بخش 6

نخستین بیعت عقبه دومین بیعت عقبه علل گرایش یثربیان به اسلام مقدمات هجرت هجرت تکلیف شرعی تعداد مهاجران توطئه بزرگ قتل پیامبر غار ثور در راه یثرب خلاصه درس خود آزمایی بخش سوم: دوران پس از هجرت درس پنجم: یثرب سرای هجرت و تغییر قبله یثرب سرای هجرت


126


ممكن نبود، زيرا احتمال خطر وجود داشت، چون در مكه بني‏هاشم بودند تا در حد توان خويش از وي دفاع كنند ولي در خارج از مكه چنين نيرويي هم نبود. حضرت در ماه‏هاي حرام به‏ويژه مراسم حج در بازار عُكاظ، مَجَنَّه، ذوالمجاز و نيز در مكه و مِني با حاجيان و سران طوايف ملاقات و آنان را به اسلام دعوت مي‏كرد و از آنان مي‏خواست تا او را ياري كنند، ولي ابولهب با اتهام اين‌كه محمد دين مردم مكه را رها كرده و دروغگوست از پذيرش اسلام مردم جلوگيري مي‏كرد.

در همين دوران بود كه به گفته ابن اسحاق 2/66 روزي رسول خدا نزد قبيله قدرتمند بني‏عامر رفت و آنان را به سوي خدا فرا خواند، يكي از بزرگان آنان به نام بَيْحَرَة بن فِراس با اشاره به سوي پيامبر صلي الله عليه و آله گفت: به خدا اگر من اين جوان را از دست قريش مي‏گرفتم به وسيله او مي‏توانستم عرب را بخورم. سپس به رسول خدا گفت: اگر ما در اين امر از تو پيروي كنيم و سپس خدا تو را بر مخالفانت پيروز گرداند، پس از خود اين امر (حكومت) را به ما وامي‏گذاري؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

«اَلأَمْرُ إِلَي اللهِ‏ِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشاءُ».

اين كار به دست خداست، هر كجا كه بخواهد آن را قرار مي‏دهد.

لذا بَيْحَرَه دعوت پيامبر را نپذيرفت. از اين مطلب دو اصل بسيار مهم استنباط مي‏شود؛ يك اين‌كه امامت و رهبري دنباله و در امتداد رسالت و نبوت است و ديگر اين‌كه امامت و خلافت انتصابي است نه انتخابي و تعيين آن با خداوند حكيم است.



127


اولين مسلمانان يثرب

خبر بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله كم و بيش به يثرب رسيده بود و يثربيان دورادور از آمدن پيامبر جديد مطلع بودند هر چند از ظواهر ملاقات نخستين گروه آنان با پيامبر چنين استفاده مي‏شود كه ايشان قبلاً از بعثت رسول خدا چندان اطلاعي نداشته‏اند. باري، شايد اواخر سال دهم و اوايل سال يازدهم بعثت بود كه چند ملاقات پراكنده بين برخي از يثربيان و رسول خدا رخ داد كه زمينه‏اي براي ديدارهاي بعدي شد.

به گفته ابن‏اسحاق 2/70 حضرت در سال يازدهم بعثت در موسم حج در عقبه مِني كه بر سر راه مكه است با شش نفر از مردم يثرب كه عبارت بودند از اسعد بن زُراره، عوف بن حارث، رافع بن مالك، قُطبة بن عامر، عُقبة بن عامر و جابر بن عبدالله‏ بن رئاب ملاقات كرد. از ايشان پرسيد: «شما كيستيد؟» گفتند مردمي از قبيله خزرج. پرسيد: «از هم‏پيمانان يهود؟» گفتند آري. فرمود: «نمي‏نشينيد تا با هم گفتگو كنيم؟» گفتند چرا. حضرت دين اسلام را بر آنان عرضه داشت و قرآن براي‏شان تلاوت كرد. يثربيان به يكديگر گفتند به خدا قسم اين همان پيامبري است كه يهوديان ما را از بعثت او بيم مي‏دادند، پس نبايد در ايمان بر ما پيشي گيرند. آن‌گاه دعوت رسول خدا را پذيرفته و اسلام آوردند و گفتند ما قوم خود را در حال دشمني و درگيري جنگ گذارديم، اميدواريم كه خدا به‏وسيله تو آنان را با هم الفت دهد. اكنون ما به يثرب باز مي‏گرديم و آنان را به اسلام دعوت مي‏كنيم. اميد است كه خدا با اين دين هدايتشان كند و در آن صورت كسي از تو نيرومندتر نخواهد بود. ايشان



128


به يثرب بازگشتند و خبر بعثت پيامبر را به اطلاع عموم رساندند و آنان را به اسلام دعوت كردند. طولي نكشيد كه خبر ظهور اسلام يثرب را فرا گرفت و خانه‏اي نبود كه در آن سخن از پيامبر نباشد.

نخستين بيعت عقبه

تبليغات اين گروه شش نفري باعث شد كه عده‏اي از مردم يثرب به دين جديد گرايش پيدا كنند. در سال بعد يك گروه دوازده نفري متشكل از همان گروه و شش نفر ديگر در موسم حج به مكه آمدند و به نقل ابن‏اسحاق 2/73 در عَقَبَه مِني ضمن ملاقات با آن حضرت پيماني به اين شرح بستند: «براي خدا شريك قرار ندهند، دزدي نكنند، مرتكب زنا نشوند، فرزندان خود را نكشند، به يكديگر تهمت نزنند و در كارهاي نيك نافرماني ننمايند». اين پيمان معروف به «بيعة النساء» است.

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «اگر وفا كرديد بهشت برايتان خواهد بود و اگر در چيزي از اين‌ها نافرماني كرديد كار شما با خداوند عزوجل است، اگر خواست كيفر مي‏كند و اگر خواست مي‏بخشد». اين دوازده تن به مدينه بازگشتند و حضرت به درخواست آنان مُصعب بن عُمير جوان منظم و آراسته را همراهشان به يثرب فرستاد تا مردم را به دين اسلام دعوت كند و به تازه مسلمانان قرآن و احكام اسلام بياموزد. بدين لحاظ در مدينه به مُصعب «مُقْري» مي‏گفتند. او در مدينه مبلّغ اسلام بود و براي مردم اقامه جماعت مي‏كرد.



129


دومين بيعت عقبه

در يثرب جنب و جوش زيادي حاكم بود و مردم با شور و هيجان برنامه‏هاي اسلام را دنبال مي‏كردند، مسلمانان بي‏صبرانه در انتظار فرا رسيدن موسم حج بودند تا در مراسم حج پيامبر خود را زيارت كنند. ابن سعد 1/221 گويد: كاروان حج متشكل از پانصد نفر كه هفتاد و سه مرد و دو زن آن مسلمان بودند به‏سوي مكه حركت كرد. مسلمانان با پيامبر ملاقات كردند و از حضرتش براي بيعت وقت خواستند، قرار شد شب سيزدهم ذي‏الحجه در دل شب در پايين عقبه مِني گفتگو كنند. به روايت طبرسي /59 اين جلسه در خانه عبدالمطلب كه در نزديكي عقبه قرار داشت برگزار گرديد. حضرت علي و حمزه نيز پايين عقبه بر سر راه نگهباني مي‏دادند.

شب سيزدهم فرا رسيد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله قبل از ديگران همراه عموي خود عباس در عقبه حاضر شد. پاسي از شب گذشته بود مسلمانان در حالي كه مشركان قريش در خواب بودند مخفيانه به ميعادگاه خود رفتند. به روايت ابن اسحاق 2/84 آن‌گاه عباس خطاب به يثربيان گفت: اي گروه خزرج، اگر چنان مي‏بينيد كه به آن‌چه به محمد وعده داده‏ايد وفادار مي‏مانيد و در مقابل مخالفانش از او محافظت مي‏كنيد، پيمان ببنديد ولي اگر چنان مي‏بينيد كه وقتي نزد شما آمد وي را تسليم دشمن خواهيد كرد و او را ياري نمي‏كنيد از هم اينك او را رها كنيد.



130


يثربيان به عباس گفتند آن‌چه را تو گفتي شنيديم، اي رسول خدا تو خود سخن بگو و هر پيماني مي‏خواهي براي خود و خدايت بگير. پيامبر گفتار خويش را با تلاوت قرآن آغاز كرد و آنان را به سوي خدا دعوت و به اسلام تشويق نمود و سپس فرمود: «با شما بيعت مي‏كنم بر اين‌كه از من دفاع كنيد همان‏گونه كه از زنان و فرزندانتان دفاع مي‏كنيد».

انصار به اتفاق پاسخ مثبت و قول هرگونه مساعدت دادند. به نقل ابن اسحاق 2/97 عُبادة بن صامت گويد: هم‌چنين پيمان بستيم كه خلافت را به هر كس كه از خاندانش بسپارد ما مخالفت نكنيم.

به روايت ابن اسحاق 2/85 ابوالهَيْثم بن تَيِّهان گفت: اي رسول خدا ميان ما و يهوديان رشته‏هايي است كه آن‌ها را قطع مي‏كنيم. پس مبادا كه ما اين كار را كنيم و آن‌گاه كه خدا تو را پيروز كرد ما را رها كني و به‏سوي قوم خود بازگردي! رسول خدا لبخندي زد و فرمود: «خون من خون شما و حرمت من حرمت شماست، من از شما هستم و شما از من هستيد، با هر كس شما بجنگيد من هم مي‏جنگم و با هر كس شما صلح كنيد من هم صلح مي‏كنم».

در اين هنگام يثربيان ضمن اعلام آمادگي و رضاي كامل مراسم بيعت را انجام دادند. سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «دوازده نفر از ميان خود برگزينيد تا مسؤول و مراقب آن‌چه در بين قومشان مي‏گذرد باشند». آن‌گاه رسول خدا صلي الله عليه و آله وعده داد در موقع مناسب به يثرب هجرت كند.



131


شايان ذكر است كه استاد سيد جعفر مرتضي عاملي در الصحيح 4/140 در باره حضور عباس عموي پيغمبر تشكيك كرده و گفته است حضور عباس بن عُبادة بن نَضْلَه انصاري و سخن گفتن او كه به سخنان عباس بن عبدالمطلب شباهت زيادي دارد و نيز تشابه اسمي آنان باعث شده عمداً و يا سهوا نام عباس بن عبدالمطلب به جاي او آورده شود. قسمتي از سخنان عباس بن عُبادة بن نَضْله انصاري كه در سيرة ابن هشام 1/88 آمده مؤيد اين نظريه است.

علل گرايش يثربيان به اسلام

با اين‌كه پيامبر صلي الله عليه و آله اهل مكه بود و در ميان مكيان بزرگ شده و آنان به صداقت، راستگويي و امانتداري او اعتقاد داشتند جز اندكي به او ايمان نياوردند. در حالي كه يثربيان در اولين ملاقات و ديدار بي‏درنگ به اسلام گرويدند و از ياران مخلص و باوفاي آن حضرت گشتند. عللي كه در مورد نپذيرفتن اسلام از سوي مكيان و پذيرش سريع آن از جانب يثربيان به ذهن مي‏رسد چنين است:

الف. مردم مكه عموماً متكبر، خشن، لجوج، متعصب و داراي روحيه‏اي نسبتاً اعرابي و غير فرهنگي بودند و حال آن‌كه اكثر مردم مدينه فروتن، بي‏آلايش، حقيقت‏جو، غير متعصب و داراي روحيه نسبتاً فرهنگي بودند. لذا قرآن به سرعت در بين آنان جا باز كرد و معارف آن در عمق دل‏هاي پاكشان جاي گرفت. ابن‏قيّم در زادالمعاد 2/473 گويد: مدينه با قرآن فتح شد.



132


ب. مردم مكه و به ويژه بزرگان قبايل، تاجر، ثروتمند و رباخوار بودند و اسلام را با منافع خود در تضاد مي‏ديدند، در حالي‏كه مردم مدينه كارگر، كشاورزِ زحمتكش و داراي زندگي متوسط بودند و هيچ‏گونه تضادي بين منافع آنان و اسلام ديده نمي‏شد.

ج. مردم مكه به‏طور عموم عياش، بي‏بند و بار، لاابالي و اهل فحشا و منكرات به‏حساب مي‏آمدند، اسلام نيز تمام اين مسائل را حرام و ممنوع مي‏دانست ولي بيشتر مردم مدينه عفيف و پاكدامن بودند و كمتر دچار فحشا و منكرات شده بودند، به اين لحاظ بين فرهنگ آنان و اسلام اصطكاكي وجود نداشت.

د. افكار توحيدي و اطلاع از اديان الهي در مكه كمتر رايج بود و مردم مطالب چنداني از آن نمي‏دانستند. اما مدنيان در مجاورت با يهود از اديان الهي و ظهور پيامبر جديد مطّلع بودند. لذا در اولين ملاقات با رسول خدا صلي الله عليه و آله به يكديگر گفتند اين همان پيامبري است كه يهود بشارت او را مي‏دادند، مبادا آنان در پذيرش دين جديد از ما سبقت بگيرند.

ه‍ . آخرين دليلي كه نمي‏توان از نظر دور داشت وضعيت بحراني يثرب و اختلافات و جنگ‏هاي خانمان‏سوز چندين‏ ساله بين دو قبيله اوس و خزرج بود كه از آن به ستوه آمده بودند و دنبال راهكار و چاره‏اي مي‏گشتند. از اين رو يكي از آنان در ملاقات با پيامبر صلي الله عليه و آله به اين امر تصريح كرد.



133


مقدمات هجرت

با پخش خبر پيمان يثربيان با رسول اكرم صلي الله عليه و آله سختگيري قريش بر مسلمانان شدت يافت و پس از آن زندگي در مكه طاقت‏فرسا گشت، تبليغ و نشر اسلام در شهر مكه به بن‏بست رسيد. شهر طائف هم كه اسلام را پذيرا نشد، سران قبايل جزيرة العرب نيز دين جديد را رد كردند. در اين زمان بود كه پيامبر بايد تصميم جديدي اتخاذ مي‏كرد و چاره‏اي مي‏انديشيد.

به گفته نويسنده راه محمد 2/29 فراروي پيامبر تقريباً دو راه اساسي بيشتر وجود نداشت؛ يكي ماندن در مكه و مبارزه و درگيري با سران شرك، ديگري خروج از مكه و هجرت به سرزميني ديگر. آري، راه اول براي آن حضرت ممكن بود، زيرا او ياران از جان‏گذشته‏اي داشت كه حاضر بودند هر لحظه و در هر نقطه جان خود را فداي پيامبر نمايند و هر كس را كه او دستور دهد پنهاني به قتل رسانند. با اين كار نگراني و وحشت سران قريش را فرا مي‏گرفت به‏طوري كه زندگي در مكه نگران‏كننده و مشكل مي‏شد. اما ايشان اين راه را به هيچ وجه انتخاب نمي‏كرد، زيرا او پيامبر رحمت بود نه پيامبر وحشت، براي رستگاري و هدايت آمده بود نه براي ارعاب و وحشت.

در يك كلام او پيامبر بود نه پادشاه، پس كشتار و ارعاب شايسته حضرتش نبود. او از سوي پروردگار خود ديني آورده بود كه بشر را به سعادت دنيا و آخرت برساند، ديني كه با ارعاب و كشتار پيش رود نمي‏تواند سعادت انسان را تأمين كند. دين امر قلبي و ايمان و اعتقاد به



134


امور معنوي و پذيرش و به كار گرفتن احكام و قوانين آن است و با ارعاب و اجبار نمي‏توان آن را در دل انسان‏ها جاي داد.

پيامبر صلي الله عليه و آله با هدايت و فرمان خدا راه دوم را برگزيد كه هجرت بود. سراي هجرت هم مي‏بايست مناسب با برنامه اسلام و هم شايسته مقام آن حضرت باشد. مناسب‏ترين منطقه براي پيشبرد اهداف پيامبر همانا يثرب بود. يثربيان هم فهيم و فرهنگي بودند و هم شجاع و دلاور.

سرفصل نوين برنامه پيامبر صلي الله عليه و آله آغاز شد، اجازه هجرت به مسلمانان مظلوم و دربند داده شد تا نزد مردم يثرب بروند و به آنان ملحق شوند. بلاذري 1/257 گويد: رسول خدا به مسلمانان فرمود: «به من خبر داده شد كه سراي هجرت شما يثرب است، پس هر كس مي‏خواهد مهاجرت كند برود، زيرا سرزميني است نزديك و شما با آن آشنا هستيد و آن‌جا راه كاروان تجاري شما به شام است».

به روايت ابن‏اسحاق 2/111 فرمود: «خداوند عز و جل در آن‌جا

براي شما برادراني و سرايي امن قرار داده است». مسلمانان دسته دسته رهسپار مدينه شدند و حضرت منتظر اذن پروردگار درباره هجرت

خود بود. در اين وقت مشركان احساس خطر كرده و به ممانعت از هجرت پرداختند ولي به هيچ وجه نتوانستند جلوي اراده پولادين مسلمانان را بگيرند. باري، پيامبر به اذن خدا در مكه ماند و بعد از همه مسلمانان هجرت كرد تا هم مهاجران را رهبري كند و هم نقطه اميد و



135


قوت قلبي براي آنان باشد. ابتداي هجرت مسلمانان ذي‏الحجه سال سيزدهم بعثت بعد از پيمان عقبه دوم بود. نخستين مسلمان مهاجر ابوسَلَمَه عبدالله‏ بن عبدالاسد بود كه يك سال قبل از بيعت دوم عقبه به مدينه هجرت كرد. بلاذري 1/257 گويد: بين نخستين و واپسين مهاجران يك سال طول كشيد.

هجرت تكليف شرعي

هجرت علاوه بر اين‌كه وظيفه‏اي سياسي و مبارزاتي بود تكليف شرعي نيز محسوب مي‏شد. غير از آن كساني كه دربند بودند و مشركان مانع هجرتشان مي‏شدند، ديگران بايد هجرت مي‏كردند. خداوند در آيه هفتاد و دوم سوره انفال مي‏فرمايد:

(وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلاَيَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّي يُهَاجِرُوا).

كساني كه ايمان آورده‏اند، ولي مهاجرت نكرده‏اند هيچ‏گونه پيوندي با شما ندارند، مگر آن‌كه هجرت كنند.

فخر رازي در تفسير كبير 15/210 گويد: مقصود آيه تحريض و ترغيب مسلمانان مكه به هجرت است تا آن‌كه تعداد مسلمانان در مدينه فزوني يابد و اجتماع و دولت آنان بزرگ و نيرومند گردد. ابوبكر عامري در بهجة المحافل 1/161 گويد: مسلماناني كه توان هجرت را داشتند بايد هجرت مي‏كردند.

وجوب هجرت تا فتح مكه در سال هشتم هجرت ادامه داشت



136


و باب هجرت مفتوح بود. اما وقتي كه مكه فتح شد هجرت هم به پايان رسيد، به روايت احمد حنبل 3/468 و كليني 5/443 رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

«لا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْح».

پس از فتح مكه ديگر هجرت نيست.

به همين لحاظ كساني كه مانند امويان بعد از فتح مكه به مدينه آمدند مهاجر محسوب نمي‏شدند. پس از هجرت بازگشت به مكه نيز بدون ضرورت و اجازه پيامبر بسيار قبيح و زشت تلقي مي‏شد تا آن‌جا كه اگر كسي چنين مي‏كرد به شدت سرزنش شده و نوعي رويكرد به كفر محسوب مي‏گرديد و آن را «التَعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَة» مي‏گفتند. تعرّب بعد از هجرت گرچه بيشتر ظهور در بازگشت به صحرا و باديه و گرايش به فرهنگ بدويت و جاهليت داشت ليكن بازگشت به مكه نيز نوعي تعرّب بعد از هجرت به‏حساب مي‏آمد. البته وجوب هجرت و شدت آن بيشتر متوجه مسلمانان مكه بود، آن هم در سال‏هاي نخست هجرت. بعدها برخي قبايل اطراف مدينه كه مسلمان مي‏شدند با اجازه رسول خدا در سرزمين خود مي‏ماندند. به روايت تهذيب الكمال 4/284 پيامبر به برخي از آنان مي‏فرمود:

«حَيْثُ مَا كُنْتُمْ اتَّقَيْتُمُ اللهَ لَمْ يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئ».

در هر كجا كه هستيد اگر تقوا پيشه كنيد چيزي از اعمالتان كاسته نخواهد شد.



137


تعداد مهاجران

تعداد مهاجران به‏طور دقيق در متون تاريخي نيامده است و به دست آوردن آن كاري بس دشوار و تا اندازه‏اي غيرممكن است. ابن‏اسحاق 2/114 سي و هفت نفر مرد را نام برده و جايگاهشان را در مدينه ذكر كرده كه با اميرالمؤمنين و ابوبكر و ابوفُهَيْرَه چهل مرد مي‏شوند. ابن‏عبدالبر در الدرر /75 هفتاد و پنج زن و مرد را نام برده، غير از كساني كه ازدواج نكرده بودند و به جز برخي كه مي‏گويند گروهي و دسته‏جمعي هجرت كردند.

اگر آن گزارش غير مشهور بحارالانوار 19/130 را بپذيريم كه تعداد كساني كه پيمان برادري بستند سيصد نفر بودند، مردان مهاجر تقريباً يك صد و پنجاه نفر مي‏شوند. با در نظر گرفتن اين نكته كه در هجرت حبشه مردان مهاجر هشتاد و چند نفر بودند و در جنگ بدر هشتاد نفر از مهاجران شركت داشتند، نبايد شمار مهاجران مدينه در روزهاي اول هجرت زياد باشد. البته بعدها تعداد آنان رو به فزوني نهاد تا آن‌كه در فتح مكه كتيبه مهاجران را هفتصد مرد جنگي تشكيل مي‏داد. باري، با توجه به قراين چنين به‏نظر مي‏رسد كه در ابتداي هجرت كليه مهاجران مكه با زنان و فرزندانشان گويا حدود پانصد نفر بوده‏اند.

توطئه بزرگ قتل پيامبر

هنوز سه ماه از بيعت دوم انصار نگذشته بود كه همه مسلمانان مكه به يثرب هجرت كردند. ابن‏سعد در طبقات 1/226 گويد: جز رسول خدا



138


صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام و ابوبكر كسي در مكه نماند، مگر كساني كه گرفتار حبس، يا بيمار و يا ناتوان از هجرت بودند. اين كار براي ستمديدگان مكه گشايشي بود و براي سران شرك گرفتاري. قريش از اين‌كه يثربيان پيمان بسته بودند از رسول خدا در مقابل دشمنانش دفاع كنند سخت نگران شدند. به روايت ابن‏سعد 1/227 چون مشركان ديدند ياران رسول خدا زنان و فرزندانشان را هم همراه خويش به مدينه مي‏برند دانستند كه آن‌جا پايگاه مسلمانان خواهد شد و بيم آن داشتند كه پيامبر نيز به مدينه برود. از اين‏رو در روزهاي پاياني ماه صفر سال چهاردهم بعثت جلسه اضطراري مشركان در دارالنَّدْوَه تشكيل شد. در شمار شركت‏كنندگان اختلاف است، كم‌ترين رقم آن را پانزده نفر نوشته‏اند.

پس از انعقاد مجلس، مشكل بزرگ شهر مكه كه بعثت پيامبر بود مطرح شد و هر يك از اعضا در پي چاره‏انديشي برآمدند، به روايت ابن اسحاق 2/125 يكي گفت محمد را به زنجير كشيده زنداني كنند تا زماني كه مرگ وي فرا رسد. در رد اين نظريه گفته شد بني‏هاشم و ياوران محمد به هر وسيله‏اي كه باشد نجاتش خواهند داد. ديگري پيشنهاد كرد كه او را از مكه اخراج و تبعيد كنند. اين نظريه هم پذيرفته نشد، زيرا در رد آن گفتند هر كجا كه برود با بيان سحرآميزش پيرواني پيدا خواهد كرد. ابوجهل گفت از هر قبيله جواني دلير و طايفه‏دار انتخاب شوند، آن‌گاه دسته‏جمعي به يكباره بر محمد حمله برده و او را به قتل برسانند. بني‏هاشم كه نمي‏توانند با همه طوايف بجنگند ناچار به گرفتن ديه راضي مي‏شوند و ديه او را مي‏پردازيم.



139


اين پيشنهاد به اتفاق آراء تصويب شد. آيه سي سورة انفال به اين مورد اشاره دارد:

(وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ).

به يادآور آن‌گاه را كه كافران درباره تو مكر ورزيدند تا تو را دربند كشند يا بكشند و يا بيرون رانند، آنان مكر مي‏ورزند و خدا هم مكر مي‏ورزد و خدا بهترين مكركنندگان است.

يعقوبي 2/39 گويد: قريش مصمم و همداستان شدند تا رسول خدا را به قتل برسانند. گفتند هم اينك كه ابوطالب درگذشته ديگر كسي را ندارد تا او را ياري كند. چند نفر جوان از سران قريش از جمله ابوجهل، ابولهب، اميّة ‏بن خَلَف، عُقبة بن ابي مُعَيْط و نَضْربن حارث انتخاب شدند و قرار شد شب اول ماه ربيع‏الاول شبانگاه به خانه پيامبر صلي الله عليه و آله هجوم برده و همه با هم با يك ضربت پيامبر را به قتل برسانند!

رسول خدا صلي الله عليه و آله به وسيله وحي از توطئه آگاه شد و به علي عليه السلام دستور داد در بستر وي بخوابد و روپوش سبز آن حضرت را روي خود بكشد. به روايت شيخ طوسي در امالي /465 اميرالمؤمنين پرسيد: «اي پيامبر خدا! با خوابيدن من در آن‌جا شما سالم خواهيد ماند؟» پيامبر فرمود: آري. علي بن ابي‌طالب عليه السلام تبسمي كرد و خنديد و خود را به روي زمين انداخت و سجده شكر به‏جاي آورد سپس برخاست و گفت:



140


«اِمْضِ لِما أُمِرْتَ فِداكَ سَمْعِي وَبَصَرِي وَسُوَيْداءُ قَلْبِي وَمُرْنِي بِما شِئْتَ أَكُنْ فِيهِ كَمَسَرَّتِكَ واقِعٌ مِنْهُ بِحَيْثُ مُرادِكَ وَإِنْ تَوْفِيقِي إِلاّ بِاللهِ».

آن‌چه را مأمور گشته‏اي انجام ده كه چشم و گوش و سويداي قلبم فداي تو باد! فرمانم ده به هر چه كه مي‌خواهي كه همانند دستيار شما هستم، همان‌گونه كه مراد شماست در آن وارد مي‌شوم و موفقيتم فقط از ناحيه خداست.

شب هنگام جلادان قريش گرداگرد خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله را با شدت و دقت تمام محاصره كردند، به‏طوري كه پرنده‏اي نتواند در آن‌جا پرواز كند. طبرسي در اعلام الوري /62 گويد: پاسي كه از شب گذشت و جلادان به خواب رفتند رسول خدا صلي الله عليه و آله قدري خاك بر سر آنان پاشيد و با تلاوت آيه نهم سوره يس }وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ« منزل را ترك كرد و خداوند روي چشم‏هاي‏شان را پوشاند تا حضرتش را نبينند. صبحگاهان كه مهاجمان به خانه وحي هجوم بردند و گرداگرد بستر حضرت را محاصره كردند، علي عليه السلام از جاي برخاست. پرسيدند: پسرعمويت محمد كجاست؟ فرمود: «مگر شما مرا نگهبان او قرار داده بوديد؟! شما خواستيد از شهرتان بيرون برود او نيز بيرون رفت». از اين پاسخ خشمناك شدند و به آزار و اذيت آن حضرت پرداختند و به روايت عيون التواريخ 1/98 ابتدا او را در مسجدالحرام حبس نموده و سپس آزادش كردند. به اتفاق علماي شيعه و سني آيه دويست و هفت



141


سوره بقره:

(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ).

از مردم كسي است كه جان خود را براي طلب خشنودي خدا مي‏فروشد و خدا بر بندگان مهربان است.

به اين فداكاري و جانبازي اميرالمؤمنين عليه السلام در ليلة المبيت اشاره دارد.

غار ثور

رسول خدا صلي الله عليه و آله در نخستين شب ربيع‌الاول رهسپار غار ثور گرديد، غار ثور در جنوب مكه قرار دارد و يثرب در شمال آن. پيامبر صلي الله عليه و آله اين راه را انتخاب كرد تا قريش به او دست پيدا نكنند. ابوبكر در بين راه حضرت را ديد و با وي همراه گشت و به روايت طبري 2/374 ابوبكر سراغ پيغمبر را از علي عليه السلام گرفت، ايشان او را به غار ثور راهنمايي كرد. قريش پس از آن‌كه متوجه شدند رسول خدا صلي الله عليه و آله از منزل خارج شده است به جستجوي وي پرداختند و كُرْز بن علقمه از رديابان مجرّب عرب را استخدام كردند تا رد پاي پيامبر را پيدا كند، او رد پاي حضرت را تا در غار ثور دنبال كرد. مشركان نزديك غار كه رسيدند ديدند درِ غار با تار عنكبوت تنيده و كبوتري نيز در آن‌جا آشيانه كرده است. گفتند اين تار قبل از تولد محمد صلي الله عليه و آله در اين‌جا تنيده شده است. كُرْز گفت: محمد تا اين‌جا آمده است اما از اين‌جا يا به آسمان پرواز كرده و يا به زمين فرو رفته



142


است! در اين هنگام كه مشركان بر در غار ايستاده بودند، ابوبكر

به وحشت افتاد و سخت ترسيد. خداوند در آيه چهل سورة توبه مي‏گويد:

(إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنّ اللهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا).

آن‌گاه كه آن دو در غار بودند، پيامبر به همراه خود مي‏گفت: اندوه مدار كه خدا با ماست. پس خداوند آرامش خود را بر او فرستاد و وي را با سپاهياني كه شما نمي‏ديديد تأييد كرد.

سپس خداوند اجازه هجرت به آن حضرت داد و به روايت طبرسي‌/63 فرمود: يا محمد از مكه خارج شو، زيرا بعد از ابوطالب ديگر در آن‌جا ياوري نداري. رسول خدا صلي الله عليه و آله ، عبدالله‏ بن اُرَيْقِط ـ كه از چوپانان قريش بود و هنوز در حال شرك به سر مي‏برد ولي مورد اعتماد بود ـ را فرا خواند و فرمود: «به علي بشارت بده كه خداوند به من اجازه هجرت داد، پس زاد و راحله‏اي براي من فراهم كند».

رسول خدا صلي الله عليه و آله سه شب در غار ثور بود و اميرالمؤمنين عليه السلام واكنش و اخبار قريش را به آن حضرت مي‏رساند و به نقل ابن عساكر در تاريخ دمشق 42/68 علي عليه السلام غذا به غار مي‏برد و همو بود كه وسايل سفر حضرت را فراهم كرد. آن‌گاه پيامبر صلي الله عليه و آله در شب چهارم ربيع‏الاول سال چهاردهم بعثت همراه ابوبكر و عامر بن فُهيره و عبدالله‏ بن اُرَيْقِط به‏سوي مدينه حركت كرد. به گفته مؤلف سُبُل الهدي 3/359 بين ابتداي هجرت مسلمانان پس از بيعت دوم عقبه و



143


هجرت رسول خدا صلي الله عليه و آله حدود دو ماه و اندي فاصله بود.

آري، خداوند حكيم با تار عنكبوت كه قرآن در وصف آن در آيه چهل و يك سوره عنكبوت مي‏فرمايد: }إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ« سست‏ترين خانه‏ها خانه عنكبوت است، جان پيامبر خود را حفظ كرد. اين امور معنوي و الهي مسائلي بود كه قريش توان درك آن را نداشتند و نمي‏توانستند بفهمند كه خداوند با تار عنكبوت و آشيانه كبوتر مي‏تواند شر و مكر آنان را از پيامبرش دفع نمايد و نقشه‏هاي‏شان را نقش بر آب سازد. آن‌گاه قريش اعلام كردند هر كس محمد را بيابد صد شتر سرخ‏موي به او جايزه خواهند داد.

در راه يثرب

پيامبر شبانه از غار ثور خارج و رهسپار مدينه شد. به روايت يعقوبي 2/40 سُراقة بن مالك مُدْلِجي براي به دست آوردن جايزه سوار بر اسب شد و پيامبر را تعقيب كرد. هنگامي كه به ايشان نزديك شد، حضرت فرمود:

«اَللَّهُمَّ اكْفِنا سُراقَة».

خدايا شرّ سراقه را از سر ما كوتاه كن.

پس دست و پاي اسب او به زمين فرو رفت و ايستاد. او فرياد زد: اي پسر ابوقحافه به همسفرت بگو تا از خدا بخواهد اسبم رها شود. پيامبر صلي الله عليه و آله دعا كرد دست و پاي اسبش رها شد. وقتي سراقه به مكه بازگشت داستان خود را به قريش گفت. آنان گفتند دروغ مي‏گويي و ابوجهل بيشتر از همه او را تكذيب كرد.



144


ابن‏سعد 1/230 گويد: در بين راه در منزل قُدَيد عبور پيامبر به خيمه اُمُ‏مَعْبَد خزاعي كه زني فهيم، دلير و بخشنده بود افتاد. حضرت از او خواست تا خرما و يا گوشت به ايشان بفروشد. او قسم ياد كرد اگر چيزي داشت پذيرايي مي‏كرد. رسول خدا چشمش به گوسفند لاغري افتاد كه كنار خيمه ايستاده بود پرسيد: «اين گوسفند چيست؟» گفت بر اثر ضعف از گله وامانده است. فرمود: «آيا شير دارد؟» گفت ناتوانتراز آن است كه شير دهد. فرمود: «آيا اجازه مي‏دهي آن را بدوشم؟» گفت آري، پدرم و مادرم به فدايت اگر شيري در آن مي‏بيني بدوش. حضرت دستي بر پستان گوسفند كشيد و نام خدا را برد و فرمود: «خدايا اين گوسفند را براي اين زن بابركت گردان». در اين هنگام پستان حيوان پر از شير شد. ظرفي آوردند پيامبر از آن گوسفند شير دوشيد، نخست به ام‏معبد و سپس به همراهان داد. به روايت سبل الهدي 3/347 آن‌گاه بهاي شير را به ام‏معبد پرداخت و به سوي مدينه حركت كرد.

ديري نپاييد ابومعبد آمد و از ديدن ظرف پر از شير شگفت‏زده شد. ام‏معبد داستان را براي وي نقل كرد و شمايل حضرت را بسيار رسا و جامع بيان نمود. ابومعبد گفت: به خدا قسم اين همان پيامبر قريش است كه اوصاف وي را براي ما ذكر كرده‏اند، اگر اين‌جا بودم از او مي‏خواستم مرا همراه خود ببرد حال نيز مي‏كوشم از مصاحبت او برخوردار گردم.

خلاصه درس



145


پس از درگذشت ابوطالب بزرگ پرچمدار توحيد در سال دهم بعثت، گستاخي قريش در آزار و اذيت مسلمانان شدت يافت. رسول خدا تصميم گرفت به طائف برود به اميد آن‌كه قبيله ثقيف كه پس از قريش مهم‏ترين قبيله عرب بود به دين اسلام بگرود. رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از ده روز توقف در طائف و نااميدي از اسلام و ياري ثقيف به مكه بازگشت.

از حوادث مهم سال دهم بعثت اِسراء و معراج حضرت رسول است كه به گفته علامه مجلسي هر دو در يك شب رخ داد. به گفته ابن سعد اِسراء در شب هفدهم ماه ربيع الاول يك سال قبل از هجرت و معراج در شب هفدهم ماه رمضان يعني هجده ماه پيش از هجرت بوده است.

پس از بازگشت از طائف جلوگيري از تبليغ دين اسلام و سركوبي مسلمانان به شدت افزايش يافت. حضرت در ماه‌هاي حرام به ويژه مراسم حج در بازار عُكاظ، مَجَنَّه، ذوالمجاز و نيز مكه و مِنيَ با حاجيان و سران طوايف ملاقات و آنان را به اسلام دعوت مي‌كرد. در همين دوران بود كه بَيْجَرَة بن فِراس را كه از بزرگان قبيله بني‌عامر بود به اسلام فراخواند ولي او گفت ما به اين شرط از تو پيروي مي‌كنيم كه پس از خود حكومت را به ما واگذاري. پيامبر صلي الله عليه و آله در پاسخ او فرمود: اين كار به دست خداست، هر كجا كه بخواهد آل را قرار مي‌دهد.

خبر بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله كم و بيش به يثرب رسيده بود. حضرت در سال يازدهم بعثت در موسم حج در عقبه مِني كه بر سر راه مكه است با شش نفر از مردم يثرب كه از قبيله خزرج بودند ملاقات



146


كرد.آن‌ها دعوت رسول خدا را پذيرفته و اسلام آوردند و گفتند ما قوم خود را در حال دشمني و درگيري جنگ گذارديم، اميدواريم كه خدا به‏وسيله تو آنان را با هم الفت دهد. طولي نكشيد كه خبر ظهور اسلام يثرب را فرا گرفت و خانه‏اي نبود كه در آن سخن از پيامبر صلي الله عليه و آله نباشد. تبليغات اين گروه شش نفري باعث شد كه عده‏اي از مردم يثرب به دين جديد گرايش پيدا كنند. در سال بعد يك گروه دوازده نفري متشكل از همان گروه و شش نفر ديگر در موسم حج به مكه آمدند و در عَقَبَه مِنيَ ضمن ملاقات با آن حضرت پيماني بستند.اين پيمان معروف به «بيعة النساء» است.

در يثرب جنب و جوش زيادي حاكم بود، مسلمانان بي‏صبرانه در انتظار فرا رسيدن موسم حج بودند تا در مراسم حج پيامبر خود را زيارت كنند. مسلمانان با پيامبر صلي الله عليه و آله ملاقات كردند و از حضرتش براي بيعت وقت خواستند، قرار شد شب سيزدهم ذي‏الحجه در دل شب در پايين عقبه مِني گفتگو كنند. پيامبر گفتار خويش را با تلاوت قرآن آغاز كرد و آنان را به سوي خدا دعوت و به اسلام تشويق نمود و سپس فرمود: «با شما بيعت مي‏كنم بر اين‌كه از من دفاع كنيد همان‏گونه كه از زنان و فرزندانتان دفاع مي‏كنيد». انصار به اتفاق پاسخ مثبت و قول هرگونه مساعدت دادند.

با پخش خبر پيمان يثربيان با رسول اكرم صلي الله عليه و آله سختگيري قريش بر مسلمانان شدت يافت. لذا سرفصل نوين برنامه پيامبر آغاز گرديد، اجازه هجرت به مسلمانان مظلوم و دربند داده شد تا نزد



147


مردم يثرب بروند و به آنان ملحق شوند. مسلمانان دسته دسته رهسپار مدينه شدند.

قريش مصمم و همداستان شدند تا رسول خدا را به قتل برسانند. رسول خدا صلي الله عليه و آله به وسيله وحي از توطئه آنان آگاه شد و به علي عليه السلام دستور داد در بستر وي بخوابد و روپوش سبز آن حضرت را روي خود بكشد. رسول خدا صلي الله عليه و آله در نخستين شب ربيع الاول رهسپار غار ثور گرديد. ابوبكر در بين راه حضرت را ديد و با وي همراه گشت. وقتي خداوند اجازه هجرت به آن حضرت داد پيامبر شبانه از غار ثور خارج و رهسپار مدينه شد.

خود آزمايي

1. به چه دليل پيامبر به طائف عزيمت كرد؟

2. دو حادثه اسراء و معراج را توضيح دهيد.

3. واقعه اولين و دومين پيمان عقبه را بيان كنيد.

4. منظور از ليلة المبيت چيست؟

5. چگونگي هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله را به يثرب توضيح دهيد.


148



149



| شناسه مطلب: 78368