بخش 3
خاقانی
|
50 |
|
خاقاني
خاقاني ( 520 ـ 595 هـ . ق . ) بديل ( ابراهيم ) بن علي خاقاني حقايقي شرواني ، يكي از بزرگترين شاعران و سخن پردازان ايران ، در سال 520 هجري قمري ، در شهر شروان از بلاد ايران به دنيا آمد . حسان العجم و افضل الدين از جمله القاب او مي باشد تا بيست و پنج سالگي نزد عمويش كافي الدين عمر بن عثمان به تحصيل دانش پرداخت و پس از مرگ استاد به ابوالعلاء گنجوي روي آورد . ابوالعلاء گنجوي او را به خاقان اكبر منوچهر شروانشاه معرفي كرد و تخلص خاقاني را براي او برگزيد . در سال 551 براي اولين بار و سپس در سال 569 براي بار دوم به قصد حج و ديدن امراي عراقين بار سفر بربست . و هنگام بازگشت از اين مسافرت در نزديكي بغداد از ديدن خرابه ايوان مداين متاثر شد و قصيده معروف « ايوان مدائن » را سرود . خاقاني در اواخر عمر در تبريز به سر مي برد و در همين شهر درگذشت و در مقبرة الشعراء محله سرخاب تبريز به خاك سپرده شد .
ديوان اشعار او حدود هفده هزار بيت دارد و ديگر از آثارش تحفه العراقين است .
|
51 |
|
به دست آز مده دل كه بهر فرش كنشت * * * ز بام كعبه ندرند مكيان ديبا
به بوي نفس مكن جان كه بهر گردن خوك * * * كسي نبرد زنجير مسجدالاقصا
ببين كه كوكبه عمر خضر وار گذشت * * * تو بازمانده چو موسي به تيه خوف و رجا
پرير نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز * * * از آن سوي عرفاتست چشم بر فردا
* * * 30 جام مي تا خط بغداد ده اي يار مرا * * * باز هم در خط بغداد فكن بار مرا
با جگه ديدم و طيار وز آراستگي * * * عيش چون باج شد و كار چو طيار مرا
رخت كاول ز در مصطبه برداشتيم * * * هم بدان منزل برداشت فرود آر مرا
سفر كعبه به صد جهد برآوردم و رفت * * * سفر كوي مغانست دگر بار مرا
پيش من لاف ز شو نيز يه شو نيز مزن * * * دست من گير و به خاتونيه بسپار مرا
گوئيم حج تو هفتاد و دو حج بود امسال * * * اين چنين سفته مكن تعبيه در بار مرا
گوئيم كعبه ز بالاي سرت كرد طواف * * * اين چنين بيهده پندار مپندار مرا
من در كعبه زدم كعبه مرا در نگذاشت * * * چون ندانم زدن آن در ندهد بار مرا
دامن كعبه گرفتم دم من در نگرفت * * * در نگيرد چو نبيند دم كردار مرا
مغ كده ديد كه من رد شده كعبه شدم * * * كرد لابه كه زمن مگذر و مگذار مرا
شير مردان در كعبه مرا نپذيرند * * * كه سگان در ديرند خريدار مرا
سوخته بيد منم زنگ زداي مي خام * * * ساقي ميكده به داند مقدار مرا
حجرالاسود نقد همگان را محك است * * * كم عيارم من از آن كرد محك خوار مرا
زين سپس خال بتان پس حجرالاسود من * * * زمزم آنك خم و كعبه در خمار مرا
|
52 |
|
صفت عشق و مقصد صدق و باز شرح منازل
و مناسك راه كعبه از در بغداد تا مكه
* * * 65
شب روان در صبح صادق كعبه جان ديده اند * * * صبح را چون محرمان كعبه عريان ديده اند
از لباس نفس عريان مانده چون ايمان و صبح * * * هم به صبح از كعبه جان روي ايمان ديده اند
در شكر ريزند ز اشك خوش كه گردون را به صبح * * * همچو پسه سبز و خون آلود و خندان ديده اند
وادي فكرت بريده محرم عشق آمده * * * موقف شوق ايستاده كعبه جان ديده اند
روز و شب ديده دو گاو پيسه در قربانگهش * * * صبح را تيغ و شفق را خون قربان ديده اند
خوانده اند از لوح دل شرح مناسك بهر آنك * * * در دل از خط يدالله صد دبستان ديده اند
نام سلطان خوانده هم بر ياسج سلطان از آنك * * * دل علامت گاه ياسجهاي سلطان ديده اند
از كجا برداشته ز اول ز بغداد طلب * * * در كجا در وادي تجريد امكان ديده اند
صبحدم رانده زمنزل تشنگان ناشتا * * * چاشتگه هم مقصد و هم چشمه هم خوان ديده اند
|
53 |
|
در طواف كعبه جان سالكان عشق راه * * * چون حلي دلبران در رقص و افغان ديده اند
در سجود كعبه جان ساكنان سدره راه * * * هم چو عقل عاشقان سرمست و حيران ديده اند
در حريم كعبه جان محرمان الياس وار * * * علم خصر و چشمه ماهي بريان ديده اند
در طريق كعبه جان چرخ زرين كاسه را * * * از پي در يوزه جان كاسه گردان ديده اند
كشتگان كز كعبه جان باز جانور گشته اند * * * ماهي خضراند گويي كاب حيوان ديده اند
كعبه جان زانسوي نه شهر جوي و هفت ده * * * كاين دو جارا نفس امير و طبع دهقان ديده اند
برگذشته زين ده و ز آن شهر و در اقليم دل * * * كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند
خاكيان دانند راه كعبه جان كوفتن * * * كاين ره دشوار مشتي خاكي آسان ديده اند
كعبه سنگين مثال كعبه جان كرده اند * * * خاصگان اين را طفيل ديدن آن ديده اند
هر كبوتر كز حريم كعبه جان آمده * * * زير پرش نامه توفيق پنهان ديده اند
عاشقان اول طواف كعبه جان كرده اند * * * پس طواف كعبه تن فرض فرمان ديده اند
|
54 |
|
* * * 67
تا خيال كعبه نقش ديده جان ديده اند * * * ديده را از شوق كعبه زمزم افشان ديده اند
عشق بر كرده به مكه آتشي كز شرق و غرب * * * كعبه را هر هفت كرده هفت مردان ديده اند
هم بر آن آتش زهند و چين و بغداد آمده * * * ماه ذوالقعده به روي دجله تابان ديده اند
ماه نو را نيمه قنديل عيسي يافته * * * دجله را پر حلقه زنجير مطران ديده اند
* * * 69 جبرئيل استاده چون اعرابئي اشتر سوار * * * كز پي حاجش دليل ره فراوان ديده اند
باديه بحر است و بختي كشتي و اعراب موج * * * واقصه سرحد بحر و مكه پايان ديده اند
* * * 70 از پي حج در چنين روزي ز پانصد سال باز * * * بر در فيد آسمان را منقطع سان ديده اند
من به دور مقتفي ديدم بدي مه باديه * * * كاندر او ز آب و گيا قحط فراوان ديده اند
پس به عهد مستضي امسال ديدم در تموز * * * كز تيمم گاه صد نيلوفر ستان ديده اند
از سحاب فضل و اشك حاج و آب شعر من * * * بركها را بركه هاي بحر عمان ديده اند
كوه محروق آنك و چون زر بشفشاهنگ در * * * ديو راز و در شكنجه حبس خذلان ديده اند
از دم پاكان كه بنشاندي چراغ آسمان * * * ناف با حورا به حابر ماه آبان ديده اند
|
55 |
|
وز پي خضر و پر روح القدس چون خط دوست * * * در سميرا سدره بر جاي مغيلا ديده اند
ز آب شور نقره و ريگ عسيله ز عتقاد * * * سالكان از نقره كان و از عسل شان ديده اند
از بسي پر ملك گسترده زير پاي حاج * * * حاج زير پاي فرش سندس الوان ديده اند
سبزي برگ حنا در پاي ديده ليك از اشك * * * سرخي رنگ حنا در نوك مژگان ديده اند
خه خه آن ماه نوذوالحجه كز وادي عروس * * * چون خم تاج عروسان از شبستان ديده اند
ماه نو در سايه ابر كبوتر فام راست * * * چو سحاي نامه يا چون عين عنوان ديده اند
ز آب و خاك سارقيه تا صفينه پيش چشم * * * بس دواء المسك و ترياقا كه اخوان ديده اند
در ميان سنگلاخ مسلخ و عمره ز شوق * * * خار و حنظل گلشكرهاي صفاهان ديده اند
دشت محرم صحن محشر گشته وز لبيك حق * * * نفخه صور اندر اين پيروزه پنگان ديده اند
از نشاط كعبه در شير ز قوم احراميان * * * شيره بستان قرين شير پستان ديده اند
شير زدگان اميد و سينه رنجوران عشق * * * در ز قومش هم دو پستان هم سپستان ديده اند
|
56 |
|
زندگان كشته نفس آنجا كفن در تن كشان * * * زعفرا رخ حنوط نفس ايشان ديده اند
شير مردان چون گو زنان هوي هوي اندر دهان * * * از هو الله برخدنگ آه پيكان ديده اند
بر در اميدشان قفل از فقل حسبي زده * * * باز دندانه كليدش سين سبحان ديده اند
آمده تا نخله محمود و در راه از نشاط * * * حنظل مخروط را نارنج گيلان ديده اند
جمله در غرقاب اشك وكرده هم سيراب ازاشك * * * خاك غرقاب مصحف را كه عطشان ديده اند
* * * 71 دشت موقف را لباس از جوهر جان ديده اند * * * كوه رحمت را اساس از گوهر كان ديده اند
عرضگاه دشت موقف عرض جناتست از آنك * * * مصنع او كوثر و سقاش رضوان ديده اند
حوت و سر طانست جاي مشتري و آن بركه هست * * * مشتري صفوي كه دروي حوت و سرطان ديده اند
كوه رحمت حرمتي دارد كه پيش قدر او * * * كوه قاف و نقطه فاهر دو يكسان ديده اند
سنگ ريزه كوه رحمت برده اند از بهر كحل * * * ديده باناني كه عرش از كوه لبنان ديده اند
|
57 |
|
اصفيا را پيش كوه استاده سوزان دل چو شمع * * * همچو شمع از اشك غرق و خشك دامان ديده اند
هشتم ذي الحجه در موقف رسيده چاشتگاه * * * شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان ديده اند
شب فراز كوه از اشك شور جمع و نور شمع * * * ابر در افشان و خورشيد در فشان ديده اند
آفتاب از غرب گفتي بازگشت از بهر حاج * * * چون نماز ديگري بهر سليمان ديده اند
گفتي از مغرب به رجعت كرده مشرق آفتاب * * * لا جرم حاج از حد بابل خراسان ديده اند
از نسيم مغفرت كابي و خاكي يافته * * * آتشي را از انا گفتن پشيمان ديده اند
وز فراوان ابر رحمت ريخته باران فضل * * * رانده اي را بر اميد عفو شادان ديده اند
حج ما آدينه و ما غرق طوفان كرم * * * خود به عهد نوح هم آدينه طوفان ديده اند
چون كريمان كز عطاي داده نسيانشان بود * * * عفو حق را از خطاي خلق نيسان ديده اند
خلق هفتاد و سه فرقت كرده هفتاد و دو حج * * * انسي و جني و شيطاني مسلمان ديده اند
حاج را نونو در افزاي از ملايك كرده حق * * * هر چه در ششصد هزار اعداد نقصان ديده اند
|
58 |
|
اي بريد صبح سوي شام و ايران بر خبر * * * زاين شرف كامسال اهل شام و ايران ديده اند
اي زبان آفتاب احرار كيهان را بگوي * * * دولتي كز حج اكبر حاج كيهان ديده اند
نز سموم آسيب و نز باران بخيلي يافته * * * نز خفا چه بيم و نز غزيه عصيان ديده اند
رانده ز اول شب بر آن كه پايه و بشكسته سنگ * * * نيمشب مشعل به مشعر نور غفران ديده اند
بامدادان نفس حيوان كرده قربا در مني * * * ليك قربان خواص از نفس انسان ديده اند
با سياهي سنگ كعبه همبر آيد در شرف * * * سرخي سنگ مني كز خون حيوان ديده اند
سعد ذابح بهر قربان تيغ مريخ آخته * * * جرم كيوانش چو سنگ مكي افسان ديده اند
چون بره كايد به مادر گوسپند چرخ را * * * سوي تيغ حاج پويان و غريوان ديده اند
بي زبانان بر زبان بي زباني شكر حق * * * گفته وقت كشتن و حق را زبان دان ديده اند
در سه جمره بوده پيش مسجد خيف اهل خوف * * * سنگ را كانداخته بر ديو غضبان ديده اند
آمده در مكه و چون قدسيان بر گرد عرش * * * عرش را بر گرد كعبه طوف و جولان ديده اند
|
59 |
|
پيش كعبه گشته چون باران زمين بوس از نياز * * * و آسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند
عيد ايشان كعبه وز ترتيب پنج اركان حج * * * ركن پنجم هفت طوف چار اركان ديده اند
رفته و سعي صفا و مروه كرده چار و سه * * * هم بر آن ترتيب كز سادات و اعيان ديده اند
پس براي عمره كردن سوي تنعيم آمده * * * هم بر آن آيين كه حج را ساز و سامان ديده اند
حاج را ديوان اعماليست و آنك عمره را * * * ختم اعمال و فذلكهاي ديوان ديده اند
كعبه در دست سياهان عرب ديده چنانك * * * چشمه حيوان به تاريكي گروگان ديده اند
آنچه ديده دشمنان كعبه از مرغان به سنگ * * * دوستان كعبه از غوغا دو چندان ديده اند
بهترين جايي بدست بدترين قومي گرو * * * مهره جان دار و اندر مغز ثعبان ديده اند
ني ز ايزد شرم و ني از كعبه آزرم اي دريغ * * * جاي شيران را سگان سور سكان ديده اند
در طواف كعبه چون شوريدگان از وجد و حال * * * عقل را پيرانه سر در ام صبيان ديده اند
ذات حق سلطان سلطانان و كعبه دار ملك * * * مصطفي را شحنه و منشور قرآن ديده اند
|
60 |
|
چون ز راه مكه خاقاني به يثرب داد روي * * * پيش صدر مصطفي ثاني حسان ديده اند
بنده خاقاني سگ تازيست بر درگاه او * * * بخ بخ آن تازي سگي كش پارسي خوان ديده اند
حرز الحجاز
* * * 74 شبروان چون رخ صبح آينه سيما بينند * * * كعبه را چهره در آن آينه پيدا بينند
گر چه ز آن آينه خاتون عرب را نگرند * * * در پس آينه رومي زن رعنا بينند
اختران عود شب آرند و بر آتش فكنند * * * خوش بسوزند و صبا خوشدم از اينجا بينند
صبح دندان چو مطرا كند از سوخته عود * * * عودي خاك ز دندانش مطرا بينند
صبح را در رداء ساده احرام كشند * * * تا فلك را سلب كعبه مهيا بينند
محرمان چون رداء صبح در آرند به كتف * * * كعبه را سبز لباسي فلك آسا بينند
خود فلك شقه ديباي تن كعبه شود * * * هم ز صبحش علم شقه ديبا بينند
دم صبح از جگر آرند و نم ژاله ز چشم * * * تا دل زنگ پذير آينه سيما بينند
دم و نم تيره كنند آينه ، اين آينه بين * * * كز نم گرم و دم سرد مصفا بينند
ز آه صبوح زنان راه صبوحي بزنند * * * ديو را ره زدن روح چه يارا بينند
بشكنند آن قدح مه تن گردون زنار * * * كه به دست همه تسبيح ثريا بينند
اختران از پي تسبيح همه زير آيند * * * كاتش دلها قبه زده بالا بينند
نيك لرزانند از مؤذن تسبيح فلك * * * اختراني كه چو تسبيح مجزا بينند
صبح و شام آن رداء روز بشويند چو شير * * * كان رداء جامه احرام مسيحا بينند
نه نه مشتاقان از صبح وز شام آزادند * * * كه دل از هر چه دورنگي است شكيبا بينند
|
61 |
|
صبح و شام آمده گلگونه فش و غاليه فام * * * رو كه مردان نه بدين زنگ زنان وا بينند
صبح صادق پس كاذب چه كند بر تن دهر * * * چادر سبز درد تا زن رسوا بينند
ز آبنوس شب و روز آمد بر رقعه دهر * * * دو سپه كالت شطرنجي سواد بينند
لعب دهراست چو تضعيف حساب شطرنج * * * گر چه پايان طلبندش نه همانا بينند
كي كند خاك در اين كاسه ميناي فلك * * * كه در او آتش و زهر آبخور مابينند
غلطم خاك چه حاجت كه چو اندر نگرند * * * همه خاكست كه در كاسه مينا بينند
خاك خواران زفلك خواري بينند چوخاك * * * خاك بر سر همه را هيچ مگو تا بينند
بگذريم از فلك و دهر و در كعبه زنيم * * * كاين دو را هم به در كعبه تولا بينند
ما و خاك پي وادي سپران كز تف و نم * * * آهشان مشعله دار و مژه سقا بينند
هاره واقصه واقصه آن راه شويم * * * كه ز بركه اش بركه بركه سينا بينند
باديه بحر و بر آن بحر چو باران ز حباب * * * قبه سيم زده حله و احيا بينند
از خفاجه به سر راه معونت يابند * * * وز غزيه به لب چاه مواسا بينند
گرمگاهي كه چو دوزخ دمد آن باد سموم * * * تف با حورا چو نكهت حورا بينند
قرصه شمس شود قرصه ريوند ز لطف * * * بهر تفته جگران كافت گرما بينند
چرخ نارنج صفت شيشه كافور شود * * * كه زانفاس مريدان دم سرما بينند
علم خاص خليفه زده در لشكر حاج * * * چتر شامست كز او ماه شب آرا بينند
باز زرين به سر رايت و دستار چه زير * * * آفتابي به شب آراسته عمداً بينند
تاج زرين به سر دختر شاهنشه زنگ * * * باز پوشيده به گيسوش سراپا بينند
سالكان راست ره باديه دهليز خطر * * * لكن ايوان امان كعبه عليا بينند
همه شبهاي غم آبستن روز طرب است * * * يوسف روز به چاه شب يلدا بينند
خوشي عافيت از تلخي دارو يابند * * * تابش معني در ظلمت اسما بينند
بر شوند از پل آتش كه اثيرش خوانند * * * پس به صحراي فلك جاي تماشا بينند
بگذرند از سر موئي كه صراطش دانند * * * پس سر مائده جنت مأوا بينند
|
62 |
|
حفت الجنه همه راه بهشت آمد خار * * * پس خارستان گلزار تمنا بينند
حفت النار همه راه سقر گلزار است * * * باز خارستان سر تا سر صحرا بينند
شوره بينند بره پس به سرچشمه رسند * * * غوره يابند برز پس مي حمرا بينند
آب ابر است كز او شوره فرات انگارند * * * تاب مهر است كز او غوره منقا بينند
فر كعبه است كه در راه دل و باغ اميد * * * شوره و غوره ما چشمه و صهبا بينند
تخم كاينجا فكني كشت تو آنجا دروند * * * جوي كامروز كني آب تو فردا بينند
بد دلي در ره نيكي چه كني كاهل نياز * * * نيك را هم نظر نيك مكافا بينند
تشنگاني كه زجان سير شدند از مي عشق * * * دل دريا كش سرمست چو دريا بينند
ديو كز وادي محرم شنود ناله كوس * * * چون حرير علمش لرزه ز آوا بينند
گوسفند فلك و گاو زمين را به مني * * * حاضر آرند و دو قربان مهيا بينند
پي غلط كرده چو خرگوش همه شيردلان * * * ره به تنها شده تا كعبه به تنها بينند
آسمان در حرم كعبه كبوتروار است * * * كه به امنش ز در كعبه مسما بينند
آسمان كو ز كبودي به كبوتر ماند * * * بر در كعبه معلق زن و در وا بينند
اين كبوتر كه نيارد زبر كعبه پريد * * * طيرانش نه به بالا كه به پهنا بينند
شقه اي كز بر كعبه فلكش مي خوانند * * * سايه جامه كعبه است كه بالا بينند
روز وشب را كه باصل ازحبش و روم آرند * * * پيش خاتون عرب جوهر و لالا بينند
حبشي زلف يماني رخ زنگي خالست * * * كه چو تركانش تتق رومي خضرا بينند
كعبه را بينند از حلقه در حلقه زلف * * * نقطه خالش از آن صخره صما بينند
جان فشانند بر آن خال و بر آن حلقه زلف * * * عاشقان كان رخ زيتوني زيبا بينند
مشتري عاشق آن زلف ورخ وخال شدست * * * كه چو گردونش سراسيمه و شيدا بينند
گفتي آن حلقه زلف ازچه سپيدست چو شير * * * كه ز خالش سيهي عنبر سارا بينند
كعبه ديرينه عروسست عجب ني كه بر او * * * زلف پيرانه و خال رخ برنا بينند
حلقه زلف كهن رنگ بگرداند ليك * * * خال را رنگ همان غاليه گونا بينند
|
63 |
|
عشق بازان كه به دست آرند آن حلقه زلف * * * دست در سلسله مسجد اقصا بينند
خاك پاشان كه بر آن سنگ سيه بوسه زنند * * * نور در جوهر آن سنگ معبا بينند
از بسي سنگ سيه بوسه زدن وقت وداع * * * چشمه خضر ز ظلمات مفاجا بينند
گر به مكه فلك و نور مجزا ديدند * * * در مدينه ملك و عرش معلا بينند
خاكيان جگر آتش زده از باد سموم * * * آبخور خاك در حضرت والا بينند
مصطفي پيش خلايق فكند خوان كرم * * * كه مگس ران وي از شهپر عنقا بينند
عيسي از چرخ فرود آيد و ادريس ز خلد * * * كاين دو را زله ز خوان پايه طاها بينند
خاصگان سرخوان كرمش دم نزنند * * * ز آن اباها كه بر اين خوانچه دنيا بينند
زعفران رنگ نمايد سر سكباش وليك * * * گونه خرمگس است آنكه ز سكبا بينند
عقل واله شده از فر محمد يابند * * * طور پاره شده از نور تجلي بينند
عقل وجان چون يي وسين بر در ياسين خفتند * * * تن چو نون كز قلمش دور كني تا بينند
او گرفته ز سخن روزه و از عيد سخاش * * * صاع خواهان زكوة آدم و حوا بينند
شير مردان به حريمش سگ كهف اند همه * * * آنت شيران كه مدد ز آتش هيجا بينند
سرمه ديده ز خاك در احمد سازند * * * تا لقاي ملك العرش تعالي بينند
حضرت اوست جهاني كه شب وروز جهان * * * ساج و سيمست كز آن روضه غرا بينند
دادخواهان كه ز بيداد فلك ترسانند * * * داد از آن حضرت دين داور دارا بينند
بنده خاقاني و درگاه رسول الله از آنك * * * بندگان حرمت از اين درگه اعلي بينند
خاك مشكين كه زبالين رسول آورده است * * * حرز بازوش چو الكهف و چو كاها بينند
مصطفي حاضر و حسان عجم مدح سراي * * * پيش سيمرغ خمش طوطي گويا بينند
گرچه حسان عجم را همه جا جاه دهند * * * جاهش آن به كه به خاك عربش جابينند
گر چه در نفط سيه چهره توان ديد وليك * * * آن نكوتر كه در آيينه بيضابينند
لاف از آن روح توان زدكه به چارم فلكست * * * نه از اين روح كه در تبت و يغما بينند
يادش آيد كه بشروان چه بلا برد و چه ديد * * * نكبتي كان پشه و باشه زنكبا بينند
|
64 |
|
بس كه ديد آفت اعدا ز پس انس عيال * * * مردم از بهر عيال آفت اعدا بينند
موسي از بهر صفورا كند آتش خواهي * * * و آن شبانيش هم از بهر صفورا بينند
به فريب فلك آزرده دلش خوش نكنند * * * كه فلك را چو دلش رنگ معزا بينند
كي توان برد به خرما ز دل كس غصه * * * كاستخوان غصه شده در دل خرما بينند
سخنش معجز دهر آمد ازين به سخنان * * * به خداگر شنوند اهل عجم يا بينند
چو تمسكت بحبل الله از اول ديدند * * * حسبناالله و كفي آخر انشا بينند
در مدح كعبه عظم الله بركاتها و نعت پيغمبر صلوات الله عليه و سلم
* * * 78 مقصد اينجاست نداي طلب اينجا شنوند * * * بختيان را ز جرس صبحدم آوا شنوند
عارفان نظري را فدا اينجا خواهند * * * هاتفان سحري را ندا اينجا شنوند
خاكيان را از دل كرم رو از آتش شوق * * * باد سرد از سر خوناب سويدا شنوند
همه سگ جان و چو سگ ناله كنانند به صبح * * * صبحدم ناله سگ بين كه چه پيدا شنوند
خاك پر سبحه قرا شود از اشك نياز * * * وز دل خاك همان ناله قرا شنوند
خاك اگر گريد و نالد چه عجب كاتش را * * * بانگ گريه ز دل صخره صما شنوند
گريه آن گريه كه از ديده آتش بينند * * * ناله آن ناله كه از سينه خارا شنوند
چون بلرزد علم صبح و بنالد دم كوس * * * كوه را ناله تب لرزه چو دريا شنوند
صبح گل فام شد ارواح طلب تا نگرند * * * كوس گلبانگ زد ابدال نگر تا شنوند
هر چه در پرده شب راز دل عشاقست * * * كان نفس را به قيامت نه همانا شنوند
صبح شد هدهد جاسوس كز او واپرسند * * * كوس شد طوطي غماز كز او واشنوند
چون به پاي علم روز سر شب ببرند * * * چه عجب كز دم مرغ آه دريغا شنوند
كشته شد ديو به پاي علم لشكر حاج * * * شايد ار تهنيت از كوس مفاجا شنوند
|
65 |
|
كوس حاج است كه ديو از فزعش گردد كر * * * ز او چو كرناي سليمان دم عنقا شنوند
يارب آن كوس چه هاروت فن زهره نواست * * * كه ز يك پرده صدالحانش به عمدا شنوند
چه كند كوس كه امروز قيامت نكند * * * نه ندارد نفس صور كه فردا شنوند
كوس را بين خم ايوان سليمان كه در او * * * لحن داود به آهنگ دل آرا شنوند
كوس چون صومعه پير ششم چرخ كز او * * * بانگ شش دانه تسبيح ثريا شنوند
كوس ماند به كمان فلك اما عجب آنك * * * زاو صرير قلم تير بجوزا شنوند
كوس را دل نه و دردي نه ، چرا نالد زار * * * ناله زار ز درد دل دروا شنوند
كوس چون مار شده حلقه و كوبند سرش * * * بانگ آن كوفتن از كعبه به صنعا شنوند
سخت سركوفته دارندش و او نالد از آنك * * * ناله مرد ز سر كوبه اعدا شنوند
خم كوس است كه ماه نوذوالحجه نمود * * * گر زمه لحن خوش زهره زهرا شنوند
خود فلك خواهد تا چنبر اين كوس شود * * * تا صداش از جبل الرحمه به تنها شنوند
گردم چنبر چوبين كه شنيدند خوش است * * * پس دم آن خوشتر كز چنبر مينا شنوند
از پي حرمت كعبه چه عجب گر پس ازين * * * بانگ دق الكوس از گنبد خضرا شنوند
مشتري قرعه توفيق زند بر ره حاج * * * بانگ آن قرعه بر اين رقعه غبرا شنوند
عرشيان بانگ ولله علي الناس زنند * * * پاسخ از خلق سمعنا و اطعنا شنوند
از سر پاي در آيند سراپا به نياز * * * تا تعال از ملك العرش تعالي شنوند
روضه روضه همه ره باغ منور بينند * * * بركه بركه همه جا آب مصفا شنوند
بر سر روضه همه جاي تنزه شمرند * * * بر لب بركه همه جاي تماشا شنوند
انجم ماده فش آماده حج آمده اند * * * تا خواص از همه لبيك مثنا شنوند
همه را نسخه اجزاي مناسك در دست * * * از پي كسب جزا خواندن اجزا شنوند
نه صحيفه است فلك ، هفت ده آيت زبرش * * * عاشقان اين همه از سورت سودا شنوند
نه صحيفه كه بده بنده يكايك بستند * * * تا نه بس دير چو سي باره مجزا شنوند
زندگيشان به حق و نام بر ارواح چراست * * * كابشان ابر دهد لاف ز سقا شنوند
|
66 |
|
خام پوشند و همه اطلس پخته شمرند * * * زهر نوشند و همه نوش هنينا شنوند
گنج پرورده فقرند و كم كم شده ليك * * * كم كم گنج سرا پرده بالا شنوند
فقرنيكوست برنگ ار چه به آواز بد است * * * عامه را زاين رنگ آواز تبرا شنوند
سفر كعبه نمودار ره آخرت است * * * گر چه رمز رهش از صورت دنيا شنوند
جان معني است به اسم صوري داده برون * * * خاصگان معني و عامان همه اسما شنوند
كعبه را نام به ميدانگه عام عرفات * * * حجره خاص جهان داور دارا شنوند
عابدان نعره بر آرند به ميدانگه از آنك * * * نعره شيردلان در صف هيجا شنوند
عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ * * * نه چو زنبور كز او شورش و غوغا شنوند
ساربانا به وفا بر تو كه تعجيل نماي * * * كز وفاي تو زمن شكر موفا شنوند
حاش لله اگر امسال ز حج و امانم * * * نز قصور من و تقصير تو حاشا شنوند
دوستان يافته ميقات و شده زي عرفات * * * من به فيد و ز من آواز به بطحا شنوند
هيچ اگر سايه پذير منم آن سايه هيچ * * * كه مرا نام نه در دفتر اشيا شنوند
هاوها باشد اگر محمل من سازي و هم * * * برسانيم به كم ز آنكه زمن ها شنوند
بر در كعبه كه بيت الله موجوداتست * * * كه مباهات امم ز آن در والا شنوند
بار عام است و در كعبه گشاده است كز او * * * خاصگان بانگ در جنت مأوا شنوند
پس چو رضوان در جنات گشايد ملكان * * * بانگ حلقه زدن كعبه عليا شنوند
ز آن كليدي كه نبي نزد بني شيبه سپرد * * * بانگ پر ملك و زيور حورا شنوند
چون جرس دار نجيبان ره يثرب سپرند * * * ساربان را همه الحان جرس آسا شنوند
در فلك صوت جرس زنگل نباشانست * * * كه خروشيدنش از دخمه دارا شنوند
به سلام آمدگان حرم مصطفوي * * * ادخلوها به سلام از حرم آوا شنوند
النبي النبي آرند خلايق به زبان * * * امتي امتي از روضه غرا شنوند
از صرير در او چار ملايك بسه بعد * * * پنج هنگام دوم صور به يك جا شنوند
بر در مرقد سلطان دي زابلق چرخ * * * مركب داشته را ناله هرا شنوند
|
67 |
|
خود جنيبت بدرش داشته بينند براق * * * كز صهيلش نفس روح معلا شنوند
موسي ايستاده و گم كرده ز دهشت نعلين * * * ار ني گفتنش از بهر تجلا شنوند
بهر وايافتن گم شده نعلين كليم * * * والضحي خواندن خضر از در طاها شنوند
بنده خاقاني و نعت سر بالين رسول * * * تاش تحسين ز ملك در صف اعلي شنوند
فخر من بنده ز خاك در احمد بينند * * * لاف دريا زدم عنبر سارا شنوند
نعت صدر نبوي به كه به غربت گويم * * * بانگ كوس ملكي به كه به صحرا شنوند
نكنم مدح كه من مرثيه گوي كرمم * * * چون كرم مرد زمن بانگ معزا شنوند
زنده كردم سخن ار شاكر من شد چه عجب * * * كه ز عازر صفت شكر مسيحا شنوند
شايد ار لب به حديث قدما نگشايند * * * ناقداني كه اداي سخن ما شنوند
آب هر آهن و سنگ ار بشود نيست عجب * * * كه دم آتش طور از يد بيضا شنوند
شاعران حيض حسد يافته چون خرگوش اند * * * تا زمن شيردلان نكته عذرا شنوند
خصم سگ دل ز حسد نالد و چون جبهت ماه * * * نور بي صرفه دهد وه وه عوا شنوند
از سر خامه كنم معجزه انشا به خداي * * * گر چنين معجزه بينند سران يا شنوند
راويان كايت انشاي من انشاد كنند * * * بارك الله همه بر صاحب انشا شنوند
* * * 118 آنم كه با دو كعبه مرا حق خدمت است * * * آري بدين دو كعبه توان جان سپار كرد
اين كعبه نور ايزد و آن سنگ خاره بود * * * آن كعبه پور آرزو اين كردگار كرد
اين كعبه در سرادق شروان سرير داشت * * * و آن كعبه در حديقه مكه قرار كرد
اين كعبه در عجم عجمش سر گزيت داد * * * و آن كعبه در عرب عربش سبزازار كرد
اين كعبه را خداي ظفر بر يمين نهاد * * * و آن كعبه را خليل حجر بر يسار كرد
اين كعبه ناف عالم و از طيب ساحتش * * * آفاق وصف نافه مشك تتار كرد
اين كعبه شاه اعظم و ايثار قدرتش * * * بر نور عروس فتح شه كامكار كرد
|
68 |
|
آن كعبه را كبوتر پرنده در حرم * * * كافر از بام كعبه نيار گذار كرد
اين كعبه را به جاي كبوتر هماي بخت * * * اندر حرم مجاورت اين ديار كرد
شش حج تمام بر در اين كعبه كرده ام * * * كايزد به حج و كعبه مرا بختيار كرد
امسال عزم خدمت آن كعبه مي كنم * * * كاين آرزو دلم گرو انتظار كرد
بانوي شرق و غرب مگر رخصه خواهدم * * * كاميد اين حديث دو گوشم چهار گرد
* * * 143
اي كعبه جهان گرد ، اي زمزم رسن ور * * * زرين رسن نمايي و چون زمزم آبي از بر
همچون دهان زمزم دندانه باد چشمم * * * گر نيستي به چشمم با سنگ كعبه همبر
اي نور زاي چشمه ديدي كه چند ديدم * * * در چاره شر شروان ظلمات ظلم بيمر
ذره چه سايه دارد آن ذره ام به عينه * * * زرين رسن فرو كن و از چه مرا بر آور
من نخلم و تو مريم ، من عازرم تو عيسي * * * نخل از تو گشت تازه و جان از تو يافت عازر
سرگشته كرد چرخم چون چرخ و با دريسه * * * فرياد از اين فسونگر زن فعل سبز چادر
آن پسته ديده باشي همچون كشف به صورت * * * آن استخوانش بيرون و آن سبزي اندرون در
گر چون كشف كشم سر در استخوان بسته * * * سايه نيفتد از من بر چشم هيچ جانور
اي دايگان عالم ديدي كز اهل شروان * * * از كوزه يتيمان هستم شكسته سرتر
هم ديده اي كه از جان درگاه سيف دين را * * * چون كاسه غريبان حلقه به گوشم ايدر
اي آب خضر و آتش ، موسي و باد عيسي * * * داري ز خاك در بند اجلال و عزت وفر
پارم به مكه ديدي آسوده دل چو كعبه * * * رطب اللسان چو زمزم و بر كعبه آفرين گر
شعرم بزر نوشتند آنجا خواص مكه * * * بر بي نظيري من كردند حاج محضر
امسال بين كه رفتم زي مكه مكارم * * * ديدم حريم حرمت و كعبه در و مجاور
شهري كه شيب و بالا دريا و كوه دارد * * * كوهش اساس نعمت و بحرش غريق گوهر
بالله كه خاك در بند آنك هب كعبه ماند * * * هابوقبيس بالا ، زمزم به دامن اندر
|
69 |
|
بحر ار نه غوطه خوردي در بحر كف خسرو * * * كي عذب و صاف بودي چون زمزم مطهر
تا تاج دار گشتم از دوستي دو كعبه * * * چرخ يگانه دشمن ، نعلم كند دو پيكر
اين كعبتين بي نقش آورد سر به كعبم * * * تا بر دو كعبه گشتم چون كعب مدح گستر
اي آفتاب تا كي در بيست و هشت منزل * * * دارد ده و دو برجت گردان به آسمان بر
دربند و سور او بين چل برج آسماني * * * خيز از در مهاجر تا برج فيد بنگر
كرده به اعتقادي در بر جهاش منزل * * * افلاك چون ستاره ، سيمرغ چون كبوتر
در بر جهاش بوده ميقات پور عمران * * * ميلاد پور مريم ميعاد پور هاجر
مانا كه برج كسري هست آسمان دنيا * * * كز نور ينزل الله دارد كمال بيمر
تا ز اربعين برجش زينت نيافت آدم * * * در اربعين صباحش طينت نشد مخمر
دندانه هاي برجش يك يك صفا و مروه * * * سر كوچه هاي شهرش صف صف مني ومعشر
دراجه حصارش ذات البروج اعظم * * * ديباچه ديارش سعدالسعود ازهر
انصاف ده كه دربند ايمان سراست دين را * * * سقف سواي ايمان ديوار دشت كافر
از كشتگان زنده ز آنسو هزار مشهد * * * وز ساكنان ره روز ينسو و هزار مغشر
آن قبه مكارم و آن قبله معالي * * * آن فرضه معلي ، آن روضه منور
در قبه مهد مهدي با قبله عهد عيسي * * * در فرضه روض جنت و در روضه حوض كوثر
ذات العماد خرم خيرالبلاد عالم * * * بيت الحرام ثاني ، درالسلام اصغر
دخلش خراج خزران ، خيلش غزاة ايران * * * جمعش سواد اعظم ، رسمش جهاد اكبر
گويند پر ز عقرب طاس زر است حاشا * * * كز حرمتش فلك را عقرب فكند نشتر
عاق ربست كورا خوانده است جاي عقرب * * * كز فر اوست مه را به رقع ز فرش عبقر
عقرب ندانم اما دارد مثال ارقم * * * در ديده چون گوزنان ترياق روح پرور
شهري به شكل ارقم با صد هزار مهره * * * از رنگ خشت پخته و سنگ رخام و مرمر
تا نام آن زمين شد هم سد هم آب حيوان * * * القاب سيف دين شد هم خضر و هم سكندر
هست اعشي عرب را از من سرشك خجلت * * * چون سيف ذواليزن را از سيف دين مظفر
|
70 |
|
افسر خداي خسرو ، كشور گشاي رستم * * * ملكت طراز عادل ، ملت فروز داور
يك اسبه در دو ساعت گيرد سه بعد عالم * * * چون از سپهر چارم اعلام مهر انور
بر پرچم علامت ، بر تارك غلامان * * * از مشتريش طاس است ، از آفتاب مغفر
زير سه حرف جاهش گنجيست ، حرف آخر * * * صفريست در ميانش هفت آسمانش محضر
يك دو شد از سه حرفش چار اصل و پنج شعبه * * * شش روز و هفت خسرو نه قصر وهشت منظر
شاها طبيب عدلي ، بيمار ظلم گيتي * * * تسكين علتش را ترياق عدل در خور
خود عدل خسروان را جز عدل چيست حاصل * * * زين جيفه گاه جافي زين مغ سراي مغبر
از عدل ديد خواهي هم راستي و هم خم * * * در ساق عرش ايزد ، در طاق پول محشر
گل چون ز عدل زايد مير حنوط برتن * * * تابوت دست عاشق ، گور آستين دلبر
آتش ، كه ظلم دارد مي ميرد و كفن نه * * * دو دسيه حنوطش ، خاك كبود بستر
بر يك نمط نماند كار بساط ملكت * * * مهره به دست ماند ، خانه شود مششدر
سنجربه مرد و يحك ، سنجار ماند آنك * * * چون بنگري به صورت سنجار به كه سنجر
آخر نه بر سكندر شد تخته پوش عالم * * * بي بار ماند تختش ، در تخت بار ششتر
شاهان عصر جز تو هستند ظلم پيشه * * * اينجا سپيد دستند ، آنجا سياه دفتر
نُه مه غذاي فرزند از خون حيض باشد * * * پس آبه اش بر آيد ، صورت شود مجدر
آن كس كه طعمه سازد سي سال خون مردم * * * نه آخرش به طاعون صورت شود مبتر
نه ماهه خون حيضي گر آبله برآرد * * * سي ساله خون خلقي آخر چه آورد بر
شاها عرب نژادي هستي به خلق و خلقت * * * شاه بشر چو احمد ، نر عرب چو حيدر
مهمان عزيز دارند اهل عرب بسنت * * * ز آنم عزيز كردي ، دادي كمال اوفر
رو مي فرستي اطلس ، مصري دهي عمامه * * * ختلي براق ابرش ، تركي و شاق احور
اطلس به رنگ آتش ، اصل عمامه از ني * * * ابرش چو باد نيسان تندي بسان تندر
اعجاز خلعت تو اين بس كه هست شخصم * * * با باد و آتش و ني هستش امان ميسر
بود آن نعيم دنيا فاني شعار خرم * * * هست اين عروس خاطر باقي طراز مفخر
|
71 |
|
جان سخن وران را مرشد نشيد من به * * * بهر چنين نشيدي منشد نشيد بهتر
پيش مقام محمود اعني بساط عالي * * * گوهر فروش من به محمود محمدت خر
* * * 169 خاقاني از ستايش كعبه چه نقص ديد * * * كز زلف و خال گويد و كعبه برابرش
بي حرمتي بود نه حكيمي كه گاه ورد * * * زند مجوس خواند و مصحف ببر درش
ني ني به جاي خويش نسيبي همي كند * * * نعتي است زان دلبر و كعبه است دلبرش
خال سياه او حجرالاسود است از آنك * * * ماند به خال و زلف به هم حلقه درش
سنگ سيه مخوان حجر كعبه را از آنك * * * خوانند روشنان همه خورشيد اسمرش
گويي براي بوس خلايق پديد شد * * * بر دست راست بيضه مهر پيمبرش
خاقانيا به كعبه رسيدي روان بپاش * * * گر چه نه جنس پيشكش است اين محقرش
ديدي جناب حق ، جنب آز در مشو * * * كعبه مطهرست جنب خانه مشمرش
با آب و جاه كعبه وجود تو حيض توست * * * هم ز آب چاه كعبه فرو شوي يكسرش
سوگند خور به كعبه و هم كعبه داند آنك * * * مثلث نبود و هم نبود يك ثناگرش
شكر جمال گوي كه معمار كعبه اوست * * * يارب چو كعبه دار عزيز و معمرش
* * * 173 حج ملوك و عمره بختست و عيد دهر * * * بر درگهش كه كعبه كعبه است و مشعرش
من پار نزد كعبه رساندم سلام شاه * * * ايام عيد نحر كه بودم مجاورش
كعبه ز جاي خويش بجنبيد روز عيد * * * در من فشاند شقه ديباي اخضرش
گفت آستان شاه شما عيد جان ماست * * * سنگ سياه ما شده هندوي اصغرش
اينجا چه مانده اي تو كه آنجاست عيد بخت * * * زين پاي باز گرد و ببين صدر انورش
گفتم كه يك دو عيد به پايم بخدمتت * * * چون پخته تر شوم بشوم باز كشورش
|
72 |
|
گفتا مپاي رو حج و عيدي دگر بر آر * * * تا هر كه هست بانك بر آيد ز حنجرش
كاقبال بين كه حاصل خاقاني آمدست * * * كاندر سه مه سه عيد و دو حج شد ميسرش
عيدي به قرب مكه و قربانگه خليل * * * عيدي ديگر به حضرت خاقان اكبرش
* * * 186 تا كي بر غم كعبه نشينان عروس وار * * * چون كعبه سر ز شقه ديبا بر آورم
اوليتر آنكه چون حجرالاسود از پلاس * * * خود را لباس عنبر سارا بر آورم
* * * 188 امسال اگر ز كعبه مرا بازداشت شاه * * * زين حسرت آتشي ز سويدا بر آورم
گر بخت باز بر در كعبه رساندم * * * كه احرام حج و عمره مثنا بر آورم
سي ساله فرض بر در كعبه كنم قضا * * * تكبير آن فريضه به بطحا برآورم
حراق وار درفتد آتش به بوقبيس * * * ز آهي كه چون شراره مجزا برآورم
از دست آنكه داور فرياد رس نماند * * * فرياد در مقام و مصلا بر آورم
زمزم فشانم از مژه در زير ناودان * * * طوفان خون ز صخره صما برآورم
درياي سينه موج زند آب آتشين * * * تا پيش كعبه لؤلؤ لالا بر آورم
بر آستان كعبه مصفا كنم ضمير * * * زو نعمت مصطفاي مزكي برآورم
ديباچه سراچه كل خواجه رسل * * * كز خدمتش مراد مهنا برآورم
سلطان شرع و خادم لالاي او بلال * * * من سر به پاي بوسي لالا برآورم
در بارگاه صاحب معراج هر زمان * * * معراج دل به جنت مأوي برآورم
تا قرب قاب قوسين بر خاك درگهش * * * آوازه دني فتدلّي بر آورم
گر مدحتش به خاك سرانديب ادا كنم * * * كوثر ز خاك آدم و حوا برآورم
كي باشد آن زمان كه رسم باز حضرتش * * * آواز يا مغيث اغثنا برآورم
|
73 |
|
از غصه ها كه دارم از آلودگان عهد * * * غلغل در آن حظيره عليا برآورم
دارا و داور اوست جهان را ، من از جهان * * * فرياد پيش داور و دارا برآورم
ز اصحاب خويش چون سگ كهف اندرآن حرم * * * آن از شكستگي سر و پا برآورم
دندانم ار به سنگ غرامت شكسته اند * * * وقت ثناي خواجه ثنايا برآورم
* * * 208 كعبه است ايوان خسرو كاندر او * * * ستر عالي را هويدا ديده ام
كعبه را باشد كبوتر در حرم * * * در حرم شهباز بيضا ديده ام
كعبه را ماند در عاليت و من * * * محرم اين كعبه ام تا ديده ام
پيشت آرم نظم قرآن را شفيع * * * كز همه عيبش مبرا ديده ام
پيشت آرم كعبه حق را شفيع * * * كاسمانش خاك بطحا ديده ام
پيشت آرم مصطفائي را شفيع * * * كاسم او ياسين و طه ديده ام
پيشت آرم چار يارش را شفيع * * * كز هدي شان عز والا ديده ام
پيشت آرم هفت مردان را شفيع * * * كز دو عالمشان تبرا ديده ام
پيشت آرم جان افريدون را شفيع * * * كز جهانداريش طغرا ديده ام
پيشت آرم جان فخرالدين شفيع * * * كز شرف كسريش مولا ديده ام
كز پي حج رخصتم خواهي ز شاه * * * كاين سفر دل را تمنا ديده ام
* * * 226
حجره دل را كز كعبه وحدت اثر است * * * در به فردوس و كليدان به خراسان يابم
بختيان نفس من كه جرس دار شوند * * * از دهان جرس افغان به خراسان يابم
نزد من كعبه كعبست خراسان كه ز شوق * * * كعبه را محرم گردان به خراسان يابم
برداي طلب احرام همي گيرم از آنك * * * عرفات كرم آسان به خراسان يابم
|
74 |
|
گر چه احرامگه جان ز عراقست مرا * * * ليك ميقاتگه جان به خراسان يابم
بهر قربان چنين كعبه عجب نيست كه من * * * عيد را صورت قربان به خراسان يابم
* * * 231 او كعبه علوم و كف و كلك و مجلسش * * * بودند زمزم و حجرالاسود و مقام
او و همه جهان مثل زمزم و خلاب * * * او و همه سران حجرالاسود و رخام
زمزم نماي بود به مدحش زبان من * * * تا كرده بودم از حجرالاسود استلام
تحفة الحرمين و تفاحة الثقلين
* * * 286 صبح خيزان بين بصدر كعبه مهمان آمده * * * جان عالم ديده و در عالم جان آمده
آستان خاص سلطان السلاطين داده بوس * * * پس به بار عام پيشه صفه مهمان آمده
كعبه بر كرده عرب وار آتشي كز نور آن * * * شب روان در راه منزل منزل آسان آمده
كعبه استقبالشان فرموده هم در باديه * * * پس همه ره با همه لبيك گويان آمده
شب روان چون كرم شب تابنده صحرائي همه * * * خفتگان چون گرم قززنده به زندان آمده
كعبه برخواني نشانده فاقه زدگان را به ناز * * * كز نياز آنجا سليمان مور آن خوان آمده