بخش 4
شهر جدّه قبرستان جده و قبر مادرمان حَوّا رسیدن خدیو به جدّه و حرکتش از آن مکان به سوی بحره ورود جناب خدیو به مکه و روزهای توقف ایشان در آن مکان، پیش از عزیمت به عرفات «راه قدیم و جدید» از مصر به سوی حرمین
86 |
شهر جدّه
بكري، در معجم خود گفته است:
«جُدّه (به ضم اول) ساحل مكه بوده و چون شهري است ساحلي چنين نامبردار گرديده است. در زبان عرب، جُدّه خشكي كنار درياها يا رودخانه ها را گويند و ريشه نام جُدّه از معناي «راهي طولاني» گرفته شده است. مردمان اين منطقه هم اكنون بدان جِدّه (به كسر ميم) گويند و مصريان آن را جدّه به (فتح اول) گويند. و آنچنانكه به نظر اينجانب مي رسد تمامي اين نامگذاري ها صحيح مي باشد; زيرا جِدّه (با كسر) روزي و سعادت بوده و اين مرز دريايي بدون شك گلوگاه حياتي اين كشور به شمار مي آمده و چه چيزي با سعادت تر از آنكه زندگي انسان و وجود آن از او سرچشمه گيرد، همچنانكه جدّه به (فتح اول) به معناي راهِ پهناور و وسيع است كه راهي در كشور حجاز وسيع تر از آن، وجود ندارد. اين بندر بر ساحل شرقي درياي سرخ و بر روي مدار 39 درجه و ده دقيقه از طول شرقي و مدار 21 درجه و 28 دقيقه از عرض شمالي واقع گرديده است.
اين مكان در آغاز دهكده كوچكي بود كه قبيله «قضاعه» پيش از اسلام در آن جا و اطراف آن زندگي مي كرده اند. در سال 26 هجري به هنگام خلافت عثمان، گروهي از رنج و سختي هاي خويش ـ به جهت گذرگاههاي مختلفي كه در بندر «شعيبيه» وجود داشت ـ نزد وي شكوه نمودند و به گِل نشستن كشتيها را در آن بندر ياد آوري نمودند. آنان منطقه اي را كه مكاني بهتر از آن بود در شمال بندر شعيبيه به وي پيشنهاد كردند. عثمان به همراه جمعي از ياران خود براي ديدن آن منطقه از نزديك، به آن منطقه رفت و تصديق كرد كه اين منطقه ـ همچنانكه به او ياد آوري كرده بودند ـ از منطقه شعيبيه بهتر است، پس دستور داد كه اين منطقه را مرز دريايي مكه قرار دهند و نام «جدّه» را بر آن نهاد.
آنچه به هنگام ورود عثمان به اين مكان روايت كرده اند، اينست:
كه وي وارد دريا گرديد و خود را شستشو داد، به ياران خود نيز چنين دستور داد كه خود را بشويند در حاليكه پارچه اي را به دور خود بسته باشند و اين مطلبي است كه فرنگيان ادعا مي كنند كه از فرهنگ آنان سرچشمه گرفته است!. «شعيبيه»هم اكنون دهكده
87 |
كوچكي است به فاصله بيست كيلومتري كه در جنوب جدّه قرار دارد و برخي از اين منطقه با لفظ «شعيبه» ياد مي كنند.
از آن پس جده روبه سوي عمران و آباداني گذاشته و اهميت آن فزوني گرفت، تا آن جا كه هم اكنون از بزرگترين مرزهاي دريايي در بلاد عرب، به شمار مي آيد.
ساحل جدّه را در زير آب، راههاي سنگلاخي پوشيده بود كه در ميان آن، بخش هاي مرجاني به رنگ قرمز يا سياه (يُسر)، ديده مي شد و بر روي سطح آب آن، در بيشتر نقاط، برگهايي از گياهانِ آبي پوشيده شده بود. اين گياهان، بيشترين شباهت را به گُلِ نيلوفر آبي دارد كه در درياچه هاي مصر يافت مي شود. اين گياه (گل نيلوفر آبي) به رنگ قرمز و سياه بوده و به وفور در ساحل خليج عربي(1) ديده مي شود.
اين نوع گياهان احتمالا تأثيري در زندگي گروهي ـ از صدفهاي سرخ و ماهيان مرجاني كه در آن به تعداد زيادي وجود دارد ـ ، داشته و از آن تغذيه مي نمايند. و شايد بتوان گفت (نامگذاري آن به درياي سرخ، به همين دليل است); همچنين علت ديگر اين تسميه مي تواند رنگ خاكستري آن باشد كه پيش از طلوعِ آفتاب، همه روزه در كناره هاي ساحلِ اين درياـ كه آب به هنگام جَزْر از آن فروكش نموده ـ ديده مي شود، بطوريكه اين قسمت در سرتاسر ساحل، رنگِ سرخِ متمايل به نيلگوني را، به دريا داده و اين وضع، در برخي قسمت ها همچنانادامه داشته تا اينكه به بخشي از آب دريا، متصل مي گرديد.
لازم به ذكر است كه به همين مناسبت ياد آور شويم آنچه ما مشاهده كرديم از ظاهر رنگ لباسهاي مردم جده معلوم بود كه تمايل به پوشيدن لباسهاي سرخ دارند و اين مطلب همواره ميان بزرگ و كوچك آنها تفاوتي نداشته و شايد بتوان گفت كه در نتيجه تأثير آن محيط بر آنان باشد!; (جالب اينكه) آنان را در حالي مشاهده مي كني كه كمربندي سرخ و شالي(2) به همان رنگ بر سر گذاشته اند. و نيز كودكانِ زيادي را از آنان مشاهده
مي كنيد در حاليكه پيراهني گشاد در بر كرده و قسمت جلوي بالا تنه اين پيراهن به رنگ سرخ تزيين گرديده است. اين مطلب نيز در وضع ظاهري مردمان سطح بالاي اين شهر
1 . خليج فارس. «مترجم»
2 . منظور از شال، ظاهراً همان پارچه اي است كه عربها بر سر مي بستند. «مترجم»
88 |
ديده مي شود كه در لباس هاي خود از رنگهاي سرخ و يا نزديك به آن بيشتر استفاده مي كنند.
جدّه را حصاري پنج ضلعي در بر گرفته است كه اين حصار، از غرب مُشرِف بر دريا بود كه طول آن 576 متر، از شمال 675 متر، از شرق 504 متر و از سوي جنوب شرقي 315 متر و از جنوب 810 متر مي باشد.
در هر يك از قسمت هاي اين حصار، دري تعبيه شده است و درِ شرقي آن «باب مكه» نام داشت كه ديواره بروني اين دَرْ، بوسيله سنگ رنگ شده بنا گرديده و در كنار آن، نام سلطانِ غوري پادشاهِ مصر ديده مي شود; اين پادشاه، در سال 915 هجري حصار ياد شده را براي جلوگيري از حمله فرنگيان ـ كه از اين هنگام استعمار شرق را آغاز كردند ـ از سوي جده بنا نهاد. اين حصار در سال 948 هجري مانع از نفوذ پرتغاليها به داخل آن گرديد، زيرا آنان از سوي اين قلعه كوچك، آنچنان زير آتش گلوله ها قرار گرفتند كه ناگزير سوار بر مركبهاي خويش شده در حاليكه اثاثيه و ذخيره هاي خود را جا گذاشته بودند، متواري گرديدند. همچنانكه به هنگام حمله وهابيان به جده در سال 1218 هجري، (مدافعان)، شهر بوسيله اين حصار از خود دفاع نمودند. ليكن به هنگام يورش انگليسيان در سال 1274 هجري اين شهر نتوانست وظيفه خود را آنچنان كه مي بايست انجام دهد!، اين وضع بدين سبب بود كه يكي از رعاياي انگليسي در جده داراي كشتي بادباني بود كه همواره پرچم انگليس بر بالاي آن در اهتزاز بود، وي اين پرچم را به پرچم عثماني تغيير داد، كنسولِ انگليس از اين تغيير خشمناك گرديد! و بر كِشتيِ ياد شده بالا رفت و با زور و اهانت، پرچم عثماني را پايين آورد!. هنگاميكه مردم از آن اطلاع پيدا كردند، بر آنان گران آمده و هياهويي بپا نمودند!. مردم به سوي خانه او حملهور شدند و او را به همراه كنسول فرانسوي به قتل رساندند و خانه آنان را تاراج كردند. بنابراين در نتيجه اين حمله، كشتي هاي انگليسي به جدّه حملهور شدند و سپس در مكّه حاضر شدند و به همراه امير «آل علي» تحقيقي را درباره قتل كنسول فرانسوي آغاز نمودندكه در نتيجه آن تحقيق حدود پانزده نفر از مردمان جده را در بازار جدّه به دار آويختند و تعداد فراواني از بزرگان آن شهر را تبعيد كردند و نظير اموال تاراج شده را ـ بر پايه ادعاي رعاياي كشورهاي
89 |
خارجي ـ كه در اين فتنه از دست داده بودند، بعنوان غرامت باز پس گرفتند.
در سال 1311 هجري انگليسيان نيز كشتي هاي خود را براي بار ديگر به آبهاي اين مرز آوردند و اين نتيجه حمله اعرابي بود كه در آن حمله، كنسول انگليس را كشتند و نماينده كنسول فرانسه و روس را مجروح نموده بودند.
بنابراين در نتيجه تجاوز نمايندگان خارجي به خارج از محدوده تعيين شده يورشي صورت پذيرفت و اينان كه خود مسلماناني از افراد اين شهر بودند، بعلت حمايت و پشتيباني كشوري خارجي، دست به اعمالي ناشايست زده و با برادران و همشهريان خود بد رفتاري مي كردند.
هنگام اين شورش، «شريف عون» از مكه آمد و در محلّ حاضر شد و در پايان صلح و دوستي را بدون درگيري حاكم نمود و كشتي هاي انگليسي جدّه را ترك نمودند.
جدّه داراي 3500 خانه بود كه اين خانه ها از نظم خاصّي برخوردار نبود، اين خانه ها غالباً بوسيله سنگ هايي كه از كوههاي نزديك آن آورده مي شد ساخته شده بود و گاه نيز اين خانه ها بوسيله سنگهاي لاشه بنا مي گرديد، سنگهاي لاشه را معمولا از كناره هاي دريا بدست مي آوردند و با ضخامت بسيار اندكي كه داشت، در نهايت استحكام و قدرت بود، ليكن خطر آن بسيار و ضرر آن جبران ناپذير بود; زيرا اينگونه سنگها بعلّت دارا بودن مقدار زيادي فسفر، قابل اشتعال بوده و به سرعت مي تواند آتش سوزي را افزايش دهد!. خانه هاي آنان همانند خانه هاي ساير شهرهاي حجاز (مكه و مدينه) بود كه بيشتر شبيه به خانه هاي مصر در دوران مماليك است ـ هم اكنون در «سوق السّلاح» از اين خانه ها فراوان وجود دارد ـ، ليكن در همين خانه ها اتاق هاي بزرگ و سالن هاي وسيعي با سقف هاي بلند و پنجره هايي بلند و عريض همانند بالكن هايي كه به بيرون متمايل گشته و بدان «رواشن» گفته مي شود ـ (مفرد آن روشن بوده كه كلمه اي فارسي به معناي نوراني مي باشد.) ـ جنس اين پنجره ها از چوب بود و نقش و نگارهاي مختلفي بر آن حك شده بود در ميان خانه هاي اين شهر، خانه اي را ديدم كه ديوارِ سر درِ خانه در حدود پانزده متر بود و در آن نُه پنجره بزرگ تعبيه شده بود كه بدون شك اينگونه پنجره هاي بزرگ با وضع مناطق گرمسيري مي تواند سازگار باشد و بدين جهت است كه
90 |
سبك نوين معماري در مصر نيز به اين روش باز مي گردد، همچنانكه در بيشتر ساختمانهاي نوين در بخش سكونت فرنگيان به ويژه در «مصر جديد» كه با الهامي از اَشكال و مهندسيِ مصر باستان و تكميل آن بنا گرديده است، ديده مي شود.
«محمد علي پاشا» در اين شهر داراي ساختمانهاي فراواني است كه از آن جمله: دارالولايه (مركز حكومتي)، دارالبلديه (مركز شهرداري) و پادگانهاي نظامي و جزاينها را مي توان ذكر نمود.
آب نوشيدني در آن بوسيله آب انبارهاي قديمي است كه از آب باران و يا چشمه هايي كه در خارج از شهر قرار دارد پُر مي شود، بطوريكه هر قدر آن چشمه ها به دريا نزديكتر باشد، آب آن شورتر و در نتيجه غير قابل استفاده مي باشد. اين چشمه ها داراي كانالها و جويهايي بود كه از سوي «عثمان پاشا نوري» در سال 1302 هجري بنا گرديده بود و آب آن از چشمه «رغامه» ـ كه در فاصله بيست كيلومتري شرق اين شهر قرار دارد ـ تأمين مي شد كه هم اكنون اين كانالها منهدم گرديده است. شهرداري اين شهر نسبت به اصلاح و ترميم اين مجاري، همّت گماشته ليكن بنظر مي رسد كه اين مرمت نمي تواند بدون همياري و كمك مردمانِ آن به نتيجه برسد; زيرا مصلحت آنان اين چنين اقتضا مي كند كه مجاري آب نوشيدني اصلاح نگرديده و در نتيجه آنان از راه فروش آبِ مخزن ها و آب انبارهاي خويش به حاجيان، با قيمت هاي گزاف به نوايي برسند. حاجيان بيشتر به هنگام توقفشان در اين شهر، از آب هايي كه براي آنان از گودالها و چاهها آورده مي شد استفاده مي كردند. اين آبها علاوه بر آلودگي هميشه داراي مزه اي شور بوده و در صورتيكه فضل خداوند با آنان نبود، همگي به هلاكت مي رسيدند!!. در اين شهر دستگاه زدودنِ نمك آب وجود دارد كه متعلّق به بعضي فرنگيان مي باشد.
بوسيله اين دستگاه نمك آب دريا را زدوده و به مردم مي فروختند، ليكن هم اكنون بطور كلي خراب شده است كه هنگاميكه ما، در جده اقامت داشتيم، تعدادي از آنها را جهت تعمير به سوئز ارسال نموديم.
جدّه مركز تجارتي مهمّي به شمار مي آيد، بطوريكه مي توان آنرا بعنوان مرز دريايي عمومي حجاز دانست. زيرا صادرات حجاز از اين شهر صورت مي گيرد و واردات آن نيز
91 |
بدين شهر وارد مي گردد. بنظر مي رسد كه تجارت آن در صدفهاي لؤلؤ و مرجان، يُسر،
تسبيح، پارچه هاي ابريشم، عطر، ادويه، حبوبات، ظروف، پوست، سجاده، فرش و آنچه كه مورد نياز حاجيان است، مي باشد.
امّا تجارت اساسي و مهم آن شهر در زمينه حبوبات، به ويژه گندم و آرد گندم بود زيرا كه پايه زندگي مردمان سرزمين عرب از شمال تا جنوب نيز به اين دو وابستگي دارد; اين دو محصول از كشورهاي هند، مصر، شام، ايران، جاوه و جزانيها، بدين شهر وارد مي گرديد. بازار شهر، از جنوب تا شمال آن امتداد داشت كه در ادامه مغازه ها به خانه هاي كنسول هاي دولتها منتهي مي گرديد، زيباترين ساختمانهاي جدّه در اين بخش شهر بنا گرديده كه در اين ميان خانه نمايندگي روسيه را بعنوان زيباترين خانه اين شهر مي توان به شمار آورد، زيرا اين خانه با سبك جالب و زيبايي بنا گرديده و در آن پنجره ها و بالكن هايي بكار رفته است كه نشان دهنده عظمت و اُبَّهَت ساختمانهاي عربي باستان بود، آنچنانكه هر بيننده اي در ذهن خود تصوّر مي كرد كه در مقابل كاخ «رُصافه» در بغداد ايستاده است. جايگاه پليس در مقابل اين خانه واقع شده است و در كنار آن، مركزي براي پستِ نگهباني بود، اين مركز از اتاق كوچكي تشكيل گرديده بود كه بوسيله مانعِ چوبي ساده اي كارگران را از كارفرمايان جدا مي نمود و در كنار آن نيز مركز تلگراف قرار داشت.
بازرگانان شهر جدّه را مردمان بوميِ آن تشكيل مي دادند كه علاوه بر بوميان، حضرموتي ها، هندي ها، ايرانيان، بخاريها و تركان نيز فعاليت داشتند، ليكن اين گروه، تنها در موسم حج بازار تجارت شان گرم مي شد.
در جنوب شهر شخصي از تركها دستگاهي داشت كه چرخهاي آن بوسيله انرژي نفت به حركت در مي آمد و با دستگاه ياد شده غلات را آرد مي كرد و دستمزدي كه در مقابل هر پيمانه جده (معادل سه اُقّه)(1) دريافت مي كرد برابر با (سه قروش مجيدي) بود و با اين حال صاحبِ آن پيوسته شكايت درآمد اندك در مقابل خرجِ زياد دستگاه و اداره زندگي خود را داشت.
جمعيّت اين شهر تعدادشان تاكنون بصورت رسمي اعلام نگرديده است ليكن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . أُقّه معادل 432 سطل مصري بوده كه هر سطل مصري معادل 435 گرم مي باشد.م.
92 |
جمعيت آن را در حدود پنجاه هزار نفر تخمين مي زنند: ده هزار نفر آنان از مسلمانان غير عرب مانند: ايرانيان، حضرموتي ها، هندي ها و بخاريها بودند، اما فرنگيان، كه تعدادشان در حدود يكصد نفر يا كمي بيش از آن بيان مي شد، بيشتر آنان را تركان تشكيل مي دادند. ثروت و دارايي اين شهر تقريباً در دست همين خارجيان قرار داشت بطوريكه گاهي برخي از آنان در حدود يك ميليون جنيه، سرمايه داشتند، زيرا اين گروه با فعاليت و جنب و جوشي كه در هنگام كار از خود نشان مي دادند در ميان مردم اين شهر خصوصاً آن گروه ]اين فعاليتها چنان گسترده بود[، مطلبي غريب و عجيب بود، تا آنجا كه حتي باربران و قايقرانان اين شهر نيز غالبا از حضرموتي ها و يا غلامان تشكيل مي گرديد.
جدّه داراي دو مدرسه بود، نخست «مدرسه الاصلاح» كه در آن حدود هشتاد شاگرد مشغول به تحصيل بودند و هزينه آنان بيشتر از راه كمك هاي مردم شهر تأمين مي گرديد، ديگري «مدرسه الرشديه» كه مدرسه اي دولتي بود و در حدود يكصد و بيست شاگرد در آن به تحصيل اشتغال داشتند.
درسي كه در اين دو مدرسه تدريس مي گرديد، مقداري معلومات سطحي و ساده از حساب و خواندن و نوشتنِ زبان عربي و تركي بود و بطوركلي سطح آموزش آنان بسيار پايين تر از مكتب خانه هاي اوقاف مصر به شمار مي آمد.
در بازار اين شهر تابلويي را ديدم كه بر آن نوشته شده بود (روزنامه الاصلاح و چاپخانه آن)، درباره آن تابلو سؤال كردم، معلوم گرديد كه اين مركز پس از اعلان فرمانِ عثماني، آغاز بكار كرده بود، ليكن بعلّت عدم استقبال مردم از آن، مجدّداً از سوي بوجود آورنده آن، تعطيل گرديده و نويسنده آن كه شخصي از تُركها بود به آستانه (استانبول) مراجعت كرده و هم اكنون چاپخانه بدون هرگونه فعاليتي همچنان تعطيل بود. همانطور كه پيش از اين ياد آور شديم ساكنان جدّه، آميخته اي از نژادهاي گوناگون بود. و طبيعت اين اقليم آنچنان حالت سادگي و ابتدايي در آنان بوجود آورده بود، بطوريكه از نظر آموزش عمومي و سطح سواد، در سطح بسيار پاييني قرار داشتند به حدّي كه گاه برخي از آنان، تنها به نوشتن نامه و يا شمارش ساده اي از حساب توانايي داشتند.
اين شهر داراي چهار مسجد بود، مسجد حنفي، شافعي، مالكي و مسجد
93 |
«سيدي عكاشه» كه اين مسجد بزرگترين مسجد در ميان مساجد ديگر به شمار مي آمد.
اين شهر داراي خانه سالمندان بسيار كوچكي بود و نيز گفته مي شود كه مهمانخانه اي (لوكانته) كوچك در ميدان گمرك شهر وجود داشته ليكن اين جانب آن را نديدم.
جدّه بوسيله قائم مقام (نماينده والي) و نماينده شريف اداره مي گرديد كه هم اكنون اين شخص جناب «سيد محمد نصيف» مي باشد. قائم مقام (جانشين والي) در اين شهر عهده دار مسايل مالي حكومتي بود كه غالباً به درآمد گمرگها منحصر مي شد و درآمد دولت از اين راه حداكثر در حدود (پنجاه هزار جنيه عثماني) در سال بر آورد مي گردد.
امّا شخص ديگري كه نماينده شريف مي باشد و عهده دار كليّه مسايل و كارهاي عربها بود، بجز نيروي نظامي كه از فرماندهي خود دستور مي گرفتند. والي حجاز پيش از اين در جدّه زندگي مي كرد، ليكن در حوالي سال 1280 هجري بعلّت اهميّت مكه، بدان شهر انتقال يافت.
تصويري از بندر جدّه
به هنگام موسم حج حركت دايمي در جده مشاهده مي شود بطوري كه اين جنب و
94 |
جوش شبانه روزي است و هيچگاه قطع نمي گردد و حاجيان هر زمانيكه به جلوي درهاي گمركِ جدّه مي رسند، مطوفين و يا نمايندگان آنان، همواره در انتظار آنان بوده و پيوسته نداي حاج فلان... و يا حجاج فلان... (منظور نام مطوف را مي برند) را سر داده و هر حاجي به هنگام ورود نام مطوف خويش را مي داند، او را صدا كرده و به ياري خويش مي طلبد، پس افراد ياد شده به سرعت به ياري او آمده و گذرنامه اش را گرفته و پس از اعلام ورود آن شخص به قسمت ويژه گذرنامه، او را به همراه خويش به منزل از پيش تعيين گرديده مي بَرَند. هر حاجي يك يا دو روزي را در آن جا به سر مي برد و در اين فاصله ميزان دستمزد بر انتقال او تعيين مي شد و مركوبي را از قبيل قاطر و يا شتر براي او مهيا مي كردند; و در صورتيكه نياز به كجاوه داشتند، آن را براي او خريده و سپس وي را راهي مكه مي نمودند.
هزينه هر كجاوه بطور متوسط يك جنيه انگليسي و دستمزد ساربان نيز تا مكه يك جنيه بود. همچنين هزينه شتري كه بار را حمل مي كند نيز برابر همين مقدار است ليكن شترهاي كجاوه دار معمولا در اين فصل به دو برابر اين هزينه مي رسيدند.
قبرستان جده و قبر مادرمان حَوّا
در خارج شهر از سوي جنوب، قبرستاني متعلّق به مسيحيان وجود داشت كه بوسيله حصاري بلند اطراف آن پوشيده شده بود و بر دَر آن نگهباني از اعراب وجود داشت كه اجازه ورود بدان را به غير از مسيحيان نمي داد. امّا قبرستان مسلمانان در سمت شرقيِ شهر، به فاصله اي در حدود يك كيلومتر از درِ شرقيِ آن، كه معروف به «باب مكّه» است واقع شده بود; اين قبرستان داراي حصاري است كه ورودي آن از غرب اين قبرستان مي باشد و به هنگام موسم حج، گداياني كوچك و بزرگ از اعراب و غير اعراب بر درِ اين قبرستان مشاهده مي شود; اگر از اين در به قبرستان وارد شويد، در مقابل خود آرامگاهي دراز و طويلي را كه طولِ آن در حدود يكصد و پنجاه متر و ارتفاع آن يك متر و عرض آن در حدود سه متر است، مشاهده مي كنيد. گفته مي شود كه: اين قبر، آرامگاه مادرمان حَوّا مي باشد. اين قبر بيشتر شبيه قناتي بسته شده است كه از سمت جنوبي آن
95 |
بوسيله سه ديوار از يك مربع احاطه شده است و ديوار شمالي آن كه از سوي قبر است از
مربع كسر گرديده است و موجود نيست. طول هر يك از ديوارها چهار متر است و ارتفاع آن هم به همان اندازه مي باشد; در هر يك از ديوارهاي ياد شده، پنجره اي قرار دارد. در پايان اين مستطيل از سوي شمال، ديواري به ارتفاع حدود سه متر وجود داشت كه در ميانه آن از سمت بالا، برآمدگي وجود دارد و در زير آن پنجره اي بود كه اين پنجره بر روي قبر به گونه اي است كه در طرف دو پاي مُرده قرار گرفته است.
در انتهاي قبر، كساني را مي بينيد كه شما را به جايگاه سر و يا دو پاي اين آرامگاه راهنمايي مي كنند و همواره دست آنان براي گرفتن پولي به سوي افراد دراز است. در حدود يك سوم اين آرامگاه از سوي سر را، گنبدي پوشانيده است كه ورودي آن از سوي غرب است و از آن دو پنجره به سوي قبر باز مي شود. در ميانه آن، مقصوره اي از چوب وجود دارد كه روي آن بوسيله پارچه اي پشمي پوشيده شده است، اين مقصوره دَري داشت كه در برابر دَرِ گنبد واقع شده بود و بوسيله خادم مقبره، براي ما گشوده شد; او گفت: «اين نقطه جايگاه سر شريف است».
پس آن را مشاهده كردم و ديدم كه دو سنگ از نوع سنگ چخماق در آن قرار دارد و طول هر يك از آنها در حدود يك متر است.
اين سنگها از وسط سوراخ داشت و بيشتر شبيه به تابوتي سنگي براي مردگان بود و در صورتيكه نگوييم كشتارگاه بوده در دوران قديم جايگاهي براي تقديم قرباني ها بوده است. در اين جا بود كه به خاطرم گذشت اين مكان ممكن است پيش از اسلام بعنوان نمادي از حَوّاء امّ البشر، از سوي «قضاعه» محلّ عبادت گرديده است همچنانكه «هُذيل» و «سواع» فرزند شيث بن آدم را عبادت مي كرده اند. لازم به ذكر است كه هذيل در جنوب و شمال مكّه مي زيسته همچنانكه هم اكنون گفته مي شود: «هذيل شام و هذيل يمن» و مسكن «قضاعه» در ميان اين دو بوده آن چنانكه قبيله هاي «كلب»، «مراد»، «هَمْدان»، «حمير»، «ودّ»، يا «يغوث» و «يعوق» و «نسر» را عبادت مي كرده اند. (اينان بنا بر آنچه كه ادّعا مي كنند، فرزندان سواع بن شيث بوده اند) و خداوند نيز فرموده است:
" وَقَالُوا لاَ تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلاَ تَذَرُنَّ وَدّاً وَلاَ سُوَاعاً وَلاَ يَغُوثَوَيَعُوقَ وَنَسْراً " (نوح: 23)
96 |
اما طول قبر كه به اين مقدار است، ممكن است اين قوم عرب ضمن آنچه كه از ديانت ستاره پرستان يوناني گرفته بودند، آنرا نيز در ميان خود مرسوم و معمول گردانيده باشند، زيرا يونانيان مجسمه هايي را از ستارگان ساخته اند كه از آن ميان مجسمه «زهره» را مي توان نام برد، تاريخ نگاران عرب نيز مي گويند:«ضحاك(1) آن را در صنعاء بنا نمود كه بدان (غُمدان) مي گفتند». اين مجسّمه همچنان پايدار بود تا اينكه بوسيله عثمان بن عفان در هنگام خلافتش، منهدم گرديد.
يونانيان براي مريخ نيز مجسّمه اي مستطيلي مي ساختند كه در نتيجه آن قبور طويلي هم اكنون در سرزمين دولت عَليّه (عثماني) وجود دارد كه در نتيجه تأثير آثار دولت يونانيان است اين قبر هم اكنون در آستانه عليّه (استانبول) نزديك اسكله «اناتولي قواق» بوده كه طول آن در حدود بيست متر مي باشد كه گفته مي شود: اين قبر، آرامگاه «يوشع» پيامبر است. اين پيامبر نزد مسلمانان، مسيحيان و يهوديان به يك اندازه محترم است. پس چه كسي مي داند كه يوشع حَتّي براي يكبار هم به اين سرزمين نيامده است؟ تا اينكه حكم نمايد. اين قبر از آثار بت پرستي است كه در اين ديار پيش از ورود مسيحيان وجود داشته است. همچنين در «كرك نوح» (دهكده اي در شام، نزديكي (معلقه زحلة) قبري بطول تقريبي سي متر وجود دارد كه ادّعا مي كنند قبر حضرت نوح ـ عليه السلام ـ است و «ابن جُبير» هم در سفرنامه خود از آن ياد كرده و گفته است:
طول آن سي باع است، همچنين نامبرده يادآوري كرده است كه در حومه دمشق نيز قبري بنام شيث پيامبر وجود دارد كه طول آن به چهل باع مي رسد.
و نيز گفته مي شود كه در نزديكي بيت المقدس، آرامگاه درازي وجود دارد كه به قبر «حسن الرّاعي» مشهور است. ليكن جهت نامگذاري آن براي اين جانب مشخص نيست،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ نگاران عرب گفته اند: «ضحاك از پادشاهان يمن بوده و گفته هاي بي اساسي را بدو نسبت مي دهند» و تاريخ نگاران ايراني مي گويند: «نامبرده از پادشاهان ايراني بود نام او «ازدهاق» بود كه پس از جمشيد (قرن هشتم قبل از ميلاد) به پادشاهي رسيده است».
اين گروه، گفته هاي بي اساس و بدون پايه اي را بيش از آنچه عرب درباره ضحاكشان بيان كرده اند، بدو نسبت داده اند كه ممكن است با آن ضحاك ايرانيان يكي نباشد.
97 |
اما بنابر گفته آنان اين شخص چوپان حضرت موسي ـ عليه السلام ـ بوده است(؟). و در صورتيكه اين گفته درست باشد، مي بايست نام ديگري نيز داشته باشد; بنابراين امكان اينكه قبر حَوّا يكي از مجسّمه هاي مقدس در زمان جاهليت بوده باشد، دور بنظر نمي رسد. هنگاميكه اسلام ظهور نمود تمامي آثار شرك و بت پرستي را از اين سرزمين زدود و مجسمه هايي را كه در نتيجه دولت بت پرستان بوجود آمده بود، همگي را منهدم نمود كه مي توان از جمله آن ها، اين مجسّمه را نيز به حساب آورد، ليكن تاثير آن همچنان بعنوان مادر، در دل اين مردم باقي مانده و به همين سبب گنبدي را نيز بر فراز آن احداث كرده اند كه (از زمان ساخت آن اطلاعي در دست نداريم) تا اينكه بدانيم از چه زماني زيارتگاهي براي مردم مي باشد; همچنانكه آرامگاههايي كه براي خانواده پيامبر(صلي الله عليه وآله) ـ كه بر آنان و بر جدشان سلام و درود باد ـ، نيز بنا مي كردند داراي چنين گُنبدي بود. «ابن بطوطه» در سفرنامه معروف خويش در قرن هفتم هجري از اين گنبد ياد كرده است، ليكن درباره قبر مطلبي ذكر نكرده است. از بزرگترين دلايِل ساختگي اين قبر، مطلبي است كه «ابن جبير» در سفرنامه خود ـ كه به سال 587 هجري انجام گرديده است ـ، نقل نموده و نوشته است:
«و در آن (جدّه) جايگاهي وجود دارد كه گنبدي كهنسال بر آن بنا گرديده و گفته مي شود كه اين محل، توقفگاه و منزل حوّاءِ اُمُّ البشر به هنگام حركتش به سوي مكه بوده است، پس اين ساختمان را بعنوان بركت و فضل او بنا كردند و خدا داناتر است».
در هر صورت، صرف نظر از تغييراتي كه طوفان در سطح زمين بوجود آورده و آن را زير و رو كرده است، به ويژه در سرزمينهايي همانند اين منطقه كه آبگير بوده است، با تاريخ نگاران عرب هم نوا شده قايل مي شويم كه: حَوّا به همراه آدم(عليه السلام) در جزيره «سرانديب» (سيلان) فرود آمده و صرفنظر از چگونگي انتقال آنان از جزيره به قاره و نيز چگونگي رسيدن آنان به جدّه و درگذشت حَوّا و دفن آن در اين مكان سپس فوت حضرت آدم(عليه السلام) و دفن او در كوه ابوقبيس يا مسجد خيف و يا بنابر گفته مسيحيان ـ «حركت او به سوي بيت المقدس و فوت او در آن و دفن شدنش در زير قطعه سنگي كه
98 |
در آنجا يعني در «كليساي قيامت» كه تا كنون آنرا مورد تقديس قرار مي دهند» ـ باشد: ليكن مطلبي كه ذهن نمي تواند قبول كند، ادعاي اين قوم است كه قايلند «اين جايگاه با اين درازا مربوط به قبر حَوّا مي باشد».(1) در هر صورت با نپذيرفتن صحّت اين قبر از سوي ما از احترام ما به حَوّا نكاسته زيرا او مادر همه بوده و لازم است كه مورد احترام همه باشد. و بدين جهت هنگاميكه شريف «عون الرفيق» پس از منهدم كردن گنبدهاي مزار صالحان در مكه و نيز انهدام اين گنبد، نمايندگان دولتها و كنسولها همگي اعتراض كردند و اين كار را ناشايست خواندند زيرا حَوّا فقط مادر مسلمانان نمي باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اميدوارم كه خواننده اين سطور به من اجازه بدهد كه اين مطلب را بدون بررسي و تحقيق رها نسازم بنابراين گفته بعضي را، درباره طول حضرت آدم و حوا در اينجا نقل مي كنم: مسيو هانريون عضو اكادمي علمي فرانسوي و مستشرق مشهور گفته است: «طول آدم 123 قدم و 9 بوص (37 متر تقريبا) و طول حواء 118 قدم و سه ربع بوص بوده است». (معجم لاروس، ذيل عنوانِ مادّه آدم) اما عربها در اين باره گفته اند: «طول آدم شصت ذراع بوده، كه طول حَوّا نيز ناگزير متناسب با او بوده است» ليكن منظور از ذراع را در اينجا نمي دانيم كه از چه نوع ذراعي است. در صورتيكه فرض نماييم ذراع دستي باشد، پس بنابراين طول هر ذراعِ دستي در حدود چهل سانتيمتر است كه در نتيجه طول آدم 24 متر بوده كه بسيار كمتر از مقداري است كه بوسيله مسيو هانريون عنوان گرديده است.
99 |
رسيدن خديو به جدّه
و حركتش از آن مكان به سوي بحره
تشريف فرمايي خديو به جده در روز سه شنبه اول ذي الحجه سال 1327 هجري جهت انجام فريضه حج شريف، برگي زريّن در تاريخ جدّه به شمار مي آيد. هنگاميكه در اين روز آفتاب طلوع كرد، مردم دسته دسته و گروه گروه به سوي آن بندر روي آوردند در حالي كه پيشاپيش آنان، بزرگان قوم مشاهده مي شدند و همگي به سوي عرض دريا گردنهاي خود را دراز كرده و در انتظار ديدن كشتيِ اختصاصيِ حامل اين عباسيِ محبوب بودند. در حدود ساعت سه بعدازظهر حضرات آقايان «علي بك»، «فيصل بك» و «شريف زيد» فرزندان شريف مكّه به همراه قائم مقام، فرمانده نيروهاي عثمانيِ مستقر در جدّه و جناب مكتوب چي ولايت حاضر شدند، جناب مكتوب چي سلام و خير مقدم را به نيابت از دولت عليّه به حضور خديو تقديم داشت و بعنوان مهماندار جناب ايشان، ـ در مدّتي كه در سرزمينهاي حجاز تشريف داشتند ـ معرفي شد; پس از او حضرات آقايان مدير پست و تلگراف، نماينده شركت كشتي راني خديوي و ديگر كارمندان دولت عثماني حضور داشتند. اينان پيش از آنكه هر گونه علامتي از نزديك شدن كشتي حامل خديو و همراهان او داشته باشند، بر قايق ها سوار شدند و تا نيمه هاي دريا بعنوان استقبال
از تشريف فرمايي مقدم شريفش آمده بودند و انتظار مي كشيدند. علاوه بر اين پيش از طلوع آفتاب، كشتي جنگي عثماني مستقر در آبهاي جدّه را نيز جهت استقبال از كاروان
100 |
همايوني خديو در فاصله اي ـ هفت ساعته يا بيشتر ـ در آبها گسيل داده بودند.
در حدود ساعت هفت بعدازظهر، دود كشتي در افق نمايان گرديد و همچنان نزديك تر و نزديك تر مي گرديد، تا اينكه در يك ساعت بعد يعني ساعت هشت پهلو گرفت.
در اين هنگام قايق ها پيش آمدند و اشراف و رجال دولتي جهت خير مقدم و ابلاغ سلام از طرف خليفه و تبريك دولت عليّه (عثماني) و سلام جناب شريف و دولت والي، به حضور خديو شرفياب گرديدند. خديو در اين برخورد با آنان با رويي گشاده و بشر دوستانه برخورد كرد و تشكر خود را به آنان ابلاغ نمود. پس از ساعتي در حاليكه زبانشان نشان از شكر و ثنا بر ويژگيهاي اخلاقي و ادبي حضرت خديو گويا بود، مراجعت كردند.
آفتاب اين روز در حالي غروب كرد كه خانه شهرداري بهترين آذين را از سوي خشكي (ساحل) بر خود بسته بود و تمامي مركب هاي بخاري (كشتي ها) از هر نژاد و مليّتي از سوي دريا، با نورهاي گوناگون پرتو افكني مي كردند و قايق ها با چراغهاي روشن خود همانند ستاره هايي روشن در آسمان، زيبايي خاصّي را بدين محفل داده بودند و بطوركلي روز و شبي استثنايي بود كه مردم جدّه تا آن روز همانند آن را نديده بودند، آنان تا آن لحظه آن چنان توجّه و عنايتي را از دولت عليّه نسبت به ذات كريمانه ايشان نديده و دولت شريف نيز اينگونه اهتمامي را كه نسبت به راحتي و آسايش مقام والاي ايشان داشت تاكنون براي ديگري مبذول نكرده بود. چه مردي! را خداوند براي حج، خانه كريم خود، همانند عباس ـ كه خداوند نگهدار او باشد ـ اختيار كرده است. آري! او خداي خويش را ندا داد پس او را جواب داد، تاج پادشاهي را از سر خويش برداشته و همانند ساير مردم به صفوف آنان وارد شد و لباس آنان را به تن كرد و در غذاي آنان شريك گرديد و بر روي خاك خوابيد، آسمان را لحاف خويش قرار داد و بر مركوب سخت سوار شد، در حرارت آفتاب و سرماي شب، در راهي سخت، خشك و سنگلاخي كه گرد بادهاي آن قطع نمي شد ـ همچنانكه خطرهاي آن بي شمار بود ـ گام برمي داشت، پس تعجبي ندارد كه نَظَر و عنايت خداوند همراه او باشد، عنايتش از او پاسداري كرده و
101 |
قلب مردم به سوي او ميل نمايد و با احترام و تجليل از او ياد كنند.
پيش از سپيده دم روز چهارشنبه دوم ذي الحجه، سربازان در ميدان شهرداري در حال رفت و آمد بودند و جمعيّت انبوهي از سربازان پاسدار خديو از سويي و سربازان دولتي و سربازان بيشه(1) از سويي ديگر گِرد آمده بودند.
پيش از طلوع آفتاب، كشتي بخاريِ حاملِ خديو در دريا نمايان گرديد. شيپور دميده شد و توپخانه هاي شهر گلوله هاي خود را شليك نمودند. در اين هنگام سربازان بصورت بيضي شكل صف آرايي كرده بودند، بطوري كه سربازان پاسدار خديو در نيمه اوّل يا شرقيِ آن و نيمه دوم كه شامل دونيم بود را نيمي از سربازان دولت عليّه و نيم ديگر بوسيله سربازان بيشه پُر شده و در آن مستقر گرديده بودند، دو طرف اين دو قوس، از درِ قرنطينه تا درِ شهرداري بود. پس از نيم ساعت، ركابِ كشتي بر پلكان قرنطينه قرار گرفت; زمين آن بوسيله فرشهاي ايراني پوشيده شده بود و در دو طرف آن بزرگان دولت عليّه از سويي و فرزندان جناب شريف و ساير همراهان آنان از اشراف كه براي اداي احترام حاضر گرديده بودند، از سوي ديگر ايستاده بودند.
پس خديو در حاليكه در لباس احرام بود، همچون ماه، يكپارچه مي درخشيد بر اسكله ظاهر گرديد!، وي حركت مي كرد در حاليكه با دست شريفش به همه سلام مي داد. در پشت سرِ او حضرت اشرف پرنس «كمال الدين پاشا» و دانشمند بزرگوار شيخ «بكري صدفي» مفتي ديار مصري و جناب «علي بك لبيب» پزشك ويژه حضرتش و عدهّ اي
ديگر از ياوران محترم و برخي از رجال نزديك به او در اين سفر مبارك حضور داشتند. اسب خديو بر پله هاي قرنطينه ايستاده بود در حاليكه نغمه هاي موزيك مصري و تركي نواخته مي شد و در ميان دعاي سربازان و غريو مردم ايشان بر اسب سوار شدند و پس از او پرنس و «حسين محرم پاشا» مهماندار ويژه ايشان، سپس ياوران (گارد ويژه) بر اسب سوار شدند و در حاليكه پيشاپيش اين كاروان گروهي از سركردگان پاسداران حضور
1 . بيشه قبيله اي بودند كه در شرق سرزمين بلاد عرب اقامت داشتند و سربازان آن ها با لباس عربي خويش سوار بر شتران تندرو مي گرديدند. اينان بيشتر شبيه به باشبو زوق (سربازان چريك عثماني) بودند; سربازان شريف همگي از اين گروه بودند و همواره به شجاعت و امانت معروف بودند.
102 |
داشتند و اطراف همگي آنان را گروهي از سربازان، احاطه كرده بودند.
به دنبال آنان، فرزندان شريف كه نماينده دولت حجاز نيز همراه آنان بود و جمع كثيري از اشراف، در حاليكه سربازان بيشه و فرمانده نظامي كل منطقه جدّه و گروهي از سربازانِ دولتي كه در پشت سر آنان بودند، به حركت در آمدند. خديو، با چنين تركيبي در كاروان، ابتدا به سوي «باب المغاربه» و از آن جا به طرف «باب الشامي» حركت كرد. در اين مكان بزرگاني از اعراب، اشراف و ديگران در حاليكه سوار بر شترها بودند در انتظار موكب همايوني ايستاده بودند، آنان نيز در ركاب حضرتش در پي كاروان، همگي به سوي «بحره» براه افتادند.
جادّه ميان جدّه تا مكه داراي فاصله اي در حدود هشتاد كيلومتر است، اين راه پس از ساحل جدّه از دشتي مي گذرد كه اين دشت ميان دو كوه واقع شده، ـ به كوه بلندتر آن «قائم» گفته مي شود ـ سپس در راه از كوه «رغامه» عبور مي كند و از كوه «امّ سلم» گذشته و به قهوه خانه «عبد»(1) مي رسد. سپس اين دشت به سوي جنوب شرقي متمايل مي گردد و از قهوه خانه «جراده» مي گذرد و به «بحره» مي رسد. در اين مكان، دشت وسيع گشته و دشتي ديگر از شمال شرقي به سوي جنوب، آن را قطع مي كند تا به دريا برسد، اين دشت
«وادي مِر» يا (وادي فاطمة) نام دارد. وادي فاطمه، دشتي عظيم و پهناور بود كه از حاصلخيزترين زمينهاي حجاز به شمار مي آمد. در اين دشت، جمع فراواني از قبايل اشرافِ خانواده حسين، زندگي مي كردند و بيشتر زمينهاي آن جا در دست اين گروه بود. چشمه هاي فراواني در آن جوشيده بود و بدين جهت بيشترِ سبزيجاتي كه به مكّه آورده مي شد در آن سرزمين بعمل مي آمد. راه سلطانيِ بين مكه و مدينه، اين دشت را در نقطه اي كه باغهايي از درختان خرما و انگور وجود داشت ـ و در ميان آنها مجراي آبي از سمت شرق (كه بدان نهر آب گويند) جريان داشت و تجمع آب در آن اندكي كمتر از يك
متر مكعب است قطع مي كند ـ، درختان اين باغستانها، بيشتر شامل: پرتقال و ليمو بوده و درصورتيكه در اين قسمت چاههاي آرتزين زده مي شد، مي توانست محصول فراواني را
1 . افسري سوداني عثماني كه در اين مكان از سوي دولت مقيم گرديده بود; نامبرده بعلّت شجاعت و حسن تدبيري كه در تأمين اين راه بكار برد، اين منطقه بنام او معروف گرديد.
103 |
ببار نشاند.
در «بحرة» تعدادي خانه هاي گِلين وجود داشت كه برخي اعراب در آن سكونت مي كردند. در آن جا، آشيانه هاي عمومي وسيعي وجود داشت كه به آن قهوه خانه مي گفتند كه هر يك از حاجيان درصورتيكه مايل به استراحت بودند مي توانستند از آن استفاده كنند; در اين ميان الاغ سواران و شتر سواران بعلت وجود نيازمنديهايشان از قبيل نان، پنير، خرما، بعضي از ميوه ها، قهوه و تنباكو، از اين قهوه خانه ها بيشتر استفاده مي كردند. در كنار آن آغُلي وسيع بود كه با حصاري از شاخه ها و برگ درخت نخل پوشيده شده بود كه حاجيان، شترها و ساير چهارپايان خويش را در آن نگهداري مي كردند. بيشتر كاروان ها، در اين جايگاهها اطراق مي كردند و خستگي را از تن بدر مي كردند.
راه، از «بحرة» به سوي شرقِ متمايل به شمال تغيير يافته بود و از «جدّه» عبور مي كرد. برخي كاروان ها در اين نقطه اُطراق مي كردند، سپس از قهوه خانه «سالم» مي گذشتند كه دهكده «حديبيه» در شمال غربي و در نزديكي آن مي باشد.
اين راه پس از آن، از كوه «شميسي» مي گذشت، سپس به «مقتله»، «هجاليه»، «بستان»، «قهوه خانه معلم» و آنگاه به «شيخ محمود» مي رسيد كه اين مكان دروازه مكّه به شمار مي آمد و قبر «زمخشري» صاحب تفسير معروف «كشّاف» در آن جا مي باشد، زيرا نامبرده در سال 538 هجري جهت اداي حج به اين ديار آمده بود و در روز «ترويه» فوت كرد و همانجا دفن گرديد. تمامي اين قهوه خانه ها شبيه به كلبه هاي خِشتي بود كه حاجيان دمي در آن جا به استراحت سپري مي كردند. اما كوهها را در طول راه همواره بصورت سرخ و يا كمي متمايل به سبز يا زرد ملاحظه مي كنيد، اين رنگ نشان دهنده معادن متفاوتي از قبيل آهن، مس و جزاينها بوده كه در دل اين سنگها قرار دارد.
در طول راه ياد شده، چهارده قلعه وجود دارد كه سربازان عثماني بصورت دائم در آن مستقر مي باشند. برخي از قلعه ها ساخته قديم و از بناهاي «شريف غالب» يا «محمد علي پاشا»، والي مصر بود و برخي ديگر از آنان از ساخته هاي دولت عثماني و به زماني نه چندان دور، به ويژه به دوران ازدياد رفت و آمد حاجيان از راه دريا بر مي گردد.
104 |
والا حضرت والده خديو، در ساعت سه و نيم زوالي ظهر از كشتي پا به خشكي نهاد، در اين زمان بر روي اسكله، تعدادي از رجالِ همراه در انتظار قدوم وي بودند، بعضي از مأمورين دولت عثماني نيز در نزديكي درِ عمومي به انتظار ايستاده بودند; پس والا حضرت به همراه دو شاهزاده خانم دختران خديو بر كالسكه اي ـ از نوع «لاندو» كه بوسيله چهار قاطر يدك كشيده مي شد ـ، سوار شدند. شاهزاده «فاطمه خانم افندي» نيز با برخي از نديمه ها و «بزرگانِ همراه بر كالسكه ديگري از كالسكه هاي دولت شريف سوار شدند و ساير نديمه ها و خواجه ها بر كجاوه هايي سوار شدند كه در پي آنان كجاوه «الماس آغاباشي» آغاي حرمسراي خديوي، و «كاظم آغاباشي» آغاي والا حضرت مادر خديو حضور داشت; به دنبال اين گروه، كجاوه هاي حامل برخي از رجالِ همراهِ كاروان همايوني و سپس شتران حمل بار وجود داشت. كالسكه والا حضرت والده در حاليكه گروهي از اسب سواران پاسدار خديوي آن را محافظت مي كردند، به حركت در آمد و در پيشاپيش آنان سربازان شريف و در پس آنان پاسداران دولتي قرار گرفته بودند.
كاروان از ميان جمعيت انبوهي كه در دو سوي راه ايستاده بودند حركت را آغاز كرد، عظمت و جلال كاروان آنچنان بود كه تا بحال شبيه به آن را كسي مشاهده نكرده بود و مردم در دو طرف زبان به ثنا و دعا برداشته بودند.
كاروان ياد شده با نظم زيباي خود همچنان حركت مي كرد تا اينكه از دروازه شرقي جدّه كه معروف به «باب مكه» است خارج گرديد. پس از آن، كاروان والا حضرت مادر خديو به همراه مردان پاسدار به سوي «بحره» به حركت در آمد و در آن مكان با زيباترين پذيرائي از آنان استقبال به عمل آمد سپس نامبرده و همراهان او در محل از پيش تعيين شده اجلال نزول كردند.
در آن هنگام جاي بسي ديدني بود كه به اردوگاه خديو نظر افكنيد كه تا آن هنگام اين نظم و ترتيب را كسي سراغ نداشته است. در آن روز فرزندان شريف بيش از يكصد نفر را به افتخار ضيافت خديو و همراهانش دعوت كرده بودند. اين پذيرائي به سبك خارجيان بود به ويژه پذيرائي شام كه شخص خديو در آن شركت جست ليكن در ضيافت نهار پرنس احمد كمال الدين به جانشيني از خديو حضور به هم رسانيد نظم و
105 |
آرايش اين ضيافت آن چنان بود كه هيچكس تصور آن را نمي كرد كه در چنين مكاني به آن سادگي اين گونه پذيرائي به عمل آيد. در اين هنگام بود كه ما در زير چادرهاي به پاشده از سوي فرزندان شريف در كنار سفره هاي مجلل غدا نشسته و در اين تصور بوديم كه در تالاري بزرگ از هتل كونتينانتال در قاهره به هنگام ضيافتي از ضيافتهاي بزرگ و رسمي نشسته ايم! آري! غذاهاي متنوع كه پاكيزگي و طعم لذيذ را نيز به همراه داشت مشاهده مي كرديم در آن شب قنديل ها با نور سپيدي كه از خود منتشر مي كردند، علاوه بر آنكه فضاي اردوگاه را روشن كرده بود، آنچنان آسمان بحره را نوراني كرد كه تصور مي كرديم در ساعت چهار بعدازظهر هستيم! صفات عالي و پسنديده فرزندان شريف هم بر زيبايي و جلال اين جشن افزوده بود!. پس از شام، خديو به سراپرده اشراف ـ با عزت و احترام و تكريم فراواني ـ وارد شده در اين حال بزرگان اعراب از اشراف و ديگران همگي در مقابل او ايستاده بودند. و خديو پس از تحيت و درود بر آنها، از ضيافت و مهمان نوازي آنان تشكّر كرد و آنان نيز مورد قبول قرار گرفتن آنرا از سوي خديو، سپاسگزاري نمودند!
106 |
ورود جناب خديو به مكه
و روزهاي توقف ايشان در آن مكان، پيش از عزيمت به عرفات
پس از صرف شام در سراپرده فرزندان شريف در بحره، خديو مدّت كوتاهي را در سراپرده خويش به استراحت پرداخت و سپس در حوالي ساعت يازده شب به وقت فرنگي، حضرت ايشان بر اسبي اصيل سوار شدند و به سوي مكّه رهسپار گرديدند.
بعد از وي پرنس «كمال الدين پاشا»، آجودان مخصوص و بعضي از همراهان نيز، همگي در پي ركاب او براه افتادند تا اينكه به نزديكي كوه «شميسي» رسيدند، در اين مكان «خيري پاشا» مدير اوقافِ خصوصي، در انتظار قدوم معظّم له بود، وي در بين اين ديدار «امين بك» جانشين فرماندهي ولايت حجاز و سپس فرمانده كل نيروهاي سلطنتي را، به محضر عالي خديو معرّفي نمود. پس از رَدّ و بَدَل كردن سلام و تحيّت، همگي در كاروان حضرتش حركت كردند تا اينكه به قهوه خانه «بُستان» ـ كه در فاصله سه ساعتي از مكه قرار دارد، ـ رسيدند. در اين جايگاه، «شريف حسين پاشا» امير مكه مكرمه، به همراه جمعي از بزرگان خانواده خويش و نيز برخي از رجال قومش، به استقبال مقدم گرامي و بزرگوار خديو آمده بودند. در اين لحظه، شريف قصد آن داشت كه از اسب خود به احترام حضرتش پايين آيد، ليكن خديو او را قسم داد كه چنان نكند! پس از ردّ و بدل
كردن سلام و بيان خيرمقدم، همگي حركت كردند تا اينكه به سراپرده هايي كه بوسيله دولت، در خارج از مكه به منظور خوش آمدگويي به تشريف فرمايي خديو مُهَيّا گرديده
107 |
بود، رسيدند. در اين مكان علماء، محترمين، اعيان و بازرگانان در انتظار قدوم شريفش بودند. خديو در سراپرده خويش قرار گرفت و پس از نوشيدن قهوه اي، آقايانِ اعضاي شهرداري مكّه را كه در پيشاپيش آنان «شيخ شيبي» حضور داشت به معظم له معرفي گرديد. سپس آقايانِ قاضي مكه، و مفتي آن شهر، نايب الحرم(1) سيد عبدالله زواوي رئيس نمايندگي دولت در چشمه زبيده و نيز نماينده دولت در معارف و ديگران كه از علماء و اشراف و اعيان بودند را به حضور ايشان معرفي نمود معظم له مراتب سپاس و تشكر فراوان خويش را به آنان اعلام كرد، سپس بر اسب خود سوار گرديد و به سوي مكّه رهسپار شد. خديو و همراهانش و سربازان نيروي سلطنتي مستقر در آن جا، حركت را آغاز كردند، اين سربازان در دوسوي مسير تا پادگان حميديه صف كشيده بودند و مراتب اداي احترام و تعظيم را به وي بجاي مي آوردند در برابر پادگان فرماندهان نظامي و افسران آن، مراسم تشريفات بزرگ را بجاي آوردند، در اين فاصله گروه موزيك، سلامِ خديوي را مي نواخت.
خديو از «باب جَرْول» وارد مكّه گرديد و درحاليكه پاسدارانِ محمل، جهت اداي احترام و سلام به وي ايستاده بودند، در مسير «شُبَيكه» حركت كرد و مردم از دوطرف او را همچون بَنايي استوار و محكم در بر گرفته بودند و همگي سلامتي و حفظ وجود والاي او را از درگاه الهي خواستار مي شدند. خديو از برابر «تكيه مصريها» و ساختمان حكومتي حجاز و مركز شهرداري عبور نمود درحاليكه تمامي آن مكانها به زيباترين شكل آراسته گرديده بود.
پس در پگاهِ روز پنجشنبه سوم ذي الحجه، به دَرِ حَرَمِ شريف رسيد و نماز صبح را با امام مالكي بجاي آورد، پس از آن طواف تحيّت را به انجام رسانيد و به قصد سعي ميان صفا و مروه خارج گرديد. حاجيان از ملّيت هاي گوناگون و در پيشاپيش آنان حاجيان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نايب الحرم، نام خانواده معروفي است كه درحدود دويست سال شرف اداره حرم شريف مكي به آنان واگذار گرديده و همچون پرده داري و سدانت كعبه كه در دست شيبيان است. اين پُست نيز در اين خانواده قرار داده شد اين خانواده تا سال 1380 هجري همچنان بر اين شرف و افتخار باقي بودند ليكن هم اكنون ديگر در اين پُست قرار ندارند و تنها نامي از آنها باقي مانده است «مترجم»
108 |
مصري در طول مسعي در كنار هم ايستاده بودند و لحظه اي كه والاحضرت به هنگام سَعي از مقابل آنان عبور مي كردند، صداي تكبير آنان بلند شد و از دل به درگاه پروردگار زمين و آسمان، سلامتي وجودِ عباسي (خديو) را درخواست مي نمودند! و با ديدن پادشاه محبوبشان كه با عدل، فضل، رحمت و نعمتش در قلب آنان نفوذ كرده بود، از چشمان آنان اشك شوق جاري بود! اي كاش! در آن ساعت اين پادشاه والامقام را مي ديدي كه بدون تخت سلطنت و بدون تاج سر، بدور از قدرت پادشاهي و تمامي زيبندگي هاي دنيايي در ميان كوه صفا و مروه هفت بار سعي بجاي آورد. اي كاش! در آن ساعت مي بودي و شادي زنان و هلهله و دعا و ثناي ايشان را بعنوان رعيّتي صادق و با اخلاص نسبت به ولايتش مشاهده مي كردي، آنان همگي همانند خانواده اي بودند كه براي استقبال از پدر و بزرگشان و ولي نعمتشان پس از غيبتي طولاني بيرون آمده باشند.لازم به ذكر است اين مطلب را يادآوري نمايم كه شريف به خديو يادآوري كرد كه به هنگام سعي بعلّت خستگي شديد ايشان پس از اين سفر طولاني، مي توانند سعي را سواره انجام دهند، ليكن ايشان امتناع كرده و گفتند: «بر من چه مي شود، اگر ساعتي در راه خدا پايم را گردآلود نمايم» پس از انجام سعي، خديو به سوي «دارالأماره» در «سوق الليل» حركت كردند زيرا اين مكان بعنوان اقامتگاه ايشان، تا هنگاميكه در مكّه بودند، در نظر گرفته شده بود. و اين در حالي بود كه شريف پيش از ورود خديو به حرم شريف مكي ـ براي آمادگي قدم مباركش بدين اقامتگاه، از ايشان رخصت گرفته و بدين مكان آمده بود. هنگاميكه خديو بدين اقامتگاه رسيد، شريف به درگاه «دار الإماره» به انتظار ايستاده بود. پس آنچنانكه زيبنده مقام زائر و بزرگي و كرم ميزبان بود با ايشان برخورد نمود. سپس به همراه حضرتش به سالن پذيرايي بزرگ، بالا رفت و پس از تكرار جمله هاي تبريك و خيرمقدم، خديو را با كمال احترام و سپاس تنها گذارد.
اين ساختمان از سوي حاج «محمدعلي پاشا» والي مصر در سال 1228 هجري بعنوان مركز حكومتي حجاز بنا گرديد. پس از ترك ولايت، اين ساختمان بعنوان جايگاه امارت مكّه به شمار مي آمد كه تاكنون نيز همچنان برقرار مي باشد.
پس شريف، براي تجديد خاطره نيكوي جدّ اين خانواده كريم و والامقام و
109 |
نشان دادن آثار نابغه قرن سيزدهم هجري، آن را به نوه والاتبارش تقديم كرد، تا اينكه در
عظمت رواق هاي آن، اثرِ وجودي نياي بزرگ خويش را ببيند. و در اينجا مي بايست اشاره لطيفي به اين مطلب داشته باشم كه دولت شريف نيز در مقام خود محبت و لطف و سخاوت محمد علي پاشا را بر خانواده اش فراموش نكرد زيرا همو بود كه جدّ او «محمد بن عون» را در سال 1229 بعنوان امارت مكه تعيين كرد كه از آن پس تاكنون در دست فرزندان او قرار دارد.
هنوز آفتاب اين روز مبارك نمايان نشده بود كه گلوله هاي توپخانه ها از قلعه هاي مكه براي گراميداشت قدوم خديو شليك شد. بعد از ظهر آن روز خديو مجدّداً با شريف ديدار نمود، سپس جانشين فرماندهي ولايت حجاز به حضور خديو شرفياب گرديده و در ساعت چهار پس از غروب به سوي بيت الله مكرم به قصد طواف حركت كرد.
اما سركار والده از «بحره» در جمع همراهان خويش در پگاه روز يادشده بر كالسكه سوار شده و نزديكي هاي غروب به مكه رسيد. علياحضرت در كارواني بسيار مجلل و زيبا كه بيننده ها آنچنان منظره اي را كمتر ديده و شنوندگان نيز كمتر شنيده بودند در ميان شليك توپ ها و اجراي نغمه هاي موسيقي بوسيله گروه موزيك و غريو جمعيت ايستاده بر راه به حركت خود ادامه دادند تا اينكه در برابر «باب الصفا» كاروان متوقف شد و علياحضرت به خانه «پاناجا پاشا»(1) كه براي اقامت نامبرده در طول مدتي كه در بلدالامين قرار دارند، در نظر گرفته شده بود، وارد گرديدند.
پس از سپري شدن پاسي از شب ملكه مادر طواف تحيت را انجام داده و سپس به همراه شاهزاده خانم ها ـ سوار بر كالسكه ـ سعي را بجاي آوردند. روز جمعه چهارم ذي الحجه هنوز خورشيد پديدار نگشته بود كه هزاران نفر از مردم به درِ خانه خديوي گرد آمده بودند يكي دست خود را براي دعا بلند كرده بود، و ديگري كف دست خويش
را از براي بذل بخشش دراز كرده بود، بزرگان مصري براي نوشتن نام خود در دفتر تشريفات و انجام وظيفه خيرمقدم، بر هم پيشي مي گرفتند. پيش از ظهر آن روز خديو
1 . اين خانه نيز از آثار «محمد علي پاشا» بوده كه از سوي مرحوم «احمد پاشا» والي حجاز بنا گرديد سپس «پاناجا پاشا» از بازمانده هاي او، آنرا در سال 1301 هجري خريداري نمود.
110 |
سواره به سوي «دار الولايه» جهت بازديد از قائم مقام ولايت حجاز حركت نمود كه قائم مقام از ايشان استقبال بسيار گرم و مجلّلي بعمل آورد. گروهي از سربازان سلطنتي در دو سوي مسير تا در دارالولايه صف كشيده بودند و هنگاميكه ايشان بدان جايگاه رسيدند، گروه موزيك سلام خديوي را نواخت و قائم مقام كه بر دَرِ آن در انتظار تشريف فرمايي خديو بود به سرعت پيش آمده و مراتب خوشامد گويي و خيرمقدم را بجاي آورد سپس به همراه خديو به سوي سالن پذيرايي حركت كرده و از ايشان براي اين تشريف فرمايي سپاسگزاري نمود. پس از نوشيدن قهوه، حضرات علما و مأمورين سلطنتي و نظامي و حضرات آقايان اعضاي مجلس شهر و اعيان و بازرگاناني را كه جهت شرفيابي به حضور خديو حاضر گرديده بودند، به ايشان معرفي نمود كه در اين ميان موزيك سلطنتي، نغمه هاي زيبايي را براي حاضرين اجرا مي كرد.
سپس با تشكرو سپاس آن مجلس را به سوي تكيه مصريها ترك نمود. در آنجا از ايشان استقبالي شايان ـ كه در خور مقامش بود، ـ صورت گرفت. نامبرده از قسمت هاي مختلف آن و انبارها و آشپزخانه ها ديدن نمود سپس درحاليكه نشسته بود، مقداري از نان تكيه را ميل نمودند. آنگاه دستورات لازم را درخصوص توجه و عنايتي بيشتر در امر فقرا و بينوايان و اهتمام بدان صادرنمودند و راهي دارالاماره شدند و شريف را به حضور پذيرفتند و هنگام نزديك به ظهر قصد حرم شريف كرد تا در آن مكان نماز جمعه را بپادارد; براي اين منظور گنبدي را كه در بالاي چاه زمزم قرار داشت، در نظر گرفته بودند كه بوسيله فرشهاي گرانقيمت و زيباي ايراني پوشيده شده بود و اينجانب افتخار آن را داشتم كه پيش از ديگران در اين مكان در انتظار قدوم مباركش باشم.
پس خديو از «باب الصفا» درحاليكه تعداد بي شماري از اشراف و برخي از افسران گارد خديوي او را در بر گرفته بودند، وارد گرديد. زنان كه در جايگاه خويش درون مسجد در سمت راستِ در قرار داشتند، در اين هنگام غريو هلهله سردادند و از اين پس صداي مردم از جاي جاي مسجد با تكبير و هلهله آنچنان بلند گرديد كه نظير آن ديده نشده بود! آري، صداي مردم به سوي پروردگار آسمانها بلند شده بود زيرا در اين جايگاه عظيم و بزرگ قدرت و بزرگي و جبروت خود را كاملا متجلّي ساخت و اگر بگويي كه
111 |
همه جهان ملك او به شمار مي آيد، مي گوييم: آري، ليك مكه پايتخت آن و مظهر پادشاهي و جبروت اوست و كعبه خانه او و مظهر رحمت و عظمت او به شمار مي آيد. در جاي جاي اطراف اين خانه كه مساحت آن بيش از هجده هزار متر مربع نمي باشد، گاه در ايّام حج در يك مقطع زمان بيش از نيم ميليون نفر از مردم در آن مكان گِرد هم آمده و همگي آنان يكدل و يك زبان پروردگار خويش را مي خوانند، درحاليكه از نژادهاي مختلف و زبانهاي گوناگون مي باشند و به سوي قبله اي واحد روي آورده و در هنگام نماز حركتي هماهنگ و واحد را از خود نشان ميدهند. آنان غير از درگاه رحمت الهي، يگانه يكتا، آن پروردگاري كه زاييده نشده و نمي زايد و براي او شريكي نيز وجود ندارد، رو به سوي درگاه ديگري نمي سايند.
هنگاميكه خطيب بر بالاي منبر مي رفت يكي از خواجه ها نيز به همراه وي بالا رفته و روي پله اي كه پاي سخنران در آن قرار داشت مي نشست; اين رسم بدون شك سنتي قديمي بود كه براي محافظت از سخنران به هنگام ايراد خطبه صورت مي پذيرفت تا بزهكاري بدو سوءقصد نكند. گمان مي برم آنان پس از مدتي با ساختن درهايي بر منبرها ـ به ويژه آنكه ايراد خطبه بوسيله افرادي غير از امراء و بزرگان صورت مي گرفت ـ از اينگونه سنتِ محافظت، دست برداشتند. در پايان ايرادِ اين خطبه، كه در هيچيك از كتابهاي خطبه هاي آنروز اين سرزمين، شبيه آن را نمي توان يافت، حضرت والا خلعتي گرانبها را بدو بخشيدند كه اين خلعت بوسيله «حسين محرم پاشا» بر تن او پوشانيده شد. سپس سخنران در كنار ديوار كعبه مكرمه، در مكاني ميان «معجن» و دَرِ شريف ايستاد و با مردم نماز گزارد. در زمان ايراد خطبه، آسمان بوسيله ابر پوشيده شد و به هنگام نماز باران رحمت خداوند فروريخت و انبوه مردم بدون آنكه از جاي خويش حركتي كنند و نظم را برهم زنند از اين رحمت پروردگار شادمان گرديدند، زيرا شش سال سرزمين حجاز از آن رحمت بي بهره مانده بود و نزول اين رحمت در اين هنگام بهترين فال نيكوي حج حضرت والاي خديوي بود. پس از نماز، ايشان از «باب الصفا» خارج گرديدند درحالكيه گارد خديوي ميان حضرتش و هزاران نفر از مردم كه براي ديدن چهره شريفش هجوم آورده بودند، قرار گرفته بودند. انبوه مردم همگي زبان به ثنا و دعاي او گشوده بودند،
112 |
بويژه مردمان جزيرة العرب، كه از رحمت الهي از سوي پروردگار كه بر ميهمان
عاليقدرش ارزاني داشته بود، شادمان بنظر مي رسيدند.
در بامداد روز شنبه پنجم ذي الحجه، خديو قصد زيارت بقاع متبركه نمود بنابراين ايشان در كارواني كه از همراهان سلطنتي و نظامي تشكيل گرديده بود به سوي «معلا» حركت كردند پس از زيارت قبور متبرّكه به دستور نامبرده صدقاتي را بين انبوه بي شمار فقرا و نيازمندان آن مكان تقسيم كردند. سپس بر اسب خويش سوار گرديده و در هيأت همراهان خود به سوي «حجون» براه افتاد; در آغاز از كشتارگاه عبور كرد و براي ديدار از محمل مصري به سوي «جَرْوَل» حركت كردند; در آنجا از ايشان استقبال شاياني بعمل آمد. اميرالحاج، كليه افسران و كارمندان محملي را به حضور ايشان معرفي نمود و آنان همگي بر دست مباركش بوسه زدند. پس از آنكه حضرت والا ايشان را به مسئوليت ها و رفتارشان در اين سرزمين مقدّس گوشزد نمود، بر روي اسب خويش قرار گرفته و درحاليكه همراهان و ملازمين ركابش با شكوه و جلال خاصّي او را در ميان گرفته بودند به زيارت جايگاه تولّد پيامبر(صلي الله عليه وآله) و سپس محل تولّد (حضرت) علي(عليه السلام)(1) مشرف شدند و از آن پس قصد خانه «ارقم مخزومي» كرده و آن مكان را زيات نمود. و در پايان به محل اقامت خويش مراجعت نمود. در بعدازظهر اين روز، حضرت والا تعداد فراواني را از ديدار كنندگان، به حضور پذيرفت كه در ميان آنان علما و اعيان مكه و نيز اعضاي كميسيون چشمه زبيده كه در رأس آنان رييس كميسيون جناب «سيد عبدالله زواوي» قرار داشت.
در ساعت پنج عصر، پس از غروب اين روز يادشده قصد زيارت بيت الله الحرام نموده و دَرِ كعبه را بروي او گشودند و در كنار درگاه آن، پلكان منبري شكل قرار دادند و تعداد زيادي شمع در آن روشن نمودند، بطوريكه قطعه اي از نور بر نور وارد گرديد.
خديو از پلكان بالا رفت و امير «كمال الدين پاشا» و ديگر همراهان نظامي و سلطنتي وي نيز به همراه ايشان به درون كعبه مشرف گرديدند. در آنجا دو ركعت نماز براي رضاي پروردگار بجاي آورده سپس در محرابي كه در برابر درِ كعبه قرار داشت ـ و جايگاه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بر طبق اعتقاد شيعيان جايگاه تولد حضرت علي(عليه السلام) درون كعبه مي باشد. «مترجم»
113 |
نماز پيامبر(صلي الله عليه وآله) به شمار مي آمد ـ رو به سوي ديوار شمالي آن نمود و دو ركعت نماز ديگر نير بجاي آورد; از آن پس رو به سوي ديوار شرقي نيز كرده و شبيه به آن اعمال را تكرار نمود و اين در حالي بود كه تمامي همراهان نيز همان اعمال را انجام مي دادند. اين گروه در نهايت خضوع و بندگي در برابر پروردگار عظيم و خانه گرانقدرش كعبه قرار داشتند كه انبوه آدميان در مقابل اين دو آنچنان ناچيز و خُرد به شمار مي آيند كه گويي وجودشان به عدم متّصل مي گردد. در صورتيكه از نزديك حركت آنان را در هيأت نماز نمي ديدم و دستهاي دراز شده به سوي درگاهش و لرزش لبها را به هنگام زاري و التماس مشاهده نمي كردم و ضربان قلبها را در برابر اين عظمت غير متناهي نمي شنيدم خود را در عالمي ديگر از اين دنيا تصوّر مي نمودم و مي توان گفت در حقيقت در اين ساعت در جهاني ديگر سير مي كرديم، آري در خانه خدا بوديم! بدون واسطه در پيشگاه پروردگار بوديم و بر پيكر ما جز سري افكنده و پشيمان، و زباني التماس كننده و دعا بر لب و ديدگاني اشكبار، قلبي لرزان و خلوصي همراه با بندگي، وجود نداشت. ساعتي را بدين حال سپري كرديم سپس از آن مكان خارج گرديديم درحاليكه قلب هايمان، قدمهايمان را در جا خشك كرده بود و سعيِ آن داشت تا لحظاتي بيش را در آن بارگه بمانيم و روح ما از تجليّات بزرگ اين مكان بيشتر نيرو گيرد. پس از پايين آمدن ما از آن خانه معظم، خديو به دور كعبه طواف كرده و سپس مقام ابراهيم خليل(عليه السلام) را زيارت كرد و از آن پس در حاليكه برتوفيق زيارت خانه كريمش به درگاه پروردگار شكرگزار بود، به محل اقامتش مراجعت نمود. حضرت والا روز يكشنبه را به ديدار با انبوه بي شمار مردم از نژادهاي گوناگون سپري نمود. در شب آن روز خديو ضيافت مجلّلي را ترتيب دادند كه در آن شريف و والاحضرت ها، فرزندان گرامي اش و قائم مقامِ والي و درحدود بيست نفر از بزرگان قوم و اشراف و كارمندان عاليرتبه و جناب قاضي و مفتي و بزرگِ حرم و مدير آن و فرمانده نيروهاي سلطنتي و همراهان حضرت والا حضور داشتند. پس از شام همگي به تالار تشريفات بزرگي منتقل شدند و در آن جا خديو با لطف و مرحمت خويش، همگان را مورد تفقّد قرارداد.
بعد از نوشيدن قهوه «امين بك افندي» قائم مقام والي، سخنراني في البداهه اي را كه
114 |
در نهايت فصاحت و بلاغت بود، ايراد نمود; نامبرده در سخنراني خود، ضمن گراميداشت مقدم خديو به اين ديارِ مقدس، اضافه نمود: از آن هنگاميكه در اين مركزِ ولايت وظيفه اش را آغاز نموده است همواره آثار و اعمال افتخارآميز مرحوم «محمدعلي پاشا» را ضمن بررسي، پيروي نموده و ترتيب و نظمي كه بوسيله او پايه ريزي گرديده است هنوز در اين ديار جاودان باقي مانده است. نامبرده ضمن تشريح كارهاي خود، اضافه نمود، وقفياتِ گسترده آن را هيچگاه منحصر و حبس نكرده بلكه همواره آنرا در جاي خودش استفاده نموده و از حقوق و مزايايي كه همه ساله از سوي دولت مصر نيز به آنجا ارسال مي گردد، ميان خُرد و كلانِ آن تقسيم كرده است و زندگي هر مستمند وفقير همواره دربرابر ديدگان وي بوده و از هر نوع خدمت بدانان دريغ نورزيده است. پس از پايان آن خطبه زيبا، خديو از فصاحت گفتار و لطف او سپاسگزاري نمود.
سپس تا نيمه هاي شب، آن گروه به گفتگو و داستان سرايي پرداختند و درحاليكه زبان آنان نسبت به لطف و كرم و برخورد خوب و وسعتِ اطلاعات و بلند مَنِشي و ادب او مملوّ از سپاس و تشكّر بود، آن ضيافت را ترك كردند.
خديو روز دوشنبه هفتم ذي الحجه را به ديدار از جمع كثيري از بازديدكنندگان گذرانيد و سپس با شريف ديدار كرده و شب هنگام پس از طواف بر گِرد كعبه به سوي «دارالاماره» مراجعت كرد و دستورِ آمادگي براي حركت به سوي عرفات را صادر نمود.
«راه قديم و جديد» از مصر به سوي حرمين
مصر پيش از اين و نيز تاكنون همواره در مسيري قرار داشته است كه مسلمانان براي انجام حج به سوي «بيت الله الحرام» و زيارت مرقد پيامبر گرامي اش(صلي الله عليه وآله) از آن مسير استفاده مي كرده اند. مصر در نيم كره غربي زمين قرار دارد كه در مقايسه با مكّه مكرّمه كه در قلب جهان يا نقطه مركزي آن مي باشد و از آن نقطه، نيم قُطرها به سوي محيط دايره پديد مي آيد. مسلمانِ اندلسي كه در غربِ اروپا زندگي مي كند و مسلمانِ مغربي كه در غرب افريقا و ديگر مسلمانانِ بربر، سنگال، نيجر و سودان غربي و شرقي درصورتيكه قصد حج كنند و به سوي بيت الله الحرام سفر نمايند، در آغاز از كشور خود از راه دريا و يا
115 |
خشكي به سوي مصر رهسپار مي گردند. همچنانكه تعداد فراواني از مردمان شام و تركان
و قفقازيها و مردمان (شبه جزيره) كريمه و بخاريها و قازانيها(1) و ديگر مسلمانان شمال روسيه و سيبري و جزاير درياي مديترانه، همگي بدين منظور پيش از ماه مبارك رمضان در قاهره گِرد هم مي آمدند و سپس از راه خشكي به سوي «قوص» كه فاصله اي در حدود 640 كيلومتر است، رهسپار مي گرديدند.
گروهي ديگر از آنان اين فاصله را از راه رود «نيل» در بيست روز طي مي كردند و پس از آن كاروانِ آنان در صحراي شرقي به مدت پانزده روز مسافتي درحدود يكصد و شصت كيلومتر را به مقصد «عيذاب» يا «قصير» واقع بر درياي سرخ طي مي نمود; اين دو دهكده، از قديم الايّام دو بندر شرقي مصر به شمار مي آمد كه بندر سوئزِ كنوني جايگزين آن مي باشد. بندر «عيذاب» مهمتر از بندر «قصير» بوده و هردو در دست قبايل عرب «بجاة» بوده كه اينان وظيفه انتقال حاجيان را بوسيله شترهاي خويش در اين صحرا بعهده داشتند. اينان داراي صفات و اخلاقي پَست و ناپسندي بودند و هيچگونه رحم و شفقتي در ميان آنان وجود نداشت،تا آنجا كه گاه كاروان را از مسير اصلي خود منحرف مي نمودند و آنان را در شرايط بي آبيِ سختي قرار مي دادند كه كاروانيان از تشنگي هلاك شده و آنان بتوانند اموال و كالاهاي كاروانيان را به تاراج ببرند.
قبر عارف نامي ابوالحسن شاذلي در اين صحرا در نزديكي محلي كه بدان «امتان» گفته مي شود، قرار دارد. نامبرده در سال 656 هجري در راه خود از مغربِ دور، به سوي حجاز درگذشته و در همان مكان مدفون گرديده است. مردمان اين منطقه همه ساله، سالروز تولّد او را از اول تا نهم ذي الحجه جشن گرفته و تعداد بسياري از مردمان «صعيد» و اعراب و مغربي ها در اين جشن شركت مي كنند.
حاجيان همواره در «عيذاب» يا «قصير» نزديك به يكماه در انتظار ورود «جَلْبة» بود كه بوسيله آن به جده منتقل گردند. جَلْبه كشتي هاي بادباني بسيار سست و سبكي بوده كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . منطقه اي در قفقاز
116 |
غالباً بادبان آن از نوع حصير بود و صاحبان آنها همواره تعداد زيادي از حاجيان را اضافه بر گنجايش آن نيز سوار مي كردند، كه تعداد زيادي از آنان به همين علّت در ميانه دريا به همراه تمام حاجياني كه بر آن سوار بودند، غرق مي گرديدند و در نتيجه طمع اشرار جان مسلمانان از ميان مي رفت.
در اين ميان افرادي كه عمر آنان كفاف مي داد، زماني حدود دو هفته را در ميان دستورات ناخدا و وزيدن باد و تلاطم دريا و محنت هاي گوناگون مي گذرانيدند و به جدّه مي رسيدند. «ابن جبير» اندلسي در سال 579 هجري از اين راه به سوي حج حركت كرده بود. وي فاصله ميان قاهره و جدّه را در دو ماه و نيم طي كرد، آن ايام را با مشقّتي فراوان و لحظاتي هولناك آنچنانكه در سفرنامه خويش آورده است، گذرانيد.
در سال 725 هجري نيز «ابن بطوطه» از مصر به «عيذاب» آمد ليكن در آن سال به علّت حادثه اي كه بين تركان و عربهاي «بجاة» اتّفاق افتاده بود، كليه كشتي هاي لنگرانداخته در اين بندر آتش گرفته بود، بنابراين نامبرده نتوانست خود را به جدّه رسانيده ناگزير از آن جا به سوي مصر و سپس به سرزمين شام و در پايان به بغداد مراجعت كرده و به همراه «محمل عراقي» در سال بعد، به مكّه سفر نمود.
در اين دهكده دو حاكم سكونت مي كردند: نخست حاكمي بَدَوي از سوي بزرگِ قبايل «باجه» و ديگري از سوي حاكم مصر بود. اين دو بعنوان ماليات عبور از اين گذرگاه از هر حاجيِ مغربي ده جنيه و از ساير حاجيان هفت جنيه دريافت مي داشتند كه در پايان درآمد خويش را ميان خود و امير مكّه تقسيم مي نمودند; اين ماليات همچنان پابرجا بود تا اينكه «صلاح الدين ايّوبي» در سال 590 هجري در دوران شريف «مكثر بن عيسي» آن را باطل كرده و مقرري جديدي از سوي خود براي آنجا جايگزين نمود; سپس اشراف مجدداً اين رسم رامعمول داشتند بطوريكه از هر حاجي به هنگام ورود به مكه مالياتي دريافت مي كردند تا اينكه از سوي ملك «ناصر محمد بن قلاوون» شخص شريف «عطيفه بن ابي نمي» را در سال 721 هجري وادار به ابطال آن ماليات نموده و در عوض به ارزش آن ماليات مقداري گندم را همه ساله براي او به مكه ارسال مي داشت.
راه ميان «قفط» و«قصير» به زماني بس قديم باز مي گردد. زيرا اين راه بوسيله
117 |
«رمسيس سوم»، در قرن دوازدهم پيش از ميلاد براي انجام امور بازرگاني بين مصر و سرزمين يمن و هند و بلاد عرب، گشوده شد. و بدين منظور تعداد فراواني از مردمان اين قسمتها براي تجارت و سكونت به مصر سرازير مي گرديدند. در سال 320 پيش از ميلاد حضرت مسيح يعني در دوران «بطليموس فيلادلفوس» اين راه از اهميّت عظيمي برخوردار گرديد، بطوريكه «قصير» تنها بندري بود كه تجارت درياي مديترانه را با اقيانوس هند و بالعكس ارتباط مي داد و به همين منظور «بطليموس فيلادلفوس» چاههاي فراواني را در اين مسير احداث كرد و در طول راه مكانهايي براي انبار كردن مال التّجاره ساخت كه در كنار آن قلعه هايي براي پاسداري شبانه روزي از آن، بوجود آورد. همچنين بوسيله او شهر «بيرنيس» ساخته شد كه پس از انهدام آن دهكده «عيذاب» جايگزين آن شهر گرديد و تاكنون نيز در اين سوبندهايي از شهر كهن وجود دارد كه بعضي معتقدند، اين بندها، بازمانده هاي شهر «اوفير» بوده كه «سليمان بن داود(عليهما السلام)» در قرن دهم پيش از ميلاد مسيح، بني اسرائيل را براي استخراج طلا، از اطراف آن بدان سو گسيل مي داشته است.
در تورات ـ قسمت صحاح نُه گانه از اخبار پادشاهانِ نخستين ـ اين مطلب ذكر گرديده است. اين راه همچنان تنها راه عبور حاجيان مصري ـ از قرن اول تا سال 645 هجري ـ بود، تا اينكه سرانجام در اين سال «شجرة الدّر» به همراه كاروان حاجيان براي اولين بار راه خشكي را ـ از سوي «عقبه» ـ اختيار كردند.
در سال 660 هجري، راه اخير داراي اهميّت بسزايي گرديد بطوريكه مَلِك «ظاهر ببرس بندقداري» كاروان حاجيان را از آن مسير حركت داد و جامه كعبه را به همراه كليدي كه به دستور شريف براي آن مهيا كرده بود، به مكّه ارسال نمود. از آن پس حركت حاجيان از راه «عيذاب» رو به كاهش نهاده ليكن اين راه همچنان بعنوان شاهراه بازرگاني بين شرق و غرب باقي ماند.
بنظر مي رسد كه عيذاب با بالا رفتن اهميت «قصير» كم كم رتبه پيشين خود را از دست مي داد. اهميّت «قصير» بدان جهت بود كه اين دهكده داراي خليجي طبيعي بود و همواره آب آن با در نظر گرفتن تغييرات آب دريا، بدون تغيير باقي مي ماند تا اينكه
118 |
«عيذاب» به يكباره اهميّت خود را از دست داد و تاكنون نيز در فاصله ده كيلومتري
جنوب «قصير» آثار باقي مانده آن ديده مي شود. عزيز «محمدعلي پاشا» به هنگام گسيل سربازان مصري به سرزمين حجاز، در جنگ با وهّابيان، راه «عيذاب» را رونق داد و راه آن را همواره ساخت و چاههاي آن را مرمّت نمود. توجه و عنايت به اين راه همراه با طرح استخراج معادن طلا و مس از آن منظقه افزايش يافت.
اين مسير تاكنون نيز همچنان بااهمّيّت بوده و راههاي فراواني در آن وجود دارد كه موسوم به «مطارق» است: اولين ايستگاه و منزل آن «بئر عنبر» بود كه مسافراني از «غنا» يا «قفط» بدان وارد مي گرديدند.
اين چاه داراي دولابي(1) بود كه از قديم بوسيله آن، آب از چاه خارج مي گرديد. اين چاه بوسيله مرحوم «ابراهيم پاشا» فرزند «محمدعلي پاشا» مرمّت گرديده و در كنار آن سقّاخانه اي براي استفاده چهارپايان بنا نمود. همچنين در كنار قسمتي از آن، گنبدهايي بصورت نيم طاق براي استراحت مسافرين ساخت و در نامه اي كه بدين منظور نوشته بود شش جنيه را سالانه براي خادم اين چاه مقرر نموده بود كه تاكنون نيز از سوي وزارت ماليه، پرداخت مي گردد.
از آنجا مسير راه به سوي شمال شرقي و در راهي كه به نام «مطرق جيف الكلاب»(2)ناميده مي شود ادامه پيدا كرده است تا اينكه به ايستگاه «لقيطه» مي رسد; (دليل نامگذاري «مطرق جيف الكلاب» اينست كه در آنجا غارهاي مصري كهني وجود دارد كه اجساد موميايي سگهاي فراواني در آن قرار داده شده است.) در اين مكان مردمي از قبيله «عشابات» زندگي مي كنند كه اينان از عرب «عبابده» كه شاخه اي از «بجاة» هستند به شمار مي آيند. در اين ايستگاه درختان نخل بسيار و تعدادي چاه قرار دارد كه برخي از چاههاي آن از دوران بطالسه(3) به يادگار باقي مانده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . دستگاهي كه بوسيله آن آب را از چاه به بالا مي كشيدند «مترجم»
2 . راه لاشه هاي سگ ها
3 . يكي از دورانهاي فرمانروايي مسيحيت در مصر پيش از اسلام را گويند.
119 |
اين راه همچنان ادامه مي يابد تا اينكه به ايستگاه «وكاله» مي رسد كه در آن مكان،
آثار قديمي بسياري وجود دارد. از اين ايستگاه نيز مسير ادامه مي يابد و به راهي كه بدان «مطرق جيف العجول» گفته مي شود، منتهي مي شود. ـ كه در آن غارهاي فراواني مملو از گوساله هاي موميايي شده بوده كه بوسيله مصريان پيشين پرستش مي گرديده اند منتهي مي شود ـ سپس به «مطرق الحمامات» ادامه مسير مي دهد كه در اين راه آب انبارهاي طبيعي فراواني وجود دارد و پس از آن «مطرق الكافر» مي باشد (كه در آن آثار فرعونيان و چاهي حلزوني از مرمر بوده كه بوسيله يكصد و چهلوسه پله به انتهاي آن راه دارد) از آنجا راه ادامه پيدا مي كند و به «بئر الانگليز» مي رسد. (اين چاه را انگليسيان به هنگاميكه سربازان آنها از راه دريا به قصير رسيدند، حفر كردند و از آنجا در پي سربازان فرانسوي به هنگام تسخير مصر روانه شدند.) آب اين چاه چهار متر از سطح زمين، فاصله دارد و از اين مكان راه به سوي «عنبجه» ادامه پيدا مي كند كه در آن جا آب معدني گوگرددار وجود دارد و بسياري از مردم براي معالجه و درمان خويش به اين منطقه مي آيند. همچنين در آن جا باتلاقهايي وجود دارد كه گياه خُرفه فراواني در آن مي رويد و دولت همه ساله آن گياهان را به مصريان مي فروشد. از اين مكان راه به سوي «قصير» ادامه پيدا مي كند. و اين شهر در قرن گذشته، شهري آباد و پرجمعيّت بوده بطوريكه تعداد اهالي آن به بيش از بيست هزار نفر مي رسيده است و از مراكز مهم اين سرزمين به شمار مي آمده است. هم اكنون راه «قصير» به عنوان جادّه اي بازرگاني به شمار مي آيد و اهميّت آن تا آنجا است كه در دوران «سعيد پاشا»، راه آهني از قاهره به سوئز از هيمن مسيراحداث شد و اين راه آهن جايگزين گاريهايي گرديد كه بوسيله اسب يدك كشيده مي شدند و از سوي «محمدعلي پاشا» در سال 1845 ميلادي براي انتقال جهانگردان از قاهره ايجاد گرديد. اين راه داراي مركزي ويژه به نام «مركز مرور» بود كه در سمت چپ داخل «موسكي» قرار داشت كه هم اكنون به «سوق الخضار»(1) معروف مي باشد; با اينحال همچنان «قصير»
بعنوان بندري مهم بين مصر عليا و حجاز بشمار مي آيد كه از آن جا حبوبات به جده منتقل
1 . بازار سبزي فروشان
120 |
مي گردد و از جده فرش و فلفل و قهوه و سناي مكّي(1) و ديگر واردات هند و جز اينها
بدان وارد مي گردد، بطوري كه بازار بزرگي در «قنا» را نيز محصولات اين بندر رونق مي بخشد اين جايگاه ادامه داشت تا اينكه كانال سوئز احداث گرديد و از آن پس، تمامي اين محصولات مستقيماً از آن مسير به اروپا صادر مي گرديد. بنابراين كم كم از اهميّت قصير كاسته شد بطوريكه پس از حدود بيست سال از گذشت آن، با آنكه اداره آن در دست كشيك «سواحل قرار داشت» ليكن بخش كوچكي از توابع مديريت «قنا» به شمار مي آيد. در آن هنگام برخي از حاجيان بوسيله كشتي از سوئز به جدّه مسافرت مي كردند. و اين مسير را درحدود بيست روز طي مي نمودند. ليكن اغلب آنان راه خشكي را انتخاب كرده واز «عَقَبه» به همراه «محمل» يا ديگر كاروان هايي كه از عربهاي مصر از «اولاد علي» و ديگران براه مي انداختند، همراه مي شدند و طي پنجاه روز خود را به مكّه مي رسانيدند. نخستين شخصي كه كاروان حاجيان را در اين راه و مسير عقبه «پس از حركت از «بركه» براه انداخت امير جمال الدين استادار بود. وي هنگاميكه با فرزندش «شهاب الدين» بعنوان امير محمل در سال 809 هجري از مصر حركت مي كرد، در آغاز حركت وقتي كه كاروان به «عجرود» ـ ايستگاهي در نزديكي سوئز ـ رسيد، بدستور امير، نام بزرگان حاجيان را نوشت و هريك را به محلِّ معيني به همراه كاروانش اعمّ از شترها و چهارپايان و همراهان خدمت گزارانش هدايت مي كرد، سپس كاروانيان را ـ از پيش قراولان گرفته تا دوطرف ـ گرد آورده و ـ محافظت اطراف آنان را نيز بوسيله گروهي از سربازانِ پاسدار تأمين مي نمود، اين در حالي بود كه شتران حامل كالا و اثاثيه را نيز در ميانه كاروان قرار داده بود و كاروان با اين آهنگ حركت مي نمود.
راه خشكي، راهي بسيار سخت و دشوار بود بويژه اين سختي در فاصله ميان «سوئز» و «عقبه» كه كمتر از سيصد كيلومتر نمي باشد ديده مي شد. سرزمين اين مسير پوشيده از شن نرم بود بطوريكه پاي شتران بيش از پاي مردان در آن فرو مي رفت و
ناپديد مي گشت، راهنماي مسافرين در اين راه تنها بوسيله مترسكهايي بود كه بسيار شبيه
1 . مسهل
121 |
به آسياب بادي بودند و به همين منظور در اين دشت قرار داده شده بودند. اين مسير بسيار كم آب و شدت و سختي در آن فراوان بود، در برخي از دهكده هاي اين مسير انبارهايي براي نگهداري و ذخيره كردن توشه شتران و نيازمنديهاي حاجيان ساخته شده بود كه مسافرين پيش از سفر خويش اثاثيه و كالاهاي موردنياز خويش را در مقابل دستمزدي معيّن به اين قسمت ها ارسال مي نمودند تا از مشقت حمل آن در طول راه همراه كاروان رهايي يابند.
در اينجا نام ايستگاهها و منازلي را كه در راه خشكي واقع شده است و كاروان حاجيان به هنگام سفر از قاهره به مكه از اين مسير عبور مي كردند، همچنين فاصله ميان هر ايستگاه و ايستگاههايي را كه كاروان محمل از آن عبور مي نمايد، براي شما مشخص نموده نام مي بريم. لازم به ذكر است اينكه بدانيد كاروانِ محمل به علت دارا بودن نظم و ترتيب خاص به هنگام حركت و داشتن شترهاي راهوار، سريعتر از ساير كاروان ها حركت مي كرد كه به اين جهت ساير كاروانيان سعي بر اين داشته كه در صورت امكان حركت خويش را با آنان تنظيم نمايند:
از قاهره:
6 ساعت تا «بركة الحاج» فاصله است.
14 ساعت تا «دارالبيضاء» فاصله است كه در آن محل كاخ «عباس پاشاي اول» و پس از آن «دارالخضراء» قرار دارد.
12 ساعت تا عجرود فاصله است كه در جنوب غربي سوئز و در فاصله بيست كيلومتري از آن قرار گرفته است كه ازاين نقطه بيماران و بدرقه كنندگان وديگر افراد منصرف شده از سفر باز مي گردند.
8 ساعت تا كشيك خانه اول و دوم و سوم فاصله است كه در اين مسير زمين پوشيده از ماسه هاي نرمي است كه با وزيدن بادهاي شديد از اين سو به آن سو منتقل مي گردد.
6 ساعت تا «علوه» فاصله است.
11 ساعت تا «جنادل حسن» فاصله مي باشد كه زمين آن مكان پوشيده از
122 |
ماسه است.
12 ساعت تا «قرية نِخِل» فاصله مي باشد كه در آن مكان نخلستان و ديگر درختاني وجود دارد كه به همراه قلعه و كاروانسرا ساخته سلطان غوري مي باشد.
همچنين در اين نقطه چاه آبي به همراه دولاب آن وجود دارد كه از ساخته هاي ملك «ناصرحسن» بوده و در كنار آن سه حوض وسيع قرار دارد كه حدود سه هزار مشك آب در آن جاي مي گيرد و در موسم حج پر از آب مي گردد. دولت نيز در اين هنگام همواره چهار گاو نر را براي به چرخش درآوردن دولاب و پر آب كردن حوضها، به اين منطقه گسيل مي داشت و در پايان موسم به همراه كاروانهاي حاجيان به مصر باز مي گشتند.
12 ساعت تا «بئر قريص» فاصله است كه اخيرا بعلت ترميمي كه از سوي مادر «عباس پاشاي اول» از آن صورت گرفته به «بئر اُمّ عباس» موسوم گرديده است و آب آن متعفّن و بدبو مي باشد.
7 ساعت تا «عقبه»(1) فاصله است كه هر مسافر راهي طولاني را از سوي غرب و در زميني شيبدار بالا مي رود تا به قُلّه آن برسد و درصورتيكه بخواهد از آن نقطه به سوي شرق پايين آيد، در راهي پُر از پَستي و بلندي و در زميني كه گاه سنگلاخي و گاهي از ماسه نرم پوشيده شده بود و گاه سخت و پوشيده از سنگ است گام برمي دارد. تا اينكه به تنگه اي آنچنان باريك مي رسد كه فقط يك شتر مي تواند از آن جا عبور نمايد; اين تنگه به «قطع لاز» موسوم مي باشد و مسير اين راه تقريباً به شكل حلزوني بود كه «ابن طولون» آنرا در قرن سوم هجري مرمّت نمود و سپس در قرن هشتم از سوي «محمد بن قلاوون» اصلاح گرديد; از آن پس «عباس پاشاي اول» آن را در قرن سيزدهم مجدّداً ترميم كرده، ليكن با اين وصف، هر مسافر به هنگام عبور از اين مسير مي بايست از مركب خويش پايين مي آمد و درحاليكه پياده گام برمي داشت، طول مسير گردنه را در شش ساعت طي
مي نمود، در اين راه پيمايي مقداري رو به پايين و دو برابر سراشيبي را رو به بالا
1 . گردنه
123 |
مي پيمودند. در پايين اين گردنه «دهكده عقبه» قرار دارد كه بدان «أيْله»(1) گويند. در اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شهري بسيار كهن به شمار آمده است، زيرا در دوران «مدين» بسيار آباد بوده و در زمان «سليمان بن داوود»(عليهما السلام) بندري بزرگ بود كه كشتي هايي كه از يمن و هند و فارس براي شام كالا مي آورد در آن پهلو مي گرفت. بطوريكه راه خشكي يمن به «بطره» ديگر مورد استفاده قرار نمي گرفت هنگاميكه سليمان(عليه السلام)درگذشت مجدّداً نقل و انتقال كالاهاي تجارتي اين مسير به راه اوّليّه خود يعني راه خشكي بازگشت. اين شهر داراي بازارهاي بزرگي بود و مركزي براي بازرگاني بين مصر و بلاد عرب و فارس و عراق به شمار مي آمد. در سال نهم هجري پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به هنگام جنگ تبوك به اين شهر آمد و دراين حال «ابن رؤبه» امير آن شهر از دَرِ صلح پيش آمد و جزيه را به حضور رسول خدا(صلي الله عليه وآله) تقديم داشت، بنابراين پيامبر(صلي الله عليه وآله)اين عهدنامه را براي وي نوشتند: «بسم الله الرحمن الرحيم أمنة من الله ومحمد النبي رسول الله ليوحنة بن رؤبه و أهل أيله سفنهم و سيارتهم في البرّ والبحر ذمّة الله وذمّة النبي ومن كان معهم من أهل الشام وأهل اليمن وأهل البحر فمن أحدث منهم حدثا فإنه لا يحول ماله دون نفسه وإنه لطيبة لمن أخذه من الناس وإنه لا يحلّ أن يمنعوا ماء يردونه ولا طريقا يريدونه من برّ أو بحر. هذا كتاب جهم بن الصلت وشرحبيل بن حسنه باذن رسول الله(صلي الله عليه وآله)».
ترجمه «بنام پروردگار بخشاينده مهربان، امان نامه اي است از سوي پروردگار و محمّد پيامبر و رسول خدا، براي يوحنا فرزند رؤبه و مردمان «اَيْله» كه كِشتي هاي آنان و وسايل نقليه آنها در خشكي و دريا با همراهان خود از مردمان شام و يمن و اهل البحر در زير حمايت خداوند و پيامبر او قرار دارند. و درصورتيكه از آن تخلّف نمايند و بدعتي بوجود آورند، جان خويش را با مال نمي توانند جايگزين كرده و هركس از مردم آنها را تصرّف نمايد، از براي او حلال خواهد بود، همچنانكه آنان نيز حق ندارند در مسير آب، كسي را مانع شوند و راهي از خشكي يا دريا را بر مردم ببندد. اين نامه اي است كه بوسيله «جهم فرزند صَلْت» و «شرحبيل فرزند حسنة» بدستور رسول خدا(صلي الله عليه وآله)نوشته شد».
در سال 566 فرنگيان در جنگ هاي صليبي بر آن مسلّط گرديدند و از آن پس «صلاح الدين ايوبي» قايق هايي را بر شتران حمل نموده و به آبهاي آن ناحيه آمد و از راه دريا و خشكي آنان را محاصره كرد و آنان را با زور و سختي از آن جا راند.
امّا هم اكنون بصورت دهكده اي كوچك در دست «عرب هاي حويطات» قرار دارد و در آن مكان قلعه اي وجود دارد كه ساخته سلطان «مراد چهارم» است و براي حراست از دهكده برخي سرباز در آن قرار دارند. جمعيت آن هم اكنون از يكصد نفر تجاوز نمي كند و درختان بسياري از نخل و ديگر درختان وجود دارد و همچنين آبي شيرين دارد كه انواع سبزيجات در آن كاشته مي شد. فاصله ميان «عقبه» و «معان» در شرق، حدود يكصد كيلومتر است كه اين مسير داراي راهي بسيار باريك است و كوههاي «سراة» كه در طول زمستان از يخ پوشيده شده است اطراف آن را در بر گرفته است. فاصله ميان عقبه و بيت المقدس در سمت شمال غربي در حدود سيصد كيلومتر است كه اين راه در صحرايي بدون آب و ناهموار قرار دارد. فاصله ميان «عقبه» و «سوئز» درحدود سيصد كيلومتر مي باشد.
124 |
دهكده اميرالحاجِ حاجياني را كه به دليل فقر يا بيماري از ادامه سفر ناتوان گرديدند، از كاروان جدا مي كرد و پس از دادنِ اندك توشه اي به آنان و اجاره كردن كِشتي بادباني (سنبوك) آنان را گاهي به سوي مصر و گاه به سوي جدّه گسيل مي داشت. اين افراد غالباً پس از حركتِ مردم از عرفات، به مكّه مي رسيدند و حاجيان از «عقبه» نيز به سوي جنوب حركت مي كردند.
9 ساعت تا «ظهر حمار» فاصله است كه در راه آن تنگه اي بسيار باريك در فاصله ميان دو كوهي كه به دريا بوده قرار دارد كه فراخي تنگه به مقدار عبور يك شتر مي باشد.
14 ساعت تا «شرفا» كه معروف به «ام العظام» نيز مي باشد، فاصله است.
12 ساعت تا «مغاير شعيب» فاصله است كه در آن باغها و نخلستانهاي بسياري بوده و آب گوارايي را دارا مي باشد.
14 ساعت تا «عيون القصب» فاصله است كه داراي آب و درختان نخل بسياري بوده و همچنين در اين منطقه درختان اقاقيا و گز فراوان ديده مي شود.
12 ساعت تا «مويلح» فاصله است كه قلعه اي از ساخته هاي سلطان «سليم عثماني» نيز در آن مكان وجود دارد و تعدادي سرباز هم بعنوان محافظ در آن جا مستقر مي باشند. آبوهواي اين منطقه بسيار مرطوب و غيربهداشتي بوده و ساكنين آن از راه تجارتِ چوبِ درختان گز ـ كه به مقدار فراوان در بيابانهاي اطراف آن مي رويد ـ زندگي خويش را تأمين مي كنند. از اين نقطه راهي به سوي تبوك وجود دارد كه فاصله ميان آن يكصد كيلومتر مي باشد.
12 ساعت تا «سلمي (كفافه)» كه در راه آن تنگه «شق العجوز» قرار دارد، فاصله است كه به هنگام عبور كاروانيان از آن تنگه وسعتي اندك به اندازه عبور يك شتر دارد. در اين دشت درختان بسياري از دَوْم(1) و اقاقيا و گز ديده مي شود.
12 ساعت تا «اصطبل عنتر» فاصله است; اين منطقه دشتي وسيع است كه كوهها اطراف آن را در بر گرفته و داراي سه چاه آب نيز مي باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نوعي درخت نخل
125 |
12 ساعت تا «الوجه» فاصله است كه درباره آن در قسمت شرح راه مدينه سخن خواهيم گفت. از اين نقطه راههايي به سوي «علا» در شرق و «ينبع» در جنوب و «مدينه منوره» در جنوب شرقي منشعب مي شود.
16 ساعت تا «عكره» فاصله است كه در آن جا آب وجود ندارد.
12 ساعت تا «حنك» فاصله است كه در آن جا آب وجود ندارد.
12 ساعت تا «حوراء» فاصله است كه در آن جا تنگه اي وجود دارد به وسعت عبور يك شتر و زمين آن پوشيده از ماسه بسيار نرم است.
15 ساعت تا «خضيره» است كه در آن جا معادن مس بسيار وجود دارد و داراي زميني سخت مي باشد.
10 ساعت تا «ينبع» است كه كاروان محمل نيز با تشريفات خاصي بدان وارد شد و به همين مناسبت جشن بزرگي در آن گرفته شد. «ينبع» مرز بين «مدينه منوره» و درياي سرخ به شمار مي آيد كه درباره آن در قسمت راه مدينه سخن خواهيم گفت.
18 ساعت تا «سقيفه» است كه آب شوري دارد.
10 ساعت تا «مستوره» است كه آب شيريني دارد.
14 ساعت تا «رابغ» است كه دهكده اي در فاصله نيم ساعتي از دريا است و قلعه اي در آن واقع شده است كه تعدادي سرباز براي حراست در آن جا مستقر مي باشند. اين دهكده، داراي انبارهاي متعدّدي بود كه اثاثيه و ذخيره كاروان «محمل» در آن جا به وديعت گزارده شد، همچنين داراي آب انبارهايي با آب گوارا مي باشد و ميقات مكّه به شمار مي آيد. از «رابغ» سه راه به مدينه منشعب مي گردد «راه سلطاني»، «راه فرعي» و «راه غاير».
12 ساعت تا «بئر الهندي» يا «قضيمة» فاصله است كه (برخي آن را «قديمه» نيز نوشته اند)، دهكده اي بر كنار دريا و داراي آبي شور است و راه جنوب شرقي از آن جا آغاز مي گردد.
6 ساعت تا «خليص» است كه در نزديكي آن چشمه هاي آب فراواني است و باغها و سبزه زارهاي انبوهي، اطراف آن را احاطه كرده است.
126 |
8 ساعت تا «عسفان» است كه در آن جا چاه آب شيرين واقع است. كه بدان «بئر التفله» گويند. گفته مي شود: آب اين چاه تلخ بوده، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آب دهان خويش را درون آن انداخته اند پس شيرين و گوارا گرديده است! در بين راهِ آن دو گذرگاه ديده مي شود كه طول آنها در حدود يك كيلومتر است و وسعت آن به اندازه عبور يك شتر بيشتر نيست.
15 ساعت تا «وادي فاطمه» (وادي مَرّ) يا «مَرّ الظهران» است و از اين مكان به قبر «ميمونه» همسر پيامبر(صلي الله عليه وآله) راه دارد. سپس به «تنعيم» كه از اين سو حدِّ حرم بوده و نزديكترين مرز به آن جا است وارد مي شوند. همچنين از آن جا به «زاهر» راه دارد كه از آن پس 4 ساعت وقت سپري مي شود تا به مكّه مكرّمه وارد مي گردند.(1)
حاجيان اين مقدار را در حدود چهل روز طي مي نمايند.
امّا هم اكنون حاجي مصري بوسيله راه آهن تا «سوئز» را مي آيد و از آنجا از راه دريا ـ در كمال راحتي و آسايش ـ خود را به «جدّه» مي رساند و از آن مكان متوجّه «مكّه» مي گردد و اين فاصله را در كمتر از يك هفته طي مي نمايد. گروهي از مردم ابتدا بوسيله راه آهن حجازي به مدينه مي روند و پس از زيارت به همراه كاروان به سوي مكّه رهسپار مي گردند. و گاهي بوسيله آن از راه جدّه به مصر باز مي گردند و گروهي ديگر از مسافرين پس از حجّ از راه خشكي رو به سوي مدينه نهاده و از آن جا به «ينبع» مي روند و سپس به «طور» مراجعت مي كنند يا اين كه بوسيله راه آهن حجازي به سوي شام مي آيند كه در اين حالت رنج و سختي بسياري را بر خود هموار مي سازند زيرا به هنگام مراجعت از آنجا به «طور» قرنطينه بهداشتي را بايد بگذرانند. بنابراين بيشتر حاجيان براي رفع رنج و سختي راه زيارت، تصميم مي گيرند پس از پايان مراسم حج خويش ابتدابه مصر بازگشته و بعد از پايان زمان حج كه قرنطينه بهداشتي را نيز به همراه دارد، مجدّدا بوسيله راه آهن به مدينه سفر كنند و پس از زيارت، مستقيماً به مصر بازگردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ 337 ساعت جمع. در صورتيكه هر شتر در يك ساعت، چهار كيلومتر راه بپيمايد. مسير ميان مصر تا مكه را كه از راه خشكي در حدود هزار و چهارصد كيلومتر مي باشد