بخش 9

اطلاع پیامبر از حرکت قریش موقعیت جغرافیایی جنگ احد مشورت نظامی با اصحاب حرکت به‏سوی احد صف‏آرایی و آغاز پیکار حمله خالد بن ولید شایعه قتل رسول خدا پیمان بر کشتن پیامبر رشادت امیرالمؤمنین داماد شهید مثله کردن شهیدان شیطنت ابوسفیان نگرانی مدینه و دفن شهدا بازگشت به مدینه عقب‏نشینی مشرکان جنگ احد از نگاه قرآن ارزیابی جنگ احد خلاصه درس


201


جنگ بني‏قينقاع

به روايت ابن‏اسحاق 3/50 و واقدي 1/176 يهود بني‏قَيْنُقاع نيز پس از جنگ بدر به دشمني و ستيزه‏جويي با پيامبر خدا برخاستند. آنان كه عموما شغلشان زرگري و صنعتگري بود پيمان بسته بودند كه بر ضد پيامبر اقدامي نكنند با اين حال پيمان خود را زير پا گذاشته و به اخلالگري پرداختند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله نخست يهود بني‏قينقاع را جمع و موعظه و نصيحت كرد و خطاب به آنان فرمود: «اي جماعت يهود شما مي‏دانيد كه من فرستاده خدا هستم، پس قبل از آن‌كه خداوند بلايي را كه بر سر قريش فرود آورد بر سر شما فرود آورد مسلمان شويد». آنان در پاسخ گفتند: پيروزي بر آنان تو را مغرور نكند، همانا تو بر گروهي نادان چيره شدي. به خدا سوگند ما مرد جنگيم، اگر با ما جنگ كني خواهي دانست كه با كسي چون ما جنگ نكرده‏اي.

در همين ايام روزي يك زن مسلمان از انصار به بازار بني‏قينقاع رفت و نزد زرگري نشست تا زيورآلات بخرد. زن مسلمان صورت خود را به‏طور كامل از نامحرم پوشانده بود. يهوديان درصدد برآمدند تا چهره‏اش را بنگرند اما او هم‌چنان صورت خود را پوشيده نگهداشت. يكي از يهوديان دامن او را از پشت با خاري به بالاي لباسش گره زد. هنگامي كه زن از جا برخاست قسمتي از بدنش نمايان شد، يهوديان خنديدند و او را مسخره كردند. زن بي‏گناه تا متوجه اين كار زشت شد فرياد كشيد!



202


يك نفر از مسلمانان كه اين صحنه تأثرانگيز و ناجوانمردانه را ديد غيرتش به جوش آمد و به دفاع از زن مظلوم پرداخت و بي‏درنگ آن مرد يهودي را كشت. يهوديان نيز دسته‏جمعي بر سر آن مسلمان ريختند و او را به قتل رساندند. ديگر مسلمانان نيز به طرفداري از هم‏كيش خود برخاستند و در نتيجه آشوب برپا شد. آن‌گاه يهوديان در دژ خود سنگر گرفته و اعلام جنگ كردند. رسول خدا صلي الله عليه و آله با سپاهي از مسلمانان دژ آنان را به مدت پانزده روز محاصره كرد. يهوديان سرانجام تسليم شدند. عبدالله‏ بن اُبَي رئيس منافقان كه با يهود بني‏قينقاع هم‏پيمان بود وساطت نمود و حضرت با اصرار بيش از حد او از كشتن آنان صرف‏نظر نمود ولي اموال و سلاحشان را مصادره و خودشان را از مدينه اخراج كرد. كار ضبط اموال و سلاح آنان زير نظر عُبادة بن صامت كه از هم‏پيمانانشان بود انجام گرفت. يهوديان به ناچار از مدينه كوچ كردند و در سرزمين اَذْرِعات شام ساكن شدند. درمورد تعداد يهوديان بني‏قينقاع مورخان چيزي ننوشته‏اند جز مسعودي در التنبيه و الاشراف /206 كه تعداد مردانشان را چهارصد نفر نوشته است.

جنگ سويق

به روايت ابن‏اسحاق 3/47 ابوسفيان پس از جنگ بدر نذر و عهد نموده و سوگند ياد كرده بود تا با محمد جنگ نكند، غسل جنابت انجام ندهد و به گفته واقدي 1/181 روغن زدن بر سر خويش را تا هنگام گرفتن انتقام خون‌كشتگان قريش حرام كرده بود. بنابراين در ذي‏الحجه



203


سال دوم هجرت با دويست يا به قولي چهل نفر حركت كرد و به مدينه آمد. شبانه به در خانه حُيَي بن اَخْطَب يهودي رفت، او در را به رويش باز نكرد. نزد سَلاّم بن مِشْكَم رفت. سَلاّم ابوسفيان را پذيرفت و از او ميزباني كرد و اخبار پيغمبر و ياران آن حضرت را در اختيار وي نهاد. ابوسفيان سحرگاه از خانه سَلاّم بن مِشْكَم بيرون آمد، در منطقه عُريض در نزديك مدينه مردي از انصار را كه همراه كارگرش كار مي‏كرد كشت و دو خانه و يك مزرعه را نيز به آتش كشيد و با اين كار سوگند و نذر خود را انجام شده پنداشت و چون بيم آن داشت كه مسلمانان او را تعقيب كنند به سوي مكه گريخت. پيامبر به تعقيب آنان پرداخت. ابوسفيان و همراهانش براي آن‌كه سبكبار شوند و سريع راه بپيمايند كيسه‏هاي سويق (آرد) خود را كه خوراك معمولي آنان بود انداختند و گريختند. مسلمانان آن كيسه‏ها را جمع كردند و به همين مناسبت اين غزوه را جنگ سويق مي‏نامند.

تغيير مسير تجاري قريش

راه تجاري ساحل درياي سرخ براي قريش ناامن شده بود و ديگر نمي‏توانستند آسوده خاطر از اين راه براي تجارت به شام بروند. صفوان بن اميه كه پدرش در جنگ بدر به دست مسلمانان كشته شده بود به نقل واقدي 1/197 گفت: محمد و يارانش راه تجارت ما را بسته‏اند، ما نمي‏دانيم با اصحاب او چه كار كنيم. اَسْوَد بن مطّلب پيشنهاد كرد راه ساحل را ترك كنند و از راه عراق به شام بروند. فُرات بن حَيّان عِجْلي را



204


به عنوان راهنما انتخاب كردند. ابوزَمْعَه صفوان را با اموال زيادي معادل سي هزار درهم همراه عبدالله‏ بن ابي‏ربيعه و حُويطب بن عبدالعزّي و گروهي از مردان قريش راهي شام كرد. به روايت ابن‏اسحاق 3/53 ابوسفيان نيز همراه كاروان بود.

از طريق نُعيم بن مسعود اَشْجَعي خبر حركت كاروان در مدينه پخش شد. پيامبر زيد بن حارثه را با صد نفر به‏سوي آنان فرستاد و اين نخستين سريه‏اي بود كه زيد بن حارثه به اميري آن منصوب شد. زيد بن حارثه در قَرَدَه به كاروان قريش رسيد، بزرگان قريش فرار كردند و يك يا دو نفر اسير شدند. آن‌گاه زيد مال‏التجاره كاروان را به مدينه آورد. حضرت خمس آن را برداشت و بقيه را بين لشكريان تقسيم كرد. صفوان به مكه بازگشت و اين امر بر كينه‏توزي او افزود. صفوان و ديگر سران شرك مصمم شدند تا از پيامبر انتقام بگيرند.

خلاصه درس

جنگ بدر: جنگ بدر در سال دوم هجرت نوزده ماه پس از هجرت واقع شد. علت وقوع آن اين بود كه مسلمانان به قصد مصادره اموال كاروان تجاري قريش به بدر رفته بودند ولي كاروانيان فرار كردند و بين مسلمانان و مشركان كه از مكه به ياري كاروان آمده بودند نبردي درگرفت و بسياري از سران كفر از جمله ابوجهل، عتبه، شيبه و اميه به هلاكت رسيدند و تعدادي نيز به اسارت مسلمانان درآمدند.

نقش اميرالمؤمنين در جنگ بدر بسيار مؤثر و سرنوشت‏ساز بود.



205


بخش عمدة بار سنگين نظامي و عملياتي جنگ بر عهدة آن حضرت و عمويش حمزه بود.

بخش زيادي از سورة انفال دربارة جنگ بدر نازل شد.

پيروزي پيامبر و مسلمانان در جنگ بدر كه به هيچ وجه انتظارش نمي‏رفت، بر يهوديان و عده‏اي از مشركان و منافقان مدينه نيز گران

آمد.

شكست قريش در بدر هم‌چنين بر نگراني اعراب و قبايلي كه در اطراف مدينه مي‏زيستند افزود.

در ماه رمضان سال دوم هجرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حالي كه بيست و پنج سال داشت با حضرت زهرا عليها السلام كه بنا بر قول مشهور علماي شيعه نه ساله بود ازدواج كرد.

جنگ بني‏قينقاع: از جمله وقايع ديگر در اين زمان جنگ با يهود بني‌قينقاع بود كه نهايتاً پس از پانزده روز محاصره سرانجام يهوديان تسليم شدند.

جنگ سويق: اين جنگ و نيز مصادره مال التجاره قريش در قَرَدَه كه از مسير عراق عازم شام بود، به فرماندهي زيد بن حارثه از وقايع ديگر اين ايام به حساب مي‌آيد.

خود آزمايي

1. جنگ بدر به چه علت و در چه تاريخي رخ داد؟

2. نقش حضرت علي عليه السلام را در پيروزي جنگ بدر توضيح



206


دهيد.

3. جنگ بدر را از ديدگاه قرآن بررسي كنيد.

4. پيامدهاي جنگ بدر چه بود؟

5. چگونگي ازدواج حضرت علي عليه السلام با حضرت زهرا عليها السلام را شرح دهيد.

6. علت وقوع جنگ بني قينقاع چه بود؟

7. داستان جنگ سويق چه بود؟



207


درس هفتم

جنگ احد ...و ارزيابي جنگ احد

هدف‌هاي آموزشي

انتظار مي‌رود با مطالعه اين درس:

ـ علت وقوع جنگ احد را بدانيم.

ـ با چگونگي وقايع جنگ احد آشنا شويم.

ـ نگاه قرآن را در باب جنگ احد بدانيم.

در اين درس به جنگ احد، تاريخ و علت وقوع آن، موقعيت جغرافيايي رخداد آن، مشورت نظامي پيامبر با اصحاب، شايعه قتل رسول خدا به وسيله عبدالله بن قميئه ليثي، شهادت حمزه، نقش حياتي اميرالمؤمنين در جنگ احد، مثله شدن شهدا به دست مشركان، بازگشت سپاه اسلام به مدينه، نگاه قرآن به جنگ احد و ارزيابي اين جنگ خواهيم پرداخت.

جنگ احد

جنگ بدر ضربه شكننده‏اي بر كفار مكه وارد ساخت و قريشيان با تحمل اين شكست آشكار عظمت و ابّهت خود را از دست دادند. سران



208


شرك براي جبران آن و اعاده حيثيت از دست رفته خود در بدر در صدد انتقام برآمدند. واقدي 1/199 گويد: همگي توافق كردند مال‏التجاره‏اي را كه ابوسفيان در جنگ بدر سالم به مكه رساند صرف هزينه انتقام از رسول خدا و مسلمانان كنند. برخي نيز گفته‏اند قرار شد سود آن را صرف جنگ كنند. گويند هر دينار مال‏التجاره يك دينار سود داشت كه درنتيجه پنجاه هزار دينار به هزينه جنگ اختصاص داده شد. آنان نيروي خود را در مصاف با مسلمانان چندان كافي نمي‏دانستند. لذا از نفوذ خود استفاده كرده و از ديگر قبايل و هم‏پيمانان خود ياري طلبيدند. سپاه شرك متشكل از سه هزار مرد جنگي كه پانزده تن از زنان سران سپاه نيز همراه آنان بودند، هفتصد زره، دويست اسب و سه هزار شتر و تعداد زيادي سلاح، به فرماندهي ابوسفيان راهي مدينه شد.

اطلاع پيامبر از حركت قريش

به روايت واقدي 1/204 عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر قبل از حركت قريش نامه‏اي به آن حضرت نوشت و لشكركشي مشركان را يادآور شد. آنگاه نامه را به يك نفر از طايفه بني‏غفار داد و شرط كرد سه‏روزه نامه را برساند. مرد غفاري در محله قبا نامه را به پيامبر تقديم كرد. اُبَي بن كعب نامه را براي ايشان خواند، حضرت دستور داد تا اين مطلب را كتمان كند.

برخي از محققان در اين امر تشكيك كرده و گفته‏اند موقعيت عباس در بين مشركان اجازه نمي‏داد تا برخلاف ميل آنان كاري انجام دهد. اما



209


با توجه به اين‌كه عباس پس از جنگ بدر ديگر در هيچ يك از لشكركشي‏هاي قريش شركت نكرد و به بهانه اين‌كه نمي‏تواند با برادرزاده‏اش بجنگد و در جنگ بدر هم دچار مشكل شده است، از همراهي با قريش خودداري كرد، بعيد به نظر نمي‏رسد كه اطلاعاتي در اختيار پيامبر گذاشته باشد. گروهي از قبيله خزاعه نيز كه همواره با پيامبر دوست بودند به سرعت به مدينه آمدند و خبر حركت قريش را به آن حضرت رساندند.

سپاه قريش پنجشنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت به دامنه كوه احد رسيد و در منطقه وِطا فرود آمد. قريشيان شتران و اسبان خود را براي چرا در كشتزارهاي مردم مدينه رها كردند. بين وِطا و جُرْف كه به عِرْض معروف بود زمين‏هاي زراعي يثربيان قرار داشت كه با شتران آبكش آن‌ها را آبياري مي‏كردند. كشاورزان مسلمان با شنيدن خبر ورود سپاه قريش ابزار و وسايل خود را جمع كرده به مدينه بردند. گفته‏اند در آن هنگام محصول مسلمانان آماده درو بوده كه مي‏توان حدس زد اوايل فصل بهار بوده است.

موقعيت جغرافيايي جنگ احد

با توجه به اين‌كه مكه در جنوب مدينه و كوه احد در شمال آن قرار دارد، به طور معمول و طبيعي بايد جنگ در ناحيه جنوب واقع مي‏شد. پس چرا سپاه شرك مدينه را دور زد و در دامنه كوه احد موضع گرفت و ارتباط خود را با مكه قطع كرد؟ هيچ يك از مورخان و سيره‏نگاران



210


اين سؤال را مطرح نكرده‏اند. مرحوم آية ‌‏الله‏ سيد مهدي روحاني با تمسك به شعر ابن زِبَعْري كه به روايت ابن اسحاق 3/144 درباره جنگ احد مي‏گويد:

حِينَ حَكَّتْ بِقُباءَ بَرْكَها

و اسْتَحَرَّ الْقَتْلُ فِي عَبْدِ الأَشَل

هنگامي كه شتر جنگ در منطقه قبا سينه بر زمين زد و كشتار شديدي در طايفه بني عبدالاشهل رخ داد، معتقد بود جنگ در محله قبا شروع شد ولي دامنه آن به كوه احد در محله بني عبدالاشهل كشيده شد.

محمد حميدالله‏ حيدرآبادي در كتاب رسول اكرم در ميدان جنگ /78 گويد: «من مدت‏ها دچار اين فكر بودم كه مهاجمين مكه در صورتي كه از طرف جنوب مكه مي‏آمدند چرا از همان طرف جنوب به شهر حمله نبردند و از مدينه عبور كردند و به طرف شمال آن آمدند؟ در صورتي كه با اين عمل راه بازگشت و تجديد قواي خودشان را قطع كردند. از علماي متعدد پرسش كردم و چون هيچ‌كس نتوانست مرا قانع كند، خواه ناخواه اين نتيجه را گرفتم كه احد فعلي نبايد آن احد اصلي باشد. احد اصلي بايستي در مجاورت قبا واقع شده باشد. وقتي اين سرزمين را از نزديك ديدم آن چيز را فهميدم كه زير و رو كردن صفحات آن همه كتاب و صحبت كردن با علماي متتبع و بي‏نظير نتوانسته بود به من بفهماند. حقيقت امر اين است كه مدينه در دشتي از مواد آتش‏فشان واقع شده است كه از هر طرف كوه آن را محصور كرده است و راه ارتباط آن از طريق دره‏هاي تنگ صورت مي‏گيرد».

وي سپس چنين نتيجه گرفته كه براي ورود سپاه چندين هزار نفري



211


قريش راهي جز راه شمال وجود نداشت و فضا و ميدان براي جنگ جز منطقه شمال يافت نمي‏شد. مؤيد اين نظريه سخن سمهودي است كه در

وفاء الوفاء 6/206 مي‏گويد: «يك طرف مدينه باز و ساير اطراف آن را ساختمان‏ها و نخلستان‏ها پوشانده بود».

رسول خدا با فرستادن انس و مونس پسران فَضاله از دشمن و با اعزام حباب بن مُنذر از تعداد و آمادگي‏شان اطلاع حاصل كرد.

واقدي 1/208 گويد: مسلمانان شب جمعه ششم شوال براي جلوگيري از شبيخون احتمالي دشمن تا صبح در مدينه نگهباني دادند. پيامبر صبح براي مردم خطبه خواند و فرمود: «من در خواب ديدم مثل اين‌كه داخل زرهي مستحكم قرار دارم و تيغه شمشيرم ذوالفقار شكاف برداشته است و گاوي را سر مي‏بريدند و من قوچي را از پي خود مي‏كشيدم». پرسيدند چگونه تعبير مي‏فرماييد؟ فرمود: «اما زره مستحكم مدينه است پس داخل آن بمانيد. شكاف قبضه شمشيرم نيز مصيبتي است كه به خودم مي‏رسد. گاو سر بريده هم كشته شدن برخي از ياران من است. اما قوچي كه از پي خود مي‏كشيدم، كشتن كَبْشُ الكَتِيَبه (طلحة بن ابي طلحه پرچمدار سپاه شرك) است كه به خواست خدا او را خواهم كشت».

مشورت نظامي با اصحاب

پيامبر درباره اين‌كه در داخل يا خارج مدينه بجنگند از اصحاب نظر خواست. تصميم خود حضرت با توجه به خوابي كه ديده بودند اين بود



212


كه داخل مدينه سنگر بگيرند و با دشمن بجنگند و دوست داشت تا جايي كه ممكن است مسلمانان نيز با ايشان موافقت كنند. نظر عبدالله‏ بن اُبي نيز ماندن داخل مدينه بود. بزرگان مهاجر و انصار نيز همين نظر را داشتند. اما جواناني كه در بدر حضور نداشتند و عاشق شهادت بودند و نيز برخي از دليرمردان، برخورد با دشمن را در بيرون شهر و در ميدان نبرد ترجيح مي‏دادند و ماندن داخل شهر را نوعي ضعف و سرشكستگي تلقي مي‏كردند. به روايت واقدي 1/210 برخي از بزرگان و خيرخواهان مانند حمزة بن عبدالمطلب، سعد بن عباده و نعمان بن مالك گفتند: اي رسول خدا مي‏ترسيم دشمن تصور كند كه ما از ترس برخورد با آنان بيرون نرفته‏ايم و اين سبب گستاخي آنان گردد. شما در بدر با سيصد نفر بوديد خداوند پيروزت كرد و حال آن‌كه تعداد ما امروز زياد است. آن‌گاه حمزة بن عبدالمطلب گفت: سوگند به آن‌كه قرآن را بر تو فرو فرستاد امروز هيچ خوراكي نخواهم خورد مگر آن‌كه در بيرون مدينه شمشير به دست با دشمن نبرد كنم. حمزه روز جمعه و شنبه روزه بود و در حال روزه با دشمن به نبرد پرداخت.

حركت به‏سوي احد

واقدي 1/213 گويد: چون بيشتر مسلمانان خواهان خروج از مدينه بودند، رسول خدا به آنان اجازه خروج داد. ابتدا نماز جمعه را اقامه نمود و مسلمانان را موعظه و سفارش به تلاش و كوشش كرد و به آنان خبر داد تا وقتي كه صبر و بردباري نمايند پيروزي از آن ايشان است. آن‌گاه



213


در حالي كه لباس جنگ پوشيده بود از خانه بيرون آمد. مردم از اصرار خود بر خروج از مدينه پشيمان شدند و گفتند حق ما نيست كه با شما مخالفت كنيم، هر چه مي‏خواهيد انجام دهيد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «همانا شما را به اين كار فرا خواندم ولي نپذيرفتيد. براي پيامبري كه لباس جنگ بپوشد، تا جنگ نكرده سزاوار نيست آن را از تن درآورد. بنگريد آن‌چه فرمان مي‏دهم اطاعت نماييد به نام خدا حركت كنيد، اگر صبر كنيد پيروزي از آن شماست».

به روايت واقدي 1/215 پيامبر سه پرچم بست؛ پرچم مهاجران را به اميرالمؤمنين، پرچم اوسيان را به اُسيد بن حُضير و پرچم خزرج را به سعد بن عُباده داد. شيخ مفيد /43 گويد: لواء را هم كه گويا بزرگ‏تر از رايت بوده است به دست مصعب بن عمير سپرد. پس از شهادت مصعب لواء را نيز به علي عليه السلام سپرد، در آن روز بود كه رايت و لواء هر دو در دست بني‏هاشم قرار گرفت. محب طبري در الرياض النضره 3/137 و ديگران نوشته‏اند اميرالمؤمنين در تمام جنگ‏ها پرچمدار پيامبر بوده است.

هم‌چنين محب طبري در ذخائر العقبي 1/138 گويد: در جنگ احد دست علي عليه السلام آسيب ديد و پرچم از دستش افتاد، پيامبر فرمود: «پرچم را در دست چپ او بگذاريد، زيرا او در دنيا و آخرت پرچمدار من است». معمولاً در جنگ‏ها هر يك از قبايل كه ستون جداگانه نظامي تشكيل مي‏دادند براي خود پرچمي جداگانه داشتند، اما گويا پرچم كل سپاه كه تمامي واحدها را در برمي‏گرفته متعلق به خود رسول خدا بوده و



214


در تمامي جنگ‏ها علي عليه السلام به نوعي حامل آن بوده است.

صف‏آرايي و آغاز پيكار

رسول خدا عبدالله‏بن ام‏مكتوم را به جانشيني خود در مدينه گذاشت و با سپاه اسلام به سوي احد حركت كرد و نماز صبح را در احد گزارد. عبدالله‏ بن اُبي رئيس منافقان از همين‏جا و يا به قول ابن‏اسحاق 2/68 از محل شَوْط همراه سيصد نفر از ياران خود به بهانه اين‌كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به سخن او اعتنايي ننمود و از پسربچه‏ها اطاعت كرد، جدا شد. حضرت صفوف سپاهيان خود را آراست. كوه احد را پشت سر و مدينه را پيش روي و كوه عَيْنَيْن را در سمت چپ خود قرار داد. پنجاه نفر تيرانداز به فرماندهي عبدالله‏ بن جُبير بر فراز كوه عَيْنَيْن گمارد و با تأكيد بسيار به او فرمود: «سواران دشمن را با تيراندازي از ما دفع كن تا از پشت سر به ما حمله نكنند، چه پيروز شويم و چه شكست بخوريم تو در جاي خود استوار بمان».

مشركان قواي خود را صف‏آرايي نمودند، به روايت ابن اسحاق 3/70 خالد بن وليد را بر جناح راست و عِكْرِمَة بن ابي‏جهل را بر جناح چپ و صفوان بن اميه را بر سواره نظام و عبدالله‏ بن ابي‏ربيعه را بر تيراندازان گماردند. پرچم را به طلحة بن ابي‏طلحه دادند و او را در مقدمه سپاه فرستادند. زنان هم پشت سر مردان قرار گرفتند.

ابوعامر راهب كه پيامبر او را ابوعامر فاسق ناميد نخستين كسي بود كه آتش جنگ را برافروخت. زنان قريش كه قبل از درگيري در



215


پيشاپيش سپاه قرار داشتند با نواختن طبل و دَفْ و سرودن شعر در رثاي كشته‏هاي بدر سپاه قريش را به جنگ با مسلمانان تشويق و تحريض مي‏كردند.

واقدي 1/225 گويد: طلحة بن ابي‏طلحه بانگ زد چه كسي با من مبارزه مي‏كند؟ علي عليه السلام فرمود: «آيا با من مبارزه مي‏كني؟». طلحه گفت: آري. آن‌گاه در ميان دو لشكر به مبارزه پرداختند. اميرالمؤمنين پيش‏دستي كرد و ضربتي بر سر طلحه زد فرق وي را شكافت و به ريش او رسيد. پرچمدار قريش به خاك افتاد. پس از كشته شدن طلحه برادر او عثمان بن ابي‏طلحه پرچم قريش را به دست گرفت و گفت:

إِنَّ عَلي أَهْلِ اللِّواءِ حَقّا

أَنْ يَخْضِبُوا الصَّعْدَةَ أَوْ تَنْدَقّا

همانا بر پرچمداران است كه نيزه‏ها را خون‏آلود كنند يا آن‌ها را بشكنند.

سپس عثمان با پرچم به ميدان آمد. حمزه به او حمله كرد و با يك ضربت او را كشت. بعد از عثمان ابوسعد بن ابي‏طلحه به ميدان آمد. سعد بن ابي‏وقاص به مبارزه با او پرداخت و سرانجام او را كشت. پرچمداران قريش كه از بني‏عبدالدار بودند يكي پس از ديگري به ميدان آمده و كشته شدند. در پي كشته شدن آنان مشركان چنان رو به هزيمت گذاشتند كه به پشت سر خود نگاه نمي‏كردند. زنان كه در آغاز جنگ ولوله و شادي مي‏كردند بانگ زاري و واويلا برداشتند. خالد بسيار تلاش كرد كه از جناح چپ لشكر اسلام بگذرد و از پشت سر به مسلمانان حمله كند ولي هر بار تيراندازان او را عقب مي‏راندند تا آن‌كه تيراندازان



216


سستي از خود نشان داده و به طمع جمع‏آوري غنيمت از فرمان عبدالله‏ بن جبير سرپيچي كردند و جز عده كمي كه كمتر از ده نفر بودند كسي ديگر با فرمانده نماند.

حمله خالد بن وليد

هنگامي كه مسلمانان با خيال آسوده مشغول جمع‏آوري غنايم بودند خالد و عِكْرِمَه فرصت را غنيمت شمردند و چون عده تيراندازان را اندك ديدند از تنگه بين‏كوه احد و عَيْنَيْن به مسلمانان حمله كردند. عبدالله‏ با ياران اندكش مردانه مقاومت كرد و سرانجام همه آنان به شهادت رسيدند. آن‌گاه خالد و عِكْرِمَه همراه نيروهاي‏شان از پشت سر به آنان حمله كردند. به نقل ابن اسحاق 3/83 عَمْرَه دختر عَلْقَمَه از اين موقعيت استفاده كرد و پرچم واژگون‏شده قريش را به دست گرفت و افراد فراري را به بازگشت و پايداري فرا خواند. فراريان قريش با ديدن پرچم برافراشته بار ديگر به سوي ميدان آمدند. سرانجام سپاه قريش دوباره سازمان يافت و مسلمانان را از پيش رو و پشت سر محاصره كرد. مسلمانان چنان غافلگير شدند كه نظم و انسجام نظامي خود را از دست دادند و حتي برخي بدون توجه و شناخت، ياران خود را كشتند. واقدي 1/230 مي‏نويسد: نَسْطاس برده صفوان كه براي نگهباني از اموال و حفظ آن‌ در لشكرگاه قريش به‏سر مي‏برد مي‏گويد من در لشكرگاه مانده بودم پس از ساعتي كه از جنگ گذشت ياران ما گريختند. اصحاب محمد وارد لشكرگاه ما شدند، ما ميان بارها بوديم آنان ما را محاصره كردند، من هم در بين كساني بودم كه اسير شدند. ناگهان متوجه كوه شديم كه



217


سواران ما از پشت آن روي آوردند و وارد معركه شدند و كسي نبود كه آنان را برگرداند. آنان كشتار سختي كردند و مسلمانان از هر سو پا به گريز نهادند و آن‌چه از لشكر ما به غارت برده بودند رها كردند و اسيران ما نيز آزاد شدند.

شايعه قتل رسول خدا

گويا وحشي در ابتداي از هم پاشيدن سپاه اسلام كمين كرد و از پشت سر نيزه‏اي به حضرت حمزه زد و او را به شهادت رساند. كشته شدن اين سردار بزرگ در بي‏ساماني سپاه اسلام و شكست آن تأثير زيادي داشت. به روايت ابن اسحاق 3/77 عبدالله‏ بن قَمِيئَه ليثي كه مي‏خواست پيامبر را به قتل برساند مصعب بن عمير را كه وقتي زره مي‏پوشيد شبيه آن حضرت مي‏شد كشت و فرياد زد: محمد را كشتم! شايعه قتل رسول خدا برآشفتگي و بي‏نظمي سپاه اسلام افزود، مسلمانان با شنيدن اين خبر وحشتناك به كلي روحيه جنگ‏آوري و نظم و انضباط خود را از دست دادند. بسياري از آنان از صحنه جنگ گريختند و تعدادي نيز سرگردان و حيران ماندند. فقط چند نفري همراه پيامبر ثابت‏قدم ايستادند. دياربكري در تاريخ الخميس 1/430 گويد: مسلمانان سه گروه شدند؛ گروهي به مدينه فرار كردند و داخل شهر شدند، زن‏ها خاك بر روي آنان مي‏پاشيدند و مي‏گفتند از نزد پيامبر فرار كرديد! گروه زيادي نيز به سوي كوه احد گريختند و در آن‌جا حيران و سرگردان بودند و چند نفري نيز همراه پيامبر ماندند.



218


در وهله اول نخستين كسي كه پايدار و استوار در ميدان جنگ ايستاد و خم به ابرو نياورد و به قول واقدي 1/242 حتي يك وجب عقب‏نشيني نكرد خود پيامبر بود كه قهرمانانه جنگيد و به قدري تيراندازي كرد و دشمن را از خود دفع نمود تا آن‌كه زه كمانش پاره شد. همين رشادت معجزه‏گونه بود كه نگذاشت سپاه اسلام يكسره از هم گسيخته شود و مشركان مدينه را فتح كنند. پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله تنها كسي كه مورخان شيعه و سني اتفاق و اجماع دارند بر اين‌كه فرار نكرد و مردانه از حضرت دفاع كرد اميرالمؤمنين بود. مصعب بن عمير نيز بي‏شك پايداري كرد و در همان ابتداي كار شهيد شد. درمورد ابودُجانه نيز تقريباً اتفاق نظر بر پايداري و فرار نكردن اوست، برخي عاصم بن ثابت و سهل بن حُنيف را نيز از پايداران شمرده‏اند. بعدها دست سياست تعداد ثابت‏قدمان را تحريف كرد و عده‏اي را بر آنان افزود. از اين‏روست كه شمار آنان را هفت، سيزده، چهارده، هفده، سي و غير اين‌ها نيز گفته‏اند.

يكي از شيرزناني كه شجاعانه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دفاع كرد و تحسين آن حضرت را برانگيخت نُسَيْبَه دختر كعب معروف به‏ام عُماره بود. او كه براي آب رساندن به مجروحان در احد، همراه همسر و دو فرزندش شركت كرده بود، وقتي جان رسول خدا صلي الله عليه و آله را در معرض خطر ديد به روايت واقدي 1/269 لباس خود را به كمر بست و شمشير به دست گرفت و به دفاع از آن حضرت پرداخت. رسول خدا چون جانفشاني وي را ديد فرمود: «امروز مقام نُسيبه دختر كعب بيشتر از



219


مقام فلاني و فلاني است».

شيخ مفيد در ارشاد /44 از زيد بن وَهْب نقل مي‏كند كه او از عبدالله‏ بن مسعود پرسيد: «واقعاً مردم از نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرار كردند تا آن‌جا كه جز علي بن ابي‏طالب عليه السلام و ابودجانه و سهل بن حُنيف كسي نماند؟ ابن‏مسعود گفت: سپس طلحة بن عبيدالله‏ هم به آنان پيوست. گفتم ابوبكر و عمر كجا بودند؟ گفت: آنان نيز از كساني بودند كه از جنگ كناره‏گيري كردند. گفتم عثمان كجا بود؟ گفت: او پس از سه روز آمد! رسول خدا به او فرمود: عثمان خيلي دور رفتي! از ابن‏مسعود پرسيدم تو كجا بودي؟ گفت من هم جزء كساني بودم كه از جنگ كناره‏گيري كردم. گفتم پس چه كسي اين مطلب را براي تو نقل كرد؟ گفت عاصم و سهل بن حُنيف. گفتم استواري علي در اين‌جا خيلي شگفت است. گفت اگر تو از آن درشگفتي بي‏شك فرشتگان نيز از آن درشگفت بودند، آيا نمي‏داني كه جبرئيل در آن روز در حالي كه به آسمان مي‏رفت مي‏گفت: «لا فَتي إِلاّ عَلِيّ و لا سَيْفَ إِلاّ ذُوالْفَقار».

به روايت واقدي 1/295 عمر همواره مي‏گفت: خبر كشته شدن پيامبر كه پخش شد من مانند بز كوهي از كوه بالا مي‏رفتم! فخر رازي در تفسير كبير 9/61 گويد: سه روز پس از جنگ احد در حالي كه پيامبر و علي مشغول شستشوي شمشير و سلاح خود بودند، همسر عثمان نزد پيامبر آمد و سراغ وي را گرفت، علي گفت: «بدان‌كه امروز عثمان روزگار را مفتضح كرد!» وقتي عمر و دو دوستش نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمدند به آنان‏فرمود: «شما از صحنه جنگ خيلي دور شديد!».



220


واقدي 1/237 گويد: رسول خدا مردم را صدا مي‏زد ولي احدي به پشت سر خود نگاه نمي‏كرد، همه در حال فرار بودند. به روايت ابن اسحاق 3/88 اولين كسي كه آن حضرت را شناخت كعب بن مالك بود، او پيامبر را از چشم‏هايش شناخت كه از زير كلاه‏خود مي‏درخشيد. بلند فرياد برآورد: اي مسلمانان اين پيامبر است! آن‌گاه گروهي از اصحاب بازگشتند. از اين‌كه در اين جنگ از مهاجران فقط چهار نفر شهيد شدند معلوم مي‏شود كه گويا انصار از بسياري از مهاجران بهتر پايداري كردند به طوري كه بار سنگين نبرد بيشتر بر دوش آنان بوده است و مهاجران در ترك ميدان جنگ پيشگام بوده‏اند!

پيمان بر كشتن پيامبر

در آن گير و دار كه اوضاع سپاه اسلام به وخامت گراييد و نظم و انسجام خود را به كلي از دست داد، به گفته واقدي 1/243 چهار نفر از اشرار خطرناك و شياطين قريش، عبدالله‏ بن شهاب زُهْري، عبدالله‏ بن قَمِيئه ليثي، عتبة بن ابي‏وقّاص و اُبَي بن خَلَف كه پيمان بسته بودند به هر نحوي شده رسول خدا را به قتل برسانند، با تمام توان حمله خود را آغاز كردند و ضربات سنگيني بر حضرت وارد نمودند. در همين‏جا بود كه دندان پيامبر شكسته و صورت و لب‏هايش سخت مجروح و خون‏آلود گشت. اميرالمؤمنين و چند نفر ديگر حضرت را از تيررس دشمن دور ساخته و به كنار كوه بردند. هنگام عبور پاهايش در يكي از چاله‏هاي سرپوشيده كه به دستور ابوعامر فاسق در سر راه ايشان كنده بودند فرو رفت و زانوهايش



221


مجروح شد. جراحات رسول خدا صلي الله عليه و آله بسيار زياد و طاقت‏فرسا بود به‏طوري كه نماز ظهر را نشسته خواند. سلامت و حال عمومي حضرت بسيار نگران‏كننده و رقت‏بار بود. به روايت اعلام الوري /83 و سبل الهدي 7/39 برخي اصحاب وقتي پيامبر را در اين حال ديدند سخت متأثر شدند و از ايشان خواستند كفار را نفرين كند. به حضرت گفتند:

«أَفَلا تَدْعُو عَلَيْهِم؟».

آيا آنان را نفرين نمي‏كني؟

اين ابر آسمان رحمت با يك دنيا بزرگواري و مهرباني و عطوفت در پاسخ فرمود:

«اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمِي فَإِنَّهُم لا يَعْلَمُونَ».

بار خدايا قوم مرا هدايت كن، زيرا آنان نمي‏فهمند.

رشادت اميرالمؤمنين

نقش اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ احد سرنوشت‏ساز و حياتي بود. سپاه شرك تصميم گرفته بود تا رسول خدا صلي الله عليه و آله را به قتل نرساند به مكه بازنگردد.

علي بن ابراهيم قمي 1/116 مي‏گويد: اميرالمؤمنين در روز احد نود زخم برداشت تا آن‌جا كه شمشيرش شكست و از پيامبر درخواست شمشير كرد. حضرت ذوالفقار خود را به وي داد. ابن ابي‏الحديد 14/250 گويد: هنگامي كه عموم اصحاب پيامبر روز احد از نزد آن حضرت فرار



222


كردند، دسته‏هاي لشكر مشركان كه متشكل از پهلوانان بزرگ بود پي در پي بر شخص رسول خدا حمله‏ور شدند و كار بسيار دشوار و بحراني شد، يك دسته متشكل از پنجاه پهلوان قصد جان پيامبر را نمود. حضرت به اميرالمؤمنين فرمود: «اي علي اين گروه را از من دور كن». او پياده بر آن سواران حمله برد و بي‏پروا شمشير زد تا شماري از آنان را كشت و بقيه را هم متفرق ساخت.

واقدي 1/256 گويد: علي عليه السلام فرمود: «هر آينه مرا در آن روز مي‏ديدي، من به تنهايي با گروهي خشن برخورد كردم كه عِكْرِمَة بن ابي‏جهل هم در ميان آنان بود. با شمشير به ميان آنان رفتم. من شمشير مي‏زدم و آنان مرا احاطه كرده بودند تا آن‌كه توانستم از ميان ايشان بيرون بروم، سپس دوباره حمله كردم تا آن‌كه به همان‌جا كه آمده بودم بازگشتم و لكن مرگم به تأخير افتاد». طبرسي در احتجاج 1/199 گويد: اميرالمؤمنين در احتجاجي كه با اصحاب شورا داشت تصريح كرد كه در جنگ احد همه مردم به جز آن حضرت از نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله رفتند. به روايت شيخ صدوق در خصال /560 علي عليه السلام در احتجاجي كه با ابوبكر داشت چنين فرمود: «آيا در ميان شما جز من كسي هست كه در ميدان مبارزه نه تن از بني‏عبدالدار را كشته باشد كه هركدام يكي پس از ديگري پرچم را به دست مي‏گرفتند تا آن‌كه صَوْاَب جُشَمي غلام آنان به ميدان آمد، او مي‏گفت به خدا سوگند در عوض سرورانم جز محمد كس ديگر را نخواهم كشت. گونه‏هايش برآمده و چشم‏هايش سرخ شده بود، شما از او ترسيديد و كناره گرفتيد. هنگامي كه نزديك



223


آمد مانند گنبد پابرجايي بود، دو ضربت بين من و او رد و بدل شد و من او را دو نيم كردم».

به نقل ابن ابي الحديد 15/54 از بيست و هشت نفر كشته‏هاي جنگ احد دوازده نفر آنان را اميرالمؤمنين عليه السلام كشت. اين نسبت به كل كشته‏ها همانند جنگ بدر است كه نزديك نصف آنان را علي‏بن ابي‏طالب كشت. آري، در جنگ احد تمام اهتمام اميرالمؤمنين بر حفظ جان پيامبر و راندن دشمنان از اطراف ايشان بود، برخلاف جنگ بدر كه چندان خطري رسول خدا صلي الله عليه و آله را تهديد نمي‏كرد و هدف اصلي وارد كردن ضربات سهمگين بر سپاه دشمن بود.

طبرسي در مجمع البيان 2/512 از امام باقر عليه السلام نقل مي‏كند كه فرمود: «علي عليه السلام در جنگ احد شصت زخم برداشت. پيامبر ام سُليم و ام عطيّه را دستور داد تا او را مداوا كنند. آنان گفتند ما هر جاي او را درمان مي‏كنيم جاي ديگر سر باز مي‏كند و لذا ما بر جان وي بيمناكيم! رسول خدا صلي الله عليه و آله به اتفاق مسلمانان به عيادت علي عليه السلام رفت در حالي كه او غرق در جراحت روي زمين افتاده بود. حضرت دست به زخم‏هاي وي مي‏كشيد و آن‌ها بهبود مي‏يافت و مي‏فرمود: همانا مردي كه اين چنين در راه خدا بلا ببيند بي‏شك تلاش خود را كرده و معذور است. علي عليه السلام گفت: سپاس خدا را كه من فرار نكردم و پشت به جنگ ننمودم». سپس به نقل ابن طاووس در سَعْدُ السُّعُود /12 افزود: «اما افسوس كه از فيض شهادت محروم شدم! پيامبر فرمود: آن را نيز ان شاءالله‏ در پيش داري».



224


داماد شهيد

حَنْظَلَه پسر ابوعامر فاسق با جميله دختر عبدالله‏ بن اُبَي سركرده منافقان ازدواج كرد. به روايت واقدي /273 عروسي او مصادف شد با شبي كه فرداي آن جنگ احد بود. حنظله يك شب براي انجام عروسي از رسول خدا صلي الله عليه و آله اجازه گرفت. آن‌گاه صبح شنبه در حال جنابت به جبهه جنگ رفت. مشركان كه پراكنده شدند حنظله به ابوسفيان حمله برد و اسبش را پي كرد و او را نقش بر زمين ساخت. سپس خواست سرش را جدا سازد كه او فرياد كشيد: اي گروه قريش من ابوسفيان بن حرب هستم! عده‏اي صداي وي را مي‏شنيدند ولي چون در حال فرار بودند اعتنايي نمي‏كردند تا آن‌كه اَسْوَدبن شَعُوب او را شناخت و با نيزه به حنظله حمله برد و او را شهيد كرد و ابوسفيان را نجات داد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

«إِنِّي رَأَيْتُ الْمَلائِكَةَ تُغَسِّلُ حَنْظَلَةَ بْنَ أَبِي عامِرٍ بَيْنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ بِماءِ الْمُزْنِ فِي صِحافِ الْفِضَّةِ».

من فرشتگان را ديدم كه حنظلة بن ابي عامر را ميان زمين و آسمان با آب باران در ظرف سيمين غسل مي‏دادند.

از اين رو بود كه حنظله به «غَسِيلُ الْمَلائِكَه» معروف شد.

مثله كردن شهيدان

پس از پايان درگيري و فرو نشستن آتش جنگ، هند همسر ابوسفيان فرصت را مغتنم شمرد و به روايت ابن اسحاق 3/96 و واقدي 1/274



225


همراه ديگر زنان مشرك در بين كشتگان رفتند و يكايك آنان را مُثله كردند! گوش و بيني شهدا را بريدند و از آن‌ها گردنبند، دستبند، گوشواره و خلخال ساختند و خود را با آن‌ها زينت كردند. جز حنظله كه پدرش ابوعامر در سپاه مشركان بود و از آنان خواست كه او را مُثله نكنند تمامي شهدا مُثله شدند. برخي جسدها را تكه‏تكه كردند، مانند بدن عبدالله‏ بن عمرو پدر جابر و عمرو بن جَمُوح به‏طوري كه شناخت آنان ممكن نبود. از همه رقت‏بارتر پيكر مطهّر حضرت حمزه سيد الشهدا بود. وحشي به دستور هند شكم حمزه را پاره كرد و جگرش را درآورد تا هند آن را بخورد! اين اعمال وحشتناك گرچه براي انسان سليم‏النفس چندش‏آور و دهشت‏زاست ولي خونخواران مكه براي تشفّي دل خود چنين جنايت هولناكي را مرتكب شدند. به روايت ابن اسحاق 3/98 هند در اشعار خود گفت:

شَفَيْتُ مِنْ حَمْزَةَ نَفْسِي بِأُحُد

حَتَّي بَقَرْتُ بَطْنَهُ عَنِ الْكَبِد

دلم را در احد از دست حمزه خنك كردم، به طوري كه شكمش را پاره كردم و جگرش را درآوردم!

حمزه عليه السلام اين شير مرد دلاور و سردار بزرگ پيامبر كه به «أَسَدُالله‏» و «أَسَدُ رَسُولِه» مشهور بود، پس از شهادت به لحاظ مقام و منزلت بزرگي كه داشت و در بين شهيدان از همه برتر بود به لقب «سيّدالشهداء» نيز نائل گشت.

شيطنت ابوسفيان


| شناسه مطلب: 78371