بخش 1
سفرنامة مرجانی مقدمة مصحّح آغاز راه قزوین رشت بندر آستارا بادکوبه در راه باطوم تفلیس
بسم الله الرحمن الرحيم
|
3 |
|
سفرنامه حج ابوالقاسم مرجاني آئين كلائي
(1331ق.) |
و تفصيل سفر مكه معظمه ميرزا محمود خان مدير الدوله (1321ق.) |
به كوشش رسول جعفريان |
|
6 |
|
|
7 |
|
مقدمة مصحّح
نويسندة اين سفرنامه ابوالقاسم مرجاني آئين
كلائي، يك روحاني از اهالي طالقان است. مرجان و
آيينكلا از روستاهاي طالقان است. شايد اين اشاره در بارة طالقان مناسبت
داشته باشد كه طالقان با وسعتي حدود 1400 كيلومتر در 36 درجه و 12 دقيقه عرض شمالي
و 50 دقيقه طول شرقي، در شمال غربي تهران واقع است، درست در ميان كوههاي
برفگير البرز، از غرب ارتفاعات كندوان، تا 40 كيلومتري شرق قزوين گسترده
است.
روستاهاي طالقان در دامنههاي جنوبي و شمالي در ارتفاع 1400 تا
2600 متري از دريا در امتداد رودخانهها و كنار چشمهسارها پراكنده
شدهاند.
در بارة نويسنده، اطلاع بيشتري نداريم، جز آنكه از اين سفرنامه و آگاهيهاي جستهگريختة آن ميتوانيم حدس
|
9 |
|
بزنيم كه وي يك روحاني روضه خوان و در عين حال، شخصي فرهيخته بوده و
دست كم به اين اندازه توانايي داشته است كه اين سفرنامه را تقريباً به صورتي نسبتاً
شيرين بنگارد. ادبيات سفرنامة حاضر، نشانگر تسلط نسبي او به فن نگارش در حدي متوسط
و شايد اندكي بالاتر، نسبت به زمان خود اوست.
تاريخ سفر وي، بر اساس
آنچه از متن به دست ميآيد، از رمضان سال 1331 آغاز شده و تا محرم سال 1332 ادامه
يافته است. وي در بارة تاريخگذاري روزهاي پاياني سفر، علي الأصول به اشتباه
افتاده و با اين كه تا 28 محرم رفته است، دوباره از روزهاي 23 و 24 محرم خبر
ميدهد!
آنچه مسلم است اينكه وي در شعبان سال 1332؛ يعني هفت
ماه پس از بازگشت، اين متن را تحرير نهايي كرده است. وي گزارش سفر به عتبات خود را
كوتاه نوشته و به علاوه متن را تا كربلا تمام كرده و خبري از بازگشت به ايران نداده
است. ظاهراً نيازي به اين كار نميديده است.
وي با هفت نفر از آشنايان خود كه از طالقان بودهاند، به اين سفر رفته و تا آخر نيز با آنان همراه بوده است. تكية او روي «هشت نفر» بودن، سبب شد تا ما نام اين سفرنامه را كه مؤلف عنواني براي آن نگذاشته، «ين هشت نفر در
|
10 |
|
راه حج» بگزاريم. اسامي اين افراد را در صفحات نخست سفرنامه ملاحظه
ميكنيم.
مسير عبور وي، يك مسير دريايي است كه در نيمة اخير دورة
قاجاري كم وبيش مورد استفادة حجاج، به خصوص افراد ثروتمند بوده است. وي از راه باكو
به تفليس رفته و از آنجا از راه درياي سياه به استانبول و سپس وارد درياي مديترانه
شده، به بيروت مي رود. آنگاه عازم دمشق شده و پس از زيارت حضرت زينب و رقيه(س) با
قطار تازه تأسيس ميان دمشق ـ مدينه راهيِ حرمين شريفين شده است. اين قطار تا مدينة
منوره بود. وي پس از اقامت چند روزه در مدينه عازم مكه شده، اعمال حج را انجام مي
دهد. بازگشت او از جده به سمت درياي عمان و سپس خليج فارس است. او در بصره
پياده شده و از آنجا عازم عتبات مي شود.
در جمع، وصف او از
پديدههايي كه برابر ديدگانش بوده، وصفي خواندني و همراه با طنز مختصري است.
چيزي كه سبب شيريني محدود آن شده است. اين زمان نگارش فارسي اندكي روان تر شده بود
و اين رواني را در نوشتة حاضر نيز ميتوان ديد.
بهطور كلي، اتفاق بزرگ و مهمي در اين سفر روي نداده است. شايد تنها استثنا، داستاني است كه براي بخشي از كاروان حجاج در نزديكي مدينه، در وقت
|
11 |
|
خروج از آن، به سمت مكه روي داده است. اين گزارش جالب توجه است؛ به
خصوصكه همين گزارش به روايت ديگري در سفرنامه ميرزا علي هستهاي نيز منعكس شده
است. آن سفرنامه را كه درست در همين سال نوشته شده، در كتاب «به
سوي امّ القري» چاپ كرديم. اين دو گزارش مكمّل يكديگر است و ما
متن مربوط به ماجراي حمله به كاروان حجاج را در بيرون مدينه از سفرنامه ميرزا علي
هستهاي در پاورقي اينجا آورده ايم تا دو روايت كامل كنندة ماجرا
باشد.
به برخي از آگاهيهاي مختصر در بارة اماكن نيز اشاره كرده،
كه ممكن است نكتة تازهاي درآن يافت شود؛ از جمله دربارة ضريح امامان در بقيع
نوشته است: «تمامي چهار تن، كه هر يك جان تمام عالماند، مرادف هم در ميان يك ضريح
نوراني فولادي مزيّن به مليلههاي نقره كه تخميناً پنجاه هزار تومان خرج صنعت و نصب
وي از جناب حاجي امين السلطنه ايراني آن شده» است.
رسول جعفريان
20/2/1387
|
12 |
|
{وَلِلَّهِ عَلَي
النَّاسِحِجُّ الْبَيْتِمَنِاسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلا} وقوله الحق
بِسْمِ
اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
بعد از اينكه باليمن و السعادة و الاقبال از حُسن طالع و يمن مَطلع، از همَّت والاي اعلي حضرت زمان ـ عجّل الله تعالي فرجه ـ از بابت اجابت دعوت حضرت خليلُ الرحمن، جناب احديت اسباب عزيمت زيارت خانة مباركه و حرم با احترام خود را براي اين بندگان قليلُ البضاعة خود به احسن الوجوه و اسهل الطرق مهيا فرمود و با وجود چندين نوع گرفتاري وپريشان حالي و بيچارگي قلوب منكسرة اين شكستهگان را شوق طواف خانهاش بيقرار و عشق تقبيل آستانش مانند مغناطيس افئدة اين بيچارگان را به سمت خودش جذب نمود. پس به ملازمت و مصاحبت هفت تن از سعادتمندان وطن؛ اعني جناب مستطاب، سلالة السادات العظام آقاي حاجي سيد مهدي نقيب السادات حنجوني ـ زيد عمره ـ ومرحوم مغفور مبرور حاجي ملا محمّد حسين واعظ گلينكي [Glinak] و جناب سلالة السادات،
|
13 |
|
حاجي سيد اشرف گلينكي و جناب سلالة السادات حاجي سيد جليل وركشي [Varkash] و جناب حاجي محمد حسن گلينكي و جناب حاجي فتحعلي شهركي و جناب حاجي محمد كولجي [Kovlaj] ـ زاد الله اعمارهم ـ و اين بندة شرمنده، تراب اقدام الواعظين المشهور به واعظ غير متّعظ و نائم غير مستيقظ، غبار نعال الحجاج و العمَار عبد عبيد خاكسار ابوالقاسم مرجاني آئين كلائي در روز مسعود شنبه بيست و هفتم [2] شهر الله الصيام در سال فرخندة يك هزار و سيصد و سي و يك [1331] از هجرت، با نيات خالصه و اغماض و اعراض از تمام علايق و عوايق، دست از تمام ماسِوي كشيده و چشم از عموم غير الله پوشيده و حقيقتاً مصدوقه فرمايش و سفارش حضرت سرّ الله الناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق ـ عليه و علي آبائه السلام ـ در اين باب واقع گرديده، حيث قال: «إِذَا أَرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ لِلَّهِ تَعَالَي مِنْ كُلِّ شَاغِلٍ وَ حِجَابٍ وَ فَوِّضْ أُمُورَكَ إِلَي خَالِقِهَا وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ حَرَكَاتِكَ وَ سَكَنَاتِكَ وَ سَلِّمْ لِقَضَائِهِ وَ حُكْمِه ِ وَ قَدَرِه» [بحار، 96: 124تصحيح بر اساس منبع] .
پس قاصدين إلي الله و مهاجرين في سبيل الله، با ازدحام عام مشايعت كنندگان با دلهاي پرسوز و چشمهاي اشكريز متعلّقان، به وضعي كه تا آن روز چنين عدّت و شورش و اجتماع براي تشييع مسافر بيت الله الحرام در ولايت ما كمتر اتفاق افتاده بود. هرچند در روز حركت از وطن از بابت صعوبت و سختي دل كندن از عموم
|
14 |
|
علاقات وطنيكه في الحقيقه تالي جان دادن بلكه عين موت ارادي و وداع به آن اهالي وطن، وداع آخرين لحظة حيات و وداع بازپسين بود، با هشت نفر مسافرين خدا از بابت اختلاف اماكن و تفاوت اقدام به وداع اهل و عيال و اقارب و صدقات لازمه ودعوات مأثوره تفرقةً حركت نموديم. لذا من بنده بعد از اين كه قُرب صلات ظهر از دم قهوه خانة قرية شهرك از دست مشيعين خانه رهايي يافتيم، با هزار سعي و زحمت در پشت سر قريه كماكان به جناب آقاي حاجي نقيب السادات، كه حال انتظار مرا داشتند پيوستم و سايرين از رفقا چون از راه كلانك [فاصله تا شهرك 15 كيلومتر] رفته بودند ملاقات نگرديد. پس ما سه نفر از راه طالقان سُفلي عازم شده، عصرانه آن روز را به جناب عمدة الأجلّه، آقا ميرزا خليل شهراسري [Shahr asar] زحمت افزا شديم. بعد از رفع خستگي و تحصيل استراحت حركت كرده، شب را وارد قرية اميرنان [Amirnan] [شديم]. در آنجا خدمت دوستان بيتوته به عمل آمد. [3]
وقت طلوع فجر ثاني، روز 28 را حركت نموديم. آقايان آنجا در پذيرايي و لوازم تشييع ما را ممنون ساختند. وقت نهاري به قريه شكرناب رسيديم. بعد از يكي دو ساعت تحصيل راحت حركت، بدون مكث با زحمت بسيار هنگام مغرب خود را به شهر قزوين رسانده در سراي حاجي موسي به رفقاي وطن ملحق شديم. وقتي كه اهالي قزوين بر عزيمت ما مطلع شدند، غالب ايشان به مقتضاي لوازم
|
15 |
|
مسلماني، تبجيلاتي نسبت به ما منظور داشته، مخصوصاً جناب مستطاب حاجي ميرزا ربيع تاجر، كه در سراي مرحوم شيخ الاسلام حجره داشت، همّت بزرگي در راه اندازي مناط [منات] روسي براي ماها نمود. تمام پولهاي نقرة ماها از قرار هر مناطي پنج هزار و نهصد دينار تبديل به مناط كاغذ گرديد و در تحميل وجه مخارج سفر مخفّف و راحت شديم. پس به جهت تهية بعضي از لوازم سفر، دوـ سه روزي در قزوين وقوف نموده تا آن كه در روز سعيد عيد فطر يوم چهارشنبه غُرّة شوّال المكرّم ما حجاج ثمانيه، از اهل طالقان يك دستگاه گاري از سيد مَدَل نام قزويني از قرار هر نفري 22 قران كرايه تا به رشت اجاره نموده به سورت چيگري مشهدي رحيم نام قرار گرفتيم. به سمت گيلان حركت نموديم. آن روز هم يك قيامت ثانوي در دم دروازه، از بابت وداع بعضي از مخصوصين براي ما مهاجرين دست داد كه خواهي و نخواهي ثانياً دل از همه بركنديم و روانه راه گرديديم. ما عدّة مخصوصة ثمانيه، متوكلاً علي الله طالباً لرضاه، راهيِ راه خدا شديم. ياللعجب كه در دم زنجير معروف جاده يكي از مواطنين طريق مشهدي علي اكبر نام بعد از استعلام از مقاصد ما نميدانم به بيچاره چه رسيده بود، عوض اينكه از ما درخواست دعاي دين يا دنيا نمايد، قرب يك ساعت نجومي جلو گاري را محكم گرفته، از فرد فرد ما نزديك به آنكه هر يك از ما را الزام شرعي نمايد، تمنّاي لعنت و نفرين بر مشروطه خواهان حاليه مينمود تا آن كه با هزار التماس و منّت از وي رها شديم.[4]
يك ساعت به غروبِ آفتاب، به قرية كوئيني [Qovien] ورود
|
16 |
|
نموده، رحل اقامتِ شب انداختيم. در آن شب سه نفر حاج كه عبارت از: جناب
حاجي شيخعلي نوري و حاجي كاظم سولدهي مازندراني و حاجي محمد يوسف همداني
قزويني المسكن به ما پيوستند. آن شب در كمال فراغت و راحت صرف شد. صبح
پنجشنبه، دوم شوال از كوئيني حركت كرده، وقت نهار را به قهوهخانة
شيرينسو رسيديم. هرچند قهوه خانه و لوازم و اهل آن در كمال بي انصافي و كثافت
بودند، ولي در جنب قهوهخانه رود جاري و در كنار رود، باغ تبريزي بسيار با صفا
[بود] كه مقدار يك سنگ آب در وسط باغ جاري بود. پس اسباب نهار و لوازم چاي را به
آنجا كشيديم. قرب چهار ساعت در آنجا با صفا به تفريح و راحت صرف شد.
وقت عصري از
آنجا رحلت كرده، نيم ساعت به غروب مانده، به درّة ملاعلي رسيديم كه قهوهخانه
با لوازم پاكيزه در آنجا بود. با آن كه قهوهخانهچي از اكراد بود، باز سيلقه و
انصافي كه ديده شد از او مشاهده گرديد. آنشب از حسن طالع، نسيم خوش وزيد كه با
آن همه پشه و موذيات، آنجا خوش گذرانيدم.
در صبحش كه جمعه سيم بود، حركت به سمت
پاچنار از آنجا به پل لوشان، بعد از عبور از پل آهسته آهسته گرفتار باد معروف منجيل
شديم تا به آن درجه شدّت كرد كه جلو قافله بريده شد. مع هذا با چندين زحمت و مرارت
يك ساعت بعد از ظهر وارد قهوهخانة اوّل منجيل شديم. چه قهوهخانه و چه
قهوهچي، كه اگر رذالت قهوهچي و كثافت قهوه خانه را شرح دهم بيم آن است كه دفتر و
خامه نيز كثيف شوند. لذا عذرخواهانه ميگذرم.
|
17 |
|
چهار ساعت مانده به غروب از منجيل حركت نموديم. نيم ساعت مانده به غروب آفتاب[5] وارد قصبه فليه رودبار زيتون آن شب را كه ليلة چهارم شوال بود در بالاخانه سر دروازه كاروانسرا منزل گرفتيم. بنده آن شب را به عنوان مهماني صرف شام را در خدمت جناب مستطاب آخوند ملامحمد كركبودي، كه مقيم آنجا بودند، نمودم. وقت خواب را به منزل آمده، من الاتفاق يك دست مُطرب عراقي در آن شب در دكان روبروي منزل ما معركه آراستند به انواع و اقسام رقاصي و خوانندگي و بازي و مقلدي تا ثلث دويم شب حاضرين و ناظرين را مستفيض و مشغول داشتند!
پس در صبح آن روز حركت تا آنكه وقت ظهري، در عين حرارت هوا، به قهوه خانة بقلسر رسيديم. تفصيل كثافت قهوهخانه و عفونت و بدي آب و هواي آنجا را كه در عرض سه ساعت بر ما در آنجا چه گذشت خوب است كه كوتاه بدارم. به علاوه گرفتار يك نفر سورتچي بد دماغ ناهنجار شديم كه ابداً بوي ارفاق و انصاف از او نميآمد. در هر حال غروب شب يكشنبه، پنجم رسيديم به قهوه خانة اوّل امام زاده هاشم كه از كثرت گرميِ هوا و ازدحام پشه در معموره اقامت ممكن نشد. لاعلاج در كنار رود سفيد رحل شب انداختيم. يك نحوي صبح كرديم، ولي رطوبت هوا و زمين صدمة كلي به ماها وارد ساخت. پس صبح روز يكشنبه پنجم گاري حركت نمود تا آن كه رسيديم به قرية جانعلي. بعد از توقف يكي دو ساعت به جهت صرف ناهار ما را به سنگر رسانيد. يك ناهار مختصر در سنگر قرب يك تومان
|
18 |
|
براي ما تمام شد. در حالتي كه يخ را يك من دوازده قران ميفروختند. پس از آنجا هم حركت نموديم.
[رشت]
يك ساعت مانده بود به غروب آفتاب كه ورود شهر رشت شديم و به اختيار
گاريچي در يك كاروانسراي مخروبة كثيف، كه در تمام رشت در كثافت ممتاز بود، ما را
مسكن داد و حال آنكه شهر رشت در سي سال قبل مشاهده شده، مانند يك زاويه خرابه
به نظر ميآمد وحاليه مثل قصور عاليه سلاطين به نظر جلوه داشت. تمام بناي شهر و
اوضاع اهالي و حوالي آن هزار درجه ترقي كرده، تبديل به اعلي و احسن اما چه فايده
ابداً شعار مذهب اسلام در وي مشهود نبود.[6]
با وجود وفوريِ همه نوع از نعمت، مع هذا در كمال گراني و مردمش در نهايت بي شرمي و بي انصافي! اما آفرين به غيرت دو نفر از تجار همشهري خودمان، يكي جناب مشهدي شجاع و جناب كربلايي علي آقاي كركبودي طالقاني كه در پذيرايي ماها خصوصاً بنده منتهي درجة انسانيت را به عمل آوردند. در بدو ورود ما به رشت از بابت حرارت و عفونت هوا و خشكي سابقه، به قدري كار بر اهالي آنجا سخت شده بود كه آب قاطبه آبار خشكيده، عموم خلق عليل و مريض و در ستوه تا به آن درجهاي كه ماها را عبور به كوچه و بازار از كثرت انسداد هوا بسيار صدمه و سخت بود. رجماً بالغيب هوا در ليلة چهارشنبه هفتم منقلب شد. به شدّتي باريدن گرفت كه نمونه از طوفان
|
19 |
|
حضرت نوح نشان ميداد كه پيران قديم در اوان عمر خود چنان باراني نشان
نگفتند كه در مدت بيست و چهار ساعت نجومي تمام معابر و سكك از عبور افتاد بلكه كسي
را قدرت بر خروج از لانهاش نبود تا به حدي كه قرب چند هزار تومان به خسارت دچار
گرديدند هرچند در آن طوفان خسارت كلي به افراد اهالي گيلان وارد گرديد، اما شرّ
قليلي بود كه موجب خيرات كثيره گرديد. هوا را تصفيه و عفونات را برطرف و توليد
طراوت و روحانيتي در هوا شد كه قاطبة امراض و كليه مرضي بالطبع افاقه حاصل نمودند.
همان طوفان سبب شد كه دريافت تذكرههاي ما كه براي هر يك از آحاد ما هر تذكره، هشت
تومان و يك هزار دينار خرج برداشته بود، يكي دو روز به تأخير افتاد تا آن كه در روز
هشتم شوال هنگام عصري تذكرهها مأخوذ گرديد.
فرداي آن روز وقت ظهر پنج شنبه،
نهم متوكّلاً علي الله در گاري مشهدي رجب نام قزويني از قرار هر نفري هشت قران از
رشت تا به انزلي قرار گرفته از راه خشكه شسته خُمام در كمال سرعت راهي [شديم] هر
چند مسافت زياد بود، ولي اطراف خيابان سياحت زيادي داشت. گاري هم به قدري
[7] به سرعت ميرفت كه ماها را فرصت و مهلت وقوف اداي فريضه ظهر و عصر
نداد. لاعلاج صلاتَين ظهر و عصر را با هزار اوقات تلخي به طهارت ترابي به جا آورديم
تا آنكه يك ساعت از شب گذشته بود كه وارد قصبه قازيان شديم.
الجائاً در يك عمارت خرابه كه تمام بيوتاتش [بيوتش] مُشرِف به انهدام و واقعه در لب دريا بود، از قرار دو قران كرايه مسكن نموديم.
|
20 |
|
از قضا باران هم به نحوي در باريدن شدت نمود. به علاوه از آنكه در
مرتبة فوقاني آن عمارت جاي خشك و چيز خشك براي ماها واگذار نشد تا طلوع صبح همه در
هراس آن، كه مبادا عمارت بر سر ما خراب شود، آن شب را با هزاران لاحول و خوف، به
روز آورديم.
روزش را كه جمعه دهم شوال بود، وقت ظهري در قايق دولتي از قرار هر
نفري يك قران اجرت براي آن جزئي مسافت، از قازيان تا انزلي قرار گرفتيم، دم گمرك
خانه انزلي افتاديم. تا وقت عصري معطل گمركچي بيانصاف مانديم. بعد گمرك چي با دو
هزار ناز و كرشمه با چشمهاي خماري تشريف فرما شد. بارها را ملاحظه نمود. تذكرهها
را هم امضا كرد. از هر نفري هم سه قران و ده شاهي گرفت. پس وقت غروبي (بِسْمِ
اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها}گويان وارد كشتي تجارتي روسي، از
انزلي به بادكوبه از قرار هر نفري ده مناط قرار گرفتيم.
اوّل غروب آفتاب بود كه
كشتي به راه افتاد. هر چند كشتي بسيار ظريف و پاكيزه و اجزايش مسلمان، اما چه فايده
كه در هيچ نقطه چنان سختگيري ديده نشد كه ابداً انسان را اجازة افروختن آتش
براي هيچ ضرورتي حتي سر قليان ندهند، چه رسد به سماور. بعد هم آب داغ خالي را هر
استكاني پنج شاهي بفروشند. نعوذ بالله از اين مسلماني!
[8] در طلوع صبح پنج شنبه، يازدهم رسيديم به بندر آستارا.
|
21 |
|
كپيتان خوش انصاف حريص براي تهية سرنشين، كشتي را از صبح تا نزديك غروب در آنجا معطل نموده و تذكرهها را هم بالتمام بردند به شهر آستارا، قُول جديد كشيدند، آوردند. بعد كشتي مقارن غروب به راه افتاد. چيزي از مغرب گذشته، رسيد محاذات شهر لنكران. فوراً لنگر انداخت. بلاتأمل قايقهاي ميوه و ملزومات از شهر وارد كشتي شد، اما به بهاي جان ميفروختند. تا يكي دو ساعت از شب كشتي متوقف بود. در اين مدت قليله به قدري از لنكران جمعيت زنانه و مردانه وارد كشتي شد كه تمام طبقات و صفحات كشتي را پر نمودند، به طوري كه به كشتي جاي خالي نماند.
[بادكوبه]
بعد از حركت از لنكران، با كمال سرعت سه ساعت از روز يكشنبه دوازدهم
شوال گذشته بود كه به شهر بادكوبه رسيديم. بعد از خروج از كشتي به اصرار يكي دو نفر
از دلالهاي كهنه مسلمانِ تازه كافرِ ايراني الأصل كه در خوش ذاتي معروفاند در
ميهمانخانة علياف نام، مسكن نموديم. اگرچه جاي مخروبه و بسيار بد آب و
هوا بود، اما به مقتضاي قانون آزادي راحت شديم.
چند ساعتي، در كمال فراغت، رفع خستگي نموديم. بعد از صرف غذا و شرب چاي آن وقت به سياحت شهر پرداختيم. چه شهر و چه بناهاي مستحكم عاليه و عجيبه (الَّتي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلاد} به نظر ما خرابه نشينان كه غير از مخروبة ايران جايي را نديده بوديم، جلوه نمود. تفصيل اوضاع
|
22 |
|
خيابانهاي شهر و بناهاي غريبه و عجيبه تا ديده نشود به تحرير وتوصيف درست در نميآيد. سيما باغ معروف كمورنات كه عبارت از بوستان حكومتي شهر باشد. به چه نظافت و ترتيب باغچهها گرفته، درختها از همه نوع نشانده [9 ] و چند درجه به مراتب جاهاي تفرّج ساخته، نزهتگاه وضيع و شريف و بي مزاحمت، محل فحشاي كافر و مسلمان. هزاران حيف و صد افسوس كه چنان شهر عظيمي كه لااقل داراي يك كرور نفوس اسلامي هست، آثار اسلام و شعار مسلماني ابداً در وي به هيچ قسم ديده نگرديد، بلكه بسيار بسيار محلّ تعجب است با ارتكاب آن همه فواحش علني كه در يك شبانه روز مدت وقوف ما در آن شهر مشاهده گرديد كه ابداً معارض و جلوگيري براي احدي نبود، چگونه آن شهر تاكنون برپا مانده است. خداوند تعالي به حق خمسة النجباء ساير مجاورين اهالي اسلامي را از شرّ اين همساية رجس پليد خبيث كه معروف به خرس شمالي است، محفوظ بدارد.
بالجمله، روز دوشنبه سيزدهم شوال، از قرار هر نفري هفت مناط و نيم كرايه از بادكوبه تا به شهر باطون [كذا= باطوم] كه تخميناً شصت منزل راه است، در ماشين خط آهن قرار گرفتيم. وقت عصري بود كه به راه افتاده وضع رفتار و وسعت اتاقهاي ماشين و سرعت سير آن را تا كسي ننشيند باور نميكند. معاينه به مانند متخيلات قوة ذهنيه هست كه استقراري ندارد. سرعت رفتارش تا به آن درجه بود كه شمردن
|
23 |
|
ميلهاي خط تلگراف و امتياز نباتات اطراف جاده را مهلت نميداد تا به شدتي كه بعد از وقوف در شصت ـ هفتاد استانسون دولتي كه عبارت از ميهمانخانه باشد، بر حسب قانون موضوع از دولت كه ميشود گفت پنج ـ شش ساعت مدت مكثش سربهم رفته ميشد، مع هذا در مدت سي ساعت نجومي در كمال راحت ما را به شهر باطون رساند. اما بعد از حركت از بادكوبه، از آنجاييكه چنان مركب سريع السير مشهود ماها نشده بود، از دريچههاي ماشين با امعان نظر چه سياحت ها و تماشاها در يمين و يسار خيابان نموديم. از بادكوبه تا قرب ده منزل مسافت غير از كبير [كوير] و سراب [10] و وادي لم يزرع ديده نشد تا آن كه پانزده منزل مانده بو بود به شهر تفليس، كمكم آبهاي جاري و اراضي با خضرت و نظارت پيدا شد كه هر قدر جلوتر ميرفتيم صفاي اراضي به واسطة رودها و آبهاي جاري روي به ازدياد كه تماماً معموره و همه جور كشت و زرع از صيفي و شتوي كه به وصف نميآيد، مشاهده ميشد و از چيزهاي شنيدني آن، كه قرب ده ـ پانزده منزل راه لولة آهن مجراي آب شيرين ديده شد كه دولت روس به چندين كرور تومان خرج آب جاري را از آن مجري به ييلاقات بادكوبه به باغات دولتي وارد كرده بود.
باري، فصل بهار، روز سه شنبه، چهاردهم شوال بود كه رسيديم به مهمانخانة شهر تفليس كه در عظمت و نظافت و ظرافت و معموريت، ميشد كه اوّل شهرِ روس گفت كه بادكوبه با آن
|
24 |
|
توصيفات سابقه، نسبت به وي مثل قصبه محسوب ميشد. در تعريفش اين بس كه يك رود معظم از وسط شهر ميگذرد؛ بهطوري كه روي رودخانه غالباً ساختمان كرده و بناهاي مستحكم احداث شده و شعبات وافره از آن رود منشعب به تمام نقاط آن اراضي و مضافات برده، عرض شهر قرب يك فرسخ، طولش سه فرسخ به نظر ميآمد، داراي هواي بسيار معتدل خوب، قرب نيم ساعت ماشين در آنجا وقوف نمود، چه سياحتها و تماشا نموديم؛ خصوصاً از پريوشهاي زنانه و جوانهاي نوخط «نشود باورت ار جامه دو صد پاره كنم!»
بعد از اينكه از حدود آنجا گذشتيم، خضرت بيابان [11] و صفاي خيابان و نعمت و فواكه و مزارع و بوستان، به قدري سياحت شد كه به تحرير نميگنجد و وقت حصار زرع ذُرّات بود كه غالب محصول آنجاها عبارت از او بود تا آنكه رسيديم به شهر ميخا كه شهر كوچك ظريف پر نعمت قشنگي به نظر آمد. از آنجا كه گذشتيم قريب به زوال ظهر رجماً بالغيب ماشين وارد زير كوه شد. اوّل تاريك گرديد. بعد چراغهاي الكتريكي كه در ماشين كار برده بودند يك دفعه روشن شد؛ مثل چاشت نوراني گرديد كه تمام نقاط زير كوه مشاهده ميشد. تخميناً دوازده فرسخ مسافت زير كوه بود. آن همه راه را قرب يك ساعت و نيم نجومي طي نمود. آن وقت جاده آهن منحصر شد به كنار رودي كه از جنوب به شمال مي ريخت؛ مثل دارالمرز جنگلستان گيلان و مازندران كه ابداً فرق نميكرد. اگر عرض كنم كه اختراع خط آهن و جاده ماشين در آنگونه خطوط و كنار وادي به آن خرابي و پيچ و خم، خارج از طوق بشر است و از
|
25 |
|