بخش 6
مسافران در انتظار حرکت به بمبئی طوفان دریا آرامش بعد از طوفان ورود به بمبئی کشتی نورانی مغول مسجد بازرسی افراد حرکت کشتی نورانی حجاج کابلی امواج دریا دره های آبی و ماهی های عظیم الجثه خبر ناگوار ذکر و رقص ! ملح الاثمار عدن عدن قلعه نظامی محاذات یلملم ساحل جده حضرت حوّا
126 |
« بيت الله » محروم شده ايم .
« مشهدي محمّدحسين » هم سفر ما چون نتوانسته بود راهي به كشتي پيدا كند ، از اسكله برگشت و خبر توقيف حجاز را آورد . ضمناً « حاج سيد جعفر » حمله دار هم از كشتي پياده شده پيش ما آمد و گفت : من براي شما چند نفر مذاكره سري با كاپيتان كرده ام بليط حاضر است بيائيد سوار شويد و به ديگران كاري نداشته باشيد لكن ، ما قبول نكرديم . به علاوه جمعيت « خراساني » و « ترك » از مذاكرات محرمانه « حاج سيد جعفر » با ما سوءظن بردند ، و از گوشه و كنار جمع شده ما را در اطاق محاصره كردند ، و با حالت گريه و زاري و بلكه تهديد ، گفتند ممكن نيست بگذاريم شما از اين اطاق خارج شويد تا تكليف ما معلوم شود !
« حاج سيد جعفر » مأيوسانه به كشتي برگشت و تا دو ساعت به غروب خبر نرسيد ، ما به كلي مأيوس شديم و ضمناً اشتغال به ذكر مصائب « حضرت سيدالشهداء » و توسل به « ائمه طاهرين » ، و قرائت حديث شريف كسا داشتيم ، ضجه و ناله و گريه و زاري از هرطرف برپا بود .
تا آن كه درست در خاتمه روضه « آقاي سيد احمد » جناب « آقا ميرزا محمّدعلي طهراني عينك چي » از در درآمد ، و با كمال عجله پاكتي به من داد و گفت ببينيد چه نوشته ! من بدون آنكه عنوان پاكت را ملاحظه كنم فوراً آن را باز كردم ، به زبان انگليسي كه فقط خواندن آن را مي دانستم و از تكلم عاجز بودم نوشته بود : « « آقاي شيخ عبدالقادر » موافق تلگراف واصله ، « حجاز نوراني » براي باقيماندگان حجاج معين شده ، آنها را به اسرع اوقات به « بمبئي » حركت دهيد ، كه با دويست نفر باقيماندگان حجاج آن جا ، به طرف « جده » حركت كنند » . همين كه مضمون كاغذ را ترجمه كردم ، يك مرتبه صداي خنده و فريادهاي مسرت آميز از جمعيت
127 |
بلند شد ، و يك محفل گريان نالان محزون و ماتم زده ، مبدل به يك محيط
خنده و فرح و شادماني گرديد .
عكام ها ( 1 ) و شاگرد عكام ها و بعضي مسافرين درست مشغول رقصيدن و بشكن زدن و تصنيف ( 2 ) خواندن شدند ، و به قدري صدا در صدا پيچيد كه نتوانستيم آنها را آرام كنيم ، كاغذ را گرفتند و به همين حال رفتند درب اطاق « شيخ عبدالقادر » ، و مجالي ندادند كه من عذر باز كردن پاكت را ، كه بعد فهميدم به عنوان او بوده است بخواهم . در هر حال شيخ دستور داد كه كارها و بارهاي خود را شبانه مرتب كنيد كه صبح بايد حركت كرد .
به همين طريق عمل كرديم و ساعت چهار از شب ، شيخ آمد و تذكره ها و جوازهاي ما را رد كرد و گفت ، از اين جا تا « بمبئي » با ماشين يا كشتي مجاناً خواهيد رفت ، و بليط كشتي نوراني را در « بمبئي » بايد بگيريد ، و از اسكله خبر رسيد كه « كشتي همايون » طرف غروب به راه افتاد و رفت ، معلوم شد كه حاكم توقيف آن را همان ساعت مرتفع نموده ، ما بعد از دو روز و دو شب بيخوابي و دوندگي ، امشب ساعت شش از شب به خواب راحتي رفتيم .
حركت به بمبئي
امروز سه شنبه هفدهم ذي القعده مطابق « دوازدهم اسد » ، صبح اول آفتاب ، دوچرخه و گاري هاي زياد در مسافرخانه حاضر شد ، و هر دسته از مسافرين اسباب هاي خود را ، در يكي از آنها جا دادند و حاضر و قبراق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ شترداران .
2 ـ ترانه خواندن .
128 |
آماده حركت شدند .
مدتي حال بر اين منوال گذشت و خبري نيامد . ظهر شد و نهار خورديم باز هم اجازه حركت نرسيد . چند نفر نزد « شيخ عبدالقادر » رفته علت تأخير را پرسيديم ، گفت : انتظار ورود يك كشتي پستي را داريم كه از « بصره » برسد و فوراً شما را به « بمبئي » حركت بدهد ، و اگر نرسيد شما بايد با ماشين غروب حركت كنيد ، چيزي كه هست اين كشتي پستي هرگاه بيايد ، يك روز شما را به « بمبئي » مي برد ، ولي ماشين چون در شهرها معطل مي شود و راهش مستقيم نيست دو سه روز طول خواهد داد تا به « بمبئي » برسد .
درست چهار ساعت به غروب داشتيم كه « شيخ عبدالقادر » به مسافرخانه آمد و اجازه حركت داد ، يك دفعه تمام گاريها كه حاضر و آماده بودند به حركت افتادند ، و غالب مسافرين با مجاني بودن گاريها سوار درشگه و اتومبيل هاي كرايه شده ، به طرف اسكله رفتند .
دو ساعت به غروب مانده تمام مسافرين آنجا حاضر بودند و يك نفر آمد و به هر مسافري يك بليط كشتي داد كه رويش ( ده روپيه ) نوشته شده بود ، و از قراري كه نقل مي كردند قيمت تمام چهارصد بليط و كرايه گاري ها را شخص « حاج عبدالغني » داده بود ، « حاج رمضان » نام كه از محترمين « كراچي » و شيعه است ، و فارسي را شيرين حرف مي زند امروز خيلي خيلي به ما اظهار محبت و دل جوئي مي كرد ، محبت هاي او و بالخصوص « حاج عبدالغني » فراموش نشدني است .
باري براي يك ساعت به غروب گفتند : بسم الله و با آن كه كشتي حاضر ، پستي بود در كنار اسكله نيامده بود ، به قدر يك ميدان دور از
ساحل لنگر انداخته بود و ما مجبوراً بايستي توسط قايق ها به پاي كشتي
129 |
برويم ، باران نم نم شروع به باريدن كرد ، باد تندي هم بنا به وزيدن نمود ،
ما سوار قايق شديم و دريا طوفاني گرديد ، و امواج به جوش و
خروش افتادند ، از اين همه قايق كه به روي آب حركت مي كرد ، فقط
معدودي كه در قله امواج بودند ديده مي شدند ، بقيه در پستي هاي آب
ناپديد بودند .
دقيقه به دقيقه بعضي قايق ها به روي موج مي آمدند و مرئي مي شدند ، بعضي ديگر سرازير در گودالها و ناپديد مي گرديدند ، و قايق را كه شخص در جلو خود مي ديد سرازير مي شود ، يقين مي كرد كه در آب دريا غرق شد ، ليكن پس از چند دقيقه مي ديد همان قايق خود را از لابلاي موج ها بيرون مي كشد .
اغلب مسافرين از شدت وحشت ، دست به جلو چشم ها گذارده ، واَلله و لبّيك شان بلند ، و تضرع و استغاثه مي كردند ، و كلمه شهادتين بر زبان جاري مي ساختند ، من خيلي كمتر از ديگران متوحش بودم و تماشاي صعود و نزول قايق ها ، و قيافه هاي رنگ پريده مسافرين را مي نمودم . باري به اين كيفيت به پاي كشتي رسيديم ، و چون صد نفر مسافر بيش نبود ، به زودي همگي سوار شدند ، لكن كشتي مهلت نداد كه مسافرين يكديگر را ببينند و اسبابهاي خود را جمع آوري كنند .
اول غروب آفتاب كه آخرين مسافر بالا آمد نردبان را برداشتند و كشتي به حركت افتاد ، باران و باد هم شدت كرد و دريا بر انقلاب و تلاطمش افزوده و كشتي به قسمي پهلو به پهلو مي شد ، و آنقدر به سرعت مي رفت كه هركس بهر حال و در هر محلي بود افتاد ، و تا صبح كسي خبر نداشت ، من هم بعد از خواندن نماز مغرب و عشا بدون غذا خوردن بي حال شده و در گوشه خن كشتي خوابيدم .
130 |
طوفان دريا
امروز چهارشنبه هيجدهم ذي القعده مطابق « سيزدهم برج اسد » ، صبح بعد از خواندن نماز ، رفقاي خود را صدا زدم نتوانستند برخيزند ، فقط « آقا ميرزا آقا بزرگ » بلند شد و خواست حركت كند ، دوباره به زمين خورد و افتاد براي دو ساعت از روز گذشته من در تمام خَن ها ( 1 ) و سطحه كشتي گردش كردم ، ده نفر بيشتر سر پا نديدم ، مابقي مسافرين تماماً افتاده و غالباً مبتلا به مرض « داءالبحر » كه عبارت از انقلاب مزاج و قي و اسهال است بودند ، و اسباب و اثاثيه مسافرين كه به طور نامضبوط ، اين طرف و آن طرف و در هر گوشه و كنار سطحه كشتي ريخته بود ، به قدري باران خورده بود كه يك پارچه آب بود ، و قابليت استفاده نداشت .
بيچاره « حاج ابوالحسن » مستخدم خودمان ، مثل موش آب كشيده شده بود ، باران قطع شده بود لكن تلاطم و انقلاب دريا باقي بود ، به « حاج ابوالحسن » دستور دادم كه آش رقيقي طبخ كند كه براي نهار رفقا به مصرف برسد ، دوباره برگشتم به جايگاه خودمان در گوشه خن تنها نشسته ، مشغول نوشتن يادداشتهاي چند روزه شدم .
مقارن ظهر بالاي سطحه رفتم كه به « حاج ابوالحسن » بگويم نهار بياورد ديدم بيچاره افتاده است ، و چند نفر پاي او را مي بندند ، معلوم شد حركت كشتي منقل آتش را به روي پاي او پرت كرده و سوزانيده است .
باران مجدداً در نهايت شدت باريدن گرفت و گاهگاه امواج دريا در سطحه كشتي مي ريخت ، كشتي هم با كمال تهور و چابكي با برسات ( 2 ) دريا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خَن ، انبار كشتي و اطاق كه زير كشتي قرار داشته باشد را گويند . مخفّف خانه است .
2 ـ موسم باران هند .
131 |
و امواج كوه پيكر دست به گريبان بود ، نه باد و باران طوفاني ، نه ابر و مه ظلماني ، هيچ يك او را از كار باز نمي داشت بلكه ساعت به ساعت بر سرعت خود افزوده ، مانند يك حيوان بحري در آب غوطه مي زد .
رفقاي من و اغلب مسافرين نهار نتوانستند بخورند ، و جملگي بي حال و مدهوش افتاده بودند ، بالجمله امروز و امشب تغييري در اوضاع و احوال داده نشد ، هوا هم يك ساعت مي باريد ساعت ديگر آرام مي گرفت ، و عموماً صدا از احدي بلند نمي شد من هم پس از اداي فريضه و صرف شام خوابيدم .
آرامش بعد از طوفان
امروز پنجشنبه نوزدهم ذي القعده مطابق « چهاردهم اسد » ، صبح دريا نسبتاً آرام شده بود ، مسافرين غالباً بهوش و حواس آمدند ، صبح چاي و ظهر نهار توانستند بخورند ، و از حال يك ديگر استخبار مي كردند ، تا ظهر دو سه مرتبه باران رگبار آمد ولي از ظهر به بعد هوا درست آرام گرفت ، كشتي هم از سرعت سيرش كاسته شد .
ديروز و امروز سواحل هندوستان در اغلب نقاط ، در جانب يسار كشتي يعني طرف مشرق نمودار بود ، تقريباً يك ساعت به غروب مانده رسيديم به ساحل « بمبئي » .
ورود به بمبئي
كشتي در كنار اسكله بسيار قشنگي ايستاد و با كمال راحتي از پلكان چوبي كه از ساحل برپا كردند پياده شديم ، « خان صاحب » پسر « شيخ عبدالقادر » را هم ديديم كه با ما پياده شد ، اسباب هاي ما را در اطاق هاي
132 |
گمركخانه گذاشتند و خودمان را با درشكه فرستادند به مسافرخانه ، ورود ما به مسافرخانه اول مغرب بود .
اين مسافرخانه هيچ شباهتي به مسافرخانه « كراچي » ندارد و عبارت است از يك صحن وسيعي [ است ] كه دور تا دور آن ، عمارت بسيار قشنگ مستحكم دو طبقه ساخته شده است ، و در جلو اطاق هاي هر دو طبقه ، ايوان غلام گردش است ، كه با كمال ظرافت و وسعت بنا شده و اطاقها را به هم مربوط نموده ، و در يك كنار صحن مسجدي است كه نمازگاه مسافرين است ، و يك قطعه تمثال « جعفر سليمان » باني و واقف مسافرخانه به ديوار آن منصوب است ، و براي وضو ساختن چندين شير آب تهيه شده است كه آب آن از كوه توسط لوله آهني مي آيد .
باري يك ساعت از شب گذشته سه دستگاه چراغ هاي توري زميني آوردند و در سه طرف مسافرخانه گذاشتند ، و كنار هر چراغي دو سه نفر نشستند . براي ملاحظه تذكره هاي مسافرين ، و دادن بليط كشتي مسافرين ، يكي يكي يا دسته دسته مي رفتند پاي يك چراغ ، تذكره خود را ارائه داده امضاء مي كردند و به اصطلاح اينجا « قول مي كشيدند » بعد آن را مي بردند نزديك چراغ ديگر ، به مأمورين ارائه داده بر طبق آن ورقه پاس مي گرفتند ، سپس ورقه پاس را پاي چراغ ديگر برده نشان مي دادند و بليط كشتي مي گرفتند ، و قيمت بليط يكسره تا « جده » نود روپيه بود ، ولي ما و اغلب مسافرين ، بليط دوسره به قيمت يكصد و پنجاه روپيه گرفتيم ، و براي ساعت چهار از شب گذشته تمام مسافرين كارشان تمام شده بود .
كشتي نوراني
يك نفر از اجزاي گمرك خانه ، موسوم به « حاجي جوهر » كه
133 |
شيعي مذهب بود و زبان فارسي را خيلي شيرين تكلم مي كرد ، از ابتداي
پياده شدن از كشتي با ما همراه بود و در راهنمائي و اظهار خدمت ، و حال جوئي و تسلي ، ( 1 ) همه قسم كمك و مساعدت و بذل محبت مي كرد و مي گفت : حاكم كراچي ، « خان صاحب » پسر « شيخ عبدالقادر » را مأمور كرده كه شما را در « كشتي نوراني » سوار كرده رسيد بگيرد و برگردد ، و حكمي نوشته است كه شما را به اسرع اوقات به « جده » برسانند و از تمام تكليفات و تحميلات مسافرتي ، از قبيل تفتيش گمرك خانه و قرنطينه و غيره معاف باشيد ، اين است كه شما را امشب در اطاق هاي گمرك خانه نگاه نداشتند ، و كميسيون هاي سه گانه از « قونسول خانه ايران » و « نظميه شهر » و « كمپاني كشتيراني » ، براي قول كشيدن تذكره ها و دادن ورقه پاس ، و پاره كردن بليط كشتي در مسافرخانه فرستادند ، والا معمولا مسافر بايد تمام اسباب و اثاثيه خود را ، در گمرك خانه نشان بدهد و براي ارائه دادن تذكره در « قونسول خانه » و گرفتن پاس از « نظميه » ، و خريداري بليط از اداره كمپاني چند روز وقت و مقداري دوندگي و معطلي لازم دارد .
مغول مسجد
باري مسافرين بعد از چند روز ناراحتي و صدمات ، امشب را در كمال آسايش و خوشوقتي استراحت كرده خوابيدند ، من خوابم نمي برد و ساعت شش از شب برخواسته به خيال تماشاي شهري كه فردا صبح بنا هست از آن حركت كنيم بيرون آمدم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اظهار خرسندي ، همدردي و ارآمش دهي .
134 |
« مشهدي هادي » ميوه فروش « طهراني » هم ، به همين خيال كنار خيابان ايستاده منتظر رفيقي بود . با هم يك درشكه گرفته از مسافرخانه كه
در محله موسوم به « واري بندر » است حركت كرده ، و تا دو سه ساعت در خيابان هاي عريض و قشنگ شهر گردش مي كرديم ، و تمام خيابانها و تمام مغازه ها و عمارات طرفين آن ، عموماً شش و هفت طبقه است با چراغ هاي الكتريك ، هنوز هم مثل روز روشن بود .
كرورها ( 1 ) جمعيت تا نيمه شب مشغول گردش و آمد و شد بودند ، اتومبيل ها و درشكه ها و واگون هاي برق هم « لا تُعدُّ ولا تُحصي » ( 2 ) حركت مي كردند ، هر چند قدم فاصله ، صداي ساز و آواز و رقص و موزيك از تماشاخانه ها و تئاترها و غيره بلند بود .
قسمت تحتاني عمارات طرفين خيابانها تمام عبارت از مغازه ها و دكاكين و دارالتجاره ها بود ، كه تا آنوقت شب مشغول كار و داد و ستد بودند ، در محله شيعه ها هم كه « مغول محلّه » مي گويند گردش كاملي كرديم مسجد عالي و باشكوه آن را هم كه به « مسجد مغول » معروف است ديديم و قدري مرباي بالنگ بسيار معطر اعلي ، جهت آقاي « آقا سيد احمد » كه مريض شده است خريده به مسافرخانه برگشتيم و خوابيديم .
بازرسي افراد
امروز جمعه بيستم ذي القعده مطابق « پانزدهم برج اسد » ، صبح پس از صرف چاي و اداي فريضه ، مسافرين توسط درشكه و اتومبيل براي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ هزاران .
2 ـ بي اندازه و بي شمار .
135 |
اسكله حركت كردند ، آنجا در يك محوطه بزرگي كه با آهن ، مسقف و تمام اطراف آن پنجره و شبكه هاي آهني است جمع آوري شدند ، اين محوطه ها را قفس مي گويند و واقعاً اسم بامسمائي است ، بعد آنها را منظماً صف بندي كردند ، دكتر دولتي آمده نبض و قيافه آنها را ديد كه مبادا مريض در آنها باشد ، ولي بحمدالله به مسامحه برگزار كردند و متعرض كسي نشده ، بعد مميزين كمپاني آمدند بليط ها را كه در دست صاحبانش بود ديده ، نصفه آن را كه متعلق به رفتن بود پاره كرده گرفتند ، و نصفه ديگر را كه متعلق به مراجعت بود پس دادند .
بعد از يك طرف قفس خانه ، دربي به طرف اسكله باز كرده مسافرين را به سوار شدن كشتي دلالت كردند ، حمال هاي زياد هم جهت حمل و نقل اسباب حاضر بودند ، تا ظهر تمام كارها مرتب شده و مسافرين هر دسته در جائي منزل گرفتند ، كسبه دوره گرد نان هاي خوب و نارنگي و پرتقال و انبه تازه ، و موز و غيره پاي كشتي آورده مي فروختند ، مسافرين همگي از آنها خريدند .
ديشب و امروز چندين مرتبه باران هاي تند آمد و قطع شد ، و با اين كه نيمه « برج اسد » و به اصطلاح « قلب الاسد » است ، و شهر « بمبئي »
تقريباً تحت « خط استوا » واقع است ، هوا خوب و خنك بود و لطافت فوق العاده اي داشت و از قراري كه نقل كردند سه ماه « سرطان » و « اسد »
و « سنبله » ، فصل زمستان اين جا است ، و ايام برسات هم كه به معني
شدت بارندگي است ، مطابق با اين سه ماه است ، كثرت مركبات
و ميوه جات زمستاني ، مصدّق اين حرف و موجب قبولي آن است ،
در حالتي كه اين ايام هواي ايران ما ، در غايت گرمي و نهايت
خشكي است .
136 |
حركت كشتي نوراني
خلاصه يك عدّه دويست نفري ، از حجاج « كابلي » و « بخارائي » و غيرهم ، بعد از ما سوار كشتي كه موسوم به « نوراني » است و ما به نام آن در « كراچي » تفأل زديم و موجب اميدواري ما شد گرديدند ، اين كشتي خيلي بزرگ است و به قدر دو هزار نفر مسافر گنجايش دارد ، اما مثل دو كشتي سابق پستي نيست ، بلكه تجاري است و سرعت سير آنها را ندارد و مي گويند پانزده روزه به « جده » مي رسد ، و تا ايام حج كه ما بايد در « مكه » باشيم تقريباً هيجده روز بيشتر مجال نيست ، كه دو سه روز آن هم بايد صرف رفتن از « جده » به « مكه » بشود . خداوند خودش ترحم فرموده و ما را به مقصد و مقصود مقدّس برساند .
بالجمله سه ساعت به غروب مانده جهاز حركت كرد و مدتي به ملايمت مي رفت ، حوالي غروب وارد اقيانوس شد باران شديدي گرفت ، و امواج دريا به جنبش افتادند ، هوا هم خيلي سرد شد ، بيچاره مسافرين از وحشت منظره دريا و سرماي سخت ، در گوشه و كنار خن ها جاي گرفته بعد از نماز و طعام خوابيدند .
امروز شنبه بيست و يكم ذي القعده مطابق « شانزدهم اسد » ، موقع نماز صبح باران به شدت مي باريد ، و براي دو ساعت از روز گذشته شروع به تقسيم آب خوردن شد ، در كشتي هاي سابقه ، آب شيرين آشاميدني فراوان بود ، و در هر موقع مسافرين مي توانستند به قدر كفايت آب از شيرهاي منصوبه به ديوار بردارند ، لكن در اين كشتي ساعت معين از صبح ، آب شيرين را قسمت مي كنند و بهر نفري به قدر يك من تبريز بيشتر نمي دهند .
بعد از ظهر هم يك مرتبه ديگر رگبار شديدي گرفت و ما به وسائلي
137 |
در عرشه جا گرفتيم ، و قرار شد هر نفري ده روپيه به يك صاحب منصب كشتي ، كه آن محل مختص به او ، يعني ايوان جلو اطاق مخصوص او بود بدهيم . شب را با آن كه برسات شديد بود و كساني كه روي سطحه منزل داشتند زير باران خيس شدند ، جاي ما خيلي راحت بود و در كمال آسودگي خوابيديم .
حجاج كابلي
امروز يكشنبه بيست و دوم ذي القعده مطابق « هفدهم اسد » ، صبح پرنده هاي زيادي به قدر گنجشك نمودار شدند كه هم پرواز و طيران مي كردند ، هم مدتي روي آب مي نشستند و هم به زير آب مي رفتند ، ممكن است در اين نزديكي ها يك جزيره بوده باشد .
طرف صبح تا ظهر حال دريا و مسافرين خيلي خوب بود ، لكن از عصر به بعد بادهاي سختي ميوزيد ، و حركت كشتي كه تا آن وقت از قدام ( 1 ) به خلف ( 2 ) بود تغيير كرد ، و مبدل به حركت گاهواره يعني از يمين ( 3 ) به يسار ( 4 ) شد و احوال مسافرين عموماً منقلب گرديده بود و تا صبح اشتغال به تضرع و زاري و دعا داشتند . سرما هم شدت كرده بود و شخص با يك لحاف و روپوش گرم نمي شد .
امروز و امشب يك دفعه بيشتر باران نيامد و از قراري كه عمله جات كشتي مي گويند هرچه از سواحل « هندوستان » دور ، و به حدود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ جلو .
2 ـ پشت .
3 ـ راست .
4 ـ چپ .
138 |
« جزيرة العرب » نزديك شويم باران كمتر مي شود ، امشب در حدود ساعت پنج و شش از شب صداي فرياد و فغان زيادي شنيده شد از عرشه به سطحه پائين آمده تفحص كرديم ، معلوم شد حجاج كابلي مشغول دعا و تضرع اند يك دسته پنجاه شصت نفري در يك خني ، ( 1 ) حلقهوار ايستاده ، دست به گردن يكديگر انداخته ذكري مي خواندند و جستوخيز مي كردند و فرياد و عربده مي كشيدند و اين حالت آنقدر طول كشيد كه دهان آنها كف كرد و يكي يكي افتادند .
امواج دريا
امروز دوشنبه بيست و سوم ذي القعده مطابق « هيجدهم اسد » ، صبح تا ظهر دريا چهارموجه ، و حركات كشتي به كلي غيرمنظم بود ، غالباً اشخاص در حال حركت به زمين مي خوردند ، سماورهاي آتش كرده با قوري سرنگون مي شد ، اثاثيه و اسباب مسافرين به روي يكديگر مي ريخت ، لكن طرف ظهر به بعد دريا آرام گرفت . كابلي ها كه در خن منزل داشتند ، طرف عصر به روي سطحه آمده صفا كرده بودند ، هر كدام يك چپق حشيش و چرس درست كرده مي كشيدند ، و پس از چند دقيقه تأمل ، در عالم خلسه خودشان و مشاهده امواج دريا ، يك مرتبه جستك زده مشغول وجد و سماع مي شدند و حركات مستانه مي كردند ، ما هم از تماشاي عوالم آنها عالم خوشي داشتيم . اين جماعت تماماً فقيرند بليط كشتي هم نگرفته اند و مجاناً مسافرت كرده اند ، و حتي هيزم و آذوقه هم هرروز از طرف كاپيتان به آنها مجاناً مي دهند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ اطاق پايين كشتي .
139 |
از غروب به بعد ، مجدداً دريا متلاطم و منقلب شد ، هوا هم بر برودت خود افزود ، و با آن كه با لباس هاي كلفت زمستاني زير لحاف رفته بوديم ، باز سرما اذيت مي كرد ، و تا صبح حركات عنيف ( 1 ) كشتي ، و عربده هاي مهيب دريا ، و تراكم امواج كوه پيكر ، خواب را بر مسافرين حرام كردند ، لكن صدا از احدي بلند نمي شد و هيچ كس از جاي خود حركت نمي كرد ، و جملگي در وحشت و دهشت بودند ، و چندين مرتبه آب در كشتي ريخت و يكي دو مرتبه ، در عرشه هم كه منزلگاه ما بود آب دريا ريخت ، با اين كه از سطح دريا تا آن جا ، به قدر ده ذرع ارتفاع بود .
در نيمه هاي شب به خاطرم آمد حكايتهائي كه در « كاظمين » و « بصره » از برسات دريا نقل مي كردند و مي گفتند : گاهي آب دريا به كشتي مي ريزد ، و بعضي اوقات مسافرين به روي يكديگر مي افتند . و فكر مي كردم كه ما تمام ساعتي را كه در كشتي ها بوديم به همين كيفيات ، بلكه به أشد مراتب آن گذرانيده ايم ، خداوند خودش ما را از شرور دريا محفوظ ، و به مقصد مقدس ايصال فرمايد . امروز دو سه نفر در كشتي تلف شده و جنازه آنها نصيب ماهيان و حيوانات بحري شد .
امروز سه شنبه بيست و چهارم ذي القعده مطابق « نوزدهم اسد » ، صبح تا ظهر انقلاب هوا و دريا به حال خود بود ، سه چهار جنازه تلف شدگانِ شب را در دريا ريختند ، دو مرتبه هم باران آمد لكن مقارن ظهر دريا آرام گرفت و هوا باز شد ، و خورشيد جهان تاب ، مسافرين را از ديدار خود محظوظ و بهره مند نمود ، و يك وجد و شعف فوق العاده در
همگي حادث شد ، زيرا كه از بندر عباس كه گذشتيم ، تا امروز بيست روز
1 ـ سخت و خشن .
140 |
بود كه آفتاب نداشتيم ، و قرص خورشيد را نمي ديديم جز در پس پرده ابرها .
مسافرين به جنبش افتادند و اثاثيه و اسباب خودشان را كه خيس بود در آفتاب خشك مي كردند ، آقاي « آقا سيد احمد » كه از « كراچي » به آن طرف مريض و مبتلا به داءالبحر بود ، حالش افاقه يافت .
« حاج ابوالحسن » طباخ هم كه در كشتي « كراچي » ، منقل آتش به روي پايش ريخت و تاكنون حالش مايه رقت بود بهتر شد و به حركت افتاد ، بعد از نماز عصر مشغول قرائت كلام الله مجيد بوديم ، اتفاقاً به اين آيه مباركه رسيدم :
{ وَالَّذِي خَلَقَ الاَْزْوَاجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُمْ مِنْ الْفُلْكِ وَالاَْنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ * لِتَسْتَوُوا عَلَي ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَتَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ * وَإِنَّا إِلَي رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ } . ( 1 )
خود را درست مشمول آيه كريمه ديده ، بي اختيار گريان شده و تا مدتي حال خوشي داشتيم و متوالياً مي گفتيم { سبحان الذي سخّر لنا هذا } و از غروب به بعد هم هوا صاف بود و ستاره هاي معروفه تشخيص داده مي شدند ، سردي هوا هم مثل شب گذشته بود ، لكن دريا به كلي آرام بود ، تا صبح خواب راحتي كرديم .
دره هاي آبي و ماهي هاي عظيم الجثه
امروز چهارشنبه بيست و پنجم ذي القعده مطابق « بيستم اسد » ، صبح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ زخرف : 12 ، 14
141 |
تا غروب هوا نيم صاف بود ، لكن بادهاي شديدي از هر طرف ميوزيد و
امواج عظيمه به روي يكديگر خورد مي شدند ، كشتي ما هم گاهي از روي اين كوههاي آبي متصاعد شده ، گاهي در قعر دره هاي آبي نزول مي كرد ، حال ما درست مثل كسي بود كه در يك سلسله دره و ماهور ، اسب تازي مي كند ، و همين كه باد تغيير جهت مي داد امواج دريا از يمين و يسارِ ما به روي هم مي ريختند ، و كشتي را از اين پهلو به آن پهلو مي كردند .
ماهي هاي عظيم الجثه و حيوانات عجيب الشكل بحري دسته دسته ، منظماً ( 1 ) كشتي را با كمال سرعت تعقيب كرده و همراه ما مي آمدند ، مثل آن كه براي بلعيدن يك مشت مسافرين نيمه جان دهان باز كرده اند ، طرف عصر چندين قسم مرغ هاي زيادي نمودار شده ، و در خط سير كشتي پرواز مي كردند ، مسلم است كه در اين نزديكي ها بايد جزيره اي موجود باشد . انقلاب دريا از غروب به بعد مرتفع شد و تمام شب را آسوده بوديم .
خبر ناگوار
امروز يك نفر از اجزاي ( 2 ) كشتي كه فارسي مي دانست ، در ضمن صحبت هاي راجعه به مسافرت دريا و سرعت كشتي ها گفت : اين كشتي در ايام برسات ، بيست روزه به « جده » مي رود و ما حساب كرديم درست روز عيد اضحي به « جده » خواهيم رسيد ، اول قدري يكّه خورده ، از عمله جات ديگر كشتي كه كمي فارسي مي فهميدند و زبان آنها هندي بود استفاده كرديم ، آنها هم به همين تقريب جواب دادند ، اين مطلب دهان به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ با ترتيب و نظم .
2 ـ كاركنان .
142 |
دهان گذشت و عموم مسافرين در يك وحشت و اضطراب فوق العاده
افتادند و حق هم داشتند ، زيرا كه بعد از چند ماه مسافرت ، و تحمل آن همه صدمات و زحمات ، شنيدن چنين حرفي تحمل ناپذير بود .
رفقا قرار دادند كه من خود كاپيتان را ملاقات كرده در اين خصوص و در باب اطلاع دادن در موقع رسيدن به كوه « يلملم » ( 1 ) جهت محرم شدن ، و اگر مقتضي باشد براي دادن وعده يك قاليچه به عنوان يادگار مذاكراتي بكنم ، زيرا كه بعض از اجزاي كشتي گفتند ممكن است كاپيتان به طمع دريافت يك رشوه بر سرعت كشتي بيافزايد ، و شما را چند روز زودتر به « جده » برساند .
طرف عصر به ملاقات مشارٌاليه در اطاق مخصوص به خودش رفتم ، و چون غير از « انگليسي » زباني نمي دانست يكنفر از معاونين اش كه « انگليسي » بود و « فرانسه » مي دانست ميانه ما ديلماج ( 2 ) شد و خلاصه جواب هائي كه از سؤالات و تقاضاهاي من داد اين بود كه ، اين كشتي از ده الي بيست روز مسافت بين « بمبئي » و « جده » را طي مي كند ، و چند مرتبه است كه هيجده ، نوزده روزه آمده است ، لكن برسات تخفيف يافته و خوشبختانه اين دفعه باد مخالف هم كه از جلو ميوزيد نداشتيم ، بنابراين خيلي كمتر از بيست روز خواهيم به « جده » رسيد و مي توانيم به شما اطمينان بدهم كه شب يكشنبه در « عدن » و سه روز بعد از آن در « جده » خواهيم بود يعني مسافرت از « بمبئي » تا « جده » سيزده ، چهارده روز بيشتر
طول نخواهد كشيد ، و در باب « يلملم » گفت چندين سال است من در اين
1 ـ يكي از مواقيت حج است .
2 ـ مترجم .
143 |
خط دريانوردي كرده و سالي چند مرتبه حجاج را به « جده » برده مي دانم
در محاذات ( 1 ) كوه « يلملم » بايد تغيير لباس بدهند به شما هم به وسيله شيپوري اعلام خواهم كرد ، و در خصوص تعارفاتي كه من كردم گفت ابداً توقعي و طمعي ندارم ، لكن « حاج سيد حسن حمله دار » يك حرفي به من زده است بگوئيد فراموش نكند .
اين مذاكرات را براي رفقا نقل كردم خيلي اميدوار و خوشحال شدند ، « حاج سيد حسن » را صدا زديم آمد ، معلوم شد روز اول سواري كشتي ، وعده دو قطعه قاليچه به كاپيتان داده بود كه زودتر مسافرين را به « جده » برساند ، لذا وجهي از ميانه جمع آوري كرده ، دو قطعه قاليچه از دو نفر مسافر خراساني خريده براي كاپيتان بردند ، ضمناً از مذاكرات كاپيتان معلوم شد كه فرنگي ها كوه « يلملم » را « لملم » مي گويند و در روي نقشه بحري كه به من نشان داد نيز لملم به حروف لاتين نوشته شده بود .
ذكر و رقص !
امروز پنجشنبه بيست و ششم ذي القعده مطابق با « بيست و يكم اسد » ، صبح براي وضو ساختن به سطحه رفتيم ، معلوم شد ديشب باران مفصلي باريده ، و تمام راكبينِ سطحه و اثاثيه آنها را خيسانيده ، نزديك ظهر رسيديم به يك قله كوهي كه در يمين نمودار بود و ارتفاع آن از سطح دريا به نظر پانصد متر مي آمد ، طرف عصر كابلي ها در سطحه مشغول كشيدن بنگ و حشيش و وجد و سماع بودند ، و اول شب در خن مدتي اشتغال به ذكر و رقص داشتند ، تا اين كه دهانشان كف كرد و يك يك افتادند . امروز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ مقابل ، روبرو .
144 |
و امشب هوا صاف و دريا آرام بود لكن من از ظهر تب شديدي عارضم شد و نيمه شب عرق كردم .
ملح الاثمار
امروز جمعه بيست و هفتم ذي القعده مطابق « بيست و دوم اسد » ، من ده مثقال « ملح الاثمار » ( 1 ) خوردم مفيد واقع شد ، نزديك ظهر يك رشته كوه در طرف يمين نمودار شد كه تا مدت پنج شش ساعت ما مي رفتيم دنباله آن قطع نمي شد ، معلوم است كه هم قله كوه ديروزي ، و هم سلسله امروزه از كوههاي « يمن » است كه ما از جنوب آن مي گذريم و قاعدةً تا فردا يا فردا شب بايد به شهر « عدن » برسيم ، امروز و امشب هم هوا به كلي صاف ، و دريا آرام و سرماهاي سخت مبدل به گرما شده بود .
عدن
امروز شنبه بيست و هشتم ذي القعده مطابق با « بيست و سوم اسد » ، صبح قدري گَنه گَنه ( 2 ) خوردم فوراً حالم منقلب شد و مبتلا به مرض « داءالبحر » شدم كه عيناً اثرات دريا را دارد ، تا ظهر از پا در افتاده بيهوش شدم ، براي دو سه ساعت به غروب ، چشم باز كردم ديدم رفقا دور من جمع اند و آب هندوانه به من مي خورانند ، فوراً تمام سطح بدنم قرمز شد
و كهير بيرون زد و تب خيلي شديدي عارض شد ، تا حال فرجي پيدا كردم . از مسرت و خوشحالي رفقا معلوم شد كه در ساحل شهر « عدن » رسيده ايم
1 ـ نوعي نمك كه در مصارف دارويي به كار مي رود .
2 ـ درختي است داراي برگهاي درشت و گل هاي ريز سفيد يا سرخ ، از پوست آن ماده اي گرفته مي شود كه در طب براي مالاريا به كار مي رود .
145 |
و كشتي لنگر انداخته ، طراده چي هاي « عدني » هندوانه و پر شتر مرغ آورده
به مسافرين مي فروختند ، از بالاي كشتي پول به توسط ريسمان پائين مي رفت و جنسي كه خريده شده بود بالا مي آمد .
براي غروب يك نفر دكتر از ساحل به بالاي كشتي آمد كه مسافرين را معاينه كند ، از خوف قرنطينه در ساحل « قمران » ، من و مسافرين ديگر چنان چابكانه به حركت افتاديم و چنان وانمود مي كرديم كه در كمال صحت و سلامت هستيم بحمدالله از قرنطينه جستيم ، و دكتر اجازه حركت داد لكن بارگيري ذغال كشتي طول كشيد و تا ساعت چهار از شب متوقف بوديم .
عدن قلعه نظامي
منظره كوهستاني شهر « عدن » از بالاي كشتي ، و چراغ هاي برق خيابان ها در ساحل دريا بي تماشا نبود ، شهر « عدن » از زماني كه به تصرف انگليس ها درآمد در حكم قلعه نظامي است ، واَحَدي حق پياده شدن و تماشاي آن را ندارد ، و دولت « انگليس » به قدري در آن تهيه توپ و قورخانه ( 1 ) ديده ، كه مي تواند كشتي هاي تمام ممالك « اروپا » را از ورود به « اقيانوس هند » ممانعت و جلوگيري كند ، تقريباً چهار ساعت از شب گذشته ، كشتي حركت كرد و به ملاحظه آرامي دريا مسافرين با كمال راحتي خوابيدند .
امروز يكشنبه بيست و نهم ذي القعده مطابق « بيست و چهارم اسد » ، دريا به كلي آرام بود لكن هوا به قدري حبس و گرم شد كه مسافرين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ زرادخانه ، كارخانه اسلحه سازي .
146 |
حسرت ايام برسات را مي خوردند ، مرغ هاي بي شماري كوچك و بزرگ درهواطيران مي كردندودر طرفين كشتي به فاصله زيادي همه جا كوهستاني نمايان بود ، معلوم است كه كوههاي دست راست ما از خاك « يمن » و كوههاي يسار جزو قطعه « سومالي » است ، و در درياي « عدن » مابين قاره « آفريقا » عبور مي كنيم ، از گرما و حبسي هوا شب هم در زحمت بوديم .
محاذات يلملم
امروز دوشنبه غره ذي الحجه مطابق « بيست و پنجم اسد » ، صبحِ زود ، كاپيتان به توسط شيپوري رسيدن به محاذات كوه « يلملم » را اعلام كرد و مردم محرم شدند ، جمعي هم از ديروز به موجب نذر محرم شده بودند ، هوا در تمام روز آن قدر حبس و گرم بود ، كه نفس ها به زحمت از سينه بيرون مي آمد ، من هم يك دفعه ديگر مبتلا به داءالبحر شدم و به كلي قطع حياتم شد ، طرف عصر وقتي به هوش آمدم كه ديدم رفقا مشغول پرستاري من اند ، و آب هندوانه به گلويم مي ريزند باز جوش هاي قرمز زيادي به سطح بدنم ظاهر شد و تب كردم و افاقه ( 1 ) يافتم ، به قدر دو سه سير يخ هم ، از عمله جات كشتي به قيمت دو روپيه خريده به من رسانيدند بحمدالله يك دفعه ديگر از چنگ مرگ جستم ، اما ديروز و امروز سه چهار جنازه در دريا انداختند ، گرماي هوا ساعت به ساعت در اشتداد بود .
ساحل جده
امروز سه شنبه دوم ذي الحجه مطابق « بيست و ششم اسد » ، براي دو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 ـ بهبودي .
147 |
ساعت به غروب مانده رسيديم به ساحل « جده » و يك مسرت و شعف فوق العاده ، در تمام مسافرين حاصل شده بود ، حق هم داشتند . زيرا كه موجبات محروميت از نيل به مقصد از هر جهت فراهم بود ، شب را در كشتي مانديم زيرا كه چند كشتي قبل از ما به ساحل رسيده و مسافرين آن مشغول پياده شدن بودند ، به علاوه طبيب دولتي هم بايد بيايد مسافرين كشتي را معاينه كند .
امروز چهارشنبه سوم ذي الحجه مطابق « بيست و هفتم اسد » ، بعد از آنكه كشتي هاي وارده قبل از ما مسافرين و بارهاي خود را پائين كردند ، طبيب حكومتي عرب آمد و ما را معاينه كرد و اجازه پياده شدن داد ، مسافرين توسط بلم ها و طراده ها با اثاثيه خود به ساحل شهر در گمركخانه پياده شدند ، و دسته دسته يا يك يك ، تذكره هاي خود را ارائه داده و اثاثيه را توسط گاريها به شهر حمل نمودند .
امروز در گمرك خانه از جهت گرماي فوق العاده و عفونت هوا و ازدحام و مصادمه چند هزار جمعيت در يك محوطه كوچك ، خيلي سخت گذشت اما من با ضعف زياد ، همين كه يك ساعتي در هواي گرم و كثيف گمرك خانه ماندم و چند جنازه و چند نفر محتضر در گوشه و كنار ديدم ، ديگر نفهميدم چه شد براي يك ساعت به غروب ملتفت شدم كه « آقا ميرزا جمال الدين كتابفروش طهراني » در بالاخانه مرا پرستاري مي كند ، و هندوانه به من مي خوراند فوراً تب شديدي كرده به هوش و حواس آمدم ، معلوم شد « آقا ميرزا جمال » كه با « كشتي همايون » از « كراچي » حركت و سه روز قبل از ما وارد « جده » شده ، امروز در گمركخانه به تماشا آمده ، و رفقا مرا كه بي حال بوده ام به او سپرده اند ، خداوند او را ثواب جزيل و اجر جميل عنايت فرمايد .
148 |
براي غروب مرا پيش رفقاي خودم كه در خانه « سيد عباس » پسر « سيد مختار » منزل گرفته بودند برد ، در كوچه ها و معابر چندين نفر ميت و محتضر به زمين افتاده بودند ، شب را با كمال ناراحتي از گرما و رطوبت هوا به سربرديم .
حضرت حوّا
امروز صبح پنجشنبه چهارم ذي الحجه مطابق « بيست و هشتم اسد » ، رفقا رفتند به زيارت « حضرت حوا » كه بيرون شهر است ، و من با وجود قطع تب قوه رفتن را نداشته ، نشستم و مشغول نوشتن گزارش چند روز گذشته شدم . رفقا برگشتند و « حاج محمد » حمله دار را فرستادند كه شتر و شُقْدُف ( 1 ) براي رفتن از « جده » به « مكه » كه ده فرسخ است كرايه كند .
بعد از آن كه در « كراچي » مابين ما و « حاج سيد جعفر حمله دار » جدائي افتاد و او با « كشتي همايون » قبل از ما حركت كرد ، ما خدمات مربوط به حمله داري را به « حاج محمد » نام حمله دار ارجاع كرديم . ( شقدف يك قسم كجاوه اي است كه در اين جا معمول است ، و خيلي سبك تر و جادارتر از كجاوه است )
« حاج محمّد » با يك نفر عرب جمّال برگشت ، و قرار شد همين امشب با شقدف برويم ، يك ساعت ديگر به كلي ورق برگشت ، يعني جمعي از « مغاربه » و حجاج « جاوه » به حكومت « جده » متظلم شده بودند كه « جمال آقا » حجاج عجم را چون پول بيشتر مي دهند ، مرتباً و به زودي
حركت به « مكه » مي دهند ، با اين كه ما ده پانزده روز است در اينجا
1 ـ شُقدُف ، نوعي از هودج معمولي اهالي حجاز است .
149 |
مانده ايم ، حكومت هم چند نفر از جمالها و حمله دارها را توقيف ، و حكم كرده كه تا مسافرين سابقه حركت نكنند كسي به حجاج تازهوارد شتر ندهد ، ما هم به علت ضيق وقت به « حاج محمد » دستور داديم الاغ كرايه كند ، مكاري ها آمدند و كرايه هر الاغ به قيمت چهار ليره مقطوع شد ، عصر كه آمدند پول بگيرند دبه درآوردند ، يعني گفتند مقصود ما « ليره انگليسي » بوده است ( جنيه ) نه « ليره عثماني » ، ما بعد از گفتگوها قبول كرديم و براي طي ده فرسخ ، هر نفري چهار « ليره انگليسي » كه معادل بيست و چهار تومان مي شد به حساب روپيه پرداختيم .
با آن كه كرايه هر مسافر يك ليره عثماني بود و دو نفر سوار شقدف مي شدند ، اما حق داشتيم زيرا كه اولا اين الاغ ها يك شبه مي روند به « مكه » و شترها يك روز در منزل « جدّه » كه بسيار بدهوا و محلّ باد سام است مي مانند ، ثانياً با ضيق وقت و جلوگيري حكومت ناچار و لابد بوديم كه با هر گونه وسيله ممكنه هست خود را به « مكه » برسانيم .
خلاصه طرف عصر هر كدام خورجين با اسباب مختصري از لباس و احرام يدكي ، و يك لحاف مرتب كرده ، قدري اثاثيه هم گذاشتيم كه « حاج ابوالحسن » بعد از ما با شتر به « مكه » بياورد ، و مقداري اسباب هم كه ما يحتاج كشتي سواري بود در « جده » به امانت گذارديم اول مغرب نماز را خوانده مال ها را آوردند ، با جمعي از آشنايان طهراني سوار شديم .
مكاري يك تقلب ديگر هم به كار زد و به جاي دو الاغ ، يك قاطر و يك شتر هم ضميمه كرد ، باز از ناچاري قبول كرديم و الاغ ها آنقدر به سرعت مي رفتند كه ساعت پنج از شب رسيديم به منزلگاه « جدّه » كه تا « جده » و « مكه » پنج فرسخ فاصله دارد ، و درست وسط است . از زحمت سواري ، آقايان « آقا سيد احمد » و « آقا سيد عزيزالله » تب سختي كرده بودند
150 |
« آقا ميرزا آقا بزرگ » و « مشهدي محمّدحسين » هم پايشان مجروح شده بود ، ديگر حال من با آن ناخوشي ها و ضعف مزاج معلوم است چه بود .
بالجمله همگي از رفتن عاجز شده بوديم و مكاري ها عجله در رفتن داشتند ، و بعد از مشاجراتي آنها تعرض كردند و ما چند ساعتي در قهوه خانه خوابيديم ، نزديك سحر قهوه چي بيدارمان كرد و گفت : اگر وسط روز بين راه بمانيد ممكن است دچار باد سام بشويد ، چنانچه دو روز قبل شصت هفتاد نفر همين جا مبتلا و تلف شدند ، باري به عجله سوار شده حركت كرديم .