بخش 2

بخش اول: دوران قبل از بعثت درس اول: ولادت رسول خدا و آیین پیامبر قبل از بعثت ولادت رسول خدا دوران شیرخوارگی خاطرات صحرا بازگشت به آغوش مادر سفر شام جنگ‏های فجار پیمان جوانمردان سفر تجاری به شام ازدواج با حضرت خدیجه خطبة عقد نصب حجرالاسود ولادت برادر و جانشین شغل و معیشت پیامبر آیین پیامبر قبل از بعثت


26


شده است:

الف. معمولاً دايه‏ها از زنان عشاير، بيابانگرد و باديه‏نشين بودند.

ب. فرزندان در صحرا شجاع، دلير و آزادفكر تربيت مي‏شدند.

ج. از آن‌جا كه عشاير بيابانگرد با بيگانه همنشيني نداشتند، زبانشان فصيح‏تر بود، از اين رو كودكان را به بيابان مي‏فرستادند تا زبان فصيح بياموزند. به روايت ابن‏اسحاق 1/176 خود حضرت نيز به اين امر اشاره كرده و فرموده است:

«أَنَا أَعْرَبُكُم، أَنَا قَرَشِيٌّ وَاسْتُرْضِعْتُ فِي بَنِي سَعْدِ بْنِ بَكْرٍ».

من فصيح‏ترين شما هستم، چون هم قريشي هستم و هم در قبيله بني‏سعد شير خورده‏ام.

د. چون در شهر مكه وبا و ديگر بيماري‏هاي واگير شيوع داشت، نوزادان را براي حفظ سلامت به صحرا مي‏فرستادند.

ابن‏اسحاق 1/171 در خبري ضعيف نقل مي‏كند كه حليمه سعديه گفت: در سالي كه ما دچار خشكسالي شده بوديم با زنان بني‏سعد راهي مكه شديم تا نوزاد شيرخواره بگيريم. رسول خدا را به هر زني از زنان بني‏سعد كه عرضه مي‏كردند تا گفته مي‏شد يتيم است نمي‏پذيرفت، زيرا ما مي‏خواستيم از ناحيه پدر نوزاد به نوايي برسيم. هر يك از زنان بني‏سعد كودكي براي شير دادن گرفتند جز من، چون خوش نداشتم بدون نوزاد برگردم رفتم همان كودك يتيم را گرفتم و تنها چيزي كه مرا به گرفتن او واداشت همان بود كه جز وي كودكي نيافتم.

اين گزارش از جهت سند و متن داراي اشكال است. اما از نظر سند



27


راوي آن جَهْم بن ابي‏جَهْم است. ذَهَبي در ميزان الاعتدال 1/426 گويد: جَهْم بن ابي‏جَهْم كه در سند ابن‏اسحاق واقع شده مجهول است و شناخته شده نيست. ضعف ديگر در سند مرسل بودن آن است كه مي‏گويد: «أَوْ عَمَّنْ حَدّثَهُ عَنْهُ» كه معلوم نيست اين راوي چه كسي است. از نظر متن نيز داراي ايراد است، زيرا چگونه مي‏شود كه عبدالمطلب با آن شوكت و عظمت كه بزرگ مكه و قريش به‏شمار مي‏آمد و صدها نفر فقير و درمانده سر سفره او غذا مي‏خوردند و به اصطلاح درِ خانه‏اش بر روي مستمندان و بينوايان باز بود، نتواند اندك هزينه شيرخوارگي نوه خود را بپردازد. و انگهي از نظر معنوي زنان باديه‏نشين بايد افتخار مي‏كردند كه دايه نوزاد بزرگ‌ترين شخصيت قريش باشند. از اين‏روست كه برخي از بزرگان اهل سنت به توجيه آن پرداخته‏اند.

حلبي 1/92 مي‏نويسد: «من به روايتي برنخوردم كه در آن ذكر شده باشد حليمه و ديگر دايه‏ها به سبب فقر پيامبر، او را نپذيرفته باشند. از ابن‏حَجَر عَسْقَلاني استفتاء كردند و گفتند: برخي واعظان در منبر مطالبي را پيرامون ولادت رسول خدا نقل مي‏كنند كه موجب وهن آن حضرت است و با عظمت او سازگار نيست. نمونه‏اي از آن اين‌كه مي‏گويند هنگامي كه آن حضرت را به دايگان عرضه كردند آنان به لحاظ نداشتن مال از پذيرفتن او سرباز زدند. ابن‏حجر پاسخ داد: براي فرد هوشيار شايسته است كه آن بخش از خبر را كه موجب وهن و نقص اشخاص مي‏شود نقل نكند». مقصود ابن حجر اين است كه صدق آن قسمت خبر احراز نشده است.



28


نيز اين‌كه در بعضي نقل‏ها از قول حليمه آمده است: «نِساءُ بَني سَعْدٍ سَبَقْنَ إِلي مَراضِعِهِنَّ» زنان بني‏سعد جلوتر از ما نزد شيرخوارهاي‏شان رفتند، مي‏رساند كه معمولاً دايه‏ها از خانواده‏هايي كه با آنان آشنايي و نوعي پيمان داشتند شيرخواره مي‏گرفتند. از اين روست كه به نقل استيعاب 4/84 ابوسفيان‏بن حارث‏بن عبدالمطلب نيز نزد حليمه شير خورده و حمزه عليه السلام نيز به گفته اِمتاع الاسماع 4/6 در بين طايفه بني سعد شير نوشيده بود. وانگهي اعيان و اشراف مكه چنين نبودند كه نوزادان عزيز خود را به دايه‏هاي ناشناخته بسپارند. پس اين‌كه حليمه مي‏گويد زنان طايفه بني‏سعد سراغ شيرخوارگان خود رفتند، يعني از همان ابتدا نزد طوايف و خانواده‏هاي آشناي خود رفتند نه اين‌كه نوزاد عبدالمطلب را به آنان عرضه كرده و آنان نپذيرفته باشند.

گزارش اين واقعه بدون پيرايه در مناقب ابن‏شهر آشوب 1/32 از زبان حليمه چنين آمده است: «خشكسالي در صحرا روي آورد و مشكلات ما را روانه شهر ساخت. من وارد مكه شدم، زنان قبيله سعد جلوتر از ما نزد شيرخوارهاي‏شان رفتند. من سراغ شيرخواره‏اي را گرفتم مرا راهنمايي كردند نزد عبدالمطلب و گفتند او را نوزادي است كه نياز به دايه دارد. نزد او رفتم. گفت من كودك يتيمي دارم نامش محمد است. آن‌گاه وي را همراه خود به بيابان بردم».

ميرخواند در روضه‏الصفا 3/1055 از قول حليمه گويد كه هفت روز در مكه توقف كرديم و در اين ايام حضرت آمنه از غرايب و شگفتي‏هاي دوران حمل و هنگام ولادت فرزند خود سخن مي‏گفت.



29


خاطرات صحرا

گويند قبيله بني‏سعد در منطقه حُنَيْن مي‏زيستند، فرزند عبدالله‏ عليه السلام چندين سال در اين ديار به‏سر برد. از همان لحظه كه حليمه او را تحويل گرفت آثار خير و بركت از آن حضرت نمايان شد و خشكسالي از سرزمين بني‏سعد رخت بربست.

به روايت تاريخ الخميس 1/225 حليمه درمورد خصوصيات كودك قريش مي‏گويد: هيچ چيز نزد او مبغوض‏تر از اين نبود كه بدنش نمايان شود، وقتي لباسش را از بدنش درمي‏آوردم فرياد مي‏زد تا آن‌كه او را مي‏پوشاندم. هرگز گريه نكرد و هيچ‌گاه بداخلاقي ننمود. روزي از من خواست اجازه دهم همراه برادرانش به صحرا برود. من او را تميز و آماده رفتن نمودم و گردنبندي از مهره‏هاي يمن براي محافظت بر گردنش آويختم. او خشمگين شد و گردنبند را پاره كرد و كنار انداخت و گفت: «مادر جان دست نگهدار! با من كسي است كه مرا محافظت مي‏كند».

بازگشت به آغوش مادر

به روايت ابن‏اسحاق 1/173 پس از دو سال كه دوران شيرخوارگي پيامبر تمام شد حليمه او را به مكه نزد مادرش آمنه آورد ولي تمايل نداشت وي را به خانواده‏اش بسپارد، چون باعث خير و بركت در زندگيشان بود. آمنه به حليمه گفت من از وبا بر فرزندم بيمناكم او را ديگر بار به صحرا بازگردان. حضرت مدت پنج سال در باديه به سر برد. سپس حليمه او را به مكه آورد و به مادرش سپرد.



30


به روايت ابن‏اسحاق 1/177 رسول خدا صلي الله عليه و آله شش ساله بود كه همراه مادرش آمنه براي ديدار اقوام و دايي‏هاي خود به يثرب رفت. آمنه در بازگشت از مدينه در اَبْواء درگذشت و پيامبر همراه اُمُّ‏اَيْمَن كنيز پدرش به مكه آمد و از اين به بعد نزد جد خود عبدالمطلب زندگي كرد.

براي عبدالمطلب فرشي كنار خانه كعبه مي‏گستراندند و فرزندانش اطراف آن مي‏نشستند. به سبب جلالت و عظمت عبدالمطلب هيچ يك از فرزندان او حق نداشت روي آن بنشيند. نوزاد عبدالله‏ وقتي مي‏خواست روي آن فرش بنشيند، عموهايش مانع مي‏شدند. عبدالمطلب مي‏فرمود: پسرم را رها كنيد به خدا سوگند كه آينده درخشاني دارد.

فرزند عبدالله‏ هشت‏ساله بود كه عبدالمطلب نيز درگذشت، او سرپرستي نوه خود را به فرزندش ابوطالب كه با عبدالله‏ از يك مادر بودند سپرد. از اين پس ابوطالب با فداكاري و از جان‏گذشتگي و ايثار از آن حضرت سرپرستي و حضانت نمود.

سفر شام

ابوطالب تصميم گرفت براي تجارت به شام برود. به روايت ابن‏اسحاق 1/191 و شيخ صدوق در كمال‏الدين /187 هنگام حركت كاروان، پيامبر نگاه حسرت‏آميزي به عمو كرد. نگاه‏هاي آن حضرت چنين حكايت داشت كه جدايي براي او مشكل است. ابوطالب فرمود: به خدا سوگند تو را همراه خود مي‏برم، هيچ گاه نه تو از من جدا خواهي



31


شد و نه من از تو. كاروان قريش به شهر بُصْري در پانزده فرسخي شام رسيد. بَحيراي راهب به نام سَرْجِس از قبيله عَبْدُالْقَيس كه نصراني و در آن‌جا ديرنشين بود وقتي ديد لكه ابري بر سر كاروان قريش سايه افكنده است غذايي تهيه نمود و آنان را دعوت كرد. قريشيان گفتند اي بَحيرا ما بارها از اين‌جا عبور كرديم ولي تو چنين كاري نكردي! او گفت راست مي‏گوييد ولي اين بار شما ميهمان من هستيد و من مي‏خواهم از شما پذيرايي كنم. همه آمدند جز رسول خدا صلي الله عليه و آله كه نزد كالاي كاروان ماند. بحيرا پرسيد كس ديگري نيست؟ گفتند: فقط يك نوجوان نزد اسباب و اثاث كاروان مانده است. گفت او را نيز با خود بياوريد تا همراه شما غذا بخورد. حضرت را آوردند، بحيرا او را به دقت مشاهده كرد. پس از صرف غذا خطاب به وي گفت: تورا به حق لات و عُزّي سوگند مي‏دهم آن‌چه را مي‏پرسم پاسخ گويي. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

«لا تَسْأَلْنِي بِاللاّتِ وَالْعُزّي فَوَ اللهِ ما أَبْغَضْتُ شَيْئاً قَطُّ بُغْضَهُم».

مرا به لات و عزّي سوگند مده كه به خدا سوگند هيچ چيز نزد من مانند آن دو مبغوض نيست.

آن‌گاه سؤالاتي كرد و پيامبر پاسخ گفت، سپس رو كرد به ابوطالب و گفت اين جوان چه نسبتي با تو دارد؟ گفت: فرزند من است. بَحيرا گفت پدر او نبايد زنده باشد. ابوطالب گفت برادرزاده من است. آن‌گاه بَحيرا گفت او را به سرزمين خودش بازگردان و از يهود بر او برحذر



32


باش كه اگر او را بشناسند آزار مي‏دهند، اين برادرزاده‏ات آينده بس درخشاني دارد. ابوطالب كار تجارت خود را شتابان انجام داد و به مكه بازگشت. تِرْمِذي 5/551 گويد: ابوطالب پس از سفارش بَحيرا برادرزاده خود را همراه ابوبكر و بِلال به مكه بازگرداند و به نقل طبرسي /19 از ابن اسحاق قصيده‏اي نيز در اين باره سرود.

برخي از مورخان مانند ذهبي در تاريخ الاسلام 1/57، ابن‏كثير در السيرة النبويه 1/247، ابن‏حجر در اصابه 1/177 و ديگران در صحت اين گزارش تشكيك كرده‏اند. بيشتر ايراد آنان درباره بازگشت حضرت همراه ابوبكر و بِلال است. آنان مي‏گويند در آن تاريخ ابوبكر نه ساله بوده و بلال از او كوچك‌تر و يا به قول ذهبي هنوز به دنيا نيامده بود، پس چگونه مي‏شود كه ابوطالب پيامبر را همراه آنان به مكه بازگردانده باشد. اين اشكال بر متن روايت تِرْمِذي وارد است اما به روايت ابن‏اسحاق و صدوق كه قسمت ابوبكر و بلال را ندارند وارد نيست.

مرحوم هاشم معروف حسني لبناني در سيرة المصطفي 1/55 به نقد اين گزارش پرداخته است. بعضي از محققان نيز گويا به لحاظ اين‌كه برخي از مستشرقان گفته‏اند حضرت محمد صلي الله عليه و آله تعاليم خود را در همين مسافرت از بحيرا فرا گرفت در اصل وجود بحيرا تشكيك كرده‏اند. نكته قابل توجه اين‌كه اگر برخي پيرايه‏هاي گزارش قابل پذيرش نباشد دليل نمي‏شود كه اصل روايت جعلي باشد.

جنگ‏هاي فجار



33


عرب‏هاي جاهلي چهار ماه از سال؛ رجب، ذي‏القعده، ذي‏الحجه و محرم را محترم مي‏شمردند و جنگ در آن را حرام مي‏دانستند. به نقل زَمَخْشَرِي در كشّاف 2/269 اين حكم از بقاياي دين حنيف ابراهيم عليه السلام بوده است. گويند در طول تاريخ عرب چهار بار اين قانون شكسته شد و چهار جنگ بزرگ در ماه‏هاي حرام رخ داد. چون اين كار قانون‏شكني و هتك حرمت ماه‏هاي حرام بود «فِجار» نام گرفت كه به معناي فجور و حرمت‏شكني است. آخرين جنگ‏هاي فِجار بين قريش و هَوازِن درگرفت كه چهار سال طول كشيد. به نقل ابن‏اسحاق 1/198 پيامبر در اين جنگ شركت كرد و چون كودك بود تير به دست عموهاي خود مي‏داد.

اين مضمون از طريق اهل سنت نقل شده ولي گويا در منابع شيعي نيامده است. وانگهي بر اساس قرايني اين حضور بعيد به نظر مي‏رسد، زيرا اولاً از نظر كلامي پيامبر قبل از بعثت نيز معصوم بوده و شركت او در جنگي كه فسق و فجور شمرده مي‏شده بسيار بعيد است. ثانياً يعقوبي 2/15 در يك نقل مي‏نويسد: ابوطالب كه در آن دوران سرور بني‏هاشم بود نگذاشت احدي از بني‏هاشم در آن شركت كند و گفت: اين ستم و تجاوز و قطع پيوند خويشاوندي و حلال شمردن ماه حرام است، نه من در آن شركت مي‏كنم و نه احدي از خاندانم.

پيمان جوانمردان

به روايت ابن‏اسحاق 1/140 حدود بيست سال قبل از بعثت شخصي از



34


قبيله زُبَيْد متاعي براي فروش به مكه آورد، عاص بن وائل، پدر عمرو عاص متاع او را خريد ولي پول آن را نپرداخت. مرد زُبيدي از قريش ياري طلبيد اما كسي به فرياد او نرسيد. آن‌گاه بر فراز كوه ابوقُبيس رفت و با خواندن اشعار جانسوز و فريادهاي جانكاه مردم را به ياري فرا خواند. عده‏اي از طايفه بني‏هاشم و بني‏زُهْرَه و بني‏تَيْم در خانه عبدالله‏ بن جُدْعان كه از سالمندان و بزرگان مكه بود جمع شده و عهد و پيمان بستند كه با هم متحد شوند و هميشه ياور مظلوم و دشمن ظالم باشند و حق ستمديده را از ستمگر بستانند. سپس نزد عاص بن وائل رفتند و حق مرد زُبيدي را گرفته و به وي پرداختند. رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز در اين پيمان شركت جست و بعدها مي‏فرمود:

«لَقَدْ شَهِدتُ فِي دارِ عَبْدِاللهِ بْنِ جُدْعانَ حِلْفاً ما أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهِ حُمْرَ النَّعَمِ وَلَوْ أُدْعِيَ بِهِ فِي الإِسْلامِ لأَجَبْتُ».

در خانه عبدالله‏ بن جُدْعان در پيماني شركت كردم كه دوست نداشتم به جاي آن شتران سرخ‏موي داشته باشم. اگر هم اينك در دوران اسلام نيز مرا بدان فرا خوانند هر آينه اجابت مي‏كنم.

اين پيمان كه به نام «حِلْفُ الْفُضُول» معروف است چنان عميق و مستحكم و مطابق فطرت پاك بشر بود كه ضمانت اجرايي آن در نسل‏هاي بعد نيز برقرار بود.

سفر تجاري به شام

محمدبن عبدالله‏ صلي الله عليه و آله به جواني رسيد، با گذر ايام صداقت و امانتداري او بر همگان آشكارتر گرديد و چنان به راستي و



35


درستي مشهور شد كه «صادق» و «امين» قريش لقب گرفت و به نقل ابن سعد در طبقات 1/157 مردم در حل اختلافات خويش به او رجوع مي‏كردند.

ابن‏سعد 1/129 گويد: ابوطالب به برادرزاده خود پيشنهاد كرد تا با مال‌التجاره حضرت خديجه همراه كاروان بازرگاني قريش به شام برود و از اين راه كمك هزينه‏اي براي زندگيشان فراهم گردد. گفتگوي ابوطالب و برادرزاده‏اش به اطلاع خديجه رسيد. او فردي را نزد پيامبر صلي الله عليه و آله فرستاد و گفت اگر سرپرستي تجارت مرا بر عهده‏گيري حاضرم دو برابر آن‌چه ديگران مي‏دهند بپردازم، پيامبر پذيرفت. آن‌گاه خديجه مَيْسَرَه غلام خود را فرستاد و سفارش كرد تا گوش به فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله باشد و احترام حضرت را در هر حال مراعات كند. عموهاي پيامبر نيز سفارش وي را به اهل كاروان نمودند. كاروانيان به شام رسيدند و كالاي خود را مبادله كردند. هنگام معامله بين حضرت و فردي اختلاف پيش آمد، مرد شامي گفت به لات و عزّي سوگند ياد كن. پيامبر فرمود:

«ما حَلَفْتُ بِهِما قَطُّ وَإِنّي لأَمُرُّ فَأُعْرِضُ عَنْهُم».

من هرگز به آن‌ دو سوگند ياد نكرده‏ام، هرگاه بر آن‌ها عبور كنم روي خود را برمي‏گردانم.

آن‌گاه هنگام بازگشت به مكه در نزديكي شهر بُصْري زير سايه درختي نشست نَسْطُوراي راهب كه به گفته آثار احمدي /68 جانشين بَحيرا بود با وي ملاقات و از مَيْسَرَه غلام خديجه درباره او سؤالاتي كرد.



36


آن‌گاه در پايان به رسالت خاتم پيامبران بشارت داد و گفت زير سايه اين درخت جز پيامبر نمي‏نشيند. البته برخي از نويسندگان در صحت اين مطلب تشكيك كرده‏اند.

پيامبر در سفر تجاري خود سود مناسبي به دست آورد. مَيْسَرَه با كسب اجازه از حضرت زودتر نزد خديجه آمد و درايت و امانتداري وي را بازگو كرد. از همين رهگذر بود كه حضرت خديجه عليها السلام به ازدواج با آن حضرت تمايل پيدا كرد.

در پايان اين بحث تذكر اين نكته مناسب است. اين‌كه در برخي نقل‏ها آمده است رسول خدا اجير خديجه بود، صحيح به نظر نمي‏رسد، زيرا اولاً ابن‏اسحاق 1/199 تصريح كرده است كه خديجه اشخاص را به كار مي‏گرفت و مال‏التجاره خود را به مضاربه مي‏داد. ابوطالب هم فرمود: مردم با اموال خديجه عليها السلام تجارت مي‏كنند، شما هم بيا چنين كن.

ثانياً يعقوبي 2/20 از قول عمار ياسر نقل مي‏كند كه گفت: من از همه مردم از ازدواج رسول خدا با خديجه آگاه‏ترم، من با آن حضرت دوست بودم، اين‌كه مردم مي‏گويند خديجه وي را به اجيري گرفت صحيح نيست، او هرگز اجير احدي نشد. آري، موقعيت خانوادگي و شرافت و بزرگي خاندان بني‏هاشم نيز گزارش يعقوبي را تأييد مي‏كند.

ازدواج با حضرت خديجه

حضرت خديجه دختر خُويلد بن اسد بن عبدالعزّي از اشراف مكه و زني خردمند، هوشمند، بادرايت، پارسا و پاكدامن بود و بهترين زن



37


قريش به شمار مي‏آمد تا آن‌جا كه در دوران جاهليت به «طاهره» و «سيده قريش» مشهور گرديد. خديجه گويا از طريق ارث پدر و تجارت ثروت زيادي به دست آورده بود. گويند او قبلاً دو شوهر كرده بود و هر دو زندگي را بدرود گفته بودند. با اين وصف خديجه هم‌چنان شاداب و جوان بود و خواستگاران بسيار داشت ليكن به تمامي آنان پاسخ منفي داده بود. طاهره قريش فقط به يك نقطه نظر داشت و او امين قريش بود، چون كسي جز سيد قريش كفو و همتاي سيده قريش نبود. آري، خديجه به روايت طبرسي /36 از اخباري كه از يهود و بَحيرا به او رسيده و مطالبي كه از آمنه مادر حضرت شنيده بود و با درايت و پرهيزكاري كه داشت دريافته بود كه محمد صلي الله عليه و آله آينده‏اي بس درخشان و با معنويت دارد.

ابن سعد 1/131 گويد: هنگامي كه پيامبر از تجارت شام بازگشت خديجه دوست خود، نفيسه دختر مُنْيَه را نزد او فرستاد تا مسائلي را بپرسد. نفيسه نزد پيامبر آمد و پرسيد چرا ازدواج نمي‏كني؟ پاسخ داد: «چيزي ندارم كه با آن ازدواج كنم.» نفيسه گفت: اگر اين مانع برطرف گردد و از تو دعوت شود با كسي كه داراي زيبايي و مال و شرف و هم‏شأن توست ازدواج كني مي‏پذيري؟ پرسيد: «او كيست؟» گفت: خديجه. حضرت پذيرفت. نفيسه موافقت پيامبر را به اطلاع خديجه رساند. به روايت ابن اسحاق 1/200 خديجه به حضرت پيام فرستاد و گفت: پسرعمو من خواهان ازدواج با تو هستم، چون خويشاوند مني و در بين خاندانت بزرگوار، امانتدار، خوش‏خلق و راستگويي. رسول خدا صلي



38


الله عليه و آله موضوع را با عموي خود ابوطالب در ميان گذاشت و از او نظرخواهي كرد. او نيز اين كار را پسنديد. آن‌گاه همراه وي و ديگر عموها راهي خانه خديجه شد. مجلس عقد در منزل خديجه تشكيل شد. وكيل داماد عمويش ابوطالب و نماينده عروس پسرعمويش وَرَقَة بن نَوْفَل بود.

خطبة عقد

به روايت يعقوبي 2/20 و كليني 5/374 جناب ابوطالب خطبه عقد را چنين خواند: «سپاس مخصوص پروردگار اين خانه است، آن‌كه ما را از نسل ابراهيم و فرزندان اسماعيل قرار داد و در حرم امن سكونت بخشيد و ما را داوران مردم قرار داد و شهري را كه در آن هستيم براي ما مبارك گرداند. به‏راستي كه اين برادرزاده من با هيچ‏يك از مردان قريش سنجيده نشود جز آن‌كه از آنان برتر است و با هيچ مردي مقايسه نگردد جز آن‌كه از او عظيم‏تر است، در بين خلق همانندي ندارد. گرچه مال كم دارد ولي مال رزقي است بي‏دوام و سايه‏اي است ناپايدار. او و خديجه خواستار يكديگر هستند. ما نزد تو آمديم تا او را با رضا و به دستور خودش نزد شما خواستگاري كنيم. مهر هر مقدار بخواهيد، نقد و نسيه آن برعهده من است. به پروردگار اين خانه سوگند او آينده‏اي درخشان و آييني فراگير و ديدگاهي عميق دارد».

كليني 5/375 گويد: سپس ورقه لب به سخن گشود، ولي هيبت مجلس او را گرفت، لكنت زبان پيدا كرد و نتوانست پاسخ ابوطالب را



39


بدهد. خديجه گفت: اي عمو گرچه شما در امر شهود از خودم به من سزاوارتري ليكن (در تمام امور) از من به خودم سزاوارتر نيستي. اي محمد! من خودم را همسر تو قرار دادم و مهر را نيز خودم از مالم مي‏پردازم. بگو عمويت شتري نحر كند و وليمه‏اي تهيه كند و تو در كنار همسرت قرار بگير. در اين هنگام شخصي گفت شگفتا مهر بر دوش زنان است! ابوطالب به شدت خشمناك شد و از جاي برخاست و گفت: اگر مردان همانند اين برادرزاده من باشند آنان به گران‌ترين قيمت و بزرگ‌ترين مهر خواستگاري خواهند شد اما اگر مثل شما باشند جز با مهري گران همسر آنان نشوند.

با اين حال ابن اسحاق 1/201 مي‏گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله بيست شتر جوان از اموال خود به مهر خديجه درآورد. قَسْطَلاني نيز در المواهب‌اللدنيه 1/403 گويد: پيامبر دوازده اوقيه طلا به خديجه مهر داد. باري، ابوطالب شتري نحر كرد و رسول خدا بر همسر خويش وارد شد. پس از ازدواج ثروت خديجه در اختيار رسول خدا قرار گرفت ولي آن حضرت ديگر هيچ گاه تجارت نكرد، چرا كه در پي جمع‏آوري و ازدياد ثروت نبود.

بنابر قول مشهور رسول خدا هنگام ازدواج بيست و پنج و خديجه چهل ساله بود. پيامبر با خديجه بيست و پنج سال زندگي كرد و تا او زنده بود با هيچ زني ازدواج نكرد. از زنان خود فقط از خديجه فرزند داشت دو پسر قاسم و عبدالله‏ و چهار دختر زينب، رقيه، كلثوم و حضرت فاطمه. فرزند ديگر او ابراهيم از كنيز خود ماريه قبطيه بود. هنگام رحلت



40


تمامي فرزندان او جز فاطمه زهرا عليها السلام از دنيا رفته بودند.

در پايان اين بحث يادآوري دو مطلب ضروري است:

الف. در پاره‏اي از منابع آمده است رسول خدا صلي الله عليه و آله به سبب يتيمي و تهيدستي كفو و همتاي خديجه عليها السلام به حساب نمي‏آمد، به‏طوري كه وقتي خديجه به ابوطالب ازدواج با برادرزاده‏اش را پيشنهاد كرد ابوطالب در مقام تعجب گفت مرا مسخره نكن! اين سخن دروغي بيش نيست، زيرا موقعيت خانوادگي رسول خدا و شأن و شخصيت اجتماعي آن حضرت به مراتب بالاتر از حضرت خديجه و اموال او بود.

ب. همان‏گونه كه گذشت بنابر قول مشهور مورخان و محدثان حضرت خديجه قبلاً دو بار شوهر كرده بود. اما در مقابل اين قول در بين پيشينيان، علي بن احمد كوفي در الاستغاثه 1/70 مخالف اين نظر است و مي‏گويد خديجه قبلاً شوهر نكرده بود. دليل او يك استحسان عرفي و برداشت شخصي است، او مي‏گويد مورخان اجماع دارند بر اين‌كه اشراف و بزرگان قريش همه از خديجه خواستگاري كردند، ولي او هيچ يك را نپذيرفت. پس چگونه ممكن است ازدواج با اعرابي را پذيرفته باشد. اگرچه اين ادعا يك استحسان و استنباط نسبتاً خوب و نكته قابل تأمّلي است ليكن هيچ‌گونه نصّي دال بر آن در دست نيست. وانگهي بعيد است زني در آن روزگار تا چهل سالگي شوهر نكند. علي بن احمد كوفي در ادامه افزوده است: زينب و رقيه نيز دختران هاله خواهر خديجه بودند، چون در خانه خديجه پرورش يافتند به رسول خدا صلي الله عليه و



41


آله نسبت داده شدند. اين نكته نيز برخلاف نصوصي است كه تصريح دارد بر اين‌كه آنان دختران پيامبر بودند. باري، تا دليل قاطع و نصّي صريح بر اين مدعا نباشد، نمي‏توان از ظاهر نصوص و روايات مشهور دست برداشت.

نصب حجرالاسود

ابن اسحاق 1/204 مي‏گويد: يك سال قريش براي آن‌كه ديوارهاي كعبه را مرتفع‏تر كنند و بر آن سقف بزنند كعبه را خراب كردند. به روايت يعقوبي 2/19 بر اثر سيل كعبه ويران شد و قريش تصميم گرفتند آن را تعمير كنند. ابوطالب عليه السلام گفت: از كسب پاك و حلال انفاق كنيد، مالي را كه از راه ستم و تعدي به دست آمده نياوريد، اموالي بياوريد كه در حلال و پاك بودن آن شك نداشته باشيد. قريش نيز چنين كردند. كار تعمير كعبه كه به پايان رسيد و ديوار آن بالا رفت و نوبت به نصب حجرالاسود رسيد، هر يك از سران قبايل خواهان نصب آن بودند تا از اين راه افتخاري نصيبشان گردد. اختلاف شديد شد و كار به جاي حساس و خطرناك رسيد، بني عبدالدار تشتي پر از خون آوردند و با بني‏عدي دست در آن فرو بردند و پيمان بستند تا پاي جان ايستادگي كنند! چهار روز كار به همين منوال گذشت تا آن‌كه پيرمرد قريش ابواُميّه حذيفة بن مغيره مخزومي چاره‏انديشي كرد و گفت: اي گروه قريش نخستين كسي كه از اين در مسجد وارد شد او در اين كار داور باشد. همه پذيرفتند و منتظر نشستند. چشم‏ها به سوي در دوخته شد و دلهره



42


همه را فرا گرفت. ناگهان پيامبر وارد شد و همه با شادي فرياد زدند: اين محمد، امين قريش است و ما به داوري او راضي هستيم.

آنگاه از حضرتش خواستند تا در اين‏باره داوري كند. رسول خدا عباي شامي خود و بنابر قول ديگر پارچه‏اي پهن كرد و حجرالاسود را روي آن گذاشت سپس به چهار نفر از سران طوايف قريش فرمود هر يك گوشه‏اي از آن را بگيرند و به پاي ديوار بياورند. وقتي نزديك ديوار آوردند با دست خود سنگ را در جايگاهش نصب كرد و به اين‏گونه سنگ مقدس را دستي مقدس و پاك بر جاي خود نهاد، چون به نقل تفسير صافي 1/358 حجرالاسود را بايد معصوم نصب كند. اين خواست خداوند حكيم بود كه خاتم انبيا محمد مصطفي صلي الله عليه و آله آن را در جاي خود قرار دهد.

ولادت برادر و جانشين

كليني 1/452 از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است: «هنگام تولد پيامبر فاطمه بنت اسد نزد شوهرش ابوطالب عليه السلام آمد تا او را به ولادت پيامبر صلي الله عليه و آله بشارت دهد. ابوطالب گفت: روزگاري صبر كن تو را به فرزندي مانند وي بشارت مي‏دهم، جز آن‌كه او پيامبر نيست» و در روايتي ديگر گفت: «تو نيز وصي و ياور وي را به دنيا خواهي آورد».

اميرالمؤمنين عليه السلام در سيزدهم رجب سال سي‏ام فيل، ده سال قبل از بعثت در خانه كعبه به دنيا آمد. دوران شيرخوارگي كه گذشت و كودكي



43


سه چهار ساله شد او را براي تربيت به رسول خدا سپردند. قاضي نعمان مصري در شرح الاخبار 1/188 گويد: رسم ديرين عرب بر اين بود كه اشراف و بزرگان هنگامي كه فرزندشان كمي رشد مي‏كرد براي تربيت و تأديب به شخصيت بزرگي از اشراف دودمان خود مي‏سپردند تا او را نيك ادب كند.

محمد بن ظَفَر نيز در كتاب اَنباء نُجباءِ الاَبناء /49 داستاني نقل مي‏كند كه علي عليه السلام در دوران كودكي هميشه در خانه پيامبر به سر مي‏برد، روزي ابوطالب ناراحت شد و گفت سر سفره‏اي كه علي نباشد غذا نمي‏خورم. فاطمه بنت اسد جعفر را فرستاد خانه پيامبر علي را آورد ولي كودك ناراحت بود و غذا نمي‏خورد و بهانه خانه رسول خدا را مي‏گرفت. در اين هنگام ابوطالب گفت: «به خدا سوگند او محمد را بر ما ترجيح مي‏دهد. وي را نزد محمد بفرست و از اين پس مانع او مشو، اميد است در آينده محمد به كمك او سران قريش را در هم كوبد».

اين‌كه ابن‏اسحاق 1/262 نوشته است اين كار رسول خدا براي كمك كردن به هزينه زندگي ابوطالب بود صحيح به نظر نمي‏رسد، زيرا اولاً ابوطالب شش فرزند داشت و در عرف آن زمان شش فرزند زياد نبود. ثانياً ابوطالب با آن‌كه توانگر نبود ولي از عهده مخارج فرزندان خود برمي‏آمد. درِ خانه او بر روي تمامي درماندگان و بينوايان و مساكين باز بود تا آن‌جا كه به نوشته يعقوبي 2/14 اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«أَبي سادَ فَقِيراً وَما سادَ فَقِيرٌ قَبْلَهُ»

پدرم در حالي‏كه تنگدست بود سروري كرد و پيش از او هيچ



44


تنگدستي سروري نيافت.

ثالثاً اين‌گونه كمك كردن به شخص محترمي چون ابوطالب چندان خوشايند نيست. رابعاً بين پسران ابوطالب ده سال فاصله سني بود. لذا در دوران كودكي علي عليه السلام فرزندان ديگر ابوطالب بزرگ بودند و نيازي به سرپرستي نداشتند.

از سخنان اميرالمؤمنين در خطبه قاصعه نهج‏البلاغه /300 استفاده مي‏شود كه قرار گرفتن ايشان در كنار رسول خدا امري عادي نبوده بلكه حكمتي الهي داشته است تا آن‌كه امامت در كنار رسالت قرار گيرد، زيرا امامت متمم رسالت است. به فرض كه موضوع خشكسالي و قحطي و كمك به ابوطالب صحيح باشد، اين يك روي سكه بوده ولي در آن روي سكه نكته عميق ديگري بوده است. شايد علت ظاهري رفتن علي به خانه حضرت محمد صلي الله عليه و آله مسأله مادي بوده اما علت حقيقي آن يك نكته معنوي و فراتر از امور عادي بوده است.

شغل و معيشت پيامبر

رسول خدا صلي الله عليه و آله دوران نوجواني را در منزل عموي خويش ابوطالب عليه السلام گذراند و ضمن كمك به ايشان به كار تجارت و كسب مي‏پرداخت. ابن جوزي در الوفا باحوال المصطفي 1/142 گويد: سائب بن ابي سائب از دوستان قديم و شريك تجاري پيامبر بود كه در دوران نوجواني باهم به طور شراكت تجارت مي‏كردند. هنگامي كه مكه فتح شد سائب به ملاقات حضرت آمد. پيامبر از ديدار



45


دوست ديرين و شريك تجاري خود بسيار شادمان شد و فرمود:

«مَرْحَباً بِأَخِي و شَرِيِكي، كانَ لا يُدارِي و لا يُمارِي».

خير مقدم به برادرم و شريكم كه در معامله درستكار و خوشرفتار بود.

طبق نقل ابن سعد در طبقات 1/125 پيامبر چوپاني نيز مي‏كرده است. نويسندگان سيرة المصطفي /61 و الصحيح من سيرة النبي الاعظم 2/98 در اين گزارش تشكيك كرده‏اند. با اين وصف شباني حضرت قابل انكار نيست. گويا چوپاني ايشان همان گونه كه به روايت ابن‏سعد 1/126 خود حضرت فرموده است:«أَنَا أَرْعَي غَنَمَ أَهْلِي» گوسفندان بستگانم را مي‏چراندم، محدود و براي خاندان خود بوده است.

اما بعد از ازدواج با حضرت خديجه و پس از بعثت، در دوراني كه در مكه بود از اموال همسرش استفاده مي‏كرد و بيشتر در حال عبادت و تفكر و در انديشه اصلاح امت بود. هر چند از روايتي كه ابن سعد 1/126 نقل مي‏كند چنين استفاده مي‏شود كه آن حضرت تا زمان بعثت شباني را رها نكرده است. به گفته سهيلي در الرَّوْضُ الاُنُف 7/103 هزينه زندگي پيامبر در مدينه از سه راه تأمين مي‏شد؛ خالصه يعني سهمي كه به عنوان فرمانده سپاه از غنايم براي خود برمي‏داشت، هدايايي كه به آن حضرت اهدا مي‏شد و يك پنجم از خمس غنايم جنگي.

به نقل ابن اسحاق 2/165 صدقات و مخارج عمومي حضرت نيز از اموال مُخَيْريق عالم يهودي بود كه ثروت كلان و نخلستان‏هاي زيادي داشت، او مسلمان شد و در جنگ احد به شهادت رسيد، قبل از شهادت وصيت كرد اموال او در خدمت پيامبر قرار گيرد تا در هر راهي كه



46


مي‏خواهد و صلاح مي‏داند به مصرف برساند.

آيين پيامبر قبل از بعثت

ترديدي نيست كه محمد بن عبدالله‏ صلي الله عليه و آله از لحظه‏اي كه چشم به

جهان گشود تا آن لحظه كه چشم از جهان فرو بست جز خداوند يكتا

را نپرستيد. پدران و اجداد او نيز همه موحد و خداپرست بودند. اما

درباره اين‌كه آيين آن حضرت پيش از بعثت چه بوده، آراي مختلفي ارائه شده است. برخي گويند متعبد به ديني نبوده است، گروهي گويند پيرو آييني بوده ولي در اين‌كه آن آيين دين حضرت نوح، ابراهيم، موسي يا عيسي عليهم السلام بوده اختلاف دارند. برخي نيز در اين مطلب توقف كرده و گفته‏اند هر دو امر ممكن است و ترجيحي نيز در بين نيست. بزرگان اهل سنت و دانشمندان شيعه در اين‏باره به تفصيل سخن

گفته‏اند.

از مجموع مباحثي كه در اين زمينه مطرح شده است اين نكته

به دست مي‏آيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله قبل از بعثت نيز زمينه و درجاتي

از مقام نبوت را دارا بوده و با تعبّد به دين خود كليات احكام آن را

انجام مي‏داده ولي مأمور به تبليغ نبوده است، به اصطلاح به نوعي نبي بوده است نه رسول، دلايل و شواهد زيادي بر اين مدعا موجود

است. ابن‏سعد در طبقات 1/148 نقل مي‏كند شخصي از رسول خدا صلي



47


الله عليه و آله پرسيد:

«مَتي كُنْتَ نَبِيّاً؟».

چه زماني پيامبر بودي؟

اصحاب گفتند: ساكت! ساكت! پيامبر فرمود: «دَعُوهُ» رهايش كنيد. آن‌گاه خطاب به آن شخص فرمود:

«كُنْتُ نَبِيّاً و آدَمُ بَيْنَ الرُّوحِ وَالْجَسَدِ».

من پيامبر بودم درحالي‏كه آدم بين روح و جسد به‏سر مي‏برد.

كنايه از اين‌كه هنوز خلقت آدم كامل نشده بود. هم‌چنين به روايت دلائل النبوة ابونعيم اصفهاني /42 فرمود:

«كُنْتُ أَوَّلَ النَّبِيِّينَ فِي الْخَلْقِ وآخِرَهُمْ في الْبَعْثِ».

من نخستين پيامبران در خلقت و آخرينِ آنان در بعثت بودم.

اميرالمؤمنين در نهج البلاغه /200 مي‏فرمايد:

«وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ صلي الله عليه و آله مِنْ لَدُنْ أَنْ كانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكارِمِ وَمَحاسِنَ أَخْلاقِ الْعالَمِ لَيْلَهُ ونَهارَهُ».

هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله از شير گرفته شد خداوند بزرگ‌ترين فرشته از فرشتگانش را همنشين او گردانيد تا شبانه‏روز وي را به راه‏هاي بزرگواري و اخلاق نيك جهان رهنمون سازد.

اين مضمون در منابع اهل سنت نيز از جمله در بهجة المحافل 1/58 آمده است.



48


به روايت احتجاج طبرسي 1/133 حضرت فاطمه نيز در خطبه تاريخي و مشهور خود در اين‏باره فرموده است:

«أَشْهَدُ أَنَّ أَبي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ وَسَمّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَباهُ وَاصْطَفاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ».

گواهي مي‏دهم كه پدرم محمد بنده و فرستاده خداست. پيش از آن‌كه او را بفرستد انتخاب كرد و پيش از آن‌كه برگزيند ناميد و پيش از آن‌كه مبعوث گرداند برگزيد.

فَتّال نيشابوري در روضة الواعظين /52 گويد: «طايفه شيعه اجماع دارند بر اين‌كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در نهان رسول و نبي بود و از زماني كه خداوند تعالي او را مكلف كرد، برخلاف آن‌چه قريش انجام مي‏دادند روزه مي‏گرفت و نماز مي‏خواند. چون چهل ساله شد خداوند عزّوجلّ به جبرئيل فرمان داد نزد او برود و فرمان آشكار كردن رسالت را به او ابلاغ كند». علامه مجلسي در بحار الانوار 18/277 پس از نقل اقوال علما مي‏گويد: «آن‌چه از اخبار معتبر و آثار مستفيض براي من روشن شده اين است كه آن حضرت قبل از بعثتش از زماني كه خداوند در ابتداي سنش عقلش را كامل كرد نبي و مؤيّد به روح‏القدس بود، فرشته با وي سخن مي‏گفت، سخن فرشته را مي‏شنيد و در خواب او را مي‏ديد. سپس بعد از چهل سالگي رسول گرديد، با فرشته روبه‏رو سخن مي‏گفت و قرآن بر وي نازل شد و مأمور به تبليغ گرديد». اجماع شيعه بر عصمت پيامبر قبل از بعثت نيز مؤيد همين نظريه است.

اينكه در برخي منابع درباره دين پيامبر آمده است: «كانَ عَلي دِينِ



49


قومِهِ» بر دين طايفه خويش بوده، مقصود بت‏پرستي نيست بلكه مراد دين حضرت ابراهيم است كه در صدر اسلام هنوز پيرواني در بين قريش و به‏ويژه در طايفه بني‏هاشم داشته و به فرموده امام صادق عليه السلام برخي از سنن و آداب رايج نزد عرب‏ها بقاياي دين حنيف ابراهيم عليه السلام بوده است. بيهقي در دلائل النبوه 2/37 و ابن‏اثير در نهايه 2/148 تصريح كرده‏اند كه مراد از «دين قومه» دين حضرت ابراهيم بوده است.

در باره اين‌كه خداوند در آيه پنجاه و دو سورة شوري خطاب به پيامبر مي‏فرمايد:

«مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الإِيمَانُ».

تو نمي‏دانستي كتاب و ايمان چيست.

علامه طباطبايي در الميزان 8/77 مي‏فرمايد: مقصود اين است كه دين اسلام را به تفصيل نمي‏دانستي. پس منافات ندارد كه حضرت به طور اجمال از دين اسلام آگاه بوده است و اين‌كه در آيه صد و بيست و سه نحل اشاره دارد به اين‌كه رسول خدا بايد از برخي پيامبران پيشين پيروي كند مقصود پيروي در اصل توحيد و يكتاپرستي و تداوم آن است نه پيروي از شريعت آنان.

خلاصه درس

رسول خدا صلي الله عليه و آله در ماه ربيع‏الاول عام الفيل به دنيا آمد.

هفت روز نخست را از مادرش آمنه شير خورد، سپس او را به ثُوَيْبَه كنيز ابولهب دادند. آنگاه به حليمه بانويي از قبيله بني‌سعد سپرده شد.



50


حضرت مدت پنج سال در باديه به سر برد. سپس حليمه او را به مكه آورد و به مادرش سپرد.

رسول خدا شش ساله بود كه مادرش را از دست داد و از اين به بعد نزد جدّ خود حضرت عبدالمطلب زندگي كرد. فرزند عبدالله‏ هشت‏ساله بود كه عبدالمطلب نيز درگذشت، او سرپرستي نوه خود را به فرزندش جناب ابوطالب كه با عبدالله‏ از يك مادر بودند سپرد.

ابوطالب تصميم گرفت براي تجارت به شام برود. او در اين سفر حضرت محمد صلي الله عليه و آله را همراه خود برد. حضرت در پيمان حلف الفضول كه پيمان مبارزه با ظلم و ستم بوده شركت كرد.

محمدبن عبدالله‏ صلي الله عليه و آله به جواني رسيد، با گذر ايام صداقت و امانتداري او بر همگان آشكارتر گرديد و چنان به راستي و درستي مشهور شد كه «صادق» و «امين» قريش لقب گرفت.

او در سفر تجاري به شام با مال التجاره حضرت خديجه از خود درايت و امانت به خرج داد كه مورد توجه خديجه قرار گرفت.

پيامبر با خديجه ازدواج كرد. بنابر قول مشهور رسول خدا هنگام ازدواج بيست و پنج و خديجه چهل ساله بود.

پيامبر با خديجه بيست و پنج سال زندگي كرد و تا او زنده بود با هيچ زني ازدواج نكرد. از زنان خود فقط از خديجه فرزند داشت دو پسر قاسم و عبدالله‏ و چهار دختر زينب، رقيه، كلثوم و حضرت فاطمه. فرزند ديگر او ابراهيم از كنيز خود ماريه قبطيه بود. هنگام رحلت تمامي فرزندان او جز فاطمه زهرا عليها السلام از دنيا رفته بودند.


| شناسه مطلب: 78364