مي ترسم. عزير گفت: به خدا قسم او را در ميان درندگان مي افكنم. او پس از آنكه از مقامات بالا اجازه گرفت، امام را به ميان درندگان افكند و شكي نداشت كه درندگان، آن حضرت را هلاك مي كنند، اما وقتي به سراغ امام آمد او را سالم يافت در حالي كه مشغول نماز بود و درندگان اطراف او را گرفته بودند; از اين رو دستور داد تا آن حضرت را به زندان برگردانند.»
امام حسن عسكري(عليه السلام) در زمان خلافت المعتمد بالله نيز زنداني شد. آن حضرت همراه برادرش جعفر، نزد علي بن جرين زنداني شدند. خليفه پيوسته از وضع امام جويا مي شد. روزي از علي بن جرين، زندانبان امام از احوال آن حضرت گزارش خواست. او در جواب گفت: روزها را روزه مي گيرد و شبها را به نماز و عبادت مي گذراند.
تدابير امنيتي در مورد امام عسكري(عليه السلام)
امام حسن عسكري(عليه السلام) با درايتي كم نظير، در برابر ستم حاكمان عباسي ايستاد و در حفظ اسلام و شيعيان كوشيد و در اين راه متحمّل زحمات بسيار شد. اقدامات آن حضرت عبارت بود از:
الف ـ ايجاد شبكه ارتباطي با شيعيان
شهرهاي كوفه، مدائن، يمن، بغداد، ري، آذربايجان، نيشابور، قم، سامرا، گرگان و بصره از پايگاه هاي شيعيان بودند و حاكمان عباسي بيشترين حساسيت را به اين شهرها داشتند و همواره مي كوشيدند دوستداران مكتب اهل بيت را در تنگنا قرار دهند. امام(عليه السلام)براي حفظ شيعيان اين مناطق، شبكه ارتباطي قوي ايجاد كرد; زيرا گستردگي و پراكندگي مراكز تجمّع شيعيان، وجود سازمان ارتباطي منطقي را ايجاب مي كرد تا پيوند شيعيان را با حوزه امامت و نيز ارتباط آنان با يكديگر برقرار سازد و از اين رهگذر،
1 . الارشاد، ج2، ص334
2 . بحارالأنوار، ج50 ، ص313 ; منتهي الآمال، ج2، ص704
آنان را از نظر ديني و سياسي رهبري و سازماندهي كنند. آن حضرت نمايندگاني از چهره هاي درخشان و شخصيتهاي برجسته شيعه برگزيد و در مناطق متعدد منصوب كرد و به وسيله آن با شيعيان ارتباط مستمر برقرار كرد; از جمله اين نمايندگان، ابراهيم بن عبده، نماينده امام در نيشابور و احمدبن اسحاق بن عبدالله قمي اشعري نماينده آن حضرت در قم بودند.
ب ـ فعاليتهاي سرّي
داوود بن اسود، خدمتگزار امام حسن عسكري(عليه السلام) مي گويد:
«روزي امام مرا خواست و چوب مدوّر و بلند و ضخيمي مانند پايه در، به من داد و فرمود: اين چوب را بگير و نزد عثمان بن سعيد ببر و به او بده. من چوب را گرفته، راهي شدم. در راه به آب فروشي برخوردم، قاطر او راه مرا بست. آب فروش از من خواست، حيوان را كنار بزنم، من نيز چوب را بلند كردم و به قاطر زدم، در اين حال چوب ترك خورد و من وقتي محل ترك خوردگي آن را نگاه كردم، ديدم نامه هاي زيادي در درون چوب جاسازي شده است.»
اين جريان نشان مي دهد كه آن حضرت فعاليت گسترده و در عين حال سرّي را در جهت مقابله با توطئه ها و ستم هاي خلفاي عباسي انجام داده است.
ج ـ تشكيل جلسات توجيه سياسي
با وجود همه فشارها و محدوديتهاي فراوانِ دستگاه حاكم، امام حسن عسكري(عليه السلام)براي تقويت بنيه اعتقادي و توجيه سياسي و آگاهي شيعيان نسبت به وظايف خود، مكانهاي متعددي از خانه هاي شيعيان در سامرا را معين كرد و از شيعيان مي خواست تا در آن جلسات، بعد از نماز عشا حاضر شده، مشكلات و مسائل خود را حضوري به
1 . سيره پيشوايان، ص634
2 . مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص427
محضر امام عرضه كنند كه اين مسأله در ايجاد آگاهي و رفع شبهات بسيار مؤثر بود.همان طور كه عبيدالله وزير معتمد عباسي به استحكام عقيده و توان سياسي شيعيان اعتراف كرد و برنامه هاي حكومت عباسي بر ضد آنان را ناكافي و بي اثر دانست، عبيدالله در جواب جعفر، برادر امام حسن عسكري(عليه السلام) كه بعد از شهادت آن حضرت، به او پيشنهاد رشوه 20 هزار ديناري كرد تا او را به عنوان جانشين امام معرفي كند، با پرخاش گفت:
«احمق! خليفه عباسي به روي كساني كه پدر و برادر تو را امام مي دانند، آن قدر شمشير كشيد تا بلكه بتواند آنان را از اين عقيده برگرداند ولي نتوانست و با تمام كوششهاي فراواني كه كرد، توفيقي به دست نياورد. اينك اگر تو در نظر شيعيان امام باشي، نيازي به (معرفي تو از ناحيه) خليفه و غير خليفه نيست و اگر چنين مقامي نداري، كوشش ما براي تو بي فايده است.»
د ـ هشدار و راهنمايي شيعيان
از اقدامات مهم امام حسن عسكري(عليه السلام) كه بيشتر اوقات با معجزات و كرامات آن حضرت همراه مي شد، اطلاع رساني و آگاه كردن شيعيان از خطرات جاني بود كه از ناحيه حاكمان عباسي متوجه آن شده بود. نمونه هاي اين اقدامات بسيار است. ابوهاشم داوود بن قاسم جعفري مي گويد:
«ما چند نفر در زندان بوديم كه امام و برادرش جعفر را وارد زندان كردند. براي عرض ادب و خدمت به سوي حضرت شتافتيم و گرد ايشان جمع شديم. در زندان مردي جمحي بود و ادعا مي كرد كه از علويان است. امام متوجه او شد و فرمود: اگر در جمع شما فردي كه از شما نيست نمي بود، مي گفتم كه در چه زماني آزاد خواهيد شد. بعد از بيرون رفتن آن مرد، فرمود: اين مرد از شما
1 . حياة الامام العسكري(عليه السلام) ، ص249
2 . بحارالأنوار، ج50 ، ص329
نيست از او حذر كنيد. او گزارش شما را و هر چه را كه شما با هم گفته ايد براي خليفه تهيه كرده است و هم اكنون در ميان لباس هاي اوست. يكي از حاضران لباس هاي او را تفتيش كرد و گزارش را يافت كه مطالب مهم و خطرناكي را درباره ما نوشته بود.»
راوي مي گويد:
«ما گروهي بوديم كه وارد سامرا شديم و در پي فرصتي بوديم كه امام از منزل خارج شود تا بتوانيم او را در كوچه ببينيم. در اين هنگام نامه اي به اين مضمون از طرف امام به ما رسيد كه: (اگر من از خانه خارج شدم) هيچ كدام از شما بر من سلام نكند، هيچ كس از شما به سوي من اشاره نكند; زيرا براي شما خطر جاني دارد.»
عبدالعزيز بلخي مي گويد:
«روزي در خيابان منتهي به بازار گوسفند فروش ها نشسته بودم و امام حسن عسكري(عليه السلام) را كه به سوي دروازه شهر حركت مي كرد، ديدم. در دلم گفتم: خوب است فرياد كنم كه: مردم! اين حجت خداست، او را بشناسيد ولي با خود گفتم: در اين صورت مرا مي كشند! وقتي امام به كنار من رسيد و من به او نگريستم، انگشت سبابه را بر دهان گذاشت و اشاره كرد كه: سكوت! من به سرعت پيش رفتم و بر پاهاي آن حضرت بوسه زدم. فرمود: مواظب باش، اگر فاش كني (كه شيعه هستي) كشته مي شوي! شب آن روز به حضور امام رسيدم، فرمود: بايد رازداري كنيد و گرنه كشته مي شويد، خود را به خطر نيندازيد.»
1 . همان، ص312
2 . بحارالأنوار، ج50 ، ص269
3 . همان، ص290
وصاياي امام به شيعان
امام حسن عسكري(عليه السلام) خطاب به شيعيان چنين پيام دادند:
«شما را به تقواي الهي، پرهيزگاري در دين، كوشش در راه خدا، راستگويي، اداي امانت به آنكه چيزي به شما سپرده است; خواه نيكوكار باشد و خواه بدكار، طول دادن سجده ها و رفتار خوب با همسايگان ـ كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) بدان مبعوث شده است ـ سفارش مي كنم.
در ميان جماعت آنان (اهل سنت)، نماز بخوانيد، مردگان آنها را تشييع كنيد، از بيمارانشان عيادت كنيد و حقوق آنان را بپردازيد.
هنگامي كه كسي از شما در دين پرهيزگار باشد، در گفته هايش راست بگويد، امانتداري درستكار باشد و با مردم خوش خُلقي كند، مي گويند: او شيعه است و اين مرا خشنود مي كند.
از خدا بترسيد و زينت ما باشيد نه خار چشم ما، هر نيكي را به سمت ما آوريد و هر زشتي را از ما دور كنيد. هر خوبي كه گفته مي شود، در ماست و هر بدي كه به ما نسبت داده مي شود ما از آن دور هستيم. حق ما در كتاب خداوند، مخصوص و پيوند ما با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آشكار و طهارت ما به وسيله پروردگار، عيان است. (به طوري كه) كسي جز ما نمي تواند چنين ادعايي كند مگر دروغگو.
همواره نام خدا را به ياد آوريد و مرگ را فراموش نكنيد. پيوسته قرآن بخوانيد و بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) صلوات بفرستيد كه صلوات بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) ، ده حسنه دارد. وصاياي مرا حفظ كنيد. شما را به خدا مي سپارم و به شما سلام مي رسانم.»
امام حسن عسكري(عليه السلام) در نامه اي خطاب به ابوالحسن علي بن حسين بن موسي معروف به ابن بابويه قمي مردم را به هر آن چه كه تأمين كننده كمال آنها است، دعوت مي كند. متن نامه چنين است:
«به نام خداوند بخشنده مهربان، سفارش مي كنم (تو را) به پرهيزكاري در پيشگاه خدا و بر پاداشتن نماز و پرداخت زكات; زيرا نماز كسي كه زكات نمي پردازد، پذيرفته نيست.
و به تو سفارش مي كنم كه از خطاي مردم درگذري و خشم خويش را فرو بري و به خويشاوندان صله و رسيدگي نمايي و با برادران مواسات كني و در رفع نيازهاي آنان در سختي و آسايش بكوشي و در برابر ناداني و بي خردي افراد، بردبار باشي و در دين ژرف نگر و در كارها استوار و با قرآن آشنا باشي و اخلاق نيكو پيشه سازي و امر به معروف و نهي از منكر كني. خداي متعال مي فرمايد: } لا خَيْرَ فِي كَثِير مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ إِصْلاح بَيْنَ النّاسِ...{ در بسياري از سخنانشان با هم، خيري نيست مگر كسي كه به صدقه دادن يا نيكي كردن يا اصلاح ميان مردم فرمان دهد.
از همه بدي ها و زشتي ها خودداري كن و بر تو باد كه نماز شب بخواني، همانا پيامبر(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) سفارش كرد كه:
«يا عَلِيُّ عَلَيْكَ بِصَلاةِ اللَّيْلِ، عَلَيْكَ بِصَلاةِ اللَّيْلِ، عَلَيْكَ بِصَلاةِ اللَّيْلِ، وَ مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاةِ اللَّيْلِ فَلَيْسَ مِنَّا...» ; اي علي، بر تو باد خواندن نماز شب، بر تو باد نماز شب، بر تو باد نماز شب و كسي كه نماز شب را سبك بشمارد از ما نيست.
پس به وصيت من عمل كن و به شيعيان من نيز دستور بده آنچه به تو فرمان دادم همانطور عمل كنند.
بر تو باد كه صبر و شكيبايي ورزي و منتظر فرج باشي، همانا پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمودند: برترين اعمال امت من، انتظار فرج است. پيوسته شيعيان ما در حزن و اندوه خواهند بود تا فرزندم (امام قائم(عليه السلام) ) ظاهر شود، همان كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)بشارت داد زمين را از قسط و عدل پر مي كند; همچنانكه از ظلم و جور پر شده است.
اي بزرگمرد و مورد اعتماد من، صبر پيشه كن و شيعه مرا به صبر فرمان ده، همانا زمين از آنِ خداست كه بزرگان خود را وارث آن مي سازد و سرانجام نيكو، براي پرهيزكاران است.
سلام و رحمت خدا و بركات او بر تو و بر همه شيعيانم باد! } حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ{ ، } نِعْمَ الْمَوْلي وَ نِعْمَ النَّصِيرُ{ .»
شهادت
معتمد عباسي نفوذ معنوي و علمي امام حسن عسكري(عليه السلام) در جامعه را به خوبي درك كرده بود. وي مي دانست كه ادامه حيات آن حضرت همراه با سرنگوني حكومت ظالمانه او خواهد بود. از اين رو تصميم به قتل آن حضرت گرفت و مخفيانه توسط عمال خود در اوّل ربيع الاول سال 260هـ . ق. آن بزرگوار را مسموم نمود و امام حسن عسكري(عليه السلام) بعد از چند روز درد مسموميّت در هشتم ربيع الاول سال 260هـ . ق. به شهادت رسيد.
خليفه عباسي و عاملان او سعي زيادي به كار بستند تا مرگ آن حضرت را طبيعي جلوه دهند، ولي اين حقيقت بر شيعيان مخفي نماند. به هر حال خبر شهادت آن حضرت در سامرا، به زودي پيچيد. مردم به حركت درآمدند و شهر سراپا فرياد و ناله گرديد. بازار و مغازه ها بسته شد. خواص و عوام حتي از درباريان و مخالفان اهل بيت(عليهم السلام) در تشييع جنازه آن حضرت شركت كردند و حضرت حجت بن الحسن العسكري(عليه السلام) بر جنازه آن حضرت نماز خواند.
ابوالاديان پيك مخصوص امام حسن عسكري(عليه السلام) مي گويد:
«وقتي پيكر امام حسن عسكري(عليه السلام) را غسل و كفن كرده، در تابوت گذاشتند، جعفر (برادر امام) پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد و وقتي خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكي گندمگون و سياه موي كه دندانهاي پيشين وي
1 . روضات الجنات، ج4، ص273
قدري با هم فاصله داشت (از اتاق مشرف بر حياط منزل امام) بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را كنار كشيد و گفت: عمو! كنار برو، من بايد بر پدرم نماز بخوانم. جعفر در حالي كه قيافه اش دگرگون شده بود، كنار رفت، آن كودك (امام قائم عج) بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود در كنار قبر پدرش امام هادي(عليه السلام) دفن كردند.»
1 . منتهي الآمال، ج2، ص732 ; سيرة الائمة الاثني عشر، ج2، ص501 ، هاشم معروف حسني ; الارشاد، ج2، ص336 ; بحارالأنوار، ج50 ، ص332
بانوان سامرا
بانوان سامرا
علي احمدي
بارگاه مطهّر و منوّر امام هادي و امام حسن عسكري(عليهما السلام) در سامرا مدفن سه بانوي جليل القدر است كه هر كدام از آنها خدمات شاياني به مكتب اهل بيت(عليهم السلام) تقديم داشتند. آنها عبارتند از: حكيمه خاتون دختر امام جواد(عليه السلام) ، سوسن مادر امام حسن عسكري(عليه السلام) و نرگس مادر حضرت ولي عصر(عليه السلام) .
اكنون با گوشه هايي از زندگي اين بانوان نمونه، آشنا مي شويم:
سوسن
سوسن امّ ولد و از اهالي نوبه بود، دست تقدير او را به مدينه و خانه امام هادي(عليه السلام)رساند و پس از مدتي امام حسن عسكري(عليه السلام) از او متولد شد.
وي از زنان عارف و فاضل عصر خود و به نام هاي «سليل»، «حديثه»، «حربيه» معروف و مشهور بود. امام هادي(عليه السلام) او را ستوده و درباره او مي فرمايد:
«سلولٌ مسلولةٌ من الآفات و الأنجاس».
1 . نوبه، نام سرزمين وسيعي در جنوب مصر ; رسول گرامي اسلام اهالي آن ديار را ستوده و درباره آنها مي فرمايد: «من لم يكن له أخ فليتخذ اخاً من النوبة»; «هر كس برادري ندارد شخصي از اهالي نوبه را به برادري بگيرد.»
«سلول (يكي از القاب سوسن) از بدي ها و نجاسات پاك است.»
سوسن به قدري با فضيلت بود كه وقتي امام حسن عسكري(عليه السلام) به شهادت رسيد. به عنوان پناهگاه شيعيان به شمار مي آمد. احمد بن ابراهيم مي گويد: از حكيمه دختر امام جواد(عليه السلام) پرسيدم در اين دوران اضطراب و نگراني شيعه (دوران غيبت حضرت ولي عصر)، شيعيان به چه كسي مراجعه كنند؟ فرمود: «إلي الجدة امّ أبي محمد».
در سال 259هـ . ق. امام حسن عسكري(عليه السلام) سوسن و امام زمان را به سفر حج فرستاد و قبل از حركت، اسم اعظم، سلاح و... را به حضرت مهدي واگذار كرد. سوسن و نوه گرامي اش، به سفر مكه مشرف و سپس به مدينه رفتند. در آنجا با خبر شد كه فرزند دلبندش به شهادت رسيده است، لذا با عجله به طرف سامرا حركت كرد. هنگامي كه به سامرا رسيد، اطلاع يافت جعفر كذّاب ادعاي ارث و وصايت حضرت امام حسن را دارد و خود را وصيّ و وارث امام معرفي مي كند. سوسن نزد جعفر كذاب رفته، فرمود: وصيّ امام حسن من هستم. جعفر نپذيرفت. وي براي اثبات مدعاي خود، نزد «ابوالشّوارب» قاضي سامرا رفت و وصايت خود را به اثبات رساند.
سوسن وصيت نمود: هرگاه از دنيا رفتم مرا در كنار قبر شوهرم امام هادي و فرزندم امام حسن عسكري(عليهما السلام) دفن كنيد. هنگامي كه از دنيا رفت، خواستند به وصيتش عمل كنند، جعفر كذاب به بهانه اينكه وارث برادر و مالك منزل حضرت است، از دفن كردن سوسن خودداري كرد، در اين لحظه به امر پروردگار حضرت مهدي(عليه السلام)ظاهر شد و خطاب به عموي ناخلفش فرمود: اي جعفر، اين خانه، خانه تو است يا خانه من؟! و از نظرها غايب گرديد. جعفر كه به شدت تحت تأثير قرار گرفته بود، خود را كنار كشيد و به اين ترتيب سوسن در كنار شوهر و فرزند معصومش به خاك سپرده شد.
1 . بحارالأنوار، ج46، ص19
2 . محمد محمدي اشتهاردي، زنان مردآفرين، ص185
حكيمه خاتون
حكيمه افتخار درك و رؤيت چهار امام معصوم(عليهم السلام) را دارد. او از زنان شريف عصر خود به شمار مي آمد و ويژگي هاي ممتازي داشت كه به برخي از آنها اشاره مي شود:
* گذشت
از صفات بارز حكيمه خاتون، گذشت و مهرباني بود. حتي با قاتل پدرش نيز با ملايمت رفتار مي كرد. ابونصر همداني نقل مي كند، حكيمه دختر امام جواد و عمه امام حسن عسكري(عليهما السلام) براي من نقل كرد كه:
پس از شهادت پدرم محمد بن علي، نزد همسر او، امّ الفضل، دختر مأمون رفتم و به او تسليت گفتم. او بسيار ناراحت بود و آه و ناله سرمي داد تا جايي كه نزديك بود از شدّت گريه و ناله خويش را هلاك و نابود كند. امّا من او را به آرامش دعوت كردم تا اندكي تسكين يابد و تلخي قتل پدرم براي او تخفيف پيدا كند. در آن حال، وي شروع كرد به بيان بزرگواري ها و فضايل اخلاقي پدرم; اخلاص، كرامت، شرافت و عزّتي كه خداوند به آن عطا كرده بود.»
* معلمِ مادر امام
از ويژگي هاي ديگر او اين است كه توفيق يافت به نرگس خاتون مادر امام زمان(عليه السلام) ، احكام اسلامي را بياموزد. پس از اينكه حضرت نرگس، به امر خداوند از روم به منزل امام هادي(عليه السلام) منتقل شد; حضرت، كافور را فرستاد تا حكيمه را نزد ايشان بياورد. پس از مدتي حكيمه حاضر شد و نرگس را در آغوش گرفت. امام در حالي كه به نرگس اشاره مي كرد به او فرمود:
1 . احمد صادقي اردستاني، زندگاني امام جواد، ص240 ; بحارالأنوار، چاپ الوفاء، ج50 ، ص26
«اي دختر رسول خدا او را به خانه ببر و واجبات و سنتها را به او بياموز كه او زن حسن عسكري و مادر صاحب الأمر است.»
* قابله امام
از ويژگي هاي منحصر به فرد او، قابلگي حضرت امام زمان(عليه السلام) است. حكيمه تنها زني بود كه در شب نيمه شعبان در كنار بستر حضرت نرگس حضور داشت. وي اين واقعه را اين گونه نقل مي كند:
«شب نيمه شعبان به منزل امام حسن عسكري(عليه السلام) رفتم، پاسي از شب گذشته بود و من قصد داشتم به منزلم برگردم. امام رو به من كرد و گفت: خداوند در اين شب حجت را ظاهر خواهد كرد. گفتم از كداميك؟ فرمود: از نرجس. من كه بسيار متعجب شدم، گفتم جانم فدايت، به خدا قسم اثري از حمل، در او نديدم. امام فرمود: همان كه گفتم ... و در اين شب امام زمان چشم به جهان گشود.»
* محدثه
حكيمه خاتون كه هم عصر سه امام بوده، به عنوان راوي ومحدثه نيز شناخته مي شود. محمد بن عبدالله المطهري، ابونصر همداني و محمد بن قاسم از او روايت نقل مي كنند.
به عنوان نمونه، يكي از روايات او را نقل مي كنيم. محمد بن قاسم و گروهي از علويان به حضور حكيمه رسيده و خواستند از وجود حضرت ولي عصر(عليه السلام) از او سؤال كنند. تا چشم حكيمه به آنها افتاد، فرمود: آمده ايد از ميلاد حجت بن الحسن سؤال كنيد; آن حضرت ديشب نزد من بود و آمدن شما را به من خبر داد. حكيمه سپس جريان تولد امام زمان را براي آنها بازگو كرد.
1 . دلائل الامامه، ص266
2 . بحارالأنوار، ج51 ، ص2
3 . علي شيرازي، زنان نمونه، ص108
حضرت حكيمه خاتون پس از وفات امام حسن عسكري(عليه السلام) از جانب امام زمان(عليه السلام)منصب سفارت داشته و عرايض مردم را به آن حضرت و توقيعات شريفه اي كه از آن ناحيه مقدس صادر مي شد به مردم مي رساند.
حكيمه در سال 274هـ . ق. در سامرا ديده از جهان فروبست. او را در حرم مطهر عسكريين و پايين پاي آن دو امام همام، به خاك سپردند.
نرگس
خاندان
مليكا، دختر يشوعا و نوه امپراتور روم شرقي، (ميخائل سوم، قيصر و پادشاه بين سالهاي 253 ـ 228 در قسطنطنيه) است. مليكه از طرف مادر به «شمعون» ـ يكي از دوازده حواري و صحابي خاص حضرت عيسي(عليه السلام) ـ منسوب است. مهمترين القاب او عبارتند از: ريحانه، صيقل، نرگس، سوسن. و كنيه او امّ محمد مي باشد.
نرگس خود را اينگونه مي شناساند:
«من مليكه دختر يشوعا، فرزند قيصر پادشاه روم هستم. مادرم از فرزندان شمعون بن حَمُّون صفا، وصيّ حضرت عيسي است.»
ازدواج نافرجام
هنگامي كه مليكه به سن رشد رسيد، قيصر روم تصميم گرفت او را به عقد يكي از
1 . سفينة البحار، چاپ آستان قدس رضوي، ج2، ص625
2 . منتهي الآمال، ج2، ص625 ; علي دارابي، سفرنامه كربلا، ص94
3 . طبق برخي از نقل ها، مليكا نام اصلي نرگس و دختر يوشعا است و طبق برخي ديگر از نقل ها، نرگس كنيز حكيمه دختر امام جواد بود كه حكيمه آن را به امام حسن عسكري بخشيد. (با خورشيد سامرا، محمد جواد طبسي، ترجمه عباس جلالي، ص71).
4 . محمدباقر پوراميني، نرگس، همدم خورشيد، ص19
5 . روضة الواعظين، ج2، ص266
6 . منتهي الآمال، هجرت، ج2، ص747
برادر زاده هايش درآورد. او فرمان داد مراسم باشكوهي ترتيب دادند. مراسم عقد با حضور شخصيتهاي بزرگ مملكتي روم برگزار شد; هنگامي كه عاقد مي خواست خطبه عقد بخواند، لرزه اي بر تخت داماد خورد و سرنگون شد. نرگس اين قصه را اين گونه بازگو مي كند:
«هنگامي كه سيزده ساله شدم، جدّم قيصر، تصميم گرفت مرا به عقد فرزند برادرش درآورد. روز موعود فرا رسيد. بزرگاني، از جمله سيصد نفر از اميران، سرداران، بزرگان سپاه و رؤساي قبايل حضور داشتند. پادشاه فرمان داد تختي حاضر كنند. هنگامي كه تخت جواهر نشان حاضر شد، پسر برادرش را بالاي تخت نشاندند. در اين هنگام كشيشان در حالي كه انجيل در دست داشتند، خواستند خطبه عقد را جاري كنند كه ناگهان پايه هاي تخت لرزيد و تخت واژگون و پسر برادر پادشاه از تخت به زمين افتاد و بي هوش شد. كشيشان اين قضيه را به فال بد گرفتند. جدّم دستور داد، بارديگر تخت را آماده ساختند و پسر برادر ديگرش را براي انجام مراسم عقد آماده كردند، ولي اين بار نيز همان حادثه رخ داد و در نتيجه مراسم عقدكنان به هم خورد.»
پس از اين ماجرا، ميهمانان متفرّق شدند. نرگس و جدّش پادشاه روم بسيار مضطرب و ناراحت بودند و سرّ اين اتفاق را نمي دانستند.
رؤياي صادقه
خداوند تبارك و تعالي اراده كرده بود با اين صحنه سازي، زمينه ازدواج نرگس با امام حسن عكسري(عليه السلام) را فراهم كند و او افتخار حمل بهترين اوصيا و اميد مردم جهان را به دست آرود. پس از آن روزِ نحس و نافرجام، نرگس به رختخواب رفت تا روز پرغوغا را با استراحت به فراموشي بسپارد. نرگس در اين شب، رؤيايي شيرين ديد كه خود آن را
1 . بحارالأنوار. ج51 ، ص6 ; منتهي الآمال، ج2، ص748
اين گونه تعريف مي كند:
«در عالم رؤيا ديدم در همان جايي كه قرار بود مراسم عقد من و برادر زاده پادشاه برگزار شود، مسيح و شمعون و جمعي از حواريون گرد هم آمده اند و منبري از نور نصب شده است. پس از مدتي حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) همراه امام علي(عليه السلام) و جمعي از امامان وارد قصر شدند. مسيح به استقبال حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) رفت و دست در گردن ايشان نمود. پيامبر ـ در حالي كه به امام حسن عسكري(عليه السلام) اشاره كرد ـ به عيسي گفت: اي روح خدا، آمده ايم مليكه فرزند وصيّ تو شمعون، را براي اين فرزند سعادتمند خواستگاري كنيم، آن حضرت همچنين به شمعون گفت: شرف دو جهان به تو روي آورده، خويشاوندانت را با خويشاوندي آل محمد پيوند زن. شمعون پذيرفت. پيامبر ميان من و امام حسن عسكري(عليه السلام) خطبه عقد خواند.»
نرگس پس از اين خواب شيرين، به فراق يار مبتلا شد و چون مي دانست مسلمانان با روميان در حال جنگ هستند و پدربزرگش با مسلمانان ميانه خوبي ندارد، جرأت نكرد خواب خود را براي پدر بزرگش تعريف كند. وي روز و شب را در انتظار به سر مي برد و روز به روز نحيف و لاغر مي شد. پادشاه كه به شدت ناراحت بود، به نرگس گفت: نور چشم من! اگر آرزويي داري بگو تا برآورده كنم. نرگس كه دنبال اين فرصت بود از پادشاه خواهش كرد اسراي مسلمان را آزاد كند. قيصر هم چنين كرد.
وصال يار
چهارده شب از رؤياي صادقه نرگس گذشت. در چهاردهمين شب، حضرت فاطمه(عليها السلام) و حضرت مريم(عليها السلام) را در خواب ديد و به حضرت فاطمه(عليها السلام) گلايه كرد كه چرا فرزندت به ديدن من نمي آيد؟ حضرت فرمودند: چگونه به ديدنت بيايد در حالي كه تو مشرك و مسيحي هستي؟ نرگس در عالم رؤيا مسلمان شد و شهادتين را جاري كرد. حضرت فاطمه(عليها السلام) او را در آغوش گرفت و گفت: اكنون منتظر باش...
پس از آن، هر شب امام حسن عسكري(عليه السلام) در عالم رؤيا به حضور حضرت نرگس مي رسيد. در يكي از شبها نرگس خواب ديد كه امام حسن عسكري(عليه السلام) به او فرمود:
«فلان روز جدّت لشكري به جنگ مسلمانان خواهد فرستاد در اين هنگام تو خود را ميان كنيزان و خدمتكاران بيانداز، به گونه اي كه تو را نشناسند و به دنبال جدّت روانه شو.»
پس از مدتي، نرگس باخبر شد كه جدش مي خواهد همراه لشكري به جنگ مسلمانان برود، لباس مبدّل پوشيد و از قصر خارج شد و خود را ميان كنيزان مخفي كرد. جنگي ميان مسلمانان و روميان درگرفت و نرگس و بقيه كنيزان به اسارت مسلمانان درآمدند.
پيك شادي
همزمان با اين اتفاقات، امام هادي(عليه السلام) در سامرا تحت نظر متوكّل عباسي زندگي سختي را مي گذراند. امام روزي غلام معروف به «كافور» را فرستاد تا بشر بن سليمان را نزد او فرا خواند. كافور نزد بشر رفت و او بلافاصله نزد امام حاضر شد. امام رو به بشر كرد و فرمود:
«اي بُشر، تو از فرزندان انصاري، دوستي شما نسبت به ما اهل بيت پيوسته برقرار بوده است; به طوري كه فرزندان شما آن را به ارث مي برند و شما مورد وثوق ما مي باشيد. مي خواهم تو را فضيلتي دهم... و اين رازي كه با تو در ميان مي گذارم...»
حضرت سپس نامه اي به خط رومي نوشته، آن را با خاتم خود مهر نمود و همراه كيسه اي زر، شامل 220 اشرفي به بشر بن سليمان داد و فرمود:
«اينها را گرفته، به بغداد برو و صبح فلان روز بر روي پل فرات حاضر باش.
1 . ميرزا حسين نوري، نجم الثاقب، ص26
چون كشتي حامل اسيران را ديدي، درخواهي يافت كه بيشتر مشتريان، فرستادگانِ اشراف بني عباس و اندكي از آنان، جوانان عرب مي باشند. در اين هنگام مواظب شخصي به نام «عمر بن زيد» باش كه كنيزي را به مشتريان عرضه مي كند و آن كنيز اوصافي دارد; از جمله دو لباس حرير پوشيده و خود را از معرض فروش و دسترس مشتريان حفظ مي كند. در اين هنگام صداي ناله او را به زبان رومي از پس پرده رقيقي مي شنوي كه بر اسارت و هتك احترام خود مي نالد. يكي از مشتريان به عمربن زيد خواهد گفت: عفّت اين كنيز مرا به وي جلب نموده، او را به سيصد دينار به من بفروش! كنيزك به زبان عربي مي گويد: اگر تو حضرت سليمان و داراي حشمت او باشي، به تو رغبت ندارم بيهوده مال خود را تلف نكن! فروشنده اعتراض و او سفارش به صبر مي كند. در اين هنگام نزد فروشنده برو و نامه را عرضه كن...»
بشر بن سليمان، سفر خويش را آغاز كرد و همانگونه كه امام پيش بيني كرده بود، كشتي حامل كنيزان در ساحل پهلو گرفت، تا بشر نامه را به فروشنده و او به نرگس داد. نرگس نامه را بوسيد و به اربابش گفت: اگر مرا به اين شخص نفروشي، خودم را مي كشم. بشر مأموريت خود را به پايان داد و نرگس را نزد امام هادي(عليه السلام) برد. هنگامي كه امام نرگس را ديد به او فرمود: چگونه خداوند عزّت اسلام و شرافت محمد و اولاد محمد و مذلت نصارا را نشانت داد؟ نرگس در جواب گفت: چگونه وصف كنم چيزي را كه تو خود بهتر مي داني! سپس امام هادي(عليه السلام) به او فرمود: ده هزار اشرفي به تو دهم يا بشارت دهم به شرف ابدي؟ نرگس كه مشتاق خبر خوش بود، در جواب گفت: بشارت شرف ابدي. مال نمي خواهم؟ امام فرمود:
«بشارت باد تو را به فرزندي كه پادشاه شرق و غرب عالم شود و زمين را پر از عدل و داد كند، بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.»
نرگس با تعجب پرسيد: اين فرزند از چه كسي به وجود خواهد آمد؟ امام فرمود: از
1 . علي دواني، مهدي موعود، ترجمه جلد سيزدهم بحارالأنوار، ص188
كسي كه حضرت رسالت، تو را براي او خواستگاري كرد.
و سرانجام در شب نيمه شعبان سال 255 هجري قمري از اين زن پاكدامن و عزيز، مولودي ديده به جهان گشود كه به گفته پيامبران و امامان، زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.
وفات
در تاريخ فوت و درگذشت نرگس، اقوال مختلفي نقل شده است. طبق برخي روايات حضرت امام حسن عسكري(عليه السلام) خبر شهادت خود را به نرگس بازگو كرد و نرگس از ايشان درخواست كرد كه دعا كند تا خدا مرگ او را قبل از مرگ ايشان قرار دهد. امام نيز درخواست او را اجابت كرد و نرگس در زمان حيات امام عسكري فوت كرد. سپس او را در حرم مطهر امام هادي(عليه السلام) دفن كردند و طبق برخي ديگر از نقل ها، نرگس پس از شهادت امام حسن عسكري(عليه السلام) از دنيا رفت.
1 . منتهي الآمال، ج2، ص751 ; كمال الدين، ج2، ص428 ; دلايل الامامه، ص266
2 . سفينة البحار، ج4، ص488
3 . منتهي الآمال، ج2، ص732 ; سير اعلام النبلاء، ج10، ص507
سرداب غيبت
سرداب غيبت
علي احمدي
در صحن حرم مطهر امام هادي و حسن عسكري(عليهما السلام) سردابي وجود دارد كه به «سرداب غيبت» معروف است. در اينكه اين محل، از اول سرداب بوده يا حجره اي بوده كه امام هادي و عسكري(عليهما السلام) در آن عبادت مي كردند و به مرور زمان اطراف آن پر شده و به شكل سرداب درآمده، ميان علما دو نظريه هست:
1. سرداب غيبت ازهمان اوّل سرداب بوده ومحلّ عبادت سه امام معصوم(عليهم السلام)مي باشد.
در توضيح اين نظريه بايد گفت: كرانه چپ رود دجله ـ كه در امتداد سامرا قرار دارد ـ از كرانه راست آن، چند متر بالاتر است. در زير لايه خاكي اين زمين مرتفع، يك لايه سنگي وجود دارد كه در ميان دانشمندان زمين شناسي به نام «شفته طبيعي» معروف است. اين لايه سنگي، از ريگهايي در اندازه هاي متفاوت شكل گرفته كه ماده اي چسبنده آنها را به يكديگر چسبانده است.
ارتفاع زمين از سطح آب (همانگونه كه گفته شد)، از يك سو و وجود لايه سنگي در عمق نسبتاً اندك، از جانب ديگر، كندن سرداب هاي گود و عميق را در زير ساختمانها آسان مي كند. به همين جهت سرداب هاي فراواني، چه در زير بقاياي كاخ ها و خانه هاي باستاني و چه در زير طبقات بناهاي كنونيِ سامرا به چشم مي خورد.
1 . محمد صحتي سردرودي، ديار ابرار، سيماي سامرا، ص88 ; به نقل از مجله ميراث جاويدان، شماره5 ،ص84
آيت الله سيد محمدكاظم قزويني، ضمن قبول اين نظريه، مي نويسد:
«بيشتر منازل در مناطق گرمسير عراق، سرداب داشته اند تا ساكنان از شدت گرما به آن پناه ببرند. خانه امام نيز سرداب داشته است. اين سرداب خانه سه تن از امامان شيعه است نه اينكه حضرت در آنجا پنهان است...»
2 . محل فعلي كه به «سرداب غيبت» مشهور است، ابتدا حجره اي بوده، كه امام هادي و عسكري(عليهما السلام) در آن به عبادت مشغول بودند. علاّمه عسكري ضمن قبول اين نظريه، مي گويد:
«حضرت امام علي النقي و امام حسن عسكري(عليهما السلام) مكاني را براي عبادت خويش قرار داده بودند. همين جايي كه الآن، به آن سرداب مي گويند، آن وقت سرداب نبود، حجره اي بود كه اين دو بزرگوار آنجا عبادت مي كردند. متوكل مأموران را شبانه به منزل امام علي النقي(عليه السلام) فرستاد، مأموران ايشان را از همينجا بردند، از جاي عبادتشان به اينجا راهي داشته، از محل زندگي حضرت كه الآن جاي قبرآن حضرت است. اكنون اطراف آن بالاآمده وآنجا مانند سرداب شده است.»
سرداب غيبت
سرداب مقدّس غيبت، از سه بخش تشكيل شده است كه عبارتند از: 1 . غرفه شش ضلعي 2 . غرفه مستطيل كوچك، كه به «مصلاّي زنان» معروف است 3 . غرفه مستطيل بزرگ، كه به «مصلاّي مردان» شهرت دارد. اين بخش ها به وسيله دو راهرو بلند و طولاني به يكديگر متصل مي شود.
1 . امام مهدي از ولادت تا ظهور، ص265
2 . علامه سيد مرتضي عسكري، گفتمان مهدويت، مهدويت از ديدگاه مذاهب اسلامي، ص25
3 . ديار ابرار، سيماي سامرا، ص90
حجره غيبت
در انتهاي غرفه «مصلاّي مردان»، دري چوبي معروف به «باب غيبت» بوده است. اين درِ زيبا و ديدني، به دستور «ناصر لدين الله» خليفه عباسي و سرپرستي «معدبن الحسين بن سعدالموسوي (م 617)» ساخته شد. در ماه ربيع الثاني سال 606 كار ساخت آن به پايان رسيد. اين درِ زيبا كه به نقش و نگار و نوشته هاي زيبا مزيّن است، به طرز دلپذيري ساخته شد و بيانگر دقت زياد و چشمگير در فن نجاري و نهايت نازك بيني و ظريف كاري است. دانشمندان غربي موفق به ارزشيابي اين درِ قيمتي نشده اند.
اين درِ بزرگ و زيبا، مصلاّي مردان را به حجره اي كوچك در ابعاد 180 سانتيمتر در 150 سانتيمتر وصل مي كند. اين اتاق كوچك به «حجره غيبت» يا «محل غيبت امام زمان(عليه السلام) » مشهور و معروف است و چاهي معروف به «چاه غيبت» در گوشه آن قرار دارد.
امام زمان(عليه السلام) در سرداب غيبت
سرداب غيبت، محل عبادت و مخفيگاه امام زمان(عليه السلام) بود. حاكمان عباسي چندين مرتبه قصد داشتند از همين مكان، امام را دستگير و زنداني كنند. جامي حنفي روايت مي كند:
«مأموران حكومتي براي دستگيري امام زمان(عليه السلام) به منزل حضرت رفتند. ديدند در خانه مرد سياهي نشسته، پشم مي ريسد. پرسيدند: صاحب خانه كجاست؟ جواب داد: در خانه است. سربازان وارد منزل شدند و به محل سرداب رسيدند، در اين هنگام مشاهده كردند كه سطح سرداب پر از آب است و در آخر سرداب سجاده اي انداخته اند و شخصي روي آن نماز مي خواند، يكي از آنان براي گرفتن حضرت، قدم در آب گذاشت، امّا نزديك بود غرق شود. دوّمي رفت، او نيز نزديك بود غرق شود و سومي و... عذر خواهي كرده و بي نتيجه برگشتند.
1 . ديار ابرار، سيماي سامرا، ص90
وقتي ماجرا را به خليفه گفتند، به شدت ناراحت شد و خطاب به آنها گفت: اگر اين ماجرا را جايي نقل كنيد، گردن شما را خواهم زد.»
و در مورد ديگر، هنگامي كه حضرت مهدي(عليه السلام) دوران غيبت صغري را مي گذراند، «معتضد» خليفه عباسي تصميم گرفت حضرت را دستگير كند; لذا عده اي از سربازان حكومتي را فرستاد تا امام را دستگير و به حضور او بياورند. رشيق كه خود جزو سپاهيان معتضد بود نقل مي كند:
«آنگاه لشكر فراواني را گسيل داشت. وقتي وارد خانه امام شدند، از سرداب صداي قرائت قرآن شنيدند. كنار درِ سرداب جمع شده و آن را به محاصره درآوردند تا حضرت مهدي(عليه السلام) صعود نكرده و از آنجا خارج نشود. فرمانده ايستاد تا همه لشكريان برسند. در اين هنگام امام از سرداب خارج شد و از جلوي آنان گذشت تا غايب گرديد. پس از لحظاتي فرمانده سپاه به لشكريان خود دستور داد: به سرداب برويد و او را دستگير كنيد. لشكريان كه در راه آن حضرت را ديده بودند، گفتند: مگر از مقابل ديدگان شما نگذشت و رفت؟! فرمانده كه به شدت عصباني شده بود، گفت: من او را نديدم، چرا شما او را دستگير نكرديد؟ جواب دادند: ما گمان كرديم شما او را ديده و تصميم گرفته ايد او را دستگير نكنيد.»
سرداب غيبت از ديدگاه اهل سنت
يكي از افسانه هاي موهومي كه بعضي از نويسندگان اهل سنت به شيعه نسبت مي دهند، اين است كه گويا شيعه اعتقاد دارد «مهدي موعود» در سردابي در سامرا پنهان شده و روزي از آنجا ظهور خواهد كرد!
1 . علامه سيد مرتضي عسكري، گفتمان مهدويت، مهدويت از ديدگاه اسلامي، ص25 ; بحار الأنوار، ج52 ، ص52
2 . سيد محمدكاظم قزويني، امام مهدي از ولادت تا ظهور، ص265 ; به نقل از بحارالأنوار، ج52 ، ص52
شيخ عبدالعزيز بن عبدالله بن باز، ضمن پذيرفتن صحّت احاديث منقول از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) درباره مهدي منتظر(عليه السلام) ، طبق مقتضاي طبيعتش، نيشي بر شيعه مي زند و به نقل از «ابن كثير» مي نويسد:
«مهدي آخرالزمان يكي از خلفاي راشدين است ولي او همان منتظري نيست كه به پندار رافضه در سرداب است و اميدوارند كه روزي از آنجا بيرون آيد!»
اين حرفها واقعيت ندارد و برخي از عالمان شيعه به اين مطالب واهي جواب داده اند; سيد صدرالدين صدر در جواب اين مطالب دروغ مي نويسد:
«از كتاب الصواعق المحرقه چنين استفاده مي شود كه شيعه اماميّه، يا گروهي از آنان، چنين مي پندارند كه مهدي منتظر در سرداب پنهان شده و يارانش با اسبان خود در كنار سرداب ايستاده و خواستار بيرون آمدن وي هستند.
اي كاش نويسنده، مدرك خود را در اين زمينه ذكر مي كرد و به گمان من نويسنده هرگز از حجاز بيرون نيامده و عراق را هم از نزديك نديده و به طور قطع سامرا را هم زيارت نكرده است و گرنه به خوبي مي فهميد كه اين ادعا هرگز صحت و حقيقت ندارد.»
علامه سيد مرتضي عسكري درباره سرداب غيبت مي گويد:
«عالم مصري، شيخ محمود ابوريه، كه بعد از خواندن كتاب عبدالله سبا شيعه شد، براي من از مصر نامه نوشت كه شما (شيعيان) عصرهاي جمعه سوار بر اسب مي شويد و شمشير به دست، مي رويد و در مقابل سرداب غيبت مي ايستيد و مي گوييد كه يابن الحسن! ظاهر شو و خروج كن. در پاسخ او نوشتم من در بغداد به دنيا آمده ام و مدتي هم در سامرا بوده ام. چنين چيزي كه شما مي گوييد
1 . سيد هادي خسروشاهي، مصلح جهاني، ص18
2 . مصلح جهاني، ص18 ; سيد صدرالدين صدر، المهدي، دارالزهراء، بيروت، ص164
درست نيست.»
آيت الله لطف الله صافي گلپايگاني نيز در اين باره مي نويسد:
«يكي از افتراهاي مغرضين و دشمنان شيعه و اهل بيت(عليهم السلام) اين است كه مي گويند: شيعه معتقد است امام در سرداب غيبت كرده و در سرداب باقي است و از سرداب ظاهر خواهد شد و هر شب بعد از نماز مغرب بر در سرداب مي ايستند تا ستارگان نيك آشكار گردند، سپس متفرق مي شوند تا شب آينده!
ما در تكذيب و ردّ اين افترا و تهمت، محتاج به هيچگونه توضيح نيستيم، همه مي دانند كه اين گونه افتراها از امثال ابن خلدون و ابن حجر، جعل و بر اساس انگيزه دشمني با شيعه و انحراف از اهل بيت و تمايل به بني اميه و دشمنان خاندان رسالت است. اين نويسندگان و كساني كه بعد از آنها آمدند، تا زمان ما، به جاي اينكه عقايد و آراي شيعه را از خودشان و كتاب هايشان به دست آورند، به جعل و افترا پرداخته و يا جعليات و افتراهاي پيشينيان را ملاك و ميزان درباره عقايد شيعه و معرفت آراي آنها قرار مي دهند و خود و ديگران را گمراه مي سازند.
كسي از شيعيان نگفته است كه امام در سرداب سامرا مخفي است، بلكه كتب و روايات شيعه، همه اين نسبت را تكذيب مي كنند.»
استاد ابراهيم اميني نيز ضمن ردّ اين اتهام مي نويسد:
«اين نسبت، دروغ محض و از روي عناد صادر شده است و شيعيان چنين عقيده اي ندارند. در هيچ روايتي نيامده است كه امام دوازدهم در سرداب زندگي و از آنجا ظهور مي كند. هيچ يك از دانشمندان شيعه هم، چنين مطلبي را نفرموده اند.»
1 . علامه سيد مرتضي عسكري، گفتمان مهدويت، مهدويت از ديدگاه مذاهب اسلامي، ص25
2 . لطف الله صافي گلپايگاني، مصلح جهاني، ص19 به نقل از نويد امن و امان، ص205
3 . ابراهيم اميني، همان، به نقل از دادگستر جهان، ص204
كرامات سرداب غيبت
در اين مكان مقدس، عده اي از دلباختگان و شيفتگان حضرت مهدي(عليه السلام) به حضورش شرفياب شده و به حاجات خود رسيده اند. كه به دو نفر از آنها اشاره مي كنيم:
1 . آيت الله مرعشي نجفي
وي تشرّف خود در سرداب مقدس سامرا، به حضور حضرت ولي عصر(عليه السلام) را اين گونه تعريف مي كند:
«زماني كه در سامرا اقامت داشتم، مدتي شبها در سرداب مقدس، بيتوته مي كردم. زمستان بود. در اواخر يكي از آن شبها، كه در سرداب مقدس بودم، ناگهان صداي پايي شنيدم. با آنكه درِ سرداب بسته بود، فوق العاده وحشت كردم كه مبادا يكي از مخالفين شيعه و از دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) باشد. شمعي كه با خود داشتم، خاموش شده بود; امّا صدا و لحن نيكويي به گوشم رسيد كه فرمود: سلام عليكم و نام مرا به زبان آورد. من جواب دادم و عرض كردم: شما كي هستيد؟ فرمود: يك نفر از بني اعمام شما. عرض كردم: درِ سرداب بسته بود شما از كجا وارد شديد؟ سيّد فرمود: } الله عَلي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ{ من عرض كردم: اهل كجا هستيد؟ فرمود: اهل حجاز هستم. سيّد حجازي فرمود: چرا در اين وقت به اينجا آمده اي؟ عرض كردم: حوائجي دارم و به جهت آنها متوسل شده ام. فرمود: جز يك حاجت بقيه حوائج شما برآورده خواهد شد. سپس آن سيد حجازي سفارش هايي كردند; از جمله تأكيد بر اقامه نماز جماعت، مطالعه فقه، حديث و تفسير، صله رحم، رعايت حقوق استادان و معلمان و تأكيد در مطالعه و حفظ نهج البلاغه و ادعيه صحيفه سجّاديه. پس من از آن سيد حجازي خواستم كه براي من به درگاه الهي دعا كند. پس دستها را به سوي آسمان برداشت و عرض كرد: الهي به حق النبي و آله، اين سيد را موفق به خدمت شرع فرما و حلاوت مناجات خود را به او بچشان و حبّ او را در قلوب مردم جاي ده و او را از شرّ و كيد شياطين مخصوصاً حسد، مصون فرما. در طيّ صحبت، آن
سيّد حجازي قدري تربت حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) كه با هيچ چيز مخلوط نشده و به اندازه چند مثقال بود، به من داد كه مختصري از آن تربت هنوز نزد من است و يك انگشتر عقيق هم به من داد كه هنوز هم آن را دارم و آثار فراواني از آن ديده ام. پس از آن ناگهان سيد حجازي ناپديد شد و من آن زمان فهميدم كه آن سيد حجازي، همان امام زمان(عليه السلام) بوده است و متأسفانه در وقت حضور، ندانستم.»
2 . سيد محمد مهدي بحرالعلوم
سيد علي سبط بحرالعلوم، صاحب كتاب (برهان قاطع در شرح نافع) از سيد مرتضي (خواهر زاده سيد بحرالعلوم) كه در سفر و حضر همراه سيد بود، نقل مي كند:
«در سفر زيارت سامرا، همراه سيد بحرالعلوم بودم، وي در حجره اي تنها مي خوابيد و من در حجره اي كنار حجره وي استراحت مي كردم. هميشه از او مواظبت مي كردم و شب و روز در خدمت او بودم.
شب كه فرا مي رسيد، مردم دور او جمع مي شدند و از علم او استفاده مي كردند. در يكي از شبها متوجه شدم، سيّد حال صحبت كردن با مردم را ندارد و دوست دارد تنها باشد; با هركس صحبت مي كرد اشاره اي مي كرد كه زودتر مجلس را ترك كند. مردم متفرق شدند و كسي جز من باقي نماند. به من هم امر كرد حجره اش را ترك كردم، پس از مدتي در تعجب بودم كه چرا سيد امشب اين رفتار را كرد. مدتي صبر كردم و به حجره سيد رفتم تا از حالش با خبر شوم. ديدم درِ حجره بسته است; از شكاف در نگاه كردم، مشاهده كردم چراغ روشن است ولي كسي در حجره نيست. در جستجوي سيد پرداختم، وارد صحن شريف عسكريين(عليهما السلام) شدم، ديدم قبّه عسكريين(عليهما السلام) بسته است. در اطراف حرم هم اثري از او نيافتم.
1 . عادل علوي، قبسات، زندگاني حضرت آيت الله مرعشي نجفي.
وارد صحن سرداب شدم، ديدم درهاي آن باز است. از پله هاي سرداب آهسته، آهسته پايين رفتم به نحوي كه هيچ صدايي از رفتن من به گوش نمي رسيد، سه پله مانده به آخر، صداي همهمه اي شنيدم گويا كسي با ديگري سخن مي گويد، ناگهان سيد با صداي بلند گفت: سيد مرتضي! چه مي كني؟ چرا از خانه بيرون آمدي؟ عذر خواهي كرده و به راهم ادامه دادم به سرداب رسيدم و جز سيد كسي را نديدم، دانستم كه او با ارباب خود خلوت كرده بود.»
1 . ميرزا حسين طبرسي نوري، نجم الثاقب، ص617
سيّد محمد را بهتر بشناسيم
سيّد محمد را بهتر بشناسيم
علي احمدي
حضرت امام هادي(عليه السلام) چهار پسر به نام هاي محمد، حسن، جعفر و حسينداشت. و دختري به نام عليّه سيد محمد، طبق برخي از منابع، حدود سال (228هـ . ق.) متولد شد. بنابر اين قول، سيد محمد فرزند اول امام است. ولي طبق برخي روايات، سيد محمد فرزند دوم و از امام حسن عسكري(عليه السلام) كوچكتر بود. علي بن مهزيار نقل مي كند به امام هادي(عليه السلام) گفتم: « (پناه مي برم به خدا) اگر شما از دنيا برويد، به چه كسي رجوع كنيم؟»
امام فرمود: «عَهْدِي إِلَي اْلأكْبَرِ مِنْ وَلَدِي».
سيد محمد، جليل القدر و عظيم الشأن بوده است; به طوري كه شيعيان خيال مي كردند او امام بعدي است. ياران امام هادي(عليه السلام) نيز درباره امامت وي از امام سؤال مي كردند، علي بن عمرو نوفلي مي گويد:
«همراه ابي الحسن(عليهما السلام) ، در حياط منزلشان بوديم كه پسرش محمد از جلوي ما
1 . الاصيلي في انساب الطالبيين، ص158
2 . مسند امام هادي، ص78
3 . دائرة المعارف تشيّع، ج3، ص410
4 . موسوعة كلمات الامام الهادي، پژوهشكده باقر العلوم، ص126
گذشت. گفتم: فدايت شوم! آيا امام ما بعد از شما اين است؟ امام در جواب من فرمود: نه امام شما بعد از من حسن است.»
علاقه امام به سيد محمد
امام هادي(عليه السلام) و فرزندش امام حسن عسكري(عليه السلام) به محمد بسيار ابراز علاقه مي كردند. به طوري كه امام براي او مجلس ختم برگزار كرد. جمعي از بني هاشم; از جمله حسن بن حسن افطس نقل كرده اند:
«روز وفات سيد محمد، به خانه امام هادي(عليه السلام) رفتيم، ديديم، در صحن خانه بساط گسترده اند و مردم دور تا دور نشسته اند. جمعيت را تخمين زديم، غير از موالي و ساير مردم 150 نفر از آل ابي طالب، بني هاشم و قريش حضور داشتند. ناگهان امام حسن(عليه السلام) در حالي كه گريبان خود را در مرگ برادر چاك كرده بود، وارد شد و در كنار پدرش ايستاد، ما حضرت را نمي شناختيم. پس از ساعتي امام هادي(عليه السلام) رو به او كرده، فرمود: يَا بُنَيَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ شُكْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً. امام حسن(عليه السلام) گريه كرد و گفت: اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، اِيّاهُ نَشْكُرُ نِعَمَهُ عَلَيْنا وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. پرسيدم او كيست؟ جواب داد: حسن(عليه السلام) فرزند امام علي النقي(عليه السلام) ، در آن هنگام 20 ساله به نظر مي رسيد، ما فهميديم كه پس از پدر، او امام است.»
وفات
سيد محمد درسال (252هـ . ق.) براي زيارت خانه خدا، قصد سفركرد، هنگامي كه به قريه بلد رسيد، مريض شد و درگذشت. شيعيان او را در همانجا دفن كردند.
1 . الكافي، ج1، ص325
2 . بحارالأنوار، ج50 ، ص245 ; منتهي الآمال، ج2، ص688
3 . اكنون شهر بلد در 80 كيلومتري بغداد قرار دارد.
4 . المجدي، ص130
كرامات
كرامات زيادي از سيد محمد ديده شده است. ميرزا حسين نوري در «النجم الثاقب» مي نويسد:
«سيد محمد، صاحب كرامات متواتر است. حتّي نزد اهل سنت هم معروف است. مردم عراق و حتي اعراب باديه نشين نيز مي ترسند به نام او سوگند ياد كنند. اگر آنها را به برداشتن مالي متهم كنند، آن را بر مي گردانند، ولي به سيد محمد قسم نمي خورند; زيرا عذاب آن را ديده اند.»
تعدادي از علما در باره كرامات سيد محمد كتاب هايي نوشته اند; از جمله رساله اي در كرامات سيد محمدبن علي الهادي، تأليف مهدي آل عبدالغفار كشميري. در اينجا به نمونه اي از كرامات وي اشاره مي شود:
علاّمه سيد ميرزا هادي خراساني از سيد حسن آل خوجه از خدام آستانه عسكريين(عليهما السلام) نقل مي كند:
«در صحن شريف ابي جعفر سيد محمد نشسته بودم، متوجه شدم شخصي عرب در حالي كه يكي از دستهايش را به گردن بسته بود، وارد آستانه شد. نزديك رفتم و از علت مريضي اش پرسيدم. گفت: سال گذشته، روزي به منزل خواهرم رفتم، ديدم در حياط، گوسفندي بسته است. خواستم ذبح كرده، بخورم. خواهرم اجازه نداد و گفت: اين گوسفند نذر سيد محمد است. من به حرف او توجه نكردم و آن را ذبح كردم، پس از سه روز آثار شلي در دستم نمايان شد و روز به روز بدتر شد. من متوجه علت آن نبودم، تا اين كه در اين اواخر متوجه كار خود شدم، حالا هم پشيمانم و براي شفا به آستانه سيد محمد آمده ام. سپس با همراهيان وارد حرم شد و شروع به گريه و زاري كردند. پس از ساعتي ديدم دستش را حركت مي دهد. سجده شكر به جا آورد و نذر كرد هر سال گوسفندي بياورد و به نيت سيد محمد ذبح كند.»
1 . غروي اردوبادي، ابو جعفر محمد بن علي الهادي، ص40
2 . همان، ص42
فصل ششم
مدائن
در محضر سلمان فارسي
در محضر سلمان فارسي
علي احمدي
زادگاه
سلمان فارسي از اصحاب پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) و امام علي(عليه السلام) معروف به سلمان محمدي، از ايران است. نام اصلي او «روزبه» بود. وي دوران كودكي را در روستاي «جي» از توابع اصفهان گذراند. پدرش كشاورز و مؤمن به به دين زرتشت بود. سلمان نيز همچون پدرش اين دين را اختيار كرده بود.
در جستجوي حقيقت
روزي از روزها كه سلمان از مزرعه به منزل برمي گشت، صداي ناقوس كليسا او را كنجكاو كرد. وارد كليسا شد ديد عده اي مشغول نمازند. با ديدن اين صحنه منقلب شد و با كشيش آن كليسا به گفتگو پرداخت و به دين مسيحيت گرويد. پس از مدتي، از او پرسيد: اصل اين دين در كجاست؟ كشيش او را به سرزمين شام ره نمود.
هنگامي كه پدرش متوجه گرديد، به شدت ناراحت شد و او را محبوس كرد. سلمان به هر زحمتي بود خود را از دست پدر نجات داد و به سوي شام رفت. در آنجا با راهبي پرهيزكار آشنا شد و چندين سال در خدمت او معارف الهي را فرا گرفت. وقتي مرگ
1 . در برخي نقل ها سلمان را از اهالي رامهرمز دانسته اند. (موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج12، ص143).
2 . سيد مصطفي حسيني، معارف و معاريف، ج6، ص312
راهب فرا رسيد. سلمان پرسيد: پس از او نزد چه كسي برود؟ او راهبي را در شهر موصل معرفي كرد. سلمان به موصل رفت و راهب را يافت و چند سال از عمر خود را هم نزد او گذرانيد. و او راهبي در شهر «عموريه» را به سلمان معرفي كرد.
سلمان، به عموريه رفت و چند سال هم در خدمت راهب آنجا بود. او هنگام مرگ به سلمان گفت:
«طبق مطالبي كه در كتابها خوانده ام، در اين عصر پيامبري در سرزمينِ دارايِ نخل هاي فراوان، كه ميان دو بيابان واقع شده، برانگيخته خواهد شد كه بر دين حنيفِ ابراهيم است. اين پيامبر نشانه هايي دارد، هديه قبول مي كند ولي صدقه نمي پذيرد و ميان دو كتفش مهر نبوت نقش بسته است.»
سلمان به شوق ديدار پيامبر، به جستجو پرداخت. عده اي مسافر به او گفتند: ما تو را به سرزمين دلخواهت مي رسانيم ولي خيانت كرده و او را به عنوان برده، به فردي يهودي از طايفه بني قريظه فروختند و خريدار او را به مدينه آورد.
ديدار يار
پس از گذشت چند سال، هنگامي كه پيامبر از مكه به مدينه هجرت كرد، روزي سلمان از مردم درباره پيامبر مطالبي شنيد. نزد او رفت، ديد با ياران خود نشسته و مشغول گفتگو است. مقداري خرما نزد آنها گذاشت و گفت: بخوريد كه صدقه است. پيامبر به ياران خود فرمود: بخوريد ولي خود از آن تناول نكرد. فرداي آن روز مقداري خرما برد و گفت: اين هديه است، پيامبر و ياران شروع به خوردن آن كردند. سلمان كه دو نشانه از نشانه هاي پيامبري او را ديده بود، منتظر فرصتي بود كه نشانه سوم را نيز ببيند. روزي به قصد ديدن مهر نبوّت، پشت سر پيامبر حركت كرد، پيامبر موضوع را فهميد و عبا را كنار زد، سلمان به محض مشاهده مهر نبوت، خود را بر پاهاي پيامبر انداخت و به شدت گريه كرد، سپس داستان زندگي خود را براي پيامبر شرح داد.
1 . ابن سعد، طبقات، ج4، ص56 ; احمد صادقي، سلمان فارسي، ص75
آزادي
سلمان از نخستين ديدار با پيامبر، تصميم گرفت ملازم و همراه آن حضرت باشد ولي نمي توانست اين تصميم را عملي سازد; زيرا برده بود; لذا نزد اربابش آمد و خواهش كرد او را آزاد كند. ارباب به براي آزادي اش شرط گذاشت و آن اينكه 300 نخل خرما برايش بكارد و 40 مثقال نقره به او بدهد. سلمان خدمت پيامبر رسيد و جريان را گفت. پيامبر زميني را براي نخلستان تهيه كرد و همراه اصحاب و يارانش 300 نخل كاشت، اصحاب پيامبر مبلغ 40 مثقال نقره را نيز تهيه و به سلمان دادند. به اين صورت سلمان آزاد شد و جزو ياران پيامبر قرار گرفت.
مدافع ولايت
سلمان از معدود اصحاب پيامبر بود كه با ابوبكر بيعت نكرد و در خانه امام علي(عليه السلام)همراه ديگر ياران آن حضرت، به عنوان مخالف خلافت، متحصّن بود، هنگامي كه امام را براي بيعت گرفتن به مسجد مي بردند، در حضور خليفه ايستاد و در توبيخ خليفه و فضيلت امام علي(عليه السلام) ابتدا با زبان فارسي گفت: «كرديد و نكرديد و ندانيد چه كرديد» و سپس ادامه داد:
«اي ابوبكر، هنگامي كه براي تو جرياني پيش آيد كه حكم آن را نداني، به چه چيزي تكيه مي كني؟ هنگامي كه از تو سؤالي شود كه نمي داني، به چه كس پناه مي بري؟ چه عذري داري كه خود را داناتر از نزديكترين افراد به پيامبر و دانا به تأويل كتاب خدا و سنت پيامبر مي داني؟ كسي كه پيامبر او را در زمان حياتش مقدم داشت و هنگام وفاتش درباره او به شما توصيه كرد. شما كساني هستيد
1 . اعيان الشيعه، ج7، ص280
2 . ابن سعد، طبقات، ج1، ص59
3 . روح الله حسينيان، فرشته زميني، ص171
كه فرمان پيامبر را فراموش كرده و وصيّت او را از ياد برديد و وعده او را مخالفت كرديد و...»
استاندار مدائن
خليفه دوم در سال 16هـ .ق. حُذيفة بن يمان را از سمت استانداري مدائن عزل و با پيشنهاد امام علي(عليه السلام) سلمان را به عنوان استاندار جديد منصوب كرد. سلمان، حكم استانداري را از خليفه دريافت كرد و در نهايت تواضع و فروتني، سوار بر الاغ، با سفره اي نان و كوزه اي آب، به طرف مدائن حركت كرد. مردم كه براي استقبال از استاندار جديد به بيرون شهر آمده بودند، ديدند كه پيرمردي محاسن سفيد، سوار بر الاغ، به طرف شهر مي آيد. از او نشان استاندار جديد را گرفتند، وقتي خود را به عنوان استاندار معرفي كرد، همه تعجب كردند. سلمان پس از ورود به شهر، خانه اي كوچك، كه در كنار مسجد واقع شده بود، را به عنوان اقامتگاه خويش قرار داد.
سلمان از ديد پيامبر
حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) هميشه از سلمان به نيكي ياد مي كرد و در مقاطع مختلف، اين جمله را تكرار كرد كه: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ».
در جريان جنگ خندق، مسلمانان به پيشنهاد سلمان، براي مقابله با كفار به حفر خندق مشغول بودند، سلمان، كه داراي بازويي قوي بود، مهاجر و انصار خواهان او بودند و هر گروه مي گفت: سلمان از ماست. در اين هنگام حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) با يك جمله به مجادله آنان پايان داد و فرمود: «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ».
نيز در باره فضيلت سلمان در جايي ديگر مي فرمايد:
1 . جواد محدثي، سلمان فارسي، ص20 ; ترجمه وشرح احتجاج طبرسي، نظام الدين احمدغفاري، ج1، ص298
2 . جواد محدثي، سلمان فارسي، ص43
3 . اعيان الشيعه، ج7، ص284
«مَنْ أَرادَ أَن يَنظُرَ إلي رجل نُوِّر قلبه فلينظر إلي سلمان».
«هركس مي خواهد به كسي نگاه كند كه دلش نوراني است، به سلمان بنگرد.»
سلمان از ديد امام علي(عليه السلام)
ابوالاسود نقل مي كند: روزي با اصحاب و ياران اميرالمؤمنين(عليه السلام) نزد ايشان نشسته بوديم و با همديگر در حال گفتگو بوديم. بعضي گفتند: اي امير مؤمنان، از اصحابت برايمان بگو.
فرمود: از كداميك؟ جواب دادند از سلمان برايمان بگو فرمود:
«من لكم بمثل لقمان الحكيم؟! و ذلك امرؤ منّا و إلينا أهل البيت، أدرك العلم الأوّل و أدرك العلم الآخر، و قرأ الكتاب الأوّل و قرأ الكتاب الآخر، بحر لا ينزف».
سلمان از ديد امام صادق(عليه السلام)
امام صادق(عليه السلام) سلمان فارسي را بزرگ مي دانست و از او بسيار ياد مي كرد. عده اي نزد امام، درباره فضيلت سلمان و جعفر طيّار سخن گفتند. بعضي از حاضران، جعفر را بر سلمان برتري دادند و بعضي نيز گفتند: سلمان مجوسي بود و سپس اسلام آورد. امام صادق(عليه السلام) با شنيدن اين جمله ناراحت شده، فرمود:
«يا أبا بصير، جعله الله علويّاً بعد أن كان مجوسياً و قرشيّاً بعد أن كان فارسيّاً فصلوات الله علي سلمان و إنّ لجعفر شأناً عند الله يطير مع الملائكة في الجنّة».
«اي ابابصير، خداوند او را علوي قرار داد، پس از اين كه مجوسي بود و قريشي
1 . بحارالأنوار، ج43، ص713 ; موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج12، ص146
2 . سفينة البحار، ج4، 243
قرار داد پس از اين كه فارس بود. صلوات خدا بر سلمان. و همانا براي جعفر نيز نزد خداوند جايگاهي است، او همراه فرشتگان در بهشت پرواز مي كند.»
محبوب خدا و رسول(صلي الله عليه وآله)
رسول گرامي اسلام در مقاطع مختلف و در جمع اصحاب خود، سلمان را مي ستود و از او به عنوان دوست خدا و رسول ياد مي كرد.
روزي از روزها كه پيامبر با ياران خود نشسته بود، شخصي اعرابي وارد مجلس شد. چون سلمان، فارس بود و ـ به اعتقاد عرب جاهلي، عرب بر عجم برتري داشت ـ نزد او ننشت و جاي ديگري را براي نشستن برگزيد. پيامبر با ديدن اين حركت، به شدت ناراحت شد; به حدّي كه عرق ميان دو چشم حضرت را گرفت و چشمانش از شدت ناراحتي سرخ شد، آنگاه به اعرابي فرمود:
«يا أعرابي أ تنحّي رجلاً يحبّه الله تبارك و تعالي في السماء و يحبّه رسوله في الأرض؟ يا أعرابي أ تنحّي رجلاً ما حضرني جبرئيل إلاّ أمرني عن ربّي ـ عزّ و جلّ ـ أن أقرئه السلام؟ يا أعرابي إنّ سلمان منّي، من جفاه فقد جفاني و من آذاه فقد آذاني و من باعده فقد باعدني و من قربه فقد قربني، يا أعرابي لا تغلطن في سلمان; فإن الله تبارك و تعالي قد أمرني أن أطلعه علي علم المنايا و البلايا و الأنساب و فصل الخطاب».
«اي اعرابي، آيا از مردي كناره مي گيري كه خداوند تبارك و تعالي او را در آسمان و فرستاده اش او را در روي زمين دوست دارد! اي اعرابي آيا از مردي كناره مي گيري كه جبرئيل به حضورم نمي آيد مگر اينكه به من امر مي كند سلام خدا را به سلمان برسانم. اي اعرابي، سلمان از من است، هر كس به او ظلم كند به من ظلم كرده است و هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده است. هر كس از او
1 . بحارالأنوار، ج22، ص346 ; سفينة البحار، ج1، ص243
دور شود، از من دور شده است و هر كس به او نزديك شود به من نزديك شده است. اي اعرابي درباره سلمان اشتباه نكن، همانا خداوند تبارك و تعالي به من امر كرد كه او را به علم بلايا و منايا، انساب و فصل الخطاب (قرآن كريم) آشنا كنم.»
سلمان محمّدي
منصور بن بزرح مي گويد: به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم، سرورم از تو زياد ذكر سلمان فارسي را مي شنوم! فرمود:
«لا تقل الفارسي، و لكن قل سلمان المحمدي، أ تدري ما كثرة ذكري له؟ قلت: لا. قال: لثلاث خلال، أحدها: إيثاره هوي أمير المؤمنين(عليه السلام) علي هوي نفسه، و الثانية: حبّه للفقراء و اختياره إيّاهم علي أهل الثروة و العدد، و الثالثة: حبّه للعلم و العلماء. إنّ سلمان كان عبداً صالحاً حنيفاً مسلماً و ما كان من المشركين».
«نگو سلمان فارسي، بلكه بگو سلمان محمدي. آيا مي داني كه چرا سلمان را زياد ياد مي كنم؟ گفتم: نه. فرمود: براي سه خصلت (كه در سلمان بود) 1. خواست امير المؤمنين را بر خواست خود ترجيح مي داد 2. فقرا را دوست داشت و آنها را بر اهل ثروت و دارايي ترجيح مي داد 3. به علم و عالمان عشق ميورزيد. همانا سلمان بنده صالحِ حق گراي مسلمان بود و از مشركين نبود.»
دوستدار علي
سلمان امام علي(عليه السلام) را بسيار دوست داشت، اين موضوع به حدي بود كه اطرافيان نيز متوجه اين موضوع شده بودند. شخصي از سلمان پرسيد: سلمان! چرا اين قدر علي را دوست داري؟ سلمان در جواب فرمود: از حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود:
«مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً فَقَدْ أَبْغَضَنِي».
«هركس علي(عليه السلام) را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هركس او را دشمن دارد، با من دشمني كرده است.»
زهد
سلمان با وجود اينكه مدّت تقريباً 20 سال استاندار مدائن بود، هيچگاه از امتيازات اين منصب مهم استفاده نكرد. حسن بصري درباره زهد و بي اعتنايي سلمان به پست و مقام مي گويد:
«مستمري ماهيانه سلمان در دوران استانداريش، 500 هزار درهم بود. در آن روزگار بر سي هزار مسلمان حكومت مي كرد، در اين حال دو جامه داشت كه هنگام سخنراني يكي را به زير پاي خود مي گسترد و يكي را بر دوش مي افكند. همه مستمري خويش را صدقه مي داد و غذاي خويش را از مزد حصيربافي تأمين مي كرد.»
گروهي كه حصيربافي را مغاير شأن يك استاندار مي دانستند، به او اعتراض مي كردند. سلمان در جواب مي فرمود: «من دوست دارم از دسترنج خودم زندگي كنم.»
عمر نيز به عنوان اعتراض به كارهاي سلمان و بي اعتنايي او به زخارف دنيا، او را ضمن نامه اي توبيخ و از انجام اين گونه كارها برحذر مي داشت. سلمان در جواب عمر نامه اي به او نوشت. در قسمتي از نامه آمده است:
«...در آن نامه متذكر شده بودي كه در آنجا به شغل حصيربافي رو كرده و غذايت نان جو است. بدان، اين كار از اموري نيست كه بتوان مسلمان را بدان سرزنش كرد. اي عمر، به خدا سوگند خوردن نان جوين و بافتن حصير و بي نيازي از مردم نزد خدا، بهتر است از خوردن غذا و نوشيدن نوشابه هاي رنگارنگ كه از اموال مردم و غضب حقوق تأمين گردد...
امّا اينكه گفته بودي تو مانند فردي عادي زندگي مي كني و مردم را به خويش گستاخ كردي تا جايي كه هيبت مقام والي را به دست فراموشي سپرده و مردم بر گرده ات سوار شده اند و به اين وسيله، آبروي سلطنت خويش را برده اي و اين روش موجب ضعف و زبوني قدرت اسلام مي شود، بدان كه ذلّت بر طاعت پروردگار بهتر از عزّت در عصيان اوست.»
راوي حديث
سلمان روايات زيادي از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه بيشتر آنها در فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) مخصوصاً امام علي(عليه السلام) است. در كتب اهل سنت نيز رواياتي از طريق او نقل شده است; چند نمونه از روايات سلمان را ذكر مي كنيم:
1 . روي سلمان قال رسول الله: «أوّل الناس وروداً علي الحوض يوم القيامة أوّلهم إسلاماً، عليّ بن أبي طالب».
2 . روي سلمان قال رسول الله: «إِنَّما سُمِّيت ابْنَتي فاطمة لأنّ اللهَ فطمها و فطم من أحبّها من النار».
3 . سلمان نقل مي كند:
«روزي بر پيامبر وارد شدم، ديدم حسين را در آغوش گرفته و چشم و دهان او را مي بوسد; و به او مي گويد: أنت سيّد ابن سيّد، أنت إمام ابن إمام، أنت حجّة ابن حجة، و أنت أبو حجج تسعة، تاسعهم قائمهم».
پيشگويي
سلمان همچون ديگر خواصِ يارانِ امام علي(عليه السلام) گاهي خبر از آينده مي داد كه به يك مورد آن اشاره مي كنيم:
مسيّب بن نجبه فزاري كه سلمان را در سفر به مدائن همراهي كرد، مي گويد:
هنگامي كه به سرزمين كربلا رسيديم، پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ عده اي گفتند: كربلا. به قسمتي از زمين اشاره كرد و گفت:
«هذه مصارع إخواني، هذا موضع رحالهم و هذا مناخ ركابهم و هذا مهراق دمائهم يقتل بها خير الأوّلين و يقتل بها خير الآخرين».
«اينجا قتلگاه برادران من است، اينجا محل بار انداز آنها است و اينجا محلّ خوابيدن شترانشان و اينجا محل ريخته شدن خونشان. در اين مكان پسر بهترين پيشينيان و بهترين پسينيان كشته خواهد شد.»
وفات
در سال وفات سلمان فارسي ميان تاريخ نگاران اختلاف است، ولي قول معروف اين است كه وي در سال 33هـ .ق. در مدائن درگذشت.
هنگامي كه سلمان در مدائن جان داد، امام علي(عليه السلام) با نيروي غيبي از مدينه به مدائن رفت و مراسم غسل و تدفين سلمان را انجام داد. جابر بن عبدالله انصاري در اين باره مي گويد:
«اميرالمؤمنين نماز صبح را با ما خواند، آنگاه رو به ما كرده، فرمود: اي مردم، پاداش شما از جانب خدا در سوگ درگذشت برادرتان سلمان افزون باد!
آنگاه عمامه و لباسهاي پيامبر را پوشيد و تازيانه و شمشير او را گرفت و بر شتر پيامبر سوار شد و همراه با قنبر، به طرف مدائن حركت كرد.»
لحظه احتضارسلمان فرا رسيد. اين پيرغلام پيامبر(صلي الله عليه وآله) واهل بيت(عليهم السلام) پس از250 سالعمرِ با بركت، لحظات آخر عمر خود را مي گذراند. در اين لحظات، به همسرش گفت:
«هر چهار درِ منزل را باز كن; امروز زائراني دارم كه نمي دانم از كدام در وارد مي شوند.»
خدمتكارش (زاذان) از او سؤال كرد:
«پس از مرگتان چه كسي شما را غسل مي دهد؟ سلمان پاسخ داد: همان كسي كه پيامبر را غسل داد. زاذان با تعجب پرسيد: او در مدينه و شما در اينجا؟! سلمان در گفت: هنگامي كه مُردم و تو چانه ام را بستي، صداي پاي او را خواهي شنيد.»
زاذان مي گويد: پس از لحظاتي، سلمان جان به جان آفرين تسليم كرد و من چانه اش را بستم; ناگهان صداي پا شنيدم، سراسيمه بيرون رفتم، ديدم امام علي(عليه السلام) و قنبر هستند. امام از من پرسيد: سلمان مُرد؟ گفتم: آري. حضرت نزد جنازه آمد و روپوش را كنار زد، سلمان لبخندي زد. حضرت خطاب به او فرمود: «خوشا به حالت اي ابا عبدالله. هنگامي كه حضور پيامبر رسيدي به او بگو با من چه كردند!»
سپس با دست خود سلمان را كفن كرد و دو بيت شعر بر روي كفن وي نوشت:
وفدت علي الكريم بغير زاد *** من الحسنات و القلب السليم
و حمل الزاد اقبح كلّ شيء *** اذا كان الوفود علي الكريم
سپس همراه حضرت خضر(عليه السلام) و هفت صف از فرشتگان الهي كه در هر صف هفتاد هزار فرشته حضور داشت، بر پيكر سلمان نماز گزارد و او را به خاك سپرد.
آستانه
آستان مقدس سلمان فارسي در شهر مدائن، در غرب دجله، در نزديكي طاق كسري واقع شده است.
اوّلين عمارت آستانه، خانه خود سلمان بود كه در سالهاي استانداري بر مدائن آن را ساخته بود. او در منزلش، با دست خويش چاهي حفر كرد كه بعدها به «چاه سلمان پاك» مشهور شد.
دوّمين عمارت آستانه، توسط مختار ثقفي در سال 66 هـ .ق. بنا گرديد.
عمارت سوم در سال 370هـ .ق. به دستور عضدالدوله ديلمي، ساختمان قبلي خراب گرديد و به جاي آن آستانه بزرگ و باشكوهي بنا شد. در سال 860هـ .ق. سيد علي مشعشعي آستانه سلمان فارسي را مورد هجوم و غارت قرار داد. پس از گذشت چندين سال، هنگامي كه شاه اسماعيل صفوي به عتبات عاليات سفر كرد، به دستور وي آستانه را مرمّت و بازسازي نمودند و صحن بزرگي پيرامون آن ساختند ولي ساختمان اصليِ آستانه، بناي عضد الدوله ديلمي است.
حذيفه را بهتر بشناسيم
حذيفه را بهتر بشناسيم
علي احمدي
تبار
حذيفة بن يمان مكنّي به ابو عبد الله العَبْسي، از اصحاب پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) و ياران امام علي(عليه السلام) است. سيره نويسان او را به بزرگي ياد مي كنند و با القابي چون: «صاحب سرّ رسول الله»، «من كبار اصحاب رسول الله»، «اعلم الناس بالمنافقين» او را ستوده اند.
حذيفه داراي فضيلتهاي زيادي است. وي از جمله هفت نفري است كه بر جنازه حضرت فاطمه(عليها السلام) نماز خواندند و همچنين به امر امير المؤمنين(عليه السلام)، شهربانو را براي امام حسين(عليه السلام) عقد كرد.
خاندان شهادت
1 . پدر حذيفه حسيل بن جابر، كه در جنگ احد به شهادت رسيد.
جريان شهادتش چنين بود كه: در جريان جنگ احد حذيفه در ركاب رسول الله شمشير مي زد. در اثناي جنگ، حسيل بن جابر، پدر حذيفه براي ياري پيامبر(صلي الله عليه وآله) وارد ميدان كارزار شد. حسيل هنگامي قدم به ميدان جنگ گذاشت كه جبهه اسلام به علت خيانت عده اي از سربازان، از دو سوي مورد هجوم بود، لذا تشخيص مسلمان از كافر مشكل مي نمود. عده اي از مسلمانان به خيال اينكه حسيل از مشركين است، به او حمله كرده و او را محاصره كرده و كشتند، ناگهان حذيفه پدر را شناخت و با صداي بلند فرياد زد: دست نگه داريد. او پدر من است، ولي كار از كار گذشته و پدرش زير ضربات شمشير، به شهادت رسيده بود.
2 . برادرش صفوان بن اليمان، نيز در اين جنگ شهيد شد.
مأموريت ويژه
در جريان جنگ خندق، كه مسلمانان در محاصره دشمن قرار داشتند، حذيفه مي گويد:
«در شبي از شبها كه بسيار سرد و طوفاني بود، پيامبر(صلي الله عليه وآله) پاسي از شب را نماز خواند و پس از نماز رو به اصحاب كرد و گفت: أ لا رجل يأتينا بخبر القوم يجعله الله رفيقي في الجنّة؟ به علت سرما و طوفان شديد، هيچ كس امر رسول الله را اجابت نكرد، من برخاستم و گفتم: لبيك. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: ميان قوم (دشمن) برو و برايم خبر بياور و تا هنگام بازگشت اقدامي انجام نده. امر پيامبر را اجابت كرده، مخفيانه به ميان لشكر دشمن رفتم. در اين هنگام شنيدم ابوسفيان براي قوم سخنراني مي كند و مي گويد: مواظب باشيد كه جاسوسي از طرف محمد(صلي الله عليه وآله)در ميان شما نباشد. براي اطمينان بيشتر، هر كس نام كناري خود را بپرسد. من پيشدستي كرده و زودتر نام كناري خودم را پرسيدم تا مرا نشناسند. در اين هنگام ابوسفيان از شدت سرما و طوفان، دستور داد برگردند. ابوسفيان در تير رس من بود، تير در كمان گذاشتم تا او را بزنم، يكباره به ياد سخن پيامبر افتادم و صرف نظر كردم. پس از انجام مأموريت، به مدينه برگشتم و نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله)رفتم. آن حضرت در حال نماز بود، تا مرا ديد اشاره كرد به زير عبايش بروم (تا گرم شوم). و سپس گزارش كار را به ايشان دادم.»
ويژگي ها
1 . جوانمردي
حذيفه در جنگ بدر، هنگامي كه ديد پدرش توسط مسلمانان به شهادت رسيد، براي مسلمانان طلب مغفرت كرد. خبر شهادت حسيل به پيامبر(صلي الله عليه وآله) رسيد، حضرت دستور داد ديه او را از بيت المال به پسرش حذيفه دادند. حذيفه آن را گرفت و ميان مسلمانان تقسيم كرد.
2 . افسر سلحشور
حذيفه به غير از جنگ بدر، در تمام جنگ هاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) حضور داشت پس از فوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز جزو سپاه اسلام بود. وي در سال (23هـ . ق.) در فتح آذربايجان، دينور، ماسبذان و همدان شركت داشت. همچنين در فتح ري در كنار ابو موسي اشعري بود. نيز در فتح نهاوند پس از شهادت «نعمان بن مقرن» پرچم دار سپاه اسلام شد و با تدبير او نهاوند فتح گرديد.
3 . محافظ پيامبر
حذيفه همراه سعد بن عباده، از پيامبر محافظت مي كرد تا اينكه اين آيه قرآن نازل شد; } وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ...{ پيامبر آنها را مرخص كرد و فرمود: «خدا مرا از خطر مردم حفظ مي كند.»
4 . منافق شناسي
هنگامي كه سپاه اسلام از جنگ تبوك بر مي گشت، گروهي از منافقان، طرح ترور پيامبر را ريختند. جبرئيل توطئه آنان را به پيامبر خبر داد. منافقين هنگامي كه مي خواستند قصد خود را عملي سازند و پيامبر را در درّه بياندازند، پيامبر به حذيفه فرمود: به صورت مركبهاي آنان بزن. حذيفه بر صورتهاي آنها كوبيد و به عقب راند. به اين صورت نقشه آنان خنثي شد و نتوانستند كاري انجام دهند. بعد از اين واقعه، پيامبر به حذيفه فرمود: آيا آنان را شناختي؟ حذيفه جواب داد: نه. پيامبر اسامي آنان را به او گفت. پس از اين قضيه، حذيفه به عنوان راز دار پيامبر و منافق شناس معروف شد. اگر كسي اسامي منافقان را از او مي پرسيد، جواب نمي داد.
و اگر كسي فوت مي كرد و ايمان و نفاقش معلوم نبود و حذيفه بر پيكرش نماز نمي خواند، خليفه وقت جرأت نمي كرد، نماز بخواند.
5 . پيشگويي از آينده
حذيفه همچون اصحاب خاص امام علي(عليه السلام) (سلمان، عمار، رشيد هجري و...) گاهي از آينده خبر مي داد، كه با گذشت زمان به وقوع مي پيوست. دو مورد از پيشگويي هاي وي عبارت است از:
الف ـ هنگامي كه امام علي(عليه السلام) به خلافت رسيد، حذيفه در مسجد مدائن براي مردم سخنراني كرد و پس از سخنراني به پسرانش (صفوان و سعد) گفت:
« او (امام) را همراهي كنيد، براي او جنگهاي زيادي رخ خواهد داد و عده اي از مردم در آن هلاك خواهند شد. بكوشيد در ركاب او شهيد شويد. به خدا قسم او بر حق و مخالفش بر باطل است.»
صفوان و سعد به سخن پدر گوش داده و در جنگ صفين شركت كردند و به شهادت رسيدند.
2 . حبّه عرني مي گويد: حذيفه يك سال قبل از قتل عثمان به من گفت:
«گويا مي بينم مادرتان، حميرا بر شتري سوار شده و شما دُم و پاهاي آن را گرفته ايد. آن روز قبيله اَزد او را همراهي خواهند كرد. خدا آنان را به آتش دوزخ مبتلا كند، نيز بني ضبّه انصار و ياران آنها خواهند بود. خدا پاهايشان را قطع كند.»
حبّه عرني نقل مي كند، روز جنگ جمل حضور داشتم. به علّت دفاع ياران عايشه توسط سپر، منادي امام علي(عليه السلام) گفت: پاهايشان را قطع كنيد.
در اين هنگام به ياد سخن حذيفه افتادم كه دعايش مستجاب شد و در عمرم روزي را نديدم كه مثل آن روز پاهاي فراوان قطع شود.
6 . ادب حذيفه
روزي پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) با حذيفه ملاقات كرد و دستش را دراز كرد تا با حذيفه مصافحه كند. حذيفه دستش را كشيد. رسول الله(صلي الله عليه وآله) فرمود: اي حذيفه دستم را به سوي تو دراز مي كنم و تو دستت را مي كشي؟ حذيفه در جواب گفت: من دوست دارم ولي چه كنم كه جنب هستم. پيامبر فرمود:
«أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ الْمُسْلِمَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا تَحَاتَّتْ ذُنُوبُهُمَا كَمَا يَتَحَاتُّ وَرَقُ الشَّجَرِ».
«آيا نمي داني وقتي دو مسلمان ملاقات و مصافحه كنند، همانگونه كه برگ درخت مي ريزد، گناهان آن دو مي ريزد.»
حذيفه از ديدگاه امام علي(عليه السلام)
امام باقر(عليه السلام) در باره فضيلت حذيفه، از پدرانش از امام علي(عليه السلام) نقل مي كندكه فرمود:
«ضاقت الأرض بسبعة، بهم ترزقون و بهم تنصرون و بهم تمطرون، منهم سلمان الفارسي و المقداد و أبو ذر و عمار و حذيفة(رحمهم الله) و كان علي(عليه السلام) يقول و أنا إمامهم، و هم الذين صلّوا علي فاطمة(عليها السلام) ».
«زمين براي هفت نفر كوچك و تنگ است، به وسيله آنها روزي داده مي شويد و نصرت الهي شامل حال شما مي گردد. باران به بركت آنان بر شما مي ريزد، از آن جمله اند: سلمان، مقداد، ابوذر، عمار و حذيفه، من پيشواي آنها هستم و آنان كساني هستند كه بر فاطمه(عليها السلام) نماز گزاردند.»
همچنين روزي ديگر امام علي(عليه السلام) بر فراز منبر رفت و گفت:
«أيّها الناس، سلوني فإنّ بين جوانحي علماً جماً».
شخصي به نام «ابن الكوّاء» بلند شد و سؤالات زيادي از حضرت پرسيد; از جمله گفت: نظرت درباره حذيفه چيست؟ حضرت در جواب گفت:
«ذاك امرؤ علم أسماء المنافقين إن تسألوه عن حدود الله تجدوه بها عالماً».
«او مردي است كه نام منافقان را مي داند. اگر از او در باره حدود الهي پرسش كنيد، خواهيد ديد كه بدان آگاه است.»
فرماندار مدائن
عمر بن خطاب، حذيفه را به فرمانداري مداين منصوب كرد و در اين باره نامه اي به مردم مدائن نوشت. در اين نامه آمده است: «به حرفش گوش كنيد و از او اطاعت كنيد و هر چه خواست به او بدهيد.»
حذيفه همراه با نامه خليفه، به طرف مدائن حركت كرد. خبر ورود فرماندار جديد به مردم مدائن رسيد. آنان براي استقبال، به دروازه شهر آمدند، ديدند شخصي سوار بر الاغ در حالي كه نان جو مي خورد، به طرف شهر در حركت است. بي اعتنا از او گذشتند و از افرادي كه پشت سر او در حركت بودند، سوال كردند: فرماندار، كدام يك از شما هستيد؟ گفتند: همان كسي كه بر الاغ سوار بود.
ساده زيستيِ حذيفه در جايي كه روزگاري پايتخت ايران بزرگ بوده، اثر تبليغيِ عميقي بر مردم آن منطقه گذاشت.
پس از استقرار در مدائن، مردم نزد حذيفه آمدند و گفتند: چه مي خواهي؟ حذيفه در جواب آنان گفت: «تا در ميان شما هستم، طعامي كه بخورم و علفي كه به الاغم بدهم.»
پس از مدتي حذيفه از كار بركنار و سلمان فارسي به جاي او فرماندار شد و پس از مرگ سلمان، دوباره با حكم عمر، حذيفه به فرماندري مدائن منصوب شد. هنگامي كه عثمان كشته شد و امام علي(عليه السلام) به خلافت رسيد، خبر به حذيفه رسيد. از اين خبر خوشحال شده و گفت: «اگر تيرهايي در كمان داشتم همه را بر شكم عثمان مي زدم، او در حالي كه فاجر بود مرد.»
آنگاه دستور داد، مردم در مسجد تجمّع كنند. حذيفه با وجود مريضي سختي كه داشت با كمك ياران و فرزندانش در جمع مردم حضور يافت و پس از حمد خدا و صلوات بر پيامبر و آل پيامبر به آنان گفت:
«الحمد لله الَّذي أحْيا الحقّ و أمات الباطل و جاء بالعدل و أدحض الجور و كبت الظّالمين. أيّها النّاس }...إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ...{ و أمير المؤمنين حقّاً حقّاً و خير من نعلمه بعد نبيّنا محمد رسول الله و أولي الناس بالناس و أحقّهم بالأمر...».
آنگاه دست راست را در دست چپش قرار داد و گفت: اين بيعت با امير المؤمنين(عليه السلام)است.
فرماندار امام علي(عليه السلام)
امام علي(عليه السلام) هنگامي كه به خلافت رسيد، حذيفة بن يمان را به عنوان فرماندار مدائن ابقا كرد.
راوي حديث
حذيفه روايات زيادي از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل كرده است; به طوري كه صحيح مسلم و بخاري، 23 حديث به واسطه او از پيامبر نقل كرده اند.
دو روايت از وي كه از پيامبر نقل مي كند:
1 . روي حذيفة قال النبي(صلي الله عليه وآله) : «ضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ الْخَنْدَق، أَفْضَل مِنْ أَعْمال اُمَّتي إلي يَومِ الْقِيامَة».
2 . روي حذيفة قال النبيّ(صلي الله عليه وآله) : «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا وَ لا تُؤْتَي الْبُيُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا».
وفات
حذيفه در اوايل خلافت امام علي(عليه السلام) به مريضي سختي مبتلا شد. دستور داد، برايش كفن بخرند. پارچه اي از حلّه به قيمت 300 درهم برايش تهيه كردند. حذيفه قبول نكرد و گفت: نمي خواهم، فقط دو لباس سفيد برايم بخريد و سرانجام با همان مرض در سال (36هـ . ق.) و 40 روز پس از خلافت امام علي(عليه السلام) در مدائن از دنيا رفت. او را كنار قبر سلمان دفن كردند.
1 . بشارة المصطفي، ص267 ; سفينة البحار، دارالاسوه، ج4، ص241
2 . موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج12، ص147
3 . معارف و معاريف، ج6، ص315 ; ربيع الابرار و زمخشري، نصوص الاخبار، ج4، ص377
4 . طبقات، ج4، ص67
5 . معارف و معاريف، با تلخيص، ج6، ص313
6 . ينابيع المودّه، ج1، ص192
7 . همان، ج2، ص316
8 . ينابيع الموده، ج2، ص316
9 . اعيان الشيعه، ج7، ص285
10 . عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج4، ص121
اقوال ديگر عبارتند از: سال 34، 35، 36 و 37هـ . ق.(اعيان الشيعه، ج7، ص279)
11 . جواد محدثي، سلمان فارسي، ص37
12 . تهذيب التهذيب، ج4، ص121
13 . موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج12، ص147
14 . جواد محدثي، سلمان فارسي، ص58
در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج19، ص176 شعر بالا اينگونه آمده است:
قدمت علي الكريم بغير زاد *** من الأعمال ذا ذنب عظيم
و سوء الظن أن تعتد زاداً *** إذا كان القدوم علي الكريم
15 . سفينة البحار، دارالاسوه، ج4، ص244
16 . دائرة العارف تشيع، ج1، ص95
17 . يكي از اجداد حذيفه به نام «جروه» در قبيله اش مرتكب قتلي شد و به مدينه گريخت. آنجا با قبيله «بني عبد الاشهل» كه يمني بودند، پيمان برادري بست، از آن به بعد، اين خاندان به يماني معروف شدند. (شخصيتهاي اسلامي شيعه، ج2، ص237)
18 . موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج12، ص95
19 . منتهي الآمال، ج1، ص203
20 . صحيح بخاري، بيروت، ج2، ص545 ; ذهبي، تاريخ الاسلام، ج3، ص492
21 . ري شهري، موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج12، ص95
22 . منتهي الآمال، ج1، ص203
23 . سفينة البحار، بنياد پژوهشهاي اسلامي، ج1، ص567
24 . تحفة الاحباب في نوادر الاصحاب، ص103 ; سير اعلام النبلا، ج4، ص31
25 . سير أعلام النبلا، مؤسسه الرساله، ج4، ص31
26 . بحارالأنوار، ج20، ص206
27 . بحارالأنوار، ج20، ص206
28 . شخصيتهاي اسلامي شيعه، ج2، ص238
29 . موسوعة الامام علي بن ابي طالب(عليه السلام)، ج12، ص96
30 . تاريخ الاسلام، ذهبي، بيروت، ج3، ص241
31 . همان، ج3، ص357
32 . همان، ج3، ص225
33 . سفينة البحار، ج1، ص570
34 . شخصيتهاي اسلامي شيعه، ج2، ص248
35 . تحفة الاحباب في نوادر الاصحاب، ص86
36 . موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج12، ص98
37 . لقب عايشه همسر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) .
38 . سفينة البحار، ج1، ص568 ; شخصيتهاي اسلامي شيعه، ج2، ص258
39 . الكافي، ج2، ص183 ; بحارالأنوار، ج16، ص270
40 . رجال الكشي، ج6 ; غروي حائري، جامع الرواة، ج1، ص182
41 . آرامگاه هاي خاندان پاك پيامبر، كمونه، ص262
42 . الاحتجاج، ج1، ص259
43 . الاحتجاج، دار الاسوه، ج1، ص616
44 . سير اعلام النبلاء، ج2، ص362
45 . سير اعلام النبلا، ج2، ص363
46 . سفينة البحار، ج1، ص568
47 . بحارالأنوار، ج28، ص89 ; الارشاد القلوب، ج2، ص533
48 . موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج12، ص99
49 . سير اعلام النبلا، ج2، ص362
50 . قندوزي حنفي، ينابيع الموده، ج1، ص412
51 . همان، ج1، ص220
52 . سير أعلام النبلا، ج2، ص369
53 . همان، ج2، 367
|