بخش 5
واپسین دیدار نماز بزرگ
واپسين ديدار
ميروم و ز سر حسرت به قفا مينگرم
كه من دلشده اين ره نه به خود ميسپرم
«سعدي»
با پايان يافتن اعمال مخصوص مسجدالحرام و بيتوته در منا و رمي جمرات سهگانه در دو نوبت در روزهاي يازدهم و دوازدهم، اعمال حج به پايان ميرسد. از آن پس حاجيان معمولاً چند روزي در مكه ميمانند تا هنگام بازگشت آنها به وطن يا نوبت سفرشان به مدينه براي زيارت قبر شريف نبياكرم ( صلي الله عليه وآله و سلم ) و ائمه بقيع ( عليهم السلام ) فرا رسد.
به همان اندازه كه نخستين ديدار كعبه حيرتانگيز و شيرين بود، واپسين ديدار دريغآميز و تلخ است. وداع با كعبه براي حاجي، همچون وداع با دوستي صميمي و قديمي است، همچون وداع مادري است با فرزند خود، كه
احتمال ميدهد اين آخرين ديدار اوست و ديگر تا آخر عمر خويش فرزند را نخواهد ديد. آن جاذبة جادويي كه در اين خانة سادة بيآلايش وجود دارد گفتني نيست، شنيدني هم نيست، چشيدني است.
وصف قد و بالاي تو هرگز نتوان گفت
جز اينكه قد افرازي و گويم كه چنين است
منظرة خداحافظي حاجيان با خانة كعبه يكي از منظرههاي شگفتآنگيز و لطيف و عميق انساني و الهي در همة روي زمين است. به همان اندازه كه دل بستن به كعبه آسان بود، دل كندن از آن سخت است. به قول حافظ:
من از دست غمت مشكل برم جان
ولي دل را تو آسان بردي از من
در كنار كعبه، تو محو كعبه و خداي كعبهاي، اما گهگاه كه به خود ميآيي و به اطراف خود مينگري، نوبت محو شدن در محو شدن ديگران فرا ميرسد! در گوشه و كنار فراوان ميبيني مردان و زنان تنهايي راك ه ايستادهاند و به كعبه نگاه ميكنند و جويبار اشك از چشمانشان بر گونههاشان جاري است. چشم از كعبه بر نميگيرند و دمي از هاي هاي گريه باز نميايستند. تماشاي اينان و كوشش براي فهم آنچه در درونشان ميگذرد، عالَمي دارد،
كوششي كه البته به نتيجه نميرسد. هيچ كس نميتواند بفهمد كه اين همه زن و مرد عاشق، در دل با كعبه و خداي كعبه، چه ميگويند؛ چه ميگويم، حتي خود آنها هم نميتوانند بيان كنند كه در دلهايشان چه ميگذرد.
پيش از اين در سعي و طواف، بيشتر دعا ميخواندند، دعاهايي به عربي، اما در وداع بيشتر به زبانهاي مادري خودشان حرف ميزنند، چون ميخواهند موقع خداحافظي، با خداي خودشان درددل كنند و راز دل بگويند، دردها و رازهاي هر كسي مخصوص به خود اوست و عواطف و احساسات قلبي را تنها ميتوان به زبان مادري و به همان لهجهاي كه هر كسي، راحت و بيتكلف و به صرافت طبع در شهر و روستاي خود بدان تكلم ميكند، بيان كرد.
در حجر اسماعيل، زني با اندكي فاصه از من چادر خود را بر سر كشيده و صورت خود را به ديوار سنگي كعبه چسبانده است. او را اصلاً نميبينم و نميتوانم ببينم، اما از صدا و لهجهاش ميفهمم كه ايراني است خراساني و ميانسال است. چنان گريه ميكند و زار زار و بلند ميگريد كه قلب مرا از جا ميكند. خود من هم، حالي بهتر
از او ندارم، اما نميتوانم نالهها و ضجهها و مويهها و شيونهاي او را نشنوم. يك نفس گريه ميكند و با صداي بلند حرف ميزند. انگار كه غير از او هيچ كس ديگري در مسجدالحرام نيست. چيزهايي ميخواهد و چيزهايي ميگويد و مكرر خدا خدا ميكند. درست نميفهمم چه ميگويد، چون براي گوش كردن به حرفهاي او اينجا نيامدهام، اما ناخواسته، جسته و گريخته ميشنوم كه هم از خدا به خاطر اينكه او را پس از سالها انتظار به خانة خودش خواسته و خوانده تشكر ميكند و هم مشكلات و سختيهاي زندگي خودش را بازگو ميكند كه «سال پيش خيلي تنهايي و سختي كشيده»،
و «دامادش چه گرفتاريهايي داشته» و «دخترها و پسرهايش كه از آنها نام ميبرد، چه مشكلات و حاجتهايي داشته و دارند» و در لابلاي اين تقاضا باهمان لهجة خراساني خود، گهگاه همة جوانان را دعا ميكند و در همان خدا خدا كردن و گريههاي بيامان چندين بار ميشنوم كه ميگويد «خدا، خدا، جوونها مونو، حفظ كن، خدا، خدا، جوونهاي مملكتمونو، حفظ كن» و اين حال همه است، زبان ديگران را نميفهمم، اما ميدانم كه در دلِ همة آنها هم غوغا و طوفاني برپاست.
از كعبه قدري دور ميشوم و در صحن مسجدالحرام مدتي مينشينم و به خانه نگاه ميكنم. در فكر خداحافظي هستم. ميدانم كه قطعاً در اين سفر بار ديگري به زيارت كعبه نخواهم آمد و نميدانم كه بار ديگر در همه عمر، كه نميدانم چه قدر است، به مكه خواهم آمد يا نه. بالاخره هنگام رفتن فرا ميرسد، بر ميخيزم و پاهايم را كه نميخواهند از مسجدالحرام دور شوند با خود ميكشم و بيرون ميبرم، هميشه و همه جا اين پاها بودند كه مرا ميبردند، اما اين بار اين منم كه بايد اين پاها را ببرم. هر چند قدم كه از كعبه دور ميشوم، برميگردم و به كعبه نگاه ميكنم اما سير نميشوم. در آخرين لحظه، از جايي كه ديگر بعد از آن، چشمم كعبه را نميتواند ببنيد، وقتي ميخواهم خداحافظي كنم، در كنارم، يك زن افريقايي سالخوده كه معلوم ميشود از يكي از مستعمرات سابق انگليس به حج آمده، معصومانه و گريهكنان و در حال وداع با كعبه، دستش را به علامت خداحافظي بلند ميكند و چند بار تكان ميدهد و مانند كودكان ميگويد «باي، باي»، «باي، باي»! ميان گريه ميخندم، ميان خنده ميگريم.
نماز بزرگ
«الطواف بالبيت صلوة»1
حج، يك نماز بزرگ است. پيش از اين در مقدمه به اين نكته اشارهاي كرديم، اكنون در پايان اين نوشته به همان نكته باز ميگرديم و قدري بيشتر دربارة آن سخن ميگوييم و سعي ميكنيم مقصود خود را از اين تعبير توضيح دهيم. حج با نماز، چنانكه از روايت مذكور در پيشاني همين صفحه نيز دانسته ميشود، سنخيت و قرابت تام دارد، در اين هر دو عبادت، توحيد اصل است. در هر دو عبادت «توجه» به خداوند اصل است، هم به معني ظاهري اين كلمه، كه همان در جهت كعبه ايستادن و رو به سوي كعبه كردن است و هم توجه به باطني كه در دل به ياد خدا بودن است. هر دو عبادت با «احرام» آغاز ميشود، احرامِ نماز ساده است و پس از نيت و با گفتن «الله اكبر»، يعني همان «تكبيرة الاحرام»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . حديث نبوي (نقل از المسند، احمد بن حنبل، ج 3، ص 414)
شروع ميشود. اما «احرام» حج مفصلتر و پيچيدهتر است. در هر دو عبادت، انسان پس از احرام بستن در فضايي محدود شده و حريمي حصاربندي شده قرار ميگيرد و در آن حريم اعمالي را بر خود حرام ميسازد.
نماز، يك حج كوتاه چند دقيقهاي است، از راه دور، رو به كعبه، كه در هر شبانهروز پنج بار تكرار ميشود و حج، يك نماز بلند و بزرگ و مفصل چند روزه است، از نزديك، در كنار كعبه، اما باز هم رو به كعبه، كه در همة عمر، تنها يك بار بر هر كه بتواند واجب است. در نماز، پس از تكبيرة الاحرام، ديگر راه نميرويم، چيزي نميخوريم، حرفي غير از اوراد و اذكار واجب و مستحب نماز به زبان نميآوريم، نميخوابيم،... اما در حج، در چند شبانهروز ه محرم هستيم، راه ميرويم، ميخوابيم و برميخيزيم، سخن ميگوييم، غذا ميخوريم، تجديد وضو ميكنيم، اما بر اين حركت و سكون و تكلم و سكوت و خوردن و خفتن ما، حالتي شبيه حال نماز احاطه دارد. گويي در حضور خداوند هستيم و همانطور كه در نماز، در حضور خداوند، مكلف و مراقب بوديم تا آداب حضور را رعايت كنيم، در اينجا هم بايد آداب حضور را رعايت كنيم، منتها حضور در كنار كعبه، در مسجدالحرام و ايستادن رو به كعبه در چند
قدمي آن، حضوري است غنيتر و قويتر كه آداب خاص خود را دارد.
ميتوان باز هم در مقام تشبيه چنين گفت كه كعبه در حكم يك قطب مغناطيسي نيرومند است و مسلمانان در هر كجاي جهان كه باشند، برادههاي خُرد و كوچك آهناند كه تحت تأثير اين ميدان مغناطيسي نيرومند، رو به سوي آن، جهت پيدا ميكنند؛ اما همين برادهها، وقتي فاصلهشان از آن قطب مغناطيسي از مقدار معيني كمتر ميشود، ديگر به تغيير جهت اكتفا نميكنند بلكه رفتار ديگري پيدا ميكنند، يعني حركت ميكنند و جذب ميشوند و ميچرخند و ميگردند. همانطور كه رفتار يك برادة آهن در فاصلة بسيار نزديك به آهنربا، با رفتار همان بُراده در فواصل دور، فرق دارد، عبادت كسي هم كه به حج ميآيد و در فاصلة نزديك به خانة خدا، يعني در حريم حرم، قرار ميگيرد با عبادت از راه دور به جانب كعبه ، كه همان نماز باشد، فرق ميكند.
به بياني ديگر ميتوان گفت، نماز يك نمونه و به اصطلاح يك «نمونك» يعني ماكت كوچك از حج است كه هر كس در خانة خود بدان دسترس دارد و هر شبانهروز به كمك آن روح توحيد و خداپرستي را در خود تقويت ميكند. نماز مينياتور حج است. نماز «حج خُرد» است و
حج «نماز كلان»(1). گويي حج همان نماز است كه تقويت شده و بُعد يا ابعاد تازهاي يافته است. تفاوت حج چند روزه كه يك افت و خيز همراه با اعمال مفصل و پيچيده در متن زندگي است، با نماز، مثل يك واقعيت سه بُعدي و مجسّم و ملموس فضايي است با يك تصوير دو بُعدي روي صفحة كاغد از همان واقعيت.
پيش از اين گفتيم كه «مسجدالحرام، حرم حرمهاست» و «كعبه، محراب محرابهاست»، حال ميگوييم «حج، نماز نمازهاست». همان انتظاري كه از نماز داريم، از حج هم بايد داشته باشيم، منتها با تأثيري شديدتر و ماندگارترد و با ابعاد روحي و دروني عميقتر و ابعاد اجتماعي وسيعتر. دربارة نماز در قرآن ميخوانيم:
إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ
(عنكبوت: آيه 45)
به راستي كه نماز (شما را) از اعمال زشت و ناپسند باز ميدارد و ياد خدا (از آن هم) بزرگتر است.
تأثير نماز بر انسان دو جنبه دارد؛ يك جنبة مثبت و ايجابي و يك جنبة منفي و سلبي. جنبة منفي و بازدارندة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كساني كه در علوم و مهندسي با دو مفهوم "مايكرو" (micro) به معني ريز و خُرد و "ماكرو" (macro) به معني بزرگ و كلان آشنا هستند و ميتوانند در اينجا در اصطلاح خرد و كلان را به همان معني بدانند.
آن، همان بازداشتن انسان است از گناه، و به تعبير قرآن از فحشا و منكر، نماز سبب ميشود كه انسان متناسب با حضور قلب و توجهي كه در نماز دارد، كمتر گناه بكند. نماز تقوي را تقويت ميكند و به انسان در برابر وسوسههاي شيطان، قدرت مقاومت ميدهد. اما تنها گناه نكردن كافي نيست و اين، همة فايده و نتيجة نماز نيست؛ بهرة بالاتري كه نمازگزار از نماز ميبرد توجه به خدا و به ياد خدا بودن و به تعبير قرآن ذكر الله است كه مهمتر است و بالاتر و برتر؛ دوري از فحشا و منكر، شرط لازم ورود به بارگاه ياد الهي است.
او را به چشم پاك توان ديد، چون هلال
هر ديده جاي جلوة آن ماهپاره نيست
«حافظ»
حال اگر به سراغ حج برويم در آنجا هم ميبينيم همين دو جنبه در سراسر اعمال حج موج ميزند، جنبة منفي و بازدارنده و جنبة مثبت و سازنده. رعايت محرمات احرام، به جنبة بازدارندة حج مربوط ميشود. از ميان بردن تشخصها و تعيّنها، به دور افكندن لباس فاخر، كه سبب فخر فروشي و غرور و جدايي و امتياز مردم از يكديگر ميشود. فاصله گرفتن از مسكن و خانههاي اعياني، كنار نهادن عطر و زينت و همسر و پرهيز از الفاظ غرورآميز و جدال برانگيز و
فرو نهادن اسلحه، و بالاخره تراشيدن موي سر، همه و همه تمريني است براي دور شدن از دامگاههاي شيطان. اين جنبة سلبي و بازدارندة حج در نماد پرتاب سنگ به سوي شيطان، يعني در «رمي جمرات»، از همه جا محسوستر و ملموستر ميشود. اين پرتاب سنگ و اين «دور شو، كور شو» كه به شيطان ميگوييم براي دست كشيدن از فحشا و منكر است.
اما مهمتر از اين جنبة بازدارنده، جنبة مثبت حج است كه همانا آشنا شدن حاجي است با روح توحيد و راه يافتن او به حريم قدس الهي و دل را به ياد او سپردن و طعم عبادت عاشقانه و عارفانه را چشيدن و با معبود و معشوق حقيقي راز و نياز كردن و تعالي يافتن و قطرهآسا، راهي دريا شدن و ذرهوار به خورشيد نگاه كردن و نوراني شدن و همه چيز را دوباره در پرتو آن نور ديدن و به همه چيز رنگ خدايي زدن و معناي خدايي دادن. درك اين معاني حج و تربيت شدن در مدرسة حج، مستلزم حضور قلب در حج است، همان طور كه در نماز هم بايد حضور قلب داشت.
خوشا به حال آن حاجي كه در حج در كنار خانة خدا، حضور قلب داشته باشد و مرادش از طواف به دور خانه، عشق ورزيدن به صاحب خانه باشد و مقصودش از «استلام حجر» يعني دست كشيدن به حجرالاسود كه بسيار مستحب دانسته شده، دادن دست بيعت با خداوند باشد. خوشا به
حال آن كس كه بيش از آنچه به خانه و اسباب خانه، توجه داشته باشد، به صاحب خانه توجه داشته باشد و حرمت اسباب خانه را هم به احترام صاحب خانه رعايت كند. خوشا به حال آن حاجي كه آمدنش به مكه و كعبه، مقدمه قدم نهادنش به كوي دوست باشد و با خداي خود بگويد:
به كعبه رفتم و زانجا هواي كوي تو كردم
جمال كعبه تماشا، به شوق روي تو كردم
آن كس كه از رهگذر حج به كوي دوست و به بارگاه ياد الهي و ذكر خدا بار يابد، حال خوشي پيدا ميكند كه آن را با هيچ چيز ديگري عوض نميكند.
مقيم كوي ترا فسحت حرم تنگ است
ز كعبه تا سر كويت، هزار فرسنگ است
دلم ضعيف و زهر سو ملامتي، چه كنم
كه شيشه نازك و هر جا كه ميروم سنگ است
اما اين تكيه و تأكيد بر جنبة معنوي و دروني و عبادي و عرفاني حج با همه اهميت و حقانيتي كه دارد نبايد ما را از جنبة اجتماعي و سياسي آن غافل كند. حج، يك نماز بزرگ است كه به صورت جهاني به جماعت برگزار ميشود. به ما توصيه اكيد شده است كه نمازهاي يومية خود را در مسجد محلة زندگي به صورت جماعت در كنار ساير نمازگزاران بخوانيم و هر هفته يك بار همراه با نمازگزاران مساجد
محلات، در نماز جماعت بزرگتري به نام نماز جمعه حاضر شويم و در آنجا خدا را با شكوه بيشتري عبادت كنيم و به مسائل و مشكلات اجتماعي شهر و كشور خود نيز در متن عبادت الهي بينديشيم و براي آنها چارهانديشي كنيم. همچنين به ما دستور داده شده كه نظير همين اجتماع بزرگ را سالانه دو بار در نماز عيد فطر و عيد قربان، همراه با جشن و تبريك، با شور و شوق بيشتري برگزار كنيم و سرانجام بر همة ما واجب شده، در صورت توانايي، يك بار در عمر، از هر جاي جهان كه در آن زندگي ميكنيم حركت كنيم و به راه بيفتيم و بياييم در كنار آن نقطهاي كه در همة آن نمازهاي يومية مسجد محله و نمازهاي جمعه و فطر و قربان، رو به سوي آن ميايستاديم و نديده بدان دل بسته بوديم يك نماز جماعت جهاني در كنار ساير مسلمين جهان برگزار كنيم. نماز بزرگي كه نامش حج است و در درون خود آن، جاي به جاي اعمالي هست مشتمل بر نمازهاي متعدد و مختلفي كه بعضي از آنها مانند نماز طواف و نماز طواف نساء واجب است و بعضي ديگر مستحب. پيداست كه مسلمانان بايد در اين نماز جماعت جهاني، مسائل و مشكلاتي را كه در مقياس جهاني دارند مطرح كنند. حج بايد موسم و فرصت تصميمگيري براي مشكلات جهان اسلام و آيندهنگري براي آيندة جهان اسلام باشد.
باري بايد پرسيد غرض از اين نماز چند روزة مفصلي كه نامش حج است، چيست؟ غرض اين است كه تمرين كنيم تا در متن زندي، به ياد خدا باشيم. با كندن لباسهامان، با كنار نهادن كفش و كلاه و سلاحمان، با دور ريختن زلف و كاكلمان تمريني بكنيم براي دل كندن از دنيا و با آن قرباني و طواف و سعي و عبادت و راز و نياز و توجه به خدا در كنار خانة خدا، تمرين كنيم به ياد خدا بودن را، تا وقتي حاجي ميشويم و از اين سفر باز ميگرديم و دوباره در جلد سابق خود فرو ميرويم و به سراغ همان لباسهاي هميشگي و كفش و كلاه و خانه و همسر و فرزند و كسب و كار ميرويم در متن زندگي روزانه و در عين اشتغال به شغل و حرفة خويش، از ياد خدا غافل نشويم و مصداق اين آيه باشيم كه:
رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ
(نور: 37)
مرداني كه هيچ تجارت و دادوستدي آنان را از ياد خدا غافل نميكند.
حج تربيتي است الهي، حداقل يك بار در همة عمر، براي همه عمر، تا ما دائم در نماز باشيم و همواره و هميشه در حال احرام حقيقي بمانيم، يعني مرتكب حرام نشويم و حريم محرمات الهي را رعايت كنيم و خود را به اعتبار نام و عنواني كه پيدا كردهايم و خانهاي كه ساختهيم و جامة گرانبهايي كه
پوشيدهايم و قدرتي كه يافتهايم، از بندگان ديگر خداوند، جدا ندانيم و احساس فخر و غرور و تكبر نكنيم و بدانيم كه هر يك از ما قطرهاي هستيم مانند ديگر قطرهها كه بندة خداونديم، و بايد به آن قطرههاي ديگر بپيونديم تا اقيانوس شويم. حج براي آن است كه ما به شيطاني كه بر او با غيرت و شدت سنگ زدهايم و نفرت خود را از او اعلام كردهايم دوباره لبخند آشتي نزنيم و به سوي او دست دوستي دراز نكنيم. نه اينكه خدا نخواسته، آن باشيم كه نبايد باشيم و بر مجموعة القاب و عناوين و امتيازات خود، يك عنوان «حاجي» هم اضافه كنيم و با يان عنوان تازه، يك مرحلة ديگر از خلق خدا و از خدا دورتر شويم. ما با جامة سپيد به دور خانة خدا، طواف كرديم، بكوشيم تا اين جامه را همواره سپيد نگه بداريم و اين حديث امام صادق ـ ( عليه السلام ) ـ را به خاطر بسپاريم كه فرموده است:
اَلْحاجُّ لا يَزالُ عَلَيْه نُورُ الحجِّ ما لَمْ يُلِمَّ بِذَنْبٍ(1)
نور حج تا وقتي كه حاجي مرتكب گناه نشود، همچنان بر او ميتابد.
قدر نور حج را بدانيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كافي، محمد بن يعقوب كليني، ج 4، ص 253