اين حيثيت يعني حيثيت انتساب ما سوا به او را ديد، به ملكوت جهان هستي نائل شده است و مي دانيم كه جهان هستي حيثيتي جز اين ندارد، اگر انسان ما سوا را اين گونه نبيند; يعني عناصر هستي را مستقل بنگرد، اين نگاه واقعي نيست و اين نگاه دنيوي است و روزي كذب اين نگاه روشن خواهد شد: (يَومَ تُبلَي السَّرائِرُ). بنابراين، ملكوت عرشي، همان كلمه «كُن» است و همان جهت انتساب ماسوا به اوست كه اگر انساني به آن نايل شود، به توحيد محض و تدبير ربوبي نايل خواهد شد. حاصل آنكه ملكوت جهان، باطن جهان است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . انعام : 75
2 . روح البيان، ج7، ص251 ; روح المعاني، ج12، ص132
3 . اسراء : 1
4 . آل عمران: 26
5 . مائده : 120
6 . ملك : 3
7 . طارق : 9
8 . الميزان، ج7 ، ص171 و ج8، ص348 و ص59
مضموني قريب به آيه ديگر است: (كُلّ شَيء هَالكُ الا وَجهَهُ). در آيه نخست، «فنا» را به هر كس كه روي زمين است نسبت داده، اما در آيه دوم تعميم داده و هلاكت و فنا را شامل هر شيء دانسته و در نقطه مقابل، بقا را تنها به جه الله نسبت داده است. با توجه به دو تعبير «فان» و «هالك» كه شامل زمان حال هم مي شود، به دست مي آيد كه هر چيز و هر كس اگر وجه الله نباشد، الان هم حكم هلاكت بر او جاري است. وجه هر كس، بُعدي از او است كه با آن، با ديگران مواجه مي شود. لذا به بخش مقدم سر، «وجه» گفته مي شود; چون انسان با آن، با ديگران مواجه مي شود.
«وجه الله»، اسماء و صفات اوست كه خدا با آن، به ما سوا مواجه مي گردد. علم، قدرت، رحمت، سمع و ديگر اسماء و صفات حسناي حق، وجه الله است. در واقع وجه الله با ملكوت اشياء يكي است و باطن جهان تلقي مي شود.
به دست مي آيد كه «يعلمون»، بدل «لايعلمون» است كه در آيه قبلي ذكر شده است و از سوي ديگر در مقابل آن «جاهلون» قرار ندارد، بلكه تعبير «غافلون» به كار رفته است. در اينجا نكته اي است و آن اين كه فرقي ميان عدم علم يا جهل و ميان وجود علمي كه از دنيا تجاوز نكند، نيست. لذا علمي كه هدف و مقصود آن دنياست از نظر قرآن برابر جهل، غفلت و نسيان است.
اما نكته مهمتر اينكه در اين آيه تعبير «ظاهر حيات دنيا» آمده است كه نشان مي دهد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الرحمن : 25 و 26
2 . قصص : 88
3 . الميزان، ج9، ص101و ج16، ص90
4 . روم : 7
5 . الكشاف، ج5، ص202
حيات دنيا باطني هم دارد و آن باطن چيزي نيست جز آخرت; زيرا اين دو، مقابل هم
قرار گرفته اند و قرينه مقابله بيانگر آن است كه باطن دنيا قيامت است. آن كه اهل ظاهر است، دنيا بين بوده و هر كس چشم آخرت بين پيدا كند، به باطن جهان، كه قيامت است نايل شده است و اين امر ممكن است در ظرف دنيا هم حاصل شود.
نكته بسيار مهم و اساسي رهنمون مي گردد كه ظاهر جهان دنيا است و باطن آن قيامت. و امكان ندارد ظاهر باشد بدون باطن، لذا باطن اكنون وجود دارد و بر ظاهر، كه دنيا است مسلط و حاكم مي باشد. به تعبيري، آخرت بَعد دنيا نيست، بلكه فوق دنيا و محيط بر آن است. قرآن مي فرمايد: (وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ). محيط، اسم فاعل است و ظهور در زمان حال دارد و امكان ندارد جهنم محيط باشد اما جنت محيط به متقين نباشد. لذا قيامت با بهشت و جهنمش هم اكنون حاضر و محيط بر دنيا و انسانها است.
باطن انسان
بجز آيه پيش گفته، كه اشاره اي روشن داشت كه انسان هم، ظاهر و باطن دارد; ظاهرش انسان دنيوي و باطنش انسان اخروي است، به گونه هاي ديگر هم مي توان از قرآن استنباط كرد كه وجود آدمي داراي درجات و مقاماتي است.
است و افزايش ايمان مطلوب است: (اذا تُلِيَت عَلَيهِم آياتُهُ زَادَتهُم ايماناً). يا فرمود: ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان، ج16، ص157
2 . نور : 35
3 . عنكبوت : 54
4 . مجادله : 22
5 . انفال : 2
ديگر، تقوي داراي مراتبي است: (يا أيّهاالذين آمَنوا اتّقوا اللهُ حَقّ تُقاتِهِ). اين دسته از آيات نشان مي دهد قلب انسان كه تمام حقيقت انساني است، داراي مراتب و درجاتي است و هر گاه امري داراي مراتب شد، ظاهر و باطن خواهد داشت.
دو) از سوي ديگر، قرآن براي انسان حياتي قائل است به نام «حيات طيب». كسي كه اهل عمل صالح باشد و ايمان در وجود او راه يابد، خداوند به او حياتي مي دهد به نام حيات طيب و اين يك سنت و قانون الهي است. در اين قانون، تفاوتي ميان زن و مرد نيست: (من عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكر أو أُنثي و هُوَ مُؤمِن فَلَنُحييَنَّهُ حَياةً طَيبةً).
احيا، القاي حيات در شيء است. خداوند با چند تأكيد مي فرمايد كه حيات طيب از سوي خداست و تنها براي مؤمني حاصل است كه داراي عمل صالح است. در اين آيه مراد تغيير صفت حيات نيست; يعني قرآن نمي خواهد بگويد حيات دو قسم است; حيات خبيث و حيات طيب و ما به مؤمنان حيات طيب مي دهيم. در اين صورت بايد مي فرمود: «فلنطّيبنّ حياته» بلكه مراد اين است: مؤمناني كه اهل عمل صالح اند، حيات دارند و آن حيات طيب است. اين حيات، حيات مجازي نيست; زيرا اسلوب آيه، براي القاي مطلب مجازي نيست. مضمون آيه مذكور شبيه اين آيه است كه مي فرمايد: (أوَمَن كانَ ميتاً فَأحيَيناهُ و جَعلنا لَهُ نوراً يَمشي بِهِ في النّاسِ).
البته اين گونه نيست كه انسان ها دو دسته اند; زنده و مرده، بلكه مردگان دو قسم اند:
خوابيده; يعني اهل قبور و متحرك ، يعني انسان هاي غير مؤمن و در اين ميان، تنها انسان هاي داراي نور، زنده اند. لذا قرآن بخش بسياري از انسان ها را كه ما آنها را زنده
1 . نساء : 136
2 . حديد : 16
3 . آل عمران : 102
4 . نحل : 97
5 . الميزان، ج12، ص341ـ343
6 . انعام : 122
مي دانيم، مردگان متحرك و قائم مي داند. پس انسان هايي كه اهل دنيا هستند، مرده
محسوب مي شوند و آنها كه به مقام قرب الهي نايل آمده اند، گامي به عمق وجود خود نهاده و به باطن خويش دست يافته اند. چنين انساني حيات نوراني دارد: (أفمن شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ للاسلامِ فَهُو علي نور مِن ربهِ).
براي او حاصل نخواهد شد: (أفلا يتدَبَرونَ القُرآنَ أم علي قلوب أقفَالُها). اين دسته از آيات نشان مي دهد كه انسان داراي دو وضعيت ادراكي است; يكي ادراك ظاهري، كه براي همه انسان ها به طور يكسان حاصل است. اما وضعيت ديگر ادراكي هم براي انسان ممكن است كه اگر حاصل گردد، قلب انسان بينا و داراي بصيرت مي گردد. پيداست كه اين ادراك غير از ادراك ظاهري است و طبعاً ادراك باطني است كه براي باطن انسان يعني قلب او حاصل مي گردد.
چهار) در برخي از آيات سخن از اكل نار و خوردن آتش است: (ان الذين يَأكُلُون أموالَ اليَتامي ظُلماً اِنّما يأكُلون في بُطُونِهِم ناراً).قرآن با صراحت اعمال برخي را «اكل نار» مي شمارد. اين تعبير مجاز نيست و ظاهر آن اشاره به واقعيت اين عمل دارد كه براي واقعيت انسان حاصل است; يعني واقعاً انساني كه چنين عملي را از روي ظلم انجام دهد،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . زمر : 22
2 . بقره : 7
3 . انعام : 25
4 . اعراف : 100
5 . محمد : 26
6 . نساء : 10
در «باطن» خود آتش خورده است. در جاي ديگر اشاره به مطلع آتش مي كند و مي فرمايد: زادگاه آتش جايي جز قلب و باطن انسان نيست: (نارُاللهِ المُوقَدِةُ التي تَطّلعُ علي الافئِدَةِ...).
اين دسته از آيات هم بيانگر اين واقعيت مهم است كه هم انسان و هم اعمال او داراي ظاهر و باطني است. ظاهر انسان ممكن است عملي انجام دهد ولي باطن عمل در باطن انسان مي ماند و زماني ظهور خواهد كرد و ظهور اين واقعيت ظهور قيامت است: (يوم تُبلي السَّرائِرُ).
گناه، ظاهري دارد و باطني. نه اين كه كارهاي بد دو قسم است; ظاهري و باطني. به تعبير ديگر، در اين دسته از آيات، سخن از ظاهر و باطن فواحش و اثم است، نه اين كه سخن از فواحش و اثم ظاهري و باطني باشد، لذا هر گناهي ظاهري دارد و باطني و اگر هر معصيتي ظاهر و باطن دارد، هر عمل صالحي هم اينگونه است. لذا تمامي اعمال انسان ظاهري دارد كه با ظاهر دنيوي انسان در تماس است و باطني كه با باطن و با قلب آدمي مرتبط است و اين مسأله همان تجسم عمل مي باشد.
باطن قرآن
قرآن داراي دو مقام است; ظاهر و باطن. اين مطلب از آيات گوناگون قابل استنباط است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان، ج4، ص351
2 . همزه : 7
3 . طارق : 9
4 . انعام : 120
5 . انعام : 151
6 . الميزان، ج7، ص333
يك) دسته اي از آيات نشان مي دهد كه قرآن مقام تفصيل دارد و قبل از آن، داراي
مقام اجمال است. در اول سوره هود آمده است: ( الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيم خَبِير). مراد از كتاب همين قرآني است كه در دست ماست. نكته مهم اين كه در اين آيه مقابله اي ميان مقام احكام و مقام تفصيل حاصل شده و ميان اين دو مقام با لفظ «ثم» عطف شده است كه دلالت بر نوعي تراخي مي كند. تفصيل يعني ايجاد فاصله ميان اجزاي يك شيء كه داراي نوعي ارتباط باشد و در برابر، احكام به معناي ارجاع اجزاي يك شيء متفرق به امر واحد و بسيط، بدون اينكه در آن اجزايي باشد. واضح است كه بساطت و كثرت از جهت الفاظ و جهات ظاهري نيست بلكه به معنا و مضمون آيات باز مي گردد. لذا ممكن است معاني، تفصيل يافته، به آيات و سور تبديل شوند و امكان دارد تمام معاني مجتمع گرديده، به دنبال غرضي باشند. مقام اجمال، مقام احكام قرآني بوده و به دنبال آن، مقام تفصيل قرار خواهد گرفت.
ام الكتاب براساس آيه: ( عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ) گفته مي شود. خلاصه آنكه مقام تفصيل مقام ظاهري قرآن كريم است و مقام اجمال و بساطت باطن قرآن مي باشد.
حرف قرآن را بدان كه ظاهريست زين ظاهر باطني بس قاهريست
زير آن باطن يك باطن سوم كه درو گردد خردها جمله گم
بطن چهارم از نبي خود كس نديد جز خداي بي نظير بي نديد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . هود : 1
2 . الميزان، ج10، ص 136ـ138 ; روح المعاني، ج7، ص131
3 . واقعه : 78
4 . رعد : 39
تو ز قرآن اي پسر ظاهر مبين ديو آدم را نبيند جز كه طين
الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْء). اگر در جايي تنزيل مطرح باشد، بايد امري باشد كه از مقام رفيع به مقام پايين تنزيل يافته باشد، لذا لازمه تنزيل اين است كه اولا: امر تنزيل يافته داراي مراتب نزول باشد، ثانياً: تنزيل داراي مبدأ و منتها باشد. در هر صورت، منتهاي نزول، ظاهر قرآن و مراتب بالاتر و مبدأ تنزيل آيات بطون قرآن كريم خواهد بود. مسأله باطن داشتن قرآن، از آيات تدبر و برخي آيات ديگر هم بدست مي آيد. به جز اين ها مسأله ظاهر و باطن قرآن در روايات متعددي به صراحت بيان شده است، كه به نمونه اي از آنها اشاره مي شود:
در روايت مبسوطي از پيامبر گرامي (صلي الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمودند:
«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَة وَ أَنْتُمْ عَلَي ظَهْرِ سَفَر، وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ... فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَي الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَي النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَي خَيْرِ سَبِيل وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ».
از مجموع مباحث پيش گفته به دست مي آيد كه جهان، انسان و قرآن ظاهري دارند و در عالم بالا، هر يك داراي باطن مي باشند. اگر جهان هستي عالم تكوين است و قرآن كريم عالم تشريع، اين امر به معناي هماهنگي نظام تكوين و تشريع است كه از ديگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حج : 9
2 . نحل : 89
3 . فروع كافي، ج2، ص598
معارف بلند قرآني است. مسأله ظاهر و باطن منحصر به سه امر مذكور نيست، بلكه شامل اعمال انساني هم مي شود كه بدان اشاراتي شد. همچنين نعمت هاي الهي هم ظاهر و هم باطن دارند: (وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً).
از ديگر مسائل مهم در بيان معارف ديني اين كه: علم هم از اين قاعده، مستثني نيست. عارفان علم را دو دسته مي دانند: «اكتسابي» و «ارثي». علوم اكتسابي يا رسمي، علومي است كه از طريق آموزش انساني و به تدريج و همراه با رنج فراوان به دست مي آيد. علم ارثي يا الهي، علمي است كه از طريق تعليم رباني، در اندك زماني و به راحتي حاصل شود. ممكن است انسان واجد علم رسمي يا صاحب علم ارثي يا داراي هر دو علم باشد اما آنچه مهم است اين است كه علم مفيد، علم ارثي و باطني است; چنانكه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به اين مطلب اشاره فرمود:
«الْعِلْمُ عِلْمَانِ: عِلْمٌ عَلَي اللِّسَانِ فَذَلِكَ حُجَّةٌ عَلَي ابْنِ آدَمَ وَ عِلْمٌ فِي الْقَلْبِ فَذَلِكَ الْعِلْمُ النَّافِعُ».
علم الوراثه، در قلبي كه از كدورت صفات نفساني و قذارت طبايع حيواني و علايق زشت دنيوي منزه است مي جوشد و اسرار جهان غيب را هويدا و آشكار مي سازد. علم موروثي علمي است كه از جانب حق باشد و او معلم انسان قرار گيرد: ( عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً). اهل كشف وارثان كشوف نبوي اند و به بركت پيروي از آن بزرگواران، به وراثت علوم حقيقي نايل مي شوند. اين علوم تقليدي نيست. تقليد تقييد است و تمام علماي رسوم در قيد تقليدند و گاهي از حس و گاهي از عقلشان تقليد مي كنند، اما آنكه وارث علم حقيقي است، اگر هم مقلد باشد، تنها مقلد خداست و اين دسته، علماي حقيقي و اهل تحقيق اند. اصل در عالم جهل است و علم مستفاد و امري وجودي است و وجود مخصوص خداوند مي باشد;
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لقمان : 20
2 . فروع كافي، ج2، ص 135 ; وسائل الشيعه، ج1، ص 152 ; بحار، ج54، ص145
3 . كهف : 65
«فتقليد الحقّ الذي له الوجود أَولَي من تقليد مَن هو مخلوق فكما استفدت منه سبحانه الوجود فاستفد منه العلم».
از مسائل مهم ديگر، كه هم نتيجه مباحث پيشين است و هم مستنداتي از آيات و احاديث دارد، آن است كه شريعت هم ظاهر و هم باطن دارد. نماز بجز كالبد ظاهري، باطني دارد كه همان ذكر خداست: (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ). روزه ظاهري دارد كه امساك است، اما باطن آن امساك و تقواي معنوي است: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ)
حج هم ظاهري دارد كه احكام شرعي آن را تشكيل مي دهد; مانند حج واجب و مستحب يا حج تمتع، قِران و اِفراد يا احكام حج نيابتي يا واجبات و مندوبات حج. از سوي ديگر تمام احكام شرع كه در باب حج مطرح است، داراي باطن بلكه بطون است، كه در روايات و احاديث و نيز ذوقيات عرفا به آنها اشاره شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتوحات المكية، ج3، ص167
2 . اللمع، ص26
3 . به نقل از: جامع الاسرار و منبع الانوار، ص351
4 . همان، ص351ـ352
الهي اند. علوم عرفاني ميراث معنوي است كه از سوي اب معنوي بر قلب عارف مي نشيند. زمين، ارث صوري خداست. ولي ميراث پيامبران علوم معنوي و حقيقي است.
باطن شريعت
5 . عنكبوت : 35
6 . بقره : 183
الف) فرار
معرفي نموده اند. فرار، گريختن از غير خدا به سوي خداست. فرار گريز از عالم گذرا به سوي حقيقتي جاودان و پايدار است و فرار حركت به سوي آسمان ربوبي است.
حركت به سوي خدا مراتبي دارد; گاهي خداوند در قرآن كريم به كارهاي خوب و نيك امر مي كند و مثلا مي فرمايد:
(ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) ;
«ركوع و سجود بجاي آوريد، بندگي پروردگار را كنيد و كارهاي نيك انجام دهيد، باشد كه رستگار شويد.»
در گام دوم خداي سبحان از انسان شتاب مي خواهد. نيكان و پاكان كساني هستند كه در كارهاي خوب سرعت ميورزند و شتاب عمل صالح انجام مي دهند.
(أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ) ;
«ايشان در نيكي ها سرعت مي گيرند.»
حركت به سمت خدا مرحله سومي هم دارد. خداوند در اين گام مفهوم مسابقه در كارهاي نيك را مطرح مي كند. در مسابقه، رقابت و در رقابت مثبت و سازنده، پيشي گرفتن از ديگران در كارهاي خير است. پروردگار عالم درباره خوبي ها و كارهاي نيك با نگاه رقابت به انسان ها مي نگرد و از آنها مي خواهد از يكديگر سبقت گيرند: (فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ذاريات : 50
2 . فقيه، ج2، ص221، روايت2237
3 . حج : 77
4 . مؤمنون : 96
5 . بقره : 148
آخرين مرحله حركت به سوي خدا، فرار است. در فرار انسان از غير خدا منقطع شده، به سوي او شتابان گام برمي دارد. در فرار، جهل ها و نادانيها برطرف و علم به جاي آن مي نشيند. در فرار، كسالت نيست، تحرك، نشاط و عزم آن را همراهي مي كنند. فرار، سعي و كوشش فراوان، آهنگي جاودانه و عزمي شكست ناپذير مي طلبد. فرار به سوي خدا سينه انسان را گشاده مي كند و دلتنگيها، كدورت ها و ناپاكيها را مي زدايد تا انسان به مقام يقين نائل شود.
انساني كه به سوي خدا فرار مي كند، هجرتي به سوي او دارد و زبان حال او اين است: (إِنِّي مُهاجِرٌ إِلي رَبِّي). اين مهاجر، ابراهيم (عليه السلام) است; هم او كه كعبه را تجديد بنا كرد و انسان ها را به حج خانه خدا فرا خواند. انساني كه مهاجر است، دعوت به هجرت مي كند و هجرت حج، فرار به سوي خداست. اين هجرت از همان آغاز آماده شدن براي حج را نشان مي دهد; پاك كردن مال، تنظيم وصيت نامه، وداع با بستگان، زاد و توشه برداشتن، همه و همه انسان را آماده سفر و سلوكي به سوي خدا مي كند. مسافر در تمامي احوال بايد به فكر مقصد يعني ديدار خدا در كعبه و ولي خدا در مدينه باشد. او بايد خود را براي بريدن از غير خدا و گريز و فرار به سوي خدا مهيا كند.
ب) بصيرت
حج نور است و بصيرت، شهود است و مكاشفه. حاجي چشم خود را به ديدار يار باز مي كند، قلب او بصيرت مي يابد و با تمام وجود به رؤيت خدا مي نشيند. اگر كسي حج واجب را به تأخير اندزد و بميرد، خداوند او را كور «اعمي» محشور مي كند. اين تعبير در روايات متعددي آمده و در تمامي آنها به اين آيه تمسك شده است:(وَمَنْ كانَ فِي هذِهِأَعْمي فَهُوَ فِي الاْخِرَةِ أَعْمي وَ أَضَلُّ سَبِيلاً). ولي لحن روايات متفاوت است. برخي ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . عنكبوت : 26
2 . اسراء : 72
را مطرح مي كنند و حديثي ديگر مي گويد: او از انجام فريضه اي از فرائض الهي كور شده است.
از مجموع اين احاديث چند نكته به دست مي آيد; يكي اينكه حج بصيرت است و نور و ترك آن نابينايي است و گمراهي و ديگر اينكه خدا تارك حج را كور مي كند، لذا از دست دادن بصيرت فعلي از خداست كه به دنبال مخالفتي عظيم از سوي انسان حاصل مي شود و خداوند انسان را كور و نابينا مي سازد. سوم اينكه اين نابينايي كه در آيه مطرح شده است، منطبق بر تارك حج واجب است كه شامل دو جهان مي شود; يعني كسي كه با ترك حج در دنيا كور شود، در آخرت هم نابينا محسوب مي شود.
نابينايي نتيجه حجاب است. به عبارت ديگر انسان ها دو چشم دارند; چشم ظاهري و چشم باطني. تمامي انسان ها از نعمت چشم باطني يا بصيرت برخوردارند، ولي بصيرت در آنان به صورت استعداد و بالقوه است. چشم قلب اگر محجوب باشد، نتيجه اي جز كوري ندارد، لذا حجاب مانع بصيرت دروني و قلبي است.
حجاب نوعي مانع است كه ديده بنده را مي پوشاند و او را از شهود هستي منع مي كند. علت محجوب ماندن بندگان آن است كه روح آدمي به هنگام تنزل، از عوالم بي شمار گذر مي كند تا به عالم ناسوت و قالب بدن در آيد. اين تنزل سبب مي شود تا جميع مراتب علوي براي انسان محجوب شود و او از ديدار دوست محروم بماند. بنابراين حجاب چيزي جز تعين و حدود نيست و آنكه بي تعين، مطلق و بي حجاب بود، ظهور ذاتي و ازلي و سرمدي دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . فروع كافي، ج4، ص269
2 . فقيه، ج2، ص273
3 . تفسير قمي، ص424
4 . تفسير عياشي، ج2، ص306
5 . مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، ص107 ; مصباح الانس، ص265
دست خداست اما اين عمل الهي جزايي است. بدين معنا كه بنده خود با دست اختيار خويش زمينه ختم را فراهم مي كند و آن همان حجاب و غشاوه اي است كه بر گوش و چشم خود مي كشد. اگر از حقيقت اين غطاء و حجاب سؤال شود، قرآن به بهترين شيوه ممكن پاسخ مي دهد: (كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ). از اين آيه چنين بر مي آيد كه رين و حجاب قلب چيزي جز «نفس عمل» نيست و اين از معجزات قرآن كريم است. معصيت خود حجاب دل است نه اينكه علت حجاب و حجاب، اثر آن باشد. به عبارت ديگر عمل صورتي علوي دارد كه سرّ انسان را تحت تأثير خود قرار مي دهد. بنابراين تجسم عمل باعث تجسم قلب و تجسم قلب منشأ تجسم قيامت انساني است، بدين معنا كه ظهور باطن هر شخص همان قيامت اوست. چنانكه فرمود: (نار الله الموقدة التي تطلع علي الافئدة).
مهر نهادن مانند آن است كه آينه اي را كاملا مكدر نماييم. نهايت درجه حجاب دل، قفل قلب است: (ام علي قلوب اقفالها). قفل قلب پايان حجاب است و كوري دل به اين ميزان كه رسيد، كوري ابدي در آخرت را در پي خواهد داشت. (و من كان في هذه اعمي فهو في الاخرة اعمي و اضلّ سبيلا).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بقره : 61
2 . مطففين : 14
3 . همزه : 7
4 . توبه : 94
5 . محمد : 26
6 . اسراء : 74
در احاديث نيز از حجاب سخن به ميان آمده است. در اين ميان حديث حجاب در كلمات عارفان جايگاه ويژه اي دارد. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) فرمود: «ان لله سبعين حجاب من نور و ظلمة». اين هفتاد حجاب در نهاد آدمي موجود است و به حسب هر حجاب ديده اي از آدم پوشيده و او از مطالعه ماسوا محجوب شده است. نكته اي كه از اين حديث بر مي آيد اين است كه حجاب ها دو دسته اند; ظلماني و نوراني. و از آنجا كه حجب نوراني در دو دسته عقلي و روحاني مي گنجند و از سوي ديگر حجاب ظلماني مربوط به نفس است مي توان نتيجه گرفت كه حجاب ها سه گونه اند; ظلمانيِ نفساني، نورانيِ عقلي و نورانيِ روحي.
ابوالعرندس كندي يكي از مردان قريشي است. او نقل مي كند كه روزي در آستانه
كعبه با امام صادق (عليه السلام) نشسته بوديم. به امام گفته شد: حجاج چه بسيارند. امام (عليه السلام) فرمود: «حاجي چه كم است». همچنين در حديثي مشابه عبدالكريم بن كثير مي گويد با امام صادق (عليه السلام) مشغول انجام اعمال حج بوديم. امام بالاي كوهي رفت و از آنجا به مردم نگريست و گفت:
«مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ» ;
«ناله ها چه بسيار است و حاجيان چه اندك!»
اين سرّ عرفاني را امام محمد باقر (عليه السلام) بيشتر روشن فرموده است. ابوبصير به امام باقر (عليه السلام) عرض مي كند: چقدر امسال حاجي فراوان و ناله ها بلند است! امام فرمود:
«بلكه ناله ها و فريادها زياد، اما حاجي واقعي كم است، آيا دوست داري حقيقت آنچه را گفتم به صورت عيان ببيني؟ سپس با دست مبارك چشمان ابوبصير را مسح نمود و دعا كرد او بينا شد، در آن هنگام مشاهده كرد كه اكثر آنها ميمون و خوك اند و مؤمنين ميان آنها همانند ستارگان درخشان در شب ظلماني اند.»
ابوبصير گفت: راست گفتي مولاي من، ضجه و ناله فراوان، اما حاجي اندك است. سپس امام دعا كرد و ابوبصير چشمانش صورت عادي گرفت.
صاحب مستدرك در حديثي طولاني به نقل از تفسير عسكري از امام زين العابدين (عليه السلام) نقل مي كند كه آن بزرگوار در عرفات وقوف يافته بود. امام خطاب به زهري فرمود:
«به نظر شما امسال تعداد زائران چقدر است؟» زهري عرض كرد: چهارصد يا پانصد هزار نفر كه همه قصد خدا را كرده اند و او را با ناله و ضجه مي خوانند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتوحات مكية، ج2، ص159 ; مرصاد العباد، ص311، در مرصاد چنين نقل شده است: «ان لله سبعين الف حجاباً».
2 . بحرالمعارف، ص5ـ2ـ288 ; زبدة الحقائق، ص131 ; مصباح الهداية، ص205
3 . نور : 41
4 . فتوحات مكية، ج2، ص159
قلوب اهل حق آنگاه كه به نور حقيقي نزديك شد و در مقام قرب الهي قرار گرفت ديدگانش بينا مي شود و آنچه قبل از آن از فهم او مستور بود تبيين مي يابد و به روشني و وضوح مي رسد. اين مقام كشف است. كشف از آن قلب است كه به هنگام اتصال حاصل مي شود. اگر شهود و كشف با حضور مسانخند، انساني كه در غيبت به سر مي برد، از اين حالت رفيع محروم ودر پشت پرده حجاب وغشاء ازدرك حضور حق دور مانده است. قلب غائب در ظلمت است و قلب حاضر به صفاي يقين نائل آمده است. اگر عارف به حضور و شهود حق نزديك شود بر وحدت و جمعيت او اضافه و از تفرقه و كثرت او كاسته شده است. لذا حضور و شهود با اتحاد و اتصال همراه است. چنانكه غيبت با كثرت، حجاب و ظلمت آميخته و قرين است. حاصل آنكه حج به انسان بصيرت مي دهد، زيارت خانه خدا بينايي به ارمغان مي آورد، حجاب از دلها بر مي افكند، ظلمت را از قلب خارج مي كند و دلي نوراني، حاضر، همراه با يقين و محبت و عشق در اختيار انسان قرار مي دهد.
ج) حجيج
ميان حج ظاهري و حج واقعي فاصله بسيار است. چه بسيار كساني كه اعمال و مناسك حج را انجام مي دهند، اما از حج فقط فرياد و ضجه نصيبشان مي شود و شايد نامشان در دفتر حجاج واقعي ثبت نگردد. چه بسيارند كساني كه بارها به حج مي روند ولي از فيض حج راستين محرومند. حج، آنها را گامي در مسير سلوك الي الله پيش نبرده است، و به ديدار محبوب بار نيافته و به لقاء معشوق نائل نشده اند. ظاهريان فقط به ظاهر حج مي رسند و آداب و مناسكي انجام مي دهند، اما از اسرار و رموز معنوي حج محروم مي مانند.
حج، ظاهري دارد و باطني، پوسته اي دارد و مغزي و صورتي دارد و سيرتي. حج مانند هر عملي بعدي باطني دارد كه ماندگار است و جاويد و با باطن آن باطن انسان ساخته مي شود. پس باطن اعمال، باطن آدمي را صورت بندي مي كند و اين، صورت واقعي انسان مي شود و آدمي با اين صورت باطني محشور مي گردد. حشر هر انساني با صورت برزخي و واقعي است و واقعيت باطن انساني را عقائد، نيات و اعمال و رفتار او رقم مي زند. كسي كه به صورت واقعي حج نائل نيامده باشد، صورتش، صورت انساني ولي حقيقت و باطنش، باطني حيواني خواهد بود. حج ميهماني خداست. ميهمان بايد خود را آراسته كند، سپس به ميهماني در آيد. آرايش ميهماني خدا، ساختن صورت باطني است. سالك بايد با نيت و عمل خود و با حج واقعي كه انجام مي دهد، در اين ضيافت بزرگ شركت كند تا بهره هاي بيشتري از اين سفره ببرد و بيش از پيش كامياب شده، تقرب يابد.
1 . رجال الكشّي، ج2، ص690، روايت738
2 . بصائر الدرجات، ص358، روايت15
3 . المناقب، ج4، ص184
4 . مستدرك، ج1، ص607، روايت1302
امام (عليه السلام) فرمود: «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ» اي زهري صورتت را نزديك
بياور. زهري صورت خود را نزديك كرد. امام با دست مباركش رخسار او را مسح نمود، سپس گفت: ببين. زهري گفت: تمام خلق را ديدم كه ميمون بودند و تنها در هر ده هزار نفر يك انسان ديدم. باز امام فرمود: زهري صورتت را نزديك كن و او چنين كرد و امام بار ديگر صورت زهري را مسح نمود و به او گفت: نگاه كن. زهري نگاه كرد و تمام آنها را خوك ديد. بار سوم چنين شد و زهري تمام خلق را گرگ ديد و تنها تعداد اندكي انسان مشاهده كرد. آنگاه رو به امام كرد و گفت: آيات تو مرا دهشت زده كرد و افعال عجيب تو مرا متحير. سپس امام صورت او را مسح نمود و زهري به حالت عادي بازگشت.»
سپس امام سجاد (عليه السلام) گوشه هايي از اسرار ملكوتي حج را بيان فرمود. كساني كه انسان واقعي بودند و همچون كواكب ميان تاريكي مي درخشيدند، حاجيان، مؤمنان و مخلصان واقعي اند و به پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اولادش عشق و محبت ميورزند و آنان كه به صورت باطني حيواني بيش نيستند، معاند رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و اولاد او هستند. حاجيان به اندازه نورشان در عرصات قيامت نمايان مي شوند و نورشان به اندازه ولايت پذيري آنان است. برخي نورشان به اندازه هزار سال است و برخي ديگر به قدر صد هزار سال. و هر صاحب نوري به اندازه نورانيتش توان شفاعت دارد.
اينها بخشي از اسرار عرفاني حج است، اينها گوشه اي از رازهاي ملكوتي است، هر كس مزه اي از ملكوت را چشيد و آسماني شد، حج واقعي و حجي به صورت انساني خواهد داشت. او چراغي درون خود دارد، او به اسرار و رموز معنوي حج وقوف يافته است، وقوف او به عرفات نيست، به معرفت است. وقوف او به مشعر نيست، به شعور است و وقوف او به منا نيست، از مُناست و او نفسانيات خود را رمي كرده است; او انساني فاني است كه محو ديدار يار شده است.
در كعبه دل عيد تجلي جمالت اي قوم به حج رفته كجائيد كجائيد
سرگشته در آن باديه تا چند بپوئيد معشوق همين جاست بيائيد بيائيد
د) زاد سفر
تعبير «زاد» و «تزوّد» در قرآن فقط در يك آيه آمده و اين آيه هم مربوط به حج است; از اين رو مي توان گفت كه حج مهمترين زادي است كه انسان براي آخرت در دنياي خويش بر مي گزيند.
(الحج اشهر معلومات... وتزوّدوا فان خير الزاد التقوي و اتقون يا اولي الالباب) ;
«حج در ماه هاي معين است... و توشه تقوي براي آخرت برگيريد كه بهترين توشه اين راه تقوي است و از من پروا كنيد اي صاحبان عقل.»
درباره معناي اين آيه دو نظر وجود دارد: يكي اينكه مراد از «تزوّد» اين است كه هر چه انسان براي سفر حج نياز دارد با خود بردارد تا سر بار ديگران نباشد; زيرا قومي از اعراب يمن به حج مي آمدند بي آنكه زاد و توشه اي بردارند. آنان وبال ديگر حاجيان مي گشتند و بارشان را بر دوش ديگران مي گذاشتند تا اينكه اين آيه نازل شد. اما حاجيان بايد بدانند كه تقوا بهترين است توشه اي است كه براي حج مي برند.
توشه اي براي آخرت خود بردارد. آنچه او را براي اين بهره برداري مدد مي رساند، تقواست. حج گزاري كه مطيع اوامر الهي باشد و نيت و غرض خود را سالم سازد، مي تواند از حج ابراهيمي ره توشه اي براي فرداي خود فراهم سازد. تقوا هم دو گونه است: تقواي عوام كه پرهيز از لغزشهاست و تقواي خواص كه دوري از اغيار است.
انسان باتقوا بايد سرّ خود را از غير خدا خالي كند و به مقام «تخليه» دست يابد تا درونش
1 . بقره : 197
2 . كشف الاسرار، ج1، ص532
3 . بيان السعادة، ج1، ص182
4 . لطائف الاشارات، ج1، ص166