بخش 8
کعبه پیش از اسلام، پس از آن طـواف شکست امرا و پادشاهان در مقابل تغییر مقام و
231 |
خليفه گشوده شده كه در آن هنگام هيچ يك از زايرين بدان مكان وارد نمي گردند.
در پگاه آن شب براي مردان و در شب آن روز جهت زنان گشوده مي شود. در بيستم همين ماه براي شستشوي كعبه در حضور شريف و والي، درِ كعبه باز مي گردد. همچنين در نخستين جمعه از ماه رجب براي مردان و در روز پس از آن براي زنان و نيز در روز بعد از آن براي مردان، و در شب آن روز براي زنان درِ كعبه گشوده مي شود.
در شب نيمه شعبان جهت انجام مراسم دعا براي خليفه، و در صبح روز بعد آن براي مردان، و در شب آن روز براي زنان، در اولين جمعه از ماه رمضان براي مردان، و در روز پس از آن براي زنان، در هفدهم آن ماه جهت دعا براي خليفه، و در آخرين جمعه آن نيز همچنين است، در نيمه ذي القعده براي مردان، و در روز بعد از آن براي زنان و در بيستم آن براي شستشوي كعبه و در بيست و هشتم آن براي احرام كعبه (منظور قرار دادن پارچه سفيد بر گرد كعبه از برون به ارتفاع در حدود دو متر از سطح زمين مطاف مي باشد) در كعبه گشوده مي شود.
در ايام حج در مقابل مبلغي كه پرده داران كعبه از حاجيان دريافت مي دارند، بارها در كعبه گشوده مي شود. همچنين پس از مراسم حج در حوالي بيستم ذي الحجه مجدداً براي شستشوي كعبه، درِ آن گشوده مي شود.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . هم اكنون ديگر اثري از اين طاقچه وجود ندارد و به جاي آن صندوق سنگي زيبائي در ميانه كعبه قرار داده شده و از آن به عنوان جايگاه كيسه كليدهاي كعبه و در باب التوبه استفاده مي گردد. «مترجم»
2 . هم اكنون تعداد آويزه هاي درون كعبه بسيار كمتر از آني است كه در اينجا از آن ياد شده است. «مترجم»
3 . هم اكنون در كعبه اينگونه باز گشائي نمي گردد بلكه در طول سال تنها يك يا دوبار براي شستشو و نيز گاهي براي ورود پادشاهان ورؤساي جمهور كشورهاي اسلامي و مراسم ويژه ديگري از اين قبيل افتتاح مي گردد كه در اين ميان گاه تعدادي از افراد معمولي و يا ويژه افتخار ورود به آن را بدست مي آورند. «مترجم»
232 |
هنگام شستشوي كعبه، مراسم ويژه اي برپا مي شود به طوري كه شريف، والي، اعيان مكه و بزرگاني از حاجيان در آن حضور به هم مي رسانند.
كيفيت مراسم ياد شده بدين گونه است كه در آغاز، شريف پيش از همه به درون كعبه وارد مي شود و نخست دو ركعت نماز به جاي مي آورد سپس ظرف هايي از آب زمزم پر شده به او داده مي شود. وي زمين كعبه را به وسيله جاروب هايي كه از برگ درخت نخل ساخته شده است مي شويد به طوري كه آب از سوراخي كه از درگاه در كعبه
قرار دارد سرازير مي گردد. سپس آن مكان را به وسيله گلاب مي شويد. بعد از آن زميندرون كعبه و ديوارهاي آن را تا آنجا كه دست بدان مي رسد به وسيله عطرهاي گوناگون مانند عطر روغن گل و مشك آغشته مي گرداند. در اين مدت زمان شستشو بخور عود و عنبر از تمامي نقاط دروني كعبه بالا مي رود.
در پايان شستشو شريف بر در كعبه مي ايستد و در حالي كه هزاران نفر از حاجيان مشتاق در مطاف، تا نزديكي «باب شيبه» ايستاده اند، منتظرند تا جاروب هايي كه به وسيله آن كعبه را شسته اند، به طرف آنان پرتاب شود. اين حاجيان مشتاق، هر يك براي به دست آوردن يكي از جاروب هاي ياد شده كه طولي در حدود 30 سانتيمتر دارد، آن چنان شور و هيجاني از خود نشان مي دهند و بر يكديگر فشار مي آورند كه غير قابل توصيف مي باشد. در صورتي كه موفق به بدست آوردن آن جاروب ها شوند، چنان است كه بر گران قيمت ترين شيء جهان دست يافته اند و آن را از دنيا و آنچه كه در آن است عزيزتر مي دانند! حاجيان جاروب را به عنوان اثري شريف و گرانقدر از خانه كعبه و به عنوان تبرك نزد خويش نگاه مي دارند.
برخي مردم به ويژه مطوفين و زمزمي ها، جاروب هاي فراواني را به آب خيس كرده و به عنوان اين كه كعبه را با آنها شستشو داده اند، به هر يك از حاجيان كه متقاضي هستند در ازاي حداقل نيم ريال مي فروشند.
كعبه پيش از اسلام، پس از آن
كعبه 27 قرن پيش از اسلام داراي جايگاه و منزلتي والا نزد تمامي عرب بوده است به طوري كه بت پرستان و يهوديان و مسيحيان نيز آن را محترم مي شمرده اند و در نزد آنان از جايگاه ويژه اي برخوردار بوده است. اين جايگاه تا آنجا داراي اهميت بود كه از مرز جزيره العرب فراتر رفته و به سرزمين هند نيز رسيده بود. هنديان اعتقاد داشتند روح يكي از خدايان آنها يعني «شبوه» (كه همان اقنوم سوم از مجسمه بودا مي باشد)، به هنگام زيارت با همسرش از سرزمين حجاز، در «حجر الاسود» فشرده شده است!(1)
آنان مكه را «مكشيشا» يا «موكشيشانا»، به معني خانه «شيشا» يا «شيشانا» مي گفتند كه به نظر مي رسد نام يكي از خدايان آنان باشد.
در «مروج الذهب» هنگام سخن از خانه هاي معظم و مقدس چنين آمده است: «ستاره پرستان اعتقاد داشتند كه خانه كعبه يكي از هفت خانه مقدس نزد آنان مي باشد و معتقد بودند خانه «زحل» است و تا هنگامي كه آن ستاره در آسمان باشد، اين خانه نيز با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به سفرنامه بريتون در سرزمين حجاز مراجعه شود.
233 |
گذشت دوران ها، همچنان باقي خواهد ماند. در آن هنگام بيشتر سرزمين شرق به ويژه سرزمين «ايران» و «هند» و «كلدان» كه ابراهيم(عليه السلام) نيز از مردمان آن منطقه به شمار مي آمد، همگي داراي آيين ستاره پرستي بودند كه تاكنون نيز در بعضي از قسمت هاي سرزمين هاي ياد شده اين آيين برقرار مي باشد. قرآن كريم به هنگام سخن درباره سرگذشت ابراهيم(عليه السلام) مي فرمايد:
} فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَي كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الاْفِلِينَ * فَلَمَّا رَأَي الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لاََكُونَنَّ مِنْ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِي لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنْ الْمُشْرِكِينَ{(1)
«مقريزي» در باب فرقه هاي ستاره پرستان گفته است: اين گروه داراي فرقه اي به نام «كاظمه» بودند كه پيروان «كاظم بن تارح» به شمار مي آمدند. اينان اعتقاد داشتند كه خورشيد خداي همه خدايان بوده و سيارات هفت گانه را هر كدام به عنوان الهه اي به شمار مي آورند و آنها را «مُدَبِّرات» مي ناميدند. اين گروه مجسمه هايي از آنان مي ساختند و آنها را عبادت مي كردند. برخي از تاريخ نگاران گفته اند كه آنان معبدهاي خويش را درون حرمي ساخته بودند و از ورود بيگانگان بدان جلوگيري به عمل مي آورند. به نظر مي رسد اين گروه با استفاده از دايره اي كه هر ستاره از ستارگان ياد شده را در آسمان احاطه كرده است و از ورود ديگر ستاره ها بدان جلوگيري مي نمايد حرم را به وجود آورده اند و نظام جهان در اعتقاد آنان اين چنين تنظيم شده است. همچنين به نظر مي رسد كه آنان از چرخش ستارگان به دور خورشيد استفاده كرده و بر گرد مجسمه ها طواف مي كردند. و نيز بعيد به نظر نمي رسد كه طواف آنان برگرد مجسمه هاي هفتگانه بدون ارتباط با ستارگان هفتگانه نباشد، بدين صورت كه آنان به دور هر مجسمه اي به عنوان يك ستاره، يك شوط طواف مي كردند، كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) در دين خود تمامي آن را براي خداي يگانه قرار داد.
از سخن «مسعودي» اين چنين برمي آيد كه عرب منزلت كعبه را حتي پيش از ساختمان حضرت ابراهيم(عليه السلام) نيز محترم مي شمرده است. همچنين به هنگام سخن درباره قوم «عاد» كه اينان از عرب بائده به شمار مي آمدند و از سرزمين يمن تا حضرموت در جنوب بلاد عرب را براي مسكن خود برگزيده بودند ـ در هنگام قحطي آن قوم كه بدان دچار گرديده بودند، به طور فشرده اين چنين مي گويد:
«آنان در آغاز جايگاه كعبه را كه تپه اي سرخ رنگ بود، مقدس مي شمردند و براي آن احترام ويژه اي قائل مي گرديدند. اين قوم سپس در جستجوي آب به مكه آمدند، ليكن در آنجا سر گرم مي گساري گرديدند، در اينجا به نمونه اي از اين مطالب اشاره مي شود: وقتي «جراده» كنيز سياه «معاويه» از «عماليق» رو به سوي مردي به نام «قيل» مي كند كه ظاهراً رئيس هيئت بوده تا به وي هشدار دهد اين چنين مي سرايد:
ألا يا قيل ويحك قم فهينم *** لعل الله يمطرنا غمانا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ انعام، 76 ـ 79
234 |
فيسقي أرض عاد ان عادا *** قدا مسوالا يبينون الكلاما
تا پايان سروده.
از اين سروده به دست مي آيد كه جايگاه كعبه پيش از ساختمان ابراهيم(عليه السلام) هم در ميان قوم محترم بوده است. شايد هم «عماليق» در آنجا براي خود معبدي داشته اند كه پيش از رسيدن حضرت ابراهيم(عليه السلام) بدان سرزمين منهدم و ويران گرديده است. تاريخ نگاران درباره ساختمان كعبه پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام) گفته هاي فراوان را ذكر كرده اند: برخي از آنان گفته اند كه كعبه در آغاز به وسيله حضرت آدم(عليه السلام) بنا گرديده است، گروهي ديگر، سخنان ديگري در اين باره آورده اند.
آنچه كه واضح و آشكار است اين كه اين ديار از ابتدا در نزد عرب سرزميني مقدس به شمار مي آمده است. نام گذاريي كه مصري ها بر اين سرزمين داشته و آن را سرزمين مقدس مي ناميده اند، گواه ما بر اين سخن است.
ايرانيان نيز كعبه را محترم مي شمردند و معتقد بودند كه روح «هرمز» در آن دميده شده است. آنان همواره از دير باز حج گزارده و در اين باره شاعر آنان پس از اسلام چنين سروده است:
و مازلنا نحجّ البيت قدما *** و نلقي بالأباطح آمنينا
و ساسان بن بابك سار حتي *** أتي البيت العتيق يطوف دينا
فطاف به و زمزم عند بئر *** لاسماعيل تروي الشار بينا
و ديگري نيز گفته است:
زمزم الفرس علي زمزم *** و ذاك من سالفها الأقدم
يهوديان نيز به كعبه احترام مي گذاردند و آن را به واسطه اعتقاد به دين حضرت ابراهيم عبادت مي كردند. مسيحيان عرب نيز احترامشان نسبت به كعبه كمتر از يهوديان نبود; آنان داراي عكس ها و تمثال هايي در درون كعبه بودند كه از آن جمله است، تمثال حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام) در حالي پيكان چوبي در دست داشتند و عكس حضرت مريم و مسيح(عليه السلام)در آن هنگام عرب بت هاي خويش را بر اساس معبودات هر قبيله و عشيره اي در آن جمع كرده بودند به طوري كه بر بام كعبه نيز بت هايي قرار داده بودند. تعداد بت ها به 360 عدد مي رسيد. «عمرو بن لُحَي» بزرگِ خزاعيان نخستين شخصي بود كه به هنگام امارتش بر مكه و كعبه بتي را در كعبه قرار داد. نامبرده زماني كه به شام مسافرت كرده بود، عبادت بت ها را از آنان آموخته و عبادت «هُبَل» و «لات» و «مناة» را كه از الهه هاي قوم «ثمود» بودند و آثاري از فرهنگ آنان روي آنها نقش بسته بود، به اين سرزمين منتقل نمود.
سپس ساير قبايل عرب از او پيروي كردند به طوري كه هر قبيله بتي را به كعبه آورده و در آن مكان قرار مي داد. لازم به تذكر است كه آيين بت پرستي ميان عرب در مقايسه با ديگران در سطح كمتري مطرح بوده است. زيرا آنان همانند بت پرستان هندي و چيني و رومي و مصري و جز اينها، ذات بت را نمي پرستيدند بلكه آن را به عنوان تقرب و نزديكي به ذات پروردگار، عبادت مي كردند.
وضع كعبه بدين صورت بود تا اين كه سرانجام رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در سال فتح مكه يعني سال هشتم هجري، به مكه وارد گرديدند و دستور دادند كه كليه بت هاي موجود در
235 |
كعبه منهدم گردد. در روايتي كه از «اسامه» رسيده است كه: رسول خدا(صلي الله عليه وآله)هنگامي كه به درون كعبه وارد شدند، پس از ديدن عكس ها، دستور دادند كه آبي را فراهم كرده سپس با آن عكس ها را محو نمودند. «ازرقي» از «ابن عائذ»، از «سعيد بن عبدالعزيز» روايت كرده است كه: تصوير حضرت عيسي(عليه السلام) و مادرش در كعبه باقي ماند تا اين كه بعضي از مسيحيان «غسان» پس از اسلام آوردن، آنها را مشاهده كردند.
و نيز «عمر بن شيبه» گفته است: ابوعاصم از جرير روايت كرده است كه گفت:
سليمان بن موسي از عطاء سؤال كرد كه آيا تمثال هاي درون كعبه را درك كرده اي؟ گفت: آري تمثال آذين شده مريم را در حالي كه فرزندش عيسي را در آغوش داشت در آن جا ديدم».(1) آري، شأن كعبه در جاهليت اين چنين بود كه مردم با اديان گوناگون، آن را محترم مي شمردند و كعبه را عبادتگاهي براي خداي خود بر حسب دين و مذهب خويش قرار داده بودند، در اين مورد هيچ گاه كعبه نظيري براي خود نداشته است و تنها مي توان به «بيت المقدس» اشاره نمود كه آن نيز همواره مورد احترام مسلمانان و مسيحيان و يهوديان بوده است. با اين تفاوت كه در آن مكان هر يك از گروه ها داراي جايگاه ويژه اي بوده اند و در آن به عبادت پروردگار خويش مي پرداخته اند. بنابراين گواهي بالاتر از اين براي شرف و بزرگي كعبه نمي توان يافت كه تمامي گروه هاي گوناگون با قطع نظر از اختلاف اديان آنان، در يك كلمه و آن پرستش پروردگار، در اين جايگاه گرد هم جمع شده اند.
اين منزلت تا آنجاست كه به علت وجود جايگاه والاي كعبه در ميان قلب هاي مردم، حرمي را در اطراف آن گسترده و تا دور دست حريم آن به شمار مي آورند، به طوري كه هيچ انساني بدان حرم وارد نگرديده مگر آن كه مُحرم شده و آنگاه كه بدان وارد شود، در حَرَم امن خواهد بود:
خداوند متعال به هنگام احتجاج بر مردم مكه اين چنين فرموده است: } أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ{(2).
احترام و امنيت حرم تنها به انسان منحصر نمي شود بلكه حيوان و گياه را نيز در بر گرفته و آن دو نيز در اين محدوده از احترام و امنيت برخوردار مي باشند.
پيش از اسلام مكه داراي حزبي بوده است كه بدان «حلف الفضول» مي گفتند. در تشكيل اين حزب، «بني هاشم»، «بني مطلب»، «بني اسد»، «بني عبدالعزي»، «بني زهره» و «بني تميم» گرد آمدند و پيماني بستند كه بر اساس آن هر يك از قبايل موظف شدند به ياري هر مظلومي از ساكنين مكه و يا از ساير مردماني كه بدان شهر روي آورده اند شتافته و داد وي را از ظالم بستانند. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز در اين پيمان حضور داشتند. حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) در اين باره فرموده اند: «خود شاهد اين پيمان بودم كه در خانه عبدالله ابن جدعان بسته شد و اين پيمان از شتران سرخ مو در نزد من برتر بود و اگر در اسلام نيز به من پيشنهاد مي شد آن را قبول مي كردم».
فاصله ميان دايره حَرَم و نقطه مركزي آن يعني كعبه، از سوي شمال و شرق و جنوب، در حدود پانزده كيلومتر و از سمت غرب در حدود يك سوم آن فاصله مي باشد. حَدِ حرم از سوي جنوب مكاني است كه بدان «أضاه» ـ بر وزن نواه ـ گفته مي شود و از غرب با كمي تمايل به سوي شمال، دهكده «حديبيه» ـ كه «بيعة الرضوان» در آن جا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نكـ : بلوغ الأرب في مآثر العرب، ص 60
2 . عنكبوت، 67
236 |
صورت پذيرفت ـ واقع شده است. در راه «طائف» از شرق محلي است كه بدان «جعرانه» گفته شده كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شخصاً، از اين محل عمره به جاي آوردند. در پس اين دايره،
دايره ديگري قرار داد كه هر شخصي از آن عبور كند و قصد ورود به مكه را داشته باشد، بايد محرم گردد. فضاي ياد شده با اين كه منطقه حلالي به شمار مي آيد ليكن به عنوان فضاي حرم نيز محسوب مي شود. بنابراين آنچه كه ملاحظه مي گردد در تمام ابعاد حرم در جهات سه گانه نخستين، عمران و آبادي وجود دارد كه هر گاه كسي قصد شري را بر مكه داشته باشد و از آن حدود وارد گردد، ساكنين آن، خود را آماده جنگ با وي كرده و از ورود آن به منطقه حرم جلوگيري مي كنند. اما سمت غربي آن كه در سوي دريا واقع شده و خالي از سكونت قبيله ها هم مي باشد بدليل وجود دريا از دشمن ترسي نيست، بنابراين حد حرم از «تنعيم» كه مكاني در فاصله پنج كيلومتري مكه مي باشد ـ قرار داده شده است. با اين سخن، ميقات احرام، به مكان ملاقات شخصي با پادشاهي از پادشاهان بي شباهت نمي باشد. كه در اين مكان در كمال ادب و متانت به سوي ملاقات با او گام برمي دارد، آن چنان كه تصور نمايد در فضاي ديد او قرار دارد و صداي او هم شنيده مي شود كه شبيه بدان را در «طوب سراي» آستانه عليّه ملاحظه كردم. سنگي به ابعاد مختلف تا كنون در فضاي داخلي اين كاخ و در محلي كه ويژه جلوس سلاطين آل عثمان در زمان حال بوده قرار داشته است و شخص وارد بر سلطان از اُمرا يا سفرا در صورتي كه به هر يك از سنگ هاي ياد شده نزديك مي گرديد، سلامي مخصوص را انجام مي داد تا اين كه به نزديكي شاه مي رسيد و آن وقت زمين مقابل وي را مي بوسيد.
در دوران جاهليت، مردم فراواني از تمامي سرزمين هاي عربي و غير از آن، براي انجام حج به سوي كعبه رهسپار مي گرديدند. در آن هنگام ماه هاي حج در نزد آنان عبارت بود از: شوال، ذي القعده و ذي الحجه. بنابراين ماهي را كه در آن مناسك حج به جا آورده مي شد ذي الحجه بود، و ماه پيش از آن را به علت حركت به سوي كعبه و نيز ماه بعد از آن را حاجيان به سوي ديار خويش باز مي گشتند و به اين جهت كه خودشان و اموالشان در امان قرار گيرند اين ماه ها را، ماه حرام به شمار مي آوردند.
به همين مناسبت، اين نام گذاري بر نام ماه هاي ياد شده نيز اثر گذاشت به طوري كه ذي القعده، ذي الحجه و محرم را به عنوان حرمت جنگ و خونريزي، ماه هاي حرام ناميده بودند. همچنين ماه رجب را نيز ماه حرام شمرده و بدان «شهر الله الأصمّ» مي گفتند. يعني ماهي كه در آن صداي اسلحه و صداي كمك و استغاثه شنيده نمي شود.
حال آيا رجب همين ماه كنوني تقويم قمري است، چنانكه نزد «مُضَرِيان» بوده است يا آن كه در حقيقت ماه «رجب أصمّ» همين ماه رمضان فعلي است، چنان كه مرسوم نزد «ربيعه» بوده است، مشخص نيست. زيرا قوم «ربيعه» كه در شمال بلاد عرب تا عراق زندگي مي كردند و به نظر مي رسد كه علت تأخير ماه رجب به رمضان در نزد آنها بدان جهت بوده است كه بتوانند در اين فاصله خود را به مكه رسانيده و سپس به يمن سفر نمايند و ماه شوال را در آن جا بگذرانند و مال التجاره خويش را به فروش رسانند سپس جهت انجام مراسم حج به مكه برگشته و از آن پس در حالي كه شاهد امنيت بر جان ها و اموال خويش باشند، به ديار خود مراجعت نمايند. بنابراين حركت آنان در ماه هاي حرام صورت مي گرفت. به همين مناسبت بود كه رجب «مضر» و رجب «ربيعه» را جهت تعيين زمان هر يك عنوان مي كردند.
237 |
گاه اتفاق مي افتاد كه در سال هاي «نَسِيء» تحريمي كه مربوط به رجب است در ماه شعبان واقع مي شد و شخص اعلام كننده تأخير حرمت (ناسِيْء) ماه در موسم حج، اين ندا را به گوش همه مي رساند كه:
«خداوندا، من رجب آينده را حلال و شعبان را به جاي آن حرام مي شمارم».
و در نتيجه عرب در آن سال طبق همين برنامه اعلام شده عمل مي كردند.
به همين مناسبت آنان دو ماه رجب و شعبان را «رجبين» و محرم و صفر را «صفرين» مي ناميدند.
عرب همواره ماه ها را به تأخير مي افكند تا اين كه ميان سال هاي قمري و شمسي يكسان شود بدين ترتيب كه آنان هر سه سال، يك ماه را به تأخير مي انداختند ـ كه تقريباً ميان سال هاي قمري و شمسي همين مدت تفاوت وجود دارد ـ علت اين كار اين بود كه بدين وسيله آنان زمان حج را ثابت قرار مي دادند كه همواره با يكي از فصل هاي دو ربيع همزمان مي گرديد و سبب مي شد تا آنان به راحتي بتوانند بدون آن كه گرما و يا سرماي شديدي را تحمل نمايند، بدين ديار سفر كنند و در اين زمان به ويژه پشم، كُرْكْ، كره، روغن و چهار پاياني كه به وسيله آن تجارت مي كردند به وفور در دسترس آنان قرار داشت و آشكار است كه اين مواد ياد شده، در ماه مخصوصي از سال قمري به طور مداوم در دسترس نمي باشد.
همواره عده اي از «بني كنانه» كه معروف به «قلامس» بودند، عهده دار امر تأخير ماه ها بودند و براي نخستين بار قبيله «مضر» انساء ماه ها را در قرن دوم يا سوم پيش از هجرت آغاز نمودند. آنان اين كار را تنها در پايان دو ماه محرم و رجب انجام مي دادند: پس آنها محرم را به صفر و يا رجب را به شعبان تاخير مي انداختند كه در اين حال شعبان را رجب و پس از آن را شعبان و ماه بعدي را رمضان قرار مي دادند و اين چنين تمامي ماه هاي سال را به تأخير مي انداختند.
شاعر آنان در اين باره چنين سروده است:
ألسنا الناسئين علي معد *** شهور الحلّ نجعلها حراما
با اين كار سال قمري هر سي سال يك بار تقريباً به گردش در مي آمد. در سال دهم هجري ماههاي سال قمري گردش كرده و در جاي اصلي و طبيعي خود از فصل هاي سال قرار گرفته بود. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به هنگام «خطبه وداع» در عرفات، در آن سال بدين نكته اشاره فرموده و گفتند: «اي مردم همانا گردش روزگار چنان گرديده است كه مطابق است با روزي كه خداوند آسمان ها و زمين را آفريده است.» و در اين سال بود كه خداوند به تأخير انداختن ماه ها را حرام نمود. در اين باره خداوند مي فرمايد: } إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً{(1).
عرب همواره ماه رجب را به علت جدايي اين ماه از ديگر ماه هاي حرام، «فرد» مي خواند و گاه رجب را براي حج اصغر(2) يعني عمره به كار مي بردند و تا كنون نيز حج رجبي ميان آنان معمول مي باشد و در مصر نيز هم اكنون در آمار نوزادان به كار مي رود كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . انفال، 37
2 . در تفسير آلوسي به هنگام سخن درباره اين آيه «الحج أشهر معلومات» آمده است كه منظور حج اكبر است و حج اصغر همانا عمره مي باشد.
238 |
مي گويند: كودك متولد رجبي است يعني كوچك تر.
ماه هاي حرام نزد «غطفان» هشت ماه در سال بود كه بدان «بَسْل» (به فتح باء و سكون سين) به معناي تحريم گفته مي شد. در اين باره «اعشي بني قيس» به آنان گفته است:
أجارتكم بَسْل علينا مُحَرَّم *** وجارتنا حِلٌّ لكم و حليلها
برداشت تحريم آنان از اين ماه ها، اين گونه بود كه بدان احترام مي گزاردند و در اين ماه هاي حرام سلاح خود را بر زمين مي افكندند و جنگ ستيز را كه پايه زندگي آنان به شمار مي آمد، ترك مي كردند و تا كنون نيز در بيشتر مناطق پيرامون جزيرة العرب، اين رسم برقرار مي باشد. در طول اين ماه ها ميان تمامي قبايل اين سرزمين، آرامش برقرار بود به طوري كه هيچ گاه مانعي به راه حج گزاردن هر يك از آن قبايل وجود نداشته و به همين جهت است كه عرب همواره از جنگ هاي چهار گانه اي كه در اين ماه ها رخ داده است، به عنوان جنگ هايي ننگين و رسوا ياد كرده و بدان «فجار» گويند، كه اين به معناي آن است كه در آن هرزگي و گستاخي صورت گرفته است.
«خداش بن زهير عامري» در اين باره اين گونه سروده است:
فلا توعديني بالفجار فإنّه *** أحلّ ببطحاء الحَجون المخازيا
اسلام نيز حرمت ماه هاي حرام را تأكيد نموده و در اين باره مي فرمايد: } يَسْأَلُونَكَ عَنْ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَال فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللهِ{(1). نزول اين آيه بدين جهت بود كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) «عبدالله بن حجش» را به سوي «نخله» فرستاد. حضرت نامه اي بدو سپرد و دستور دادند كه دو روز پس از حركت از مدينه در ميان راه آن را باز گشايد. هنگامي كه نامه را گشود اين نوشته را در آن ديد: «همچنان حركت كن تا به نخله برسي و در آنجا اخباري كه از آنان به تو مي رسد، ما را آگاه ساز» پس عبدالله رو به همراهان خويش كرده و گفت: در ميان شما هر آن كس كه رغبتي در شهادت دارد با من همراه شده و كسي كه خواهان آن نمي باشد مي تواند مراجعت نمايد. زيرا رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در اجبار به شما مرا نهي فرموده اند. پس به همراه ياران خويش كه هشت نفر بودند حركت كرد تا در نخله پايين آمدند در اين هنگام «عمرو بن حضرمي» به همراه گروهي از قريش با مال التجاره اي از آن نقطه عبور مي كردند. آن روز آخرين روز از ماه رجب بود.
پس به آنان حمله كردند و «ابن حضرمي» را به قتل رسانيدند و مردي از همراهان او را به اسارت درآورند به طوري كه سايرين به سوي مكه گريختند.
پس «عبدالله بن حجش» كاروان شتران را به سوي مدينه به حركت درآورد. هنگامي كه بر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وارد شدند، حضرت فرمود: «والله ما امرتكم بقتال في الشهر الحرام» يعني به خدا قسم دستور نداده بودم كه در ماه حرام با آنان جنگ نماييد» هنگامي كه اين مطلب به آگاهي قريش رسيد. گروهي را به سوي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)گسيل داشته و به حضرت عرض كردند: آيا جنگ در ماه هاي حرام جايز است؟ پس اين آيه شريفه در تحريم جنگ و خونريزي در ماه هاي حرام نازل گرديد، بعد از آن اين آيه نازل گرديد } فَإِذَا انسَلَخَ الاَْشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ{(2).
همواره قبايل عرب پيش از حج كنار هم جمع مي گشتند: ساكنين شمال در بدر،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره، 127
2 . توبه، 5
239 |
مَجنه در «مَرّ الظهران» كه در فاصله يك منزلي از شمال غربي مكه قرار داشت، گرد هم مي آمدند. ساكنين جنوب در «ذي المجار» كه در يك منزلي از عرفات از سوي جنوب شرقي آن واقع گرديده است و ساكنين شرق در عكاظ: ميان «قرن المنازل» و «طائف» كه فاصله آن از مكه دو منزل (در حدود يك صد كيلومتر) مي باشد، جمع مي گرديدند.
عرب ها پانزده سال پس از واقعه «فيل»، اين نقاط را به عنوان بازاري براي خود قرار دادند كه تا سال 129 هجري همچنان ادامه داشت و از اين پس آنان به دو بازار عرفات و مكه اكتفا نمودند. بنابراين بازارهاي ياد شده به عنوان مراكزي براي رد و بدل كردن اموال تجارتي وهمچنين كنگره اي ادبي وفرهنگي به شمار مي رفت وبه اين ترتيب تصور مي كنم كه شما هم مانند من بر اين عقيده باشيد كه عرب يكي از پيشتازان در اين مطلب بوده و در اين ميان گوي سبقت را چندين قرن پيشتر از حكومت هاي پيشرفته ربوده است.
آري در اين رهگذر مي توان اقرار نمود كه يونانيان با تشكيل اجتماعاتي در (Gymndsumes) جهت انجام مسابقات ورزشي به ويژه مسابقات المپيك كه از قرن هشتم پيش از ميلاد به وجود آمده بود و داراي تاجي بودند كه به آن تاج المپيك گفته مي شد و به قهرمان اين مسابقات اهدا مي گرديد، در اين باره پيش تاز از ديگران بودند.
آنان اين مسابقات را به منظور تربيت جسمي جوانان و آمادگي آنان براي جنگجو بودن ملت در نظر مي گرفتند و در پايان، پس از استحكام حكومت آنان، از اين مراكز گرد همايي به عنوان عرصه معلومات و افكار خود، استفاده مي نمودند.
اين مطلب همچنان ادامه يافت تا اين كه هم اكنون در اروپا به ويژه آلمان اين مراكز تعليم و تربيتي از قدرت و مهارت خاصي بهره گرفته است.
به اين ترتيب مي توان گفت كه بازارهاي عرب در اين ميان از ويژگي هاي خاص ديگري نيز بهره مند بودند كه ديگران به پايه آن نمي رسيدند.
بازار «عكاظ» همواره در روز اول ماه ذي القعده برپا مي گرديد.
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) چندين بار پس از بعثت براي نشر دين اسلام در ميان قبايل بدين بازار روي آورد و در آن بازار حضرت با «بقس بن ساده» برخورد نمود و مورد احترام فراوان او قرار گرفت. «عكاظ» بزرگ ترين بازار زمان جاهليت به شمار مي آمده است زيرا اطراف آن، جمعيت فراواني سكونت داشتند و از قدرت بيشتري برخوردار بودند كه به هنگام برپايي اين بازار همگي شركت كرده و بدان شكوه و عظمتي مي دادند.
آنان در اين بازار به خريد و فروش مشغول و نيز به سرودن اشعار و مشاعره ميان يكديگر پرداخته و نسبت به دارايي هاي خود از نسب عظيم و يا كارهاي بزرگ بر يكديگر فخر فروشي مي كردند.
اين كارها به ويژه در قرن اول پيش از هجرت، به اوج خود رسيده بود.
آنان داراي مجالسي بودند كه در اين گرد همايي ها منزلت هر گروه و قبيله از نظر شجاعت و فصاحت و آداب، مورد بررسي و شناسايي قرار مي گرفت و گاه در اين مجالس قبيله اي، دشمن خود را به عنوان خطا كار و انحراف از راه حق معرفي مي كرد كه بيشتر اين گونه مذاكرات و اصطكاك ها به مصالحه و آشتي خاتمه مي يافت و در اين ميان به محيط اجتماعي آنان سود فراواني مي رسيد.
اشعار و سروده هاي زيباي آنان همواره به عنوان برترين، در كعبه آويز مي گرديد كه اين عمل خود موجب تكريم و شهادت بر برتري گويندگان آن در ميان عرب بود.
140 |
بزرگترين و مشهورترين اين آويزه ها، همانا «آويزه هاي هفتگانه»(1) در كعبه مي باشد كه تاكنون نيز هنوز از فصاحت و بلاغت آن سخن به ميان مي آيد و به زبان هاي مختلف
خارجي ترجمه گرديده است تا بتوانند بر عادات و اخلاق آنان در پيش از اسلام آگاهي يابند و گروهي از آنها به عنوان «آويزه هاي طلايي»(2) ياد كرده اند.(3)
گفته مي شود آويزه «امرئ القيس» و «زهير»، شبيه به هم بوده است، زيرا هر دو به وسيله آب طلا نوشته شده و در خانه خدا آويز گرديده بود. اين آويزه ها برخي تا روز فتح مكه باقي مانده بود و بيشتر آنها به هنگام آتش سوزي كعبه، پيش از اسلام از ميان رفته است اين نسبت تنها ويژه دوران جاهليت نبوده است، زيرا پس از اسلام نيز اين عادت رواج داشته به طوري كه هارون الرشيد هم عهدنامه اي را كه در آن خلافت فرزندش امين پس از خود و مأمون پس از او نوشته بود، به مكه ارسال نمود تا در كعبه آويزان گرديد. اين نامه تا دوران امين باقي بود و نامبرده آن را برداشت و پاره كرد. از آن پس هر يك از پادشاهان و سلاطين كه شرف خدمتگزاري به بيت الله الحرام را به دست مي آوردند، لوحه اي را كه در آن نام سلطان به همراه زمان خدمتگزاريش به بيت را نوشته بودند به يادگار بر ديوار دروني كعبه قرار مي دادند.
كعبه همواره در دوران جاهليت از احترام ويژه اي برخوردار بود، تا اين كه پس از اسلام در سال دوم هجرت، از سوي پروردگار، قبله مسلمانان قرار گرفت، در حالي كه پيش از آن همگي به سوي بيت المقدس نماز مي گزاردند.
خداوند تبارك و تعالي به پيامبر(صلي الله عليه وآله) و رسول خدا(صلي الله عليه وآله) محمد چنين فرمود:
} قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ{(4)
پس اين چنين شد كه از اين پس كعبه به عنوان قبله گاه مسلمانان قرار گرفت به طوري كه مسلمين در هر نقطه اي از كره زمين قرار داشتند. دور يا نزديك، شمال يا جنوب و شرق و يا غرب همگي رو به سوي كعبه نمودند و نماز خود را به سوي آن مكان به جاي آوردند.
كعبه مركز دايره مسلمانان گرديد كه همگي به وسيله ريسمان مستحكم دين خود: دين توحيد، برابري، برادري و آزادي سالم به هم پيوستند و از صميم قلب خود براي آن احترام و تجليل والايي قايل شدند به طوري كه نمي توان عظمت آن را به زبان آورد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . صاحبان هفتگانه اين آويزه ها به ترتيب بلاغت آنان عبارتند از: ؤ
امرؤ القيس بن حجر، كه در سال 94 پيش از هجرت درگذشته است.
زهير بن ابي سلمي، كه در سال 52 پيش از هجرت درگذشته است.
نابغه ذبياني كه، در سال 19 پيش از هجرت درگذشته است.
عمرو بن كلثوم، كه در سال 23 پيش از هجرت درگذشته است.
حارث بن حلزه، كه در سال 34 پيش از هجرت درگذشته است.
طرفة بن العبد، كه در سال 84 پيش از هجرت درگذشته است.
عنترة العبسي، كه در سال 8 پيش از هجرت درگذشته است.
2 . نويسنده كتاب «جمهرة اشعار العرب» آورده است كه صاحب اين آويزه هاي طلايي عبارتند از:
حسان بن ثابت، عبدالله بن رواحة، مالك بن عجلان، قيس بن حطيم، احيحة بن جلاح، ابوقيس بن اسلت و عمرو بن امرئ القيس كه همگي اين افراد از قبيله اوس و خزرج بوده اند.
3 . عقدالفريد، ج 3، ص 116، نوشته ابن عبد ربّه چاپ بولاق مراجعه شود.
4 . بقره، 144
141 |
مسلمانان هيچ گونه تفاوتي ميان مذاهب مختلف خود احساس نكردند و همگي با دلي واحد و زباني يك صدا در پشت سر امامي يگانه به نماز مي ايستادند و با خداي خود به راز و نياز مشغول مي شدند.
اين عمل تنها گواه بر تسامح موجود ميان مسلمانان نيست بلكه بزرگترين دليل بر وحدت هدف آنان در عبادات و احساس همبستگي ميان آنان نيز مي باشد كه نظير آن در ميان مذاهب ديگر اديان ديده نمي شود.
خداوند طواف بر كعبه را يكي از فريضه هاي حج قرار داده و در هنگامي كه هر مسلمان مستطيع گشته و به حج مي آيد اين فريضه براي او ـ در هر زمان و مكان ـ واجب مي گردد.
عجيب آن كه هر مسلمان كه براي اولين بار نگاهش بر كعبه افتد، لرزش خاصي را در جسم خود احساس مي نمايد. اين احساس نه تنها از آن جهت است كه چشم او براي اولين بار به مكاني جديد افتاده كه تا به حال نديده است، بلكه اين جايگاه خود داراي هيبت و عظمت خاصي است كه بدين ترتيب در اين حال افراد دچار حالت هاي خاصي مي شوند و عظمت و بزرگي اين مكان آنان را آن چنان تغيير مي دهد و منقلب مي كند كه
هر يك داراي احساس خاصي بوده و جسم ضعيف و كوچك خود را در برابر اين عظمت و بزرگي الهي آن چنان خرد و ناچيز مي بينند كه گاه برخي از آنان فريادهايي از روي ترس از دل برمي آوردند و زبانشان در مقابل عظمت الهي به لكنت مي افتاد.
برخي ديگر، آن چنان به گريه و استغاثه مي افتادند، به طوري كه حتي صداي آنان از دهان خارج نمي شد و نفس در سينه هايشان حبس مي گرديد.
به هر حال اين وضعيت نسبت به ترس هر انسان در مقابل پروردگارش و قدرت ايمان و متابعت يقينش در مقابل خالق، شدت و ضعف دارد.
طـواف
طواف همان حركت در دايره مطاف را گويند كه تعداد دور آن هفت بار است و جمع آن را «اشواط» گويند. لازمه طواف، طهارت كامل مي باشد; و سزاوار است كه در دست طواف كننده چيزي مانند كفش و امثال اينها از اشياء كثيف نباشد. حركت طواف در آغاز از ركن «حجر الاسود» شروع مي شود و اگر بتوان آن را لمس كرد و يا بوسيد نيكو است و در غير اين صورت با توجه به حجر الاسود هفت بار (= شوط) طواف را نيت مي كند و سپس با تكان دادن دست خود به سوي حجرالاسود مي گويد «بسم الله الله اكبر» آنگاه طواف خود را برگِرد كعبه آغاز مي كند در حالي كه خانه را در سمت چپ خود قرار داده و به دور از «شاذروان»، از پشت حجر حركت مي كند.
مطاف به شكل مدور تقريباً بيضي شكل از شمال رو به جنوب مي باشد.
زمين مطاف از مدتها پيش به وسيله مرمر پوشيده شده و سپس از سوي سلطان سليمان قانوني اصلاح و مرمت گرديده. هم اكنون مطاف در حد حرم دوران رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، وسعت دارد; فاصله بين خط انتهاي مطاف و كعبه، از سمت غرب و
142 |
جنوب، در حدود 19 متر و از سمت شمال و شرق در حدود 12 متر مي باشد. در نزديكي كنار در كعبه در شمال، قسمتي مربع شكل و فرو رفته وجود دارد كه وسعت آن در حدود دو متر از هر سو بوده كه بدان «معجن» گفته مي شود.
معجن جايگاهي است كه اسماعيل(عليه السلام) ملاط ساختمان را به هنگام بناي كعبه توسط حضرت ابراهيم(عليه السلام) آماده كرده است(1) در كنار معجن و بر روي شاذروان، سنگ نبشته اي را ديدم كه از مرمر بود و بر روي آن نوشته شده بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم أمر بعمارة المطاف الشريف سلطان الأنام الإمام الأعظم، المفروض الطاعة علي سائر الاُمم، أبو جعفر المنصور المستنصر بالله أمير المومنين ـ بلّغه الله آماله ـ و زيّن بالصالحات أعماله، في شهور سنة ستة و ثلاثين و ستمائه و صلّي الله علي سيّدنا محمّد و آله».
بنابراين قطر دايره مطاف از شمال به جنوب در حدود 51 متر، از شرق به غرب در حدود 41 متر مي باشد و كعبه تقريباً در ميانه آن قرار گرفته است. در صورتي كه فرض كنيم به طور متوسط، هر شخص به هنگام طواف خود بر كعبه هر بار تقريباً صد متر را طي نمايد بنابراين در هفت بار، هفتصد متر را مي بايد بپيمايد در صورتي كه بداني هر حاجي چندين بار در روز، طواف دور كعبه را انجام داده و حداقل پيش از هر نماز روزانه و يا پس از آن اين كار را انجام مي دهد، بنابراين هر حاجي اعم از جوان، پير و كودك، مرد يا زن، روزانه در حدود چهار كيلومتر را به وسيله پاهاي خود طواف مي كند، گو اين كه برخي از مردم چندين برابر اين مقدار را روزانه پيش از هر نماز و بعد از آن طي مي نمايند.
«ابن بطوطه» در سفرنامه خود اين چنين گفته است كه: خود شاهد آن بوده است كه «ابوالقاسم محمد أزدي» وزير و بزرگ «غرناطه» هر روز هفتاد بار به دور كعبه طواف مي كرده است و تنها به هنگام «قيلوله» (پيش از ظهر) بر اثر شدت گرما، اين كار را انجام نمي داده است. بنابراين وي هر روز مسافت هفتاد كيلومتري را در طواف خود طي مي كرده است.
براي طواف، راهنماياني وجود دارند كه به آنان «مطوف» گويند. هر مطوف داراي حاجيان ويژه اي است كه بر اساس تقسيم بندي كشورها و گروه ها در اختيار آنان قرار مي گيرند. در اين حال ترك ها، هندي ها، بخاري ها و مصريان، هر كدام داراي مطوفين ويژه اي براي خود مي باشند.
هر يك از كشورها و سرزمين ها در اختيار مطوف خاصي قرار دارد كه اين پست از پدر به فرزند به ارث رسيده و معمولا اين تقسيم بندي از سوي امارت مكه، در اختيار آنان قرار داده مي شود. پيش از فرمان اخير مملكتي نيز هر يك از مطوفين، كشور يا قسمتي از حاجيان سرزميني را در اختيار خويش داشتند و در اين صورت غير از او هيچ كس حق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اين گفته نمي تواند صحيح باشد، زيرا لازمه وجود چنين استفاده اي اين است كه اين جايگاه در چهار طرف ديوارهاي كعبه قرار مي داشت و طبق تحقيقي كه در اين مورد صورت گرفته است، به تحقيق مي توان گفت كه اين فرو رفتگي مكاني است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به همراه جبرائيل به نماز ايستادند و كيفيت نماز را از جبرائيل آموختند. سپس در طول دورانهاي پس از ظهور اسلام، با تغيير و تحولي كه در زمين مطاف پيش آمد، براي مشخص كردن اين ناحيه، آن را بدين صورت قرار دادند. گواه بر اين سخن آن كه در زمان رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، اين حفره بدين شكل و بدين نام وجود نداشته است لازم به تذكر است كه هم اكنون ديگر آثاري از اين حفره وجود ندارد. «مترجم»
143 |
دخالت در امور آن حاجيان را به خود نمي داد. زيرا مطوف اين حق را از صاحبان قدرت در مكه خريداري كرده بود، بنابراين خود عهده دار اين مسئوليت بود و امر و نهي به حاجيان هم در اختيار وي قرار مي گرفت.
در چنين حالتي بود كه مطوف بدون هيچ رحم و شفقتي با آنان رفتار مي كرد و
در نتيجه موجب آزار و اذيت حاجيان مي گرديد. اما پس از آن كه فرمان ويژه در اين باره صادر گرديد، حاجيان آزاد بودند كه مطوف خويش را بر طبق خواسته خود اختيار
نمايند.
كيفيت طواف اين چنين است كه مطوف غالباً حاجيان را پيش از نماز و يا پس از آن جمع مي كرد و طواف به دور كعبه را با آنان آغاز مي نمود. در اين حال شخص مطوف و يا يكي از فرزندانش هدايت گروهي را به عهده گرفته و در حين طواف دعايي مخصوص را با صداي بلند مي خواندند و گروه نيز از او تبعيت مي نمودند. گاهي مطوف فرزند خردسالي بوده كه سن او از شش يا هفت سال تجاوز نمي كرد كه در اين صورت برخي از طواف كنندگان او را بر دوش خود حمل مي كردند و او در حالي كه دعاي طواف را با
صداي بلند ادا مي كرد به همراه ديگران طواف به دور كعبه را نيز انجام مي داد. گروهي از طواف كنندگان اين مراسم را خود به تنهايي انجام مي دادند و دعا و راز و نياز خود را با
پروردگار نيز به تنهايي انجام مي دادند.
پس از نماز صبح و عشا معمولا مطاف آن چنان از جمعيت متراكم مي گردد كه شخص نمي تواند حركتي از خود نشان داده و با حركت مطاف كنندگان مي بايست حركت نمايد. هنگامي كه به نزديكي حجر الاسود مي رسند برخي آن چنان فشار مي آورند تا اين كه بتوانند آن را لمس كرده و استلام نمايند ليكن برخي هم از همان دور با اشاره دست خود اكتفا مي نمايند كه اين كار نيكوتر و پسنديده تر مي باشد. هر يك از حاجياني كه قدرت راه رفتن نداشته باشند، بر تختي كه به وسيله چهار نفر و بر سر يا دوش حمل مي شود، سوار مي شوند و به دور كعبه طواف مي كنند. اغلب اين افراد را هندي ها به ويژه بنگالي ها و جاوه اي ها تشكيل مي دهند.
زيرا بيشتر حاجيان اين گروه را افرادي بالاتر از هشتاد سال تشكيل مي دهند و اين گروه افراد كهن سال در اين سن به اين ديار مقدس آمده اند و آرزوي مرگ خويش را نيز در آن مكان دارند، زيرا سعادت خويش را در مرگ در چنين مكاني مي دانند. افراد ياد شده در طول زندگي خود، امكانات سفر خود را با هر سختي و مشقتي فراهم مي آورند و در اين آرزو هستند. به همين سبب كه دو گروه ياد شده به علت ضعف مالي و جسمي، منبع بيماري هاي فراواني در اين ديار نيز بوده اند و موجب سرايت بيماري در ميان ديگر حاجيان مي گردند. ضعف مالي در اين گروه عامل ديگري است كه تأثير به سزايي در وضعيت سلامتي جسمي آنان مي گذارد.
علما و پيشوايان، فضايل فراواني را براي طواف قايل شده و اصرار بر كثرت انجام آن دارند. و گفته اند كه هر شخص در صورتي كه قدرت انجام آن را نداشته باشد، در مسجد بنشيند و كعبه را تماشا كند.
پس از طواف، شخص طواف كننده جهت انجام نماز سنت، به سوي حجر
144 |
اسماعيل(1) مي رود و دو ركعت نماز را به عنوان پايان طواف در آن مكان به جاي مي آورد
و در صورتي كه نتواند در اين محل نماز را انجام دهد، نماز خود را در كنار مقام ابراهيم به جاي مي آورد. مقام ابراهيم گنبدي است كه بر روي چهار ستون قرار گرفته و اطراف آن به وسيله مقصوره مربع شكلي از مس پوشيده شده كه طول هر ضلع آن در حدود سه متر و شصت سانتيمتر مي باشد كه اين مقام در انتهاي مطاف و در برابر در كعبه قرار گرفته است. در ميان اين مقصوره، سنگ مقام قرار گرفته كه اين سنگ جايگاه دو پاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) به هنگام بناي كعبه مي باشد و همچنين گفته شده است كه اثر دو پاي حضرت ابراهيم(عليه السلام) بر روي سنگ ياد شده به هنگام زيارت وي از مكه پس از تكميل ساختمان كعبه بوده است.
اين سنگ پيش از اسلام در «معجن»، در كنار كعبه قرار داشته است كه پس از روز فتح آن را ازكعبه دورساختند كه بدين وسيله آثار بت پرستي را به يك باره ازبين برده باشند(2).
بنابراين سرانجام سنگ را در اين جايگاه نصب نمودند و پس از آن گنبد كنوني را بر روي آن احداث نمودند و گفته مي شود كه: در زير آن سنگ دستگاهي وجود دارد كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) به وسيله آن كعبه را بنا كرده است(3). پيش از اسلام عرب ها اعتقاد فراواني بدين جاي پا داشتند و ضمن احترام فراوان آن را تقديس مي كرده اند و به همين منظور ابوطالب در سروده اي اين چنين گفته است:
و موطئ ابراهيم في الصخر رطبة *** علي قدميه حافياً غير ناعل
مقام ابراهيم(عليه السلام) داراي پرده اي ابريشمي از تار و پود زرين است كه همه ساله به همراه جامه كعبه از مصر براي آن ارسال مي شود.
در بالاي مقصوره از سوي شرق، سقفي قرار دارد كه عرض آن يك متر و هشتاد سانتيمتر است كه همواره اين سقف براي نماز گزاران در پس مقام ايجاد مزاحمت مي كند.
طواف كنندگان بعد از نماز خود در كنار مقام ابراهيم(عليه السلام) به سوي گنبد زمزم رهسپار مي گردند. اين گنبد داراي وروديي از سوي شرق است كه چاه زمزم مشهور در آن قرار گرفته است.
زمين آن پوشيده از مرمر زيبايي است كه توسط «سلطان سليمان» (عثماني)
ساخته شده و در حدود يك متر و نيم از سطح زمين ارتفاع دارد و در پشت آن
حوض آبي قرار دارد كه سقاها به وسيله دلوهايي از آب زمزم آن را بالا كشيده و سپس
كوزه هاي خود را از آن حوض آب پر مي كنند و در اختيار حاجيان قرار مي دهند. البته موارد ديگري هم وجود دارد كه تنها براي افراد خاصي، مستقيماً از چاه زمزم آب خارج
1 . به نظر مي رسد كه نويسنده در اين مكان دچار اشتباه گرديده باشد زيرا دو ركعت نماز طواف در پس مقام ابراهيم به جا آورده مي شود گو اين كه برخي از حاجيان به ويژه مصريان دو ركعت نماز سنت را پس از اتمام طواف و سعي بين صفا و مروه، در حجر اسماعيل يا در مقابل آن در مطاف به جاي مي آورند. «مترجم»
2 . در اين باره نيز اختلاف نظر فراواني وجود دارد ليكن بيشتر تاريخ نگاران معقتدند كه در برخي از ايام سال براي نگهداري از سنگ مقام ابراهيم(عليه السلام)، آن را به دورن كعبه مي برده اند و در موسم حج و يا برخي زمان هاي ديگر گاه آن را در كنار كعبه و گاه در جايگاه كنوني قرار مي داده اند، «مترجم».
3 . اين گفته نمي تواند صحيح باشد; بلكه شهادت تاريخ ظاهراً سنگ مقام، خود از جانب پروردگار مأمور بوده است كه حضرت را در نقاط مختلف كعبه بالا و پايين برد، «مترجم».
245 |
نموده و به وسيله كوزه هاي ويژه اي در اختيار آنان قرار داده مي شود. حاجيان اعتقاد فراواني به آب زمزم دارند. و اين آب را در ظرف هاي خاصي كه بدين منظور آماده كرده اند قرار مي دهند.
مكيان در برابر حديثي كه در اين باره وارد شده است: «ماء زمزم لما شرب له» ادعا مي كنند كه آب آن براي هر چيزي مفيد مي باشد. به طوري كه برخي از آنان حتي ادعا مي كنند كه اين آب گرسنه را نيز سير مي كند. گمان مي برم كه خدمتگزاران چشمه، در فوايد آن مبالغه كرده اند به طوري كه در ذهن نوشندگان آن، وهمي به وجود آمده است. زيرا استفاده كنندگان بر اساس اعتقاد خود هر يك برداشت خاصي از آن دارند: گروهي از آنان مي گويد:
لذتي كه در اين آب به شخص دست مي دهد در هيچ يك از آب ها وجود ندارد. برخي ديگر آن را شيرين تر از عسل و لذيذتر از شير به شمار مي آورند و عده اي ديگر نظري مخالف با آن دارند، به طوري كه «معرّي» در سروده خود اين چنين آورده است:
تباركت أنهار البلاد سوائح *** بعذب و خصّت بالملوحة زمزم
آنچه كه از ظاهر حديث ياد شده آشكار مي گردد اين است كه آب زمزم داراي منافعي است و هر نوع بيماري را شفا مي بخشد و در اين باره حديث شريف: «انها شفاء سقم» «دوايي براي هر بيماري است»، وارد گرديده است.
در حقيقت اين آب، جرم سنگيني دارد چون داراي سودا و كلر و آهك و گوگرد و ازت و پتاسيم است به طوري كه اين مواد، آب را بيشتر شبيه به آب هاي معدني بهداشتي نموده و استفاده اندك از آن داراي منافعي است ليكن زياده روي در استفاده از آن، موجب ضرر و زيان خواهد بود. اين نكته به ويژه در ايام غير موسم حج بيشتر داراي زيان است، زيرا در اين زمان چاه غير قابل استفاده شده و اهل مكه به علت شور بودن آن از آب آن استفاده نمي كنند و در نتيجه مقدار ازت آن افزايش مي يابد، به طوري كه آب آن غير قابل آشاميدن مي گردد.
به نظر مي رسد تأكيدي كه بر استفاده اين آب شده است به آن علت باشد كه
حاجيان پس از پشت سر گذاشتن سختي ها و مشقت هاي راه، به هنگام ورود به آن
مكان براي ضد عفوني كردن دستگاه گوارش خود به وسيله موادي كه در اين آب است، استفاده كنند كه در اين حال مي توان گفت مواد معدني موجود در اين آب تأثير به
سزايي در اين افراد داشته و در نتيجه استفاده از آن، اعضاي بدن و در نهايت جسم آدم را
نشاط مي بخشد. پزشكان گفته اند كه: اين آب سود فراواني براي كليه ها، معده، روده ها و كبد دارد.
فضل و برتري آب زمزم و ميزان شدت اعتقاد مردم در بركت آن، موجب گرديده است كه برخي از خدمه هاي مساجد در مصر، جرأت نموده و ادعا نمايند كه چشمه آبي كه نزد آنان در مسجد وجود داشته، داراي منفذي به چشمه زمزم در مكه بوده است و بدين ترتيب موجب گمراهي بعضي از ساده انديشان مسلمان گردند. همچنان كه هم اكنون اين مطلب درباره چشمه آبي كه در مسجد حنفي قاهره وجود دارد شهرت پيدا كرده است. اين افراد دروغ پردازي خود را اين چنين به اثبات مي رسانند كه
مي گويند: مردي از مصر هنگام حج به كنار چاه زمزم رفت و كاسه اي كه در دست او بوده
246 |
ناگاه رها شد و به درون چاه سقوط كرد و پس از آن كه وي به قاهره مراجعت كرد، آن
كاسه را در اين چشمه به دست آورد! بدين ترتيب مشاهده مي كنيد كه مردم بسياري به
سوي اين چاه مي آيند و خود را بدان متبرك كرده و به وسيله آب آن، خود را درمان مي كنند!
اعتقاد مردم درباره چشمه زمزم بدان جا رسيده است كه گروهي به ويژه مردمان داكار و هندي ها، قطعه هايي از پارچه بلندي را آورده و در چاه زمزم خيس مي كنند، سپس آنها را بر روي ريگ هاي صحن حرم پهن كرده و خشك مي نمايند.
پس از خشك شدن پارچه از آن كاملا مواظبت و محافظت كرده و وصيت مي كنند كه هنگام مرگ، آن پارچه را براي آنان كفن نمايند.
تا آنجا كه برخي از آنان حتي آرزو مي كنند كه اين چاه مقدس، مقبره آنان باشد و بدين وسيله در زندگي اخروي از مقامي والا و جايگاهي نيكو برخوردار باشند.
در سال 1326 هجري يكي از هنديان خود را به درون اين چاه افكند كه با سعي و كوشش مردم و آمدن غواصاني از جده، پس از جستجوي فراوان موفق به خارج كردن جسدش از چاه گرديدند و آب فراواني را از چاه خارج كردند تا اين كه آب اين چاه مجدداً قابل استفاده گرديد.
اما اين نادان ـ كه نمي دانم آيا در رحمت خدا قرار گرفته است يا در عذاب و بدبختي آن (؟) كشته شد.
تاريخ عرب، همگي بر اين عقيده اند كه قدمت پيدايش اين چشمه به زمان ورود هاجر و فرزندش اسماعيل به مكه برمي گردد و اين چاه خود موجب عمران و آبادي اين شهر گرديده است. سپس آب آن مدتها خشكيد و محل آن از نظرها ناپديد گشت به طوري كه بدان «مضنونه»(1) نيز مي گويند.
چاه زمزم همچنان از ديده ها پنهان ماند تا اين كه به وسيله عبدالمطلب مجدداً حفر گرديده و آب آن آشكار گرديد. از آن پس نيز «ابوجعفر منصور» و «مأمون» و ديگران از آنها هم بدان اهميت مي دادند و آن را توسعه دادند و تا كنون نيز اين چاه از سوي پادشاهان و سلاطين زمانه، مورد عنايت ويژه قرار دارد.
عرب نزديك است كه زمزم را يكي از اركان حج به شمار آورند. آنها به هنگام حج گزاردن نام آن را به همراه كعبه بر زبان مي آوردند. و در صورتي كه كسي مي خواست سوگند ياد كند، نام زمزم را پيش از مقام ابراهيم(عليه السلام) مي آورد و در سوگند خويش اين چنين مي گفت: «به خانه خدا، زمزم و مقام سوگند كه اين چنين نكرده ام» و اين سنتي بوده است كه عرب از دوران اسماعيل تا كنون بدان عمل مي كرده است.
بدين جهت بعضي از حاجيان عرب را مشاهده مي كنيم كه به صورت گروه گروه در مسير خود، به زمزم وارد مي شوند و هنگامي كه به كنار حوض آن در نزديكي چاه مي رسند، دستار از سر برداشته و آب زمزم را بر سر و روي خويش مي ريزند; به طوري كه تمامي پيكر آنان خيس مي شود و سپس خوشحال و خندان از آن محل خارج مي شوند. اين شدت علاقه به زمزم به حدي است كه حتي چوب دستي خدمتگزاران چشمه كه آنان را وادار به خروج مي كردند نيز هيچ گونه تأثيري در عدم انجام آن عمل نمي گذارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . پنهان شده. «مترجم»
247 |
همان طوري كه اعتقاد به آب زمزم در آداب و رسوم ويژه مسلمانان وجود دارد، هنديان نيز نسبت به رود «گنج» و درياچه «مادن» اعتقاد مقدسي دارند و مسيحيان نيز به آب «اردن» ـ كه در فاصله بيست كيلومتري شرق بيت المقدس قرار دارد و بدان «نهر الشريعه» يا «رود شريعه» مي گويند ـ اعتقاد و علاقه فراواني دارند و حاجيان آنها به سوي آن مكان مي روند و در جايگاهي كه حضرت مسيح(عليه السلام) در آن غسل تعميد نموده است با استحمام و شستشوي خود، بدن خويش را بدان تبرك مي گردانند.
پس از آن شستشوي، مسيحيان مقداري از آب نهر الشريعه را در ظروفي ويژه مي ريزند و به ديار خود مي برند و به ديگران هم هديه مي نمايند. در ميان مسيحيان، بيشتر مردمان روسيه و قبطي ها به اين آب اعتقاد دارند، ليكن فرنگيان به آب «لورده» (Lovrdes) در جنوب فرانسه اعتقاد دارند كه اين اعتقاد كمتر از اعتقاد مسيحيان به آب «اردن» نمي باشد.
شكست امرا و پادشاهان در مقابل تغيير مقام و عظمت كعبه در ديدگاه مردم
از آنچه كه گذشت، آشكار مي گردد كه كعبه همواره در دوران جاهليت و اسلام در نزد مردم بزرگ و محترم بوده است. و هيچ يك از پادشاهان پيش از اسلام و پس از آن نتوانستند حركتي را انجام دهند و اقدامي نمايند كه به وسيله آن، مقام و عظمت كعبه را در نظر مردم تغيير دهند. «تُبَّع بن حسان» پادشاهي از ملوك «حمير» نخستين كسي بود كه در راه بازگشت از جنگ با اوس و خزرج در يثرب، تصميم گرفت كه كعبه را ويران سازد! او كه يهودي بود و احبار يهود وي را همراهي مي كردند، توسط آنها از اين كار منع شد و در مقابل جامه اي براي كعبه تهيه نمود و به سوي كشور خويش باز گشت. همچنين «غطفان» حرمي را همانند حرم مكه ـ در قرن اول پيش از هجرت ـ به قصد توجه عرب بدان مكان و اعراض از مكه بنا نمود، در آن هنگام پادشاهي به نام «زهير بن حباب» بر عرب حكومت مي كرد و هنگامي كه اين خبر به او رسيد گفت: «به خدا سوگند! نمي تواند چنين خبري درست باشد و من زنده باشم». پس در ميان قوم خود ندا داد و گفت:
اين وظيفه ما عرب ها است كه با آنان جنگ كنيم و آنان را از اين كار باز داريم. پس قوم او به وي جواب مثبت دادند و ميان آنان و سپاه غطفان جنگ شديدي درگرفت كه در پايان پيروزي از آن زهير شد و حرم آنان را ويران نمود.
ارتش حبشه در حوالي سال 60 پيش از هجرت، براي انتقام از «ذي يَزَن» پادشاه «حمير» كه مسيحيان نجران را ـ كه از اقوام او بوده اند ـ مورد آزار قرار داده بود، به يمن وارد گرديدند و سرانجام بر او چيره گشتند و اداره امور كشور را به دست گرفته و بر مردمش حكومت كردند. سپس حكومت به دست «ابرهة الاشرم» افتاد.
او در صنعا ـ قليس ـ (= كليسا) را بنا نهاد و از آن پس براي آنكه حج گزاري عرب را بدان سوي متوجه نمايد، ارتش خود را براي ويراني كعبه به حركت درآورد. هنگامي كه به طائف رسيد، در آن جا درنگ كرد و گروهي را به سوي مكه رهسپار نمود تا اموال مردم
آن شهر را به تاراج برند در اين غارت دويست شتر از عبدالمطلب به تصرف آنان درآمد.
248 |
پس عبدالمطلب نزد ابرهه آمده و تقاضا نمود كه شتران او را باز پس دهد.
ابرهه به او گفت: «تو درباره شتران خود با من صحبت مي كني؟! در حالي كه خانه اي كه جزء اعتقادات دين تو و دين پدران تو است رها مي سازي و تو مي داني كه من براي ويراني آن به اين ديار آمده ام؟!». پس عبدالمطلب به او جواب داد: «أنا ربّ الإبل وللبيت ربّ يُحْميه»يعني «من سرپرست شتران هستم و خانه خود داراي سرپرستي مي باشد!».
در اين هنگام ابرهه شتران او را پس داد و هديه اي نيز به او تقديم كرد سپس عبدالمطلب به مكه وارد شد و مردمان آن را اين چنين مورد خطاب نمود:
يا أهل مكه! قد وافاكمو ملك *** مع الفيول علي أنيابها الزرد
هذا النجاشي قد سارت كتائبه *** مع الليوث عليها البيض تتقد
يريد كعبتكم والله مانعه *** كمنع تُبَّع لما جاءها حرد
ابرهه به مكه نزديك گشت. هنگامي كه به نزديكي مزدلفه يعني به كوه هايي كه بدان «جبال النار» يا كوه هاي نار مي گويند رسيد، گروهي پرنده به نام ابابيل در آسمان ظاهر گشت و پرتاب سنگ هاي ريزي از گل كه به اندازه دانه عدسي بيش نبودند، آغاز كردند. هنگامي كه لشكريان ابرهه به مكه رسيد، بيماري وبا در ميان آنان شيوع يافت و بدون شك اين سنگريزه هايي كه از سوي پرندگان پرتاب گرديد همه داراي ميكروب وبا بود; گواه بر اين سخن، گفته عكرمه است كه مي گويد: «هر شخصي كه سنگ ريزه بدو اصابت نمود دچار بيماري وبا گرديد».
شايد اين سنگريزه ها از كانوني آلوده به وبا در سرزمين عرب يا غير از آن، به وسيله اين پرندگان به اين سو آورده شد و در حقيقت تقدير الهي آن چنان كه مي بايست انجام مي گرفت، صورت پذيرفت. لشكر حبشه، فيل مشهور نزد عرب، به نام «محمود» را، به همراه داشت. اين نام در صورتي كه مغولي نباشد بيشتر به نام هندي نزديك است و معمولا بر نوع عظيم الخلقه فيل اطلاق مي شد كه هم اكنون نيز در زبان فرنگي بدان ماموت (Mamovth) گفته مي شود.
لشكريان قصد آن داشتند كه آن فيل را به سوي مكه به حركت درآورند، ليكن او قادر به حركت نبود و در همان جا جان داد. گفته مي شود: او را در مكان مشهور به «باب جرول» دفن نمودند كه هم اكنون محمل مصري در اين نقطه اردوگاه خود را بر پا مي سازد. در اين نقطه پيش از اين نيز گنبدي وجود داشت كه به وسيله «شريف عون الرفيق» منهدم گرديد.
هنگامي كه ابرهه شدت بيماري را در ميان قوم خويش ديد، از اين سرزمين گريخت و در نتيجه لشكر او از هم گسيخت و در اين هنگام سيلي بر آن مكان سرازير شد و بيشتر لشكريان او را غرق كرد و باقي مانده هم در اثر بيماري از ميان رفتند البته تعداد اندكي از آنان هم خود را به يمن رسانيدند و خبر حادثه را به آنان اطلاع دادند اين حادثه در سال ولادت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) رخ داد و عرب «عام الفيل» را به عنوان مبدأ تاريخ به شمار مي آورد كه تا زمان هجرت با آن شمارش مي نمود; به عنوان مثال آنان رخدادها را به پيش از عام الفيل يا پس از آن شمارش مي كردند و نسبت مي دادند.
«ابن كلبي» گفته است كه: حادثه فيل بيست و سه سال پيش از ولادت پيامبر(صلي الله عليه وآله) رخ داده است.
مورخ يوناني مالالاس (Malals) در كتاب تاريخ خود كه در آكسفورد به سال 1691
249 |
ميلادي به چاپ رسيده است، اين چنين ذكر كرده: ««ابرهة الاشرم»، در حمله خود به مكه، سوار بر عرابه اي بوده است كه به وسيله چهار فيل يدك كشيده مي شده است».
ابن زبعري در اين باره ابياتي سروده است كه در اينجا به دو بيت آن بسنده مي كنيم:
سائل أمير الجيش عنّا ما تري *** ولسوف ينبي الجاهلين عليمها
ستون ألفا لم يؤوبوا أرضهم *** بل لم يعش بعد الإياب سقيمها
لازم به تذكر است كه بيماري وبا پيش از اين در سرزمين عرب شناخته نشده بود! مورخ نامي بروكوبيوس (Procope) كه در سال 500 ميلادي متولد گرديده است و در سال 562 به مقام وزارت در قسطنطنيه رسيده، گفته است:
نخستين بار آثار ظهور بيماري وبا در سال 544 ميلادي در شهر «بيلوسيوم» مصر پديدار گشت. «بيلوسيوم» شهري گسترده و بزرگ بود كه هم اكنون تپه هاي آن ميان «پور سعيد» و «دمياط» هنوز پا بر جا مي باشد.
سپس ميكروب اين بيماري در سال 569 به قسطنطنيه منتقل گرديد كه اين سال، همان سالي بود كه لشكريان ابرهه در اطراف مكه به اين بيماري دچار گرديدند. بعيد به نظر نمي رسد كه بادها و يا پرندگان اين ميكروب را در اين هنگام به اين سو آورده و آن حادثه را آفريده باشند.
بدون شك اين گفته خود مي تواند گواه درستي باشد، زيرا در آن هنگام مصر در زير نفوذ امپراطوري روم قرار داشت.
گواه اين سخن، گفته جهانگرد معروف بروس (Brvce) ايقوسي در سفرش به حبشه، بين سالهاي (1768 ـ 1772 ميلادي) مي باشد كه در اين باره مسايل تاريخي، جغرافيايي و تاريخ طبيعي اين ديار را به رشته تحرير درآورده است.
نامبرده در اين باره ذكر كرده است كه اين واقعه را در كتابهاي حبشه خوانده است. ابرهه به علت شيوع بيماري وبا در لشكريانش محاصره مكه را رها كرده و از آن منطقه گريخته است(1) و سپس نتيجه گيري مي كند كه اين بيماري در آن زمان، شرق را در برگرفته و تعداد بي شماري از مردم را به هلاكت انداخته است، تا آنجا كه «رازي» رساله مشهور خويش را درباره وبا و حصبه به نگارش درآورد. اين رساله داراي ارزش والايي نزد پزشكان فرنگي است كه تا كنون نيز اين ارزشمندي ادامه داشته. زيرا به وسيله آن، توانستند از شدت شيوع آن جلوگيري كرده ولي در اين حال اين بيماري وبا همچنان در ميان بني آدم شيوع داشت، تا اين كه به وسيله استاد «جونر» (Jonner) انگليسي، واكسن بيماري وبا كشف گرديد و استفاده از آن، در سال 1769 ميلادي به اوج خود رسيد و در نتيجه استفاده اين واكسن، بيماري جان سوز وبا كم كم از ميان جامعه رخت بر بست به طوري كه هم اكنون اثري از آن در جوامع و كشورهاي پيشرفته به چشم نمي خورد. ليكن هم اكنون در سرزمين هاي عربي به علت عدم توجه بدان، هنوز اين بيماري فراوان به چشم مي خورد. به همين منظور شخصي كه عازم سفر به اين سرزمين ها بوده، به وسيله واكسن اين بيماري، خود را در برابر آن مصونيت مي بخشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سيد قطب در تفسير اين سوره به تفسير «شيخ محمد عبده» اشاره كرده مي نويسد: سياق اين سوره و نيز معني «كَعَصْف مَأكول» نادرستي اين تفسير را ثابت مي كند، زيرا بيماري وبا پيكر بيماران را متلاشي نمي كند، آن چنان كه آن سنگريزه ها با ابرهه و لشكريان او كرد. في ضلال القران، ج 6، ص 3975 و 3976
250 |
و از عجايبي كه در سرزمين عرب مشاهده كردم اين بود كه صاحب شتر سالم هيچگاه اجازه نمي داد شترش به همراه شتري كه داراي بيماري پوستي است حركت نمايد، زيرا ترس آن داشت كه اين بيماري به شتر سالم اش سرايت نمايد; در حالي كه عرب ها اين نكته را نسبت به جان خويش در نظر نمي گيرند و فرزند خود را كه دچار بيماري پوستي شده بود از ساير برادران سالم او جدا نمي ساختند و از سرايت اين بيماري خطرناك به ديگران بيمي به خود راه نمي دادند!! آري، خداوند داراي مخلوقات متفاوتي است. در دوران «مقتدر عباسي» طايفه اي در عراق به نام «قرامطه» ظهور نمود كه اين گروه را از مواليان «محمد بن حنفيه» فرزند حضرت علي بن ابي طالب(عليه السلام) به شمار مي آورند(1) گروه مذكور، افراد خارج از مذهب خويش را كافر به شمار مي آوردند. نخستين شخص آنان «ابوطاهر قرمطي» بود كه خانه اي در دهكده «هَجَر»(2) بنا كرده و بدان نام «دار الهجرة» داد. او تصميم آن داشت كه حج را، به آنجا منتقل نمايد. بدين جهت به سوي راه هاي ختم شده به مكه روي آورد و حاجيان بيت الله الحرام را مورد غارت و اذيت قرار مي داد. در اين ايام، از ترس او مراسم حج قطع گرديد. و قرمطي به همراه گروه بسياري از لشكريان خود به سوي مكه رهسپار شد و در ايام حج مردان او به همراه اسبان خويش به حرم وارد شدند و كشتار عظيمي از طائفين و عاكفين (اعتكاف كنندگان) و نماز گزاران در آن جا به عمل آوردند. اين شد كه در حدود سي هزار نفر را در مكه و شعب هاي آن هلاك ساخته و درِ كعبه را از جاي درآورده، و پوشش هاي طلاي آن را از روي آن خارج ساختند. سپس آنچه را كه در خزانه بيت الله الحرام از جواهرات گرانقدر و قيمتي وجود داشت، به يغما بردند. همچنين حجر الاسود را از جاي آن خارج كردند و پس از آنكه گنبد زمزم را ويران ساختند، به سوي سرزمين خود، رهسپار شدند.
از اين پس جايگاه «حجر الاسود» تهي مانده و مردم به آن جايگاه خالي، خود را
متبرك مي ساختند. پس از مرگ ابوطاهر، قوم او ديدند كه امكان ندارد مسير حج گزاران كعبه را به سوي كشور خود تغيير دهند. «شنبر بن حسين قرمطي» حجر الاسود را به مكه آورد ـ در حالي كه آن را در ميان طوقي از نقره قرار داده بود تا بدين وسيله از جدا شدن قطعه هاي شكسته شده آن كه به هنگام خارج ساختن از جايگاهش آسيب ديده بود، جلوگيري نمايد ـ پس حجر الاسود همانند حالا كه آن را مي بيند، در جاي خود قرار داده شد. در سال 411 هجري، مردي در هيأت درويش به حرم وارد شد و با عمودي از آهن كه در دست داشت بر حجر الاسود كوبيد. در اين هنگام مردم مكه بر او هجوم آوردند و او را به هلاكت رسانيدند. در نتيجه حركت اين مرد سه قطعه به اندازه ناخن انسان از سنگ جدا گرديد كه مجدداً سه قطعه ياد شده در جاي خود اتصال داده شد آن چنان كه غير قابل تشخيص مي باشد. ادعا مي كنند كه «حاكم بأمر الله فاطمي»(3) آن مرد را فرستاده بود تا حجر الاسود را خرد كرده و بتواند روي مسلمانان را از كعبه به مسجد خود در كنار «باب الفتوح» قاهره متوجه گرداند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اين نسبتي بيش نمي باشد، زيرا آنان در عقايد خود گمراه بودند، تا آنجا كه برخي از مسلمانان آنان را خارج از دين به شمار مي آورند، «مترجم».
2 . دهكده اي مشهور در بحرين.
3 . به نظر مي رسد كه اين مطلب ادعاي دروغين بوده و در نظر داشته اند كه فاطميان را كه داراي مذهب علوي بوده اند بد نام نمايند. «مترجم»
251 |
همچنين برخي عقيده دارند، كوششي كه «عبدالملك بن مروان» در ساختمان بيت المقدس نمود و آن را با عظمت، مستحكم و زيبا بنا نمود، بدين جهت بوده است كه مسلمانان شام و مصر و قسمت هايي از شمال و غرب آن را كه بر آنان حكومت مي كرده است به سوي آن مكان متوجه گرداند و در صورتي كه پيروزي از آن «ابن زبير» شود و سرزمين حجاز را زير نفوذ خود درآورد، محلي براي حج مسلمانان داشته باشد. همچنان كه ادعا مي كنند: «منصور عباسي» هنگامي كه شهر بغداد را بنا كرد و كاخ مشهور خود يعني كاخ طلايي را در آن شهر ساخت، در كنار آن «قبة الخضرا» را بنا كرد و زيور آلات فراواني را در آن به كار برد تا نظر مردم را بدان سوي متوجه سازد. اما اين گفته ها و ادعاها، همگي تهمت بوده و افراد ياد شده، هيچ گاه چنين منظوري نداشته اند.
اين جانب احتمال مي دهم كه آنچه هم اكنون ساده لوحاني از كشاورزان مصري مي گويند كه: روزگاري خواهد آمد كه راه حج «مكه» قطع شود و مردم همگي حج خود را در آرامگاه سيد «بدوي» در «طنطا» به جاي آورند. اين سخنان در نتيجه طرز تفكر سياسي برخي از پادشاهان مصر بوده كه حتي با از ميان رفتن آنها، متأسفانه هنوز اين توهم غلط در اذهان اين ساده لوحان باقي مانده است. بنابراين نتيجه اين گونه افكار غلط است كه مي گويند: گنبدي را بر وضوخانه ميانه صحن مسجد ابن طولون در قاهره بنا كرده اند و نام آن را كعبه قرار داده اند! نمي دانم اين نامگذاري در چه دوراني صورت گرفته است و آيا در دوران ابن طولون بوده است يا نه؟ مشخص نيست. در هر صورت اين گونه نام گذاري ها از سوي افرادي نادان صورت مي گيرد ما از درگاه باري تعالي براي آنان طلب مغفرت مي كنيم. هم اكنون خدمتگزاران كعبه مشرفه، همواره چشم از حركت طواف كنندگان برگرد كعبه مكرمه برنمي دارند و در اين ميان توجه خاصي به ايرانيان دارند زيرا مكيان معتقدند، آنان افراد گناه كاري هستند و در صورتي كه فرصتي به دست آورند، حجر الاسود را آلوده مي كنند!!؟ همچنين مكيان ادعا مي كنند كه در سال 1088 هجري و در سال 1143 هجري و نيز در سال 1155 هجري بدين كار اقدام كرده اند و بدين وسيله در نظر داشته اند كه توجه مردم را از آن سلب نمايند!!
اين مطلب دور از عقل به نظر مي رسد و در اين گفتار تنها مي توان گفت: حقيقت اين است كه غالباً پيروان مذهبي، پيروان مذهب ديگر را متهم نموده و از هر گونه بر چسب نسبت به آنان دريغ نمي كنند. تأييد بر اين سخن گفته «عصامي» در تاريخ وي كه مي گويد: خود آلودگي بر حجر الاسود و پرده كعبه را در سال 1088 هجري مشاهده كرده است. وي همان جا احتمال داده است كه آن آلودگي خميري از كوبيده عدس بوده كه مكيان براي متهم كردن شيعيان، خودشان اين كار را انجام داده اند.
اما در سال 1155 هجري اين آلودگي در كعبه، تنها مسأله اي سياسي بيش نبود. زيرا در آن سال پادشاه ايران «نادر شاه» نماينده اي را به سوي «شريف مسعود» فرستاده بود و از او خواستار اقامه نماز پنجمي در حرم براي شيعيان شده بود. شريف اين درخواست نادر را براي دولت عثماني ارسال نمود و آنان شريف را متهم كردند كه از طرفداران ايران مي باشد. شريف هم به منظور رفع تهمت از خويش، دست به چنين كار زشتي زد و اعلان نمود كه شيعيان مبادرت به چنين امر زشتي نموده اند تا آنها را متهم نمايد. از اين پس بود كه بر بالاي منبرها آنان را لعن مي كردند و هم اكنون نيز در حرمين اين لعن ادامه دارد(1)!!