بخش 3
نخستین امیر حج حَجّة الوداع مسائل عمومی مکه در روزگار رسول ( صلی الله علیه وآله ) بُعد دینی بُعد اجتماعی بُعد علمی روزگار خلفای نخست روزگار ابوبکر روزگار عمر روزگار عثمان فتنه والیان عثمان در مکه حرکت عایشه والیان مکه مکه در میان علی و معاویه کشته شدن امام علی ( علیه السلام ) مسائل عمومی دوران خلفای نخست وضعیت دینی و علمی بُعد اجتماعی بُعد عمرانی اصلاحات روزگار اموی کناره گیری امام حسن ( علیه السلام ) خلافت معاویه امارت مکه در دوران معاویه ولایت عهدی یزید و شورش در مکه در خلافت یزید قیام حسین بن علی ( علیه السلام ) امیران یزید در مکه شورش ابن زبیر حمله ای برای تأدیب ابن زبیر شورش در مدینه نخاوله نبرد در مکه و آتش گرفتن کعبه نجات یافتن ابن زبیر عصبیّت یمنی ـ قیسی ویژگی های ابن زبیر آغاز زوال حکومت ابن زبیر انحلال دولت زبیری محاصره ابن زبیر برای بار دوم در مکه شجاعت اسماء پایا
نخستين امير حج
در سال نهم ، شماري از مسلمانان مدينه ، از مهاجر و انصار ، به قصد حج با
امارت ابوبكر راهي مكه شدند . او نخستين امير الحاج در اسلام بود . ابوبكر در حالي به
مكه رسيد كه باقي مانده مشركان هم به انجام مناسك خود بر اساس همان روش پيشين
پدران خود مشغول بودند . در كنار آنان مسلمانان هم بر اساس آنچه ابوبكر مي گفت
حج انجام مي دادند . در اين وقت بود كه علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) به نمايندگي از مدينه به مكه در آمد تا روز
عيد قربان در مني ( 2 ) آياتي از سوره برائت را كه به
تازگي نازل شده بود ، بر مردم بخواند . در اين دستور آمده بود : در سال آينده هيچ مشركي حج نخواهد گذارد ، كسي عريان گرد كعبه طواف
نخواهد كرد ، و با هيچ مشرك و جز آن عهد و پيماني نخواهد بود ، مگر آن كه كساني از
پيش پيماني با محمد ( صلّي الله عليه وآله ) داشتند كه تا پايان مدت پيمان ، بر اساس همان پيمان با آنان برخورد
خواهد شد . همچنين خداوند دستور به جهاد با مشركاني را داد كه پيمان خود را نقض
كرده اند . كساني هم كه عهدي ندارند چهار ماه فرصت خواهند داشت تا تصميم
بگيرند . پس از آن هيچ عهدي براي هيچ مشركي نخواهد بود .
1 . جعرانه در فاصله 29 كيلومتري مكه
است .
2 . مني در فاصله حدوداً 10 كيلومتري مكّه
است .
|
102 |
|
اين بيانيه ، به طوركامل برگرفته ازسوره برائت
( توبه ) بود . در اين فرمان تكليف بسياري از مسائلي كه تا آن زمان در
انتظار تعيين حدود و ثغور قانوني رها شده بود ، تعيين شد .
حَجّة الوداع
در سال دهم هجرت بود كه رسول ( صلّي الله عليه
وآله ) اعلام كرد قصد انجام فريضه حج را دارد و سپس شروع به تدارك مقدّمات
سفر كرد . مردم مدينه نيز آماده شدند . وقتي خبر به مكه رسيد ، قريش هم براي ديدار و
گرامي داشت مقدمش آماده شدند . رسول خدا ( صلّي الله عليه
وآله ) در اواخر ذي قعده پس از آن كه نماز ظهر را خواند ، از مدينه خارج شد .
تمامي همسران و بزرگان مهاجرين و انصار و گروه زيادي از مردم حاضر بودند . آن حضرت
با كارواني عظيم كه هر لحظه بر شمارش افزوده مي شد به سمت مكه به راه افتاد .
زماني كه به مكه رسيد ، از بالاي شهر وارد شد و پس از آن با همراهان عازم مسجد شده ،
طواف كرد . سپس به صفا و مروه رفت و در نهايت به خيمه گاهش در آمد . آن حضرت
چهار روز در آنجا ماند و روز ترويه هشتم ذي حجه ، ظهرگاه ، با يارانش به سمت مني رفت .
در آنجا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را گذارد و شب را خوابيد . وقتي خورشيد
روز نهم ذي حجه ، روز عرفه ، طلوع كرد به سمت عرفات رفت . قبّه آن حضرت را در
نمره ( 1 ) زدند و حضرت در آنجا توقف كرد . وقتي ظهر شد
سوار بر شترش كه نامش قصوا بود شد . مسلمانان نيز سوار بر شتران به قصد وقوف ، به
درون وادي عرنه رفتند كه چند گامي با قبّه آن حضرت فاصله داشت . در آنجا ايستاد و
خطبه مشهورش را ايراد كرد ، همان خطبه اي كه به خطبه حجة الوداع مشهور است . آن
حضرت در اين خطبه ، پايه هاي اسلام را استوار كرد و اساس شرك را در هم ريخت . آن
حضرت جاهليت را زير پا نهاد ، ربا را تحريم كرد و بر حرمت خون و مال و آبرو تأكيد
نمود . نيز برخي از مسائل اسلامي را توضيح داد و امت خود را توصيه به تمسك به كتاب
خداوند كرده فرمود : چيزي را ميان شما نهادم كه اگر به آن تمسك
كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد . سپس گفت : خداوند ! آيا
1 . مسجد نمره حدود 5 كيلومتر مانده به كوه
عرفات است .
|
103 |
|
ابلاغ كردم ؟ گفتند : آري . گفت : خدايا گواه باش . خدايا گواه باش . خدايا گواه باش . ( 1 )
آنگاه به بلال دستور اذان داده ، نماز ظهر و عصر را به قصر خواند . سپس
به موقف آمد و روي شتر خويش توقف كرده ، به تضرّع و دعا مشغول گشت تا خورشيد غروب
كرد . در اين وقت از عرفات به سمت مزدلفه حركت كرد و نماز مغرب و عشا را در آنجا
گذارد و از ابن عباس خواست تا براي او سنگريزه فراهم آورد . سپس به مني رفت و از آن
جا عازم مكه شد .
رسول ( صلّي الله عليه وآله ) پس از فراغت
از حج ، به مُحصّب ( 2 ) آمد ، جايي كه خيمه گاهش را
سرپا كرده بود . يك شب در آنجا خوابيد و همان شب طواف وداع را انجام داد . صبح آن روز
نداي كوچ سر داده شد . مردمان ديگر هم عازم شده ، به همراه او به سوي مدينه حركت
كردند . اين در حالي بود كه بزرگان قريش و چهرگان مكه براي توديع ، او را بدرقه
مي كردند .
دو ماه و چند روز پس از رفتن رسول ( صلّي الله
عليه وآله ) از مكه بود كه آن حضرت رحلت كرد . اين امر تأسفي عميق و اندوهي
بزرگ به همراه داشت .
برخي از كتاب هاي سيره ( 3 ) آن حضرت
را چنين وصف كرده اند : ( 4 ) اميرالمؤمنين
1 . سيره ابن
هشام ، ج 2 ، ص 970 .
اين روايت ، برابر حديث ثقلين
ساخته شده است كه حضرتش فرمود : إني تارك فيكم الثقلين :
كتاب الله وعترتي ، ما إن تمسكتم بهما لن تضلّوا أبداً .
اين حديث در منابع معتبر سني و شيعه آمده و دست كم چندين كتاب در نشان دادن طرق
صحيح آن نوشته شده است . از جمله بنگريد : كتاب الله
وأهل البيت في حديث الثقلين ، قم ، دليل ما ،
1380 .
2 . محصب و ابطح دو نقطه در نزديكي معابده در
اطراف مكه در مسير مني هستند . ( عاتق : ) هر دو نقطه اكنون آباد است و محلات احياء ،
روضه و ششه در آنها قرار دارد .
3 . در متن عربي به كتاب فتوح مصر از « ابن اسحاق » ارجاع داده
شده ! كه آشكارا خطاست . متن وصف رسول خدا ( صلّي الله
عليه وآله ) در بسياري از مآخذ آمده است . « ج »
4 . مؤلف در اينجا فقط چند سطر از اصل روايت را
آورده است بدون آن كه راوي اين وصف را كه امير مؤمنان ( عليه السلام ) است معرفي كرده باشد . ما
ترجمه كهن اين حديث را از روي كتاب سيرت رسول الله
( صلّي الله عليه وآله ) ج
1 ؛ ص398 ـ 399 آورديم . ترجمه ديگري از اين روايت را مي توان در مجمل التواريخ والقصص ( ص 209 ـ 210 )
مشاهده كرد . « ج »
|
104 |
|
علي ـ رضي الله عنه ـ چون صفت پيغمبر ـ صلوات اللّه عليه ـ كردي ،
گفتي : نه درازي باريك بود و نه
كوتاهي خُرد ، بلكه ميانه اين هر دو بود ، راست اندامِ تمام پشت ، مويي داشت
نه جعدي جعد و نه تيزي تيز ، ميانه اين هر دو بود ، نه كِرْ و نه تيز ، رويي داشت نه
گِرد و نه برآمده چون روي فربهان ، و نه خشك و نِزار چون روي نحيفان ، بلكه
رويْ گرد به قاعده بود ، سپيد و روشن و لطيف . چشمي داشت سپيدش سپيد و سياهش
سياه ، مژگاني راست به هم در رُستَه ، دراز و بسيار ، و استخوان اعضاهاي وي بزرگ و
قوي ، ميان شانه وي گشاده و ميان خط نافش باريك ، موي هاي اندامش خرد و تُنك ،
انگشتانش ـ هم از آنِ دست و هم از آنِ پاي ـ درش و بزرگ ؛ كف هاي وي نرم چون
حرير بود ، و چون از جاي خود برخاستي و مي رفتي ، از چُستي همانا كه مرغ بود كه
مي پريد ، و چون التفات كردي به يك بار التفات كردي ، نه چون رعنايانْ سرخوهله
] به معناي كجي و
ناراستي [ داشتي . و در
ميان هر دو كتفش مُهر نبوّت بودي ، و او خود كه صد هزار درود حق بر وي باد ، خاتم
پيغمبران و مهتر عالَميان بود ، و در سخا از همه بهتر بود ، و در شجاعت از همه بيشتر
بود ، و در فصاحت از همه نيكوتر و تمام تر بود ، و در عهد و پيمان از همه
درست تر بود ، و در خوي و خُلق از همه نيكوتر بود ، و در تعيُّش با مردم از همه
بزرگ تر . بر بديهه چون وي را بديدندي از وي هيبت داشتندي ، و چون با وي مخالطت
كردندي وي را چون جان و دل دوست گرفتندي ، نه پيش از وي مثل وي كسي توانستندي ديدن ،
و نه بعد از وي كسي مثل وي تواند يافتن ، صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ و آله و
سلَّم . ( 1 )
1 . سيرت رسول
الله ، ج 1 ، ص398 ـ 399
|
105 |
|
مسائل عمومي مكه در روزگار
رسول ( صلّي الله عليه وآله )
بُعد ديني
زندگي در مكه پس از فتح ، متفاوت با چيزي بود كه پيش از آن در اين شهر جريان
داشت . اين بَعد از آن بود كه ارزش هاي والاي جديد ، قبيله گرايي و تفاخر
به پدران و انتقام جويي و نوعي از برتري جويي كه منجر به نابودي شد و امتياز
خواهي براي بزرگان و قدرت بر جمع آوري ثروت از راه حق و باطل را از بين برده بود و
جاي آن را اخوّت ديني گرفته بود . در اين وقت ، بزرگي به دين بود و هيچ عربي بر عجمي
برتري نداشت و سيادت و صدارت منحصر به اصحاب تقوا شد . اين معيارها در فرهنگ جامعه
تأثير گذاشت و اخلاق تازه اي را كه الهام گرفته از قرآن بود پديد آورد و
افق هاي تازه اي را بر اساس سيره نبوي پديد آورد كه سابقه نداشت ، به طوري
كه در ديدگاه هاي جامعه جديد اثر گذاشت و نخوت و عصبيّت جاهلي را از ميان برد .
يكي از پيامدهاي آن اين بود كه فضاي شعر را هم محدود به آن چيزي كرد كه تنها
برگرفته از دين بود و رنگي از اخلاق قرآني داشت .
البته ما نمي توانيم اين وضعيت را شامل تمامي مردمان مكه آن زمان بدانيم .
آگاهيم كه مكه همان روزگار پر از بدوي ها و افراد بي فرهنگ از شهرنشينان بود
كه در كنار مؤمناني كه زندگي شان را وقف خداي متعال كرده و براي باورهايشان
احترام قائل بودند ، زندگي مي كردند .
|
106 |
|
بُعد اجتماعي
يكي از پيامدهاي فتح مكه توسط اسلام ، پديد آمدن نوعي سازمان اجتماعي
تازه بود كه تمامي آداب و عادات را ويران ساخت و به جاي آن رويّه تازه اي كه
مبتني بر قرآن و سنّت نبوي بود ، شكل گرفت .
در اين دعوت اجتماعي بود كه زنده به گور كردن دختران كه ميان طوايفي
از قريش و شمار فراواني از عرب شايع بود از ميان رفت . نكاح مَقت كه بر اساس آن زن
شوهر مرده به عنوان ارث به پسران شوهرش يا خويشانش مي رسيد ، باطل اعلام شد .
همين طور ازدواج با خواهر و عمه و خاله و دختران برادر و خواهر تحريم گشت و تعدد
زوجات ، از بيش از چهار همسر محدود شد . حتي همين مقدار هم با شروطي كه قرآن گذاشته
بود به شدت رو به كاهش گذاشت و يا از ميان رفت .
زن ، آزادي زيادي را كه عرب منكر آن بود به دست آورد و البته براي اين
آزادي حدودي گذاشته شد كه تعدّي از آن روا نبود . او نبايست زينت خود را جز در جاي
خاص و تعريف شده ( آن چنان كه در سوره نور آمده ) آشكار مي كرد . شوهر او
حقي بر وي داشت كه قرآن آن را بيان كرده بود ، آنچنان كه مي توانست از او فاصله
بگيرد يا او را تأديب كند ، البته نه به شكل افراطي در حدّ آنچه از پدرانشان به ارث
برده بودند .
در سازمان اجتماعي تازه ، مسأله ازدواج و طلاق تعريف شده بود . همين طور
قوانين مربوط به شير دادن . با بردگي هم مبارزه سختي صورت گرفت و به جاي آن نظم
جديدي كه از مشكلات بردگان مي كاست استقرار يافت و حقوقي به آنان داده شد كه
قريش و عرب به آن باور نداشتند . در اين نظام جديد ، راه هايي براي آزادي بردگان
تدارك ديده شد كه بسيار فراوان بود .
در نظام اجتماعي ـ اقتصادي جديد ، ربا تحريم شد ، ابرازي كه به وابسته
كردن افراد ضعيف به قوي ، در تمامي جوامع عربي و به خصوص در مكه تبديل شده بود ،
آنچنان كه ثروتمند هر كاري كه مي خواست انجام مي داد . شراب و قمار هم
تحريم گرديد . همين طور تمامي نظام خريد و فروش و قضاوت و ميراث كه سبب برانگيختن
روح طغيان و
|
107 |
|
تجاوز مي شد ، ملغي گرديد و به جاي آن نظم تازه اي كه
جانبدار عدالت و مساوات در حدود شرعي آن بود ، بر پا شد . ( 1 )
در اين وقت كه بيشتر بزرگان صحابه يا چهره هاي برجسته قريش در
اين فضاي تازه عازم مدينه شده تلاش مي كردند تا پاي جاي پاي رسول ( صلّي الله عليه وآله ) بگذارند و رسول ( صلّي الله عليه وآله ) هم به خاطر لطفي كه به مدينه داشت و
به او پناه داده و حمايتش كرده بودند ، از بازگشت مهاجران به مكه كراهت داشت . آري در
اين وقت و به رغم آن وضعيت ، مكه همچنان پر از ساكنان اصلي خود از تيره هاي
مختلف و كساني از اعراب مهاجر به آن و نيز مواليِ جذب شده به آنجا بود . اين افراد
بر پايه آموزه هاي جديد به معاملات تجاري خود پرداخته ، به كارهاي صنعتي معمول
و محدودي كه با آنها آشنايي داشتند و نيز كشت و زرع و باغستان هايي كه در
اطراف مكه و نواحي آن داشتند ، مشغول بودند .
بُعد علمي
موقعيت تجاري مكه در روزگار قريش چنان ايجاب كرده بود تا آنان مجبور
به ثبت و ضبط امور تجاري خويش باشند . به همين دليل ، كاتباني در آنجا بودند كه
مي توانستند اقدامات تجاري را كه تا شرق و غرب امتداد داشت ثبت كنند . حتي
شواهدي وجود دارد كه نشان مي دهد برخي از زنان هم با كتابت آشنا بودند ، چنان
كه حفصه همسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله )
چنين بود .
زماني كه وحي بر رسول ( صلّي الله عليه
وآله ) آغاز گرديد ، آن حضرت در نوشتن قرآن توسط كاتبان تا سر حد امكان ، اصرار
داشت . اين علاوه بر آن بود كه به حافظه نيرومند برخي از ممتازين از صحابه هم اعتماد
مي شد .
به رغم آن كه كتابت ، چندان قوي و سريع نبود ، اما نوشتن روي هر آنچه
مقدور بود ، از قبيل چوب ، استخوان ، پوست و سنگ صورت مي گرفت . در برخي از اوقات
روي ورق هم مي نوشتند ، چرا كه ما در خبر اسلام آوردن عمر مي خوانيم كه
خواهر و
1 . مطالب پيش گفته به صورت پراكنده در
آياتي از قرآن آمده است .
|
108 |
|
شوهر خواهرش مشغول خواندن چيزي از قرآن در قالب صحيفه اي بودند ، كه عمر
بر
آنان وارد شد . ( 1 )
بدين ترتيب توان گفت مكه زمان رسول ( صلّي الله
عليه وآله ) به لحاظ كتابت ، در حدّي بوده كه مي توانسته كتاب تدوين كند ؛
گرچه در اين تدوين و كتابت ، حروف فاقد نقطه بوده است . چرا كه نقطه گذاري از
زمان حجّاج ثقفي باب شد . رسول ( صلّي الله عليه وآله )
هم كار كتابت را تشجيع و تسريع كرده ، برخي از اين افراد به مدينه رفتند تا در آنجا
نيز اين حركت را آغاز كنند . عنايت رسول ( صلّي الله عليه
وآله ) به كتابت در مدينه بيشتر شد . شاهد آن كه هر كسي از اسراي مكه كه كتابت
مي دانست ، مي توانست با آموختنِ نوشتن به ده نفر از مسلمانان ، خود را
آزاد كند . ( 2 )
مكه پس از فتح ، با استفاده از قرآن ، خود را براي فهم تازه اي
آماده كرد . كتاب هاي سيره و مغازي و آثاري مانند كتاب هاي طبقات در زمينه
اخبار مربوط به امام علي ( عليه السلام ) و ابن مسعود و
ابن عباس و ابوذر غفاري و ابوالدراء به ما مي گويند كه آنان بعد از فتح مكه ،
به اين شهر رفت و آمد داشتند . از اين مطالب مي توان دريافت كه مكه از دانش
آنان بهره مند مي شده و بر معارف تازه اش به خاطر همين
ارتباط ها مي افزوده است . به ويژه كه مي دانيم چهره هاي ياد
شده داراي عالي ترين مراتب علمي ميان اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بودند . درباره برخي از اينها گفته
مي شد : اگر همه مردمان روي زمين نزد آنها آيند ، باز آنها به لحاظ علمي بر آنان
سروري دارند . بايد به اين مطالب ، اين نكته را هم افزود كه مردمان مكه نيز پيش از
رحلت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه رفت و آمد
داشتند و نزد برخي از مهاجران اقامت كرده ، هر آنچه آنان از دانش داشتند براي رفع
جهالت خويش از آنان فرا گرفتند . اين نيز نوعي بهره گيري علمي بود كه مكيان در
دوره مورد بحث ما از آن برخوردار بودند .
1 . مؤلف كه اصرار دارد نشان دهد عرب با كاغذ
به معناي امروزي آن هم آشنا بوده ، صحيفه را به خطا عبارت از دفتري كاغذي معنا كرده
است . در حالي كه مصحف قرآني كه شماري اوراق ميان دو جلد بود ، مي توانست از
پوست هم باشد نه آن كه لزوماً از كاغذ باشد . « ج »
2 . الروض الأنف ، ج 5 ، ص 245 .
|
109 |
|
ابن هشام در باره معاذ بن جبل مي نويسد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در روز فتح مكه وي را به عنوان قاضي
مكه منصوب كرد ، درست همان وقت كه عتاب بن اسيد را امير مكه گردانيد . ما از دانش
معاذ بن جبل و امتيازات علمي او آگاهيم و اين را هم بايد نوعي ديگر از انواع
بهره مندي هاي علمي مكيان به لحاظ تعليم و تربيت به شمار آوريم . اين كه
كتاب هاي تاريخي اشاره به اعزام معاذ بن جبل به يمن براي آموزش مردم دارند ،
منافاتي با آنچه كه در باره اقامت وي در مكه پس از فتح گفته شده است و طبعاً
استفاده مكيان از دانش او در آن وقت ، ندارد . طبري مي افزايد : رسول ( صلّي الله عليه وآله ) هُبَيرة بن شبل ثقفي را هم با وي
شريك گردانيد . ( 1 ) ابن حجر در
الإصابه گويد : هبيره در سال فتح ـ سال هشتم هجرت ـ ولايت مكه را داشت و
زماني كه رسول ( صلّي الله عليه وآله ) از طائف برگشت ،
امارت مكه را به عتاب سپرد .
1 . منائح الكرم ، 1 : 502 . « ج »
|
110 |
|
روزگار خلفاي نخست
روزگار ابوبكر
گذشت كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) امارت مكه را پس از فتح آن به دست عتاب بن اسيد سپرد . عتاب از بهترين بني اميه بود كه
نسبش به قصيّ بن كلاب مي رسيد . او در دوره امارتش بر مكه در زمان رسول ( صلّي الله عليه وآله ) نمونه اي از سيره مقبول را كه
رسول ، او را بدان وصيت كرده بود ارائه داد . حضرت فرمود : آيا
مي داني تو را بر چه كساني امير كردم ؟ بر همسايگان خداوند ، پس با آنان نيكي
كن .
ابوبكر كه به خلافت رسيد ، عتاب را در مكه باقي گذاشت و او در دوران ابوبكر هم
امارت اين شهر را داشت . برخي از مورّخان نوشته اند : همان روزي كه ابوبكر مُرد
او هم درگذشت . برخي هم نوشته اند : روزي كه خبر مرگ ابوبكر به مكه رسيد ، او
مرد .
روزگار عمر
نخستين امير مكه در ابتداي خلافت عمر محرز بن حارثه از بني عبدشمس
قرشي بود . پس از آن قنفذ بن عمر بن جدعان ، سپس نافع بن عبدالحارث خزاعي ، بعد از آن
احمد بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره مخزومي ، سپس طارق بن مرتفع ( 1 ) و بعد از او
1 . در الإصابه به نام طارق بن مريفع ضبط شده
است . بنگريد : ذيل مدخل مربوطه .
|
111 |
|
حارث بن عبدالمطلب از بني هاشم ، اميران مكه بودند . ( 1 )
تعدد آنان جلب توجه مي كند . اين مطلب به سياست عمر در برخورد
شديد با واليانش باز مي گردد كه سخت از آنان مراقبت داشت و تواند كه علت تعدد ،
همين امر باشد . عمر تنها از تعداد معدودي از اميرانش راضي بود ( 2 ) و به همين دليل فراوان
عزلشان مي كرد . وي سنت
مقاسمه اموال آنان را هم پايه گذاري كرد ؛ به اين ترتيب كه
پيش از رفتن والي ،
اموال او را محاسبه مي كرد و در پايان امارتش ، باز ثروت وي را
حساب كرده ،
هر چه بر آن افزوده شده بود يا مقداري از آن را بر مي داشت و به
بيت المال مي سپرد ، مگر آن كه بر وي ثابت مي شد كه آن اموال را از
راه هاي مشروع به دست آورده است .
روزگار عثمان
در بحث از واليان خليفه اول و دوم در مكه ، به رويدادهاي مربوط به آن
دو در مدينه نپرداختيم ؛ چرا كه ما تاريخ مكه مي نويسيم و به همين دليل ، به
اخبار نقل شده چندان مي پردازيم كه ارتباطي با موضوع مورد بحث ما داشته باشد .
اما در اين مقطع نياز مبرمي به طرح يك بحث استطرادي در باره عثمان در آن حادثه
بزرگي كه رخ داد داريم ؛ چرا كه آن حادثه پيامدهايي داشت كه به مكه نيز مربوط
مي شد .
داستان عثمان مفصل تر از آن است كه به اختصار برگزار كرده يا ضمن
فصل كوتاهي بياوريم . مورّخان قديم و جديد در باره علل و اسباب آن فراوان
گفته اند ، كما اين كه در نتيجه آن تحقيقات هم ، اختلافاتي روي داده است . با اين
همه آنان در اين مطلب اتفاق نظر دارند كه آن رويداد ، نخستين حادثه اي بود كه
اختلاف نظر ميان مسلمانان را پديد آورد و اولين شكافي بود كه صفوف مسلمين را بر هم
زد .
1 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 164 .
2 . يكي از كساني كه عمر هيچ گاه عزلش نكرد
معاويه بود و بر حسب باور مؤلف ، وي بايد از جمله كساني باشد كه عمر سخت از وي راضي
بوده است . « ج »
|
112 |
|
به عقيده من كار عثمان چندان شگفت نبود . ( 1 ) او فردي بخشنده و نرمخو بود و با مشاورانش به مسالمت
رفتار مي كرد و هيچ كاري را بدون مشورت آنان انجام نمي داد . خلافت او پس
از خلافت عمر بود . عمر مردي ترسناك ، قدرتمند و استوار بود كه قريش از او حساب
مي بردند و سركشان از او در هراس بودند و نزديكان از وي در خوف بودند . زماني
كه سماحت و نرمي ، جاي اين قبيل رفتارهاي جبارانه را گرفت ، به ناچار واكنشي ايجاد
كرد كه منتهي به حادثه قتل عثمان شد . روشن است كه اين قبيل واكنش ابتدا در ميان
گروه محدودي آغاز مي شود ، اما چيزي نمي گذرد كه دايره آن گسترده
مي شود و مخالفان در انتقاد از خليفه زبان گشوده و با پيروان او در
مي افتند . اعتراض آنان بر يارانش ، و نيز اعتراض به نفوذ امويان در دربارش و
سپردن كارها به آنان ( 2 ) و تسلّط بذل و بخشش هاي
سخاوتمندانه از بيت المال از جمله اين انتقادها بود . به طوري كه امام علي ( عليه السلام ) نزد وي رفت و به او گفت : اي عثمان ! بهترين بنده خداوند نزد او ، امام عادل است و بدترين مردم
نزد خداوند امام ستمگر است . من از سطوت و نقمت الهي تو را برحذر مي دارم كه
عذاب او شديد و دردناك است . ( 3 )
برخي از فرماندهان سپاه در شهرها كه از برجستگان قريش بودند ،
اعتراضشان به عثمان اين بود كه او بدون مشورت آنان خلافت را در دست گرفته است . ( 4 )
هرچه زمان مي گذشت بر دامنه اين مخالفت ها افزوده مي شد ، تا
آن كه دامنه آن به شهرها رسيد و قيل و قال ، فزوني يافت . در اين وقت مجالسي براي بحث
در اين باره و متحد كردن ديدگاه ها و تلاش ها بر پا شد .
1 . اين تحليل مؤلف خود از آن قضاياي شگفت است
و به نظر مي رسد برخلاف نظر صحابه اي است كه صدها بار به عثمان اعتراض
كردند و او نه تنها توجهي نكرد ، بلكه آنان را توبيخ كرده ، آزار هم رساند . با اين
حال ، ما متن نوشته مؤلّف را ترجمه كرده ايم . « ج »
2 . بنگريد : كامل
ابن اثير ، ج 3 ، ص 42 ، 69 .
3 . در متن كتاب آدرسي براي اين جمله داده نشده
است . متن كامل اين سخنان امام را بنگريد در : نهج البلاغه خطبه 164 .
« ج »
4 . كامل ابن
اثير ، ج 3 ، ص 42 .
|
113 |
|
فتنه
هم زمان با آغاز سال 35 ، انقلاب آغاز شد . ابتدا در كوفه و سپس به
اعراب ساير شهرها انتقال يافت . در اين وقت قاريان ( قرّاء ) بزرگ كه براي مرابطه و
مجاهده به مصر رفته بودند ، در حالي كه مردم را به انقلاب دعوت مي كردند ، از
مصر خارج گشتند . اعراب كوفه و بصره هم به دنبال آنان از شهرهايشان براي رفتن به
مدينه بيرون آمدند . اين جماعت راه را طي كردند تا آن كه به دروازه هاي مدينه
رسيدند . اهل مدينه بناي دفاع داشتند ، ( 1 ) اما شورشيان
قصد جنگ با اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) را
نداشتند . آنان چنين نشان دادند كه از تصميم خويش منصرف شده اند ؛ بنابراين
برگشتند و از شهر فاصله گرفتند و وقتي مطمئن شدند مدافعان شهر به خانه هايشان
رفته اند ، بازگشتند و شهر را بدون نبرد به اشغال درآوردند . سپس به محاصره خانه
عثمان نشسته و چندين روز به اين كار ادامه دادند تا آن كه او را كشتند . ( 2 )
بيشترمنابع تاريخي ( 3 ) بر آنند
كه غالب اصحاب رسول ( صلّي الله عليه وآله ) در
مدينه ، تلاش مي كردند تا ميان آنان را اصلاح دهند . سردسته اين مصلحين علي بن
ابي طالب ( عليه السلام ) بود . اما كار از اصلاح
گذشته بود و شعله هاي آن آتش هر نوع كوشش مصالحه آميز را از
ميان برد .
واليان عثمان در مكه
روزگار عثمان با آن شكل دردناك و فتنه بزرگ گذشت ، در حالي كه در
مقايسه با
1 . چنين اظهار نظري با واقعيت تاريخ سازگاري
ندارد . در مدينه ، جز افراد انگشت شمار ، عثمان مدافعي نداشت . انصار ، بزرگ ترين
طايفه ساكن اين شهر ، اكثريت قريب به اتفاقشان مخالف عثمان بودند . « ج »
2 . همان ، ج 3 ، ص 85 و بعد از آن .
تمام آنچه مؤلف بيان كرده ، برخلاف نصوص مسلم
تاريخي است . از ميان اصحاب رسول خدا ( صلّي الله عليه
وآله ) ، عثمان مدافعان انگشت شماري داشت به طوري كه
حتي بعد از كشته شدن او ، كسي از مدافعان ياراي دفن وي را در بقيع نداشت و به نوشته
ابن شبه ، او را در حشّ كوكب در پشت بقيع دفن كردند . در اين باره شرحي عريض و طويل
در تاريخ سياسي اسلام « تاريخ خلفا » نوشته ايم . « ج »
3 . بدون ترديد ادعايي بر خلاف نقل هاي
تاريخي است .
|
114 |
|
ساير شهرها كمترين تأثير را در شهر مكه باقي گذاشت . به نظرم مهم ترين دليلِ
آرامش در
مكه آن بود كه عمّال عثمان در اين شهر به اندازه اي كه عمال ساير
شهرها مي توانستند مردم را تحت فشار بگذارند ، قادر به اين كار نبودند . دليل آن
هم اين بود كه خاندان هاي بزرگي كه در مكه بودند با بزرگان از مهاجرين در
مدينه در ارتباط بودند و اخبار و شكايات به سرعت ميان دو شهر رد و بدل مي شد ،
و هر زماني كه نياز بود ، اين اخبار توسط خويشان و نزديكان انتقال مي يافت .
شاهد اين مطلب آن است كه عثمان واليان متعددي در اين شهر گذاشت و فراوان آنان را
عزل كرد . امارت اين شهر به دست اين افراد بود : علي بن عدي بن ربيعه از بني عبدشمس ،
خالد بن عاص از بنو مخزوم ، حارث بن نوفل از بني عبدالمطلب ، عبدالله بن خالد بن اسيد
بن عبدشمس ، عبدالله بن عامر حضرمي ، و نفع بن عبدالحارث از خزاعه . ( 1 )
حركت عايشه
زماني كه محاصره عثمان شديدتر شد ، از علي ( عليه السلام ) و طلحه و زبير و عايشه و ديگر زنان رسول
( صلّي الله عليه وآله ) درخواست كمك كرد . نخستين كساني
كه به ياري او رفتند ، علي و ام حبيبه بودند . ام حبيبه سوار بر قاطر و در حالي كه
ظرف آبي هم با او بود به طرف خانه عثمان رفت . گفتند : ام حبيبه است . اما مخالفان بر
صورت قاطر او زدند و مردم در حالي كه اسباب و اثاثيه روي قاطر به سمت زمين كج شده
بود ، آن را گرفتند . ام حبيبه نزديك بود كشته شود كه او را به خانه اش باز
گرداندند .
وقتي عايشه از اين امر آگاهي يافت آماده رفتن به مكه شد . ( 2 ) مروان از طرف عثمان نزد او آمد و به وي گفت : اگر
مي ماندي شايد خداوند به كمك تو اين مرد را نجات
1 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 165 ( چاپ الحلبي ) .
2 . كامل ابن
اثير ، ج 3 ، ص 99 . عايشه بر اساس متون مسلم تاريخي ،
بدترين دشمني را با عثمان كرد و همواره او را نعثل مي ناميد . در اين باره
مي توان به متون اصيل تاريخي مراجعه كرد و حقيقت را دريافت . « ج »
|
115 |
|
مي داد . عايشه گفت : مي خواهي با من همان رفتاري شود كه با
ام حبيبه شد ؟ نه به خدا . سپس به مكه عزيمت كرد .
وقتي حج را به انجام رساند و خبر قتل عثمان و بيعت با علي ( عليه السلام ) به او رسيد ، گفت : عثمان مظلوم كشته شد . به
خدا سوگند مطالبه خون او را خواهم كرد ! ابن ام كلاب به او گفت : چرا ؟ به خدا سوگند
تو نخستين كسي بودي كه عليه او سخن گفتي . عايشه گفت : آنان او را توبه دادند و باز
كُشتند . عايشه مردم را در حجر اسماعيل جمع كرده خطابه اي خوانده گفت : غوغائيان
از اهالي شهرها و بدويان ( 1 ) و بردگان مدينه اجتماع
كردند و اين مرد را كشتند و كارشان از سخنشان بر آمد . به خدا سوگند اگر به خاطر
آنچه با او دشمني كردند گناهي بوده باشد ، چندان كه طلا در آتش گداخته و پاك
مي شود يا لباس در آب از چركي طاهر گردد ، او نيز از آن گناه پاك شد . ( 2 )
عايشه دنبال كار دعوت خود را گرفت . طلحه و زبير هم از مدينه بيرون
آمده در مكه به عايشه پيوستند . همين طور امويان مقيم مكه ، و شمار ديگري از كساني كه
به مكه آمده بودند ، دعوت او را به شورش پذيرفتند . ( 3 )
در اين وقت امير عثمان در مكه هم به او پيوست . همين طور يعلي بن اميه امير عثمان در
يمن نيز به آنان پيوست . اين افراد از مالشان هم مايه گذاشتند و امويان در اين باره ،
نهايت تلاش را داشتند . يعلي بن اميه اموال فراواني را كه از يمن آورده بود در
اختيار اينان گذاشت . عبدالله بن عامر هم چنين كرد .
1 . در باره اينان تعبير اهل المياه را به كار
برده كه مقصود قبايلي است كه در باديه ها اطراف هركجا كه آب باشد گرد
مي آيند . « ج »
2 . مع الاسف مؤلف در اينجا هم مطابق منابع
موجود تاريخي سخن نگفته است . عايشه از كشته شدن عثمان خوشحال شد ، اما خبري كه وي را
متأسف كرد و او را از بازگشت به مدينه بازداشت ، خبر بيعت با امام علي ( عليه السلام ) بود كه وي به هيچ روي
آن را خوش نداشت . وي كه شديدترين تبليغات را بر ضد عثمان كرده بود ، اكنون با اين
قبيل استدلال ها به خون خواه او تبديل شده طلبكار امام علي شده بود . در
اين باره به كتابهاي مفصل مراجعه فرماييد . « ج »
3 . كامل ابن
اثير ، ج 3 ، ص 206 ، شعر ابن ام كلاب به نقل از طبري خطاب
به عايشه چنين است :
منكِ البداء و منكِ الغير * * * منكِ الرياح و
منكِ المطر
أنتِ أمرتِ بقتل الإمام * * * و قلتِ لنا إنه قد
كفر
|
116 |
|
بدين ترتيب جلسات و اجتماعات براي روشن كردن جهت گيري كه اين
حركت بايد داشته باشد برپا شد . عقيده عايشه آن بود كه به مدينه روند و قاتلان عثمان
را بكشند . طلحه و زبير بر اين باور بودند كه همراه سپاه به بصره رفته در آنجا بنيه
خود را با امكانات آن جا تقويت كنند . در نهايت عايشه تسليم اين عقيده شده ، نداي
خروج به سمت بصره را سر دادند . اين سپاه با سه هزار نفر مرد در حالي كه در ميان
آنان عايشه سوار بر هودجي روي شتري نيرومند بود ، عازم عراق شدند . ( 1 ) ] و نتيجه آن ، ماجراي جنگ
جمل بود كه تأثير منفي فراواني روي جامعه اسلامي گذاشت [ . ( 2 )
واليان مكه
با تسليم شدن اصحاب جمل ، مكه و حجاز و ديگر شهرها در اختيار امام علي
( عليه السلام ) قرار گرفت . تنها مي بايست شام را
مستثني كرد كه به آن اشاره خواهيم كرد . علي ( عليه
السلام ) در رأس سپاهش در كوفه اقامت گزيد و ابوقتاده انصاري را به اميري مكه
منصوب كرد . اندكي بعد او را عزل كرده ، مكه را به دست قُثَم بن عباس سپرد . ( 3 ) قثم از مردان قريش و هاشمي بود كه در مكه خالصانه براي
امام علي ( عليه السلام ) تلاش كرد و با مردم كه
همسايگان خداوند بودند به نيكي رفتار كرد . او اموال زيادي را براي اصلاح امور در
مكه به كار گرفت كه بعد از اين به آن خواهيم پرداخت . علي ( عليه السلام ) در طول خلافتش نتوانست حج به جاي آورد ، چرا
كه درگير جنگ ها بود . در سال 37 عبدالله بن عباس و در سال 39 قثم بن عباس امير
الحاج بودند .
1 . كامل ابن
اثير ، ج 3 ، ص 206
2 . جمله اخير از ماست . مؤلف در اينجا بر خلاف
قرار اول كه متعهد شده بود اخبار مكه را بگويد ، بحث را ضمن چند صفحه درباره جنگ جمل
ادامه داده است . بنابراين ، به دليل آن كه ارتباطي با بحث اصلي كتاب نداشت ، و به
علاوه ديدگاه هايي مطرح شده بود كه نياز به نقد داشت ، حذف شد . طالبين
مي توانند به متن عربي مراجعه فرمايند . مقدار حذف شده دو صفحه است .
« ج »
3 . شفاء
الغرام ، ج 2 ، ص 165 .
|
117 |
|
مكه در ميان علي و معاويه ( 1 )
در سال 39 علي ( عليه السلام ) قُثَم بن
عباس را به عنوان امير الحاج معين كرد . معاويه نيز يزيدبن شجره رهاوي را با سه هزار
سرباز فرستاد تا حج را با مردم بگذارد و براي معاويه بيعت بگيرد و قثم بن عباس ،
امير علي بر مكه را از آن شهر بيرون كند . قثم نيز براي دفاع آماده شد . زماني كه ابن
شجره دو روز پيش از ترويه به مكه رسيد و دانست كه شهر آماده دفاع است ، در پي
ابوسعيد خدري فرستاده به او گفت : وي قصد الحاد در مكه را ندارد . عقيده او اين است
كه وي و قثم هر دو از شهر خارج شوند تا مردم با هر كسي كه خواستند حج را به جاي
آورند . قثم پذيرفت و مردم شيبة بن عثمان را براي حج گذاري انتخاب كردند . حج كه
برگزار شد ، سپاه شام به فرماندهي يزيد بن شجره به شام برگشته و قثم وارد مكه شد .
كار به همين روال بود تا آنكه معاويه بر تمامي بلاد اسلامي تسلط يافت و اميري براي
مكه فرستاد .
سال 40 فرا رسيد ، در حالي كه سپاه معاويه براي تصرف مناطقي كه در
اختيار امام علي ( عليه السلام ) بود آماده حركت بودند
تا در آن مناطق از مردم براي معاويه بيعت بگيرند . اين حركت به فتح مدينه و مكه و
سپس يمن منجر شد . سپاه علي ( عليه السلام ) حاضر به
حركت از عراق نبود و وي از بابت آنان آزار و اذيت فراوان كشيد و در نهايت توانست
نيروي اندكي را كه قادر به جنگ نبود اعزام كند . اين گروه به يمن رفته آنجا را تصرّف
كردند سپس به سوي مكه آمدند ، اما هنوز به آنجا نرسيده بودند كه خبر كشته شدن علي
( عليه السلام ) رسيد . مردم مكه به سوي امير سپاه علي ،
يعني جارية بن قدامه ( 2 ) آمده فرياد زدند : اكنون كه
علي ( عليه السلام ) كشته شده با تو بيعت
نمي كنيم ؛ اما او از آنان خواست تا با كسي كه پس از او مي آيد بيعت كنند
و آنان پذيرفتند .
1 . در اينجا نيز مؤلف چهار صفحه در باره
منازعات ميان امام علي ( عليه السلام ) و معاويه دارد كه بخش هاي مهم آن نيازمند به نقد است و ربطي به
تاريخ مكه ندارد . طبعاً اين چهار صفحه حذف شده و ادامه بحث در باره نزاع آنان بر سر
مكه ترجمه شده است . « ج » . دو مورد اخير ، تنها صفحاتي است كه از اين كتاب حذف شده
است .
2 . از فرماندهان امام علي عليه السلام ؛
بنگريد : طبري ، ج 4 ، ص
105 .
|
118 |
|
كشته شدن امام علي ( عليه السلام )
كشته شدن امام علي ( عليه السلام ) محصول
يك تعصّب گمراهانه بود . سه نفر از خوارج تصميم گرفتند ، براي از ميان بردن اختلاف
ميان مسلمانان ، سه نفر يعني علي ، معاويه و عمرو بن عاص را بكشند . موعد آنان هفدهم
رمضان سال 40 بود . عبدالرحمن بن ملجمكه مأمور قتل امام بود به مسجد كوفه آمده پنهان
شد و در وقت خروج امام براي نماز صبح ، آن حضرت را به قتل رساند . دو نفر ديگر هم
اقدام كردند ، اما موفق نشدند . ( 1 )
امام علي ( عليه السلام ) در نجف ( 2 ) در نزديكي شهر كوفه دفن شد . بسا انتخاب آن نقطه از صحرا
به خاطر آن بود تا خوارج آنجا را نبش قبر نكنند .
1 . الكامل ابن اثير ، ج 6 ، ص 196 .
2 . معجم البلدان ياقوت ، ج 8 ، ص 286 .
|
119 |
|
مسائل عمومي دوران خلفاي
نخست
وضعيت ديني و علمي
فرهنگ مكه در پرتو دين تازه ، رو به گسترش نهاد و به رغم آن كه قبايل عرب در
بسياري از نواحي جزيرة العرب پس از رحلت رسول ( صلّي الله
عليه وآله ) تمايل به ارتداد داشتند و اگر اقدام ابوبكر نبود اين واقعه رخ
مي داد ، اما مكه بر آنچه ياد گرفته بود استوار ماند .
زماني كه شمار زيادي از مردم مكه براي تأديب مرتدانِ از قبايل ، از مكه بيرون
رفتند يا براي انجام كار در مدينه در كنار خانه خليفه ، عازم اين شهر شدند ، بسياري
از شيوخ شهر بر پايه همان چه قرآن به آنان تعليم داده بود ، در مكه ماندند . جوانان
هم به آموختن آيات قرآني پرداختند و به تدريج شمار كاتباني كه به تدوين و نگارش
آيات حفظ شده از سوي شيوخ صحابه و بزرگان از مهاجرين مي پرداختند بيشتر و
بيشتر شد . در اين وقت مسجد الحرام پر از رجال حديث و قاريان و اصحاب فتوا بود و در
مجالس آنان در تفسير آيات قرآن و مقارنه ميان آنها و آنچه از لغت عربي
مي شناختند ، گفتگو مي شد . اين حلقات علمي در وقت حج بيشتر مي شد و
زماني كه يكي از صحابه معروف كه فراوان در محفل رسول ( صلي
الله عليه وآله ) رفت و آمد كرده بود از مدينه به مكه مي آمد ،
بهره گيري علمي از او فزوني مي يافت .
بُعد اجتماعي
مهاجرت مردمان مكه به نقاط ديگر ، در اين دوره به خاطر فتوحات گسترش يافت ، ثروت
آنان بيشتر شد و سرمايه هايي كه بسيار بيش از چيزي بود كه زمان رسول ( صلّي الله عليه وآله ) وجود
|
120 |
|
داشت ، در دستان آنان انباشته شد و قريش بار ديگر تجارت تابستاني و زمستاني خود
را كه از حدود مكه بيرون مي رفت آغاز كرد .
از سوي ديگر ، مهاجراني از شهرهاي مختلف فتح شده به اين سوي سرازير شدند و با
آمدن آنان بسياري از لغات و آداب و رسوم آنان نيز وارد اين شهر شد . مكيان
گونه هاي جديدي از غذا را تجربه كردند و برخي از رداهايي كه اواخر دوره جاهلي
باب شده بود ، منهاي استفاده از حرير كه قرآن تحريم كرده بود ، بار ديگر باب شد و در
عوضِ عدم استفاده از حرير ، در استفاده از رنگهاي متنوع براي لباس ها مانند
قرمز و زرد روشن اصرار بيشتري شد .
اين بار مجالس داستان سرايي كه زماني مرفهان هنرمند آنها را فراهم
مي آوردند در شكل حلقات درسي و خواندن مواعظ آغاز شد ، مجالسي كه اصحاب سيره و
مغازي در آنها روايت نقل مي كردند ، و يا ثروتمندان از تجارت و قيمت اجناس
مختلف سخن مي گفتند .
مكه اين زمان ، با معناي مركزيت در حكومت آشنا مي شد و تعصب نسبت شيوخ را در
تيره ها و قبايل فراموش مي كرد ، چيزي كه نخستين بار در حكومت عتاب بن
اسيد و پذيرش آن تجربه كرد و آن را تنها منبع قابل اعتنا در اوامر و نواهي بعد از
قرآن و سنت دانست . اين در حالي بود كه در جاهليت ، حكومت ميان ده ها شيخ كه به
صورت هاي مختلف حكومت مي كردند ، تقسيم شده بود .
عتاب برخوردي مهربانانه و عدالت جويانه اي با آنان داشت كه مكيان
در
گذشته ، تجربه اي از آن نداشتند ؛ چندان كه حلم و تواضع او چنان بود كه
محيط امني را برايشان فراهم كرد كه در آن از هيچ مستبد و ستمگرِ خونريزي
هراس
نداشتند . اين وضعيت در دوران خلفاي نخستين ادامه يافت . اميران مكه در
اين
مدت از نزديكي خود به مركز خلافت و ارتباطشان با چهره هاي برجسته در
مدينه آگاه
بودند .
|
121 |
|
بُعد عمراني
در اين دوره ، بر شمار خانه هاي موجود در اطراف بيت الله
افزوده گشت ؛ زيرا بيشتر مهاجراني كه به مكه مي آمدند علاقه مند بودند
نزديك بيت اقامت كنند . به همين دليل مركز امّ القري به صورت يك منطقه به هم فشرده
در آمد و اطراف آن شهر به قبايل ديگر اختصاص يافت و تابع مكه شناخته شد .
اين به هم فشردگي خانه ها در سمت شمال مكه ، از مُدّعي بالاتر
نرفت ، چنان كه در جنوب از اوايل هجله و پيش از شبيكه آن سوتر نرفت . اما در شرق و
غرب آن ، خانه هاي مسكوني از ابتداي اجياد كبير و صغير به سمت قشاشيه و از آنجا
تا مناطق نزديك به سوق الليل و شعب بني هاشم ، و از سويقه تا قرارة المدحي تا
جايي نزديك به محلي كه ما آن را شاميه مي ناميم ، ادامه داشت .
در روزگار عثمان ، ثروت مكه به مراتب بيش از آني بود كه در زمان شيخين
وجود داشت ؛ چرا كه بخشش هاي عثمان زمينه تازه اي براي گسترش تجارت در اين
شهر فراهم كرد . البته اين كه بخشش هاي او منشأ گسترش ثروت شده باشد ، امر شگفتي
نبود ؛ زيرا او پيش از خلافتش هم فردي سخاوتمند بود و داستان ها در اين باره
گفته مي شد . وقتي خلافت به وي رسيد ، هم زمان با گسترش فتوح و فراواني
غنايم كه به مدينه سرازير شده بود ، به طور طبيعي بر سخاوت عثمان هم افزوده شد . ( 1 ) در اين وقت برجستگان و خويشان عثمان هم از بذل و
بخشش هاي وسيع او بهره مند شدند . نوشته اند كه عثمان ششصد هزار به
زبير داد ، دويست هزار به طلحه و به ديگران نيز به همين مقدار . بنابراين ، ثروت بود
كه از در و ديوار مكه بالا مي رفت ، به همان مقدار كه از غنايم هم مي رسيد
و بردگاني از سرزمين هاي فتح شده ، چه با خريد و چه هديه ، به مكه آورده
مي شد . از اينجا تمدن برآمد و بر شمار كساني كه در مزارع اطراف مكه فعاليت
مي كردند افزوده شد و باغ ها و بستان ها در برخي نواحي پديد آمد و
چاه ها حفر شد و سدها براي آب باران پديد آمد و
1 . اين همان چيزي بود كه صحابه رسول خدا
( صلّي الله عليه وآله )
سخت بر آن اعتراض داشته آن را بيوجه مي دانستند ، به خصوص كه اين بخشش ها
غالباً نسبت به خويشان و اقوامش بود . « ج »
|
122 |
|
اقطاعات زيادي در زمين هاي طائف يافت شد كه بيشتر آنها متعلق به
قريش بود . بسياري از قريش براي مراقبت از غَلاّت آنجا به طائف منتقل شدند ، به طوري
كه تا به امروز بسياري از تيره هاي قريش در آن نواحي زندگي مي كنند .
در اين وقت مكه به دليل سكونت كساني كه به آنجا مهاجرت مي كردند ،
از موالي ايراني و رومي شور تازه اي به دست آورد . بسياري از ساكنان شهر هم كه
در زمان شيخين براي فتوحات رفته بودند ، به مكه بازگشتند ، برخي با غنائم ، و برخي با
دانشي كه كسب كرده بودند . در اين وقت مكه سرشار از مجالس علمي و بازارهايي پر از
كالاهاي ثروتمندان بود . مكه آنچنان كه ديگر شهرهاي اسلامي در فتنه عثمان وارد شدند ،
مداخله اي در اين امر نكرد . البته كساني از مهاجرانِ اين شهر به مدينه ، به حكم
آن كه در مدينه بودند و درگير در سياست هاي بالاي حكومتي ، در آن ماجرا درگير
شدند .
ما نيازي به شرح دلايل اين امر نداريم ، چرا كه پيش از اين هم اشاره شد
كه
مكه به دليل همجواري با مدينه و بهره مندي از ارتباط خاندان هاي
مهاجران
مقيم آنجا كه با روابط خاص خود از مواهب حكومت عثمان بهره مند
بودند ،
زمينه اي براي فتنه و شورش نداشت . زماني هم كه عايشه نداي شورش داد ،
از مكيان ،
جز اندكي به او نپيوستند . آنها هم اغلب از امويان و پيروان آنان و
برخي كسان ديگر بودند كه درگير در سياست ، آن هم در سطح بالا بودند . و البته اينان
نماد رأي عمومي مردم
نبودند .
همان طور كه مكه ، با واليان عثمان در طول خلافتش در فعاليت هاي
عمراني همراهي داشتند ، از واليان امام علي ( عليه
السلام ) هم رضايت داشته و به آنان علاقمند بود .
زماني كه قثم بن عباس
تلاش كرد تا با رفاه گرايي نشأت گرفته از انباشته شدن ثروت پيش گفته
مبارزه كند ، نزديك بود كه مردم رام او گردند و به دعوتش پاسخ گويند . من يقين دارم ،
اگر حكومت قثم بر مكه ادامه يافته بود ، مكه ثروتمند ، روي مرزهاي مباح باقي
مي ماند و هرگز رفاه طلبي آن چندان طغيان نمي كرد كه ما
گونه هاي مختلف آن را در دوره بعد به روشني مي بينم ، به خصوص در
دوران اموي كه شرح آن را به دست
خواهيم داد .
|
123 |
|
اصلاحات
عمر دست به برخي از اصلاحات عمومي زد كه از آن جمله توسعه مَسعي بود .
در اين مسير خانه اي متعلق به آل خطاب بود كه آن را گرفت و منهدم كرد و فضا را
براي حجاج باز كرد . ازرقي مي گويد كه بعدها كساني اين زمين افزوده را گرفته ،
نشيمنگاه هايي در آن درست كردند و سپس صندوق هايي براي نگهداري متاع خود
در شب در آنجا گذاشتند . اندك اندك در آنجا خيمه هايي از شاخه نخل درست كردند و
بعداً در دوران بني اميه آنها با خشت ناپخته مي ساختند و در موسم حج
اجاره مي دادند . آل عمر در اين باره به مخاصمه برخاسته آنجا را پس
گرفتند . در آن وقت ، پوست فروشان در آنجا بودند . ( 1 )
در زمان عمر ، سيل ام نهشل به مسجد درآمد ؛ آن هم از طرف مدّعي نه
از سوي وادي ابراهيم كه معمولاً از آن طريق مي آمد . ام نهشل ، نام زني بود
كه در اين سيل آب
او را برد و از بين رفت . سيل مسجد را گرفت و مقام ابراهيم را
از جاي خود كند كه بعداً
آن را در پايين مكه پيدا كردند . زماني كه عمر از اين
ماجرا آگاه شد ، در رمضان سال
17 به مكه آمد ( 2 ) و
پس از تحقيق از محلّ اصلي آن ، مقام را به آنجا برگرداند . سپس در فكر چاره اي
براي سيل بر آمده ، دستور داد زمين مدّعي را بالا آوردند تا سيل آنجا را نگيرد . بدين
ترتيب سيل در همان مسير وادي ابراهيم حركت كرده در پشت رَدْم بني جُمح كه با خاك و
سنگ هاي سخت درست شده بود ، ( 3 ) مي ماند . در
اين وقت مردم سواره و پياده در راهي كه به عنوان سد ساخته شده بود حركت
مي كردند تا در نهايت به كعبه مي رسيدند . به همين جهت آنجا را مدّعي
ناميدند . عمر سپس به فكر اصلاحات ديگر و نيز توسعه مسجد افتاد . وي خانه هايي
كه به مسجد چسبيده بود خريد و كساني كه از دادن خانه هايشان امتناع كردند ،
آنها را قيمت كرد و پولشان را به عنوان امانت در
1 . اخبار مكه ازرقي ، ج 2 ، ص 212 .
2 . اخبار مكه ازرقي ، ج 2 ص 134 .
3 . همان .
|
124 |
|
بيت المال گذاشت . زماني كه ديدند او روي حرف خود ايستاده است ، به
اجبار پولشان را
گرفتند . ( 1 )
سپس به ساختن ديواري در اطراف مسجد پرداخت كه ارتفاع آن كمتر از قامت
يك انسان بود . آنگاه براي آن درهايي در مقابل راه هايي كه به مسجد منتهي
مي شد باز كرد . اين اقدام در سال هفدهم از هجرت بود . مورّخان در باره مساحتي
كه عمر بر مسجد افزود سخني نگفته اند . شيخ حسين باسلامه گمانش بر اين است كه
اين افزوده ، بيش از چيزي كه برابر مقامات اربعه بوده ، نبوده است . عمر همچنين دستور
داد چراغ هايي روي ديوارهاي مسجد نصب كنند . نيز با پارچه قبطي ( 2 ) پرده اي براي كعبه درست كرد . زماني كه مدائن فتح
شد دو هلال فرستادند تا در كعبه آويزان كنند .
عمر به مسائل حج هم توجه داشت و در تمام دوران خلافت خود بر آن نظارت
مي كرد . تنها سالي كه نتوانست به حج بيايد ، همان سالي بود كه درگذشت و در آن
سال نايب وي عبدالرحمن بن عوف بود .
در زمان عثمان ، بحث نياز به توسعه مسجد مطرح شد . او هم خانه هايي
را به هدف توسعه مسجد خريداري كرد . ( 3 ) سپس رواقي
مسقّف براي مسجد ساخت و اين نخستين رواقي بود كه بر سر مسلمانان سايه انداخت .
همچنين به مانند عمر ، كعبه را با پارچه قبطي پوشاند . نيز علائم حرم را كه حد فاصل
حِلّ از حرم بود تجديد كرد . در زمان وي بود كه بندر از شُعيبيه به جدّه منتقل شد .
پيش از اسلام و در آغاز آن ، شعيبه بندر مكه به حساب مي آمد تا آن كه در اين
وقت جدّه جايگزين آن شد . اين اقدام به درخواست مردم مكه بود ، چرا كه جدّه به مكه
نزديك تر بود . عثمان خود به آنجا رفت و دستور داد تا اين انتقال صورت
گيرد . ( 4 )
1 . شفاء الغرام ، ج 1 ، ص 224 .
2 . اخبار
مكه ازرقي ، ج 1 ، ص 168 . قباطي : پارچه اي كه
قبطي هاي مصري مي بافتند .
3 . اخبار
مكه ازرقي ، ج 2 ، ص 55
4 . شُعَيبيه در 30 كيلومتري جنوب جدّه است . خود جِدّه هم به معناي ساحل درياست .
|
125 |
|
عثمان به جز سال اوّل ، هر سال به حج آمد . در آخرين سال حكومت وي ،
عبدالله ابن عباس با مردم حج گزارد .
امام علي ( عليه السلام ) فرصتي براي
توجه به مسائل مكه در دوران خلافتش به دست نياورد . آن حضرت يكسره مشغول نبردهاي
طولاني بود كه در دوران خلافتش درگير آنها شده بود .
|
126 |
|
روزگار اموي
كناره گيري امام حسن ( عليه السلام ) از خلافت
بلافاصله پس از رحلت امام علي ( عليه
السلام ) در كوفه مردم با فرزندش حسن به عنوان خليفه بيعت كردند . پيش از رحلت
آن حضرت ، از وي خواستند تا كسي را به جاي خود نصب كند . آن حضرت گفت : همان طور كه
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين كار را نكرد من نيز
كسي را تعيين نمي كنم . اگر خداوند خواست ، شما را بر بهترين شما مجتمع خواهد
كرد ، همان طور كه پس از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )
چنين كرد . ( 1 ) زماني كه آن حضرت وفات يافت ، قيس بن سعد
بن عباده پا پيش نهاد و در عراق با امام حسن ( عليه
السلام ) بيعت كرد . پس از آن مردم در هفدهم رمضان سال 40 ، روز وفات امام علي
( عليه السلام ) با حسن بيعت كردند .
در همان سال ، مردم شام با معاويه بيعت كردند . امام حسن ( عليه السلام ) بدون آن كه جدي باشد ( 2 ) با سپاه عراق به سمت شام حركت كرد . معاويه هم با اهل
شام آمد . زماني كه دو سپاه برابر هم قرار گرفتند ، كساني براي صلح تلاش كردند . در
نهايت كار به خلع امام
1 . روشن است كه اين نص تاريخي ساختگي است .
امام علي ( عليه السلام )
مهم ترين منتقد خلافت ابوبكر بود و بارها گفته بود كه قريش حق او را غصب
كرده اند . بنابراين كسي كه اين نص را جعل كرده ، تلاش كرده است تا نه تنها نسب
امام حسن را به جانشيني از سوي امام علي ( عليه
السلام ) انكار كند بلكه ، ديد او را نسبت به خلفاي گذشته
هم مثبت نشان دهد . به هر روي ، اين نص پذيرفتني نيست و البته تفصيل مطلب در اينجا
نتواند بود . « ج »
2 . امام حسن ( عليه السلام ) كاملاً در جنگ جدي بود
و عزت عراق را در ادامه نبرد مي ديد اما نيك آگاه بود كه با مردم سست اراده
نمي توان كاري از پيش برد .
|
127 |
|
حسن ( عليه السلام ) از خلافت و تسليم آن
به معاويه در ربيع الاول سال 41 تمام شد . بدين ترتيب كار معاويه در شرق و غرب
استوار شد و آن سال را عام الجماعه ناميدند . ( 1 )
ابن كثير در روايتي از ابوالعريف ، چُنين نقل كرده است : ما از
پيشاهنگان سپاه حسن ( عليه السلام ) و دوازده هزار نفر
بوديم كه به جنگ اهل شام رفتيم . وقتي خبر صلح امام حسن ( عليه
السلام ) را شنيديم ، چنان شد كه از خشم گويي پشتمان شكست . وقتي حسن بن علي به
كوفه درآمد ، كسي به او گفت : منّا السلام عليك يا مُذِلَّ المؤمنين ! آن حضرت فرمود :
من مذلّ المؤمنين نيستم . من دلم نمي خواست براي پادشاهي
با آنان بجنگم . ( 2 )
خلافت معاويه
زماني كه كار خلافت معاويه استوار شد ، وي در بسط سلطنت خود به تمامي
شهرها كوشيد و براي اين كار به بذل و بخشش هاي فراوان به دشمنانش مشغول گشت .
به علاوه كوشيد تا با حلم وبردباري ، با همه رفتار كند و همين طور از سطوت و
قدرتش بهره فراوان برد . ياران او در مكه و مدينه چنين دريافتند كه مصلحت آنان ايجاب
مي كند تا همگي به شام منتقل شوند و معاويه هم مقْدم آنان را گرامي داشت .
امارت مكه در دوران معاويه
معاويه در اين زمينه توجه خاصي از خود نشان داده ، برخي از بزرگان و
زبدگان قريش را به امارت آن شهر منصوب كرد . مورّخان در باره اسامي اين حاكمان و
مدّت امارت آنان اختلاف نظر دارند . ثابت چنان است كه مشهورترين آنان عبارتند از :
عُتبة بن ابي سفيان برادر معاويه ، احمد بن خالد بن هشام مخزومي ، مروان بن حكم ،
و سعيد بن عاص . از اين افراد هم ياد شده است : ابو عبدالرحمان يكي از اشراف و
سخاوتمندان و سخنوران مكه ، عمرو بن سعيد بن عاص اشدق ، و عبدالله بن خالد بن
اسيد . ( 3 )
1 . اسدالغابه ، 4 : 387
2 . اين مطالب ، همان ديدگاه هاي رسمي
تواريخ سني است و آشكار است كه غالب آنها نياز به نقد و تصحيح دارد . « ج »
3 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 66 .
|
128 |
|
معاويه در سال 44 به حج آمد ، زماني كه عبدالله بن خالد امير مكه بود .
در سال 50 هم به حج آمد و طبق سياستي كه داشت بذل و بخشش فراوان كرد كه شرحش
خواهدآمد .
ولايت عهدي يزيد و شورش در مكه
تا اين زمان مكه خود را تسليم رهبري معاويه كرده بود .
سياست بنوهاشم و بنوعبدالمطلب و اولاد زبير هم متمايل به آرامش و صلح
بود ، طبعاً به انگيزه هاي مختلف ، مثلاً براي جلوگيري از خونريزي ، يا
بهره مندي از بخشش هاي معاويه ، يا تسليم واقعيت شدن . اين بود تا آن كه در
اين وقت شاخ فتنه ظاهر گشت . بيش از ده سال از خلافت عمر بگذشت تا آن كه مغيرة بن
شعبه تصميم گرفت تا به بيت معاويه خدمتي كرده باشد . به همين دليل پيشنهاد كرد ،
معاويه فرزندش يزيد را به عنوان ولي عهد خويش مطرح كرده ، براي او بيعت بگيرد .
معاويه ابتدا اظهار ترديد كرد ، اما سپس راضي شده به جد شروع به كار كرد . او در اين
باره به شهرها نامه نگاري كرد ، اما حجاز برخلاف ساير شهرها به مقابله
برخاست . ( 1 ) او به امير مدينه كه مروان بن حكم بود
نامه نوشته ، از او خواست براي يزيد بيعت بستاند . مروان ، نامه معاويه را در مسجد
براي مردم خواند ، مردم به مخالفت برخاستند . عبدالرحمن بن ابي بكر برخاسته گفت :
انتخاب خوبي براي امّت محمد نكرديد . شما برآنيد تا حكومت را هِرَقليّه كنيد كه هر
هرقلي كه مي ميرد ، هرقل ديگري جايگزين او مي شود . حسين بن علي ( عليه السلام ) هم برخاست و مخالفت كرد . عبدالله بن زبير هم
چنين كرد . اين خبر به معاويه رسيد ، اما او اهميتي براي اين مخالفت ها قائل نشد
و دنباله كار خود را پيش گرفت و به بيعت گرفتن براي فرزندش يزيد از ساير شهرها
پرداخت .
معاويه شروع به خريدن مردم با پول كرده با آنان ملايمت كرد تا آن كه
بيشتر مردم به وي جذب شدند و مردماني در شام و عراق با او بيعت كردند . اما در مكه و
مدينه كساني
1 . كامل ابن
اثير ، ج 3 ، ص 251 .
|
129 |
|
كه نامشان را برديم با او به مخالفت برخاستند . معاويه خود به مدينه
آمد و با معارضان بحث و گفتگو كرد و آنان با شدّت با او برخورد كردند . پس از آن نزد
عايشه رفت تا از او برابر آنان استمداد كند ، اما كاري از پيش نبرد . او نيز دست به
شدّت عمل زد و تلاش كرد تا به زور كارش را پيش ببرد . ( 1 )
روايت ابن كثير اين است : معاويه خطاب به حسين بن علي ، عبدالله بن
زبير ، و عبدالله بن عمر گفت : كسي كه از پيش هشدار دهد ، در واقع از آنچه پيش آيد عذر
خواسته است . من در ميان شما خطبه مي خوانم ، كسي از شما بر مي خيزد و من
را برابر مردم تكذيب مي كند . من تحمّل كرده مي گذرم . حالا من چيزي
مي گويم ، به خدا سوگند اگر يك نفر شما در اينجا سخني بر خلاف من بگويد ، پيش از
آن كه كلامي در پاسخش گفته شود ، شمشيري بر فرقش فرود خواهد آمد و آن وقت ، هر كس ،
فقط بايد در انديشه جان خود باشد . آنگاه صاحب شمشيرش را در حضور آنان خواست و گفت :
بالاي سر هر كدام دو نفر را كه هر كدام شمشيري دارند بگمار . اگر كلمه اي در
تصديق يا تكذيب از زبان آنان درآمد هر دو نفر شمشيرشان را بر او فرود آورند . آنگاه
معاويه از خانه خارج شده ، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي گفت : اين گروه از
رهبران و برگزيدگان از مسلمانان ، كساني هستند كه كاري جز با مشورت آنان تمام نخواهد
شد . آنان راضي شده و با يزيد بيعت كردند ؛ با نام خدا بيعت كردند . در اين وقت مردم
هم بيعت كردند ، چرا كه منتظر بيعت اين جماعت بودند .
در خلافت يزيد
بدين ترتيب كار بيعت يزيد به انجام رسيد . بعد از آن معاويه مدت زيادي
نپاييد تا آن كه در سال 60 بمرد . او به فرزندش چنين نصيحت كرد : مراقب اهل حجاز باش .
آنان اصل و عزّت تو هستند . هر كسي از آنان نزد تو آمد اكرامش كن . كسي كه نيامد ، از
او بپرس . تا آنجا كه گفت : من جز از سه نفر براي تو هراسي ندارم : حسين بن علي ،
عبدالله
1 . كامل ابن
اثير ، ج 3 ، ص259 .
|
130 |
|
بن زبير و عبدالله بن عمر . اما حسين ، اميدوارم خداوند او را كفايت
كند . اما ابن زبير ، اگر بر او غلبه كردي ، قطعه قطعه اش كن . اما ابن عمر ، ورع
او را مشغول خواهد كرد . او را با آخرتش تنها بگذار ، او هم تو را با دنيايت تنها
خواهد گذاشت .
به دنبال روي كار آمدن يزيد در سال 60 هجري ، يزيد به وليد بن عتبه ،
حاكمش در مدينه نوشت : اما بعد ، حسين و عبدالله بن زبير را چندان سخت نگاه دار تا
بيعت كنند و السلام ! وقتي نامه به او رسيد ، حسين و عبدالله بن زبير را خواست .
حسين نزد او رفت و وي نامه يزيد را به وي نشان داد . حسين گفت : كسي مانند من ، پنهاني
بيعت نمي كند ؛ وقتي مردم را دعوت كردي ، ما را هم بخوان تا يك جا كار انجام
شود . زبير در آمدن تعلّل كرده همراه با دوستانش به مكه رفت . وليد كساني را در پي او
فرستاد ، اما موفق به بازگرداندن او نشدند . در اين وقت ، حسين بن علي هم از فرصت
مشغول شدن وليد به ابن زبير استفاده كرده ، شبانه خاندانش را گرد آورد و شب بعد از
آن ، راهي مكه شد . اما ابن عمر ، در نقلي چنين است كه بيعت كرد و در نقلي ديگر آن كه
گفت : وقتي همه مردم بيعت كردند و كسي جز من نماند ، من هم بيعت خواهم كرد . در روايت
سومي هم آمده است كه در اين وقت او در مكه بود و در راه با امام حسين ( عليه السلام ) كه از مدينه عازم مكه بود ، برخورد كرد و از
قضايا آگاه شدند . وي به مدينه آمد و بيعت كرد . ( 1 )
قيام حسين بن علي ( عليه السلام ) و
شهادت ايشان
با رسيدن حسين بن علي ( عليه السلام ) به
مكه مردم در اطرافش جمع شدند و مجالس خود را در حضور و با محوريت او برگزار كردند و
به سخنش گوش دادند . در اين وقت فرستادگان شيعيان عراق نزد او آمده ، نامه هايي
از شخصيت هاي شيعه برايش آوردند كه در آنها از وي خواست شده بود تا به عراق
برود : « ما امامي نداريم ، نزد ما بيا ؛ بسا خداوند ما را بر هدايت در اطراف تو مجتمع
و متحد سازد » . حسين ، عموزاده اش مسلم بن عقيلرا به كوفه فرستاد تا حقيقت امر
را آشكار سازد . وقتي مسلم به كوفه رسيد ، جمعيت
1 . بنگريد : كامل
ابن اثير ، ج 3 ، ص 259 ؛ تاريخ يعقوبي ، ج 2 ، ص 287 .
|
131 |
|
زيادي در اطرافش جمع شدند . او هم فريفته اين جمعيت شده ، نامه اي
به مكه فرستاد تا حسين را در آمدن به كوفه ترغيب كند .
من از عقيده ابن عباس در اين باره در شگفت هستم كه گفت : در وقتي كه
آنان اميري دارند كه مالياتشان را مي گيرد ، تو را دعوت كرده اند ، پس در
اصل تو را براي جنگ دعوت كرده اند و من از بابت رها كردن تو توسط آنان
انديشناكم .
اين عقيده اي بود كه ناشي از نگرشي عميق و نگاهي متفكرانه از يك
فرد مجرّب بود . افرادي به جز ابن عباس هم همين مطلب را براي حسين گفتند . اما آنچه
در غيب خداوند مقدّر بود رخ داد .
حسين بن علي ، پيروانش را در مكه كه بيش از هشتاد نفر نمي شدند
آماده كرده به سوي كوفه به راه افتاد . زماني كه نزديك اين شهر رسيد ، اخباري به او
رسيد كه خليفه ، كسي را به كوفه فرستاده است كه اين شهر را تنبيه كرده ، و بر شيعيان
چندان سخت گرفته كه از اطراف مسلم پراكنده شده اند . حسين از اين مطلب نگران
شده خواست باز گردد ، جز آن كه برادران مسلم نپذيرفتند و گفتند كه بايد انتقام
برادرشان را بگيرند يا آن كه در راه او كشته شوند . آنان در نخستين گام رسيدن به
كربلا و پيش از آن كه بتوانند صفوف خود را منظّم كنند كشته شدند . سپاهيان يزيد بر
آنان يورش برده ، همگي را كشتند و زمين كربلا به خون فرزند دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رنگين شد ، آن هم به فجيع ترين
شكل كه نه تنها تا به امروز بلكه تا پايان روزگار ياد آن خواهد ماند . اين واقعه در
دهم محرّم سال 61 هجري بود . ( 1 )
اميران يزيد در مكه
در نخستين سالِ خلافتِ يزيد ، عمرو بن سعيد بن عاص كه به خاطر فصاحتش
به اشدق معروف بود ، امير مكه بود . او كمتر از دو سال امارت اين شهر را داشت . پس از
آن يزيد در سال 61 زماني كه زمزمه هاي شورش در مدينه آغاز شده بود ، او را به
اين شهر
1 . بنگريد : كامل
ابن اثير ، ج 3 ، ص 259 ـ 286 ؛ تاريخ يعقوبي ، ج 2 ، ص 288 .
|
132 |
|
فرستاد . در اين وقت حارث بن خالد بن عاص مخزومي امير مكه شد . برخي از
مورّخان امارت او را به نيابت عمرو بن سعيد ياد كرده اند .
در سال 62 يا 63 وليد بن عقبة بن ابي سفيان امير مكه شد . در دوران او
بود كه حركت عبدالله بن زبير در مكه آغاز شد . در اين باره به تفصيل سخن خواهيم گفت .
كسان ديگري هم امارت اين شهر را داشتند كه عبارتند از : عثمان بن محمد بن
ابي سفيان ، عبدالله بن زيد بن خطاب و يحيي بن حكيم بن صفوان بن اميه ، كه در
ترتيب امارت آنان اختلاف نظر هست . ( 1 )
1 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 168 .
|
133 |
|
شورش ابن زبير ( 1 )
گذشت كه يزيد بن معاويه در سال 60 به والي خود در مدينه نوشت تا براي
او از مخالفان بيعت بگيرد . نيز گفتيم كه حسين بن علي و عبدالله بن زبير در رأس
مخالفان بودند كه به مكه رفتند و حسين بن علي پس از مدتي در پاسخ به دعوت شيعيانش
در كوفه عازم آن جا شد كه به شهادت رسيد .
اما ابن زبير همچنان در مكه ماند . زماني كه خبر كشته شدن امام حسين
( عليه السلام ) را شنيد فرصت را براي تصميمي كه
سال ها آن را مسكوت گذارده بود ، مناسب ديد . به باور من اين انديشه خاص او بود .
وي از همان زمان عثمان ، آن گاه كه عثمان در جريان شورشْ او را بر در خانه خود
گمارد ، خود را شايسته خلافت مي ديد . همين كه عثمان از ميان همه او را براي اين
كار برگزيده بود ، معنايش آن بود كه به موقعيت او و ويژگي هاي ممتازش واقف بود .
ابن زبير در روزي كه مسلمانان علي ( عليه السلام ) را براي خلافت معرفي كردند ساكت ماند . اما اندكي بعد به سپاه معارضان حكومت علي ( عليه السلام ) كه از حزب خاله اش عايشه بودند ، پيوست .
اما وقتي آگاه شد كه شاميان با معاويه بيعت كرده اند و ديگر شهرها هم با وجود
بزرگان قريش و صحابه آن را پذيرفته اند و نيز ديد كه معاويه با خود او از در
دوستي درآمده و در اين باره اصرار دارد ، به او مي گويد : « مرحبا بابن عمة رسول
الله و ابن
1 . عبدالله بن زبير در سال اول هجرت به دنيا
آمد . پدرش زبير يكي از اصحاب نزديك به پيامبر ( صلي
الله عليه وآله ) ، مادرش اسماء دختر ابوبكر ، و خاله او
عايشه بود . ابن زبير از كودكي به جسارت شهره بود .
|
134 |
|
حواريه ، و اي غلام ! يك صد هزار به او بده و تمام نيازهاي او را بر
آور » ، آري در اين شرايط بهتر ديد ساكت بماند . ( 1 )
وي در تمام اين مدت ساكت ماند و فعاليت خود را معطوف به خويشان و
اطرافيانش كرد و خانه بزرگش را در همسايگي باب دريبه براي واردان و زائرانش باز
گذاشت . او جلساتي تشكيل مي داد كه در آنها آشكارا از عقايدش در باره حكومت و
انتقادهايش كه عامل امويان در مكه يعني عمرو بن سعيد بن عاص اشدق را آزار
مي داد ، سخن مي گفت .
خبر اين مجالس به عمرو بن سعيد مي رسيد ، اما او چاره اي جز
تغافل نداشت ؛ زيرا از موقعيت ابن زبير ميان مردم مكه و بهرهوري او از جرأت
مثال زدني اش آگاه بود . كما اين كه اخبار ابن زبير در شام به معاويه
مي رسيد و او با حلم و نيكي با او روبه رو مي شد .
معاويه مُرد و در سال 60 هجري با يزيد بيعت شد . در اين وقت ابن زبير
نخستين اقدام عملي را با كُندي آغاز كرد ، اما رقيب او حسين بن علي ( عليه السلام ) در مكه و شهرهاي اسلامي موقعيتي داشت كه بر
موقعيت ابن زبير مي چربيد . اكنون كه خبر رحلت امام حسين ( عليه السلام ) را در سال 61 شنيد برخاست و آشكارا به دعوت
پرداخت .
در اين وقت ، اشدق والي يزيد در مكه كوشيد تا با جدّيت و در عين حال
مدارا فعاليت ابن زبير را محدود كند . وي كساني را در اطراف ابن زبير و به ميان
ياران او فرستاده ، جاسوساني را مأمور كرد تا كارهاي او را كنترل كنند ، درست به
مانند آنچه امروزه خارجي ها انجام مي دهند . او كساني را در
ورودي هاي مكه گماشت تا اسامي افرادي را كه وارد مكه مي شوند يادداشت
كنند و هويت آنان را بشناسند . هر كسي را كه ارتباط خاصي با ابن زبير داشت ، به مكه
راه نمي دادند . اما اين تلاش ها تأثيري در اراده ابن زبير نداشت . يزيد
دستور داد تا ابن زبير را دست بسته به سوي وي بفرستند ، اما اشدق جز آن كه زنجيري
نقره اي براي او بفرستد نتوانست كاري از پيش ببرد . ( 2 )
1 . كامل ابن
اثير ، ج 4 ، ص 26 .
2 . كامل ابن
اثير ، ج 3 ، ص 305 .
|
135 |
|
حمله اي براي تأديب ابن زبير
در اين وقت اخباري رسيد كه حكايت از شروع ناآرامي ها در مدينه
داشت . يزيد به عمرو بن سعيد دستور داد تا به مدينه برود . عمرو ، حارث بن خالد مخزومي
را به نيابت از خود در مكه گذارد و به وي توصيه كرد تا مراقب ابن زبير باشد ،
توصيه اي كه هيچ خاصيتي نداشت ، زيرا ابن زبير با توجه به قدرت و موقعيتي كه در
مكه داشت ، اهميتي براي اين كارهاي واليان و هوشياري آنان قائل نبود . ( 1 )
يزيد از سال 61 در انديشه تأديب ابن زبير بود . وي از عمرو بن سعيد كه
به مدينه منتقل شده بود خواست تا عليه ابن زبير آماده شود . او هم سپاهي مركب از دو
هزار نفر فراهم آورده فرماندهي آن را به عمرو بن زبير ، برادر عبدالله و نيز انيس بن
عمر اسلميسپرد . اين سپاه به مكه رفت و بخشي از آن در ابطح ، و برخي ديگر در
ذي طوي مستقر شد . ابن زبير و نيروهاي او با آنان درگير شده ، از منطقه دورشان
كردند . اين حمله تأديبي در اواخر سال 61 بود .
شورش در مدينه
سال 62 رسيد و ناآرامي ها در مكه و مدينه ادامه داشت . مردم مدينه
نامه اي
به عبدالله بن زبير نوشته به او گفتند : اكنون كه حسين بن علي ( عليه السلام ) كشته شده است ، هيچ رقيبي براي ابن زبير وجود
ندارد . مدتي بعد در خلع يزيد متفق شده و عامل او را از مدينه اخراج كردند . اين
وقايع ادامه يافت تا در سال 63 به واقعه حَرّه منتهي شد . در اين واقعه بود كه شمشير
يزيد بعد از حادثه كربلا و قتل امام حسين ( عليه
السلام ) ، فاجعه جديدي آفريد و به دنبال دستور يزيد ، سپاهش به زور مدينه را
گرفت و آن را سه روز براي شاميان مباح كردند . ( 2 )
1 . كامل ابن
اثير ، ج 3 ، ص 305
2 . تاريخ يعقوبي ، 2 : 298
|
136 |
|
نخاوله ( 1 )
آنچه در اين مقطع انسان منصف را آزار مي دهد ، مطلبي است كه برخي
از مورّخان نوشته ، گفته اند كه نخاوله كه شيعيان فعلي ساكن مدينه هستند ، از
نسل همين اباحي ها در مدينه هستند . اين نظري است كه آشكارا تعصّب در آن ، خانه
كرده است . نسل آنان چه ارتباطي با تشيع دارد ؟ اگر آنچنان كه مي گويند اهالي
مدينه فرزندان متولد شده از اين اباحي ها را در ناحيه اي از مدينه
گذاشتند ، چرا اين نسل از اين نام و نشان شرمنده نشده ، در بلاد متفرق نگشتند ؟ گريز
آنان از اين ديار ، معقول تر مي نمايد تا آن كه در گوشه اي از مدينه
بمانند و تا به امروز پابرجا باشند .
واقعيت آن است كه برخي از مورّخان ، برابر روايات نقل شده ، عقل خود را
به كنار مي گذارند . برخي ديگر اسير گرايش هاي مذهبي و باورهاي خويش هستند
و بيش از آن كه براي حقيقت و تاريخ به ثبت وقايع بپردازند ، اسير شهوات و
خواسته هاي نفساني خود هستند .
آنچه اسباب تأسف است اين كه برخي از مردم مدينه ، تا به امروز متأثر از اين قبيل
اخبار هستند و به برادران نخاوله اي خود چنين نظري دارند . سني نبودن نخاوله هم
تأكيدي بر اين نگاه و نظر آنان شده است . اما واقعيت آن است كه نخاوله ( 2 ) بخشي از شيعياني هستند كه در جهان اسلام زندگي
مي كنند و تشيع هم پديده شگفتي در سرزمين هاي عربي نيست و تاريخ در تمام
ادوار خود و در ميان بسياري از خاندان ها و توده ها ، با آن آشنا بوده
است . برخورد تند مردم با نخاوله نشأت گرفته از سياست عثماني هاست كه به دلايل
سياسي با تشيع درگير بودند . فاصله ميان نخاوله و اجماع و
اتحاد امت جز اين نيست
كه مسلمانان به آنان توجه كرده و در قانع كردن آنان بكوشند تا ايشان به صفوف
برادرانشان پيوسته و همگي روي كلمه واحده اي كه بتواند اين شقاق و
1 . در باره نخاوله بنگريد كتاب : جامعه شيعه
نخاوله در مدينه منوّره ، قم دليل ما ، 1380 .
2 . در سعودي ، و در محافل اداري ، از آنان با
عنوان النخليون ( مفرد آن : نخلي ) ياد مي شود . من در معجم معالم الحجاز فصلي را به آنان
اختصاص داده ام و عقيده خودم را در ارتباط با آنچه مؤلف بيان كرده ، توضيح
داده ام . اما آن مطالب اجازه نشر نيافت ( عاتق ) .
|
137 |
|
اختلاف را بر دارد ، متحد شوند ، آن هم در وقتي كه ما بيش از هر زمان ديگر به
اتحاد و اتفاق نيازمنديم .
نبرد در مكه و آتش گرفتن كعبه
هنوز واقعه حرّه در اواخر سال 63 در مدينه تمام نشده بود كه يزيد به
مسلم بن عَقَبه ( 1 ) فرمانده سپاه شام ، دستور داد تا
براي جنگ با ابن زبير راهي مكه شود . در نيمه راه بود كه مسلم بن عَقَبه مرد و پيش
از آن سپاه را به حصين بن نُمير ( 2 ) سپرد . او فرماندهي
را بر عهده گرفت و در اواخر محرم سال 64 به مكه رسيده در بيرون آن مستقر شد .
ابن زبير هم با نيروهاي خود كه جمعي از مردم مكه و شماري از قبايل
اطراف بودند و كساني از بزرگان مدينه به آنان پيوستند ، آماده شده ، دو طرف به نبرد
با يكديگر پرداختند . اين مسأله ادامه يافت تا آن كه سپاه شام در سوم ربيع الاول 64
مجنيق نصب كرده ، شروع به ريختن نفت و سنگ روي كعبه كردند كه منجر به آتش گرفتن پرده
و خراب شدن ديوار آن شد . ( 3 )
به عقيده من هدف آنان كعبه نبود ، زيرا سپاه شام هم به سمت آن نماز
مي خواندند و كسي كه به سوي كعبه نماز مي خواند ، آن را هدف قرار
نمي دهد و راضي به انداختن سنگ ـ چنان كه برخي مورّخان گفته اند ، يا به
عقيده برخي ديگر ـ و آتش به سوي آن نمي شود .
آنچه من مي فهمم اين است كه ابن زبير به كعبه پناه برده بود و از آن به
عنوان ابزاري براي حفظ خود استفاده مي كرد . سپاه شام هم مي كوشيد تا او
را كه در پشت كعبه پنهان
شده بود ، هدف قرار دهد و طبعاً برخي از سنگها به كعبه
اصابت كرد . برخي از مورّخان ميانه رو گفته اند كه اصحاب ابن زبير در كنار
كعبه آتش روشن كرده بودند و اين آتش به
1 . مسلم بن عقبة بن رباح مري از فرماندهان
دوران اموي است . مسلم به خاطر اين كار زشت خود مسرف لقب گرفت .
2 . حصين بن نمير سكوني هم از فرماندهان دوران
اموي است .
3 . اخبار
مكه ازرقي ، ج 1 ، ص 135 .
|
138 |
|
پرده كعبه رسيد و با توسعه آن برخي از چوب ها و سقف كعبه در آتش
سوخت . ( 1 ) اين روايت در مقابل روايات تند ديگر
نزديك تر به واقع مي نمايد .
نجات يافتن ابن زبير
نبرد همچنان ادامه داشت تا آن كه خبر مرگ يزيد به مكه رسيد . در اين
وقت سپاه شام سست شد و حصين بن نمير هم دريافت كه از اين پس ادامه جنگ بي هدف
است . به همين دليل با ابن زبير به گفتگو نشست و گفت : اين مرد ـ يعني يزيد ـ مرده
است و تو سزاوارترين مردم به حكومت هستي . بيا با من به شام برويم ؛ در آنجا حتي دو
نفر بر تو اختلاف نخواهند نكرد .
ابن زبير اين را يك خدعه خواند و به شدت رد كرد . ابن نمير هم از او
روي گردان شد . در نقلي آمده است كه ابن زبير از كار خويش پشيمان شد و كسي را
در پي ابن نمير فرستاد تا به او پيغام دهد : به شام نمي آيم ، اما از هر كسي
توانستي براي من بيعت بگير . نويسنده تاريخ سياسي اسلام
مي افزايد : ابن زبير تحت تأثير افكار قومي بود ، يعني تمايل داشت تا سيادت به
حجاز باز گردد ، همان طور كه در روزگار رسول ( صلّي الله عليه
وآله ) و خلفاي سه گانه چنين بود ، به همين جهت حاضر به ترك حجاز نشد .
نويسنده همان كتاب در باره دولت عربي مي نويسد : باقي ماندن ابن زبير در مكه
عامل مهم ضعف او بود ، زيرا جنگ در آنجا روا نبود و اگر جنگ مي شد جسارت به
حرمت كعبه بود .
من متأثر بودن ابن زبير را از افكار قومي بعيد نمي دانم . او در
مقايسه با معاصران خود به شدّت روي اين مسأله حساسيت داشت ، اما به عقيده من اين
مطلب نبايد مانع از رفتن او به شام براي گرفتن بيعت مي شد . وي مي توانست
پس از رو به راه شدن اوضاع و استقرار حكومتش به حجاز برگردد . بنابراين بايد براي
نرفتن وي عامل ديگري را جستجو كرد كه همان ترس از خدعه بود كه روايات گذشته هم به
آن اشاره دارد . براي كسي مانند حصين بن نمير هم چنين خدعه اي بعيد
نمي نمود . او مي توانست با اين فريب
1 . همان ، ج 1 ، ص 139 .
|
139 |
|
دشمن خود را به شام برده ، به عنوان يك غنيمت به كسي كه در آنجا بر
سركار خواهد آمد ، تحويل دهد . از ابن زبير هم كه فردي بيدار و حريص و بلندپرواز بود ،
چنين توجهي نسبت به خدعه حصين بن نمير امري طبيعي بود .
به هر روي ، دو گروه در اين گفتگوي صلح ، با يكديگر توافق نكردند . حصين
بن نمير عقيده اش اين بود كه ادامه اين نبرد ، بي هدف خواهد بود . بنابراين
دست از محاصره مكه برداشت و به شام برگشت . در آنجا خلافت در اختيار معاوية بن يزيد
قرار گرفته بود كه در ربيع الاول سال 64 در اجتماعي از مردم اعلام
كناره گيري كرده ، گفت : من كاري را بر عهده گرفتم كه قادر به انجام آن نيستم .
من كار شما را به شما واگذار كردم ، هر كسي را مايليد انتخاب كنيد . مورّخان در باره
مدت زمان خلافت او از نصف يك ماه تا سه ماه اختلاف نظر دارند .
بدين ترتيب كار ابن زبير در مكه و حوالي آن استقرار يافت و مردم آنجا
و مدينه با او بيعت كردند . پس از آن بصره و كوفه هم با او بيعت كردند . وي كساني را
به مصر و يمن فرستاد كه آنان هم همگي با وي بيعت كردند . در خراسان نيز با او بيعت
شد و گروه زيادي از خوارج هم با او بيعت نمودند . همچنين اهل حمص و فلسطين و عراق و
ساير بلاد شام ، به جز دمشق او را همراهي كردند .
شماري از مردم دمشق هم براي ابن زبير فعاليت كرده ، در اطراف ضحاك بن
قيس فهري نايب دمشق كه از اصحاب پيامبر ( صلّي الله عليه
وآله ) بود ، گرد آمدند . او هم خطبه بلندي خواند و مردم را به بيعت با ابن
زبير فرا خواند . ( 1 )
مروان بن حكم ديد كه كار شام نيز به مانند ساير شهرها به تدريج در
اختيار ابن زبير قرار خواهد گرفت . بنابراين قصد رفتن به مكه و بيعت با ابن زبير
داشت تا براي بني اميه امان بگيرد . در راه به شماري از امويان برخورد كه او را
از اين تصميم باز داشتند . آنان به وي گفتند : تو شيخ قريش هستي ، و خالد بن يزيد بچه
است و عبدالله بن زبير پير . تنها آهن مي تواند آهن را فرو كوبد . خالد را مقابل
ابن زبير قرار نده ، بلكه خودت را كه بزرگ
1 . العقد الفريد ، ج 2 ، ص 313 .
|
140 |
|
قريش هستي مقابل او قرار ده . ما با تو بيعت مي كنيم . او هم دستش
را دراز كرده ، افراد مزبور در سوم ذي قعده سال 64 در جايي به نام جابيه با او
بيعت كردند .
سپس با ياران خود به سوي هواداران ابن زبير كه در شام بودند و
فرماندهي آنان را ضحاك بن قيس بر عهده داشت حركت كرد . در نبرد سختي كه درگرفت ،
ضحاك كشته شد و هوادارانش متفرق شدند . اين رخداد در اواخر ذي حجه سال 64 بود . بدين
ترتيب كار امويان در شام استقرار يافت و بيعت با مروان بن حكم تمام شد . اين در حالي
بود كه شهرهاي ديگر در اختيار ابن زبير بود و با او به عنوان خليفه مسلمانان بيعت
شد . ( 1 )
عصبيّت يمني ـ قيسي
زماني كه درست دقت كرده ، بر آن باشيم تا عوامل اختلاف در شام را ميان
هواداران بني اميه و ابن زبير بررسي كنيم ، در مي يابيم كه مسأله فراتر از جنگ
اموي ـ زبيري است . آشكار است كه برخي از قبايل يمن از قرن ها پيش از اسلام به
مرور در شام استقرار يافته بودند و زماني دراز در آنجا زيسته بودند . با آغاز فتوحات
اسلامي ، قبايلي از حجاز نيز در آنجا مستقر شدند كه به نام عدناني يا نزاري شناخته
شده و نام قيسي بر آن غلبه كرده بود .
شمار يمني ها و قيسي ها چندان در شام فراوان بود كه اردن و
فلسطين را هم پوشش داده بود .
ترديدي نيست كه يمني ها با توجه به اصل و اساس خود بر
قيسي ها فخر مي كردند . آنان در دوره اي از تاريخ ، بزرگان و رهبران
جزيرة العرب بودند . چنان كه خزاعه كه قبيله اي يمني بود ، پيش از قريش بر مكه
فرمانروايي مي كرد . همين طور اوس و خزرج كه در مدينه بودند ، همين وضعيت را
داشتند . از سوي ديگر ، قيسي ها كه از نسل فاتحان صدر اسلام بودند ، به
گونه اي ديگر بر يمني ها فخر مي كردند و خود را هادي آن سرزمين
مي دانستند . اين مفاخره ، عاملي براي بالا گرفتن عصبيتي بود كه اسلام از آن
پرهيز
1 . الآداب
السلطانية ( تاريخ فخري ) ، ص 164 .
|
141 |
|
داده بود .
يك دوره بر اسلام گذشت كه مردم اين عصبيت ها را فراموش كردند ،
اما چيزي نگذشت كه بر اثر بالا گرفتن فتنه ها بار ديگر بر سر انتخاب خليفه ، آن
عصبيت ها زنده شد . كساني از خلفاي اموي هم از اين فتنه گري و
عصبيت گرايي براي استوار كردن موقعيت خود بهره گرفتند . آنان به رغم آن كه با
قيسي ها پيوند داشتند ، گاه به مصاهره و ارتباط سببي با يمني ها دست
مي يازيدند تا برابر دشمني قيسي ها بتوانند از آن رابطه استفاده كنند .
اين مسأله به خصوص زماني رخ مي داد كه قيسي ها به سمت بني هاشم
مي آمدند و البته در اين مرحله بالا گرفتن تعصّب ، امري شگفت نبود .
در اين صورت نبايد از اين كه در ايام ابن زبير كساني در شام نداي
حمايت از او را سر مي دهند شگفت زده شويم ؛ درست همان طور كه كساني بر ضد ابن
زبير حاضر به دفاع مسلحانه از امويان بودند .
بدين ترتيب در اينجا بحث زبيري و اموي جز در اين حد نبود كه
قيسي ها آرزوي پيروزي قبايل حجاز را داشتند و يمني ها كه در آرزوي نابودي
قيسي ها بودند ، حتي اگر اين بر خلاف مصالح امويان ، دامادهاي آنان
مي بود .
معاويه به اختلاف ميان قيسي ها و يمني ها در شام واقف بود و
با سياست بي مانند خود با آن مدارا مي كرد . وقتي يزيد آمد كمابيش همان
وضع ادامه داشت ، اما با مرگ او درگيري آغاز شد و مروان بن حكم توانست از شمشير
يمني ها كه شمارشان بسيار بيش از قيسي هايي بود كه حامي ابن زبير در
حجاز بودند ، استفاده كند . ( 1 )
ويژگي هاي ابن زبير
در اين شرايط براي كسي مثل ابن زبير ، اين كه در شهرها بر بيعت با او
متفق شوند چيز زيادي نبود . او پسر حواري پيامبر و مادرش دختر ابوبكر و خاله اش
هم عايشه بود . خودش هم فردي عابد بود و وقتي به سجده مي رفت از بس طولاني بود
گنجشك ها بر
1 . بنگريد : تاريخ
دمشق ، ج 319 ؛ تاريخ
يعقوبي ، ج 2 ، ص 299 ، كامل
ابن اثير ، ج 3 ، ص 258 .
|
142 |
|
پشت او مي نشستند و بر مي خاستند ] ! [ . مانند ديوار
محكم بود و طبيعي بود كه در كار
دعوت خود استوار باشد ، چرا كه به سرعت و صبر و
اراده شهرت داشت . عمر بن عبدالعزيز گويد : روزي به ابوسليكه گفتم : وصف ابن زبير را
براي ما بگوي . او گفت : به مانند او كسي را كه پوستي روي گوشت و گوشتي روي عصب و
عصبي روي استخوان و جاني چنين در جسد ، به مانند او نديدم ؛ در وقت محاصره مكه آجري
از منجنيق ميان ريش و سينه او خورد ، اما او هيچ نهراسيد و نمازش را قطع نكرد و جز
براي ركوع سر فرود نياورد .
غرورش هم تا همين حد بود و نفسي شريف داشت ، همچنان كه فصيح و داراي بياني
نيرومند و صدايي رسا بود ، به طوري كه وقتي سخن مي گفت صدايش را كوه ابوقبيس
باز مي گرداند . ( 1 )
اينها صفات و ويژگي هايي است كه براي رهبري و زعامت به كار
مي آيد . بنابراين شگفت نيست كه در خط رهبري مسلمانان افتاده باشد . آنچه بايد
به اين مطالب ضميمه كرد ، تعصب او نسبت به سرزمين مكه است كه محل تولد اسلام در حجاز
بود و او تلاش مي كرد تا نيروي آن را باز گرداند تا بتواند آشفتگي دنياي اسلام
را از ميان ببرد و از آنجا بر مقدّرات دنياي اسلام سيطره يابد . نيز به اين مطالب
بايد افزود كه امويان در بلاد اسلام چه كردند . مسلمانان در سراسر جهان اسلام شاهد
اقدامات امويان بودند كه نمونه اش كشته شدن امام حسين ( عليه السلام ) و مباح كردن مدينه و جنگ با مكه و تغيير روش
شورايي به ملوكيت و نظام موروثي در حكومت بود ، كارهايي كه جاي نقد و ايراد فراوان
داشت .
جمع اين شرايط ، به علاوه آن ويژگي ها ، زمينه را براي پيروزي ابن
زبير و توجه مسلمانان در شهرهاي اطرف به او فراهم كرد . ( 2 ) با اين همه خواهيم ديد كه با وجود اين شرايط مساعد و
مناسب ، زمان چنداني نگذشت كه حكومت او سست گرديد و خلافت
1 . بنگريد : كامل
ابن اثير ، ج 4 ، ص 260 ؛ تاريخ طبري ، ج 2 ، ص
850 .
2 . به رغم اين وضعيت ، برخي از اشخاص بزرگي
مانند عبدالله بن عباس ، محمد بن حنفيه ، عبدالله بن عمر ، و علي ابن الحسين در
مقابل ابن زبير موضع گرفتند . ابن عباس مجبور به ترك مكه شده به طائف رفت و
همان جا درگذشت . ( ج )
|
143 |
|
بار ديگر به خاندان اموي در دمشق بازگشت و اين هم عوامل خاص خود را
داشت كه به آن خواهيم پرداخت .
آغاز زوال حكومت ابن زبير
مروان بن حكم بلافاصله پس از پيروزي بر ياران ابن زبير در شام در سال
65 ، سپاه نيرومندي را با فرماندهي خود به سمت مصر اعزام كرد تا عامل ابن زبير را از
آنجا بيرون كند . سپاه ديگري را هم به فرماندهي فرزندش عبدالعزيز به سمت عقبه در
اردن فرستاد و هر دو سپاه پيروز شدند و مصر در اختيار مروان قرار گرفت .
مروان به شام برگشته ، سپاهي را به سوي حجاز و سپاهي را به سمت عراق
فرستاد اما پيش از آن كه بتواند كاري از پيش ببرد مرد . زماني كه فرزندش عبدالملك
جايگزين وي شد ، تلاش زيادي براي استواري پادشاهي اش كرد . از يك سو با شيعيان
شورشي كوفه ـ توابين ـ جنگيده آنان را شكست داد . ( 1 )
سپس به سوي عراق لشكركشي كرده ، والي ابن زبير را از آنجا بيرون راند . آنگاه با
شنيدن اخباري كه از شورش هاي احتمالي در شام به گوشش خورد به آنها پرداخت و
همه فتنه ها را از ميان برد ( 2 ) و بدين ترتيب
بيشتر شهرها را تحت سيطره خود در آورد . در اين وقت تنها مشكل باقي مانده وجود ابن
زبير در مكه بود .
انحلال دولت زبيري
عبدالملك بن مروان بيش از آنچه به نظر مي رسد ، نسبت به كار خويش
آگاه بود . وي زماني كه ابن زبير با خوارج و شيعيان عراق درگير بود ، او را به حال
خود رها كرد و در انتظار آن ماند تا وي نيرويش را در اين منازعه از دست بدهد و ضعيف
شود . ما پيش از اين ، درباره خوارج اشاراتي داشتيم و گفتيم كه آنان به خاطر پذيرش
حكميت از سوي
1 . سپاه شام در جنگ با توابين پيروز شد ، اما
در نبرد با سپاه مختار شكست خورد و عبيدالله بن زياد به همراه تعداد زيادي از
شاميان كشته شدند ( ج ) .
2 . مروج الذهب ، ج 242 .
|
144 |
|
علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) از
وي انتقاد داشتند . در باره شيعه هم اشاراتي داشتيم كه چطور به خونخواهي امام علي
( عليه السلام ) و فرزندش حسين ( عليه السلام ) از ظالمان و ستمگران روي آوردند ، داستاني كه
دامنه آن همچنان ادامه يافت . ابن زبير همچنان در اين مجادله تلاش مي كرد و
مايه مي گذاشت تا آن كه نيرويش به تحليل رفت و در اين وقت بود كه عبدالملك
سپاه خود را به كوفه فرستاد . مصعب با سپاهي به مقابله آنان رفت در حالي كه مردم
عراق از شدّت بخل ابن زبير تحت فشار بودند و از سوي ديگر ، به خاطر كشته شدن مختار ،
فرمانده شكست خورده خود ، به دنبال انتقام بودند . اموي ها در همان آغاز
حركت خود ، سيل پول را به سوي مراكز رهبري زبيري ها سرازير كرده ، شيريني آرزوها
را به سوي خانه هاي رؤسا سرازير كردند . بدين ترتيب آنان زبيري ها را تنها
گذاشتند . اموي ها راه پيروزي خود را با عبور از كشته هاي عراقي و
حجازي ها هموار كردند و بدين ترتيب پس از كشته شدن مصعب بن زبير در سال 71
عبدالملك پيروز گرديد و در كوفه با او بيعت شد . ( 1 )
محاصره ابن زبير براي بار دوم در مكه
كار استقرار دولت اموي بعد از تصرّف شام و مصر و ديگر شهرهاي اسلامي
كه آنها را تصرف كرده بودند تمام نشد مگر بعد از آن كه عبدالملك در اين انديشه
افتاد تا ريشه زبيري ها را از جايگاه اصلي شان در مكه هم بِكَند . او در
سال 72 حَجّاج را با سپاه بزرگي به سوي عراق و حجاز فرستاد . اين سپاه ابتدا عراق را
تصرف كرده ، سپس به سوي حجاز حركت كرد و در طائف فرود آمد ، جايي كه حَجّاج در آنجا
متولد شده بود . ( 2 )
1 . كامل ابن
اثير ، ج 4 ، ص 13 .
2 . حجاج از قبيله ثقيف بود كه در طائف سكونت
داشتند . او در آنجا معلم بچه ها بود و زماني كه كار تعليم زندگي او را تأمين
نكرد ، به شام رفت و به پليس روح بن زنباع پيوست . زماني ، عبدالملك نياز به مردي داشت
تا مؤخره سپاه را اداره كند ، روح او را معرفي كرده ، از قساوت و درايت وي سخن گفت .
وي درست گفته بود و او توانست موقعيت خوبي در دستگاه عبدالملك به دست آورد . به
تدريج بر رتبت او افزوده شد تا آن كه فرماندهي سپاه عراق براي حمله به ابن زبير به
او سپرده شد . بنگريد : وفيات الأعيان ، ج 1 ، ص 173 .
|
145 |
|
سپس پيشاهنگان سپاه خود را به سوي عرفه فرستاد . در آنجا نيروهاي ابن
زبير در مقابل آنان برآمدند و درگير شدند كه ضمن آن نيروهاي زبيري شكست خوردند . سپس
حجاج به بئر ميمون ، جايي ميان مكه و مني آمد . در اين جا بود كه طارق بن عمرو
فرمانده اموي هم كه به مدينه رفته ، آنجا را تصرّف كرده ، براي عبدالملك بيعت گرفته
بود ، به وي پيوست .
با رسيدن هلال ماه ذي حجه سال 72 مكه در محاصره بود و حجاج راهي
براي ورود به مكه نداشت . با فرا رسيدن روز عرفه ، حجاج هم همراه سپاهش
تلبيه گويان ايستاد . سپس به مزدلفه رفت و از آنجا به مني آمد اما او و سپاهش
براي اتمام مناسكشان نتوانستند به مكه بيايند و همچنان در احرام ماند .
زبيري ها و طرفدارانشان هم نتوانستند به عرفات بروند و قرباني هاي خود را
همان جا در مكه ذبح كردند و همچنان در محاصره ماندند .
در آغاز سال 73 بود كه سپاه حجاج در ميان حجون و بئر ميمون استقرار
يافت . اين بعد از آني بود كه عبدالملك اجازه وارد شدن به مكه را به او داد ، در حالي
كه پيش از آن به وي توصيه كرده بود كه او را محاصره كرده و از وارد شدن به مكه
خودداري كند .
نيروهاي حجاج اندك اندك جلو رفتند تا برخي از نيروها در سمت باب بني
شيبه و
تقريباً در محاذات باب صفابه درهاي ورودي مسجد الحرام رسيدند . نيروهاي
زبيري به داخل مسجد رفته و در پناه كعبه سنگر گرفته بودند . حَجاج دستور نصب منجنيق
را داد كه نصب شد و اين براي بار دوم بود كه اين نقطه در دوره ابن زبير با منجنيق
مورد حمله قرار مي گرفت . سنگ ها به كعبه اصابت كرد و چنين تصور
مي شد كه هدف همان كعبه است . در اين باره بايد دقت بيشتري كرد . حجاج با همه
قساوت و دشمني كه داشت كسي نبود كه اسلاميت و قِبله اي را كه خود به سوي آن
نماز مي خواند فراموش كند و با منجنيق به جان آن بيفتد . اين قبيل جنگ هاي
پرحرارت كه در بسياري از ادوار ، مسلمانان را به خطاهاي بزرگ كشانده ، بيش از آن كه
اين نبردها مقصود بالذات باشد ، نتيجه طبيعي هيجانات ناشي از خشمي است كه عقل و حكمت
براي متعادل كردنشان در آن ها حضوري ندارد . و البته ما زبيري ها را هم
تبرئه نمي كنيم . آنان هم در ايجاد اين دشمني و
|
146 |
|
عنادي كه چنين متبلور شد سهيم بودند ، چرا كه با تحصن در كعبه ، امويان را وادار
به اين
اقدامات كردند . سنگ ها به همان اندازه به كعبه مي خورد كه بر
سر اينان فرود مي آمد . اندكي تأمل كافي بود به آنان نشان دهد كه دفاع در مقابل
چنين سپاه جرّارِ بي پاياني فايده اي ندارد و بهتر است براي حفظ خون
افرادي كه در آنجا بودند و نيز قدسيت بيت الله الحرام اظهار اطاعت كنند .
واقعيت آن است كه انسان شجاع نمي تواند به نداي عقل درست گوش
بدهد . عبدالله بن زبير با اعتقادي كه به حق خود براي امارت بر مسلمانان داشت ، و نيز
باورش به فاسد بودن حكومت در شام و نيز اعتماد به نفسي كه داشت ، مرد برجسته اي
بود كه مي توانست امور مسلمانان را در دست داشته باشد . او شجاعت خاصي داشت .
كافي است بدانيم كه يك بار كه امويان بر يكي از درهاي مسجد هجوم بردند او به تنهايي
و بدون اين كه كسي همراهش باشد به آنان يورش برد و آنان را تا حجون به عقب
راند . ( 1 ) مردمي از مكه نزد وي آمده گفتند : آيا درباره
صلح با آنان گفتگو نمي كني ؟ گفت : به خدا سوگند هرگز چنين چيزي را از آنان
درخواست نخواهم كرد . مردم از اصراري كه وي براي جنگ داشت ، به تنگ آمده به تدريج به
سمت ابطح رفتند تا از حجاج امان بگيرند و او هم امان مي داد . برخي شمار اين
افراد را حدود ده هزار نفر دانسته اند ؛ با اين حال اين مسأله تأثيري در ثبات
ابن زبير نداشت . ( 2 )
شجاعت اسماء
اسماء هم شجاعتي از خود نشان داد كه تاريخ كمتر به يادگار دارد و بعيد
مي نمايد كه بعدها هم مانند پيدا كند . واقدي مي نويسد : مصعب بن نائب از
نافع مولي بني اسد نقل كرد كه گفت : ابن زبير در باره پراكنده شدن مردم از
كنارش ، به مادرش گلايه كرد . او گفت : اگر تو مي داني كه بر حق هستي صبر كن ، چرا
كه ياران تو براي همان كشته شده اند .
1 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 169 .
2 . كامل ابن
اثير ، ج 4 ، ص 34 . به نظر مي رسد مؤلف بيش از حد از
ابن زبير خوشش آمده و شيفته بافته هايي شده است كه مورّخان زبيري با نفوذي كه
در متون تاريخي در اين دوره و بعد از آن داشته اند ، آنها را سرهم
كرده اند . « ج »
|
147 |
|
خود را اسير دست بچه هاي بني اميه نكن كه با آن بازي كنند . راوي گوي : وي
نزديك
مادر شده سر او را بوسيد و گفت : به خدا سوگند عقيده من همين است ، اما من
دوست داشتم عقيده تو را بدانم . حالا به من بنگر ؛ من امروز كشته خواهم شد ؛ اسماء
گفت : پسرم برو ببينم كار تو به كجا مي انجامد .
تا اين مقدار شجاعت و ثبات اسماء را مي شناسيم . اما مرحله اي كه پس از
آن رخ داد هزارها بار از اين هم بالاتر است ؛ زيرا چيزي كه مي شنويم حتي با
تعابيري مانند عزم و ثبات و شجاعت قابل وصف نيست ، بلكه از اين ها بالاتر
است .
اسماء به ابن زبير گفت : اين زره چيست كه پوشيده اي ؟ اين مال مردي است كه
طالب شهادت نيست .
عبدالله گفت : اين را پوشيدم تا قلب و خاطر تو آرام باشد .
اسماء گفت : نه . . . آن را درآر . . . عبدالله آن را از تنت بيرون آر .
تعبير « از تنت بيرون آر » چندان قاطع است كه در فرهنگ هاي لغت چيزي
نمي توان يافت كه بتواند معناي اين جرأت را به درستي برساند .
اين شجاعت يا چيزي كه بارها از آن بالاتر است ، به مقدار زيادي بيانگر عمق اين
فاجعه هولناك با همه جزئيات و تلفات و صدمه اي است كه بر كعبه وارد آمد . ( 1 )
پايان كار ابن زبير
ابن زبير همچنان به كار خود ادامه داده ، صبحگاهان نمازش را با آرامش
خواند . پس از آن افراد اندكي را كه در اطرافش بودند به پايداري فرا خواند . سپس دست
به حمله زده ، پانصد نفر از سربازان پياده و سواره را از در مسجد تا به حجون به عقب
راند . در اين
1 . در اين بخش و آنچه گذشت مؤلف همدلي زيادي
با ابن زبير نشان مي دهد و در حالي كه ده ها برابر از عظمت شخصيت امام
حسين ( عليه السلام ) و
اصحاب او نقل شده ، اشاره اي هم به آنها ندارد . اين كه مطالب مربوط به ابن زبير
و اسماء چه اندازه درست است بايد تأمل بيشتري صورت گيرد ؛ چرا كه زبيري ها
بعدها با تأليف آثاري در تاريخ اسلام به تحريف آن پرداختند .
|
148 |
|
وقت ، پاره آجري بر صورت وي اصابت كرده ، صورت او را زخمي كرد . وي خون
آن را در دست گرفت و به اين شعر تمثل كرد :
و لسنا علي الأعقاب تدمي كلومنا * * * و لكن علي أقدامنا تقطر
الدما ( 1 )
ما پشت به ميدان جنگ نكرده ايم كه خون از جراحت هاي ما بيايد . بلكه در
حالي كه روبرو ايستاده ايم خون از ما مي ريزد .
پس از آن بي هوش شد و روي زمين افتاد . در اين وقت به سراغ او رفته ، وي را
كشتند . با كشته شدن وي حكومت زبيريِ مكه به نقطه پايان خود رسيد . امويان داخل مسجد
شده ، طواف كرده و با گرفتن پرده كعبه خداي را براي اين پيروزي سپاس گفتند . اين
رخداد در 17 جُماداي اوّل سال 73 بود . ( 2 )
به دستور حجاج ابن زبير را در گردنه كَدي ( 3 ) نزديك حجون در بالاي مكه به دار آويختند . عقبة بن مكرم
با سند متصل به بني نوفل ، حديثي را نقل كرده است كه حَجاج
به دنبال اسماء مادر
زبير فرستاد كه بيايد . او نپذيرفت . دوباره كسي را فرستادند كه
مي آيي يا
شاخ تو را گرفته به زور بياوريم . باز هم نپذيرفت و گفت : به خدا سوگند
به پاي خود
نخواهم آمد مگر آن كه شاخ مرا گرفته به زور ببرند . سپس حجاج نزد وي آمد و گفت : كار
مرا با عبدالله چگونه ديدي ؟ گفت : آن چنان كه تو دنياي او را خراب كردي و او دين تو
را ! در نقلي ديگر آمده است كه ابن زبير چندان بر دار بود تا آن كه حجاج دستور دفن
او را در حجون داد و مادرش او را غسل داده ، كفن نمود و او را
خوشبو كرد .
پس از اين ماجرا حجاج در مكه ماند و براي عبدالملك بن مروان بيعت
گرفت . او بني هاشم را هم تحت فشار گذاشت . وي كه در اين باره قصد سختگيري داشت ،
با فرمان
1 . شرح
نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، ج 3 ، ص 284 . شعر
از حصين بن حمام مري است . « ج »
2 . كامل ، ج 4 ، ص 24 .
3 . كدا جايي به جز كُدا است . هر دو در انتهاي
مكه در سمت مسفله هستند و به جز كُداء است كه جايي نزديك مقبره شيخ محمود
است .
|
149 |
|
عبدالملك اين رويه را كنار گذاشت . ( 1 ) وي
محمد بن حنفيه و عبدالله بن عمر را به خاطر
بي طرفي شان تحت فشار
گذاشت . عبدالله بن عمر از روي اضطرار با امويان بيعت كرد . ( 2 ) سپس حَجاج تعداد زيادي از صحابه و تابعين را به شام برد
و آنان از روي اجبار با عبدالملك بيعت كردند . بدين ترتيب اين انديشه ابن زبير كه
مي خواست موقعيت ديني و مركزيت مكه را براي خلافت به آن باز گرداند ، از ميان
رفت . حكومت ابن زبير در مكه از سال 63 تا 73 براي ده سال به درازا كشيد و دامنه
نفوذ آن طي اين سال ها به بسياري از شهرهاي اسلامي ديگر هم گسترده بود .
بازگشت امويان به مكه
با سقوط دولت ابن زبير ، مكه به دست امويان افتاد و گروهي از زبدگان
اموي بر آن امارت كردند . مورّخان درباره اسامي آنان اختلاف دارند . به نظرم
مهم ترين دليل اين اختلاف نظر آن است كه نگاه مورّخان در اين دوره از توجه به
جزئياتي كه در حجاز بوده ، درست مانند هر شهر شكست خورده ديگر ، منصرف و به
نقطه اي ديگر معطوف شده است . در اين زمان كانون توجه مورّخان ، كارهاي عمومي
مسلمانان در شام و برخي از شهرهاي دنياي اسلام بود كه به سبب اتفاقات مهمي كه در
آنها روي مي داد ، از يك موقعيت عمومي ممتاز و برجسته برخوردار بودند .
مورّخان مكه يك سري اسامي از حاكمان اموي مكه را نوشته اند و
مورّخان ديگر اسامي ديگري كه كم و بيش با آنها اختلاف دارد . مقابله اين اقوال اين
نتيجه را به ما مي دهد كه مجموعاً در دوره اموي چيزي حدود 21 نفر طي 59 سال و
تا سال 132 بر مكه حكومت كردند . اين فهرست به جز نام افرادي است كه تاريخ از آن ياد
نكرده است .
به نظرم بهترين فهرستي كه بشود به آن اعتماد كرد ، فهرست تقي الدين فاسي در
شفاء الغرام است . ( 3 ) وي
در شرح نام امرايي كه از سوي عبدالملك پس از ابن زبير بر اين
1 . عقد الفريد ، ج 2 ، ص 317 .
2 . طبقات ابن
سعد ، ج 5 ، ص 81 .
3 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 170 .
|
150 |
|
شهر گمارده شد ، از اين اسامي ياد كرده است : مَسْلمة بن عبدالملك ،
حَجاج بن يوسف ، حارث بن خالد مخزومي . سنجاري از مورّخان مكه از جمله نكات شگفتي كه
در باره دوره امارت اين حارث نقل كرده اين است كه عايشه دختر طلحه حج گزارد و وي او
را دوست مي داشت . عايشه به حارث پيغام فرستاد كه نماز را به تأخير بينداز تا
طواف من تمام شود . او هم چنين كرد كه سبب اعتراض حاجيان شد . زماني كه عبدالملك از
اين مسأله آگاه شد گفت : اگر عايشه از من راضي باشد ، خشم بني مروان آسان است . وقتي
عايشه ، مناسك حجش را تمام كرد ، حارث در پي او فرستاد و وي را به مجلسي دعوت كرد كه
با او سخن بگويد . او پاسخ داد كه موعد ما پس فردا خواهد بود . ( 1 ) اما همان شب از مكه رفت . تصوّر من بر اين است كه در اين
روايت شائبه دشمني با امويان وجود دارد .
برخي ديگر از واليان دوره اموي در مكه عبارتند از : خالد بن عبدالله
قسري ، عبدالله بن سفيان مخزومي ، عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد ، نافع بن علقمه
كناني ، و يحيي بن حكم بن ابي العاص . فاسي مي گويد فكر مي كند از
جمله واليانِ عبدالملك در مكه يكي هشام مخزومي و ديگري ابان بن عثمان بن عفّان بوده
است . ( 2 )
يكي از واليان وليد بن عبدالملك بر مكه ، عادل ترين خلفا پس از
چهار خليفه نخست ، يعني عمر بن عبدالعزيز بود . ابن فهد مي گويد كه
عراقي ها در دوره امارت وي ، از عراق و ستم حَجاج به مكه مي گريختند تا در
پناه وي باشند . عمر نامه اي درباره ستم حجاج به مردم عراق ، به وليد نوشت . وقتي
وليد در اين باره نامه به حجاج نوشت ، او پاسخ داد : ادامه اين رويه ، نفعش به شورشيان
مي رسد . بهتر است امارت مكه را به خالد قسري بسپاريد . وليد توصيه حجاج را
پذيرفت و خالد را براي بار دوم در سال 93 به اميري مكه منصوب كرد . سپس
مي افزايد : در اين وقت ، خالد دستور داد تا بر منبر ، به عليابن ابي طالب
( عليه السلام ) دشنام داده شود . خطبا آن حضرت را سبّ
مي كردند و بر حَجاج درود مي فرستادند . بعد به سب حجاج دستور داد كه آنان
چنين كردند ! همو مي افزايد : خالد
1 . منائح الكرم ، ج 2 ، ص 38 « ج »
2 . همان ، ج 2 ، ص 172 .
|
151 |
|
مردم را به اطاعت از بني اميه تحريك كرده و مي گفت : اگر بدانم كه
اين حيوانات زبان داشته باشند و اطاعت از امويان نكنند آنها را از حرم بيرون
مي كنم . وي دستور داد تا عراقي ها را به زور از مكه بيرون كرده و
پناهندگان به عراقي ها را تهديد كرد . وي تا سال 96 امير مكه بود .
در دوران خلافت سليمان بن عبدالملك ، طلحة بن داوود حضرمي و سپس
عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد براي بار دوم ، بر مكه امارت كردند . امارت عبدالعزيز
چندان ادامه يافت كه خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد .
در اين دوره محمد بن طلحه و پس از آن عروة بن عياض و عثمان بن
عبيدالله بن قيس امارت مكه را بر عهده داشتند . سخن ابن جرير حكايت از آن دارد كه در
خلافت عمر بن عبدالعزيز كسي جز عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد اميري مكه را بر عهده
نداشت . فاسي به نقل از فاكهي مي گويد كه افراد ديگر بسا از طرف عمر بن
عبدالعزيز و پيش از خلافت او و زماني كه در مكه مقيم بوده ، امارت مكه را بر عهده
داشته اند .
در زمان امارت عبدالعزيز بن عبدالله ، وي نامه اي از عمر بن
عبدالعزيز دريافت كرد كه از كرايه دادن خانه هاي مكه نهي كرده و دستور داده
بود تا خانه هايي كه در مني ساخته شده ، تخريب و با زمين برابر شود . در اين
زمان مردم به صورت پنهاني خانه ها را اجاره مي دادند . ( 1 )
در زمان خلافت يزيد بن عبدالملك ، گروهي به امارت مكه رسيدند كه عبارت
بودند از : عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد و عبدالرحمان بن ضحاك . ابن جرير طبري گويد
كه در سال 103 مكه را با مدينه به او سپردند . پس از آن در نيمه ربيع اول سال 104 از
امارت هر دو عزل گرديد . ابن كثير گويد : سبب عزل او اين بود كه از فاطمه بنت
الحسينخواستگاري كرد و چون او نپذيرفت ، اصرار و تهديد كرد . فاطمه ، به يزيد بن
عبدالملك شكايت كرد و او نيز وي را عزل كرده ، عبدالواحد بن زياد نصري را به امارت
مكه گمارد .
در خلافت هشام بن عبدالملك اين افراد به امارت مكه رسيدند : عبدالواحد
بن
1 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 173 .
|
152 |
|
زياد ، و پس از او ابراهيم بن هشام مخزومي . ابن فهد مي گويد كه
ابراهيم به طور افراطي خودمحور بود . گفته اند كه در مني در خطبه اش گفت :
شما از داناتر از من سؤال نخواهيد كرد ! در اين وقت عالمي از عراق برخاست و درباره
قرباني پرسيد كه واجب است يا مستحب ؟ او نتوانست جواب دهد . شايد اين خبر هم ناشي از
برخوردهاي انتقادي تند با امويان باشد . پس از ابراهيم ، محمد بن هشام و سپس نافع بن
علقمه كناني امارت مكه را بر عهده داشتند .
در خلافت يزيد بن وليد ، يوسف بن محمد بن يوسف ثقفي كه دايي وليد بود
به امارت مكه رسيد . وي تا پايان خلافت وليد ، عهده دار اين منصب بود . در زمان
يوسف بود كه خليفه اموي دستور دستگيري ابراهيم بن هشام و برادرش محمد را داد كه هر
دو زماني امارت مكه را داشتند . وقتي آن دو را به شام بردند ، در آنجا به خاطر مسائلي
كه مربوط به دوره امارتشان بود ، شلاق خوردند . سپس آنان را به كوفه فرستادند و خالد
قسري را هم نزد آنها بردند و عامل كوفه هر سه را زنداني كرده چندان شكنجه كرد تا
همگي در يك روز از روزهاي محرم سال 126 مردند .
همچنين در خلافت يزيد بن وليد ، عبدالواحد بن سليمان بن عبدالملك به
امارت مكه رسيد . ( 1 )
1 . شفاء الغرام ، ج 2 ، ص 173 .