بخش 2
خواستگاران امّ سلمه همراهی با پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بشارت امّ سلمه امّ سلمه و درگذشت فاطمه بنت اسد3 ام سلمه و بیماری رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) دفاع از حریم ولایت
|
|
ابطح مينشستم و تا غروب براي شوهر و فرزندم ميگريستم. روزي يكي از عموزادگانم از آنجا گذشت و وضع اسفناك مرا ديد و نزد بنو مغيره رفت و به آنان گفت: اين چه رفتاري است كه ميان او، شوهر و فرزندش فاصله انداختهايد؟ اعتراض او موجب شد كه مرا (امّ سلمه) آزاد كنند و بگويند: اگر بخواهي ميتواني نزد شوهرت بروي.
بنو عبدالاسد نيز پس از آزادي من، فرزندم سَلَمه را به من بازگردانند و من سلمه را برداشتم و بر شتر نشستم و به سوي مدينه به راه افتادم.
كسي همراهم نبود و از اين رو، سفر كردن برايم سخت مينمود، اما چارهاي نداشتم و با خود گفتم در راه با هركس كه برخوردم با او به مدينه ميروم. با فرزندم به تنعيم آمدم و در آنجا عثمان بنطلحه را ديدم. او به من گفت: اي دختر اَبُو اُمَيّة كجا ميروي؟ گفتم: به مدينه نزد شوهرم. پرسيد: آيا كسي همراه توست؟ گفتم: جز خداي بزرگ و اين فرزندم سلمه، كسي با من نيست! عثمان با ديدن وضع من گفت: به خدا سوگند تو را رها نميكنم. افسار شترم را گرفت و به سوي مدينه حركت كرد».
امّ سلمه ميگويد: «به خدا تا آن روز با مردي
|
|
جوانمردتر و كريمتر از او سفر نكرده بودم؛ زيرا به هر منزلي كه ميرسيديم، شترم را ميخوابانيد و خود به كناري ميرفت تا من از آن فرود آيم. آنگاه ميآمد و افسار شتر را ميگرفت و به درختي ميبست و سپس خود زير درخت ديگري ميآسود و هنگام رفتن برميخاست و شتر را آماده ميكرد و به نزد من ميآمد، شتر را ميخواباند و خود به كناري ميرفت تا من سوار شوم و پس از اينكه سوار ميشدم، نزديك ميآمد و افسار شتر را ميگرفت و حركت ميكرد و بدين شيوه مرا تا مدينه برد.
هنگامي كه به دهكده «قب» رسيديم، به من گفت: به سلامت وارد اين دهكده شو كه شوهرت ابوسلمه در اينجاست و خودش به مكه بازگشت. امّ سلمه ميگفت: به خدا قسم در اسلام هيچ خانوادهاي به اندازه ما مصيبت نديد و من كريمتر از عثمان بنطلحه همسفري نديدم».1
ابوسلمه در سال دوم هجرت در مدينه جانشين رسول گرامي اسلام ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در غزوه «ذات العشيره» بود.(2)
وي در غزوه اُحد شركت كرد و دستش آسيب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيره ابن هشام، ج2، صص 112 ـ 113؛ انساب الاشراف، صص 221 ـ 223؛ اسدالغابه، ج8، ص329 به اختصار.
2. سيره ابن هشام، ج2، ص248.
ديد1 و از اين رو، در سال چهارم هجرت به شهادت رسيد. امّ سلمه هر ماه به منطقه اُحد ميرفت و بر شهيدان آنجا سلام ميكرد.(2)
«شَمّاس» پسر عموي اُمّ سلمه بود كه در جنگ بدر و احد شركت كرد و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دربارهاش فرمود: شماس مانند سپر (جانفشان) بود؛ زيرا به هر سو نگاه ميكرد، شماس را ميديد كه با شمشير به جنگ و دفاع سرگرم است. شماس خود را سپر آن حضرت كرد تا اينكه به زمين افتاد و او را كه هنوز اندك جاني داشت، به مدينه به خانه عايشه بردند. امّ سلمه اعتراض كرد كه پسر عموي مرا به خانه كس ديگري ميبرند؟ آن حضرت فرمود: او را به خانه امّ سلمه ببريد و «شَمّاس» را بدانجا بردند و او در همان خانه درگذشت.3
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مغازي، محمد بن عمر واقدي، ج1، صص340 و 344.
2. همان، ص314.
3. طبقات الكبري، ج3، ص 187.
|
|
4
خواستگاران امّ سلمه
هنگامي كه ابوسلمه به شهادت رسيد، برخي از افراد درصدد بودند تا به خواستگاري امّ سلمه بروند. ابوبكر و عمر نيز از خواستگاران وي بودند. آنان پس از اينكه عدّه وفات امّ سلمه پايان يافت، از او خواستگاري كردند، اما او درخواست آنان را نپذيرفت. تا اينكه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به خواستگارياش آمد و او بدان حضرت پاسخ گفت.(1) صداق وي مالي به بهاي ده درهم بود.(2) وي درباره خواستگاري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از خودش چنين گزارش داده است:
هنگامي كه ابوسلمه زنده بود، روزي از نزد
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد و گفت از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) سخني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اسدالغابه، ج8، ص330.
2. معرفة الصحابه، ج6، ص3221.
شنيدهام و از اين رو خشنودم. از او خواستم كه سخن آن حضرت را برايم بازگويد. وي گفت كه پيامبر فرمودند: هر مسلماني كه مصيبتي ميبيند، كلمه استرجاع را بر زبان براند و بگويد:
اَللَّهُمَّ أجِرْنِي فِي مُصِيبَتِي وَاخْلُف لِي خَيراً
مِنهُ.1
خدايا در اين مصيبت مرا پاداش ده و به جاي از دست رفتهام بهتر از او را عنايت كن.
من سخن پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را به خاطر سپردم تا آنگاه كه شوهرم به شهادت رسيد. سخنان او را به خاطر آوردم و با خود گفتم چگونه شوهري بهتر از ابوسلمه برايم پيدا ميشود، هنگامي كه عدّهام پايان يافت.
روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از من خواست كه به خانهام بيايد. من به دباغي پوستي سرگرم بودم. دستم را شستم و به آن حضرت براي ورود اجازه دادم. تشكي از چرم كه داخل آن ليف خرما بود براي او گستردم و حضرت روي آن نشست. سپس مرا براي خود خواستگاري كرد. به او گفتم:
يا رسول الله! ممكن است مرا به شما رغبتي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دعائم الاسلام، نعمان بن محمد المغربي، ج1، ص224.
نباشد؛ چون زني غيرتمندم و ميترسم از
من عملي سر بزند كه خداوند مرا عذاب كند. افزون بر اين عمري بر من گذشته است و فرزنداني دارم.
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود:
من در درازاي عمر با تو يكسانم و در حقيقت بر من نيز عمري گذشته است. فرزندان تو نيز فرزندان من به شمار ميروند. درباره غيرتت (كه تصور ميكني بايد به شوهر قبلي خود پايبند باشي و ازدواج نكني) نيز از خداوند ميخواهم كه آن را از ميان ببرد.1
پس از اينكه حضرت چنين فرمود، من خواستگاري او را پذيرفتم و آن حضرت مرا به همسري خود در آورد. آنگاه امّ سلمه چنين گفت:
فَقَدْ أبدَلَنِيَ اللهُ بِأبِي سَلَمَةَ خَيراً مِنهُ رَسُولَ اللهِ.(2)
به تحقيق خداوند به جاي ابوسلمه بهتر از او را كه رسول خدا باشد، جايگزين كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دعائم الاسلام، ج2، ص204؛ تاريخ الكبير، ج7، ص63.
2. تاريخ الكبير، ج 7، ص63؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج79، ص140.
|
|
نباشد؛ چون زني غيرتمندم و ميترسم از
من عملي سر بزند كه خداوند مرا عذاب كند. افزون بر اين عمري بر من گذشته است و فرزنداني دارم.
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود:
من در درازاي عمر با تو يكسانم و در حقيقت بر من نيز عمري گذشته است. فرزندان تو نيز فرزندان من به شمار ميروند. درباره غيرتت (كه تصور ميكني بايد به شوهر قبلي خود پايبند باشي و ازدواج نكني) نيز از خداوند ميخواهم كه آن را از ميان ببرد.1
پس از اينكه حضرت چنين فرمود، من خواستگاري او را پذيرفتم و آن حضرت مرا به همسري خود در آورد. آنگاه امّ سلمه چنين گفت:
فَقَدْ أبدَلَنِيَ اللهُ بِأبِي سَلَمَةَ خَيراً مِنهُ رَسُولَ اللهِ.(2)
به تحقيق خداوند به جاي ابوسلمه بهتر از او را كه رسول خدا باشد، جايگزين كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دعائم الاسلام، ج2، ص204؛ تاريخ الكبير، ج7، ص63.
2. تاريخ الكبير، ج 7، ص63؛ بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج79، ص140.
|
|
5
همراهي با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در جنگها
امّ سلمه پس از ازدواج با پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، همواره در كنار آن حضرت بود و به همين دليل در بيشتر غزوات مانند خندق، مريسيع، صلح حديبيه، خيبر، فتح مكه و حنين شركت كرد.1
هنگامي كه صلحنامه حديبيه نوشته شد، حضرت از ياران مُحْرِم خود خواست كه با قرباني كردن از اِحرام بيرون آيند و به آنان فرمود: «برخيزيد و شتران خود را قرباني كنيد سپس سرتان را بتراشيد»، اما كسي به سخن آن حضرت گوش نميداد.
امّ سلمه فرمان آن حضرت را شنيد و ديد كه برخي از افراد با فرمان ايشان مخالفت ميكنند و آن حضرت را غمگين ديد و به او گفت: «شما را چه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مغازي، ج1، ص 447؛ ج 2، صص 464، 592، 709، 868.
شده است؟» رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود:
اي امّ سلمه! درشگفتم از كساني كه به آنان ميگويم شترانتان را قرباني كنيد و سر خود را بتراشيد تا از احرام بيرون آييد و جامه خود را بپوشيد، اما آنان به سخنانم گوش فرا نميدهند.
امّ سلمه گفت: «اي رسول خدا! اگر شما شتر خود را نحر كنيد، آنان نيز چنين خواهند كرد».1
يكي از شروط صلحنامه اين بود كه اگر كسي از اصحاب محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به سوي قريش پناه برد، نبايد به او بازگردانده شود، اما اگر كسي بدون اجازه وليّ خود به محمد ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيوست، وي بايد او را به مكه بازگرداند. مشكلي براي بازگرداندن مردان نبود، اما درباره
زنان هيچ سخني در متن صلحنامه وجود نداشت.
از اين روي يكي از زنان مكه به نام ام كلثوم، دختر عقبة بن ابيمعيط پس از پيمان حديبيه به مدينه نزد امّ سلمه آمد. امّ سلمه از او پرسيد آيا به سوي خدا و رسولش هجرت كردهاي؟ وي پاسخ داد: آري، اما ميترسم رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، مرا نيز همچون ابوبصير و ابوجندل به مشركان بازگرداند. اي امّ سلمه! تو ميداني كه زنان مانند مردان نيستند و خويشاوندانم در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مغازي، ج2، ص613؛ المصنّف، ابن ابي شيبه، ج8، ص516.
جستوجوي منند.
آنگاه امّ سلمه، داستان آمدن امكلثوم را به مدينه براي رسول خدا باز گفت و آن حضرت فرمود: خداوند درباره زنان پيمان صلح حديبيه را با نزول آيه دهم سوره ممتحنه (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَي الْكُفَّارِ) نقض كرده است.1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مغازي، ج2، ص630.
|
|
6
بشارت امّ سلمه
خداوند پس از پيروزي مسلمانان در غزوه خندق و شكست خوردن مشركان و حركت آنان به سوي مكه، به پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وحي كرد كه به سبب خيانت يهوديان بنيقريظه به مسلمانان هنگام محاصره مدينه در غزوه خندق، به سوي آنان حركت كند. او سپاهيان خود را فرمان داد تا قلعههاي بنيقريظه را محاصره كنند و آنان را به تسليم شدن وادارند.
پس از يك ماه محاصره بنيقريظه و گفتوگوي رئيس قبيله با آنان، يهوديان سرانجام راضي شدند كه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بخواهند ابولبابة بن عبدالمنذر را كه از اوسيان هم پيمان آنان در جاهليت به شمار ميرفت، به سويشان بفرستد تا با او مشورت كنند. ابولبابه از سوي آن حضرت با آنان ديدار كرد و آنان از او
|
|
پرسيدند: «چه سرنوشتي در انتظار ماست؟ آيا به حكم رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گردن نهيم؟» ابولبابه گفت: «آري»، اما با اشاره به گلوي خود به آنان فهماند كه اگر تسليم شوند، كشته خواهند شد.
وي پس از خروج از قلعه يهوديان، به خطاي خود پيبرد و فهميد كه آنان به سبب گفته او تسليم نخواهند شد. از اين روي، مستقيم به مسجد پيامبر رفت و خود را به يكي از ستونهاي مسجد بست و استغفار كرد تا خداوند از گناهش درگذرد.
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در منزل اُمّ سلمه بود كه خداوند توبه ابولبابه را پذيرفت و آن حضرت به امّ سلمه فرمود به ابولبابه درباره پذيرفته شدن توبهاش نويد دهد. امّ سلمه نزد او رفت و در اينباره او را بشارت داد:1
(وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَي اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) (توبه:102)
و گروهي ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و كار خوب و بد را به هم آميختند، اميد ميرود خداوند توبة آنها را بپذيرد. به يقين خداوند آمرزنده و مهربان است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيره ابن هشام، ج2، ص248.
پيماننامه صلح در سال ششم هجري قمري امضا شد. برخي از مواد اين پيماننامه ميان مشركان و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) چنين بود: «اگر كسي از مشركان به مسلمانان پناهنده شود، او را بايد بازگردانند، اما اگر كسي از مسلمانان به مشركان پناه بَرد، نزد مشركان خواهد ماند».
بر پايه اين ماده، ابوجندل، فرزند سهيل بنعمرو كه به مسلمانان پناه آورده بود، به مشركان بازگردانده شد. رسول خدا به مسلمانان فرمود: «اگر صبر كنيد، پيروز ميشويد».
ابوجندل با شماري از ديگر مسلمانانِ در بند، از دست مشركان گريختند و در جايي پنهان شدند و به كاروان مال التجاره مشركان مكه حمله كردند و اموال آنان را به غنيمت گرفتند و كساني را از آنان كشتند و اسير كردند. از اينرو، مشركان مكه به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نامه نوشتند كه اين ماده از پيماننامه حذف شود و رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به مسلمانان گريزاننامه نوشت كه مشركان از اين ماده پيماننامه دست كشيدهاند و شما ميتوانيد به مدينه بازگرديد. رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به ابوبصير نوشت كه با اصحابش به مدينه بيايد. هنگامي كه نامه آن حضرت به دست وي رسيد، او در بستر احتضار
|
|
بود؛ نامه آن حضرت را خواند و از دنيا رفت، اما ياران او با هفتاد نفر كه وليد بنوليد بنمغيره نيز همراهشان بود به سوي مدينه آمدند و چون به ريگزارهاي مدينه وارد شدند، وليد از اسب به زمين افتاد و انگشت پايش شكست؛ چنانكه به پوستي بند بود. او در همان حال كه زخم خود را ميبست، بيتي را در خطاب به انگشت پايش خواند كه ترجمه آن چنين است: «تو انگشتي هستي كه در راه خدا خونآلود شدي، در راه خدا اين چيز مهمي نيست كه ديدهاي».
وليد بنوليد بنمغيره به مدينه آمد و بر اثر عفونت زخم پايش درگذشت. امّ سلمه همسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به آن حضرت گفت: «اجازه دهيد كه من بر وليد بگريم و برايش عزاداري كنم». پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود: «چنين كن».
امّ سلمه زنان را گرد آورد و براي آنان خوراكي فراهم كرد. اين دو بيت از اشعاري است كه او در سوگ وليد خواند: «اي چشم! بر وليد بنوليد بنمغيره گريه كن كه كسي همچون او براي عشيرهاي كافي بود».1
هنگامي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از گريستن بر وليد آگاه شد،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مغازي، ج 2، ص 629.
چنين فرمود: «مردم وليد را دوست خود گرفتهاند».1
همچنين هنگامي كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) براي رفتن به سوي تبوك فرمان داد، برخي از مسلمانانِ سُستايمان و منافقان به تبليغات دست زدند تا به بهانههاي گوناگون از شركت در اين غزوه خودداري كنند و در مدينه بمانند. ماجراي اين افراد در سوره توبه آمده است. باري، كساني كه در غزوات شركت ميكردند و از پيامبر فرمان ميپذيرفتند نيز از روي بياعتنايي به فرمان آن حضرت و به انگيزه دنياخواهي در اين جنگ شركت نكردند. از اين رو، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پس از بازگشت سپاه از تبوك فرمان داد كه كسي با آنان سخن نگويد و آنان ناگزير به كوههاي پيرامون شهر پناهنده شدند و تنها خانوادههاي آنان برايشان غذا ميبردند تا اينكه خداوند توبه آنان را پذيرفت.
امّ سلمه ميگويد:
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به من خبر داد كه توبه كعب بن مالك و دوستش درباره سرپيچي از فرمانم و شركت نكردن در غزوه تبوك، پذيرفته شده است2 و من به آنان بشارت دادم كه خداوند توبهشان را پذيرفته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مغازي، ج 2، ص 629.
2. همان، ج3، ص1053.
|
|
7
امّ سلمه
و درگذشت فاطمه بنت اسد3
بر پايه گزارشي، روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) حضرت علي ( عليه السلام ) را گريان ديد و سبب گريهاش را پرسيد.
او فرمود: «مادرم چشم از اين جهان فرو بست».
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از جايش برخاست و فرمود: «به خدا سوگند كه او در حق من مادري كرد».
سپس امّ سلمه را فرا خواند و فرمود: «اين بُرد و پيراهنم را بر او بپوشان و هنگامي كه از غسل دادن او دست كشيدي مرا آگاه كن».
حضرت بر او نماز خواند، حتي به درون قبرش رفت و مدتي در آنجا ماند؛ سپس فرمود: «اي فاطمه!» و پاسخ شنيد: «لبيك اي رسول خد».
آن حضرت فرمود: «آيا يافتي آنچه را برايت
|
|
ضمانت كرده بودم؟» فرمود: «آري، خداوند پاداش دنيا و آخرت را به تو بدهد». سپس رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دعا كرد كه قبرش گسترده و در روز قيامت با كفن محشور شود.1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندي، ج1، ص91.
8
ام سلمه و بيماري رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم )
هنگامي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بيمار شد، در خانه امّ سلمه به سر ميبرد1 تا اينكه عايشه، بدانجا آمد و از امّ سلمه و زنان ديگر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) اجازه خواست تا آن حضرت را به خانه خود ببرد.(2) هنگامي كه حضرت به هوش آمد، چنين فرمود: «برادر و صاحبم را بخوانيد!» عايشه و حفصه، ابوبكر و عمر را خواستند، اما آن حضرت با آن دو كاري نداشت تا اينكه امّ سلمه فرمود: «رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جز اميرمؤمنان كس ديگري را نخواسته است».(3)
بر پايه گزارش ديگري، امّ سلمه ميگويد: «هنگامي كه حضرت در بستر بيماري بود، چنين فرمود: دوست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ارشاد، محمد بن نعمان (شيخ مفيد)، ص168.
2. اعلام الوري باعلام الهدي، ج1، ص267؛ ارشاد، ص172.
3. همان.
و خليل مرا بخوانيد! عايشه، پدرش ابوبكر را خواست. هنگامي كه ابوبكر آمد، آن حضرت صورتش را پوشاند و فرمود: دوستم را بخوانيد و او حيرتزده بازگشت. حفصه كسي را به دنبال پدرش عُمر فرستاد و هنگامي كه او نزد آن حضرت آمد، حضرت صورتش را پوشاند و او نيز حيرتزده بازگشت تا اينكه حضرت فاطمه(سلام الله عليها) كسي را به سوي علي ( عليه السلام ) فرستاد و هنگامي كه علي ( عليه السلام ) آمد، حضرت از جا برخاست و عبايش را بر روي ايشان كشاند. علي ( عليه السلام ) فرمود كه آن حضرت هزار حديث به من آموخت كه هر حديث آن هزار باب است».1
بر پايه روايتي، هنگامي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بيمار و حالش بد شد، امّ سلمه شيون كرد.2
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بصائر الدرجات، ص 334؛ خصال، محمد بن علي بن بابويه، ص403.
2. طبقات الكبري، ج2، ص163.
9
دفاع از حريم ولايت
امّ سلمه پس از رحلت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) همواره از اهل بيت ( عليهم السلام ) دفاع ميكرد و از همين روي، آن سال از «عط»* محروم شد.1
عثمان در دوران خلافتش، عمار را زد و اين كار او، خشم و ناخشنودي امّ سلمه را برانگيخت.(2)
پس از قتل عثمان مردم با علي ( عليه السلام ) بيعت كردند. امّ سلمه در اينباره نقل كرده است كه:
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) كتابي را به من داد و فرمود آن را بگير و نگاهدار و پس از مرگ من هنگامي كه ديدي كسي بالاي منبر رفت و اين كتاب را خواست، آن را به او بده.
* مقرري كه از سوي حكومت و بيت المال پرداخت ميگرديد.
1. دلائل الامامه، محمد بن جرير الطبري (الشيعي)، ص124.
2. انساب الاشراف، بلاذري، ج6، ص162.
|
|
امّ سلمه ميگويد:
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) روحش به آسمان پرواز كرد و ابوبكر به منبر رفت و خطبه خواند و منتظر بودم كه آن را بخواهد. هنگامي كه او درگذشت، عمر و پس از او عثمان بر منبر رفتند و هيچ يك از آنان از من كتاب را نخواست تا اينكه امير مؤمنان علي ( عليه السلام ) بر منبر نشست و پس از خواندن خطبه، نزد من آمد و آن كتاب را از من خواست. از او پرسيدم در آن كتاب چيست؟ آن حضرت فرمود: هر چيزي كه فرزند آدم بدان نياز دارد.1
آن حضرت پس از چندي به سوي كوفه حركت كرد. از اين رو، نامهها و سفارشهاي خود را نزد امّ سلمه سپرد و او هنگامي كه امام حسن ( عليه السلام ) بازگشت، آنها را به وي داد.(2)
عايشه از دشمنان خليفه سوم بود و براي كوچك كردنش او را «نعثل»* ميخواند، اما هنگامي كه مخالفان عثمان او را كشتند و او فهميد كه مردم با علي ( عليه السلام ) بيعت كردهاند، فرياد برآورد كه عثمان مظلوم كشته شد. از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بصائر الدرجات، ص188.
2. اعلام الوري باعلام الهدي، ج1، ص406؛ تهذيب المقال، محمدعلي ابطحي، ج4، ص100.
* روباه پير.
اين روي، طلحه و زبير را برانگيخت و آن دو را بر ضد اميرمؤمنان علي ( عليه السلام ) به قيام و شورش واداشت.1
بر پايه گزارشي آن دو در مكه به عايشه پيوستند و او را به جنگ با علي ( عليه السلام ) برانگيختند. عايشه نزد امّ سلمه، همسر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آمد و گفت:
پسر عمو و شوهر خواهرم خبر دادهاند كه عثمان بيگناه كشته شد و بيشتر مردم از بيعت كردن با علي ( عليه السلام ) ناخشنود بوده و گروهي از مردم بصره نيز با او مخالفت كردهاند؛ پس اگر تو با ما همراه شوي، شايد خدا امر امت محمد را به دست ما اصلاح كند.(2)
امّ سلمه كه از اجتماع آنان به قصد شورش بر ضد علي ( عليه السلام ) آگاه شد، عايشه را نصيحت كرد و فرمود:
رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تو را از بيرون رفتن از شهر نهي كرد و فرمود: ستون دين با زنان قوام پيدا نميكند؛ حميّت زنان فرو بستن ديدگان و پنهان داشتن بدنهايشان است. اگر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تو را سرزنش كند، چه ميگويي.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، ج2، ص182؛ بلاغات النساء، ابن ابي طيفور، ص8.
2. تاريخ يعقوبي، ج2، صص180ـ 181.
3. الارشاد، صص237 ـ 238؛ تاريخ يعقوبي، ج2، صص180ـ 181.