بخش 4

باب سی و یکم : ولایت خزاعه بر مکّه نسب خزاعه تولیت خزاعه بر مکه در زمان جاهلیت مدّت حاکمیت خزاعه بر مکه نخستین خزاعی که بر کعبه ولایت یافت و اخباری از جرهمی#160;ها عمرو بن عامر جدّ خزاعه#160;ای#160;ها و فرزندان او


75


باب سي و يكم :

ولايت خزاعه بر مكّه

نسب خزاعه

در مورد نسب خزاعه اي ها اختلاف وجود دارد . گفته شده كه آنان « عدناني » و از فرزندان قمعة بن الياس بن مُضَر بن نزار بن مَعَدّ بن عدنان هستند . نام قمعه ، عمير است و ابن حزم در « الجمهرة » اين قول را ترجيح داده و با احاديث قابل استناد ، بدان استدلال كرده است كه در ادامه به آنها اشاره خواهد شد . بنابر نقل ديگري ، آنها از فرزندان صلت بن نضر بن كنانه هستند و اين قول را ابن قتيبة در قولي كه قطب حلبي از وي نقل نموده ، بيان كرده است . متن سخن قطب حلبي چنين است : ابن قتيبه گويد : و اما نضر بن مالك ، پدر مالك و صلت است و صلت رهسپار يمن شد و گروهي برآنند كه او پدر خزاعه اي ها است و نسب و قريش هم به مالك بن نضر باز مي گردد . و او پدر همه آنها است . ( 1 )

بنا بر اين گفته ، همه خزاعه اي ها از فرزندان صلت نيستند و تنها گروهي از ايشان چنين هستند ؛ زيرا ابن اسحاق در « السيره » مي نويسد : كساني كه به صلت بن نضر بن خزاعه منسوب هستند ، از فرزندان مليح بن عمرو از جماعت كثير عزّه مي باشند .

ابن اسحاق در اين باره شعري نيز سروده است . همچنين گويند كه آنها ( خزاعه اي ها ) از قحطان هستند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن قتيبة ، « المعارف » ، ص 65 و 67 .


76


قول نخست ، به نسب شناسان مُضَر نسبت داده شده است ؛ زيرا ابن اسحاق در سيره مي نويسد : و اما در مورد قمعه ، نسب شناسان مُضَري بر اين گمانند كه او از فرزندان عمرو بن لُحَيّ بن قمعة بن الياس است .

ابن عبدالبرّ از ابن اسحاق چنين نقل كرده است : خزاعة بن ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر بن حارثة بن امري القيس بن ثعلبة بن مازن بن اسد بن الغوث و « خندف » مادر ماست و از اين جهت خزاعه نام گرفتند كه به هنگام عزيمت از يمن و رهسپار شدن به شام ، از فرزندان عمرو بن عامر ، جدا شدند [ از ريشه خزع به معناي جدا شدن ، بريده شدن ] و به مرّ الظهران ( 1 ) رسيدند و در همانجا اقامت گزيدند .

از جمله كساني كه خزاعه اي ها را قحطاني مي داند ، ابوعبيدة معمر بن مثني است . در قولي كه زبير بن بكار نقل كرده ، چنين آمده است : زماني كه جرهمي ها از سركشي و ستمكاري باز نايستادند و فرزندان عمرو بن عامر از يمن پراكنده شدند ، فرزندان حارثة بن عمرو بن عامر از آنان جدا شدند و در « تهامة » ( 2 ) ساكن گرديدند و به همراهان كعب و فتح و سعد و عوف و عديّ فرزندان عمرو بن ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر ، و نيز همراهان اسلم و ملكان دو فرزند قصيّ بن حارثة بن عمرو بن عامر را خزاعه نام نهادند .

ابن كلبي گويد : عمرو بن لحيّ پدر تمام خزاعه اي هاست و آنان از نسل او هستند كه در اطراف پراكنده شدند . او يادآور شده كه لُحيّ همان ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر بن حارثة بن امرئ القيس بن ثعلبة بن مازن بن ازد بن غوث بن نبت بن مالك بن زيد بن كهلان بن سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان است . ابن كلبي مي گويد : به گفته عمرو بن ربيعه يعني عمرو بن لحي ، كعب و ملح و عدي و عوف و سعد و هر كدام از فرزندان ربيعة بن حارثه كه براي خود طايفه اي هستند ، خزاعه را تشكيل مي دهند و از اين رو به آنان خزاعه مي گويند كه از فرزندان عمرو بن عامر عقب ماندند و از آنها جدا شدند و همچنين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مردم حجاز امروز اين مكان را « وادي فاطمة » مي نامند .

2 . تهامه هر جاي پست از زمين را گويند . اين نام بر همه سرزمين حجاز واقع در فاصله حاشيه ساحلي دريا تا ادامه كوه هاي السراة ، اطلاق مي گردد و به كسر تاء است .


77


به فرزندان اقصي بن حارثه هم خزاعه مي گويند ، زيرا در زماني كه از يمن بيرون رفتند و در سرزمين هاي مختلف پراكنده شدند ، از فرزندان مازن بن ازد جدا گشتند . در ميان خزاعه اي ها ، طوايف بسياري وجود دارد .

محمد بن عبدة بن سليمان نسب شناس مي گويد : خزاعه اي ها به چهار تيره تقسيم شدند ؛ تيره نخست ، زادگان ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر هستند كه خاندان جفنه به شمار مي روند كه به آنها جفينة هم مي گويند و از تيره غسان در شام مي باشند . تيره دوم ، زادگان اسلم بن اقصي و تيره سوم ، زادگان ملكان و تيره چهارم زادگان مالك بن قصي بن حارثه بن عمرو بن عامر مي باشند . وي در ادامه مي گويد : از اين جهت به آنها خزاعه مي گويند كه از تيره اصلي « ازد » جدا شده و فاصله گرفتند و انخزاع به معناي طفره رفتن ، شانه خالي كردن و عقب ماندن [ از گروه ديگر ] است . آنها در مرّ الظهران ، در اطراف حرم [ مكه ] اقامت گزيدند و مدتي نيز پرده داري كعبه را برعهده داشتند و آن چه را كه از ابوعبيده و ابن كلبي نقل كرديم ، ابن عبدالبرّ در كتاب خود راجع به انساب درباره ايشان نقل كرده است .

چنان كه گفتيم ، ابوعبيده و ابن هشام بر اين باورند كه خزاعه اي ها بنا به قولي ، از قحطان و از فرزندان حارثة بن عمرو بن عامر هستند . اين گفته با مطلبي كه سهيلي در « الروض الانف » ( 1 ) ذكر كرده ، تعارض دارد . سهيلي در چند جاي كتاب خود به اين مضمون اشاره كرده كه خزاعه اي ها از فرزندان حارثة بن ثعلبة بن عامر هستند . وي مي گويد : طايفه اسلم از برادر خزاعه يعني فرزندان حارثة بن ثعلبة بن عمرو بن عامر ، هستند .

سهيلي اين سخن را براي استدلال به اين كه قحطان از عدنان مي باشد ، آورده است ؛ مبناي اين استدلال ، سخن [ پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) ] است . آن حضرت اين سخن را به گروهي از طايفه اسلم بن أقصي كه در حال تيراندازي ديده بود ، فرمود . سهيلي همچنين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الروض الانف ، 1 / 19 .


78


در خصوص حديث عمرو بن لُحَيّ چنين گفته است : در نسب خزاعه اي ها و اسلمي ها گفته شده كه آنها [ خزاعه و اسلم ] دو فرزند حارثة بن ثعلبه هستند . ( 1 ) نظر سهيلي با گفته حافظ ابوالربيع سليمان بن سالم كلاعي صاحب « الاكتفا » درباره خزاعه اي ها تطابق دارد ، اما ابن حزم در « الجمهره » مطلبي مخالف با گفته سهيلي درباره ثعلبه نقل كرده و در بيان نام و تعداد فرزندان عمرو بن عامر مي گويد : و « اوس » و « خزرج » از زادگان ثعلبة صيصاء ( 2 ) بن عمرو مي باشند . از طرفي ابن حزم در شناخت انساب ، خبره تر از سهيلي است و در اين گونه مسائل ، حجت به شمار مي رود ، گو اين كه در سخن ديگر علماي نسب شناس آمده است كه جدّ خزاعه اي ها ـ با فرض اين كه از قحطان مي باشند ـ نه ثعلبة بن عمرو ، بلكه حارثة بن عمرو مي باشند .

سهيلي در احتمال درستي اين قول كه خزاعه اي ها از مضر هستند و اين كه آنها از قحطان مي باشند ، مطلبي آورده و مي گويد : سخن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه فرمود : « اي خاندان اسماعيل تيراندازي كنيد ، چرا كه پدر شما تيرانداز بود . » در ظاهر با حديث اكثم بن ابوالجون منافات دارد ، ولي يكي از نسب شناسان يادآور شده كه عمرو بن لحي كسي بود كه حارثه مادرش را پس از آن كه بيوه قمعه شده بود و لُحَي كودك بود ، به زني گرفت . لحي همان ربيعه است كه حارثه او را به فرزندي پذيرفت و به وي منسوب شد و بدين ترتيب اين نسب به هر دو صورت ، صحيح است ؛ به حارثه از طريق فرزندخواندگي و به قمعه از طريق فرزندي . اسلم بن اقصي بن حارثه نيز چنين است . او براي خزاعه است و هرچه درباره خزاعه گفته شود درباره او نيز صدق مي كند . در مورد اسلم بن اقصي بن حارثه گفته شده كه او از خاندان ابوحارثة بن عامر يا از خاندان حارثه است . اين دوگانگي از آن جا ناشي شده كه بنا بر آن چه گفته شد كسي كه با مادر لحي ازدواج كرد ، حارثة بن عمرو بن عامر و نه حارثة بن ثعلبة بن عمرو است و ابن حزم نيز با اين گفته كه خزاعه اي ها از مضر مي باشند موافق است و با استدلال نسبت خزاعه اي ها را روشن ساخته است و ما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الروض الانف 1 / 19 .

2 . در اصل كتاب « الجمره » ، « مزيقياء » آمده است .


79


شايسته ديديم كه مطالب او را در اين جا نقل كنيم .

و اما استدلال ابن حزم درباره انتساب خزاعه اي ها به مضر مبتني بر حديث ابوهريره است كه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين نقل كرده است : « عمرو بن عامر بن لحي را [ در خواب ] ديدم كه از موي سرش در آتش كشيده مي شد و او نخستين كسي بود كه حيوان كار كرده را با زدن علامتي بر آن ، آزاد مي كرد . » ( 1 ) همچنين در حديث ديگري نقل كرده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « عمرو بن لحي بن قمعة بن خندف پدر خزاعه اي ها بود . » ابن حزم مي گويد : اين با خبر قبلي ، تعارضي ندارد ، زيرا گاه كسي را با پدربزرگ هم نسبت مي دهند ، همچنان كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده است : « من پيامبرم و دروغي در كار نيست ، منم فرزند عبدالمطلب . » از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده كه فرمود : « و عمرو بن لحي بن قمعة بن خندف پدر خاندان كعب را ديدم كه از موها در آتش كشيده مي شود . » و همچنين ابوهريره در حديث ديگري مي گويد : پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : جهنم از جلوي چشمانم گذرانده شد در آن جا عمرو بن لحي بن قمعة بن خندف را ديدم كه از موها در آتش كشيده مي شد و او نخستين كسي است كه دين ابراهيم ( عليه السلام ) را تغيير داد و شبيه ترين كس به او كه تاكنون ديده ام ، اكثم بن ابي جون است . اكثم پرسيد : آيا شباهت من به او زيانم مي رساند ، اي رسول خدا ؟ حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « نه ، زيرا او كافر بود ولي تو مسلمان هستي . » همچنين سلمة بن اكوع در حديثي مي گويد : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر قوم اسلم گذر كرد كه در بازار با هم نزاع مي كردند . حضرت به آنان فرمود : اي بني اسماعيل ! تيراندازي كنيد كه پدر شما تيرانداز [ ماهري ] بود . همه اين احاديث در صحيحين آمده است و ابن حزم حديث اول و دوم و پنجم را از صحيح بخاري و حديث سوم را با سند خود از صحيح مسلم و حديث چهارم را از طريق دار قطني از محاملي ، آورده است . ابن حزم پس از ذكر احاديث مذكور ، مي گويد : و اما حديث اول و سوم و چهارم كه كاملاً صحيح و قابل اعتمادند و حديث سوم هم كه نكاتي در آن يافت مي شود ، ولي با اين حال در اين احاديث دليل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جمهرة انساب العرب ، ص 332 .


80


قاطع و كافي وجود دارد و نمي توان با مضمون آنها مخالفت كرد ، بنا بر اين خزاعه اي ها بدون ترديد از فرزندان قمعة بن مضر هستند . و هيچ كس در اين مطلب ترديدي ندارد و اسلمي ها نيز بدون هيچ ترديدي از سوي نسب شناسان ، برادران خزاعه اي ها هستند . وي در ادامه مي گويد : فرزند قمعة بن الياس ، عامر بن قمعه است و پسر عامر بن قمعه ، أقصي وربيعه مي باشد كه همان لحي بن عامر بن قمعه است و فرزند لحي بن عامر بن قمعه ، عامر بن لحي و فرزند عامر بن لحي ، عمرو بن عامر بن لحي است كه همان عمرو بن لحي است كه به جدش نسبت داده شده است و او نخستين كسي است كه دين ابراهيم و اسماعيل ( عليهم السلام ) را تغيير داد و اعراب را به بت پرستي فراخواند و كعب و مليح و عوف كه فرزندان عمرو بن عامر بن لحي هستند ، هر كدام تيره اي را تشكيل دادند كه مادرشان اسديه است و عديّ هم كه مادرش اسديّه است ، تيره اي تشكيل داد و سعد از فرزندان عمرو بن عامر كه مادرش خارجه بود . ( 1 )

اگر بپذيريم كه خزاعه اي ها از مضر مي باشند ، ناميدن آنها به خزاعه ، معنايي نخواهد داشت ، اما اگر از قحطان باشند ، علت اين نامگذاري جدا شدن ايشان از قوم خود در مكه است ، زيرا انخزاع به معناي جدايي است ، چنان كه عون بن ايوب الانصاري خزرجي در اين باره سروده است :

فلّما هبطنا بطن مُرّ تخزَّعَتْ * * * خزاعةُ منّا في حلول كراكر

حمت كلّ واد من تهامةَ واحْتَمَتْ * * * بصُمِّ القَنا والمرهفات البواتر

ابن هشام اين دو بيت عون بن ايوب انصاري را به همين گونه در سيره خود نقل كرده و گفته است : اين دو بيت از يك قصيده اوست ، ( 2 ) ولي ازرقي در روايتي طولاني كه در آن از جرهم و خزاعه سخن به ميان آورده و آن را از ابوصالح نقل كرده ، اين دو بيت را به حسان بن ثابت انصاري نسبت داده است كه جدايي [ انخزاع ] آنها را در مكه و نيز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جمهرة انساب العرب ، ص 234 و 235 .

2 . سيرة ابن هشام ، ج 1 ، ص 114 .


81


مسير حركت اوس و خزرج به مدينه و غسّان به شام را بيان مي كند :

فما هبطنا بطن مرٍّ تخزّعت * * * خزاعة منّا في حلول كراكر

حموا كل واد في تهامة واحتموا * * * بصُمِّ القنا والمرهفات البواتر

فكان لها المرباع في كلّ غارة * * * بنجد وفي كلّ الفجاج الغوابر

ونحن ظللنا في اجتهاد وهجر * * * وأنصارنا جند النبيّ المهاجر

وي در ادامه ، بقيه اين اشعار را كه شامل نه بيت است و در بردارنده مطالبي در ستايش از انصار و غسّان مي باشد ، ذكر كرده است .

توليت خزاعه بر مكه در زمان جاهليت

فاكهي مي گويد : ابن ابي سلمه و ابن اسحاق در حديث خود آورده اند : كارها همچنان در اختيار جرهمي ها و غبشان و بكر بود تا اين كه با هم درگير شدند و بكر و غبشان بر ايشان پيروز گشتند و آنان را از آن جا بيرون كردند و از مكه به اطراف ، تبعيد نمودند و توليت كعبه و مكه را در اختيار گرفتند .

زبير و ديگر مورخين درباره علت ولايت خزاعه بر كعبه مطالبي مغاير با گفته ابن اسحاق دارند و آن اين كه زني از خزاعه به نام قدامه با مردي از خاندان اياد بن نزار ازدواج كرده بود . هنگامي كه آنها در زمان خارج شدن از مكه و رفتن به عراق ، حجرالاسود را ـ كه نمي توانستند با خود حمل كنند ـ به خاك سپردند ، آن زن اين صحنه را ديده بود . همچنان كه پيش از اين گفته شد ، آنان حجرالاسود را بر هر مركبي سوار مي كردند ، از رفتن باز مي ماند . در پي چنين رويدادي ، مضري ها حجرالاسود را دفن كردند و اين امر بر آنان گران آمد و آن زن به اين موضوع پي برد و به قوم خود دستور داد كه از مضري ها پيمان گيرند كه پرده داري كعبه را به ايشان دهند تا در ازاي آن ، محل دفن حجرالاسود را نشان دهد . آنها چنين كردند و مضري ها نيز موافقت كردند و زن محل حجرالاسود را نشان داد و حجر را از پاي درختي كه زير آن دفن شده بود ، بيرون آوردند


82


و به جاي خود بازگرداندند و از آن پس بود كه خزاعه اي ها ولايت بر كعبه را برعهده گرفتند و همچنان اين مقام در اختيار آنها بود ، تا اين كه قصيّ آمد . بدين ترتيب علت ولايت يافتن خزاعه بر كعبه ، با آن چه ابن اسحاق ذكر كرده مغايرت دارد .

مدت حاكميت خزاعه بر مكه

ازرقي در خبري كه سند آن به خودش مي رسد ، گفته است :

جدم از سعيد بن سالم ، از عثمان بن ساج ، از ابن جُرَيج ، و او از ابن اسحاق نقل كرده كه گفت : قبيله خزاعه به مدت سيصد سال والي كعبه بودند و بر مكه سلطه داشتند . در اين ميان گروهي از تُبّعي ها براي تخريب كعبه ، راهي مكه شدند ، اما خزاعه در برابر آنان ايستادند و نبردهاي سختي در گرفت تا اين كه تبعي ها را وادار به عقب نشيني كردند . تبّعي ديگري همين تصميم را گرفت و گرفتار سرنوشتي مشابه شد .

ازرقي همچنين در خبر ديگري ـ كه سند آن نيز به خودش مي رسد ـ مي گويد :

جدم از سعيد بن سالم ، از عثمان بن ساج ، از كلبي ، از ابوصالح كه در اين جا خبر مفصلي درباره جرهمي ها و خزاعه آورده ـ نقل مي كند : عمرو بن لُحَيّ بر كعبه سلطه داشت و فرزندان او پس از وي به مدت پانصد سال عهده دار اين مقام بودند . آخرين آنان حُلَيل بن حبشيّة بن سلول بن كعب بن عمرو بود كه دخترش حُبّي را به ازدواج قُصّي درآورد . آنها پرده دار و خزانه دار كعبه و همه كاره آن بودند و حكومت بر مكه را نيز برعهده داشتند . در زمان آنان كعبه و مكه آباد بود و هيچ ويراني در آن رخ نداد و خزاعه اي ها نيز پس از جرهمي ها چيزي در آن نساختند و چيزي از آن به سرقت نرفت . آنها همگي در بزرگداشت مكه و دفاع از آن كوشيدند . عمرو بن حارث بن عمرو غُشباني در اين باره مي گويد :

نحن وَلَّيناه فلم نغشّه * * * وابن مُضاض قائم يهشّه

يأخذ ما يُهْدي له يعشّه * * * نترك مال الله ما نمسُّهُ


83


نخستين خزاعي كه بر كعبه ولايت يافت و اخباري از جرهمي ها

در اين كه نخستين بار كدام يك از شاهان خزاعه بر مكه حكومت كرد ، اختلاف است . گفته اند آن شخص ، لُحَيّ بوده است . لحي ـ به فرض كه خزاعه از قحطان باشند ـ همان ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر است و دليل آن ، خبري است كه زبير بن بكار به نقل از ابوعبيده روايت كرده و در آن مطالبي از جرهم و خزاعه آورده كه چنين است :

« خزاعه در مورد عمرو بن ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر ، كه مادرش فهيره دختر عمرو بن حارث بن مُضاض و جُرْهُمي بود ، توافق كردند و با ديگران كه بزرگترين فرزند مضاض را نامزد مقام ولايت بر كعبه كرده بودند ، به نبرد برخاستند . »

وي در ادامه ، با اشاره به بيرون رفتن باقي مانده جرهمي ها از مكه و ورود ايشان به جشم در سرزمين جُهَيْنه مي گويد : « ولايت بر كعبه را عمرو بن ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر برعهده گرفت . »

فاكهي خبري نقل كرده كه بر اساس آن ، عمرو بن لحي اولين پادشاه خزاعه است كه بر مكه حاكم شد . در خبر فاكهي مطالبي درباره او و جرهمي ها آمده است . وي مي گويد : در روايت ابوعمرو شيباني آمده است كه پرده داري كعبه به خزاعه رسيد ؛ زيرا ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر بن حارثة بن امرئ القيس بن ثعلبة بن مازن با فهيره دختر حارث بن مُضاض جرهمي ازدواج كرد و عمرو بن ربيعه را به دنيا آورد . وقتي او بزرگ شد و بزرگي يافت ، خواستار پرده داري كعبه شد ؛ در اين زمان بود كه ميان ايشان و جرهمي ها جنگي در گرفت . همچنين گفته اند : عمرو بن ربيعه مدت سيصد و چهل و پنج ( 345 ) سال زندگي كرد و در زمان حياتش ، تعداد فرزندانش ؛ از كعب و عديّ و سعد و مليح و عوف بن عمرو ، به هزار نفر رسيد كه ميان آنها جنگ هاي دراز مدت و نبردهاي سختي درگرفت و سرانجام خزاعه اي ها كعبه را از جرهمي ها بازستاندند و جرهمي ها را بيرون كردند و از آن پس جرهمي ها در وادي اِضم ساكن شدند و همانجا مردند .


84


عمرو بن ربيعه نخستين كسي بود كه دين حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) را تغيير داد . او رهسپار شام شد و به جاي خود مردي از خاندان عبد بن ضخم را به توليت كعبه گماشت كه به وي « آكل المروه » ( 1 ) مي گفتند . در آن زمان عمرو و اهل مكه ، بر آيين ابراهيم ( عليه السلام ) بودند .

وقتي عمرو بن ربيعه به شام رسيد در بلقاء ( 2 ) اقامت گزيد .

وي در آن جا مردماني را ديد كه بت مي پرستيدند ؛ به آنها گفت : اين چيست كه مي پرستيد ؟ گفتند : اينان خداياني هستند كه براي خود برگزيده ايم و در نبرد با دشمنان خويش ، از آنها ياري مي جوييم و براي بيماران خود شفا مي طلبيم . سخن ايشان او را خوش آمد و گفت :

يكي از آنها را به من دهيد تا به ديار خود برم . من صاحب و متولي بيت الله الحرام هستم و نمايندگان عرب از هر سو نزد من مي آيند . آنها بتي به وي دادند كه « هُبَل » نام داشت . او آن را با خود برد و براي پرستش مردم در مكه نصب كرد . عرب ها نيز از او پيروي كردند . فاكهي بقيه خبر را نيز آورده و در قول چهارم ، درباره علت خروج جرهمي ها مطالبي نوشته است .

ازرقي اندكي از اخبار عمرو بن لحي را آورده و مطالبي ، افزون بر آن چه گفته را روشن ساخته است . وي خبري طولاني درباره ولايت خزاعه بر كعبه پس از جرهمي ها آورده و مي گويد :

پس از آن ، لُحيّ كه همان ربيعة بن حارثه بن عمرو بن عامر بود ، با فهيره دختر عامر بن عمرو بن حارث بن مضاض بن عمرو جرهمي ازدواج كرد كه از او عمرو زاده شد و او همان عمرو بن لُحيّ است كه در مكه و در ميان عرب به مرتبه اي از بزرگي و افتخار و والايي رسيد كه پيش و پس از او ، هيچ عربي در جاهليت بدان مقام نرسيده بود . او همان كسي است كه ده هزار شتر را ميان عرب تقسيم كرد و پيش از آن تعداد بيست شتر نر را از يك چشم نابينا كرد ؛ زيرا در جاهليت رسم بر اين بود كه تعداد شتران هر كس به هزار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اصل چنين است . به گمانم كه « آكل المرار » باشد .

2 . همان « شرق اردن » امروزي است .


85


مي رسيد ، به ازاي هر هزار شترِ ماده ، شتر نري را از يك چشم كور مي كرد . او نخستين كسي بود كه با گوشت شتران فربه ، از حاجيان در مكه پذيرايي كرد و در آن سال به همه حاجيان عرب سه پيراهن از پارچه هاي بُرد يماني بخشيد . او در ميان عرب از چنان مقام و منزلتي برخوردار شد كه همگان سخنانش را چون دستورات ديني مي پذيرفتند و كسي با وي مخالفت نمي كرد . او كسي است كه گوش شتران را مي شكافت . ماده شتر را پس از زاييدن ده بچه ماده ، آزاد مي كرد . شتر نري را كه باعث آبستن ماده و زاييدن ماده شتر مي شد ، مورد حمايت قرار مي داد . ماده شتر نذر شده را آزاد مي كرد . بت ها را در اطراف كعبه نصب كرد و بت هبل را از هيت ، از سرزمين جزيره به مكه آورد و در داخل كعبه نصب كرد و از آن پس بود كه عرب ها در كنار آن ، با تيرهاي بي پر به تفأّل و قرعه كشي مي پرداختند . او نخستين كسي است كه دين حنيفيه ؛ يعني دين حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) را تغيير داد . فرمانش در مكه و در ميان اعراب كاملاً مطاع بود و هيچ كس نافرماني اش نمي كرد . در مكه مردي ( 1 ) از جرهم بر دين ابراهيم و اسماعيل ( عليهم السلام ) بود كه شعر مي گفت و زماني كه عمرو بن لحيّ آيين حنيفي او را تغيير داد ، خطاب به وي چنين سرود :

يا عمرو لا تظلم بمكّة * * * إنّها بلد حرام

سائل بعاد أين هم * * * وكذاك تُختَرم الأنام

ومن العماليق الذين * * * لهم بها كان السّوام

گفته اند كه عمرو بن لحي ، آن جرهمي شاعر را از مكه بيرون راند و او در اِطم ، كه از بخش هاي مدينة النبي است ، ساكن شد . او درباره شوق خود به مكه ، ابياتي را چنين سروده است :

ألا ليتَ شِعْري هل أبيتنّ ليلة * * * وأهلي معاً بالمأزمين حلول

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مراد حارث بن مُضاض است .


86


وهل أدين العِيس تنفخ في الثَّري * * * لها بِمِني والمأزين زميل

منازل كنّا أهلها لم يحلّ بنا * * * زمان بها فيما أراه يحول

مضي أوّلونا قانعين بشأنهم * * * جميعاً وغالَتْنا بمكة غول ( 1 )

و گفته اند نخستين حاكم مكه از ميان خزاعه ، لحي ؛ يعني ربيعة بن حارثه بن عمرو ابن عامر ، پدر عمرو بن لحي بود . اين سخن ازرقي است كه در روايت مفصلي درباره بيرون رفتن جرهمي ها از مكه و ولايت خزاعه بر اين شهر و گزارش پراكنده شدن فرزندان عمرو بن عامر در سرزمين هاي مختلف ، مي گويد : ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر خزاعي كه همان لحي است ، در آن جا اقامت گزيد و ولايت بر مكه و پرده داري كعبه را برعهده گرفت . ( 2 )

و نيز گفته اند كه اولين پادشاه خزاعه در مكه ، عمرو بن حارث غبشاني بوده است . دليل آن ، سخنِ زبير بن بكار به نقل از ابوعبيده است ؛ او در خبري كه درباره بيرون شدن جرهمي ها از مكه به وسيله خزاعه آورده ، پس از بيان اين كه « عمرو بن ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر عهده دار ولايت كعبه گرديد » ، مي گويد : ابوقصيّ گفته است كه عمرو بن حارث بن عمرو ، يكي از فرزندان غبشان بن سليم از خاندان ملكان بن قُصَيّ ، ولايت مكه و كعبه را برعهده گرفت و هم اوست كه مي گويد :

ونحن وَلّينَا البيتَ مِنْ بعد جُرْهُم * * * لِنعْره من كلْ باغ ملحد

و نيز مي گويد :

واد حرامٌ طَيْرُهُ ووحشُهُ * * * ونحن وُلاته فلا نَغُشُّه

به جاي مصراع دوم : « نحن وليناه فلا نغشّه » نيز آورده اند .

و كسي جز ابوعبيده مصرع « وابن مضامن قائم يهشّه » را نيز بدان افزوده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اخبار مكه ، ج 1 ، صص 101 و 100 .

2 . همان ، ص 95 .


87


فاكهي در اين باره گويد : عمرو بن حارث نخستين كسي است كه متولّي كعبه شد . او به نقل از واقدي مي گويد : حِرام بن هشام از پدرش چنين نقل كرده است : « نخستين متولّي كعبه از خاندان غُبشان ، از خزاعه بود و او عمرو بن حارث بن لؤي بن ملكان بن قصيّ نام داشت كه بت هُبَل را در مكه نصب كرد . »

حارث بن مضاض در ضمن بيتي به نصيحت و اندرز عمرو پرداخته و چنين سروده است :

يا عمرو لا تفجر بمكّة * * * إنّها بلدٌ حرام

از آن چه گفته شد چنين به دست مي آيد كه درباره نخستين حكمران مكه از خزاعه ، سه سخن وجود دارد : 1ـ عمرو بن لحي بوده و اين سخن ابوعبيده و فاكهي است . 2ـ پدر عمرو ؛ يعني لُحيّ بوده و اين نظريه ازرقي است . 3ـ ابن حارث غُبشاني بوده و اين گفته ابوعبيده و ابن كلبي است .

همچنين درباره كسي كه هبل را در كعبه نصب كرد نيز دو نظريه وجود دارد :

1ـ آن شخص ، عمرو بن لحي بوده كه قول مشهور نيز همين است . 2ـ عمرو بن حارث غبشاني بوده كه اين نظريه را واقدي از ابن كلبي نقل كرده است .

از حافظ قطب الدين حلبي در كتاب « المورد العذب الهني ، في شرح سيرة عبدالغني » در اين باره سخن سوّمي به نقل از ابن اثير نيز ديده ام ، كه از خزيمه جد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به ميان آورده مي گويد : خزيمه همان كسي است كه هُبَل را در كعبه قرار داد و در آن زمان گفته مي شد : « هبل خزيمه » . ( 1 )

به گفته ابن اسحاق ، غبشان از قبيله خزاعه ، منحصراً عهده دار پرده داري و توليت كعبه بودند . خاندان بكر بن عبد مناة بن كنانه در اين مسأله نقشي نداشتند . وي پس از اشاره به بيرون راندن جرهمي ها از مكه به وسيله بني بكر و غبشان مي گويد : غبشان از قبيله خزاعه ، به تنهايي و بدون دخالت خاندان بكر بن عبد مناة عهده دار توليت كعبه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الكامل في التاريخ ، ج 2 ، ص 28 .


88


بودند و كسي كه از ايشان عهده دار اين مقام بود عمرو بن حارث الغبشاني بود . قريش در آن زمان به خانواده ها و طوايف پراكنده اي در ميان قوم خود ، بني كنانة تقسيم مي شدند و به همين دليل قبيله خزاعه عهده دار توليت كعبه شدند و يكي پس از ديگري ، اين مقام را به ارث مي بردند و آخرين ايشان ، حليل بن حبشيّة بن سلول بن كعب بن عمرو خزاعي بود .

فاكهي نيز از ابن اسحاق مطلبي را به اين معنا نقل كرده كه خاندان بكر همراه با غبشان عهده دار توليت كعبه نگرديدند ، بلكه بكري ها همواره يار و مددكار غبشاني ها بودند . در خبر فاكهي مطالبي افزون بر آن چه گفته شد ، آمده است . وي مي گويد : عبدالله بن عمران مخزومي از سعيد بن سالم ، از عثمان يعني ابن ساج ، از محمد بن اسحاق و عبدالملك بن محمد ، از زياد بن عبدالله ، از ابن اسحاق چنين آورده است : غبشان از قبيله خزاعه ، پس از جرهم و بدون خاندان بكر بن كنانه ، عهده دار توليت كعبه بودند و خاندان بكر بن كنانه ياور آنها بودند و آن جا كه تجاوزي به آنان صورت مي گرفت به ياري شان مي شتافتند و در كنارشان مي جنگيدند . قريش در آن زمان خانواده ها و طوايفي پراكنده در ميان قوم بزرگ خود بني كنانه بودند و كسي كه از غبشان عهده دار توليت كعبه بود ، عمرو بن حارث بن لؤي بن ملكان بن قصيّ بود و اين همان كسي است كه مي گفت :

نحن وليناه فلم نغشه * * * وابن مضاض قائم يهشه

يأخذ ما يهدي له يعُسُّه * * * نترك مال الله لا نمسه

و نيز گفته است :

نحن ولينا البيت من بعد جرهم * * * لنمنعه من كلّ باغ وظالم

ونمنعه من كلّ باغ يريده * * * فيرجع منا عنده غيرسالم

ونحفظ حق الله فيه وعهدنا * * * ونمنعه من كل باغ و آثم

ونترك ما يهدي له لا نمسّه * * * نخاف عقاب الله عند المحارم

وكيف نريد الظلم فيه وربّنا * * * بصير بأمر الظلم من كلّ غاشم


89


فوالله لا ينفكّ يحفظ أمره * * * ويعمره ما حجّ أهل المواسم

ونحن نفينا جرهما عن بلادها * * * إلي بلدة فيها صنوف المآثم

فاكهي مي افزايد : پس از آن ، مدت زماني دراز ، خزاعه عهده دار توليت كعبه گرديد و آنها بودند كه « اساف » و « نائلة » را از كعبه بيرون برده و در كنار زمزم قرار دادند . فاكهي خبري را نقل كرده كه بر اساس آن قيس بن عيلان ، قصد بيرون انداختن خزاعه را از مكه كردند ولي موفق بدين كار نشدند ؛ وي پس از نقل مطالبي از واقدي ، مي گويد : پس از وفات عمرو بن لحي ، كعب بن عامر توليت كعبه را عهده دار شد ولي قيسي ها ، عامر بن الظّرب عدواني را براي مقام توليت بر كعبه برگزيدند و او آنان را به مكه آوردند تا به كمك آنها ، خزاعه را بيرون برانند . قبيله خزاعه با آنها به جنگ برخاستند و قيسي ها شكست خوردند و خزاعه بدون اين كه رقيبي داشته باشند ، توليت كعبه را برعهده گرفتند . از اين خبر چنين بر مي آيد كه توليت كعب بن عمرو بن لحي بر كعبه ، پس از ولايت پدرش عمرو بوده است .

فاكهي شعري را از يكي از عدواني ها ذكر كرده كه در آن به خزاعه دشنام داده است ؛ يكي از افراد قبيله خزاعه در شعري متعرض عدواني ها شده بود ؛ عين گفته فاكهي از اين قرار است : « حليل گفت :

نحن بنو عمرو ولاه المشعر * * * نذبّ بالمعروف أهل المنكر

حسا ولسنا بهذا المحصر

نصر بن الأحت العدواني در پاسخ او گفت :

إن الخنا منكم وقول المنكر * * * جئناكمو بالزحف في المسنور

بكلّ ماض في اللّقاء مسعر

همچنين فاكهي از حليل بن حبشيه شعر ديگري نقل كرده است :

واد حرام طيره ووحشه * * * وابن مُضاض قائم يهشّه


90


پيش از اين به نقل از فاكهي و ابن اسحاق ؛ گفتيم كه عمرو بن حارث الغبشاني اين بيت را سروده است :

نحن وليناه فلم نغشّه * * * وابن مُضامن قائم يهشّه

البته ممكن است حليل بيت دوم را به عنوان استشهاد نقل كرده ؛ كه در اين صورت منافاتي ميان اين دو گفته فاكهي وجود نخواهد داشت . حليل آخرين فرد از خزاعه است كه عهده دار توليت كعبه و رياست مكه بوده است ، چنان كه فاكهي در روايتي به سند خود از عايشه و ابن اسحاق و ديگر اهل اخبار ذكر كرده است .

فاكهي در خبري ابوغبشان خزاعي را شريك حليل ( در توليت ) كعبه بر شمرده است . ابوغبشان بنا به گفته زبير به نقل از اَثرم از ابوعبيده ، ابوغبشان همان سليم بن عمرو بن لؤيّ بن ملكان بن اقصي ( 1 ) بن حارثة بن عمرو بن عامر است . متن خبر ذكر شده از سوي فاكهي چنين است :

واقدي گويد : از ابن جُرَيج شنيدم كه مي گفت : حليل در كعبه را باز مي كرد و اگر برايش مشكلي پيش مي آمد يا بيمار مي شد ، كليد را به دخترش مي داد تا او در كعبه را بگشايد و اگر دخترش مريض بود كليد را به شوهرش قصيّ مي داد . قصي براي حفظ توليت كعبه توسط حليل تلاش مي كرد و از قطع رابطه خزاعه با وي سخن مي گفت . شريك حليل در اين امر ، ابوغبشان بود . حليل از كارهاي ابوغبشان بيزاري مي جست . فاكهي اشاره مي كند كه حليل ولايت كعبه را به ابوغبشان وصيت كرده بود ؛ وي مي گويد : حسن بن حسين ازدي از محمد بن حبيب از عيسي بن بكر كناني مدني از ابن كلبي يا ديگري چنين نقل كرده است : گفته اند كه قصي ، ابوغبشان ملكاني را فراخواند و به وي گفت : آيا مي تواني از وصيتي كه به تو شده به نفع حبي [ بن حليل ] و عبدالمدان [ بن حليل ] درگذري و خود را از ميان آنها و پدرشان ، كنار كشي و با اين كار ، چيزي از اموال دنيا نصيب خويش سازي ؟ ابوغبشان از اين پيشنهاد استقبال كرد . قصي نيز لباس و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . پيش از اين نام وي قصي آمده بود و او غير از قصي جد پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) است .


91


شتراني به وي داد در واقع ابوغبشان وارث و وليّ حليل نبود بلكه وصيّ او بود و از وصي بودن خود نيز چشم پوشيد وحبّي پرده داري كعبه را به پسر خودداد وكليدهارا به وي سپرد .

زبير بن بكار خبري ذكر كرده كه بر اساس آن ، حليل بن حبشيّه باز و بسته كردن در كعبه را به ابوغبشان سپرده بود و قصيّ ، ولايت بر كعبه را به بهاي يك مشك شراب و يك شتربچه از ابوغبشان خريداري كرد كه توضيح آن در اخبار مربوط به قصي خواهد آمد . اين خبر را زبير از اثرم از ابوعبيده نقل كرده است . زبير مي گويد :

محمد بن الضحاك گفت : قصي كليد بيت الله الحرام را از ابوغبشان به بهاي يك گوسفند و يك مشك شراب خريداري كرد . مردم [ در آن زمان ] مي گفتند : « زيان بارتر از معامله ابوغبشان » كه تبديل به ضرب المثل شد . ( 1 )

از اين اخبار نتيجه مي شود كه در مورد بهايي كه قُصيّ براي واگذاري [ كليدداري ] كعبه به ابوغبشان پرداخته سه سخن وجود دارد : چند پيراهن و شتر ؛ يك مشك شراب و يك شتربچه ؛ و يا يك گوسفند و يك مشك شراب .

در اين باره سخن ديگري نيز وجود دارد كه ثمن معامله را تنها يك مشك شراب دانسته است . زبير در خبري ـ كه بعداً و در ضمن اخبار مربوط به قصي بدان اشاره خواهيم كرد ـ آورده است كه ابوغبشان ، ولايت كعبه را برعهده داشت و فاكهي در بيان علت فروش توليت كعبه از سوي ابوغبشان در خبري كه واقدي از ابن جريج نقل كرد ، پس از عبارت : « حليل از كارهايي كه ابوغبشان مي كرد ، تبرّي مي جست » ، مي گويد : شتران مرا در كعبه پاي اساف و نائله سر مي بريدند و ابوغبشان از هر شتر ، سر و گردن آن را براي خود بر مي داشت ، سپس اين را كم دانست و بيشتر خواست و تقاضا كرد كتف ها را هم بدهند ، چنين كردند . پس از آن ، ميهماني ترتيب داد و به آنها گفت : قسمت پشت شتر را هم بايد بدهيد ، مردم زير بار نرفتند ، مردي از بني عقيل به نام مرّة بن كثير يا كبير نزد وي آمد كه شتري فربه همراهش بود ، آن را سر بريد . ابوغبشان ايستاده بود و به او گفت : گردن و سر و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مجمع الامثال ميداني ـ 1167 .


92


شانه ها و پشت شتر را به من بده . آن مرد عقيلي گفت : پس چه چيزي از شتر سربريده را براي كسي كه مي خواهم ، بفرستم ؟ گفت : رانهايش را . مي گويد : مردم و قريشي هايي كه حاضر بودند ، از آن مرد حمايت كردند و به [ ابوغبشان ] گفتند : اول فقط سر و گردن را مي خواستي ، حالا ديگر به ران ها هم رسيده اي ! گفت : من فقط به اين قيمت در اين ديار مي مانم . و وقتي نپذيرفتند ، گفت : چه كسي سهم مرا از كعبه به بهاي رساندن من به يمن و يا به قيمت يك مشك شراب خريداري مي كند ؟ چنين شد كه قصي سهم او را خريداري كرد و ابوغبشان به يمن رفت و مردم به عنوان ضرب المثل مي گفتند : « زيان بارتر از معامله ابوغبشان » .

واقدي مي گويد : من ديده ام كه بزرگان خزاعه منكر اين داستان هستند . فاكهي به نقل از زبير بن بكار خبري به اين مضمون دارد كه قصي كليد كعبه را در طائف از ابوغبشان خريداري كرد كه با خبر قبلي منافات دارد ، زيرا حكايت از خريد كليدها [ ي كعبه ] از سوي قصي در مكه دارد . در فصل هاي بعد و در اخبار مربوط به قصي به اين خبر اشاره خواهيم كرد همچنان كه در اخبار وي ، به درگيري ها و جنگ هاي ميان او و خزاعه و نيز ولايت مكه و پرده داري كعبه از سوي وي پس از خزاعه و سكونت خزاعه با وي در مكه تا پيدايش اسلام ، اشاره خواهد شد .

ابن عبدالبر در كتابي كه درباره انساب نوشته ، مطالبي در فضيلت خزاعه ذكر كرده و پس از ذكر نسب ايشان ، در مطلبي تحت عنوان « سكونت خزاعه در حرم و همسايگي آنها با قريش » به نقل از ابن عباس مي گويد :

قرآن به زبان خاندان دو كعب نازل شد ؛ كعب بن لؤي و كعب بن عمرو بن لحيّ ، به دليل اين كه خانه هاي ايشان يكي بود و خزاعه را نيز از هم پيمانان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي گفتند ، زيرا آنان هم پيمان بني هاشم بودند و پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در سال حديبيه و زماني كه مشركان مكه با او درگير شده بودند ، آنان را به سوي خود جلب كرد و قريش ، بني بكر بن عبد مناة بن كنانه را به سوي خود جلب كرد . به همين سبب ، ميان خزاعه و بني بكر جنگي درگرفت و مشركان قريش از هم پيمانان خود ، يعني بني بكر كمك گرفتند و بدين ترتيب


93


عهد و پيمان خود را نقض كردند ، و همين علت فتح مكه شد . ( 1 ) و از آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) روايت شده كه روزي خطاب به پاره ابري كه ديده بود ، فرمود : چه ناچيز و پوچ است كه اين پاره ابر بخواهد با ياري گرفتن از ابن كعب ، كار خود را شروع كند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به ايشان منزلتي داد كه به هيچ كس نداده بود و ايشان را در سرزمين خود از مهاجرين تلقي كرد و در اين باره دستخطي به ايشان داد . در ميان آن چه از اخبار عمرو بن لحي گفته شد ، اشاره اي به بحيره و سائبه و وصيلة و حام گرديد ، ولي توضيحي در اين باره نيامد . ابن اسحاق در اين باره توضيحاتي داده است . وي مي گويد : بحيره بچه ماده سائبه است و سائبه شتر ماده اي است كه پس از ده شتر ماده به دنيا آمده و ميان آنها ، شتر نري وجود نداشته است . چنين شتري را آزاد مي گذاشتند و كسي سوار آن نمي شد و از كُرك و پشم آن استفاده نمي كردند و از شير آن نيز جز ميهمان ، كسي نمي نوشيد و هر ماده شتري را كه مي زاييد ، گوش هايش را شكاف مي دادند و با مادر رهايش مي كردند و كسي سوارش نمي شد و از پشم آن استفاده نمي گرديد و كسي جز ميهمان از شيرش نمي نوشيد ، همچنان كه با مادرش رفتار مي كردند . چنين شتري « بحيرة » است و « وصيله » بره اي است كه مادرش در هر شكم ، دوقلو مي زاييد و صاحبش ، بره هاي ماده را براي خدايان و بره هاي نر را براي خود برمي داشت . وصيله گوسفند ماده اي بود كه به همراه يك نر به دنيا مي آمد .

ابن هشام مي گويد : و روايت شده كه هر چه از آن پس بزايد ، تنها متعلق به مردان است و به زنان ايشان چيزي نمي رسد .

ابن اسحاق مي گويد : حام ، شتر نري است كه اگر [ با كمك او ] ده شتر ماده پياپي به دنيا مي آمد به طوري كه هيچ شتر نري ميان آنها نمي بود ، مورد حمايت قرار مي گرفت و سواري نمي داد و از پشم آن استفاده نمي شد . ابن هشام مي گويد : ولي نزد عرب اين نام ها [ يعني بحيره و وسيله و سائبه ] جز حام ، تعبير ديگري دارد و حام هماني است كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تهذيب سيره ابن هشام ، ص 4ـ243 .


94


ابن اسحاق گفته است . بحيره از نظر آنها ، ماده شتري است كه گوشش بريده مي شود و سواري نمي دهد و پشم آن چيده نمي شود و جز ميهمان ، از شير آن نمي نوشد . اين شتر را به صدقه مي دهند و يا براي خدايانشان نذر مي كنند . و سائبه شتري است كه مرد نذر مي كند وقتي كه از بيماري بهبود يابد يا به مقصودي برسد آن را [ از سواري و پشم چيني و شيردوشي ] آزاد كند و اگر نذرش برآورده شد ، ماده شتر يا شتر نري را در اختيار خدايان مي گذارد و بدين ترتيب [ آن شتر ] آزاد مي شود و مورد بهره برداري قرار نمي گيرد . و « وصيلة » گوسفندي است كه مادرش در هر شكم دو بره مي زايد و صاحبش بره هاي ماده را براي خدايان و بره هاي نر را براي خودش مي گذارد ؛ و چنين بره اي زماني زاده مي شود كه در شكم مادرش ، بره نري هم وجود دارد و مي گويند : اين گوسفند [ وصيله ] ، برادرش را نجات داد و برادرش هم همراه با آن آزاد مي شود و از آن بهره اي نمي گيرند . اين روايت را يونس و ديگران نقل كرده اند .

ابن اسحاق گويد : وقتي خداوند پيامبر خود حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را مبعوث گرداند ، اين آيه را بر وي نازل گرداند : { ما جَعَلَ اللهُ مِنْ بَحِيرَة وَلا سائِبَة وَلا وَصِيلَة وَلا حام وَلكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَي اللهِ الْكَذِبَ وَأَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ } ( 1 ) ؛ « خداوند درباره بحيره و سائبه و حام حكمي نكرده است ولي كافران بر خدا دروغ مي بندند و بيشترينشان بي خردند . »

و نيز آيه : { وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ اْلأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَمُحَرَّمٌ عَلي أَزْواجِنا وَإِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ } ( 2 ) ؛ « و گفتند : آن چه در شكم اين چارپايان است براي مردان ما حلال و براي زنانمان حرام است و اگر مردار باشد زن و مرد در آن مشركند . خدا به سبب اين گفتار مجازاتشان خواهد كرد . به راستي او حكيم و داناست . »

و آيه : { قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللهُ لَكُمْ مِنْ رِزْق فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَحَلالاً قُلْ آللهُ أَذِنَ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره مائده / 103

2 . سوره انعام / 139


95


لَكُمْ أَمْ عَلَي اللهِ تَفْتَرُونَ } ؛ « بگو : آيا به رزقي كه خدا برايتان نازل كرده است نگريسته ايد ؟ بعضي را حرام شمرديد و بعضي را حلال . بگو خدا به شما اجازه داده است يا به او دروغ مي بنديد ؟ . »

و بالاخره اين آيه : { [ ثَمانِيَةَ أَزْواج ] مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ اْلأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ اْلأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْم إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ } ( 1 ) ؛ [ هشت جفت : ] از گوسفند ، نر و ماده و از بز ، نر و ماده ، بگو : آيا آن دو نر را حرام كرده است يا آن دو ماده را با آن چه را در شكم مادگان است ؟ اگر راست مي گوييد از روي علم به من خبر دهيد . »

سهيلي در فصلي به ذكر بحيره و سائبه مي پردازد و آن دو را معني مي كند . ابن هشام معناي ديگري از آنها ارائه مي دهد و مفسرين نيز در تفسير اين دو نظرهاي متفاوتي دارند ؛ برخي نزديك و برخي دور از گفته آنهاست و به همين اندازه كه در كتاب آمده است ، بسنده مي كنيم ، چرا كه اين ها مسائلي بوده كه در جاهليت رواج داشته است . ( 2 )

عمرو بن عامر جدّ خزاعه اي ها و فرزندان او

و اما درباره عمرو بن عامر كه به نام وي اشاره شد ، او عمرو بن عامر بن حارثة بن امرئ القيس بن ثعلبة بن مازن بن اسد بن غوث بن نبت بن مالك بن زيد بن كهلان بن سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان ازدي مازني است كه ابن هشام و ابن حزم و ابن كلبي آن گونه كه ابن عبدالبر يادآورد شده ، بدين گونه او را ناميده اند و اين گونه در تاريخ ازرقي ديده ام . ابن كلبي او را به گونه ديگري معرفي كرده است ، به گونه اي كه ـ به هنگام معرفي اجداد او ـ ثعلبه را ميان حارثه و امرئ القيس قرار داده است . ( 3 ) مسعودي نيز در تاريخ خود به همين گونه او را نام برده است . ( 4 ) و چند تن يادآور شده اند كه عمرو را « مزيقيا » و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره انعام / 143

2 . الروض الانف ، ج 1 ، ص 112

3 . اخبار مكه ، ج 1 ، ص 92

4 . مروج الذهب ، ج 2 ، ص 19


96


پسرش عامر را « ماء السماء » و جدش حارثه را « غطريف » مي گويند و به گفته برخي ، از اين رو به او مزيقيا مي گويند كه او هر روز لباسي مي پوشيد و سپس آن را پاره مي كرد تا ديگري نپوشد ؛ ( 1 ) و از اين جهت به پسرش ماءالسماء مي گويند كه به گفته سهيلي ، گشاده دست بود و براي ايشان حكم ابر باران زا را داشت .

عمرو بن عامر ، مالك « مَأْرَب » ؛ يعني سرزمين سبأ در يمن بود كه خداوند ، همچنان كه در كتاب گرانقدر خود اشاره كرده ، مردمان آن را پراكنده و هلاك كرد و آنها را از يكديگر دور ساخت و به سيلابي ويرانگر ، آن جا را ويران كرد . قرآن كريم مي فرمايد : { لَقَدْ كانَ لِسَبَإ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِين وَشِمال كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ * فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ } ( 2 ) ؛ « مردم سبا را در مساكنشان عبرتي بود : دو بوستان داشتند ؛ يكي از جانب راست و يكي از جانب چپ . از آن چه پروردگارتان به شما روزي داده است بخوريد و شكر او بجا آريد . شهري خوش و پاكيزه و پروردگاري آمرزنده * اعراض كردند ، ما نيز سيل ويرانگر را بر آن ها فرستاديم . . . »

در معناي عرم [ در آيه ] اختلاف نظر است ؛ برخي آن را صفت سيل مي دانند ، برخي نيز آن را اسم دره اي مي دانند . گفته شده كه نام سدِّ عارم است كه آن را از سيل در امان مي داشت و براي مردم آب ذخيره مي كرد و هرگاه مي خواستند ، آب آن را مصرف مي كردند . اين سد را سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان بنا كرد ، و گفته شده كه آب هفتاد دره را به آن سوق داد و پيش از تكميل آن ، وفات يافت و پس از وي ، شاهان حِمْيَر آن را به اتمام رساندند . و بنا به روايت مسعودي ، ( 3 ) اين سدّ را لقمان بن عاد اكبر ساخته است . او يادآور شده كه اين سد ، يك فرسخ در يك فرسخ را شامل مي شد ، و طول و عرض اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الروض الانف ، ج 1 ، ص 21 .

2 . سوره سباء / 15 و 16

3 . در اين روايات ، مبالغه آشكاري وجود دارد ، زيرا آثار به جاي مانده در شبه جزيره ، دلالت بر اين دارد كه سرزمين سبأ ، بنا بر آن چه در روايت هاي تاريخي و منابع مختلف به آن اشاره شده ، قسمت كوچكي از يمن بود .


97


سرزمين را يك سواركار تيزرو ، طي بيش از دو ماه مي پيمود ، و خورشيد به دليل انبوهي درختان و نزديكي آنها به ساختمان ها ديده نمي شد . اين سرزمين ، پرآب ، حاصلخيز و داراي رودخانه هاي بسيار بود و آب و هوايي خوش و جمعيت بسيار زيادي داشت ، گفته شده آنها آنچنان اتحاد و قدرتي داشتند كه آتش مورد نياز خود را از فاصله شش ماه راه دست به دست ، از يكديگر مي گرفتند . پس از آن خداوند ، همچنان كه در قرآن مجيد بيان كرده است ، ايشان را متفرق و پراكنده ساخت و سرزمينشان با سيلي ويرانگر ، مخروبه گرديد . ( 1 )

علت پراكندگي ايشان ، ترسي بود كه از ويران شدن سرزمين خود به وسيله سيل داشتند ؛ چرا كه كاهني به نام طريفه كه مي گويند زن عمرو بن عامر بوده است ، پيش بيني كرده بود كه سيلي ويرانگر سد مَأرب را خراب مي كند . اين مطلب به گوش پادشاه آنها ؛ يعني عمرو بن عامر رسيد و نشانه هايي از سيل نيز به وي نشان داده شد ؛ از جمله حفره اي كه در سدّ ظاهر شده بود . وقتي [ پادشاه ] از اين امر مطمئن گشت ، خبر آن را پنهان داشت و خود قصد نقل مكان از آن سرزمين كرد و براي اين كار نقشه اي كشيد ؛ به اين صورت كه به كوچك ترين فرزندش گفت : وقتي در ميان مردم مشغول سخن گفتن هستم ، به اين صورت با حرف من مخالفت كن و در برابر من بايست ، من بر تو خشمگين مي شوم و سيلي به صورت مي زنم و تو نيز همين كار را با من بكن . آن گاه عمرو ميهماني بزرگي ترتيب داد و همه مردم مأرب را فرا خواند ؛ وقتي جمع شدند ، سخن به گفتن آغاز كرد . پسرش با او مشاجره كرد و پاسخش داد ، پدر خشمگين شد ، به او سيلي زد ، پسر نيز با پدر چنين كرد . عمرو وانمود كرد كه قصد كشتن او را دارد . مردم پا در مياني كردند تا بالأخره او را از اين كار منصرف ساختند ، پس از آن گفت : ديگر جاي من نيست كه در سرزميني كه كوچك ترين فرزندم مرا سيلي زند ، باقي بمانم . و گفته اند كسي كه اين كار [ پيشگويي سيل ] را كرد ، بچه يتيمي بود كه در دربار او زندگي مي كرد . او اموال و دارايي اش را در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مروج الذهب ، ج 2 ، صص 2ـ181 .


98


معرض فروش گذاشت . يكي از بزرگان قومش گفت : از اين فرصت كه عمرو خشمگين شده ، استفاده كنيد و پيش از آن كه پشيمان شود از او خريداري كنيد . مردم نيز چنين كردند و اموالش را خريدند . وقتي همه چيز را فروخت ، آنان را از وقوع سيل با خبر كرد و خود از آن سرزمين بيرون شد . ( 1 )

ابن هشام يادآور شده كه او همراه با پسران و نوه هايش نقل مكان كرد . وي مي گويد : اسدي ها ؛ يعني ازدي ها هم گفتند كه ما نيز عمرو بن عامر را تنها نمي گذاريم . آنها اموال خود را فروختند و با وي بيرون شدند و پس از عبور از سرزمين هاي بسيار به سرزمين عكّ ( 2 ) رسيدند ، در آن جا ساكنان عكّ با آنها جنگيدند . نبرد آنها به صورت جنگ و گريز بود و در اين باره است كه عباس بن مرداس اين بيت شعر را گفته است :

وعكّ بن عدنان الذين بغوا * * * بغسّان حتي طَرَدوا كُلَّ مُطَرِّد

پس از آن به جاي ديگري رفتند و در سرزمين هاي مختلف پراكنده شدند . [ خاندان ] جفنة بن عمرو بن عامر به شام آمدند و اوس و خزرج به يثرب رسيدند و خزاعه به مُرّ آمدند و أسد در سراة رحل اقامت افكندند و أزدهم وارد عمان شدند .

شارح قصيده عبدونيّه مي گويد : هنگامي كه عمرو بن عامر از يمن بيرون رفت ، گروه بسياري از مردم با او همراه شدند و وارد سرزمين عكّ گرديدند . اهالي عكّ با ايشان جنگيدند و پس از آن مصالحه كردند و پراكنده شدند تا اين كه عمرو بن عامر وفات يافت و همراهانش در سرزمين هاي مختلف ، پراكنده شدند .

اين سخن را بدان سبب نقل كرديم تا اوضاع و احوال قبايل عمرو بن عامر در سرزمين عكّ روشن گردد ، زيرا سخن ابن هشام در بردارنده اين معنا نبود و آن چه درباره اقامت ايشان در سرزمين عكّ ، تا هنگام فوت عمرو بن عامر گفته نيز نشان از اقامت طولاني ايشان در آن جا ندارد و در نتيجه با گفته ابن هشام ، مبني بر اين كه آنها با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مروج الذهب ، ج 2 ، صص 189ـ188 .

2 . سرزميني ميان يمن و حجاز .


99


شك و ترديد ساكن آن جا شدند ، ناسازگار است ، زيرا شك و ترديد داشتن ، مستلزم كوتاه بودن مدت اقامت است و اين امكان هم وجود دارد كه در همين فاصله ، عمرو بن عامر وفات يافته باشد . از سخن ازرقي چنين برداشت مي شود كه كسي آنان را مغلوب نكرد و اين با گفته ابن هشام و شارح قصيده عبدونيه تعارض دارد . بي مناسبت نمي دانم كه سخن ازرقي را در اين باره نقل كنم ، چرا كه مطالب ديگري از جمله اوضاع و احوال قبايل بني عامر در مكه و مناطق ديگر و به ويژه قبيله خزاعه و سرنوشت ايشان در مكه را در بر دارد كه به تفصيل بيان شده ، و اشاره اي نيز به احوال جُرهُمي ها دارد .

اين خبر را ازرقي در تاريخ خود به نقل از كلبي از ابوصالح نقل كرده و مي گويد : عمرو اموال خود را فروخت و به اتفاق قوم خود از اين ديار به آن ديار رفتند و به هر كجا كه مي رسيدند ، مغلوب و ناگزير به خروج از آن جا مي شدند . سپس مي افزايد : وقتي به نزديكي هاي مكه رسيدند ، طريفه كاهن با ايشان بود و به آن ها گفت : همچنان به راه خود ادامه دهيد كه شما با كساني كه به جا مي گذاشتيد هرگز يك جا جمع نخواهيد شد ، آنها براي شما اصل ؛ و شما براي آنها فرع هستيد . سپس گفت : آن چه مي گويم درست و راست است و جز آن حكيم و داناي استوار ، پروردگار همه مردم از عرب و عجم مرا ياد نداده است . به او گفتند : چه مي خواهي اي طريفه ؟ گفت : آن شتر بيني پهن را بگيريد و به خون آغشته كنيد تا در سرزمين جرهم قرار گيريد و هم جوار بيت الحرام باشيد . ازرقي در ادامه مي گويد : وقتي به مكه رسيدند ، مردم آن جا كه جُرهُمي بودند ، به تازگي ولايت بر كعبه را به زور از خاندان اسماعيل و ديگران گرفته بودند . ثعلبة بن عمرو بن عامر ، كسي را با اين پيام نزد ايشان فرستاد : اي قوم ، ما از سرزمين خود بيرون شده ايم و به هركجا قدم گذاشته ايم ، مردم آن جا با روي باز ما را پذيرا شده اند و با جا بجا شدن ، به ما نيز مكان داده اند تا فرستادگان ما جايي را برايمان در نظر گيرند . شما نيز در سرزمين خود به ما جا دهيد ، به اندازه اي كه خستگي به در كنيم و فرستادگان خود را به شام و به شرق گسيل داديم و خبري به دست آوريم و همين كه فرستادگان ، جاي مناسبي را يافتند ، به آن جا عزيمت خواهيم كرد و اميدواريم كه مدت كوتاهي در اين جا بمانيم . ولي جرهمي ها ،


100


شديداً از پذيرش اين درخواست امتناع كردند و نپذيرفتند و آن را بر خود سنگين يافتند و [ در پاسخ ] گفتند : نه ، به خدا ما دوست نداريم كه با ما باشيد ، جاي ما را تنگ مي كنيد و از مراتع و محصول و درآمدهاي ما مي كاهيد . از اين جا به هر كجا دوست داشتيد برويد ، ما نيازي به وجود شما در كنار خود نداريم . ثعلبه [ پس از شنيدن اين پاسخ ] كسي را با اين پيغام فرستاد كه من حتماً بايد در اين سرزمين به مدت يك سال اقامت يابم تا فرستادگاني كه به مناطق مختلف اعزام داشته ام ، بازگردند . اگر به من كاري نداشتيد ، در اين جا اقامت مي كنم و سپاستان مي گويم و در آب و چراگاه با شما شريك مي شوم ، ولي اگر خودداري كنيد و مرا نپذيريد ، به رغم ميل شما مي مانم و به علاوه نمي گذارم در چراگاه ها [ دام هاي خود را ] به چرا ببريد ، مگر در مراتعي كه چرا شده باشد و نمي گذارم جز آب گنديده بنوشيد .

ابوالوليد ازرقي مي گويد : جرهمي ها زير بار نرفتند و براي جنگ آماده شدند . آنها سه روز جنگيدند و از پاي درآمدند . جرهمي ها شكست خوردند و تنها كساني از ايشان جان سالم به در بردند كه فرار كردند . سپس مي گويد : ثعلبه به اتفاق نفرات خود به مدت يك سال در مكه و اطراف آن اقامت گزيد . در آن جا دچار تب شدند و چون از قبل چيزي از بيماري تب نمي دانستند ، طريفه را فراخواندند و آن چه را گرفتارش شده بودند ، به او گزارش دادند ، وي گفت : من هم دچار تب شده ام و همين [ بيماري ] ميان ما جدايي مي افكند . گفتند ، چه مي گويي ؟ چه بايد بكنيم ؟ گفت : شما بايد بپذيريد و من هم بايد به صراحت بگويم . گفتند : چه مي گويي ؟ گفت : هر كس از شما همت عالي و نيز بار سنگين و توشه راه دارد ، بايد به قصر مستحكم عمّان برود كه ازدي هاي عمان به آن جا رفتند . سپس گفت : هر كس از شما شكيبايي و چالاكي و انگيزه دارد ، بايد به اراك در وادي مُرّ برود كه خزاعي ها به آن جا رفتند و انگيزه هر كس از شما در پي سكنا گزيدن در كنار كوه هاي استوار و بهره بردن از خوردني هاي آن محل است ، به يثرب پرنخل برود كه اوس و خزرج به آن جا رفتند . سپس گفت : هر كس از شما شراب و پادشاهي و فرمانروايي و جامگان ديبا و حرير مي خواهد به بُصري و غوير برود كه اين دو ، از


101


سرزمين شام مي باشند و خاندان جِفنه از غساني ها به آن جا رهسپار شدند ؛ و هر كس به دنبال لباس هاي لطيف و اسب ها و بردگان و گنجِ روزي هستند ، به مردم عراق ملحق گردد . خاندان جُذيمه ابرش و هر كس از غسّان و آل محرق در حيره بود ، به آن جا رفتند . پس از شنيدن اين سخنان ، فرستادگان ايشان بازگشتند و پس از آن از مكه پراكنده گشتند و به دو دسته تقسيم شدند ، أزدي ها به عمان رفتند و ثعلبة بن عمرو بن عامر رهسپار شام شد و اوس و خزرج ، دو پسر حارثة بن ثعلبة بن عمرو بن عامر ، كه همان انصار مي باشند ، وارد مدينه شدند . غساني ها به راه خود ادامه دادند و به شام رسيدند و خزاعي ها از سايرين جدا شدند و در مكه ماندند و ربيعة بن حارثة بن عمرو بن عامر در آن جا ماند و عهده دار ولايت بر مكه و پرده داري كعبه گرديد . ( 1 )

اين بود آن چه از اوضاع و احوال عمرو بن عامر و قوم وي نقل كرديم ، بدان اميد كه ( براي اهل تحقيق ) كافي و كارگشا باشد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اخبار مكه ، ج 1 ، صص 95ـ92 .



| شناسه مطلب: 77223