بخش 4

8 . از شبانی تا تجارت 9 . از ازدواج تابعثت


75


8

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از شباني تا تجارت

پيامبران ، بخشي از عمر خود را پيش از رسيدن به مقام نبوت ، در چوپاني و شباني مي گذراندند . مدتي در بيابانها به تربيت حيوانات اشتغال ميورزيدند ، تا در طريق تربيت انسانها شكيبا و بردبار باشند ، و تمام مصائب و سختي ها را آسان بشمارند . زيرا اگر شخصي توانست دشواري هاي تربيت حيوان را ، كه از نظر هوش و فهم با انسان قابل مقايسه نيست ، بپذيرد ؛ قطعاً خواهد توانست هدايت گمراهان را كه شالوده فطرت آنان را ايمان به خدا تشكيل مي دهد ، بر عهده بگيرد . از اين جهت در حديثي مي خوانيم :

« ما بَعَثَ اللهُ نَبيّاً قَطُّ حَتّي يَستَرعيه الغنم ليعلمه بذلك رعية للنّاس » ؛ ( 1 ) « خدا هيچ پيامبري را برنيانگيخت ، مگر اينكه او را بر شباني گمارد تا از اين طريق ، تربيت مردم را به او بياموزد . »

پيامبر اسلام نيز قسمتي از عمر خود را در همين طريق گذرانيد . بسياري از سيره نويسان ، اين جمله را نقل نموده اند كه رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود :

« تمام پيامبران پيش از آنكه به مقام نبوت برسند ، مدتي چوپاني كرده اند . عرض كردند : آيا شما نيز شباني نموده ايد ؟ فرمود : بلي من مدتي گوسفندانِ اهل مكه را ، در سرزمينِ « قراريط » شباني مي كردم » . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سفينة البحار » ، ماده نبي .

2 . ما مِن نَبِيّ ألا وَقَد رَعي الغَنَم ، قيلَ و أنتَ يا رسُول الله ؟ فقال : أنا رَعيتُها لاهلِ مَكّة بِالقراريطِ ـ « سيره ابن هشام » ، ج 1/166 .


76


شخصيتي كه بايد با ابوجهل ها و ابولهب ها مبارزه كند ، و از افراد زبون كه اندازه شعور و ادراك آنها ، اين بود كه در برابر هر سنگ و چوبي خاضع مي شدند ؛ افرادي بسازد كه در برابر هيچ اراده اي ، جز اراده حق خاضع و تسليم نشوند ، بايد مدتها از راه هاي گوناگون ، درسِ صبر و شكيبايي را بياموزد .

علتِ ديگر :

در اينجا ، علت ديگري نيز براي اين كار مي توان يادآوري كرد و آن اينكه : براي آزادمردي كه در عروق او خون غيرت و شجاعت مي گردد ؛ ديدنِ مناظر زورگوئي زورمندان قريش و تظاهر آنان به ناپاكي ، سخت و گران مي باشد . روي گردانيِ جامعه مكه ، از پرستش حق ، طواف آنان در اطرافِ بتهاي بي روح ، بيش از هر چيز براي يك شخص فهميده ناگوار است . از اين جهت ، پيامبر مصلحت را در اين ديد كه مدتي در گوشه بيابانها ، دامنه كوهها ، كه طبعاً از اجتماع كثيف آن روز دور مي گشت به سر برد ، تا از آلام روحي كه معلول اوضاع رقت بار محيط آن روز بود ، آسوده شود .

البته اين مطلب ، نه به اين معني است كه مردِ متّقي بايد در برابر فساد سكوت برگزيند و فقط حساب زندگي خود را از آنان جدا سازد ؛ بلكه از آنجا كه پيامبر از جانب خدا مأمور به سكوت بود ، و زمينه « بعثت » فراهم نگشته بود ، از اين جهت يك چنين روشي را برگزيد .

علت سوم :

اين كار فرصتي بود براي مطالعه صفحه زيباي آسمان ، و اوضاع ستارگان ، دقت در آيات تكويني وانفسي كه همگي نشانه هاي وجود او مي باشند .

قلوب پيامبران ، با اينكه از آغاز آفرينش با مشعل فروزان توحيد روشن مي باشد ؛ ولي خود را از مطالعه در آيات الهي و عوالم هستي بي نياز نمي ديدند ، و از همين طريق به آخرين درجات يقين و ايمان نائل مي گرديدند و به ملكوت


77


آسمانها و زمين راه مي يافتند . ( 1 )

پيشنهاد ابوطالب

ابوطالب كه خود بزرگ « قريش بود و به سخاوت و شهامت و مناعتِ طبع معروفيت داشت ؛ وضع دشوار زندگي برادرزاده ، او را وادار نمود كه براي وي شغلي درنظر بگيرد . از اين لحاظ ، به برادرزاده خود چنين پيشنهاد كرد : « خديجه » دختر « خويلد » ، كه از بازرگانان قريش است ؛ دنبال مرد ايمني مي گردد كه زمام تجارت او را بر عهده بگيرد ، و از طرفِ او در كاروانِ بازرگاني « قريش » شركت كند ، و مال التجارة او را در شام به فروش برساند ، چه بهتر ، اي محمد خود را به وي معرفي نمائي . ( 2 )

مناعت و بلنديِ روح پيامبر ، مانع از آن بود كه مستقيماً بدون هيچ سابقه و درخواستي ، پيش « خديجه » برود و چنين پيشنهادي كند . از اين لحاظ به عموي خود چنين گفت : شايد خودِ خديجه دنبال من بفرستد ، زيرا مي دانست او در ميان مردم به لقب « امين » معروف است . اتفاقاً جريان نيز همين طور شد . وقتي « خديجه » از مذاكرات ابوطالب با پيامبر آگاهي پيدا كرد ؛ فوراً ، كسي را دنبال پيامبر فرستاد و گفت : چيزي كه مرا شيفته تو نموده است ، همان راستگوئي ، امانت داري و اخلاق پسنديده تو است ، و من حاضرم دو برابر آنچه به ديگران مي دادم ، به تو بدهم و دو غلام خود را همراه تو بفرستم كه در تمام مراحل فرمانبردار تو باشند . ( 3 )

رسول خدا ، جريان را براي عموي خود بيان كرد . وي در پاسخ چنين گفت : اين پيش آمد وسيله اي است براي زندگي كه خدا آن را به سوي تو فرستاده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . برخي از سيره نويسان مانند « حلبي » و « زيني دحلان » به پيروي از مؤلف « فتح الباري » ، در تشريح فلسفه « شباني » پيامبر ، سخناني گفته اند كه با موازين علمي تطبيق نمي كند . اگر چوپاني حضرت صحيح باشد علل آن همان است كه در بالا نگارش يافت .

2 . « بحار » ، ج 16/22 .

3 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/158 ؛ « كامل ابن اثير » ، ج 2/24 .


78


است . ( 1 )

در اينجا از يادآوري نكته اي ناگزيريم و آن اينكه :

آيا پيامبر در كاروان قريش به عنوان « اجيرِ خديجه » شركت نمود ، يا كار به صورت ديگر بود و آن اينكه : پيامبر ، قرارداد بست كه در منافع كالاهاي بازرگاني سهيم گردد ، و جريان به صورت عقد « مضاربه » انجام گرفت .

مقام و موقعيت بيتِ هاشمي ، عزت نفس و مناعت طبع پيامبر ، ايجاب مي كند كه جريان به صورت دوم انجام گيرد ، نه به صورت اجيري و اين مطلب را دو چيز تأييد مي كند :

اولا : در پيشنهاد ابوطالب ، كلمه اي كه حاكي از « اجير شدنِ » برادرزاده اش باشد ، نيست . بلكه او با ديگر برادرهاي خود قبلا چنين مذاكره كرد و گفت : برخيزيم برويم خانه « خديجه » از او بخواهيم كه مالي در اختيار « محمد بگذارد ، تا او با آن تجارت كند . ( 2 )

ثانياً : يعقوبي ، در تاريخ خود مي نويسد : هرگز پيامبر در طول عمر خود اجيرِ كسي نگرديد . ( 3 )

كاروان « قريش » آماده حركت شد . كالاهاي بازرگاني « خديجه » نيز در آن ميان بود . در اين هنگام « خديجه » ، شتري راهوار و مقداري كالاي گرانبها در اختيار وكيل خود گذارد ، و ضمناً به دو غلام خود دستور داد ، كه در تمام مراحل كمال ادب را به جا آورند ، و هر چه او انجام داد ، ابداً اعتراض ننمايند و در هر حال مطيع او باشند .

بالاخره كاروان به مقصد رسيد و همگي در اين مسافرت سودي بردند ، ولي پيامبر بيش از همه سود برد ؛ و چيزهائي نيز ، براي فروش در بازار « تهامه » خريد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . أنّ هذا الرِزقِ ساقَهُ اللهُ اليك .

2 . متن تاريخ چنين است : امضوا بنا الي دار خديجه بنت خويلد حتي نسألها ان تعطي محمدا مالايتجربه - « بحار » ، ج 16/22 .

3 . « تاريخ يعقوبي » ، ج 2/16 ، چاپ نجف .


79


كاروان « قريش » ، پس از پيروزي كامل ، راه مكه را پيش گرفت . جوان « قريش » در اين سفر ، براي بار دوم از ديار عاد و ثمود گذشت . سكوت مرگباري كه در محيط زندگي آن گروه سركش حكمفرما بود ؛ او را بيشتر به عوالم ديگر متوجه نمود . علاوه بر اين ، خاطرات سفر سابق تجديد شد . به ياد روزي افتاد كه همراه عموي خود ، همين بيابانها را پشت سر مي نهاد . كاروانِ قريش به مكه نزديك شد ، « ميسره » ، غلامِ خديجه ، رو به رسول خدا نمود و گفت : چه بهتر شما پيش از ما وارد « مكه » شويد ، و « خديجه » را از جريان تجارت ، و سود بي سابقه اي كه امسال نصيب ما گشته است ، آگاه سازيد . پيامبر در حالي كه « خديجه » در غرفه خود نشسته بود ، وارد مكه شد . « خديجه » به استقبال او دويد ، و او را وارد غرفه نمود . پيامبر با بيان شيرين خود ، جريان كالاها را تشريح كرد ، چيزي نگذشت كه « ميسره » وارد شد . ( 1 )

غلام « خديجه » ، ميسره آنچه را در اين سفر ديده بود ؛ كه تمام آنها بر عظمت و معنويت محمد امين ( صلّي الله عليه وآله ) گواهي مي داد ، براي خديجه موبه مو تعريف كرد . از جمله اينكه : « امين » ، بر سر موضوعي با تاجري اختلاف پيدا نمود ، آن مرد به او گفت : به « لات » و « عُزي » سوگند بخور ، تا من سخن تو را بپذيرم . « امين » ، در پاسخ او چنين گفت : پست ترين و مبغوض ترين موجودات پيش من ، همان لات و عُزّي است كه تو آن ها را مي پرستي . ( 2 ) و نيز ميسره اضافه نمود كه : در « بصري » ، « امين » به منظور استراحت زير سايه درختي نشست . در چنين هنگام ، چشم راهبي كه در صومعه خود نشسته بود به امين افتاد ، و آمد از من نام او را پرسيد . سپس چنين گفت : « اين مرد كه زير سايه اين درخت نشسته است ؛ همان پيامبريست كه در « تورات و انجيل » درباره او بشارتهاي فراواني خوانده ام ! ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « الخرايج » /186 ؛ « بحار » ، ج 16/4 .

2 . « طبقات الكبري » ، ج 1/130 ، چاپ دار صادر .

3 . « بحار » ، ج 16/18 .


80


خديجه بانوي اسلام

تا آن روز وضع مالي و اقتصادي رسول گرامي مرتب نبود ؛ و هنوز به كمك هاي مالي عموي خود ابوطالب نيازمند بود . وضع كار و كسب او ، ظاهراً چندان ريشه دار نبود ، كه بتواند همسري انتخاب كند و تشكيل عائله دهد .

سفر اخير وي به شام ، آنهم به طرز وكالت و نمايندگي از طرف يكي از زنانِ متمكن سرشناس قريش ( خديجه ) ، تا حدي وضع مالي و اقتصادي او را تثبيت نمود . دلاوري و كارداني جوان قريش ، مورد اعجاب خديجه قرار گرفت . حاضر شد كه مبلغي را علاوه بر قرارداد ، به عنوان جايزه بپردازد . ولي « جوان قريش » ، فقط اجرتي را كه در آغاز كار معين شده بود دريافت نمود و سپس راه خانه ابوطالب را پيش گرفت و آنچه در اين راه به دست آورده بود ، براي اينكه گشايشي در وضع زندگي ابوطالب پديد آيد ؛ همه را در اختيار او گذارد .

عموي چشم به راه ، با ديدن برادرزاده خود كه يادگار پدر ( عبدالمطلب ) و برادر بود ، اشك شوق در چشمان او حلقه زد ؛ و از پيروزي او در كار تجارت و سودي كه عايد او گشته بود بسيار خوشحال گشت و حاضر شد كه دو اسب و دو شتر در اختيار برادرزاده بگذارد ، تا به شغل بازرگاني ادامه دهد ، و از پولي كه در اين سفر به دست آورده و همه را در اختيار عمو گذارده بود ، همسري براي او انتخاب كند .

در چنين شرائط ، رسول گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) تصميم قاطع گرفت كه همسري به عنوان شريك زندگي انتخاب نمايد . ولي چطور شد اين قرعه به نام خديجه افتاد در حالي كه قبلا پيشنهاد ثروتمندترين و متنفذترين رجال قريش را مانند « عقبة بن ابي معيط » ، « ابوجهل » و « ابوسفيان » را درباره ازدواج با خود ، رد كرده بود و چه عللي اين دو شخص را كه از نظر زندگي كاملا مختلف بودند ، بهم نزديك كرد و آن چنان رابطه و الفت و محبت و معنويت ميان آنان پديد آورد كه خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمد ( صلّي الله عليه وآله ) گذارد ، و در راه توحيد و اعلاء كلمه حق مصرف گرديد . خانه اي كه اطراف آن را كرسيهاي عاج نشان و صدف نشان پر كرده بود ، و حريرهاي هند و پرده هاي زربفت ايران آرايش داده


81


بود ، بالاخره پناهگاه مسلمانان باشد ؟

ريشه اين حوادث را بايد در تاريخ زندگاني خديجه جستجو نمود . چيزي كه مسلم است اين است كه : اين نوع گذشت و فداكاري تا ريشه ثابت و پاك و معنوي نداشته باشد ، صورت نمي پذيرد .

صفحات تاريخ گواهي مي دهد كه اين ازدواج معلول و مولود ايمان خديجه به تقوي و پاكدامني و عفت و امانت عزيز قريش بود . شرح زندگاني خديجه و رواياتي كه در فضيلت او وارد شده است ، اين مطلب را بيشتر روشن مي نمايد .

خديجه زني پاكدامن و عفيف بود ، پيوسته دنبال شوهري متقي و پرهيزگار مي گشت از اين نظر پيامبر درباره وي فرمود : « خديجه از زنان بافضيلت بهشت است » . اول كسي كه از زنان ، به محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ايمان آورد ، خديجه بود . امير مؤمنان ، در خطبه اي كه به غربت اسلام در آغاز بعثت اشاره مي نمايد ، مي فرمايد : « خانواده مسلماني در اسلام نبود ، جز خانواده اي كه از پيامبر و خديجه تشكيل يافته بود و من سومين نفر آنها بودم » . ( 1 )

« ابن اثير » مي نويسد : تاجري به نام « عفيف » وارد مسجدالحرام شد و از اجتماع و عبادت يك جمعيتِ سه نفري كاملا در شگفت ماند . ديد پيامبر با خديجه و علي ( عليه السلام ) مشغول پرستش خدايند . خدائي كه مردم آن منطقه ، پرستش او را فراموش كرده اند و به « خدايان » پيوسته اند . وي براي تحقيق ، با عموي پيامبر « عباس » ملاقات كرد و آنچه را ديده بود به وي گفت و از حقيقت امر پرسيد . وي گفت : نفر نخست مدعي نبوت و پيامبري و آن زن ، همسر وي خديجه و نفر سوم فرزند برادرم علي است . سپس افزود : در روي زمين كسي را سراغ ندارم كه پيرو اين آئين باشد ، جز همين سه نفر . ( 2 )

بيان و نقلِ رواياتي كه در فضيلت خديجه وارد شده است ؛ از حوصله گفتار ما بيرونست . چه بهتر به تفصيل عللي كه اين حادثه تاريخي را پديد آورد ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لَم يَجمَع بَيت واحِد يَومَئذ في الاسلامِ غَيرَ رسولِ اللهِ و خَديجَةَ و انا ثالِثُهُما ـ « نهج البلاغه » ، خطبه قاصعة .

2 . ما عَلِمتُ علي ظَهرِ كُلّها عَلي هذا الدّين غَيرَ هؤلاءُ الثّلثَةِ ـ « اسد الغابة » ، ماده « عفيف » .


82


بپردازيم .

علل ظاهري و باطنيِ اين ازدواج

مردان مادي كه همه چيز را از دريچه ماديگري مطالعه مي كنند ، پيش خود چنين تصور مي كنند كه : چون خديجه ثروتمند و تجارت پيشه بود ، براي امور تجارتي خود ، به يك مرد امين بيش از هر چيزي نيازمند بود . از اين لحاظ ، با محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ازدواج نمود ، و محمد نيز از وضع زندگي آبرومندانه او آگاه بود با اينكه توافق سني نداشتند ؛ تقاضاي او را پذيرفت .

ولي آنچه را تاريخ نشان مي دهد ، اين است كه محرّكِ خديجه براي ازدواج با امين قريش ، يك سلسله جهات معنوي بود ، نه جنبه هاي مادي . اينك شواهد ما :

1 ـ هنگامي كه از « ميسره » ، سرگذشتِ سفر جوان قريش را مي پرسد ؛ او كراماتي را كه در طول اين سفر از او ديده بود ، و آنچه را از راهب شام شنيده بود ، براي او نقل مي نمايد . « خديجه » ، شوق مفرطي كه سرچشمه آن علاقه به معنويتِ محمد ( صلّي الله عليه وآله ) بود در خود احساس مي كند ، و بي اختيار به او مي گويد : ميسره ! كافي است ، علاقه مرا به محمد ؛ دو چندان كردي . برو من تو و همسرت را آزاد كردم و دويست درهم و دو اسب و لباس گرانبهائي در اختيار تو مي گذارم .

سپس آنچه را از « ميسره » شنيده بود ، براي « ورقة بن نوفل » كه داناي عرب بود ، نقل مي كند . او مي گويد : صاحب اين كرامات پيامبر عربي است . ( 1 )

2 ـ روزي « خديجه » در خانه خود نشسته بود ، و دور او را كنيزان و غلامان گرفته بودند . يكي از دانشمندان « يهود » نيز در آن محفل بود . اتفاقاً « جوان قريش » از كنار منزل آنها گذشت ، و چشم دانشمند « يهود » به پيامبر افتاد . فوراً از خديجه درخواست نمود ؛ كه از « محمد » تقاضا كند از مقصد خود منصرف شود و چند دقيقه در اين مجلس شركت نمايد . رسول گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) تقاضاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/26 .


83


داناي « يهود » را كه مبني بر نشان دادن علائم نبوت در بدن او بود پذيرفت . در اين هنگام ، « خديجه » رو به دانشمند « يهودي » كرد و گفت : هرگاه عموهاي او از تفتيش و كنجكاوي تو آگاه گردند ، عكس العمل بدي نشان مي دهند . زيرا آنان از گروه يهود به برادرزاده خود هراسانند . در اين موقع ، داناي « يهود » گفت : مگر مي شود به محمد كسي صدمه اي برساند ! در صورتي كه دست تقدير ، او را براي ختم نبوت و ارشاد مردم پرورش داده است . « خديجه » گفت : از كجا مي گوئي كه او حائز چنين مقام مي شود ؟ وي گفت : من علائم پيامبر آخرالزمان را در تورات خوانده ام ؛ و از نشانه هاي او اين است كه پدر و مادر او مي ميرند ، و جد و عموي وي از او حمايت مي نمايند و از « قريش » زني را انتخاب مي نمايد كه سيده قريش است . سپس اشاره به « خديجه » نمود و گفت : خوشا به حال كسي كه افتخار همسري او را بدست آورد . ( 1 )

3 ـ ورقه ، عموي خديجه ، از دانايان عرب بود ، و اطلاعاتِ فراواني درباره كتب عهدين داشت و مكرر مي گفت كه : مردي از ميان « قريش » ، از طرف خدا براي هدايت مردم برانگيخته مي شود و يكي از ثروتمندترين زنان « قريش » را مي گيرد . و چون « خديجه » ، ثروتمندترين زنان قريش بود ؛ از اين لحاظ گاه و بيگاه به خديجه مي گفت : روزي فرا رسد كه تو با شريفترين مردِ روي زمين وصلت مي كني !

4 ـ خديجه ، شبي در خواب ديد : خورشيد ، بالاي مكه چرخ خورد و كم كم پائين آمد و در خانه او فرود آمد . خواب خود را براي ورقه نقل كرد . وي چنين تعبير نمود : با مرد بزرگي ازدواج خواهي نمود كه شهرت او عالم گير خواهد شد .

اينها جريانهائي است كه بعضي از مورخان ( 2 ) نقل نموده اند و در بسياري از كتب تاريخي نيز ثبت شده است . مجموع اينها ، علل تمايل خديجه را آفتابي مي كند كه اين تمايل بيشتر مولود ايمان و اعتقاد او به معنويت جوان قريش بود . و اينكه امين ، براي تجارت او از ديگران مناسبتر است ؛ شايد كمترين اثري در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « بحار » ، ج 16/19 .

2 . « بحار » ، ج 6/104 .


84


ايجاد اين وصلت نداشته است .

كيفيّت خواستگاري خديجه

قدر مسلم اين است كه پيشنهاد ، ابتدا از طرف خود خديجه بوده است . حتي ابن هشام ( 1 ) نقل مي كند كه : خديجه ؛ شخصاً تمايلاتِ خود را اظهار كرد و چنين گفت : عموزاده ! من بر اثر خويشي كه ميان من و تو برقرار است و آن عظمت و عزّتي كه ميان قوم خود داري و امانت و حسن خلق ، و راستگوئي كه از تو مشهود است ؛ جداً مايلم با تو ازدواج كنم . « امين قريش » ، به او پاسخ داد كه ؛ لازم است عموهاي خود را از اينكار آگاه سازد و با مشورت آنها اين كار را انجام دهد .

بيشتر مورخان معتقدند كه نفيسه ، دختر « عليه » ، پيام خديجه را به پيامبر به طرز زير رساند :

« محمد ! چرا شبستان زندگي خود را با چراغ همسر روشن نمي كني ؟ هرگاه من تو را به زيبائي و ثروت ، شرافت و عزت دعوت كنم مي پذيري ؟ پيامبر فرمود : منظورت كيست ؟ وي « خديجه » را معرفي كرد . حضرت فرمود : آيا ( خديجه ) به اين كار حاضر مي شود ؛ با اينكه وضع زندگي من با او فرق زيادي دارد ؟ نفيسه گفت : اختيار او در دست من است ، و من او را حاضر مي كنم . تو وقتي را معين كن ، كه وكيل او ( عمروبن اسد ) ( 2 ) با شما و اقوامتان دور هم ، گرد آمده و مراسم عقد و جشن برگزار شود » .

رسول گرامي ، با عموي هاي بزرگوار خود ( ابوطالب ) جريان را مذاكره كرد . مجلسِ باشكوهي كه شخصيتهاي بزرگ قريش را دربرداشت ، تشكيل گرديد . نخست ، ابوطالب خطبه اي خواند كه آغاز آن حمد و ثناي خداست و برادرزاده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/204 .

2 . معروف اين است كه پدر خديجه ( خويلد بن اسد ) در جنگ فجار فوت كرده بود . از اين جهت ، عموي او از طرف او صيغه عقد را جاري كرد . روي اين حساب ، مطلبي كه برخي از تاريخ نويسان ، ضبط كرده اند كه : خويلد در آغاز كار ، رضايت نداشت ، سپس روي تمايلات شديد خديجه راضي شد ؛ بي اساس است .


85


خود را چنين معرفي كرد : برادرزاده من ، محمد بن عبدالله ، با هر مردي از قريش موازنه و مقايسه شود ؛ بر او برتري دارد . و اگر چه از هرگونه ثروتي محروم است ، لكن ثروت سايه ايست رفتني و اصل و نسب چيزي است ماندني . . . ( 1 )

چون خطبه ابوطالب ، مبني بر معرفيِ قريش و خاندان هاشم بود ؛ در برابر آن « ورقة بن نوفل بن اسد » كه از بستگان خديجه بود ، ضمن خطابه اي گفت : كسي از قريش منكر فضل شما نيست ، ما از صميم دل مي خواهيم دست به ريسمان شرافت شما بزنيم . ( 2 )

عقد نكاح جاري شد و مهريه چهارصد دينار معين شده و بعضي گفته اند كه مهريه بيست شتر بوده است .

سن خديجه

معروف اين است كه خديجه هنگام ازدواج 40 ساله بود و 15 سال پيش از عام الفيل ، قدم به عرصه وجود نهاده است . ولي بعضي كمتر از اين نوشته اند . وي قبلا دو شوهر كرده بود ، به نام هاي « عتيق بن عائذ » و « ابوهالة مالك بن بناش التميمي » كه رشته زندگي هر كدام وسيله مرگ پاشيده شده بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ثمّ ابن اخي هذا محمد بن عبدالله ( صلّي الله عليه وآله ) لايوازن برجل من قريش الارجع به ، ولايقاس باجد منهم ، الاعظم منه ، وان كان في المال مقلافان المال ، وظل زائل . . . « مناقب » ، ج 1/30 ، « بحار » ، ج 16/16 .

2 . معروف اين است كه : « ورقه » ، عموي « خديجه » بود . ولي اين مطلب ، جاي بحث و بررسي است . زيرا « خديجه » ، دختر « خويلد » فرزند « اسد » است ، ولي « ورقه » فرزند « نوفل » فرزند « اسد » است . بنابراين ، هردو عموزاده خواهند بود نه عمو و برادرزاده .


87


9

ــــــــــــــــــــــــــــــ

از ازدواج تابعثت

دوران جواني پيامبر گرامي9

در اينكه جوان قريش ، شجاع و دلير ، نيرومند و تندرست ، صحيح و سالم بود ؛ جاي گفتگو نيست . زيرا در محيط آزاد و دور از غوغايِ زندگي پرورش يافته بود ، و خانواده اي كه در ميان آنها ديده به جهان گشود ، همگي عنصر شهامت و شجاعت بودند . ثروتي ، مانند ثروت خديجه در اختيار داشت ، و وسائل خوشگذراني از هر جهت براي او آماده بود . ولي بايد ديد كه او از اين امكانات مادي چگونه استفاه كرد ؟ آيا بساط عيش و عشرت پهن نمود و مانند بسياري از جوانان ، در فكر اشباع غرائز خود برآمد ؟ يا با اين وسائل و امكانات ، برنامه ديگري برگزيد كه از سراسر آن ؛ دورنماي زندگي پر از معنويت او هويدا بود ؟ تاريخ گواهي مي دهد كه او بسان مردان عاقل و كارآزموده زندگي مي كرد . هميشه از خوشگذراني و بيخبري گريزان بود . پيوسته بر سيما ، آثار تفكر و تدبر داشت ، و براي دوري از فساد اجتماع ، گاهي مدتها در دامنه كوهها ، ميان غار ، بساط زندگي را پهن مي نمود و در آثار قدرت و صنع وجود به مطالعه مي پرداخت .

عواطف جواني او

در بازار مكه واقعه اي رخ داد كه عواطف انساني او را جريحه دار ساخت . ديد قماربازي ، مشغول قمار است و از بديِ بخت ، شتر خود را باخت ، خانه مسكوني


88


خود را باخت ، كار به جائي رسيد كه ده سال از زندگي خود را نيز از دست داد . مشاهده اين واقعه ، چنان جوان قريش را متأثر ساخت كه نتوانست همانروز در شهر مكه بماند ؛ بلكه به كوههاي اطراف پناه برد و پس از پاسي از شب به خانه بازگشت . او به راستي ، از ديدن نو مناظر غم انگيز و رقّت بار ، متأثر مي گشت و از كميِ عقل و شعور اين طبقه گمراه ، در فكر و تعجّب فرو مي رفت .

خانه خديجه ، پيش از آنكه با محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ازدواج كند ، كعبه آمال و خانه اميد مردم بينوا بود و پس از آنكه با جوان قريش ازدواج نمود ، كوچكترين تغييري در وضع خانه و بذل و بخشش همسر خود نداد .

در مواقع قحطي و كم باراني ، گاهي مادر رضاعي او حليمه به ديدار فرزند خود مي آمد . رسول گرامي عباي خود را زير پاي او پهن مي نمود ، و به ياد عواطف ماد خود و آن زندگي ساده مي افتاد و سخنان او را گوش مي داد ، موقع رفتن آنچه مي توانست درباره مادر خود كمك مي كرد . ( 1 )

فرزندان او از خديجه

وجودِ فرزند ، پيوندِ زناشوئي را محكمتر مي سازد و شبستان زندگي را پرفروغتر و به آن جلوه خاصي مي بخشد . همسر جوان قريش ، براي او شش فرزند آورد . دو پسر كه بزرگترِ آنها « قاسم » بود ، و سپس « عبدالله » كه به آنها « طاهر » و « طبيب » مي گفتند . و چهارتاي آنها دختر بود . ابن هشام مي نويسد : بزرگترين دختر او « رقيه » ، بعداً « زينب » و « امّ كلثوم » و « فاطمه » بود . فرزندان ذكور او ، تمام پيش از بعثت بدرود زندگي گفتند . ولي دختران ، دوران نبوت او را درك كردند . ( 2 )

خويشتن داري پيامبر ، در برابر حوادث زبانزد همه بود . با اين حال ، در مرگ فرزندان خود ، گاهي تأثرات دل او ، به صورت قطرات اشك از گوشه چشمان او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره حلبي » ، ج 1/123 .

2 . « مناقب ابن شهرآشوب » ، ج 1/140 ؛ « قرب الاسناد » 6 و 7 ؛ « الخصال » ، ج 2/37 . « بحارالانوار » ، ج 22/152151 ـ بعضي ، فرزندان ذكور پيامبر را بيش از دوتا مي دانند ، به « تاريخ طبري » ، ج 2/35 و « بحار » ، 22/166 مراجعه بفرماييد .


89


به روي گونه هايش مي غلتيد . مراتب تأثر او در مرگ ابراهيم ، كه مادر او « ماريه » بود ، بيشتر بود در حالي كه دل او مي سوخت ولي با زبان ، به سپاسگزاري خدا مشغول بود . حتي عربي از روي جهل و ناداني به مباني اسلام ، به گريه كردن او اعتراض نمود . پيامبر فرمود : يك چنين گريه رحمت است . آنگاه افزود : « وَمَنْ لا يَرحَم لا يُرحَم » ؛ ( 1 ) « آن كس كه رحم نكند ، مورد ترحم قرار نمي گيرد . »

پسرخوانده پيامبر

پيامبر گرامي ، زيد بن حارثه را در كنار حجرالاسود ، پسر خود خواند . « زيد » كسي بود كه راهزنان عرب ، او را از مرزهاي شام ربوده ، و در بازار مكه به يكي از خويشاوندان خديجه ، به نام « حكيم بن حزام » فروخته بودند . ولي چطور شد كه بعداً خديجه او را خريد ، چندان روشن نيست .

مؤلفِ « حياة محمد » مي گويد : پيامبر از مرگ فرزندان خود بسيار متأثر بود و براي تسلي خود از خديجه درخواست نمود كه او را بخرد . سپس رسول خدا او را آزاد كرد و به فرزندي برگزيد .

ولي بيشتر مي گويند : كه در موقع ازدواج خديجه با رسول خدا ، حكيم بن حزام او را به عمه خود خديجه ، بخشيد . چون از هر نظر جوان پاك و باهوشي بود ، مورد مهر رسول گرامي قرار گرفت ، و خديجه نيز او را به پيامبر بخشيد . پس از مدتي ، پدر « زيد » پرسان پرسان ، جاي فرزند خود را بدست آورد و از پيامبر خواست كه اجازه دهد او با پدر خود به سرزمين خويش بازگردد . پيامبر او را در رفتن به سرزمين خود و ماندن در « مكه » مخيّر نمود . مهر و عواطف رسول خدا سبب شد كه زيد محضر پيامبر را ترجيح دهد و پيش او بماند . روي اين جهت ، حضرت او را آزاد نموده و پسر خود نيز خواند و براي او « زينب » دختر جحش را گرفت . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « امالي شيخ » /247 .

2 . « الاصابة » ، ج 1/545 ؛ « اسدالغابة » ، ج 2/224 .


90


امين قريش علي ( عليه السلام ) را به خانه خود مي برد :

در يكي از سالها ، كه قحطي و كم آبي مكه و نواحي آن را دربرگرفته بود ؛ رسول گرامي تصميم گرفت كه به عموي بزرگوار خود ابوطالب كمك كند ، و هزينه زندگي او را پائين آورد . از اين جهت ، با عموي ديگر خود به نام « عباس » موضوع را در ميان گذاشت ، قرار شد هر كدام ، يكي از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببرند . از اين جهت ، رسول گرامي ، علي ( عليه السلام ) را ، و عباس « جعفر » را به خانه خود بردند .

ابوالفرج اصفهاني ، مورخ معروف مي نويسد : عباس ، طالب را و حمزه ، جعفر را و رسول خدا علي ( عليه السلام ) را ، به خانه هاي خود بردند . آنگاه رسول خدا گفت : من همان را برگزيدم كه خدا او را براي من برگزيده است . ( 1 )

اگر چه ظاهر جريان اين بود كه به زندگي ابوطالب در سال قحطي كمك كند ؛ ولي هدف نهائي چيز ديگري بود و آن اينكه : علي ( عليه السلام ) در دامان پيامبر تربيت و پرورش پيدا كند و از اخلاق كريمه او پيروي نمايد .

امير مؤمنان ، در نهج البلاغه در اين مورد مي فرمايد :

« همه شماها از موقعيت و نزديكي من با رسول گرامي آگاهيد . او مرا در آغوش خود بزرگ كرد و من خردسالي بودم كه مرا به سينه خود مي چسباند و رختخواب مرا در كنار خود پهن مي كرد . من بوي خوش آن حضرت را استشمام مي كردم و هر روز از اخلاق او چيزي مي آموختم » ( 2 ) .

آئين او پيش از بعثت

او از لحظه اي كه از مادر متولد شد ، تا روزي كه به خاك سپرده گرديد ؛ جز خداي يكتا را نپرستيد . سرپرستان او ، مانند « عبدالمطلب » و « ابوطالب » ، همگي موحد و خداپرست بودند . به ياد داريد كه در موقع حمله سپاه پيل ، عبدالمطلب حلقه كعبه را به دست گرفت و با خداي خود ، بسان يك موحد به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « مقاتل الطالبين » 26 ، « تاريخ كامل » ، ج 371 و « سيره ابن هشام » ، ج 1/236 .

2 . « نهج البلاغه » ، خطبه 190 .


91


مناجات پرداخت و گفت : خدايا جز تو به كسي اميدوار نيستم . . .

همچنين ، ابوطالب در مواقع قحطي و خشكسالي ، برادرزاده خود را به مصلي مي برد و خدا را به مقام او سوگند مي داد و باران مي طلبيد و در اين مورد اشعار معروفي دارد كه در كتابهاي تاريخ وارد شده است . حتي پيامبر ، خود هنگام مذاكره با بحيرا ، راهب « بصري » ، تنفر خود را نسبت به بتهاي معروفِ عرب اظهار كرد . آنجا كه راهب ، رو به او كرد و گفت : ترا سوگند مي دهم به حقِّ « لات و عزّي » مرا از آنچه كه مي پرسم ، پاسخ گو . رسول گرامي بر او پرخاش كرد و گفت هرگز مرا به « لات و عزّي » سوگند مده . چيزي در جهان نزد من مانند پرستش آن دو مبغوض نيست . آنگاه راهب گفت ترا به خدا سوگند مي دهم از آنچه كه من سئوال مي كنم مرا آگاه كن . رسول گرامي فرمود : آنچه مي خواهي بپرس . ( 1 )

همه اينها گواهي مي دهد كه رسول گرامي و پسران و خاندان عبدالمطلب ، همگي خداپرست و موحد بوده اند و بهترين گواه بر يكتاپرستي او ، همان اعتكاف او قبل از بعثت در غار حراء است . سيره نويسان ، همگي اتفاق نظر دارند كه رسول گرامي ، سالي چند ماه در غار حراء به عبادت خدا مي پرداخت . امير مؤمنان در اين مورد مي فرمايد : « وَ لَقَد كانَ يُجاوِرُ في كُلّ سَنَة بِحَراء فَأراهُ وَلايَراهُ غَيرُهُ » ؛ ( 2 ) « پيامبر در هر سال ، در كوه حرا اقامت مي گزيد ؛ من او را مي ديدم و جز من كسي او را نمي ديد » . حتي روزي را كه او به رسالت الهي مبعوث شد در خود غار مشغول عبادت بود .

امير مؤمنان درباره اين بخش از زندگي پيامبر چنين مي فرمايد : « از روزي كه پيامبراز شير بازگرفته شد ؛ خداوند بزرگترين فرشته اي را براي تربيت او گمارد ، و آن فرشته شبها و روزها بزرگواري ها و خوي هاي نيك را به او مي آموخت » . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « تاريخ الخميس » ، ج 1/258 .

2 . « نهج البلاغة عبده » ، خطبه 190 ، « فيض اسلام » /775 .

3 . مدرك پيش .


92


بنابراين ، تربيت يافته چنين خانواده اي ، كسي كه از دورانِ پس از شيرخوارگي ، تحت تربيت بزرگترين فرشته جهان قرار گيرد ؛ حتماً بايد موحد بوده و لحظه اي از جاده توحيد كنار نرود .

امين قريش در كوه حراء

كوه حراء ، در شمال « مكه » قرار دارد . به فاصله نيم ساعت مي توان به قله آن صعود نمود . ظاهر اين كوه را تخته سنگهاي سياهي تشكيل مي دهد و كوچكترين آثار حيات در آن ديده نمي شود . در نقطه شمالي آن ، غاري است كه انسان پس از عبور از ميان سنگها مي تواند به آن برسد ، كه ارتفاع آن به قدر يك قامت انسان است . قسمتي از داخل غار با نور خورشيد روشن مي شود ؛ و قسمتهاي ديگر آن در تاريكي دائمي فرو رفته است .

ولي همين غار ، از آشناي صميمي خود ، شاهد حوادثي است ؛ كه امروز هم مردم به استماع اين حوادث از زبانِ حال آن غار ، به سوي او مي شتابند و با تحمل رنجهاي فراوان ، خود را به آستانه آن مي رسانند كه از آن ، سرگذشت « وحي » و قسمتي از زندگي آن رهبر بزرگ جهان بشريت را استفسار كنند . آن غار نيز با زبان حال خود مي گويد : اين نقطه عبادتگاه « عزيز قريش » است . او شبها و روزها ، پيش از آنكه به مقام رسالت برسد ، در اينجا بسر مي برد . وي ، اين نقطه دور از غوغا را به منظور عبادت و پرستش انتخاب كرده بود . تمام ماه رمضانها را در اين نقطه مي گذراند ، و در غير اين ماه گاه بيگاهي به آنجا پناه مي برد . حتي همسر عزيز او مي دانست كه هر موقع عزيز قريش به خانه نيايد ، به طور قطع در كوه « حراء » مشغول عبادت است ؛ هر موقع كساني را دنبال او مي فرستاد ، او را در آن نقطه در حالت تفكر و عبادت پيدا مي نمودند .

او پيش از آنكه به مقام نبوت برسد ؛ درباره دو موضوع بيشتر فكر مي كرد :

اول : او در ملكوت زمين و آسمان به تفكر مي پرداخت . در سيماي هر موجودي نور خدا ، قدرت خدا و علم خدا را مشاهده مي كرد ، و از اين طريق روزنه هايي از غيب به روي خود مي گشود .


93


دوم : درباره وظيفه سنگيني كه بر عهده او گذارده خواهد شد ، فكر مي كرد . اصلاح جامعه در آن روز با آن فساد و انحطاط در نظر او كاري محالي نبود ، ولي اجراء برنامه اصلاحي نيز خالي از رنج و مشقت نبود . از اين لحاظ ، فساد زندگيِ مكيان ، و عياشي « قريش » را مي ديد و در نحوه اصلاح آنان در فكر فرو مي رفت .

از پرستش و خضوع مردم در برابر بتان بي روح و بي اراده متأثر بود و آثار ناراحتي در چهره او نمايان مي شد ، ولي از آنجا كه مأمور به بازگوئي حقايق نبود ، از بازداري مردم خودداري مي فرمود .

آغاز وحي

فرشته اي از طرف خدا مأمور شد آياتي چند به عنوان طليعه و آغاز كتاب هدايت و سعادت ، براي « امين قريش » بخواند تا او را به كسوت نبوت مفتخر سازد . آن فرشته ، همان ( جبرئيل ) و آن روز همان روز « مبعث » بود كه در آينده ، درباره تعيين اين روز گفتگو خواهيم كرد .

جاي شك نيست كه روبرو شدن با فرشته ، آمادگي خاصي لازم دارد . تا روح شخص بزرگ و نيرومند نباشد ، تاب تحمل بار نبوت و ملاقات فرشته را نخواهد داشت . « امين قريش » ، اين آمادگي را به وسيله عبادتهاي طولاني و تفكرهاي ممتد و عنايات الهي به دست آورده بود . به نقلِ بسياري از سيره نويسان ، پيش از روز بعثت خوابها و رؤياهائي مي ديد كه مانند روزِ روشن داراي واقعيت بود . ( 1 ) پس از مدتي لذت بخش ترين ساعات براي او ، ساعت خلوت و عبادت در حال تنهائي بود . او به همين حال بسر مي برد ، تا اينكه در روز مخصوصي فرشته اي با لوحي فرود آمد ، و آن را در برابر او گرفت و به او گفت : « أقرَء » يعني بخوان . او از آنجا كه أمّي و درس نخوانده بود ، پاسخ داد كه من توانائي خواندن ندارم . فرشته وحي او را سخت فشرد ، سپس درخواست خواندن كرد ، و همان جواب را شنيد ، فرشته بار ديگر ، او را سخت فشار داد ، اين عمل سه بار تكرار شد و پس از فشارسوم ناگهان در خود احساس كرد مي تواند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « صحيح بخاري » ، ج 1 ، كتاب العلم/3 ؛ « بحارالانوار » ، ج 18/194 .


94


لوحي كه در دست فرشته است ، بخواند . در اين موقع آيات را كه در حقيقت ديباچه كتاب سعادت بشر بشمار مي رود ، خواند . اينك ترجمه آيات :

« بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد ، كسي كه انسان را از خون بسته خلق كرد ، بخوان و پروردگار تو گرامي است آنكه قلم را تعليم داد و به آدمي آنچه را كه نمي دانست آموخت » . ( 1 )

جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و پيامبر نيز پس از نزول وحي ، از كوه « حراء » پائين آمد ؛ و به سوي خانه « خديجه » رهسپار شد . ( 2 )

آيات ياد شده ، برنامه اجماليِ رسول گرامي را روشن مي كند ، و به طور آشكار مي رساند كه اساس آئين او را قرائت و خواندن ، علم و دانش و به كار بردن قلم تشكيل مي دهد .

دنباله نزول وحي

روح بزرگ پيامبر با نورِ وحي نوراني شد . آنچه را از فرشته ( جبرئيل ) آموخته بود ، در صفحه دل ضبط نمود . پس از اين جريان ، همان فرشته او را خطاب كرد كه : اي محمد ! تو رسول خدائي ، و من جبرئيلم . گاهي گفته مي شود كه اين ندا را هنگامي شنيد كه از كوه « حراء » پائين آمده بود ؛ اين دو پيش آمد او را در اضطراب و وحشت فرو برد ، اضطراب و وحشت از آن جهت كه وظيفه بزرگي را عهده دار شده است .

البته اين اضطراب تا حدي طبيعي بود ، و منافات با يقين و اطمينان او ، به درستي آنچه به او ابلاغ شده ندارد . زيرا روح ، هر اندازه توانا باشد ؛ هر اندازه با دستگاه غيب ، و عوالم روحاني بستگي داشته باشد ؛ باز در آغاز كار ، وقتي با فرشته اي كه تا حال با او روبرو نشده است روبرو شود ، آن هم در بالاي كوه ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . أقرَء بِاسمِ رَبِّكَ الّذي خَلقَ الانسانَ مِن عَلَق ، أقرَء وَرَبُّكَ الاكرَمُ ، الّذي عَلّم بِالقَلمِ ، عَلمَ الانسانَ مالَم يَعلَم ( سوره علق آيه هاي 1 ـ 5 ) .


2 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/236 ؛ « صحيح بخاري » ، ج 1/3 ، اين بخش از حديث همانطور كه نقل كرديم صحيح و متين است ، ولي در ذيل حديث پيرايه اي ندارد كه قطعا مردود است . و ما در كتاب « مفاهيم القرآن » ج سوم پيرامون آن حديث از نظر سند و متن بحث و گفتگو نموده ايم .


95


چنين اضطراب و وحشتي به او رخ مي دهد و لذا بعدها اين اضطراب از بين رفت .

اضطراب و خستگيِ فوق العاده ، سبب شد كه راه خانه « خديجه » را پيش گيرد . وقتي وارد خانه شد ، همسر گرامي آثار اضطراب و تفكر را در چهره او مشاهده كرد . جريان را از او پرسيد . آنچه را كه اتفاق افتاده بود ، براي « خديجه » شرح داد . « خديجه » ، با ديده احترام به او نگريست ، و در حق او دعا كرد . و گفت : خدا تو را ياري خواهد كرد .

سپس رسول اكرم احساس خستگي كرد ، رو به خديجه نموده و فرمود : دثريني : مرا بپوشان . « خديجه » او را پوشانيده و اندكي در خواب فرو رفت .

خديجه پيش « ورقة بن نوفل » مي رود

در صفحات پيش ، « ورقه » را معرفي كرديم ، و گفتيم كه او از دانايان عرب بود و مدتها پس از خواندن « انجيل » مسيحي شده بود ، وي عموزاده « خديجه » بود . همسر گرامي پيامبر ، براي اينكه آنچه را كه از شوهر گرامي خود شنيده است با او در ميان گذارد ؛ پيش ورقه رفت و گفتار پيامبر را موبه مو براي او شرح داد . « ورقه » در پاسخ دخترعموي خود چنين گفت : پسرعموي تو راستگو است آنچه بر او پيش آمده آغاز پيامبري است ؛ و آن ناموس بزرگ ( رسالت ) بر او فرود مي آيد و . . . ( 1 )

نخستين مرد و زني كه به پيامبر ايمان آوردند

پيشرفت آئين اسلام و نفوذ آن در جهان ، تدريجي بوده است . در اصطلاح قرآن ، به كساني كه در پذيرفتن و نشر آن پيش گام بودند ؛ « السابِقون » گفته مي شود . و سبقت به گرايش به آئين پيامبر در صدر اسلام ، ملاك فضيلت و برتري بود . بنابراين ، بايد با كمال بي طرفي از روي مدارك صحيح ، موضوع را مورد بررسي قرار دهيم ، و پيش گامترين فرد را از زنان و پيش قدمترين مرد را در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . أنّ ابنَ عَمَّك لَصادقً و أنَّ هذالَبِدءُ النُبُوّةِ و أنَّهُ لَيأتيهِ النّاموسُ الاكبَرُ .


96


پذيرش اسلام بازشناسيم .

از زنان « خديجه »

از مسلمات تاريخ اين است كه : خديجه نخستين زني است كه به او ايمان آورده است و در اين موضوع مخالفي به چشم نمي خورد . ( 1 ) ما براي اختصار ، يك سند مهم تاريخي را كه تاريخ نويسان از يكي از زنان پيامبر اكرم نقل كرده اند ؛ در اينجا مي آوريم :

عائشه مي گويد : من پيوسته بر اينكه روزگار « خديجه » را درك نكرده بودم ، تأسف مي خوردم و از علاقه و مهر پيامبر ، به او هميشه تعجب مي كردم . زيرا پيامبر او را زياد ياد مي كرد ؛ و اگر گوسفندي مي كشت ، سراغ دوستان « خديجه » مي رفت و سهمي براي آنها مي فرستاد . روزي رسول گرامي خانه را ترك مي گفت ، در آن حال « خديجه » را ياد كرد و قدري از او تعريف نمود . سرانجام ، كار به جائي رسيد كه من نتوانستم خودم را كنترل كنم ، با كمال جرأت گفتم : وي يك پيرزني بيش نبود ، و خدا بهتر از آن را نصيب شما كرده است ! گفتار من اثر بدي در رسول خدا گذارد ، آثار خشم و غضب در پيشاني او ظاهر گرديد . فرمود : ابداً چنين نيست . . . بهتر از آن نصيب من نگشته ! او هنگامي به من ايمان آورد ، كه سراسر مردم در كفر و شرك به سر مي بردند ؛ او اموال و ثروت خود را در سخت ترين مواقع در اختيار من گذارد ، خدا از او فرزندي نصيبم نمود كه به ديگر همسرانم نداد ! ( 2 )

گواه ديگر بر پيش قدم بودن خديجه در ايمان بر تمام زنان جهان ، همان سرگذشتِ آغاز وحي و نزول قرآن است . زيرا هنگامي كه رسول گرامي ، از « غار حراء » پائين آمد و سرگذشت خود را با همسر خود در ميان گذارد ؛ بلافاصله تصريحاً و تلويحاً ايمان همسر خود را شنيد . علاوه بر آن مكرر از كاهنان و دانايان عرب ، اخبار راجع به نبوت شوهر خود را شنيده بود و همين اخبار و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/240 .

2 . « بحار » ، ج 16/8 .


97


صداقت و درستي او سبب شد كه با جوان هاشمي ازدواج كند .

پيشقدمترين مردان : علي بود

شهرت قريب به اتفاق ميان تاريخ نويسان ، اعم از سني و شيعه اين است كه : نخستين كسي كه از مردان ايمان به پيامبر آورد ، علي بود .

علي ( عليه السلام ) خود در خطبه « قاصعه » در اين باره مي فرمايد : « در آن زمان ، اسلام در خانه اي نيامده بود ؛ مگر خانه رسول خدا و خديجه ، و من سوم ايشان بودم ؛ نور وحي و رسالت را مي ديدم و بوي نبوت را استشمام مي كردم . . . » . ( 1 )

علي و خديجه با پيامبر نماز مي خوانند

ابن اثير در « اسدالغابة » ابن حجر ، در « الاصابه » ، در ترجمه « عفيف كندي » ، و بسياري از دانشمندان تاريخ ، داستان زير را از او نقل مي كنند كه او گفت :

در روزگار جاهليت ، وارد « مكه » شدم و ميزبانم « عباس بن عبدالمطلب » بود ، و ما دو نفر در اطراف « كعبه » بوديم ناگهان ديدم مردي آمد ، در برابر « كعبه » ايستاد و سپس پسري را ديدم كه آمد در طرف راست او ايستاد ؛ چيزي نگذشت زني را ديدم كه آمد در پشت سر آنها قرار گرفت ، و من مشاهده كردم كه اين دو نفر به پيروي از آن مرد ، ركوع و سجود مي نمودند . اين منظره بي سابقه حس كنجكاوي مرا تحريك كرد كه جريان را از « عباس » بپرسم ، او گفت : آن مرد محمد بن عبدالله است ، و آن پسر ، برادرزاده او ، و زني كه پشت آنها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . و قَد عَلِمتُم مَوضِعِي مِن رسولِ اللهِ بالقَرابَةِ القَريبَةِ والمَنزِلَةِ الخَصِيصَةِ ، وَضَعَني فِي حَجرهِ و أنَا وَليد ، يَضُمُّني ألي صَدرهِ و يَكنُفُني في فِراشِه ، و يَمُسُّني جَسَدهُ و يُشِمُّني عَرقَهُ عَرفَهُ . . . ولَقَد كُنتُ أتَّبِعُهُ أتِباعَ الفَصيلِ أثَرَ اُمّهِ ، يَرفَعُ لِي في كُلِّ يَوم مِن أخلاقِهِ عَلَماً و يَأمُرُني بَالاقتِداء بِهِ ، وَلَقَد كانَ يُجاورُ في كُلّ سَنَة بِحَراءَ فَأراهُ و لايَراهُ غَيري ، وَلَم يَجمَع بَيت واحِد يَومئِذ فِي الاسلامِ غَيرَرسولِ اللهِو َخديجَةَ و أنَا ثالِثُهُما ! أري نُورَالوحيِ والرَّسالة و أشُمُ ريحَ النُّبُوَّةِ . . .

« نهج البلاغه عبده » ، ج 2/182 طبع مصر و نيز در آن خطبه مي فرمايد : اللهمَّ أنّي أوَّل مَن أنابَ وَسَمِعَ وأجابَ ، لَم يَسبِقُني ألا رسوُلُ اللهِ « ص » بِالصَّلاةِ .


98


است ، همسر « محمد » است . سپس گفت برادرزاده ام مي گويد : كه روزي فرا خواهد رسيد كه خزانه هاي « كسري » و « قيصر » را در اختيار خواهد داشت . ولي بخدا سوگند ، روي زمين كسي پيرو اين آئين نيست جز همين سه نفر . سپس راوي گويد : آرزو مي كنم كه ايكاش من چهارمين نفر آنها بودم !



| شناسه مطلب: 78321