بخش 6

در باره #171;نضر بن الحارث#187; ت : جغرافیای تاریخی مسیر بدر 1 / ت : مسیر مسلمانان


125


اين حادثه در زندگي محمّد (صلي الله عليه وآله) يكي از حساسترين دقايق حيات به شمار مي رفته است. به عبارت زير توجّه كنيد كه شدّت غضب و نفرت تعقيب كنندگان پيامبر (صلي الله عليه وآله) را نشان مي دهد:

«و طلب قريش رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ أشدّ الطلب، حتي انتهوا إلي باب الغار».

سند 4 : ابوبكر پس از مراجعت از يمن و در ايّامي كه محمّد (صلي الله عليه وآله) در مكّه به تعليم آيين جديد مشغول بود، مي گويد:

«چون به مكّه بازگشتم، عقبة بن ابي معيط، ابوجهل، شيبة بن ربيعه و ابوالبختري به ديدار من آمدند. آنها گفتند: اين محمّد مي پندارد كه پيامبر است و خداوند او را به سوي مردم فرستاده است. اگر احترام تو نمي بود، اصلاً مهلتي به او نمي داديم.»

سند 5 : نويري و واقدي در خصوص مذاكره سران قريش با ابوطالب براي وادار كردن پيامبر به دست برداشتن از تعليمات اسلام مي نويسند:

«سران قريش گفتند: تو دست از خدايان ما بردار و ما هم تو را با خداي خودت رها مي كنيم. وقتي پايداري محمّد (صلي الله عليه وآله) را ديدند، خشمگين شدند و برخاستند و به خود و قريشيان گفتند:

} وَ اصْبِرُوا عَلي آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ{ .

گويند كسي كه اين حرف را زد، «عقبة بن ابي معيط» بود. آنها گفتند: ديگر هرگز پيش ابوطالب نمي آييم و هيچ چيز بهتر از آن نيست كه محمّد (صلي الله عليه وآله) را غافلگير كنيمو بكشيم.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «قريش با جدّيت تمام در پي يافتن پيامبر خدا برآمدند، تا آن كه آنان به در غار رسيدند...»

2 . نويري، «نهاية الارب»، ج1، ص194. و : واقدي به استناد ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج1، ص135، فارسي و ج1، ص202، عربي.

3 . «بر (پرستش) خداوندان خويش، شكيبا باشيد كه اين كار از شما خواسته شده است». «ص» : 6


126


«و قالوا: لا نعود إليه أبداً و ما خير من أن يُغتال محمّد».

قرطبي در ذيل آيه مذكور، به گفته ابن اسحاق از «عقبة بن ابي معيط» ياد كرده است.

سند 6 : عقبة بن ابي معيط و نضر بن الحارث از طرف قريش مأموريّت يافتند تا با يهوديان يثرب مذاكره كنند و راهي براي رسوايي محمّد (صلي الله عليه وآله) بيابند.

سند 7 : بيهقي در «دلائل النّبوه»، ج2، ص43 مي نويسد:

«عمرو بن ميمون از عبدالله بن مسعود روايت مي كند:

روزي پيامبر (صلي الله عليه وآله) به حال سجده بود و گروهي از قريش گرد او بودند و مقداري شكمبه و احشاء شتر يا گاوي كه كشته بودند، آنجا مانده بود. قريشيان بين خود گفتند:

«چه كسي حاضر است اين شكمبه را بردارد و بر پشت پيامبر بگذارد.» عقبة بن ابي معيط اين كار را انجام داد. فاطمه (عليها السلام) آمد و آن كثافات را از پشت پيامبر برداشت و به كسي كه اين كار را كرده بود، نفرين فرمود.»

اين سند يك بار ديگر هم در صفحه 255 كتاب «دلائل» ذكر شده و بيهقي آن را از مسلم و بخاري آورده است.

سند 8 : بيهقي در كتاب خود به واقعه بسيار با اهميّتي اشاره مي كند:

عروة بن زبير گويد:

از عبدالله بن عمرو عاص خواستم تا سخت ترين كاري را كه مشركان مكّه نسبت به پيامبر انجام دادند، برايم بگويد. او گفت:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «الجامع لأحكام القرآن»، ج15، ص151

2 . ابن اسحاق، «السيرة النّبويه»، ج2، ص22، چاپ الحلبي 1936 م. و نيز : نويري، «نهاية الارب»، ج1، ص211 به نقل از ابن عبّاس. و همچنين : بيهقي، دلائل النبوّه، ج2، ص38، ترجمه فارسي. با اين عبارت از ابن عبّاس :

«مشركان قريش، نضر بن حارث و عقبة بن ابي معيط را نزد علماي يهود به مدينه فرستادند.» اين ماجرا موجب شيوع حرف هاي توهين آميز مردم قريش گرديد و به گفته بيهقي موجب اندوه پيامبر گرديد.


127


«پيامبر كنار كعبه نماز مي گزارد. عقبة بن ابي معيط آمد و رداي او را دور گردنش حلقه كرد و به قصد خفه كردنِ حضرت، آن را فشرد. ابوبكر پيش آمد و شانه هاي عقبه را گرفت و او را از رسول خدا جدا كرد و گفت:

«آيا مردي را مي كشيد به جرم اين كه مي گويد: خداي پروردگار من است و حال آن كه آيات و معجزاتي از پروردگارتان براي شما آورده است.»

گفته ابوبكر، قسمتي از آيه 28 سوره غافر است كه:

} أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ{ .

طبق اين مدارك تاريخي، شديدترين زجري كه پيامبر از بت پرستان مكّه ديده است، عملي بوده كه عقبة بن ابي معيط، مرتكب آن شده است.

سند 9 : نفرت ذاتي و شدّت غضب عقبه نسبت به پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، در اشعاري كه در مذمّت پيامبر و به تمسخر كشيدن ايشان سروده است، جلوه گري مي نمايد. بيهقي به استناد واقدي مي نويسد:

«هنگامي كه پيامبر به مدينه هجرت فرمود، عقبة بن ابي معيط كه در مكّه بود، دو بيت شعر در هجاء پيامبر سرود كه وقتي پيامبر آن را شنيد، عقبه را نفرين نمود.»

سند 10 : نويري در شمردن نام كساني كه دشمني عميق خود را با پيامبر خدا آشكار ساختند، مي نويسد:

«كساني كه در دشمني رسول خدا از همه جلوتر بودند، ابوجهل، ابولهب و عقبة

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «دلائل النّبوّه»، ج2، ص41. نيز نكـ : «صحيح بخاري»، كتاب التّفسير، ذيل آيه 40 از سوره مؤمن و نيز : «فتح الباري، شرح صحيح البخاري، ج8، ص53، چاپ دارالفكر.

2 . «آيا مردي را مي كشيد، (به جرم» اين كه مي گويد پروردگار من الله است؟ حال آن كه او از جانب پروردگارتان، براي شما دلايل روشن آورده است.» غافر:28 ; در خصوص اين آيه، نكـ : قرطبي، «الجامع لأحكام القرآن»، ج15، ص307

3 . «دلائل النّبوّه»، ج2، ص262


128


ابن ابي معيط بودند.»

عموم مورّخان از «عقبة بن عنوان» با وصفِ: «كان شديد الأذي للمسلمين عند ظهور الدعوة». ياد كرده اند.

«پروردگارا! سزاي قريش را بده! خدايا سزاي ابوجهل و عتبه و شيبه پسران ربيعه و عقبة پسر ابي معيط را بده!»

سند 11 : پس از هجرت محمّد (صلي الله عليه وآله) به مدينه، عقبة بن ابي معيط از طرّاحان اصلي حمله به مسلمانان در بدر و تجهيزكنندگان قريش بود. اين موضوع را نويري از ابن اسحاق آورده است كه:

«امية بن خلف به تحريك عقبة بن معيط آماده خروج با مردم مكّه عليه محمّد (صلي الله عليه وآله) شد.»

«إنّ أميّة بن خلف كان أجمع العقود و كان شيخاً جليلاً جسيماً ثقيلا. فأتاه عقبة بن أبي معيط».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «نهاية الارب»، ج1، ص191، ترجمه فارسي. نيز نكـ : ابن سعد، «الطّبقات الكبري»، ج1، ص282 و «البداية و النّهايه»، ج3، ص47

2 . «هنگام آشكار شدن دعوت به اسلام، او (عقبة بن ابي معيط) مسلمانان را بسيار آزار مي داد.»

3 . سهيلي، «الروض الأنف»، ج2، ص76 ; ابن اثير، «الكامل في التّاريخ»، ج2، ص27 ; زركلي، «الاعلام»، ج5، ص36

بيهقي از «ابوالحسين بن فضل قطان» در بغداد با اسناد خود از عبدالله بن مسعود روايت مي كند كه پيامبر رو به كعبه نمود و بر هفت تن از قريش نفرين كرد; كه از جمله: ابوجهل،اميّه، عتبة بن ابي معيط و عتبة بن ربيعه بودند. متن دعاي پيامبر چنين بوده است:

4 . «دلائل»، ج2، ص75. اين حديث را بخاري نيز آورده است.

5 . «دلائل النبوّه»، ص255

6 . «نهاية الارب»، ج2، ص23. نيز نكـ : ابن هشام، «السيرة النّبويه» به نقل از ابن اسحاق، ج2، ص261

7 . «امية بن خلف كه پيرمردي تنومند و سنگينوزن بود، در خانه مانده بود، پس عقبة بن ابي معيط نزد او آمد...»


129


آري! «عقبة بن ابي معيط بن ابي عمرو بن امية بن عبد شمس»، به عنوان يك جنايتكار جنگي، شكنجه گر و آزاررسان مسلمانان، مورد نفرت خاصّ همگان بود و در حالي كه هيچ انگيزه اي براي اصلاح شدن نداشت، مسلمانان در بين راه بدر ـ مدينه، در محلّي به نام «عرق الظبيه» با رضايت پيامبر او را از پاي درآوردند; تا به عقيده و خواست محرومان به سزاي آن همه زجررساندن و قتل و برپايي جنگ و فتنه برسد.

وقتي موعد اعدامش توسّط «عاصم بن ثابت ابن ابي الأقلح» فرا رسيد، فرياد زد:

«چرا مرا مي كشيد؟» محمّد (صلي الله عليه وآله) گفت:

«بكفرك و افترائك». «ببزاقك في وجهي»

واقدي، پاسخ محمّد (صلي الله عليه وآله) را به عقبه چنين ثبت كرده است:

«بهواسطه دشمني ات با خدا و رسول خدا. اي عقبه! به خدا قسم تا آنجا كه مي دانم، مرد بسيار بدي هستي. به خدا و پيامبر او و كتابش كافري. پيامبر خدا را آزار مي دادي.»

«بئس الرجل كنت و الله ما علمتُ كافراً بالله و برسوله و بكتابه مؤذياً لنبيه...».

كلام پيامبر (صلي الله عليه وآله) را حماد بن سلمه به نقل از عطاء و او از الشعبي چنين ثبت كرده است:

«أ تدرون ما صنع هذا بي؟ جاء و أنا ساجد خلف المقام، فوضع رجله علي عنقي و غمزها، فما رفعها حتّي ظننت أن عينيّ ستَتْدران، و جاء مرّةً أخري بسلا شاة فألقاه علي رأسي و أنا ساجد».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طبري، «تاريخ الرّسل و الملوك»، ج3، ص977 ; نيز : ابن هشام، «السيرة النّبويه» به نقل از ابن اسحاق، ج2، ص298

2 . حلبي، «السّيرة الحلبيّه»، مجلّد الثّاني، ص441

3 . «مغازي»، ج1، ص84

4 . «آيا مي دانيد او با من چه كرد؟ وقتي در سجده بودم، پشت سر من آمد و پايش را بر گردنم نهاد و فشار داد و آن را برنداشت، چندان كه گمان كردم چشمانم از حدقه بيرون مي زند و ديگربار شكمبه گوسفندي را آورد و زماني كه در سجده بودم، آن را روي سرم قرار داد». نكـ : ابن كثير، «السيرة النّبويه»، المجلد الثّاني، ص473


130


مجازاتي كه بر عتبه روا داشته شد، محكوميّت يك اسير نبود; بلكه محكوميّت جنايتكار و خونخواري بود كه جنگ آفريني كرده بود. جرم او تعصّب در بت پرستي و دشمني با يكتاپرستي نبود; چرا كه همه اسيران به اين خصلت، معروف بودند و به سرنوشت عقبه دچار نشدند.

پاسخ هر كس به اين وقايع، در بافت اجتماعي آن دوران، به تناسب دلبستگي به وجود معنويّت و حقوق انسان فرق دارد. آنها كه با عُتبه: اين جنگ افروز و دشمن مردمِ مظلوم، همدردي مي كنند، دشمني با اصول معنوي را در دل مي پرورانند و دل به استثمار مي سوزانند. امّا در منظركساني كه به راه انبيا و تلاش آنها براي تعالي انساني ارجي قائلند، علف هرزه هاي خشونت، محلّي از اعراب ندارند; به صفاي دل پاكان مي انديشند و بر خون جلاّدان تاريخ و دستان داس گرفته مرگ، اشك تمساح نمي ريزند.

در باره «نضر بن الحارث»

«نضر» نيز شخصيّتي دژخيمانه داشت و در همان مسير عقبه گام برمي داشت. از آتش افروزان حمله قريش در بدر بود و قبل از آن، از طرّاحان و مُجريان ترور محمّد (صلي الله عليه وآله) در دارالنّدوه و نهايتاً از هتك كنندگان حرمت محمّد (صلي الله عليه وآله) بود. وي در زمره آزاردهندگان مردم محروم مكّه كه با نظام اشرافي او مخالفت مي كردند و حاضر به ادامه بردگي آنها نبودند، محسوب مي شد و فضاي اختناق آميزي ايجاد كرده بود. به اين سند تاريخي توجّه كنيد:

ابن اسحاق مي گويد:

نضر بن حارث از شيطان هاي قريش بود و رسول خدا را سخت آزار مي داد و با او دشمني ميورزيد. او قبلاً به حيره آمده بود و داستان هاي پادشاهان ايران و رستم و اسفنديار را شنيده و آموخته بود. هرگاه كه رسول خدا در مجلس مي نشست و خدا را به ياد مردم مي آورد و آنها را برحذر مي داشت كه ممكن است مانند اقوام ديگر و گذشتگان، مورد خشم خدا قرار گيرند، چون برمي خاست، نضر مي نشست و مي گفت:


131


«اي قريشيان به خدا سوگند داستان هاي من از مطالب او بهتر است.» گويند:

نضر بن حارث همان كسي است كه مي گفت به زودي من هم نظير آنچه كه خدا فرستاده است، نازل خواهم كرد!

ابن عبّاس مي گويد:

«هشت آيه از آيات سوره قلم در باره او نازل شده است و مخصوصاً اين آيه كه مي فرمايد: چون آيات، بر او خوانده مي شود مي گويند اسطوره هاي نخستين است و همه آياتي كه در آنها اين لفظ آمده است.»

«نضر» به نمايندگي قريش و همگام با عقبه، با يهوديان و عليه محمّد (صلي الله عليه وآله) و براي رسواكردن آن حضرت وارد مذاكره شد.

سند زير نيز شمّه اي از دشمني هاي «نضر» را نسبت به محمّد نشان مي دهد:

ابن سعد در كتابش ماجراي دارالنّدوه را شرح مي دهد. دشمنان در اين مكان، مصمّم مي شوند كه از هر قبيله، جوان ورزيده و چالاكي را انتخاب كنند و شمشيري
برنده به او بدهند و همگي با هم و يك مرتبه به محمّد (صلي الله عليه وآله) حمله كنند و خون او را
بريزند.»

نضر بن حارث يكي از تأييدكنندگان اين تصميم و از حمله كنندگان به خانه محمّد (صلي الله عليه وآله) بود. نقشه اين جماعت عملي نشد و محمّد (صلي الله عليه وآله) هجرت كرد.

«نضر» در ماجراي بدر، نه تنها از برپاكنندگان اين فتنه و خشونت بود كه طبق اسناد تاريخي از كساني است كه عهده دار اطعام قشون مشركان در حمله به بدر بوده است. او در اين جنگ وبه هنگام حمله به مسلمانان، پرچمدار مشركان بود و به رسم عرب، كسي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نويري، «نهاية الارب»، ج1، ص210 ; ابن هشام، «السيرة النّبويه»، ج3، ص44 و ترجمه پارسي كهن آن، ج2، ص583، سيرت پيامبر.

2 . ابن هشام، «السيرة النّبويه»، ج2، ص220

3 . «الطّبقات الكبري»، متن فارسي : ج1، ص224. متن عربي : ج1، صص227 ـ 225 و 228، چاپ بيروت، دار صادر 1960 م. همين سند را ابن اسحاق در «السيرة النّبويه»، ج2، ص125 ثبت كرده است.

4 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص95 و ابن هشام، «السيرة النّبويه»، ج2، ص321


132


مي توانست عهده دار اين مهم باشد كه حدّاكثر نفرت و شجاعت را در قلع و قمع دارا بوده، قادر به تحريك و تحريض لشكر باشد. ابن هشام صريحاً مي نويسد:

«و كان أبو عزيز صاحب لواء المشركين ببدر بعد النضر بن الحارث».

در اين كه او يكي از سران قريش براي نابودي مسلمانان بوده است، شكّي نيست. از سند تاريخي و بنا به تصريح ابن اسحاق مستفاد مي شود كه پيامبر در خلال گفتگو با دو تن از مطّلعين حركت قريشيان در نزديكي هاي بدر، پرسيد:

«فمن فيهم من أشراف قريش؟» قالا:

«عتبة بن ربيعة و النضر بن الحارث...». فأقبل رسول الله علي الناس فقال:

«هذه مكّة قد ألقت إليكم أفلاذ كبدها».

با اين همه و مطمئنّاً از نظرگاه تاريخي، «نضر» پس از دستگيري در واقعه نبردهاي تن به تن، ظاهراً توسّط علي بن ابي طالب از پاي درآمده است; ولي آيا بعد از اسارت و قرارگرفتن در زمره اسرا و در مسير بازگشت به مدينه اعدام شده و آيا اين قتل، به دستور محمّد (صلي الله عليه وآله) صورت گرفته است، دقيقاً مدارك تاريخي نمي تواند پاسخگو باشد. تأمّل كنيد:

1 ـ موسي بن عقبه در تحرير رساله مغازي خود كه صحيح ترين متن مغازي بوده، صريحاً نوشته است:

«از اسيراني كه در غزوه بدر به دست مسلمانان افتادند، هيچكس به جز عقبة بن ابي معيط را نكشتند.»


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص300

2 . «پيامبر خدا رو به مردم كرد و فرمود: اكنون مكه، جگرگوشه هاي خود را به سوي شما روانه كرده است; نكـ : «السيرة النّبويه»، ج2، ص269

3 . بيهقي، «دلائل النّبوه»، ج2، ص285


133


ابن كثير در كتابش آورده:

«قال موسي بن عُقبة في مغازيه و زعم أنّ رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ]وسلّم ـ لم يقتل من الأساري أسيراً غيره (يعني: غير عقبة)

2 ـ ابن هشام از ابن اسحاق نقل مي كند:

«نضر بن الحارث... قتله عليّ بن أبي طالب عند رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ بالصَّفْراء فيما يذكرون»

و در جاي ديگري از كتابش وقتي بار ديگر از اين امر ياد مي كند، قول ابن اسحاق را مستند به «كما أخبرني بعضُ أهل العلم من أهل مكّة» مي نمايد. در اين دو سند، ابن اسحاق گفته خود را به تعبير «كما أخبرني فيما يذكرون» مستند كرده و نه سند مشخّصي كه شيوه دقيق او در نقل روايات تاريخي بوده است و اين، باعث تأمّل هر پژوهنده است و نهايتاً نمي تواند محقّق را قانع كند.

3 ـ تأمّل بيشتر در مكان جغرافياييِ اجراي اين قتل، ما را بيشتر به شكّ تاريخي مي اندازد. واقدي در «مغازي» مي نويسد:

چون پيامبر از بدر بيرون آمد و به محل اُثيل رسيد، اسيران را پيش آن حضرت آوردند. مقداد [به نضر اشاره كرد و] گفت:

«اين اسير من است.» پيامبر فرمود:

«گردنش را بزن!» آنگاه [چون مقداد از اين دستور سرپيچي كرد، پيامبر ]گفت:

«خدايا مقداد را به فضل خودت بي نياز گردان!»

[اينجا بود كه] علي بن ابي طالب نضر را در اُثيل با شمشير كشت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص473، چاپ بيروت، 1976م.

2 . «چنان كه آورده اند، نصْر بن حارث را علي بن ابي طالب (عليه السلام) در كنار پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) و در منطقه صفراء به قتل رسانيد»; نكـ : «السيرة النّبويه»، ج2، ص367

3 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص298


134


اگر اين سند تاريخي را تجزيه كنيم پي مي بريم كه «نضر» اوّلاً اسير مقداد بوده و آنگاه در اُثيل كشته شده است.

در خصوص «اُثيل» گفتني است:

«الأثيل» تصغيرِ «الأثل» جايي ميان بدر و الصّفراء است. يعني از نظر جغرافيايي، قبل از «عرق الظبيه» قرار دارد. پس وقتي پيامبر آن محل را به طرف مدينه ترك كرد، پس از چند روز به عرق الظبيه رسيده و در آنجا عقبة بن ابي معيط را كشته اند. چرا عقبه در اعتراض به كشتنش مي گويد: «و از ميان همه اسيران من بايد كشته شوم؟»

و ابن قتيبه گفته او را چنين ثبت كرده است:

«يا معشر قريش، ما لي أقتل من بينكم...؟»; اي و أنا واحد منكم.

و در روايت ابن عبّاس: «يا معشر قريش ما لي أقتل من بينكم صبراً؟»

اين اسناد براي ما ثابت مي كند كه اگر نضر به عنوان اسيري كشته شده بود، عقبه اين حرف را نمي زد و يا لااقل جواب او را مي دادند كه همه اشراف قريش و از جمله نضرپس از اسيري ـ محكوم به اعدام هستند.ولي چنين مدركي در تاريخ نداريم.

گفتني است:

«عرق الظبيه» در وادي روحاء است و در فاصله بدر تا مدينه كه پس از پشت سر گذاردنِ صفراء به آن مي رسيم.

4 ـ چگونه مي توان سند واقدي را پذيرفت كه محمّد (صلي الله عليه وآله) ، دستور قتل نضر را به مقداد داده و او سرپيچي كرده است؟ اين امر ترديدهاي ما را تقويت مي كند; زيرا همه محدّثان و مورّخان و نهايتاً اسلام شناسان از «مقداد بن الأسود الكندي» شناخت مثبتي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سمهودي، «وفاء الوفا»، جزء4، ص1120

2 . «اي گروه قريش! چرا از ميان شما، تنها من كشته شوم، حال آن كه من نيز يكي از شمايم; نكـ : «السّيرة الحلبيّه»، ج2، ص442

3 . همان.

4 . سمهودي، «وفاء الوفا»، جزء4، ص1259


135


دارند و او را يكي از هفت نفري مي دانند كه نخستين گروندگان به اسلام (قديم الإسلام
من السابقين) بودند. مقداد، كسي است كه هنگام مشورت محمّد (صلي الله عليه وآله) در مورد خروج از مدينه، آن همه اخلاص و ايمان از خود نشان داده است. چگونه ممكن است كه چنين كسي به يكباره به خاطر اسيرش، از دستور پيامبر (صلي الله عليه وآله) سرپيچي كند و لجاجت را در اين كار به آنجا رساند كه پيامبر بگويد:

«خدايا! مقداد را به فضل خودت بي نياز گردان!»

و علي بن ابي طالب عهده دار اين مهم گردد؟

5 ـ از سويي ديگر به گفته هايي دسترسي داريم كه نشان مي دهد دختر يا خواهر «نضر بن الحارث» پس از شنيدن از پاي درآمدن نضر، به سنّت رايج عرب در مراثي و مديحه، اشعاري خطاب به محمّد (صلي الله عليه وآله) سروده است كه پيامبر پس از شنيدن آن، متأسّف و متأثّر گشته كه چرا او را نبخشيد؟

نويري در كتاب خود گفته پيامبر را پس از شنيدن اشعارِ يادشده چنين ثبت كرده است: «لو كنتُ سمعت شعرها ما قتلت أباها»

جاي ترديد است كه سند اصلي اين جريان كه به ابن اسحاق نسبت داده شده، از آن وي باشد و ابن كثير در كتاب خود، سند را مستند به ابن هشام دانسته است:

«قال ابن هشام: فقالت قُتَيلة بنت الحارث...».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . آنچه در خصوص مقداد آورديم، از اين منابع اخذ شده است :

ابن حجر عسقلاني، «الإصابة في تمييز الصّحابه»، جزء الثّالث، ص433، چاپ مصطفي محمّد، مصر 1939م. ابن اثير، «اُسد الغابه»، المجلّد الخامس، ص251، تصحيح محمّدابراهيم البنا، قاهره، الشعب. درباره مناقب مقداد نكـ : ابن حجر عسقلاني، «تهذيب التّهذيب»، ج10، ص285، چاپ 1327هـ .ق. حيدرآباد دكن، چاپ افست، دار صادر، بيروت، 1968 م.

2 . «السيرة النّبويه»، ج3، ص44، بر اساس تصحيح مصطفي السّقا، چاپ قاهره 1936 م ; عليّ بن برهان الدّين حلبي، «السّيرة الحلبيّه»، المجلّد الثّاني، ص441 به استناد «اسباب النّزول»، سيوطي.

3 . «اگر شعر آن زن را شنيده بودم، پدرش را نمي كشتم». «نهاية الارب»، الجزء السّابع عشر، صص47 و 48، دارالكتب قاهره، 1955م.

4 . «السيرة النّبويه»، المجلّد الثّاني، ص474


136


و اين نشان مي دهد كه او به كتاب سيره اي دسترسي داشته است كه سند مزبور را به ابن هشام نسبت داده است و نه ابن اسحاق.

مصحّحان معروفِ متنِ «السّيرة النبويّه» در پاورقي كتاب، به اختلاف نُسخ و تردّد آن بين ابن اسحاق و ابن هشام اشاره كرده اند.

در نسخه جوتنجن (گوتينكن آلمان) كه در سال 1862 م تصحيح و چاپ شده است، عبارتِ «قال ابن هشام» آمده است. همچنين در نسخه مطبوع كتاب «الرّوض الأنف» كه سيره ابن هشام در حاشيه آن به سال 1332هـ .ق. (1914 م) آمده و در مطبعه الجماليه مصر به چاپ رسيده است، عبارت «قال ابن هشام» آمده و نه «ابن اسحاق».

و نكته ديگر كه ما را به تأمّل وامي دارد، گفته ابن هشام است كه پس از ذكر ابيات يادشده مي نويسد: «فيقال و الله اعلم...»

عبارتِ «والله اعلم» به رسم كاتبان سيره و حديث، ترديد و عدم اطمينان نويسنده را نشان مي دهد; خاصه آن كه معلوم نيست «قتيله»، خواهر «نضر بن الحارث» يا به گفته سهيلي، دختر او بوده است؟

و مهمتر آن كه در ابيات مذكور، مضاميني وجود دارد كه نه با تاريخ زندگي نضر مطابقت دارد و نه با روح مسلماني آن دوران. در اين اشعار، نضر با وصف «قهرماني بزرگوار و كريم» ستوده شده كه با آنچه در خصوص مخالفت هاي اين فرد با محمّد (صلي الله عليه وآله) در اسناد تاريخي آمده، در تضاد است.

دوم آن كه در اين اشعار، نضر را از ميان همه كساني كه كشته شدند، به محمّد (صلي الله عليه وآله) نزديكتر و براي آزادي، شايسته تر خوانده است. اين امر با توجّه به شناختي كه ما از شركت كنندگان بدر داريم، خلاف واقع و عكس آن مشهود است.

سوم آن كه شاعر مزبور شديداً از كساني كه «نضر» را كشتند، ابراز انزجار مي كند كه چرا ارحام و پيوند را بريديد؟ و اين به صراحت، محكوميّتِ محمّد (صلي الله عليه وآله) و عليّ بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مصطفي السّقا، مدرّس دانشكده ادبيّات دانشگاه مصر. ابراهيم الابياري، عبدالحفيظ شلبي مدرّسان مدارس الأميريّه مصر و مصحّحان سيره.


137


ابي طالب (عليه السلام) است. با اين وصف، چگونه ممكن است اين فرازها محمّد (صلي الله عليه وآله) را به گريه و اظهار تأثّر وادار كند؟

ابن حجر عسقلاني در كتابش سخن زبير را آورده است كه:

«سمعت بعض أهل العلم يغمز هذه الأبيات و يقول إنّها مصنوعة».

ظاهراً اين نتيجه گيري را بهتر مي توان با مُستندات تاريخي پذيرفت.

ت : جغرافياي تاريخي مسير بدر

پژوهنگان در شناخت اسناد تاريخي مربوط به واقعه بدر، با مواضع جغرافيايي منطقه بدر برخوردي مستقيم ندارند; زيرا منابع تاريخي، از آن موقعيّت ها به نحوي ياد كرده اند كه گويي اهمّيّت جغرافيايي آنها مورد تأكيد و تأمّل تاريخي نيست. اين شناخت، ما را بر تقدّم و تأخّر وقايعي كه متأسّفانه از ساعت ها و روزهاي آن بي خبريم، آگاه مي سازد و به خوبي نشان مي دهد كه چگونه توالي يك سري حوادث، به وقوع حادثه بزرگي منجر مي شود. بر عكسِ عموم راويان كه از واقعه بدر، به مسير حركت تا بدر نظر انداخته اند، شيوه اي كه ما در پيش گرفته ايم، به ما كمك مي كند تا وقوع حوادثي را كه در مسير مدينه تا بدر و يا مكّه تا بدر رخ داده است، پيگيري كنيم.

اتّخاذ چنين روشي در پژوهش براي كساني كه فكر مي كنند حوادث مذهبي را نمي توان با سلسله علل و عوامل تاريخي مورد بررسي قرار داد و غالباً نتيجه را انگيزه وقوع حادثه تلقّي كرده اند، علامت سؤالي پيش آورد و به لحاظي آنها را به سويي كشاند تا با شناخت مواضع جغرافيايي، از انگيزه حركت، وقوع حوادث را پي گيرند و نتيجه را دنباله وقوع آن حوادث بيابند و نه انگيزه حركت.

بدين لحاظ بايست منابع تاريخي سيره و مغازي را مبناي تحقيق خود قرار داد و پس از استخراج مواضع جغرافيايي يادشده، ضمن شرح وقايع تاريخي، آنها را در متون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «شنيده ام كه اهل علم، اين ابيات را ضعيف و جعلي مي دانند». «الإصابه»، ص378


138


جغرافيايي، سفرنامه ها و در مطابقت با مشاهدات و نقشه هاي جغرافيايي دنبال كرد.

در اينجا دو شيوه بررسي وجود دارد. يكي آن كه يك كتاب موثّق سيره و مغازي را ملاك تحقيق قرار داده، پس از انطباق آن با جغرافيا، به منبع موثّق ديگري مراجعه نماييم و آن را ذيل آن منبع نخست و يا در هامش و حاشيه آن ياد آوريم. اين تحقيق كمكي در شناخت ماهيّت وقايع، به پژوهندگان نمي كند. محفوظات را مي افزايد; ولي توالي را نمي نماياند. در كتاب حاضر، راه مشكل تر را برگزيديم و آن، تلفيق مستندات مختلف تاريخي در تنظيم يك گزارش جغرافيايي از مسير بدر است. پس از پژوهش، به اين نتيجه رسيديم كه بهترين تلفيق در ارائه چگونگي مسير، بايد در محدوده «مغازي» واقدي، «السّيره» ابن اسحاق و «الطّبقاتِ» ابن سعد، تنظيم گردد.

در اين تنظيم آنچه مربوط به تاريخ است، در صفحات گذشته ياد كرديم و آنچه مربوط به جغرافيا و در ارتباط با موضوعات تاريخي است، ذكر مي كنيم:

«در اين وادي ما با دو مسير روبرو هستيم: نخست مسير مسلمانان از شمال به جنوب غربي و دوم مسير بت پرستان از جنوب به شمال.»

1 / ت : مسير مسلمانان

واقدي در باره نخستين منزلگاه محمّد (صلي الله عليه وآله) پس از خروج از مدينه مي نويسد:

«و خرج رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ بمن معه، حتي انتهي إلي نَقْب بني دينار، ثمّ نزل بالبقيع و هي بيوت السُّقيا».

واقدي معلوم نمي سازد كه اين گفته را از چه كسي شنيده است; تنها در سطرهاي بعدي به گفته سعد بن ابيوقّاص رو آورده است; بدين نحو كه «ابوبكر بن اسماعيل» از پدرش از «عامر بن سعد» از پدرش نقل مي كند:

«رأيتُ أخي عُمَير بن أبي وقّاص قبل أن يَعْرَضنا رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ...».

اين حديث را ابوعمر و ابونعيم و ابوموسي استخراج كرده اند.

اگر جمله «قبل أن يعرضنا» را اينگونه معنا كنيم: «قبل از اين كه پيامبر ما را سان ببيند» معلوم مي شود كه آن حضرت در بيوت سقيا به شيوه سرداران خواسته است از برابر نيروها گذر كند; در حالي كه «قبل أن يعرضنا» مفهوم «سان نظامي» را در بر ندارد و تنها ديدار آن حضرت را با يارانش نشان مي دهد. به نظر مي رسد چون اين اصطلاح را فردي به كار برده كه خود يكي از جنگ جويان عرب بوده و به عنوان فرمانده لشكركشي هاي عرب در فتوحات، نقشي به سزا داشته است، مفهوم و باري نظامي پيدا كرده است و اين برداشت با واقعيّت مطابقت ندارد; زيرا اگر سان به اصطلاحِ معمول و مرسوم اعراب كه در جنگ هاي نخستين از آن معني نظامي افاده مي شده، مدّ نظر باشد، بايد مطمئن شد كه پيامبر و يارانش مي دانستند كه براي مخاصمه و جنگيدن خارج شده اند; پس چرا سعد بن معاذ صريحاً در بدر به پيامبر گفته بود:

«اگر انصار مدني مي پنداشتند كه تو با دشمن برخورد مي كني، حتماً در مدينه نمي ماندند.»


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «نَقب، در لغت به معناي راه كوهستاني يا مسيري است كه از ميان شكاف يك كوه به وجود آمده باشد.»

2 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) و هم راهانش (از مدينه) خارج شدند و رفتند تا به نقب بني دينار رسيدند و سپس در بقيع كه از منازل سقيا است، فرود آمدند; «مغازي»، ج1، ص16، فارسي. و متن عربي : ج1، ص21

بقع نقب بني دينار را واقدي در مدينه مي داند; ولي سقيا را «متّصل به بيوت المدينه» مي خواند. درباره سقيا در كتاب اوّل، فصل پنجم به تفصيل سخن گفته ايم و موقعيّت فعلي آن را نشان داده ايم.

واقدي تصريح مي كند: «محمّد در اين منزلگاه فرود آمد و لشكرگاه ساخت و سپاه را سان ديد.» متن عربي : «فضرب عسكره هناك و عرض المقاتلة».

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص16 فارسي و عربي ج1، ص21

2 . «پيش از آن كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) با ما روبه رو شود، برادرم عمير بن ابيوقاص را ديدم...»

3 . ابن اثير، «اُسد الغابه»، ج4

4 . واقدي، مغازي، ج1، ص37


140


از سوي ديگر به گفته صالح بن كيسان:

«پيامبر وقتي عازم بدر شدند، شمشيري همراه نداشتند.»

به اين دليل و با توجّه به روند حوادث بدر، كلمه «يعرضنا» با مفهوم جنگي ـ چه تهاجمي و چه تدافعي ـ نمي تواند با مستندات تاريخي مطابقت داشته باشد.

ابن اسحاق مسير را از مدينه به «نَقْب المدينة ثمّ علي العقيق» برشمرده است و اين منافاتي با توقّف در سقيا ندارد; زيرا اين منزل در مجاورت منطقه عقيق قرار دارد و واقدي قبول دارد كه پيامبر «از بيوت سقيا بيرون آمد و درّه عقيق را پيموده است»:

«و خرج (رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ) من بيوت السُّقيا حتي سلك بطن العقيق».

گفتني است: در امتداد درّه عقيق، ذي الحليفه جاي دارد و ابن اسحاق در همان مأخذ، تعبيرِ «ثمّ علي العقيق ثمّ علي ذي الحُليفة» را به كار برده است; در حالي كه واقدي به توقّف در ذي الحليفه اشاره نمي كند و همان نام منطقه وسيع عقيق را كافي براي مقصود خود مي داند.

در ضمن، «نقب المدينه» همان «نقب بني دينار بن النّجار» است كه مسير رفتن مدني ها به منطقه عقيق از جانب حرّه غربي مدينه يعني الوبره است; كه مي بايست از راه بريده اي ميان دو بلندي عبور كنند. اين مسير تا يك قرن گذشته بر اثر ريزش سنگ هاي سخت، مخروبه و مسدود شده بود; تا اين كه در سال 1297هـ .ق. فردي از اهالي هند به هزينه شخصي خود اين مسير را كه در آن زمان «الزقيقين» نام گرفته بود، مسطّح و قابل تردّد نمود. اكنون در اين مسير، چاه «عروة بن زبير بن العوام» را در سمت چپ خود مشاهده مي كنيم و مسجد دومناره ايِ مشهور به «قبّة خضر نبي» در مجاورت و آخر حدّ زقيق و يا المدرج قرار داشته است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص77

2 . «السيرة النّبويه»، ج2، ص264

3 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص19


141


با اين موقعيّت جغرافيايي و تاريخي، نقب بني دينار با بناي مسجد بني دينار كه در تاريخ به «مسجد الغسالين» شهرت داشته است، مشخّص و معلوم مي شده است. صاحب «المناسك و اماكن طرق الحج» در صفحه 40 كتابش، آن را از زمره مساجد مدينه دانسته و سمهودي و فيروزآبادي (729/817هـ .ق.) نيز به آن اشاره كرده اند.

بر اين اساس، مسير پيامبر به سوي بدر ـ از سقيا تا ذي الحليفه ـ دقيقاً در محدوده جاده آسفالته فعلي مدينه ـ مكّه مي باشد. وقتي در اين منطقه به سمت جنوب حركت مي كنيم، به «بطحاي ابن ازهر» مي رسيم كه واقدي در كتابش آن را مورد تصريح قرار داده، مي نويسد:

«پيامبر به بطحاي ابن ازهر رسيد و زير سايه درختي فرود آمد.»

«حتي خرج علي بَطْحاء ابن أزْهر، فنزل تحت شجرة هناك، فقام أبوبكر إلي حجارة هناك، فبني تحتها مسجداً، فصلّي فيه رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ]وسلّم ـ و أصبح يوم الإثنين فهو هناك».

ابن اسحاق در كتاب خود از اين منطقه كه در مجاورت منطقه ذي الحليفه بوده، به عنوان «اولات الجيش» ياد كرده است; ولي ابن هشام ذيل روايت ابن اسحاق، صحيح آن را «ذات الجيش» دانسته است.

بطحا بنا به تصريح سمهودي:

«يدفع فيها طرف عظم الشامي و ما دبر من الصلصلين و تدفع هي من بين الجبلين في العقيق و لعلها بطحاء ابن ازهر».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «به سوي بطحاي ابن ازهر رفت و در آن جا به زير سايه درختي فرود آمد. ابوبكر برخاست و در جانب حجاز، به زير آن، مسجد برپا كرد و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در آن جا نمازگزارد و چون روز دوشنبه فرا رسيد، ايشان هنوز آن جا بود». واقدي، «مغازي»، ج1، ص19. متن اصلي، ج1، ص26

2 . «السيرة النّبويّه»، ج2، ص264

3 . «كناره تنگه شام و پشت ناحيه صلصلين به آن متصل مي شود و خود بطحا، از ميان دو كوه وادي عقيق مي گذرد، و چه بسا همان بطحاي ابن ازهر باشد». «وفاء الوفا»، ص1148


142


و با توجّه به اين كه سمهودي مي گويد:

«و ما قبل من الصلصلين يدفع إلي بئر أبي عاصية، ثمّ يدفع في ذات الجيش، ثمّ يدفع في وادي أبي كبير، و ما دبر منها يدفع في البطحاء، فطرف عظم الغربي يدفع في ذات الجيش، و طرفه الشامي يدفع في البطحاء بين الجبلين في وادي العقيق».

دقيقاً روشن مي شود كه ذات الجيش كه مورد تصريح ابن اسحاق و ابن هشام بوده، در همان مسير بطحاي ابن ازهر است كه پيامبر آن را از راه ميان جماوات (جمع جَمّاء) يا سه كوه كوچك موجود در عقيق يعني تضارع، امّ خالد و العاقر (=العاقل) طي كرده است و كوه «المكيمن» را پشت سر گذارده است.

آخرين توقّفگاه پيامبر در عقيق پس از سقيا، منطقه بطحاي ابن ازهر بوده است. آن حضرت در مكان مزبور، نمازي به جاي آورده و روزي را گذرانده است; مدينه و وادي
عقيق راپشت سر گذارده، براي رفتن به جانب جنوب، راه و «درّه مَلَل و تُرْبان» را ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «ناحيه مقابل صلصلين، به چاه ابي عاصيه منتهي مي شود و سپس تا ذات الجيش امتداد مي يابد، آن گاه به وادي ابوكبير مي رسد و ناحيه پشت صلصلين به سوي بطحا امتداد دارد و غرب آن به ذات الجيش منتهي مي شود و دامنه شامي آن به بطحا، ميان دو كوه وادي عقيق امتداد مي يابد.

2 . «مُكيمن»، مصغّر «مكمن» ومعروف به «مكيمن الجماء» كوهكي است، متّصل به كوهك تضارع دردرّه عقيق وفيروزآبادي در «المغانم»، ص390 جزم دارد كه مُكيْمِنْ «موضعٌ بعقيق المدينة و يقال له : مكيمن الجمّاء».

3 . مَلَل يكي از وادي هاي بين راه مدينه و مكّه است كه گفته اند فاصله آن از مدينه، حدود بيست و دو ميل يا يك شبانه روز راهِ سواره است; از نظر جغرافيايي پس از طيّ الحفير به ذات الجيش، كه شايد حدّ نهايي حرم مدني باشد، مي رسيم و از آنجاست كه به تُربان در مَلل ره مي سپاريم.

فيروزآباي در «المغانم المطابه»، ص391 «مَلَل» را به فتحِ دو لامِ آن، نام مكاني مي داند كه در بيست و هشت ميلي مدينه به سوي مكّه قرار داد و گفته اند كه «بينه و بين المدينة ليلتان». از اين رو به يك اعتبار «تُربان قريه اي از مَلل است كه فاصله قديمي آن تا مدينه، يك شب ره سپردن بوده و به نظري ديگر تُربان، وادي بين ذات الجيش و مَلَل به شمار مي آمده است. كثير گويد :

و قد مرّت علي تُربان تُحْدي لها بالجزع من مَلَل و شيح

«شترش، هنگام عبور از ملل و شيح، از وادي تربان گذر كرد، در حالي كه او برايش آواز مي خواند...»

همچنين نكـ : فيروزآبادي، «المغانم»، ص74


143


انتخاب كرده است. يادآوري مي شود:

ابن اسحاق در كتابش، مسيرِ پس از ذات الجيش را «تُرْبان» و «مَلَل» خوانده است.واقدي پس از قبول اين مطلب، از مسير و توقّف پيامبر در ملل و تربان چنين ياد كرده است:

«آنگاه آهنگ دره مَلل و تُربان كرد و ميان حفيره و مَلل توقف نمود»

«و أصبح ببطن مَلَل و تُرْبان، بين الحفيرة و ملل».

در همين منزلگاه بود كه به گفته محمّد بن بجاد و سعد بن ابيوقّاص با مساعدت پيامبر، آهويي را شكار كرده، آنگاه دستور داد تا گوشت آن را ميان همه ياران تقسيم كنند.

با توجّه به اين كه به تصريح سمهودي، تُربان: «ذات الجيش نقب ثنية الحفيرة» است، عقيده اسدي در اين خصوص صحيح به نظر مي رسد كه مدّعي است:

«بين الحفيرة أي التي تنسب الثنية لما و بين ملل ستة أميال».

بنابراين: «تُربان فيما بين ذلك و بين ثنيّة مفرح موضع يقال له سمهان».

*

در ادامه بحث، موضوع مهمي را پي مي گيريم و آن، سند جاسوسي «طلحة بن عبيدالله» و «سعيد بن زيد» است. اين پژوهش نشان مي دهد كه واقدي در «مغازيِ» خود مرتكب چه اشتباه تاريخي اي شده است.

واقدي در صدر گزارشات تاريخي خود درباره بدرالقتال مي نويسد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : «السّيرة النّبويّه»، ج2، ص265

2 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص26

3 . سمهودي، «وفاءالوفا»، ج4، ص1161

4 . «از حفيره (كه ثنيه اسم به آن ناميده شده) تا «ملل» شش ميل فاصله است.»


144


گويند: پيامبر ده شب پيش از خروج خود از مدينه، طلحة بن عبيدالله و سعيد بن زيد را براي كسب خبر و اطّلاع از وضعيّت دشمن، روانه سفر نمود.آن دو عزيمت كردند و به نَخْبار كه بعد از ذي المروَه و در ساحل درياست، رسيدند و به منزل كَشَد جُهَني وارد شدند. كَشد آنان را پذيرفت و در پناه خود گرفت و آنها تا هنگام عبور كاروانِ قريش، از آن محل همچنان مخفيانه پيش او بودند.

هنگام عبور كاروان، طلحه و سعيد، بر زمين بلندي برآمدند و قريش و كاروان و كالاهاي آن را بررسي كردند.

طلحه و سعيد، روزي به مدينه رسيدند كه پيامبر با لشكر قريش در بدر برخورد فرمود. آن دو به قصد ديدار و [دادنِ] گزارش كار خود به پيامبر از مدينه بيرون آمدند و آن حضرت را در تُربان ديدند. كَشد هم بعد از اين ماجرا به مدينه آمد. سعيد و طلحه به پيامبر گفتند كه كَشد آن دو را پناه داده است. پيامبر بر او درود فرستاد و گراميش داشت. گويند:

رسول خدا مسلمانان را فراخواند و فرمود:

«اين كاروانِ قريش است كه اموال شما در آن است. شايد خداوند غنيمتي به شما ارزاني فرمايد.» مردم در اين كار شتاب گرفتند. حتّي براي بيرون رفتن از مدينه، گاهي پدر و پسر قرعه كشي مي كردند!»

اگر اين سند تاريخي را با آنچه كه ما از مسير جغرافيايي مسلمانان از مدينه تا تُربان آورديم، تطبيق كنيد، ملاحظه خواهيد كرد كه چقدر آشفته است:

فيروزآبادي، «ذوالمروه» قريه اي در شمال غرب مدينه ـ ميان دو وادي قري و ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص14، فارسي.

2 . سمهودي، «وفاءالوفا»، ج4، ص1305

3 . «في شمال غرب الجزيره»، ص436

4 . «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره»، ص653، طريق اهل الشّام.

5 . «احسن التّقاسيم في معرفة الأقاليم»، چاپ3، ص83، 1906م.

6 . فيروزآبادي، «المغانم المطابه»، ص378


145


ذي خشب ـ است و فاصله آن تا مدينه آن روزگاران هشت برد و در فاصله دو دريا در منازل «بنوجُهَينه» بوده است.

جاي اين سؤال وجود دارد كه چگونه «طلحة بن عبيدالله» و «سعيد بن زيد» توانسته اند خود را از آن طريق به نخبار در ساحل دريا برسانند و در عرض ده روز از مدينه تا آنجا و از آنجا به مدينه آمده، به موقع خبر كاروان را به پيامبر داده باشند؟

البتّه مسلّم است كه «ذوالمروه» يكي از منزلگاه هاي طريق شامي قافله ها به سوي مدينه و بالعكس بوده و مسيري نبود كه ابوسفيان براي رفتن به بدر، آن را طي كرده باشد و يا از نظر زماني فاصله اي بوده كه تا بدر مي توانست به پيامبر فرصت رسيدن به او را بدهد؟!... در حالي كه پيامبر از مسير او تا صفراء كاملاً و دقيقاً مطلّع نبود و اگر مي دانست كه مسير او به سوي بدر است، نيازي نبود كه به بدر برود و از ميانه طريق يَنْبع مي توانست به كاروان هجوم بَرد.

ثانياً، واقدي خود مي نويسد:

«آنها همان روزي به مدينه رسيدند كه پيامبر با لشكر قريش در بدر برخورد فرمود.»

بنابر اين خروج پيامبر و ياران، مُبتني بر گزارش هاي طلحه و سعيد نبوده است.

ثالثاً، اگر طلحه و سعيد وقتي به مدينه رسيدند كه پيامبر در بدر بوده، اين كلام واقدي چه معنا دارد:

«آن دو به قصد ديدار و [دادنِ] گزارش كار خود به پيامبر از مدينه بيرون آمدند و آن حضرت را در تُربان ديدند.»

رابعاً، اگر در تُربان، به محمّد (صلي الله عليه وآله) گزارش داده اند، اين سخنواقدي چه توجيهي دارد:

«مردم در اين كار شتاب گرفتند. حتي براي بيرون آمدن از مدينه گاهي پدر و پسر قرعه كشي مي كردند.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقاله «قبيله جُهَينه»، ج7، ص736، مجلّد «العرب»، جزء 8، 1967م، سال اوّل.


146


به بيان ديگر، طلحه وقتي به مدينه رسيده كه پيامبر در بدر بوده است; ولي طلحه گزارش خود را در تُربان به پيامبر داده است! و مردم مدينه چون اين خبر را شنيدند، براي خارج شدن از شهر شتاب كردند!

خامساً و مهم تر آن كه همه تذكره نويسان از جمله ابن اثير مي نويسد:

طلحه هنگام وقوع بدر: «كان في الشام تاجراً...».

يا به گفته ابن حجر عسقلاني: «و كان عند وقعة بدر في تجارة الشام».

اگر طلحه در هنگام وقوع نبرد، در شام بوده است، چگونه است كه به نقل واقدي، وقتي به مدينه رسيد، پيامبر در بدر بود؟

سادساً اگر او در تُربان، محمّد (صلي الله عليه وآله) را ملاقات كرده، چگونه است كه دوباره به تجارت شام برگشته و راهي بدر نشده است؟

شايد اگر كسي به مسيرها و مواضع جغرافيايي مسير مدينه تا بدر آشنايي نداشته باشد، در پذيرفتن چنين گفته هايي احساس مشكل نكند; ولي وقتي فاصله ها در نظر او به لحاظ مكان و زمان تشخّص عيني پيدا كرده باشد، گفته هاي مزبور را فاقد انسجام و غيرواقع مي يابد.

نكته در اين است كه پيامبر و مسلمانان هنگام خروج از مدينه، اطّلاعي از مسير و موقعيّت كاروان قريش نداشتند; تا اين كه پيامبر در نزديكي هاي بدر در صفراء توسّط بعضي از يارانش آگاه شد كه كارواني در راه بدر است. او عازم رسيدن به تقاطع هاي راه بازرگاني قريش بود و همين هدف او را به سوي بدر كشانده بود.

براي اين منظور بايد مسير مدينه تا بدر را از تُربان و مَلَل بپيماييم و حوادث را در طول مواضع جغرافيايي اين طريق دنبال كنيم:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «اُسد الغابه»، ج3، ص86

2 . «الإصابه»، ج2، ص220

3 . «در باره ذوالمروه نكـ : حمد الجاسر، «بلاد يَنْبُع»، ص214، منشورات داراليمامه 3


147


اگر گفته البكري را در «معجم ما استعجم»، ذيلِ مادّه العقيق ملاك قرار دهيم، از مدينه تا مَلل بيست و سه ميل مسافت طي كرده ايم: هفت ميل از مدينه تا ذي الحليفه، هشت ميل از ذي الحليفه تا الحفير و هشت ميل نيز از الحفير تا مَلل. از اين به بعد بنا به گفته واقدي پيامبر به راه خود ادامه داد و صبح روز چهاردهم رمضان در «عرق الظبيه» بود; ولي ابن اسحاق مسير پيامبر را پس از مَلل اينگونه دانسته است:

«ثمّ علي غميس الحَمام من مَرَيَيْن، ثمّ علي صُخَيرات اليَمام ثمّ علي السّيالة».

دانسته و فيروزآبادي به اقوالي اشاره مي كند كه «عرق الظبيه» را «الروحاء نفسها» خوانده اند. لذا با توجّه به اين كه آخر السّياله (=كَسَحابه)، همان «شرف الرّوحاء» است كه در سي ميلي مدينه است و «غميس الحَمام» يا به اختلاف ضبط: «عميس الحمام» قسمتي از وادي «روحاء» بين الفرش و مَلل مي باشد و «صخيرات اليمام» يا «صخيرات الثّمام» بين السّياله و فرش است و ميان دو مستند تاريخي واقدي و ابن اسحاق، اختلافي در كليّات اين مسير نمي بينيم; خاصه آن كه ابن سعد صريحاً مي نويسد:

«و كان الطريق الّذي سلكه رسول الله إلي بدر، علي الرَّوحاء و بين الروحاء و المدينة أربعة أيام».

اين نشانه را واقدي پس از شرح توقّف پيامبر در عرق الظبيه چنين ادامه مي دهد:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص31

2 . «سپس به سوي «عميس الحمام» از وادي مَرَيين، سپس به صُخَيرات اليمام و در ادامه به السياله رسيد». «السيرة النّبويه»، ج2، ص265

3 . سمهودي، «وفاء الوفا»، ج4، ص1259

4 . فيروزآبادي، «المغانم»، ص240 ; همچنين نكـ : ياقوت حموي، «معجم البلدان»، ماده «ظبْيه».

5 . «مسيري كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به سوي بدر طي كرد، از روحا مي گذرد و ميان روحا و مدينه، چهار روز فاصله است; نكـ : «الطّبقات الكبري»، ج2، ص13، متن عربي.


148


«پيامبر همچنان به راه خود ادامه داد. به روحاء رسيد و كنار چاه آن نماز گزارد.»

نكته اي بااهميّت در منزلگاه عرق الظبيه نهفته است. بيهقي مي نويسد:

«پيامبر در عرق الظبيه مرد عربي را ديد و از او در باره كاروان [قريش ]پرسيد; اما خبري از او به دست نياورد.»

واقدي تصريح مي كند:

«در عرق الظبيه مرد عربي كه از تهامه آمده بود، پيش آمد. اصحاب پيامبر از او پرسيدند: «آيا اطّلاعي از ابوسفيان داري؟»

گفت: «من از او خبري ندارم.» پيامبر همچنان به راه خود ادامه داد. شب چهارشنبه پانزدهم رمضان به روحاء رسيد و كنار چاه آن نماز گزارد.»

ابوعبيد البكري در «معجم ما استعجم»، مادّه العقيق ابراز نظر مي كند كه روحاء در يازده ميليِ السّياله و 41 ميلي شهر مدينه قرار دارد. اين اندازه با آنچه فيروزآبادي آورده، مطابقت دارد; ولي با گفته «ابن ابي شيبه» كه آن را در سي ميلي مدينه دانسته، نمي سازد. با اين همه مشهور در نزد همه جغرافي دانان و حجازشناسان و مطّلعين به طُرق حج، همان چهل ميل مي باشد.

فيروزآبادي دربيان وجه تسميه «روحاء»، به كلام ابن كلبي استنادكرده كه او گفته بود:

«لما رجع تبع من قتال أهل المدينة يريد مكة نزل بالروحاء، فأقام بها و أراح فسماها الروحاء و سئل كثير: لِمَ سميت الروحاء؟ قال: لانفتاحها، ورواحها، اي طيّبة ذات راحة».


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان، ص39، ج1

2 . «دلائل النّبوّه»، ج2، ص224، ترجمه پارسي.

3 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص34، ترجمه پارسي.

4 . «زماني كه تبّع از نبرد با اهل مدينه، به سوي مكه بازمي گشت، در روحا فرود آمد و مدتي در آن جا ماند و آن را «روحاء» ناميد. بسياري پرسيدند: چرا آن را روحا ناميدي؟ گفت: به خاطر گشادگي و بوي خوش آن. و منطقه روحا به معناي خوش و خوش بو است». نكـ : «المغانم»، صص160 و 161


149


حربي در كتاب خود ضمن شرح موقعيّت تاريخي منزلگاه روحاء، به مسجدي اشاره مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) در آنجا نماز گزارده است.

اين نويسنده، قبر مضر بن نزار را وصف مي كند و راه آن را تا صفراء به سوي چاه بدر و تا دريا، بيست ميل و از آنجا تا الروثبه، سي ميل خوانده است.

چاه مشهور «عثمان بن عفّان» و چاه «عمر بن عبدالعزيز» و چاه «مروان» و «بركة الرّشيد» و دو بناي بزرگ كه در «روحاء» توسّط امرا ساخته شده، از ديگر مشخّصات تاريخي اين منطقه به عنوان منزلگاه حُجّاج پس از حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. ابن اسحاق از اين منطقه به عنوان سَجْسج ياد كرده، در خصوص مسير پيامبر به سوي بدر مي نويسد:

«و نزل رسول الله ـ صلّي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ سَجْسَج و هي بئر الروحاء».

اين مكان پس از «فجّ الروحاء» و «شنوكه» و پشت سر گذاردن راه «المعتدله»، خودنمايي مي كرده است. لذا از نظر مواضع شناسيِ طُرق حجّ مدني ها، منافاتي با گفته هاي ديگر ندارد.

واقدي به نقل از «سعيد بن مُسيِّب» به نماز پيامبر در روحاء، اشارت صريح دارد و اين كه پيامبر در آنجا براي نجات محرومان از يوغ سران و اشراف قريش دعا كرد. نيز اشاره مي كند كه پيامبر خطاب به ياران خود گفته است:

«هذه سَجاسج، هذا أفضل أودية العرب»

«هواي اين درّه، معتدل و بهترين درّه عرب است.»

گفتني است: «السجسج»، به هواي معتدل كه نه گرم و نه سرد باشد، اطلاق مي شود.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . «المناسك و اماكن طرق الحج و معالم الجزيره»، ص444 و ذيلِ عنوان «المناسك و الطّريق بين مكة و المدينه».

2 . «پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) در سجسج كه چاهي در منطقه روحاءاست،فرودآمد». نكـ : «السّيرة النّبويّه»، ج2، ص265

3 . در باره السجسج، نكـ : سهيلي، «الرّوض الأنف»، ج2، ص63

4 . واقدي، «مغازي»، ج1، ص35. متن اصل : ج1، ص47

5 . سمهودي، «وفاء الوفا»، جزء4، ص1231 به نقل از ابن شبّه.


| شناسه مطلب: 77262