بخش 5

ریحان آرزو     سایه دولت     آفتاب عشق     غم هجر     سر خونین     زهرای سه ساله     باغ لاله     زبان حال دختر سه ساله امام حسین(علیه السلام) در خرابه شام     نوحه دختر سه ساله امام حسین(علیه السلام) در خرابه شام     خرابه شام     غصّه عمّه    


صفحه 201


با وي از سيلي شمر و رخ نيلي گفتم *** دست چون بر سرو رخسار و بناگوشم كرد

گفتم از كعب ني و تاب رسن گشته كبود *** نظر آن گاه كه به بازو و بر دوشم كرد

ساخت اين مرثيه و گفت مؤيد كه قضا *** حلقه خدمت اجداد تو در گوشم كرد

سيد رضا مؤيد

درّ ناياب

پدر را عمه جان در خواب ديدم *** هلال ماه نو در آب ديدم

من از ديدار او بي تاب بودم *** پدر را هم چو خود بي تاب ديدم

يتيمانه چو اشك ديده ام ريخت *** به چشم او هم اشك ناب ديدم

به چشمش موج مي زد سيل اشكش *** دلم را غرق آن سيلاب ديدم

مرا بگرفت در آغوش گرمش *** نوازشها بسي از باب ديدم

بود محراب سجّاد اين خرابه *** پدر را من در اين محراب ديدم



صفحه 202


دلم غوّاص شد در بحر وصلش *** صدف جُستم، دُر ناياب ديدم

در اين غم خون ببار از ديده «فاخر» *** كه من خون خدا در خواب ديدم

فاخر ـ مشهد

ريحان آرزو

آنكه در اين مزار شريف آرميده است *** امّ البكاء رقيّه محنت كشيده است

اين قبر كوچك است از آن طفل خردسال *** كز دشمنان دون بسي رنج ديده است

اينجا زتاب غم، دل زينب شده است آب *** بس ناله يتيم برادر شنيده است

اينجا زمرگ دختر مظلومه حسين *** كلثوم زار جامه طاقت دريده است

اينجا زداغ نوگل گلزار شاه دين *** از چشم اهل بيت نبي خون چكيده است

اينجا زپا فتاده و او را ربوده خواب *** طفلي كه روي خار مغيلان دويده است

اينجاست كز رقيّه دلخسته مرغ روح *** برشاخسار روضه رضوان پريده است



صفحه 203


يا رب، به جز رقيه كدامين يتيم را *** تسكين به ديدن سر از تن بريده است

گر بنگري به ديده دل بر مزار او *** ريحان آرزو گل حسرت دميده است

نازم به آنكه هستي خود داده و زخداي *** روز ازل متاع شفاعت خريده است

در امر صبر، طاقت زينب عجيب نيست *** حق، صبر را زطاقت وي آفريده است

از جدّ و باب و مام و برادر غم بلا *** ارث مسلّمي است كه بر او رسيده است

بر چيدنش محال بود تا ابد صغير *** شاه شهيد طرفه بساطي كه چيده است

صغير اصفهاني

 

 

 

سايه دولت

 

اي پدر، تا گشتم از آغوش پر مهرت جدا *** با طرب بيگانه ام با درد و محنت آشنا

تا نهان از ديده من شد گل رخسار تو *** روز و شب چون بلبلي كارم بود شور و نوا



صفحه 204


شد تن رنجور من دور از تو مشتي استخوان *** سايه دولت چرا از من گرفتي چون هما

تا تو را سازد خبر از درد هستي سوز من *** رازها هر شب زسوز سينه گفتم با صبا

از دل و جان گشته ام شرمنده احسان او *** زآنكه كرد آگه زحالم پيك مشتاقان تو را

از جفاي دشمن دون عقده ها دارم به دل *** گوش بگشا بر حديثم تا بگويم ماجرا

گوشه ويرانه شد مأوا مرا از جور دهر *** خاك تيره بسترم گرديد و خشتم متكا

تا شدي دور از برم گشتم اسير درد و غم *** آمدي اكنون شدم از محنت هجران رها

تا تو رفتي از برم، بر خوان من از بهر قوت *** اشك گلگون است آب و پاره هاي دل غذا

آمدي افروختي كاشانه ام را همچو شمع *** من برآنم تا كنم پروانه آسا جان فدا

محمد شاهرخي

 

آفتاب عشق

 

اي پدر جان، در كجا داري مقام *** تا ببيني طعنه اطفال شام

با چنين اندوه و آه و زاريم *** چهره ننمايي تو در بيداريم

مي روم در خواب تا در خواب من *** دل شود روشن زروي باب من

خفت اودر خواب و روي باب ديد *** آفتاب عشق را در خواب ديد



صفحه 205


ناله زد كي عمه بابايم زمهر *** زد گل بوسه مرا اكنون به چهر

ديد از من صورت نيلي شده *** نيلگون رخسار از سيلي شده

ز اهل بيت پادشاه عالمين *** بر فلك شد شور بانگ يا حسين

در چنين هنگامه سوز و گداز *** بُد يزيد بي حيا در خواب ناز

چون زكار طفل و سرآگاه شد *** حيله انديشيد و چون روباه شد

او يقين مي كرد كو جان مي دهد *** گر سر پر خون بابا بنگرد

مردها را جمله با شمشير كشت *** كودكان را نيز با تزوير كشت

تا كُشند آن بلبل بي بال و سر *** داد فرمان تا برند يك عدّه سر

در خرابه چون سر پر خون رسيد *** ناله زينب سوي گردون رسيد

گفت عمّه من نمي خواهم طعام *** غير ماه خود نمي خواهم به شام

گفت زينب يك طرف سرپوش گير *** جان تو اينجاست در آغوش گير

طفل چون سرپوش از سر برگرفت *** سرگرفت و ناله ها از سر گرفت

گفت بابا، خير مقدم، آمدي *** شمع جمع اهل ماتم آمدي

گو كدامين ظالم شوم لئيم *** كرد در طفلي مرا از كين يتيم

آنقدر از پرده دل زد صدا *** تا سر و جان از تن او شد جدا

يعني يكسو طفل، يكسو سرفتاد *** برسماء جان، برزمين پيكر فتاد

عصمت الله ناگهان آن صحنه ديد *** رنگ از رخسار تابانش پريد

ناله مي زد كي يگانه گوهرم *** اي رقيّه اي گل نيلوفرم

شد تنت آسوده از آزار شام *** از ني واز سنگ در بازار شام

چونكه از غمها حكايت مي كني *** در بر بابا شكايت مي كني

شكوه زينب بر بابا مكن *** لب براي شكوه من وامكن

علي اكبر طلوعي گيلاني



صفحه 206


غم هجر

آمدي گوشه ويران چه عجب! *** زده اي سر به يتيمان چه عجب!

تو مپندار كه مهمان مني *** به خدا خوبتر از جان مني

بس كه از جور فلك دلگيرم *** اول عمر ز عمرم سيرم

دل دختر به پدر خوش باشد *** مهرباني زدو سر خوش باشد

تو بهين باب سرافراز مني *** تو خريدار من و ناز مني

بعد از اين ناز براي كه كنم *** جا به دامان وفاي كه كنم

اشك چشم من اگر بگذارد *** درد دلهام شنيدن دارد

گرچه در دامن زينب بودم *** تا سحر ياد تو هر شب بودم

گر نمي كرد به جان امدادم *** از غم هجر تو جان مي دادم

آنقدر ضعف به پيكر دارم *** كه سرت را نتوان بردارم

امشب از روي تو مهمان خجلم *** از پذيرايي خود منفعلم

مژده عمّه كه پدر آمده است *** رفته با پا و به سر آمده است

ديدني گوشه ويرانه شده *** جمع شمع و گل و پروانه شده

آخر اي كشته راه ايزد *** پدرت سر به يتيمان مي زد

تو هم آخر پسر آن پدري *** تو پور آن نخل امامت ثمري

كه به پيشاني تو سنگ زده؟ *** كه زخون بررخ تو رنگ زده؟

اي پدر كاش به جاي سر تو *** مي بريدند سر دختر تو

علي انساني

سر خونين



صفحه 207


من آن دُر دانه ويران نشينم *** رقيه دختر سلطان دينم

سه ساله دختري افسرده ام من *** زدست خصم سيلي خورده ام من

محيط شام را غمخانه كردم *** بناي ظلم را ويرانه كردم

به دست كوچك و بخت بلندم *** درخت ظلم از در ريشه كندم

در اين ويرانسرا دادم زكف جان *** كه با ظالم نبندم عهد و پيمان

فدا گشتم به راه حيّ داور *** ندادم دست بر دست ستمگر

پدر مي خواستم، دشمن زبيداد *** سر خونين او بهرم فرستاد

چو ديدم روي او از پا فتادم *** سرش را روي دامانم نهادم

زمژگان گوهر ياقوت سُفتم *** يكايك دردهاي خويش گفتم

به او گفتم خبر داري تو يا نه *** سيه شد پيكرم از تازيانه

ببين بابا كه شد ويرانه جايم *** شده از رنج ره مجروح پايم

ببين بابا رخم گرديده نيلي *** به من زد شمر دون بعد از توسيلي

پدر داني چه محنتها كشيدم *** روي خار مغيلان ها دويدم

زبس نزد پدر ناليدم از درد *** مرا با خويش بُرد و راحتم كرد

نبودم چون پذيرايي فراهم *** نثارش جان خود كردم در آندم

چنان شوق پدر بُرد از سرم هوش *** كه خود رايك جهت كردم فراموش

به عالم گر حقيقت مي پذيريد *** زقبر كوچك من پند گيريد

دهان زورگويان را منم مشت *** حقيقت را نشايد با ستم كشت

محمد آزادگان

زهراي سه ساله



صفحه 208


اينجا محيط سوز و اشك و آه و ناله است *** اينجا زيارتگاه زهراي سه ساله است

اينجا دمشقي ها گلي پژمرده دارند *** در زير گل مهمان سيلي خورده دارند

اينجا دل شب كودكي هجران كشيده *** گلبوسه بگرفته زرگهاي بريده

اينجا بهشت دسته گلهاي مدينه است *** اينجا عبادتگاه كلثوم وسكينه است

اينجا زيارتگاه جبريل امين است *** اينجا عبادتگاه زين العابدين است

اينجا زچشم خود گلاب افشانده زينب *** اينجا نماز شب نشسته خوانده زينب

اينجا به خاكش هر وجب دردي نهفته *** اينجا سه ساله دختري بي شام خفته

اينجا نخفته چشم بيدار رقيه *** اينجا حسين آمد به ديدار رقيه

اينجا قضا بر دفتر هجران ورق زد *** اينجا رقيه پرده يكسو از طبق زد

اينجا هُماي فاطمه پرواز كرده *** اينجا كبوتر از قفس پرواز كرده

اينجا شرار از دامن افلاك مي ريخت *** زينب بر اندام رقيه خاك مي ريخت



صفحه 209


اي دوستان، زهراي ديگر خفته اينجا *** يك زينب كبراي ديگر خفته اينجا

در گوشه ويرانه باغ گل كه ديده؟ *** در خوابگاه جغدها بلبل كه ديده؟

غلامرضا سازگار

باغ لاله

شب در خرابه ياد پدر كرد و ناله كرد *** خون بر دل صغير و كبير، آن سه ساله كرد

چون ناله اش رسيد به گوش يزيد شوم *** بار دگر شراب ستم در پياله كرد

بنهاد در طبق سر نوراني حسين *** سوي وي از حوالي دشمن حواله كرد

چشمش فتاد چون به سر انور حسين *** گيسو پريش بر رخ مه همچو هاله كرد

گفت اي پدر كجا سرت از تن بريد خصم *** و آغشته در ميانه خونت كلاله كرد

اين خنجر كه بود كه از خون حنجرت *** صحراي كربلاي تو را باغ لاله كرد

اين گفت و اوفتاد چو بلبل خموش گشت *** وز اين مقال برهمه غمگين مقاله كرد



صفحه 210


حدّاد شرح مرثيه اش را نوشت و گفت *** شايد به روز حشر قبول اين قباله كرد

عباس حدّاد كاشاني

زبان حال دختر سه ساله امام حسين(عليه السلام) در خرابه شام

فلك، چند نالم زدردِ فراق *** دلم خون شد از دوري اشتياق

الهي نباشد به دار فنا *** به درد يتيمي كسي مبتلا

كه گيرد مرا از وفا در كنار؟ *** كند پاك از گيسوانم غبار

بگويم به او شرح غمهاي خويش *** نمايم به او زخم پاهاي خويش

بگويم ببين صورتم را كه چون *** زسيليّ دشمن شده نيلگون

از اين درد و غم «ذاكر» خسته جان *** كشد هر دم از سينه آه و فغان

عباس حسيني جوهري ـ ذاكر

 

نوحه دختر سه ساله امام حسين(عليه السلام)در خرابه شام

 

رقيّه با سرشاه شهيدان *** چنين مي گفت با صد آه و افغان

پدر جان، من به قربان سرِ تو *** بگو كي سر بُريد از پيكر تو

مرا كي در صغيري بي پدر كرد *** به راه شام و كوفه در بدر كرد



صفحه 211


پدر با آن همه مهرِ نهاني *** چرا امشب به من نامهرباني

چرا خاموشي اي باب كبارم *** نمي پرسي چرا از حال زارم

زكوفه تا به اين ويران رسيدم *** پياده در بيابانها دويدم

مرا شمر لعين بر پشت و شانه *** گهي زد نيزه گاهي تازيانه

ببين نيلي شده روي نكويم *** زبس سيلي زده خولي به رويم

اگرچه درد و غم از حد فزون است *** دلم از دست كوفي غرق خون است

ولي اي خسرو ملك ولايت *** زدست شاميان دارم شكايت

زنان كوفه از بهر تماشا *** بما دادند نان و جوز و خرما

ولي زنهاي شام از راه عدوان *** همه كردند ما را سنگ باران

به هم گفتند از بالاي هر بام *** كه اينها خارجند از دين اسلام

زجور شاميان خون شد دل من *** خرابه گشت آخر منزل من



صفحه 212


از اين غمها همه اندر فغانم *** ولي يك غم زده آتش به جانم

چرا لعلِ لبت چون ارغوانست *** گمانم جاي چوب خيزرانست

سرِ از تن جدا گو پيكرت كو *** علمدار و سپاه و لشكرت كو

بگو كو اكبر رعنا جوانت *** عليّ اصغرِ شيرين زبانت

پس از تو اندرين دنياي فاني *** نمي خواهم دگر من زندگاني

تو را اي «ذاكر» اين خدمت قبول است *** جزايت روز محشر با رسول است

عباس حسيني جوهري ـ ذاكر

 

 

خرابه شام

 

لاله سان غنچه سرخ چمن جانِ مني *** به چمن زار دلم مرغ خوش الحان مني

نقش رويت نرود جان پدر از نظرم *** همچنان اشك تو در ديده گريان مني

خرّم آن روز سرم زينت دامان تو بود *** امشب از چيست پدر زينت دامان مني



صفحه 213


شد سپهر دلم از نور جمالت روشن *** اي كه تابنده مه شام غريبان مني

غير خوناب جگر نيست به ويرانه مرا *** مي كشم خجلت از آن روي كه مهمان مني

عمّه ام زينب غمديده پرستار منست *** گرچه اي كرده سفر، خويش تو درمان مني

هجرت كرد مرا بي سروسامان به جهان *** در برم باز بيا چون سر و سامان مني

اي سه ساله كه بود جاي تو در شام خراب *** گويد عنقا تو همان روضه رضوان مني

عباس عنفا

 

غصّه عمّه

 

ندارد غم، هر آنكس دل ندارد *** كه غم جز دل، دگر منزل ندارد

دلم از غصّه، عمّه، غرق خون شد *** مگر درياي غم ساحل ندارد

سرِ ني اين گل بشكفته كيست *** نظيرش هيج آب و گل ندارد

مبادا عمّه جان، چشم تو گريان *** كه تاب غصّه ات، اين دل ندارد

حسانا شمع جمع ما حسين است *** از اين بهتر كسي محفل ندارد

حسان

 

در مدح حضرت رقيه(عليها السلام)

بلبلي امشب به ويران نغمه خواني مي كند *** تلخ كامي ديده و شيرين زباني مي كند



صفحه 214


رفته او بزم يزيد و دعوت آورده بجا *** از وفاي عهد و پيمان ميزباني مي كند

آب و جارو كرده اشك و موي او ويرانه را *** تا به پاي جان مهمان ميزباني مي كند

گرچه طفل است و زمان جست و خيز او ليك *** شكوه چون پيران زضعف و ناتواني مي كند

ديده اختر شمارش بر پدر روشن شده است *** ماه روي سينه و اختر فشاني مي كند

سوگنامه اهل بيت(عليهم السلام)

 

رقيه دختر امام حسين(عليه السلام)

تا كه جا در گوشه ويرانه آن دُردانه كرد *** گوشه ويرانه را با آه خود غمخانه كرد

نازم آن ويران نشيني را كه بر فرق يزيد *** كاخ استبداد را با آه خود ويرانه كرد

در طبق تا ديد آن دختر سر پاك پدر *** با نگاهش عقل را در هر سري ديوانه كرد

اشك چشمش لاله باغ شفق را آب داد *** دست او زلف پريشان پدر را شانه كرد

بلبل آسا از غم گل ناله زد از سوز دل *** گرد شمع آفرينش خويش را پروانه كرد



صفحه 215


غنچه لب را گشود و با پدر آهسته گفت *** گو كدامين ظالمي اين ظلم بي رحمانه كرد؟

تا تو رفتي از برم شمر ستمگر از ستم *** صورتم را نيلگون با سيلي خصمانه كرد

جاي تو ناز مرا خار بيابان مي كشيد *** تازيانه دلنوازي از من دُردانه كرد

پاي مجروح و نشان تازيانه شاهديست *** برستمهائي كه بر من زاده مرجانه كرد

اين سخن را گفت ولب را بر لب بابا نهاد *** جان به نقد بوسه اي تقدير آن جانانه كرد

ژوليده نيشابوري

 

زير ضرب تازيانه

 

اي گل گلزار پيغمبر كجا افتاده اي *** از گلستانت چه شد كاين سان جدا افتاده اي

آمد از گلزار يثرب شاخه اي در كربلا *** در دمشق از شاخسار كربلا افتاده اي

از مدينه بر سر دوش پدر تا نينوا *** در بيابانهاي شام از ناقه ها افتاده اي

بر سرت هر دم شبيخون زد نهيب ساربان *** زير ضرب تازيانه از جفا افتاده اي



صفحه 216


عمه معصومه ات شيون كنان دنبال تو *** بارها بر خارها، ديدت زپا افتاده اي

يك زمان در قحط آب و يك زمان در منع نان *** وز اسيري در هزاران ماجرا افتاده اي

خواب در چشمت نمي رفت از جفاي ظالمان *** نيمه شب در خواب خوش امشب چرا افتاده اي

ناله ها كردي زهجران گل اي مرغ بهشت *** تا كه گفتي شهر شام اندر عزا افتاده اي

كاخ مي لرزيد و مي لرزيد آن جبار مست *** گفت در دل طفل را آن، سر دوا افتاده اي

با نوايت هم نوا بود آسمانها و زمين *** ناگهان ديدند آوخ از نوا افتاده اي

از فغان زينب معصومه اندر مرگ تو *** ناله هاي آتشين در هر فضا افتاده اي

حاج شيخ عباس «شيخ الرئيس» كرماني

 

 

ره پيماي كوچك

 

تويي آن دختر زيباي كوچك *** به دنبال پدر، با پاي كوچك

به دشت كربلا، با گوش خونين *** تو هستي لاله حمراي كوچك



صفحه 217


تو با اين كوچكي، روحت بزرگ است *** نباشد جايت اين دنياي كوچك

نواي نينوا شد از تو پرشور *** چو كردي ناله با آن ناي كوچك

تو را با اين شكيبايي توان گفت *** كه هستي زينب كبراي كوچك

بيابان گرديت، زيباترت كرد *** كه ديده چون تو ره پيماي كوچك

به جان شمع ها آتش فكندي *** تو اي پروانه زيباي كوچك

شهادت نامه عشق و وفا را *** تويي آن خاتم و امضاي كوچك

كه زد سيلي كه شد روي تو نيلي؟ *** شوم قربانت اي زهراي كوچك

به درگاهت غلامي جان نثار است *** «حسان» در جمع نوكرهاي كوچك

حبيب چايچيان (حسان)

بلبل شيرين زبان



صفحه 218


داشت در ويرانسرايي آشيانه بلبلي *** بهر دلجويي ان بلبل شبي آمد گلي

آمد آن گل تا كه بلبل را شود آرام جان *** آنچنان آرام شد بلبل كه افتاد از زبان

بلبل افسرده دل لب از ترنّم تا ببست *** در كنارش با دو چشم خونفشان زينب نشست

گفت اي بلبل اگر تو عاشق روي گلي *** كي توان آرام گيرد از ترنّم بلبلي

بلبل شيرين زبانم سر بر آر از خواب ناز *** با پدر از سوز دل ابراز كن راز و نياز

ديده را بگشا و بنگر ماه تابان آمده *** دربرت امشب زراه دور مهمان آمده

آنكه همچون شمع هر شب از غمش مي سوختي *** وزفراقش آتش هجران به دل افروختي

آنكه دائم گرد غم از چهره تو مي زدود *** عقده قلب تو را، چو عقد گوهر مي گشود

تا لب لعل تو هنگام سخن دُر مي فشاند *** روي دامانش تو را با مهرباني مي نشاند

مژده كامشب در برت آن محرم راز آمده *** آن عزيز دلنوازت از سفر باز آمده

چشم بگشا و ببين كه امشب خرابه روشن است *** واشده خونين گلي كز آن جهاني گلشن است



صفحه 219


از چه بستي لب تو از گفتار اي شيرين سخن *** هر غمي داري بگو همراز هستم با تو من

رفته بود آن بلبل افسرده خاطر چون به خواب *** بر نيامد هرچه زينب گفت زآن عاشق جواب

كرد چون زينب نظر ديد عندليب دل فكار *** كرده جان خويش را بر مقدم جانان نثار

روي جانان را چو ديد آن مرغ خوش خوان، ديده بست *** بال بگشود و به روي شاخه طوبي نشست

اي «شريفي» ديد هر كس جلوه رخسار دوست *** مرغ جانش آشيان بگرفت در گلزار دوست

عبدالحسين شريفي



صفحه 220


 

حضرت زينب سلام الله عليها

 

 

 

 

دوبيتي ها

 

از بهرِ ياد بود از اين نهضت بزرگ *** در شهر شام دختركي را گذاشتيم

تا دودمان دشمن ظالم فنا شود *** آنجا رقيه را به حراست گماشتيم

«پدر جان»

بيا بابم بده نوشم كه دل آزرده از نيشم *** مرا باخود ببر امشب كه من بيگانه از خويشم

به جان مادرت زهرا پدر جان از تو ممنونم *** كه من بابا ترا خواندم، تو با سر آمدي پيشم

ژوليده نيشابوري

آن بلبلم كه سوخته شد آشيانه ام *** صياد سنگدل زده آتش به خانه ام

اي گُل زجاي خيز كه بلبل زره رسيد *** بشنو صداي نغمه و بانگ ترانه ام



صفحه 221


 

آرام جان

 

چو پروانه كه سوزد در كنار شمع بي آواز *** كنار رأس آن آرام جان، آرام جان مي داد

نهاني با پدر مي گفت، راز و درد دل مي كرد *** گمانم روي سيلي خورده خود را نشان مي داد

عباس ويجوبي (دلجو)

چراغ دل

اي داغ غمت لاله به باغ دل ما *** نام تو رقيّه جان، چراغ دل ما

دلسوختگان غم خود را درياب *** بگذار تو مرهمي به داغ دل ما

سيد رضا مؤيد

«نور حسين»

عجب چراغ شگفت آوريست نور حسين(عليه السلام) *** كه هرچه باد وزد مي شود فروزانتر

براي زينب كبري از آن همه غم و درد *** زداغ مرگ رقيه نبود سوزانتر

سيد رضا مؤيد

 



صفحه 222


 

«آتش هجر»

 

سوختم زآتش هجر تو پدر تب كردم *** روز خود را به چه روزي بنگر شب كردم

تازيانه چو عدو بر سر و رويم مي زد *** نا اميد از همه كس روي به زينب كردم

حبيب الله چايچيان

 

«دختران شام»

بيا اي عمه جان، كامشب ز مرگ خود خبر دارم *** هواي ديدن رخسار زهرا را به سر دارم

خبر كن دختران شام را از بهر ديدارم *** كه تا ثابت كنم من هم در اين عالم پدر دارم

ژوليده نيشابوري

 

«طفل سه ساله»

 

گرچه آن طفل سه ساله تاب در پيكر نداشت *** تاب سيلي داشت تاب ديدن آن سر نداشت

تا سرخونين بابا را در آغوشش گرفت *** بر لب او لب نهاد و از لبش لب برنداشت

ژوليده نيشابوري

 


| شناسه مطلب: 77571