بخش 2

احرام آغاز نماز بزرگ وقوف در عرفات شبی در مشعر


25


احرام آغاز نماز بزرگ

احرام نخستين عمل واجب است كه حاجي در آغاز اعمال حج انجام مي‌دهد و با آن عمل «مُحرم» مي‌شود. احرام، برداشتن نخستين گام است براي قدم نهادن در عرصة حج. هنگام محرم شدن، حاجي نيت مي‌كند كه چيزهايي را كه خداوند بر او در حج حرام كرده رعايت كند. او با احرام، گرداگرد خود حريمي ايجاد مي‌كند كه آن را بايد محترم بشمارد و شكستن آن‌را بر خود حرام بداند.

آشكارترين نشانة‌ احرام، كندن جامة معمول از تن و پوشيدن لباس احرام است.(1) لباس احرام، ساده‌ترين لباس ممكن است، لباسي است كه جز پوشاندن تن، هيچ خصوصيت ديگري ندارد. دو قطعه پارچه، كه معمولاً

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . البته فقط براي مردان


26


سفيدرنگ است و يكي مانند لنگي به كمر بسته مي‌شود و ديگري روي شانه‌ها مي‌افتد. هيچ دوخت و دوزي در اين لباس نبايد به كار رفته باشد و به جز اين دو تكه نبايد حاجي هيچ چيز ديگري در برداشته باشد. كفش مردان هم بايد ساده باشد و نبايد تمام روي پا را بپوشاند. مردان غير از تغيير لباس و كفش بايد از پوشاندن سر و رفتن به زير سايه، هنگام جابه‌جايي در مسير نيز خودداري كنند. علاوه بر اينها مرد و زن تا وقتي در حال احرام به سر مي‌برند بايد اين كارها را بر خود حرام بدانند.(1)

1. استفاده از عطر و چيزهايي كه بر خوشبو كردن از آنها استفاده مي‌شود. نيز، سرمه كشيدن و نگاه كردن در آينه و به دست كردن انگشتري براي زينت و ماليدن روغن به بدن و زدودن مو از تن و ناخن گرفتن و كامجويي و عقدكردن همسر.

2. شكار حيوان صحرايي و كشتن جانوراني مانند حشرات كه بر بدن يا در بدن جاي مي‌گيرند و كندن درخت يا گياهي كه در محدودة حرم روييده باشد و بيرون آوردن خون از بدن و كندن دندان.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در كتابهاي مناسك حج، محرمات احرام معمولاً به اين صورت دسته‌بندي نشده و اين دسته‌بندي از ماست.


27


3. همراه داشتن سلاح و جدال كردن و دروغ گفتن و فحش دادن و فخر فروختن (فسوق) استفاده از زيور و نيز پوشاندن صورت هم اختصاصاً بر زنان حرام است.

با احرام، چنانكه گفتيم حاجي زندگي جديدي را آغاز مي‌كند كه در آن بايد از بسياري كارها كه در مواقع ديگر براي او عادي و طبيعي است خودداري كند. اگر به اين «نبايدها» و محرمات دقت كنيم مي‌بينيم دستة‌ اول كارهايي است كه با خودبيني و خودخواهي و خوددوستي تناسب دارد و دستة دوم اموري است كه به انسان مي‌فهماند او مالك و صاحب اختيار طبيعت و حتي شخص خود نيست و دستة سوم اموري كه به انسان مي‌آموزد در رابطه با ديگر انسانها، در زندگي اجتماعي، خود را ارباب و مالك و برتر نداند و به ديگران فخر نفروشد، بلكه خود را با آنان برابر بداند. حج زيارت خانه‌است كه خداوند آن را هم «خانة خدا» و هم «خانة مردم» ناميده است. اين خانه را ابراهيم پيامبر و فرزندش اسماعيل تعمير كرده و بدان استحكام بخشيده‌اند. ابراهيم نياي ارجمند همة يكتاپرستان عالم است. قدم نهادن در آستانه حج، پاي نهادن در حريم و حرم توحيد است و هر آنچه با توحيد ناسازگار است بايد در


28


بيرون از اين آستانه رها شود. حج، بارش باران بهاري توحيد است تا چرك و كدورت شرك از روح حاجي پاك شود. آن كس كه مي‌خواهد بدين آستانه راه پيدا كند، بايد خود را فراموش كند و به قول حافظ بايد سر خود را با خاك اين آستانه برابر سازد تا به دولت و عزت رسد،

امروز شمع انجمن دلبران يكي است

دلبر اگر هزار بود دل بر آن يكي است

من بهر آن يكي دو جهان داده‌ام به باد

عيبم مكن كه حاصل هر دو جهان يكي است

سودگران خرمن پندار را بگوي

سرمايه كم كنيد كه سود و زيان يكي است

خلقي زبان به دعوي عشق گشوده‌اند

اي من فداي آنكه دلش با زنان يكي است

حافظ بر آستانة دولت نهاده سر

دولت در آن سراست كه با آستان يكي است

احرام، اعلام رسمي خاكساري و تواضع و فروتني و ناچيزي انسان در برابر پروردگار خويش است. در قديم رسم بود و هنوز نيز چنين است كه سر درِ ورودي ورزشخانه‌ها، يعني زورخانه‌ها را كوتاه مي‌ساختند و پهلوانان بلندقامت هنگام ورود ناچار بودند سر خم كنند تا


29


بتوانند به زورخانه وارد شوند. در توجيه اين معماري و اين سر درِ‌كوتاه، پيشكسوتها و پهلوانان قديمي به جوانترها مي‌گفتند اين براي آن است كه هر كس مي‌خواهد براي زورافزايي و زورآزمايي وارد ورزشخانه شود تا احساس زورمندي كند، قبل از ورود متواضع شود و خاكساري پيشه كند. حال مي‌گوييم احرام نيز چنين كاري است و نوعي آمادگي براي ورود به حريم و حرم خداوندي است.

مگر نه آن است كه همة‌ گرفتاريهاي ما به خود ما بازمي‌گردد و اين حب نفس است كه ما را از خداي ما و از خود خدايي ما دور كرده است؟‌ در آينه نگاه مي‌كنيم و از خودمان خوشمان مي‌آيد، آرايش مي‌كنيم و زر و زيور به خود مي‌بنديم و عطر و روغن به خود مي‌زنيم و مي‌ماليم و خود را جلوه مي‌دهيم و چنين و چنان مي‌كنيم. اينها همه كارهاي عادي زندگاني ماست و ما در همين كارهاي عادي خدا را فراموش مي‌كنيم و ناچيزي و فناپذيري و عاريتي بودن آنچه را كه داريم و بدان مي‌نازيم از ياد مي‌بريم و مغرور مي‌شويم و از خدا دوري مي‌گزينيم و به بندگان خدا فخر مي‌فروشيم و ظلم مي‌كنيم. چه مي‌شود اگر چند روزي در آينه نگاه نكنيم و خود را نبينيم و خويشتن‌بين نباشيم؟


30


مگر ه اين است كه:

بزرگان نكردند در خود نگاه

خدابيني از خويشتن بين مخواه

«سعدي»

چه مي‌شود اگر چند روزي آرايش و پيرايش نكنيم و با خود نگوييم «اين منم طاووس عليين شده»!

ما گمان مي‌كنيم طبيعت از آن ماست و ما حق داريم در آن به دلخواه هرگونه تصرف كنيم، اما اعتقاد توحيدي ما به ما مي‌گويد: «لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي الأَْرْضِ...»1 پادشاهي آسمانها و زمين از آن خداوند است و ما نيز از آن اوييم و از او آغاز كرده‌ايم و به او باز مي‌گرديم. اكنون كه به حريم حرم يار قدم نهاده‌ايم بايد بدانيم كه كندن هر درخت و يا هر بوته خاري كه در اين صحرا از زمين مي‌رويد بر ما حرام است و هيچ حيواني را در اين صحرا نمي توانيم كشت و حتي اگر حشره‌اي بر بدن خود ما نشسته باشد آنرا هم نمي‌توانيم بكشيم و بالاتر از آن حق نداريم از بدن خودمان، خون جاري كنيم و عضوي از بدن خود مانند دندان را بيرون كشيم و يا ناخن خود را بگيريم و بدور افكنيم. چرا چنين حقي نداريم؟ زيرا ما مالك هيچيك از اين چيزها نيستيم تا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قرآن كريم، سوره بقره،‌آيه 284


31


در آنها به ميل خود تصرف كنيم، ما نه مالك خود هستيم و نه مالك غير خود، چه خوب مي‌گويد ناصرخسرو، آن حاجي هزار سال پيش كه با سفرنامه‌اش گزارشي خواندني و ماندني از حج در زبان فارسي به يادگار گذاشته است، آنجا كه مي‌گويد:

خلق همه يكسره نهال خداي‌اند

هيچ نه بر كن تو زين هال و نه بشكن

خونِ بِنا حق نهالْ كندن اويست

دل ز نهال خداي كندن بركن1

احرام تمريني براي تربيت ماست تا با طبيعت كه ملك خداست رفتاري درست داشته باشيم و تا محيط زيست خود و منابع طبيعي جهان و كشور خود را نابود نسازيم و همان طور كه علي ( عليه ‌السلام ) فرموده است، بدانيم كه «... فانكم مسئوولون حتي عن البقاع و البهائم...»، يعني در قيامت از شما دربارة همه چيز سؤال مي‌كنند، حتي از رفتاري كه با دد و دام و با بناها و بقعه‌ها داشته‌ايد نيز سؤال خواهند كرد.

عرصة‌ توحيد، عرصة‌ پهناور رحمت خداوندي است و آن كه موحد است و در اين عرصه پاي مي‌گذارد بايد مظهر صفات الهي باشد، خداوندي كه «سلام» است و «مؤمن»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ديوان اشعار حكيم ناصرخسرو قبادياني، ج 1، ص 170


32


است و «رحمان» و «رحيم» است. اين است كه هر صاحب قدرت و صاحب شوكتي، ولو آنكه از پاي تا سر مسلح باشد چون به حريم كعبه مي‌رسد بايد سلاح خود را به زمين گذارد تا بندگان خدا ترسي از او نداشته باشند و نه تنها بايد جنگ‌افزار را از خود دور سازند كه بايد زبان خود را، كه مي‌تواند سبب آزار خلق شود در اختيار بگيرد و مهار كند و از فشار بر روح و روان ديگران با استفاده از ابزار زباني، كه همان جدال باشد خودداري كند و حقيقت را نپوشاند و دهان به سخن زشت نيالايد و به ديگران فخر نفروشد تا تمرين مسلماني كرده باشد كه گفته‌اند «اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ وَلِسانِهِ»(1)؛ مسلمان كسي است كه مسلمانان ديگر از دست و زبان او آسوده باشند.

احرام را «آغاز نماز بزرگ» ناميديم. مگر نه اين است كه نمازهاي واجب هر روزة خود را با تكبيرة الاحرام آغاز مي‌كنيم. آيا هرگز از خود پرسيده‌ايم چرا به آن «الله اكبر»ي كه نماز را با آن آغاز مي‌كنيم «تكبيرة‌الاحرام» مي‌گويند و چه نسبت و شباهتي ميان آن «احرام» و اين «حرام» وجود دارد؟‌ پاسخ اين است كه ما با گفتن «تكبيرةالاحرام» در نماز، قدم به آستانه نماز مي‌گذاريم و به يك معنا در آنجا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار، ج 74، ص 53


33


هم محرم مي‌شويم. در طول نماز، كارهايي را بر خود حرام مي‌سازيم، چيزي نمي‌خوريم، روي از قبله بر نمي‌گردانيم، خندة شديد نمي‌كنيم، حرفي غير از آنچه در نماز مي‌توان گفت بر زبان نمي‌اوريم، قسمتهايي از بدن خود را مي‌پوشانيم و... و اين حرمتها را تا پايان نماز حفظ مي‌كنيم و اين حريم را نمي‌شكنيم. اينجا نيز همين طور است، ما با «احرام» ج نيز مانند احرام نماز كارهايي را بر خود حرام مي‌سازيم با اين تفاوت كه محدودة زماني نماز چند دقيقه و محدودة زماني حج، «چند روز» است و در نماز در جايي دور از كعبه و رو به كعبه ايستاده‌ايم و در حج در كنار كعبه، در حال جنب‌وجوش و حركت و جابه‌جايي و خواب و بيداري هستيم و اين دومي به زندگي واقعي و عيني ما نزديك‌تر است تا اولي. در متن اين زندگي بايد احساس كنيم كه در حضور خداوند هستيم و بايد پيوسته حضور قلب داشته باشيم و اين مقام ميسر نمي‌شود مگر آنكه انديشه‌ها و رفتارها و گفتارهايي را كه مي‌تواند ما را از خدا دور كند، از خود دور سازيم و بر خود حرام كنيم تا بتوانيم، حج، اين نماز بزرگ را آغاز كنيم. در اينجا هم مثل نماز كه احرام را با نيت و تكبير آغاز و اعلام كنيم، نيت مي‌كنيم و لبيك مي‌گوييم و به دعوت خداوند خانه كه ما را به خانة


34


خويش مهمان كرده و فرا خوانده، پاسخ مثبت مي‌دهيم و مانند كبوترهايي كه با بالهاي خسته از راه دور به ايوان و بام صاحب خانه خود رسيده باشند، زير لب «تلبيه» مي‌خوانيم و سرود بندگي و دوستي و عشق سر مي‌دهيم و با كندن جامه‌هاي چرك‌آلود گناه و مصيبت و شكستن آينه‌هاي خودبيني، اشك مي‌ريزيم و رو به جانب كعبه، به راه مي‌افتيم و به هر فرازي و نشيبي كه مي‌رسيم عاشقانه و عارفانه با آوازي حزين زمزمه مي‌كنيم كه:

لَبَّيْكَ‌، اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ، لا شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ

بلي مي‌گويم، خداوندا به تو بلي مي‌گويم، بلي مي‌گويم، به تو كه بي‌شريكي، بلي مي‌گويم همه سپاسها و ستايشها و نعمتها از آن توست، پادشاهي از آن تست، ترا شريكي نيست، به تو بلي مي‌گويم

مي‌گريم و مي‌گوييم؛ مي‌گويم و مي‌گريم...


35


وقوف در عرفات

در آغاز اعمال حج تمتع، حاجي كه معمولاً زودتر از ايام حج به مكه آمده است، محرم مي‌شود و از مكه بيرون مي‌رود به نحوي كه بتواند از ظهر روز نهم ذيحجّه تا غروب آفتاب در عرفات بماند. بهتر است احرام در كنار خانه كعبه، يعني در حجر اسماعيل يا نزد مقام ابراهيم صورت گيرد. عرفات بياباني مسطح و وسيع است در بيست و دو كيلومتري جنوب شرقي مكه و حاجيان براي آنكه از وقوف يعني از ماندن خود در روز نهم در عرفات مطمئن شوند، شب روز هشتم ذيحجّه، كه به روز «ترويه»(1) موسوم است به طرف عرفات حركت مي‌كنند. كوچ ناگهاني نزديك به دو ميليون زن و مرد حاجي به جانب عرفات، ديدني و شنيدني است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ترويه به معني تأمين و تهيه آب آشاميدني است كه در روز هشتم صورت مي‌گرفته و سبب شده تا اين روز، روز ترويه ناميده مي‌شود.


36


گفته‌اند «عرفات» با عرفان و معرفت هم‌ريشه است و حاجي با يك توقف اجباري نيم‌روزه، كه معمولاً با مقدمات آن به يك شبانه‌روز بالغ مي‌شود، خود را براي درك و فهم حقيقت حج و معرفت به باطن آن و وقوف به مقصد و مقصود از آن آماده مي‌سازد. به نظر مي‌رسد كه خداوند چنين مقرر كرده كه حج در زماني نسبتاً طولاني انجام شود و حاجي كمابيش از شامگاه روز هشتم در حال احرام باشد و در نخستين قدم از مكه، بيست‌ودو كيلومتر فاصله بگيرد و از اين دورترين نقطه، يعني عرفات، كه اندكي هم بيرون از مرز منطقة‌ حرم قرار دارد به تدريج و مرحله به مرحله خود را براي طواف و سعي به كعبه نزديك كند. خداوند در حج تمتع نخواسته است كه حاجي وقتي به مكه مي‌رسد به مسجدالحرام برود و بي‌درنگ در كنار كعبه در مدت يكي دو ساعت اعمالي را انجام دهد و حج خود را پايان يافته محسوب كند، بلكه گويي بايد افتان و خيزان، مدتي در راه باشد و سالك طريق الي الله شود. حاجي بايد در نخستين مرحله در عرفات توقف كند و در مرحلة بعد در مشعر بماند، آنگاه به منا بيايد كه از عرفات و مشعر به مكه نزديكتر است و در آنجا نيز اعمالي به جاي آورد و مجنون صفت، منزل به منزل، و وادي به وادي، خود


37


را به ليلي نزديك و نزديكتر كند و اين حقيقت شيرين، اما آتشين را شخصاً تجربه كند كه

وعدة وصل چون شود نزديك

آتش عشق تيزتر گردد

در عرفات غير از توقف از ظهر روز نهم تا غروب آفتاب، عمل ديگري واجب نيست، اما حاجيان از اين فرصت استفاده مي‌كنند و شب نهم و روز نهم را با نماز و دعا مي‌گذرانند و شيعيان مخصوصاً در بعدازظهر روز نهم، يعني در همان ساعت توقف واجب، غير از دعاها و زيارتهاي متعدد و مختلف، از قبيل دعاي روز عرفه حضرت امام زين العابدين ( عليه ‌السلام ) از صحيفة سجاديه، مخصوصاً دعاي معروف عرفة امام حسين ( عليه ‌السلام ) را دسته‌جمعي مي‌خوانند و خود رادر حال و هواي معنوي حج قرار مي‌دهند و در عرفات درس معرفت را از آموزگار بزرگ عرفان، يعني حسين بن علي ( عليه ‌السلام ) فرا مي‌گيرند.

دعاي عرفه، طولاني است و نه فقط آنان كه به حج مي‌روند و در عرفات توقف مي‌كنند آن را مي‌خوانند، بلكه بسياري از حاجيان سالهاي قبل و بسياري از كساني كه هنوز به حج نرفته‌اند، نيز در روز عرفه هر كجا باشند اين


38


دعا را مي‌خوانند. توضيح و تفسير فقرات اين دعا، كه از اين قلم البته برنمي‌آيد، خود كتابي مفصل و مستقل است؛ براي آنكه به قدر تشنگي از اين دريا چشيده باشيم، و با حاجيان در صحراي عرفات هم‌نفس و هم‌آوا شده باشيم، چند بخش از اين دعا را نقل مي‌كنيم. مرحوم حاج شيخ عباس قمي با نثر فارسي ساده و دلپذير و صحيح و همه كس فهم خود در مفاتيح‌الجنان در مقدمة دعا آورده است:

«و از جمله دعاهاي مشهور اين روز دعاي حضرت سيدالشهدا ( عليه ‌السلام ) است. بُشر و بشير پسران غالب اسدي روايت كرده‌اند كه پسين(1) روز عرفه در عرفات در خدمت آن حضرت بوديم، پس از خيمة خود بيرون آمدند با گروهي از اهل بيت و فرزندان و شيعيان با نهايت تذلّل و خشوع، پس در جانب چپ كوه ايستادند و روي مبارك را به سوي كعبه گردانيدند و دستها را برابر رو برداشتند مانند مسكيني كه طعام طلبد و اين دعا را خواندند»

باري، دعاي عرفه با حمد خداوند آغاز مي‌شود و حضرت امام حسين ( عليه ‌السلام ) ، پس از ذكر بعضي از صفات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . پسين: عصر بلند و نزديك به غروب آفتاب را گويند و در مقابل پيشين كه به ساعات اولية بعد از ظهر گفته مي‌شود.


39


خداوند شماري از نعمتهاي بي‌پايان خداوند و عنايات و الطاف او را نسبت به خود برمي‌شمارد از جمله مي‌گويد:

«اِبْتَدَأْ تَني بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ‌ أَنْ أَكُونَ شَيْئاً مَذْكُوراً، وَخَلَقْتَني مِنَ التُّرابِ، ثُمَّ أَسْكَنْتَني الأَصْلابَ، آمِناً لِرَيْبِ اَلْمَنُونِ، وَاخْتلافِ الدُّهُورِ وَالسِّنينَ، فَِلَم اَزَلْ ظاعِناً مِنْ صُلْبٍ اِليَ رَحِمٍ، في تَقادُم مِنَ الأَيّام الماضِيَةِ وَالقُرُون الخالِيَةِ»

تو به لطف خود پيش از آنكه چيزي باشم كه از او ياد بتوان كرد، هستي مرا پديد آوردي. نخست از خاكم آفريدي و آنگاه در پشت پدران جايم دادي و از حوادث زمانه و آمد و شد روزگاران و ساليان آسوده‌ام داشتي، و من پيوسته در روزگاران پيشين و قرنهاي گذشته از صلبي به رحمي كوچ مي‌كردم»

لَمْ تُخْرِجْني لِرَأفَتِكَ بي وَلُطْفِكَ لي وَاِحْسانِكَ‌ اِلَيَّ في دولَةِ اَئِمَّةِ‌ الكفرِ الَّذينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ وَكَذَّبُوا رُسُلَكَ لَكِنَّكَ اَخْرَجْتَني لِلَّذي سَبَق لي مِنَ الْهُديَ، الَّذي لَهُ يَسَّرْتَني وَفيهِ اَنْشَأتَني

تو از فرط رأفت و لطف و احساني كه به من داشتي، مرا در حكومت رهبران كفر كه پيمان ترا شكسته‌اند و پيامبران ترا تكذيب كرده‌اند، به دنيا نياوردي، بلكه مرا در آن دوران هدايتي به دنيا آوردي كه پيش از


40


من حاصل شده بود و تو مرا براي آن آماده ساخته بودي و ايجاد كرده بودي،

امام حسين ( عليه ‌السلام ) در اين فقره از دعا، خدا را شكر مي‌كند كه او را در دوران حكومتهاي كفر و شرك به دنيا نياورده بلكه به او لطف و مرحمت كرده و زندگي او را در دوران بعد از ظهور پيامبر اسلام (ص) مقدر ساخته است. جايي كه حضرت سيدالشهدا با آن همه پاكي طينت و صفاي باطن، به سبب زندگي در جامعة‌ ديني و در ساية‌ حكومت و هدايت الهي خدا را اين چنين شكر مي‌كند، تكليف ديگران روشن است. از اين فقرة دعا مي‌توان نتيجه گرفت كه تأثير حكومت ديني در ايجاد يك جامعة الهي و نيز نقش عوامل اجتماعي در رشد معنوي و سعادتمندي تك تك افراد به اندازه‌اي زياد است كه امام حسين ( عليه ‌السلام ) نيز به زندگي در پناه چنان حكومتي احساس افتخار مي‌كند و نيز مي‌توان نتيجه گرفت كه ما چه اندازه بايد نسبت به تربيت خود و فرزندانمان در جامعه‌هاي غير ديني نگران و حساس باشيم.

پس از آن، امام حسين ( عليه ‌السلام ) ، نعمتهاي خود را به خود همچنان برمي‌شمرد و سرانجام عجز خويشتن را از شكر آن نعمتها به زبان مي‌آورد و مي‌گويد:


41


لَوْ حاوَلْتُ وَاجْتَهَدْتُ مَدَي الأَعصارِ، وَالأَحْقابِ لَوْ عُمِّرْتُها، أَنْ أُؤَدِّيَ شُكْرَ واحِدَةٍ مِنْ أَنْعُمِكَ مَا اسْتَطَعْتُ ذلِكَ، اِلاَّ بِمَنِّكَ المُوجَبِ عَلَيَّ بِهِ شُكْرَكَ اَبَداً جَديداً، وَثَناءً طارِفاً عَتيداً

أَجَلْ وَلَوْ حَرَصْتُ اَنَا وَالعادُّونَ‌ مِنْ اَنامِكَ اَنْ نُحْصِيَ مَديَ إِنعامِكَ سالِفِهِ و آنِفِهِ ما حَصَرْناه عَدَداً، وَلا أَحْصَيْناه اَمَداً

هَيهاتَ انّيَ ذلِكَ وَأَنتَ المُخْبِرُ في كِتابِكَ النّاطِقِ، وَالنَّبَأ الصّادِقِ: وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللهِ لا تُحْصُوها»

پروردگارا، اگر روزگاري دراز عمر مي‌كردم و مي‌خواستم در آن عمر دراز شكر يكي از نعمتهاي ترا به جاي آورم نمي‌توانستم، مگر آنكه لطف و نعمت تو دستگيرم مي‌شد، كه آن هم خود دائماً موجب شكري جديد و ستايش نو مي‌شد.آري، اگر من و همه آفريدگان تو كه شمارنده هستند با اشتياق بخواهيم نعمتهاي گذشته و آينده ترا، به شمار آوريم هرگز نه به عدد آن دست توانيم يافت و نه به كرانه‌هاي دور آن، هيهات كه چنين كاري ميسر نيست، زيرا تو در كتاب گويا و خبر راست خود به ما خبر داده‌اي كه «اگر نعمت خدا را بشماريد آن را به شمار در نتوانيد آورد».

در اينجا هر فارسي‌زباني كه ديباجة گلستان را خوانده


42


باشد، به ياد سعدي مي‌افتد كه گفته است:

منت خداي را عزوجل كه طاعتش مموجب قربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت، هر نفسي كه فرو مي‌رود ممد حيات است و چون برمي‌آيد مفرح ذات، پس در هر نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شكري واجب

از دست و زبان كه بر آيد كز عهدة‌ شكرش به درآيد

در ميانة دعا، در مفاتيح آمده است كه «پس شروع فرمود آن حضرت در سؤال و اهتمام نمودن در دعا و‌آب از ديده‌هاي مباركش جاري بود، پس گفت:

اَللَّهُمَّ اجْعَلْني أخْشاكَ كَأَنّي أَراكَ، وَأَسعِدني بِتَقواك وَلا تُشْقِني بِمَعْصِيَتِكَ، وَخِرْلي في قَضائِكَ، وَبارِكْ لي في قَدَرِِكَ، حَتّيَ لا أُحِبَّ تَعْجِيلَ ما أَخَّرْتَ وَلا تَأْخِيرَ ما عَجَّلْتَ

اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنايَ في نَفْسي، وَاليَقينَ في قَلْبي، وَالإخْلاصَ في عَمَلي، وَالنُّورَ في بَصَري، وَالبَصيرةَ في دِيني، وَمَتَّعني بِجَوارِحي، وَاجْعَلَ سَمْعي وَبَصَريَ الوارِثَيْنَ مِنّي، وَانْصُرْني عَليَ مَنْ ظَلَمَني، وَأَرِني فِيهِ ثارِي وَمَآرِبي، وَأَقِرَّ بِذَلِكَ عَيْني.

خداوندا مرا چنان از خودت ترسان كن كه گويي ترا مي‌بينم، مرا به بركت تقواي خودت سعادتمند گردان و به سبب نافرماني از خود تيره روزم مساز و برايم


43


در قضاي خود خير و در قدر خود بركت پيش آور، تا بدان حد كه من نه دوست داشته باشم آنچه را كه به تأخير انداخته‌اي، پيش اندازي و نه آنچه را كه پيش انداخته‌اي به تأخير اندازي.

بارالها، به من جاني بي‌نياز از ديگران و قلبي مطمئن و عملي خالص و ديده‌اي بينا و ديني همراه با بينش و بصيرت عطا كن.

بارالها، مرا از نيروي اندامهايم بهره‌مند ساز و چشم و گوش مرا برايم باقي بدار.

الهي، مرا بر آن‌كس كه بر من ستم مي‌كند پيروز گردان و انتقام و آرزوهاي مرا برآورده ساز و آن را ماية روشني چشمم گردان.

ناله و دعا و آه و زاري اوج مي‌گيرد و حضرت مي‌فرمايد:

إِلَهي إِليَ مَنْ تَكِلُني؟ إِليَ قَريبٍ فَيَقْطَعُني أَمْ إِليَ بَعيدٍ فَيَتَجَهَّمُني؟ أَم إِلَي المُسْتَضْعَفينَ لي وَأَنْتَ رَبّي وَمَليكُ أَمري؟ اَشكُو اِلَيْكَ غُربَتي، وَبُعْدَ داري، وَهَواني عَليَ مَنْ مَلَّكتَهُ أَمْري.

خدايا مرا به كه وا مي‌گذاري، به نزديكاني كه از من خواهند بريد و يا به آنانكه با من دشمني مي‌كنند، يا به كساني كه مرا خوار و ضعيف مي‌خواهند؛ و حال آنكه پروردگار من و صاحب اختيار من تويي، از غم غربت


44


و دوري از منزل و مأواي خويش به تو شكوه و شكايت مي‌كنم و از خواري خويش نزد آنان كه اختيار كار مرا به آنها سپرده‌اي به تو پناه مي‌برم.

امام حسين ( عليه ‌السلام ) كه در تمام طول دعا رو به كعبه ايستاده، خدا را در ضمن دعا با اين اوصاف ياد مي‌كند:

لا اِلهَ اِلاَّ اَنتَ، رَبَّ البَلَدِ الحَرامِ، وَالمَشْعَرِ الحَرام، وَ‌البَيتِ العَتيقِ الَّذي أَحْلَلْتَهُ البَرَِكَةَ، وَجَعَلْتَهُ لِلنّاسِ أَمْناً

خدايي جز تو نيست، تويي كه خداوند اين شهر محترمي و خداوند مشعرالحرامي، خداوند اين خانة كهني، خانه‌اي كه آن را سرشار از بركت ساختي و پناهگاه مردم قرار دادي.

امام سوم عزيز و ارجمند ما، ناله‌هاي عاشقانه و گريه‌ةاي عارفانة خود را با اين عبارات ادامه مي‌دهد:

يا مُقَيِّضَ الرَّكْبِ‌ لِيُوسُفَ فِي البَلَدِ الفَقْرِ وَمُخْرِجَهُ مِنَ الجُبِّ وَجاعِلَهُ بَعْدَ العُبُوديَّةِ مَلِكاً

اي آنكه كاروان را براي يوسف به بيابان خشك آوردي و او را از نهانگاه چاه بيرون كشيدي و از بندگي به پادشاهي رساندي.

يا رادَّهُ عَليَ يَعْقُوبَ بَعْدَ أَنِ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الحُزْنِ فَهُوَ كَظيمٌ

اي خدايي كه يوسف را به همو بازگرداندي، همو كه چشمانش از غم سفيد گشته بود و اندوه خويش را


45


پنهان مي‌داشت.

يا كاشِفَ الضُّرِّ وَالبَلْويَ عَن أَيُّوبَ

اي آنكه درد و رنج ايوب را برطرف ساختي.

وَمُمْسِكَ يَدَيْ إبراهيمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ بَعْدَ كِبَرِ سِنِّهِ وَ‌فَناءِ عُمْرِهِ

اي آنكه دستهاي ابراهيم را از بريدن سر فرزندش در پيري و پايان عمر، بازداشتي.

يا مَنِ اسْتَجابَ لِزَكَرِيّا فَوَهَبَ‌ لَهُ يَحْييَ وَلَمْ يَدَعْهُ فَرْداً وَحيداً

اي آنكه دعاي زكريا را اجابت نمودي و يحيي را به او عطا كردي و او را تك و تنها نگذاشتي.

يا مَنْ أَخْرَجَ يُونُسَ مِنْ بَطْنِ الحُوتِ

اي آنكه يونس را از شكم ماهي رها ساختي.

يا مَنْ فَلَقَ البَحْرَ لِبني اِسرائيلَ فَأَنجاهُمْ، وَجَعَلَ فِرْعَوْنَ وَجُنُودَهُ مِنَ المُغْرقينَ

اي آنكه دريا را براي بني‌اسرائيل شكافتي و آنان را نجات دادي و فرعون و سپاهش را غرق كردي.

به قول صاحب مفاتيح، اشك مانند دو مشك از چشمان امان حسين سرازير است و او سر به سوي آسمان بلند كرده، گاه از نعمتهاي خدا ياد مي‌كند، گاه از ضعف و فقر و مسكنت خويش، و گاه به دعا از خداوند خير و نور و يقين و اخلاص و بصيرت و بركت و عافيت و رزق و روزي


46


مي‌خواهد و همه جا دعا را با مضامين و عبارات قرآني درهم مي‌آميزد و كم‌كم با عباراتياين چنين در شامگاه روز عرفه، به پايان دعا نزديك مي‌شود:

اَللَّهُمَّ إِنّا نَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ في هَذِهِ العَشِيَّةِ الَّتي شَرَّفْتَها وَعَظَّمْتَها بِمُحَمَّدٍ نَبيِّكَ، وَرَسُولِكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَأَمينِكَ عَليَ وَحْيِكَ، اَلبَشير النَّذيرِ، السِّراجِ المُنير، الَّذي أَنْعَمْتَ بِهِ‌ عَلَي المُسْلِمينَ، وَجَعَلْتَهُ رَحْمَةً لِلعالَمينَ.

خداوندا در اين شامگاه رو به سوي تو كرده‌ايم، شامگاهي كه تو آن را به بركت محمد شرافت و بزرگي بخشيده‌اي، محمدي كه پيامبر و رسول و برگزيدة‌ تو از ميان خلق تو و امين وحي توست، پيامبري كه مژده بخش است و بيم‌دهنده و چراغي تابناك كه به وجود او به مسلمانان نعمت بخشيدي و او را مايه رحمت براي جهانيان ساختي.

حاجي در عرفات با خواندن اين دعا به خود مي‌آيد و به مولا و مقتداي خود حسين بن علي ( عليه ‌السلام ) تأسي مي‌كند و در مي‌يابد كه وقوف در عرفات چه مقدمة عرفاني زيبايي براي ورود در عرصة حج است. او همچنين فرصتي پيدا مي‌كند تا از طريق دعاي عرفه با بعد عرفاني و مناجاتي امام حسين آشنا شود. وي كه از حسين بن علي جز اخبار و حوادث چند روزة‌ عاشورا و كربلا چيزديگري نشنيده و


47


نمي‌داند اكنون چهرة دوست‌داشتني ديگري از او را تماشا مي‌كند، چهرة مردي، كه خود در دامن علي تربيت شده و فرزندي مانند امام سجاد، صاحب صحيفة سجاديه را در دامن خود تربيت كرده است. حاجي در عرفات از كلام امام حسين ( عليه ‌السلام ) بوي عطر دعاي كميل و دعاهاي صحيفه را مي‌شنود و در يك كلام توجه پيدا مي‌كند كه مظلوميت در كربلا، تنها يك عنصر از مجموعة شخصيت امام شهيد اوست و آن پروانه‌اي كه در كربلا در آتش شهادت سوخته است، چه بالهاي سفيد عرفاني لطيفي داشته و چه اندازه پاك و خداترس و خداپرست و خدادوست بوده است.


49


شبي در مشعر

اينكه گويند به عمري شب قدري باشد

مگر آن است كه با دوست به پايان آرند

«سعدي»

همزمان با غروب آفتاب در صحراي عرفات، حاجيان نماز مغرب و عشا مي‌خوانند و به سوي مشعر به راه مي‌افتند، مشعر، كه نام ديگر آن «مزدلفه» است، ميان «عرفات» و «منا» قرار دارد و در محدودة حرم واقع است، اكنون حاجي پس از توقف در عرفات، آمادة حركتي ديگر مي‌شود و از منزلي به منزل ديگر مي‌رود براي توقفي ديگر. وقوف در مشعر از اعمال واجب حج است و حاجي بايد آن را با نيت و به قصد عبادت انجام دهد. زمان قطعي و مسلم اين توقف، از سپيده‌دم روز دهم ذيحجّه است تا طلوع آفتاب همان روز، كه در حدود يك ساعت‌ونيم به طول مي‌كشد، هر چند حاجيان احتياط مي‌كنند و بعد از مغرب از عرفات راهي مشعر مي‌شوند و شب را در آنجا مي‌مانند.


50


حاجي در مشعر در انتظار عيد قربان است و بر او واجب است كه در ساعت تولد اين روز يعني در فاصلة طلوع فجر تا طلوع خورشيد در مشعر بماند. مشعر در شب دهم ذيحجّه ديدني است. دو ميليون زن و مرد، همه در لباس احرام در عرض چند ساعت خود را از عرفات به اين وادي مي‌رسانند و چون برخلاف عرفات و منا، قصد ماندن در روز را در آنجا ندارند، ديگر از چادر و خيمه خبري نيست و كسي سرپناهي برپا نمي‌كند. حاجيان دسته دسته در بياباني كه در كنار كوه افتاده، براي خود حاجي پيدا مي‌كنند و زيراندازي مي‌گسترانند و در دل طبيعت و زير آسمان شب را به روز مي‌آورند و با سري پرشور و دلي آكنده از شوق و اميد، به خواندن دعا و ياد خدا مشغول مي‌شوند و زبان حالشان اين بيت سعدي است كه مي‌گويد:

چه روزها به شب آورده‌ام در اين اميد

كه با وجود عزيزت شبي به روز آرم

بسياري به نماز شب مي‌ايستند و جمع كثير ديگري به گردآوري سنگريزه مشغول مي‌شوند تا براي فردا كه قرار است شيطان را با آن سنگريزه‌ها بزنند، آماده باشند. گردآوري سنگريزه از جمله اعمال مستحب مشعر است. سپيده‌دم با صداي اذان اعلام مي‌شود آنها كه خوابيده‌اند بيدار مي‌شوند و اين بيداري و برخاستن ديدني است.


51


ميليونها نفر انسان سپيدپوش كه شبيه‌ترين جامه‌ها به كفن را در بردارند، در صحرايي وسيع ناگهان از خواب برمي‌خيزند و به پا مي‌ايستند. گويي قيامت برپا شده و اسرافيل در صور دميده است و اينجا نه صحراي مشعر، بلكه صحراي محشر است و اين نه بيداري خفتگان كه زنده شدن دوبارة‌ مردگان در قيامت است. حاجي با ديدن چنين منظره‌اي از خود مي‌پرسد به راستي در فرداي قيامت چه خواهد كرد و سرنوشت او در پيشگاه خداوند چه خواهد بود؟

حاجياني كه هر يك در شهر و ديار خود سروساماني داشته‌اند، اكنون آن همه را به جا نهاده و به ديدار دوست آمده‌اند تا در خانه خدا ميهمان خدا شوند. در اين ميهماني، برخلاف ميهمانيهاي ديگر كه صاحب خانه انتظار دارد ميهمان جامه‌هاي گرانقيمت و فاخر و رنگارنگ بپوشد، خداوند كه ميزبان است، ميهمانان خود را تنها با ساده‌ترين جامه مي‌پذيرد و انان را در دامن طبيعت و زير آسمان و روي زمين مي‌خواباند.

در كوي ما شكسته‌دلي مي‌خرند و بس

بازار خودفروشي از آن سوي ديگر است

چنين است كه انسان از تعلقات و وابستگيها و دلبستگيها ولو براي مدتي كوتاه و چند روزه، دور مي‌شود و مجالي


52


پيدا مي‌كند تا به دور از همة آنچه حجاب و مزاحم است، دقايق و ساعاتي در خود فرو رود و از خود بپرسد «من كيستم؟»، «از كجا آمده‌ام؟»، «به كجا خواهم رفت؟»، «آن‌كه مرا به اينجا آورده و از اينجا مي‌برد كيست؟»‌، «چه بايد بكنم؟»، «چه اميدي مي‌توانم داشته باشم؟». اينها همان سؤالات اساسي و ابدي انسانهاست، پرسشهايي است كه گريبان هيچ‌كس را رها نمي‌كند و هيچ‌كس از آنها رهايي ندارد.

وقتي آفتاب در مشعرالحرام طلوع مي‌كند، عيد قربان آغاز مي‌شود و حاجي با دلي اميدوار به سوي منا به راه مي‌افتد. تجربه‌اي كه از توقف در مشعر آموخته ارزشمند است. يك شب زندگي در دامن طبيعت، طبيعت خدا، نه طبيعت ماده؛ طبيعتي كه همه چيز آن به خدا تعلق دارد و او حتي حق ندارد خاري از زمين بركَند و بشكند و موري را از خود بيازارد.

جستجو در خاكهاي مشعر براي پركردن يك كيسته از سنگريزه‌هايي كه مي‌خواهد به شيطان بزند و نماز و دعا و مناجات شبانه و ياد خدا، در او نوعي آگاهي و خودآگاهي ايجاد مي‌كند تا دوست و دشمن خود را بشناسد. حاجي ببا چنين كوله‌باري از تجربة معنوي صبح روز عيد قربان از مشعر قدم در راه منا مي‌گذارد تا يك منزل ديگر به مقصد نزديكتر شود.



| شناسه مطلب: 76844