بخش 10

چگونگی وحی باورهای شخصی حضرت محمد معیارهای ظاهری پیامبر معیار عقلی پیامبر جایگاه شخصیت محمد در پدیده وحی

در اين لحظه فرشتة وحي فرود مي‌آيد تا مهر پايان را بر اين رسالت بنهد و چنآن‌كه روايت كرده‌اند در اين هنگام شتري كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بر آن سوار بود بر زانوهاي خود مي‌افتد و از درد شيهه مي‌كشد. وحي (مطابق خبر) با آخرين آيه نازل شده زير خاتمه مي‌يابد1:

«امروز براي شما دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام ساختم و اسلام را به عنوان دين براي شما پسنديدم2».

براين برهة از زمان و براين مراسم پرشكوه، در تاريخ نام «حجة الوداع» اطلاق شده‌ است3.

در واقع سخنان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و كردارهاي او از اين تاريخ تا واپسين روزهاي عمر وي جز وداع با خانواده و اصحاب و پيروانش و نيز وداع با اين جهاني كه بر مسير حركت آن ژرفترين اثرها را گذاشته، چيز ديگري نبوده است4.

آخرين روز عمر وي بسيار نزديك است. آنگاه كه به مدينه باز مي‌‌گردد، بيماريي كه منجر به مرگ او شد بر وي عارض مي‌شود.

مرگي كه حماسة شگفت او را بپايان مي‌رساند و بر رسالت به كمال رسيدة او مهر پايان مي‌زند.

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آخرين نماز خود كه به امامت خويش در مسجد اقامه مي‌كند به همه حاضران اعلام مي‌نمايد كه مايل است تا ديوني كه برگردن دارد ادا كند:

«اي مردم، هركس چيزي از ديگران نزد خود دارد بايد بازپس دهد و از شرمساري دراين دنيا نترسد. بدانيد كه شرمساري اين دنيا بسي آسانتر از شرمساري در آخرت است. همانا خداوند يكي از بندگانش را بين انتخاب دنيا و آنچه كه نزد خود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دربارة آخرين آية نازل شده ميان دانشمندان و متخصّصان فنّ تاريخ و علوم قرآن اختلاف است و در مجموع در اين زمينه ده قول نقل شده كه يكي از آن اقوال مي‌گويد:

آخرين آيه‌اي كه بر پيامبراكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل گرديد، آية شريفة " الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ..." كه در "حجة الوداع" فرود آمد و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از آن 81 روز بيشتر نزيست... (تاريخ و علوم قرآن/ چاپ پنجم/ صفحة 42 ). /مترجم/.

2 . الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِْسْلامَ دِيناً..(سورة مائده/ آية 3 ).

3 . بر طبق روايت ابن اثير/ ج2/ صفحة 116 / چاپ منيريّه /1349 هجري ... "ع.ش"

4 . در لسان حديث و تاريخ اين سفر تاريخي علاوه بر "حجّ وداع" "حجة الوداع" ، "حجة السلام" نيز ناميده شده است... البتّه مشهور ميان محدّثان و مورّخان، پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اين خطبه را در روز عرفه ايراد فرمود، امّا برخي از جمله ابن‌سعد در (طبقات/ ج2/ صفحة 184 ) بر اين عقيده‌اند كه اين خطبه در روز دهم ذيحجة الحرام ايراد شده است. /مترجم/

اوست مخيّر نموده است، پس اين بنده آنچه را كه در نزد خداست برگزيده است1.

ياراني كه اين اشاره را دريافته بودند، در اشكهاي گرم خود مي‌‌سوختند! او پس از آن‌كه در دو يا سه نماز جماعت حاضر گرديد مجبور شد به خاطر بيماريي كه داشت تا آخر عمر در منزل «همسرش» بماند و آن هنگام كه اجلش در رسيد، سر او بر بازوي همسرش تكيه داشت2 و او مي‌شنيد كه پيامبر آخرين سخنان خود را چنين نجوا مي‌كند: «اللهمّ في الرفيق الاعلي3».

آري براي تاريخ، اين آخرين كلامي است كه بر حقيقت اين شخصيّت مهر پايان زده است. شخصيّتي كه ما بر آن بوديم تا تصوير رواني او را ترسيم كنيم تا بتوانيم بدين وسيله سيماي قرآن را بهتر نشان دهيم.

ما هنگام روشن ساختن خطوط چهرة اين مرد نمونه، كوشيديم تا شاخصه‌هاي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را بيان كنيم تا بلكه بدين طريق امكان يابيم ـ در بحث نبوّت ـ شهادتي دربارة محمّدِ «پيامبر» بدست آوريم.

بدون ترديد اين شهادت در پژوهش ما عنصر گرانقدري به‌شمار مي‌آيد. در هر حال اين شهادت از طرف مردي است كه عصر او بر زبان زني دربارة او چنين حكم مي‌دهد4:

«اي پيامبر! تو حتّي در قبر گرانمايه‌ترين اميد ما هستي، تو در بين ما با پاكي و اخلاص و انصاف زندگي كردي و براي هر انساني هدايت‌گر و حكيم روشنگري بودي5.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . برخلاف نظر نويسنده اين خطبه آخرين سخنراني رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نبود، بلكه آخرين خطبة آن حضرت در همين سفر، خطبة غدير بود كه آن را بهنگام بازگشت از مكّه به مدينه در سرزمين "رابع" (سه ميلي جحفه) در نقطه‌اي بنام "غدير خم" در روز 18 ذيحجة الحرام ايراد فرمود و طي آن علي ( عليه السلام ) را به مقام خلافت و جانشيني بلافصل خويش منصوب فرمود و آية شريفه:

"اليوم اكملت لكم دينكم..." هم پس از اين رويداد عظيم تاريخي و معرّفي اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) به عنوان امام و زمامدار مسلمين، بر رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نازل گرديد. شيعه و سنّي نقل كرده‌اند كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از سخنراني تاريخي خود، فرمود:

مردم اينك پيك وحي فرود آمد و اين آيه را آورد: "اليوم اكملت..." آنگاه حضرت با صداي بلند تكبير گفت و افزود: خداي را سپاس مي‌‌نهم كه آيين خود را كامل كرد و نعمت خويش را به پايان برد، و از وصايت و ولايت و خلافت علي ( عليه السلام ) پس از من خشنود گشت.

مورّخ بزرگ اسلامي، طبري اين حديث را از 76 طريق از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل كرده است.

(ر.ك به الغدير/ ج1/ صفحة 14 تا 72 / عّلامه مجاهد مرحوم آية الله اميني ـ فروغ ابديّت / ج2/ صفحة 473 ). /مترجم/

2 . در روايت معروفي آمده است كه سر آن حضرت به هنگام رحلت بر سينة علي ( عليه السلام ) بود. /مترجم/

3 . به نقل صحيح بخاري.

4 . مراد صفيه عمّة بزرگوار رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است كه در رثاي آن حضرت سخناني را ايراد نمود "مؤلّف"

5 . شايد جملات فوق ترجمة برخي از اشعار "صفيه" عمّة رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) باشد كه در رثاء آن حضرت سروده است:

فاما تمس في حدثٍ مقيماً

فقد ما عشتَ ذاكرم و طيّب

و كُنتَ موفقاً فِي كلِّ امرٍ

و فيما نابَ من حدثَ الخطوب

و نيز

فَلَقدْ كانَ بالعبادِ رؤفاً

لَهم رحمةً و خير رَشيد

چگونگي وحي

از آنجا كه «وحي» در نظر محقّقي كه به بررسي پيرامون «پديدة قرآن» نسبت به شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌پردازد، به منزلة يك عامل اساسي محسوب مي‌شود بايد بپرسيم كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و پيامبران قبل از او، چگونه «پديدة وحي» را درك مي‌كردند؟

بعضي از دانشمندان اسلام شناس، بر اين عقيده‌اند كه مراد از اصطلاح «وحي1» كه قر> بر اين پديده اطلاق كرده، عبارت است از «مكاشفه يا وحي نفسي2» و يا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وحي در لغت به معني سخن و اشارة سريع و پنهاني است. اين واژه در قرآن، به غير از معناي فرود آمدن كلام الهي بر پيامبران، به معاني ديگري نيز آمده كه همگي به دور از معناي لغوي مذكور نيست و به گونه‌اي با آن در ارتباط است. بنگريد به آيات 7 از سورة قصص، 68 از سورة نحل، 11 از سورة مريم، 112 و 121 از سورة انعام و 12 از سورة انفال.

براي اطّلاع بيشتر به كتبي كه در زمينة علوم قرآني و نيز كتبي كه دربارة وحي به نگارش در‌ آمده، مراجعه فرماييد. /مترجم/

2 . Intutuon ـ شيخ محمّد رشيد رضا، وحي نفسي را چنين تعريف مي‌كند:

وحي نفسي، الهامي است نشأت گرفته از استعداد روحي متعالي. سپس مي‌افزايد: بعضي از دانشمندان اروپا اين استعداد را براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ما همچون ديگر پيامبران به اثبات رسانده و گفته‌اند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آنچه كه مردم را به

دين و مذهب و اخلاق متعالي خوانده، محال است كه دروغگو باشد و كساني كه به جهان غيب و يا به اتّصال عالم شهادت ايمان نياورده‌اند تصوّر كرده‌اند كه معلومات و افكار و آمال پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از الهامي سرچشمه مي‌گرفته كه از عقل باطن يا نفس خفيه روحانيه او پر مي‌شده و بر مخيلة او جاري مي‌گشته است. و اعتقاد و عقيدة قلبي خود را در نگاه خود منعكس مي‌نموده، لذا فرشته را مانند خودش مي‌ديده يا آنكه آن اعتقاد را بر گوش خود منعكس مي‌كرده و لذا آنچه كه فرشته مي‌گفته ياد مي‌گرفته است... در هر صورت، طب قهر دو تعريف ما به الاتّفاقي به چشم مي‌خورد كه با تعريف مؤلّف از "وحي نفسي" مطابقت دارد "ع.ش".

«الهام1» لكن اين كلمة اخير با آن‌كه معمولاً براي داخل كردن معناي وحي در حوزة روانشناسي بكار گرفته مي‌شود، هيچ‌گونه دلالت مشخّص رواني بر مفهوم وحي ندارد.

امّا اوّلين كلمه (مكاشفه)، برعكس الهام، بر وحي دلالت مي‌كند، لكن با حالت‌هاي ظاهري مورد نظر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در وقت دريافت وحي كه به آن دچار مي‌گشته، هماهنگي و سازش ندارد.

از سويي ديگر مكاشفه يا وحي رواني (نفسي) از جهت روانشناسي به عنوان «شناخت مستقيم يك موضوع قابل فكر يا موضوعي كه فكر فعلاً در آن به فعّاليت‌ مشغول مي‌باشد»، تعريف شده است. در حاليكه وحي را بايد به عنوان «شناخت ناگهاني و مطلق موضوعي كه در آن تفكّر نشده يا غير قابل تكرار باشد»، تعريف نمود تا با اعتقاد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و تعاليم قرآني سازگار گردد. بنابراين بايستي ماهيّت پديده‌اي را كه در پشت لفظ «وحي» جاي گرفته، درك كنيم. علاوه بر موارد مذكور بايد گفت كه مكاشفه با برخي از پديده‌هاي روحي، سمعي، بصري يا عصبي مانند كشيدگي عضلات كه در وقت وحي بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عارض مي‌گرديد، همراه نمي‌باشد. از جهت عقلي نيز، مكاشفه يقين كامل در صاحبش ايجاد نمي‌‌كند، بلكه تنها موجد نيمي از يقين بوده كه منجر به «احتمال» مي‌گردد و «احتمال» هم علمي است كه برهان آن بعد از خودش ايجاد مي‌گردد و اين مرحله از نظر روانشناسي همان عامل مشخّصة مكاشفه از وحي مي‌باشد.

امّا يقين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، يا اطمينان وي به اين‌كه معلومات وحي شده غير شخصي، ناگهاني و خارج از ذات اوست، از كمال برخوردار بوده است.

اين صفات در نظر كسي كه پذيراي وحي مي‌شود تأكيد مي‌گردد به‌طوري كه هيچ سايه‌اي از شك در آنچه كه به موضوع وحي شده ارتباط دارد، باقي نمي‌ماند. اين شرط براي اعتقاد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، شرط اوّل، مطلق و ضروري محسوب مي‌‌گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 Inspenauan

آيا به‌راستي مي‌توان تمام اين محركات آگاهانه‌اي كه «ارمياء» را به مقاومت بر ضد مكاشفة «حناني» كه بر خلاف نظريّات «ارمياء» عمل مي‌كرد، تنها به يك «مكاشفه» نسبت داد؟ اين تحرّكات آگاهانه در «ارمياء» باعث گرديد تا او در كمال يقين و استواري بر مرگ «حناني» حكم دهد و «حناني» هم پس از گذشت اندك زماني بميرد!

و آيا براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اين امكان وجود داشت كه با مكاشفه‌اي ساده حالت مادر موسي را هنگام به آب افكندن نوزادش نشان دهد؟

همچنين آيا به واسطة همين مكاشفه بوده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بين دو نوع سخن خود يعني قرآن كه از نظر اصولي جزيي از كلام وي بوده كه به مجرّد تلاوت آن، اصحاب را به ثبت و ضبط آن موظّف مي‌نموده و سخنان خود كه فقط آنها را به حافظه‌هاي اصحابش مي‌سپرده، تفاوت قائل مي‌شده است؟ اگر نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در همان هنگام علم كامل و تمامي به فرق گذاشتن بين قرآن و حديث وجود نمي‌داشت، تمييزي اين چنين، سبك‌سري محض محسوب مي‌شد.

با اين وجود، اين تفاوت به حدّي اساسي است كه چندين بار در آيات متعدد قرآن يا به صورت اشتقاق مصدري (وحي) و يا اشتقاقات فعلي آن نظير «اوحي» ـ «اوحينا...»، به پيامبر تذكر داده شده است:

«بگو اين داستاني است عظيم، شما از آن دوري كنندگانيد. هيچ علم و اطّلاعي براي من از عالم بالا نيست آنگاه كه ستيزه مي‌كنند. وحي نمي‌شود به من جز آن‌كه منم بيم دهندة آشكار1».

اين آيات در بادي امر، معناي وحي را به منظورهاي جدلي اختصاص مي‌دهد تا بدين وسيله به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اجازه دهد كه آن را در بحث و جدال خود با مخالفانش همچون برهاني در استدلالات خود بكار گيرد.

در آيات ديگر، قرآن معناي اين كلمه را به نيازمنديهاي شخصي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و تربيت خاص او اختصاص مي‌دهد، مانند آية زير:

«اين از اخبار غيبي است كه به تو وحي مي‌كنيم، تو نزد ايشان نبودي گاهي كه قلمهاي خود را مي‌افكندند كه چه كس كفيل مريم شود و نزد ايشان نبودي هنگامي كه ستيزه مي‌‌كردند2».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة ص/ آية 67-70 : قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ*أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ*ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلإَِ الأَْعْلي إِذْ يَخْتَصِمُونَ*إِنْ يُوحي إِلَيَّ إِلاَّ أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ.

2 . سورة آل عمران / آية 44 ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ

أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ

اين آيه، وحي را به معناي «كشف امور نهاني» معنا كرده است. امور غيبي مشخّصي كه معلومات مادّي را به منظرة روحي خالص تعريف نموده و واقعة معيّن و مشخّصي «القاء قلم» را نيز به آن منضم كرده است.

اين امر پنهاني كه اكنون آشكار شده، اين اجازه را به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌دهد تا مسايلي نظير افكار و مكاشفات عادّي خود را كه مربوط به شخصيّت اوست از آنچه كه غير شخصي است و تنها از وحي صادر مي‌شود، جدا كند.

دانشمندان اسلامي به طرق مختلفي دربارة اين مسأله بحث كرده‌اند.

«شيخ محمّد عبده» در كتاب «توحيد» خود پس از آن‌كه معناي لغوي «وحي» را ذكر كرده چنين مي‌نويسد:

(وحي را از نظر شرعي به آگاه كردن خداوند پيامبري از پيامبرانش را به حكم شرعي و مانند آن تعريف كرده‌اند. لكن ما بنابر مبناي خود آن را عرفان و شناخت شخص در ذات خود به همراه يقين كه بواسطه و يا بدون واسطه از جانب خداوند باشد، تعريف مي‌كنيم... در صورت اوّل (با واسطه) يا با صدا يا بي‌صدا وحي در گوش او جاي مي‌گيرد، و فرق بين وحي و الهام در اينجاست كه الهام نوعي از دريافت است كه نفس و روان آن را متحقّق مي‌سازد و به طرف دريافت آن مي‌رود بدون آن‌كه بفهمد كه اين آگاهي از كجا مي‌آيد و در حقيقت به همان احساس گرسنگي و تشنگي و غم و شادي بيشتر شبيه است1».

در اين تعريف، (كه استاد امام آن‌را مورد توجّه قرار داده است) برخي نكات مبهم كه مربوط به تفسير يقين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مي‌باشد، باقي مي‌ماند.

در واقع تا زماني كه وحي به طريقي حسّي، شنيدني يا ديدني، منتقل نگردد ما آن را به اين طريق ذهني محض تعريف مي‌‌كنيم، زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مطابق تحليل اخير، نمي‌تواند دريابد كه اين آگاهي چگونه و از چه راهي براي او حاصل مي‌گردد در حاليكه اين آگاهي را در خود پيدا كرده و يقين دارد كه از جانب خداست. بنابراين، در اينجا تناقض واضحي به چشم مي‌خورد كه بر «پديدة وحي» تمام خصائص مكاشفه را منطبق مي‌‌سازد. لكن ـ آنچنان كه بايسته است تذكّر مي‌دهيم ـ اين نكته سبب ايجاد يقيني استوار بر اساس ادراك نمي‌‌شود. بلكه در اين‌باره از آياتي كه در آنها ذكر وحي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الوحي المحمّدي/ محمّد رشيد رضا/ ص28 / ط قاهره 1935.

رفته و آن دستة ديگر از آيات كه مخصوص آماده كردن و رشد شخصي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي درك طبيعت قرآن بوده، به نظر مي‌رسد همان يقين مقصود، مورد نظر بوده است.

به عنوان مثال مي‌توانيم آية تاريخي‌اي كه وحي به حوارّيون و پاسخ آن را ذكر كرده است، مطرح نماييم:

«و چون به حوّاريون وحي كردم كه به من و فرستادة من ايمان آوريد، گفتند ايمان آورديم و گواه‌ باش كه ماييم تسليم شدگان1».

وحي در اينجا به معناي «كلام عادّي» است كه متوجّه حوّاريون مي‌باشد و به كيفيّتي همان جواب تجسّم يافته است. اين پاسخ نيز بر يقين ادراكي سازنده و كاملتري از وحي دلالت دارد، نه همراه با آن. چرا كه يقين به يك پديده، در وقت مشاهدة آن حاصل نمي‌شود بلكه آن مانند انعكاسي است كه از جانب خود ما صورت پذيرفته باشد.

بنابراين يقين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مورد سرچشمة اطّلاعات و معلومات وحي شده با خود وحي همراه نبوده و نيز جزيي از طبيعت و ذات وحي هم نيست، بلكه وحي در صورت كامل خود، نوعي از عملكرد آگاهانة او مانند عكس‌العمل طبيعي آن در مقابل پديده‌اي خارجي مي‌باشد.

اين توصيف، آنچنان كه ما قصد بيان آن را داشتيم، به وحي خصوصيّتي اعطا مي‌كند كه آن را در خارج از حوزة حالتهاي رواني شخص قرار مي‌دهد. به‌طوري كه رسالت وي مي‌تواند براي ايجاد يقين و اعتقادات شخصي او، پايه‌هايي عقلاني تشكيل دهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة مائده آية 111: وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ.


231


رفته و آن دستة ديگر از آيات كه مخصوص آماده كردن و رشد شخصي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي درك طبيعت قرآن بوده، به نظر مي‌رسد همان يقين مقصود، مورد نظر بوده است.

به عنوان مثال مي‌توانيم آية تاريخي‌اي كه وحي به حوارّيون و پاسخ آن را ذكر كرده است، مطرح نماييم:

«و چون به حوّاريون وحي كردم كه به من و فرستادة من ايمان آوريد، گفتند ايمان آورديم و گواه‌ باش كه ماييم تسليم شدگان1».

وحي در اينجا به معناي «كلام عادّي» است كه متوجّه حوّاريون مي‌باشد و به كيفيّتي همان جواب تجسّم يافته است. اين پاسخ نيز بر يقين ادراكي سازنده و كاملتري از وحي دلالت دارد، نه همراه با آن. چرا كه يقين به يك پديده، در وقت مشاهدة آن حاصل نمي‌شود بلكه آن مانند انعكاسي است كه از جانب خود ما صورت پذيرفته باشد.

بنابراين يقين پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مورد سرچشمة اطّلاعات و معلومات وحي شده با خود وحي همراه نبوده و نيز جزيي از طبيعت و ذات وحي هم نيست، بلكه وحي در صورت كامل خود، نوعي از عملكرد آگاهانة او مانند عكس‌العمل طبيعي آن در مقابل پديده‌اي خارجي مي‌باشد.

اين توصيف، آنچنان كه ما قصد بيان آن را داشتيم، به وحي خصوصيّتي اعطا مي‌كند كه آن را در خارج از حوزة حالتهاي رواني شخص قرار مي‌دهد. به‌طوري كه رسالت وي مي‌تواند براي ايجاد يقين و اعتقادات شخصي او، پايه‌هايي عقلاني تشكيل دهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة مائده آية 111: وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ.



233


باورهاي شخصي حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

بنظر مي‌رسد كه نويسندگان جديد در تحليل‌هاي خود در مورد «پديدة قرآني» نسبت به عقايد و اعتقادات شخصي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه حقيقتي مهم و اصلي است، چيزي در نظر نگرفته‌اند. توجّه به اين نكته كه وجود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در اين قضيه به عنوان يگانه شاهد مستقيم بر «پديدة قرآني»، خود بر اين حقيقت، ارزش استثنايي خاصّي مي‌بخشد.

همين فروگذاريهاست كه تحقيقات اين نويسندگان را نهايتاً به يك تناقض دوگانه منجر مي‌سازد، اين تناقض آن است كه از يك طرف مي‌گويد وحي پديده‌اي ذاتي محسوب مي‌گردد و از سويي ديگر شهادت اين ذات مقترن با او در نظر گرفته نمي‌شود. اين تناقض نامفهوم همان نقطه‌اي است كه ما را در ابتداي فصل سابق بر آن داشت تا ارزش اخلاقي و عقلي ذات (مَنِ) محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را بيان كنيم تا در نتيجه بتوانيم شهادت اين ذات را، به اين اعتبار كه مشكل گشاي وحي نفسي (رواني) است، بكار گيريم.

و نيز ما سعي داريم در بررسي و معرفت شخصي خود، ديدگاه و رأي اين ذات دربارة خود و پديده‌اي كه در آن به بحث مشغوليم را اضافه گردانيم. اين ديدگاه همان است كه با تمام روشني در عقايد نهايي آن ذات منعكس مي‌شود. و بنابراين اقتضا دارد كه ما اين اعتقادات را با درجه‌اي از علو و بلندي خويش در شعاع ارزش عقلي، مورد


234


بحث قرار داده و چونان برهاني مباشر و مستقيم بر «پديدة قرآني» تلقّي كنيم. اين ارزش عقلي مربوط به طريقه‌اي است كه اين اعتقادات را در روح پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رشد مي‌دهد.

آيا اين اعتقادات دريافتي و خود به‌خودي بوده يا از تفكّر نشأت مي‌گرفته است؟

در فصل گذشته ديديم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در سالهاي آخر عزلتش تا چه اندازه از شك در وجود خود رنج مي‌برد و احساسات او براي حلّ آن بحران قريب الوقوع خواب را از چشمان او ربوده بود.

اين واقعيّت ثابت شده مانع از آن مي‌شود كه اعتقادات محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را خود به‌خودي و دريافتي قلمداد كنيم. برعكس اين واقعيّت نشان مي‌دهد كه اين اعتقادات نتيجة تفكّر آگاهانه و جستجو و بحث دقيق و پيوستة وقايع و يك درون شناختي جوشان در ژرفاي خميرة او بوده است.

بنابراين ما بايد اين اعتقادات را ثمرة برخي از كوشش‌هاي عقلي و فكري وي اعتبار كنيم كه عوامل رواني در آن مشترك مي‌باشند و اين نكته‌اي است كه ارزش عظيم آن را در محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) درك مي‌كنيم.

تفكّر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اخلاص و اراده و حافظه و احساس و تسلّط او بر روان خود براي او كلمات توخالي و پوچي بحساب نمي‌آيد، بلكه برعكس او اين خصايص والا را در شكلي بس كم‌نظير در خود به ظهور رسانيده است.

بنابراين،‌ در وهلة اوّل بنظر مي‌رسد كه اعتقادات او حقيقي است كه غفلت از آن امكان ندارد. علاوه بر آن‌كه ما در معيار دوّم (معيار عقلي) ملزم هستيم كه نتايج خود را از «پديدة قرآني» مستقيماً از طريق تحليل‌هاي خويش از متن قرآن بدست آوريم.

امّا اكنون بايد در تلاش و جستجوي فعّاليّت‌هايي باشيم كه عقايد شخصي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از آن سرچشمه مي‌گيرد. راهي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به وسيلة آن توانست به نفس خود حالت خاصّي را آموزش دهد كه بدون هيچ شكّي از چهارچوبي كه فعّاليّت يك فكر قاطع مانند فكر او را تسليم مي‌كند، خارج نگردد.

ترديدي نيست كه وقايعي كه بر احساسات او اثر گذارده اوّل نظر وي را به آن پديده معطوف داشته، سپس تفكّر استدلالي او بدون هيچ شكّي، اين وقايع را دريافت مي‌نموده تا آن را در محلّ خودش متحقّق سازد. بدين معنا كه از مجرّد تأثير وقوع اين


235


وقايع، آنها را بر آينة منعكس كنندة ذات خود متحقّق نمايد.

از اينجاست كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي تثبيت اعتقادات خود به دو معيار نياز دارد:

الف ـ معيار ظاهري براي تحقّق وقوع پديده.

ب ـ معيار عقلي براي بررسي و قبول آن.

الف ـ معيار ظاهري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در چهل سالگي به ناگهان خود را در مقابل پديده‌اي غير عادّي مي‌يابد، ‌بركنارة غار حراء براي نخستين بار صدايي مي‌شنود كه مي‌‌گويد:

«اي محمّد! ـ‌تو فرستادة خدايي».

به افق مي‌نگرد و نوري مي‌بيند كه به طرزي شگفت محيط اطراف را روشن ساخته است. اين پديدة دوگانه (سمعي و بصري) كه او را تا پرتگاه انتحار مي‌كشاند، اكنون براي او مشغوليّت مسلّط و دردآوري گشته است.

آيا او در ديدن و شنيدن مرتكب خطايي نشده است...؟ يا اين پديدة سمعي و بصري كه در درون او تحت تأثير انفعالي درد آور برانگيخته شده و او را تا لبة درّه كشانده جز سرابي چيز ديگري نبوده است...؟... آيا احساسات منفعل او، كمر به فريب او نبسته‌اند؟!

مي‌بايستي تمام اين پرسش‌ها از اوّلين وهله، قبل از آن‌كه در عصر خود او يا در عصر ما، مورد نقد و بررسي قرار مي‌گرفته، در ذهن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خلجان مي‌كرده است.

او گمان مي‌كرد دچار بيماري اختلال حواس شده است. به سرعت مي‌آمد تا در كنار همسر مهربانش كه در تمام اضطرابات و نگرانيهاي وي با او شريك بوده يأس خود را درمان بخشد.

با اين وجود، حتّي در جوار همسر مهربانش هم منظرة كوه نور از برابر چشمانش كنار نمي‌رفت. انگار كه اين منظره با شعاعي ثابت و ناديدني بر چشمانش حك شده است. همسرش اندوهگين روبند خود را انداخت و پرسيد آيا او را ديدي؟ محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گفت نه... و خديجه گفت‌اي پسر عمو! استوار و شادباش، سوگند به خدا كه


236


او فرشته است نه شيطان!1.

عصر علم زدة ما اين مطلب را دليل بر «پديدة ذاتي» محض مي‌داند، زيرا اعتقاد دارد كه ديدن «موضوع پديده» هيچگاه در حضور خديجه صورت نگرفته است. لكن از ناحيه حسّي و از نظر مادّي اين عدم تطبيق و خروج از قانون و قاعدة فهم آن چندان دشوار و مشكل و غير قابل تحليل نيست.

شاهد ما بر اين مطلب «بيماري كور رنگي» است، زيرا ممكن نيست كه همة چشم‌ها به يك نسبت بعضي رنگها را ببينند و حال آن‌كه مجموعه‌اي از پرتوهاي نوري مادون قرمز و مافوق بنفش وجود دارد كه چشمان ما قادر به رويت آنها نيست و هنوز قاعدة علمي پيدا نشده كه بخواهد اثبات كند كه اين عدم ديد نسبت به تمام چشم‌ها يكسان است. بلكه ممكن است همان‌طور كه در حالت خلاء مغناطيسي اتّفاق مي‌افتد، چشمهايي باشند كه در مقابل اين اشعه‌ها از حسّاسيت بيشتر يا كمتري برخوردار باشند و علاوه بر اين «پديدة وحي» را به‌همراه دلايل حسّي، برخي كه از خلال حدوث و ظهور آن (نزول وحي) شاهد آن بوده‌اند، آن را احساس كرده‌اند2.

لكن در آنچه كه به اوّلين مرحلة ظهور وحي اختصاص دارد مي‌توانيم تصوّر كنيم كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در كيفيّتي از كيفيّات دريافت وحي و حالتي از حالات تلقّي آن، قرار داشته است. بنابراين او شاهد و گواهي ممتاز و بي‌بديل بر اين پديده خواهد بود.

در اينجا مي‌توانيم براي اذهان علم زده قياس ناپخته‌اي نيز اقامه كنيم، ما اين قياس را بين اين حالت دريافت وحي و آنچه كه به نام گيرندگي مخصوص در دستگاه گيرنده، خوانده مي‌شود جاري مي‌كنيم.

در عرصة مسائل مادّي و حسّي اين مسأله در نهايي‌ترين صورت خود يعني ضبط و نگهداري مي‌باشد و در عرصة نبوّت آن را با گيرندگي موجهايي با طبيعت مخصوص، به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مربوط مي‌سازيم.

بهر صورت، پس از ظهور اوّلين وحي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به شدت لرزانيد،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن اثير / ج2/ ص32.

2 . از عايشه نقل شده كه حارث بن هشام از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سئوال كرد، ‌اي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ! وحي چگونه بر شما نازل مي‌گردد؟ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پاسخ داد: گاهي اوقات وحي مانند صداي زنگها بر من نازل مي‌شود و اين شديدترين حالت آن است و گويي كه اعضاي بدنم از هم جدا شده و آنچه كه فرشتة وحي مي‌گويد حفظ مي‌كنم و گاهي اوقات هم فرشته‌اي در لباس انسان بر من ظاهر شده و آنچه كه مي‌گويد در خاطرم مي‌سپرم.

عايشه نقل كرده است كه: "پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را ديدم كه در روزي بسيار سرد، بر او وحي نازل مي‌شد، بدنش مي‌لرزيد و از پيشاني او عرق جاري بود" بخاري اين روايت را در جلد1 كتاب "وحي چگونه آغاز شد؟" آورده است... "ع.ش"

محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به غار حراء بازگشت مي‌كند و آنجاست كه آن منظره دوباره براي او رخ مي‌دهد، امّا اين‌بار به او نزديكتر بوده و حتّي از نوعي هيأت مادي هم برخوردار است.

شكل خاصي دارد «مردي ملبّس به لباس سفيد» كه به او امر مي‌كند «بخوان»!

... آيا ممكن است اين صدا انعكاسي از نوعي وهم و يا جنون باشد؟! و با اين وجود آن هيأت آمرانه تكرار مي‌كند كه «اقرء = بخوان»!

اين خطاب عجيب و منظره‌اي كه در مقابل او و همراه با اوست، از ديدگاه «نقد ذاتي» و بررسي حالت روحي وي، اوّلين پايه‌هاي اصلي و ضروري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را پي‌ريزي مي‌كند. اينك آن پديده زير نظر اوست، آن را درك و احساس مي‌كند، آن را مي‌بيند و صدايش را مي‌شنود.

امّا در آنگاه كه اين منظره نزديكي و تجسّم بيشتري براي او دارد، كلام واضحتر و تمامتر مي‌گردد. با اين حال اوّلين مضمون صادر شده از اين هيأت تمثّل يافته، بسيار عجيب و غريب مي‌نمايد چرا كه او به يك «امّي»! فرمان «خواندن» مي‌دهد؟!

بهرحال، چنين به نظر نمي‌رسد كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از اين لحظه از توجيه مشخّص و مرزبندي شده‌اي، جهت راه و سلوك آينده‌اش استفاده كرده باشد. او اينك تنها احساس مي‌كند، مي‌بيند، و مي‌بيند، فقط همين...

امّا اين مشاهدة حسّي محض، فكر منظّم و روح با ثبات او را در حالت حيرت‌زدة مغشوش و دردآلودي رها مي‌كند، و سريعاً و شتاب زده به «مكّه» باز مي‌گردد. به‌طور بي‌سابقه‌اي مضطرب و درهم شكسته است، او مي‌داند كه به ملاطفت‌هاي همسرش براي برطرف كردن نگراني خود نياز دارد، از همسر مهربانش مي‌خواهد تا او را بپوشاند. خديجه او را با عبايي مي‌پوشاند، محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سرخود را بر باليني مي‌گذارد و مي‌خوابد و همسرش او را با كلمات آرام‌بخش و مهربانانة خويش مورد ملاطفت قرار مي‌دهد. ناگاه احساس ناخودآگاهي او را از خواب بيدار مي‌كند و دوباره منظرة حراء در مقابل چشمانش قرار مي‌گيرد كه فرمان آشكاري را بر او املاء مي‌كند كه: «قُمْ فَاَنْذِرْ»! = برخيز وانذار كن!

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي نخستين بار اهميّت اين پديده را در زندگي ويژة خويش درك


238


مي‌كند و پس از تأمّلي بازتاب اين وحي اعتقادات منحصر به فرد و در حال شدن او را ظاهر مي‌گرداند و اين راز را بدين شكل برخديجه مي‌گشايد:

«جبرييل به من فرمان داده است تا مردم را بيم دهم، پس چه كسي را دعوت كنم؟ و چه كسي دعوت مرا اجابت خواهد كرد؟» و همچنين ما در اين پرسش رگه‌هاي كم‌رنگي از يك نوع ترديد را مشاهده مي‌كنيم كه به هيچوجه نمي‌تواند بازتاب يقيني تزلزل ناپذير باشد، يقيني كه آن را تا پايان رسالتش در او مجسّم مي‌بينيم. و اين همان يقيني است كه چون عمويش ـ ابوطالب ـ نزد او آمد تا پيغام قريش را مبني بر محدود كردن رسالتش، به گوش او برساند، به آنان پاسخي آن چناني داد.

وي هنوز به اين درجة از يقين نرسيده است و اعتقاداتي كه از آن برخوردار بود، مطلق نبود. چه هنوز در گرو شرايط بروني پيروزي و موفّقيتي است كه در آن لحظه به نظر او غير محتمل جلوه مي‌كند. با اين وجود وحي هيچگاه قطع نمي‌شود و برخي از عوارض عضوي (هم زمان با وحي) نظر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به خود جلب مي‌كند، زيرا هر وحي‌اي نزد او همراه عوارض خاصي ظاهر مي‌گردد و او بالاخره براي اصحاب خو فاش مي‌كند كه اندكي قبل از نزول وحي صدايي شبيه همهمة زنبورها بر گردكندو و گاهي با كشش و طنين گسترده‌تر همانند «زنگ جَرَسْ»، در گوش خود مي‌شنود.

از سويي ديگر، هرگاه كه وحي نازل مي‌شد، اصحاب مي‌توانستند رنگ پريدگي ناگهاني را كه متعاقب آن گرفتگي‌اي در صورت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) 1 رخ مي‌داد، ملاحظه كنند. او خود نيز تمام اينها را درك مي‌كرد، لذا به اصحاب خود فرمان مي‌داد تا در وقت دريافت وحي، پوششي بر صورت او بيافكنند2. آيا همين احتياط‌ها خود گواه آن نيست كه اين پديده از محدودة ارادة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خارج و مستقل بوده، به‌طوري كه خود قادر نبوده است بر صورت خويش پوششي قرار دهد؟ مطابق روايات موجود در كتب سيره، او براي مدّت محدودي دچار درد و ناراحتي مي‌شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . از عبادة بن صامت نقل شده است كه گفت: پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آن چنان بود كه هرگاه بر وي وحي نازل مي‌شد دچار رنج و فشار مي‌گرديد و چهره‌اش تيره مي‌گشت. در روايتي ديگر آمده است كه او سر خود را به زير مي‌افكند و اصحاب هم سرهاي خود را به زير مي‌افكندند، پس چون اين عوارض از او مرتفع مي‌گشت سرخود را بلند مي‌كرد "ع.ش"

2 . در صحيح بخاري/ كتاب26، (العمره)- 10- باب: "يفعل في العمرة ما يفعل في الحج" (آنچه كه در عمره انجام مي‌‌شود همان است كه در حج انجام مي‌گيرد) روايتي است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در وقت نزول وحي خود را با لباسي مي‌پوشانيد و عمرگوشة لباس را بالا زد تا پرسش كنندة پيامبر را ببيند در حالي كه پيامبر در چنين حالتي بود. "ع.ش"

بعضي از منتقدان در نگاه به اين نشانه‌هاي رواني، شتابزده آنها را عوارض تشنج به شمار آورده‌اند. در صورتي كه اگر از اين عوارض خارجي كه بر محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وارد گشته، معياري اخذ شود كه به وسيلة آن بخواهيم بر مجموع «پديدة قرآني» حكمي دهيم، دچار اشتباه خواهيم شد. لكن ضروري آن است كه ما قبل از هر چيز، يك واقعيّت روحي همراه (با نزول وحي) را كه هيچ‌گونه علّت بيماري نتواند آن را تفسير كند، در نظر بگيريم.

مضافاً بر آن‌كه عوارض عضوي تنها مخصوص حالت تشنج نيست كه در فرد فاقد قواي عقلي و جسمي سبب به وجود آمدن فلج تشنّجي (اگر چنين تعبيري صحيح باشد) مي‌گردد.

هنگامي كه به وضع ظاهري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در موقع نزول وحي، نگاه مي‌كنيم،‌ در مي‌يابيم كه تنها صورت او گرفته مي‌شود در حاليكه تمامي اعضاي جسمي وي و نيز نيرو و آزادي عقلاني او به حالت عادّي خود باقي است. به‌طوري كه او از حافظة خود براي ثبت و ضبط آنچه كه مي‌گذرد، به تمام و كمال در خلال اين بحران (بحران نزول وحي) بهره مي‌گيرد. در حاليكه معلومات و اطّلاعات فرد متشنّج و نيز حافظه‌اش در گيرودار بيماري تشنّج از دست مي‌رود. بنابراين ملاحظات، حالت عارض شدة بر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را نمي‌توان بيماري تشنّج دانست.

اضافه مي‌كنيم كه اين عوارض جسمي كه دربارة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل شده بجز در لحظات نزول وحي و آنگاه كه با «پديدة قرآني» مواجه مي‌گرديد و مورد خطاب «پيك وحي» قرار مي‌گرفت، در اوقات ديگري گريبانگير او نمي‌شده است.

اين تلازم ملحوظ بين پديدة‌ رواني و حالت عارضة معيّن عضوي، اساساً نقطة مميزّة ممتاز و خارج بودن وحي از ارادة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است.

اين نكته قطعي است كه براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در مجموع اين حوادث شخصي، حداقّل در ابتداي رسالتش، به خاطر نحوة تفكّر او،‌ موضوعي براي فكر كردن وجود داشته باشد. او آنگونه نبود كه از اين سلسله وقايع ملحوظ مانند معياري ظاهري كه مخصوص حالت اوست، تغافل ورزد. هرچند كه اين سلسله براي صدور حكم‌ نهايي يا تأسيس و بناي اعتقادات او كافي نباشد.

براي تثبيت اين اعتقاد نهايي، قرآن ما را با معياري ديگر كه تكميل كنندة معيار اوّل بوده و بر پاية باور و داوري نهايي رسول الله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) استوار گشته است، مدد و ياري


240


مي‌دهد.

ب ـ معيار عقلي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )

نزد محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) امّي هيچ‌ آگاهي و دانشي، بجز آنچه كه در محيط توّلد خود به دست آورده بود، وجود نداشت. در اين محيط شواليه‌گري،‌ بت‌پرستي و صحرا نشيني، مطلقاً هيچ‌گونه فرصتي براي طرح مسائل اجتماعي و غيبي و متافيزيكي وجود نداشت و براي اثبات اين نكته مي‌توان به اشعار دوران جاهليّت عرب، كه در اين موضوع منابعي با ارزش محسوب مي‌گردند، مراجعه نمود. با رجوع به اين منابع ارزشمند، اندرخواهيم يافت كه آگاهي‌هاي عرب از زندگي اجتماعي و حيات عقيدتي و ايدئولوژيكي، در نزد ساير ملل از هيچ‌گونه ارزشي برخوردار نبود!

بنابراين محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، به هنگام كناره‌گيري از مردم و رفتن به غار حراء، بجز همين اندك ماية عادّي از افكار شايع در محيط جاهلي خود، داراي اطّلاعات و انديشه‌هاي ديگري نبوده است.

پس از اين، افكار و آراء وحي شده مي‌آيد و اين آگاهي ضعيف كم‌مايه او را كه در دو حصار جهل عام و بي‌سوادي خاصّ محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) محبوس مانده بود، دگرگون مي‌سازد.

بايسته است تأثير صاعقه‌وار نخستين كلمة وحي شده يعني: «اقرء = بخوان» را بر محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در نظر بگيريم. چرا كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) امّي بود و خواندن نمي‌دانست و اين فرمان اجباري طبعاً انقلابي در وجود او بپا مي‌كند. و بدين سبب است كه فكر «امّي» بودن را در درون خود تزلزل يافته مي‌بيند، لذا با شگفتي پاسخ مي‌دهد كه:

«ما انا بقاري= من خواندن نمي‌دانم». ولكن... چه ضربة مدهوش كننده‌اي به انديشة قاطع او برخورد مي‌كند؟ پس آنگاه كه در پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، در پي ملاحظات يادشدة اوّليه، بذرهاي باورهايش شكوفا مي‌گردد، اين ضربه عقلي به يكباره تمام ترديدهاي او را از بين نمي‌برد. از اين رو وقتي همان صدا براي بار دوّم به او فرمان «انذار» مي‌دهد، مضطربانه سئوال مي‌كند كه «چه كسي به من ايمان خواهد آورد؟» و در اين سئوال، ناگهاني بودن شيء غير متوقع و تحير اعتقادي او را مي‌نگريم.


241


اضافه بر اين، وحي براي مدّتي قطع خواهد شد و خواهيم ديد كه او وحي را آرزو مي‌‌كند، بلكه آن را مي‌خواهد و مأيوسانه در پي‌آن ناله كرده و آن را فرياد مي‌‌زند، درحالي كه هيچ پاسخ دهنده‌اي به فرياد و نداي ملتمسانة وي جواب نمي‌دهد.

اينجاست كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) خود را در سخت‌ترين لحظات بحران اخلاقي و روحي كه در غار حراء با آن آشنا گرديده بود، مي‌يابد1. در اينجا شك كوچك و ناچيز او، عظيم جلوه مي‌كند. او از تحيّر و واماندگي خود به همسرش شكايت مي‌كند و همسر مهربانش سعي مي‌كند تا او را با كلماتي تسلّي دهنده آرامش دهد و حال آن‌كه در قلب او هيچ آرامشي ايجاد نمي‌گردد... و بالاخره پس از گذشت دو سال، وحي فرود مي آيد و سخني بلند پايه و يگانه و شفا بخش براي او به ارمغان مي‌آورد و آن سخن... «كلمة الله = كلام خد» است.

اينك چهرة پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بشّاش و برافروخته شده است. او اينك با داشتن دليل رواني و عقلي دريافته است كه وحي از ذات او سرچشمه نمي‌گيرد و مطيع ارادة او نيست، اكنون امر دشوار و سختي براي او رخ داده كه نمي‌تواند در مقابل آن خاضع باشد، آنچنان كه افكار و سخنان ديگران هم در مقابل آن خاضع نيستند. اينك در نزد محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) «برهاني موضوعي» در اعلي درجه، وجود دارد كه درستي و صحِت «باورِ جديد» را مبرهن مي‌سازد. آن انتظار غم آلود و اين مسرّت ناگهاني كه پس از آن انتظار به ظهور خواهد رسيد در واقع براي تكامل عقلي او، دو موقعيّت مناسب رواني بودند به گونه‌اي كه به نظر نمي‌رسد ابرهاي شك و ترديد بر آنها سايه اندازد.

در حقيقت شكّي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به آن دچار بود او را مجبور مي‌ساخت تا بر آن حالت خاصّ خويش فائق آمده و به انديشه در راه‌حلّي كه بزودي به «يقين نهايي» منتهي مي‌گردد، دست يازد.

در اين تحوّل نشاني از يك تربيت متعالي مي‌يابيم، تربيتي كه به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ياري مي‌دهد تا به تدريج «پديدة قرآني» را در خود متحقّق گرداند. كيفيّت‌ها و دگرگونيهاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در حديثي از عايشه نقل شده است كه گفت:

"در دوران" فترت وحي، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) محزون و ا ندوهناك بود، آن‌طور كه همواره و بطور مكرّر مراتب حزن آن حضرت به ما مي‌رسيد... تا اينكه مجدداً جبرئيل بر او نازل شد و خطاب به وي گفت: "يا محمّد انت رسول الله حقّا" پس دل رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آرام گرفت و جان و روانش استقرار يافت. (بخاري /12 / كتاب التعببير/ ط مطبعه بهيّه) "ع.ش"

مستمر ضمير آگاه او، ياري دهندة وي در اين مسير است و گويا محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را جهت كسب اعتقادات لازم براي انجام دادن رسالتش، با طرح و شيوه‌اي سيستماتيك آماده مي‌كنند. وحي نيز از همان ابتداي كار، خصايص اين رسالت عظيم را به وي ابلاغ مي‌كند:

«إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً »!! ما به تو سخني سخت (و دشوار ) را القا خواهيم كرد1.

درستي اين ارادة والا بود كه اين گفتار را بر او املاء مي‌كرد تا عظمت رسالت وي را ذرّه ذرّه در چشم او آشكار نمايد. بدينسان شكّ او رفته رفته جاي خود را به باورهاي جديد مي‌داد. اين اعتقادات ثمرة تفكّر اوج گيرنده و عميق او بود كه در مباحثات نخستين وي با قريش تجلّي مي‌كرد. دگرگوني در حالت روحي او پديد آمده و در ذات و عماق جان خود وثوق و اطميناني احساس مي‌كرد. وحي بر او فرو مي‌آيد تا حالت روحي جديد او را در ديدگاه ما منعكس سازد. در آيات زير باورهاي پيروزمند محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مورد تأكيد قرار مي‌گيرند:

«وَ النَّجْمِ إِذا هَوي*ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَما غَوي*وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي*إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي*ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي*أَ فَتُمارُونَهُ عَلي ما يَري*وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْري...2» سوگند به آن ستاره چون پنهان شد، كه يار شما (محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) نه گمراه شده و نه به راه كج رفته است، و سخن از روي هوي نمي‌گويد، نيست اين سخن جز آنچه بدو وحي مي‌شود...دل، آنچه را كه ديد دروغ نشمرد، آيا در آنچه مي‌بيند با او جدال مي‌كنيد؟، او را ديگر بار هم بديد...

حال در پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كمترين ترديد روحي و يا فكري وجود ندارد. اينك حُكمي راستين او را هدايت مي‌كند، نوع حُكمي كه شك در روش (شك متديك) را به شيوة شكّ ذاتي و يا شك براي شك (شكّ سيستماتيك) تبديل نمي‌كند، بر عقل مثبت و قاطع محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چيره گشته است. هر آنچه كه او مي‌شنود و مي بيند و مي‌فهمد، اكنون با حقيقت واضحي كه در ذهن و نظرش به‌طور كامل جلوه كرده سازگار بوده و آن، «حقيقت قرآن» است.

علاوه بر اين، هرگاه آيات بليغ قرآني كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) احساس مي‌كرد همچون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة مزمّل / آية 5

2 . سورة النّجم/ آيات 1، 2، 3، 4، 11، 12، 13

مكتوبي روحي، در غار حراء، بر قلب او حك شده، توسّط وحي بر او فرو مي‌آمد، ادارك پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) هم در آن پهنه رو به فزوني و گسترش مي‌گذاشت و هرگاه بين گمان‌هاي او به عنوان يك «انسان» و آنچه كه به عنوان «پيامبر» بر زبانش جاري مي‌گشت، تمايز بيشتري احساس مي‌كرد، به همان نسبت باورهاي عقلي او نيز محكم‌تر و راسخ‌تر مي‌گشت.

بدينسان وحي در شكل سوره‌هاي قرآني، سوره، سوره نازل مي‌گرديد و مفاهيم و حقايق تاريخي، حقايق مربوط به جهان آفرينش و سازمان هستي و مضامين اجتماعي كه تا آن زمان،‌ او و معاصرانش از آنها بي‌اطّلاع بودند، در ضمير او جاي مي‌گرفت.

اين حقايق تنها مجموعه‌اي از كليّات مبهم نبود، بلكه معلومات دقيق و مفاهيم محدود و مشخّصي بود كه تفاصيل مهمّي از تاريخ خداپرستي و وحدانيّت را ارائه مي‌داد.

به عنوان مثلا قصّة مفصّل حضرت يوسف ( عليه السلام ) ، يا تاريخ مشروح هجرت بني‌اسرائيل را نمي‌توان صرفاً به عنوان يك حادثة واقع شده و يا يك واقعة ساده و تصادفي تحليل نمود، بلكه (اين دو داستان دامنه‌دار) حتماً در نظر محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بايد ويژگي ‌يك وحي متعالي و ماوراء طبيعي را دارا باشند.

بر ماست بپرسيم كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چگونه توانست هماهنگي شگفت‌آور ميان اين وحي را با تفصيلات تاريخي وارد شدة در «تورات» را درك كند...؟

به دليل باورهاي شخصي، براي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كافي بود كه اموري مانند اين مفاهيم غير منتظره و نيز آنچه كه از گذشتة تاريخ از ديده‌ها پنهان مانده را، بدون به كار گرفتن معياري براي مقايسه، جهت قضاوت دربارة مضامين وحي شده و شواهد مؤيّد آن در «تورات» (و هم‌آهنگي ميان اين دو زمينه)، مورد ملاحظه و توجّه قرار دهد.

او مي‌بايست مي‌انديشيد كه معلومات وحي شده از طريق منبعي است، امّا اين منبع كيست؟ بنابراين، لازم بود كه اين سئوال در جاي خود، در فعّاليت‌هاي فكري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كه درك و فهم و عقايد شخصي خود را از طريق آن سيراب مي‌كرد قرار مي‌گرفت. پاسخ محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از اين سؤال نيز پس از انجام مقايسه‌اي باطني بين فكر و عقيدة شخصي او و حقيقت وحي شده، آورده است. براي او كافي بود كه اين مقايسه را انجام بدهد تا بتواند منبع معلومات وحي شده را در خارج از وجود خود و


244


جامعه‌اش، قرار دهد. او خود در اين معنا هيچ ابهام نداشته است، زيرا در بيرون از آگاهي‌ها و معلومات خويش نمي‌توانسته حقيقت قرآني را نزد يك «منبع انساني» جستجو كند.

«محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » با بستگان و اطرافيان خود صادق است و قبل از آن با خودش نيز صادق بوده است. بنابراين، تحقيق آگاهانة او براي درك حالت عجيب و غريب خويش مي‌بايست نوعي از پژوهش باطني قرآن باشد. به گونه‌اي كه اين بررسي و تحقيق در نظر او جاي هيچ‌گونه شك و ترديدي ـ تا آنجا كه حتّي خسي در چشمان (حقيقت‌بين وي) نخلد ـ باقي نگذاشته است. چرا كه او مي‌توانسته اين بررسي را از دو راه مختلف انجام دهد. راه اوّل ذاتي محض بوده كه وجود وحي را درخارج از ميدان شخص مي‌بيند و راه دوّم راهي موضوعي است كه بر اساس مقارنه و مقايسه‌اي واقعي بين مفاهيم وحي شده در قرآن و آنچه كه در كتب يهودي و مسيحي آمده، بناگشته است.

چه بسا، آنگاه كه تنها مسئلة اعتقاد شخصي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مطرح نبود (چون وي از ديرباز به اين باورها دست يازيده بود) شيوة دوّم ( يعني شيوة موضوعي) را خود وحي به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تعليم مي‌داد، در زمينه‌اي كه مسئلة بنيادين تثبيت و تربيت «ذاتِ محمّدي ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) » مورد توجّه قرار داشته است، به ويژه در مواردي كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در قبال جدال مشركين پيرامون «عقايد اسلامي» قرار مي‌گرفت و يا گروه‌هايي از مسيحيان اطراف جزيرة العرب به نزد او مي‌شتافتند (مانند بيعت مسيحيان نجران كه جهت مناقشه و مباحثه دربارة عقيده تثليث به خدمت آن حضرت شرفياب شدند)...، ‌در چنين زمينه‌هايي وحي خود به شكل شيوة موضوعي حاضر مي‌گشت و در اين‌باره به‌طور صريح با محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سخن مي‌گفت:

« فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ1».

و اگر از آنچه به تو نازل كرديم در شكّي، پس بپرس از آن كسان كه كتاب را پيش از تو مي‌خوانند، به يقين حق از پروردگارت بر تو آمد، پس از شك آوران مباش...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سورة يونس/ آية 94.

مفسّر بزرگ قرآن، «جلال الدّين سيوطي1» روايت كرده است كه:

پيامبر در پي ‌نزول اين آية شريفه فرمود:

«نه شك مي‌كنم و نه پرسش».(2)

از اينجاست كه در مي‌يابيم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در آنچه كه لااقل به عقايد شخصي خود مربوط مي‌شده به «شيوة مقايسة باطني3» كه قبلاً بدان اشاره رفت، اكتفا مي‌كرد. لكن او در عين حال مي‌بايست پاسخگوي پرسش‌هاي ديگران در خصوص اين اعتقاد باشد و به نظر مي‌رسد در يكي از مناظرات عمومي خود پيرامون تثبيت ارزش وحي در مقايسه با مطالب مكتوب دركتب سابق آسماني، از روش دوّم (شيوة اثباتي4) سود مي‌جسته است. و به گمان ما اين همان مناسبتي است كه سورة يوسف به سبب آن نازل گرديد. بنابر نوشتة «زمخشري5» اين سورة مكّي در پي ‌نوعي تحدّي كه دانشمندان يهود از محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به عمل آورده بودند، نازل گرديده است. آنها از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تقاضا كردند تا به صراحت داستان يوسف ( عليه السلام ) را نقل كند. و بدين سبب اين سوره فرود آمد6... لكن گرچه اين سوره به مبارزه‌ طلبي‌هايي كه از سوي دانشمندان يهود و غير يهود مطرح مي‌شد، پاسخ مي‌داد امّا نمي‌توانسته خاتمه‌بخش منازعات و مناقشات بوده باشد مگر با مقايسة دقيق متون تورات با قصّه‌هاي منقول در قرآن.

ترديدي نيست كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) في‌نفسه به مثل اين مناظرات كه به او فرصت مقايسة موضوعي بين مطالب وحي شده با تاريخ ضبط شدة در كتب بني‌اسرائيل (متون كهن يهودي ـ مسيحي) مي‌داده، توجّهي بسيار داشته است و چه بسا كه اين فرصت تنها فرصتي نبوده كه وي طي آن دست به مقايساتي مي‌زده است، مقايساتي كه هر بار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عبدالرّحمن بن ابوبكر بن محمّد بن سابق الدّين خضيري ملّقب به جلال الدّين. امام، حافظ، مورّخ و اديب (849-911). نشو و نماي وي در قاهره بود و چون به چهل سالگي رسيد گوشه‌گيري اختيار كرد. او از جمله دانشمندان پركار و فعّال اسلامي است كه آثار بسياري از خود به جاي گذارده، شمارة تأليفات وي را 600 گفته‌اند كه از آن جمله است: الاتقان في علوم القرآن، الدرالمنثور في التفسير بالمأثور، الالفيه في مصطلع الحديث، الالفيه في النحو، تاريخ الخلفا و... "مترجم/.

2 . لااَشُكُّ وَلااَسْأَلُ... بر طبق روايت عبدالرزّاق و ابن جرير از قتاده.

3 Introspective

4 Positive

5 . جارالله، ابوالقاسم محمود بن عمر بن محمّد خوارزمي (467-538 ه‍ ق) ... وي در تفسير و حديث و نحو، لغت و علوم بلاغي استاد بود و امام عصر خود بشمار مي‌رفت. زمخشري معتزلي بود و از آثار وي مي‌توان به الكشاف في‌تفسير القرآن، مقدّمه الادب، المفصل در نحو الاستقصاء در امثال عربي، اشاره كرد. تفسير الكشاف وي به خاطر اشتمال بر نكات ادبي، از ويژگي و شهرت خاصي برخوردار است /مترجم/

6 . ما بعداً شأن نزول ديگري را در ارتباط با نزول يكبارة اين سوره ذكر خواهيم كرد كه با آنچه مؤلّف در اينجا آن را مورد استناد قرار داده منافاتي ندارد "ع. ش"

عنصري جديد به معيار اعتقادات فكري وي مي‌افزوده است.

آخرين نكته (در اين فراز از بحث) آن‌كه، به نظر مي‌رسد شكل‌گيري اعتقادات وي طبق روشي عادّي و جرياني طبيعي بوده كه از طرفي ملاحظات مستقيم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از جانب خودش را فراهم مي‌آورده و از سويي ديگر فراهم آورندة معياري عقلي بوده كه اعتقادات وي از آن سيراب مي‌گشته و بدين وسيله نبيّ ‌اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به وسيلة مداخلة عقل و شعور در كنه دقائق ملاحظات خود جولان مي‌داده است.

اسلام شناسي‌اي كه بررسي‌ها و پژهش‌هاي خود را عموماً بر انكاري مغرضانه پايه مي‌گذارد مسألة ايمان و اعتقاد شخصي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را مورد رسيدگي قرار نمي‌دهد. و اين در حالي است كه اين مسأله براي فهم «پديدة قرآني»، در مرتبة اوّل اهميّت قرار دارد. زيرا حلّ اين مشكل به منزلة كليد حلّ مسأله قرآن است، چرا كه ما قرآن را از نظر روانشناسي مبتني بر حالت رواني ذات (منِ) محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دانسته‌ايم.

نياز به گفتن ندارد كه دربارة علّت ايمان محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و پافشاري او بر آن در انجام دادن رسالت خويش بنا به تعبير «انگلس1» بايد گفت هر وحي‌اي بايستي از ضمير محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گذر كرده باشد و در جوهرة روحي خود نيز طريقه‌اي كه بدان وسيله بارز گشته، شكلي مطلق و غير شخصي و ربّاني و الهي اتّخاذ كرده باشد.

بدون هيچ ترديدي محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اعتقادات خود را تا واپسين لحظة ملكوتي رحلت... و آخرين كلمه‌اي كه گفت: (نعم... في الرفيق الاعلي)... حفظ كرده بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فردريك انگلس فيلسوف، اقتصاد دان و سياستمدار آلماني (1820-1895 م ) از بانيان ماركسيسم در كتاب "لودويك فوير باخ و پايان فلسفة كلاسيك آلمان"/ ط پاريس / ص38 / نوشته است:

(... در انسان مجرّد تمام قواي به حركت در آورندة فعّاليت‌ها و اعمال او بايد حتماً از عقل وي بگذرد تا بتواند به عوامل تعيين كننده و الزام آور ارادة وي، تبديل شده و او را به كار و كوشش وادارد.

جايگاه شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در پديدة وحي

اِقْرَءْ ـ بخوان!

ما اَنا بِقاريء...!؟ـ نمي‌توانم بخوانم؟

اين گفتگوي بي‌نظير كه در حقيقت گشايندة عصر تاريخ قرآن در جهان است امروز مي‌تواند به ما منبعي گرانقدر در زمينة پژوهش تحليلي روان‌شناختي «پديدة وحي»، عرضه نمايد.

ـ جاي شگفتي نيست كه دراين يگانه گفتگويي كه در تاريخ نيز ثبت گرديده «شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ‌» به روشني و با آهنگي رسا و قاطع، به صدايي كه به زودي دعوت او را به وي ابلاغ مي‌كند، پاسخ مي‌دهد.

ـ آيا آنچه را كه وي درك كرد از باب تخيّلات او بود؟...

ـ پديده‌اي كه ما اكنون به بررسي آن پرداخته‌ايم، در نخستين مرحلة خويش (با چشم‌پوشي از وقايع تاريخي كه پس از اين در طول بيست سال رخ نمود) پديده‌اي است قابل ديدن و شنيدن، و پريشاني‌هاي فكري و اختلاط عقلي از اين نوع كه در حول و حوش خواب به وقوع پيوسته است و بر آن «اختلاطي» كه به هنگام خواب اين ضمير آگاه را در خود مي‌گيرد (در بين بيداري و خواب) نام «هالوسيناسيون


248


هيپناگوژيگ1» اطلاق شده است و بر «اختلاطي» كه به هنگام برخاستن اين «ضمير آگاه» از خواب (در هنگامة ميان خواب و بيداري) رخ داده است نام «هالوسيناسيون هيپنوپمپيك2» اطلاق گرديده است.

ـ روانكاوي درماني ثابت كرده است كه اين هر دو حالت به خاطر وجد سببي حسّي و علّتي محرّك كه همان طنين (توالي و ترتيل) اصوات قابل شنيدن مي‌باشد، بر اشخاص طبيعي 3 كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از مصاديق بارز ايشان است، ‌عارض نمي‌گردد.

آن سبب حسّي در مكالمة مزبور سه مرتبه تكرار شده است، بنابراين اگر فرض شود كه آن اختلاط و يا تخيّل در قسمت اوّل اين مكالمه مؤثّر بوده، ممكن نيست پس از ضربة صوتي نخست، يعني در فاصلة دو مرتبة ديگري كه تفسير آنها معلّق مانده است، باز هم باقي بماند. بدينگونه بدون آن‌كه بخواهيم در داوري بر نفس طبيعت اين پديده عجله‌اي به خرج دهيم، امكان ندارد آن را به اختلاط عقلي و پريشاني فكري، تفسير نماييم.

ـ حال اگر عميقتر به پديدة مزبور نظر كنيم، خواهيم ديد كه اين مكالمه،‌ از همان ابتداي امر، وضع نسبي شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در اين خطاب قرآني مشخّص مي‌گرداند، زيرا از همان نزول اوّلين وحي، اين شخصيّت را در مقام مخاطبي مفرد قرار مي‌دهد و در واقع وحي بر شخصيّت مورد خطاب فرو مي‌آيد كه اين وحي به وسيلة واسطه‌اي از متكلّم به او مي‌رسيده است. در اينجا مستقيماً از كلام الهي استفاده مي‌شود تا به يك «امّي» فرمان خواندن داده شود، محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گمان نمي‌كرد توانايي بر خواندن داشته باشد و لذا مضطرب و هرسان گرديد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 .Hallucination Hypnagogique = توهّم پيش خواب، و يا توهّماتي كه پيش از آنكه شخص كاملاً به خواب رود، بر وي عارض مي‌گردد.

Hallucination يا توهّم، در روانشناسي يعني ادراك كاذب حسّي كه ما به ازاء خارجي ندارد.

اغلب متخّصصان امراض رواني توهمّات را نشانة اميال منكوب شده مي‌دانند، و از روي اينگونه علائم (مخصوصاً در بيماراني كه دچار تقسيم خاطر هستند) پي ‌به تنازعات عاطفي مي‌برند.

دانشمندان برخي از توهّمات را زاييدة اضطرابات عاطفي و يا خستگي شديد مي‌دانند، مانند مسافريني كه در صحرا سفر مي‌كنند و سراب را آب مي‌پندارند. (دائرة المعارف مصاحب/ ج1/ صفحة 694- چاپ 1345) /مترجم/

2 . Hallucination Hypnopompique‌= توهّم پس خواب، و يا توهّماتي كه پيش از آنكه شخص كاملاً از خواب بيدار شود، بر وي عارض مي‌گردد. /مترجم/

3 . اشخاص الاسوياء، يعني انسانهايي كه هم از نظر ويژگيهاي جسمي و هم از نظر خصائص روحي، ‌در مستوايي طبيعي و معتدل قرار داشته و هيچ‌گونه نقصي در ساختار وجودي آنها مشاهده نمي‌گردد. بديهي است كه انبياي الهي و در سطحي بالاتر و والاتر، شخص رسول اكرم اسلام، حضرت محمّد بن عبدالله ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، در صف نخستين انسانهاي معتدل و طبيعي قرار دارند، و هيچ‌گونه عيبي در جسم و جان آنها وجود ندارد.../مترجم/

ـ تمامي آنچه كه در اين جا شناختنش براي ما از اهميّت برخوردار است، اينست كه اگر ممكن باشد شخصيّت مورد خطاب با شخصيّت متكلّم در يك شخص (ذات واحد) جمع گردد، آن شخصيّت ذات «محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ‌» خواهد بود.

اينك ضروي است ياد آور شويم كه:

اولاً: در اين گفتگو بايستي اختلاف اساسي و آشكار ميان شخصيّت استوار و فرمان دهندة متلكّم با شخصيّت مضطرب و رمندة مخاطب، روشن گردد.

بنابراين پاسخ منفي و لكن قاطع او، بيان كنندة همان حالت طبيعي فعّاليت‌هاي روحي او بوده كه تماماً منبعث از اداراكي است كه او از «امّي» بودن خود دارد.

ـ آيا نمي‌توان فهميد كه اين مسألة مهمي كه اين «امّي» از آن مي‌گريزد نوعي بي‌اعتنايي به آگاهي و شعور مزبور و انكار آن مي‌باشد؟

ثانياً: اين اختلاف، در هر حال، جريان رواني ديگري براي ما ترسيم مي‌كند كه كاملاً با جريان اوّلي تفاوت دارد. لكن از جهت زماني با جريان اوّل اتّحاد دارد. چرا كه هر دوي آنها در يك لحظه (لحظه‌اي كه شخصيّت متكلّم امر مي‌كند و شخصيّت مخاطب گريخته، منقلب مي‌گردد) به يكديگر پيوسته و از هم جدا مي‌گردند.

ـ بنابراين آيا مي‌توان تصوّر كرد كه اين اتّحاد زماني دو جريان مختلف (تلاقي و جدا شدن) كه بر دو طرف اين گفتگو حاكم بوده، در يك شخصيّت (ذات واحد) جمع گردد؟

ـ اين دو حالت، اختلاف و اتّحاد، (تباعد جوهري و اتّحاد زماني)، چه در يك مجال و محدوده و چه در دو محدودة مختلف، كه عبارت از آگاهي و ناخودآگاهي است، با يكديگر تعارض دارند.

پس ضرورتاً بايد در اين گفتگو تعدّد (شخصيّت) باشد و اين تعدّدي است كه نمي‌تواند در يك وجود رواني (وحدت نفسي) جمع گردد و به اصطلاح «وحدت ذاتي» داشته باشد.

بنابراين، ناگزيريم كه دوگانه بودن اين شخصيّت‌ها را ثابت كنيم، همان‌طور كه در هر گفتگوي عادّي نيز چنين است، و بين اين دو شخصيّتي كه با هم به گفتگو پرداخته‌اند، شخصيّت محمّد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همچون شاهدي آگاه و مورّخي صادق براي واقعه‌اي كه مورد تحليل ماست، ظهور و تجلّي مي‌كند.

مع ذلك، اين اوّلين باري است كه اين شخصيّت موقعيّت خود را در مقابل


| شناسه مطلب: 77689