بخش 7

فصل 4 : در رثای امام مجتبی مصیبت عظما یاس و یاسمن در رثای امام مجتبی ( علیه السلام ) در شهادت حضرت امام حسن ( علیه السلام ) خزان گلشن آل رسول ( صلّی الله علیه وآله ) تیر به تابوت در مرثیت امام حسن مجتبی ( علیه السلام ) جگر گوشه زهرا ( علیها السلام ) قمر پاره پاره زهر کین فصل 5 : در سوگ ابا عبدالله عَرَفات محبّت کشته محبت غروب آتشین اشرف انسانها چراغ لاله قیامت برخاست ! کربلا بود و حسین ( علیه السلام ) به سوی دوست باغی از آتش ! اشک و عطش جلوه گاه حق بازار شهادت ماجرای غم چشمه فریاد خورشید را . . . خورشید در شام غریبان حماسه پرپر حسین مظهر آزادگی سیدالشهدا ( علیه السلام ) کنار شط ! خنجر بگذاشت ! فراوان می خورد ! پرسش سوزان ! در قحط وفا ! کنار دریا جان داد


149



فصل 4 : در رثاي امام مجتبي ( عليه السلام )

مصيبت عظما

رسد نواي غم افزا مرا به گوش امشب * * * پيام غم رسد از نغمه سروش امشب

چه روي داده خدايا كه اين چنين در عرش * * * برآورند ملايك ز دل خروش امشب

عزا عزاي چه آزاده ايست كز ماتم * * * شوند مردم عالم سياه پوش امشب

شب عزاي پيمبر بود گمان دارم * * * علي ز داغ نبي مي رود ز هوش امشب

عجب مدار اگر زين مصيبت عظما * * * فتاده عالم هستي ز جنب و جوش امشب

علي كه لنگر عرش خداست مي لرزد * * * كه جسم جان جهان را كشد به دوش امشب

چه روي داده كه از غرفه هاي باغ بهشت * * * نواي واحَسنا مي رسد به گوش امشب


150


چه آتشي شده از آب آن سبو روشن * * * كه شد چراغ امامت از آن خموش امشب

بريز اشك عزا « خسرو » از براي حسن * * * برآر بهر پيمبر ز دل خروش امشب

( محمّد خسرونژاد )

* * *

ياس و ياسمن

مدينه شد ز داغ مصطفي بيت الحزن امشب * * * فضاي عالم هستي بود غرق محن امشب

مكن اي آسمان روشن چراغ ماه را كز كين * * * چراغ لاله شد خاموش در صحن چمن امشب

نه تنها ماتم جان سوز پرچمدار توحيد است * * * كه هستي شد سيه پوش امام ممتحن امشب

گهي گريم ز داغ جانگداز حضرت خاتم * * * گهي نالم چو ني در سوگ فرزندش حسن امشب

فدا شد ناخداي فلك حق در بحر طوفان زا * * * كه شد درياي ديده در عزايش موج زن امشب

دهد غسل از سرشك ديدگان با زاري و شيون * * * عليّ بت شكن جسم نبي بت شكن امشب

نمي دانم چه حالي مي كند پيدا امير عشق * * * چو مي سازد تن آن جان جانان را كفن امشب

شد از داغ دو ماتم قلب زهرا لاله سان خونين * * * كه در دشت بلا گم كرده ياس و ياسمن امشب


151


چراغ انجمن آرا شده خاموش و اهل دل * * * كند روشن چراغ آه در هر انجمن امشب

سرآمد بر همه غم هاست داغ ماتم خاتم * * * كه امّت را برون رفته است روح از ملك تن امشب

شرر زد « حافظي » بر دفتر دل خامه ات كاين سان * * * كه آتش مي زني بر جان ، تو با سوز سخن امشب

( محسن حافظي )

* * *

در رثاي امام مجتبي ( عليه السلام )

مهرت به كاينات برابر نمي شود * * * داغي ز ماتم تو فزون تر نمي شود

از داغ جانگداز تو اي گوهر وجود * * * سنگ است هر دلي كه مكدّر نمي شود

ظلمي كه بر تو رفت ز بيداد اهل ظلم * * * بر صفحه خيال مصوّر نمي شود

تنها جنازه تو شد آماج تير كين * * * يك ره شد اين جنايت و ديگر نمي شود

بي بهره از فروغ و لاي تو يا حسن * * * مشمول اين حديث پيمبر نمي شود

فرمود ديده اي كه كند گريه بر حسن * * * آن ديده كور وارد محشر نمي شود

دارم اميد بوسه قبر تو در بقيع * * * امّا چه مي توان كه ميسّر نمي شود


152


با اين ستم كه بر تو و بر مدفنت رسيد * * * ويران چرا بناي ستمگر نمي شود

آن را چه دوستي است « مؤيّد » كه ديده اش * * * از خون دل ز داغ حسن تر نمي شود

( سيّد رضا مؤيّد )

* * *

در شهادت حضرت امام حسن ( عليه السلام )

زآن طشت پر ز [ اشك ] خون در مقابلش * * * پيدا بود كه زهر چه كرده است با دلش

مظلوم چون علي و به مظلوميش گواه * * * آن [ خانه نبي ] كه بود در مقابلش

او حاصل نبوّت و بيداد دشمنان * * * از آب شعله خيز ، شرر زد به حاصلش

عمر حسن ز عمر علي سخت تر گذشت * * * تا آن كه مرگ آمد و حل كرد مشكلش

از ورطه اي كه بود كران تا كران ملال * * * موجي زد و رساند ، شهادت به ساحلش

هر مرد راست محرم دل همسرش ، ولي * * * غربت ببين كه همسر او گشته قاتلش

از زهر ، پاره پاره و از صبر ، ريزريز * * * قرآن برگ شهادت بود دلش

چشمش به لطف اوست « مؤيّد » كه دم زند * * * گاه از مصائب وي و گاه از فضايلش

( سيّد رضا مؤيّد )

* * *


153


خزان گلشن آل رسول ( صلّي الله عليه وآله )

چندان كه ديده در غم آل عبا گريست * * * يا خون دل به دامن ما كرد يا گريست

دل ، مبتلاي آتش غم گشت تا كه سوخت * * * شد ديده بي فروغ ز اندوه تا گريست

گه سينه در رثاي نبي ناله كرد ، زار * * * گه ديده در عزاي حسن ، گه رضا گريست

از داغِ سينه سوز حبيبان كردگار * * * خيل ملك به بارگه كبريا گريست

حوّا كنار مريم و هاجر به سينه كوفت * * * آسيه با خديجه و خيرالنّسا گريست

تنها به جنّ و انس ، پريشان گريستند * * * روح الامين به عرش از اين ماجرا گريست

بيگانه زين مصيبت عظماست بي قرار * * * آن جا كه با تمام وجود آشنا گريست

آري خزان گلشن آن رسول شد * * * چون ابر نوبهار ، اگر چشم ها گريست

* * *

تير به تابوت

لاله اي بود كه با داغ جگر سوخته بود * * * آتشي در دل سودا زده افروخته بود

شرم دارم كه بگويم تن مسموم تو را * * * خصم با تير به تابوت به هم دوخته بود


154


راز دل را همه با همسر خود مي گويند * * * حسن از همسر خودكامه خود سوخته بود

جگرش پاره شد از نيشتر زخم زبان * * * در لگن خون دلي ريخت كه اندوخته بود

ارث از مادر خود بُرد غم و رنج و محن * * * صبر و تسليم و رضا از پدر آموخته بود

( اخوان كاشاني « تائب » )

* * *

در مرثيت امام حسن مجتبي ( عليه السلام )

اي دل خون شده ! ايّام عزاي حسن ست * * * كز ثَري تا به ثريّا همه بيت الحزن ست

پيرهن چاك زنم در غم آن گوهر پاك * * * گز غمش چاك ملك را به فلك پيرهن ست

قسمت آل عبا اي فلك از گردش تو * * * گوئيا درد و غم و رنج و بلا و محن ست

بشكني گوهر دندان نبي گاه به سنگ * * * گاه بر بازوي حيدر ز جفايت رسن ست

گه دَرِ كينه به پهلوي بتول عَذرا * * * مي زني ، كينه بلي عادت چرخ كهن ست

گه بود خنجر خونخوار تو بر خلق حسين * * * گه ز تو سوده الماس به كام حسن ست

خاطرم از اَلَمِ اين يك ، دارالالم ست * * * سينه ام از حَزَنِ آن يك ، بيت الحزن ست


155


عرش از بوي يكي پر بود از ناقه چين * * * خاك از خون يكي پر ز عقيق يمن ست

هر كه گويد چو « طرب » مرثيه آل عبا * * * به يقين جنّت فردوس مر او را وطن ست

( نصر اصفهاني « طرب » )

* * *

جگر گوشه زهرا ( عليها السلام )

تا آتش زهر ستم افروخته شد * * * پروانه دين بال و پرش سوخته شد

سوزد جگر از داغ جگرگوشه زهرا * * * بر چوبه تابوت تنش دوخته شد

* * *

قمر پاره پاره

طومار جان جنّ و بشر پاره پاره گشت * * * قرآن به چشم اهل نظر ، پاره پاره گشت

بي پرده چون به شرّ گروهي بشرنما * * * صد پرده از حريم بشر پاره پاره گشت

برزد شبي شراره ظلمت به قلب نور * * * دل از سپيده ، وقت سحر پاره پاره گشت

آبي به جاي رفع عطش ريخت آتشي * * * بر دل ، كه تا بروز شُمَر پاره پاره گشت

از قلب كلّ هستي و از پيكر وجود * * * آتش گرفت جان و جگر پاره پاره گشت

دردا كه از سپهر بني هاشم ، آن كه بود * * * يك مه دو جا به ماه صفر ، پاره پاره گشت


156


يك جا به زهر فتنه و يك جا به تير كين * * * يك جسم خسته از دو شرر پاره پاره گشت

قلبي كه بود در اثر زهر ، چاك چاك * * * با تير كينه بار دگر پاره پاره گشت

در پيش چشم آن همه اختر ، چنان شهاب * * * باريد تير شب كه قمر پاره پاره گشت

باران تير بر كفن و بر بدن نشست * * * جيب صدف دريد و گهر پاره پاره گشت

اي دل دگر مجو هنر حُسن ، بي حَسَن * * * شيرازه كتاب هنر پاره پاره گشت

( محمّد موحّديان « امير » )

* * *

زهر كين

اي علوي ذات و خدايي صفات * * * صدر نشين همه كائنات

سيد و سالار شباب بهشت * * * دست قضا و قلم سرنوشت . . .

صبر هم از صبر تو بي تاب شد * * * كوزه شد و زهر شد و آب شد

بعد شهادت نكشيد از تو دست * * * تير شد و بر تن پاكت نشست

سبزه برآمد ز گلستان دين * * * تا رخ تو سبز شد از زهر كين

ريشه دين گشت همايون درخت * * * تا ز تو خورد آن جگر لخت لخت

ملّت اسلام كه پاينده باد * * * مشعل توحيد كه تابنده باد

هر دو رهين خدمات تواند * * * شكرگزارنده ذات تواند

( رياضي يزدي « رياضي » )

* * *


157


فصل 5 : در سوگ ابا عبدالله ( عليه السلام )

عَرَفات محبّت

عاشق چو رو به كعبه عشق و وفا كند * * * اِحرام خود ز كسْوَت صبر و رضا كند

در پيش ، راه باديه گيرد غريبوار * * * ترَك عشيره و بَلَد و اَقربا كند

بي اعتنا به زحمت و رنج مسافرت * * * در هر قدم تحمّل خار جفا كند

آن جا كه موقِفِ عَرَفات محبّتست * * * در پيشگاه دوست ، سر و جان را فدا كند

از صدق چون نهاد قدم در مناي عشق * * * نقدينه حيات خود از كف رها كند

در مشعرالحرام وفا چون گشود بار * * * از آه خويش ، مشعل سوزان به پا كند

بر گِرد خيمه گاه بگردد پي وداع * * * با چشم اشكبار طواف النّسا كند


158


از مروه خيام ، شتابان به قتلگاه * * * رو آرد و به هروله قصد صفا كند

پس در كنار زمزم اخلاص ، تشنه لب * * * بنشيند و به زمزمه ياد خدا كند

آن گاه دست وروي بشويدبه خون خويش * * * برخيزد و نماز شهادت به پا كند

قربان عاشقي كه حديث مصيبتش * * * ايّام را هر آينه ماتمسرا كند

بي اختيار خون چكد از ديده « جلي » * * * هرگه كه ياد واقعه كربلا كند

( ابوتراب جلي )

* * *

كشته محبت

به قتلگه ز سر شوق گفت شاه حجاز * * * ( منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز )

بدين شرف كه شدم كشته محبت تو * * * ( چه شكر گويمت اي كارساز بنده نواز )

ز شاهراه شهادت چو بگذري اي دوست * * * ( بسا كه بر رخ دولت كني كرشمه و ناز )

به خون ، وضو نكند گر قتيل راه وفا * * * ( به قول مفتي عشقش درست نيست نماز )

به آستان جلالت جبين به عجز نهم * * * ( كه كيمياي مرا دست خاك كوي نياز )


159


سرم به عرش سنان بهْ ، تنم به فرش تراب * * * ( كه مرد راه نينديشد از شيب و فراز )

ازل به گوش دلم پير مي فروشان گفت : * * * ( در اين سراچه بازيچه غير عشق ، مباز )

به عشق دوست قسم ، هر بلا رود سرم * * * ( من آن نيم كه از اين عشق بازي آيم باز )

( محمّد عابد تبريزي « عابد » )

* * *

غروب آتشين

صد نوا خيزد ز ناي نينوايت ، يا حسين * * * نغمه هاي عشق باشد در نوايت ، يا حسين

ميزند آتش ، به قلب دوستانت دم به دم * * * داستان جانگداز كربلايت ، يا حسين

زد شرر بر قلب خونين تو ، در دشت بلا * * * داغ مرگ اكبر گلگون قبايت ، يا حسين

جان فدا كردي به راه مكتب آزادگي * * * جان هر آزاده اي گردد ، فدايت يا حسين

من چه در وصف تو گويم ، اي شهيد حق كه هست * * * خونبهاي خون تو ، خون خدايت يا حسين

كي شود ريزه خور خوان خوانين ، آنكه هست * * * ريزه خوار خوان احسان و عطايت يا حسين

بسكه مشتاق حريم با صفايت ، گشته ام * * * پر زند مرغ دل من ، در هوايت يا حسين


160


در غروب آتشين ، دشمن پي غارتگري * * * زد شرار ظلم و كين بر خيمه هايت يا حسين

« حافظي » فخر و مباهات بود اين بس ، كه هست * * * پيشه او ، گفتن مدح و ثنايت يا حسين

( محسن حافظي )

* * *

اشرف انسانها

اي ياد تو در عالم ، آتش زده بر جانها * * * هر جا ز فراق تو ، چاك است گريبانها

نامت چو به لب آيد ، همواره بود با آه * * * از شوق تو در دلها ، برپا شده طوفانها

اي گلشن دين سيراب ، با اشك محبّانت * * * از خون تو شد رنگين ، هر لاله به بستانها

بسيار حكايتها ، گرديده كهن امّا * * * جانسوز حديث تو ، تازه است به دورانها

يك جان به ره جانان ، دادي و خدا داند * * * كز ياد تو چون سوزد ، تا روز جزا جانها

در دفتر ازادي ، نام تو به خون ثبت است * * * شد ثبت به هر دفتر ، با خون تو عنوانها

اينسان كه تو جان دادي ، در راه رضاي حق * * * آدم به تو مي نازد ، اي اشرف انسانها

قرباني اسلامي ، با همّت مردانه * * * اي مفتخر از عزمت ، همواره مسلمانها


161


قربانگه عشق تو ، شد قبله اهل دل * * * زين كعبه جان افزا ، آرايش ايمانها

* * *

چراغ لاله

اي زمين كربلا ، من ياسمن گم كرده ام * * * سوسن و نسرين و ياس و نسترن گم كرده ام

اي زمين كربلا ، در زير تيغ و نيزه ها * * * هم گل و هم بلبل شيرين دهن گم كرده ام

اي زمين كربلا ، در اين ديار پر بلا * * * پيكري صد چاك و بي غسل و كفن گم كرده ام

اي زمين كربلا ، من زينب غمديده ام * * * كه حسينم را در اين دشت محن گم كرده ام

اي زمين كربلا ، قلب پر از داغم ببين * * * من چراغ لاله در صحن چمن گم كرده ام

من غريب اين ديارم ، اي زمين كربلا * * * كه در اينجا ، خسرو دور از وطن گم كرده ام

آب شد شمع وجودم ، ز آتش داغ حسين * * * در بر پروانه ، شمع انجمن گم كرده ام

آنكه بودي خاتم ختم رسولان را ، نگين * * * من در اين صحرا ، ز جور اهرمن گم كرده ام

* * *

قيامت برخاست !

قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست * * * با قضا گفت مشيّت كه : قيامت برخاست !


162


هر طرف مي نگرم ، روي دلم جانب تست * * * عارفم بيت خدا را ، كه دلم قبله نماست

دشمنت كشت ، ولي نور تو خاموش نشد * * * آري آن نور ، كه فاني نشود نور خداست

بيدق سلطنت افتاد كيان را ، ز كيان * * * سلطنت ، سلطنت تست كه پاينده لواست

نه بقا كرد ستمگر ، نه به جا ماند ستم * * * ظالم از دست شد و خانه مظلوم به جاست

زنده را ، زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست * * * بلكه زنده ست شهيدي كه حياتش ز قفاست

دولت آن يافت كه در پاي تو سر داد ولي * * * اين قَبا ، راست نه بر قامت هر بي سر و پاست

رفت و بر عرشه ني تا سرت اي عرش خدا * * * كرسي و لوح و قلم بهر عزاي تو بپاست

* * *

كربلا بود و حسين ( عليه السلام )

ظهر عاشورا ، زمين كربلا بود و حسين * * * پيش خيل دشمنان ، تنها خدا بود و حسين

هر طرف پَرپر گلي از شاخه اي افتاده بود * * * و اندر آن گلشن ، خزان لاله ها بود و حسين

داشت در آغوش گرمش ، آخرين سرباز را * * * زآن همه ياران ، علي اصغر به جا بود و حسين !

آخرين سرباز هم غلطيد در خون گلو * * * بعد از آن گل ، خيمه ها ماتمسرا بود و حسين


163


يك طرف جسم علمدار رشيد كربلا * * * غرقه در خون ، دستش از پيكر جدا بود و حسين !

عون و جعفر ، اكبر و اصغر به خون خود خضاب * * * كربلا چون لاله زاران باصفا بود و حسين

تيرباران شد تن سالار مظلومان « فراز » ! * * * هر طرف از شش جهت تير بلا بود و حسين

( سيد تقي قريشي « فراز » )

* * *

به سوي دوست

مهر ز نور شد تهي ، روح شد از بدن جدا * * * خانه نهاده پشت سر ، صاحب خانه خدا

آن كه به دست او بود ، نقشه حكمت قدَر * * * از حرم خدا برون ، مي شود از بدِ قضا !

شورِ كجاست در سرش ؟ از چه شتاب مي كند ؟ * * * سوي كدام منزلش قافله مي زند دَرا ؟

كيست امير كاروان ؟ حافظ عزّت حرم * * * جان نماز و صوم و حج ، روح عبادت و دعا

كجاوه ها به ناقه ها بسته و در ميانشان * * * پردگيان آل حق ، عصمت ختم الانبيا

قافله رفت ساربان ! حُدي بخوان ، ناقه بران ! * * * منزل عشق پيش رو ، خانه دوست در قفا

كجا گريزد از اجل هُژَبْر بيشه ازل ؟ * * * تا نرسد به دين خلل ، حجّ ادا كنم قضا


164


آن چه ز بيش و كم رسد ، رنج رسد ، الم رسد * * * جان مرا چه غم رسد ، چون به خداست التجا

من ز تبار احمدم ، سُلاله هدايتم * * * قبول بيعت ستم ، مرا كجا بود روا ؟ !

نهاده ايم جان به كف ، در پي مردي و شرف * * * گر همه خصمْ ، صف به صف تيغ كشد به روي ما

اي گل باغ عاشقي ! چشم و چراغ عاشقي ! * * * با دل ما چه كرده اي كز تو نمي شود جدا ؟

اي حرم تو كوي دل ، مهر تو آبروي دل * * * مي زنم از سبوي دل ، مي به محبّت شما

سينه سراچه غمت ، گريه نثار ماتمت * * * وين دل « آشفته » كند مويه به ياد كربلا

( جعفر رسول زاده « آشفته » )

* * *

باغي از آتش !

عشق ، تا گل كرد چون خورشيد روي نيزه ها * * * شانه هاي آسمان لرزيد ، روي نيزه ها

بوي خون پيچيد در پسْ كوچه هاي آسمان * * * ابرهاي غصّه تا باريد ، روي نيزه ها

باغي از آتش فراهم بود و ، در آشوب خون * * * شعله هاي داغ مي رقصيد ، روي نيزه ها

يك طرف فوج ستاره ، خسته در شولاي خون * * * يك طرف انبوهي از خورشيد ، روي نيزه ها


165


اين كدامين دست گلچين بود آيا كاين چنين * * * دسته گل ها را يكايك چيد روي نيزه ها ؟ !

چشم هايي مضطرب مي ديد در بُهت عطش * * * چشمه خون خدا جوشيد ، روي نيزه ها

در ميان پرده هاي خون و ، در حجم سكوت * * * بانگ سرخ نينوا پيچيد ، روي نيزه ها

زخمه زخمه در سكوت و ، پرده در پرده غروب * * * آسمان در آسمان خورشيد ، روي نيزه ها

در طلوع داغ زينب ، چشم مبهوت زمان * * * باغي از گل هاي پرپر ديد ، روي نيزه ها

در هجوم بادهاي فتنه ، در طوفان خشم * * * باغ سرخ كربلا روييد ، روي نيزه ها !

( سيّد مهدي حسيني )

* * *

اشك و عطش

برخاسته از دشت بلا خط غباري * * * پيچيده به عالم سخن از يكّه سواري

سجّاده نشين حرم عشق مهيّاست * * * تا بهر شهادت بشتابد به كناري

شد بدرقه راه گل حضرت زهرا ( عليها السلام ) * * * بي تابي و اشك و عطش و ناله و زاري

تنهايي و شرمندگي و سوز و حرارت * * * آورده بر آن اختر تابان چه فشاري


166


اندر طلب دوست چنان واله و شيدا * * * انگار نمانده است در او صبر و قراري

او در پي ميعاد الهي است روانه * * * تاريك پرستان همه مست و در خماري

شمشير جفاي كوفه خيزبرداشت * * * آلاله دل به گريه آمد باري

ناگاه بيفتاد سرماه منيرش * * * بر دشت بلا ، كوي جفا ، خاك صحاري

عالم به عزا نشست و جان ها همه در غم * * * بشكسته ستون عرش آري آري

زهرا و فرشتگان حق آمده بودند * * * تا بوسه بگيرند از آن جسم بهاري

سيناي دل شاعر نالان شده خوني * * * از قصّه جانكاه شه حضرت باري

( رحيم كارگر « پارسا » )

* * *

جلوه گاه حق

تا ابد جلوه گه حقّ و حقيقت سرِ تست * * * معني مكتب تفويض ، علي اكبر تست

اي حسيني كه تويي مظهر آيات خداي * * * اين صفت از پدر و جدّ تو در جوهر تست

درس آزادگي عبّاس به عالم آموخت * * * زآن كه شد مست از آن باده كه در ساغر تست


167


طفل شش ماهه تبسّم نكند ، پس چه كند ؟ ! * * * آن كه بر مرگ زند خنده علي اصغر تست

اي كه در كربوبلا بي كس و ياور گشتي * * * چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور تست

خواهر غمزده ات ديده سرت بر ني و گفت : * * * آن كه بايد به اسيري برود خواهر تست

اي حسيني كه به هر كوي عزاي تو به پاست * * * عاشقان را نظري در دَم جانپرور تست

خواست « مهران » بزند بوسه سراپاي تو را * * * ديد هرجا اثر تير ز پا تا سر تست

( احمد مهران )

* * *

بازار شهادت

عاشق صادق به بازار فنا سر مي فروشد * * * ترك هستي كرده خنجر زير خنجر مي فروشد

با گلو صد بوسه از جان مي دهد بر تيغ كاري * * * آن كه خود را در مناي عشق داور مي فروشد

هر سري پرشورتر باشد چو مهر عالم آرا * * * ذرّه ذرّه جنس را در عالم ذرّ مي فروشد

از كمان عشق پيكان مي خورد تا پر وليكن * * * عشق پيكانش به نرخ جان مكرّر مي فروشد

انبيا در پيشگاه قرب حق لاحول گويان * * * كاز عَرَض بگذشته است اين شاه ، جوهر مي فروشد


168


گاه عون و جعفر و عباس مي سازد فدايي * * * گاه روي دست خود شش ماهه اصغر مي فروشد

گاه مسلم مي فرستد كوفه گه اكبر به ميدان * * * جنس خود را هر كجا باشد مقدّر مي فروشد

مي دهد انگشت و انگشتر به راه دوست آري * * * هر چه دارد رايگان در راه داور مي فروشد

در گلستان ولايت بلبل گلزار معني * * * هر گلي از تشنگي گرديد پرپر مي فروشد

اهل بيت موپريشان را به بازار اسيري * * * از دل و جان برده با جمع مكسّر مي فروشد

چون شريح آن كس كه شد ظاهر صلاح خلق « حدّاد » * * * آن بهيمه بر خلايق هيمه تر مي فروشد

( حاج عبّاس حدّاد )

* * *

ماجراي غم

نه دل ز داغ تو همچون كباب مي سوزد * * * زآتش لب خشك تو آب مي سوزد

قسم به پيكر در آفتاب مانده تو * * * كه تا به روز جزا آفتاب مي سوزد

بگو به دل كه چو مي پرسد ماجراي غمت ؟ * * * كه در جواب سؤالش جواب مي سوزد

ز مهد خالي اصغر چو ياد مي آرد * * * خدا گواست چگونه رباب مي سوزد


169


چگونه شرح غمت را نويسم و خوانم * * * كه هم قلم به كف و هم كتاب مي سوزد

شراره اي به سرشكم زدي كه حتي شب * * * به ديده خواب نيايد كه خواب مي سوزد

ز جسم روي ترابش مگوي « هاروني » * * * كه پاي تا به سر بوتراب مي سوزد

( هاروني )

* * *

چشمه فرياد

سِرِّ ني در نينوا مي مانْد ، اگر زينب نبود * * * كربلا در كربلا مي ماند ، اگر زينب نبود

چهره سرخ حقيقت بعد از آن طوفانِ رنگ * * * پشت ابري از ريا مي ماند ، اگر زينب نبود

چشمه فرياد مظلوميّتِ لب تشنگان * * * در كوير تَفْته جامي ماند ، اگر زينب نبود

زخمه زخمي ترين فرياد در چنگ سكوت * * * از طراز نغمه وامي ماند ، اگر زينب نبود

ذوالجناح دادخواهي ، بي سوار و بي لگام * * * در بيابان ها رها مي ماند ، اگر زينب نبود

در عبور از بستر تاريخ ، سيل انقلاب * * * پشت كوه فتنه ها مي ماند ، اگر زينب نبود

( قادر طهماسبي « فريد » )

* * *


170


خورشيد را . . .

دشت مي بلعيد كم كم پيكر خورشيد را * * * بر فراز نيزه مي ديدم سر خورشيد را

آسمان گو تا بشويد با گلاب اشكها * * * گيسوان خفته در خاكستر خورشيد را

بوريايي نيست در اين دشت تا پنهان كند * * * پيكر از بوريا عريان تر خورشيد را

چشم هاي خفته در خون شفق را وا كنيد * * * تا ببيند كهكشان پرپر خورشيد را

نيمي از خورشيد در سيلاب خون افتاده بود * * * كاروان مي برد نيم ديگر خورشيد را

كاروان بود و گلوي زخمي زنگوله ها * * * ساربان دزديده بود انگشتر خورشيد را

* * *

خورشيد در شام غريبان

( 1 )

نازم به خورشيدي كه در شام غريبان * * * بر نيزه ها قرآن به لب با ماه مي رفت

حتي سر بي پيكر غرقاب خونش . . . * * * يك نيزه بالاتر ز دشمن راه مي رفت

( 2 )

درد حسين ( عليه السلام ) از جنس فرياد علي ( عليه السلام ) بود * * * تكرار شد ظلمي كه بر شير خدا رفت

آه علي از چاه غربت سربرآورد * * * پيچيده شده در ني ، نوا ، تا نينوا رفت


171


( 3 )

از مجتبي اين درد را ميراث بُرديم * * * اين تشنگي تكرارآن خون جگر بود

روزي كه بر ما تيغها را تشنه كرديد * * * ماخونمان ازدشنه هاتان ، تشنه تربود

( 4 )

چشم فرات از ديدن ما موج مي زد * * * روزي كه جولان در كنار آب كرديم

ماكي فغان از تشنگي كرديم ، هيهات * * * تيغ شما را ما زخون سيراب كرديم

* * *

حماسه پرپر

تيغي پليد در شد و حنجر به خون نشست * * * خون ، جوش عاشقي زد و پيكر به خون نشست

برخاست آتش از دل گلها و غنچه ها * * * وقتي كه آن حماسه پرپر به خون نشست

باور نكرد زينب ( عليها السلام ) و همشانه دلش * * * ايمان به درد آمد و باور به خون نشست

كم كم در امتداد افق مثل يك شهيد * * * خورشيد لحظه هاي مقدر به خون نشست

و آنگاه در غروب غريبي ، سر حسين ( عليه السلام ) * * * يك ارتفاع نيزه فراتر به خون نشست

* * *

حسين مظهر آزادگي

تا كه از كف پسري تازه جوان داد حسين * * * عالمي را ز غم خويش تكان داد حسين


172


تا كه گلبوسه ز لب هاي پسر چيد لبش * * * قدرت عاطفه خويش نشان داد حسين

تا كه خاموش شد از زمزمه « يا وَلَدي » * * * عشق فرياد برآورد كه جان داد حسين

جذبه عشق بنازم كه پس از داغ جوان * * * حكمت صبر نشان بر همگان داد حسين

گفت بر هاشميون نعش علي را ببرند * * * كز غم داغ پسر تاب و توان داد حسين

نقد جان داد و به حق جان جهان را بخريد * * * در كف خلق جهان خط امان داد حسين

* * *

سيدالشهدا ( عليه السلام )

اي كه دل ها همه از داغ غمت غمگين است * * * وي كه از خون تو صحراي بلا رنگين است

نرود ياد لب تشنه ات از خاطره ها * * * هر كه را مي نگرم از غم تو غمگين است

زان فداكاري و جانبازي مردانه تو * * * به لب خلق جهان تا به ابد تحسين است

نازم آن همت والا كه تو را بود حسين * * * كه قيامت سبب رشد و بقاي دين است

جان ز كف دادن و تسليم به ظالم نشدن * * * آري آري به خدا همت عالي اين است


173


جاودان خاطره نهضت خونين تو شد * * * چون كه دين زنده از آن خاطره خونين است

جان به قربان تو اي كشته كه خود فرمودي * * * مرگ با نام به از زندگي ننگين است

زان جفايي كه به جان تو روا داشت يزيد * * * تا ابد ديده تاريخ بر او بدبين است

ميهمان كشتن و آنگاه اسيري عيال * * * اين گناهي است كه مستوجب صد نفرين است

هر كه از صدق و صفا دست به دامان تو زد * * * عزت هر دو جهانش به خدا تأمين است

چه كنم گر نكنم گريه به مظلومي تو * * * گريه آبي است كه بر آتش دل تسكين است

تا منظم به جهان گردش ليل است و نهار * * * تا منوّر به فضا مهر و مه و پروين است

بر تو و بر همه ياران شهيد تو درود * * * كه ز خون شهدا عزّت دين تضمين است

غير نام تو نباشد به زبان « خسرو » را * * * كه ز نام تو بود گر سخنش شيرين است

( محمّد خسرو نژاد )

* * *

كنار شط !

آن دم كه ز غربت آشكارا دَم زد * * * طومار ستمگران دون ، بر هم زد

لبْ تشنه ، كنار شطّ موّاج فرات * * * پا بر سر زندگاني عالم زد

( عبّاس براتي پور )

* * *


174


خنجر بگذاشت !

دشمن كه به حنجر تو ، خنجر بگذاشت * * * خاموش ، طنينِ نايِ تو مي پنداشت

غافل ! كه به هر كجا روان بود سَرَت * * * بند ستم از پاي جهان برمي داشت

( براتي پور )

* * *

فراوان مي خورد !

آن ني ، كه بر آن خشكْ نيستان مي خورد * * * آب از لب جويِ لب و دندان ، مي خورد

لبْ تشنه ، ز جويبار قرآن مي خورد * * * مي خورد فراوان و ، فراوان مي خورد !

* * *

پرسش سوزان !

لب تشنه ام ، از سپيده آبم بدهيد * * * جامي ز زلال آفتابم ، بدهيد

من پرسش سوزان حسينم ، ياران ! * * * با حنجره عشق ، جوابم بدهيد

* * *

در قحط وفا !

خون ، رنگ سياهِ دل صحرا را ، برد * * * موج عطش ، آبروي دريا را برد

زد نعره بشير و ، گفت : در قحط وفا * * * عشق آمد و ، لاله هاي زهرا را برد !

( احد ده بزرگي )

* * *

كنار دريا جان داد

آن روز ، غريبانه و تنها ، جان داد * * * پرورده آسمان ، به صحرا جان داد

اسرار شگفت عشق ، معنا مي شد * * * وقتي كه عطش كنار دريا ، جان داد !

( مؤمني )

* * *



| شناسه مطلب: 76953