بخش 5
قسمت 19
101 |
* ( 19 ) *
هفت دور طواف واجب و نماز طواف را انجام دادم . بعد سعي بين صفا و مروه و يك بار ديگر طواف نساء و نوشيدن آب زمزم و پايان اعمال . يك روز صبح تا ظهر همه اين اعمال به پايان رسيد . نماز ظهر را به جماعت در حرم خواندم و برگشتم به هتل .
چهار روز ديگر بايد در مكه مي مانديم و روز پنجم ساعت چهار صبح بايد در جده مي بوديم تا به طرف ايران حركت مي كرديم .
اين چهار روز نيز به سرعت گذشت . شبها بعد از شام به حرم مي رفتيم و تا صبح بيتوته مي كرديم . خريد سوغاتي در بازار ابوسفيان و اندلس بيش از يك روز وقتم را نگرفت . توانسته بودم بيش از نصف ليست عيال را بخرم . بعد كه پول و پله تمام شد ليست را پاره كردم . ساعت دقيق حركت را به عيال گفتم . حسابي دلتنگ بود و براي آمدنم بي تابي مي كرد .
بايد با كوله باري از خاطره بر مي گشتيم . در حالي كه يقين داشتم دلم
102 |
براي اين لحظه ها تنگ خواهد شد . براي همين سعي مي كردم لحظات آخر در مكه را به خواب و استراحت نگذرانم . بيشتر اوقاتم در حرم باشم . ديدار از غار حرا و غار ثور را يك روز قبل از حركت مان انجام داديم . و شب آخر بعد از نماز عشاء به طرف جدّه حركت كرديم . موقع حركت بغضي گلويم را گرفته بود . دلم براي مدينه و براي بقيع تنگ شده بود . كاش مي شد بار ديگر به مدينه مي رفتيم . كنار قبر پيامبر سر بر سجده مي ساييديم و پاهاي برهنه مان را بر خاك داغ و غريب بقيع مي گذاشتيم .
امّا اتوبوس داشت از مكه خارج مي شد . از پشت حباب هاي اشك ، چشم به خيابانهاي مكه داشتم . شهري كه پيامبر از آن خاطرات تلخ و شيرين زيادي داشت . شهري كه من از آن جز خاطرات شيرين و به ياد ماندني ، كوله باري با خود نمي بردم .