بخش 6

فصل سوم باب سوم فصل اول فصل دوم فصل سوم


125


به قبر شريف [ 37 ـ آ ] آيد و به دستور سابق سلام و دعا نمايد و بعد از آن بگويد :

« يا رسول الله نسألك ، ان تسال الله تعالي ان لا يقطع آثارنا من زيارتك و انَ يعيدنا سالمين و ان يبارك لنا فيما وهب لنا و يرزقنا الشكر علي ذلك ، الّلهم لا تجعله آخر العهد بحرم رسولك صلي الله عليه و آله و سلم و حضرته الشريفه و يسّرلي العود الي الحرمين سبيلا سهلة و ارزقني العفو و العافية في الدنيا و الآخرة . »

و بعد از آن براي فراق و فوت بركات آن مواضع شريفه متبركه كه متألم و مُتحزن بوده از ديده غم ديده و سينه بي كينه قطرات غبرات ( 1 ) و زفرات ( 2 ) بلا تكلّفات ظاهر و متبادر سازد و چيزي از خاك آن حرم محترم و يا چيزي كه از خاك آن حرم ساخته باشند همراه خود از آنجا بيرون نكند بلكه براي هديّه از آنجا چيزي بگيرد كه خاطري به آن خوش شود همچو تمر و آب چاه هاي متبركه كه ذكرش خواهد آمد .

ديگر در وقت بيرون شدن آنچه ميسّر شود به اهل آن بلده مباركه تصدق كند و نيّت ملازمت تقوي ( 3 ) و استعداد لقاءالله و رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در دل مُحكم سازد و دل خود را از داعيه مفارقت و ذنوب و مُباشرت آن به كلّي پردازد كه نكس ( 4 ) اشدّ و اصعب از مرض است و بعد از پاك شدن ، خود در اين نجاست آلودن ، كمال قباحت و غايت شناعت است و بعد از آن بايد كه خود را دائماً به وفاي اين عهد راسخ و ثابت دارد و از نكث و نقض آن حذر كلي نمايد تا خوّان اثيم ( 5 ) و ناكث ( 6 ) لئيم نباشد و از روي خوف و رجا تأمل در آيت كريمه « فَمَنْ نَكَثَ فَإنَّما يَنْكُثُ عَلي نَفْسِه وَمَن أوْفي بِمَا عَاهَدَ عَلِيْهُ اللهَ فَسَيُؤْتِيْهِ أجْراً عظيماً » ( 7 ) نمايد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غبرات : گرد .

2 ـ زفرات ـ زفرة : بانگ كردن .

3 ـ م : نكس .

4 ـ نكس : بازگشت كردن مرض .

5 ـ اثيم : گنهكار و دروغگو .

6 ـ ناكث : عهدشكن ، پيمان شكن .

7 ـ سوره الفتح آيه 10


126



125


 


126


باب دوم

 

فصل سوم

 

در فضل مسجد نبوي و در روضه و منبر

 

اما فضل مسجد :

كما قال الله تعالي : « لا تَقُمْ فِيْهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَي التَّقْوي مِنْ أوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أنْ تَقُومَ فِيْهِ فِيْهِ رِجالٌ يُحِبُّوْنَ أنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللهُ يُحِبُّ المُطَّهرِّيْن ( 1 ) »

مي فرمايد : هر آينه آن مسجدي كه اساس او بر تقوي است [ 37 ـ ب ] از اول روز [ يعني ايام قدوم آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ به مدينه ] سزاوارتر است به آنكه قيام نمايي تو در آن و نمازگزاري : در آنجا مردانند كه دوست مي دارند پاكي را در آيت و حال آنكه الله تعالي دوست مي دارد پاكان را .

احاديث متعدده دلالت مي كند بر آنكه مراد از اين مسجد مذكور در آيه مذكوره ، مسجد مدينه نبوي است از آن جمله يكي حديث ابي سعيد خدري است ـ رضي الله عنه ـ در صحيح مسلم كه از رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ پرسيدم از اين واقعه فرمود كه مراد اين مسجد شماست كه در مدينه است و آنكه رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ نزد نزول اين آيت به اهل قبا فرمود : خداي بر شما ثنا ( 2 ) گفت الي آخر الحديث ، منافاتي ندارد به آنكه مراد مسجد مدينه باشد زيرا كه ايشان نيز در مسجد مدينه مي بودند الاّ آنكه قوله تعالي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 سوره توبه ، آيه 108

2 ـ م : ندارد .


127


« من اول يوم » در آيه مذكوره ظاهر در مسجد قباست زيرا كه اول مسجدي كه عند قدوم مدينه بنا شده اوست مگر آنكه گوييم معني آيه آن است كه هر آينه مسجدي كه اساس او بر تقوي است از اول روز تأسيس و نظر به اين معني هر دو مسجد شريف مصداق « لمسجد اُسِّسَ عَلَي التقوي » ( 1 ) مي افتد و جمع مي شود ميان احاديثي كه به حسب ظاهر مُتعارض اند چه بعضي صريح است در آنكه مراد مسجد مدينه است و بعضي در آنكه مراد مسجد قباست ـ والله اعلم ـ و در صحيحين است كه « لا تشدّ الرحال الا الي ثلاثه مساجد ، مسجدي والمسجدالحرام والمسجد الاقصي » ( 2 ) يعني باربسته نمي شود براي زيارت و تبرك جستن الاّ به جانب سه مسجد يكي مسجد من ديگري مسجدالحرام ديگر مسجد اقصي و همين مضمون را مسلم به لفظ ديگر و امام احمد و ابن حبَّان و طبراني و بزار ( 3 ) به اندك اختلافي در لفظ حديث روايت كرده اند و در روايتي نيز آنكه بهترين جايهايي كه به سوي او رحلت كنند اين مسجد من و بيت العتيق يعني كعبه است بي ذكر [ 38 ـ آ ] مسجد اقصي و در صحيحين است كه يك نماز در اين مسجد من بهتر از هزار نماز است در غير آن از مساجد مگر مسجدالحرام زيرا كه من آخر پيغامبرانم و مسجد من آخر مساجد انبياست ـ صلوات الله و سلامه عليهم . پس نظر به اين حديث يك نماز در اين مسجد شريف بهتر از هزار نماز باشد در مسجد اقصي زيرا كه در استثنا داخل نيست .

چنين استنباط كرده است صاحب قاموس به تعبيّت ابو سليمان داود شاذلي ـ رحمهاالله . و صريح است در اين معني حديث ارقم ـ رضي الله عنه ـ كه گفت آمدم به نزد رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ كه وداع كنم به داعيه خروج به سوي بيت المقدس . گفت : تو را چه بر اين مي دارد مگر تجارتي در خاطر داري . گفتم : ني مي خواهم كه در آنجا نمازگزارم . گفت كه يك نماز در اينجا بهتر از هزار نماز در آنجاست و طبراني از ثقات روايت كرده كه نمازي در بيت المقدس همچو هزار نماز است در ساير مساجد غير مسجدالحرام و مسجد نبوي به قرينه احاديث گذشته . پس نظر به اين حديث ، نمازي در مسجد مدينه بهتر از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره توبه ، آيه 108 .

2 ـ عامّه و خاصّه در باره اين روايت بحث كرده اند . ر . ك به پخش اضافات .

3 ـ ل : بزاز .


128


هزار نماز در مساجد ديگر باشد و در استثنا يعني قوله ( 1 ) ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ الاّ المسجدالحرام گفته كه احتمال دارد كه نماز در مسجدالحرام مساوي باشد ( 2 ) به نماز در مسجد مدينه و يا مفضول بود و يا افضل . ابن بطال ( 3 ) ترجيح اول كرده و گفته كه نقض و زيادت معلوم نمي شود الاّ به دليل و ظاهرش مساوات است و از امام مالك اختيار ثاني مروي است و مؤيد قول ثالث آنچه مروي است از ابن زبير ـ رضي الله عنهما ـ موقوفاً و مرفوعاً كه نمازي در مسجدالحرام بهتر از صد نماز است در مسجد مدينه و ابن حزم گفته كه زبير از عمر روايت كرده به سند روشنتر از آفتاب با وجود عدم مخالفت صحابه ـ رضي الله عنهم ـ پس همچو اجماع باشد از ايشان [ 38 ـ ب ] طبراني و بزاز از ابودردا ـ رضي الله عنه ـ روايت كرده اند كه نمازي در مسجدالحرام برابر است به صد هزار نماز و نماز در مسجد من مساوي است به هزار نماز و نمازي در بيت المقدس به پانصد نماز و اين روايت موضّح و مبيّن است آن را كه مراد تفضيل مسجدالحرام است بر ساير مساجد . ليكن خدشه اي ديگر است كه از اينجا معلوم مي شود كه زيادتي مسجد مدينه از بيت المقدس پانصد درجه است نه هزار ، چنان كه گذشت ، پس دفع اين خدشه با حد و جهين است يا مي گوييم مفهوم عدد حجت نيست پس اين حديث نفي زيادت نمي كند و يا مي گوييم كه در صحيحين و غيرهما آمده كه نمازي در مسجد مدينه به هزار نماز جايي ديگر است و اين زيادتي است كه نمي داند مقدار آن را مگر خداي تعالي و در روايت صحيحين مقدم است بر غيرش ، و اما دفع آنكه گذشت كه نمازي در بيت المقدس به هزار نماز جايي ديگر برابر است ، آن است كه اول چنان وحي شده بود كه فرمود : ثانياً در مخير شد به زيادتي همچنان كه در دفع تعارض مانند اين مواضع گفته اند مذهب شافعيه . چنان كه امام نووي گفته ، آن است كه مضاعفه ثواب شامل فرض و نفل ( 4 ) است به خلاف طحاوي از حنفيه و غيره از مالكيه كه تضاعف ثواب مخصوص است بر فرض به دليل قول رسول ـ صلي الله

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ل : بزاز .

2 ـ م : ندارد .

3 ـ ل ، د : ابن ابطال .

4 ـ نفل : عبادت مستحبي .


129


عليه وآله وسلم ـ افضل نماز مرد آن است كه در خانه اي ادا كرده شود مگر نماز فرض و شافعيّه از اين حديث جواب گفته اند كه نفل با وجود آنكه در مسجد ثوابش مضاعف است ليكن مفضول است و بسيار است كه مفضول را مزيتي مي باشد بر فاضل و مزيّت فاضل از حج است از مزيّت مفضول و تضعيف مذكور را مآلش راجع به ثواب است نه آنكه او مجزا باشد از آنچه در ذمت است از قضاها به اجماع علما و نيز اين ضعف با قطع نظر است از آنچه حاصل مي شود [ 39 ـ آ ] از ثواب جماعت و فضيلت نماز به مسواك و از آنچه موعود است كه يك حسنه را ده حسنه جزاست و نيز تضعيف مخصوص نيست به نماز بلكه عام است در جميع حسنات چنان كه در مكه تصريح كرده اند و مخصوص نيست به همان موضعي كه مسجد بوده در زمان رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ چنان كه امام نووي گفته بلكه عام و شامل است همه بقاع مدينه را و شاهد اين است آنچه مروي شده از آن حضرت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ كه اگر كشيده شود اين مسجد تا صنعا مسجد من است و صنعا شهري است از شهرهاي يمن و در اين مضمون اخبار و آثار كثيره وارد است و شيخ تقي الدّين ابن تيميه ( 1 ) گفته كه كلام متقدمين نيز بر اين دلالت مي كند و عمرو عثمان هر يك چيزي در مسجد نبوي افزودند هيچ كس بر ايشان انكار نكرد و صف اوّل كه مقام امامت ايشان بود در زيادتي مسجد بود و اين اعظم دليل است بر آنكه زيادتي داخل است در اصل نه خارج ـ والله اعلم بالصّواب .

امام احمد و طبراني به رجال ثقات از انس بن مالك روايت نموده اند كه كسي كه در مسجد من چهل نماز بگزارد و از او نمازي فوت نشود مكتوب مي شود براي او براتي از ريا و براتي از عذاب و بري مي شود از نفاق . و ابن حبَّان در صحيح خود از ابوهريره روايت كرده كه از آن زمان كه يكي از شما از خانه خود بيرون مي شود به سوي مسجد من ، پس كسي است كه حسنه او مكتوب مي شود و كسي است كه خطيه او محطوط ( 2 ) مي گردد و يحيي از سهل بن سعد ـ رضي الله عنه ـ روايت كرده كسي كه داخل مي شود به اين مسجد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن تيميه : متكلّم و فقيه متصلّب حنبلي ( 661 ـ 728 هـ . ق ) با آراء خاصّي كه چند قرن بعد سرچشمه پيدايش وهابيّت شد .

2 ـ محطوط : گم كرده شده .


130


و حال آنكه او تعليم خير مي كند و يا تعليم خير مي دهد به منزله مجاهد في سبيل الله است و كسي كه داخل مي شود از براي غير مذكور همچو كسي است كه مي بيند چيزهايي را كه خوشش مي آيد و دلش را [ 39 ـ ب ] مي ربايد و حال آنكه آن چيزها از آن غير اوست و او را از آن هيچ بهره نيست و در اين معني احاديث بسيار وارد است و هم يحيي روايت نموده كه رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ فرمود كه خيال نمي كنم و گمان نمي برم الاّ آنكه هر مردي را از شما مسجدي است در خانه خود ، گفتند آري يا رسول الله گفت : والله كه اگر در خانه خود نماز مي گزاريد هر آينه ترك مسجد پيغامبر خود مي كنيد ( 1 ) و اگر ترك مسجد پيغامبر خود مي كنيد ( 2 ) هر آينه ترك سنت پيغامبر خود مي كنيد ( 3 ) و اگر ترك سنّت او مي كنيد ( 4 ) گمراه مي شويد و غير مذكور در فضل مسجد نبوي احاديث ديگر هست .

فضل روضه و منبر

در صحيحين از عبدالله بن زيد مروي است كه ما بين خانه و منبر من روضه اي است از رياض جنّت و بخاري در روايتي زياده آورده كه منبر من بر حوض من است و نيز در صحيحين است كه ما بين قبر و منبر من روضه اي است از رياض جنّت و در اين مضمون احاديث بسيار وارد است در بعضي « مابين قبري و منبري » و در بعضي ديگر « مابين بيتي و منبري » و در بعضي ديگر « ما بين بيتي الي منبري » از مجموع مراد يك چيز است و در معني هيچ اختلافي نيست زيرا كه قبر شريف در خانه آن حضرت است ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و امام احمد به رجال صحيح روايت كرده كه منبر من بر ترعه اي است از ترعه هاي جنت . مراد به ترعه يا در است يا روضه است بر بالاي جايي مرتفع يا درجه .

طبراني روايت كرده كه پايه هاي منبر ( 5 ) من در جنّت است ( 6 ) يعني ثابت و پاي بر جاي است در بهشت و از ابوسعيد خدري ـ رضي الله عنه ـ مروي است كه رسول ـ صلي الله عليه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ل : مي كند .

2 ـ ل و د : مي كند .

3 ـ ل و د : مي كند .

4 ـ ل و د : مي كند .

5 ـ ل و م : منبر من روايت .

6 ـ م : ندارد .


131


وآله وسلم ـ شنيدم كه مي گفت و حال آنكه بر بالاي منبر ايستاده بود كه من در اين اوان ( 1 ) بر عُقر ( 2 ) حوض خود ايستاده ام و نيز مروي شده كه يكي از طرفين منبر شريف بر عُقر حوض است الآن . پس كسي كه سوگند دروغ خورد و نزد منبر مي خواسته باشد كه حق مرد مسلماني را به آن سوگند [ 40 ـ ب ] ، دروغ قطع كند بايد كه آماده سازد منزل خود را از آتش . و عقر حوض مفسر شده است از موضعي كه آب از آنجا مي ريزد به حوض ، و نسائي به رجال ثقات روايت كرده كه كسي كه سوگند دروغ خورد نزد اين منبر من و مي خواسته باشد كه به آز استحلال كند مال مسلمي را ، لعنت خداي و ملائكه و جميع آدميان بر وي باد و خداي قبول نكند از وي صرف و عدل را يعني فريضه و نافله را يا توبه و فديه را . و طبراني روايت كرده كه ميان حجره من و مصلاّي من روضه اي است از رياض جنّت و در روايتي ميان خانه و مصلاي من و در روايتي ميان منبر و مصلاي من روضه اي است از رياض جنت .

قولي است كه مراد به مصلاّ جاي نماز كردن آن حضرت است از مسجد نبوي و قولي آنكه مراد مصلاّي عيد است و مؤيد اين است آنچه بعضي از روات اين حديث گفته كه شنيدم از غير واحد . يعني جماعتي كثيره كه چون سعد بن وقاص اين حديث را استماع نمود هر دو خانه خود را در مابين مسجد و مصلاّ بنا فرمود و نيز مؤيد اين است آنچه روايت نموده جناح نجار ، كه بيرون شدم با عايشه دختر سعد بن وقاص به سوي مكه و عايشه گفت كه منزل خود را بنا كن گفتم به او كه در بلاط بنا كنم . گفت : تمسك كن به بلاط كه شنيدم پدر خود را كه گفت كه شنيدم رسول را ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ كه مي گفت ميان اين مسجد من و مصلاّي من روضه اي است از رياض جنّت .

صاحب تاريخ گفته :

« بلاط آن امري ممتد است از مسجد تا مصلاّ چنان كه زيادتي تفصيلش خواهد آمد . »

و گفته كه مؤيد ( 3 ) آن است كه جميع مسجد نبوي روضه است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ل : آن .

2 ـ عُقر : دنباله حوض يا جاي آب خوردن ستور از حوض ج : اعقار . كنايه از داخل خانه .

3 ـ م : اين مؤيد .


132


در زوايد مسند به رجال صحيح از عبدالله بن زيد ـ رضي الله عنه ـ مروي شده كه ميان اين خانه ها يعني خانه رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ تا منبر شريف روضه اي است از رياض جنّت و منبر شريف [ 40 ـ ب ] بر ترعه اي است از ترعه هاي جنّت .

و صاحب تاريخ مي گويد كه :

« حاصل و مفاد اين حديث نسبت به منبر شريف آن است كه منبر شريف بعينه معاد مي شود روز قيامت همچنان كه اعاده كرده مي شود جمع خلايق و مي باشد به جاي خود از اين مسجد شريف نبوي به ناحيه اي از جنّت نزد عُقر حوض و در اين اخبار ترغيب و تحريض مالا كلام است بر عبادت كردن در آن محل شريف و دلالت است بر آنكه آن اعمالي كه در آن محل ادا مي يابد موجب ورود حوض است و شرب از آن . »

بعضي ديگر گفته اند كه منبري كه در دنيا بود بعينه فرداي قيامت بر حوض خواهد بود . اين منبر شريف ( 1 ) است .

ابن نجار بر اين قول اعتماد نموده و ابن عساكر گفته كه اين اظهر است و اكثر مردم بر اينند و بعضي ديگر گفته اند كه مراد آن است كه فرداي قيامت خداي تعالي يك منبري خواهد آفريد .

امّا آنچه در باب روضه شريفه وارد شده :

امام مالك ـ رحمة الله ـ بر ظاهرش حمل نموده و گفته كه او روضه اي است از رياض جنّت كه منقول مي شود به سوي جنّت و مثل ساير زمينها نيست كه فاني شود و جماعتي از علما موافقت كرده اند به امام مالك و قولي آنكه معني آن است كه عبادت در آنجا مؤدي است به جنّت با آنكه او همچو روضه اي است از جنّت در نزول رحمت و حصول سعادت به ملازمت عبادت در آن محل ، خصوصاً در عهد حضرت رسالت ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و تأييد اين مي كند آنكه مُقرّر شده است در شرع كه اخبار به بركت بقاع و اماكن مُتبرّكه را فايده نيست غير از آنكه تعمير آن كرده شود به طاعات . ليكن بر ضمير منير پوشيده نيست كه بر اين تقدير هيچ اختصاصي نيست حكم مذكور را به آن بقعه شريفه زيرا كه عبادت در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ل و د : اين منبر شريف است ندارد .


133


هر جا كه واقع شود موجب دُخول جنّت مي شود چنان كه « من قال لا اله الا الله دخل الجنة » و غيره .

از احاديثي كه در فضايل اعمال وارد شده غير مقيد به موطني مخصوص و محلّي معيّن اين احاديث شريفه مسوق شده از براي بيان مزيد شرف ( 1 ) آن بقعه بر غيرش از اماكن . پس او [ 41 ـ آ ] الآن از جنّت است همچو حجرالاسود و باز روضه اي خواهد شد از جنّت و مُستوجب روضه اي خواهد شد عاملش از جنّت و در اينجا شبهي است به حضرت خليل ـ عليه الصلوة والسلام ـ در آنكه او مخصوص شد به حجر جنّت و فرزند بزرگوارش اختصاص يافت به انعام روضه اي از جنّت و از براي آنكه حديث شريف را بر ظاهرش حمل كرده اند استدلال كرده اند بر افضليّت مدينه به ضميمه حديث « لقاب قوس احدكم في الجنة خير من الدّنيا و مافيها ( 2 ) . »

حدود روضه شريف : روضه شريفه يا مُسامت ( 3 ) حايط حجره منيفه است از جهت قبله و شمال و لايزال كوتاه مي شود در جهت عرض تا منبر شريف و مُنتهي مي شود بر آن قريب به هيئت مثلث و مسامت مستولي است و بر اين تقدير داخل مي شود و بعضي مواضعي كه مسامت شمال حجره شريفه است اگر چه مسامت منبر نيست و آنچه مسامت طرف قبلي منبر است اگر چه مسامت حجره شريفه نباشد زيرا كه منبر اندكي در جهت قبله متقدم است از محاذات ( 4 ) ديوار قبلي حجره شريفه پس مجموع بر هيئت مربع مي شود چنان كه رواق مصلاي شريف و در رواق ما بعد آن كه مسقف مقدم مسجد شريف بوده در زمان آن سرور ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ عبارت از مجموع روضه مي شود . لكن بر تقدير احتمال اول آن مقداري از منبر كه از محل اصلي پيشتر شده و مصلاّي شريف به تمام يا مقدم او خارج روضه شريفه مي شود زيرا كه نه محاذي منبر است و نه مقابل حجره شريفه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ م : شريف .

2 ـ وفاء الوفاء : ج 2 ، ص 433 . اشاره به قاب قوسين سوره نجم ، آيه 9 .

3 ـ مُسامتِ : مقابل ، رو به رو .

4 ـ محاذات : رو به رو .


134


و اين احتمال مردود است به جهت خروج مصلاّي شريف كه محل سجود جبهه ( 1 ) مبارك است و هيچ كس قائل نشده به خروج چيزي از مصلاّي شريف از روضه منيف .

ذرع ما بين قبر شريف و منبر منيف پنجاه و چهار گز و سُدس است . ظاهراً كه اين مبني است بر ادخال جدار حجره شريفه كه عرضش پنجاه ذراع و سُدس است و بعضي گفته اند كه پنجاه و سه گز و يك شبر ( 2 ) است ـ والله اعلم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ل : جبه .

2 ـ شبر : وجب .


135


باب سوم

در اخبار سُكّان مدينه از قديم تا زمان [ 41 ـ ب ] حلول قدوم شريف رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم .

اين باب مشتمل است بر سه فصل :

 


136


 


137


 

 

فصل اول

در سكّان مدينه بعد از توفان نوح ـ عليه الصلوات والسلام ـ و سكناي يهود و بعد از آن انصار اخيار و بيان نسب ايشان و كيفيّت غلبه ايشان بر يهود و آنچه اتفاق افتاده با تُبع ( 1 )

كلبي از ابن عباس اسناد نموده كه مردم در وقت خروج از سفينه به طرف بابل نزول نمودند و در آن زمان هشتاد تن بودند پس مُسما شد آن موضع به سوق ثمانين و بعد از آن مكث كردند در آن محل تا كه بسيار شدند و نمرود ملك ايشان گشت ( 2 ) و چون كافر شدند اختلاف زبان در ميان ايشان پيدا شد پس مُتفرق شد زبان ايشان به هفتاد و دو زبان و حق ـ سبحانه ـ از اين ميان تفهيم زبان عربي كرد به عماليق و طسم پسران لاوذ ( 3 ) بن سام و عاد و عبيل پسران عوص بن ارم بن سام و ثمود ( 4 ) و جديس پسران جائق ( 5 ) بن ارم بن سام و قنطور بن عابر بن شالخ بن ارفخشد بن سام پس عبيل و يثرب بن عبيل به زمين يثرب نزول كردند و بعد از آن مُخرج شدند از آنجا و به جُحفه نزول كردند پس سيلي آمد در آنجا ايشان را اجحاف كرد يعني اخذ كرد و رمي نمود و لهذا مُسمّا شد آن زمين به جحفه و قولي آنكه اول كسي كه ساكن زمين مدينه شد يثرب بن قائنه ( 6 ) بن مهلاييل بن ارْم بن عبيل بن عوص بن ارم بن سام بن نوح ـ عليه السلام ـ بود و قولي آنكه اول كسي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تُبع : ج تابع . پيروان .

2 ـ ل : كشت .

3 ـ م : لود .

4 ـ م : ثموده .

5 ـ م : خالق .

6 ـ م : قاينه ، ل : فاينه .


138


كه در زمين مدينه عمارت خانه و حصن نمود و زراعت كرد و نهال نشانيد عماليق پسران عملاق بن ارفخشد بن سام بودند و ايشان گرفتند ما بين ( 1 ) بحرين و عمان و حجاز را تا شام ومصر واز ايشان است جبابره وفراعنه وملك ايشان درملك حجاز ارقم بود و در مدينه بنوهف ( 2 ) و بنو مطرويل و در مكه مشرّفه ( 3 ) جرهم و در يمامه قنطور وطسم و جُديس ( 4 ) .

از زيد بن اسلم مروي است كه كفتاري را با بچّه هاي او ديده اند كه در سوراخ [ 42 ـ آ ] چشم مردي خانه كرده بود و نيز از او مروي است كه چهارصد سال مي گذشت و جنازه اي در ميان ايشان مسموع نمي شد .

ابوالمنذر از دو مرد ثقه روايت كرده است كه گفته اند :

« بر رسيده است كه موسي ـ عليه السلام ـ در آن هنگام كه حج نمود جماعتي از بني اسرائيل با او حج كردند در وقت بازگشت به مدينه با سكينه رسيدند ، موضع مدينه را ديدند به صفت بلد پيغامبري كه صفت او را در تورات مي يافتند به عنوان آنكه از خاتم الانبياست ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ پس طايفه اي از ايشان به عهد و پيمان در آنجا نزول كردند در سوق بني قينقاع بعد از آن به ايشان جماعتي از عرب پيوست و ملحق شد و ايشان كسي بودند كه در مدينه ساكن شده بودند و اين نيز مذكور است كه قومي از عمالقه پيش از ايشان ساكن شده بوده اند . »

ابن شبّه ( 5 ) به سندي كه بد نيست روايت كرده از جابر ـ رضي الله عنه ـ مرفوعاً كه موسي و هارون ـ عليهما السّلام ـ به حج اقبال نمودند و چون به مدينه مرور فرمودند از يهود ترسيده پنهان شدند و به اُحد بيرون رفتند ، هارون را ـ عليه السّلام ـ موت دريافت ، پس موسي ـ عليه السّلام ـ براي او قبر و لحد كند و گفت : اي برادر تو مي ميري . پس هارون برخاست و به لحد خويش درآمد و آنگاه روح پاكش مقبوض گشت . پس موسي ـ عليه السلام ـ بر وي خاك پاشيد و دفن نمود . اين قصه دالّ است بر بودن يهود در مدينه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ م : ما .

2 ـ ل : بنواهف .

3 ـ ل : ندارد .

4 ـ هر سه نسخه : جدسين .

5 ـ ل : ابن شيبه .


139


در زمان موسي ـ عليه السّلام ـ [ است ] و خواهد آمد در اسماي بقاع ، ذكر وجود قبري به حما كه مكتوب است بر وي « انا رسول ، رسول الله سليمان بن داوود ـ عليهماالسلام ـ الي اهل يثرب » و در روايتي « رسول رسول الله عيسي بن مريم الي اهل قري عرينه » . و ابن زباله از پيران اهل مدينه روايت كرده كه گفته اند كه ساكن مدينه در زمان گذشته صعل ( 1 ) و فالج ( 2 ) بودند ، داوود ـ عليه السلام ـ ايشان را غزا كرد واز ايشان صدهزار دختراسير گرفت [ 42 ـ ب ] و گفته اند كه خداي تعالي بر ايشان كرم را مسلط ساخت تا هلاك شدند و قبور ايشان اين است كه در كوه و دشت است به ناحيه جُرف .

زني از ايشان باقي مانده بود معروف به زهره كه ساكن مدينه بود از مردي كرايه كرد كه به جايي بيرون رود ، چون نزديك رسيد كه سوار شود كرم او را فرو گرفت پس با او گفتند كه ما مي بينيم كه كرم تو را فرو مي گيرد گفت به همين كرم قوم من هلاك شدند و بعد از آن گفت كه « ربّ جسَد مصون و مال مدفون بين زهره و رانون » و بعد از آن كرم آن زن را كشت .

گفته اند : قومي بودند كه ايشان را بنوهف و بنومطر و بنوالازرق مي گفتند در ما بين مخيض تا غراب الصّايله تا قصّاصبن تا طرف احد پس اين آثار ايشان است در آنجا و از عروة بن الزبير مروي است كه عماليق منتشر شده بودند در بلاد و ساكن شده بودند در مكّه و مدينه و جميع حجاز ، پس استكبار كردند و از حد تجاوز نمودند و در آن هنگام كه خداي تعالي موسي را ـ عليه السلام ـ بر فرعون لعين نصرت داد و شام را پاكوب لشكر او گردانيد و مفسدان آن ديار را هلاك ساخت ، لشكري از بني اسرائيل به سوي مدينه تعيين فرمود و امر نمود كه هيچ بالغي را زنده نگذارند . پس لشكر بني اسرائيل به مدينه رسيدند و خداي تعالي ايشان را نصرت داد و ايشان آن قوم مُتمرد را هلاك ساختند و پسر ملك ايشان ارقم را كه به غايت صاحب جمال بود اسير كردند و گفتند كه او را زنده نگاه مي داريم تا به موسي ـ عليه السّلام ـ برسيم ببينيم ( 3 ) كه رأي شريفش در حق او چيست ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صعل : باريك گردن و كوچك سر .

2 ـ فالج : از فَلَجْ .

3 ـ م : ندارد .


140


پس او را گرفته متوجه خدمت حضرت موسي شدند و آن حضرت پيش از قدوم ايشان به جوار حق ـ سبحانه تعالي ـ واصل شده بود . چون ايشان نزديك رسيدند مردم به ايشان تلقي نمودند و احوال ايشان پرسيدند و ايشان احوال خود را بيان نمودند . پس بني اسرائيل گفتند كه شما معصيت كرده ايد كه خلاف پيغمبر خود نموده ايد [ 43 ـ آ ] و به ميان ما نياييد و به شهر ما ندارييد و گفتند اگر چه از اين بلاد ممنوع شديد اما آن بلدي كه از آنجا برآمده ايد هيچ جايي بهتر از آن نيست و در آن زمان حجاز اشرف بلاد و اطهر آن بود از حيثيّت آب و علف ( 1 ) .

پس از اين قصّه معلوم شد كه اول سكناي يهود اين بود بعد از عماليق و جميع يهود در زهره ساكن بودند ميان حرّه و سافله در پهلوي قفّ و اموال ايشان در سافله بود و جمهور ايشان در يثرب نزول كرده بودند در مجتمع سيلها در پهلوي زغابه و از محمد بن كعب قرظي مروي است كه قريظه و برادران ايشان بني هدل و عمرو پسران صريح و نضير بن النحام بن الخزرج بن الصريح از ذريت هارون ـ عليه السّلام ـ بيرون آمده اند در مذينب ( 2 ) و در مهزور نزول كرده اند .

از ابوهريره مروي است كه گفته است كه به من رسيده كه در آن هنگام كه بني اسرائيل را رسيد آنچه رسيد از بخت النصر متفرق شدند و ايشان حال آنكه در تورات و صف و نِعَت محمد را ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ مي يافتند و مي دانستند آن را كه ظُهور شريف او در ديهي از ديه هاي عرينه كه خرماستان باشد خواهد بود چون از شام بيرون شدند در ميان شام و يمن به هر ديهي كه مي رسيدند ملاحظه مي كردند و نظر مي نمودند كه وصف و نعت يثرب را دارد يا ني تا نزول كنند در آنجا به اميد لقاي شريف و دريافت مجلس منيف حضرت سيّدالمرسلين ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ تا آنكه نزول كردند جماعتي از فرزندان هارون نبي ـ عليه السلام ـ كه حاملان تورات بودند به يثرب . پس بعد از آن ايشان به رحمت حق واصل شدند و به محمّد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ايمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ل : ندارد .

2 ـ م : مذينت .


141


داشتند كه او خواهد مبعوث شد و فرزندان خود را ترغيب و تحريض مي نمودند به اتباع آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پس دريافت از ذريّت ايشان محمّد را ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ طايفه اي و كافر شدند [ 43 ـ ب ] و حال آنكه مي دانستند و مي شناختند آن حضرت را ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و اين كُفر ايشان از براي حسد شوم ايشان بود بر انصار اخيار ـ رضي الله عنهم ـ كه چرا پيش از ما به شرف اسلام مُشرف شدند .

مجمل اخبار انصار اخيار آنكه اصل ايشان كه اوس و خزرج است بعد از يهود به مدينه آمدند و در آنجا مُتفرق شدند در بالا و پايان مدينه و بعضي از ايشان در قراي يهود با يهود ساكن شدند و بعضي ديگر تنها در جايي علي حده مُتوطن شدند ، ليكن رياست و سروري ، يهود را بود و اوس و خزرج مدتي در آنجا بودند و از يهود عهد و پيمان خواستند كه به سبب آن ايمن شوند از شر غير و مُدّت مديد حال ايشان بر اين منوال بود تا كه قوت و شوكت و اموال و املاك ايشان بسيار شد پس قريظه و نضير كه يهود بودند رسيدند و قطع عهد و پيمان خود كردند و ملك يهود فطيون ( 1 ) را كه بكارت دختران اوس و خزرج اولا او ازاله مي كرد و آن گاه به شوهرانشان مي گذاشت . شخصي مالك نام ازايشان كه خواهر خود را به شوهر داده بود اين دنائت را نمي خواست پنهاني به صورت زني درآمد و كشت او را و بعد از آن به ميان قوم خود درآمد و ايشان به ملك شام كه از قوم ايشان بود كسي فرستادند و از تغلّب و تسلّط يهود شكايت كردند و او ابوجبيله نام شخصي را به جمع كثير به سر يهود فرستاد و ايشان آمدند و اكابر يهود را قتل كردند و بعد از آن عزت و شوكت از آن اوس و خزرج شد و قولي آنكه مالك مذكور نزد تُبّع اخير كه اسمش كرب بن حسّان بن اسعد الحميري است رفت براي شكايت چون به او رسيد و عرض حال خود كرد او سوگند خورد كه به هيچ زني نزديك نشود و خوشبويي استعمال نكند و شراب نخورد تا به مدينه نيايد و يهود را اذلال ( 2 ) نكند . پس به مدينه آمد و به اُحد نزول نمود و يهود را پيش خود طلبيد و از ايشان سيصد [ 44 ـ آ ] تن را به عذاب كشت و اراده تخريب مدينه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در نسخه : فطيورْ ، اساس متن عربي ج1 ص 164 و معجم البلدان ج5 ص 101 تصحيح شد .

2 ـ ل : ازاله .


142


كرد . شخصي از يهود كه دويست و پنجاه سال عمر يافته بود پيش آمد و گفت : اي ملك كار تو بزرگتر از آن است كه به اندك چيز غضب بر تو راه يابد و به درستي كه تو نمي تواني كه مدينه را خراب سازي زيرا كه او محل هجرت پيغامبري است از نسل اسماعيل ـ عليه السلام ـ كه از كعبه خواهد برآمد پس تبع ترك آن داعيه نموده آن يهودي را با يهود ديگر گرفته به جانب مكه آمد و خانه كعبه را جامه نو پوشانيد و به آن دو يهودي به جانب يمن رجوع نمود و به دين ايشان درآمد .

در خبر است كه خانه ابو ايّوب انصاري ـ رضي الله عنه ـ كه ذكرش خواهد آمد بناي تبع اول است كه نامش تبان ( 1 ) أسعد بن كلكيكرب است و گفته اند كه او به مدينه مرور كرد و به او چهار صد كس از علما همراه بودند و علما با همديگر عهد كردند كه از مدينه بيرون نشوند . تبع سبب آن از ايشان پرسيد ، ايشان گفتند كه ما در كتاب خود مي يابيم كه اين محل هجرت پيغمبري است كه نام شريفش محمّد ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ است پس ما در آنجا اقامت مي كنيم به اميد آنكه آن حضرت را دريابيم . پس تبع براي هر يك از ايشان خانه اي بنا كرد و هر يك را جاريه اي به زني داد و مال بسيار به ايشان بخشيد و نامه اي كه مُتضمّن اسلام او بود نوشت و پيش ايشان گذاشت و ختم نمود و فرمود كه اگر پيغامبر را دريابند يا فرزندان ايشان دريابند نامه را به آن حضرت رسانند و از آن نامه است اين دو بيت :

شهدت علي احمد انّه * * * رسول من الله باري النَّسَم

فلو مدَّ عمري الي عمره * * * لكنت وزيراً له وابن عم

و خانه اي براي آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بنا كرد كه هر گاه به مدينه قدوم شريف ارزاني دارند در آن خانه نزول فرمايد . گفته اند كه خانه ابوايّوب همان خانه است و ابو ايّوب ـ رضي الله ـ از فرزند همان عالم است كه نامه نزد او بود و انصار فرزندان علماي ديگرند و گفته اند كه نامه نزد ابو ايّوب بود و در وقت قدوم به نظر شريف [ 44 ـ ب ] آن حضرت رسيد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ م : بيان ، ل : تبان بن سعد .


143


 

 

فصل دوم

 

در بيان منازل اوس و خزرج و جنگهاي مابين آنان ( 1 )

 

گفته اند كه اوس و خزرج مدت مديد در غايت موافقت و اتحاد بودند آخر در ميان ايشان خلاف شد و منازعت و مشاجرت ايشان منجر به حروب و قتال بسيار گشت آخر جنگهاي ايشان حرب يوم البُعاث ( 2 ) است كه قبل از هجرت به پنج سال وقوع يافته بنا بر قول اصّح و در اين جنگ غير ابن ابيّ جميع سرداران اوس و خزرج كشته شدند و اين سبب هدايت ايشان شد و لهذا ، عايشه گفته است كه روز بعاث روزي است كه خداي تعالي مقدمه فتح و نصرت رسول خود كرده به دخول انصار در زمره مسلمين .

اهل سير گفته اند كه سيّد اوس و خزرج در روز قدوم حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ابن ابيّ ، بود و قبل از آن و بعد از آن اين دو قبيله در تبعيت يك كس هرگز جمع نشده بودند و مردي ديگر از اوس اعني ، ابوعامر ( 3 ) فاسق كه ترهب ( 4 ) نموده ( 5 ) و منتظر قدوم شريف مي بود هر دو به شرف و رياست ( 6 ) اغترار ( 7 ) نموده به شقاوت ابدي درمانده ساكن وادي ضلال شدند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در ترجمه ندارد ، از متن عربي گرفته شد . ص 151 .

2 ـ يوم بُعاث : روز جنگ اوس و خزرج .

3 ـ ابو عامر پدر حنظله ، غسيل الملائكه است ، عربي ، ص 158 .

4 ـ ترهب : وعده بد كردن و ترسانيدن .

5 ـ م : كرده .

6 ـ ل و م : دياست .

7 ـ اغترار : فريفته گرديدن . م : اعتزار .


144


 

 

فصل سوم ( 1 )

در بيان تكريم و تشريف حق ـ سبحانه و تعالي ـ اوس و خزرج را به متابعت و مبايعت حضرت رسالت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در عقبه اولي و ثانيه و شمّه اي از احوال هجرت آن سرور ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از مكه به مدينه و نزول نمودن آن حضرت به قبا .

چون حق ـ سبحانه و تعالي ـ اراده اظهار دين رسول خود كرد ، رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ در موسمي كه ( 2 ) نفري از انصار را ملاقات كرد بيرون آمد و نفس شريفش را به قبايل عرب عرض نمود چنان كه عادت مُباركش بود در هر موسم حج ناگاه در نزد عقبه ، رهطي ( 3 ) و ( 4 ) از خزرج را ملاقات نمود و به ايشان گفت كه آيا شما از موالي يهوديد ؟ گفتند آري ! پس ايشان را به اسلام دعوت كرد چون ايشان از ديار يهود بودند و هر گاه كه ميان ايشان و يهود جنگ مي شد ، يهود مي گفتند كه هر آينه زود باشد كه نبيّ ما مبعوث شود [ 45 ـ آ ] و ما به همراهي او با شما مقاتله كنيم همچو عاد و ارم . چون رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ به ايشان سخن كرد بعضي از ايشان به بعضي ديگر گفتند كه اين همان نبيّ است كه يهود ؛ شما را از او مي ترسانيدند پس بايد كه يهود به شما پيش دستي نكنند به دريافت صحبت شريفش . پس ايشان اجابت دعوت كردند و گفتند كه ما ترك قوم خود كرديم بنابر آنكه هيچ قومي نيست كه عداوت و شرارت در ميان ايشان باشد چنان كه در ميان قوم ما . اگر خداي تعالي قوم ما را به بركت مجتمع سازد هيچ مردي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در متن ، فصل دوم .

2 ـ م : ندارد .

3 ـ رهط : مردان از سه يا هفت تا ده و يا كم از ده و يا از سه تا چهل بودن زنان .

4 ـ ل : عقبه منا رهطي .


145


عزيزتر از تو نخواهد بود و رجوع نمودند به مدينه چون به خانه هاي خود آمدند هيچ خانه اي نماند از خانه هاي ايشان الاّ آنكه در آنجا ذكر شريف آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بود و اين جماعت شش كس و در قولي هفت كس بودند . و در قولي دو كس از اوس بود و چون سال دوم شد در موسم حج دوازده تن از ايشان آمدند شش اول و شش ديگر هم از خزرج ، پس آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به ايشان بيعت فرموده ، مصعب بن عمير را با ايشان همراه كرد ( 1 ) تا تعليم دينِ اسلام ( 2 ) كند و قولي آنكه بعد از رفتن ايشان به مدينه به طلب ايشان مصعب و ابن ام مكتوم را فرستاد و مُصْعَب امامت مي كرد و قرآن تعليم مي كرد به ايشان و او اوّل كسي است كه به « مقري » مُسمّا شده و چون به مدينه آمدند به خانه اسعد بن زراره كه از آن شش تن اول است نزول نمودند و مسلمانان نزد ايشان جمع شدند .

چون سعد بن معاذ و اسيد بن حُضير كه هر دو سيد بني عبد ( 3 ) الاشهل بودند اين قصه را شنيدند ، سعد به اسيد گفت : روان شو به سوي اين دو مردي كه آمده اند ضُعفاي ما را سُفها سازند و زجر و نهي كن ايشان را پيش ( 4 ) از آنكه به دار ما آيند اسيد حربه خود را به دست گرفته روان شد چون اسعد ، اسيد را ديد [ 45 ـ ب ] به معصب گفت كه سيد قوم خود است اين كه به تو مي آيد ، راستي را در حضور او بگوي . اسيد آمد و بر سر ايشان ايستاده شد و دشنام مي داد و مي گفت كه شما را چه چيز به اينجا آورده كه ضُعفاي ما را سفاهت مي آموزيد ، دور شويد از اينجا اگر شما را به جان خود بايستي هست . مصعب به او گفت : آيا نمي نشيني تا بشنوي كه چه مي گوييم . اگر راضي شوي به آنچه مي گوييم قبول كن و اگر گفته ما را مكروه داري مكروه را از خود دور كن ، مصعب گفت : والله كه پيش از آنكه سخن كند در روي او نور اسلام را مُشاهده نموديم ، پس اسيد گفت : « ما احسن هذا و اجمله » يعني چه خوب و زيبا سخن گفتي ، بعد از آن پرسيد كه چه كار مي كنيد هر گاه كه به اين دين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ م : ساخت .

2 ـ ل : دين و اسلام .

3 ـ م : ندارد .

4 ـ د : كن پيش ايشان .


146


خواهيد كه درآييد ، مُصعب و ابن اُم مكتوم گفتند كه غسل كن و پاك شو و جامه پاك بپوش بعد از آن گواهي حق بده و بعد از آن نماز بگزار . پس اسيد فرموده ايشان را به جاي آورد و بعد از آن گفت كه در پس من مردي است كه اگر او تبعيت شما بكند هيچ كس از قوم او نخواهد تخلف كرد از او ، و من او را زود به شما مي فرستم چون به سوي سعد بن معاذ برگشت ديد كه او و قوم او در مجتمع ( 1 ) خود نشسته اند چون سعد در روي اسيد نظر كرد ، سوگند خورد كه اسيد مي آيد اما آن روي كه به آن رفته بود تغيير كرده و ديگر شده . چون اسيد رسيد ، سعد گفت كه چه كردي . اسيد گفت : به آن دو مرد سخن كردم والله كه چيزي بدي در ايشان نديدم و ايشان را نهي كردم ، گفتند هر چه تو را خوش مي آيد چنان سازيم و در اين اثنا اسيد به سعد گفت كه شنيدم كه بني حارثه بيرون آمده اند كه اسعد بن زراره را بكشند بنابر آنكه به قتل او كه پسر خاله توست بر تو تحقير كنند . سعد چون اين سخن را شنيد از روي غضب به سوي ايشان مُبادرت [ 46 ـ آ ] نمود چون مُصعب و ابن مكتوم را فارغ البال و مطمئن القلب ديد دانست كه اسيد چه خواسته . پس بر سر ايشان ايستاد و دشنام چند داد و گفت اي ابوامامه اگر ميان من و تو قرابت نمي بود مي ديدي آيا چيزي را كه ما مكروه مي داريم به دار ما مي آري و در اين زمان اسعد به مصعب گفت كه والله كه آمد سيّد جماعتي كه در پس اويند ، اگر او به تو تبعيت كند هيچ كس تخلف نمي كند پس مصعب ( 2 ) گفت : آيا نمي نشيني تا استماع كني اگر راضي شوي چيزي را و رغبت نمايي در وي قبول كن و اگر مكروه داري چيزي را ما آن چيز را از تو دور كنيم . سعد گفت : انصاف دادي . پس مصعب عرض اسلام كرد و بر وي قرآن خواند و گفتند كه والله كه پيش از آنكه سخن كند در روي او اشراق و بهجت اسلام را مشاهده نموديم ، سعد گفت چه مي كنيد هر گاه كه اراده اسلام كنيد چنان كه در قصه اسيد مذكور شد تقرير نمودند و سعد به جاي آورد و بعد از آن سعد و اسيد قصد مجتمع قوم خود كردند . چون قوم سعد را ديدند سوگند خوردند كه سعد به روي ديگر است نه آن رويي است كه به آن رفته بود . چون سعد به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ م : مجمع .

2 ـ ل : معصب .


147


ايشان رسيد در سر ايشان ايستاده شد و گفت : اي بني عبدالاشهل مرا چگونه مي دانيد در ميان خود گفتند : تو را سيّد خود مي دانيم و افضل خود از روي رأي و عقل ، و امين خود مي دانيم از جهت نقابت . سعد گفت : پس دانسته باشيد كه حرام است بر من كه سخن كنم به مرد و زن شما تا آنكه آن زمان كه ايمان آريد به خداي و رسول او . گفتند والله كه هنوز شب نيامده بود به مرد و زن بني عبدالاشهل الاّ آنكه مسلم و مسلمه بوده . پس مصعب ـ رضي الله عنه ـ به سوي اسعد رجوع نموده نزد او اقامت فرمود و مردم را به اسلام دعوت مي نمود تا كه هيچ خانه اي از خانه هاي انصار نماند كه به شرف اسلام نرسيده باشد الاّ ، دار بني اميّة بن زيد و خطمه ( 1 ) و وائل [ 46 ـ ب ] و واقف از اوس به سبب آنكه قائد ايشان شاعري بود كه او را بسيار اطاعت مي كردند و او ايشان را از اين باز مي داشت تا كه رسول ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ هجرت نمود و بعد از گذشتن غزوه بدر و اُحد و خندق همه به شرف اسلام رسيدند و طبراني از عروه در قصه اسلام بني عبد الاشهل ، روايت كرده كه بعد از اسلام بني عبدالاشهل ، بني النجار بر اسعد بن زراره اشتداد نمودند و مصعب را اخراج كردند ، پس مصعب به سوي سعد بن معاذ انتقال نمود و لايزال به دعوت و هدايت مشغول بود تا آن زمان كه كم خانه اي از خانه هاي انصار ماند كه در آنجا جماعتي مسلمانان ( 2 ) نبوده باشند و عمر بن جموح نيز مسلمان شد و بتهاي خود را شكستند و بعد از آن مسلمانان عزيزترين اهل مدينه بودند .

ابن اسحاق گفته بعد از آن مصعب با جمعي از انصار كه به شرف اسلام مُشرّف شده بودند در قافله حج مُشركان قوم انصار كه به عزيمت حج متوجه مكه شدند تا به لقاي مبارك حضرت رسالت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مُشرّف شده به سعادت بيعت مستسعد كردند چون به مكه رسيدند به رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ميعاد نمودند كه در ميان ايام تشريف در عقبه به آن حضرت جمع شوند ـ مراد از عقبه آن شعبي است كه در يسار كسي است كه به مني متوجه است پيش از جهت مكه از رسيدن به عقبه كعب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ل و م : حطمه .

2 ـ م : ندارد .


148


بن مالك گفته كه چون شب ميعاد رسيد در ميان قوم خود اندك خواب كرديم و حال آنكه حال خود را از ايشان پوشيده مي داشتيم و چون ثلث شب گذشت از رحال خود بيرون شديم از براي ميعاد و راه پنهاني پيش گرفتيم تا كه مجتمع شديم نزد شعبي كه نزديك عقبه است هفتاد و سه مرد و دو زن با ما همراه بود . ام عماره بنت كعب و اسماء بنت عمرو بن عدي و در روايتي از اوس يازده كس و از بني الحارث بن الخزرج شصت و دو تن و چهار تن [ 47 ـ آ ] از خلفاي خزرج و بر اين تقرير عدد از هفتاد ، سه زياده مي شود اگر توفيق كنيم بين الرّواتين خلفاي خزرج را در عدد شصت و دوي خزرج ، ادخال كنيم و علي حده آن چهار حساب بكنيم ـ والله اعلم ـ و بعد از اين رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با عمّ بزرگوار خود عباس نزد ايشان آمد و عباس تكلم نمود و فرمود كه محمد نزد ما چنان است كه مي دانيد و به تحقيق كه ما او را منع كرديم از آنكه به ميان شما رود و او ابا كرد و نمي خواهد الاّ جانب شما را ، پس اگر شما مي دانيد كه به او وفا خواهيد كرد و اعدا و مخالفان او را از تعرض و ايذاي او منع خواهيد فرمود شما دانيد و او و الاّ از اين زمان احوال خود را ملاحظه نماييد و گرد اين كار مگرديد . ايشان به عباس گفتند كه هر چه گفتي شنيديم ، يا رسول الله تو سخن كن براي خود و براي پروردگار خود هر چه دوست مي داري عهد و پيمان گير .

پس رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ايشان را به خداي تعالي دعوت كرد و قرآن بر ايشان خواند و ترغيب نمود ايشان را به اسلام و بعد از آن فرمود كه بيعت مي كنم به شما به شرط آنكه دفع كنيد و منع كنيد از من آن چيزي را كه دفع و منع مي كنيد از زنان و از فرزندان خود . براء بن معرور ، دست مبارك آن حضرت را ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ گرفت و گفت : آري يا رسول الله منع مي كنيم از تو آن چيزي را كه منع مي كنيم از ذريّه خود و ابوالهيثم بن تيهان ( 1 ) گفت يا رسول الله ميان ما و يهود عهد و پيمان است و ما آن را خواهيم نقض كرد اما تو را خداي تعالي وقتي كه نصرت دهد و دين تو را ظاهر گرداند ما را خواهي گذاشت و به قوم خود رجوع نمود . آن حضرت ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تبسم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ م : يتهان .


149


نموده فرمود كه بلكه خون شما خون من است و منزل شما منزل من و من از آن شمايم و شما از آن من . جنگ مي كنم با كسي كه با شما جنگ مي كند و آشتي مي كنم با كسي كه با شما آشتي مي كند . امام احمد و حاكم روايت نموده اند كه ( 1 ) عبدالله بن رواحه [ 47 ـ ب ] گفت كه يا رسول الله براي پروردگار خود و براي خود آنچه مي خواهي شرط ( 2 ) بكن . گفت شرط مي كنم براي پروردگار خود آنكه او را بپرستيد و به او چيزي را شريك نسازيد و براي خود شرط مي كنم كه از من منع كنيد آن چيزي را كه منع مي كنيد از نفسهاي خود . گفتند : اگر ما آنچه فرمودي بكنيم جزاي ما چه خواهد بود . گفت : جزاي شما جنّت . گفتند : سوداي ما سود كرد هرگز اين بيع را اقاله و استقاله نكنيم . پس نازل شد آيه كريمه :

« اِنَّ الله اشْتَري مِنَ المُؤمِنينَ اَنْفُسَهُمْ وَاَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمْ الْجَنَة ( 3 ) »

يعني : « خداي تعالي خريد از مومنان نفسها و مالهاي ايشان را به جنّت . »

و رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به ايشان گفت كه از ميان خود براي من ، دوازده تن را بيرون كنيد براي نقابت قوم خود تا مهتر و سردار باشند . پس ايشان نه تن از خزرج و سه تن از اوس تعيين كردند .

در روايتي آنكه رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بانقباي نجبا فرمود : شما كفيل قوم خوديد همچون كفالت حواريين عيسي بن مريم را ايشان گفتند آري . از عبادة بن الصامت مروي است كه ناگاه در اين اثنا شيطان لعين فرياد برآورد كه اي اهل منازل به تحقيق كه اجتماع نمودند براي حرب شما . رسول ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ گفت هر آينه در فزع ( 4 ) سازم تو را اي دشمن خداي و به انصار اشارت فرمود كه به جانب منازل خود روند .

كعب گفته كه پس برگشتيم به سوي خوابگاه خود و چون صباح شد اجله قريش به منازل ما آمدند و گفتند اي معشر خزرج ، به ما رسيد كه شما آمده ايد كه صاحب ما را از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ل : كه ندارد .

2 ـ ل : ندارد .

3 سوره توبه ، آيه 111 .

4 ـ فزع : هر چيز هولناك ، و هر آنچه مردم از آن بترسند .


| شناسه مطلب: 77364