بخش 9

فصل چهارم :حجّ در آیینه شعر فارسی 1 ـ رودکی 2 ـ دقیقی طوسی 3 ـ ابو محّمد منصور بن علی منطقی رازی 4 ـ عنصری 5 ـ حکیم ناصر خسرو قبادیانی 6 ـ عطای رازی 7 ـ مسعود سعد سلمان لاهوری 8 ـ فیلسوف حیکم، ریاضی دان، حجّة الحق خیّام نیشابوری 9 ـ ابونصر علیّ بن احمد اسدی طوسی 10 ـ حکیم ابومنصور قطران عضدی تبریزی 11 ـ ابواسماعیل عبدالله بن محّمد الانصاری الهروی 12 ـ حیکم ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی


201


 

فصل چهارم : حجّ در آيينه شعر فارسي

 

در شعر و ادب فارسي، حج و كعبه و ديگر اماكن مقدّس، جايگاهي ويژه و بس والا دارد و سخنوران و اديبان، هر يك از زاويه خاص به آنها توجّه كرده اند. برخي از ديد عرفاني بدانها نگريسته اند و در اين بعد آثار ارزنده اي از خود به جاي نهاده اند. بعضي از ديد اجتماعي با آن سخن گفته و يادگارهاي ارزشمندي براي نسلهاي بعد از خود باقي گذاشته اند.

شهرت حج و كعبه و ديگر اماكن مقدّس و ارزش معنوي آنها در نظر شعرا و ادباي ايران، آن چنان بوده و هست كه از آنها به عنوان معيار برتري و ارزشمندي در مدايح خود استفاده كرده و به صور گوناگون در مخيّله پوياي خود از آنها تصويرهايي بديع آفريده اند و آن همه را با تشبيه و استعاره و كنايه و ديگر صور خيال بيان كرده اند.

در اين بخش خواهيم كوشيد، دريافت و تعبيرات بعضي از شعرا در هر قرن را، در اين رساله به اجمال بررسي كنيم. بديهي است تحقيق درباره همه شعرا و نويسندگان مقدور فرصت كم و بضاعت مزجات اين بنده نيست پس به ناچار از هر چمن گلي انتخاب مي كنيم و مي كوشيم ترتيب تقدّم و تأخّر زماني را رعايت كنيم:

1 ـ رودكي:

از قديمترين شعراي پارسي گوي ايران است. اين شاعر تيره چشمِ روشن بين ـ كه او را پدر شعر فارسي دري خوانده اند ـ در سال 329; يعني نيمه


202


اوّل قرن چهارم، چشم از جهان فروبسته و متأسّفانه از آن همه اشعار نغز و پر مغز او، جز معدودي، آن هم اغلب به صورت پراكنده در تذكره ها و كتب لغت، باقي نمانده  است.

در بين معدود اشعار باقي مانده اين شاعرِ شهير، گاهي كعبه به عنوان چيزي كه كه مايه افتخار و مباهات است مطرح مي شود. و همانگونه كه گفتيم در مدايح و يا غزليّات خود از آن سود جسته است.

رودكي در غزلي، چشمان سياه محبوبش را مايه افتخار خود مي داند، همانگونه كه مكّيان به كعبه و ... افتخار مي كنند او به چشمان معشوق مي بالد.

 

مكّي به كعبه فخر كند، مصريان به نيل *** ترسا به اسقف و علوي بافتخار جد

فخر رهي بدان دو سيه چشمكان تو است *** كامد پديد زير نقاب از بر دو خد

وقتي عشق، رودكي را همچون شيخ صنعان از كعبه به كليسا مي كشاند، خطاب به معشوق خود از عشق او مي نالد و اين خود بيانگر ارزش كعبه است در نظر شاعر; هر چند به ظاهر وصف معشوق، منظور نظر شاعر بوده و هست.

از كعبه كليسيا نشينم كردي *** آخر در كفر بي قرينم كردي

بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست *** اي عشق چه بيگانه زدينم كردي

عيد قربان يكي از مراسم پر شور اساسي و معنوي حج است، هم از آن جهت كه با قرباني، اعمال حج به انتها مي رسد و هم از نظر اهميت كه پايان آزمايش الهي از ابراهيم(عليه السلام) است.

رودكي به مناسبت عيد قربان قصيده اي سروده و اين عيد را به ممدوح خود تبريك گفته است.

2 ـ دقيقي طوسي:

 ديگر شاعر استاد قرن چهارم ـ كه در سرودن شاهنامه از پيش كسوتان فردوسي است و هزار بيت از شاهنامه را سروده است ـ وقتي در مورد لهراسب سخن گفته، به ارزش و احترام كعبه در نزد عرب، كه حتّي پيش از اسلام هم از


203


اهمّيت و ارزش خاص بر خوردار بوده، اشاره كرده است.(1)

شعراي قرن چهارم و پنجم اغلب به همين صورت در خلال اشعار توصيفي و مدحي خود به وصف مكّه و كعبه و متعلّقات آنها توجه كرده و در تشبيهات خود از آنها استفاده كرده اند.

3 ـ ابو محّمد منصور بن علي منطقي رازي:

 شاعر قرن چهارم، زيبا رويان خانه خود را به بتهاي درون كعبه در دوران جاهليّت عرب تشبيه كرده است.(2)

4 ـ عنصري:

 كه ديگدان از نقره دارد و آلات خوان از زر و در قرن چهارم و پنجم مي زيسته، در مدح سلطان محمود ولي نعمت خود، قصيده مدحيّه اي ساخته و هنر شاعري خود را نمايان ساخته است. از كعبه و متعلّقات آن در تشبيه سود جسته و در يك بيت قصر او را در بزرگي مقام، به كعبه ـ كه پادشاهان به زيارت آن مي آيند ـ و قلمش را به حجرالأسود و كف بخشنده اش را به زمزم مانند كرده است.(3)

عنصري به اين مختصر بسنده نكرده در قصيده اي كه به مناسبت عيد قربان در وصف دربار سلطان محمود گفته و لقاي شاه را عيد مردم دانسته، خانه او را كعبه و خدمت وي را به منزله حج شمرده است. در قصيده اي كه در مدح احمد حسن ميمندي سروده، باغ او را توصيف وآن را به كعبه تشبيه كرده است.(4)

5 ـ حكيم ناصر خسرو قبادياني:

 در فصل سوم در بحث از سفرنامه، بدو اشارت رفت و در همانجا گفتيم كه وي در سفرنامه اش تنها به توصيف اماكن و راهها و... و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ دكتر محمد معين، مزديسنا و ادب پارسي، ج2، به كوشش مهدخت معين 1363، انتشارات دانشگاه تهران، ج 2، ص 25 و ديوان دقيقي طوسي، به اهتمام دكتر محمد جواد شريعت ، چاپ اوّل 1368، انتشارات اساطير، ص 49

2 ـ نكـ : شرح احوال و اشعار شاعران بي ديوان در قرنهاي 3، 4 و 5، تصحيح محمّد مدبّري، چاپ اوّل، بهار 1370 نشر پانو، ص 590

3 ـ نكـ : ديوان عنصري بلخي، تصحيح دكتر سيد محمد دبير سياقي، چاپ دوم بهار 1363، انتشارات كتابخانه سنايي، صص 205ـ194

4 ـ همان، ص 205


204


ظواهر حج پرداخته و وعده كرديم كه در بحث از شعر ناصرخسرو، نظريّات او را در ارتباط با عمل حج، كه خود چهار نوبت به آن توفيق يافته، بررسي كنيم. اينك مي گوييم: او علاوه بر اينكه همچون ديگران كعبه و متعلّقات آن را نمونه اعلاي ارزش مي داند، در توصيف و حمد و ستايش خود، ممدوح را نسبت به آنها سنجيده است. در قصيده معروف خود به مطلع:

حاجيان آمدند با تعظيم *** شاكر از رحمت خداي كريم

فلسفه حجواعمالومناسك آن رابيان كرده است. ناصرخسرونيزهمانندديگر شاعران، در مدايح خود از كعبه و متعلّقات آن، به عنوان الگو و معيار ارزشيابي سود جسته است.

اينك نمونه هايي از توصيف و بزرگداشت كعبه و متعلّقات آن را در اشعار شاعر مي آوريم و سپس به بررسي و تحليل قصيده فوق الذكر مي پردازيم:

ركن كعبه ـ كه اغلب ركن حجرالأسود منظور است ـ و زمزم از ارزش و احترام فوق العاده و ديرينه اي برخوردار است. ناصر خسرو در قصيده اي، در ستايش حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) مي گويد: ارزش ركن و زمزم به خاطر وجود حضرت محمد(صلي الله عليه وآله)است .

اگرفضل رسول از ركن و زمزم جمله برخي زد *** يكي سنگي بود ركن و يكي شوراب چَهْ، زمزم(1)

در قصيده اي به ياد خراسان سروده به مطلع:

سلام كن زمن اي باد، مر خراسان را *** مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

در مدح و ستايش زابلستان گفته است:

پرير قبله احرار زاولستان بود *** چنانكه كعبه است امروز اهل ايمان را(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان ناصرخسرو، به تصحيح مجتبي مينوي ـ مهدي محقّق، چاپ سوم 1368، انتشارات دانشگاه تهران، ص81

2 ـ ديوان اشعار حكيم ابو معين حميد الدين ناصر بن خسرو قبادياني ، با تصحيح حاجي سيد نصرالله تقوي،چاپ چهارم 1355، به كوشش مهدي سهيلي، انتشارات اميركبير، ص 9


205


ناصرخسرو مردم واقعي را دانشمندان و آنان كه از علم و ايمان برخوردارند، مي داند و ديگران را انسان نمي شمارد و در قصيده اي كه در مدح و معرّفي اين گونه مردم سروده، آن ها را به حجّ اكبر و كعبه و ركن و صفا مانند كرده است:

مردم نبود صورت مردم حكمااند *** ديگر خس و خارند و قماشات و دغااند...

حج كبرااند و حكيمان جهانند *** زيرا ز ره حكمت قبله حكمااند

كعبه شرف و علم حسينات كتابيست *** ويشان به مثل كعبه و ركنند و صفااند(1)

و بالأخره در قصيده اي كه بهترينهاي عالم هستي را بر شمرده، در برتري كعبه گفته است:

چون فرقان از كتب و چو كعبه زبناها *** چون دل زتن مردم و خورشيد زاختر(2)

پيش از اين گفتيم كه ناصر خسرو در قصيده اي به مناسبت استقبال از دوستش كه از حج برگشته، فلسفه حج و مناسك و اعمال آن را بيان كرده و گفتنيها را گفته است.

او فلسفه احرام بستن را حرام كردن همه چيز، جز خدا، بر خود مي داند و مي گويد: با چنان قلب پاكي بايد لبّيك زد كه گويي دعوت خدا را با گوش جان خود مي شنويم و به دعوت او پاسخ مي دهيم. او پيشينه عرفات را مدّ نظر دارد كه به قولي خداوند مناسك و اعمال حج را توسّط جبرئيل در عرفات به ابراهيم(عليه السلام) آموخت و ابراهيم نسبت به آن معرفت پيدا كرد، لذا معتقد است كه بايد در عرفات حق را بشناسد و بويي از معرفت پروردگار به مشام او برسد.

انسان هميشه مغلوب و اسير نفس امّاره خويش است. آواره يمگان مي گويد: وقتي حاجي، پا در حريم حرم مي گذارد بايد از نفس و هواهاي نفساني خويش مصون باشد. وقتي رمي جمره مي كند، همزمان باانداختن سنگريزه بايد افعال و عادات مذموم را از خود دور كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان ناصر خسرو، تصحيح حاجي سيد نصرالله تقوي، ص96

2 ـ همان، ص173


206


در نظر شاعر قرباني تنها سربريدن گاو و گوسفند و... نيست. حاجي بايد در آن مرحله خود را به خدا نزديك ببيند و نفس شيطاني اش را قرباني كند.

وي فلسفه ايستادن در مقام ابراهيم را تسليم محض و صادقانه در برابر خداوند مي داند. طواف حاجي حول خانه كعبه يادآور طواف فرشتگان و ملائكه حول عرش عظيم الهي و بيت المعمور است.

ناصر خسرو فلسفه سعي بين صفا و مروه را به صفاي درون رسيدن و دو جهان را در پرتو صفاي درون ديدن و دل را از آتش دوزخ درامان داشتن مي داند و مي گويد: حاجي در بازگشت بايد انساني ديگر باشد. تمام منيّتهاي خود را دفن كرده، انساني الهي شده باشد و باز گردد. اين چنين حجّي حّج مقبول است، اين فلسفه ها و اهداف را در قصيده معروف خود آورده است:

حاجيان آمدند با تعظيم *** شاكر از رحمت خداي رحيم...

مر مرا در ميان قافله بود *** دوستي مخلص و عزيز و كريم...

گفتم او را بگوي چون رستي *** زين سفر كردن به رنج و به بيم...

شاد گشتم بدانكه حج كردي *** چون تو كس نيست اندر اين اقليم

باز گو تا چگونه داشته اي *** حرمت آن بزرگوار حريم

چون همي خواستي گرفت احرام *** چه نيت كردي اندر آن تحريم

جمله بر خود حرام كرده بدي *** هر چه مادون كردكار عظيم

گفت: ني! گفتمش زدي لبيّك *** از سر علم وز سر تعظيم

مي شنيدي نداي حق و جواب *** باز دادي چنانكه داد كليم؟

گفت: ني! گفتمش چو در عرفات *** ايستادي و يافتي تقديم

عارف حق شدي و منكر خويش *** به تو از معرفت رسيد نسيم؟

گفت: ني! گفتمش چو مي رفتي *** در حرم همچو اهل كهف و رقيم

ايمن از شرّ نفس خود بودي *** در غم حرقت و عذاب جحيم؟

گفت: ني ! گفتمش چو سنگ جمار *** همي انداختي به ديو رجيم


207


از خود انداختي برون يكسو *** همه عادات و فعلهاي ذميم؟

گفت: ني! گفتمش چو مي كشتي *** گوسفند از پي اسير و يتيم

قرب حق ديدي اوّل و كردي *** قتل و قربان نفس دون لئيم؟

گفت: ني! گفتمش چو گشتي تو *** مطّلع بر مقام ابراهيم

كردي از صدق و اعتقاد يقين *** خويشي خويش را به حق تسليم؟

گفت: ني! گفتمش به وقت طواف *** كه دويدي به هروله چو ظليم

از طواف همه ملائكتان *** ياد كردي به گرد عرش عظيم؟

گفت: ني! گفتمش چو كردي سعي *** از صفا سوي مروه بر تقسيم

ديدي اندر صفاي خود كونين *** شد دلت فارغ از جحيم و نعيم؟

گفت: ني! گفتمش چو گشتي باز *** مانده از هجر كعبه دل به دو نيم

كردي آنجا به گور مر خود را *** همچناني كنون كه گشته رميم؟

گفت: از اين باب هر چه گفتي تو *** من ندانسته ام صحيح و سقيم

گفتم: اي دوست پس نكردي حج *** نشدي در مقام محو مقيم

رفته و مكّه ديده آمده باز *** محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهي كه حج كني پس از اين *** اين چنين كن كه كردمت تعليم(1)

ناصرخسرو در قصيده ديگري به مطلع:

اي شسته سر و روي بآب زمزم *** حج كرده چو مردان و گشته بي غم

ضمن اندرز گويي، گفته است: تو عمر چهل ساله خود را به بهاي اندك از دست داده اي و با مردم با حيله و نيرنگ معامله كرده اي و... امّا با اين عمل حج، پاك شده اي. از اين پس متوجّه اعمال و رفتار خود باش. مِن بعد دست از كم فروشي و نيرنگ بازي بردار، ثروت اندوزي بخصوص از وجه حرام، پايدار نيست و خدا از آن آگاه است .

او مي گويد: تاكنون شيطان تو را مي فريفت و خوب و بدها را در نظر تو معكوس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان ناصر خسرو، تصحيح حاجي سيدنصرالله تقوي، ص301


208


جلوه مي داد ولي اكنون كه تو او را رمي كرده و از خود رانده اي، ممكن است بالطايف الحيل برگردد و بيش از پيش به تو صدمه بزند، پس مراقب باش ديگر اجازه بازگشت به او مده و از اين پس در حرفه خودت با صداقت رفتار كن .

از سيم طراري مشو به مكّه *** ماميز چنين زهر و شهد بر هم(1)

6 ـ عطاي رازي:

شاعر قرن پنجم (متوفاي سال 491 هـ . ق.) كه مثنويهاي برزونامه و بيژن نامه منسوب به اوست. وي سلطان ابراهيم را مدح كرده و قصر او را به كعبه ابراهيم خليل(عليه السلام) تشبيه كرده و نه تنها با غلوّ بيش از حدّ شاعرانه، بلكه در حدّ شرك و كفر كعبه را در برابر قصر سلطان ابراهيم به تعظيم واداشته و گفته است:

برآورد سلطان براهيم از زر *** يكي كعبه همچون براهيم آزر...

نماز آردش كعبه هر روز و گويد *** زهي كعبه شاه، الله و اكبر(2)

همو در شريطه تأبيديّه ضمن قصيده اي، كعبه را از بناهاي جاويدان مي داند و مي گويد:

تابود كعبه و منا و صفا *** تا بود مشعر و مقام و حطيم

دشمنت باد همچو بنده اسير *** مانده در دست روزگار لئيم(3)

هر چند رازي مدّاح است و از اين كلمات مقدّس مكّه و كعبه و... براي ستايش ممدوح استفاده كرده، ولي براي آنها ارزش بيش از حد قائل شده است.

7 ـ مسعود سعد سلمان لاهوري:

(متوفاي سال 515 هـ .ق.) از قصيده سرايان بزرگ قرن پنجم، معاصر غزنويان و سلجوقيان است. او مدّتها در زندان به سر برده و در حبسيّه سرايي مشهور است. مسعود سعد در ضمن اشعار و مديحه هاي خود، از عظمت و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص 287

2 ـ شرح احوال واشعار شعراي بي ديوان در قرنهاي 3، 4 و 5، ص 600

3 ـ همان، ص602


209


ارزشهاي معنويِ كعبه، صفا، مروه، زمزم و ... در تشبيهات خود سود جسته و باور ديني و اعتقادي خودش را از اين طريق نشان داده است ولي جاي بسي تأسّف است كه: لفظ درّ دري را در پاي خوكان ريخته است.

مسعود سعد سلمان در قصايد مدحيّه خود، پادشاهان وامرايي; مانند سلطان محمود، سلطان مسعود، ابوالمظفّر ابراهيم، خواجه منصور و... را به كعبه تشبيه كرده و رفت و آمد مردم به دربارهاي آنان را به رفتن زائران به بيت الله و سعي بين صفا و مروه مانند كرده است.(1)

8 ـ فيلسوف حيكم، رياضي دان، حجّة الحق خيّام نيشابوري:

در قصيده اي كه در آخر نسخه اي از رباب نامه سلطان ولد پسر مولوي آمده و در موزه قونيه محفوظ است و به نظر مجتبي مينوي قصيده از آنِ خيّام است و قبل از 704 كتابت شده، گفته است:

حاجي نخست بايد صاحب خانه را طلب كند، سپس خانه را. ابتدا به معرفت نفس برسد، سپس به عرفات رود. در اين ابيات از صنعت اشتقاق و شبه اشتقاق نيز سود جسته است:

رهي نمود مرا راست سوي آب حيات *** شبي به شهر ري اندر مفلسفي زقضات...

وگر ز حكمت كار صلات بي خبري *** تو گر صلات پرستي بود صلات تو لات

به راه حج بشتابي و مال صرف كني *** ز راه دور همي تا برآوري حاجات

نخست قاضي حاجات را طلب پس حج *** نخست معرفت نفس جوي پس عرفات(2)

9 ـ ابونصر عليّ بن احمد اسدي طوسي:

(متوفاي 456 هـ . ق.) شاعر حماسه سراي قرن پنجم است. ابونصر در گرشاسپ نامه به مناسبت، به كعبه، اهمّيت و ارزش معنوي و اجتماعي آن و حتّي به ساختن كعبه اشاراتي دارد. او مي خواهد امنيّت كعبه را ـ كه ابراهيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان اشعار مسعود سعد، به اهتمام و تصحيح دكتر مهدي نوريان، چاپ اوّل 1364،   انتشارات كمال اصفهان، ص 406

2 ـ تاريخ ادبيّات در ايران، ج2، ص 530 (نقل از مجله دانشكده ادبيّات تهران سال   چهارم شماره 2)


210


از خداوند درخواسته و خداوند نيز در سوره آل عمران، آيه 97 درخواست او را پذيرفته و فرموده است وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا... ـ گوشزد كند.

شاعر حماسه سرا، ماجراي هبوط آدم و فرود آمدن كعبه و اينكه به خاطر شكوه و عظمت پيامبر بزرگ اسلام بر شكوه و عظمت كعبه افزوده خواهد شد، ملاقاتي بين گرشاسب و برهمن، كه بر بالاي كوهي سبز و پر از گل است، ترتيب داده و گفته است:

از آن آن كُه ايدون خوش و خرّم است *** كه بافرّ فرّخ پي آدمست...

زمينو چو آدم برين كُه فتاد *** همي بود با درد و با سرد باد

زدل دود و غم رفته برآفتاب *** دو ديده چو دريا دو رخ جوي آب

به صد سال گريان بُد از روزگار *** همي خواست آمرزش از كردگار

چنين تا به مژده بيامد سروش *** كه كام دلت يافتي كم خروش...

غمي ماند جفتش تهي زوكنار *** بر جدّه نزديك دريا كنار..

وزاندوه آدم از ايدر بدرد *** شب و روز گرينده و روي زرد...

فرستاد پس كردگار از بهشت *** به دست سروش خجسته سرشت

زياقوت يكپاره لعل فام *** درفشان يكي خانه آباد نام

مرآن را ميان جهان جاي كرد *** پرستشگهي زو دل آراي كرد

بفرمود تا آدم آنجا شتافت *** چو شد نزد او جفت را بازيافت...

همان جايگه ساخت خواهد خداي *** يكي خانه كز وي بود دين به پاي...

به فرّ پسين تر زپيغمبران *** بسي خوبي افزود خواهد بر آن

چو رخ زوبتابي شود دين تباه *** چو سنگش ببوسي بريزد گناه(1)

10 ـ حكيم ابومنصور قطران عضدي تبريزي

(متوفاي 465) شاعر قرن پنجم، معاصرِ سلجوقيان و نخستين شاعر آذربايجان كه شعر فارسي سروده است.

قطران در قصيده اي كوتاهِ بيست و پنج بيتي، ابوالحسن لشكري را ستوده و در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ گرشاسب نامه حكيم احمد اسدي طوسي، به اهتمام حبيب يغمايي، چاپ دوم 1354، كتابخانه طهوري، ص18


211


ضمن به جنگ او و پيروزيش بر كفّار اشاره كرده و چون در اين عيد به جاي گاو و گوسفند كفّار را كشته، خداوند را از او راضي و خشنود شمرده است.

... گوسفند و گاو كشتن فرض هست اين عيد را *** كاندرين آمد رضاي ايزد بي چون و چند

ايزد از هر عيد هست اين عيد راضي تر زتو *** زانكه كافر كشته اي بر جاي گاو و گوسفند...(1)

قطران در چند قصيده كه به مناسبت عيد اضحي سروده، امرايي چون امير جستان، ابوالحسن علي لشكري، ابونصر مملان و... را مدح كرده و گفته است: همانگونه كه در روز عيد اضحي، مكّه (منا) غرق در خون است، دشمنان شما غرق در خون باشند! و يا همانگونه كه ديگران گاو و گوسفند مي كشند تو به جاي آن كفّار را كشته اي. و به ممدوح خود مي گويد:

خجسته باد تو را عيد گوسپند كشان *** كه تو هميشه درخت خجسته مي كاري

كنون كهان و مهان گاو و گوسفند كُشند *** رضاي ايزد جويند از آن، نه خونخواري

تو گاو بي گنه و گوسفند بي بزه را *** مكش، بكش عدوي خصم يا گنه كاري(2)

11 ـ ابواسماعيل عبدالله بن محّمد الانصاري الهروي:

كه از صوفيان و عرفاي مشهور قرن پنجم بوده و همزمان با خواجه نظام الملك طوسي و الب ارسلان سلجوقي مي زيسته است. نسبت او به ابوايوب انصاري مي رسيد و در علوم ديني بنام و در حفظ اشعار عرب و فقه و حديث توانا و حتّي در تغيير سبك نثر فارسي مؤثّر بود.

چند بار به زيارت بيت الله رفته و در يكي از همين سفرها با ابوالحسن خرقاني آشنا شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان قطران تبريزي ، تصحيح حسين آهي، مهر ماه 1362 مطبوعاتي خزر، ص 64

2 ـ همان، ص 398


212


وي گفته است: اگر خرقاني را نمي ديدم حقيقت را نمي شناختم.

ديدار خرقاني در تحّول فكر او، آن چنان مؤثّر افتاد كه مي گفت:

عبدالله مردي بود بياباني، در طلب آب زندگاني، ناگاه رسيد به ابوالحسن خرقاني، چندان كشيد آب زندگاني كه نه عبدالله ماند نه خرقاني.

انصاري در شرافت و بزرگي و اهميّت كعبه، سخنها گفته بسي دل انگيز و شور برانگيز. در كنزالسّالكين، وقتي هرات را توصيف كرده، گفته است:

جامعي دارد كه چشم اهل معني در صفاش *** كعبه صورت توان بستن از او هر منظري(1)

خواجه عبدالله انصاري روز و شب را به مفاخره بر يكديگر وا مي دارد; روز مي گويد: اي شب، جهاد و حج در من است و تكبيرات عيدين بر من است، اي شب من معدن كرامتم، دمدمه قيامتم و شب در پاسخ مي گويد: اي روز، اگر من سياهم باكي نيست، جامه كعبه سياه است و بيت الله است، حجرالأسود سياه است و يمين الله است.

مي دانيم انصاري عارف است، عرفا بيشترين توجّه را به دل دارند; زيرا دل را مهبط خدا مي دانند. دل به دست آوردن و كمك به همنوع را حتّي از حج و نماز برتر مي شمارند. خواجه مي گويد: نماز نافله گزاردن كار پير زنان است. روزه تطوّع صرفه نان است. حج گزاردن گشت جهان است. دلي به دست آر كه كار آن است!(2)

خواجه در ادامه بحث مذكور مي گويد: كار نه روزه و نماز دارد بلكه شكستگي و نياز دارد. عنايت دوست عزيز است، نشان او دو چيز است: عصمت در اوّل، توبه در آخر. ابوجهل از كعبه مي آيد ابراهيم از بتخانه، كار عنايت دوست دارد و باقي همه بهانه. حج گزاردن تماشاي جهان است نان دادن كار مردان.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رسائل جامع خواجه عبدالله انصاري (كنز السالكين، ص 44) تصحيح استاد وحيد دستگردي ـ مقدمه از سلطان حسين تابنده گنابادي، چاپ چهارم 1365، انتشارات فروغي.

2 ـ همان (رساله واردات )، ص 234

3 ـ همان، ص 38


213


در رساله محبّت نامه مي گويد: هدف زائر بايد خداي خانه باشد نه تنها خانه;

مست توام از جرعه و جام آزادم *** مرغ توام از دانه و دام آزادم

مقصود من از كعبه و بتخانه تويي *** ورنه من از اين هر دو مقام آزادم(1)

* * *

در راه خدا دو كعبه آمد حاصل *** يك كعبه صورت است و يك كعبه دل

تا بتواني زيارت دلها كن *** كافزون ز هزار كعبه آمد يك دل(2)

* * *

12 ـ حيكم ابوالمجد مجدود بن آدم سنايي

(متوفّاي سال 545 هـ . ق.) از شاعران بزرگ قرن ششم است. پس از تغيير حالتي كه در او به وجود آمد، به جرگه عرفا پيوست و از پيشوايان بزرگ عرفان و تصوّف ايران شد، بطوري كه مولوي او را دو چشم عرفان و تصوّف ناميده است.(3)

سنايي خود به سفر حج رفته و پس از سفر مكّه به غزنين برگشته و تا پايان عمر در آن شهر مانده است.(4) او همانند ديگر عرفا، بيشتر به ابعاد معنوي حج متوجّه است. در اشعار وي، هم مدح هست هم حكايت و هم به صورت تشبيه و استعاره از كعبه و حج و متعلّقات آن سخن گفته و عشق را برتر از زيارت كعبه و زهد و طامات و... شمرده است.

خانه طامات عمارت مكن *** كعبه آفاق زيارت مكن

نامه تلبيس نهفته مخوان *** جامه ناموس قصارت مكن(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رسائل جامع خواجه عبدالله انصاري (محبت نامه)، تصحيح استاد وحيد دستگردي، ص 129

2 ـ همان (مقولات)، ص 159

3 ـ ديوان حكيم ابوالمجد مجدودبن آدم سنايي غزنويـ با مقدمه و حواشي، مدرّس رضوي، چاپ سوم 1362، انتشارات كتابخانه سنائي، صص سي و شش تا پنجاه و هشت مقدّمه.

4 ـ ديوان حكيم ابوالمجد مجدودبن آدم سنايي غزنويـ با مقدمه و حواشي، مدرّس رضوي، چاپ سوم 1362، انتشارات كتابخانه سنائي، صص سي و شش تا پنجاه و هشت مقدّمه

5 ـ همان، ص 506


214


سنايي آنگاه كه در سياست مُدُن سخن مي گويد، خطاب به يكي از اخلاف سلطان محمود غزنوي وي را اينگونه نصيحت مي كند و كعبه واقعي را دل مي داند.

دل مؤمن چو كعبه دان به درست *** زمزم و ركن او مبارك و چست...

كعبه را از بتان مطهّر كن *** شمع توحيد را منوّر كن(1)

او در حديقه گفته است:

از در چشم تا به كعبه دل *** عاشقان را هزار و يك منزل(2)

* * *

در مدح خواجه عميد ظهير الملك ابي نصر احمد بن محمّد الشّيباني را چنين سروده است:

دين و دنيا مسلّم دم اوست *** زآنكه دل كعبه معظّم اوست

حرمش همچو كعبه محترم است *** خانه او زكعبه خود چه كم است!(3)

سنايي انسان را به ترك تعلّقات مادّي و تجريد دعوت مي كند و مي گويد: تا وقتي با خود هستي و خود را در نظر داري، در كعبه نيستي كه در خراباتي:

نيست كن هر چه راه وراي بود *** تات دل خانه خداي بود

تا تو را بود با تو در ذات است *** كعبه با طاعتت خرابات است

ورز ذاتِ تو بودِ تو دور است *** بتكده از تو بيتِ معمور است (4)

شاعر در حمد و ثناي پروردگار; از جمله مي گويد: خداوند انسان را به كعبه دل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حديقة الحقيقه و شريعة الطّريقه، اثر ابوالمجد مجدودبن آدم سنايي غزنوي تصحيح مدرس رضويـ سيد محمد تقيـ چاپ سوم، انتشارات دانشگاه تهران 1368، ص 588

2 ـ همان، ص 340

3 ـ همان، ص 613

4 ـ همان، ص 112


215


(جان و روح) دعوت كرده ولي انسانها بيشتر به جنبه هاي ظاهري آن; يعني كعبه گِل توجّه دارند كه بي ارزش است.

كعبه دل زحق شده منظور *** همّت سگ بر استخوان مقصور(1)

سنايي توفيق زيارت كعبه را در سنين جواني يافته و قصيده اي با مطلع زير سروده است:

گاهِ آن آمد كه بامردان سوي ميدان شويم *** يك ره از ايوان برون آييم و بركيوان شويم

و در اين سروده، اشتياق شديد خود را به كعبه و حجّ بيت الله نشان داده است. قصيده طولاني است و نقل تمام آن به درازا خواهد كشيد. بنابراين، چند بيت آن را نقل مي كنيم و علاقه مندان را به ديوان سنايي ارجاع مي دهيم. در اين قصيده شور و شوق سنايي و در عين حال مسير حركت و تحمّل مشقّات و مشكلاتِ راه او را مي توان ديد.

شاعر در ادامه قصيده گفته است:

راه بگذاريم و قصد حضرت عالي كنيم *** خانه پردازيم و سوي خانه يزدان شويم

طبل جانبازي فرو كوبيم در ميدان دل *** بي زن و فرزند و بي خان و سرو سامان شويم...

همرهان حج كرده باز آيند با طبل و علم *** ما به زير خاك در، با خاك ره يكسان شويم

همرهان با سرخ رويي چون به پيش ماه سيب *** ما به زير خاك چون در پيش مَه كتّان شويم

دوستان گويند حج كرديم و مي آييم باز *** ما به هر ساعت همي طعمه دگر كرمان شويم..

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حديقة الحقيقه و شريعة الطّريقه، ص146


216


گر نباشد حّج و عمره و رمي و قربان گو مباش *** اين شرف ما رانه بس كز تيغ او قربان شويم

اين سفر بستان عيّارانِ راهِ ايزداست *** ما ز روي استقامت سرو آن بستان شويم

حاجيان خاص مستان شراب دولتند *** ما به بوي جرعه اي مولاي اين مستان شويم

نام و ننگ و لاف و اصل و فضل در باقي كنيم *** تا سزاوار قبول حضرت قرآن شويم

باديه بوته است ما چون زرّ مغشوشيم راست *** چون بپالوديم از او خالص چو زرّكان شويم

باديه ميدان مردان است و ما نيز از نياز *** خوي اين مردان گيريم و گوي اين ميدان شويم

گر چه در ريگ روان عاجز شويم از بيدلي *** چون پديد آيد جمال كعبه جان افشان شويم

يا به دست آريم سرّي يا برافشانيم سر *** يا به كام حاسدان گرديم يا سلطان شويم

يا پديد آييم در ميدان مردان همچو كوه *** يا به زير پشته ريگ اجل پنهان شويم(1)

از اين قصيده سنايي استفاده مي شود كه سفر حج در عصر او، دشواريها و
سختيهاي فراواني داشته واحتمال عدم توفيق زيارت و به هلاكت افتادن وجود
داشته است و حتّي بودند افرادي كه به قصد حج، راه دور و درازي را طي مي كردند ولي توفيق نمي يافتند و مأيوس و نااميد برمي گشتند. قصيده ديگري از شاعر، مبيّن اين اتّفاقات است. سنايي در اين قصيده ضمن مدح احمد عارف، از اينكه با وجود حركت و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان سنايي، صص 419ـ414


217


طيّ طريق موفّق به زيارت بيت الله واداي فريضه حج نشده، او را تسلّي مي دهد و مي گويد:

اي زعشق دين سوي بيت الحرام آورده راي *** كرده در دل رنجهاي تن گداز جانگزاي

تن سپر كرده به پيش تيغهاي جان سپر *** سرفدا كرده به نزد نيزه هاي سرگراي...

از بدن يزدان پرستي وز روان يزدان طلب *** از خرد يزدان شناسي وز زبان يزدان ستاي...

چون به حج رفتي مخور غم گر نبودت حج از آنك *** كارِ رفتن از تو بود و كارِ توفيق از خداي

مصلحت آن بود كايزد كرد خرّم باش از آنك *** آن نداند رهرو از حكمت كه داند رهنماي

سخت خامي باشد وتر دامني در راه عشق *** گر مريدي با مراد خود شود زور آزماي

سوي خانه دوست نايد چون قوي باشد محب *** وزستانه در نجنبد چون وَقِح باشد گداي

احمد مرسل بيامد سال اوّل حج نيافت *** گر نيابد احمد عارف شگفتي كم نماي

دل به بلخ و تن به كعبه راست نايد بهر آنك *** سخت بي رونق بود آنجا كلاه اينجا قباي

در غم حج بودن اكنون از اداي حج به است *** من بگفتم اين سخن گو خواه شايي خواه مشاي

از دل و جان رفت بايد سوي خانه ايزدي *** چون به صورت رفت خواهي خواه به سرشو خواه به پاي


218


نام و بانگ حاجيان از لاف بي معنا بود *** ورنداري استوارم بنگر اندر طبل و ناي

حج به فرياد و به رفتن نيست كاندر راه حج *** رفتن از اشتر همي بينيم و فرياد از دراي

صد هزار آوازه يابي در هواي حج وليك *** عالم السّر نيك داند هاي هوي از هاي هاي...

جان فرستادي به حج، حج كرد و آمد نزد تو *** دل مجاور گشت آنجا گر نيايد گو مياي

اين شرف بس باشدت كاواز خيزد روز حشر *** كاحمدِ عارف به جان حج كرد و ديگر كس به پاي

تا بگردد چرخ بر گيتي تو بر گيتي بگرد *** تا بپايد كعبه در عالم تو در عالم بپاي(1)

* * *

سنايي در اين قصيده حجّ واقعي را حجّ قلبي مي داند و مي گويد: حج بايد با جان و دل و روح باشد نه با پاي و تن. او معتقد است كه اگر كسي در واقع خدا شناس باشد حتّي اگر به ظاهر به جوار كعبه نيايد هيچ اشكالي ندارد.

شاعر گاهي به حوادث تاريخي كعبه توجّه كرده است و اشاراتي به آن مسائل دارد. با توجّه به اينكه در دوره جاهليّت عرب، بهترين اشعار و خطابه هاي هرقبيله را به ديوار كعبه مي آويختند و به آن افتخار مي كردند و به عنوان نمونه اي روشن از آنها مي توان معلّقات سبع را نام برد. سنايي در تعريف از شعر خود گفته است:

چون زقرآن گذشتي و اخبار *** نيست كس را بر اين نمط گفتار...

با روان خرد بياميزش *** بر در كعبه دل آويزش(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان سنايي، صص 611 ـ 608

2 ـ حديقه، ص 715


219


همو در مثنوي طريق التحقيق از ترك دنيا و متعلّقات آن سخن گفته و كعبه را كعبه دل دانسته است:

اي سنايي زجسم و جان بگسل *** هر چه آن غير اوست زان بگسل...

چند گردي به گرد كعبه گِل؟ *** يك نفس كن طواف كعبه دل(1)

سنايي داستانهاي جالب و شنيدني را در ارتباط با سفر حج و كعبه سروده است; از جمله داستان برخورد حامد لفّاف با حاتم اصمّ را شرح داده و در خلال آن خير و صلاح انسان را وقتي دانسته است كه به سلامت و خوبي و خوشي از اين جهان برود، از صراط عبور كند و به بهشت جاويد برسد.

آن شنيدي كه حامد لفّاف *** در حريم حرم چو كرد طواف...

تا اينكه حاتم اصم به او مي گويد:

يك زمان شرع را متابع شو *** پس مرفّه به دشت در، بغنو(2)

نام سنايي با عنوان حكيم همراه است و به عنوان حكيمي عارف نفس و عقل را شريف مي داند و درضمن مي گويد: حجّي كه با شرف نفس ناطقه و عقل همراه باشد، ارزشمند است والاّ، سعيي بيهوده است و زحمت باديه به سيم خريدن! نفس و عقل موجب رسيدن انسان به خدا مي شود.

پدر و مادر جهان لطيف *** نفس گويا شناس و عقل شريف...

حقّ آن دو شريف را بگذار *** حقّ اين هر دو هم فرو مگذار

زان كه در راه كعبه از سر داد *** اشتر اين داد اگرت زاد آن داد(3)

سنايي وقتي در نعت حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) سخن مي گويد، جود و بخشش و سعه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مثنويهاي حكيم سنايي ـ تصحيح سيدمحمدتقي مدرس رضوي، چاپ دوم سال1360، انتشارات بابك، ص140

2 ـ حديقة الحقيقه، صص 469 ـ 468

3 ـ همان، ص 306


220


صدر پيامبر را مي ستايد و مي گويد:

او چو موسي، علي وِرا هارون *** هر دو يك رنگ از درون و برون...

از پي جود نز براي سجود *** صدر او آب كعبه برده زجود(1)

در اخبار و روايات آمده است كه وقتي پيامبر مكّه را فتح كرد، به داخل كعبه رفت و به شكستن بتها مشغول شد، به دست خود و علي(عليه السلام) تمام بتها را در هم شكست و كعبه را از لوث وجود بتها پاك كرد. سنايي به اين جريان اشاره مي كند و ضمن ترجيح پيامبر اسلام بر ديگر پيامبران الهي مي گويد:

شرك پا دار شد هلاكش كن *** كعبه بتخانه گشت پاكش كن

مرعلي را تو اين عمل فرماي *** تا نهد بر عزيز كتف تو پاي

كعبه از بت به جمله پاك كند *** مشركين را همه هلاك كند(2)

سنايي به علي عشق ميورزد او را مُحرِم كعبه جان و مَحرم اسرار نهان مي داند قلم و نامه او را به زمزم و كعبه تشبيه كرده گفته است:

مُحرم او بود كعبه جان را *** مَحرم او بوده سرّ يزدان را

زمزم لطف آب خامه اوست *** كعبه اهل فضل نامه اوست(3)

ارزش حجّ مقبول و واقعي، غير قابل احصا است. سنايي مي گويد نبايد ارزش واقعي حج را به خاطر بعضي چيزهاي بي ارزش از بين برد، با توجّه به آنچه در گذشته براي نابود كردن حشره هاي موذي لباسها را در تنور پر آتش مي تكاندند تا حشرات بسوزند. سنايي حج را به لباس تشبيه كرده و گفته است: نبايد به خاطر مسائل زايد و بي ارزش، آن را تباه كرد. او مي گويد: حج بر پايه معتقدات قلبي استوار است نه فقط با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حديقة الحقيقه، ص 198

2 ـ همان، ص 213

3 ـ همان، ص 251


221


زبان و بيان بعضي الفاظ. وي اين تمثيل را براي شخصي مي آورد كه به خاطر عائله زياد، آنها را ترك مي كند كه به شهري ديگر مي رود. پروردگار به او درسي مي دهد و مي گويد:

حج مپندار گفت لبّيكي *** جامه مفكن بر آتش از كيكي(1)

خداوند جسم نيست كه نياز به جاو مكان و خانه داشته باشد و اينكه كعبه را بيت الله مي گويند براي تعريف خانه است كه از ديگر خانه ها ممتاز باشد. سنايي خطاب به مردم، قشري كه توجّه به صورت دارند و از معنويّت بي خبرند، گفته است:

اي كه در بند صورت و نقشي *** بسته اِسْتَوي عَلَي العرشي

رقم عرش بهر تشريف است *** نسبت كعبه بهر تعريف است(2)

از اخبار و روايات چنين استفاد مي شود كه اوّل نقطه زمين محلّ كعبه بوده و بقيّه قسمتهاي كره زمين از گسترش همان مكان پديدار شده است.

و چون كعبه پيش از آفرينشِ زمين بر روي آب بوده، بيت عتيق نامگذاري شده است. سنايي با توجّه به همين باور، در مدح پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) ـ كه فرمود: كنتُ نبيّاً و آدم بين الماء و الطّين و با اين جمله خلقت خود را پيش از ديگر انسانها مي داند  ـ  مي گويد:

كعبه باديه عدم او بود *** عالم علم را علم او بود(3)

سنايي به هيچ كس اجازه تحرّي با كعبه را نمي دهد و مي گويد:

خرد اينجا تهي كند جعبه *** كه تحرّي بداست با كعبه

پيش كعبه مگر كه بوالهوسي *** بشنود علم سمت قبله بسي

هر كه در كعبه با تحرّي مرد *** زيره تر به سوي كرمان برد(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حديقة الحقيقه، ص 465

2 ـ همان، ص 66

3 ـ همان، ص 216

4 ـ همان، ص 136


222


همانطور كه ديديم سنايي در ضمن اشعار خود در زمينه حج و كعبه، به مناسبت، به موضوعات تاريخي حج و اماكن متعلّق به آن دقّت و توجّه كامل داشته است. وقتي در مدح سلطان بهرامشاه، از سلطان محمود ياد مي كند، او را با پيامبر برابر مي شمارد! و مي گويد: همانگونه كه حضرت محمّد بتان كعبه را در هم شكست و كعبه را از لوث وجود آنها پاك كرد، سلطان محمود هم بتخانه سومنات را ويران ساخت و بت منات را درهم كوبيد!

هست خالي زعيب و نقص و فضول *** ملك محمود و خاندان رسول

اين زكعبه بتان برون انداخت *** آن زبت سومنات را پرداخت

كعبه و سومنات چون افلاك *** شد زمحمود وزمحمّد پاك(1)

بر كعبه حوادث فراواني گذشته ولي هر روز بيش از پيش بر استحكام آن افزوده شده است. سنايي به بسياري از آنها اشاره كرده و به صورت تلميح به آن حوادث و داستانها پرداخته است; از جمله به جريان حمله ابرهه و به مناسبت، از غرور كيكاووس نيز ياد كرده است:

يكي اعدات پيل آورد زي كعبه فراوان را *** يكي از كركسان آورد برگردونت پيمايي

* * *

در مكّه دين ابرهه نفس علم زد *** توطير ابابيل ورا زخم حَجَر باش...

گر خلق جهان ابرهه دين تو باشند *** تو بر فلك سيرت ايشان چو قمر باش(2)

با اشاره به فتح مكّه و درهم شكستن بتها توسّط پيامبر، در مدح ابويعقوب يوسف ابن احمد الحدّادي گفته است:

بود بتخانه گروهي ساحت بيت الحرام *** بود بدعت جاي قومي بقعه سالنكيان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حديقة الحقيقه، ص 512

2 ـ همان، ص313


223


اين دو موضع چون زديدار دواحمد نور يافت *** قبله سُنّت شد اين و كعبه خدمت شد آن(1)

در هر حال كعبه در نظر سنايي از ارزش زيادي برخوردار است و او بهترين ها را با كعبه سنجيده و كعبه را مقياس ارزشهاي والا قرار داده است. در مدح سلطان مسعود گفته است:

در او كعبه دگر شد و بس *** كه تقرّب كند بدو هر كس(2)

هر چند غلو از خصوصيّات و ضروريّات شعر است ولي گاهي از حد خارج است و زيبايي و تأثير خود را حدّاقل از نظر افراد معتقد و پايبند به باورهاي ديني از دست مي دهد، از اين قبيل است آن چه سنايي در مدح ابوالمفاخر سيف الدين محمدبن منصور قاضي سرخس گفته است:

از براي زيارتت به گروه *** مكّه خالي شده سرخس انبوه(3)

سنايي امام شافعي را مدح مي كند و جود و بخشش او را همگاني و خُلق او را پسنديده و همچون بهار خوش و خرّم مي شمارد و مي گويد: همانگونه كه كعبه همه ساله انبوه جمعيّت مسلمانان را به گِرد خود جمع مي كند، جود امام شافعي هم همه را به سوي خود مي كشاند.

جود او همچو كعبه أنبه جوي *** خُلق او چون بهار خندان روي(4)

ديدِ سنايي نسبت به حج و كعبه ديدِ عرفاني است. او كعبه را همچون قطبي مي داند كه درون سينه عالم قرار گرفته و قلب را همچون كوه احد استوار و پا برجا و خاطره انگيز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ديوان سنايي، ص 426

2 ـ مثنويهاي سناييـ كارنامه بلخ، ص 176

3 ـ مثنويهاي سنايي ـ سير العباد الي المعاد، ص 262

4 ـ حديقة الحقيقه، ص 276


224


مي داند، آن جا كه سرداران رشيدي همچون حمزه سيّدالشهدا در آن و در راه اعتلاي اسلام فدا شده اند. و بدين طريق مي خواهد بگويد كه در راه معبود ازلي و محبوب ابدي، بايد همه خواستها و آنچه سوي الله است را فدا كرد و نماز عشق خواند.

قبله جان ستانه صمد است *** احد سينه كعبه احد است

در احد، حمزه وار جان درباز *** تا بيابي مزه زبانگ نماز(1)

در صفحات پيش گفتيم كه كعبه حوادث گوناگوني را به خود ديده و بارها بر اثر حملات اشخاص و يا بلاهاي طبيعي مثل سيل و... ويران شده و باز تجديد بنا گرديده است و هر بار بر عظمت آن افزوده شده و هميشه متجاوزان به حريم كعبه با شكست و خواري و خذلان مواجه شده اند و نتيجه اي جز تباهي براي آنها در بر نداشته است. سنايي از اين حوادث ياد كرده و متأثّر است كه چرا بيگانگان بر كعبه مسلّط شده اند.

حبشه تاخته سوي يثرب *** فيل با ابرهه زمرغ هرب

خانه كعبه گشته بتخانه *** بگرفته به غصب بيگانه

عتبه و شيبه و لعين بوجهل *** يك جهان پر زناكس و نااهل(2)

سنايي پيامبر اسلام را مي ستايد و مكّه و مدينه و حرم و حِرا و همه و همه را در برابر او به تعظيم وا مي دارد.

آن زمان آمدند بهر ثنات *** جمعه و بيض و قدر و عيد و برات

وز مكان آمدند قدها خم *** مكّه و يثرب و حِرا و حرم

سنايي در تمام اشعار خود اعم; از قصيده، غزل، مثنوي و... به حج و كعبه و مسائل مربوط به آن توجّه خاص كرده است; از جمله در غزلي به مناسبت، بحث استطاعت را آورده، مي گويد: همانگونه كه وقتي كسي استطاعت نداشته باشد به كعبه نمي رسد،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حديقة الحقيقه، ص 138

2 ـ همان، ص 187


| شناسه مطلب: 76938