بخش 4

ابوحمزه خارجى #160;#160;#160; مسائل عمومى دوره اموى #160;#160;#160; بعد سیاسى #160;#160;#160; بعد علمى و دینى #160;#160;#160; بُعد هنرى #160;#160;#160; بعد عمرانى #160;#160;#160; اصلاحات عمومى #160;#160;#160; اصلاحات ادارى #160;#160;#160; اصلاحات در مسجد #160;#160;#160; بناى کعبه #160;#160;#160; نخستین#160;ها در مسجد #160;#160;#160; دوران اول عباسى #160;#160;#160; مقدمه: سقوط امویان #160;#160;#160; علویان و خلافت #160;#160;#160; خلافت عباسیان #160;#160;#160; دعوت عباسى در مکه #160;#160;#160; ظهور نفس زکیّه در مکه و پنهان شدن او #160;#160;#160; عمال عباسیان در مکه #160;#160;#160; بازگشت نفس زکیه #160;#160;#160; عباسیان در مکه #160;#160;#160; دومین قیام علوى #160;#160;#160; واقعه شهدا #160;#160;#160; بازگشت عباسیان به مکه براى بار سوم #160;#160;#160; واقعه احباش #160;#160;#160; نداى خلع امین در مکه #160;#160;#160; سومین قیام علویان به رهبرى افطس #160;#160;#160; قی


صفحه 151


مردم را به اطاعت از بنى اميه تحريك كرده و مى گفت: اگر بدانم كه اين حيوانات زبان داشته باشند و اطاعت از امويان نكنند آنها را از حرم بيرون مى كنم.
وى دستور داد تا عراقى ها را به زور از مكه بيرون كرده و پناهندگان به عراقى ها را تهديد كرد.
وى تا سال 96 امير مكه بود.

در دوران خلافت سليمان بن عبدالملك، طلحة بن داوود حضرمى و سپس عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد براى بار دوم، بر مكه امارت كردند.
امارت عبدالعزيز چندان ادامه يافت كه خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد.

در اين دوره محمد بن طلحه و پس از آن عروة بن عياض و عثمان بن عبيدالله بن قيس امارت مكه را بر عهده داشتند.
سخن ابن جرير حكايت از آن دارد كه در خلافت عمر بن عبدالعزيز كسى جز عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد اميرى مكه را بر عهده نداشت.
فاسى به نقل از فاكهى مى گويد كه افراد ديگر بسا از طرف عمر بن عبدالعزيز و پيش از خلافت او و زمانى كه در مكه مقيم بوده، امارت مكه را بر عهده داشته اند.

در زمان امارت عبدالعزيز بن عبدالله، وى نامه اى از عمر بن عبدالعزيز دريافت كرد كه از كرايه دادن خانه هاى مكه نهى كرده و دستور داده بود تا خانه هايى كه در منى ساخته شده، تخريب و با زمين برابر شود.
در اين زمان مردم به صورت پنهانى خانه ها را اجاره مى دادند.
(1)

در زمان خلافت يزيد بن عبدالملك، گروهى به امارت مكه رسيدند كه عبارت بودند از: عبدالعزيز بن عبدالله بن خالد و عبدالرحمان بن ضحاك.
ابن جرير طبرى گويد كه در سال 103 مكه را با مدينه به او سپردند.
پس از آن در نيمه ربيع اول سال 104 از امارت هر دو عزل گرديد.
ابن كثير گويد: سبب عزل او اين بود كه از فاطمه بنت الحسينخواستگارى كرد و چون او نپذيرفت، اصرار و تهديد كرد.
فاطمه، به يزيد بن عبدالملك شكايت كرد و او نيز وى را عزل كرده، عبدالواحد بن زياد نصرى را به امارت مكه گمارد.

در خلافت هشام بن عبدالملك اين افراد به امارت مكه رسيدند: عبدالواحد بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 173.



صفحه 152


زياد، و پس از او ابراهيم بن هشام مخزومى.
ابن فهد مى گويد كه ابراهيم به طور افراطى خودمحور بود.
گفته اند كه در منى در خطبه اش گفت: شما از داناتر از من سؤال نخواهيد كرد! در اين وقت عالمى از عراق برخاست و درباره قربانى پرسيد كه واجب است يا مستحب؟ او نتوانست جواب دهد.
شايد اين خبر هم ناشى از برخوردهاى انتقادى تند با امويان باشد.
پس از ابراهيم، محمد بن هشام و سپس نافع بن علقمه كنانى امارت مكه را بر عهده داشتند.

در خلافت يزيد بن وليد، يوسف بن محمد بن يوسف ثقفى كه دايى وليد بود به امارت مكه رسيد.
وى تا پايان خلافت وليد، عهده دار اين منصب بود.
در زمان يوسف بود كه خليفه اموى دستور دستگيرى ابراهيم بن هشام و برادرش محمد را داد كه هر دو زمانى امارت مكه را داشتند.
وقتى آن دو را به شام بردند، در آنجا به خاطر مسائلى كه مربوط به دوره امارتشان بود، شلاق خوردند.
سپس آنان را به كوفه فرستادند و خالد قسرى را هم نزد آنها بردند و عامل كوفه هر سه را زندانى كرده چندان شكنجه كرد تا همگى در يك روز از روزهاى محرم سال 126 مردند.

همچنين در خلافت يزيد بن وليد، عبدالواحد بن سليمان بن عبدالملك به امارت مكه رسيد.
(1)

ابوحمزه خارجى

در امارت عبدالواحد بن سليمان بود كه ابوحمزه خارجى در ذى حجه سال 129 با سپاهى عظيم به مكه يورش برد و عبدالواحد كه نتوانست در برابر او بايستد، در روز عيد قربان به مكه گريخت و شهر را براى ابوحمزه رها كرد تا بر آن سلطه يابد.

اين ابوحمزه در آغاز از شيعيان على بن ابى طالب (عليه السلام) و نامش مختار بن عوف از اهالى حضرموت بود.
وى سال ها همراه حُجّاج به مكه آمده، مردم را به خروج بر ضد امويان دعوت مى كرد.
وى در مكه با عبدالله بن يحيى كندى ملاقات كرد.
اين عبدالله

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 173.



صفحه 153


مردم را به سوى خود دعوت مى كرد و به وى لقب طالب الحق داده بودند.
ابوحمزه از وى خواست همراه او به حضرموت برود كه رفت.
در آنجا بود كه وى و قومش براى مبارزه با امويان با او بيعت كردند.
در اين وقت وى بر عامل امويان در حضرموت و صنعا شوريد و بر آنان غلبه كرد.

پس از آن ابوحمزه با سپاهش عازم مكه شده در ذى حجه سال 129 زمانى كه حاكم شهر گريخت، اين شهر را تصرف كرد و از آنجا به مدينه رفت.
عبدالواحد بن سليمان در آنجا به مقابله با او برخاست كه دو طرف درگير شدند و ابوحمزه او را شكست داد و به سال 130 بر مدينه هم مسلط گرديد.
از آنجا براى مبارزه با امويان به سوى شام رفت.
مروان سپاهى را برابر او فرستاد كه ابوحمزه را شكست داده، مدينه را از او باز پس گرفت.
ابوحمزه به مكه برگشت.
اندكى بعد سپاه اموى او را در وادى القرى(1) نزديكى خيبر محاصره كرده، كشتند و بار ديگر بر مكه مسلط شدند.
(2)

فاسى(3) به نقل از ذهبى مى گويد: وقتى امويان سپاه ابوحمزه را در وادى القرى شكست دادند، ابوحمزه همراه با برخى از سپاهيان خود به مكه گريخت و او را در آنجا يافتند.
سوارانى كه به تعقيب وى آمده بودند، از سمت مسفله و مَعْلات او را محاصره كردند به طورى كه راه گريزى نداشت.
وى پس از آن كه دفاع جانانه اى كرد، همان روز كشته شد.
در اين وقت، سپاه اموى به سوى يمن رفتند تا خليفه منصوب از طرف ابوحمزهيعنى عبدالله بن يحيى را از ميان بردارند.
آنان ضمن كشتن او، سپاهش را پراكنده ساختند و اين حركت را در نطفه خفه كردند.
بدين ترتيب مكه و مناطق جنوبى جزيره بار ديگر زير سلطه امويان درآمد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
از وادى هاى مشهور حجاز در شمال مدينه است.

2 .
كامل، ج 4، ص 297 و بعد از آن.

3 .
شفاءالغرام، ج 2، ص 175.



صفحه 154


 

 

 

 

 

 

مسائل عمومى دوره اموى

 

بعد سياسى

انتقال خلافت به شام، حدّ فاصلى ميان دو دوره تاريخى در حجاز است.
حجاز از اين نكته نيك آگاه بود كه در حاكميت سياسى ـ دينىِ دنياى اسلام نفوذ دارد، كما اين كه در آغاز مكه خود را از اصحاب حلّ و عقد در حكومت به شمار مى آورد.
اما از زمانى كه معاويه خلافت را به شام انتقال داد، مكه از اين موقعيت فرو افتاد و به نوعى تابع و پيرو تبديل شد و امارت آن شهر از آن پس تابعى از فرمانروايى شام گرديد.

معاويه تلاش كرد تا در عوضِ چيزى كه از مكه و مدينه گرفته است، بزرگان از مهاجر و انصارِ آن را راضى نگاه دارد.
ابزار وى براى اين كار بذل و بخشش هاى فراوان و بى حسابش بود و در اين زمينه از ويژگى هاى خاص خود استفاده مى كرد.

براى نمونه عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير، عبدالله بن جعفر طيّار، عبدالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابى بكر، ابان بن عثمان و كسانى از آل ابى طالب و ديگر افرادى از بزرگان از مكه و مدينه نزد وى در شام مى آمدند و برخوردار از مواهب او شده، نيازمندى هايشان بر آورده مى شد و با ارقامى فوق تصور به آنان بخشش هايى صورت مى گرفت.

معاويه علاوه بر اين، از حلم وسيع و اخلاق تحمل پذيرش در مقابل برخى از معارضان و مخالفان استفاده مى كرد; ويژگى اى كه كمتر ميان ديگران ديده مى شد.

قلقشندى در صبح الأعشى مى نويسد: معاويه به حج رفت و از زنى از بنى كنانه



صفحه 155


سراغ گرفت كه در حجون ساكن بود و به دارميه شهرت داشت.
او را كه سياه و بسيار چاق بود نزد وى آوردند.
از او پرسيد: دخترِ حام! چگونه اى؟ زن گفت: من فرزند حام نيستم.
من از بنى كنانه هستم.
معاويه پرسيد: مى دانى براى چه به دنبال تو فرستادم؟ گفت: جز خداوند كسى غيب نمى داند.
معاويه گفت: گفتم تو را بياورند تا از تو بپرسم، به چه جهت على را دوست داشتى و ما را دشمن؟ زن گفت: آيا بر من مى بخشى؟ معاويه گفت: نه.
زن گفت: حتى اگر بر من نمى بخشى باز به تو مى گويم.
من على را به خاطر عدالتش در ميان رعيت و تقسيم بالسويه بيت المال دوست داشتم.
و تو را به خاطر جنگ با كسى كه از تو سزاتر به حكومت بود و به خاطر اين كه در طلب چيزى بودى كه حق تو نبود، دشمن داشتم.
معاويه گفت: براى همين شكمت باد كرده و سينه هايت بزرگ شده است! زن گفت: آهاى! اينها اين وصف تو، به هند مى ماند نه به من.
معاويه گفت: آرام! من چيزى جز خير نگفتم.
سپس از زن پرسيد: على را چگونه يافتى؟ دارميه پاسخ داد: او را چنان ديدم كه سلطنت، آن چنان كه تو را فريب داده او را فريب نداد و چندان كه نعمت، تو را به خود مشغول كرد، او را مشغول نكرد.
معاويه گفت: راست گفتى.
آيا نيازى دارى؟ زن گفت: تو برآورده خواهى كرد؟ معاويه گفت: آرى.
زن گفت: يك صد شتر سرخ موى كه فحل باشند و چوپان هم داشته باشد.
معاويه پرسيد: با آنها چه مى كنى؟ گفت: با شير آنها بچه ها را غذا مى دهم و به كمك آنها در برابر بزرگ ترها سرافرازم و با استمداد از آنها ميان خانواده ها را صلح مى دهم.
معاويه گفت: اگر من اينها را به تو بدهم مى توانم جاى على را در وجود تو بگيرم؟ زن گفت: هرگز نمى توانى.
معاويه گفت: سبحان الله! هنوز من به مرتبه على نرسيده ام؟ سپس اين شعر را خواند كه تمامى خصلت هاى خوبش را جمع كرد:اگر من با شما با حلم رفتار نكنم، بعد از من چه كسى مى تواند چنين كند.

اموالى كه به تو داديم مال تو باشد، اما ياد كن كه تو را با اين كه با او جنگيده بودى، با آرامش و سلم پاسخت را داد.

سپس گفت: به خدا سوگند اگر على بود، چيزى از اين اموال به تو نمى داد.
زن گفت: به خدا سوگند، حتى مويى هم از مال مسلمين به من نمى داد!



صفحه 156


آنچه از اين قصه مبالغه آميز مى توان به دست آورد اين است كه پيروزى هاى معاويه، نتوانسته بود جامعه مكه را فريب دهد، چنان كه بذل و بخشش هاى سخاوتمندانه اش، روحيه نقادى موجود در اين شهر را از ميان نبرده و رفاه زندگى كه در اين دوره مردم در آن مى زيستند، مانع از بروز آزادى خواهى بدوى و صراحت و مردانگى آنان نشده بود.
چنان كه قدرت و سلطنت معاويه هم اراده اين زن را سست نكرد; زيرا وقتى از او پرسيد: آيا اگر اين شترها را به تو بدهم، جاى على را براى تو خواهم گرفت؟ آن زن پاسخ داد: هرگز.

همچنين از اين حكايت مى توان نتيجه گرفت كه معاويه سخت مى كوشيد تا با تمام استعدادى كه در صبر و حلم از خود بروز مى داد، در عوض گرفتن قدرت سياسى مكه و مدينه، با مردم اين شهر برخوردى نرم داشته باشد.
او در سياست، پيروز شد، چنان كه در مكه به مانند شام تصور بر اين بود كه مى بايست از اين مرد اطاعت كرد.
چنان كه به صحابىِ رسول بودن او اعتراف داشتند و اين كه از خاندانى برجسته از ميان قريش است و شخصيت بالايى دارد و در شام از نفوذ كافى برخوردار است و اخلاقش نرم و دست و دلباز است; چيزهايى كه رياست را متناسب با او و وى را شايسته اطاعت و پيروى نشان مى داد.

به سخن ديگر، معارضان در اين دو شهر تسليم واقعيت شدند و من بر اين باور هستم كه اگر نبود آنچه در روزهاى آخر خلافت وى درباره ولايت عهدى يزيد از سوى معاويه طرح شد، آن شورش هاى بعدى در حرمين پديد نمى آمد و تاريخ جريان عادى خود را دنبال مى كرد.

اما انديشه موروثى كردن خلافت و انتقال آن به يزيد، دوباره جريان معارضه را تازه كرد، چندان كه پسر دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله) قربانى شد و براى ابن زبير هم فرصتى پيش آمد تا دعوتش را مطرح كند و براى مدتى طولانى كسى برابر در نيايد.

عبدالله بن زبير نمونه يك رهبر انقلابى! بود.
او شخصيت و شجاعت كم مانند و ديگر شرايط رهبرى را داشت و من ترديد ندارم كه او حمايت كسانى را كه تصور مى كردند بايد خلافت به حجاز باز گردد، پشت سر خود داشت.
چنان كه نزديك بود ابن



صفحه 157


زبير در كارى كه به آن آگاهى داشت توفيق حاصل كند و مكه در وضعيتى بود كه سلطه دينى مى توانست به آن باز گردد.
ديديم كه مروان بن حكم كه حجت امويان در آن وقت بود عزم آمدن به مكه و بيعت با ابن زبير را داشت، تصميمى كه جوانان اموى در جابيه مانع از عملى شدن آن شدند و با او به عنوان خليفه بيعت كردند.

اين اقدامات، تبعات خاص خود را داشت.
سپاه شام با فرماندهى امويان، نهضت مكه را مورد حمله قرار داده، همه تلاش ها را از ميان برده، آمال و آرزوهاى او را در بطائح مكه دفن كرده، و جسدش را بر بلنداى حجون به دار آويختند.

از پيامدهاى اين ماجرا تنها نابودى تلاش هاى ابن زبير و دفن آرزوهاى او در بطحاء مكه نبود، بلكه آثار روحى آن روى مردم مكه تأثير گذاشت، به طورى كه ريشه ها و شعله هاى موجود را خشكاند و خاموش كرد و مردم اين شهر را چنان ساخت كه به زندگى در حاشيه سياست بسنده كردند، درست بعد از آن كه چند دهه در وسط سياست مى زيستند.

در پى نابودى حركت ابن زبير در مكه، و طى سال هاى بعد حوادث مهمى در شهرهاى اسلامى و در طول خلافت امويان تا پايان آن رخ داد، حوادثى كه ضمن آن مسلمانان به جان هم افتادند و موج هاى مهيب بر آنان فرود آمد.
خوارج قدرتى به هم زدند و شيعيان و علويان و زيديان شأن ديگرى داشتند و مرجئه و معتزله و شعوبيه هم براى خود بروبيايى داشتند.
اما مكيان نقشى در اين مسائل بر عهده نداشتند و هيچ گروهى بر ضد گروه ديگر وارد ميدان نشدند; گويى به همان تجربه هاى پيشين بسنده كرده و يا از پيروزى نااميد شده بودند.
چيز ديگرى هم هست كه بايد در بررسى اين مقطع تاريخى از آن غفلت نكنيم و آن اين كه مكى ها، چنان مى نمايد كه متأثر از شرايطى بودند كه در عهد شيخين پديد آمده بود و سايه اى از آن در روزگار ابن زبير بر سر آنها بود.
وقتى آن را از دست دادند و برخلاف تصور آنان حوادثى رخ داد كه به شدت آنان را گرفتار وحشت كرد، زان پس كوشيدند تا زندگى را با سكوت سپرى كرده، نگاهشان به زندگى جز نگاه يك بازيگر اهل شوخى نباشد كه با حقايق روبرو نمى شود، مگر به اندازه اى كه از آن دور مى شود.
زمانى كه آنان مذهب ابوبكر و عمر را قبول كردند جدى بودند، اما



صفحه 158


وقتى آراء مختلف شد و مذاهب متعدد پديد آمد و طرفداران هر يك با حرارت به دفاع از مذهب خود پرداختند و دجال ها و مهدى ها و مدعيان نبوّت فزونى يافتند، آرى در اين وقت، نگاه مكى ها به اين اوضاع بيش از آن كه جدى باشد، نگاهى منبعث از روحى غير جدى و و در واقع شوخ مسلك بود.

بسا بهترين وصفى كه مى تواند توضيحى بر تحليل ما باشد، مطالبى است كه على بن محمد بن على بن العباسى، يكى از داعيان بعدى عباسى در خطبه اش گفت.
سخن وى اين بود: كوفه و اطراف آن شيعه على هستند، بصرى ها عثمانى مذهبند و ساكت.
اهل جزيره حرورى مذهبند، و اما شام جز طاعت بنى اميه را نمى شناسند.
در مكه و مدينه غلبه با ابوبكر و عمر است.
(1) اين نگاهِ غير جدى مكى ها به دليل ثابت ماندن آنان بر ميراث ابوبكر و عمر بود كه آن شهر را در يك مدت طولانى تا پايان دوره مورد بحث ما، يعنى عصر اموى، در وضعيت ثابت نگاه داشت.
در اين زمينه، مى بايست از برخى از استثناها كه در شمارى از قصايد شعرى يا گفتگوهاى ادبى در مجالس ادبى كه برخى از جوانان در اطراف مسجدالحرام آنها را منعقد مى كردند، ياد كرد.
آنان در اين مطالب، گفتگوهاى مناقشه آميزى از زندگى خود يا در انتقاد از دولت اموى داشتند.
همين اقليت، به خاطر اين مطالب آزار فراوان ديدند.
چنان كه يوسف بن محمد بن هشام، عرجى شاعر مكى را به خاطر هجو امويان تحت فشار گذاشته او را شلاق زد و زندانى اش كرد تا آن كه قريب نه سال بعد در همان زندان مرد.
همين طور خالد بن عبدالله قسرى، سعيد بن جبير را تحت فشار گذاشته او را شكنجه كرد.
وليد بن عروه سعدى آخرين عامل امويان در مكه نسبت به گروهى از جوانان سختگيرى كرد و اين از آن روى بود كه آنان شب ها جلساتى بعد از نيمه شب در مسجد الحرام داشتند و در گفتگوهاى خود از سياست امويان انتقاد مى كردند.
وى جاسوسانى را بر آنان گماشت و در نهايت برخى را پراكنده كرد و بر برخى هم سختگيرى نمود.
همين طور نسبت به شاعر معروف مكه، سديف بن ميمون كه از همين جماعت بود سختگيرى كرده، او را به زندان انداخت و دستور داد تا هر شنبه، صد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
أحسن التقاسيم، ج 3، ص 293، 294.



صفحه 159


ضربه شلاق به او بزنند.
گفته اند كه وى چندان در زندان ماند تا آن كه عباسيان پس از ورودشان به مكه او را آزاد كردند.
وى در اين باره قصيده معروفى را سرود كه اولش چنين است:

اساس دين با آمدن بزرگان بنى عباس استوار گرديد.
(1)

و در انتقاد از امويان كه شمارى از آنها با وجود عباسيان بر تخت خلافت، روى فرش ها نشسته بودند مى گويد: اين كه ديدم روى فرش ها و تخت ها نشسته اند، مرا و سايرين را به خشم آورد!

اين قصيده بسيار طولانى است و در كتاب هاى ادبى آمده است.

دوباره به همان روحيه غير جدى برگرديم كه بر تمامى امت سايه انداخته و آن را به قناعت كشانده بود و مدتى بعد اين قناعت را به نوعى از زهد كشاند.
برخى از آنان از عابدان مشهور شده و يا به دنياى علم پناه بردند.
برخى ديگر به هرزه گرى در زندگى روى آوردند و به سراغ نوعى از فساد رفتند كه البته جنبه هنرى هم داشت.
برخى هم همچنان كه خواهيم گفت، گرفتار لهو و لعب شدند.

بعد علمى و دينى

در اينجا از آن دسته اى سخن خواهيم گفت كه روى به علم و زهد آوردند.

مورّخان بر آنند كه مكّه اين دوره به مقدار زيادى به اين سمت و سو تمايل پيدا كرد و كسان ديگرى هم كه از بلاد ديگر كوچ كرده به مكه آمده بودند، به آنان پيوستند، مهاجرانى كه فتنه هاى موجود در ولاياتشان دامن آنان را گرفته بود و به اجبار به محل اصلى اين دين گريخته بودند تا در اينجا به دور از آشوب ها، به آرامش دست يابند.
به همين دليل شمار آنان رو به فزونى نهاد و مكه مملو از عالمانى شد كه حلقه هاى علمى در مسجد تشكيل مى دادند.

عبدالله بن عباس در اوايل دوره اموى با فرار از اختلافات سياسى به اين جمع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
محاضرات خضرى، ص 48.



صفحه 160


پيوست.
وى نشيمنگاه خويش را در دار زمزم، در سمت چپ كسى كه به آن وارد مى شود قرار داد، جايى كه از آن علم و معارف انتشار يافت.
ما نيازى به شرح و تفصيل درباره ابن عباس نداريم.
كسى نيست كه نداند او از بزرگان صحابه بود و از ميان آنان، عالم ترين و پراطلاع ترين و عاقل ترين آنان بود.
او حِبر الاُمّه و مفسّر كتاب خدا بود و بازگشت او به مكه به قصد تدريس، امتيازى بود كه بعدها هيچ گاه مكه به چنان معامله اى با سود علمى سرشار و افتخارآميز، دست نيافت.
(1)

حلقه علمى ابن عباس در مسجد الحرام توسعه يافت.
تشنگان براى رفع عطش علمى خود به اين سرچشمه جوشان علمى هجوم آوردند و بدين ترتيب تبديل به حركت علمى نيرومندى شد كه تأثير خود را ميان تمامى گروه هايى كه در گوشه و كنار مسجد پراكنده بوده و به كار علمى مشغول بودند، باقى گذاشت.
(2)

اين مدرسه، دانشمندان فراوانى را تربيت كرد كه از آن جمله اند: مجاهد بن جبر، عطاء بن ابى رباح، طاووس بن كيسان، سعيد بن جبير، سليمان بن يسار، ابوالزبير محمد بن مسلم بن تدرس اسدى، عمرو بن دينار جُمَحى(3) و عِكرمه مولى ابن عباس.
نزديك ترين اينان به ابن عباس همين عكرمه بود و به همين جهت بيشترين روايت و علم ابن عباس، از طريق او بر جاى مانده است.
مجاهد بن جبر هم امتيازات خاصى دارد، كما اين كه يك دوره طولانى قاضى مكه بود.

مكتب پديد آمده در مكه، رسالت خود را به قوى ترين صورت ممكن و در قالب يك مكتب زنده، انجام مى داد.
معارف موجود در اين مكتب از يك نسل به نسلى ديگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
ازرقى با سند متصل از عطاء نقل مى كند كه زمزم دو حوض داشت، يكى بين خود زمزم و ركن بود كه مردم از آن آب مى نوشيدند، و دومى كه عقب تر بود و براى وضو از آن استفاده مى شد.
سپس مى گويد: جاى نشستن ابن عباس، در زاويه زمزم بود كه به سمت صفا و وادى و دست چپ كسى بود كه وارد زمزم مى شد.

2 .
ابن عباس، در ايام اقامت خود در مكه، به طائف رفت و آمد مى كرد.
زمانى كه در سال 68 مرگش فرا رسيد، در طائف بود و همانجا دفن شد.
بنگريد:
محاضرات خضرى، ص 7.

3 .
او از موالىِ يكى از مكيان و فردى موثق در حديث بود كه كسانى او را بر عطا و مجاهد هم مقدم مى دارند.
بنگريد:
العقد الثمين، ج 6، ص 334.



صفحه 161


انتقال مى يافت تا آن كه عالمانى چون سفيان بن عُيَينه(1) و مُسْلم بن خالد(2) و سپس شافعى پديد آمدند كه در اين باره توضيح خواهيم داد.
(3)

بُعد هنرى

گروهى ديگر از مردم، در پى همان نگاه بازيگرانه در زندگى به سوى تفريح طلبى و هنر و بازيگرى روى آوردند.

يكى از ابعاد آن در شعر، ظهور ظرايف ادبى و شعرى ميان اين افراد بود.
اين گرايش در اين برهه از تاريخ مكه چندان شيوع يافت كه در ادوار ديگر مانند ندارد.
به دنبال آن بود كه كسانى چون عمر بن ابى ربيعه و عبدالله بن قيس(4) و عرجى و حارث بن خالد مخزومى و شعراى ديگرى پديد آمدند كه هرچند در حد آنان نبودند، اما به طور عمومى نماينده صادق همان جنبه رفاه طلبى و مُجون و فساد در عصر خودشان بودند.

زنان رفاه طلب خرسندى و خشنودى خود را با روى آوردن به ادب و شنيدن آنها آغاز كرده، برخى از خانواده هاى اشرافى از اين زنان، به گونه اى متعرض شعرا شده، آنان را به زياده روى واداشته و خيال شاعرانه آنان را تحريك مى كردند.
حتى برخى با آنان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
سفيان بن عيينة بن ابى عمران.
شافعى مى گويد: اگر مالك و سفيان نبودند، علم اهل حجاز از دست رفته بود.
وى در سال 198 در مكه درگذشت.
العقد الثمين، ج 4، ص 592 .

2 .
مسلم بن خالد بن قرقره كه به او ابن جرجه هم گفته مى شود، فقيه مكه و معروف به زنجى، از فقهاى حجاز بود كه شافعى از او دانش فقه آموخت.
بنگريد:
العقد الثمين، ج 7، ص 187.

3 .
دانش حديث در نيمه دوم حكومت اموى اندكى جدى گرفته شد و از آنجا كه شمار فراوانى از اصحاب رسول خدا
(صلى الله عليه وآله) در مدينه و مكه بودند، كسانى به قصد استفاده علمى از آنان، از شهرهاى مختلف به حجاز مى آمدند.
هدف اين افراد افزون بر انجام اعمال حج، شنيدن احاديث آنان بود كه به مرور بر جاذبه آن افزوده مى شد.
بنابراين وجهى از انتشار حديث و همين طور علم قراءات و تفسير را بايد در همين رفت و آمد به حجاز به قصد انجام حج دانست.
جسته گريخته در ميان شرح حال رجال حديثى و عالمان اين دوره، مى توان اشاراتى در اين باب يافت كه بخشى از آنها در اين منبع آمده است:
دور الحج في إثراء الحركة العلمية، حجازى حسن على طراوه، قاهره، مكتبة زهراء الشرق، 1423. «ج»

4 .
در كتاب
طبقات الشعراء و به پيروى او الأغاني، نام وى عبيدالله آمده، اما مشهور برآنند كه نامش عبدالله است.



صفحه 162


درآميخته، گاه داخل اجتماعات پاك آنان شده به شنيدن غناى آنان مى پرداختند و شاعران را در انشاى اشعار رقيق تشجيع مى كردند.

 

قالت: لو أن أبالخطاب وافقنا *** اليوم نلهو و ننشد فيه أشعارا

 

آن زن گفت: اى كاش ابوالخطاب امروز موافقت مى كرد كه خوش باشيم و در آن اشعارى را انشاد كنيم.

اين ظرافت گويى به تدريج به مجالس انس شب نشينى براى شنيدن داستان ها كشيده شده، آنان در غفلت از مردم فرو رفتند و آثار آن را با استفاده از لباس هاى فاخر و از خزّ مى پوشاندند: (به اين اشعار بنگريد)

شب نشينى مى كردند و مى گفتند: اى كاش ما هميشه شبمان را برقرار مى ديديم.

اى كاش مردمان از لهو ما غفلت مى كردند و ما همه شب را به قمار مى نشستيم.

آنان چندان از عبور شب غفلت كردند تا آن كه صبحگاهان بر آمد.

آنان برخاستند و آثار شب نشينى را با لباس هاى خزّ محو مى كردند تا رد پاى آنان را نگيرند.

آنان برخاستند در حالى كه مى گفتند: اى كاش دامن شب روز را مى گرفت و طلوعش را به تأخير مى انداخت.
»

من بر اين باور نيستم كه تمايل و توجه اين زنان به شب نشينى ها به معناى آن است كه اينان فاجر و فاسد بودند، بلكه به اين معناست كه آنان زندگى را به سخره و شوخى گرفته.
آنان زنانى اهل تفريح بودند كه از زيبايى خوششان مى آمد و به آرزوها و خواست هايى كه محيطشان براى آنان ترسيم مى كرد گرايش داشتند.
(1)

دامنه اين ظرايف ادبى چندان به انحطاط كشيده شد كه دامن مواقف حج، يعنى مشاعر مقدّسه را هم گرفت.
مسعودى سخن يكى از حجاج شاعر را اين چنين براى ما نقل مى كند:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
الأغاني، ج 1، ص 105.



صفحه 163


چه جاى خوبى است موقف، چه جاى خوبى است كعبه در مسجد، و چه جاى خوبى است نزديك استلام حجر كه زنان مزاحم ما مى شوند!

در اين وقت خالد بن عبدالله قسرى والى مكه خشمگين شده دستور جدايى زنان و مردان را در مطاف صادر كرد.
ما اين شعر عرجى را از زبان آوازه خوانان مى شنويم كه چنين سروده است:

 

من اللائى لم يحججن يبغين حسبة *** و لكن ليقتلنّ البرِيء المغفلا

 

زنانى هستند كه براى حساب آخرت حج به جاى نمى آورند، بلكه براى آن است تا انسان هاى پاك اما غافل را بكشند.

روايات تاريخى اين نكته را هم افزوده اند كه اين ظرايف ادبى آلوده، دامن برخى از فقهاى حجاز را هم گرفت.
در اين روايات آمده است كه آنان شعورى نرم تر و تسامح بيشترى در قياس با فقهاى شهر داشتند و از جمله عبيدالله بن عمر عمرى گويد: من براى حج عازم بودم.
زن زيبايى را ديدم كه كلامى بر زبان آورد كه دشنام بود.
شترم را به او نزديك كرده به او گفتم: اى كنيز خدا! مگر تو حاجيه نيستى؟ آيا از خدا نمى ترسى؟ در اين وقت رويش را كه از زيبايى، خورشيد را محو مى كرد باز كرده گفت: عمويم! تو هم آرزو دارى.
من همان هستم كه عرجى در باره ام سروده است:

زنانى هستند كه براى حساب آخرت حج به جاى نمى آورند، بلكه براى آن است تا انسان هاى پاك اما غافل را بكشند.

وى گويد: من گفتم: از خداوند مى خواهم كه اين صورت را گرفتار عذاب جهنم نكند.
وقتى اين خبر به سعيد بن مسيب رسيد گفت: اگر او فقيهى از فقهاى عراق بود به آن زن مى گفت: دور شو، خداوند تو را زشت گرداند.
اما عابدان حجاز هم ظريف گو هستند.

در آن وقت، بسيارى از زنان روى خويش را باز مى گذاشتند(1) و بدون نقاب كعبه را طواف مى كردند.
ازرقى اشاراتى به اين مطلب دارد.
وى در روايتى از جدش چنين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
بنگريد:
الأغاني، ج 10، ص 54، ج 14، ص 165.



صفحه 164


آورده است: عطاء از اين كه زن با نقاب طواف كند كراهت داشت.
نظر ابن ابى مخارق
هم همين بود.
سپس گويد: عطاء همچنان عقيده خود را داشت تا برايش ثابت گشت كه عايشه با نقاب طواف كرده و همين مطلب سبب شد تا او هم اجازه دهد.

مكى ها در شنيدن غنا با تسامح برخورد مى كردند، به طورى كه طبقات ممتاز، كنيزكان خواننده داشتند و به آنان ادبيات عربى مى آموختند و صناعت شعرى تعليم مى دادند و آنان را رها مى كردند تا از غنايى كه از بلاد خود آورده بودند بخوانند، در حالى كه به آن غناها رنگ حجازى مى دهند.
ابوالفرج گويد: نخستين كسى كه از اهالى مكه غنا خواند، سعيد بن مسجح بود.
او غناى فرس و لحن هاى روميان را شنيد و ضرب را آموخت.
سپس آنچه را از صداهاى خارج از غناى عرب را كه زشت مى شمرد دور انداخت و پس از آن بر روشى كه جمع ميان همه غناها بود مى خواند و مردم هم پس از وى، از او پيروى كردند.
(1)

مدينه هم در اين آلودگى شريك شد و كار آوازه خوانى ميان مكه و مدينه شهرت يافت، اما مكه به سمت شعر غنايى كه در آنها شعر عمر بن ابى ربيعه و ياران او خوانده مى شد، پيشى گرفت.
در هر دو شهر، موالى آوازه خوان از مردان و زنان شهرت يافتند كه از آن جمله مى توان به جميله، هيث، طويس، دلال، برد الفؤاد، نومة الضحى، رحمة، هبة الله، معبد، مالك، ابن عايشه، نافع، عزة الميلاء، حبابه، سلامة القس،(2) بلبله، لذة العيش، سعيدة، و زرقاء ياد كرد.
اخبار اينان به تفصيل در اغانى آمده است.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
الأغاني، ج 3، ص 281.

2 .
نامش عبدالرحمن بن ابى عمار جشيمى بود كه به عبادت شهره بود و به همين خاطر به او «القس» گفتند.
ابتدا، غنا از سلامه به طور غير عمد شنيده شد، اما بعدها غناى وى تا آن جا بالا رفت كه بدان شهرت يافت همان طور كه به عبادت شهرت يافته بود.
بنگريد:
الأغاني، ج 8، ص 333.

3 .
در اين باره به كتاب دكتر شوقى ضيف با عنوان
الشعر و الغناء في مكة و المدينة في العصر الأموي مراجعه فرماييد.
ايضاً بحث مفصلى تحت عنوان «موقف فقهاء الحجاز و نساكه من الشعر و الغزل» در كتاب
مجتمع الحجاز في العصر الأموى صورت گرفته است.
فصل پنجم آن كتاب با عنوان «الغناء والشراب» هم در همين زمينه است (
مدينه منوره، مركز بحوث ودراسات المدينة المنوره، ص 2001).
در اين زمينه طه حسين هم تحليل هايى دارد كه در كتاب پيش گفته مورد ارزيابى و نقد قرار گرفته است (همان، ص 241 ـ 242).
در بخش خاصى از اين كتاب كه درباره آراء فقهاى حجاز درباره غنا است، اقوال زيادى نقل شده است كه به عكس مردم عراق كه غنا را تجويز نمى كنند، بيشتر فقهاى حجاز آن را روا مى شمرند.
(همان، ص 464 ـ 465).
«ج»



صفحه 165


بدين ترتيب نادره گويى و فكاهه سرايى و شور و نشاط، در مكه شيوع يافت، همچنان كه فخر فروشى به زيبايى و جمال كُشنده:

ما از اهالى خيف از ديار منى هستيم و براى مقتولى كه او را (از عشق) كشته ايم قصاص نخواهيم شد.

اين زنان، در لباس هاى خز و حرير و زينت هايى از ياقوت و زبرجد محو گشته بودند.

اين جماعت مشتاق در تفرجگاه ها و نزهتكده هاى خود در اطراف مكه و زاهر و در منطقه عقيق مدينه و نواحى طائف بودند.
همچنان كه نويسنده اغانى گفته است، آنان سوار بر چهارپايان زيباى خود مى شدند، در حالى كه گردنبدهاى طلا به گردن آنان آويخته بود، يا آنكه با قباهاى تزيين شده و لباس هاى نازك ساخته شده از كتان يا ابريشم كه برخى بلندتر از برخى ديگر بود حركت مى كردند.
گويى پلكانى است كه از نهايت صافى و صيقلى، استوار ايستاده است.
و نيز اشرافِ اينان، سرگرم استوار كردن قصرهاى خود در حاشيه شهرها بودند كه يكى از مشهورترين آنها قصر العقيق در اطراف مدينه است.

در ميان اهل رفاه در اين دوره، غذاهاى متنوّع شامى و فارسى شايع بود.
همچنان كه استفاده از صندلى در اطراف سينى هاى پر از ميوه و نيز كاربرد قاشق هايى از چوب و حوله هايى در كنار كاردهايى كه از قديم استفاده مى كردند، رواج داشت.
در بناهاى خانه ها هم از مهندسى هاى جديد استفاده مى شد، و طبقات خانه هايى با استفاده از سنگ و بر پايه ستون ها و قوسى ها به آسمان مى رفت، در حالى كه در زينت آنان از فسيفساء(1) و سنگ مرمر استفاده شده بود.
(2) برخى از آثار آنها هنوز هم در بقاياى قصر ابن عاص در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
تزييناتى كه با چيدن سنگهاى ريز و درشت كنار هم فراهم مى آمد.

2 .
الأغاني، ج 1، ص 211.



صفحه 166


حاشيه مدينه ديده مى شود.

دايره اين رفاه گرايى، چندان بالا گرفت كه دامن برخى از بزرگان را هم گرفته، آنان نيز به تفريح و ساختن بناهاى وسيع و زيبا روى آوردند و براى خويش روا شمردند تا در مجالس آوازه خوانى حاضر شده به اشعار رقيق و نرم گوش داده و به صداى آنها مترنّم شوند.
براى سكينه بنت الحسين چندان دشوار نبود تا از شعر عمر بن ابى ربيعه استقبال كند.
(1) گاه كه در ميان راه با او روبرو مى شد، افسار قاطر او را مى گرفت تا شعرش را براى او بخواند.
آنگاه به شعر او مى گوش مى داد و در باره برخى از معانى آن با وى مناقشه مى كرد.

در بيشتر خانواده ها در اين دوره، از پوشش عباى بلند كه از پوست شتر بود و روى قبا انداخته مى شد، در حالى كه از عقب آويزان بود و از وسط چاك خورده بود، استفاده مى شد.
برخى از آنان هم عمامه بر سر مى گذاشتند كه حجم آن بر حسب سن و موقعيت شخص مختلف بود.
گاه روى عمامه هم طيلسانى انداخته مى شد كه عبارت از پارچه اى از حوله بود كه تا كتفها را مى پوشاند.
زنان هم شلوارى گشاد و پيراهنى كه ميانه آن از گردن چاك داشت بر تن مى كردند.
علاوه بر آن به خصوص در فصل سرما، رداى كوتاهى هم بر تن داشتند.
در وقت خروج از خانه، چادر بلندى داشته و سرشان را هم با پارچه اى مى پوشاندند.
برخى از آنان صورت خود را باز گذاشته و خلخال هايى در پاى داشتند.

به هر روى، حجازى ها اين دوره پس از خاموشى حركت ابن زبير در حوزه زندگى سياسى، برخى به دنبال زهد و عبادت و علم رفته و كسانى هم مشغول هنر و لهو گشتند.
به اين مقدار نيز بسنده نكرده، در توسعه اين هنر در دمشق و نيز يمن و عراق نيز كوشيدند.

وليد بن عبدالملك و برادرش يزيد بهترين آوازه خوانان را از مكه به شام آورده و صداى آنان را در شام به آسمان بردند.
(2) غريض از دست والى مكه به يمن گريخت و الحان خود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
درباره صحت و سقم اخبارى كه در ارتباط با سكينه و شعراى زمان در
الأغاني آمده بنگريد به كتاب سكينه از عبدالرزاق مقرم (قم، شريف رضى، 1412) و كتاب توفيق الفكيكى در باره سكينه.

2 .
الأغاني، ج 5، ص 109.



صفحه 167


را در آنجا منتشر ساخت.
(1) شاگردان مسجح در مكه، در اواخر دوره اموى به عراق رفتند و اَلحان خود را در آنجا شايع كردند.
آنان در عراق مكتبى را پديد آوردند كه بعدها از دل آن اسحاق موصلى و ابن جامع و ديگران درآمدند.
ابجر، آوازه خوان مكى، به مصر رفت و الحان مكى را در آنجا گستراند،(2) حُجّاجى كه از نقاط مختلف به مكه مى آمدند، با هنر آوازه خوانى در مكه در آميخته شده، آنگاه آنها را به شهرهاى دنياى اسلام منتقل مى كردند.
امويان نيز با توجيهات و تحليل هايى كه داشتند در اين كار به آنان كمك مى كردند.
اين مسير تا به آنجا پيش رفت كه نسلى برآمد كه عيش را از راه هاى سهل و ساده به ارث برده و با بخشش ها و صدقات خو گرفته بود و بر درآمدى كه از اين بابت از شهرهاى ديگر به دست مى آورد تكيه مى كرد و طبعاً حقوق سياسى خود را به فراموشى سپرده بود.

اگر مجاز باشم كه قدرى از حوادث جلو بيفتم، بايد بگويم: اين تحليل اموى در اين شهر، چيزى بود كه بعدها تمامى دولت هاى اسلامى كه بعدها حكومت اين شهر را در اختيار گرفتند يا بر آن اشراف و نظارت داشتند، دنبال كردند.
آنان سر كيسه بخشش ها را براى مردم اين شهر شل مى كردند تا آنان را با اين بذل و بخشش ها سرگرم كرده، از رويكرد جدّى به زندگى باز دارند.
در اين صورت، آنان هيچ هدفى جز خوردن و نواختن يا زهد ورزيدن و دعاى به جان خليفه مسلمين نداشتند.
اگر اين دولت ها در اين بذل و بخشش ها اخلاص داشتند، به جاى آنها، مراكز علمى در اين شهر بنا مى كردند يا به احياى زمين هاى موات مى پرداختند يا كارخانه هاى صنعتى مى ساختند، اما بايد گفت آنان مغرض بودند.
آنچه ما در كَلّ بر ديگران شدن از گذشته به ارث برديم و فقرى كه بر آن پايه باليديم، و روحيه گدا منشى كه نسبت به حجاج و زوار داشتيم، و بدتر و بيشتر مردانگى كه از دست داديم، و مجدى كه بيش از همه مسلمانان اولاى به ميراث و حق آن بوديم، همه بر ذمّه تاريخ است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
الأغاني، ج 2، ص 398.

2 .
الأغاني، ج 3، ص 346.



صفحه 168


بعد عمرانى

قطبى در كتاب الإعلام خود از فاكهى نقل كرده است كه گفت از جمله آثار رسول(صلى الله عليه وآله) مسجدى است در بخش بالاى مكه در نزديكى چاه جبير بن مطعم بن نوفل.
(1)سپس گويد: منازل مردم در زمان كهن از اين چاه فراتر نمى رفت و بالاتر از آن خالى از سكنه بود.
عمر بن ابى ربيعه در اين باره گويد:

قبايل نوفل در مكه ساكن شدند اما من در پشت چاه هستم كه دورترين منزل است.
(2)

علت انتخاب آن جا اين بود كه معشوقه من كه در اطراف مكه زندگى مى كرد، مورد تهمت واقع نشود و افرادى كه نمى توانستند زبانشان را نگاه دارند، و حرفى را كه نبايد بزنند، به زبان مى آوردند، در اين باره چيزى نگويند كه اسباب زحمت معشوقه من شود.

از اين نكته مى توان دريافت كه روزگار قديم كه فاكهى به آن اشاره دارد اشاره به دوران اموى است و در شعر ابن ابى ربيعه هم كه شاعر همان دوره است، شاهدى بر اين نكته وجود دارد كه دورترين منزل، در پشت چاه بوده است.
بنابراين آبادى مكه در اين دوره، از آن چاه و مسجد فراتر نمى رفته است.
عقيده من چنان بود كه مردم مسجدى را كه اكنون برابر «الحلقه» است، به عنوان مسجد الرايه مى شناسند.
چاه هم به نظر من همان چاه كماليه است كه امروزه بر جاى مانده و چند متر با آن فاصله دارد.
اما اكنون چنين دريافتم كه استاد عبدالقدوس انصارى به تحقيق در باره محل چاه و مسجد پرداخته و معتقد است كه مسجد الرايه، مسجدى است كه در كنار جودريه(3) قرار دارد و عمارت شركت برق در پشت آن است.
در كنار آن و چسبيده به آن، چاه جبير بن مطعم بوده است.
من هم در حال حاضر عقيده او را درست مى دانم و در اين خصوص دلايلى دارم:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
مقصود مسجد الرايه است.
«ج»

2 .
الإعلام، ص 43.

3 .
جدر، نوعى گياه رملى است و بسا آن گياه در نزديك جايى كه مسجد الرايه بوده، مى روييده است; چون در آن زمان خانه اى در اينجا نبوده و به همين جهت جودريه ناميده شده است.
(عاتق:) جودرى در حجاز نوعى لحاف از پنبه است كه روى آن پارچه كشيده اند و يكى از اجزاء اصلى در خانواده ها تا همين عصر اخير بود.
يكى از پيرمردان به من گفت: شارع جودريه محل فروش اين نوع از لحاف بوده است.



صفحه 169


1 ـ قطبى در كتاب الإعلام پس از اشاره به اين كه عمران در آن زمان از آن چاه فراتر نمى رفته است، گويد: اما در زمان ما ـ كه مقصودش اوايل دوران عثمانى است(1) ـ آبادى تا حدود زيادى به سمت مَعْلات پيش رفته است.
(2) اشاره او به توسعه آبادى در سمت مَعْلات، اشاره به آن دارد كه مسجد الرايه با مَعْلات فاصله داشته است.
اگر فرض كنيم كه مسجد الرايه همان است كه برابر بازار است، بايد گفت فاصله ميان آن و مَعْلات بسيار اندك است و كمترين آبادى مى توانسته آن را مستقيم به مَعْلات وصل كند.

اما اگر مسجدى را كه در جودريه است، مسجد الرايه بدانيم، سخن قطبى كاملاً درست مى نمايد، زيرا مقدار فاصله ميان آنجا و مَعْلات مى تواند اين جمله قطبى را توجيه نمايد كه عمران به مقدار زيادى به سمت مَعْلات پيش رفته است.

2 ـ مورّخان مكه مى گويند كه وقتى ابن زبير راهى را گشود كه ما امروز به آن فلق مى گوييم، هدفش آن بود تا خانه هايش را در منطقه سويقه به باغ هايش از اين مسير متصل كند.
آنچه مى توان از اين نكته دريافت اين است كه باغ هاى او چندان از فلق دور نبوده و چنان مى نمايد كه موقعيت آن در محل بازار يا نزديك آن بوده است; زيرا بازار به جاى باغ هاست و همچنان آثار آن در حاشيه آن موجود است.
بنابراين اگر درست باشد كه باغ هاى او در محل بازار يا نزديك به آن بود، بعيد مى نمايد كه خانه هاى مكه تا جايى برابر باغ ها بوده باشد، زيرا به طور معمول در شهرها، باغ هاى هر شهر در نواحى اطراف آن است.
از آن جايى كه روزگار ابن زبير چسبيده به دوران اموى است، تصور چنان است كه باغ هاى او در نواحى مكه بوده و آبادى مكه و خانه هاى آن تا جايى دست كم صد متر پيش از باغ ها بوده است.
اين همان چيزى است كه با محل مسجد موجود در پشت شركت برق امروزى قابل تطبيق است.
بنابراين، آنچه درست تر به نظر مى رسد اين است كه گفته شود مسجد الرايه و چاه مطعم همان دو جايى هستند كه برابر شركت برق در جودريه قرار دارند، جايى كه انتهاى خانه هاى مكه در دوران اموى بوده است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
محمد بن احمد بن محمد نهروالى مشهور به قطبى متوفاى سال 990 است.
«ج»

2 .
الإعلام، ص 43.



صفحه 170


به باور من در سمت شبيكه هم، آبادى مكه از شبيكه آن سوتر نبوده است، زيرا محله الباب پس از اين دوران درست شده كه شرح آن خواهد آمد.
در اين زمان مكه ديوار نداشته است; زيرا آنچه از عبارت تقى الدين فاسى مى فهميم آن است كه آبادى مكه در اين عهد از ديوارى كه از دوران جاهلى نزديك مدّعا مى شناختيم، فراتر رفت.
سپس آن ديوار منهدم گرديد و مكه بدون سور بود تا آن كه در روزگار قتاده در سمت مَعْلات ديوارى ساخته شد كه از آن سخن خواهيم گفت.

بايد توجه داشت كه مقصود ما از آبادى در مكه در اين دوره، معنايى كه از محدوده به صورت معمول به ذهن مى رسد، نيست; زيرا معروف است كه بسيارى از سكنه، در مسافات دوردست از اين محدوده سكونت داشتند.
شعب عامر در جاهليت مسكونى بوده است; همين طور حجون و معابده.
بنابراين مراد از محدوده، آبادى متصل است كه به معناى نفى زندگى در نواحى اطراف، نزديك يا دور، نيست.

اصلاحات عمومى

در اين دوران، ثروت شهر بالا رفت و دليلش هم آن كه بسيارى از خانواده هاى مكى كه به بلاد فتح شده مى رفتند، بخشش ها و ثروت هاى فراوانى را كه معاويه و جانشينان وى به آنان مى دادند، به مكه مى آوردند.
طبعاً در مقايسه با زمان عثمان، فعاليت هاى تجارى بيشتر شده و كشاورزى هم از آنچه در آن دوران بود، توسعه يافت.
بسيارى از اراضى موات آباد گرديد و در كندن چاه رقابت خاصى پديد آمد و اقطاعات زراعى در طائف و نواحى آن گسترش يافت.
نوشته اند كه سليمان بن عبدالملك در زمان خلافتش به طائف آمد.
وقتى از كنار خرمن هاى كشمش مى گذشت تصور كرد اينها حرّه هاى سياه(1) است.

معاويه به مسأله آب در مكه توجه كرده، ده چاه در آنجا كند و آبش را روان ساخت كه ازرقى آنها را نام برده و محلش را نشان داده است.
او مى افزايد: وى بر آنها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
حرّه منطقه سنگلاخى سياه رنگ اطراف مدينه است.
«ج»



صفحه 171


حاشيه هايى قرار داد كه عبارت از باغستان هايى بود كه در آنها درخت خرما و كشت و
زرع بود.
از آن جمله چشمه هايى در مَعْلات و حجون و شهداء و برخى هم در نواحى مكه بود.
برخى هم بركه هايى داشتند كه مردم وارد آنها مى شدند.
نيز چشمه اى در پايين مكه بود كه از ميانه وادى از زير زمين عبور مى كرد و بركه اى داشت كه مردم از آن آب بر مى داشتند.
(1)

ابن زبير از آب اين چشمه ها بهره مى برد و خودش هم چاه هايى كند(2) و تلاش هاى خوبى در جهت رشد كشاورزى داشت و باغ هايى از مال خود در نقاطى مانند نقا و سليمانيه در جاى بازار امروزى تا اطراف معابده ايجاد كرد.
(3) نيز راه ميان قراره و نقا را گشود، در حالى كه ميان آن ها تپه هايى بود كه همچنان آثار تراشيده شدن در آنها باقى است.

ابن زبير همچنين به كار اصلاح ورودى هاى شهر پرداخته، براى بازگشايى برخى از خيابان ها اقدام به خراب كردن برخى خانه ها كرد.
همچنين از ثروتمندان مكه خواست كه به احياى اراضى موات موجود در نواحى مكه بپردازند.
هدف وى افزايش حبوبات و سبزيجات براى اهالى بود.
مانند همين اقدامات را در طائف نيز انجام داد به طورى كه طائف در زمان وى به لحاظ كشاورزى به موقعيتى دست يافت كه سابقه نداشت.
همچنين باغستان ها در شمال مكه و جنوب آن گسترش فراوان يافت و بازارهاى مكه پر از محصولاتى از حبوبات و سبزيجات اطراف آن شده، شهرى و باديه نشين در ناز و نعمت مى زيستند.
او صنعتگرانى را كه از مهاجران اطراف مكه بودند تشويق كرد تا خانه هايى در مكه بسازند.
اگر دولت ابن زبير ادامه يافته و فتنه ها و جنگ ها او را مشغول نكرده بود، كار مكه رونق يافته بود.
نگاه وى به مكه متفاوت از نگاه كسانى بود كه مكه را انبانى از گدايان مى دانستند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 183.

2 .
همان، ص 183.

3 .
مقصود مؤلف، حلقه اى است كه در مَعْلات قرار دارد كه اكنون تغيير كرده و به ذى طوى در جرول انتقال داده شده است.



صفحه 172


اصلاحات ادارى

ابن زبير اداره خاصى را در مكه پديد آورد كه مى توان آن را مانند اداره پليس امروزى دانست.
وى كسانى از ياران خود را در آنجا گماشته بود تا بر امنيت عمومى نظارت داشته باشند.
كسان ديگرى بر بازار نظارت داشتند، گروهى به كار بريد ـ نامه رسانى ـ مى پرداختند.
اينان چهارپايان سريعى داشتند كه مى توانستند اخبار شهرها و قراى اطراف را به او منتقل كنند.

با بازگشت امويان به مكه، امير اين شهر شغل حاجبى را ايجاد كرد كه كارش مراقبت از اموال او در سرزمين هاى فتح شده و نيز گرفتن شكايات و رساندن به او بود.
وى يك نيروى شامى هم در اختيار حاجب گذاشته بود تا در ابطح مراقب اوضاع باشند، همچنين كتّابى كه بخشش هاى مردم را ثبت و ضبط مى كردند.
نيز ساختمانى ويژه و متعلق به بيت المال در كنار دارالندوه ساخت.
برخى از اميران مكه در اين زمان كسانى را به نيابت از خود در امر قضاوت و نماز به كار مى گرفتند، چنان كه از ابن عباس و برخى از شاگردان مكتب او در مسائل قضايى استفاده مى كردند.
تا پايان دولت ابن زبير، سكّه مورد استفاده در معاملات، همان سكه عمرى بود كه در مدينه ضرب شده و در كنار آن كلمات فارسى بود.
اما امويان سكه خاص خود را در دمشق ضرب كردند كه ميان مردم مكه هم در كنار سكه هاى ديگر رواج يافت.

در اين دوره، كار بريد و راه ارتباطى مكه با شام به عنوان مركز خلافت توسعه يافت.
(1)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
مؤلف در اينجا اشارتى به راه هاى حج و مسيرهايى كه قافله ها براى حج مى پيمودند نكرده است.
بايد توجه داشت كه مسأله حج گزارى براى همه مسلمانان از همان عصر رسول
(صلى الله عليه وآله) آغاز شد و بلافاصله پس از رحلت هم به دليل ضرورتى كه ايجاب مى كرد، در ماه هاى نزديك به حج، مردم به سمت مكه حركت مى كردند.
طبيعى است كه حركت آنان به دليل مشكل امنيت، كاروانى بوده و به سرعت بحث قافله هاى حج مطرح شده است.
اين كه از چه زمانى اين قافله ها سامان دهى شده، و آيا تعيين مسيرها با نظر حكومت ها و دولت ها بوده است يا نه؟ بايد تحقيق شود.
عجالتاً از دوره اموى چهار مسير مهم وجود داشته است كه بعدها با اندك تغييرى همان مسيرها مورد استفاده قرار گرفته است: راه شامى، راه مصرى، راه عراقى و راه يمنى.
توجه داشته باشيم كه منهاى اشتراك دو راه مصرى و شامى، سه ركن از اركان كعبه به نام هاى يمانى، عراقى و شامى ناميده شده كه برابر همين سه ناحيه بوده است.
اينها چهار مسير اصلى بوده كه بر اساس آنچه در تواريخ مانده، توقف گاه ها و شهرهايى كه حجاج از آنها عبور مى كردند ثبت شده است.
در باره راه هاى چهارگانه حج در اين دوره بنگريد:
مظاهر الاهتمام بالحج، حجازى حسن على طراوه، قاهره، مكتبة زهراء الشرق، 1423، صص 85 ـ 111. «ج»



صفحه 173


اصلاحات در مسجد

معاويه اصلاحاتى در مسجد به عمل آورد، اما آن را توسعه نداد.
وى زمانى كه به حج آمد، از شام، يك منبر سه پله اى همراه آورد تا روى آن خطبه بخواند.
خلفاى پيشين در وقت خطبه خواندن مقابل كعبه و در حِجر،(1) ايستاده خطبه مى خواندند.
معاويه همچنين از بردگان، خدمه اى براى كعبه معين كرد كه تصوّر مى كنم خواجه بودند.
وى از ديباج و پارچه هاى قِبْطى، پرده براى كعبه درست كرد.
بعد از او يزيد و زبير و ديگر خلفاى اميه هم به اين كار ادامه دادند.
(2)

اما عبدالله بن زبير چندين خانه را خريدارى كرده، سمت شرقى و جنوبى مسجد را توسعه داد.

ازرقى مى گويد از جمله خانه هايى كه ابن زبير خريدارى كرد، متعلق به جد وى ازرق بود كه در شرق مسجد قرار داشت و قيمت آن كمتر از چند ده هزار دينار نبود.
مساحت مسجد در اين توسعه به حدود 32400 ذراع و در شكل مربع رسيد.
همين طور رواق هايى هم روى ستون هاى چوبى براى آن ساخته شد.
(3)

بناى كعبه

زمانى كه برخى از ديوارهاى كعبه در پى آتش سوزىِ زمان محاصره سال 64 آسيب ديد، ابن زبير دستور داد تا آن را از پايه بردارند و سپس بر اساس جايى كه ابراهيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 79.

2 .
همان.

3 .
همان، ج 2، ص 55



صفحه 174


بنا كرده بود، آن هم بر طبق خبرى كه از خاله اش عايشه شنيده بود، آن را بنا كرد.
مضمون
اين حديث آن بود كه رسول (صلى الله عليه وآله) فرموده بود: اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند، كعبه را بر مى داشتم و حجر را داخل آن مى كردم.
قوم تو به خاطر كمبود پول، آن را از كعبه بيرون انداختند.
آنگاه براى آن، دو درِ شرقى و غربى قرار مى دادم كه مردم از يكى داخل و از ديگرى خارج شوند.
همين طور درِ آن را روى زمين نصب مى كردم.
قوم تو آن را بالا برده اند تا هر كس را خواستند اجازه ورود دهند و هر كس را نخواستند ندهند.
(1) روايتى به اين مضمون در بخارى و مسلم هم آمده است.

ابن زبير بر اساس اين روايت، شروع به بناى كعبه كرد و كعبه به همين صورت بود تا آن كه حجاج به حجاز آمد و از عبدالملك اجازه گرفت كعبه را به همان صورت پيشين كه حِجْر بيرون از آن بود، بازسازى كند و يك در براى آن بگذارد.
عبدالملك اجازه داد.
مورّخان گويند بعدها كه عبدالملك حديث مزبور را شنيد، گفت: اى كاش به همان صورتى كه ابن زبير ساخته بود، آن را باقى مى گذاشتيم! برخى هم گفته اند كه مهدى عباسى خواست آن را مثل بناى ابن زبير بسازد.
(2) در اين باره با امام مالك مشورت كرد و او گفت: تصور مى كنم كعبه بازيچه دست ملوك شود; يكى بر عقيده ابن زبير باشد و ديگرى بر عقيده عبدالملك، يكى آن را خراب كند و ديگرى آن را بسازد! پس مهدىاز تصميم خود منصرف شد و كارى نكرد.
(3)

عبدالملك در سال 75 سقف مسجد را تجديد كرد و در بناى آن از چوب ساج استفاده كرد.
(4) همين طور دستور داد تا روى آن ستون ها، سرستون هاى زرين گذاشته شود .... وى به عامل خود خالد بن عبدالله قسرى دستور داد ميان صفا و مروه را چراغ
روشنايى نصب كند.
همين طور به او دستور داد تا چراغى برابر ركن حجر الاسود قرار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
شفاءالغرام، ج 1، ص 97.

2 .
همان، ج 1، ص 99.

3 .
همان، ج 1، ص 100.

4 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 56 .



صفحه 175


دهد.
او براى اين چراغ عمودى نصب كرد و اين نخستين بار بود كه به طور رسمى در
مسجد چراغ گذاشته مى شد.
تا پيش از آن برخى از همسايگان مسجد روى ديوار خانه خود چراغ مى گذاشتند تا مردم از نور آنها استفاده كنند.
ازرقى در اين باره از جدش عقبة بن ازرق نقل كرده است كه او روى ديوار خانه اش چراغ گذاشته بود تا مردمى كه طواف مى كنند، از نورش استفاده كنند; اين بود تا آن كه خالد بن عبدالله او را از اين كار منع كرد و خودش چراغى برابر ركن حجر الاسود نصب كرد.
(1)

در سال 80 به روزگار عبدالملك سيل عظيمى به سمت مسجد آمد و ديوار برخى از خانه هايى را كه محيط به مسجد بود ويران كرد.
عبدالله بن سفيان، در اين باره گزارشى براى عبدالملك نوشت و او هم پول فراوانى فرستاد و دستور داد تا ديوارهايى از آهك و گل براى خانه هايى كه به مسجد چسبيده هستند بسازد كه مانع از هجوم سيل و نفوذ آب به داخل مسجد شود.

عبدالملك دستور داد تا مسجد را بازسازى كنند آن گونه كه ديوارها را ساخت و سقف آن را با چوب ساج بنا كرد و بالاى ستون هاى موجود با طلا مزيّن گرديد، به طورى كه روى هر كدام از آنها پنجاه مثقال طلا بود.
(2) اما در مساحت مسجد توسعه اى نداد.
(3)

همچنين عبدالملك دو پرده و سايبان از ابريشم و دو قدح شيشه اى به كعبه اهدا كرد كه داخل آن از سقف آويزان شد.
(4)

زمانى كه وليد به خلافت رسيد، كارهاى پدرش را در باره سقف مسجد خراب كرد و از نو بناى استوارى را روى پايه ها و ستون هايى كه از فسيفساء زينت يافته بود بنا كرد و آن را توسعه داد و داخل آن را با سنگ مرمر فرش كرد.
سنگ هاى مرمر را به دستور او از شام و مصر، با سرعت به مكه منتقل كردند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 193.

2 .
منائح الكرم، ج 2، ص 45. «ج»

3 .
عمارة المسجد، باسلامه، ص 16.

4 .
اخبار مكه ازرقى، ج 1، ص 147.



صفحه 176


همچنين براى مسجد ايوان هايى هم درست كرد.
(1) وى دو هلال و يك تخت از طلا به كعبه اهدا كرد.
شيخ حسين باسلامه در باره ايوان ها مى نويسد: شايد مقصود فاسى از تعبير شرافات يا ايوان ها همان سراپرده هايى است كه براى نمازگزاران در مسجد درست شده است.

نخستين ها در مسجد

در اين مسجد نخستين بار از خدمه مسجد الحرام كه از بردگان بودند، سخن به ميان آمده اما تصريح به خواجه بودن يا نبودن آنان نشده است.
اما معروف آن است كه يزيد ابن معاويه اوّلين كسى است كه از خواجه ها استفاده كرد و بعيد نمى نمايد كه از همان ها كسانى را به مسجد تقديم كرده باشد.

از جمله مطالبى كه مورّخان نوشته اند اين است كه بردگان در اين دوره صفوف نمازگزاران را در مسجد مرتب كرده، از آن مراقبت مى كردند.
(2)

از نخستين هاى ديگر، تشكيل صفوف در اطراف و دورادور كعبه است.
(3) مردم در ماه رمضان در پشت مقام ابراهيم با فاصله زياد نماز خوانده و اجازه مى دادند هر كسى مى خواهد طواف كند.
اما در امارت خالد بن عبدالله قسرى، او دستور داد تا امام دقيقاً پشت مقام بايستد و صفوف هم دور كعبه يعنى در همه اطراف آن حلقه بزند.
وقتى به او اعتراض شد كه اين مانع از طواف افراد در اين وقت مى شود وى گفت كه طواف بايد بعد از نمازهاى مستحبى تراويح باشد.
بنابراين نماز آغاز نمى شد مگر بعد از آن كه طواف تمام شود و بدين ترتيب مردم در يك مرحله نماز مى خواندند و در مرحله ديگر طواف مى كردند و اين امر زير نظر همان بردگان كه خدمه كعبه بودند صورت مى گرفت.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
تاريخ عمارة المسجد، ص 23

2 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 52 .

3 .
منائح الكرم، ج 2، ص 31 - 33 سنجارى مى گويد كه براى نخستين بار حَجّاج اين كار را انجام داد.
در باره اختلاف نظر در اين باره، ايضاً از نظر فقهى، به همان منبع بنگريد.
«ج»



صفحه 177


در زمان خالد قسرى براى اولين بار در رمضان كسى را روى كوه ابوقبيس گماشتند كه وقت طلوع فجر فرياد مى زد و مردم را از ادامه خوردن و آشاميدن باز مى داشت.

نويسنده مرآة الحرمين گويد كه خالد قسرى در دوران حكومتش، دستور انهدام مناره ها را داد، زيرا شنيده بود كه برخى از مؤذنين در بالاى آنها به مغازله مى پردازند.

از ديگر كارهاى خالد آن بود كه وى چاهى را كند كه آب از آن بيرون مى آمد و تا زمزم مى رسيد.
اين آب از لوله هاى سربى مى گذشت، سپس در فواره اى ظاهر مى شد و از آن جا در يك حوض سنگى مى ريخت كه ميان زمزم و ركن و مقام قرار داشت.
آنگاه آب مزبور، از حوض بيرون ريخته داخل يك مجراى سربى مى شد و از آنجا به بركه اى در بازار در نزديك باب صفا مى رفت كه مردم از آن وضو مى گرفتند.
در آن زمان باب صفا نزديك تر از امروز به صحن مسجد بود.
مورّخان متفقند كه هدف خالد از اين كار آن بود كه با اين آب به رقابت با آب زمزم بپردازد.
(1) شايد كسانى كه اين نكته را جعل كرده اند، بر آن بوده اند تا از وى يا بنى اميه انتقام بگيرند، چرا كه كارهاى خالد در مكه با چنين جرأتى عليه دين هماهنگى ندارد.
قبلاً ديديم كه مسعودى نقل كرد كه خالد با شنيدن آن شعرى كه كسى از شعرا گفته بود و مضمونش آن بود كه چقدر موسم و كعبه و حجر خوب است كه با زن ها روبرو مى شويم! خشمگين شد و گفت: اما از اين پس ديگر مصادمت و مزاحمتى نخواهد بود! و سپس در مطاف مردان را از زنان جدا كرده، كنار هر ركنى، پاسبانى را با شلاق گماشت تا ناظر اوضاع باشند.
(2)

من نمى توانم بپذيرم كسى كه به خاطر خلط ميان زنان و مردان اين چُنين خشمگين مى شود، جرأت محاربه با زمزم را پيدا مى كند.
اما به هر روى، خالد در رفتارهايش بسيار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 85 .

2 .
شعر اين است: (
منائح الكرم، ج 2، ص 43. از الجامع اللطيف، ص 81)

يا حبذا الموسم من موعد *** و حبذا الكعبة من مشهد

و حبذا اللائي يزاحمننا *** عند استلام الحجر الأسود

مانند اين شعر در باره مناره گفته شد و خالد قسرى دستور داد آنها را هم منهدم كنند.
بنگريد:
منائح الكرم، ج 2، ص 44. «ج»



صفحه 178


افراطى و تند بود.
شايد همين رفتارها و يا بيزارى برخى نسبت به كارهاى امويان، سبب شيوع آن مطالب در باره اش شد.

از جمله شواهد رفتارهاى تند خالد آن است كه وى كسى را نزد عبدالله بن شيبه فرستاد تا درِ كعبه را در وقتى كه باز كردن آن معمول نبود، باز كند.
زمانى كه وى امتناع كرد، خالد دستور داد صد ضربه شلاق به او زدند.
وى هم نزد سليمان بن عبدالملك رفته شكايت كرد.
سليمان به دايى اش در مكه محمد بن هشام دستور داد تا همان صد ضربه شلاق را به خالد بزند.



صفحه 179


 

 

 

 

 

 

دوران اول عباسى

 

مقدمه: سقوط امويان

در بحث گذشته مان در باره امويان، به تلاش هايى كه آنان در استوار ساختن اركان حكومت خود داشتند اشاره كرديم; در اينجا به اجمال به اين نكته خواهيم پرداخت كه هنوز ستون هاى آن دولت چندان استوار نشده بود كه گرفتار اختلال شد و اركانش رو به ضعف گذاشت.
در واقع، هنوز سال 100 هجرى نگذشته بود كه بدنه آن دولت رو به ضعف نهاد و همزمان با پايان يافتن سال 132 عمر آن به سر آمد.

در محدوده بررسى تاريخ مكه و ارتباط آن با تاريخ عمومى جهان اسلام، تصور مى كنم بهتر باشد ما به اختصار به مهم ترين عوامل سقوط دولت اموى در طول اين سال ها و جايگزينى دولت عباسى بر ويرانه آن بپردازيم تا بتوانيم بحث خود را در باره مكه در پرتو تحولات عمومى جهان اسلام تعقيب كنيم.

بسا بتوان آنچه را در اين باره گفتنى است در نكات زير خلاصه كرد:

1 ـ نخستين عامل، تخم اختلافى بود كه به سبب رقابت بر سر ولايت عهدى ميان افراد خاندان اموى پاشيده شد و اين كه هر كدام از آنان براى ضربه زدن به رقيب، به توطئه عليه ديگرى و ياران او از ميان بزرگان و فرماندهان مشغول شدند.

2 ـ انتشار روح عصبيّت با تمايل برخى از آنان به سمت مضرى ها و گروهى ديگر به يمنى ها كه سبب پديد آمدن اختلاف و شقاق و كنيه ها گرديد.

3 ـ تعصّب عربى گرى رايج آنان و تحقير موالى و اهالى شهرهاى ديگر كه با آنان به



صفحه 180


مخالفت بر مى خاستند، چيزى كه سبب برانگيخته شدن روح شعوبى گرى شده، شعله هاى آن را بر افروخت و زمينه را براى قبول قيام ها و پيوستن مردم به حركت هاى مخالف، از خوارج يا شيعه و ديگران فراهم مى كرد.

4 ـ فرو رفتن بسيارى از آنان در اِتراف و توجه به لذائذ دنيوى كه اختصاص به آنان و اطرافيانشان داشت و همين طور توجهشان به لهو و انتخاب انواع همنشينان و نديمان كه سبب برانگيختن بسيارى از انتقادها عليه آنان در ميان بسيارى از متدينين شهرها مى شد.
از يكى از شيوخ بنى اميه در باره علت سقوطشان پرسيدند.
او پاسخ داد: ما به لذات خويش مشغول گشتيم و از تفقد كسانى كه تفقد آنان بر ما لازم بود باز مانديم.
(1)

عباس به برادرش بشر بن وليد مى گويد: تصوّر مى كنم كه خداوند اجازه هلاكت شما را داده است.
سپس به اين اشعار تمثل جست:

من شما را به پناه بردن به خداوند از دست فتنه هايى كه مانند كوه بالا مى رود و آنگاه خاموش مى شود، فرا مى خوانم.

مردمان از سياست شما خسته شدند.
پس به ستون هاى دين چسبيدند و به مخالفت برخاستند.

مردمان روبه صفت را به خود نچسبانيد.
اين روبهان وقتى بچسبند، مشغول چرا مى شوند.

با دستان خود شكم خويش را ندريد; چرا كه در آنجا حسرتى فراوان است و جاى جزع و فزع نخواهد بود.
(2)

5 ـ توهين به مسلمانان آن هم در عمق وجود و شعور آنان، كه در جريان حمله به كعبه توسط منجنيق، و حلال شمردن مدينه براى لشكر طى سه روز و به كارگيرى سخت ترين و مستبدانه ترين اعمال در جنگ با امام حسين (عليه السلام) و كشتن او صورت گرفت.
من گرچه با توجه به تحقيقات خودم، بعيد مى دانم كه امويان به عمد به كعبه حمله كرده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
مروج الذهب، ج 2، ص 194.

2 .
كامل، ج 4، ص 266.



صفحه 181


باشند، اما بايد توجه داشت كه وقتى احساسات عمومى برانگيخته شد مردم، به
فلسفه بافى ها و توجيهاتى مانند آنچه من گفتم، اعتماد نمى كنند.

از آنچه گذشت، مى توان چنين نتيجه گرفت كه عوامل مؤثر در سقوط امويان، متعدد بود و دولت اموى به ناچار مى بايست به نقطه پايان خود مى رسيد.
بنابراين نبايد از فرصت جويى دشمنان براى دست زدن به اقدام عليه آنان شگفت زده شد.

 

علويان و خلافت

مهم ترين دشمن امويان، جماعت علويان بودند كه هيچ گاه از آنچه آن را حق غصب شده خود در خلافت مى ناميدند، غافل نشدند.
آنان هرگز خون ريخته شده امام حسين (عليه السلام) را فراموش نكردند.
اين جماعت شاهد مهربانى مسلمانان نسبت به خود بودند، و مى ديدند كه چهره هاى برجسته و شاخص موضع مخالفت نسبت به امويان داشتند; همه اينها آنان را در موضعشان تشجيع مى كرد.
چنان كه حمايت شيعيانشان در عراق بر يقين آنان مى افزود.
علويان در طول خلافت اموى، هر گاه كه فرصتى پيش مى آمد جلساتى داشتند و به طور پنهانى امامت خود را به امام ديگرى از خود واگذار كردند و وقتى او در مى گذشت، ديگرى را به جاى او مى گماشتند.
در سال 96 سليمان بن عبدالملك بر بخشى از اسرار آنان واقف گرديد.
وى بر ضد امام آنان كه در آن وقت ابوهاشم بن محمد بن حنفيه بود توطئه كرده او را مسموم كرد.
زمانى كه ابوهاشم مرگش را نزديك ديد، در كنارش محمد بن على بن عبدالله بن عباس ديد.
بسا او را به خاطر اطمينانش، اهل ديده، حق خود در خلافت را به او واگذار كرد.
(1)

 

خلافت عباسيان

بدين ترتيب اين حق از اولاد على به عموزادگان آنان از اولاد عباس منتقل گرديد.
عباسى ياد شده در حوالى سال يك صد هجرى به كار انتشار دعوت در خراسان پرداخت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
الفاطميون في مصر، حسن ابراهيم حسن، 38. اين مطلبى بود كه عباسيان تبليغ كردند تا به اين طريق «امامت» مورد ادّعاى ابوهاشم را از خاندان «على» به خاندان «عباس» منتقل كنند و از اين طريق مشروعيت كسب كنند.
«ج»



صفحه 182


و پس از آن كسانى را به شهرهاى ديگر فرستاد.
هنوز سال 128 فرا نرسيده بود كه دعوت عباسى آماده شد و در اطراف آن كسانى از شيعه امام على (عليه السلام) و برخى از متديّنين و نيز كسانى از موالى و شمارى از مخالفان سياسى و ناراضيانى از توده مردم، گرد آمدند، و در حالى كه ابومسلم خراسانى در رأس آن قرار داشت، توانستند بر خراسان مستولى شده، پرچم عباسيان را بالا برند.

از آن به بعد بود كه عباسيان به نبرد ادامه دادند و بر اساس آنچه تواريخ جزئيات آن را نوشته اند حركت خود را تا سال 132 با فتح دمشق پايان دادند.
بدين ترتيب امويان ساقط گشتند و خلافت به ابوالعباس سفّاح (م 136) نخستين خليفه عباسى رسيد.

دعوت عباسى در مكه

ابوجعفر منصور برادر سفاح، براى كار دعوت عباسيان در حجاز فعّال بود و براى برادرش در مكه و مدينه بيعت مى گرفت.
در آن جا هيچ مقاومتى جز از سوى جماعتى از علويان صورت نگرفت.

ظهور نفس زكيّه در مكه و پنهان شدن او

انديشه مخالفت عباسيان از سوى مردى از چهره هاى برجسته علويان مكه از بنى هاشم با نام محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (عليه السلام) آغاز شد كه افزون بر علم و شرف، شهرت به ورع و زهد هم داشت و ملقّب به نفس زكيّه شده بود.

اين علوى، در اين شرايط، قدرتى براى گرفتن حقش در اختيار نداشت و به همين دليل كارى بيش از مخالفت با بيعت كردن از سوى خود با عباسيان نتوانست انجام دهد; و پس از آن هم مخفى شد.
(1) به نظر مى رسد عباسيان تصوّر كردند كه طرد وى مى تواند آنان را از ديگر كارهاى اساسى كه در اين وقت حساس كه زمان تأسيس دولت بود باز دارد.
به همين جهت با وى به نرمى برخورد كرده، برخى از عموزادگان را براى گرفتن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
البداية و النهاية، ج 10، ص 81 .



صفحه 183


بيعت نزد او فرستادند و خواستند با كمك مالى و مصالحه مسأله را فيصله دهند.
زمانى كه در اين كار توفيقى به دست نياوردند، او را رها كرده و به دنبال استوار كردن پايه هاى دولت خود در حجاز برآمدند تا وقتى كه توانستند امارت مكه و مدينه را به طور كامل در اختيار گرفته، ريشه امويان را بخشكانند.
اين در حالى بود كه از گروهى از ياران نفس زكيه كه از بيعت امتناع كرده و گريخته بودند، غافل گشتند.
آنان همچنين مجرمان سياسى را از زندان امويان رها كردند.
يكى از آنان سديف بن ميمون، شاعر مكه بود كه بر سفاح وارد شد.
در آن لحظه سليمان بن هشام بن عبدالملك نزد سفاح بود.
خليفه او را مورد تفقد قرار داد و وى گفت:

رجالى كه نزد تو هستند، فريبت ندهند كه زير اين دنده ها بيمارى پنهان شده است.

شمشير را ميانشان بگذار و تازيانه را چندان بالا ببر كه روى اين زمين يك اموى برجاى نماند.
(1)

عمال عباسيان در مكه

زمانى كه سفاح به قدرت رسيد، در همان سال 132، مكه را در اختيار عمويش داود ابن على بن عبدالله قرار داد.
اندكى بعد مدينه و يمن و يمامه را هم به آن ضميمه كرد.
داود به محكم كردن پايه هاى دولت عباسى پرداخت و دستور داد تا برخى از آثار اموى در مكه را از ميان ببرند.
از آن جمله مخزن آبى بود كه خالد بن عبدالله قسرى ميان زمزم و مقام ساخته بود، و نيز بركه اى كه مردم در نزديكى باب الصفا از آن وضو مى گرفتند.
سپس آب اين بركه را به بركه ديگرى كه در سمت ديگرى در نزديك مسجد بود، منتقل كردند.

اندكى بعد، سفاح، داود را عزل كرده، دايى اش زياد بن عبدالله حارثى را حاكم مكه، مدينه و يمن كرد.
وى تا سال 136 بر اين مناطق حكومت كرد.
در اين سال عزل شد و به جاى او عباس بن عبدالله بن معبد بن عباس روى كار آمد كه تا مرگ سفاح در آنجا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
كامل، ج 4، ص 333.



صفحه 184


حاكم بود.

از جمله كسانى كه از سوى سفاح امارت مكه را يافت، عمر بن عبدالحميد بن عبدالرحمن بن زيد بن عمر بن خطاب بود.

در سال 136 ابوجعفر منصور به خلافت رسيد، در حالى كه مكه در دست عباس بن عبدالله بن معبد بود.
بعد از او زياد بن عبدالله حارثى امارت يافت كه پيش از آن زمان سفاح هم مدتى حاكم اين منطقه بود.
امارت وى تا سال 141 به درازا كشيد.
پس از وى مكه را به هيثم بن معاويه سپردند كه تا سال 143 امير بود.
با عزل وى سرى بن عبدالله بن حارث بن عباس بن عبدالمطلب حاكم شد و تا سال 145 بر سرير امارت نشست.
(1) در اين وقت بود كه قيام علويان با رهبرى نفس زكيّه او را وادار به خروج از مكه كرد.

بازگشت نفس زكيه

منصور بر اين باور بود كه نمى بايست در كار نفس زكيه و برادرش ابراهيم سستى از خود نشان دهد.
وى اخبارى در باره از سرگيرى فعاليّت هاى آنان داشت.
به همين جهت به رباح بن عثمان حاكم خود در مدينه، دستور داد تا با شدّت با مردم برخورد كرده و به هيچ علوىِ هاشمى در آن جا رحم نكند.
او نيز چنين كرد و با حجازى ها برخورد سختى نمود و بسيارى از علويان را به زندان انداخت.

حاكم مدينه، به تعقيب نفس زكيه و برادرش ابراهيم پرداخت، اما اثرى از آنان به دست نياورد.
نفس زكيه در مدينه پنهان شد، اما ابراهيم به بصره گريخت تا مردم آن نواحى را به برادرش دعوت كند.
والى چاره اى جز سختگيرى بر پدر اين دو برادر كه در زندان بود نيافت.
او سوگند خورد كه تا دستگيرى آنان، پدر را در زندان نگاه خواهد داشت.
اما پدر هم سخت تر از آن بود كه رباح تصور مى كرد.
نفس زكيه به پدر پيغام فرستاد كه حاضر است براى آزادى او خود را در اختيار رباح قرار دهد، اما او نپذيرفت(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
برخى مورّخان ترتيب واليان مكه را با اندكى تفاوت آورده اند، بنگريد:
شفاء الغرام، ج 2، ص 177.

2 .
البداية و النهاية، ج 10، ص 81 .



صفحه 185


و به وى دستور داد تا كار دعوت را دنبال كنند.
او هم چاره اى جز آشكار كردن انقلاب پيش از رسيدن موعد مقرّر نداشته و قبل از آن كه با برادرش ابراهيم در بصره براى شروع حركت اتفاق كنند، با عجله دست به قيام زد.

به محض آغاز قيام، بيشتر اهالى مدينه در اطراف وى گرد آمدند; چنان كه امام مالك و ابوحنيفه و كسانى از علما كه در طبقه اينان بودند، از او حمايت كردند.
تنها تعداد اندكى تخلّف كرده و به بيعت قبلى خود با منصور وفادار ماندند.
امام مالك در مقابل اين افراد كه استدلال به بيعت خود با منصور مى كردند گفت: شما به اكراه بيعت كرده ايد و سوگند مُكْرَه، سوگند نيست.
(1) اينان هم به شورشيان پيوسته، والى مدينه را بيرون كردند.
پس از آن رهبرى انقلاب، سپاهش را به مكه فرستاده در سال 145 آن جا را گشود و سرى بن عبدالله عامل عباسيان را بيرون راند و به جاى وى حسن بن معاويه از عموزادگانش از آل على را به جاى وى گماشت.
زبير بن بكار مى گويد كه والى مكه پدر نفس زكيه و نامش جرير بن معاويه بود.
(2) دامنه اين انقلاب تا يمن گسترش يافت و آنجا نيز از دست عباسيان درآمد.
وقتى خبر به بصره رسيد، ابراهيم نيز حركتش را آغاز كرد و آنجا را به تصرّف خود درآورد.

در اين وقت منصور براى ريشه كنى اين فتنه، سپاه عظيمى را به سمت حجاز فرستاده، به مدينه حمله كردند و نفس زكيه را در 14 رمضان سال 145 كشتند.
پس از آن به مكه رفت كه علويان هم براى نجات خويش از آنجا گريخته، مكه را ترك كردند.
(3)

منصور سپاهى هم به بصره فرستاده، جنبش ابراهيم را نيز سركوب كرد.
پس از
آن به تعقيب بقاياى اين حركت در خراسان و سند و يمن و جزيره و بلاد مغرب و
مصر برآمد و هر چيزى را كه نشانى از حيات علويان در شهرهاى مختلف اسلام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
البداية و النهاية، ج10، ص 84 .

2 .
روشن نيست مطلبى كه مؤلّف نقل كرده، در اصل چه بوده است.
نام پدر نفس زكيه، عبدالله (محض) بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب است كه در سال 145 در سن هفتاد سالگى در زندان منصور عباسى در بغداد در گذشت.
بنگريد:
عمدة الطالب، ص 103 (چاپ مطبعة الحيدرية، نجف) (ج).

3 .
البداية والنهاية، ج 10، ص 91.



صفحه 186


داشت، از ميان برد.
بدين ترتيب بار ديگر حكومت عباسى به رهبرى ابوجعفر منصور
استوار گرديد.
(1)

عباسيان در مكه

زمانى كه دولت عباسى در مكه استقرار يافت، سرى بن عبدالله، حاكم پيشين را دوباره بر آنجا گماشتند; اما در سال 146 عزل شد و جاى او را عبدالصمد بن عبدالله، عموى منصور گرفت.

عبدالصمد آگاه بود كه انديشه علوى گرى با مرگ نفس زكيه از بين نرفته است; به همين دليل آماده براى نبرد با اين تفكّر شد.
وى شنيد كه سديف بن ميمون، شاعر مكى، يكسره مردم را بر ضد عباسيان دعوت مى كند.
وى همو بود كه زمانى هم مردم را بر ضد امويان بر مى انگيخت.
عبدالصمد از شعر سديف در هجو منصور آگاه شد.
شعر اين بود:

 

از روى ستم در كشتار مردم افراط كردى *** دستت را نگاه دار كه مهدى آن را خواهد پوشاند

پرچمى حسنى حتماً به سوى تو خواهد آمد *** كه پرخروش است و يك حسنى رهبرى آن را خواهد داشت

 

عبدالصمد خبر آن را براى منصور نوشت و خليفه دستور داد تا طرفداران اين انديشه را تحت فشار قرار داده و سديف را هم زنده زنده دفن كند كه او هم چنين كرد.
ولايت عبدالصمد تا سال 149 يا 150 به درازا كشيد.
ابن ظهيره امارت او را تا سال 157 مى داند.
عبدالصمد از عجايب مخلوقات بود.
وى با همان دندان هايى كه اولين بار درآورده بود تا پايان عمر زندگى كرده و فك پايين او يك تكه بود.

محمد بن ابراهيم امام، والى بعدى مكه بود كه تا سال 158 حكومت كرد.
اين همان سالى است كه منصور در آن ]و در شهر مكه[ درگذشت.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
تاريخ طبرى، ج 9، ص 259.



صفحه 187


در خلافت مهدى، امير مكه، ابراهيم بن مهدى بود كه تا سال 161 ماند.
بعد از وى، جعفر بن سليمان تا سال 166 حكومت كرد و در اين سال، بار ديگر محمد بن ابراهيم امام، حاكم مكه شد.

در خلافت هادى عباسى، حاكم مكه عبيدالله بن قثم در سال 166 يا 167 بود.

همه اين واليان از اولاد عباس بوده و بيشتر آنان، بر طائف و جده و برخى بر مدينه هم به طور همزمان حكومت مى كردند.
(1)

دومين قيام علوى

به رغم فعاليت شديد عباسيان، ريشه تفكر علوى نخشكيد.
سال 169 با حوادث جديدى كه علويان به راه انداختند آغاز شد.
آنان حركت خود را از مدينه آغاز كردند، جايى كه در گذشته، تحت فشار بود و اكنون هم بيشتر.
رهبرى اين حركت را حسين بن على بن حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب بر عهده داشت.
وى جز آنچه مى پوشيد و آن هم پوستينى با لباسى زير آن بود، چيزى نداشت.
يك بار بر مهدى عباسى وارد شد و او چهارصد هزار دينار به وى داد كه حسين تمامى آن را در بغداد و كوفه تقسيم كرد.
(2)

از شگفتى ها آن كه در طول ربع قرن دو نفر از اولاد امام حسن (عليه السلام) رهبرى دو قيام را بر عهده داشتند و وارد اقدامى مخاطره آميز شدند، در حالى كه جد آنان، يعنى امام حسن(عليه السلام) به مسالمت جويى شناخته مى شد.
از آن شگفت تر اين كه اين ماجراجويى در ميان اولاد على (عليه السلام) ديگر آرام و قرار نگرفته، به دنبال هر حركت و نهضتى، حركت ديگرى آغاز مى شد و تا نزديك روزگار ما كه اكنون مشغول نگارش تاريخ آن هستيم، يكسره ادامه دارد.

حسين بن على، بعد از بيرون راندن حاكم مدينه، دارالاماره را تصرف كرده،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 178.

2 .
البدايه والنهايه، ج 10، ص 107.



صفحه 188


يارانش به زندان هجوم بردند و ياران در بند خود را آزاد كردند.
اين جماعت با وى بيعت كردند و به مدت يازده روز در مدينه ماندند.
(1) گفته اند مهم ترين نكته در قيام وى، آزاد كردن بردگان بود آن هم با اين استدلال كه برده شدن آنان شرعى نبوده و منادى او پس از قيام اعلام كرد، هر برده اى نزد ما بيايد آزاد است.
(2)

واقعه شهدا

اين جماعت به سمت مكه به راه افتادند.
سپاه عباسى در محله فخ كه همان وادى شهدا در راه مكه و با فاصله شش ميلى آن است، با آنان روبرو شدند.
(3) نبرد در همين نقطه رخ داده، حسين بن على در حالى كه مُحْرم بود، و سختى و مرارت زيادى كشيد، كشته شد.
يك صد تن از همراهان او هم كشته شدند.
اين واقعه در اواخر سال 169 بود.
قبور آنان در آنجا معروف است; چنان كه قبر رهبر آنان، در يك بلندى در كنار وادى است.
اين واقعه چندان سخت بود كه گفته اند: بعد از مصيبت كربلا، حادثه اى شديدتر و فجيع تر از آن نبود.
(4)

بدين ترتيب عباسيان دومين قيام علوى را در ديار فخ دفن كردند; اما اين ماجرا پيامدهايى داشت كه عباسيان را براى يك دوره طولانى گرفتار كرد.
دو نفر از اين معركه گريختند.
يكى از آنان يحيى بن عبدالله و ديگرى برادرش ادريس بود.
(5) اولى به بلاد ديلم رفته، در آنجا يارانى به دست آورده، مدعى خلافت شد و با كمك آنان نيرويى پديد آورد كه هارون مجبور به فرستادن يك سپاه پنجاه هزار نفرى براى سركوب آن شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
الآداب السلطانيه، ص 173

2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 179.

3 .
مكه آن زمان از حارة الباب دورتر نبود.
به همين جهت مسافت ميان فخ و مكه شش ميل بود، اما امروزه با ايجاد خيابان الامراء در طرف مكه به سمت جرول، مكه به منطقه شهداء متصل شده است.

4 .
مروج الذهب، ج 2، ص 257.

5 .
ادريس بن عبدالله محض بن حسين مثنى; در شرح دوران فاطمى خواهيم گفت كه جعفر بن محمد، مؤسس حكومت اشراف در مكه در اواسط قرن چهارم با اين ادريس در جدش عبدالله بن محض بن مثنى به هم مى رسند.



صفحه 189


دومى به مغرب رفت و بربرها در اطرافش جمع شدند و دولتى كه بعدها به دولت ادريسى شهرت يافت، تأسيس كرد.
زمانى كه هارون دريافت كه از پس او بر نمى آيد، كسى را مأمور كرد تا او را بكشد.
(1) اينها مطالبى است كه مورخان به آن پرداخته اند، اما در صدد نقل آن مطالب نيستيم.
(2)

بازگشت عباسيان به مكه براى بار سوم

با پيروزى سپاه عباسى در فخ، دوباره امارت مكه به آنان بازگشت.
در طول خلافت هادى و هارون، محمد بن عبدالرحمن سفيانى و پس از او در دوران هارون، كسانى امارت يافتند كه ترتيب حكومت آنان چندان روشن نيست.
اينان عبارت بودند از: احمد بن اسماعيل، عماد بربرى، سليمان بن جعفر، عباس بن محمد بن ابراهيم امام، عبيدالله بن قثم، على بن موسى، فضل بن عباس، محمد بن عبدالله، و موسى بن عيسى.
(3)

در اين زمان بود كه رشيد، امين و مأمون را به ولايت عهدى برگزيد و عهدنامه اى نوشت و داخل كعبه آويزان كرد و از اهالى مكه خواست تا براى اجرا و تنفيذ آن، از آن مراقبت كنند و بر ضد كسانى باشند كه با آن مخالفت مى كنند.

واقعه احباش

در اين وقت، گروهى از حبشى ها در سال 173 يا 183 به جده حمله كردند.

اهالى جده به مكه گريخته از مردم آنجا درخواست كمك كردند.
گروهى از مردم به حمايت از آنان حركت كردند.
حبشى ها كه احساس كردند شكست مى خورند، به كشتى هاى خود نشسته گريختند.
امير مكه، يك سپاه دريايى را بسيج كرد تا آنان را از جده
دور كنند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
تاريخ الإسلام السياسي، ج 2، ص 120.

2 .
اخبار ادريسيان را بنگريد در:
الاستقصاء الأخبار دول المغرب الأقصى، ج 1، ص 67 .

3 .
بنگريد:
شفاء الغرام، ج 2، ص 180.



صفحه 190


در خلافت امين، داود بن عيسى امير مكه بود.
وى پسرش سليمان را به نيابت از خود به مدينه فرستاد.
(1)

شمارى از مردم مدينه نامه اى مشتمل بر يك قصيده بلند به داود بن عيسى نوشته
از او خواستند به مدينه بيايد و آنجا را به عنوان مركز حكومت خود انتخاب كند.
يكى از مكى ها، برابر آن، قصيده اى سروده مطالب آن را رد كرد و از فضايل و امتيازات مكه و اين كه آن جا مى بايد مركز باشد، سخن گفته است.
يك نفر از جده، قصيده اى
عليه آن دو قصيده سروده به حكميت ميان آنان پرداخت.
اين داستان در برخى از كتاب هاى ادبى به تفصيل آمده است.
من نقل آن را خوش ندانستم، چون تصورم بر
اين است كه اين گزارش يك داستان جعلى است كه براى مفاخره ميان دو شهر ساخته شده و صنعت شعرى در آنها به كار رفته است.
من نيازى به اين قبيل مفاخره ميان دو شهر ندارم; دو شهرى كه در همه عرصه هاى زندگى، حتى بدون يك استثنا، عناصر
مشترك دارند.

 

نداى خلع امين در مكه

داود حاكم مكه بود كه امين از او خواست عهدنامه ياد شده را كه هارون الرشيد در كعبه گذاشته و ميثاقى براى ولايت عهد او بود، براى وى بفرستد.
داود از اين عهدشكنى خشمگين شده از مردم مكه خواست جايى اجتماع كنند.
وقتى همه گرد آمدند خطابه اى ارائه كرد و كار امين را در نقض پيمان به آنان يادآور شد.
آنان با وى هم صدا شده خواستار خلع امين شدند.
او گفت: شاهد باشيد كه من او را خلع كردم.
به نام مأمون با من بيعت كنيد.
آنان هم چنين كردند.
اين خبر، مأمون را بسيار مسرور كرد و زمانى كه سپاهيانش بر امين پيروز شدند، او را همچنان در مقام حاكم حرمين ابقا كرد كه تا اواخر سال 199 حكومتش ادامه يافت.
(2)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
بنگريد:
شفاء الغرام، ج 2، ص 180.

2 .
بنگريد:
شفاء الغرام، ج 2، ص 182.



صفحه 191


سومين قيام علويان به رهبرى افطس

مكه مركزيتى براى اين قيام نداشت، اما دامنه آن به مكه هم رسيد.
سرى بن منصور شيبانى بادعوت مردم به علويان، عليهمأمون در عراق قيام كرد.
هنوز عباسيان بر بخشى از
عراق تحت سلطه وى غلبه نكرده بودند كه او سپاهى را به فرماندهى حسين بن حسن... بن على بن ابى طالب(1) معروف به افطس در سال 199 به مكه اعزام كرد.
زمانى كه اين فرمانده علوى به نواريه،(2) جايى در نزديكى مكه رسيد، داود بن عيسى عامل عباسيان، مكه را ترك كرد.
او گفت: من جنگ در مكه را درست نمى دانم.
افطس در شامگاه روز ترويه وارد مكه شده، از آن جا به عرفه رفت و شب را در آنجا ماند.
بسيارى از مردم روز را در آنجا بدون امام و خطيب وقوف كرده بودند.
افطس سپس به مزدلفه آمده، نماز صبح را با مردم خواند و از آنجا به منى و سپس به مكه رفته، مدتى در آنجا اقامت كرد; آنگاه عازم جده شد و آنجا را اشغال كرده، بر اموال مسلّط گرديد.
با فرا رسيدن محرم سال 200 وى دو پرده از ابريشم نازك بر كعبه پوشاند كه يكى زرد و ديگرى سفيد بود.
اموال كعبه را هم برداشت و ميان سپاهيانش تقسيم كرد.
(3) بسا نظرش آن بود كه كعبه نيازى به اموال راكد و متراكم ندارد.
سپاهى كه در راه خدا مى جنگد، بيشتر نيازمند اين قبيل اموال است.

افطس همچنان حاكم مكه بود تا آن كه خبر قتل رهبر اين قيام، ابوالسرايا، به او رسيد.
گويا ابوالسرايا دريافته بود كه مردم به خاطر قساوتش، از او روى گردان شده اند.
به همين جهت پاى يكى از بزرگان علوى يعنى محمد بن جعفر الصادق (عليه السلام) را به ميدان كشيد و از او خواست تا مردم به اسم او بيعت كنند، اما وى نپذيرفت.
افطس از فرزند او كمك گرفت تا وى بيعت را بپذيرد كه پذيرفت و بدين ترتيب مكه مستقل شد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
شايد حسن سوم باشد، زيرا زمان دورتر از آن است كه حسن مثنى مراد باشد.
تصور نمى رود نواده امام على
(عليه السلام)تا سال 199 زنده مانده باشد (عاتق).

2 .
ازرقى مى گويد: جايى است در وادى بطن سرف كه ميان تنعيم و وادى فاطمه است.

3 .
البداية و النهاية، ج 10، ص 240.



صفحه 192


قيام محمد ديباج در مكه

محمد بن جعفر الصادق، پيرى از پيران آل ابى طالب بود كه از پدرش روايت مى كرد.
او را به خاطر زيبايى صورتش، ديباج مى خواندند.
علويان او را به قبول بيعت وادار كرده در ربيع الاول سال 200 با او بيعت شد.
چندين ماه وضعيت چنين بود بدون آن كه او دستى در كارها داشته باشد.
در اين مدت پسرش و افطس رشته امور را در دست داشتند و آنان هم رفتار بسيار بدى با مردم مى كردند.
مأمون از اين امر اطلاع يافته، سپاه عظيمى را به سوى آنان فرستاد.
نبرد سنگينى ميان آن دو سپاه در بئر ميمون(1) رخ داد كه سبب بيرون راندن اين جماعت در جمادى الثانيه سال 200 از مكه شد.
(2) محمد ديباج به مناطق جُهينه در شمال ينبع گريخت.
در آنجا سپاهى گردآورده به مدينه حمله كرد كه موفقيتى به دست نياورد و براى درخواست امان، راهى مكه شد.

در اين ميان، نكته شگفت آن است كه گروهى از علويان عليه مأمون كه خود به تمايل شديد به علويان شهرت داشت،(3) شورش كنند.
مأمون با آنان خوش رفتارى كرده، دخترش ام حبيب را به ازدواج على بن موسى الرضا (عليه السلام) درآورد(4) و تلاش كرد تا ولايت عهدى پس از خود را به وى بسپارد; چنان كه روى منابر به نام وى خطبه خوانده به نام وى درهم ضرب كرد.
وى در سال 201 دستور داد تا لباس سياه را كنار گذاشته و از رنگ سبز كه شعار علويان بود،(5) استفاده كنند.
همچنين بخشش هاى فراوانى در حق آنان كرد و شمارى از بزرگان آنان را در مكه و مدينه مقدّم داشت و چنان نمود كه مى خواهد به نفع آنان از خلافت كناره گيرى كند.
با اين حال آنان حاضر به اطاعت از وى نشده و حاضر به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
بئر ميمون در راه منى است.

2 .
الآداب السلطانيه، ص 201

3 .
برخى اين تمايل را، صرفاً سياسى و ابزارى مى دانند و هدف مأمون را جلب مردم خراسان كه شيعه خاندان علوى بودند، بيان مى كنند.

4 .
البداية والنهاية، ج 10، ص 249.

5 .
همان، ص 251



صفحه 193


فراموش كردن حق خود نسبت به خلافت نشدند.

برخى از مورّخان بر اين باورند كه قيام طرفداران ديباج از آن روى بود كه مى ديدند مأمون، از شيعيانِ برادرش موسى بن جعفر (عليه السلام) حمايت مى كند و در واقع، روابط اين دو گروه از شيعيان گرفتار اختلاف شده بود.
(1)

بازگشت عباسيان براى بار چهارم

پس از شكست ديباج، در خلافت مأمون، عيسى بن يزيد جلودى، فرمانده سپاه مهاجم عباسى، به عنوان حاكم مكه تعيين شد.
پس از وى يزيد بن حنظله مخزومى به امارت رسيد.
(2)

چهارمين قيام علوى

چيزى نگذشت كه در سال 202 علوى ديگرى با نام ابراهيم بن موسى بن جعفر، برادر على بن موسى الرضا ـ كه مأمون زمانى او را ولى عهد كرده بود ـ از يمن به مكه آمده، آنجا را اشغال كرده، حاكم آنجا را كشت و به آزار عباسيان پرداخت.
اندكى بعد عباسيان او را بيرون كردند.
تقى الدين فاسى از عتيقى روايت كرده است كه ابراهيم پسر امام كاظم (عليه السلام)، از طرف مأمون، والى مكه بود.
بدين ترتيب اين را كه او انقلابى بوده نفى كرده و مى گويد كه وى در سال 202 با مردم حج به جاى آورد، در حالى كه از سوى مأمون حاكم مكه بود.
ابن كثير مى گويد كه در سال 202 ابراهيم بن مهدى عباسى در بغداد شوريده، مأمون را خلع كرد و براى خود بيعت گرفت.
بعيد نيست كه قيام ابراهيم بن موسى كاظم در مكه به دفاع از مأمون بوده باشد; زيرا وى ابتدا براى مأمون و پس از آن براى برادرش على بن موسى بيعت گرفت.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
تاريخ الإسلام السياسي، ج 2، ص 120.

2 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 183.

3 .
بنگريد:
البداية والنهاية، ج 10، ص 249 (آخرين رخدادهاى سال 202).



صفحه 194


هارون بن مسيّب و حمدون بن على بن عيسى، امارت مكه را از سوى مأمون بر عهده گرفتند و به احتمال به نيابت، امارت مى كردند.
همچنين صالح بن عباس و سپس سليمان بن عبدالله در اين زمان، امير مكه بودند.
از واليان ديگر مكه محمد بن سليمان و نيز حسن بن سهل، محمد بن هارون و عبيدالله بن حسن بودند(1) كه بيشترشان علوى بودند.

چنين مى نمايد كه مأمون از گماشتن اين علويان در امارت مكه نگران نبوده است يا چنين تصور مى كرده است كه آنان تمايل حزبى به عموزادگانشان ندارند و بدين ترتيب با نصب آنان مى توانسته است بخشى از شيعه را راضى نگاه دارد.
تقى الدين فاسى در شفاء الغرام گويد كه عبيدالله بن عبدالله بن حسن ]بن جعفر بن حسن بن حسن[ تا سال 209 امارت داشت; اما دحلان گويد كه امارت او تا زمان درگذشت مأمون به سال 218 ادامه يافت.
(2)

سرورى ترك ها

در روزگار معتصم، امارت مكه در اختيار صالح بن عباس و پس از او اشناس تركى در سال 226 بود.
وى نخستين تركى است كه بر مكه حكومت كرد و به باور من امارت او شرم آور بود و كسان ديگرى به نيابت از او كارها را انجام مى دادند.

معتصم نخستين عربى است كه بر ترك ها اعتماد كرد و آنان را فراهم آورد و براى خريد آنان از سمرقند و فرغانه و نواحى آنجا هزينه كرد.
وى بر آنان ديباج و كمربند طلا پوشاند و مناصب دولتى را به آنان وانهاد و به امارت نواحى مختلف گماشت.
او ترك ها را بر فارس ها كه خلفاى عباسى پيشين بر آنان اعتنا داشتند، ترجيح داد، چنان كه بر عرب ها هم كه امويان آنان را بر ديگران مقدم مى داشتند، برترى داد.
مادر وى يك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 154.

2 .
خلاصة الكلام، ص 9. وى زمانى هم امارت كوفه را از طرف مأمون بر عهده داشت.
بنگريد:
سر السلسلة العلوية، ص 19. زمان ديگرى مأمون او را به امارت فدك منصوب كرد.
المجدي، ص 84 «ج»



صفحه 195


ترك بود.
(1)

معتصم چندان به اشناس اعتماد كرد كه وقتى اشناس عازم حج شد، خليفه، امارت هر شهرى را كه او در آنجا وارد مى شد به او واگذار مى كرد تا به مكه برسد و بازگردد.
به همين جهت، وقتى وارد مكه شد، امير آنجا گرديده، نامش بر منابر برده شد.
اما محمد بن داود بن عيسى از وى در برگزارى حج نيابت كرد.

محمد بن داود تا پايان خلافت معتصم در سال 227 و برخى از سال هاى خلافت واثق يا همه آن، همين موقعيت را داشت.
(2)

غارت بنوسليم

در سال 230 شمارى از بنوسليم به قصد غارت برخى از شهرهاى حجاز(3) به آن مناطق حمله كرده به تباهى و غارت بازارها پرداختند و آزارشان به شمار فراوانى از مردم رسيد.
آنان به راهزنى پرداخته و به سپاه والى مدينه هم حمله كردند.
در سال 230، واثق سپاهى را به فرماندهى يكى از ترك ها با نام بغاى كبير به حجاز فرستاد.
وى پنجاه نفر آنان را كشت و يك هزار نفر را كه به شرّ و فساد شهرت داشتند اسير كرده در مدينه زندانى كرد.
(4)

بنوسليم به طور معمول نزديك به مدينه، در حرّه بنوسليم زندگى مى كردند و طايفه اى از قيس عيلان بودند كه به قدرت و كثرت شهره بودند.
به باور من اين نخستين شورش غيرسياسى است كه قبايل بدوى حجاز طى تاريخ دوره اسلامى دست به آن زدند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
بنگريد:
تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطى، (تصحيح محمد محيى الدين عبدالحميد، قم، رضى، 1370ش)، صص 334 ـ 335.

2 .
از ترك هاى مشهورى كه معتصم از آنان كمك گرفت مى توان به افشين، اشناس، ايتاخ و وصيف اشاره كرد.
بنگريد:
تاريخ طبرى، ج 10، ص 307.

3 .
مقصود شهر الجار است كه آن زمان، حكم جده امروزى را داشت.
بنگريد به كتاب من با نام
معجم معالم الحجاز مدخل مربوطه (عاتق).

4 .
در باره تعداد كشته شدگان و مجروحان اختلاف است.
بنگريد:
محاضرات خضرى، الدولة العباسية، ص 249.



صفحه 196


و هدفشان چيزى جز فساد و سير كردن شكم گرسنگان نبود.

شگفت نيست كه در همين روزگار، صولت و شوكت خلفا نزد رعايا شكسته شد، چنان كه اندكى پيش از آن، بخل خلفا در بخشش آغاز شده، سبب فقر و فاقه باديه هاى حجاز گرديد.
اين فقر، بى توجهى به سلطان را به همراه داشت و اين خود منجر به بازى باديه نشينان با امنيت عمومى شد.
اين رفتار فسادزا چندان به درازا كشيد كه به صورت يك عادت درآمد و قبايل حرب در ميان مكه ومدينه و نيز قبايل ديگرى در شرق و جنوب آن، بر همين پايه رشد يافتند.
به همان اندازه كه حجاز از اين وضعيت آسيب ديد، حكومت ها نيز، و اين در طول قرن ها ادامه داشت تا اين اواخر كه دولت سعودى بر سر كار آمد و دست آنان را كوتاه كرد.
اگر آن زمان عباسيان اين خطر را دريافته بودند و قبايل را به آنچه برايشان سودمند بود سوق داده بودند، آنان را از فساد بازداشته، بى نيازشان كرده بودند و از آنان مردمانى مفيد ساخته بودند.

مورّخان، پايان خلافت واثق را به سال 232 نقطه تحوّلى مى دانند كه در آن، عصر اول و طلايى عباسى به عصر دوم عباسى كه روزگار تجزيه و فتنه هاى بزرگ است، تبديل مى شود.



صفحه 197


 

 

 

 

 

 

مسائل عمومى در عصر عباسى اول

 

مسائل سياسى

زمانى كه ستاره عباسيان در افق سياست طلوع كرد، مكه همان وضعيت پيشين را داشت، يعنى متديّنان در آن عبادت مى كردند و معلمان حلقه هاى درس خود را داشتند و اهل رفاه، با تشكيل مجالس عيش در پى كسب لذّات خويش بودند; چيزى كه شرح آن را در دوره اموى به دست داديم.

اما سياست، ميدان كوچكى بود كه تنها شمارى از بزرگان علوى خود را درگير آن كردند.
زمانى كه جنبش عباسى به ايفاى نقش جدى خود در شهرهاى دنياى اسلام پرداخت و ابوجعفر منصور برادر سفاح در مكه به او دعوت مى كرد، علويان تلاش كردند تا اهالى مكه را به نام بيت هاشمى به ميدان بكشند، اما توفيق چندانى نيافتند.
(1) به باور من مهم ترين عامل اين خمودى آن بود كه مردمان مكه در اوج لهو و لعب خود خلافت را فراموش كرده و اهل ورع شهر هم از روى ورع، سياست را رها كرده بودند.

در چنين شرايطى كار ابوجعفر منصور سهل و ساده بود.
او با اندكى تلاش توانست اهالى شهر را در مقابل كار انجام شده قرار دهد.
آنان به نام عباسيان با او بيعت كردند و بزرگ هاشمى هاى آن زمان، يعنى نفس زكيه را رها كردند و او خود به باديه گريخت.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
شيعيان بر اين باورند كه فرزندان فاطمه دختر پيامبر
(صلى الله عليه وآله) وارثان شرعى جانشينى پيامبرند.
عباسيان، ميراث رسول را از آن جدشان عباس مى دانند.



صفحه 198


تا آنجا كه به علوى ها مربوط مى شود، انصاف چنان است كه نبايد تلاش هاى قابل ملاحظه علويان را در استوار كردن موقعيت شان فراموش كنيم.
اين نه فقط در مكه بلكه در بسيارى از شهرهاى اسلام چنين بود.
اما اين تلاش ها سودى در بر نداشت، و يا به سخن ديگر، آنان را به هدف نرساند.

در باره فعاليت هايى كه در مكه صورت گرفت، مى توان به آنچه ما در فصل گذشته گفتيم مراجعه كرد.
نفس زكيّه در سال 132 از مكه گريخت تا آن كه به سال 145 فعاليت خود را در مدينه آغاز كرده، قيامى به نام علويان برپا نمود.
توفيق براى مدتى رفيق او بود، تا آن كه چندى بعد سپاه عباسى بر او يورش برده با از ميان بردن موانع، وى را در همان سال كشتند و علويان و شيعيان هم از گردش پراكنده گشتند.

بعد از اين ماجرا بود كه عباسيان هشيار شده، امارت مكه را جز به دست افرادى از خاندان عباسى نسپردند تا بتوانند از غائله علويان جلوگيرى كنند.
آنان همچنين اصرار داشتند تا طائف و جده را هم در بسيارى از اوقات ضميمه مكه كنند تا دايره نفوذ كسى را كه بر مى گزيدند براى تمامى بلادى كه از نظر آنان وضعيت مشكوك داشت، گسترش دهند.

اما بايد گفت اين مسأله تأثير چندانى در كار علويان نداشت.
ديديم كه در سال 169 دومين قيام صورت گرفت و پس از آن در سال 199 سومين.
جز اين كه آن تلاش ها، همگى بى ثمر بود و همراهان آنها جانشان را در اين زندگى بر سر اهدافشان گذاشتند.

چهارمين بار، علوى ديگرى به نام ابراهيم بن موسى كاظم به سال 202 در يمن قيام كرده با سپاهش به مكه آمد و آنجا را در روزگار مأمون در اختيار گرفت; اين در حالى بود كه مأمون بيش از بيشتر خلفاى عباسى به علويان توجه داشت.
(1) اما او هم به مانند ديگر اسلاف خود شكست خورد.

و اين چنين مكه در بيشتر اين دوران كه تاريخ آن را مى نگاريم، تاراج شده، محل تاخت و تاز قيام هايى بود كه رقابت ميان عباسيان و دشمنانشان از علويان عامل پديد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
در آينده باز هم به قيام هاى علوى اشاره خواهيم داشت.



صفحه 199


آمدن آنها بود.

اين مسأله سبب شد تا جز در سال هاى محدود، مكه روى استقرار سياسى را نبيند.
و نتيجه آن اين بود كه اين شهر شاهد فشارها و گرانى هايى بود كه در بيشتر سال هايى كه مصائب اين قيام ها در آن ديده مى شد، در آنجا پديد مى آمد.

يك محقق سياسى به راحتى مى فهمد كه مكه به صورت مستقيم زير سلطه عباسيان بود و كمترين استقلالى نداشت.
بهترين شاهد آن اين كه فرزندان بنى عباس در بيشتر سال هاى اين دوره بر آن حكومت مستقيم داشتند.
دليل گماشتن اين افراد، اِعمال سياست بغداد در تمامى امور داخلى مكه بود.
اين رويه در اين دوره شگفت نيست; زيرا مسلمانان اين زمان، چيزى از استقلال اقليمى يا وطن گرايى نمى شناختند.
اين زمان خليفه، قبله تمامى سرزمين هاى اسلامى منهاى شورشيان يا مدعيان خلافت از غير عباسيان بود.

اين نظريه اى بود كه در دوره امويان و پيش از آن ميراث آگاهى فارسيان بود.
فارسى ها، انديشه الهى بودن حكومت مقدس را مطرح كردند و مى توان همان مضمون را در اين سخن ابوجعفر منصور ديد كه مى گويد: إنّما أنا سُلطانُ الله في أرضِه.
آنان بر اين باور بودند كه سلطنت شان را از خدا گرفته اند نه از مردم.
اين برخلاف باورى بود كه حاكمانِ دوره خلفاى نخستين داشتند.
(1)

توجه خلفا به مكه

بايد بر اين نكته تأكيد بورزيم كه خلفاى عباسى به رغم قيام هايى كه در اين شهر بر ضد آنان صورت مى گرفت، توجه خاصى به مكه داشتند.
شايد ميان مردم عادى با رهبران علوىِ اين شورش ها تفاوت مى گذاشتند.
شايد هم از روى مداراى با مردم در برابر دشوارى هايى كه در اين شهر برايشان پديد مى آوردند، اين ملاطفت را با مردم مى كردند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
تاريخ الإسلام السياسي، ج 2، ص 221.



صفحه 200


مكه در اين زمان از برخى از خلفا كه براى حج به آن جا مى آمدند، استقبال كرد.

منصور چهار بار طى سال هاى 140، 144، 147، و 152 حج به جاى آورد.
اين منهاى حجّى بود كه پيش از خلافتش در سال 136 انجام داد.
زمانى كه در سال 158 براى بار ششم به حج مى آمد، پيش از آن كه به مكه برسد، در بئر ميمون، چندين كيلومتر مانده به مكه و در نزديكى منى، درگذشت.
(1)

مهدى عباسى در سال 160 و 164 حج به جاى آورد.
اما هارون بيش از هر خليفه اى حج به جاى آورد.
او 9 بار طى سال هاى 170، 173، 174، 175، 177، 179، 181، 186، 188 حج به جاى آورد.
هارون براى حج سال 173 از بغداد مُحْرم شد.
در سال 179 هم فاصله منى و عرفات و تمام مشاهد را پياده رفت.
در همين سال، ابتدا در رمضان عمره انجام داد، سپس به مدينه رفت و تا ايام حج ماند و حج گزارد.
وى آخرين خليفه اى است كه از بغداد به حج آمد.
(2) نيز نوشته اند كه او تنها خليفه اى است كه براى وى يخ به مكه آوردند.
(3)

در يكى از سفرهاى حجِ هارون، مسعى را براى سعى او خلوت كردند و او مشغول سعى بود.
در اين وقت عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز بن عمر بن خطاب كه مشغول سعى بود، فرياد زد: اى هارون! هارون گفت: لبيك يا عم.
عبدالله گفت: از صفا بالا برو.
او رفت.
در اين وقت عبدالله گفت: بدان كه هر كدام از اين بندگان تنها به خاطر خودش محاسبه مى شود، اما از تو در باره همه آنان محاسبه خواهى شد.
هارون گريه زيادى كرد.
سپس به او گفت: چيز ديگرى هم به تو بگويم: اگر مردى در مال خودش بد تصرّف كند، مالش را از دست تصرّف او خارج مى كنند، اما واى بر تو كه در اموال مسلمانان اسراف مى كنى و بد تصرّف مى كنى! و فرداى قيامت نزد خداوند در آن باره محاسبه خواهى شد.
در اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .
شفاء الغرام، ج 2، ص 125.

2 .
همان.

3 .
به نظرم اين يخ طبيعى بوده است كه در سرزمين هاى سردسير با وسايل ساختگى آنها را نگهدارى مى كنند و اينان توانسته بودند يخ را با وسايلى كه در اختيار داشتند، نگهدارى كنند و در بيشتر ماه هاى سال به نقاط دوردست ببرند.



| شناسه مطلب: 77180