بخش 15
باب چهاردهم : حجرالأسود و وقایع مربوط به آن حجر الاسود ، پیش از ظهور اسلام حجرالاسود در دوران ابن زبیر و هارون الرشید حجرالاسود و فتنه قرمطیان پرده داران کعبه و حجرالاسود آنچه از سوی ملحدان ـ بعد از قرامطه ـ بر سرِ حجرالأسود آمد ویژگی های حجرالأسود و فاصله آن تا زمین نشان ها و شگفتی های حجرالأسود باب پانزدهم : « ملتزم » ، « مستجار » و « حطیم » و استجابت دعا در کنار آنها ملتزم مستجـار حطیـم اماکن دیگر مکه و حرم ، که دعا در آنها مستجاب است
355 |
باب چهاردهم :
حجرالأسود و وقايع مربوط به آن
حجرالاسود ، پيش از ظهور اسلام
درتاريخ ازرقي به نقل ازابن عباس روايت شده كه خداوند متعال ركن ( حجرالأسود ) ومقام را در شبي كه حضرت آدم ( عليه السلام ) فرود آمد ، نازل كرد تا بدانها انس گيرد و او همواره ، با حجرالأسود انس و الفت داشت . در همانجا از عايشه به نقل از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) روايت شده كه فرمود : به حجرالأسود زياد دست بزنيد ؛ زيرا هر لحظه ممكن است آن را از دست بدهيد . ( 1 ) در اين مورد آمده است كه ( حجرالأسود ) به بهشت برده مي شود و از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) روايت داريم نخستين چيزي كه ( به بهشت ) برده مي شود ، ركن و مقام است . و در همانجا از ابن اسحاق و ديگران روايت شده كه خداوند ـ عزّوجلّ ـ هنگامي كه در زمان حضرت نوح ( عليه السلام ) زمين را غرق ساخت ، ركن را به ابوقبيس سپرد و گفت : هرگاه خليلم ( حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) ) را ديدي كه خانه ام را مي سازد ، آن را به او تحويل ده . و زماني كه حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) كعبه را ساخت ، جبرئيل ( عليه السلام ) حجرالأسود را برايش آورد و او نيز آن را در جاي خود در كعبه قرار داد .
همچنين گفته اند كه : الياس بن مضر نخستين كسي بود كه حجرالأسود را پس از غرق شدن زمين در جاي خود قرار داد . اين مطلب را « زبير بن بكار » ذكر كرده و با آنچه پيش از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج1 ، ص342
356 |
اين گفتيم ، مغايرت دارد . ابن اسحاق پس از يادآوري اخراج جُرهم از مكه ، به وسيله بني بكربن عبد مناة بن كِنانه و غبشان بن خزاعه ، مي گويد : عمروبن حارث بن مضاض جرهمي ، دو آهوي ( طلايي ) كعبه و حجرالركن ( حجرالأسود ) را بيرون آورد و در زمزم خاك كرد و به اتفاق بقيه جُرهمي ها به يمن رفت . زبيربن بكار به همين معنا ، مطلبي دارد كه بدان خواهيم پرداخت .
قطب مي گويد : ابوعبدالله محمدبن عايذ دمشقي در « مغازي » خود مي نويسد : از امّ سلمه ، همسر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، نقل است كه گفت : خاندان جُرْهم اهل خانه ( كعبه ) بودند ، آنها عرب هايي بودند كه به زبان عبري ( 1 ) سخن مي گفتند و حضرت اسماعيل ( عليه السلام ) از ايشان زن گرفت و از آن پس حرمت خانه كعبه را پاس نداشتند و به جنگ پرداختند و دچار اختلاف و چند دستگي شدند . خداوند نيز اعراب را بر آنها مسلط گردانيد . سپس از مكه خارج شدند و به يمن رفتند . در اطراف كعبه گودالي بود كه سيل وارد آن مي شد . در آن زمان هنوز كعبه بالا آورده نشده بود . وقتي حاجيان مي آمدند ، گودال را پر مي كردند ، ولي پس از رفتن حجاج ، دوباره به همان صورت در مي آمد . ( 2 )
قُصَيّ ( براي برطرف ساختن دائمي اين گودال ) پيرامون كعبه ديواري كشيد و با « حبي » دختر حُليل ازدواج كرد و از او صاحب اولين فرزند گرديد و به همين دليل او را عبدالدّار ناميد . پرده داري كعبه را نيز به وي سپرد ؛ زيرا از همه ( فرزندانش ) بزرگ تر بود و عبد مناف را به نگهداري از مناف ( 3 ) و سقايت كعبه گمارد . همچنين دارالندوه و كمك به حاجيان را به عبدالعُزّي واگذار كرد و بيرق را به عهده عبد قصي يا عبدبن قُصَيّ سپرد . آنگاه قصي به همسرش گفت : به مادربزرگ خود بگوكه فرزندانت رابه جاي حجر ( الأسود ) ، رهنمون سازد و او در پاسخ گفت : من مي دانم جرهمي ها هنگامي كه به يمن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ در هر دو چاپ « عربي » آمده است كه به نظر ، منطقي نيست . ( ظاهراً همان عبري صحيح است . تقابل ميان حضرت اسماعيل ( عليه السلام ) است كه عربي نمي دانسته و خاندان جرهم كه به عربي سخن مي گفتند )
2 ـ اين جمله در اصل عربي نامفهوم است و در پاورقي پژوهشگران ( در چاپ اول ) نيز به نامفهومي جمله اشاره شده است و ما جمله را به معنايي كه ترجمه شد ، نزديك كرديم .
3 ـ بت بزرگ قريش و هذيل در عهد جاهليت ، مناف نام داشت .
357 |
رفتند ، حجرالأسود را دزيدند و در حالي كه آن را همراه داشتند به جايي رسيدند . شتري كه آن را حمل مي كرد ، زانو زد و بر زمين نشست ولي آن قدر آن را زدند كه دوباره برخاست و به راه افتاد ، امّا دوباره زانو زد و نشست و باز آن را زدند و براي سوّمين بار به زانو نشست ؛ آنها گفتند : اين شتر تنها به خاطر حجرالأسود است كه زانو مي زند ، بنابراين ، حجرالأسود را در پايين مكه به خاك سپردند . من مي دانم كه شتر در كجا زانو زد . با آهن ( و ابزار ) بيرون شدند و او را با خود بردند و آن جاهايي را كه شتر در بار اوّل و دوّم و سوّم زانو زده بود ، نشان داد و گفت : اينها را حفر كنيد ؛ حفر كردند ، ولي چيزي نيافتند . سپس جاي ديگر را حفر كردند و يافتند و آن را بيرون آوردند . قصي آن را آورد و در زمين گذاشت و همچنان كه روي زمين گذاشته شده بود ، آن را لمس مي كردند تا اينكه قصي كعبه را ساخت و پس از آن وفات يافت و در حُجون به خاك سپرده شد .
اين خبر را فاكهي آورده ، ولي بعيد است كه صحيح باشد ؛ زيرا مستلزم آن است كه جرهم حجرالأسود را در جايي جز زمزم به خاك سپرده باشند ، حال آنكه مشهور است ـ و همچنانكه پيشتر نيز از ابن اسحاق و ديگران ياد كرديم ـ آنان حجرالأسود را در زمزم پنهان ساختند . داستاني كه در اين خبر درباره به خاك سپردن حجرالأسود نقل شده ، براي بني اياد بن نزار ، به هنگام بيرون رفتن از مكه اتفاق افتاده و حجرالأسود تا زمان قُصي زير خاك نماند ؛ زيرا زني از خزاعه به هنگام خاك سپاري ، آن را ديده و خويشان خود را آگاه ساخته بود و آنها نيز مشروط بر آنكه ولايت كعبه به خزاعه سپرده شود ، مضر را خبر كردند . اين مطلب در خبر فاكهي به نقل از كلبي و زبيربن بكار آمده است . وي مي گويد : زبيربن بكار براي ما نقل كرد : هنگامي كه وكيع ايادي هلاك شد و خاندان اياد ـ كه در آن زمان ولايت كعبه را برعهده داشتند ـ خوار گرديدند ، مدت سه روز با ايشان به نبرد پرداختند و بدون استثنا همه آنان را بيرون انداختند . وقتي شب سوم رسيد از اينكه مضر ولايت بر حجرالأسود را بر عهده گيرد حسادت كردند ، به همين دليل آن را بر شتري حمل كردند كه شتر زانو زد و به زمين نشست . شتر را عوض كردند و هر شتر ديگري نيز به زمين مي افتاد و از رفتن باز مي ماند . وقتي چنين ديدند ، زير درختي را
358 |
گود كردند و ( حجرالأسود را ) در آنجا خاك كردند و همان شب رفتند . دو روز بعد مضري ها ركن را گم كردند و اين امر برايشان گران آمد و با هر زني از اياد كه ازدواج مي كردند ، شرط مي گذاشتند كه ( جاي حجرالأسود را ) نشان دهد . زني از خزاعه كه به او قدامه مي گفتند با ايادي ها وصلت كرده بود . آنگاه مي گويد : او ديده بود كه قبيله اياد ركن را در كجا به خاك سپرده بودند .
زبير و ابن كلبي هر دو داستان را به همين صورت بيان كرده اند . اين زن زماني كه از دست رفتن حجرالأسود را بر مُضَر گران مي بيند ، به قوم خود مي گويد : از ايشان پيمان گيريد كه پرده داري كعبه را به شما واگذار كنند ، در اين صورت حجرالأسود را به شما نشان خواهم داد . آنها نيز پيمان گرفتند . سپس مي گويد : آن زن جاي كعبه را نشان داد . آنها پس از حفاري ، آن را يافتند و به جاي خود آوردند و ولايت بر آن را بر عهده گرفتند . خزاعه مدت زيادي بر اين مقام نبودند كه قصيّ بن كلاب آمد و اتفاقي كه گفتيم ، رخ داد . اين خبر از آن خبري كه ابن عائذ نقل كرده ، درست تر به نظر مي رسد ؛ زيرا گفتيم كه آنچه شهرت دارد آن است كه داستان نه براي جرهم ، بلكه براي اياد اتفاق افتاده است .
حجرالاسود در دوران ابن زبير و هارون الرشيد
در تاريخ ازرقي خبري طولاني درباره بناي كعبه از سوي ابن زبير آمده كه وي از جدش ، از سليم بن سالم ، از ابن جُرَيْج ، از تني چند از علماي حاضر در زمان بناي اين كعبه ، از سوي ابن زبير نقل كرده ، مي گويد : ركن بر اثر آتش سوزي در سه مورد آسيب ديد و پاره اي از آن جدا شد كه مدت ها نزد يكي از افراد خاندان شيبه ماند . ابن زبير اين تكه را با نقره به قسمت بالايي بست . ( 1 ) ازرقي نيز در تاريخ خود از جدش نقل كرده است كه : ابن زبير در پي آتش سوزي كه اتفاق افتاد ، حجرالأسود را با نقره بست ، ولي نقره ( بتدريج ) افتاد و در اطراف حجرالأسود پراكنده شد و بيم فرو ريختن آن مي رفت . وقتي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج1 ، ص 208 و 209
359 |
هارون الرشيد در سال 189 به عمره آمد و در مكه مجاور شد ، دستور داد سنگي كه حجرالأسود در ميان آن قرار دارد ، با الماس سوراخ شود . اين سنگ از بالا و پايين سوراخ شد و در آن نقره ريختند .
حجرالاسود و فتنه قرمطيان
تاريخ نگاران نوشته اند كه ابوطاهر قرمطي ، در هفتم يا هشتم ذي حجّه سال 319 به مكه آمد و در آنجا به اتفاق همراهانش ، به كارهاي زشتي دست يازيد ؛ از جمله حجرالأسود را مورد ضربه قرار داد و آن را شكست و سپس از جاي درآورد . نيز گفته اند كه جفعربن فلاح بنّا به دستور ابوطاهر روز دوشنبه پس از نماز در چهاردهمين روز ذي الحجه آن را از جاي درآورد و با خود به هجر ( 1 ) برد و جاي آن در كعبه معظمه ، خالي ماند كه مردم براي تبرك ، دستان خود را در آن قرار مي دادند . تا اين كه بنا به گفته مسبّحي ، روز سه شنبه عيد قربان سال 339 به جاي خود بازگردانده شد .
برخي نيز مي گويند كه آن را سنبربن حسن قرمطي به مكه آورد و هنگامي كه سنبر به محوطه كعبه آمد و امين مكه او را همراهي مي كرد ، حجرالأسود را از درون درآورد كه روي آن را پوششي از نقره در بر مي گرفت ، به گونه اي كه درازا و پهناي آن را ـ كه پس از كنده شدن آسيب ديده بود ـ پوشش مي داد . او همراه خود گچ هم آورده بود و حجرالأسود را با دست ( در جاي خود ) نهاد و باگچ محكم ساخت . سنبر پس از گذاشتن حجرالأسود در جاي خود ، گفت : ما به قدرت الهي آن را برديم و به مشيت الهي بازگردانديم . مردم به حجرالأسود نگاه كردند و آن را بوسيدند و دست بر آن گذاشتند و خداوند متعال را سپاس گفتند .
باز گرداندن حجرالأسود به جاي خود ، پيش از حضور مردم براي زيارت كعبه در روز قربان صورت گرفت و چهار روز كمتر از 22 سال نزد قرمطي ها مانده بود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ نام كنوني آن « اِحساء » است .
360 |
اين بود مضمون گفته مسبّحي . به حكم تركي ( 1 ) يكي از كارگزاران خلافت در بغداد براي بازگرداندن حجرالأسود مبلغ پنجاه هزار دينار به قرمطي ها پيشنهاد كرد ، ولي آنها نپذيرفتند و گفتند : ما آن را با فرمان برداشته ايم و جز به فرمان ، باز نمي گردانيم و گفته شده كه المطيع عباسي آن را به سي هزار دينار از قرمطي ها خريد ، سخن قاضي عزالدين بن جماعه در اين كه المطيع عباسي آن را به اين مبلغ از ابوطاهر و قرمطي خريداري كرد ، صريح است ، ولي جاي تأمل دارد ؛ زيرا ابوطاهر ـ بنا به گفته ابن اثير و ديگران ( 2 ) ـ پيش از خلافت المطيع عباسي در سال 332 وفات يافت .
پرده داران كعبه و حجرالاسود
مسبّحي يادآور شده است كه در سال 340 پرده داران ، حجرالأسود را كه « سنبر » نصب كرده بود ، از بيمي كه بر آن داشتند ، درآوردند و داخل كعبه نهادند و خوش داشتند كه قابي از نقره براي آن بسازند كه آن را همچنان كه پيش از آن ابن زبير كرده بود ، بدان ببندند و اين كار را دو نفر خبره انجام دادند و آن را محكم بستند . مسبّحي از محمدبن قانع خزاعي نقل كرده : نقره اي كه در طوق حجرالأسود و جاهاي ديگر به كار رفته ، به ميزان سه هزار و نود و هفت و نيم درهم نقره است . و اين افزون بر زيور آلات حجرالأسود است ؛ زيرا داودبن عيسي بن فُلَيْته حسني امير مكه ، بنا به گفته ابوشامه در ذيل « الروضتين » ( 3 ) پيش از عزل خود در سال 585 طوق حجرالأسود را با خود برد . ديگران نيز اين مطلب را ذكر كرده اند . در اين مورد كه آيا حجرالأسود پس از بازگرداندن قرامطه تا به امروز از جاي خود كنده و برداشته شده است ، خبر مسلّمي به دست نياوردم ، جز اين كه يكي از فقهاي مصري به من خبر داد : حجرالأسود در سال 781 به منظور تزيين ، كه از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ متوفاي سال 329 هـ . ( الوافي بالوفيات ، ج1 ، صص 77 و 78 ) .
2 ـ الكامل في التاريخ ، ج8 ، ص415 ؛ البداية و النهايه ، ج11 ، صص 208 و 209 ؛ تكملة تاريخ الطبري ، ص139 ؛ شذرات الذهب ، ج2 ، ص331
3 ـ حوادث مربوط به اين سال از كتاب ابوشامه به دستمان نرسيده و در بخش گمشده آن است .
361 |
سوي « امير سودون پاشا » صورت گرفت ، از جاي خود برداشته شد . ولي در برخورد با برخي از مردم مكه ، منكر اين خبر شده اند ، در حالي كه فقيه مصري مدعي است حجرالأسودِ كنده شده را به چشم خود ديده است . پيش از من نيز چند تن از فقاي مكّه ، اين خبر را شنيده بودند كه برخي از ايشان ، به اطلاعم رساندند . من از گوينده آن پرسيدم و او نيز برايم خبر داد . اين خبردهي در موسم حج سال 814 و زماني بود كه فقيه نورالدين المنوفي قاضي ، همراهِ گروه مصري وارد مكه گرديد . او دست اندركار فقه است و برخي كتاب هاي مختصر را از حفظ دارد .
آنچه از سوي ملحدان ـ بعد از قرامطه ـ بر سرِ حجرالأسود آمد
ابوعبدالله محمدبن علي بن عبدالرحمان علوي مي گويد : در سال 413 ، دو روز بعد از عيد قربان ، مردي برخاست و قصد حجرالأسود كرد . او سه بار با گرز بر آن كوبيد كه سطح حجرالأسود را خدشه دار ساخت و تكه هايي از آن ، چون ناخن ، فرو ريخت و بريده بريده شد و دانه دانه هايي چون خشخاش گندمگون مايل به زرد از آن بيرون زد . حجرالأسود دو روز به همان شكل بود . پس از آن بني شيبه تكه هاي افتاده را جمع كردند و با مشك و رنگ قرمز درآميختند و بريدگي را نيز با همان معجون ، اندود كردند . « ابن اثير » اين واقعه را در شمار حوادث سال 414 ذكر كرده است . ( 1 )
ويژگي هاي حجرالأسود و فاصله آن تا زمين
مسبّحي گويد : ابوالحسن محمد نافع خزاعي به همراه ديگران ، براي ديدن حجرالأسود پس از بازگرداندن آن به وسيله قرمطي ها ، وارد كعبه شد و در حَجَر دقت كرد و متوجه شد كه در قسمت بالاي آن سياهي است و جاهاي ديگرش سفيد است . وي مي افزايد : اندازه طول آن به اندازه استخوان بازو يا به اندازه يك بازوي انگشتان بسته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ الكامل في التاريخ ، ج9 ، صص332 و 333
362 |
بود و سياهي طرف روبه روي آن به جاهاي ديگر سرايت نكرده بود . البته آنچه علوي درباره ويژگي و خصوصيت حجرالأسود گفته است ، با اين مطلب مخالفت دارد .
ابن عبد ربّه در « عقد الفريد » درباره ويژگي حجرالأسود مطلبي سازگار با آنچه خزاعي بيان كرده ، آورده ، ولي درباره طول آن نظر مخالف دارد ؛ زيرا چنين مي نويسد : و نيز از يكي از مردم مكه حديثي منسوب به استادش نقل شده كه او پس از آنكه ابن زبير كعبه را ويران كرد و بنايش را افزايش داد ، به حجرالأسود نگاه كرد و طول آن را سه ذرع ، تخمين زد و حجرالأسود ، آنچنان كه مي گويند ، جز طرف روبه روي آن ، سفيدي روشني دارد . سياهي آن نيز همانگونه است كه گفته اند و خدا مي داند ، گويا بر اثر دست زدن مردمان در زمان جاهليت ، لكه هاي خون بر آن نشسته است . ( 1 )
ازرقي يادآور شده كه فاصله ميان حجرالأسود تا زمين ، دو ذرع و دو سوم است .
ابن جماعه نيز بنا به اطلاعي كه دايي ام داده ، يادآور شده كه ارتفاع حجرالأسود از زمين محل طواف ، دو ذرع و يك چهارم و يك ششم ذرع [ 125 2 ] با ذرع پارچه به كار رفته در مصر آن زمان است .
نشان ها و شگفتي هاي حجرالأسود
حجرالأسود داراي شگفتي ها و آيات روشني است ؛ از جمله حفاظت از سوي خداوند متعال در برابر تباهي ، از هنگام فرود آمدن به زمين ، به رغم حوادثي چون توفان ، به خاك سپاري و . . . كه مي توانست به تباهي و ويراني آن بيانجامد . ابن جماعه يادآور شده است كه حجرالأسود چندين بار برداشته شده ، ولي خداوند متعال آن را به همان جا ، بازگردانده است . وي همچنين مي گويد : جرهمي ها ، ايادي ها ، عمالقه و قرامطه اين كار را كردند ، كه البته من در اين مورد چيزي درباره عمالقه نديده ام .
از جمله اينكه گفته مي شود مقدار چهل شتر به هنگام حمل آن از سوي قرمطي ها ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ العقد الفريد ، ج6 ، ص258
363 |
به هلاكت رسيدند و هنگامي كه بازگردانده مي شد ، بر شتر بچه لاغري حمل شد كه فربه گرديد . اين قول را ذهبي نقل كرده است . وگفته شده كه وقتي حجرالأسود را به « هجر » حمل مي كردند سيصد و يا پانصد شتر به هلاكت رسيدند .
از ديگر شگفتي هاي حجرالأسود ، شناور بودن آن بر روي آب است و ديگر اينكه بر اثر آتش نمي سوزد ؛ اين دو مورد را ابن ابي الدم در « الفِرَق الإسلاميه » نوشته و ابن شاكر كتبيِ تاريخنگار ، از وي نقل كرده و او نيز از يكي ازمحدثان نقل كرده و به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نسبت داده است . ما در اصل اين كتاب ، جزئيات مطلب را بيان كرده ايم . والله اعلم .
365 |
باب پانزدهم :
« ملتزم » ، « مستجار » و « حطيم »
و استجابت دعا در كنار آنها
ملتزم
« ملتزم » ، آن گونه كه در تاريخ ابن عباس آمده ، ميان حجرالأسود و درِ كعبه است و بنا به روايتي كه از ابن عباس در تاريخ ازرقي نقل شده ، به آن « مدعا » و « متعوَّذ » ( جاي دعا و نيايش و انابه ) نيز مي گويند . همچنين حديثي از ابن عباس از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) روايت شده كه دعاكردن در آن را مستجاب شمرده است . ( 1 ) اين حديث باسندش ، در « الأربعين المختاره » ابن مسدي آمده و متن آن چنين است : از ابن عباس نقل است كه گويد : از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شنيدم كه مي فرمود : ملتزم ، جايي است كه دعا در آن به اجابت مي رسد و در آنجاهيچ بنده اي به درگاه خداوند دعا نكند مگر آن كه خداوند آن را برآورده سازد . ( 2 )
مستجـار
« مستجار » ، در فاصله ركن يماني تا باب المسدود در پشت كعبه است . ابن جبير در سفرنامه خود ( 3 ) و نيز محبّ طبري در « القري » آن را بدين نام خوانده اند و پيش از ايشان ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج1 ، ص347
2 ـ مانند اين حديث در اخبار مكه ، ج1 ، ص347 نيز آمده است .
3 ـ رحله ابن جبير ، ص65
366 |
محمدبن سراقه فقيه در كتاب خود « دلائل القبله » چنين نامي بر آن نهاده بود . او گفته است : ميان ركن يماني و باب المسدود ، در پشت كعبه ، چهار ذرع فاصله است كه آنجا را « المستجار من الذنوب » : ( آمرزش گاه گناهان ) مي نامند به آن متعوَّذ هم مي گويند و بنا بر آنچه از ابن زبير نقل شده ، آن را « ملتزم » نيز مي نامند .
و در « مجاب الدعوه » ابن ابي الدنيا ، به نقل از شعبي روايت شده كه عبدالله بن زبير و برادرش مُصْعَب و عبدالملك بن مروان و عبدالله بن عمربن خطّاب در اين مكان دعا كردند و شعبي هنوز از دنيا نرفته بود كه ديد دعاي همه آنان مستجاب شد و به خواسته هاي خود رسيدند . به عبدالله بن عمر مژده بهشت داده شد و بهشت برايش مسلم گشت و براي همين نيز دعا كرده بود . گروهي از بزرگان و سلف صالح ؛ از جمله عمر بن عبدالعزيز و قاسم بن محمد در همين جا به دعا ايستادند .
حطيـم
درباره حطيم و دليل نامگذاري اش به اين اسم اختلاف است ؛ گفته مي شود حطيم در ميان حجرالأسود و مقام ابراهيم و زمزم و حجر اسماعيل است ؛ اين برداشتي است كه از سخن ازرقي به نقل از ابن جُرَيج ( 1 ) مي توان كرد . در كتاب هاي حنفي ها ، حطيم همان جايي است كه ناودان قرار دارد و از ابن عباس روايت است كه گفت : حطيم همان ديوار است . محبّ طبري مي گويد ؛ يعني كه ديوار سنگ كعبه است . و نيز گفته شده كه حطيم همان شاذروان است و به اين دليل به اين نام خوانده شده كه كعبه برداشته شد ، ولي حطيم همچنان بر زمين و فروخورده باقي ماند كه در اين صورت بر وزن فعيل به معناي مفعول آمده است . همچنين گفته اند به اين دليل كه اعراب به هنگام طواف لباسهايشان را در آن مي انداختند و آنجا مي ماند تا كهنه و مندرس مي شد ، اين جا حطيم بر وزن فعيل ، به معناي فاعل آمده است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص 23
367 |
در وجه تسميه حطيم ، همچنين آمده است : از اين جهت بدين نام خوانده شد كه مردم در آنجا با سوگند درهم فرو كوبيده مي شدند و كمتر پيش مي آمد كه كسي ستمكاري را نفرين كند و هلاك ( و درهم كوبيده ـ حطيم ـ ) نشود و به روايت تاريخ ازرقي ( 1 ) كمتر موردي بوده كه كسي در آنجا گناه مرتكب شود و سوگند ( بي گناهي ) بخورد و در مجازاتش تعجيل نشود .
از جمله فضيلت هاي حطيم ، مطلبي است كه فاكهي يادآور شده است ؛ او مي گويد : احمدبن صالح به نقل از محمدبن عبدالله ، از هشام بن عروه ، از پدرش ، از عايشه نقل كرده كه گفت : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به من فرمود : كدام مكان نيكوتر است ؟ گفتم : خدا و پيامبرش بهتر مي دانند . پس پرسيدم : اي رسول خدا ، گويا منظور شما ميان ركن و مقام است ؟ فرمود : درست گفتي ، بهترين و پاك ترين و منزّه ترين جاها و نزديك ترين آنها به خداوند ، ميان ركن و مقام است و در فاصله ميان ركن و مقام ، يكي از باغ هاي بهشت واقع است و هركس در آنجا چهار ركعت نماز بگزارد ، از درون عرش ندا آيد كه : اي بنده ما ، گناهان و خطاهاي قبلي تو آمرزيده شد . كار خود را از سر بگير .
از ديگر فضايل حطيم آن است كه قبر 99 پيامبر در آن جاي گرفته است . ازرقي در روايتي كه سند آن به خودش مي رسد ، آورده است : از جدّم از يحيي بن سُلَيم از ابن خثيم از عبدالرحمان بن سابط ، از عبدالله بن حمزه سلولي نقل شده كه گفت : در فاصله ركن تا مقام و تا زمزم ، قبر 99 پيامبر واقع است كه به قصد حج به اينجا آمدند و وفات يافتند . مهدي بن ابومهدي نيز به نقل از عبدالرحمان بن عبدالله ، خدمتكار بني هاشم ، از حمادبن مسلم ، از عطاء بن سايب ، از محمدبن سابط ، به نقل از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده كه فرمود : هرگاه امت پيامبري هلاك مي گرديد ، آن پيامبر خود را به مكه مي رساند و در آنجا به اتفاق همراهان ، به عبادت مي پرداخت تا از دنيا مي رفت . نوح و هود و صالح و شعيب ( عليهم السلام ) در آنجا فوت كردند و قبرهاي آنها در محدوده زمزم تا حجر است .
ازرقي نيز خبري آورده كه بنا بر آن در حطيم قبر 99 پيامبر موجود است ، كه نام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص 24
368 |
برخي از ايشان را نيز آورده است . ولي در اين خبر ، از سوي ابن سابط نامي از آنها نيامده است ؛ زيرا مي گويد : جدم به نقل از سعيدبن سالم از عثمان بن ساج نقل كرده كه اين يك ، ضمن بيان اخباري گفت : مقاتل به آگاهي ام رسانده است كه : در مسجدالحرام در ميان زمزم و ركن ، قبر 99 پيامبر قرار دارد ؛ از آن جمله است قبر هود و صالح و اسماعيل . و قبر آدم و ابراهيم و اسحاق و يعقوب و يوسف ( عليهم السلام ) در بيت المقدس است .
ازرقي همچنين خبري را نقل كرده كه به موجب آن ، قبر اسماعيل در حجر است . و ما اين خبر و ديگر اخبار موافق و مخالف در خصوص حِجْر را در باب هفدهم همين كتاب خواهيم آورد . ازرقي خبري آورده است كه بنا بر آن ، گويا قبر دختران دوشيزه حضرت اسماعيل ( عليه السلام ) در حطيم واقع است ؛ زيرا در روايتي كه از وي نقل شده مي گويد : جدّم گفته است كه سفيان بن عيينه از زهري نقل كرده كه او از ابن زبير آنگاه كه بر روي منبر سخن مي گفت ، شنيدكه اظهار مي داشت : اين پشته ؛ ـ يعني آن سوي ركن شامي مسجدالحرام ـ قبرهاي دختران حضرت اسماعيل ( عليه السلام ) است . و افزوده است : آنجا به هنگام تسطيح مسجدالحرام هموار گرديد و از آن زمان ديگر به صورت پشته و برآمده نيست . ( 1 ) اين خبر نسبت به آنچه ذكر كرديم توهّم ايجاد مي كند ؛ زيرا احتمال دارد كه قبرهاي مورد نظر در آن سوي ركن شامي ، از سمت حجرالأسود و يا در آن سوي ركن شامي از سمت حجر باشد . در احتمال نخست ، قبرهاي مزبور در حطيم واقعند ولي در احتمال دوم ، در آنجا قرار ندارند كه البته با درنظر گرفتن شكل كعبه براساس بناي حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) در سمتِ حِجْراست ولي اگر شكل بناي امروزي آن را درنظر بگيريم ، قبرهاي ياد شده در هر دو احتمال ، در حطيم واقع هستند .
فاكهي نيز همين خبر را تقريباً به همين صورت ، در « اخبار مكه » آورده و خبري را كه ازرقي از عبدالله بن ضمره نقل كرده نيز يادآور شده است . در خبر فاكهي آمده است كه ابن ضُمْره از كعب الأحبار روايت كرده و ابن سابط كه راوي خبراست ، صحابي نيست . فاكهي همچنين خبري آورده كه به موجب آن ، در فاصله دارالندوه وباب بني سهم ؛ يعني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص 66
369 |
باب العمره مسجدالحرام ، قبور قوم صالح است كه به وي ( حضرت صالح ( عليه السلام ) ) ايمان آوردند و با او به مكه آمدند و تا هنگام مرگ در آنجا ماندند . و افزوده است كه : هود پيامبر ( عليه السلام ) و كساني كه به وي ايمان آوردند و نيز شعيب و ايمان آورندگان به وي چنين كردند . او اين خبر را به وهب بن منبّه نسبت داده و در تاريخ ازرقي هم آمده است ، جز اينكه در خبري كه ازرقي نقل مي كند چنين آمده : قبرهاي ايشان در غرب كعبه ، در فاصله دارالندوه تا دار بني هاشم قرار دارد . در دو نسخه تاريخ ازرقي چنين ديدم : و دار بني هاشم نيز بايد در طرف باب بني سهم ـ كه در خبر فاكهي آمده ـ باشد ؛ زيرا تنها در اين صورت است كه سخن راست مي آيد . اين قبرها اگر هم در حطيم نباشند ، بنا به مناسبتي در اخبار مربوط به حطيم آورده شده و ( مسلماً ) در دو نقطه از محل طواف قرار دارند كه بدين ترتيب دراين بخش ، به فضيلت محلّ طواف ( مطاف ) نيز اشاره شده است .
اماكن ديگر مكه و حرم ، كه دعا در آنها مستجاب است
از حسن بصري در رساله مشهورش روايتي آمده كه گفته مي شود دعا در پانزده جاي مكه مستجاب است : 1ـ « ملتزم » 2ـ زير ناودان 3ـ كنار ركن يماني 4ـ صفا 5 ـ مروه 6 ـ ميان صفا و مروه 7ـ ميان ركن و مقام 8 ـ درون كعبه 9ـ منا 10ـ جمع 11ـ عرفات 12 ـ 13 ـ 14 ـ كنار جمرات سه گانه .
در نسخه اي كه از اين رساله در اختيار دارم ، چنين آمده و جاهايي كه قيد شده ، چهارده مورد است . به نظر مي رسد يك مورد از قلم افتاده است و احتمال دارد پشت مقام يا در ( محل ) طواف باشد ؛ زيرا از حسن بصري اين دو جا به عنوان جاهايي از مكه كه دعا در آنجا مستجاب مي شود ، روايت شده است .
در روايتي كه اين دو جا ذكر شده ، نامي از ركن يماني برده نشده است و دو عبارت هست كه با روايتي كه نقل كرديم اختلاف دارد 1ـ كنار زمزم ـ كه به جاي ميان ركن و مقام ـ و 2ـ مزدلفه ـ به جاي جمع ـ . اين روايت را محبّ طبري در « القري » آورده و گفته است : از حسن بصري روايت شده كه در كنار حجرالأسود ، دعا مستجاب است .
370 |
بدين ترتيب تعداد جاهايي ( كه دعا در آنها مستجاب مي شود ) به شانزده مي رسد .
همچنين مي گويد : در آنجا كه از فضيلت نيايش و ندبه در پشت كعبه ياد مي كنيم ، از هفدهمين جا نيز ياد شده است .
به نظر مي رسد جايي كه محبّ طبري بدان اشاره كرده ، همان مستجاري است كه پيش از اين ذكر شد . محبّ مي گويد : آنچه از كلّ اين روايت برمي آيد ، تعميم اجابت دعا در اين جاها است ؛ اعم از اينكه در ضمن مناسك باشد يا نباشد و ان شاءالله تعالي نيز چنين است . اينكه برخي ( زمان ها ) را مختص اجابت دعا بدانيم و ( زمان هاي ) ديگري را ندانيم ، خلاف ظاهر است و اگر خصوصيتي براي جاي ويژه اي مسلّم گشت و ثابت شد ، مي توان آن را به همه احوال تعميم بخشيد .
در اينكه حسن بصري از استجابت دعا در كنار جمره عقبه سخن گفته ، جاي تأمل است ؛ زيرا انسان در آنجا و به هنگام رمي جمرات ، به دعا نمي ايستد بنا براين چگونه در جايي كه دعا كردن نهي شده است ، دعاي انسان مستجاب مي شود ؟ مگر آنكه مراد وي ( حسن بصري ) آن باشد كه دعا در نزديكي آن مستجاب است و دعا كننده ، از دور در حال رد شدن دعا كند . والله اعلم .
استاد ما قاضي مجدالدين شيرازي در كتاب خود « الوصل والمُني في فضل مِني » از جاهاي ديگري در مكه و حرم ياد كرده كه دعا در آنجا قبول مي شود . از « نقّاش مفسّر » نقل كرده كه او در « منسك » خود گفته است : دعا در ثبير ( دشت ) ـ دشتي كه در كنار غار فتح واقع است ـ به اجابت مي رسد ؛ زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پيش از نبوت و در اوايل ظهور اسلام در آنجا به دعا و نيايش و عبادت مي پرداخت . از اين رو عايشه امّ المؤمنين در ايام اقامت خود در مكه ، در آنجا اقامت گزيد . وي مي افزايد : و استجابت دعا در مسجد كبش را ديگري افزوده و همچنين مسجد خِيف را ديگري اضافه كرد و مسجد نحر در دشت مِني را نيز ابن جوزي گفته و در مسجدالبيعه كه جزو مِني است و ( در ) غار مرسلات و غار فتح ( هم دعا مستجاب است ) ؛ زيرا اين غار در ثَبِير ؛ همان جايي كه در منا است و صخره عايشه نام دارد . باز افزوده است : نقاش گويد : دعا در صورتي كه ( دعا كننده ) از درِ بني شيبه
371 |
وارد شود و در منزل خديجه بنت خُوَيلد در شب جمعه و در تولّد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگام غروب دوشنبه و در دار خيزران نزديك « مجتبي » در فاصله دو نماز مغرب و عشا و نيز زير سدره در عرفه ، هنگام غروب و در مسجد شجره روزهاي چهارشنبه و در مسجد متّكأ بامداد يكشنبه ها و در جبل ثور به هنگام ظهر و در حِرا و ثَبِير در همه وقت و نيز در مسجد نحر دعا مستجاب مي گردد .
گفتني است سخن استاد ما قاضي مجدالدين مبني بر اين كه مسجدالبيعه در مِنا است ، چندان مسلّم و يقيني نيست ؛ زيرا اين مسجد در پشت عقبه اي به فاصله پرتاب يك تير يا بيشتر از مرز منا است . بسياري نيز مي گويند مسجد البيعه جزو منا است ، به نظر مي رسد همان مسجدي است كه در جمره عقبه در سمت چپ كسي كه به منا مي رود ، واقع است كه ميان او و منا همان مقدار مذكور فاصله است . در ديوار رو به قبله اين مسجد دو تخته سنگ قرار دارد كه روي آن نوشته شده است « مسجدالبيعه » .
استاد ما قاضي مجدالدين محل سدره در عرفه و نيز مسجد شجره و متّكأ را مشخص نكرده و من نيز چيزي دستگيرم نشد . گمان مي كنم كه متّكأ مورد نظر ، همان جايي است كه ازرقي ياد كرده ؛ زيرا در روايتي كه سند آن به خودش مي رسد ، در بخشي با عنوان : « جاهايي از مكه كه نماز در آنها مستحب است و آثار و نشان هايي كه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در آن وجود دارد » مي گويد : از جمله اين جاي ها ، مسجدي در « اجياد » ( 1 ) است كه به آن « متكأ » گويند .
از جدّم احمدبن محمد و يوسف بن محمدبن ابراهيم شنيدم كه در پاسخ به پرسشي راجع به متّكأ و اينكه آيا درست است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در آنجا تكيه داد ، منكر شدند و گفتند : چنين خبري را شنيده اند . جدّ من همچنين گفت : از مسلم بن خالد زنجي و سعيدبن سالم قداح و چند تن از علما شنيدم كه مسأله متّكأ از نظر ايشان چندان مسلّم و يقيني نيست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اجياد ؛ همان جايي است كه اسب هايي كه خداوند براي حضرت اسماعيل ( عليه السلام ) رام كرد ، در آن قرار داده شد ( معجم البلدان ، ج1 ، ص 105 ) و گفته مي شود اين جا ، از آن جهت اجياد ناميده شد كه از آنجا اسبان تيزرو ، همراه با سيمرغ ، بيرون شدند ( اخبار مكه ، ج1 ، ص 82 ) .
372 |
و آن را ضعيف مي دانند ولي در عين حال مسلّم مي دانند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در « اجيادالصغير » به نماز ايستاد كه البته ربطي به آن موضوع ندارد و مي گويد : از كسي از اهل مكه نشنيده ام كه مسأله متّكأ را مسلّم دانسته باشد . ( 1 )
در « اجياد الصغير » جايي هست كه امروزه آن را متّكأ مي خوانند و آنجا ريگستاني مرتفع و وسيعِ چسبيده به خانه اي منسوب به شيخ يحيي بن علي بن بخير حَجَبي ( بزرگ پرده داران ) است . اين خانه اكنون به سعدالدويدار فرزند شريف احمدبن عجلان ، والي مكه شهرت دارد .
يكي از فقهاي مكه برايم گفت كه او شريف عجلان والي مكه را ديد كه گروهي را كه مشغول بازي در آنجا بودند ، سرزنش مي كرد و خواهان حفظ حرمت آن مكان بود .
علّت اين امر را نيز انتساب آن به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دانسته است . يكي از پرده داران نيز به نقل از نزديكانش براي او گفت كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در اين مكان ديده شده است . اين جا در سمت چپِ كسي است كه به سمت « رباط ربيع » در نزديكي آن ، حركت كند . در اين كه متّكأ منسوب به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) باشد ، جاي تأمل است ؛ زيرا ازرقي مطلبي دارد كه براساس آن ، المتّكأ در درّه اي قرار دارد كه چاه عِكرمه در « أجياد الصغير » در آن واقع است و اگر چنين باشد متّكأ ريگستان مزبور نيست .
فاكهي در مورد متّكأِ واقع در اجياد ، مطلبي سازگار با ازرقي آورده است ، ولي مطالبي در باره آن يادآور شده كه ازرقي نياورده است . در مطلبي با عنوان « جاهايي در مكه كه نماز در آنها مستحب است » مي گويد : از جمله جايي است كه در « اجياد الصغير » است كه به آن المتّكأ مي گويند . ( 2 )
برخي از مردم نيز مي گويند : اولين جايي كه قرآن نازل شد ، اينجا بود و آيه : { اقْرَأْ بِسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ . . . } ( 3 ) كه نخستين سوره از قرآن است ، در همين جا نازل گرديد . اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، ص 202
2 ـ همان ، ج2 ، ص 202
3 ـ علق : 1
373 |
سخن بسيار عجيب است ( 1 ) ولي با اين حال آن را آورديم .
نزديك در معروف به « باب العمره » مسجدالحرام جايي است كه به آن « المتّكأ » گويند . جنب خانه مرشدي و نزديك مدرسه أرسوفيه كه به آن خواهيم پرداخت ، در راه اصلي تنعيم نيز جايي است كه به آن المتّكأ مي گويند كه هيچيك از اين دو مكانِ مورد نظر نيست ، شايد از اين جهت بدين نام خوانده مي شوند كه در آنجا خستگي راه عمره بدر مي شود و تكيه مي دهند و استراحت مي كنند .
اما در مورد « مسجد شجره » كه بدان اشاره شد ، اين مسجد در حديبيه واقع است و شجره ( درختي ) كه اين مسجد بدان منسوب است ، درختي است كه بيعت رضوان ـ چنان كه در قرآن كريم آمده است ـ در سايه زير آن صورت گرفت . اين درختِ قهوه اي رنگ ، در ميان مردم مشهور شده بود ، پس از قطع ، رنگش متمايل به سياهي شد ؛ زيرا عمربن خطاب وقتي شنيد كه مردم به كنار آن مي آيند و نماز مي خوانند و حرمتش مي گذارند ، دستور قطع آن را صادر كرد ، چون اين كار را بدعت مي دانست . اين مطلب از ابن جُرَيج در كتاب فاكهي نقل شده است .
فاكهي در باره اين مسجد مطالبي بيان كرده ؛ از جمله وقتي ذكري از مسجد حديبيه به ميان آورده ، مي گويد : اين مسجد در سمت راست جاده جدّه است و همان مسجدي است كه مردم ادّعا مي كنند پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و يارانش در آن بودند و آن « مسجد ركوز » است . پس از آن مسجد ديگري وجود دارد كه مردم در آن نماز مي خوانند . اين مسجد را يقطين بن موسي در سمتِ چپ بنا نهاد . اين دو مسجد و نيز مسجد حديبيه امروزه شناخته شده نيستند .
در بخش دوم از كتاب « فضائل مكه » تصنيف جندي ، از روايت ابوالقاسم عبدالله بن علي بن عبدالله طوسي معروف به كركان از ابومنصور طاهربن عباس بن منصور مروزي از مغيرة بن عمروبن وليد عدني از جندي و در پايان ، از ابومنصور شنيدم كه به نقل از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ زيرا آنچه مسلم است اين آيه در غار حراء نازل گرديد .
374 |
ابوسهيل نيشابوري مي گفت : در مسجدالحرام جاهايي كه اميد مي رود ، دعا در آنجا مستجاب شود ، پانزده مورد است . او چهارده جاي آنها را برشمرده است : 1ـ باب بني شيبه 2ـ باب ابراهيم 3ـ باب النبي ( صلّي الله عليه وآله ) 4ـ باب الصفا 5 ـ زمزم 6ـ مقام 7ـ ركن اسود 8 ـ ملتزم 9ـ كنار منبر 10ـ كنار ركن عراقي 11ـ زير ناودان 12ـ ركن شامي 13ـ ميان ركن شامي 14ـ ركن يماني كه همان « مستجار » است 15ـ كنار ركن يماني .
و ديگري گفته است : در مسجدالحرام ، جاهايي كه اميد مي رود دعا در آنها مستجاب شود سي مكان است ، ولي آنها را برنمي شمارد و جايي را نام نمي برد .
باب النبي ( صلّي الله عليه وآله ) كه بدان اشاره شد همان باب معروف به « باب الجنائز » است كه ازرقي آن را در تاريخ خود بدين نام خوانده است ؛ او وقتي به نام قبلي و قديمي آن اشاره مي كند ، مي گويد : و اين همان باب النبي ( صلّي الله عليه وآله ) است كه پيامبر از منزلش در كوچه عطّارين از آن ( به مسجدالحرام ) وارد و خارج مي شد . به آن « مسجد خديجه بنت خويلد » ( رحمه الله ) نيز مي گويند . ( 1 )
باب ابراهيم نيز همان « باب الزياره » است كه در طرف غرب مسجدالحرام واقع است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اخبار مكه ، ج2 ، صص 78 و 87