بخش 5
طیّ مسیر طــــواف نماز طواف پشت مقام ابراهیم (علیه السلام) سعی میان #171;صفا#187; و #171;مروه#187; تقصیر احرام مجدّد وقوف در عرفات
طيّ مسير
اگر چه طيِّ مسير جزء مناسك نيست، امّا ضرورتي است كه براي رسيدن به محلّ انجام مناسك بايد انجام شود. از ميقات حركت ميكني، به سمت حرم، و پس از آن، به مكّه ميرسي، و بعد به كعبه و از آنجا عروج، و دل در دلت نيست. ضربانت تند ميشود. به احرام الهي وارد شدهاي، خدا كند تو را پذيرفته باشند. لبّيكها را تكرار ميكني، كه انسان فراموشكار است و نيازمند تذكّر و يادآوري. با دور شدن از ميقات و در طيِّ مسير، به نشانههاي حرم ميرسي، در اينجا، در حجّ، در مسير حجّ، تنها نشانهها هستند كه تعيينكنندهاند. هيچ مرز فيزيكي و ظاهري بين قلمروها نيست. امّا همه ميدانند كه از قلمروي به قلمرو ديگر ميروند. يك علامت، يك نشانه، معناي فضا را تغيير ميدهد. به نشانهاي ميرسي، اوّلين نشانه در مسير حجّ، نشانههاي حرم. حرم يعني چه؟ يعني اجابت دعاي ابراهيم (عليه السلام) ، يعني امنيّت، امنيّت براي چه كسي؟ امنيّت براي چه چيزي؟ امنيّت براي همه، براي انسانها (حتّي دشمن)، براي حيوانات و براي گياهان. "حرم" يعني انتخاب شدنِ سرزمين از سوي خداوند، به عنوان محدودة امني كه ورود در آن و زيستن در آن تابع شرايط و حدودي خاصّ است.
مشتاقانه و لبّيكگويان فاصلة ميقات تا حريم حرم و تا حرم را طي ميكني، ميگذري و به سواد مكّه، به شهر امن، به شهر خدا، به شهر ابراهيم (عليه السلام) ، به شهر محمّد (صلّي الله عليه وآله) ، به شهر توحيد و به شهر موحّدان ميرسي،
|
|
ادب ورود به شهر حكم ميكند كه ساكت شوي. از اين به بعد نبايد لبّيك را تكرار كني. بايد بينديشي، انديشه، فكر، كه ساعتي فكر، از روزي (و سالي و به روايتي از هفتاد سال) عبادت ارزشمندتر است. "اميرالمؤمنين (عليه السلام) ميفرمود: با تفكّر دل خود را بيدار ساز و در شب پهلو از بستر خواب به دور دار، و از خداي پروا كن."(1) از امام صادق (عليه السلام) نقل است كه: "يك ساعت انديشيدن بهتر از يك شب عبادت است" و "بهترين عبادت همواره انديشيدن در بارة خدا و قدرت اوست."(2) همين سكوت اجباري، دلهره و اضطرابت را دو چندان ميكند. فكر و سنّت انسان بودن و مادّي بودن به ذهنت متبادر ميكند كه به خانة بزرگي ميروي، مرتب و مطابق ميل او باش. آيينهاي نيست كه خود را مرتّب كني، نميتواني خود را خوشبو كني، اجازه نداري گلي بچيني و دستهگلي براي ميزبان ببري، نميتواني خود را زينت كني و خلاصه امكان يا اجازة "عمل" مطابق رسم دنيا و دنياگرايان را نداري. امّا در عين حال، بايد فكر و روح و ذهن خود را مرتّب كني، بايد ياوهها را دور بريزي، بايد خالص براي او باشي و خالص براي او عمل كني. بايد كينهها و تفاخرها و منيّتها را دفن كني. كاش در "حدّ حرم" حاجيان را از اتوبوسها پياده ميكردند، و آنان پياده به سمت خانة محبوب، به سمت مسجدالحرام و كعبة شريف راه ميسپردند.
وقت زيادي، فاصلة زيادي نداري تا مسجدالحرام، تا كعبه، شايد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كلينيالرّازي، اصول كافي، ج3، ص91
2 . همان. در توضيح همين روايات به رجحان يك ساعت تفكّر، بر يك سال يا بر هفتاد سال عبادت در ساير روايات اشاره شده است.
|
|
پشت همين كوه، آخر اين خيابان، انتهاي اين تونل، پشت اين پيچ، بالاي اين شيب، به "خانه" برسي. آخرين دقايق را بايد غنيمت بشماري و خود را آمادة ديدار كني. بسياري از مناسك و واجبات حجّ فرصتي است براي فكر كردن. حتّي اذكار وارده از معصومين (عليهم السلام) نيز جملگي محرّك و برانگيزانندة انديشهاند. وقوف، بيتوته، طواف، سعي، و حتّي مشاهدة كعبه به خصوص در لحظة اوّل كه همة تصوّرات و خيالات و اوهام و حالات و عادات و رؤياهاي انسان را به هم ميريزد. گويا انسان همه وجودش چشم ميشود و انديشه. زبان ياراي گفتن ندارد و پاها توان حركت را از دست ميدهند و حتّي نميتوانند، جسم را سرِ پا نگهدارند. بياختيار بر زمين ميافتي و به سجده ميروي و در اينجاست كه باز ناخودآگاه، زبان باز ميشود: "سُبْحانَ رَبـِّيَ الأعْلي وَبِحَمْدِه"؛ تسبيح و تحميد.
در كنار كعبه ميفهمي كه تنها اين خانة سادة تهيِ سنگيِ كوچك، با مقياسي انساني و باعظمت و شريف و زيبا و با ارزشي خدايي، ميتواند همة اعضاء و حواسّ تو را آزاد بگذارد تا بتواني روح خود را براي ادراك و احساس وارد ميدان كني كه خداوند را با چشم سر نميتوان ديد، ولي با چشم دل چرا. و اگر كعبه، معبد مسلمانان، با شكوه ظاهري و با رنگ و لعاب و در بردارندة آثار هنريِ با نقش و نگار بود، حواسّ طبيعي مشغول ميشدند و روح "بيكار و معطّل" ميماند. عالم مادّه چگونه حجابي است كه حتّي حجاب روح ميشود.
حــجاب چهـرة جان ميشود غـبار تنم
خوشا دمي كه از آن چهره، پرده برفكنم
(حافظ)
|
|
روح كه از مجرّدات است، ياراي عبور از مادّه و طبيعت ندارد، مگر آنكه فيض روحالقدس مدد فرمايد، و البتّه با ارادهاي كه به تو دادهاند، بايد بخواهي كه به روح خود اجازة پرواز و ادراك بدهي و او را از قفس تن آزاد كني.
مـيان عاشــق و معشوق، هيچ حايل نيست *** تو خود حجاب خودي، حافظ از ميان برخيز
طــــواف
با حضور در كنار كعبه، هنگامة مناسك آغاز ميشود. هنگامِ اتّصال قطره به دريا. زمانِ پيوستن يك مسلمان به درياي امّت اسلام. و اوّلين گامِ مناسكِ حجّ، طواف است. طواف يعني هفت دور به دور كعبه از راست به چپ و در جهت خلاف عقربههاي ساعت چرخيدن. قلب و دل خود را به كعبه سپردن. طواف نمادي است از آنچه حول عرش الهي و بيتالمعمور ميگذرد، جلوهاي است از كائنات در مقياسي قابلرؤيت، از كهكشانها، منظومهها، زمين، از حركت، از آرامش، از قانونمندي، عبوديّت و هماهنگي، از قُرب، از پيروي، از نظم، از قدر و اندازه، از وحدت هدف و آرمانگرايي، از غايتانگاري، از همراهي، از دعا و نيايش، از تمنّا و خواستن، از عزّت، از بيعت با خدا، از "اِنّا لِلّه" و از "اِنّا إِلَيه"، از هر چه حُسن و جمال و خير و خوبي است، و خلاصهاي است از تاريخ بشريّت. "طواف" زيباترين جلوة قانون "وحدت در كثرت" و "كثرت در وحدت" (يكي برابرِ همه و همه برابرِ يكي) است.
|
|
حديــث "كُنْت كَنْزاً" را فـرو خـــــوان
كــه تا پيـــدا ببيـــني گنـج پنـــهان
عـدم آييــنه، عالــم عكــس و، انـسان
چو چشم عكس در وي، شخص پنـهان
تو چشــم عكــسي و، او نور ديدهسـت
به ديـده، ديـده را هـرگز كه ديدهسـت
جــهان انــسان شـد و انـسان جـهاني
از ايـــن، پـاكيــزهتـر نَبْـــود بيـــاني
چــو نيـــكو بنــگري در اصـل هر كار
هـم او بيــننده، هـم ديدهست و ديـدار
حديــث قـدسـي ايـن معني بيان كرد
و بـييـسمع و بـييبــصر عـيان كــرد
جــهان را سـر بـه سـر آييـنهاي دان
بـه هـر يـك ذرّه در، صـد مهـــر تابان1
و آغاز طواف از مقابل حجرالاسود، كه دست راست خداست در زمين براي بيعت اولاد آدم. و اگر ازدحام، اجازة مصافحه نميدهد، اشارهاي و تكبيري همان كار را ميكند. امّا چه چيزي را طواف ميكني؟ كعبه را؟ حجرالاسود را كه دست راست خدا در زمين است براي بيعت آدميان؟ قبر هاجر (عليها السلام) را و اسماعيل (عليه السلام) را؟ مولدِ علي (عليه السلام) را؟ خانة خدا را؟ نماد و جلوة عرش الهي در زمين را؟ كدامين را؟ همه را و هيچكدام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . شيخ محمود شبستري، گلشن راز، ص47
|
|
را. همه را، چون همگي درون مطافاند، و هيچكدام را، چون جملگي نشانهاند، اشارهكننده به وحدانيّت كبري. جسمت به گِرد نشانهها ميگردد و جانت عروج كرده و به همراه كرّوبيان به طواف عرش مشغول است. مراقب باش، حتّي طواف عرش و عظمت آن، تو را از او غافل نكند. مراقب باش، تا خانه و زيبايياش تو را از صاحبخانه غافل نكند. صاحبخانه مهربان است و مهماننواز، هر آنچه را كه زيبا و خوشايند و شايسته است براي پذيراييات مهيّا كرده است. مواظبت كن تا اينها تو را خود مشغول نكنند و سبب نشوند تا جا بماني.
لانــة تـو عشق بودســت، اي هُماي لايزال *** عشق را محكم بگير و ساكن اين لانه باش
(مولوي، ديوان شمس تبريزي، ص509)
هـر كـه با يار آشـنا شد، گو ز خود بيگانـه باش
تكـيه بر هسـتي مـكن، بر نيـستي مردانـه باش
كِـي بُــوَد جـاي مَـلَك در خانـة صورتپرسـت
رو، چو صورت محو كردي، با ملك همخانه باش
پاكچشمان را، ز روي خوب ديدن منع نيـست
سجده كايزد را بود، گو سجدهگه بتــخانه باش
گر مُـريـد صـورتي، در صـــومـعه زنّــار بـــند
ور مُـرائي نيـــستي، در ميــكده فـــرزانـه باش
خانـه آبادانْدرون بايــد، نــه بيــــرونْ زرنـگار
مـرد عـارف انـدرون را، در بـرون ديــــوانـه باش
|
|
عاشقي بر خويشتن چون پيله بر گِرد خويش تن
ور نــه بر خـود عاشـقي، جانـباز چون پروانه باش
سعــديا قـدري نــدارد طمــطراق خـواجـگي
چون گهر در سنگ زي، چون گنج در ويرانه باش
(كلّيات سعدي، غزليّات، ص471)
روزي كه بـرفتند حــريفان پـيِ هـر كار
زاهد سوي مسجد شد و من جانب خمّار
مـن يار طـلب كـردم و او جلـوهگـه يار
حـاجـي بـه ره كعـبه و من طالب ديدار
او خـانـه همـي جويد و من صاحبِ خانه
(شيخبهايي، كلّيات اشعار و آثار فارسي، ص348)
در اينجا بايد از كمّيات رهيد. در اينجا، البته، هر چه بخواهي، همانت ميدهند. همچون بهشت، اگر شير و عسل و گوشت و ميوه و سايه و تخت براي تكيه زدن و از اين قبيل نعمات بخواهي ميدهندت.(1) و اگر "سلام" و "رفاقت" و "امنيّت" بخواهي نيز، عطايت ميكنند.(2)
اگر تفرقة مسلمانان نبود، چه احساس وحدت و به تبع آن چه احساس امنيّتي در جوار كعبه به انسان دست ميداد. امّا دريغ كه (به تعبير عامّه) با هر نعمتي دردي است.
اينك به كنار كعبه رسيدهاي. به انحاء مختلف، تفرقة امّت اسلام را حسّ ميكني، كه اگر احساس وحدت مسلمانان (لااقل) در اين مناسك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قرآن كريم: طور:22ـ19؛ واقعه:22ـ20 و 34ـ28 و مرسلات:44ـ42
2 . قرآن كريم: مريم:62؛ فرقان،75؛ واقعه:26؛ نساء:69؛ حجر:46؛ سبا:37 و دخان:51 و 55
|
|
نبود، آن احساس تفرقه، جان انسان را ميگرفت.
اگر چه به دلايل گوناگون، برخي تفرقههاي (عمدتاً) مذهبي در ميان مسلمانان رايج بوده و آسيبهاي غيرقابلانكاري را بر وحدت امّت اسلامي وارد نموده است، امّا تا قرنها و تا نفوذ آراء غربيان (و از جمله منتسكيو) به ممالك اسلامي، دو قلمرو اصلي براي مسلمانان مطرح بود: "دارالايمان و دارالكفر" يا "دارالتوحيد و دارالحرب" و از اين قبيل تعابير. آرا و انديشههاي اروپائيان كه توانست امّت اسلام يا اهل "دارالايمان" را نيز گروه گروه كند و وحدت آنها را از بين ببرد، بر تقسيم آدميان و جوامع بر اساس نژاد و محيط (اقليم) و ملّيّت و به عبارتي بر ملّيّتگرايي و قوميّتگرايي و نژادگرايي افراطي استوار بود. ظهور و رشد اين نظريه به مقابلة تفكّر برخاسته از {اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ اَتْقيكُمْ}(1) آمد و با كمال تأسّف توانست آن را از ميان مسلمانان به در كند و خود جانشين آن شود. و به اين ترتيب وحدت امّت اسلام به شدّت خدشهدار شد و دشمني در ميان آنان رشد كرد و تشديد شد. علاوه بر اينها، تبليغات سوء بيگانگان و آتشافروزي آنان، به همراه جهالت و ناداني برخي مسلمانان، به ويژه بعضي سركردگان امّت اسلامي، اين تفرقه به شكلي خطرآفرين قوّت گرفت. عوامل بسياري نيز به اين تفرقه دامن زده و مانع ايجاد وحدت بين مسلمانان عمل شدهاند كه از جمله مهمترين آنها زبان ميباشد. تفاوتهاي زباني سبب ميشود كه مسلمانان معمولاً، آراء خود را از طريق "ديگران" به برادر ايماني خود منتقل كنند و از طريق "ديگران"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بزرگوارترين شما نزد خدا باتقواترين شماست (حجرات:13).
|
|
از آرا وانديشههاي برادران خود واز نظر آنان نسبت بهخويشآگاه ميشوند ودر اينمسير معمولاً القائات وسوء تعبيرهايفراوانيرخ ميدهد.
نماز طواف پشت مقام ابراهيم (عليه السلام)
اكنون كه با "جمع" همراه شدي، و خود را با ورود در "جمع" تطهير كردي، اكنون كه خود را و منيّت خود را نفي كردي، اكنون كه همراه با كرّوبيان طواف نماد زمينيِ "ضراح" و "بيتالمعمور" و "عرش الهي" گزاردي، اكنون كه گامي بزرگ در راه اعلام عبوديّت برداشتي، شايستگي آن را يافتهاي كه به "تنهايي" با او سخن بگويي. آن هم در كجا، در كنار جاي پاي ابراهيم (عليه السلام) . در كنار سنگي كه ابراهيم با ايستادن بر آن، خانه را بالا برد، حجرالاسود را نصب كرد، و عالميان را به توحيد فراخواند. شايستگي آن را يافتهاي كه پا جاي پاي ابراهيم (عليه السلام) بگذاري، كه: {وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَاَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلّيً}؛ "و به ياد آر هنگامي كه قرار داديم خانة كعبه را محل امن و مرجع دين خلق [دستور داده شد كه] مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خدا قرار دهيد."(1)
پشت مقام ابراهيم (عليه السلام) ، رو به كعبه و رو به چه اجزايي از كعبه: حجرالاسود، ملتزم، در خانه، مقام ابراهيم، حجر اسماعيل، ناودان رحمت و كسوه، همه را ميبيني و كعبه را، كه الگو است و نماد. الگوي هر چيزي كه بايد به خدا تعلّق داشته باشد؛ قلب مؤمن: منزّه، ساده، بيغش، ذكر، هادي، مبارك و بامعنا. دو ركعت نماز، نمازي كه آرزو ميكني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بقره: 125
|
|
هرگز به پايان نرسد. مقام ابراهيم را مصلّي ساختن، در عين حالي كه از نظر مادّي و فيزيكي واجب است، ضرورتي است كه بايد از بُعد معنوي نيز مدِّ نظر قرار گيرد، و حاجي خود را در جايگاه ابراهيم (عليه السلام) ببيند و بيابد و آرزو كند كه چون او نماز بخواند. و در طيّ مناسك حجّ، به خصوص لحظة ديدار كعبه، طول طواف، نمازِ پشت مقام، وقوفها و بيتوته در مني، زمان بسيار سريعتر از هميشه ميگذرد. اي كاش ميشد زمان را متوقّف كرد. سجدهها را طولانيتر، ركوعها را طولانيتر و نگاه عاشقانه به كعبة شريف و عزيز را پرامتدادتر كرد.
در طول تمامي مناسك و در جايجاي مكّه مكرّمه و مدينة منوّره، احساس قرابت و همراهي و گام نهادن در جاي پاي رسول خدا (صلّي الله عليه وآله) و ائمّة معصومين (عليه السلام) ، رهايت نميكند. امّا برخي ظاهربينان، به هر حال، از تغييرات كالبدي و فيزيكي ميگويند، و از اين كه اين فضاها و هوا و كالبد، فضاها و حال و كالبد و مصالح آن دوران نيستند. دلتنگ ميشوي كه چرا برخي چنيناند! امّا وقتي در نماز طواف، پشت مقام ابراهيم، سر به سجده ميگذاري، آرامش سراسر وجودت را فراميگيرد. كه حتّي اگر حرف آنان راست باشد، اينجا، همانجايي است كه حجّت زنده و برحقِّ خداوند# در آن گام برميدارد و پس از طوافهايش، بيگمان در آن نماز ميگذارد و بر زمينش سجده ميكند. اينجا، در نماز طواف، بيشكّ با حجّت حقّ و امام زمانت# همراه شدهاي.
سعي ميان "صفا" و "مروه"
پس از طواف و نماز طواف، و نوشيدن جرعهاي از آب زمزم،
|
|
نوبت "سعي" ميرسد. سعي بين صفا و مروه، هفت بار، آغاز از صفا و ختم به مروه (يك بار)، و بازگشت به صفا (دو بار)، و تكرار تا هفت بار، و نهايتاً، حضور در مروه و اتمام "سعي" و اجازه يافتن براي "تقصير". "سعي"، عملي كه به تأكيد (همچون ساير اعمال، و به جز طواف) فقط جزء مناسك است و فقط در روند اعمال حجّ و عمره جايگاهي ويژه دارد، و خارج از اين روند، به تنهايي، جايگاهي ندارد و نميتواند به صورت يك عبادت منفرد انجام شود. اصولاً همة اجزاء حجّ و عمره چنيناند (و جز طواف و نماز) در غيرِ جايِ خود، واجد ارزشي نيستند و نميتوان آنها را به عنوان عبادت و به تنهايي انجام داد. نميتوان گفت كه: من "سعي" ميكنم به نيابت از سوي خود يا ديگري، به عنوان يك عبادتِ تنها و مستقلّ، و خارج از مناسك و بدون محرم شدن و جداي از بقيّة اعمال.
اتّفاقي كه در اين درّه و بين اين دو كوه رخ داده و به عنوان ريشة سعي مطرح است، سعي و هرولة حضرت هاجر (عليها السلام) براي يافتن آب براي بقاي فرزند دلبندش اسماعيل (عليه السلام) است. نميدانيم كه در پي سراب به اينسو و آنسو (به سمت مروه و صفا) هروله ميكرده، يا اين كه تنها در پي آب و اميدوار به يافتن چاه يا چشمه يا بركهاي بوده است، كه او را به سعي و هروله واميداشت. به هر حال، او در طلب آب به اينسو و آنسو ميدود، و هنگامي كه خسته و نوميد به كنار كودكش ميآيد، چشمهاي، زمزم، را ميبيند كه از زير پاهاي كودكش ميجوشد. جالب است و عجيب و در عين حال آموزنده: او به آب ميرسد، ولي نه با هروله و دويدن و سعي، و نه از "صفا" به "مروه" دويدن و از "مروه" به "صفا"
|
|
دويدن. او به آب ميرسد، امّا از جايي كه گمان نميكرد، كه: {وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ}.(1) از جايي و به طريقي كه اصلاً گمان نميكرد كه چنين شود. از حركت ضعيف پاهاي كودكانه. نه از گامهاي بلند و طيّ فواصل طولاني، كه از بر جاي ماندن و حركتي اشارهوار با پاشنههاي پا. شايد با الهام از اين واقعه است كه حافظ نيز سروده است:
حافظ وظيفة تو دعا كردن است و بس
در بند آن مــباش، كه نشنيد يا شنيد
هاجرِ متوكّل (عليها السلام) ، به فرمان او، دست روي دست نميگذارد. به دنبال آب، به پيروي از عقلي كه هدية اوست، در عين توكّل مطلق، به جستجوي آب برميآيد. اگر توكّل و عشق و ايمانش نبود، اگر تنها عقل حسابگر بود، در اين بيابان تنها نميماند. امّا ماند، كه بيشكّ، باور و عشق و ايمان و توكّل داشت. و به پيامبري شويش (عليه السلام) مؤمن بود. و اينك، عقل نيز به او دستور جستوجوي آب ميدهد، و باور دارد كه آب را خواهد يافت. شگفتي بزرگ تاريخ رخ ميدهد. هاجر (عليها السلام) بين "صفا" و "مروه"، به دنبال آب ميرود، هروله ميكند و به اينسو و آنسو ميدود، بر قلّههاي "صفا" و "مروه" درنگ ميكند و اطراف را مينگرد، و دوباره به دنبال آب. امّا آب، از زير پاي كودكش ميجوشد. توكّلش ثمر ميدهد و او به آب ميرسد، امّا نه از جايي كه ميپنداشت. شايد (و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. و از جايي كه گمان نبرد به او روزي عطا كند و هر كه بر خدا توكّل كند خدا او را كفايت خواهد كرد. (طلاق:3).
|
|
حتماً) اگر دعا ميكرد، همچون مريم (عليها السلام) ، مائدهاي و آبي از بهشت برايش ميرسيد. امّا چنين نكرد، كه به مقامي و دركي بالا رسيده بود، به اوج، به جايي كه در عين احساس فقر مطلق در برابر حضرت احديّت، حتّي، از او نيز نخواهد. با اين باور، كه او، خود بهتر مصلحت بندهاش را ميداند. اصلاً او به خود و فرزندش نميانديشد، به بشريّت ميانديشد كه بايد از آبي كه براي او و فرزندش ميرسد سيراب شوند. او به زمزم ميانديشد، كه "دارو" است و "نان" و "آب" (براي بيمار و گرسنه و تشنه) و نشانة لطف الهي به او و به فرزندش. هديهاي از هاجر (عليها السلام) براي بشريّت. درس اين است: تو سعي خود را بكن، امّا نتيجه را به عهدة او بگذار، كه اگر چنين كني، به جاي جرعهاي آب براي رفع تشنگيِ تو و فرزندت، زمزم را به جهانيان عطا خواهد كرد.
بيگمان حضرت هاجر (عليها السلام) در طول همة دويدنها و هرولههايش، خداي خود و خداي ابراهيم (عليه السلام) كه او و فرزندش را به او سپرده بود فراموش نكرده بود، و از او طلب ميكرد و به اميد فضل و كرم و رحمت او ميدويد. بنابراين، او به وظيفهاش عمل كرد، و خداي او نيز كه روزيِ جملة موجودات و از جمله بندگانش را ضمانت كرده1 و همينطور اجابت دعايشان را2 و ارادهاش بر اجابت دعاي خليلش قرار گرفته بود، او را اجابت كرد، و آب را، زمزم را، به او هديه كرد. امّا، نه آبي براي رفع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . هود: 6
2 . بقره: 186 و مؤمن: 60
|
|
عطش او و فرزندش، آبي براي همة آدميان در طول تاريخ، و براي بركت و حيات بخشيدن به منطقهاي لميزرع كه خانهاش در آن تجديدبنا خواهد شد، كه آب ماية حيات است1 و زندهكنندة زمينِ مرده2 و احياگر شهر مرده.(3) معناي زيبايي كه از اين رفت و برگشت به ذهن متبادر ميشود، علاوه بر {إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ}(4) كه از خدا بودن و بازگشت به او را در ذهن تداعي ميكند، جلوهاي از توبه است. بازگشت به سوي او، و توبه را نيز مراحلي است تا به توبة نصوح برسد. آگاهي به گناه، طلب مغفرت الهي، طرد شيطان و توحيد كه "حصن" حصين الهي است.
اين بار هم، سعي، هفت بار از صفا به مروه، از مروه به صفا، از صفا به مروه، از مروه به صفا و از صفا به مروه، تمام شد، هفت بار. و "هفت" چه عددي؟ هفت عددي متبرّك است. عدد "(7) " در فرهنگ و تعاليم اسلامي معاني نمادين ارزشمندي را به ذهن متبادر مينمايد: طبقات آسمانها و زمين.(5) عدد "7" كه نشانة روز هفتم و روزِ پس از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . {وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيّ}؛ "و از آب هر چيزي را زنده گردانيديم." (انبياء:30).
2 . {وَما اَنْزَلَ اللهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَاَحْيا بِهِ الاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها}؛ "و آنچه خدا از آسمان براي روزي خلق [از برف و باران] ميفرستد و زمين را پس از مرگ، ديگربار زنده ميسازد." (جاثيه:5)، همچنين ر.ك: قرآن كريم، بقره:164، نحل:65، عنكبوت:63 و روم:24
3 . {وَ اَنـْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً لِيُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً}؛ "و از آسمان آبي طاهر و مطهّر براي شما نازل كرديم تا با آن باران، شهر مرده را زنده سازيم." (فرقان:49ـ48). همچنين، ر.ك: قرآن كريم، فاطر:9، زخرف:11 و ق:11
4 . بقره: 156
5 . بنياسرائيل: 44 و حجر: 87
|
|
خلقت عالم (به مدت 6 روز) است، يادآور استواي خداوند تبارك و تعالي بر عرش است.(1) عدد هفت، عدد بركت است.(2) علاوه بر آن رمي شيطان با 7 سنگ و همچنين طوافهاي هفتگانه حاكي از ارزش اين عدد است. هفت، عدد سعي نيز هست. حكماي اسلام عقيده دارند كه اين عدد، به هفت عضو باطني و همچنين به هفت اندام و همين طور به مجموعة حواسّ پنجگانه به اضافة روح حيواني و خيال اشاره دارد. در مكتوبات سهروردي عدد هفت، يادآور هفت فلك و هفت رونده (سيّارات) و نيز تحت عنوان هفت پير گوشهنشين هفت رونده ميباشد (فيحقيقةالعشق). بارزترين مصداق عدد "7" در مورد كعبه را در هفت طواف بر گرد آن و همچنين در مراكز هفتگانة آن ميتوان مشاهده كرد. به اين ترتيب كه هركدام از وجوه ششگانة كعبه را مركزي است كه به اضافة مركز كعبه، جمعاً هفت مركز را داراست.(3)
تقصير
سعي كه تمام ميشود، تنها تقصير باقي ميماند، كه پس از تقصير (كوتاه كردن مو و گرفتن ناخن) عمرة تمتّع هم به پايان ميرسد.(4) يك مورد مهم در مورد تقصير، وجه تعبّدي آن است. يعني عملي (كندن مو) كه تا لحظهاي قبل و طيّ آخرين گامهاي "سعي" حرام بود اينك (با اتمام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . يونس: 3
2 . بقره: 261
3 . ر.ك: نقيزاده، مباني هنر ديني در فرهنگ اسلامي: تجلّيات عيني و كالبدي.
4 . امّا، در عمرة مفرده، هنوز دو عمل ديگر يعني طواف نساء و نماز طواف نساء مانده است.
|
|
سعي) واجب شده است. اجازة تقصير و بازگشت به زندگي عادي را مييابي، امّا با كولهباري از معرفت. به ميان خلق برميگردي، امّا با حقّ، نكند به غفلت و فراموشي گرفتار شوي و اين زندگي را در ادامة زندگيِ قبل از "مُحرم شدن" بداني. نكند اين آزادي را چون آزادياي بپنداري كه امام هفتم (عليه السلام) آن را به بُشر حافي نسبت داد. گويند: كنيز بُشر، در پاسخ امام (عليه السلام) كه با شنيدن صداي بزم بُشر، از او پرسيده بود: اينجا خانة "آزاد" است يا "بنده"؟ عرض كرد: "آزاد" است. و امام (عليه السلام) فرمود: معلوم است! بُشر با شنيدن اين مكالمه از زبان كنيز، سراسيمه گفت: چه كسي گفته من "بنده" نيستم؟ من "بنده"ام، و سراسيمه و پابرهنه به دنبال امام (عليه السلام) دويد و به دست مبارك وي توبه كرد و شد "بُشر حافي." و تا زنده بود به احترام روزي كه با پاهاي برهنه، "آشتي" و "توبه" كرده بود، كفش به پا نكرد و لذا به "حافي" (يعني پابرهنه) معروف شد. توضيح اين كه: مقصود امام (عليه السلام) از "بنده"، "بندة خدا" بود، كه كنيز اين كناية لطيف را درنيافته بود، ولي بُشر به فراست آن را درك كرد و رستگار شد.
اينك، آزاد هستي، براي برخورداري صحيح از نعمات الهي. آزادي، امّا آزادي از شيطان و وساوس شيطاني. تو آزادي، چون (انشاءالله) از امتحان سرافراز بيرون آمدهاي، و به بلوغ عقلي و فكري و معرفتي رسيدهاي كه ميتواني راه را از چاه تميز دهي. تو "آزاد"ي، و به بالاترين مرتبة "آزادي" رسيدهاي؛ زيرا به مقام بندگي و عبوديّت او نائل شدهاي.
من از آن روز كه در بند توام، آزادم *** شادكامم كه به دام تو اسـير افتادم
|
|
احرام مجدّد
روزهايي از عمرة تمتّع ميگذرد. روز هشتم ذيالحجّه (روز ترويه) فراميرسد. بايد دوباره مُحرم شوي. احرام ميبندي. به همان وضع احرام قبلي، امّا در ميقاتي ديگر و با مقصدي متفاوت. آن بار، ميقات، يكي از ميقاتهاي بيرون از حرم، و مقصد حرم بود، مقصد كعبه بود. امّا اين بار در حرم، در مكّه، در كنار كعبه محرم ميشوي، و برخلافِ بارِ قبل كه مقصد حرم بود، اينك خارج از حرم مقصد است، دور شدن از كعبه. گويا تاريخ بشريّت تكرار ميشود. بايد بروي، و شايستگي و اهليّت و صلاحيّت بيابي و آنگاه به سوي كعبه بازگردي. در اين مرحله نيز،حاجي به جايي رسيده است كه بينشانه، بيكعبه، ميتواند او را بفهمد و درك كند. آرامآرام ميفهمد، "توحيد" يعني چه. اكنون، خدا را احساس ميكند، و تنزيه و تسبيح او را ميفهمد. اينك، از شنيدن واژة توحيد و سعي در ادراك آن گيج و سردرگم نيست. درمييابد كه هر آنچه فكر ميكرده توحيد است، توحيد نبوده است. توحيد چيز ديگري است. توحيد احديّت است. "يك"ي كه او را دو نيست. "يك"ي كه سرسلسلة اعداد نيست. "يك"ي كه، چه ميگويم؟ چو مني را ياراي معرّفي او و توحيدش نيست. بهتر است به كلام خودش و به كلام "وليّ"اش (عليه السلام) مراجعه كنيم تا به بيراهه نيفتيم.
او در معرّفي توحيد خويش، از جمله، ميفرمايد: {قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ، اَللهُ الصَّمَدُ، لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد}؛ "بگو او خداي يكتاست، آن خدايي كه از همه بينياز و همة عالم به او نيازمند است. نه
|
|
كسي فرزند او و نه او فرزند كسي است، و نه هيچكس مثل و همتاي اوست."(1) و وليّاش (عليه السلام) ، در وصف توحيد او ميگويد: "هر كس خداوند سبحان را به صفتي زائد بر ذات وصف كند، او را به چيزي مقرون ساخته و هر كه او را به چيزي مقرون دارد، دو چيزش پنداشته و هر كه دو چيزش پندارد، چنان است كه به اجزايش تقسيم كرده، و هر كه به اجزايش تقسيم كند، او را ندانسته و نشناخته است. و آن كه به سوي او اشارت كند، محدودش پنداشته و هر كه محدودش پندارد، او را برشمرده است. و هر كه گويد خدا در چيست، خدا را درون چيزي قرار داده و هر كه گويد خدا بر روي چيزي جاي دارد، ديگر جاها را از وجود او تهي كرده است. خداوند همواره بوده است و از عيبِ حدوث، منزّه است. موجود است، نه آنسان كه از عدم به وجود آمده باشد. با هر چيزي هست، ولي نه به گونهاي كه همنشين و نزديك او باشد. غير از هر چيزي است، ولي نه بدانسان كه از او دور باشد. كنندة كارهاست ولي نه با حركات و ابزارها. به آفريدگان خود بينا بُوَد، حتّي آن زمان كه هنوز جامة هستي بر تن نداشتند. تنها و يكتاست زيرا هرگز او را يار و همدمي نبوده كه فقدانش موجب تشويش گردد."(2)
باقــيِّ اين غــزل را، اي مـطـرب ظـريــف
زينسان همي شمار، كه زينسانم آرزوست3
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سورة مباركة اخلاص.
2 . امام علي (عليه السلام) ، نهجالبلاغه، خ1، ص31
3 . مولوي، ديوان شمس، ص176
|
|
بايد با احرام از كعبه دور شد، از مكّه خارج شد، حتّي به بيرون از حرم رفت. رفت تا دانست و متذكّر شد و به ياد آورد و با جان دريافت كه: خدا در همه جا هست، و خدايِ همهجا هم "يك"ي است. حاجي بايد به خارج از حرم برود. به صحراي عرفات. برود تا بداند كه كعبه نشانه است. اصلاً كعبه از آن جهت كعبه است، از آن رو قبله است، كه او چنين خواسته، تا تو راه را گم نكني، تا مقصد مادّي و طبيعي همة عالميان باشد، تا وعدهگاه همة اولاد آدم باشد، تا عامل و زمينهساز وحدتشان شود.
پس از محرم شدن و احرام پوشيدن، بايد ظهر روز عرفه در عرفات بود، امّا معمولاً براي آن كه حاجيان زحمت كمتري تحمّل كنند، آنان را در پايان روز هشتم، شب هنگام، پس از نماز مغرب، به سمت عرفات حركت ميدهند. همة حاجيان، پياده و سواره به سمت عرفات در حركتاند. از خانه دور ميشوند و به صاحبخانه نزديكتر. و مراد از اين نزديكي، قرب مكاني نيست، كه او از رگ گردن به انسان نزديكتر است. {نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ}؛ "و از رگ گردن به او نزديكتريم."(1) چون به دستورش عمل ميشود، ذكر او و نام او در ذهن ميآيد و تثبيت ميشود و تو از غفلت رها ميشوي، و بالاترين سعادت "رَستن" از "غفلت" است و "آگاهي" به "حضور".
وقوف در عرفات
پس از اذان (نماز) مغربِ روز هشتم ذيالحجّه حركت حاجيان به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ق: 16
|
|
سمت صحراي عرفات آغاز ميشود. براي "وقوف" در عرفات كه در خارج "حرم" قرار دارد و از ظهر روز نهم ذيالحجّه، روز عرفه، آغاز و به غروب همان روز ختم ميشود، بايد احرام بست. در كجا؟ در مكّه و ترجيحاً در كنار كعبه و در "حرم." در عمره و عمرة تمتّع، حاجي در خارج از حرم، مُحْرِم ميشود و به حرم وارد ميشود، امّا اين بار، در حرم محرم ميشود، و به خارج از حرم ميرود، و مناسك را از آنجا آغاز ميكند. گويا، قصد تكرار نمادين يك دورة تاريخ را دارد.
براي اين وقوف، وقوف در عرفات، معاني بلند و قابل تأمّلي قابل ذكر است. وقوف از سويي با "واقف" شدن و آگاه شدن، ارتباط دارد. آگاه شدن از طريق وقوف (ماندن) در بيابان عرفات، و انديشيدن. آگاه شدن از اصول بنيادين اسلام كه سرسلسلة آنها توحيد است. آگاه شدن از جايگاه خويش در هستي و ارتباط انسان با خالق هستي، با غايت حيات، و با راههاي وصول به اين غايت. آگاه شدن از گناه خويش و اعتراف به آنها و طلب غفران الهي.
از سوي ديگر، از وقوف، درنگ و تامّل و ماندن مستفاد ميشود. بدون هيچ عملي! وقوف يعني ماندن در يك محدودة جغرافيايي خاصّ براي زماني معيّن، با نيّت نزديكي و قرب به خداوند تبارك و تعالي. و چه چيزي اين نزديكي را رقم ميزند؟ خودِ "نيّت" و فرصتي كه طيّ اين وقوف و ماندن براي تفكّر و انديشه به دست ميآيد. چرا كه هر گاه انسان در مكان و فضايي بماند، بدون لزوم انجام عملي، به طور طبيعي به انديشه فرو ميرود.
وقوف (آگاهي) خود با عرفان و معرفت (كه مأخوذ و همريشه با
|
|
عرفات هستند) ارتباط ناگسستني دارد. در عرفات بمان تا عارف شوي، به چه چيز؟ به خدايت، به راهت، به باورهايت و به اين كه براي تحصيل غفران الهي بايد توبه كني و از او بخواهي، همچون پدرت، آدم (عليه السلام) ، كه پس از توبه و اعتراف به خطاي خويش، مشمول رحمت و غفران الهي گرديد. كه براي شايستگي كسب غفران و رحمت الهي، معرفت به گناه و اعتراف به آن يك اصل اساسي است. و اين روش بندگان خاصّ و برگزيدة خداست كه از زمان آدم (عليه السلام) آغاز ميشود. او و همسرش پس از آن كه فريب شيطان را خوردند و از ميوة درخت ممنوع تناول كردند و به زمين هبوط يافتند، خويش را مقصّر ميدانند و از ظلم و اسراف در مورد خود سخن ميگويند و توبه ميكنند: {قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ}؛ "گفتند: خدايا! ما بر خويش ستم كرديم و اگر تو ما را نبخشي و به ما رحمت و رأفت ننمايي بيگمان از زيانكاران شدهايم."(1) نمونة بارز ديگر آن داستان حضرت يونس (عليه السلام) است كه صراحتاً به تنزيه و تسبيح الهي اعتراف نموده و در بليّهاي كه به آن گرفتار شده است، خويش را مقصّر مينامد: {لا إِلهَ إِلا أَنْت سُبْحانَكَ إِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ}؛ "الهي، خدايي به جز ذات يكتاي تو نيست، تو از شرك و شريك و هر عيب و آلايش پاك و منزّهي و من از ستمكارانم."(2)
به هنگام وقوف در عرفات، سعادت عظمايي نيز نصيبت ميشود. بيگمان همراه امام زمان# خود هستي كه او نيز بيشك، در اين ساعات خود را به عرفات ميرساند. چرا كه "وقوف" محدوديّت زماني و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اعراف: 23
2 . انبياء: 87
|
|
مكاني دارد.
توجّه كن كه اين "وقوف" با "سكونت" و با "آرامشي" كه در خانه و شهر و ديارت داشتي تفاوتي از زمين تا آسمان، از دنيا تا آخرت دارد. ظاهراً هر دو معناي ماندن دارند، امّا يكي ماندن جسم است و (شايد) به همراه آرامش روح، و اين يكي، ماندن جسم است و پرواز روح. ماندن جسم است و وقوف (آگاهي) براي عروج روح و وصول به قرب الهي. قرار جسم است از مشغوليّات دنياي مادّي، تا روح فرصت و امكان انديشه بيابد و طلب عفو كند و شايستگي و اهليّت و صلاحيّت بندگي بيابد.
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزي رُخَـــش ببيــنم و تســليم وي كنم
روز نهم ذيالحجّه (روز عرفه) از ظهر تا غروب، وقوف در عرفات. وقوف، تأمّلي كه سكون نيست، بيخيالي نيست، نگراني است، آغاز حركت و پرواز است، دلهره و اضطراب كه چه اتّفاقي خواهد افتاد و مرحلة بعد چيست؟ كِي بايد حركت كرد و طي مدّت وقوف، به زير باران رحمت الهي تا چه ميزان و چگونه مشمول غفران و رحمت ميشوي. و البتّه شرمزده و آزرمگين، از اين همه مهرباني و لطف. اصلاً دعوت تو به بيابان، صفايي و لذّتي دارد وصف نا شدني. همة عالم، سعي در مراجعه به طبيعت دارند. و اينك طبيعت، نه براي بازي و تفريح و سرگرمي و وقتگذراني و گذران اوقات فراغت! اينك طبيعت، به فرمان خدا، به ميهماني خدا، با ذكر او، در كنف حمايت او، و به همراه بندگان او، در كنار امام زمان.# در طول زمان و در همة مكانها و در همة
|
|
مناسك، ياد پيامبر و علي و فاطمه و حسن و حسين و ساير ائمّه (عليه السلام) و اصحاب پيامبر (صلّي الله عليه وآله) رهايت نميكند، و با چشم دل، به سفر در زمان، و به گذشته ميروي. امّا در عرفات و در مشعر كه مدّت وقوف كوتاه است و مكان محدود، مطمئنّي كه در كنار امام زمانت# هستي، چهبسا شايد سعادت زيارت او را با چشم سر نيز داشته باشي. در عرفات، و پس از آن در مشعرالحرام و در مني، نيز همان احساسي كه به هنگام نماز طواف، پشت مقام ابراهيم، تمام وجودت را سرشار از بهجت و سرور و لذّتي معنوي كرده و اندامت را به لرزه در آورده بود، به سراغت ميآيد. احساس حضور در كنار امام زمانت#. چشمانت را به چپ و راست ميگرداني، شايد او را ببيني و چشمت به جمالش روشن شود.
در سلسلهمراتب مناسك حجّ، وقوف در عرفات نقشي اساسي ايفا ميكند. در عرفات بايد شرايط، اهليّت، صلاحيّت و معرفت ورود به حرم الهي را كسب كرد. قرار است حاجي با طيّ مراحلي به "خانه" برسد، به خانة پاك.(1) بنابراين بايد پاك شود تا شايستگي ورود بيابد و تحصيل اين پاكي با توبه و انابه و كسب غفران الهي در عرفات ممكن ميگردد. در عرفات، معرفت مييابي، و يكي از راههاي معرفت يافتن، تكرار سخن معرفتيافتگان و تعمّق در آنها و درك آنهاست. و چه عارفي بالاتر و عارفتر از حسينبن علي (عليه السلام) . دعاي عرفهاش را زمزمه ميكني، تا به هويّت خود و به رابطة خود با خدايت آگاه و عارف شوي، تا خداوند و خالق و محبوب خود و صفاتش را بشناسي، تا دنيا و آخرت را بشناسي،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بقره: 125
|
|
تا پيامبران الهي (عليهم السلام) را بشناسي، و با شناخت صفات و كمالات الهي به پرورش و اصلاح خويش بياغازي و به سوي او توبه و بازگشت كني.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ر.ك: امام خميني (قدس سرّه) ، مناسك حجّ.