بخش 4
هنگامة طواف سعی طواف نساء
هنگامة طواف
پروانهوار گرد تو ميگردم...
حاجياني كه در منا رمي جمرة عقبه و قرباني و حلق و تقصير را انجام دادهاند ميتوانند براي بجا آوردن بعضي از اعمال حج كه مخصوص مسجدالحرام است به مكه بروند. آنچه واجب است بيتوته در مناست در شبهاي يازدهم و دوازدهم ذيحجّه و آنچه از اعمال منا در پايان روز عيد قربان باقي ميماند رمي جمرات سهگانه است در روزهاي يازدهم و دوازدهم، كه حاجي ميتواند در منا بماند و پس از اين اعمال به مكه برود و نيز ميتواند بعد از تقصير به مكه برود و پس از انجام اعمال مسجدالحرام، دوباره براي بيتوته و رمي جمرات به منا بازگردد. معمولاً بسياري از حاجيان روز يازدهم از منا عازم مكه ميشوند و قبل از غروب آفتاب دوباره به منا باز ميگردند تا شب دوازدهم را در منا سپري كنند.
حاجي كه در غروب روز هشتم ذيحجّه در مكه محرم شده است، در شامگاه روز دهم نزديك به چهل و هشت ساعت است كه در لباس احرام به سر ميبرد. در اين چهل و هشت ساعت وي حال يك نمازگزار را دارد و مكلف است تا محرمات احرام را رعايت كند. او به مسافري شبيه است كه سفر خود را به سوي مكه از عرفات آغاز كرده، از آنجا به مشعر رفته و از مشعر به منا آمده و پس از مدتي سكون و حركت و بيتوته و وقوف و دعا و نماز و مناجات، اكنون ميخواهد به مكه بازگردد و به مسجدالحرام رود و پروانهوار گرد كعبه بگردد.
طواف اوج حج است و زيباترين و باشكوهترين منظرة آن است. كعبه مركز ثقل حج و طواف نقطة جوش و بالاترين حد جوشش آن است. اگر مشعر، محشر بود، طواف هنگامه است. مسجدي بزرگ، سپيدفام و بيسقف با خانهاي ساده و چهارگوش و در وسط آن، خانهاي سياهپوش كه خلقي سپيدپوش از همة جهان در يك جهت برگرد آن در حركتي مداماند؛ نه در يك حلقه و دو حلقه و ده حلقه، بلكه شايد در هزار حلقة به هم فشرده، تمام صحن مسجدالحرام از صفهاي در هم فشردة طوافكنندگان پر است، فراتر از مسجد در زير سقف و در طبقه دوم و
طبقه سوم انبوه بيشمار مردم به گرد اين خانه ميچرخند.
عظمت طواف تماشايي است. هيبت آن همه را ميگيرد. انسان بياختيار به ياد ابراهيم ( عليه السلام ) ميافتد، آن روز كه او همسر خود هاجر و فرزند نوزاد وي اسماعيل را به اينجا آورد و دست دعا به سوي آسمان بلند كرد و گفت:
رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ رَبَّنا وَتَقَبَّلْ دُعاءِ
(ابراهيم: 37)
خداوندا من بخشي از خانوادهام را در اين وادي بيآب و علف در كنار خانة محترم تو سكونت دادهام، تو هم، چنان كن كه دلهاي مردم به سوي آنها مايل شود و بدانان از ميوهها و ثمرها روزي برسان، پروردگارا، دعاي (مرا) بپذير.
اينك بيش از چهارده قرن است كه دعاي ابراهيم به نيكوترين وجه مستجاب شده است و او ميتواند هر صبح و شام از پنجرهاي در عالم ملكوت سر بيرون كند و به اين خانه بنگرد و انبوه ميليونها زايري را كه با دلي آكنده از شوق به آن وادي غير آنها ديروز شتافتهاند ببيند و خدا را به سبب اجابت دعاي خويش شكر كند و بر خود ببالد.
كعبه پرچم برافراشتة اسلام در جهان است در طول تاريخ و طواف، اهتزاز اين پرچم است در تندباد عشق و شوق مسلمانان تا كعبه برپاست و تا اين پرچم به بركت حضور مسلمين در پيرامون آن با سربلندي در اهتزاز است، اسلام باقي و برقرار خواهد بود. كعبه، قلب تپندة جهان اسلام است و تا اين قلب در حركت است اسلام و مسلماني زنده خواهد بود. علي ( عليه السلام ) در يكي از سخنان كوتاه خود، فلسفه و حكمت بعضي از احكام الهي را بيان ميكند. در آنجا ايمان را سبب تطهير از شرك و نماز را موجب رهايي از كبر و زكات را وسيلة افزايش روزي و روزه را ابزار آزمايش اخلاص مردم ميداند و چون به حج ميرسد، ميفرمايد:
وَالحَجَّ تَقْوِيَةً لِللدّينِ(1)
خداوند حج را واجب كرد تا سبب تقويت دين شود.
و همو ( عليه السلام ) ، در واپسين سخنان خود، يعني در وصيت به امام حسن و امام حسين ( عليه السلام ) ميفرمايد:
اَللهَ اَللهَ في بَيْتِ رَبِّكُمْ، فلا يَخْلُوا ما بَقيتُم، فَاِنَّهُ اِنْ تُرِكَ لَمْ تُناظَرُوا(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 252
2 . نهج البلاغه، بخش نامهها، نامة چهل و هفتم
خدا را، خدا را، دربارة خانه خدايتان، كه تا هستيد آن را خالي مگذاريد، كه اگر اين خانه خالي بماند، كار شما تمام است.
اهميت حج در تقويت دين و دوام و ماندگاري اسلام به اندازهاي است كه فقها گفتهاند اگر به فرض زماني فرا رسد كه مردم به عللي و از جمله از تنگدستي نتوانند به حج بروند، بر حاكم اسلامي واجب است از بيتالمال مسلمين هزينه كند و گروهي را به خرج بيتالمال به حج بفرستد تا خانة خدا نماند و پرچم اسلام برجا و برپا بماند.
صفهاي انبوه جمعيت طوافكننده، سنگين و آرام، آهسته و پيوسته، گرد خانه كعبه ميچرخند. گويي سنگ آسياي عظيمي گرداگرد يك محور محكم و استوار ميچرخد؛ اين سنگ آسيا امت واحدة اسلام است كه شب و روز در طواف است و آن محور، خانة كعبه است كه ثابت و پابرجا قطب اين جمعيت است. هيچ مسلماني در اينجا خود را غريب و تنها احساس نميكند. طواف نمونهاي از جامعة جهاني اسلام است. مسلماناني از نژادهاي گوناگون با رنگهاي متفاوت و زبانهاي مختلف، كه هر كدام مليتي خاص و فرهنگ ملي و هويت ملي مخصوص به خود دارند. اما در كنار كعبه هيچ يك از اين خصوصيات و اختلافات
مانع وحدت و اتحاد نيست. گويي چتر گستردة فراگيري بر بالاي سر همة آنها گشوده شده و همة اين خصوصيات و تفاوتها را دستماية وحدتي برتر و بالاتر قرار داده است. گويي از تركيب ميليونها تار نازك و باريك و رشتة كوتاه و بلند و رنگ به رنگ، پر طاووس بزرگ و باشكوهي فراهم آمده كه زيبايي آن چشم هر بيننده را خيره ميسازد. در هيچ كجاي جهان، نقش وحدت آفرين توحيد به اندازة طواف به دور كعبه قابل درك و لمس نيست. همه، چشمها را به سوي كعبه دوختهاند و دستها را به علامت بيعت با خداوند، به طرف «حجرالاسود» كه آن را نمادي از دست خدا در زمين گفتهاند، دراز كرده و در يك جهت واحد، به گرد كانون توحيد ميچرخند. وحدتي، بنا شده بر اساس حقيقتي بسي متعاليتر از اختلافات مادي و طبيعي و جغرافيايي، وحدتي همراه با نظم و تحرك و پويايي.
إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ
(انبياء: 92)
به راستي كه اين همان امت شماست، يگانه و من خداوند شمايم، پس مرا بپرستيد.
در هيچ كجاي جهان به اندازة مسجدالحرام روح عرفان در انبوه جماعت و جامعه دميده نشده است. آنان كه تصور ميكنند لازمة عرفان، جدايي از جمع و جامعه و
گوشهگيري و انزواست، بيايند و طواف مسلمانان را بر گِرد خانة كعبه تماشا كنند. همه شيفته و از خود بيخبرند. از هر دلي به خدا راهي هست. هر كس براي خود دعايي ميخواند و ذكري ميگويد، ميليونها پروانة رنگارنگ گِرد يك شمع ميچرخند. چشمها كاسة لبريز اشك است و دلها كانون آتش، گويي همه در حال اداي يك نماز بزرگند. هر قطرهاي در اين درياي پرتلاطم براي خود دريايي از ايمان و عشق و پرستش است. همه مست و از خود بيخوردند و خود را فراموش كرده و چشم به خانه دوختهاند و مجذوب صاحبخانه گشتهاند و با صد زبان، با يكديگر همدلي ميكنند و ميدانند كه:
همدلي از همزباني بهتر است
عشق را خود صد زبان ديگر است
مليتهاي مختلف، همه با هم به بركت توحيد، برادر و خواهر شدهاند. به اطراف خود كه مينگري همة عالَم اسلام را در يك خانه جمع ميبيني. اندونزياييها و مالزياييهاي ريزنقش و ساكت و آرام، در كنار هنديها و پاكستانيهاي عابد و عارف و افغانيهاي رنجديده و ايرانيهاي به پا خواسته و عربهايي كه زبانشان، زبان قرآن است و تركهاي باشخصيت و مؤدب تركيه با خانمهايي كه به رغم
مخالفت دولتشان با حجاب، بسيار پوشيده و باوقارند و مصرياني كه در همان نگاه اول نظر احترامآميز ديگرانر ا به خود جلب ميكنند و مغربيها و تونسيها و الجزايريها و بالاخره سياهان افريقايي از سوداني و سنگالي گرفته تا نيجريهاي و مردم افريقاي مركزي و جنوبي، همه و همه به ميهماني خدا به خانة خدا آمدهاند و از خوشحالي ميگريند و هر كدام به زبان و لهجهاي راز دل ميگويند و اما اين تفاوت زبانها سبب اختلاف نيست، چون همة دلها را متوجه خدا كردهاند و همة امتيازات و تشخص و تفاوتها را در سنگ آسياي طواف خُرد و نابود كرده و بدور ريختهاند.
گاه يك بانوي جوان اروپايي را از بوسني ميبيني كه درد و رنج ملت خود را با اشكي كه بر پهناي صورتش جاري است بيان ميكند و گاه يك نو مسلمان اروپايي را ميبيني كه به شرف اسلام نايل شده و با عشق و شوق به مسلمانان ديگري كه او را برادر يا خواهر خود ميدانند پيوسته است. گاه نيز به امريكايي مسلمان سياهپوستي برميخوري كه آمده است تا معني حقيقي تساوي و برادري و برابري را در فرهنگ مسلمانان بخواند و بداند و بر بيرحمي و سياهدلي پليس سپيدپوست نيويورك و لوسآنجلس نفرت و نفرين نثار كند. در اينجا همه، همة
رنگها را در درياي توحيد شستهاند.
بسيارند كساني كه چون به اين جمعيت عظيم و به اين حركت هماهنگ توجه ميكنند بياختيار به ياد درد و رنجها و مشكلات جهان اسلام ميافتند، درد و رنجهايي كه بسياري از آنها از تفرقه و اختلاف و درگيري ميان خود مسلمانان به وجود آمده است. اينان از خود ميپرسند چرا مسلمانان از اجتماع خود در كنار خانة كعبه براي آشنايي با يكديگر و آگاهي از مشكلات هم و چارهانديشي براي رفع آنها استفاده نميكنند؟ مگر اين خانه، به همان دليل كه خانة خداست، خانة مردم نيست و مگر خداوند نگفته است:
إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمِينَ
(آل عمران: 17)
اولين خانهاي كه براي مردم تعيين شده همان خانة مباركي است كه در مكه قرار دارد كه هدايت كنندة مردم جهان است.
اگر اين خانه، خانة مردم است، چرا دربارة مشكلات مردم مسلمان فلسطين و لبنان و بوسني و كشمير و افغانستان بايد ديگران در واشنگتن و پاريس و لندن تصميمگيري كنند؟
آيا اين همان مسجدالحرامي نيست كه بالسويه به همه مردم تعلق دارد؟
وَالْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ
(حج: 75)
مسجدالحرامي كه آن را به يكسان براي همه مردم قرار دادهايم، خواه مجاور آن باشند و خواه از باديه آمده باشند.
آيا اين همان خانهاي نيست كه خداوند آن را مايه استواري و برپايي جامعة اسلامي معرفي كرده است؟
جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ
(مائده: 97)
خداوند كعبه را مايه قيام مردم قرار داده است.
و آيا اين همان حجي نيست كه خداوند مردم را بدان فرا ميخواند تا شاهد منافع خود باشند؟
لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ
(حج: 28)
و آيا شناخت دوست و دشمن مسلمانان و دست اتحاد به يكديگر دادن و براي عزت مسلمانان و رفع احتياج آنها از دشمنان و بيگانگان و چارهجويي كردن، جزو منافع مسلمانان نيست؟ پس چرا در حج از اينگونه مسائل و مباحث خبري نيست و چرا در حج از سياست و اقتصاد و ايجاد بازار مشترك اقتصادي مسلمانان و رفع آلام و
گرفتاريها و فقر و آوارگيها و قتل عامهاي مسلمين حرفي به ميان نميآيد و بالاترين سخن سياسي كه خطيب جمعه در نماز جمعة باشكوه مكه و مدينه به زبان ميآورد چند دعاي مختصر در حق مسلمانان چچن است و بس! كه آن هم خالي از ملاحظات سياسي نيست.
چرا كسي حق ندارد در حج سخني در برائت از مشركين به زبان آورد، با آنكه خداوند به روشني در سورة توبه فرموده است:
وَأَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَْكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ
(توبه: 3)
هر مسلماني كه از عقبماندگي كشورهاي اسلامي و نيازمندي آنها به بيگانگان و دشمنان رنج ميبرد و آرزومند عزت و سربلند و وحدت مسلمانان جهان است، تصديق خواهد كرد كه ظرفيت و قابليت حج براي رفع مشكلات عالم اسلام بسي بيش از آن چيزي است كه همآكنون از آن استفاده ميشود و اين مدرسه بزرگ درسهاي بيشتري براي آموختن دارد.
باري، حاجي پس از آنكه از منا به مسجدالحرام ميرود ابتدا هفت بار به دور كعبه طواف ميكند. طواف از گوشهاي آغاز ميشود كه «حجرالاسود» در آن گوشه قرار دارد. كمي
بعد از اين مبدأ حركت، در فاصلهاي از خانه كعبه، مقام ابراهيم واقع است. اندكي بعد حاجي در طواف به دور كعبه، از كنار حجر اسماعيل ميگذرد. طوافكنندگان همه بايد در يك جهت طواف كنند و هميشه بايد كعبه در طرف چپ طواف كننده قرار بگيرد. به عبارت ديگر جهت طواف بايد برخلاف جهت حركت عقربههاي ساعت باشد.
لباس و بدن طوافكننده بايد پاك باشد و او بايد وضو داشته باشد. هنگام طواف گفتنِ ذكر خاصي واجب نيست، اما دعاهاي بسياري وارد شده كه خواندن آنها مستحب است و حاجيان معمولاً آن دعاها را ميخوانند و آنها كه به صورت گرويه در يك خوشة به هم پيوسته حركت و طواف ميكنند، اين دعاها را با هم و به صورت دسته جمعي و با صداي بلند ميخوانند. هر گروه لهجه و آهنگ خاص خود را دارد و خلاصه
هر كس به زباني صفت حمد تو گويد
بلبل به غزلخواني و قُمري به ترانه
بعد از طواف، عمل واجب ديگري كه بايد انجام شود، «نماز طواف» است كه دو ركعت است و در پشت مقام ابراهيم خوانده ميشود. نمازي كوچك در دل نمازي بزرگ.
سعي
زن جواني با كودك نوزاد چند ماهة خود در منطقهاي خشك و داغ در كنار كعبه ساكن شده است. زن هاجر است و كودكش اسماعيل، منطقه به تعبير قرآن «غير ذيذرع» است، يعني در آن از زراعت و سرسبزي و خرمي و آب و طراوت خبري نيست. كودك از تشنگي مينالد و ميگريد و مادر او را در گوشهاي زير سايباني ساده خوابانده و خود متحير است كه چه كند و از كجا براي طفل خود آبي به دست آورد. اين زن و كودك، همسر و فرزند ابراهيم خليل، پيامبر خدا هستند. طفل بيتابي ميكند و مادر آسيمه سر براي يافتن آب در تكاپوست. كمي دورتر دو كوه كوتاه و كمارتفاع ديده ميشود، به اميد آنكه شايد در آنجا آبي پيدا شود يا كسي ديده شود، مادر با پريشان حالي و درماندگي
به سراغ يكي زا آن دو كوه يعني كوه صفا ميرود و از آنجا خود را دوان دوان به آن كوه ديگر يعني به مروه ميرساند و در آنجا نه آبي پيدا ميكند و نه كسي را ميبيند، بار ديگر به صفا باز ميگردد و با آنكه ميداند كه اين رفتنها و بازآمدنها سودي ندارد، غم و غصه طفل تشنه او را رها نميكند و آرام نميگذارد، ناچار مضطر و مضطرب، همچنان راه نسبتاً طولاني صفا به مروه و مروه به صفا را افتان و خيزان هفت بار طي ميكند. او هر چه بيشتر در پي آب ميگردد كمتر مييابد و سرانجام با دست خالي و دلي پردرد به سراغ طفل خود ميرود تا شاهد مرگ او باشد، اما با كمال تعجب ميبيند از زمين آبي جوشيده است، درست از همان جايي كه اسماعيل پاشنه پاي خود را از فرط تشنگي به زمين ساييده بوده، چشمهاي روان شده است. هاجر كه شاهد لطف الهي در حق خود و فرزند خويش است، در حيرت و شُكر و خوشحالي غرق ميشود و به آبي كه ميجوشد و ميخروشد ميگويد «زمزم»، يعني آهستهتر بجوش و اين آب هزاران سال است كه همچنان ميجوشد و ماية آباداني و بركت مكه و طراوت حج شده است.
حاجي كه در طواف، گرد خانة دوست چرخيده بود، اينك به ياد هاجر و دردمندي و ابتهال و استغاثة او، وظيفه دارد، همان مسير صفا به مروه و مروه به صفا را، مانند او هفت بار طي كند، كه به آن «سعي» ميگوند و مستحب است در بخشي از راه شتاب به خرج دهد و خرامان خرامان راه نرود بلكه به اصطلاح «هَرْوَله» كند(1)، يعني حالتي ميان دويدن و راهرفتن داشته باشدتا دردمندي و آرزومندي و طلب و نااميدي هاجر را بهتر به ياد آورد و او هم مانند هاجر دست نياز به پيشگاه خداوند دراز كند و حاجت خود را از او بخواهد.
طواف، حركتي دوراني و دور خانه گشتن بود و نشانة شيفتگي عاشقي كه به معشوق رسيده و پروانهوار گِرد او ميگردد و سعي حركتي است نوساني و رفت و برگشتي و نشانة آشفتگي و ترددي است حاكي از ترديد و حيرت و سرگشتگي و ترددي است حاكي از ترديد و حيرت و سرگشتگي و سرگرداني و سعي در طلب مقصود. طواف بيشتر از «اميد» حكايت ميكند و سعي از «بيم» و طواف و سعي، رويهمرفته، نماد و نشاني از «بيم و اميد» و «خوف و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . هروله براي مردان است.
رجا» است.
سعي هم مانند طواف ديدني و حيرتانگيز است. اگر طواف به آسيايي دوار شباهت دارد سعي به دور رودخانة ابدي شبيه است كه چهارده قرن است از صفا به مروه و از مروه به صفا جاري است و در آن غلغلة دعاها و نالههاي حاجيان، همراه با هرولة آنان لحظهاي قطع نميشود.
طاق و رواق ميكده هرگز تهي مباد
از هاي و هوي و عربدة باده خوارها(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بيتي از غزل وحدت كرمانشاهي با مطلع
از يك خروش يا رب شب زندهدارها حاجتروا شدند هزاران هزاراها
طواف نساء
اعمال حج هنوز به پايان نرسيده است. در مسجدالحرام، يك طواف و يك نماز ديگر به نام طواف نساء و نماز طواف نساء باقي مانده و در منا هم بايد دو شب بتوته و دو بار رمي جمرات سهگانه به جا آورده شود. پيش از اين در آغاز كتاب، گفتيم كه «حج عبادتي عجيب و حيرتانگيز است، عبادتي دشوار و پيچيده و طولاني كه آكنده از راز و رمز و اشارات اسرارآميز است». اكنون تصور ميكنيم خوانندهاي كه اين نوشته را از آغاز تا بدينجا خوانده باشد تا حدود زيادي با ما همعقيده شده باشد.
يكي از اعمال قابل تأمل و تفكر برانگيز حج، طواف نساست. حاجي، چه مرد باشد چه زن، مكلف است پس از طواف و نماز و سعي، يك بار ديگر هفت بار به دور خانه كعبه بگردد و يك بار ديگر دو ركعت نماز پشت مقام
ابراهيم ( عليه السلام ) بخواند و اين عمل را نيز مانند يگر اعمال حج بايد با نيت عبادت و به عنوان بخشي از واجبات حج تمتع بجا آورد و اگر اين طواف و نماز را بجا نياورد، نه تنها حج او ناقص مانده، كه اصولاً زناشويي بر او حرام ميشود، يعني اگر مرد باشد زن بر او حرام ميشود و اگر زن باشد مرد بر او حرام ميگردد، خواه در حال حاضر مجرد باشد و خواه همسر داشته باشد. آيا اين عمل، واقعاً يكي از اسرار حج نيست و آيا جاي تعجب ندارد كه خداوند در متن يك سلسله اعمال كه جهت كلي آنها نفي حب نفس و مخالفت با هواي نفس و مخالفت با شيطان است و نفي امتيازات و تشخصات ظاهري و توجه به خالق و معبود و معشوق حقيقي؛ ناگهان به زن و مرد حاجي بگويد حال كه محرم شدهايد و به عالَم حج قدم نهادهايد، بهرهمندي جنسي بر شما حرام خواهد بود، مگر آنكه يك بار ديگر هفت دور طواف كنيد و دو ركعت ديگر نماز بخوانيد؟
كسي نميتواند ادعا كند كه به كنه و حقيقت حج رسيده و فلسفة همة مناسك حج را دريافته است اما كسي هم نميتواند با توسل به چنين عذري براي فهم اسرار حج تلاش نكند و با استفاده از راهنماييهاي قرآن و حديث و با
الهام از كل فرهنگ عمومي ديني و مذهبي خود را از ظاهر حج به باطن آن نزديك نسازد و در فلسفه و فايدة آن تفكر و تعقل ننمايد. درك فلسفهو حكمت طواف نساء و نماز آن آسان نيست، اما ميتوان گفت كه خداوندي كه در حال احرام، تصرف در طبيعت را بر حاجي حرام كرده و او را از كندن درخت و بوته و گياه، كشتن جانوران منع كرده است، ميخواهد به انسان بفهماند كه عمل جنسي و زناشويي هم در عين حال كه يك عمل طبيعي و برخاسته از طبيعت انسان است بايد بر اساس رابطة انسان با خدا معني پيدا كند و در فضاي توحيد و زير چتر توحيد قرار گيرد و با اذن و اجازة خدا باشد. حاجي به اين مرحله از اعمال حج كه ميرسد، آگاهانه يا ناخودآگاه، در جادة عمر و زندگي خود با يك علامت توقف و ايست بازرسي مواجه ميشود؛ براي چه؟ براي اينكه معلوم و مشخص شود كه زناشويي او، چه در گذشته واقع شده باشد؛ يا در آينده بخواهد واقع شود، يك عمل ديني است و حتماً بايد با اذن و اجازة خداوند باشد. درست است كه اگر متأهل باشد، در آغاز تأهل با اجراي صيغة عقد، يك بار از خداوند اجازه گرفته و به پيمان و پيوند زناشويي خود رنگ الهي داده است، اينجا در سفر حج يك بار ديگر بايد گذرنامة او مهر تأييد بخورد
و الا عبور از اين منطقه ممكن نخواهد بود. به عبارت ديگر، خداوند در حج يك بار ديگر همه زنان و مردان متأهل را در خانة خود و در حضور خود براي هم عقد ميكند و به آنان كه هنوز سر سفره عقد ننشتهاند نيز يك جواز براي آينده عطا ميكند تا مشكلي نداشته باشند. باري، همين تابلوي ايست بازرسي، او را، چه بخواهد و چه نخواهدد، به فكر فرو ميبرد و چه بداند و چه نداند در او تأثير ميكند. او ميفهمد كه ازدواج صرفاً يك عمل حيواني نيست و اگرچه به صورت رابطهاي طبيعي ميان دو انسان ظهور ميكند، با اين حال يك ركن سوم يدگر هم در اين امر دخالت دارد و آن اذن و اجازة خداست. بنابراين ازدواج امري الهي و قدسي و معنوي و خدايي ميشود، در عين حال كه امري انساني و طبيعي و مادي و حيواني نيز هست. ميتوان گفت كه طواف نساء و نماز آن، به منزلة تاباندن نور خدايي و افشاندن رنگ قدسي بر ازدواج است و مسلماني كه در پرتو اين نور به زناشويي نگاه ميكند، قطعاً به رابطة جنسي به عنوان يك كامجويي بيحساب و كتاب و به قول معروف «هر كه، هر كه» نگاه نخواهد كرد، او ديگر نميتواند در روابط جنسي «بيبند و بار» باشد.
بيگمان طواف نساء و نماز آن در تقويت عفت در
جامعة اسلامي موثر خواهد بود. كسي كه به حج آمده وقتي ميبيند براي ادامه زناشويي با همسر شرعي و قانوني خود، مكلف به كسب اجازه از خداوند است و مكلف است تا هفت بار به گرد خانة او طواف كند و دو ركعت نماز در كنار خانة او به جاي آورد چگونه ممكن است از آن پس، خداي ناكرده، برخلاف شرع و خلاف رضاي خدا، با كس ديگري رابطة جنسي برقرار كند و بيبند و بار شود و در روابط جنسي، انضباط خدايي را نپذيرد و اين اسب سركش را مهار نكند؟
گويي خداوند ميخواهد به مردان و زنان مسلمان گوشزد كند كه غريزة جنسي، آتش سركشي است كه بايد با تقوا مهار شود. بيسبب نيست كه از ميان همة كارهايي كه انسان در زندگي انجام ميدهد خداوند، تنها عمل جنسي را برگزيده و آن را به نحوي در فهرست اعمال حج جاي داده و در كتاب حج فصلي بدان اختصاص داده است. گويي مقصود اين است كه بدانيم غريزة جنسي دامگاه بزرگ و مهيب شيطان است، ميدان مين است، كه اگر كسي بياحتياط در آن قدم گذارد به هوا خواهد رفت! مگر نه اين است كه حاجي در حج ميخواهد از اسارت شيطان رها شود و به شرف و عزت بندگي خداوند برسد و مرگ نه اين
است كه شيطان در كمتر جايي به اندازة ميدان غريزة جنسي دستش باز است، پس خداوند يكي از دامهاي شيطان و يكي از لغزشگاهها را، كه بسيار مهم و خطرناك است به انسان نشان ميدهد و در حج، با طواف نساء و نماز آن، به صورت ضمني، از او ميخواهد كه با خداي خود عهد و پيمان ببندد كه در روابط جنسي خود، تسليم شيطان نشود و برخلاف حكم خدا و رضايت خدا عمل نكند. استاد شهيد ما، مطهري، كه رحمت خدا بر او باد، در كتاب «مسأله حجاب» خود داستاني دربارة غريزه جنسي نقل ميكند كه اتفاقاً در حجةالوداع روي داده است و ميگويد:
در حجةالوداع زني براي پرسيدن مسأله خدمت رسول اكرم (ص) آمد. فضل بن عباس پشت سر رسول خدا سوار بود. نگاههايي بين آن زن و فضل رد و بدل شد. رسول اكرم متوجه شد كه آندو به هم خيره شدهاند و زن جوان به جاي اينكه توجهش به جواب مسأله باشد همة توجهش به فضل است كه جواني نورس و زيبا بود. رسول اكرم با دست خود صورت فضل را چرخانيد و فرمود زني جوان و مردي جوان، ميترسم شيطان در ميان ايشان پا بنهد.(1)
مسلماً اين تأكيد و توجه به خدايي بودن روابط جنسي و گنجانده شدن طواف نساء و نماز آن در متن حج، به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مجموعة آثار، استاد شهيد مطهري، ج 19، ص 531
افزايش عفت و تحكيم اخلاق جنسي در جامعة اسلامي كمك خواهد كرد و بنيان خانواده را محكم خواهد ساخت و از فروپاشي خانوادهها در اثر بيعفتي و از بيسرپرستي شدن و آوارگي و سرگرداني و تباه شدن زندگي فرزندان در اثر بيتقوايي پدران و مادران جلوگيري خواهد نمود. در تحقيق صحت اين سخن ميتوان به پروندههاي جرائم جنسي در دادگاهها مراجعه كرد و با يك بررسي آماري دربارة مجرماني كه براي آنها پروندهاي تشكيل شده تأثير حج را در جلوگيري از وقوع اينگونه جرائم تصديق كرد.
براي آنكه قدر و قيمت حج و ارزش تربيت ديني را بدانيم و بشناسيم، كافي است نظري به وضع امروز جوامع غربي در موضوع روابط جنسي بيفكنيم. در دهة 1960 در ميان گروهي از جامعهشناسان امريكا تمايلي پيدا شد كه دست به يك «انقلاب جنسي» بزنند. آنان درصدد تبليغ و تريوج اين فكر برآمدند كه هرگونه ضابطه و انضباط و حد و حرمت در روابط جنسي كه مانع تمتع و كامجويي آزاد ميشود، نوعي «تابو»ست، يعني ممنوعيتي است خرافي و بيپايه كه از دوران زندگاني بدوي و اولية بشر بيتمدن بازمانده و بايد به دور ريخته شود. نتيجة چنين نگرش و چنين انقلابي، كه البته قبل از دهة شصت نيز بيسابقه نبود، وضع امروزي جوامع غربي است. آمار بالاي طلاق، آمار
بالاي فرزندان نامشروع و بيسرپرست، بيرغبتي به تشكيل خانواده، فضاحت همجنسبازي، خيانت همسران به يكديگر و هزاران فساد و جنايت ناشي از اين بيبندوباري كه ايذر و اعتياد از جملة آنهاست، بخشي از كارنامة غرب در زمينة روابط جنسي است كه اگر حرمان و ناكامي و غم و درد و رنج زنان و مردان و مخصوصاً مظلوميت زنان را بر آن اضافه كنيم، ابعاد فاجعه آشكارتر خواهد شد. حتي شيوع بيماري ايذر بر اثر بيبندوباري در روابط جنسي هم نتوانسته آتش سوزان و خانمانسوزي را كه غربيان خود براي خود افروختهاند، مهار كند.
اجازه دهيد به حج بازگرديم و در مقام شُكر نعمتهاي خداوند و برتر از همة آن نعمتها، نعمت اسلام، با علي ( عليه السلام ) همزبان شويم و صميمانه به پيشگاه حضرت حق عرض كنيم:
إِلَهِي كَفيَ بي عزّاً اَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً، وَكَفيَ بي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لي رَبّاً، أَنتَ كَما أُحِبُّ، فَاجْعَلْني كَما تُحِبُّ.(1)
بارالها، براي من اين عزت بس است كه بندة تو باشم و اين افتخار بس كه خدايم تو باشي تو چناني كه من دوست دارم، مرا چنان كن كه تو دوست داري.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .مفاتيح الجنان، ذيل مناجات منظوم حضرت اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) در پايان باب اول.