بخش 2

‏‏تفلیس‏‏ ‏‏بوغاز اسلامبول‏‏ ‏بندر بیروت‏ ‏ورود به دمشق‏ ‏محمل مقدس نبوی‏ ‏زیارت مرقد حضرت زینب (سلام الله علیها) ‏حرکت از شام به حجاز‏


24


[تفليس]‏‏

باري، فصل بهار، روز سه شنبه، چهاردهم شوال بود كه رسيديم به مهمانخانة شهر تفليس كه در عظمت و نظافت و ظرافت و معموريت، مي‌شد كه اوّل شهرِ روس گفت كه بادكوبه با آن توصيفات سابقه، نسبت به وي مثل قصبه محسوب مي‌شد. در تعريفش اين بس كه يك رود معظم از وسط شهر مي‌گذرد؛ بهطوري كه روي رودخانه غالباً ساختمان كرده و بناهاي مستحكم احداث شده و شعبات وافره از آن رود منشعب به تمام نقاط آن اراضي و مضافات برده،


25


عرض شهر قرب يك فرسخ، طولش سه فرسخ به نظر مي‌آمد، داراي هواي بسيار معتدل خوب، قرب نيم ساعت ماشين در آنجا وقوف نمود، چه سياحت‌ها و تماشا نموديم؛ خصوصاً از پريوش‌هاي زنانه و جوان‌هاي نوخط «نشود باورت ار جامه دو صد پاره كنم!»

بعد از اينكه از حدود آنجا گذشتيم، خضرت بيابان ‏‏[11]‏‏ و صفاي خيابان و نعمت و فواكه و مزارع و بوستان، به قدري سياحت شد كه به تحرير نمي‌گنجد و وقت حصار زرع ذُرّات بود كه غالب محصول آنجاها عبارت از او بود تا آنكه رسيديم به شهر ميخا كه شهر كوچك ظريف پر نعمت قشنگي به نظر آمد. از آنجا كه گذشتيم قريب به زوال ظهر رجماً بالغيب ماشين وارد زير كوه شد. اوّل تاريك گرديد. بعد چراغ‌هاي الكتريكي كه در ماشين كار برده بودند يك دفعه روشن شد؛ مثل چاشت نوراني گرديد كه تمام نقاط زير كوه مشاهده ميشد. تخميناً دوازده فرسخ مسافت زير كوه بود. آن همه راه را قرب يك ساعت و نيم نجومي طي نمود. آن وقت جاده آهن منحصر شد به كنار رودي كه از جنوب به شمال مي ريخت؛ مثل دارالمرز جنگلستان گيلان و مازندران كه ابداً فرق نميكرد. اگر عرض كنم كه اختراع خط آهن و جاده ماشين در آنگونه خطوط و كنار وادي به آن خرابي و پيچ و خم، خارج از طوق بشر است و از محالات عاديه شمرده مي‌شود دروغ نگفته‌ام. في الحقيقه تماشاي خدمت و زحمت دولت براي ترقي رعيت و آبادي مملكت از سياحت اينگونه خطوط معلوم و مشهود مي‌شود. آن وقت اگر كسي براي رعيت بيچاره ايران و احوال اين مملكت خون گريه كند كم دارد.


26


بالجمله، بعد از گذشتن پنج ساعت از شب چهارشنبه 15 شوال‏‏[12]‏‏ در حالتي كه بسيار بر ما در ماشين از بابت سكونت و عبادت و طهارت و اكل و شرب سخت گذشته بود، وقتي كه در مهمانخانة صادق آقا مسكن نموديم، بعد از صرف چاي مختصر تا صبح مُغمي عليه افتاديم. صبحي را به سير شهر پرداختيم كه في الواقع تماشا هم داشت. هرچند شهر و اهل آن در معني از بابت استيعاب كفر و پليدي نجاست ارجاس كلاب و خنازير كه حكم گوسفندان خانگي را در آن شهر داشته، نجسترين تمام نقاط عالم شمرده ميشد ولي در ظاهر مانند قبور مجصصه بسيار قشنگ و شكيل و ظريف، خيابان‌هاي ساخته پرداختهكه عرض هر يك بيست و پنج، چراغ‌هاي برق در هر بيست و سي قدم فاصله كوبيده، مواظب خطوط خيابان همهجا حاضر و ناظر، به قدر خردلي خاشاك در خيابانها ديده نمي‌شد. خصوصاً باغچهها و وبوستان‌هاي مصنوعي كه گويا نقشه از باغ ارم برداشته‌اند.

شمال شهر و جبل صحرا بود كه هر روز در هر ساعت، مردانه و زنانه از بومي و غريب بهشناوري مشغول و به تطهير بدن و ملبوس در لب دريا هر ساعت حاضر. في الواقع به وجود مسافر در آنجا از بابت آرزوي بسيار خوش مي‌گذشت. از آن جمله كليساها داشت مُشرف به خيابان، مملو از بنات الله كه عكس جمالشان انسان را محو و حيران مي‌كرد و تماشاي ايشان هر وقت براي هر فردي بي‌معارض ممكن بود و مردم شهرش اغلب به دين مسيحي، قليلي از عثماني و خيلي نادر دانه دانه شيعه پيدا مي‌شد؛ آن هم از اتراك بي اعتدالي كه ‏‏[13]‏‏ ديده شد دلال‌هاي ايراني الأصل تازه كافر كهنه مسلمان، اوّل وهلة ورود حاج


27


در كمال تملق و استدعا حاج را به منزل‌هاي خود از قرار هر شبي يك صد دينار تا يك عباسي پول روسي كه عبارت از يك قران ايران باشد، دعوت مي‌نمايند. در هنگام رحلت در كمال بي‌شرمي از هر كس از براي هر شبي دو عباسي كه دو قران باشد مي‌گيرند. از اقبال ماها آن كه به فاصلة يكي دو ـ سه روز تذكره‌هاي ما به امضاي قونسول روس و رومي رسيد و فوراً بليت كشتي نمسه هم از باطون به اسلامبول را از قرار هر نفري دوازده مناط و نيم و سه عباسي پول روسي گرفته شد، اما در آن چهارـ پنج روز ايام وقوف ما در باطون از هر سمتي به قدري ازدحام حاج شد كه از احصا‌ خارج بود. پس در عصر شنبه هيجدهم شوال، از منزل كوچ نموديم. آدمي دو قران هم، كراية حملِ اثقال خود تا دم كشتي داديم. هرچند از نجاست شهر باطون و اهل آن وارهيديم اما به اشدّ از آن گرفتار شديم. اوّلاً تا وقت غروب آفتاب حياري در دم كشتي معطل مانديم و اجازة‌ ورود نمي‌يافتيم تا آن كه مقارن مغرب بعد از ازدحام حاج اذن دخول رسيد. پس تسابق مخلوق براي تصاحب جا و مكان مناسب به درجه‌اي مخلوق در ورود يورش آوردند كه نزديك شد جمعي در زير دست و پا، پامال شوند. همان يورش و تزاحم و كوساكوس تا يك ساعت از شب رفته دنبالة مخلوق در ورود كشتي قطع شد و در بسته گرديد، ولي در آن شب در آن كشتي نجس اُشهد بالله كه بر جماعت حاج معاينه حال شب اوّل قبر بر اهل عقاب پيش آمد كه الهي مسلمان نشود كافر مبيناد! اوّلاً تمام خلايق تا به كمر به خاك ذغال فرو شده ‏‏[14]‏‏ كه سر تا پاي انسان مثل قطران سياه شده؛ بهطوري كه صبحش به


28


هركه ملاحظه ميشد مثل اين بود كه او را از طبقات جهنم خلاص داده، به دنيا رسانده‌اند.

و ثانياً در آن شب تماماً بي چراغ و روشني از تضايق مكان و تزاحم خلايق از كافر و مسلمان و اناث و ذكور، تمامي چنان باطمه صرف كرده، براي احدي تا صبح پاكشيدن و خوابيدن امكان نيافت و از شدت فشار و كثرت ظلمت و غبار، نه براي كسي عبادت تفصيلي ممكن شد، نه كسي توانست به تعشّي و اكل و شرب بپردازد، نه براي دفع ضرورت به مستراح برسد.

ثالثاً قرين سؤال قبر، بعد از ورود به كشتي، تمام تذكره‌هاي ما را از ما به عنف گرفتند و ضبط نمودند. در ساعت پنج از شب گذشته اعلان دريافت آن رسيد. پس كپيتانِ لامذهب بي انصاف در بالا مرتبه نشسته وتذكرات را دسته دسته در دست داشته، از هر كسي درخواست اسم خود و پدرش را مي‌نمود. آن وقت تذكره‌ها را در آن تاريكي براي صاحبش پرت مي‌كرد. بيچاره حاجي تا دو ساعت در كشاكش فشار و مبتلاي پيدا كردن تذكرة خويش بود و خيلي از تذكرات حاجي بيچاره به اين جهت زير و رو و مفقود شد. بعد از آن، عمله‌جات كشتي به فاصلة هر دو ساعت به وسيلة ملاحظة بليت كشتي از جماعت محمولين كشتي انواع و اقسام اذيت و شكنجه را كه در عقيدة خود بر ايشان واجب مي‌دانستند وارد مي‌ساختند. كار مزاحمت و اذيت و ازدحام و تضايقِ عام به درجه‌اي رسيد كه مشرف به آن شد جمعي تلف شوند. لذا اين بنده در صفحة بالاي كشتي يك نقطه محقره‌اي تحصيل كرده، با يكي ـ دو نفر از رفقا براي سهولت امرِ ديگران به آن مكان كوچ


29


نموده، مسكن گرفتيم. بعد از اينكه در ساعت پنج از آن شبِ اوّل گذشته بود كه كشتي به راه افتاد. وقت صبحي رسيد به بندرگاه قصبه ازري كه بسيار قصبة قشنگ، با صفا و جاي تماشا بود. كشتي در آنجا لنگر انداخت. مدتي در آنجا براي تحصيل بار و سرنشين معطل شد. از بندر ازري كه حركت كرد، عصر ضيقي رسيد ‏‏[15]‏‏ در بندر شهر طرابزون كه از شهرهاي بسيار ظريف معمورة روم كه بسيار پرنعمت و تماشايي بود. رفتار كشتي از سمت شرق به طرف غرب، شمال درياي سياه جنوب كوه كشيده به وضع طبرستان كه سبز و خرّم و جنگل فاصلة كوه به دريا، بعضي نقاط يك ميدان در بعضي موارد تا يك فرسخ تمام نقاط باغ‌هاي مصنوعي از چاي و فندق و مركبات زراعتش ذرات.

كشتي قرب هشت ساعت در آنجا حمل بار نمود. بعد حركت كرد. صبح روز ديگرش رسيد مقابل قصبة ازمير كه قصبة قشنگي از دور به نظر مي‌آيد. در آن بندر لوازم بسيار از فواكه وخوردني وارد كشتي براي فروش شد، ولي كپيتان بي‌انصاف بي‌مذهب از كمال بي انصافي و حرص در اين چند روزه در اين بنادر كه در هرجا لااقل يك نصف روز وقوف نمود، به قدري بار و آدم به كشتي حمل كرد كه تمام انبارها مملو از بار، آن هم به خصوص از فندق و يك انبار منحصر شد به هزار گوسفند كه يك نفر تاجر يهود واحد العين وارد كرده بود و در طبقات و صفحات كشتي از بس كه ازدحام خلايق از مسلمان و كافر، زنانه و مردانه شد، ابداً جاي توقف يك مرغ خالي باقي نماند. مخلوق در همه جاي كشتي حتي در كوچه‌‌هاي صفحه بالا، كه معبر موال ‏‏[مبال]‏‏ و غيره بود روي هم ريخته، و تا شده بي اغراق


30


قرب سه هزار نفر نفوس بشر را حامل، كه غالباً سني و كافر اجتناب از نجاسات به هيچ وجه ممكن نه. حال كشتي در اين هنگام معاينه حال جهنم كه مانند «وتد علي الجدار» ‏‏[ميخ به ديوار]‏‏ مخلوق در او انبار گشته با وجود آن همه صعوبت و سختي و خدمه درياي سياه بي پايان يك دفعه طوفاني و منقلب گرديد، چه انقلابي، لطمه دريا از كثرت طغيان از طبقه هفتم تجاوز مي كرد. از فوق تيرك كشتي مي‌ريخت به كشتي و كشتي در آن امواج به عينه مانند يك تيكه مختصره از پاره چوب كه هر لحظه عاليها سافلها مي‌گرديد.

‏‏[16 ]‏‏ ساعت به ساعت طوفان در شدت تا به آن درجه‌اي كه عموم مخلوق به استفراغ و اسهال گرفتار، همه مُغمي عليه به روي هم ريخته چشم از مال و جان پوشيده، دست از حيات كشيده مدت دو شبانه روز، كامل اكل و شرب را يكسره فراموش كرده به نحوي كه كلّه حاج مسلمان دم در دروازه فرج زنهاي ارامنه و روس يا در ماتحت ايشان بيهوش كه از صورت آن زمانه در ميان دو پاي مسلمانان خاموش. گاهي از بالا و گاهي از پايين مكان و مكين را ملوّث و رنگين، گاهي فرياد آق و عوق از همه جا مسموع و گاهي آواز اضراط و قراقوريطون اسهاليان تمام صفحات و طبقات را فرا گرفته، كشتي هم گوي در ميدان آب غلطان، اجزاء‌ كشتي نيز از شدت سرما و هراس همه چون بيضه نداف از آن و ساعتي شيون واويلا و واحسينا از اهل ايمان به آسمان.

در اين مدت چهل و هشت ساعت مرگ بر تمام اهل كشتي معاين، احدي را قدرت بر تنفس و تحرك ممكن نه. از شدت انقلاب


31


دريا، كشتي يك شبانه روز قطب را فراموش، راه مستقيم را از دست داده، در بحر بي پايان اسود راه را گم كرده، يك تخته‌اش از شدت امواج شكست خورد، فوراً نجار اصلاح نمود. از كثرت اوقات تلخي اجزاي‌ كشتي هم زهرشان را به حاج بيچاره مي‌ريختند تا هر وقت كه فرياد و شيون از اهل كشتي بلند مي‌شد، اجزاي بي رحم با شلاق بالاي سر بيچارگان حاضر يك طرف مشرف به هلاك، يك طرف سرماي هوا، يك طرف انقلاب دريا، يك طرف صدمه گرسنگي و پريشاني. در چنين حالي يك نفر از رفقاي محترم ما دفعتاً به اسهال سخت در صفحة بالاي كشتي دچار، تا به آن درجه اسهال شد كه صفحة به آن عظمت كشتي را يك دفعه ملوَث و متعفَن ساخت و جاورين آن بزرگوار؛ از عامه و خاصه مسلمه مرگ و غرق را فراموش كرده اجماعاً فرياد واعفونتاه بلند نمودند. اجزاي كشتي اجتماع نمودند. خواستند آن رفيق شفيق ما را به بهانة بردن به مريض خانه به درياي عدمش غرق نمايند. رفقاي بيچاره همّت كرده فوراً دماغها را كهنه چپانده ‏‏[17]‏‏ وي را تطهير و تنظيف و به چالاكي تغيير جا و مكانش دادند و به زور و قهر زنده‌اش نگاه داشتند. اما مدّت سه شبانه روز مُغمي عليه افتاد. كار اسهالش را هم از فوق و تحت اتصال زماني پيدا كرد و بيچاره رفقا هم همه گرفتاري‌ها را به كنار گذاشته، خود را وقف توجهات وي فرمودند تا زنده‌اش به كنار رساندند. علي ايّ حال، سه شبانه روز هنگام امتداد طوفان در آن درياي سياه بي‌پايان در آن كشتي لنگ پوشيده، نجس عالمي بر ما گذشت كه خدايا! احدي نبيند كه هر وقت متذكر مي شوم انقلاب حالت حاصل مي‌كنم.


32


[بوغاز اسلامبول]‏‏

زحمات و لطمات تمام طريق اين سفر اِلي الله را كه در مقايسه با آن دو سه روزه نمايند اين قليل مدت زيادتي مي‌نمايد تا عاقبت از اثر دعاي بعضي از اولياء الله ساكنين در آن كشتي پس در صبح يوم جمعه 24 شوال بغتتاً خود را در دامنه بغاظ ‏‏[كذا= بوغاز]‏‏ اسلامبول مشاهده كرده، دريا آرام و از لطمات بحر اسود راحت شديم و به حيات جديده اميدوار گرديديم. حمدها گزارديم و شكرها به جا آورديم. بعد قرب هشت فرسخ، كشتي در بغاظ اسلامبول به راحت و آرام مشغول رفتن شد ولي در دو طرف آن رود بزرگ چه سياحت‌ها داشت و چه تماشا شد. چه ساختمان‌هاي ديدني و چه باغها و بوستان‌هاي مصنوعي و كارخانهجات عجيبه و غريبه كه به توصيف و تعريف درست نمي‌آيد، مشاهده شد. تمام دو طرف بغاظ در اين مسافت هشت فرسخ سبز و خرم مثل اول بهار كه انسان را واله ميكرد تا آن كه فصل ناهاري به بندرگاه اسلامبول رسيديم. فوراً قايق‌هاي دولتي حاضر شد. از كشتي خارج كأنّه از عالم قبر وارهيديم! دم گمركخانة اسلامبول پياده شديم و بر حيات خويش شكرها نموديم. تذكره‌ها را امضا نمودند و به ما رد كردند. آن وقت از قرار هر نفري ربع مجيدي در فايتون نشستيم وارد شهر ‏‏[18]‏‏ در سراي شيخ داود نام از قرار هر شبي هر نفري دو قروش كه يك قران باشد مسكن نموديم. بعد به تماشاي شهر اسلامبول پرداختيم.

سياحت تمام بناهاي عجيبة شهر يك طرف، سياحت پلي كه روي بغاظ كشيده شده، ووسعت آن به قدري است كه دو كالسكه


33


يك دفعه عبور مي‌كند و حال آن كه ابداً مزاحم پياده‌ها نمي‌شود و طول آن تخميناً دويست قدم مي‌شود. يك طرف با وجودي كه از عابرين اين طرف و آن طرف از هر نفري يك مطليك باج مي‌گيرند كه عبارت از دو شاهي ‏‏[و]‏‏ نيم ايران است هر روزي سه هزار تومان اجاره آن پل تحديد شده است.

شهر در غايت صفا و تنظيم، اين طرف غربي رودخانة اسلامبول محسوب مي‌شود و آن طرف شرقي رود قسطنطنيه موسوم است كه پايتخت دولت عثماني است و مسجد اياصوفي با آن انتيك‌خانه معروف كه هر دو از تماشايي‌هاست در آنجا واقع است و هرچند عرض شهر چندان به نظر نمي‌آيد و در بغله كوه واقع و سه طرف آن مسدود به آب است ولي طول شهر از قرار تقرير خودشان دوازده فرسخ است كه گردش شهر موقوف است به فايتون. با اين عظمت مردمش متدين به دين اسلام، تجار موسوي ‏[يهودي]‏‏ هم در وي فراوان، نعمات و اجناس در مغازات آن، عقول را حيران مي‌نمايد. تماماً متكلم به لغت ترك جغتاي. دزد خفايي و جيب بر دارد فراوان. زنانهشان تماماً منتقبات محجبات،‌ سلطانشان حضرت ‏[19]‏‏ سلطان عبدالرشاد، قواعدشان مشروطة صحيحه، مردمش در كمال آزادي و از پادشاه راضي، محل صدور احكام ايشان از پارلمنت كبير كه تعبير مي‌شود از او به باب عالي. در ترقي دولتشان از بابت قواعد مشروطه همين بس كه در اين اندك زمان برخلاف مشروطه ايران كار استبداد را به جايي رساندند كه چهار دولت بزرگ اروپ به اغواي همساية خرس شمالي اجماعاً و متفقاً يك دفعه حمله به عثماني آوردند و تا دو


34


سال تمام با آن دولت عليّه جنگيدند؛ به حدي كه طلايع قشونشان تا شش فرسخي مركز دولتي رسيدند. پس از قوت و شوكت مبارزان مجاهد اسلامي و همّت كلمة اسلام يك دفعه به قهقرا برگشتند و بي اختيار روي به انهزام و فرار نهادند و در وقت رجعت ايشان دولت عثماني چنان تاخت و فشاري بر ايشان آورد كه تا پاي تخت هر يك عنان باز نكشيد؛ ولي افسوس كه مدت چهل و هشت ساعت نجومي بيشتر در چنان شهري توقف ما ممكن نشد. همين قدر شد كه مناط هاي روسي را كه در قزوين خريده بوديم در آنجا از قرار هر صد مناط به يازده ليره و نيم تبديل به ليرة عثماني نموديم و اين يك دستگاه ساعت سكسوف با يك عدد قطب معتبر و دو دست لباس احرام از چلوار كه عرض آن دو ذرع و يك شبر تمام بود، از قرار زرعي سه قران تهيه نموديم. بعد از بليت كشتي روسي از اسلامبول به بيروت از قرار هر نفري سه ليره مأخوذ شد.

‏[20]‏‏ پس در اوّل زوال ظهر روز يك شنبه 26 شوال براي ورود به كشتي در قايق دولتي از قرار هر نفري نيم مجيدي كرايه قرار گرفتيم و قايق حركت كرد. از آن ‏[جا]‏ كه بارگاه كشتي روسي تا يك فرسخ از ساحل دور بود قايقچي‌ها براي آن كه كرجي را به سهولت و تندي به توسط بادبان ببرند خواستند پرده بادبان را راست نمايند. ديدند قايق آرام نمي‌ماند. لذا قايق را به يكي از پل‌هاي كنار ساحل رساندند، ريسمان آن را خواستند به يكي از پايه‌هاي پل ببندند تا كرجي لحظه‌اي بماند. بادبان راست شود....

رسيد به حيدر پاشا كه آن طرف دريا بود. تماشاها نموديم. از


35


آنجا گذشت، كرجي رسيد به التقاء بغاظين كه يك بغاظ ‏[بوغاز]‏ مسافت 9 فرسخ از بحر اسود منشعب و يك بغاظ ديگر هم قرب 9 فرسخ از بحر ابيض كه درياي عمان باشد منشق و دولت عثماني در سوابق ايام به چندين كرور مخارج اين دو دريا را به توسط اين دو بغاظ كه دو رود معظم مصنوعي باشند بهم وصل نمود و التقاء و اتصاف بحرين در زير شهر اسلامبول اتفاق افتاده كه هر كس نديده وقتي كه آن همت و دولت و زحمت سلطنت را ديد آن وقت مي‌فهمد كه سلاطين اين زمان ما ايرانيان چه قدر در فكر چهار روزه تن پروري خود و در مقام ذلّت و خواري و گرفتاري ما بيچاره‌ها بودند و به اين سبب مورد دعاي خير هر كس كه في الجمله به دول خارجي برخورده است، واقع گرديده‌اند عليهم ما عليهم.

باري كرجي ما به هزار زحمت با همت بادبان كه اوّل ظهر حركت كرده بود، نزديك غروبي ما را وارد كشتي نمود. اما چه كشتي كه بلاتشبيه يك قصر شش درجه كه برخلاف كشتي اوّل، تلافي كثافت و نجاست و رذالت اهل آن را نمود كه هرچه ‏[22]‏ تعريف شود كم دارد. كشتي نبود بلكه يك شهر معتبر بود كه تمام لوازمات در او حاضر ومنازل پاكيزه وسيع معتبر، اتاقهاي ظريف پاكيزه، باركشتي منحصر به‌حاج، آن‌هم‌اكثرش‌ازخواص. اجزاي كشتي‌دركمال‌رأفت‌وانسانيت، جاي‌هركسي در كمال وسعت و نظافت به نحوي اسباب خوشوقتي در آن كشتي مهيا شد كه تمام مدت وقوف در وي تمامي شبها مجلس اقامة عزاي حضرت سيد الشهدا برپا.

ساعت از دوي شب گذشته، شروع به منبر مي‌شد، چهار پنج


36


روضه خوان معتبر كه پست ترين و آخرين ايشان اين بي بضاعت بود تا ساعت پنج، مخلوق را مستفيض مي‌نمودند.

جماعتي از حاج خراسان كه حمله‌دار ايشان حاج غلامرضاي خراساني بود، يك نوعي با ماها اتحاد و خصوصيت پيدا كرده‌ بودند كه تا مكة معظمه همهجا و هميشه با هم بوديم، خصوصاً حاجي ميرزا عليخان عطار خراساني كه جوان بسيار بسيار شايسته و معمم و همه چيز تمام زياده از ديگران به اين بنده اظهار عقيدت مي‌نمود.

بالجمله كشتي در ليلة دوشنبه 27 شوال از بندر اسلامبول به سمت بيروت حركت نمود. معبر كشتي تا يكي دو ـ منزل منحصر شد به بغاظ كه عبارت از رود بزرگ منشق از بحر ابيض باشد. در تمام اين مسافت، در دو طرف بغاظ وجب به وجب سنگرهاي محكمِ مستحكم با عساكر منصورة عثماني و توپهاي قلعه افكن حاضر و آمادة مشاهده گرديد. دول اربعة اروپ را عبور از اين بغاظ و سنگرها عاجز و مأيوس ساخت. دو ساعت از آفتاب روز سه شنبه 28 بالا آمده بود كه كشتي رسيد به منتهي اليه بغاظ كه دامنة بزرگ درياي سفيد باشد كه در آنجا قرب ده فروند كشتي جنگي عثماني با استعداد و قورخانه‌جات و عساكر حاضر و آماده كه پرنده را از آنجا بدون اجازه عبور ممكن نبود. ‏[23]‏ پس در كمال احترام به ماها سلام نظام دادند.

[بندر بيروت]‏

در طلوع آفتاب روز جمعه، دويم ذي قعده، رسيديم به بندر بيروت و در آن موقف به حكم قانون دولتي، از بابت فوت دو نفر از


37


عامه، علامتِ زرد به كشتي راست نمودند و به عنوان قرنطينه، كشتي را با حاج تا 24 ساعت توقيف نمودند. در روز پنجم طبيب دولتي از بيروت آمد و تمام آحاد خلايق را فرداً فرد ملاحظه نمود. آن وقت اجازة خروج داد. و از آن ‏[جا]‏ كه حواصل ‏[حوصلة]‏‌ حاج از مكث در كشتي تنگ، لذا در وقت اخراج خيلي به هم مزاحمت دادند. در همان بين هم بعضي از فواكه؛ از قبيل انگور و انار براي فروش حاضر شد. دو قروش براي انگور و انار دادم. سه عدد انار كه تخميناً هر يك بلااغراق بيست تخم مي‌شد با دو چارك خودمان انگور تازه دادند كه گويا هرگز آن نوع انار و انگور را نوبر نكرده بوديم و به قدر ثلث آن انگور و انار بيشتر خورده نشد.

بعد از اينكه از هر نفري ربع مجيدي گرفته وما را به شهر بيروت كنار آوردند، وقتيكه ملاحظة شهر و نعماي آن را از همه قسم نموديم، همه عالم را فراموش نموديم. في الحقيقه كسي تا بيروت ومضافات و انواع نعمات و اقسام فضايل و فواضل و صنايع و علوم آن شهر والفوي ‏[؟ كذا]‏ و اجتماع همه قسم فواكه را در فصل واحد كه در باغات و بوستان‌هاي آنها حاضر بود سياحت نكند، معني بهشت دنيا را نفهميده، به هرچه وصف كنم از خوبي و ارزاني و طراوت و پاكيز‌گي، باز از هزار افزون است اما چه فايدهكه براي ما وقوف كاملكه سير صحيح بشود در آن شهر تماشايي ممكن نشد. تخميناً سه ساعت بيشتر توقف نكرديم كه ماشين ‏[24]‏ به راه شام حركت كرد. مع هذا در آن قليل زمان، خيلي سياحت كرديم. فاصلة شهر كه در كنار ساحل بود تا ييلاقش نيم فرسخ كمتر بود. در تمام اطراف و


38


اكناف آن به قدري كه چشم كار مي‌كرد از نشيب و فراز و سهل و جبال، يك شبر باير و بي نفع ديده نشد. بادنجان‌هاي مرغوب، ليموي عمان، غورة رطب مانند، بالاي درخت انگور به مو آويخته، فاليزه در بوستان از همه جور، انارهاي شيرين بسيار بزرگ ارزان، يكي يك شاهي؛ {ٍوَ فيها ما تَشْتَهيهِ الأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الأَعْيُن...}‏ .

[ورود به دمشق]‏

يك ساعت از ظهر گذشته بود كه در ماشين از قرار هر نفري دو مجيدي تا به شام كه قرب سه چهار منزل مسافت بود، قرار گرفتيم. تا روشنايي روز داشتيم چه سياحت‌ها كه از وصف خارج است نموديم. بعد از چهار فرسخ ماشين رسيد به پاي كوه لبنان. قرب يك فرسخ و نيم ارتفاع كوه، تمام نقاط راه معموره و ساختمان، عساكر مواظب خط راه همه جا دسته به دسته حاضر.

يك ساعت از شب گذشته بود كه رسيديم به قلة لبنان. تمام نقاط كوه به آن عظمت معموره، درخت‌هاي سرو كوهي ترتيب شده و موهاي ديمي نشانده كه عقل حيران مي‌ماند! صد حيف كه ظلمت شب لذت سياحت بعد را بر ما حرام كرد. ديگر چيزي را نتوانستيم ببينيم تا آن كه دو ساعت مانده بود به صبح كه وارد استانسيون شهر شام شديم.

قرب يك ساعت در مهمانخانه معطل مانديم. بعد به اصرار سيد توفيق، آن بي توفيق شامي كه مدعي تشيع بود، در فايتون از قرار هر نفري ربع مجيدي در محلّة معروفه به محلة خراب شام به منزل يكي از


39


كسان مشاراليه ورود نموديم، از قرار هر شبي دو قران و نيم اجرت منزل نموديم. حياط بسيار خوب. حوض‌هاي متعدد. آب هاي جاري بسيار سرد و گوارا، نزديك بازار. هواي بسيار خوش، منزل خالي از اغيار. بسيار راحت شديم. از زحمت راه و خستگي و كثافت ‏[25]‏

درآمديم. از فرقِ سر تا پا را تطهير نموديم. حتي فرش و رختخواب را از بابت احتياطي كه در كشتي پيدا كرده بودند، شستشو نموديم. آن وقت به زندگي پرداختيم. چه نعمت‌هاي فراوان ارزان كه درآنجا نايل شديم وچه تماشاها كه در شام خراب نموديم، بهخصوص مسجد جامع شام كه معروف به مسجد يحيي و زكريا است و قبر آن پدر و پسر در آنجا محل زيارت است. فيالواقع بهحسب صفا و وسعت و زينت، اول مسجد عالم است. ظاهراً بنايش همان بنايي است كه وليد بن عبدالملك اموي نهاد كه خراج هفت ساله شامات را صرف بناي او نمود.

در يك گوشة آن مسجد، بقعة مزينه مشاهده شد. گفتند بقعة‌ رأس الحسين است. وقتي كه به زيارتش مشرّف شديم كه اوّل زيارتگاه ما بود. از بابت مشاهدة خون مقدس كه در آنجا چكيده شده بود و اليوم نيز از پشت شيشة منصوبه به پنجرة فولاد مشهود بود، حال بي‌اختياري به ما از كمال رقت دست داد. في الحقيقه بوي مقدس حسين علانيه از آن مكان شريف استشمام مي‌شد. اين بود كه بي اختيار ضجة واحسيناه از ماها بلند گرديد و نظير آن حال فردا صبحي به ماها دست داد كه به زيارت قبر مطهر حضرت رقيه خاتون بنت الحسين ـ عليها و علي أبيها السلام ـ كه آن هم در طرف غربي مسجد


40


در يك گوشه با رواق بسيار مزين و گنبدهاي طلاي عالي واقع بود، مشرّف شديم.

بعد از تشرّف به آن آستان مقدس، از بابت اينكه گويا هنوز هم آواز «وا أبتاه مَنِ الذي ايتمني علي صغر سني و واغربتاه» از قبر مقدسش به گوش معني استماع مي‌شد و بوي يتيمي وغريبي علانيه استشمام مي‌شد كه دوباره بي‌اختيار شديم ‏[26]‏ وشيون واسيدتاه بلند نموديم.

و ازجمله ديدني‌هاي شام حمامش بود. وقتي كه به حمام رفتيم، از بابت وضع تنظيف و تطهير و تثوير آن، كه از مشك و زعفران عجين شده بود و شيرهاي مجراي آب داغ و گرم و نيم گرم و سرد و وضع تراشيدن سر و نظافت اصل حمام خصوصاً ترتيب رخت كندن و پوشيدن عقل را حيران ساخت؛ هرچند از هر جهت هر نفري سه قران داديم، ولي يك كرور لذت برديم. في الواقع به كلي از كثافت و كسالت درآمديم.

[محمل مقدس نبوي]‏

پس در روز دوشنبه، پنجم ذي قعده اعلان دادند كه فردا صبحي بايد محمل مقدس نبوي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از شام به مدينه حركت نمايد و في‌الحقيقه تماشاي حركت دادن حمل مقدس لازم و براي نادري از حاج اتفاق مي‌شود. پس در صبح روز ششم برخاسته و به رفاقت و دلالت صاحب‌خانه براي تماشاي حركت جمل به خيابان ماشين شتافتيم.


41


با آن كه اوّل صبح به خيابان رسيديم از كثرت ازدحام عام تماشاييان از هر ملل و هر مذهب از اعالي و اداني از صغير و كبير و از اناث و ذكور از ارباب صنايع و اشراف و تجار، حتي المخدّرات و المجملات تا نيم فرسخ دو طرف خيابان از مرتبه‌هاي فوقاني حجرات اطراف خيابان كه سه مرتبه ساختمان بود تا به سطح زمين به قدر سر سوزني جاي خالي باقي نمانده بود. قرب شش هزار عساكر منصورة عثمانيه با سلاح و استعداد و آراستگي تمام همه قاطر سوار براي تجليل حركت حمل صفوف نظامي بسته يك هزار موزيك‌چي مشغول شليك موزيك و مزقان، چندين عراده توپ در اطراف چيده به وضع حركت سلاطين با شوكت اسباب اجلال حاضر و آماده، بازارها معطل و تمام دكاكين شام مقفل.

از آن ‏[جا]‏ كه حركت حمل مقدس اندكي تعويق داشت، لذا دليل ‏[27]‏ ما را به قبرستان كبير شام به زيارت بعضي از بقاع و قبور بزرگان كه در آن مزار واقع بود دلالت نمود. چون آن قبرستان وصل به خيابان ماشين بود قبول نموديم. پس بعضي از بقاع عاليه را در آنجا زيارت نموديم كه در لسان اهالي شام معروف به قبر حضرت سكينه و فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) و امّ كلثوم از بنات طاهرات رسالت و قبر حضرت عبدالله بن جعفر و مقام حضرت سجاد (عليه السلام) بود تا آن كه توپ حركت جمل صدا كرد، فوراً خود را به خيابان رسانديم.

وقتي كه از دور كبكبة حمل مقدس و كجاوة حضرت رسالت نمودار شد و به شكوهي هويدا گرديد و به جلالي نمودار شد، گويا معاينه وجود اقدس احمدي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فعلاً در او جلوس دارد و كأنّه نوري


42


از آن محمل مقدس به آسمان تابان است. قرب چندين هزار تومان جواهرات به پردة محمل كه پردة سبز ابريشم و اصل محمل پكپارچه از چوب و به شكل مخروطي صنوبري بالا رفته و بر بالاي آن شكل مخروط قبه از طلا منصوب و بر شتر حامل آن كجاوه از جهاز و طوق و گردن بند چه زينتها به كار برده و چند نفر از مشايخ از سيد و عالم در پيش و پس آن محمل به چه آراستگي و جلال سوار، شكوه اسلام و آيين مسلماني در آن وقت مشاهده شد كه في الواقع دولت عليّة عثماني حق عظيمي از بابت تجليلات اين شعاير اسلامي بر تمام اسلاميان دارند.

قرب نيم ساعت نجومي از بابت حركت حمل كه به تأنّي و وقار مي‌آمد، تماشاي كامل نسبت به حامل و محمولٌ عليه نموديم كه في الحقيقه ديگر در مدت عمر چنان سياحت و لذّت نبرده بوديم و نخواهيم برد.

قرب سه هزار عسكر مستعد، مسلّح، سرتاپا غرق فشنگ، با تفنگ، سوار قاطرهاي مخصوص، با چند عراده توپ قلعه فكن كه براي حفظ و احترام خصوص حمل مقدس از جانب دولت معين بودند، حركت نمودند. تا نزديك ظهر سرگرم تماشاي حمل بوديم. وقت ظهري رجعت به منزل نموديم.

[زيارت مرقد حضرت زينب (سلام الله عليها) ]‏

بعد از صرف ناهار و في الجمله استراحت، آن وقت دو عراده فايتون ـ كه عبارةٌ اخراي كالسكه باشد ـ كرايه در دو مجيدي براي


43


اياب و ذهاب ‏[28]‏ نموديم و به تقبيل آستان مقدس حضرت عصمت آيت، خاتون قيامت حضرت زينب بنت فاطمه ـ سلام الله عليها ـ كه از شهر دمشق شام به سمت غربي تا آنجا تخمياً چهار ميل راه بود روانه شديم.

وقتيكه از شهر خارج شديم چه تماشاها كه در آن قليل مسافت از خضرت بوستان‌ها و باغات و آبهاي جاري خصوصاً از درختهاي زيتون مجلسي كه سرتاپا زيتون داشتند و خدا در قرآن تعريف آن زيتون را مي‌فرمايد نموديم.

وقتيكه به بقعة طاهره ـ كه داراي گنبد طلا بود و تا سه ميل راه برق مي‌زد ـ رسيديم، آن مكان و محل را از ميامن آن هيكل عصمت چون بهشت مجسم يافتيم. يك آبادي بسيار قشنگ با صفاي مختصري، داراي آب و هواي خوب، تفرّجگاه مرغوب، خصوصاً رواق مطهر كه از كثرت تزيين و زيادتي آيين، از همّت تجار غيرتمند شيعه و از بركات و افاضات آن حضرت كه علانيه روايح قدسية كريمة حضرت مرتضي در او استشمام مي‌شد، افاضة حيات جديده به ماها گرديد. بدون اختيار به مجرد تشرّف بهرواق مطهر، تا چشم به مرقد منورش افتاد شطري از مصائب جانگداز آن حضرت به طريق روضه شروع و صداي شيون از در و ديوار رواق مقدس بلند شد و همان ساعت يكي از رفقاي ما كه مبتلا به يك مرض مزمن در اسافل اعضا بود و از استعلاج آن مأيوس بود، متوسّل به ذيل آن حضرت شد. هنوز پا از آستانش بيرون ننهاده شفا حاصل نمود.

بعد از اداي مراسم عبوديت و زيارت با كمال تأسف رخصت


44


مراجعت حاصل كرده، وقت غروبي به منزل آمديم و بر حصول چنان فوز عظيم، آن شب را شكرها نموديم. آن شب را كه ليلة سابعة شهر ذيقعده بود، حاجي محمد حسن گلينكي با صاحبخانة سيد توفيق نام، براي تحصيل بليت خط آهن به ماشين خانه رفتند. يك ليره را هم حضرت حاجي به باد داد و كاري هم نساخت. دو مرتبه آقاي حاجي نقيب همان شب را قبول زحمت فرمودند ‏[29]‏ بليت خط راه آهن حجاز را كه تخميناً از شام تا مدينه منوره چهل منزل تحديد شده بود از قرار هر نفري چهار ليره مأخوذ داشتند.

و از الطاف نامتناهي الهي كه به ما بينوايان در شام موهبت شد، اين بود كه به توسط حاجي هاي سمنان كه با ما در يك محوطه هم منزل بودند به مقاطعة مخارجي دو حمله‌دار معتبر متدين با انصاف كه يكي حاجي باشي نام اصفهاني الأصل و نجفي المسكن و ديگري حاجي عباس حمله‌‌دار كاظميني كه با هم شريك و داراي اجزاي عديده بودند و هر دو از معاريف و داراي اسم و رسم و تشخص و نوكر وملازم و سالهاي دراز شغلشان مقاطعة حاج ايران بود، در آمديم. به اين معنا كه قرار شرعي با ايشان داده شد كه تمام زحمات و خدمات راه ما از شام تا مدينه و از مدينه تا به مكة معظمه تا روز ختم عمل كه دوازدهم ذي حجه باشد، تمام لوازم در عهدة ايشان بوده باشد؛ مثلاً تحصيل منزل در مدينه و كراية منزل آنجا و بعد هم تهية شتر براي سواري و كجاوه با لوازم آن حتي روپوش كجاوه و حمل‌دار و جمال و مشعل و چادر و هيزم و مشك‌هاي آب و اخوة‌ اعراب و كراية‌ منزل مكه تماماً با ايشان و ماها هر نفري از بابت سرنشيني شتر از


45


مدينه به مكه تا روز مزبور 9 ليره به ايشان بدهيم و از جهت سواري كجاوه در آن مدت يازده ليره كارسازي نماييم. با اين تفصيل اجراي صيغه شد و قرارنامه‌ بين ما و ايشان گذاشته و هر نفري دو ليره هم به ايشان قبل از وقت داديم. و من بنده كه دو حجه ميقاتيكه به نيابت كربلايي عباس وكربلايي علي قلي، پسران مرحوم معصوم علي خودكاوندي در ذمه داشتم، دو نفر نايب صحيح متدين در همانجا گرفته و صيغه خوانده، به هر نفري هم دو ليره دادم. پس بعد از اتمام امر مقاطعه كه نوعي مطمئن و راحت شديم.

[حركت از شام به حجاز]‏

قبل از طلوع فجر، روز هفتم ذي قعده، دو عرّاده فايتون ‏[30]‏ براي حمل ما و اثقال ما در دم درِ حاضر شد. پس به توسط ملازمين مقاطعين مرقومَين قبل از طلوع صبح هشتم به خط ماشين حاضر شديم. بعد از اداي فريضة صبح و شرب چاي در اوّل طلوع آفتاب كه ماشين بناي حركت را گذاشت، از بابت ازدحام و اجتماع حاج، هرچه خواستيم تحصيل منزل درآن ماشين نماييم ممكن نشد. بعد از حركت ماشين اوّل به فاصلة دو ساعت ديگر ماشين ثاني خواست حركت كند. ملازمين مقاطعين به هر وسيله بود براي ما تحصيل اتاق دربستة شايسته نمودند و محمولات ما را هم به ماشين حمل دادند. بعد خودمان هم قرار و آرام گرفتيم.

يادگاري كه از شام خراب براي خودمان تهيه نموديم اين بود كه سه نفر دندان مصنوعي اين بنده و چهار نفر حاجي نقيب و يك دهان


46


مرحوم حاجي محمد حسين واعظ از دندان ساز معروف شام كه مشهود به ولد درويش بود از قرار هر دنداني ربع مجيدي كه دو ريال خودمان باشد خريداري كرديم و خود را لجام زديم كه هنوز هم حاضر است. شرحي از آن جوان دندان ساز كه در نهايت تربيت و محاسن اخلاق و سني مذهب، تازه آثار سبزه خط از رخسار عديم المثالش كه عاشقان جمالش چنان كه از خواتين مجلّلة شام در آن يكي دو روزه مشهودِ ما شد فوج فوج بي پرده و پروا به بهانههاي مختلفه براي ادارك وصالش، نه يك، نه صد، هزارها، دارم كه مجمل تحرير و بسط زياده از اين نيست.

در هرحال دو ساعت از آفتاب روز هفتم بالا آمده بود كه از شام به سمت حجاز به توسط ماشين آهن حركت شد. از جادة معروفه به «تيمور يولي» كه حركت كرديم، بعد از گذشتن يك مرحله ازشام، ديگرآثار معموره ديده نشد جز كبير ‏[كوير]‏ و شورَكات و داغستان و بوادي ‏[باديه‌هاي]‏ هولناك، مگر همان خط راهكه دررأس هرچهار فرسخ منزلهاي استانسون معتبر با عسكر به جهت حفظ جاده از جانب دولت ديده مي‌شد. ‏[31]‏ تا آن كه صبح پنج شنبه، هشتم ذي قعده رسيديم به استانسون شهر معان كه در شانزده منزلي شام در كنار خط راه واقع بود. در آن مهمانخانه همه قسم از لوازم مأكولي ومشروبي را در كمال وُفوري و ارزاني حاضر و آماده ديديم. قدري از كسالتِ بي‌چيزي درآمديم.

بعد از حركت از آن منزل باز از دو طرف جاده غير از بيابان قفر لم يزرع و كبير ‏[كوير]‏ وسراب چيزي ديده نشد تا آن كه وقت نماز


47


شام رسيديم به استانسون، محاذات تبوك كه در هفده منزلي مدينه واقع است. در آنجا ماشين از براي تعشّيِ حاج، قرب نيم ساعت توقف كرد. در آنجا نيز همه قسم ملزومات حاضر بود؛ خصوصاً رطب تازه از نخل چيده كه در آنجا نوبر شده، ولي آب بسيار بدي داشت كه ابداً قابل شرب نبود و هوا هم در نهايت گرمي وخشكي بود.

شهر تبوك محسوس نمي‌شد. گويا در يك ميلي جاده مكان پستي به سمت غربي واقع بوده است. با وجودي كه آن مهمانخانة تبوك قانوناً جاي قرنطينة حاج بوده و همه ساله رسماً حاج را در وقت عبور لااقل پنج شبانه روز در آنجا نگه مي‌داشتند، از الطاف خدايي ما را در آنجا بيش از نيم ساعت معطل نكردند كه ماشين به راه افتاد؛ ولي اعراب بدوي در دو طرف خط ماشين از اناث و ذكور مانند جانورات آدمخوار به اشكال مختلفه حتي الكلب و الخنزير به عنوان تكدّي بهطوري حمله به ماشين مي‌آوردند كه ما را به گمان آنكه بايد ماشين و ما را ببلعند؛ يعني في الحقيقه ‏[اگر]‏ جلوگيري عساكر مواظبين ماشين نمي‌شد ماشين را مي‌خوردند تا آنكه وقت نماز صبح روز جمعه نهم رسيديم به استونسون، محاذات مدائن حضرت صالح (عليه السلام) كه در آن نقطه از بابت بيچارگي كه از بابت حاجت به آب پيدا كرديم، آب گرم متعفّن را از آن اعراب كذا وكذا خريداري نموديم. ناچار رفع حاجت نموديم. بعد ازحركت ازآنجا كوه‌هاي بزرگ بسيار مطوّل ‏[32]‏ از اطراف مشاهده و تمام آن بيابان سنگستان غير از درخت‌هاي مغيلان و تل‌هاي ريگ و مخروبه و جاهاي هولناك مهيب كه محسوس و مشهود بود كه به عذاب الهي خراب شده‌اند، حتي آن


48


كوهي كه حضرت صالح (عليه السلام) ناقه از وي بيرون آورد، دوباره فصيلش به آنجا غايب شد، مرآي و محسوس ما بود. پس در رأس هفت مرحلگي مدينه، ماشين موقوف نمود.

بعضي ازحاج براي اداي صلات مغرب، حسبالعاده از ماشين خارج شدند. بين الصلات ايشان، ماشين‌چي بي‌انصاف بي‌فرصتي نمود، سوت اعلان حركت ماشين را كشيده و ماشين به راه افتاد. هشت نفر مردانه و يك نفر زنانه خر مقدسي نمودند نماز را نشكستند. لذا از سواري ماشين باز ماندند. ماشين‌چي هم متعرض ايشان نشد و در آن نقطه ماندني شدند. ديگر نفهميديم كه كارشان به كجا رسيد.

اما امان از وحشت آن بيابان! از دوطرف خيابان كه اگر في الجمله به اطمينان آن عساكرِ مواظب خط راه، كه در هر مرحله مستعداً حاضرند نباشد، از بابت مشاهدة آن كوه‌هاي سياه وصحراي سوخته و برشته معذّب شده، بي‌گياه و جبال محل خروج ناقه و ملاحظة آن اعراب سياه بي‌شمار آدم خوار گرسنه ريخته و پاشيده در دو طرف خط راه، انسان دقيقه زهره مي‌بازد. با همة اين احوال باز وبال ناشكري دامان حاج را گرفت كه قانوناً بايستي در شب شنبه دهم ماشين حتماً به مدينه ورود نمايد. از آنجايي كه دو سه روز قبل اعراب دزد حربي ريخته بودند ماشين را هر چيز نچاپيدند ‏[33]‏ ولي قدري عسكر را اذيت كرده و خط راه را هم بر هم زده بودند، به مدينه اعلان شد، چند فوج عسكر براي دفع ايشان و انضباط جاده مقرّر و مأمور شد. فوج فوج مي‌آمدند. پس احتياطاً به ملاحظة هرزگي اعراب كه مبادا در شب جلو ماشين را بگيرند و صدمه به اهل ماشين زنند، فوراً از مدينه


49


اعلان آمد كه بايد ماشين در سر دو مرحلگي توقف شود. حركت نكند تا روز شود. پس در استونسون دو مرحلگي فوراً ماشين توقف كرد و امر شد كه حاج راحت كنند و به فكر لوازم شب باشند.

چه بگويم كه در آن شب بر ما چه گذشت! علاوه از آن كه با حضور يكي ـ دو هزار عسكر مستعد با توپ و استعداد كه مثل پروانه اطراف حاج كشيك داشتند، مع هذا از ترس اعراب تا صبح چون بيد لرزان بوديم. در آن شب ابداً تحصيل قطره‌اي از آب گرم شور و شيرين براي احدي ممكن نشد. تماماً به آبي ‏[شايد: بي آبي]‏ صرف نموديم.



| شناسه مطلب: 78248