بخش 11
سفر حاجیان از مکه راه مدینه راه سلطانی راه فرعی راه غایر راه شرقی نظام کاروانها سفر خدیو از مکه به سوی «وجه» روستای وجه و حرکت از آن به سوی مدینه منوره
335 |
اين چتر در نزد فاطميان سايبان ناميده مي شد كه حامل آن يكي از بزرگان قوم بود و همواره داراي جايگاه و مقام ويژه اي بوده است، كه نام حامل سايبان از مقامي والا برخوردار بوده است و برخي نيز آن را حامل «قبه» مي ناميده اند. اين جانب در تاريخ سودان نوشته «شقير بك» در قسمت سخن درباره دارفور خواندم، كه: امير آن «علي بن دينار» به هنگام جشن هاي رسمي با چنين كارواني عزم حركت مي كند. اينك متن عبارت آن كتاب را تحت عنوان «كاروان سلطان» به نظر شما مي رسانم:
«دو ساعت پيش از ظهر سلطان بر اسب زين طلايي خود سوار شد و در پيشاپيش او سربازان پياده نظام كه حامل اسلحه هاي آتشين بودند به حركت درآمدند پس از او گروهي از خواجه ها بودند در حالي كه سوار بر اسب بودند. ميان او و خواجه ها تعدادي اسب هاي زين شده و زيبا قرار گرفته بود كه به وسيله مهتراني در يك صف واحد به حركت درمي آمدند. در يك طرف سلطان نيز همواره شخصي پياده قرار مي گيرد كه به صورت متناوب حمل سايبان را به عهده داشت و آن چنان آن را حمل مي نمود كه سلطان و اسب او را زير آن قرار مي داد; اين سايبان از تار و پود طلايين بافته شده بود كه زمينه آن ابريشم رنگارنگ بود، به طوري كه هر قسمت از آن، به رنگي آذين گرديده بود. اطراف سايبان داراي ريشه هاي آويزان از نخ هاي زرين بود و داراي دسته اي بلند از چوب مستحكمي بود كه به وسيله پارچه هاي رنگيني پوشيده شد بود، به طوري كه هر وجب از دسته سايبان به رنگي ديده مي شد».
سفر حاجيان از مكه
حاجيان همواره پس از خارج شدن از عرفات و ورود به مكه، در انتظار صدور فرمان حركت از سوي شريف بودند كه غالباً اين اجازه پس از يك هفته از مراجعت آنان به مكه صادر مي گرديد. منظور از تأخير اين اجازه از سوي شريف، رواج بيشتر داد و ستد و تجارت در اين شهر مي باشد. هنگامي كه اين فرمان صادر گردد هر شخص ابتدا به
336 |
سوي «مدينه منوره» و يا به سوي ديار خود ـ در صورتي كه قبل از حج از مدينه زيارت به عمل آورده باشد ـ رهسپار مي گردد.
بدين ترتيب افراد همراه كاروان خود ابتدا به سوي «جده» عزيمت مي كنند و از آنجا به هر جايي كه مايل باشند حركت مي نمايند.
در هر صورت، در اين ايام مكه در جنب و جوش خاصي به سر مي برد، به طوري كه كاروان هاي شتران و ساربانان بدون استراحت در حركت اند و شتران مجهز به حمل مسافرين و اثاثيه مي باشند و شبانه روز در ميان راه هاي مكه در رفت و آمد هستند.
كجاوه هايي روي شتران قرار داده شده است كه به وسيله بالش و روپوش هاي متنوعي، وسايل رفاه و راحتي مسافران را در راه ها به وجود مي آورد; زيرا تنها در اين موسم است كه زندگي اين اعراب به وسيله شتران خود كه تنها سرمايه زندگي آنان به شمار مي آيند رونق مي يابد و شتر در زندگي اعراب اين سرزمين به معناي حيات و زندگي آنان مي باشد، زيرا از شير و گوشت آن تغذيه مي كنند و از پشم و پوست آن لباس مي پوشند و از فضله و سرگين آنها به عنوان وسيله گرما استفاده مي كنند و نيز براي آنان در اين راه ها وسيع و پهناور مركب و محملي مناسب به شمار مي آيد; اين وضع را هيچ يك از حيوانات ديگر نمي تواند براي آنان اين چنين به انجام رساند. زيرا شتر، كشتي آنان در بيابان ها است و داراي قدرت زايد الوصفي در مقابل سختي هاي زندگي صحرايي مي باشد و به همين منظور خداوند اين حيوان را با كوهاني بر پشت خلق نموده است تا اين كه بتواند تحمل بار فراواني را به مدت طولاني داشته باشد و نيز سم او را به طوري پهن به شكل دايره و نرم خلق نموده، تا اين كه روي سنگ ها نلغزد و در شن فرو نرود. شتر چندين روز را بدون آب سپري مي كند (و برخي ادعا مي كنند كه اين حيوان تا دو ماه بي آبي را تحمل مي كند)، زيرا قدرت الهي درباره اين حيوان، آن چنان است كه براي او چهار معده براي هضم غذا قرار داده است! و در پس آن ها جايگاه وسيعي براي ذخيره كردن آب براي آن به وجود آورده است و هنگامي كه اين جايگاه ذخيره تهي گردد، به وسيله شيره اي كه از روده ها و ساير غدد اين حيوان كه در اطراف روده قرار دارند، تا مقدار بيست ليتر به درون آن فرستاده مي شود. همچنين با قدرت ويژه ديگري كه در اين
337 |
حيوان قرار داده شده است. از شدت تشنگي و عطش خود مي كاهد، بدين صورت كه به وسيله فشار عضلات معده كه يكي بر ديگري وارد مي آورد غذاي موجود در آن را، از معده به دهان برمي گرداند و نشخوار مي كند. اين عمل موجب تحريك غدد دهاني و زباني مي گردد و در نتيجه از خود ترشحاتي را خارج مي نمايد كه موجب رفع عطش از حيوان مي گردد. شتر همچنين مقاومت فوق العاده اي را در برابر گرسنگي از خود نشان مي دهد، به طوري كه روزهاي متعددي را به وسيله تغذيه از روغن كوهان خود سپري مي كند. اين حيوان به علت داشتن اين گونه مزايا، از زمان هاي دور در جنگ ها نيز مورد استفاده قرا مي گرفته است كه در اين مورد از گروه هاي شتر سوار نظامي مصر، در حمله به سودان و تسخير آن مي توان نام برد كه شتران در آن شأن به سزايي داشته اند.
غذاي شتر در سرزمين حجاز شامل علف و يا هسته خرما و يا شير مي باشد و خودم مشاهده كردم كه برخي از آنان اين غذاها را با مخلوطي از خورش گوشت در اختيار آنان قرار مي دهند. به من گفته شد: كه عرب هاي سواحلي، ماهي خام را به عنوان غذا در اختيار اين حيوان قرار مي دهند. عرب ها مي گويند: شتر ماده از تمام قسمت هاي بدن خود عرق مي كند، در صورتي كه شتر نر تنها در ناحيه پر مويي ميان دو گوشش عرق مي كند. باديه نشينان عرب از عرق شتر خود، فتيله فندك خويش را پر مي كنند و به محض برخورد جرقه با آن، آتش روشن مي گردد.
شتران حجاز، معمولا كوچك و ضعيف هستند و شترهايي كه متعلق به قبايل «حرب» مي باشند، آمادگي جسماني خوبي را براي حمل دارند، اما شتران قبايل ديگر، به ويژه آناني كه دور از مكه و مدينه مي باشند، اين آمادگي جسماني را كمتر داشته و سوار شدن بر آنها با سختي و مشقت فراواني همراه مي باشد به خصوص اگر روي آنان كجاوه اي قرار دهند. در شهرهاي حجاز و به ويژه در مكه و مدينه به غير از شتر، الاغ هاي حساوي (= حصاويه) قوي وجود دارد كه اين چهار پايان از منطقه اي به نام «حسا» در شرق سرزمين عرب، بدين نقاط آورده مي شدند. اين الاغ ها علاوه بر سرعتي كه در مسير دارند مي توانند سه يا چهار روز را بدون استراحت و وقفه به حركت ادامه دهند.
اين چهار پايان قدرت حركت روزانه آنان به حدود يك صد كيلومتر مي رسد، بدون
338 |
آن كه آثار خستگي زيادي به آنها نمايان گردد. الاغ هاي حساوي غالباً داراي مصونيت پوستي ـ نسبت به بيماري جذام ـ هستند.
همچنين علاوه بر اين چهار پايان، قاطرهاي قوي هيكلي نيز وجود دارند كه غالباً آنها را از سرزمين شام و يا ايران به اين قسمت مي آورند. در اين شهرها اسب كمتر يافت مي شود و معمولا اين نوع چهار پا، در طي كردن اين گونه راه ها نيز تحمل مشقت و سختي فراواني مي كند و لازم به تذكر است كه اين گونه اسبان پر طاقت در اينجا وجود ندارند زيرا اسباب موجود نوع خوب و عالي نيستند و اسب هاي خوب اين منطقه، بيشتر در سمت نجد يافت مي شوند كه معمولا به بهاي گزافي به فروش مي رسند.
با تمام اين خصوصيات، هم اكنون اسب اصيل در نجد نيز بسيار كمياب است، زيرا انگليسي هاي ساكن هند، همه ساله تعداد فراواني از اسبان اين ناحيه را مي خرند و غالباً از آنها در مسابقات اسب دواني استفاده مي نمايند و آنها را با اسبان منطقه خود در مي آميزند و از نسل جديد آنان نژادي قوي و اصيل به وجود مي آورند.
راه مدينه
كاروان حاجيان از مكه به مدينه منوره، همواره بر حسب تبعيت مقدم و ساربانان شتران يكي از راه هاي چهار گانه آن جا را انتخاب مي كنند; اين راه ها عبارتند از: راه سلطاني، فرعي، غاير و شرقي.
راه سلطاني
بهترين راه از نظر مسير و فراواني آب همين راه است. كارواني كه از مكه به سوي راه سلطاني خارج گردد، در آغاز از «باب العمره» خارج مي شود و به سوي شمال غربي به راه مي افتد، در ميان راه از ايستگاه هاي زير عبور مي كند:
ايستگاه وادي فاطمه ـ در اين دشت آب گوارايي وجود دارد كه در نتيجه سيل هايي است كه از كوه هاي طايف سرازير مي گردد و مشروب مي گردد; در اين وادي باغ هاي فراواني ديده مي شود. در اين دشت عرب هاي اشراف از دو خاندان «حسين» و «غالب»
339 |
زندگي مي كنند كه اين افراد دو خانواده در فاصله ميان اين منطقه و مكه تا نزديكي هاي درياچه «بنولحيان» پراكنده اند.
ايستگاه عسفان ـ اين قسمت داراي مقدار كمي آب مي باشد و در ميان راه گردنه اي قرار دارد كه به علت باريكي آن، شتران از آن جا به صورت يكي يكي عبور مي كنند. عرب هاي بشور (بِشر) و «حمران» در اين منطقه زندگي مي كنند.
ايستگاه خليص ـ چاه «تفله» در اين محل قرار دارد كه داراي آبي شور بوده و قبايل زبيده در آن زندگي مي كنند. در نزديكي آن سرزمين حاصل خيزي وجود دارد كه داراي آب هاي جاري، باغ ها و نخلستان هاي فراواني است.
ايستگاه قديمه ـ (قضيمه) دهكده اي است كه در كنار دريا واقع شده است و خانه هاي آن به صورت كلبه هاي كوچكي از خشت مي باشد و آب آن به وسيله حفره هايي كه آب باران در آن ذخيره مي گردد، به دست مي آيد. ساكنين آن از زبيده هستند كه غالباً به شغل ماهي گيري در دريا مشغول مي باشند. از اين نقطه به بعد، راه به سوي شمال منحرف مي گردد.
ايستگاه رابغ ـ دهكده اي در كنار درياي سرخ است كه پادگاني در آن وجود دارد و چند سرباز عثماني هم درون آن مستقر مي باشند.
آب اين محل از حفره ها و چاه ها تأمين مي گردد و ساكنين آن از «زبيده» مي باشند. بعضي از كشتي هاي كوچك، به كنار آب هاي اين منطقه مي آيند و از ساكنين آن صدف و جز اينها، خريداري مي كنند و در عوض سيگار و تنباكو را به مقدار فراوان به صورت مخفيانه بدان جا وارد مي كنند و اشياء ممنوعه ديگري چون اسلحه و فشنگ را نيز از اين راه وارد مي كنند. قيمت اين گونه وسايل در اينجا بسيار ارزان مي باشد.
ايستگاه مستوره ـ اين محل داراي آب گوارايي مي باشد. اين نقطه به سوي بدر و الصفراء راه دارد كه بدان ملف گويند; در اين راه قبايل «صبح» در بدر و «احامده» در صفرا زندگي مي كنند.
ايستگاه بئر الشيخ ـ در اينجا قبايل «صبح» زندگي مي كنند و در طول اين ساحل هنگام شستشوي دست ها با صابون به دليل آب آن كف نمي كند.
340 |
ايستگاه ديار بني حصاني ـ كه داراي آبي گوارا مي باشد و قبايل «صبح» و «حوازم» در آن جا زندگي مي كنند.
ايستگاه حمرا ـ دهكده اي است كه در آن جا رودي با آب گوارا جريان دارد. اين منطقه داراي باغ ها و نخلستان هاي فراواني است كه پرتقال، ليمو، موز و حناء بسيار در آن جا وجود دارد. همچنين سبزيجات فراوان، خيار چنبر، هندوانه و جز اينها در اين منطقه كاشته مي شود. در اين محل قبايل «حوازم» سكونت دارند و از اين مكان دو راه به سوي شمال شرقي منشعب مي شود.
ايستگاه جديدة ـ دهكده اي است كه داراي آب گوارايي مي باشد و آرامگاه عبدالرحيم برعي مصري(1)در آن جا قرار دارد. در اين منطقه قبايل «حوازم» و «اَحامده» زندگي مي كنند و پس از اين مكان، راه كمي به سوي شرق متمايل مي گردد.
ايستگاه بئرعباس ـ در اين منطقه گروهي ازقبايل«حوازم»، «صبح» و «اَحامده» زندگي مي كنند وآب در اينجا كمياب است. از اين نقطه به بعد راه به سوي شرق متمايل مي گردد.
ايستگاه بئر درويش ـ در اين محل قبايل «احامده» و «رِحَله» (به كسر راء و فتح حاء) زندگي مي كنند.
ايستگاه آبار علي ـ در اين منطقه قبايل «عوف» و «عمرو» زندگي مي كنند و اينجا داراي آب گوارايي مي باشد. اين ايستگاه در فاصله پنج كيلومتري از مدينه منوره قرار دارد و در اين نقطه كاروان ها كجاوه ها و محمل هاي قرار داده شده بر روي شتران را از بيم پرداخت ماليات رها مي كنند، زيرا هر كس كه با محمل و يا كجاوه به مدينه وارد شود مي بايد ماليات را از جيب خود پرداخت نمايد.
راه فرعي
اين راه از «رابغ» آغاز گرديده و به سوي شمال شرقي ادامه پيدا مي كند در اين راه از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وي يكي از شعراي مصري است و ديوان اشعاري دارد كه تمامي آن ابيات در مدح حضرت رسول سروده شده است; گفته مي شود كه نامبرده به هنگام سفر به مدينه، در اين مكان بيمار گرديده و وفات كرده است.
341 |
ايستگاه هاي زير عبور مي گردد:
ايستگاه وادي حرشان.
ايستگاه نقر الفار ـ اين مكان داراي راه باريكي است، به طوري كه شتران يكي يكي از آن عبور مي كنند و قبيله «بني سالم» در اين منطقه زندگي مي كنند.
ايستگاه بئر رضوان ـ اين محل داراي آب گوارايي مي باشد.
ايستگاه «ابوضباع» يا «ام ضباع» ـ اين محل داراي آب شيريني مي باشد و قبيله «بني عوف» در اينجا زندگي مي كنند.
ايستگاه رياض يا وادي رياض ـ اين محل داراي آب گوارايي مي باشد كه
درختان فراواني نيز در آن جا ديده مي شود. در اين منطقه قبيله «بني عمرو» سكني
گزيده اند.
ايستگاه غدير ـ كه در آن آب جريان دارد.
ايستگاه وادي معظم ـ كه آب شيريني در آن جا وجود دارد.
ايستگاه بئر ماشي ـ كه آب شيريني دارد و قبيله «عوف» در آن جا زندگي مي كنند.
ايستگاه آبار علي.
ايستگاه مدينه منوره.
راه غاير
اين راه از «رابغ» يا «مستوره» آغاز مي گردد و از كنار كوه «غاير» در شمال مي گذرد كه كوتاه ترين مسافت را در بين راه ها دارد.
هنگامي كه مسافر به «غاير» مي رسد بايد از گردنه اي بلند بالا رود، بنابراين بر پرتگاه عميقي مسلط مي گردد; اين راه آن چنان باريك و تنگ است كه حتي چهار پايان ناگزيرند تا يكي يكي از آن جا عبور كنند و به همين جهت بسيار راهي پر خطر است، به ويژه براي افرادي كه بر چهار پايان سوار مي باشند. ليكن با تمام اين احوال، چهار پايان به علت عادت شان، به راحتي در آن گام برمي دارند و مسير را طي مي نمايند با اين حال، زمان طي مسافت به هنگام بالا رفتن از گردنه ياد شده، كمتر از شش ساعت صورت نمي گيرد. در
342 |
منطقه «غاير» و پستي هاي آن(1)، قبايل «لهبه» و «مسروح» زندگي مي كنند
كه اين دو قبيله از اشرار عرب به شمار مي آيند و همواره حاجيان از اذيت آنان در امان نمي باشند. نام اين راه را «راه مدني» نيز مي گويند، زيرا ساكنين مدينه به هنگام شركت در مراسم حج، به علت كوتاهي راه، اين مسير را انتخاب مي كنند.
مدني ها هنگام موسم حج بر شتران تيز پاي و يا الاغ ها و اسبان خويش سوار مي شوند و از اين راه به صورت كاروان كاروان، به حركت درمي آيند. اين كاروان ها در ميان اين راه داراي خانه ها و كاروان سراهايي هستند كه آب نيز در آن وجود دارد; آنان بدون شتاب و با آرامش خاطر در اين خانه ها اطراق مي كنند و پس از خوردن غذا و اداي نماز و استراحت مختصر، مجدداً به مسير خود به سوي مكه ادامه مي دهند. بسياري از حاجيان قوي هيكل كه بار و بنه مختصري را به همراه داشتند ـ به ويژه مصريان ـ با اين كاروان ها به راه مي افتادند و فاصله ميان مدينه و مكه را با آنان طي مي نمودند. همچنين بالعكس از مكه به مدينه نيز اين گروه از افراد مذكور بلافاصله پس از ايام تشريق حركت مي كردند و در مدينه به انتظار ورود كاروان ها مي نشستند و با آنان به سوي «ينبع» حركت مي كردند.
هر يك از محله هاي مدينه داراي كارواني بود كه رياست كاروان را بزرگ آن محله به عهده داشت كه به آن «ركب» مي گفتند; مثلا مي گفتند: «ركب» فلان به مكه رسيد و يا در فلان روز ركب از آن جا حركت كرد(2).
همچنين در مورد كاروان هاي زيارتي مردم مكه به مدينه نيز اين اصطلاح متداول بود. اين كاروان ها براي زيارت از مدينه، معمولا در نزديكي هاي ماه رجب به راه مي افتاد.
راه شرقي
اين راه كه از طرف «باب معلي» از مكه خارج مي شود، در آغاز به سوي «بياضيه» و سپس از راه شمال منا ادامه مي يابد و از آنجا متوجه شرق مي گردد. كسي كه از اين مسير
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بيشتر قبايل موجود در اين راه ها، سه تيره هستند و از قبيله «حرب» مي باشند.
2 . در اصطلاح امروزي به جاي ركب از لفظ كاروان استفاده مي شود. «مترجم»
343 |
بگذرد در اين راه از ايستگاه هاي مختلفي عبور مي نمايد كه عبارتند از:
1 ـ ايستگاه بئر بارود كه داراي آب گوارايي مي باشد.
2 ـ ايستگاه وادي ليمون; در اين دشت درختان ليمو ترش، نارنج و ليمو شيرين فراوان وجود دارد همچنين در آن مكان هندوانه و سبزي جات نيز كاشته مي شود. اين دشت داراي آب رواني مي باشد كه از كوه هاي «هدي» سرازير گشته وارد مجرايي ساخته شده به سوي باغ ها و كشتزارها، روان مي گردد; راه نيز پس از اين مكان به سوي شمال منحرف مي گردد.
3 ـ ايستگاه حفاير يا (ضريبه); در اين مكان نيز آب فراواني يافت مي شود كه بسيار گوارا مي باشد و در سطح زمين جاري است.
4 ـ ايستگاه بركه سمره، كه در طول تابستان هيچ گونه آبي در آن مكان يافت نمي شود.
5 ـ ايستگاه بركة مِسْلَح يا (حارة); آب اين محل داراي املاح است ليكن با همين وجود گوارا مي باشد و باغ ها و كشتزارهاي فراواني در آن ديده مي شود.
6 ـ ايستگاه حبيط يا (ضيعة).
7 ـ ايستگاه سفينه يا صفينه; در اين محل نخلستان هاي فراواني با چاه هاي آب شيرين وجود دارد.
8 ـ ايستگاه السّوَيْرجِيّه يا سويرقيه كه دهكده اي است و سادات بني حسين در آنجا زندگي مي كنند و چاه ها و مزارع فراواني نيز در آنجا وجود دارد.
9 ـ ايستگاه حجريه، كه منطقه اي است بي آب ولي در فاصله يك ربع ساعتي از آن جا آب وجود دارد.
10 ـ ايستگاه غرابه يا «غراب» كه در آن جا و در عمق يك ذراع يا دو ذراع از سطح زمين، آب فراواني يافت مي شود.
11 ـ ايستگاه غدير يا «حنك» كه برخي آن را «حنق» نيز نوشته اند. در اين مكان بركه اي قرار دارد كه به وسيله آب باران پر مي شود.
12 ـ ايستگاه آرامگاه حضرت حمزه.
344 |
و سرانجام مدينه منوره است.
اعرابي كه در اين مسير زندگي مي كنند از قبيله هاي «زيود»(1)، «لّهبه»(2)، «عُتَيبيه»(3)، «مطير»(4) و رّحلَه»(5) هستند كه از نظر فرهنگي بسيار عقب مانده مي باشند.
نظام كاروان ها
پيش از اين گفتيم كه: «حاجيان تنها به وسيله كاروان ها و قافله ها از مكه به سوي مدينه به حركت درمي آيند». ساربانان اين كاروان ها، همواره از اهالي حوالي آن راهي هستند كه در آن حركت مي كنند. غالباً تمامي شتران كاروان متعلق به يك شخص مي باشد كه اين وضعيت براي حاجيان مناسب تر و بهتر است. اما اگر شتران كاروان متعلق به دو نفر يا بيشتر باشند، معمولا گرفتاري و سختي آن، براي حاجيان بيشتر است. در هر صورت هر حاجي موظف است كه بار و بنه اش را مختصر نمايد و نظارت بر حمل آن را نيز به عهده داشته باشد. هنگامي كه بارگيري كاروان به پايان مي رسد، ساربانان شترها را رديف مي كنند كه گاه به صورت يكي يكي و پشت سر هم و گاه به حالت دوتايي، به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . زيود گروهي از شيعيان هستند كه منسوب به زيد بن علي بن زين العابدين مي باشند و در ميان آنان سنتي غلط رواج دارد كه هيچ گاه مردان خود را ختنه نمي كنند بلكه پوست آلت آن ها را طي مراسمي مي كنند! اين سنت آن چنان وحشتناك است كه افراد زيادي در نتيجه اين كار غلط مرده اند! و همواره مورد تمسخر اطفال و كودكان مكه نيز مي باشند.
2 . اين قبيله به عهد شكني و خيانت معروف مي باشند.
4 . اين دو قبيله، از نظر قدرت از بزرگترين قبايل عرب به شمار مي آيند و داراي جمعيت فراواني هستند كه همگي از شجاعت و قدرت بدني خاصي بهره مند بودند. بيشتر اين افراد تنها لنگي به كمر خويش مي بستند و زنان آنان نيز از شجاعت خاصي برخوردار مي باشند. گفته مي شود: زنان «عتيبيه» و «مطريه» آن چنان قدرتي دارند كه به هنگام فرار اسب دم او را مي گيرند و با فشار دادن آن از پشت بر آن سوار مي شوند! و همچنين در مورد فرار شتر نيز اين كار را انجام مي دهند.
5 . عرب «رحله»، همچنان كه از نامشان پيدا است، هيچ گاه در يك منطقه ساكن نمي شوند و همواره به دنبال علف و آذوقه براي احشام خويش از مكاني به مكان ديگر كوچ مي نمايند.
345 |
صورتي كه شتري در جوار شتر ديگر قرار گيرد منظم مي گردند و كاروان را به حركت درمي آورند و معمولا در پيشاپيش اين كاروان، بزرگ ترين شخصيت كاروان (از حيث قبيله و يا شخصيت اجتماعي) قرار مي گيرد. شترهاي هر ساربان هم در پشت سر او به صورت رديفي به دنبال هم حركت مي كنند. اين نظم و ترتيب خاص در هيأت كاروان، بدان جهت است كه همواره از شترها و بارهاي خويش محافظت نمايند و از بيم حمله كنندگان در امان بمانند. استفاده افراد از شترهاي كاروان، به دو گونه انجام مي پذيرد: اول شترهاي كجاوه دار كه هر كدام دو نفر را به همراه وسايل زير انداز و احتياجات روزانه حمل مي كند. دوم شترهاي حمل بار است كه بدان «عصم» نيز گويند; اين شتران، بار و اثاثيه حاجيان را حمل مي كنند و در صورتي كه اثاثيه حمل آن كم باشد، يك يا دو نفر نيز روي بارها سوار مي گردند.
كرايه هر شتر باري ثلث كرايه شترهاي كجاوه دار است كه معمولا اين گونه شترها را از نژاد قوي و متين انتخاب مي كنند كه بتواند كجاوه و افراد را نيز روي خود به راحتي حمل نمايد. قيمت اين هزينه ها داراي رابطه و قانون خاصي نيست، بلكه مقدار آن همه ساله از سوي شريف و با توافقي كه ميان او و والي انجام مي پذيرد، تعيين مي گردد.
مقدار هزينه كرايه هر شتر، همواره به خواسته و شفقت شريف نسبت به ميهمانان خدا بستگي دارد كه پس از تعيين وي، به وسيله منادياني در بازار ندا داده مي شود.
به همين مناسبت هزينه هاي ياد شده همانند ترمومتر، نسبت به طمع واليان مكه، بالا و پايين مي رود. هزينه كرايه هر شتر كجاوه دار در سال 1328 هجري، شش ليره عثماني بود كه حاجيان را از مكه به مدينه و سپس به ينبع مي رساند. اما پيش از دستور، ميزان همين كرايه 5/13 جنيه مصري بود.
اين كرايه ها در مكه همواره به وسيله مطوف از هر حاجي دريافت مي گرديد. البته علاوه بر اين مبلغ، ساربان نيز در بين راه به بهانه دستمزد كم، مجدداً از هر حاجي طلب مبلغ ديگري را مي نمود.
ليكن در صورتي كه حاكمان سرزمين هاي عرب از نيكان مي بودند و همواره چشم طمع به اموال مردم ندوخته بودند، ساربانان نيز از آنان پيروي مي كردند و اين چنين
346 |
آزارهايي را به حاجيان نمي رساندند; زيرا طبق مثل معروف «مردم همواره بر دين
پادشاهان خويش مي باشند». مطوف ها هم پس از آن كه با ساربان قرار داد مي بستند ـ به عنوان محافظت از آنان ـ با كاروان به سوي مدينه به راه مي افتادند.
بسيار اتفاق مي افتد كه خود ساربانان با حاجيان، درباره شتران قرار داد مي بندند و هزينه آن را هم از آنان دريافت مي دارند و به آنان گوشزد مي كنند كه شترهايشان را در خارج از شهر نگهداري كنند و نيز از آنان درخواست مي نمايند كه براي گريز از پرداخت ماليات (= قوشان)(1) خودشان هم در خارج شهر اقامت گزينند. دولت همواره از شتراني كه از مكه به سوي جده يا مدينه يا ينبع مي روند ماليات دريافت مي گردد. اين ماليات داراي نرخ معيني نيست، بلكه همواره به طمع دست اندركاران آن بستگي دارد; با اين كه پيش از دستور مبلغ ماليات به دو ريال و بيشتر از آن مي رسد، اما از اين مبلغ تنها شش قروش عثماني به خزانه حكومت واريز مي گردد. حاجيان درمانده با اين كه ماليات هم مي پرداختند اما هنگامي كه از مكه خارج مي گرديدند، با شتراني ضعيف و ناتوان روبرو مي شدند كه مجبور به استفاده از آنان نيز بودند و در نتيجه رنج و مشقت فراواني را در راه متحمل مي شدند و حتي بسيار از آنان شتران را در ميان راه ترك مي كردند و با پاي پياده مقدار يا تمام مسافت راه را مي پيمودند.
معمولا اين كاروان ها همواره پس از اولين ايستگاه در ميان اعضاي خويش نظم را برقرار مي كردند و تا پايان راه نيز از آن نظم پيروي مي كردند.
ساربانان غالباً افرادي نحيف و لاغرند كه ساق پاهاي بسيار نازك دارند و كوتاه قد مي باشند، به طوري كه در جسم آنان حتي يك ماهيچه و عضله برجسته به چشم نمي خورد; اما استخوان هاي اين افراد همانند آهن بسيار سخت و پر صلابت است و براي غلبه بر دشمن آن چنان قدرتي دارند كه هيچكس به گرد پاي آنان نمي رسد. يكي از اين ساربانان را هنگام فرار شتري مشاهده كردم كه چابك به دنبال شتر مي دويد، و خود را به دم او آويزان كرد و پس از مهار كردن، زمام او را به دست گرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . قوشان كلمه تركي است كه به معناي ماليات مي باشد.
347 |
لباس ساربانان را غالباً پيراهن بلندي تشكيل مي دهد كه به وسيله كمربندي از چرم در ميانه كمر بسته شده است و معمولا دشنه اي بلند يا شمشير كوچكي بر آن آويزان نموده اند. هر يك از آنان چوبدستي كلفت و كوتاه در دست خويش دارند كه به آن «مطرقه» گويند. بر سر هر يك از آنان پارچه اي (كوفيه) وجود دارد كه به شكل هاي مختلفي آن را روي سر خود مي پيچند. برخي از اعراب شروق و يمن، غير از اين پارچه، از كلاهي استفاده مي كنند كه به وسيله برگ درخت خرما بافته شده است و بدان «ظله» مي گويند.
برخي از ساربانان، براي فرار از حرارت زمين و ريگ هاي داغ آن، كفشي را به پا مي كنند كه نعال نام دارد. اما نسبت به نظافت و پاكيزگي لباس هاي آنان نمي توانم براي شما مطلبي را عنوان نمايم مگر آن كه تنها به اين مطلب اشاره كنم كه آنان هنگامي كه لباسي را به تن مي كشند هيچ گاه آن را خارج نمي سازند! تا اين كه آن لباس خود از تن آنها خارج شود! و اين خروج لباس زماني اتفاق مي افتد كه مدتي طولاني از عمر آن بگذرد و تار و پود آن از هم بپاشد. جالب است بدانيد كه خوش گذرانان اين ساربان ها سالي يك بار و آن هم به هنگام موسم حج، لباس خويش را تعويض مي نمايند. برخي از آنان نيز به هنگام زمستان از عبايي پشمي استفاده مي كنند و آن را بر دوش مي اندازند تا از سرماي زمستان در امان باشند.
اين گونه عباها را «مِشْلح» مي نامند. رنگ لباس اعراب همواره به رنگ كوه ها و يا شن هاي بيابان مي باشد، بدين ترتيب بيشتر آنان را در لباسي با رنگ زرد تند و يا سرخ مشاهده مي كنيد. شايد هم انتخاب اين رنگ ها به اين علت باشد كه به راحتي در بيابان ديده نشوند و شايد هم بتوان گفت: به علت سياست پيمان شكني و خيانت ممكن است اين رنگ ها را انتخاب كرده باشند تا از ديد افراد در امان باشند.
برخي بزرگان حاجيان، گاه عبايي از «جوخ» سرخ در اختيار ساربانان همراه خويش قرار مي دهند كه اين كار موجب شادماني و خوشحالي فراوان آنان مي گردد، به طوري كه آن ساربانان در ميان فاميل و بستگان خود نسبت به داشتن چنين عبايي تفاخر مي نمايند.
پس از دور شدن از مكه همواره سختگيري ساربانان نسبت به حاجيان آغاز مي شود
348 |
كه حتي سبك گفتارشان با مردم تغيير مي كند و به صورتي خشك و خشن درمي آيد و هر لحظه در انتظار پول يا مواد خوراكي يا پوشاكي از جانب مسافر اين كاروان خويش مي باشند; دليل بر اين مطلب اين است كه به صورت متناوب صداي آنان در مقابل عطاي حاجيان كه كلماتي از قبيل هلله، شكر و جز اينها است و به صورت بلند بيان مي شود شنيده مي شود.
در طول راه، تعداد فراواني از حاجيان تكرو را در حالي كه به همراه كودكان خود در حركت هستند، مي توانيد ببينيد مادران بسياري كه كودكان خردسال خود را در كيسه اي متصل به كمرشان بسته اند، به طوري كه فقط سر كودك ديده مي شود در اين جا به چشم مي خورند، اين گروه اثاثيه خويش را بر سر مي نهند و در دستانشان سيني شبيه به كشكولي را دارند كه غذاي خود را در آن نهاده اند. اين گروه معمولا مردمي آرام و مؤدب هستند و با اين كه خواهان كمك از كاروانيان هستند. ولي با ادب و احترام تقاضاي خود را مطرح مي كنند.
اين جانب نديدم كه به استثناي آب، چيز ديگري باشد كه از كاروانيان تقاضا كنند، براي اين افراد مشكل بود، به ويژه در ايام تابستان، كه به علت گرما، آب در ظرف ها تبخير مي شود و سپس خشك مي گردد، آن را حمل نمايند.
هنگامي كه كاروان از نزديك خانه هاي برخي قبايل عرب مي گذشت، بسياري از آنان بيرون مي آمدند و فرياد مي زدند، هندوانه، هندوانه و يا برخي ديگر نان، نان يا خرما يا تربچه و جز اينها. هنگامي كه كسي به آنان نزديك شد، گروهي از فرزندان شرور آنان دور آن شخص جمع مي گشتند و در حالي كه دست گدايي سوي آن شخص دراز مي كردند، جملاتي از اين قبيل را پشت سر هم تكرار مي كردند: «يا حاج سلامات»، «يا فندي سلامات»، «يا بويا سلامات»، «ان شاء الله سلامات»، «ان شاء الله عرفات»، «ان شاء الله بركات» و نيز برخي ديگر از آنان كلمات «حج حجيج بيت الله»، «و الكعبه و رسول الله» و جز اينها را سر مي دادند و با اين كلمات از حاجيان تكدي مي كردند.
به طور كلي مي توان گفت: ساربانان افرادي نمك نشناس هستند، زيرا كرم و بخشش و نيكي هاي حاجيان در ميان انگشتان دست آنان گم مي شود و به فراموشي
349 |
سپرده مي شود به طوري كه يك لحظه پس از محبت هاي فراوان، هنگام بردن دست نياز به سوي آنان، همچون شخص غريبه و ناشناسي با حاجيان برخورد مي نمايند كه اين حالت دور از لطف و كرم و طبع مشهور عرب به شمار مي آيد.
اين اعراب داراي نغمه ها و سرودهاي خاص خودشان هستند كه غالباً در طول مسير، گاه با هم و گاه به تنهايي آنها را زير لب ترنم مي نمايند.
ساربانان در تعرض به حاجيان و اموال آنان، مهارت خاصي دارند و گاه در موقعيت هاي خاصي حتي از كشتن مسافر خود هم دريغ ندارند; اين خشونت زماني به اوج خود مي رسد كه مسافر با ساربان همكاري نكند و به قول معروف «سر كيسه را شل نكند»، آن زمان است كه اين اعراب از هر گونه آزار و اذيتي نسبت به حاجي خودداري و گاه در لباس دزدان به مسافر كاروان خويش حمله مي كنند و اثاثيه و پول هاي او را به يغما مي برند.
به طور كلي مي توان گفت: در اين راه، هر حاجي خودش بايد نگهدار اثاثيه و اموال خويش باشد و تا آنجايي كه ممكن است با ساربان كنار آمده درخواست هاي او را عملي سازد.
كاروان در برخي ايستگاه ها اطراق مي كند و خود حاجيان با كمك يكديگر، اثاثيه ها را از روي شتران پايين مي آورند و پس از نصب خيمه، در كنار هم جمع مي گردند. اين لحظات، بهترين زماني است كه ساربانان و اعراب هم دست با آنان، به اين حاجيان خسته شبيخون مي زنند و اثاثيه و اموال آنان را مي دزدند. غالباً حاجيان به ساربانان غذا مي دهند تا آنان به استراحت بپردازند و مسافرين خودشان پاسداري از دوستان و اموال آنان را به نوبت به عهده مي گيرند و گاه از بيم اعراب و راهزنان، حتي قضاي حاجت را نيز به سختي انجام مي دهند و از ترس، در همان كنار خيمه ها رفع قضاي حاجت مي نمايند; زيرا ممكن است با دور شدن آنان از خيمه، گرفتار يكي از راهزنان شوند و با چوبدستي هاي خشك و قوي كه غالباً آنان در دست دارند با يك ضربه بر سر حاجي، او را بكشند و يا مجنون نمايند.
معمولا راهزن لباس هاي حاجي را از تن او درمي آورد و يا تنها به بردن كيسه
350 |
كمرش اكتفا مي كند. پس از مدتي در نتيجه غربت حاجي مفقود شده، همسفران به دنبال او مي چرخند كه گاه با جسم بي جان او برخورد مي نمايند; آنها در اين حال با خاك وي را مي پوشانند و او را رها مي سازند و پس از يافتن وي به صورت زنده يا با شخص فاقد شعوري مواجه مي گردند كه در اين حال او را همراه مي برند و نيازهاي آن بيچاره را تا مقصد برآورده مي سازند. در پايان توصيف احوال اينان مي توان گفت: كمتر كسي از ضربه هاي چوبدستي اين راهزنان، جان سالم به در مي برد!
با اين وضع، همواره حاجيان را در حالي مي بينيم كه به صورت دسته جمعي كاري را انجام مي دهند، با هم حركت مي كنند، با هم غذا مي خورند و با هم براي رفع قضاي حاجت به سويي مي روند و ...
چه بسيار سارباناني هستند كه به هنگام حركت كاروان، بند كجاوه را پاره مي كنند و مسافر و اثاثيه او را از روي شتر بر زمين مي اندازند و يا گاه به بهانه رسيدگي به اثاثيه و جا به جا كردن آن، شتر را از كاروان جدا مي سازند و در اين هنگام اثاثيه او را به يغما مي برند. و گاه از جان اين حاجي مفلوك نيز نمي گذرند و به خاطر ريالي پول ناچيز او را به قتل مي رسانند و سپس خودشان با شتر از صحنه مي گريزند.
گاهي هم به هنگام عبور از برخي مناطق، از سوي عده اي از قبايل، مورد هجوم قرار مي گيرند; در اين حال در صورتي كه حاجيان تسليم آنان نشوند و خواسته آنان را عملي نسازند، جان خود را نيز بر سر آن از دست مي دهند و يا اين كه در اين هنگام مُقوّم و ساربانان با توافق ظاهري كه با گروه هجوم كننده به عمل مي آورند، با پرداخت مقداري پول، از آن مكان جان سالم به در مي برند.
به طور كلي مي توان گفت: «همراهان كاروان هيچ گونه مصونيتي ندارند» و همانند پرنده اي ضعيف هستند كه در دست كودكي باشد، اينان هم در ميان دستان «مقوم» كاروان و مطوفين قرار گرفته اند و از هر سو سخت ترين شكنجه ها و سختي ها را بر خود هموار مي سازند، در حالي كه در آن بيابان وسيع و تاريك هيچ چاره اي ندارند.
بنابراين حاجيان در اين گونه سفرها، مي بايست همواره خود ناظر و حافظ بر اثاثيه خويش باشند و بدآنان پيشنهاد مي كنم كه پيش از حركت، از ميان خود رئيسي انتخاب
351 |
كنند كه او در طول راه، به نظم و ترتيب كارها رسيدگي كند و برنامه كشيك و شب زنده داري را نيز از ميان حاجيان انتخاب نمايد و به طور كلي خودشان به صورتي مستقل به كارها رسيدگي نمايند. زيرا به نظر من، بهتر از آن است كه كارهاي خويش را به مقوم يا مطوف واگذار نمايند.
در اينجا لازم به ذكر است تا اين مطلب را بيان كنم كه در صورتي كه حكومت حجاز سربازاني را از ميان ارتش خود به عنوان كشيك ناظر بر حركت و اعمال كاروان ها قرار مي داد مي توانست مقداري از اين نابساماني ها را از ميان بردارد و در پايان مصونيتي را براي اين حاجيان بيت الله فراهم سازد.
در هنگامي كه مشغول به نوشتن اين جملات مي باشم، شنيدم كه حكومت حجاز در پي فراهم كردن راه آهن ميان مكه و جده است كه در صورت تحقق پذيرفتن آن، آسايش و رفاه مسافرين حرمين شريفين به سبب آن وسيله نقليه تامين خواهد گشت. در اينجا از حكومت حجاز تقاضا دارم كه اين راه آهن را همانند راه آهن ميان شام و مدينه با امكانات اندك نسازند تا اين كه از برخورد قطارها با هم جلوگيري شود; از درگاه خداوند باري تعالي موفقيت آنان را خواستاريم.
سفر خديو از مكه به سوي «وجه»
خديو تا روز 14 ذي الحجه در مكه اقامت نمود و در اين زمان همچنان به استقبال از بازديدكنندگان و رسيدگي به نيازمندان و تنگدستان مشغول بود; اين گونه كارها گاه به وسيله رجال همراه او و نيز برخي ديگر به وسيله مأمورين تكيه، صورت مي پذيرفت و مثلا پرداخت حقوق و مستمري هاي روزانه و ماهانه توسط آنها اقدام مي گرديد.
در ظهر روز ياد شده، به فرمان حضرتش كارواني به فرماندهي جناب سرهنگ دو (= امير الاي) علي بك اسماعيل و تعدادي از همراهان و خواص به سوي «بحره» به حركت درآمدند، اين كاروان حامل حاجيان فقير و تنگدست مصري و غير مصري بود كه
352 |
بنا به تقاضاي آنان، از محضر خديو و با هزينه شخصي حضرتش آنان را از اين ديار تا
مقصد، مي برد. سپس به دنبال آنان كاروان والا حضرت والده خديو حركت كرد و در نيمه هاي شب حدود ساعت سه پس از غروب به سلامت به بحره وارد شدند.
خديو پس از نماز عشا، طواف وداع را انجام داد و از آن پس با رجال همراه خويش حركت را از مكه آغاز نمودند.
هنگام خروج خديو از دروازه مكه، شريف، جانشين والي و تعداد بسياري از اشراف و بزرگان، گرد هم آمدند و ساعتي را به قصد توديع همراه كاروان خديو سپري نمودند. در اين فاصله، همگي از همت بلند و كوشش هايش به نحو احسن تشكر و سپاس گزاري كردند و خديو نيز از مهمان نوازي و برخورد آنان سپاس گزاري نمود و خداحافظي كرد.
بعد از آن فرزندان شريف، جناب مكتوبچي ولايت و شريف ناصر ـ كه از سوي شريف بزرگ به عنوان مهماندار خديو در طول سفر پر بار وي در ديار حجاز تعيين گرديده بودند ـ با او به راه افتادند. كاروان در نيمه هاي شب به سلامتي به «بحره» وارد گرديد. روز 27 دسامبر را در آن جا به سر بردند و سپس كاروان به سوي جده به راه افتاد. در ميان راه، كاروان خديو به هر پادگاني كه مي رسيد، سربازان مستقر در آن جا، براي اداي احترام به سر راه كاروان مي آمدند و مراسم ويژه اي انجام مي دادند. هنگامي كه كاروان به نزديكي هاي جده رسيد، قائم مقام(1) و جناب فرمانده ارتش (= قومندان) به همراه جمع بسياري از بزرگان و اعيان شهر در انتظار تشريف فرمايي او به انتظار ايستاده بودند.
سپس همگي در پي كاروان خديو به راه افتادند، تا اين كه در نيمه هاي شب به پاي پله قرنطينه رسيدند. در اين جا خديو به همگي آنان سلام داد و از زحمات آنان قدرداني نمود از آن پس بر قايق بخاري سوار شد و همراه برخي از رجال درباري خويش، به سوي كشتي مخصوص به حركت درآمدند.
اين در حالي بود كه والا حضرت والده، پيش از آنها سوار بر كشتي فوق الذكر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . جانشين والي. «مترجم»
353 |
شده بود. اما ساير بزرگان و رجال پاسدار و همراهان گران قدر او، بر كشتي رحمانيه
سوار شدند. صبح روز 28 دسامبر، خديو با حضرات آقايان: فرزندان شريف، جناب قائم مقام جده، فرمانده نيروها (=قومندان) و همچنين كنسول هاي كشورهاي خارجي مستقر در اين سرزمين، در كابين خود ملاقات كرد و با آنان كه به صورت رسمي به حضورش شرفياب گرديده بودند، خداحافظي كرد و به خاطر ايجاد نظم و ترتيب از
آنان قدرداني نمود. وي پس از آن تلگراف هاي تشكري را به محضر خليفه، مقام صدارت عظمي، شريف و حكومت حجاز مخابره كرد و در آن پيام ها از عنايات و
توجه آنان نسبت به خويش در زماني كه در اراضي مقدسه بوده است، تشكر و قدرداني
نمود.
پس از آن وي به نامه هاي حكومتي ـ كه با آخرين پست از جده براي ايشان ارسال گرديده بود ـ رسيدگي مي نمود. سپس بعد از صدور فرمان ايشان درباره برخي كارهاي مهم، دستور حركت كشتي را به مقصد وجه صادر نمودند كه اين حركت دقيقاً به هنگام ظهر صورت پذيرفت. شهر وجه بندري است كه در ساحل سرزمين حجاز، كنار درياي سرخ واقع شده و در فاصله 240 مايلي شمال جده قرار گرفته است. كشتي حامل خديو در ظهر روز 29 دسامبر وارد شهر «وجه» شد و در روز 30 دسامبر هم كشتي رحمانيه به آنجا وارد گرديد.
روستاي وجه و حركت از آن به سوي مدينه منوره
«وجه» دهكده اي است كه در عرض 26 درجه و 14 دقيقه و طول 36 درجه و 27 دقيقه جغرافيايي واقع شده است. در اين دهكده، حدود چهل خانه كوچك وجود دارد كه ساكنين آن از پانصد نفر تجاوز نمي كنند.
اين افراد تقريباً همگي از يك خانواده هستند كه به بديوي معروف مي باشند. از طرف پشت اين دهكده تپه اي بر آن تسلط دارد كه پادگان مستحكمي هم بر آن بنا گرديده
354 |
است; اين دهكده با همان كوچكي اش داراي سه مسجد است كه جمع بسياري از اعراب، به ويژه ساكنين حومه آن ـ كه بيشتر از قبيله بُلَيّ هستند ـ در روزهاي جمعه به اين مساجد مي آيند.
هنگامي كه كاروان محمل از راه خشكي سفر مي نموده، اين دهكده داراي اهميت به سزايي بوده است. در آن هنگام بازارهايي در اينجا برپا مي گرديد و درآمد آن در ميان اعراب تقسيم مي گرديد. اما هم اكنون زندگي ساكنين آن از راه صيد ماهي و تجارت روغن و پشم اداره مي شود. تجارت روغن و پشم از آن سوي ساحل و زغال چوبي از داخل كشور بدان شهر وارد مي شود.
بيشتر تجارت ساكنين اين دهكده با كالاهاي ورودي از سوئز انجام مي گيرد كه بدين منظور هر پانزده روز يك بار اين كالاها به وسيله يكي از كشتي هاي شركت كشتيراني خديوي به اين سو آورده مي شود. هنگامي كه وجه ايستگاهي براي عبور كاروان محمل مصري و ديگر حاجيان مصري بود، اداره اين شهر و قسمت هاي شمالي آن اعم از «مويلح»، «ضبا» و «عقبه» به دست حكومت خديوي صورت مي پذيرفت. در آن هنگام از سوي حكومت مصر براي وجه استانداري تعيين شده و در كنارش هم قاضي براي نظارت بر احكام شرعي منصوب مي گرديد. در آن زمان در ميان راه هاي شهر هم سربازاني مستقر بودند كه بر حراست و تأمين راه ها نظارت داشتند. اما از زماني كه مسير كاروان ها از اين راه تغيير كرد و حاجيان ديگر به اين سوي نيامدند، اداره اين منطقه به دولت عثماني واگذار گرديد.
در مدت اقامت خديو در اين دهكده، تمامي قسمت هاي آن اعم از منطقه خشكي و آب، همگي آذين گرديد به طوري كه پرچم هاي سرخ را بر سر در خانه ها و قايق هاي پراكنده بر سطح آب، مي توانستيم ببينيم و نيز در طول اين مدت پرچم عثماني بر بالاي پادگان ياد شده به اهتزاز درآمده بود. شب هنگام سر تا سر اين دهكده با روشنايي چراغ هايي كه روي خانه ها گذاشته بودند ـ به ويژه خانه قائم مقام و پادگان ـ منظره بسيار زيبايي را در فضاي اين مكان به وجود آورده بود. و در آن جا جنب و جوشي ايجاد كرده بود كه اين دهكده تا آن زمان به خود نديده بود.
355 |
در روز شنبه مطابق با آخر ماه دسامبر، خديو به سوي خشكي عازم شد و در اين هنگام جناب قائم مقام «وجه» و «سليمان پاشا ابورفاده» بزرگ قبايل «بلي» ـ مهماندار و معتمد كاروان حضرتش نيز در اين راه بود ـ در انتظار ايستاده بودند. پس خديو سوار بر شتر خويش شده و به همراه اطرافيان خود به سوي شرق به حركت درآمدند، در اين هنگام اعراب اين منطقه كاروان حضرتش را مشايعت مي كردند; پيشاپيش اين گروه عده اي در حدود پنجاه نفر از عرب هاي «عقيل» در حالي كه سوار بر شترهاي خويش بودند ]افراد اين گروه سربازان دولتي هستند، همانند سربازان بيشه[ حركت مي كردند; اينان هر يك نيزه اي به دست داشتند كه پرچم عثماني را بر آن به اهتزاز درآورده بودند. در رأس اين گروه افسري با رتبه سرواني (صاغ غول آقاسي) قرار داشت و علاوه در پيشاپيش اين گروه، تعدادي از خودشان در طول مسير ]طبل زنان[ در حركت بودند. در اين كاروان قائم مقام وجه و برخي مأموران دولتي آن ديار، خدمت مي كردند. كاروان در دشتي كه بدان «ابوعرايش» گفته مي شد، در حركت بود تا اين كه پس از مدت چهار ساعت و نيم راه پيمايي، به مكاني رسيدند كه بدان «رحبه» مي گفتند و داراي چشمه آبي به نام «رأس حرامل» بود. گروهي كه مأمور برپايي چادرها بودند، از پيش بدان منطقه رسيده و آماده پذيرايي از خديو گرديده بودند. خديو به سراپرده خويش وارد شد و هر يك از همراهان نيز در چادرهاي خود مستقر گرديدند.
اما عليا حضرت والده كه به همراه دختران خديو و پرنسس فاطمه خانم افندي و مادر پرنسس نازله خانم افندي، حليم و برخي از اطرافيان وي، بر كالسكه هاي مخصوصي ـ كه بتواند در راه هاي كوهستاني حركت كند، و هر يك به وسيله هشت اسب يدك كشيده مي شد، سوار شده بودند. همچنين پشت سر آنان تخت هاي روان ويژه اي وجود داشت كه به وسيله قاطرها حمل مي شدند. اين تخت هاي روان به شكل هاي گوناگوني بود كه براي افراد فوق الذكر در زمان خستگي از كالسكه ها تهيه ديده شده بود.
در پس اين تخت هاي روان، كجاوه هايي در حركت بود كه خواجه هاي همراه در آن قرار گرفته بودند. دنباله اين گروه را باقي مانده خدمتگزاران و خدمتكاران خديوي تشكيل مي دادند كه در مقدمه آنان برخي از رجال بزرگ درباري در حركت بودند. اين
356 |
كاروان با چنين آهنگي پس از ده ساعت حركت به جايگاهي رسيد كه سراپرده هاي خديوي برپا گرديده بود.
در روز اول ژانويه، پس از نماز صبح خديو سوار بر مركب خويش گرديد و
همراه كاروان «وادي سِرسِر» را پيمودند تا اين كه به چادرهاي برپا شده خويش در «ابي قزاز» رسيدند و بدان وارد گرديدند. اين مكان داراي آبي به همين نام بود و
مسافت راه آن به اندازه طول راهي بود كه روز پيش پيموده بوديم در اين دشت درختان «عشا» و «شرارة» (= كه نوعي درخت اقاقيا هستند) فراوان ديده مي شد; همچنين بوته هاي قريظه (كه نوعي خرفه است و اين گياه مورد علاقه شتر مي باشد) به چشم مي خورد، از جمله درختاني كه وجود دارد، درخت دَوم و اراك است (كه شاخه آن به عنوان مسواك استفاده مي گردد) و به وفور ديده مي شود. همچنين در اين سمت گياه «عوسج»، «فروع»، «ضرمد» (كه شبيه به خرفه است ليكن از آن كوچك تر و كوتاه تر مي باشد) و رمث (كه گياهي شبيه به دِرمَنه رومي و افسنطين)و خرمه (كه همانند بتونيا است)، سيال و حنطل فراوان وجود دارد كه در اين ميان گياه حنطل براي آنان داراي استفاده هاي فراواني مي باشد، زيرا به وسيله تقطير آن، استفاده فراواني از آن
مي برند. عرب ها چوب سيال را همراه حنظل مي كوبند و از آن مايعي به دست مي آورند
كه در فندك هاي سيگار مورد استفاده آنان بوده مي باشد; بنابراين از نظر كبريت بي نياز مي باشند.
در روز دوم ژانويه پس از نماز صبح خديو به همراه كاروانش به راه افتاد و به مكاني به نام «مسيل النجد» وارد شده كه در آن جا چشمه آبي به نام «بدا» وجود داشت، از اين مكان به بعد، ـ به سوي شرق ـ زمين كمي مرتفع مي گردد. خديو اين مسير را ـ به همان شكل روزهاي قبل ـ با كاروان طي نمود و در آن جا اطراق نمود; در آن محل، گروه هايي از سواره نظام ارتش عثماني مستقر گرديده بودند كه از سوي دولت عثماني براي حراست خديو به اين سوي سفر كرده بودند و قصد داشتند كه پيش از تشريف فرمايي خديو به شهر «وجه» خود را بدان برسانند. در روز 3 ژانويه كاروان خديو در «وادي النجد» به حركت درآمد و در حالي كه گروهي از سواران دولتي نيز به دنبال حضرتش
357 |
مي آمدند كاروان همچنان راه مي پيمود تا اين كه به منطقه «خشم سِلْع» رسيد و خديو
همراه رجال خويش در آنجا اطراق نمودند. اين راهنمايي نيز همانند روزهاي قبل صورت پذيرفت. در اين دشت درختان «عشار» و «طلح» كه نوعي از اقاقيا هستند به وفور وجود دارند و آب در آن جا كمياب است.
در پگاه روز چهارم و پس از اداي نماز صبح، خديو همراه كاروانش به حركت درآمد و از گردنه سلع كه بدان بوق نيز گفته مي شود ـ زيرا به شكل شيپور مي باشد ـ بالا رفتند، تا آنجا كه به بلندترين نقطه آن سرزمين نجد رسيدند.
اين راه سنگلاخي است، به طوري كه تخته سنگ هاي آن بيش از گل وادي آن مي باشد و حركت اسبان، قاطرها، الاغ ها و شتران نيز در آن به سختي صورت گيرد همچنين اين راهپيمايي براي زنان و مردان نيز دشوار بود تا آنجا كه يكي از سواران ترك به علت حركت تند اسبش از روي آن به زمين افتاد و در نتيجه اصابت سرش بر صخره، خون از سر، صورت و بيني او جاري گرديد. نامبرده بيهوش نقش زمين گرديده بود و در صورتي كه دكتر حسني پزشك پاسداران خديو در آن نزديكي حضور نمي داشت، امكان مرگ او بسيار بود. وي پس از پانسمان مواضع آسيب ديده و قرار دادن برخي از بخورها در نزديكي بيني او پس از مدتي تقريباً او را به حالت طبيعي برگردانيد به طوري كه سوار بر اسب خويش گرديده بود و همراه برخي از دوستانش به حركت خود ادامه داد. همگي از رجال همراه خديو قدرداني نمودند و آمادگي كاروان را در اين گونه پيش آمدها تحسين كردند.
پس از گذشتن از دهانه «بوق»، در سمت چپ خويش نوشته اي را به خط كوفي روي كوه مشاهده كردم كه به صورت ساده اي بر سنگي كه در كنار راه قرار داشت حك گرديده بود. اين كلمات را از آن سنگ نوشته خواندم كه عبارتند از: «بسم الله ما شاء الله باسم الله ... المستنصر بالله». (؟)
اين جانب احتمال مي دهم كه نوشته فوق الذكر مربوط به دوران مستنصر بالله فاطمي باشد كه در آغاز نيمه دوم قرن پنجم هجري حكومت مي كرده است و در آن
358 |
هنگام در مصر تورمي شديد به وجود آورده بود، به طوري كه قيمت يك اردب(1) گندم به يكصد و بيست دينار رسيده بود و مردم به جان هم افتاده بودند و ممكن است كه در نتيجه اين اوضاع، گروهي از مصر از اين راه به مدينه منوره مهاجرت كرده اند و تاريخ عبور و علت مهاجرت خويش را با ذكر نام خليفه آن دوران قيد كرده اند.
همچنان كه ممكن است نبشته مربوط به دوران خلافت «مستنصر بالله عباسي» در بغداد باشد كه در حدود سال ششصد و سي هجري مي زيسته است
در آن دوران پادشاه مصر «ملك كامل» بوده است كه صلاح الدين ايوبي را براي جنگ با صليبان تعيين نمود و ممكن است كه گروهي از سربازان او از اين راه از شام به بيت الله الحرام و خانه رسول گرامي(صلي الله عليه وآله) سفر كرده باشند به ويژه آن كه در آن زمان فرنگيان، ايله (عقبه) را تسخير كرده بودند و صلاح الدين در سال 566 هجري آنان را از آن عقب راند.
و نيز ممكن است كه همين گروه ها، حركت «شجرة الدر» را از مسير راه خشكي به سوي حج هموار نمودند.
پس از اين گردنه، دشت توسعه يافته است، به طوري كه در مقابل ما شكل كماني را تشكيل داده بود كه تصور نموديم راه بر ما بسته گرديده است.
همچنان در اين مسير ـ به سوي شرق ـ در حركت بوديم تا اين كه به دهانه اي رسيديم كه در ميان دو كوه بلند قرمز به رنگ كربنات آهن واقع شده بود; اين كوه را به وسيله طبقه هايي به رنگ سياه و زرد در دو قسمت جدا شده طوري در مقابل هم قرار داده بودند كه شخص بيننده در اولين نگاه تصور مي نمود كه اين كوه بر اثر حادثه اي طبيعي از هم جدا گرديده است. اين رشته كوه ها معروف به «حرة العَوير» بود كه شاعر در مورد آن چنين سروده است:
وأشرق أجبال العوير بفاعل *** إذا خبت النيران باليل أوقدا
و نيز سروده است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . پيمانه مصري براي حبوبات كه معادل 980/1 هكتوليتر مي باشد. «مترجم»
359 |
حتي وردن ركيات العوير و قد *** كاد المُلاء من الكتان تشتعل
كوه «عوير» يكي از لابتين مدينه به شمار مي آمده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ميان آن دو را حرم قرار داده و در اين باره فرموده اند: «حرام ما بين لابتيها» و نيز در صحاح آمده است «إنّهما حرّتان تكتنفانها» يعني دو سنگلاخي است كه آن را در برگرفته است كه البته در اينجا اشاره به مدينه منوره مي باشد. ظاهراً انعكاس نور خورشيد بر قله اين كوه، از زماني كهن يعني پيش از اسلام و بعد از آن در ميان عرب شناخته شده بوده است، به طوري كه در اشعار خود از آن ياد كرده اند و آتش افروخته شده روي آن را نار حجاز (= آتش حجاز) ناميده اند و در حديث شريفي نيز ذكري از آن به ميان آمده است.
هنگام ظهر به «رأس الحرّة» رسيديم، در اين نقطه قله اي بلند و سياه رنگ وجود داشت كه بر سر تا سر دشتي باريك مسلط بود زمين اين دشت پوشيده از سنگ هاي محكم به رنگ سرخ و زرد بود در شمال اين مكان آبراه سيل واقع شده است. كه در مسير آن درختان «گز» و بوته هاي گل «ادريسي» فراوان ديده مي شود، از اين بوته ها به عنوان خوراكي براي شتران، استفاده مي گردد.
همچنين بوته هاي «بعثران» فراواني در اين دشت وجود دارد كه عطر خوشبوي آن سراسر اين مكان را در برگرفته است. در اين دشت باريك همچنان گام برمي داشتيم، ليكن از شدت گرما همگي در سختي قرار گرفته بوديم تا اين كه سرانجام به دشتي وسيع به نام «وادي الدهيث» وارد شديم; اين منطقه بي آب بود و درختان «غضا» كه نوعي درخت گز به شمار مي آيد، در آن جا كمتر به چشم مي خورد. پس از آن از دشتي به نام بوبلي (= ابي بلي) بالا رفتيم كه اين دشت، پوشيده از ريگ و سنگ بود و گل و لاي فراواني در آن جا يافت مي شد، سنگ هاي اين دشت هر كدام به اندازه يك هندوانه بود و درختان اقاقيا به وفور به چشم مي خورد. از اين نقطه راه مرتفع مي گرديد و كم كم ارتفاع آن بيشتر مي شد. كوه هاي قرمز متمايل به رنگ سياه، از اين نقطه نزديكي به نظر مي رسد،
به طوري كه اين كوه ها به شكل هرم ديده مي شد و ما را به ياد مصر انداخت و باعث شد در حالي كه قلب هاي ما در اين سرزمين مقدس به سوي خدا و رسول او متوجه بود،
360 |
لحظاتي را هم به ياد وطن عزيز خود بگذرانيم و اين نمي توانست با وضعيت و روحيه ما منافاتي داشته باشد زيرا بنا بر: «حب الوطن من الايمان»، دوست داشتن وطن نيز از ايمان به شمار مي آيد، به ويژه آن كه در ركاب پادشاه محبوب و خيرانديش وطن هم مي باشيم.
آري! وطن خويش را در اين سرزمين به ياد آورديم سرزميني كه بي آب و علف است و خورشيد اشعه سوزان خود را بر آن تابانيده و صورت رهروان را كبود و سياه كرده است. آري وطن را ياد كرديم و زيبايي ها و گردش گاه هاي خوش منظر آن را به نظر آورديم. ما در سرزميني گام برمي داشتيم كه زمين آن پوشيده از گل و لاي و نهال هاي آن سنگ و ميوه هاي آن قلوه سنگ و گُل هاي آن پستي ها و ناهمواري ها و خانه هاي آن بيابان و ساكنين آن فقر و نسيم آن بادي سوزاننده بود.
آري! به ياد مصر افتاديم و به ياد رود پر آب نيل آن و گردشگاه هاي كنار آن، در حالي كه در اين سرزمين خشك حتي قطره هاي آب در ميان نبود تا عرق هاي تن خويش را با آن بزداييم و شدت گرما و عرق فراوان بر پوست بدن ما آن چنان تأثير گذارده بود كه پوست بدن ما همچون مومي چسبنده گرديده بود و پناهگاهي نيز وجود نداشت تا از گرماي ماه ژانويه بدان جا پناه ببريم و جايي نبود كه گرما آن جا را همچنان كوره اي گداخته نكرده باشد. آري در اين لحظات و حالات خشن، به ياد مردمان مصر و اخلاق زيبا و نيكوي آنان و عواطف و سجاياي اخلاقي كريمه آنان افتاديم كه هيچگاه اعراب بدان پايه از اخلاق و عاطفه آنان نمي رسند!!
در اين دشت همچنان گام برمي داشتيم تا اين كه به تنگه اي رسيديم كه پس از ورود بدان، با پستي ها و بلندي ها فراواني روبرو شديم، به طوري كه راه هاي مار پيچ يكي به ديگري منتهي مي شد و زميني ناهموار و چين و چروك دار داشت كه كالسكه ها نيز در آن جا با سختي فراواني موجه شده بودند. اين راه به گردنه اي سخت و سنگي منتهي مي گرديد كه زمين آن پوشيده از پستي ها و بلندي هاي فراواني بود، به طوري كه هر عابري آن راه را با سختي و مشقت طي مي نمود.
به همين مناسبت، خديو نيز در اين مكان براي كمك به كاروان همراهان خويش، توقف نموده بود و با توجه و عنايت و همت ويژه ايشان، كليه افراد كاروان به بهترين
361 |
صورت از آن جا عبور نمودند. سپس خديو به سوي سراپرده خويش رهسپار شدند كه در پشت اين گردنه و در جايگاهي به نام «نجوه» برپا گرديده بود. محل نجوه مكاني است كه قبيله «بلي» ادعا مي كنند جدّ ايشان در اين مكان مدفون گرديده است.
در پگاه روز 6 ژانويه خديو بر مركب خويش سوار شد و كالسكه هاي والا حضرت والده و كليه همراهان خديوي در هيأت كارواني به حركت درآمدند و در اين دشت كه «وادي حلاوه» ناميده مي شد، گام برداشتند. از اين پس كم كم در ميان كوه ها فاصله اي ايجاد مي شد، به طوري كه در پايان، در ميان دو كوه شكافي به وجود مي آمد. پس از عبور از اين قسمت، در سرزميني شني با شيبي سي درصد بالا رفتيم و از سمت ديگر آن، كه دشتي شني و خشن با رنگ سرخ بود پايين آمديم. در اين دشت همچنان گام برداشتيم تا اين كه به «وادي علا» رسيديم. از اين وادي راه از شمال به سوي جنوب منحرف گرديده و با اين كه زمين شوره زار است در آن درختان گز و گياه ترشك (كه از خوراك شتران به شمار مي آمد) فراوان ديده مي شود.
در ميانه اين دشت، ايستگاه «بدايع» قرار داشت كه خديو و كاروان همراه وي در ساعت ده صبح به سلامتي بدان جا رسيدند.
در اين مكان، جناب حسابدار «مدينه منوره» و حضرات آقايان مدير، خزانه دار حرم شريف و «بك باشي فؤاد بك» كه به عنوان ميهماندار خديو تعيين گرديده بود و نيز «شريف شحات» جانشين امارت مكه مكرمه، «شريف محسن»، «شيخ عبدالله» بزرگ منطقه عوالي، «شيخ ابراهيم اسعد»، بزرگ خطباي حرم مدني، «سيد حسن اسعد»، «شيخ يحيي» دفتردار امام حرم شريف، جناب ذي سعادت «صالح بك» رييس اداره راه آهن حجازي و حضرات آقايان قائم مقام ايستگاه «علا» و بزرگ اعراب آن، قاضي «علا» ، بزرگ اعراب «عنزه»، رؤساي قبايل آن و بزرگ قبيله «بني سليم» (از حرب) همگي در انتظار قدوم خديو، به انتظار ايستاده بودند.
به هنگام تشريف فرمايي خديو، همگي پيش آمدند و ضمن عرض خير مقدم ورود ايشان را خوش آمد گفته و سلامتي و شادكامي حضرتش را از درگاه خداوند طلب كردند. خديو پس از سپاسگزاري از آنان، به سوي سراپرده ويژه خويش رهسپار گرديد.
362 |
در اين هنگام در دو سوي مسير، گروهي از سربازان پياده عثماني به همراه افسران خويش براي اداي احترام صف كشيده بودند.
پس از استراحت كوتاهي، خديو از هيئت ها و نمايندگان استقبال كرد و آن چنان از روي لطف و صفا با آنان برخورد نمود كه همگي در هنگام خروج از آنجا، از برخورد بزرگ منشانه ايشان سپاسگزار و خوشحال به نظر مي رسيدند! خديو آن روز را به پذيرايي از استقبال كنندگان و صدور فرمان جهت رسيدگي به فقرا و نيازمندان اين قبايل، به ويژه آنها كه در ركاب ايشان حضور داشتند، سپري نمودند. علاوه بر موارد فوق به فرمان ايشان بين تمامي خدمتگزاران ركاب خديوي، از زنبوركچي ها و سقايان و بار بندان، تا كارگران خيمه ها و فراش ها، لباس هايي در آن روز تقسيم گرديد كه مي توان گفت آن روز بسيار پر خاطره و زيبا بود و زبان همه بر حمد، سپاس و دعا براي حضرتش، به درگاه باري تعالي مشغول بود.
در عصر آن روز، به فرمان خديو، پاسداران سواره خديوي و برخي از گروه هاي پياده، به سوي ايستگاه «علا» حركت كردند، تا در آنجا منتظر مراجعت ايشان از مدينه باشند. به فرمان خديو قطاري مهيا گرديد كه در شب آن روز، گروهي از پاسداران و خدمتكاران و برخي از رجال درباري همراه را، همراه خيمه ها و وسايل مورد لزوم براي نصب، به مدينه ببرد; اما قطار مخصوص خديو و والا حضرت والده، در پگاه روز 7 ژانويه از «بدايع» حركت كرد.
اولين، قطار ابتدا «وادي حمض» را پشت سر گذاشت و صبح روز بعد به ايستگاه «جدّاعه» رسيد، اما قطار در اين نقطه از سوي رييس ايستگاه متوقف گرديد، زيرا سيل در فاصله دو كيلومتري از آنجا موجب انهدام يكي از پل هاي راه آهن گرديده بود. اين خبر به صورت تلگرافي به خديو مخابره گرديد. ايشان نيز به محض رسيدن به ايستگاه «هديه»، پيش از غروب، قطار مركب خويش را امر به توقف نمودند و خودشان به وسيله لكوموتيو، به سوي ايستگاه «جداعه» كه در فاصله بيست كيلومتري از آن جا واقع شده بود حركت نمودند. ايشان پس از آن كه از نزديك قسمت حادثه ديده را ملاحظه نمودند، گفتند: «اين خرابي نمي تواند كمتر از دو روز اصلاح گردد» بنابراين دستور دادند كه قطار
363 |
نخستين در ايستگاه «هديه» متوقف شود، تا همگي ملازمان همراه ايشان به حركت درآيند.
«هديه» مكاني است كه در آن جا ايستگاهي ـ با سنگ سخت كبود ـ به شكل قلعه اي كوچك ساخته شده است و در اطراف آن براي كارگران آنجا پناهگاه هايي ساخته اند تا در صورت نياز ـ در ميان اين كوه ها ـ از خود دفاع نمايند. در كنار اين ايستگاه ساختمان بزرگي ساخته شده است كه در آن حوض هايي (= منبع هايي) از جنس آهن تعبيه شده تا قطارها آب مورد نياز خويش را از آن جا بردارند. اين آب ذخيره، به وسيله موتورهاي نفت سوز به داخل اين منبع ها فرستاد مي شود اين گونه منبع ها معمولا در ايستگاه هاي مهم وجود دارد. در پشت اين ساختمان، كلبه هايي وجود داشت كه برخي از آنان به وسيله سنگ و برخي ديگر با چوب هاي ني برپا گرديده بود كه كارگران ايستگاه و برخي از سربازان محافظ راه آهن در آن زندگي مي كردند.
در دو سوي راه آهن، دو كوه شرقي و غربي وجود دارد كه دو قلعه بر بلنداي آن بنا گرديده است و سربازان كشيك دولتي، براي پاسداري و حمايت از راه آهن بدان بالا مي روند و در طول روز در آن جا پاسداري مي كنند.
افراد ياد شده شب هنگام به خانه هاي خويش در اطراف ساختمان مذكور پناه مي بردند. اين گروه به طرز زيبا و بهداشتي براي خود نان مي پختند كه اين نان ها بيشتر شبيه به نان هاي گردي بود كه در ميان سربازان مصري مرسوم بود.
آن شب همگي در واگن هاي قطار به سر برديم و مورد عنايت خديو قرار گرفتيم. آفتاب روز 8 ژانويه هنوز پرتو افشاني نكرده بود كه همگي مهياي برگزاري اين عيد سعيد گرديدند. زيرا اين عيد در مصر، عيد حقيقي به شمار مي آيد. با اين حال حضرت خديو دستور داد كه در اين دهكده تكليفي بر مردم و رعيت تحميل نگردد. بنابراين همگي تصميم گرفتيم كه اينجانب به نمايندگي از همه همراهان نامه اي به عنوان عرض ادب و اخلاص و تبريك به محضرش بنويسم; متن آن نامه چنين بود:
«اي ولي نعمت و پادشاه امت ما!
استدعا داريم كه آقا و بزرگ ما در اين روز سعيد كه در مصر در ميان مصريان
364 |
بزرگ ترين عيد به شمار مي آيد، اجازه فرمايند تا زبان رعيت به حمد و سپاس گويا و دستهايمان به درگاه الهي بلند شود و براي سلامتي و محافظت از آن شخصيت محبوب كه با فضل و كرم خويش در ارواح و قلب هاي مردمي نفوذ كرده است خالصانه دعا كنيم.
آري! دستهايمان را در اين بقعه مقدس و پاك به پيشگاه خداوند و پيامبر او بلند كنيم و از صميم قلب مراتب اخلاص و تبعيت خويش را به آن شخصيت بزرگ و بلند مرتبه اعلام داريم. آري! خالصانه ترين درودها و اخلاص هاي خويش را به سوي شما هديه كنيم و از درگاه باري تعالي سلامتي وجود ذي جود آن انوار عباسي را آرزو نماييم و تقاضا كنيم كه همواره آن حضرت، همچون تاجي بر تارك زمان قرار داشته باشند و نيز همواره نعمت و فضل وجود آن ولي نعمت، بر سر ما و تمامي انسان ها سايه افكند!
مولاي من! ...
در پايان از خداوند متعال مي خواهيم كه پس از زيارت سيد و بزرگ ما محمد مصطفي(صلي الله عليه وآله)، به سلامتي و شادكامي همراه با ديگر افراد خانواده گراميتان به وطن مراجعت كرده و همواره چشم عنايت خدا و رسول او بر شما و خاندانتان مستدام باد!».
اين روز مبارك را در ميان دشت بي روح كه در آن اثري از حيات و فعاليت ـ به استثناي كارگران راه آهن ـ ديده نمي شد، گذرانيديم.
خداوندا! اين جا چگونه سرزميني است كه از جنوب تا شمال و از غروب تا شرق آن فقط صحراي سنگي و كوه هاي پر صلابت صخره اي و زميني شني و دريايي از خاك، زمين هاي آن را پوشانيده است و به هنگام حركت بر آن همچنان كه پاي آدمي در آب فرو مي رود، در ميان اين خاك ها و شن هاي روان فرو مي رود. خداوندا! تو را شكر گزاريم و از رحمت بي پايان تو سپاسگزار! زيرا بر تمامي مخلوقات خود در سرزمين هاي گوناگون و پهناور، نعمت هايي را قرار داده اي كه با طبيعت زمين آنان، وسايل زندگي و گذران عمر آنان، در آن جا فراهم مي شود. پس در همه سرزمين ها حتي زمين هاي سرد و يخبندان نيز وضعيتي قرار داده اي كه گياه در آن رشد كند و به ساكنين آن، وسايل زندگي و معيشت داده شود و اين سرزمين را نيز پناهگاه فرزندان ابراهيم خليل خود قرار داده اي كه در آن جا، خانه معظم تو را بنا كند و نسل او به خدمتگزاري آن خانه متشرف گردند و سپس
365 |
در ميان قلب هاي زايرين خانه ات، از عرب و غير عرب، علاقه و نشاطي قرار دادي تا مردم از هر سو بدين سرزمين روي آورند، سپس از سلاله پاك و مطهر آنان، پيامبر(صلي الله عليه وآله)امين خود ـ رسول امي ـ را براي هدايت آنان فرستادي كه با مهاجرت خود به سوي اين ديار و ترك خانواده و وطن خويش، رسالت تو را به پا دارد و دعوت به سوي تو نمايد و بدو قدرت دادي كه كافران را سركوب نموده و دين پايدار و مستحكم تو را در آن منتشر سازد و دست ظلم و ظالمان را كوتاه نمايد.
سپس صحابه و پيروانش پس از او، راه پيامبرت را ادامه دادند و در كمتر از يك ربع قرن، بر پادشاهي رم، يونان و ايران مسلط گرديدند و سرزمين هند، افريقا و صحراهاي سرزمين مغرب را تحت فرمان خويش آوردند. اين پيشروي آن چنان ادامه داشت تا اين كه در قرن دوم هجري از سرزمين چين شرقي تا شهر پواتيه Poitierدر نزديكي پاريس در غرب، همگي از سرزمين هاي پهناور اسلامي به شمار مي آمد و در پايان حكومت اسلامي آن چنان قدرتي به وجود آوردند كه سرزمين هاي پادشاهي روميان، يونانيان، ايرانيان، مصريها، آشوري ها، بابليان، فنيقي ها، قرطاجيان، بربرها، فرنگيان و جز اينها، همگي به عنوان سرزمين پهناور اسلامي به شمار مي آمد و با مديريت و نبوغ اجتماعي صحيح زمامداران آن در حدود هفتصد سال، همانند نوري فروزان شعله ور بود.
اين نظام با پشتوانه اخلاق اجتماعي قوي ـ تا آنجا كه دشمنان نيز بدان اقرار كرده اند ـ و قدرت مذهبي، آن چنان آثاري از خود به جاي گذاشت كه تا كنون و پس از گذشت سال ها، اين آثار هنوز در برخي از سرزمين هاي ياد شده باقي مانده و جاي بسي تعجب و شگفتي در ميان افراد دارد!
واقعاً عجيب است! زيرا چه كسي گمان مي برد كه از ميان اين صحراي بي آب و علف و خشك زار، آن چنان نوري پديد آيد كه تمامي كاينات و جهان هستي از آن روشن گردد و با دست قدرتمند خود، ظالمان و قدرتمندان در شرق، غرب، شمال و جنوب جهان قرون وسطايي را از ميان بردارد!
چه كسي گمان مي برد كه از ميان اين سرزمين شني و از پشت اين كوه هاي سرسخت، آن چنان فرهنگي نماكند و جهان را دربرگيرد!
367 |
(فرهنگ اسلامي) كه خدمت آن به علم هيچگاه فراموش نمي شود، خدمات علوم
پزشكي، شيمي، طبيعي، نجوم، گياهي و رياضي. تمدن اسلامي تا آنجا پيش رفت كه حتي فرانسه در دانشكده هاي خود از آن علوم استفاده مي نمود; همچنان كه تا كنون در برخي از كشورهاي اروپاي شرقي نيز هنوز ادامه دارد. عمران و آبادي دولت اسلامي در شرق و غرب، آن چنان گسترده گرديده بود كه هيچ يك از دولت هاي پيشين آن چنان تحولي را نتوانستند به وجود آورند. به آثار امويان در دمشق و اندلس (= اسپانيا) و آثار عباسيان در بغداد نظري بيافكنيد; آثار معماري و صنعت و پيشرفت هاي عرفاني فرهنگ و تمدن اسلامي، آن چنان فراوان است كه فرنگيان نيز بدان اقرار كرده اند و نتوانسته اند آن را انكار نمايند(1) هر مراجعه كننده به آثار فرنگيان در اين مورد، به اين آثار عجيب و باور نكردني دست مي يابد! و آيا پس از اين باز هم بر حقانيت دين اسلام و حقيقت آن گواه و حجت نياز دارد؟ در صورتي كه ببيند آنان با هدايت اين دين به چنين پيشرفتي نايل گرديده اند.
بنابراين، در اينجا بايد گفت: لازم است براي زيارت اين پيامبر(صلي الله عليه وآله) عظيم الشأن مسافرت كرد، كسي كه تمامي لحظات زندگي خود را در راه خدمت به انسانيت سپري نموده و مشعل دين اسلام، يعني دين آزادي، برادري، برابري، عدالت، فضل و برتري و دين زندگي صحيح را با تلاش هاي خويش، روشن و پايدار قرار داد و شايسته است مرقد پاك و مطهرش را از نزديك زيارت نماييم.
در ظهر روز نهم ژانويه، ترميم راه آهن به پايان رسيد. در آغاز خديو فرمان حركت قطار نخستين را صادر كرد، اين قطار در ساعت هشت بعد از ظهر زوالي از ايستگاه هديه حركت كرد و پس از رسيدن به ايستگاه «جداعه» كه در كيلومتر 1156 واقع شده بود، به آهستگي مكان آسيب ديده را ـ كه طول آن در حدود هزار متر بود ـ گذرانيدند. اين آسيب ديدگي، زحمات فراواني را براي سربازان دولتي كه از مدينه فرا خوانده شده بودند، به وجود آورده بود كه لازم است در اينجا از آنان قدر داني گردد.
سيلي كه موجب انهدام پل گرديده بود از كوه هاي طائف سرچشمه گرفته بود كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ر. ك: به كتاب فرهنگ و تمدن عرب ûCivilisation des Arabes نوشته گوستاولوبون.
368 |
همين حادثه نشان دهنده كثرت بارندگي در آن منطقه مي باشد كه در نتيجه آن بارندگي جريان هاي آب فراواني به سوي مكه و مدينه و راه ميان آن دو شهر سرازير گشت.
قطار وادي نعام را ـ كه مجراي سيل از آن جا آغاز مي گردد ـ پشت سر گذاشت،
اين دشت داراي درختان گز فراواني است. قطار از ايستگاه هاي «نعام» و «عنتر» ـ كه در آن جا قلعه اي قديمي در بالاي كوه غربي آن واقع شده است ـ گذشت; شايد قلعه مذكور پيش از اين و در دوراني كه حاجيان از راه زميني به اين ديار سفر مي كرده اند، در كنار راه قرار داشته است; اين كوه به نام «جبل عنتر» معروف بود كه من وجه تسميه آن
را متوجه نشدم.
قطار همچنان به مسير خود ادامه داد تا اين كه به ايستگاه «حضيره» رسيد و در آن جا براي اطراق مسافرين، توقف نمود.
اما خديو در ايستگاه پيشين كه به نام ايستگاه «بوير» بود توقف نمود.
ساختمان ايستگاه هاي «هديه» تا مدينه منوره هنوز به پايان نرسيده بود و كارگران كه اغلب از مصريان بودند و بيشترشان از شهرستان هاي «قنا» و «جرجا» بدان نقطه آمده بودند، از تشريف فرمايي پادشاه محبوب خود، در شادماني و سرور به سر مي بردند. سربازان در طول راه آهن از «بدايع» تا مدينه منوره در هر يك از ايستگاه ها صف آرايي كرده بودند و مراسم اداي احترام به جاي مي آورند.
تعداد سربازان پاسدار اين خط پيش از تشريف فرمايي خديو سه اورطه (= يگان) عثماني بود كه وظيفه آنان پاسداري و محافظت از راه آهن بود، اما در اين هنگام، چهار اورط ديگر را قبل از ورود حضرتش، براي محافظت و پاسداري از كاروان ايشان اضافه نمودند كه در اين حال اين سربازان در سرتا سر خط آهن و اينجا و آنجاي اين محل و بر بالاي بلندي هاي اطراف خط، مستقر گرديده بودند.
ما همچنان به حركت خود ادامه مي داديم تا اين كه از قسمت دوم منهدم شده راه آهن كه در پنج كيلومتري نزديك مدينه قرار دارد و به وسيله سيل آسيب ديده بود، گذشتيم. در اين هنگام گنبد حضرت حمزه(عليه السلام) را مشاهده نموديم، سپس هلال بالاي مناره هاي حرم شريف نبوي را مشاهده كرديم. از آن پس سرها به سوي آن در كشيده شد
369 |
و چشم ها به سوي انوار گنبد سبز نبوي نظر مي كرد و قلب ها مملو از شادي و سرور شده بود و سينه ها فراخ. از ديدگان اشك شوق سرازير گرديد. آري! روح انسان در اين لحظات، آرزوي خارج شدن از تن و پرواز به سوي آن نور الانوار و سيد الابرار و مصدر سعادت دو جهان را داشت!
زبان ها به حمد و سپاس به درگاه خداوند مشغول بود و همگي در حالت هيجان به سر مي بردند، گروهي تكبير گويان و گروهي زبان به ثنا و دعا گشوده بودند و لحظات به كندي مي گذشت.
قطار همچنان به حركت خويش ادامه مي داد تا اين كه به ميان نخلستان هاي غربي و مزارع و باغ هاي مدينه وارد گرديد. از اين نقطه به بعد، قطار به آهستگي حركت مي كرد تا اين كه در ساعت پنج زوالي روز، به ايستگاه مدينه وارد شديم.
تعداد انبوهي از زنان و مردان در دو سوي راه آهن ـ تا ايستگاه ـ ايستاده بودند.
از محوطه ايستگاه، جمعيت فراواني از طبقات و رتبه هاي گوناگون جامعه و در پيشاپيش آنان جناب «علي رضا پاشا» استاندار مدينه و فرمانده كليه نيروهاي ارتشي مستقر در آن جا قرار گرفته بودند. همراه وي جمع بسياري از مأمورين عالي رتبه ارتشي و پادشاهي كه به دستور حكومت آمادگي براي پذيرايي خديو را به عهده داشتند،
ايستاده بودند.
بزرگان قوم بر جايگاهي از ايستگاه، در انتظار بودند كه در پيشاپيش آنان حضرات آقايان، بزرگ حرم نبوي و جانشين وي و بزرگ اشراف و نيز آقايان جناب قاضي و مفتي مدينه حضور داشتند.
رأس ساعت شش گلوله هاي توپ به عنوان اعلام تشريف فرمايي خديو شليك گرديد. در اين هنگام گردن ها و قامت ها به سوي قطار حامل ايشان كشيده شده بود و همگي در انتظار ديدار وي به سر مي بردند.
ديده ها همچنان چشم انتظار قدوم ايشان بود تا اين كه بالاخره قطار حامل ايشان در محوطه ايستگاه توقف نمود (زيرا ساختمان ايستگاه هنوز به پايان نرسيده بود).
در اين هنگام جناب استاندار به واگن معظم له داخل شد تا ضمن اداي احترام،
370 |
سلام و درود دولت عثماني و تبريكات حكومت محلي را به ايشان نمايد. سپس بزرگ حرم و بزرگ اشراف به واگن ويژه بالا رفتند و پس از سلام، تقاضاي نزول ايشان را از قطار اعلام داشتند. در اين لحظه خديو از قطار پايين آمد و با يكايك اعيان و بزرگان شهر كه از سوي استاندار به حضور ايشان معرفي مي گرديد، دست داده و ابراز محبت نمودند. سپس خديو حركت كرد در حالي كه استاندار و پرنس كمال الدين و رجال درباري همراه نيز پس از ايشان به راه افتادند به دنبال اين افراد بزرگ حرم و اعيان «مدينه منوره» نيز در ميان صفوفي از سربازان كه جهت اداي احترام به خديو و همراهان او صف آرايي كرده بودند، حركت مي كردند. در اين حال گروه موزيك نيز سلام خديوي را مي نواخت. كاروان از «باب عنبريه» وارد گرديد، اين ورودي داراي دروازه اي بلند به ارتفاع بيست متر بود كه با نقش و نگارهاي طلايي آذين گرديده بود.
دروازه عنبريّه مدينه منوّره معروف به باب الرشادي
اين دروازه هم اكنون به مناسبت احترام به خليفه به «باب الرشادي» معروف مي باشد. كاروان همچنان در حركت بود تا اين كه به جايگاه ويژه خديوي و در برابر