بخش 3
فصل دوّم : مناسبتها وفات حضرت خدیجه ( علیها السلام ) سن خدیجه فرزندان خدیجه از پیامبر وفات خدیجه میلاد امام حسن مجتبی ( علیه السلام ) غزوه بدر مشکلی که قریش با آن روبرو شدند کسب اطلاعات از اوضاع دشمن چگونه ابوسفیان گریخت اختلاف نظر میان قریش حرکت قریش شورای قریش چیزی که جنگ را قطعی ساخت جنگهای تن به تن حمله عمومی آغاز می#160;گردد میزان خسارات و تلفات
41 |
بخش دوم
مناسبتها
1 ـ وفات حضرت خديجه ( عليها السلام )
2 ـ ميلاد امام حسن مجتبي ( عليه السلام )
3 ـ غزوه بدر
4 ـ بركات شب قدر
5 ـ علي ( عليه السلام ) در بستر تاريخ
6 ـ فتح مكه
7 ـ علي ( عليه السلام ) اي عدالت مظلوم
8 ـ هفته كمك به مستضعفين
9 ـ روز جهاني قدس
10 ـ عيد فطر
11 ـ ميعاد با فطرت
43 |
وفات حضرت خديجه ( عليها السلام )
دهم ماه مبارك رمضان مصادف است با سالروز وفات بانوي نمونه اسلام ، حضرت خديجه كبري ( عليها السلام ) .
خديجه بنت « خويلد بن اسد بن عبدالعزي بن قصيّ بن كلاب » همسر گرامي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اولين زني است كه به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و دين اسلام گراييد و با مال و ثروت خويش آن حضرت را ياري داد . در سن خديجه هنگام ازدواج اختلاف است كه از 25 تا 45 سالگي گفته اند . ( 1 ) پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تا زماني كه خديجه زنده بود زن ديگري اختيار نكرد . آن حضرت علاقه بسياري نسبت به ايشان داشت كه به هيچ يك از زنان ديگرش نداشت . روايات زيادي از آن حضرت در مورد اوصاف و القاب وي نقل شده است از جمله :
« أَفْضَلُ نِساء أَهْل الْجَنَّة خَديجَة » ( 2 )
( بهترين زنان بهشت ، خديجه است ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ ابي كثير ، البداية والنهاية 2/295 ؛ مجلسي ، بحارالانوار 16/12 .
2 ـ احمد بن حنبل ، المسند 6/117 ـ 118 .
44 |
در جاي ديگري مي فرمايد : به درستي كه من خديجه را بر زنان امتم برتري مي دهم همان گونه كه مريم بر زنان عالم برتري داده شد ، ( 1 ) قسم به خدا كه بهتر از خديجه پس از او براي من جايگزين نكرد . . . او ايمان آورد هنگامي كه مردم مرا تكفير مي كردند و هنگامي كه مردم مرا تكذيب مي كردند او مرا تأييد مي نمود ، هنگامي كه مردم مالشان را از من دريغ كردند او اموالش را در اختيار من گذاشت . خداوند از او فرزنداني به من عطا كرد در حالي كه از زنان ديگر نداد . ( 2 )
خداوند متعال زحمات اين بانوي فداكار را در حمايت از اسلام و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين بيان كرده است :
جبرئيل ( عليه السلام ) بر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وارد شد و گفت اي نبي خدا ! اين خديجه است كه نزد تو مي آيد و ظرفي از غذا همراه اوست هنگامي كه به تو رسيد از جانب پروردگارت و از جانب من به او سلام برسان و بشارت ده كه خانه اي در بهشت براي اوست . ( 3 )
عايشه مي گويد : من پيوسته براينكه روزگار خديجه رادرك نكرده بودم ، تأسّف مي خوردم و از علاقه و مهر پيامبر ، نسبت به او هميشه تعجب مي كردم ؛ زيرا پيامبر او را مكرّر ياد مي كرد ؛ و اگر گوسفندي مي كشت ، سهمي براي دوستان خديجه كنار مي گذاشت و برايشان مي فرستاد .
روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در حال بيرون رفتن از خانه بود كه از خديجه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ هيثمي ، مجمع الزوائد 9/223 .
2 ـ هيثمي ، همان جا .
3 ـ ابن حجر عسقلاني ، فتح الباري بشرح صحيح البخاري 7/108 ـ 109 ؛ سبط بن جوزي ، همان 302 .
45 |
ياد كرد و از او تعريف نمود . من نتوانستم خودم را كنترل كنم ، با كمال
جرأت گفتم : وي پيرزني بيش نبود و خدا بهتر از او را نصيب شما كرده است ! آثار خشم و غضب در پيشاني پيامبر ظاهر شد و فرمود : ابداً چنين نيست ، خديجه هنگامي به من ايمان آورد كه مردم همگي در حال كفر و شرك به سر مي بردند ؛ او اموال و ثروت خود را در سخت ترين مواقع در اختيار من گذارد و خدا از او فرزنداني نصيبم نمود كه به ديگر همسرانم نداد . ( 1 )
سن خديجه
معروف اين است كه خديجه هنگام ازدواج 40 سال داشته و 15 سال پيش از عام الفيل ، قدم به عرصه وجود نهاده است ؛ ولي بعضي كمتر از اين نوشته اند . وي قبلا دو شوهر كرده بود ، به نامهاي « عتيق ابن عائذ » و « ابوهالة مالك بن بناش التميمي » كه رشته زندگي هر كدام به وسيله مرگ گسسته بود .
فرزندان خديجه از پيامبر
خديجه كبري از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) داراي دو پسر به نامهاي « قاسم » و « عبدالله » بود كه به آنها طاهر و طيّب مي گفتند و چهار دختر داشت كه رقيّه ، زينب ، امّ كلثوم و فاطمه ـ سلام الله عليها ـ نام داشتند . دو پسر آن حضرت قبل از بعثت از دنيا رفتند ؛ ولي دخترانش باقي ماندند .
شبهاي تاريك ، راه خانه خديجه تا غار حراء به روزي روشن از اخلاص و اميد و فداكاري تبديل شد . كوه بزرگ نور كه امروزه بعضي از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بحار الانوار ، ج16 ، ص8
46 |
مردان نيز از صعود به آن عاجزند ، در سايه اخلاص و فداكاري و عظمت گامهاي خديجه كوچك مي نمود . آن بانوي فداكار به رغم آن همه ثروت و مكنت ، سه سال در شعب ابي طالب ، گرسنه در كنار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خوابيد و آرامِ جان او بود .
وفات خديجه
حضرت خديجه در تمام دوره دشوار و پرحادثه پيش از هجرت به عنوان همسري فداكار در كنار رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود و لحظه اي او را در آن كوران حوادث تنها نگذاشت و سرانجام سه سال پيش از هجرت دنيا را به درود گفت . آخرين سخن وي در آستانه مرگ ، با آن سابقه خدمت و فداكاري ، اين بود كه : « اي رسول خدا ! من درباره تو كوتاهي نمودم و آنچه در خور توست به انجام نرساندم و در اين لحظه اگر خواسته اي داشته باشم ، آن خواسته رضايت توست . » و بدين ترتيب آن بانوي بزرگوار ديده از جهان فروبست ؛ ولي براي هميشه به عنوان زني نمونه براي زنان اسلام در تاريخ باقي ماند ، اميد است زنان مسلمان ما با الگو قرار دادن اين بزرگ بانوي اسلام ، شايستگي خويش را براي خدمت هر چه بيشتر به اسلام به اثبات رسانده و فرزنداني صالح و متعهّد تربيت نمايند . جسد پاك خديجه را در قبرستان حجون مكّه به خاك سپردند . موقعيت قبر وي در آخر قبرستان و نزديك قبور ابوطالب و عبدالمطلّب است . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ از ص42 تا اينجا از كتاب ، تاريخ و آثار اسلامي مكّه مكرّمه و مدينه منوّره ، اصغر قائدان و كتاب ياد ايّام ، معاونت فرهنگي شوراي سياستگذاري ائمّه جمعه گرفته شده است .
47 |
ميلاد امام حسن مجتبي ( عليه السلام )
* امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) در نيمه رمضان سال سوّم هجري ، در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود .
* پدرش ، امير مؤمنان علي بن ابيطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه دختر پيامبر خدا است ـ درود و رحمت خدا بر آنان ـ .
در تاريخ ، از اين كوتاهتر و در عالم نسب ها ، از اين پرشرافت تر ، نسبي وجود ندارد .
* در شهر مدينه ، شب نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت ، تولد يافت . فرزند نخستين پدر و مادرش بود . رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) بلافاصله پس از ولادتش او را گرفت ؛ در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت . سپس براي او گوسفندي قرباني كرد ؛ سرش را تراشيد و هموزن موي سرش ـ كه يكدوم و چيزي افزون بود ـ نقره به مستمندان داد ؛ دستور داد تا سر او را عطر آگين كنند . و از آن هنگام ، آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موي سر نوزاد ، پديد آمد .
* او را حسن نام داد و اين نام در جاهليت سابقه نداشت . و كنيه او
48 |
را ابومحمد نهاد و اين تنها كنيه اوست .
* لقب هاي او : السبط است و السيد و الزكي و المجتبي و التقي .
* همسران او عبارتند از : « ام الحق » دختر طلحة بن عبيدالله ؛ « حفصه » دختر عبدالرحمن بن ابي بكر ؛ « هند » دختر سهيل بن عمرو ؛ و « جعدة » دختر اشعث بن قيس و اين آخرين ، همان است كه به اغواي معاويه او را مسموم و شهيد كرد .
* فرندان آنحضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند ، بنام هاي :
زيد ، حسن ، عمرو ، قاسم ، عبدالله ، عبدالرحمن ، حسن اثرم ، طلحة ، ام الحسن ، ام الحسين ، فاطمه ، ام سلمة ، رقيه ، ام عبدالله و فاطمه .
نسل او فقط از دو پسرش : حسن و زيد ، باقي ماند و از غير ايندو انتساب به آنحضرت درست نيست .
* « هيچكس از جهت منظر و اخلاق و پيكر و رويه و مجد و بزرگواري ، به رسول اكرم شبيه تر از او نبود » وصف كنندگانش او را اينچنين ستوده اند . و گفته اند :
داراي رخساره ئي سفيد آميخته به اندكي سرخي ؛ چشماني سياه ؛ گونه ئي هموار ؛ محاسني انبوه ؛ گيسواني مجعد و پر ؛ گردني سيمگون ؛ اندامي متناسب ؛ شانه ئي عريض ؛ استخواني درشت ؛ مياني باريك ؛ قدي ميانه ؛ نه چندان بلند و نه كوتاه ؛ سيمائي نمكين و چهره ئي در شمار زيباترين چهره ها بود .
* بيست و پنج بار حج كرد پياده ، در حاليكه اسبهاي نجيب را با او يدك مي كشيدند .
هر گاه از مرگ ياد مي كرد مي گريست و هر گاه از قبر ياد مي كرد
49 |
مي گريست و هر گاه محشر را و عبور از صراط را بياد مي آورد مي گريست و هر گاه به ياد ايستادن به پاي حساب مي افتاد همچون مار گزيده به خود مي پيچيد ، از خدا طلب بهشت مي كرد و به او از آتش پناه مي برد .
و چون وضو مي ساخت و به نماز مي ايستاد ، بدنش بلرزه مي افتاد و رنگش زرد مي شد .
سه نوبت ، دارائيش را با خدا تقسيم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براي خدا گذشت . و با اين همه ، در تمامي حالات به ياد خدا بود . گفته اند : « در زمان خودش آن حضرت عابدترين مردم و بي اعتناترين مردم به زيور دنيا بود » .
محمد بن اسحق گفت : « پس از رسولخدا ( صلّي الله عليه وآله ) هيچكس از حيث آبرو و بلندي قدر ، به حسن بن علي نرسيد . بر در خانه اش فرش مي گستردند و چون او از خانه بيرون مي آمد و آنجا مي نشست راه بسته مي شد و باحترام او كسي از برابرش عبور نمي كرد و او چون مي فهميد ، برمي خاست و به خانه ميرفت و آنگاه مردم رفت و آمد مي كردند » .
در راه مكه از مركبش فرود آمد و پياده به راه ادامه داد ، در كاروان كسي نماند كه بدو تأسي نجويد و پياده نشود ، حتي سعد بن ابي وقاص كه پياده شد و در كنار آن حضرت راه افتاد .
« مدرك بن زياد » به ابن عباس ـ كه براي حسن و حسين ركاب گرفته بود و لباسشان را مرتب مي كرد ـ گفت : « تو از اينها سالخوده تري ! ركاب برايشان مي گيري ؟ » وي جواب داد : « اي فرومايه
50 |
پست ! تو چه ميداني اينها كي اند ! اينها پسران رسول خدايند . آيا اين موهبتي از جانب خدا بر من نيست كه ركابشان را بگيرم و لباسشان را مرتب كنم ؟ ! » .
با اين شأن و منزلت ، تواضعش چنان بود كه : روزي بر عده ئي مستمند مي گذشت و آنها پاره هاي نان را بر زمين نهاده و خود روي زمين نشسته بودند و مي خورند . چون حسن بن علي را ديدند گفتند : « اي پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو ! » فوراً از مركب خود فرود آمد و گفت : « خدا متكبران را دوست نمي دارد » و با آنان به غذا خوردن مشغول شد . آنگاه آنها را به ميهماني خود دعوت كرد ، هم غذا به آنان داد و هم پوشاك .
بخشش و كرم او آنچنان بود كه مردي حاجت نزد او آورد . آن حضرت باو گفت : « حاجتت را بنويس و به ما بده » و چون نامه او را خواند ، دو برابر خواسته اش بدو بخشيد . يكي از حاضران گفت : اين نامه چقدر براي او پربركت بود ، اي پسر رسول خدا ! . فرمود : « بركت آن براي ما بيشتر بود ، زيرا ما را از اهل نيكي ساخت . مگر نمي داني كه نيكي آن است كه بي خواهش به كسي چيزي دهند و اما آنچه پس از خواهش مي دهند ، بهاي ناچيزي است در برابر آبروي او . شايد آنكس شبي را با اضطراب و ميان بيم و اميد بسر برده و نميدانسته كه آيا در برابر عرض نيازش ، دست رد به سينه او خواهي زد يا شادي قبول به او خواهي بخشيد و اكنون با تن لرزان و دل پرتپش نزد تو آمده ، آنگاه اگر تو فقط بقدر خواسته اش باو ببخشي ، در برابر آبروئي كه نزد تو ريخته بهاي اندكي باو داده ئي » .
51 |
مدائني روايت كرده كه : « حسن و حسين و عبدالله بن جعفر به راه حج مي رفتند . توشه و تنخواه آنان گم شد . گرسنه و تشنه به خيمه ئي رسيدند كه پيرزني در آن زندگي مي كرد ، از او آب طلبيدند . گفت : اين گوسفند را بدوشيد و شير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد . چنين كردند . سپس از او غذا خواستند ، گفت : همين گوسفند را داريم ، بكشيد و بخوريد . يكي از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقداري بريان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند . هنگام رفتن به پير زن گفتند : ما از قريشيم ، به حج مي رويم ، چون باز گشتيم نزد ما بيا با تو به نيكي رفتار خواهيم كرد و رفتند .
شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت ، گفت واي بر تو ! گوسفند مرا براي مردمي ناشناس مي كشي ، آنگاه مي گوئي : از قريش بودند ! ؟ .
روزگاري گذشت و كار بر پير زن سخت شد ، از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد . حسن بن علي او را ديد و شناخت . پيش رفت و گفت : مرا مي شناسي ؟ گفت نه ! گفت : من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر باو دادند . آنگاه او را نزد برادرش حسين بن علي فرستاد ، آنحضرت نيز به همان اندازه بدو بخشيد و او را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد و او نيز عطائي همانند آنان به او داد » .
و بجز اينها ، سخن در كرم و بخشش فراوان است كه ما اكنون درصدد بيان آنها نيستيم .
حلم و گذشت او چنان بود كه ـ به گفته مروان ـ با كوهها برابري مي كرد .
52 |
زهد و بي اعتنائي او به زيور دنيا آنچنان بود كه « محمد بن علي بن الحسين بن بابويه » ( متوفي به سال 381 هجري ) كتابي را بنام : زهد الحسن ( عليه السلام ) بدين صفت او اختصاص داد و در اينباره همين بس كه از همه دنيا يكباره بخاطر دين صرفنظر كرد .
* او سرور جوانان بهشت و يكي از دو نفري است كه دودمان پيامبر منحصراً از نسل آنان بوجود آمد ؛ و يكي از چهار نفري است كه رسول خدا با آنان به مباهله نصاراي نجران حاضر شد ؛ و يكي از پنج نفر اصحاب كساء ؛ و يكي از دوازده نفري است كه خدا فرمانبري آنان را بر بندگانش واجب و فرض ساخته . و او يكي از كساني است كه در قرآن كريم پاك و منزه از پليدي معرفي شده ؛ و يكي از كساني است كه خدا دوستي آنان را پاداش رسالت پيامبر دانسته ؛ و يكي از آنانكه رسول اكرم ايشانرا هموزن قرآن و يكي از دو دست آويز گران وزنه قرار داده . و او ريحانه رسول خدا و محبوب اوست و آنكسي است كه پيامبر دعا ميكرد خدا دوستدار او را دوست بدارد .
افتخارات او بقدري است كه ياد كردن آنها بطول مي انجامد و تازه پس از بياني دراز بآخر نمي رسد .
پس از وفات پدرش ، مسلمانان با او به خلافت ، بيعت كردند . در همان مدت كوتاه حكومتش ، به بهترين شكلي كارها را اداره كرد . در پانزدهم جمادي الاولي سال 41 ( بنابر صحيح ترين روايتها ) با معاويه قرار صلح منعقد ساخت و با اينكار هم دين را حفظ كرد و هم مؤمنان را از قتل نجات داد و در اينكار بر طبق آموزش خاصي كه بوسيله پدرش از پيامبر دريافت كرده بود ، عمل نمود . دوران خلافت رسمي و
53 |
ظاهري او هفت ماه و بيست و چهار روز بود .
پس از امضاي قرار داد صلح ، به مدينه بازگشت و در ان شهر اقامت گزيد و خانه او براي ساكنان و واردان آن شهر ، دومين حرم شد و او خود در اين هر دو حرم ، جلوه گاه هدايت و فرازگاه دانش و پناه گاه مسلمانان گشت . دور و بر او مردمي از شهرهاي دور دست گرد آمدند براي فهم و شناخت دين و سپس رفتن و قوم خود را از قهر و عذاب بيم دادن . و اينها همان شاگردان و حاملان دانش او و راويان از او بودند . و حسن بن علي بخاطر علم و دانش فراواني كه خدا بدو ارزاني داشته بود و هم بخاطر قدر و منزلت بلندي كه در دل مردم داشت ، تواناترين بشر بود براي پيشوائي امت و رهبر فكري آنان و درست كردن عقايدشان و متحد ساختن و بهم بستن ايشان .
نماز صبحگاه را كه ميخواند ، تا بر آمدن آفتاب در مسجد رسول خدا مي نشست و به ذكر خدا مي پرداخت .
بزرگان و برگزيدگان مردم گرد او مي نشستند و او با آنان سخن مي گفت . ابن صباغ ( در كتاب الفصول المهمه ص159 ) مي نويسد : « مردم گرد او جمع مي شدند و او با سخنان خود عقده هاي علمي را مي گشود و ايرادهاي مخالفين را پاسخ مي داد » .
چون حج ميگزارد ، در هنگام طواف مردم براي اينكه به او سلام كنند آنچنان ازدحام ميكردند كه گاه نزديك بود خود او پايمال شود !
* او را بارها مسموم كردند . در آخرين بار بود كه احساس خطر كرد ، به برادرش حسين ( عليه السلام ) گفت : « من بزودي از تو جدا خواهم شد و به پرودرگارم خواهم پيوست بدان كه مرا مسموم كرده و كبدم را تباه
54 |
ساخته اند . من خود ، عامل و سبب اينكار را مي شناسم و در پيشگاه خدا
از مسبب آن دادخواهي خواهم كرد ، سپس فرمود : « مرا در كنار
رسول خدا بخاك سپار زيرا من به او و خانه او اولي تر ( 1 ) ؛ ولي اگر نگذاشتند تو را به حق آن پيوندي كه به خدا نزديكت ساخته و به خويشاوندي نزديكي كه با پيامبر خدا داري سوگند مي دهم كه نگذاري بخاطر من قطره خوني ريخته شود ؛ بگذار تا رسول خدا را ملاقات كنيم و نزد او از دشمنان دادخواهي نمائيم و جفاي مردم را باو
باز گوئيم » .
سپس سفارشهاي لازم را درباره خاندان و فرزندانش و آنجه از خود بجا گذارده بود باو كرد و او را به آنچه پدرشان علي در لحظه مرگ وصيت كرده بود ، وصيت نمود و جانشيني او را به شيعيان اعلام كرد . و در روز 17 ماه صفر سال 49 وفات يافت .
ابوالفرج اصفهاني نوشته است : « معاويه ميخواست براي پسرش يزيد بيعت بگيرد و در انجام اين منظور ، هيچ چيز براي او گرانبارتر و مزاحم تر از حسن بن علي و سعد بن ابي وقاص نبود . بدينجهت هر دو را با وسائل مخفي مسموم كرد » .
و بسي روشن است كه فجايع بزرگي از اين نوع ، همچون تازيانه ئي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اولويت به پيامبر از اينرو كه فرزند و پاره تن بلكه جزئي از او بود و كسي از فرزند به پدر و از جزء به كل نزديكتر و اولي تر نيست . و اما اولويت به خانه پيامبر بدينجهت كه او وارث شرعي مادرش صديقه طاهره و او يگانه وارث پدرش رسول خدا بود . فاطمه از پدر ارث مي برد همچنانكه سليمان از داود . و دليلي نيست كه عمومات ارث در اين مورد تخصيص خورده باشد .
55 |
بر پيكر خواب رفته و تخدير شده مردم بود كه شعور و درك آنان را برمي انگيخت و احساس درد را در آنان زنده مي ساخت . اقطار اسلامي دهان به دهان خبر اين پيشامد بزرگ را پخش كردند ؛ در هر گوشه ، موج شيون مردم از زمينه شورشي خبر ميداد و در هر سال ، بلند شدن غوغائي ، دستگاه حكومت را به انقلابي تهديد مي كرد . و خداي سبحان مي گويد : « ستمگران بزودي خواهند دانست كه به چه سرانجامي دچار مي شوند » .
* سبط ابن جوزي به سند خود از ابن سعد و او از واقدي روايت كرده : حسن بن علي در هنگام احتضار گفت مرا در كنار پدرم ـ يعني رسول اكرم ـ دفن كنيد . امويان و مروان حكم و سعيد بن العاص ـ كه والي مدينه بود ـ بپا خواستند و نگذاشتند ! ابن سعد مي گويد : يكي از مخالفان عايشه بود كه گفت : « هيچكس نبايد با رسول خدا دفن شود » .
انبوهي از مردم گرد حسين بن علي مجتمع شده گفتند : ما را با آل مروان واگذار ، بخدا قسم آنان در دست ما بسي حقير و ناچيزند . فرمود : « برادرم وصيت كرده كه نبايد بخاطر او قطره ئي خون ريخته شود و اگر اين سفارش نمي بود مي ديديد كه شمشيرهاي خدا با آنان چه مي كند .
آنها عهد ميان ما و خود را شكستند و شرائط ما را زير پا نهادند » با اين سخن به شرائط صلح اشاره مي كرد .
حسن بن علي را از آنجا به قبرستان بقيع بردند و در كنار قبر جده اش فاطمه بنت اسد بخاك سپردند . در كتاب « الاصابة » از واقدي و او از ثعلبه نقل مي كند كه گفت : روزي كه حسن بن علي وفات يافت و
56 |
در بقيع مدفون شد ، من حاضر بودم ، انبوهي جمعيت آنچنان بود كه اگر در بقيع سوزني مي افكندند بر سر انساني مي افتاد و به زمين نمي رسيد . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ از ص47 تا اينجا از كتاب « صلح امام حسن ( عليه السلام ) » نوشته شيخ راضي آل ياسين ترجمه مقام معظّم رهبري ، آية الله سيد علي خامنه اي ـ مدّظلّه العالي ـ گرفته شده است .
57 |
غزوه بدر
هفده ماه رمضان سالروز غزوه بدر مي باشد كه در اين قسمت به بررسي اين غزوه پرداخته شده است .
از نبردهاي بزرگ و نمايان اسلام ، جنگ بدر است . كساني كه در اين جبهه شركت كرده بودند ، بعدها امتياز مخصوصي در ميان مسلمانان پيدا نمودند . در هر واقعه اي كه يك يا چند نفر از مجاهدان بدر شركت مي نمودند و يا به مطلبي گواهي مي دادند ؛ مي گفتند چند نفر از بدري ها با ما موافق هستند . در شرح زندگاني اصحاب پيامبر ، كساني را كه در وقعه بدر شركت نموده اند ، « بدري » مي نامند و علت اين اهميّت از تشريح اين حادثه به دست مي آيد .
در نيمه جمادي الاولي سال دوم ، گزارشي به مدينه رسيد كه كاروان قريش به سرپرستي « ابوسفيان » از مكه به شام مي رود . پيامبر براي تعقيب كاروان تا « ذات العشيره » رفت و تا اوائل ماه ديگر ، در آن نقطه
توقف كرد ، ولي دست به كاروان نيافت . و زمان بازگشت كاروان ، تقريبا
58 |
معين بود ، زيرا اوائل پاييز كاروان قريش ، از شام به مكه باز مي گشت .
در تمام نبردها كسب اطلاعات ، نخستين گام پيروزي بود . تا فرمانده لشكر ، از استعداد دشمن و نقطه تمركز آنها و روحيه جنگجويان آگاه نباشد ، چه بسا ممكن است در نخستين برخورد شكست بخورد .
بنا به نقل مرحوم مجلسي ، ( 1 ) رسول خدا « عدي » ، را براي كسب اطلاعات از مسير كاروان و تعداد محافظان كاروان و نوع كالايشان اعزام نمود . اطلاعات رسيده به قرار زير بود :
1ـ كراوان بزرگي است كه تمام اهل مكه در آن شركت دارند .
2ـ سرپرست كاروان « ابوسفيان » ، و در حدود چهل نفر پاسباني آن را بر عهده دارند .
3ـ هزار شتر ، مال التجاره را حمل مي كند ، و ارزش كالا حدود پنجاه هزار دينار است .
از آنجا كه ثروت مسلمانان مهاجر مقيم مدينه ، از طرف قريش مصادره شده بود ، بسيار به موقع بود كه مسلمانان كالاهاي تجارتي آنها را ضبط كنند ! و اگر قريش ، بر عناد و لجاجت خود در مصادره اموال مسلمانان مهاجر استقامت ورزند ، مسلمانان متقابلا كالاهاي تجارتي را ميان خود به عنوان غنيمت جنگي تصرف كنند . از اينرو ، رسول خدا رو به اصحاب خود كرد و فرمود :
هان ، اي مردم اين كاروان قريش است . مي توانيد براي تصرف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ « بحار » ، ج 19/ 217 .
59 |
اموال قريش از مدينه بيرون برويد ، شايد گشايشي در كار شما رخ دهد . ( 1 )
سخن پيامبر مي رساند كه رسول گرامي ، به آنان نويد گشايش در زندگي مي دهد . وسيله اين گشايش ، ضبط كالاهائي بود كه كاروان قريش آن را حمل مي كرد ، و مجوز اين مسأله همان بود كه يادآور شديم و گفتيم كه قريش كليه دارائي مهاجران را در مكه ضبط كرده و به آنان اجازه رفت و آمد به محل زندگي نمي دادند و كليه اموال منقول و غير منقول آنان ، در مكه متروك مانده بود . پيداست كه هر انسان عاقل و خردمندي به خود اجازه مي دهد با دشمن ، همان معامله را انجام دهد كه او با وي انجام داده است .
اصولا بايد توجه داشت كه علت هجوم مسلمانان به كاروان قريش ، همان مظلوميت و ستم كشي مسلمانان بود كه قرآن نيز متذكر آن است و به همين جهت به آنان اجازه هجوم مي دهد و مي فرمايد :
{ أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ } ( 2 )
« به افرادي كه مورد هجوم واقع شده اند اجازه دفاع داده شد . زيرا آنان مظلوم و ستمديده اند و خداوند به كمك و ياري آنان قادر و توانا است » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ هذا غير قريش فيها اموالهم فاخرجوا اليها لعل الله يغنمكموها ـ « مغازي واقدي » ، ج 1/20 .
2 ـ سوره حج /39 .
60 |
ابوسفيان ، موقع رفتن به شام متوجه شده بود كه پيامبر در تعقيب كاروان او است . از اين نظر هنگام مراجعت احتياط را از دست نداد ، و از كاروانها سراغ مي گرفت كه آيا محمد خطوط تجارتي را اشغال كرده است ؟ تا اينكه به او گزارشي رسيد :
پيامبر با اصحاب خود از مدينه بيرون آمده و در تعقيب كاروان قريش مي باشد . و در سرزمين « ذفران » كه در دو منزلي « بدر » است موضع گرفته است .
ابوسفيان ، از پيشروي خودداري كرد . چاره جز اين نديد كه
قريش را از سرنوشت كاروان آگاه سازد . شترسوار تندروي
به نام « ضمضم بن عمرو غفاري » را اجير كرد و به او چنين دستور
داد : خود را به مكه برسان و دلاوران قريش و صاحبان كالاها
را خبر كن تا براي نجات كاروان از حمله مسلمانان ، از مكه
بيرون آيند .
« ضمضم » ، سريعا خود را به مكه رساند و به فرمان ابوسفيان گوشهاي شتر خود را بريد و بيني آن را شكافت و جهازش را برگردانيد و پيراهن خود را از جلو و عقب چاك زد ، و بر روي شتر ايستاد و فرياد زد : مردم ! شتراني كه حامل ناقه مشكند در خطرند . محمد و ياران او در صدد مصادره كالاهاي شما هستند ، گمان نمي كنم به دست شما برسد ، به فرياد برسيد ! ياري كنيد ! ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اللطيمة اللطيمة اموالكم مع ابي سفيان قد عرض لها محمد في اصحابه لا اري ان تدركوها الغوث الغوث ـ « تاريخ كامل » ، 2/81 .
61 |
مشكلي كه قريش با آن روبرو شدند
زمان حركت اعلام شد . سران قريش متوجه شدند كه دشمن سرسختي ، مانند قبيله بني بكر در پيش دارند . چه بسا ممكن است از پشت مورد حمله آنان قرار گيرند . دشمني بني بكر با قريش روي خون ريزي بود كه ابن هشام تفصيل آن را در سيره خود نوشته است . ( 1 ) در اين هنگام « سراقة بن مالك » ، از اشراف بني كنانه كه تيره اي از بني بكر است به آنها اطمينان داد ، كه هرگز چنين حادثه اي رخ نخواهد داد ، و قريش با اطمينان كامل از مكه بيرون بروند .
پيامبر براي مقابله با كاروان بازرگاني قريش ، از مدينه حركت كرده بود و در منزلي به نام « ذفران » فرود آمد . و در انتظار عبور كاروان بود . ناگهان گزارش تازه اي رسيد ، و افكار فرماندهان ارتش اسلام را دگرگون ساخت ، و فصل جديدي در زندگي آنها گشود . گزارش به پيامبر رسيد ، كه مردم مكه براي حفاظت كاروان از مكه بيرون آمده اند ، و در همين حوالي تمركز يافته اند و طوائف در تشكيل اين ارتش شركت كرده اند .
رهبر عزيز مسلمانان خود را بر سر دوراهي ديد ، از يك طرف او و ياران وي براي مصادره كالاهاي تجارتي از مدينه بيرون آمده بودند و براي مقابله با يك ارتش بزرگ مكه آمادگي نداشتند ؛ چه از نظر نفرات و چه از نظر وسائل جنگي . از طرف ديگر اگر از راهي كه آمده بودند باز
مي گشتند ، افتخاراتي را كه در پناه مانورها و تظاهرات نظامي به دست
1 ـ « سيره ابن هشام » ، ج 2/248 ـ 249 .
62 |
آورده بودند از دست مي دادند .
چه بسا دشمن به پيشروي خود ادامه داده و مركز اسلام ( مدينه ) را مورد حمله قرار مي داد بنا بر اين ، پيامبر صلاح در اين ديد كه هرگز عقب نشيني نكند و با قوائي كه در اختيار دارد تا آخرين لحظه نبرد كند .
كسب اطلاعات از اوضاع دشمن
ستون رزمي اسلام در نقطه اي كه كاملا با اصول « استتاري » موافق بود ، موضع گرفت و از هرگونه تظاهر كه باعث كشف اسرار گردد جلوگيري به عمل آمد . دسته هاي مختلف شروع به كسب اطلاعات از قريش و كاروان نمودند . اطلاعات رسيده از طريق مختلف به قرار زير بود :
الف : نخست خود پيامبر با يك سرباز دلاور مسافتي راه رفتند ، و بر رئيس قبيله اي وارد شدند و به او گفتند : از قريش و محمد و ياران او چه اطلاعي داريد ؟
وي چنين گفت : به من گزارش داده اند كه محمد و ياران او ، چنين روزي از مدينه حركت كرده اند . اگر گزارش دهنده راستگو باشد ، اكنون او و يارانش در چنين نقطه اي هستند ( نقطه اي را نشان داد كه ستون اسلام در آنجا موضع گرفته بودند ) ، و نيز به من خبر داده اند كه قريش در چنين روزي از مكه حركت كرده است . اگر گزارش رسيده صحيح باشد ، ناچار اكنون در فلان نقطه هستند ( نقطه اي را معين كرد كه قريش درست در آنجا تمركز داشتند ) .
ب : يك گروه گشتي كه در ميان آنها زبير عوام و سعد ابيوقاص
63 |
بود ، به فرماندهي علي ( عليه السلام ) كنار آب « بدر » رفتند تا اطلاعات بيشتري به
دست آورند . اين نقطه معمولا مركز تجمع و دست به دست گشتن اطلاعات بود . گروه مزبور در اطراف آب ، به شتر آب كشي با دو غلام كه متعلق به قريش بودند برخورد كردند ، و هردو را دستگير كرده به محضر پيامبر گرامي آوردند . پس از بازجوئي معلوم شد كه يكي از دو غلام متعلق به « بني الحجاج » ، و ديگري متعلق به « بني العاص » است ، و مأمورند كه آب قريش برسانند .
پيامبر از آنها پرسيد كه قريش كجا هستند ؟ گفتند پشت كوهي كه در بالاي بيابان قرار گرفته است . سپس از تعداد نفرات پرسيد . گفتند : تحقيقا نمي دانيم . فرمود روزي چند شتر مي كشند ؟ گفتند يك روز ده شتر ، و روز ديگر نه شتر . حضرت فرمود : عبتة بن ربيعه ، شيبة بن ربيعه ، ابوالبختري بن هشام ، ابوجهل بن هشام ، حكيم بن حزام ، و اميّة بن خلف و . . . در ميان آنها هستند . در اين هنگام رو به اصحاب خود كرد و فرمود :
شهر مكه جگر پاره هاي خود را بيرون ريخته است . ( 1 ) سپس دستور داد اين دو نفر زنداني گردند تا تحقيقات ادامه يابد .
ج : دو نفر مأموريت پيدا كردند كه وارد دهكده « بدر » شوند ، و اطلاعاتي از كاروان به عمل آورند . آنها در كنار تلّي نزديك به آب پياده شدند ، و وانمود كردند كه تشنه هستند و آمده اند آب بخورند . اتفاقا در
كنار چاه ، دو نفر زن با يكديگر سخن مي گفتند . يكي به ديگري
1 ـ هذه مكة قد القت اليكم افلاذ كبدها ـ « سيره ابن هشام » ، ج 1/617 .
64 |
مي گفت كه : چرا قرض خود را نمي پردازي ، مي داني كه من نيز نيازمندم ؟ ديگري در پاسخ وي گفت : كه فردا يا پس فردا كاروان مي رسد ، و من براي كاروان كار مي كنم ، سپس بدهي خود را ادا مي نمايم . « مجدي بن عمرو » ، كه در نزديكي اين دو نفر زن بود ، گفتار بدهكار را تصديق كرد و آن دو زن را از هم جدا نمود .
هر دو سوار از استماع اين خبر خوشحال شدند ، با رعايت قاعده « استتار » ، خود را به فرماندهي كل قواي اسلام رساندند ، و پيامبر را از آنچه شنيده بودند آگاه ساختند . اكنون كه پيامبر گرامي با كسب اين اطلاعات از ورود كاروان و موقعيت قريش كاملا آگاه شده است ؛ لازم است ، به مقدمات كار بپردازند .
چگونه ابوسفيان گريخت
ابوسفيان سرپرست كاروان كه موقع رفتن مورد تعرض دسته اي از مسلمانان واقع شده بود ؛ به خوبي مي دانست كه هنگام بازگشت به طور قطع از طرف مسلمانان مورد تعرض قرار خواهد گرفت . از اين نظر ، وقتي كه كاروان به منطقه نفوذ اسلام رسيد ؛ او كاروان را در نقطه اي استراحت داد و خود براي كسب اطلاعات وارد دهكده « بدر » شد . « مجدي بن عمرو » را در آنجا ملاقات كرد و از او پرسيد كه : ايا در اين اطراف كساني را ديده است كه به آنها بدگمان باشد ؟ وي گفت چيزي كه باعث بدگماني من گردد ، نديده ام . فقط دو شتر سواري را ديدم كه شتران خود را روي تلي خوابانيدند و پائين آمدند آب خوردند و رفتند . ابوسفيان روي تل آمد چند پِشكل از شتر آنها را شكافت ، از
65 |
هسته خرمائي كه در ميان پشكل بود ، آنها را شناخت و يقين كرد كه آنها اهل مدينه هستند . فورا به سوي كاروان برگشت و مسير كاروان را عوض كرد ، و دو منزل را يكي كرده كاروان را از منطقه نفوذ اسلام بيرون برد . همچنين ، شخصي را مأمور كرد كه به قريش اطلاع دهد كه كاروان از دستبرد مسلمانان جان به سلامت برد ، و آنان نيز از راهي كه آمده اند برگردند و كار محمد را به خود عرب واگذار كنند .
اختلاف نظر ميان قريش
وقتي نماينده ابوسفيان پيام وي را به سران جمعيت ابلاغ كرد ، دودستگي عجيبي ميان آنان پديد آمد .
قبيله « بني زهره » و « اخنس بن شريق » باهم پيمانان خود از راهي كه آمده بودند بازگشتند : زيرا مي گفتند غرض ما حفظ كالاهاي بزرگ « بني زهره » بود و آن نيز عملي گرديد . « طالب » ، فرزند ابوطالب هم كه به اجبار قريش از مكه بيرون آمده بود ، بر اثر يك مشاجره لفظي كه مي گفتند قلوب شما بني هاشم با « محمد » است ، از راهي كه آمده بود بازگشت .
ابوجهل بر خلاف نظر ابوسفيان اصرار ورزيد كه ما بايد به منطقه « بدر » برويم و در آنجا سه روز بمانيم و شتراني را بكشيم و شراب بخوريم و زنان رامشگر براي ما آواز بخوانند ، صيت قدرت و توانائي ما به گوش عرب برسد و تا ابد از ما حساب ببرند .
سخنان فريبنده ابوجهل ، قريش را بر آن داشت كه از آن نقطه حركت كنند و در نقطه مرتفعي از بيابان ، پشت تپه اي فرود آيند . باران
66 |
شديدي باريد كه راه رفتن را براي قريش سخت كرد و آنان را از پيشروي بازداشت .
حركت قريش
بامدادان ، روز هفدهم رمضان سال دوم هجرت ، قريش از پشت آن تپه ريگ به دشت « بدر » سرازير شدند . هنگامي كه چشم پيامبر به قريش افتاد ، رو به آسمان كرد و گفت : خدايا ، قريش با كبر و اعجاب به جنگ تو و تكذيب رسول تو برخاسته است ، پروردگارا كمكي را كه به من فرموده اي ، محقق نما و آنان را از امروز هلاك ساز . ( 1 )
شوراي قريش
نيروهاي قريش در نقطه اي از بدر متمركز شدند ، ولي از قدرت مسلمانان و تعداد آنها آگاه نبودند . براي تحصيل آمار سربازان اسلام ، « عمير بن وهب » را كه مردي دلاور و در تخمين زدن جمعيت ماهر بود ؛ مأمور كردند كه شمار همه ياران محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را به دست آورد . او با اسب خود در اطراف اردوگاه سربازان اسلام گردش كرد و بازگشت ، و گزارش داد شماره مسلمانان در حدود سيصد نفر است . ولي گفت : لازم است با يك گشت ديگر ببينم كه آيا در پشت سر ، كمينگاه ، يا نيروي امدادي دارند يا نه ؟
او سرتاسر بيابان را گردش كرد . بالا و پائين را زير پا نهاد . خبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اللهم هذه قريش قد اقبلت بخيلائها تحادك و تكذب رسولك الخ .
67 |
مهيب و وحشت آوري آورد ، او گفت مسلمانان كمين و پناهگاهي
ندارند ولي شتراني را ديدم كه براي شما از مدينه ، مرگ را سوغات آورده اند . سپس افزود :
گروهي را ديدم كه جز شمشيرهاي خود پناهگاهي ندارند . تا هريك از آنها يك نفر از شما را نكشند كشته نخواهند شد . هرگاه به تعداد خودشان از شما كشتند ديگر زندگي چه سودي خواهد داشت ؟ تصميم نهائي را خود بگيريد . ( 1 )
« واقدي » و مرحوم « مجلسي » ، جمله ديگري را نيز نقل فرموده اند و آن اينكه : نمي بينيد كه خاموشند وحرف نمي زنند و تصميم و اراده از قيافه آن ها مي بارد ، همچون افعي هاي كشنده زبان هاي خود را در اطراف دهان گردش مي دهند ؟ ( 2 )
چيزي كه جنگ را قطعي ساخت
« اسود مخزومي » ، مرد تندخويي بود . چشمش به حوضي افتاد كه مسلمانان ساخته بودند . پيمان بست كه يكي از اين سه كار را انجام دهد : يا از آب حوض بنوشد ، يا آن را ويران كند ، و يا كشته شود . او از صفوف مشركان بيرون آمد و در نزديكي حوض ، با افسر رشيد اسلام ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ قوم ليس معهم منعة ولا ملجأ الاسيوفهم والله ما اري ان يقتل رجل منهم حتي يقتل رجلا منكم فاذا اصابوا منكم اعدادهم فما خيرالعيش بعد ذلك فراوا رأيكم ـ « سيره ابن هشام » ، ج 1/622 .
2 ـ اما ترونهم خرسا لا يتكلمون يتلمطون تلمظ الافاعي ـ « مغازي » ، ج 1/62 و « بحار » ، ج 19/234 .
68 |
حمزه روبرو گرديد . نبرد ميان آن دو در گرفت ، حمزه با يك ضربت
پاي او را از ساق جدا كرد . او براي اينكه به پيمان خود عمل كند خود را كنار حوض كشيد تا از آب حوض بنوشد . حمزه ، با زدن ضربت ديگري او را در ميان آب كشت .
اين پيش آمد مسأله جنگ را قطعي ساخت . زيرا هيچ چيزي براي تحريك يك جمعيت ، بالاتر از خونريزي نيست . گروهي كه بغض و كينه گلوي آنها را مي فشرد و دنبال بهانه مي گشتند ، اكنون بهترين بهانه به دست آنها افتاده ، ديگر خود را ملزم به جنگ مي بينند . ( 1 )
جنگهاي تن به تن
رسم ديرينه عرب ، در آغاز جنگ ، نبردهاي تن به تن بود . سپس حمله عمومي آغاز مي شد .
پس از كشته شدن اسود مخزومي ، سه نفر از دلاوران قريش ، از صفوف قريش بيرون آمدند و مبارز طلبيدند . اين سه نفر عبارت بودند از : « عتبه » ، و برادر او « شيبة » ، فرزندان « ربيعه » و فرزند عتبه « وليد » . هرسه نفر در حالي كه غرق در سلاح بودند ، در وسط ميدان غرش كنان اسب دوانيده هماورد طلبيدند . سه جوان رشيد از جوانان انصار ، به نامهاي : « عوف » « معوذ » « عبدالله رواحه » ، براي نبرد آنان از اردوگاه مسلمانان به سوي ميدان آمدند . وقتي « عتبه » شناخت كه آنان از جوانان مدينه هستند ، گفت ما با شما كاري نداريم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ « تاريخ طبري » ، ج 2/149 .
69 |
سپس يك نفر داد زد : محمد ! كساني از اقوام ما كه همشأن ما هستند ، آنها را به سوي ما بفرست ( 1 ) پيامبر رو كرد به « عبيده » و « حمزه » و « علي » ، فرمود : برخيزيد . سه افسر دلاور سر و صورت خود را پوشانيده روانه رزمگاه شدند .
طرف نبرد حمزه « شيبه » بود و هماورد « عبيده » « عتبه » بوده است كه حمزه و علي پس از كشتن مبارزان خود ، به سوي عتبه رفتند و او را با شمشير از پاي درآوردند .
حمله عمومي آغاز مي گردد :
كشته شدن دلاوران قريش ، سبب شد كه حمله عمومي آغاز گردد حمله هاي دست جمعي قريش شروع شد ، پيامبر از همان مقر فرماندهي دستور داد ، كه از حمله خودداري نمايند و با تيراندازي ، از پيشروي دشمن جلوگيري كنند .
خصوصيات حمله عمومي در تواريخ اسلام تا حدي ضبط گرديده است ، ولي اين مطلب مسلم است كه پيامبر گاهي از مقر فرماندهي پايين مي آمد ، و مسلمانان را براي نبرد در راه خدا و حمله به دشمن تحريك و تحريض مي نمود . يكبار در ميان مسلمانان با صداي بلند فرمود :
به خدائي كه جان محمد در دست اوست ، هركس امروز با بردباري نبرد كند ، و نبرد او براي خدا باشد و در اين راه كشته شود ، خدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ يا محمد اخرج الينا اكفاءنا من قومنا .
70 |
او را وارد بهشت مي كند . ( 1 )
سخنان فرمانده كل قوا ، آنچنان تأثير مي كرد كه برخي براي اينكه زودتر شهيد شوند ، زره از تن كنده و مشغول جنگ مي شدند . « عمير حمام » ، از رسول خدا پرسيد فاصله من تا بهشت چيست ؟ فرمود : نبرد با سران كفر ، وي چند عدد خرمائي كه در دست داشت به دور ريخت و مشغول نبرد گشت . سپس پيامبر اكرم مشتي خاك برداشت و به سوي قريش ريخت و فرمود :
روهاي شما دگرگون باد ! ( 2 ) سپس دستور حمله عمومي داد .
چيزي نگذشت كه آثار پيروزي در ناحيه مسلمانان نمايان گرديد . دشمن كاملاً مرعوب گشته و پا به فرار گذارد . سربازان اسلام كه از روي ايمان نبرد مي كردند و مي دانستند كه كشتن و كشته شدن هر دو سعادت است ، از هيچ عاملي نمي ترسيدند و چيزي از پيشروي آنها جلوگيري نمي كرد .
ميزان خسارات و تلفات
در اين نبرد ، چهارده نفر از مسلمانان و هفتاد نفر از قريش كشته شدند ، و هفتاد نفر اسير گشتند ؛ كه از سران آنها : نضر بن حارث ، عقبة ابن ابي معيط ، ابو غره ، سهيل بن عمرو ، عباس و ابوالعاص بود . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ والذي نفس محمد بيده ، لا يقاتلهم اليوم رجل فيقتل صابرا محتسبا مقبلا غير مدبر الا ادخله الله الجنة .
2 ـ شاهت الوجوه ـ « سيره ابن هشام » ، 1/628 .
3 ـ « سيره ابن هشام » ، ج 2/706 ـ 708 ؛ « مغازي واقدي » ، ج 1/138 ـ 173 .
71 |
شهداي بدر ، در گوشه رزمگاه به خاك سپرده شدند . اكنون نيز قبور آنها باقي است . سپس پيامبر دستور داد ، كشته هاي قريش را جمع آوري كنند ، و در ميان چاهي بريزند . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ از ص57 تا اينجا از كتاب فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام ، آية الله جعفر سبحاني ، نشر مشعر گرفته شده است .