بخش 3

پدر زهرا ، حضرت محمّد ( صلّی الله علیه وآله ) حضرت خدیجه ازدواج مبارک وثمره آن سفرنامه زهرا در زندگی فاطمه و دعوت نهانی


52


امّا پدر فاطمه ، محمّدبن عبدالله ، از نژاد قريش و هاشم بود . براي شرافت آن بزرگوار اين بس كه او فرزند دو ذبيح است ، ( اسماعيل و عبدالله ) و چون مادرش بدو آبستن شد ، در رؤيا از هاتفي شنيد كه مي گفت :

« تو به بزرگ اين امّت و شريف ترين آدميان و پريان ، آبستن شدي » و چون از مادر متولّد گشت ، قابله اش ( امّ عثمان ) دختر ابي العاص گويد : « ديدم خانه را كه پر از نور شد و ستارگان چنان نزديك شدند كه گفتم بر سر من خواهند افتاد . » ( 1 )

ابن سعد به چند سند آورده كه آمنه بنت وهب مادر محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) گفت : « ديدم شهابي از من برآمد و زمين را روشن ساخت ! » ( 2 ) از همان آغاز كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) شيرخواره بود ، بركت نبوّت بر همه جا سايه گستر شد .

مادر رضاعي آن حضرت ( حليمه سعديه ) مي گويد : « با شوهرم از شهر خارج شديم و كودكي را كه شير مي دادم همراه داشتيم .

خشكسالي و قحطي هيچ چيز براي ما باقي نگذاشته بود . من و جمعي از زنان بني سعد بن بكر ، در جستجوي كودكاني بوديم كه شير دهيم ، ماده الاغ و شتر پيري داشتيم كه يك قطره شير نمي داد و از گريه كودكي كه همراه داشتيم ، به جهت گرسنگي شبها به خواب نمي رفتيم .

شير من براي آن بچه كافي نبود و غذاي ديگري هم نداشتيم امّا به اميد باران و گشايشي بوديم . با همان ماده الاغ وارد مكّه شديم و من در جستجوي كودكي جهت شير دادن بودم ؛ هر يك از زنان كه همراه من بودند ، از پذيرفتن محمّد به جهت يتيمي اش سر باز مي زدند ؛ زيرا به پدران كودكان چشم اميد داشتند . هر يك از زنان كودكي را گرفت و من كودكي نيافتم . هنگام بازگشت از مكّه به همسرم گفتم : « به خدا من دوست ندارم دست خالي برگردم . من مي روم و آن كودك يتيم را مي گيرم . » او اجازه داد و گفت : « باشد كه خداوند بدينوسيله بركتي بر ما فرستد . »

رفتم و ناگزير آن كودك را گرفتم ، همين كه به منزل برگشتم و او را در دامن نهادم ، هر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن حجر ، الاصابه ، ج1 ، ص102

2 ـ همان مدرك ، استيعاب ، ابن عبدالبرّ .


53


دو پستانم شير فراواني آورد ! او نوشيد و سير شد ، برادر ( رضاعي ) اش نيز سير نوشيد و هر دو به خواب رفتند ، شوهرم برخاست و به سوي آن شتري كه داشتيم رفت ، ديد پستان هايش پر از شير است ! ما از شير آن نوشيديم تا سير شديم و آن شب را به راحتي به سر برديم . صبح كه شد شوهرم گفت :

« اي حليمه ، به خدا سوگند وجود مباركي را با خود آورده ايم ! »

گفتم : « من نيز چنين آرزويي داشتم » ، سپس به راه افتاديم و بر آن ماده الاغ سوار شديم و محمّد را بر آن سوار كرديم . چنان بر قافله پيشي گرفتيم كه در تصوّر نمي گنجيد !

همراهان من مي گفتند :

« اي دختر ابي ذؤيب ، قدري آرام تر ، مگر اين همان ماده الاغي نيست كه با آن آمدي ؟ ! » .

پدر زهرا ، حضرت محمّد ( صلّي الله عليه وآله )

در پاسخ گفتم : « به خدا اين همان است ! » .

آنها مي گفتند : « به خدا سوگند كه او را عنايتي شده است ! » .

آنگاه به منزلگاه بني سعد رسيديم ، سرزميني كه بي حاصل تر از آن وجود نداشت . گوسفندان ما كه قبلا گرسنه بودند ، در اين روزها سير و شاداب شدند ! شير آنها را مي دوشيديم و اين فقط براي ما بود ! اهالي مي گفتند : گوسفندان را در آن جا كه حليمه مي چراند برانيد ، امّا آنها چنان بركتي نمي ديدند ! گرسنه و بدون شير برمي گشتند و ما هر روز افزون تر از پيش خير و بركت را پيش روي خود مي ديديم . دو سال و اندي به اين صورت گذشت .

آري به اين صورت بركت از پرتوِ وجودِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) پدر فاطمه ( عليها السلام ) ، از آغاز تولّد و دوران كودكي اش نمايان بود . و چون محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) به كفالت عموي خود ابوطالب درآمد به نيكوترين شيوه ، در حمايت و تربيتش همّت گماشت و او را در كنار فرزندانش نوازش مي كرد ، بلكه بر آنان مقدّم مي داشت و احترام و توجّه بيشتري مي نمود ! وتا چهل سالگي همچنان در حمايت و احترامش مي كوشيد و به خاطر او با ديگران ستيز مي كرد و اين به جهت حقّ خويشاوندي و شخصيّت والايي بود كه در او سراغ داشت و ديگران از آن


54


بي خبر بودند و نيز به جهت فيوضات و بركاتي بود كه از وجود مباركش مي ديد .

ابن عساكر از « جلهمة بن عرفطه » نقل كرده كه گفت :

« به مكّه آمدم ، مردم اين شهر را در قحطي و خشكسالي ديدم . قريش به ابوطالب كه نوجوانـي را همراه داشـت و چون خورشيد مي درخشيد ، گفتند چه كنيـم ؟ ابوطالب دست آن نوجوان را گرفت و نزديك كعبه برد و پشت او را به ديوار خانه چسبانيد و با انگشت آن نوجوان استغاثه كرد ، در آسمـان ابري نبود امّا از اين سـو و آن سو ابرهـا آمدند و غرش آسمان بلند شد و باراني باريـد كه وادي مكّه منفجـر مي شد و شهر و بيابان سيراب شدند . »

ابوطالب در شعري به اين مطلب اشاره دارد :

وابيضّ يستسقي الغمام بوجهه * * * ثمال اليتامي عصمة للأرامل

« آن سفيدرو كه به بركت سيمايش از ابرها باران خيزد ، آنكه تكيه گاه يتيمان و حامي بيوه زنان است ! »

اوست محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) كه در آغاز خلقت امتياز همه خوبي هاي بشريّت را به دست آورد و با انديشه درست و ديدگاه حقش به مدارج عالي رسيد و بهره وافري از هوشمندي و استقلال انديشه و حكمت و آرمان خواهي به دست آورد و با سكوت معني دارش بر ژرف نگري و تفكّر عميق و حق جويي ، ياري جست و با خِرَد سرشار و فطرت شفّاف دفتر حيات و شؤون انسان ها و احوال جامعه را مطالعه كرد و از آنچه خرافه و ناهنجار است رخ برتافت ، آنگاه با بصيرت كامل با مردم معاشرت كرد و هر گاه خير و خوبي ديد ، در آن شركت نمود وگرنه راه عزلت برگزيده بود ؛ او از مسكرات و ذبيحه حرام و پرستش بتها در اعياد و جشن ها نفرت داشت و از آغاز رشد از خدايان باطل رخ برتافت و چيزي را ناپسندتر از پرستش بتها ندانست و سوگند به لات و عزّي را تحمل نكرد .

جاي ترديد نيست كه خداوند از هر انحرافي مصونش داشت و اگر وسوسه نفس خواست تا به كالاي دنيايش بكشاند و يا به پاره اي تقليدهاي ناروا فراخواند ، عنايت ربّاني مانع و حايل شد .


55


اوست محمّد رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) كه خداي تعالي خواست سرور فرزندان آدم و خاتمِ انبيا باشد . خدايش وي را در پناه خود گرفت و با خصال خجسته و اخلاق فاضله و صفات كريمه بر قومش برتري داد ؛ به اين سبب او در جوانمردي سرآمد ، در اخلاق نيكوتر ، در معاشرت برتر ، در بردباري بزرگتر ، در سخن راستگوتر ، در معاشرت ملايم تر ، در عفّتِ نفس والاتر ، در عمل خير كريم تر ، در عمل خوش رفتارتر ، در عهد باوفاتر و در امانت بر همه فائق آمد ، تا آنجا كه قومش وي را امين نام نهادند ؛ زيرا شايستگي و صلاح و برترين خِصال را در خود جمع كرده بود و بدان گونه بود كه خديجه امّ المؤمنين در وصفش گفت :

« مشكلات همه را حل مي كرد و تهي دستان را نوا مي داد ، مهمان را نوازش مي كرد و طرفدار ومدافع حق بود . » .

پدر بزرگوار زهرا ( عليها السلام ) قدم برنمي داشت ، جز براي دعوت حق . او در پيمان « حلف الفضول » حاضر شد و آن پيماني بود كه چند قبيله از قريش و بني هاشم ، فرزندان عبدالمطّلب ، اسد بن عبدالعزّي ، زهرة بن كلاب و تيم بن مرّه عهد بسته بودند ، آنگاه كه جنگ فجّار رخ داد ، آنها در خانه عبدالله بن جدعان تيمي ـ كه مردي سالخورده و شريف بود ـ گرد آمدند و همپيمان شدند كه اگر در مكّه ستمديده اي يافتند ، چه خودي باشد يا بيگانه ، به ياري او بشتابند تا داد او را از ستمگر بستانند و پيامبر خدا نيز در اين پيمان شركت كردند و پس از رسالت نيز مي فرمود :

« من در خانه عبدالله پسر جدعان حضور يافته و در پيماني هم سوگند شدم ، كه دوست نداشتم آن را با شتران سرخ موي مبادله كنم و اگر در اسلام نيز ، به اين پيمان دعوت شوم ، خواهم پذيرفت . » ( 1 )

روح چنين پيماني با تعصّبات جاهليت همخواني نداشت ! درباره انگيزه چنين پيماني گفته اند : مردي از زبيد ، به مكّه آمد ، كالايي به عاص بن وائل فروخته بود و او بهاي آن را نمي داد ، آن مرد به سران قبايل مكّه ؛ عبدالدار ، مخزوم ، جمح ، سهل و عدي شكايت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ البداية والنهايه ، ج2 ، ص291


56


كرد ، امّا آنها از ياري وي سرباز زدند ، ناگزير بر كوه ابوقبيس رفت و فرياد مظلوميت برآورد . زبير بن عبدالمطّلب اين را شنيد ، حركت كرد و گفت : كيست به ياري مظلوم بشتابد ؟ سپس گروهي كه نامشان از نظر گذشت ( سران قبايل مكّه ) گرد آمدند و پيمان حلف الفضول بستند و نزد عاص بن وائل رفته و حق مرد زبيدي را از او ستاندند . ( 1 )

به اين گونه بود كه گام هاي استوار پدر زهرا ( عليها السلام ) همه با تأييدات خداوند بزرگ همراه بود كه او را به كار نيك هدايت فرمود تا جز در طريق حقّ ره نسپارد و جز در مجلس حق ننشيند .

پيامبر در جواني كار مي كرد و با عرق پيشاني تحصيل روزي مي نمود و عمويش بر او نظارت داشت ، هر چند در جواني آن حضرت شغل خاصّي نداشت ولي روايات متعدّد مي گويد كه : او شباني مي كرد و در طفوليت در بني سعد ، گوسفندان را به چرا مي برد . در بيست و پنج سالگي به تجارت شام سفر كرد و با مال خديجه بازرگاني مي نمود .

ابن اسحاق گويد : « خديجه بنت خويلد ، بانوي تاجرپيشه و صاحب شرافت و ثروت بود . او از مردان براي تجارت ياري مي جست و مالش را به مضاربه مي داد . قريش نيز مردمي تجارت پيشه بودند . همينكه خديجه صدق گفتار ، امانتداري و كرامتِ اخلاقي محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) را شنيد ، پيشنهاد كرد كه با ثروت او تجارت كند و رهسپار شام گردد تا سودي افزون تر از ديگران به او دهد ؛ غلام خود « ميسره » را نيز در خدمت او گماشت . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اين پيشنهاد او را پذيرفت و با ثروت خديجه به تجارت پرداخت و با ميسره ( غلام خديجه ) رهسپار شام گرديد . ( 2 )

سفر پيامبر به شام نخستين رشته ارتباط [ با خديجه ] در آن پيوند مبارك بود . همين كه پيامبر از شام به مكّه برگشت ، خديجه امانت و بركت فراواني در مال خود ديد كه سابقه نداشت ! ميسره نيز آنچه را در خلال سفر از خُلقِ خوش ، بزرگواري ، درايت ، عقل ، صدق و امانتِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ديده بود براي خديجه تعريف كرد ، خديجه گمشده خود را در اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : الروض الأُنُف ، ج7 ، ص156

2 ـ سيره ابن هشام ، ج1 ، ص188


57


جوان راستگو و امين يافت و با اين كه به خواستگاري سران و رؤساي قريش جواب رد داده بود ، به فكرش رسيد كه نظر خود را با « نفيسه » دختر اُميّه در ميان نهد . نفيسه نزد پيامبر آمد و از ازدواج خديجه با وي سخن گفت ، رسول خدا پذيرفت و با عموهاي خود در اين باره صحبت كرد ؛ آنها پيش عموي خديجه رفتند و از خديجه خواستگاري كردند و آن ازدواج به مباركي و ميمنت شكل گرفت ! بني هاشم و سرانِ « مُضر » در مراسم عقد شركت كردند .

اين واقعه دو ماه پس از بازگشت پيامبر از شام رُخ داد . بيست شتر كابين او قرار داد . خديجه در آن روز چهل سال داشت ؛ او برترين زنان قبيله خود در نسب ، ثروت ، عقل ، عفّت و شرف بود و هم او نخستين بانويي بود كه به همسري پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در آمد و پيامبر تا خديجه زنده بود ، همسر ديگري اختيار نكرد .

در اينجا فرصت را مغتنم شمرده ، اندكي درباره شخصيت مادر فاطمه و سرشت پاك و اصل و نسب و خاندان وي سخن بگوييم ؛ زيرا او بانويي بود بلندمرتبه ، با خلق وخوي شايسته و فضل و درايت كه از خانداني اصيل و كريم ، نشأت مي گرفت .

حضرت خديجه

خديجه ، دختر خويلد ، فرزند اسد بن عبدالعزّي بود . عبدالعُزّي برادر عبد مناف ، يكي از اجداد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) است و پدر اين دو قصيّ بن كلاب مي باشد . اين چنين ، خديجه با رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در جدّ چهارم ( قصيّ بن كلاب ) تلاقي دارند !

ايستادگي خويلد در برابر « تبّع » معروف است . آنگاه كه تبّع از يمن به حج آمد وقصد كرد حجرالأسود را از جاي بركند و با خود ببرد .

تاريخ فراموش نمي كند زماني را كه خويلد با « تبّع » به مقابله و ستيز برخاست و هشدار داد كه چنين اقدامي ، خشم خداوند را در پي خواهد داشت و صاحب خانه ( خداوند متعال ) نفرين و هلاكت را بر او نثار خواهد كرد .


58


خويلد و يارانش ايستادگي كرده و تبّع را به هراس و بيم افكندند تا آنجا كه چون به خانه رفت همواره در انديشه تهديدِ خويلد بود و چون به خواب رفت ، خواب ديد كه او را به لعنت و هلاكت تهديد مي كنند ؛ سرانجام از تصميم خود منصرف شد . اين قصه را سهيلي آورده است . امّا ابن اسحاق به شرح و بسط اين ماجرا پرداخته و مي نويسد :

هنگامي كه تبّع عازم يمن شد ، تصميم گرفت حجرالأسود را با خود ببرد . جمعي از قريش نزد خويلد آمده ، گفتند : چه بر سر ما خواهد آمد اگر حجر را ببرند ؟ ! خويلد گفت : داستان چيست ؟ گفتند : تبّع مي خواهد حجرالأسود را به سرزمين يمن منتقل كند . خويلد گفت : مرگ به از اين است ! آنگاه شمشير برگرفت و قريش نيز شمشيرها برداشتند و نزد تبّع آمدند و گفتند : مي خواهي با ركن حجر چه كني ؟ گفت : مي خواهم آن را براي مردم خود ببرم . قريش گفتند : مرگ به از اين است . و آنگاه شمشيرها گرفته ، نزد ركن آمدند تا از آن حفاظت كنند .

آري اين خويلد ، مرد شجاع و فرمانرواي قوم است كه از خانه خدا در زمانِ جاهليت عرب حمايت كرد و به فضايل اخلاق و كرم و پاكي و اصالت خانوادگي شهره بود .

مادر حضرت خديجه ، فاطمه دختر زائدة بن اصم بن رواحة بن حجربن عبدبن معيص بن عامربن لؤي بود . مادرِ فاطمه ؛ يعني جدّه خديجه ، « هاله » دختر عبد مناف بن حارث بود كه نسب او به « لؤي بن غالب » مي رسد .

بدين ترتيب پدر و مادر خديجه از اصيل تـرين خانواده هـاي قريش بودند و در نسب و حسب برترين به شمار مي آمدند و خديجه در بهترين سرزمين رشد كرد و به اخلاق فاضله متّصف شد و به ديانت معروف بود و آلودگي هايي كه دامن برخي خانواده هاي مكّه را گرفته بود ، دامن پاك او را نگرفت ؛ عنايت خداوند خديجه را از آغازكودكي حفظ وحراست مي كرد ؛ زيرا او بايد ، امّ المؤمنين باشد و هر زني چنين شايستگي را نداشت .

خداوند متعال ، با حكمت خويش براي همسران پيامبر تربيتي خاص و عنايتي ويژه فراهم ساخت تا به مسؤوليت خود عمل كنند .

يكي از سنّتهاي خانواده هاي قريش اين بود كه دختر وقتي به سن بلوغ مي رسيد ،


59


ازدواج مي كرد و چون از ده سال مي گذشت ، ديگر كسي جرأت نمي كرد به آن خانواده نزديك شود ، مگر آنكه داراي نسب شريف و معروف به مروّت و فضل مي بود ! خديجه ده ساله بود كه « عتيـق » پسر عابدبن عبدالله مخزومـي به خواستگـاري او آمد و حاصـل آن ازدواج فرزندي به نام عبدالله بود . طولي نكشيد عتيق درگذشت و هنـد بن زرارة بن نبـاش تميمي با او ازدواج كـرد و دو پسر به نامهاي هند و حارث ويك دختر به نـام زينـب آورد .

هنگامي كه از خديجه و خاندان و نزديكانش سخن مي گوييم ، مي بينيم كه در تاريخ نام هر يك به نيكي ياد شده و همگي در شجاعت و اخلاق شهره بودند .

حكيم بن حِزام پسر برادر خديجه ، از ثروتمندان بزرگ بود ، ورقة بن نوفل نيز يكي از پسر عموهاي خديجه بود ؛ اين دو در زندگي حضرت خديجه نقش مؤثّري داشتند . حكيم در خانه كعبه زاده شد ! ( 1 ) و مردي خردمند ، صاحب نظر ، فرزانه و بخشنده و كم نظير بود . او پانزده ساله بود كه به دارالندوه راه يافت ، در حالي كه مردان كمتر از چهل سال را در اين مجلس مشورتي نمي پذيرفتند ؛ اين دليل خردمندي و سلامت فكر و استحكام رأي او بود . همواره ابوسفيان غبطه مي خورد كه چرا به پايه عقل و خرد حكيم نمي رسد و آرزو مي كرد چنان جايگاهي داشته باشد .

حكيم ، فكر و فعاليت خود را در تجارت نيز به كار برد و كاروان هاي او به اطراف جزيرة العرب گسيل مي شدند و سود فراوان و مال بسياري مي آوردند كه آن را به فقراي مكّه و ميهمانان انفاق مي كرد و نتيجه آن بركتِ بيشتر مال او و محبّت و جذب قلوب مردم بود .

او به عمّه اش خديجه علاقمند بود و همواره به خانه اش مي رفت و در كارها با او به مشورت مي پرداخت . امّا ورقة بن نوفل پسر عموي خديجه ، آن بزرگمردي كه در تربيت روحي خديجه ، در جاهليت و پيش از ازدواج با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تأثير فراوان داشت ، مردي بود زاهد و وارسته كه زندگي را در تفكّر در آيات خدا و بندگي پروردگار مي گذراند و اوقات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مؤلّف براي اين مطلب سندي نياورده و تا آنجا كه اطلاعات و اسناد تاريخي نشان مي دهد ، كسي جز علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) چنين افتخاري را كسب نكرده است ، « مترجم » .


60


خود را به خواندن تورات و انجيل مصروف مي داشت و از اين دو كتاب مطالبي نقل مي كرد و به غور مي پرداخت تا اوصاف پيام آور اسلام را كه تورات و انجيل و برخي كتب ديگر بشارت داده بودند ، به دست آورد . او با بسياري از راهبان و اهل كتاب همنشين بود و از آنها نيز اوصاف پيامبر موعود را مي شنيد و تلاش مي كرد قبل از مردن ، پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را درك كند ؛ بهويژه پس از آنكه فهميده بود او از فرزندان اسماعيل ، فرزند ابراهيم ( عليهما السلام ) است .

ورقة بن نوفل از آلودگي شرك و بت پرستي رويگردان بود و به خداي يكتا ، آفريننده هستي ايمان داشت و نيز به حساب ، پاداش ، بهشت و دوزخ ، مؤمن بود . وي شاعري بود با احساسات لطيف ، بزرگ منش و با دلي لبريز از محبّت به مردم ؛ بدين جهت مردم به او اُنس و علاقه داشتند و هرگاه به مجلسي مي گذشت ، وي را خوش آمد مي گفتند و مشتاق بودند كه بيشتر با او هم صحبت باشند ، ليكن او تنهايي و بنده خدا بودن را ترجيح مي داد .

آري ، خديجه اين دو عنصر شايسته را برگزيده بود . حكيم بن حِزام ، پسر برادرش كه در تجارت و توانگري و خردمندي سرآمد بود و ورقه كه الگوي عبادت و تفكر بود و خديجه به گفته او ايمان عميق داشت و بسيار مي شد كه خاطره هاي معنوي ، كه ثمره روح بلند و عقل سليم و انديشه هدفمند او بود ، با وي در ميان مي گذاشت و بسيار از خدا و آيات و نشانه هايش مي پرسيد و در باره ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ و ارزش عمل صالح و انفاق به فقرا و مستمندان و كمك به نيازمندان از وي پرسشهايي مي كرد .

ورقه با صفاي نفس و لطافت روح ، آنچه را كه در درون دختر عمويش مي گذشت احساس مي كرد و بدور از شائبه هاي دنيوي ، به پرسش هايش پاسخ مي داد و از تجارب و آموخته هاي خود او را بهره مند مي ساخت كه اينها در حياتِ دينيِ خديجه تأثير داشت . از اين رو به هيچ يك از بت ها سر تسليم فرود نياورد و براي آنها نذر يا قرباني نكرد .

حضرت خديجه در ميان مردم مكه ، به ويژه قريش ، منش و سلوك آبرومندانه اي


61


داشت و لقب هايي به او نسبت مي دادند كه نشانه برتري وي بر ساير زنان است . خصلت هاي ستوده او در هيچيك از آنها ديده نمي شد . هر يك از نامهاي او به نوعي از منزلت اجتماعي و شخصيت و محبوبيتش در دلهاي مردم حكايت داشت . نخستين لقب او « طاهره » بود ؛ اين لقب را بيهوده به وي نسبت ندادند ، بلكه شايستگي او چنين ايجاب مي كرد . او در عصر جاهليت و قبل از همسري پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) دوبار ازدواج كرد و شوهرِ دوّمش ، در جواني بدرود حيات گفت .

خديجه در حالي كه از رفاه و عزّت برخوردار بود ، به تجارت رو آورد و هرچند خواستگاران فراواني داشت ، مايل نبود از طريق تجارت كسب همسر كند . او براي خود راهي برگزيد ، بدور از هوا و هَوَس وانگيزه هاي نفساني ! او در رشته هاي متعدّد و متنوّعي از تجارت فعاليت داشت ولي با تجّار در گروهِ عام و خاص ، رابطه اي نداشت بلكه غلامانش عهده دار كارهاي او بودند كه ميسره آن غلام مخلص ، آنها را سرپرستي مي كرد . سالن وسيعي به مساحت شانزده متر در هفت متر اموال تجاري او را در خود جاي داده بود كه آثار آن تا سال 1412 كه از ناحيه « مسعي » حفاري مي شد ، بر جاي مانده بود . اين موارد حكايت از منزلت خديجه دارد .

از جمله عواملي كه موجب شد او را لقب « طاهره » دهند ، اين بود كه او هرگز با زنان هوسران ننشست . معروف است كه خانه هاي مكه در جاهليت ، شاهد شب نشيني ها و لهو و لعب بود و حضرت خديجه از كنار آن خانه ها ، كه برخي متعلّق به پسرعموها و پسردايي هايش بود ، مي گذشت و مي ديد كه به شب نشيني و لهو و لعب سرگرمند اما هرگز تحت تأثير اين خانه ها قرار نگرفت و از آنچه برخي زنان قريش بدان سرگرم بودند ، بيزاري مي جست .

زنان مكه و تاريخ ، خاطرات ارزشمندي را از خديجه به ياد دارند . زنان به ديدن او مي رفتند و از كرم و عطاي او بهره مند مي شدند و چون به طرف كعبه مي رفت ، گِرد او را احاطه كرده ، وي را همراهي مي كردند و هيچيك از آن زنان سخني در محضر او بي حاصل نمي گفت و جز به سخن جِدّ حرف نمي زد و كلمه اي نامناسب كه او نمي پسنديد بر زبان نمي راند .


62


يكي از القاب ويژه خديجه « سيده قريش » بود ؛ اين لقب بزرگ و توصيف ارزشمند را به كسي ندهند ، جز آن كسي كه به اوصاف كمال انساني راه يافته باشد .

همه مردم برتري اخلاقي و روحي وي را باور داشتند .

او در برابر ثروت وتجارت شيفته نبود و انبوه ثروت ها نتوانست در صفات پسنديده وي رخنه كند بلكه اين ثروت و تجارت بود كه در برابر او خاضع بود و اين را بايد ثمره آن احساس متعالي بر شمرد .

دانشمندان و نويسندگان در تحليل شخصيت خديجه گويند : خود را به غير از مردم و حرف هاي مردمي مشغول مي داشت و به بحث و پرسش در ماوراي اين حيات مادي مي پرداخت . از پيام آوران خدا مي پرسيد ؛ از پيامبري كه خدا براي اين امت و هدايت مردم خواهد فرستاد ، از خداي بزرگ كه درخور پرستش است و در برابر او بايد به خاك افتاد و در برابر سلطنتش خاضع بود . در اين انديشه هاي متعالي ، روح پاك و هوش سرشارش ، وي را ياري مي داد .

در كتب تاريخ آمده است كه او همواره با پسر عمويش « ورقة بن نوفل » از پيامبرِ آينده و سرور آدميان كه خدايش براي هدايت بشريت خواهد فرستاد ، سخن مي گفت .

اين انديشه بلند ، وي را از بيهودگي زندگي ، كه در آن زمان حاكم بود ، دور مي ساخت . و اين گونه به شخصيتي ارزشمند ، ميان مردم دست يافته بود ، كه او را سيده زنان قريش نام نهادند .

قريش زنان باشخصيت ديگري هم داشت كه داراي عقل وخرد و جزم و ثبات بودند اما حضرت خديجه در عقل و خِرَد ، حزم و ثبات ، شرافت ، طهارت و والانگري ، بر همگان برتري داشت تا آنجا كه در ميان قوم خود به فضل و كرم و ياري مستمندان شهره بود .

فقرا و نيازمندان و افراد غريب به سوي خانه او مي آمدند و از سفره احسانش بهره مند مي شدند . بانوي قريش را لقب « امّ المؤمنين » دادند ؛ زيرا منزلت فوق العاده اي داشت ؛ منزلتي كه در طي قرن ها جاودانه است ! او تمام آنچه را در توان داشت نثار كرد تا بار مشكلات را از دوش پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و خاندان و يارانش بردارد و در تبعيد و محاصره ،


63


آنان را ياري رساند و به خويشاوندانش و آنان كه تحت محاصره اقتصادي قرار نداشتند ، مخفيانه پيام مي فرستاد كه هر اندازه مقدور است ، خوراك وآذوقه براي وي بفرستند تا مسلمانانِ محصور در رنج نباشند و به رغم مخالفت دشمنان رسالت ، در پاسخ به دعوت وي همكاري مي كردند ؛ به اين جهت خداوند ، او را نخستين بانويي قرار داد كه لقب امّ المؤمنين گرفت و شايد از برترين لقب ها ونام ها ، همين نام بود كه آن بانوي پاك سيده قريش ، امّ المؤمنين و سرور بانوان عالم لقب گرفت . اين لقب شايسته هيچيك از همسران پيامبر و زنان امت نبود ؛ مگر فاطمه زهرا ( عليها السلام ) دختر رسول الله و سيده طاهره ، خديجه كبري و پيش از آنها هيچ زني به اين سمت نايل نگشت ، مگر دو بانوي بزرگ از زنان برگزيده ؛ مريم دختر عمران و آسيه بنت مزاحم همسر فرعون .

امام احمد حنبل از ابن عباس نقل كرده ، كه گفت :

پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چهار خط روي زمين كشيد و فرمود : « مي دانيد اينها چيست ؟ » گفتند : خدا و پيامبرش داناترند . پيامبر فرمود : برترين زنان اهل بهشت خديجه دختر خويلد ، فاطمه دختر محمد ( صلّي الله عليه وآله ) و مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم همسر فرعون اند .

« أفضل نساء أهل الجنّة خديجة بنت خويلد وفاطمة بنت محمّد ومريم بنت عمران وآسية بنت مزاحم اِمرأة فرعون » . ( 1 )

صحيح بخاري از علي ( عليه السلام ) ، از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده كه فرمود : « خير نسائها مريم وخير نسائها خديجة » . ( 2 )

اين لقب را مادر زهرا ( عليها السلام ) با شايستگي كه داشت به دست آورد ؛ چرا كه او هرآنچه داشت پيش كش به درگاه خدا كرد و گرانبهاترين چيزها را در راه خدا و ياري رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) قرباني نمود و هرگز از ياري و مساعدت او دست برنداشت .

شرح اين مطلب را در خلال بررسي زندگي زهرا ( عليها السلام ) و تأثير خديجه در حيات معنوي دخترش بيان خواهيم كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مسند احمد ، ج1 ، ص293

2 ـ فتح الباري ، ج6 ، ص47


64


ازدواج مبارك وثمره آن

هنگامي كه خبر خواستگاري امين ، محمدبن عبدالله ، از خديجه دختر خويلد در مكّه پيچيد و اين خبر نقل مجالس و محافل شد ، زنان مكّه بر اين پيوند غبطه خوردند ؛ زيرا همه ديدگان و دل هاي دختران قريش به سوي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) متوجه بود . در ميان جوانان مكّه ، زيباتر ، پاكدامن تر ، خردمندتر ، راستگوتر و باشخصيت تر از امين وجود نداشت . او با صفات و اخلاقِ خجسته و والاييِ نسب و كمال و صداقت و امانت ، قلبها را تسخير كرده بود .

در روز عروسي آن دو ، جشن ها به پا شد ، شترها قرباني كردند و سفره ها گسترانيدند ؛ بزرگان و جوانان همه آمدند و شادي و مسرّت خانه هاي مكه را پوشش داد ؛ زيرا محمد ( صلّي الله عليه وآله ) برترين فرزندان و بهترين جوانان بشمار مي آمد .

بزرگان مكّه و سران قبايل و زبده ترين جوان ها ، در اين جشن باشكوه شركت جستند ، هريك در قرباني كردنِ شتر و ذبح گوسفند و مهيا كردن غذا ، بر ديگري پيشي مي گرفت . سفره ها را گسترانيدند و ظرف ها را چيدند و همه مردم از وليمه عروسي خوردند تا سير شدند و شادي كردند و از صميم دل مباركباد گفتند .

در مكّه مرد يا زني ، پسر يا دختر جواني نبود مگر آنكه به اين مناسبت شادي مي كرد . چه سخني براي آنها جالب تر از اين بود ؟ ! و اگر مكّه با اين پيوند زناشويي سرمست از شادي نباشد ، به كدامين ازدواج و به كدام مناسبت خوشوقت و شادمان گردد ؟ !

زندگي براي اين دو همسر گرامي ، با خوشبختي و شادكامي ، به پاكيزگي و گوارايي مي گذشت و محمد پسر عبدالله ، در وجود خديجه عطوفتِ همسري و مهر و محبت و وفاداري را مي جُست .

او شوهري شايسته بود براي خديجه و خديجه همسري بااحساس براي آن بزرگوار . محمد ( صلّي الله عليه وآله ) براي خديجه تمام دنيا بود و خديجه احساس مي كرد كه هماي سعادت برسرش سايه افكنده و قلب و جانش را تسخير كرده است ؛ زيرا مي دانست


65


شوهرش مانند ساير مردان مكه نيست ، بلكه در جزيرة العرب همانندي ندارد ؛ وجود مباركش از مسكرات ، بت پرستي و مجلس قمار منزّه است و زيورهاي دنياي مادّي كه غالب مردان و زنان مكّه را فريفته ، در نظرش ارزش و جاذبه اي ندارد .

خديجه خود را در برابر شخصيتي يگانه مي ديد كه باور نداشت ؛ اگر از اخلاق و زيبايي صفات مردان سخن مي گفت ، محمـد ( صلّي الله عليه وآله ) به عالي ترين مدارج كمـال انساني رسيده بود ، اگر از مردانگـي و فرزانگي ياد مي كـرد ، كسي به پاي شوهرش نمي رسيـد . در او نشانـه هاي بارزِ مردان بـزرگ و اوصافي را مي ديـد كه در گذشته نديـده و حتـي نشنيده بود !

او مردي خردمند ، پاكدل و منزه بود ؛ همتي داشت كه كوه هاي مكّه و دشت هايش در برابر آن هماورد نبودند . همّتي داشت به بزرگي همه جهان . مردي كه هر كسي در نخستين ديدارش مي فهميد كه براي رسالتي بزرگ آماده مي شود ؛ لذا در احساس و ادراك خديجه ايماني راسخ بود كه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) پيام آور اين امت است ، هرچند از چگونگي رابطه او با خدا و خوارق عاداتي كه به دستش تحقق خواهد يافت ، بي خبر بود .

او به خلوت و تنهايي اُنس داشت و همسر مانع اين تنهايي ها نبود بلكه توشه او را آماده مي ساخت تا بتواند در خلوتِ تنهايي و تفكر و عبادت بسر برد ، خلوت با خود كه توشه هر پارسايي است كه به خدا پيوسته باشد و با خود خلوت كند تا از همه سرگرمي هاي زندگي وارسته باشد و قلبش را با رهتوشه خوف و رجا همنوا سازد ؛ ترس از خداي متعال و تواناي مقتدر و اميد به رحمت و رضوان او .

محمد ( صلّي الله عليه وآله ) به خود نويد رسالت بزرگي را مي داد ؛ رسالتي كه مردم را از تاريكي به روشني آوَرَد . در حقيقت خداي تعالي چنين وعده اي داده بود و ديده عنايتش او را گام به گام زيرنظر داشت تا شايستگي تحمل بارِ چنين رسالتِ بزرگي را به بهترين حالت بيابد و به نيكوترين شكل آن را ابلاغ نمايد و آن همسر پاك با وفا و فرمانبردار نيز عظمت آنچه را در قلب شوهرش نسبت به مسؤوليت آينده مي گذشت ، بخوبي درك مي كرد و با شناخت اهداف عاليِ وي ، خود را براي همكاري آماده مي ساخت . روزها پشت سر هم سپري مي شد و خديجه اهتمام ميورزيد كه شوهر را به امور كوچك سرگرم نسازد و


66


فضاي مناسب را براي عبادت و خلوت او فراهم آورد .

آثار حمل نمودار شد و خديجه از شادماني در پوست نمي گنجيد ! هيچ زني از قريش چون خديجه اشتياق حمل نداشت . چرا شادمان نباشد ؟ ! در حالي كه در چهل سالگي همسر صادقِ امين و زبده اي را يافته كه زيور جوانان مكه است . از اين رو شتابان نزد شوهر آمد تا بشارت حمل را بدهد ! نُه ماه گذشت ، تمام اميدش را به تولّد نوزاد دوخته و پيش از اين كه نوزاد بيايد براي او دايه اي برگزيده بود ! انتظار به پايان رسيد و پدر گرامي نيز شوق ديدار جگرگوشه خود را داشت . ديري نگذشت كه قابله آمد و نويدِ تولدِ دختري را داد ، بعد از آن خبر ، قلبش آرام گرفت و به موهبتِ خداوندي شادمان شد و خدا را سپاس گفت كه فرزندي به او داده است و جهت سلامتي زوجه گرامي اش شكرگزارد و آنگاه او را « زينب » نام نهاد . ( 1 )

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از اين كه خداوند فرزند دختري به او داده است ، اندوهگين نشد ، چنانكه رسم جاهليت چنين بود ، بلكه با شادماني و مسرّت به استقبال او رفت و در اين تولد قرباني ها كرد ! و خانه آن دو همسر ، شاهد روشني و شادي بيشتري گرديد . طولي نكشيد كه زينب از تنهايي درآمد و مولود جديدي بنام رقيّه ديده به دنيا گشود و پدر و مادر با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ برخي گفته اند نخستين فرزند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قاسم بود وگويند او قبل از مبعث وفات يافت . در اين خصوص روايتي است كه در روض الأُنُف از زبير بن عوام بن خويلد رسيده است كه گفت : خديجه قاسم و عبدالله را كه قاسم و طاهر نيز ناميده مي شدند ، بزاد ، قاسم به حدي رسيد كه مي توانست راه برود اما شيرخوارگي اش كامل نشده بود كه از دنيا برفت . در همين منبع آمده كه روزي پيامبر خدا بر خديجه وارد شد و ديد خديجه گريه مي كند ، گفت : « اي پيامبر ، شير قاسم از پستانهايم جاري است ، اي كاش زنده مي ماند و شيرخوردگي اش به پايان مي رسيد . اگر از سرنوشت او خبر داشتم ، برايم قابل تحمل بود . » پيامبر فرمود : « مي خواهي صداي او را بشنوي ؟ » گفت : « به خدا و رسول خدا باور دارم . . . » بنا بر اين روايت ، قاسم شيرخواره بوده كه همچون برادرش عبدالله در اسلام وفات يافته . آنچه در آن خلاف نيست اين كه قاسم فرزند خديجه بود وبه همين جهت پيامبر ، ابوالقاسم ناميده شد ونيز اختلافي نيست در اين كه خديجه چهار دختر به دنيا آورده ، كه اسلام را درك كرده اند وهجرت نمودند ، اينها عبارتند از : زينب ، رقيه ، ام كلثوم وفاطمه . وبرخي تولد عبدالله را منكر شده اما اكثر روايات در « استيعاب والروض الأُنُف والاصابه وجمهرة انساب العرب » اتفاق نظر دارند كه خديجه چهار دختر و دو پسر آورد اما آن دو پسر كجا تولد يافته و كجا وفات نمودند ؟ دراين باره اختلاف نظر زياد است ، « مؤلف » .


67


رضايت و اطمينان نفس ، از او استقبال كردند و با پيوند استواري كه به خداي منّان و آفريدگار خَلق داشتند ، اين موهبت الهي را نشانه خير و بركت دانسته و شكرگزار او بودند .

سوّمين دختر بنام امّ كلثوم آمد ؛ شايد چنين تصور مي شد كه تولد سومين دختر ، در محيطي كه شيفته فرزندان پسر بودند ، براي پدر و مادر خوشايند نباشد ! اما چنين نبود ، آنها مي دانستند كه اراده خداوندي بر اين تعلّق گرفته و اين نيز نعمتي است از خدا براي آنها ؛ ازاين رو سپاس حق گفتند و از او فزوني خير و بركت را طلب كردند ! روزها مي گذشت و دو همسر گرامي با سه دختر در خوشبختي و نعمت ، به سر مي بردند و دختران خردسال ، محبت آنان را بيش از پيش جلب مي نمودند و از چشمه سارِ جوشانِ خير و سعادت سيراب مي شدند !

عبدالقادر گيلاني قصيده اي در مديحه خديجه سروده ، كه مَطْلَعِ آن را با ترجمه اشعار ، ازنظر مي گذرانيم . او مي گويد :

علوت فلم تدرك مقاماتك الكبري * * * فغيرك لاتدعي وان عظمت كبري . . .

« برتري يافتي و مقامات عاليه تو را كسي نيافت ، به جز تو را بزرگ نشمارند ، هرچند بزرگ باشد .

زنان بزرگي در جهان بوده اند ، اما در مقايسه با تو آنها كوچك اند .

در سيماي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) گوهري يافتي كه نشانه آن ، رازِ نهايي بود كه تو مي شناختي .

نور نبوّت را با درخشندگي اش ديدي و به آن سوي شتافتي و به كابين گرانبهايي دست يافتي . .

و اين را نخست با اشاره ميسره ديدي و آنچه از نيكي مي خواستي ، خدا راه آن را هموار كرد .

آنگاه كه پيشنهاد همسري با پيامبر خدا داده شد ، سود بردي و پناهگاه او و پشتيبان وي شدي .

تو گاهواره رسالت بودي و آغوش خود را از آن هنگام كه نخستين آيات فرود آمد برايش گشودي .


68


تو بودي كه آرامش نفس به پيامبر دادي تا آنگاه وي رسالت و قرآن را از خدا دريافت .

و جامه بر او پوشاندي و با « ورقه » كه علم كتاب مي دانست اين راز را در ميان نهادي .

و چون جبرئيل آمد ، حجاب برگرفتي و ديري نگذشت كه آن بشارت را آشكار ساختي .

بر زندگي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ديباچه اي نگاشتي كه خود سطر نخستين آن بودي .

خدايت ، از آنچه كردي تو را سپاس گويد كه اوست سپاس گوي و حقّا كه كار تو شايسته سپاس است .

سلام خدا بدرقه راهت باد و در فردوس برين قصري از جواهر تو را گوارا باد !

تو را درجاتي بلند و بي مانند است ، كه خدايت به آن و يژگي داده و برتري بخشيده است .

اين دين ، در خانه شما بالنده شده چنانكه گويي همتاي روحاني فاطمه زهرا ( عليها السلام ) بوده است .

محبت و صدق را نثار پيامبر كردي و فرمانبرداري و پذيرش امر و نهي او را ، سرلوحه عمل خويش ساختي .

تو نخستين بانويي بودي كه پشت سر پيامبر نماز خواندي و زني جز تو نماز ظهر و عصر را نمي شناخت .

بيست سال و اندي با بهترين پيامبر زندگي كردي و از تو ناهنجاري مشاهده نكرد .

پيامبرِ مختار ، پس از تو ، چه رنجها واندوه ها ديد وشاهد آن سال هاي محنت و غم بود .

اما سينه پاك آن حضرت تنگ نشد و با بردباري و تحمّل به استقبال آن رنج ها رفت .

سرور رسولان در جمع يارانش همواره ياد محبّت هاي تو مي نمود و تا زنده بود ، فراموشت نكرد .

هرگاه نام خديجه برده مي شد اظهار اشتياق مي كرد و به وجد مي آمد .

و آنگاه كه عايشه دعوي برتري داشت چهره پاك مصطفي از ناراحتي برافروخته و دگرگون مي شد .

و آنگاه كه در جنگ بدر گردن بندِ زينب را ديد ، كه براي فديه شوهر فرستاده بود ، قلب پيامبر شكست و اشگ از ديده مبارك بريخت ؛ چراكه ياد خديجه براي او تازه گشت .

باري محبت تو دراعماق جان محمد ( صلّي الله عليه وآله ) جاي داشت ، اين سعادت وافتخار گوارايت باد .

آيا اين مهر و محبت با مرگ پيامبر پايان پذيرد ؟ ! در حالي كه او در دنيا و آخرت رحيم


69


و مهربان است .

آه از فراق تو اي مادر ! كه اشگهاي ما را بر گريبان جاري كرده ، فرو مي بارد .

و كيست جز مادر كه اشك فرزندان را پاك كند زيرا ، او از هر كس سزاوارتر است .

پس از محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ، درود و سلام خدا بر تو باد تا زماني كه نغمه اي سروده شود يا شعري خوانده شود و نيز خاندان پبامبر و يارانش ، تا زماني كه گوينده اي مي گويد . تو را برتري است و هرگز مقاماتِ عاليه تو را كسي درك نكرد ! »

سفرنامه زهرا در زندگي

در خانه اي كه ريشه دارترين خاندان قريش است ؛ زهرا به دنيا مي آيد . پدر ، صادق امين كه احدي از قريش به پايه شرافت ، صداقت و امانتش نمي رسد ، مادر بانويي كه در مكه از نظر شرافت و عزّت و رفعت همانندي ندارند . خدا چنين خواسته بود كه زينب و رقيه و امّ كلثوم و فاطمه ( عليها السلام ) ، در گرامي ترين خانه و خانواده ديده به جهان گشايند ؛ خانه اي كه عرب ، در اصالت و كرامت و پاكي براي آن مانندي نمي شناخت ! و با استقبالي روبرو شوند كه هيچ فرزندي مثل آن فرزندان استقبال نشده است ؛ زيرا بيشتر خانه هاي مكه از دختران با چهره خشمگين و قلبهاي ناراضي استقبال مي كردند و تولّد دختر خبري ناميمون برايشان بود !

اما خانه زهرا ( عليها السلام ) چنين نبود . پدر و مادر ، محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) و خديجه بودند كه اين چهار دختر را ثمره پاك ازدواجي مي دانستند كه بر مودّت خالصي ، پي ريزي شده بود و اين هديه مباركي بود كه خداي تعالي ، روزيِ آنها فرموده و آنها در خشنودي به موهبت الهي ضرب المثل بودند .

پدر گرامي در سيماي دختران نورسته خود ، جلوه اي لطيف از همسر باوفايش مي ديد كه با مهرباني عطوفتش ، انس داشت و رنج و محروميت كودكي و يتيمي را با وصل او جبران مي نمود .


70


مادر نيز در چهره دخترانش ذرّات حيات بخش وجودِ شوهرِ مهربان و جلال و شكوهِ او و شخصيت والا و صفات خجسته اش را مي ديد و قلب بسته خود را براي آنان مي گشود او كه با وجود همسرش از نو تولّد يافته بود ، و اينك اين شكوفه ها ، خانه را از سرور و شادي و نعمت و حيات پر كرده بودند . هرچند چهار دخترِ دلبندش ، پاره هاي قلب مادر بشمار مي آمدند ، امّا فاطمه ، در اين ميان ويژگي و جايگاه خاصّي داشت و بيشترين فضاي قلب او را گرفته بود .

اين ويژگي دو عامل داشت :

نخست اين كه : او از همه كوچكتر بود و طبعاً جاذبه محبّتش بيشتر بود .

دوم اين كه : در جمال و جلال از همه بيشتر به پدر شباهت داشت . مطابق آداب و رسوم خانواده هاي قريش ، مادر ، براي هر يك دايه اي شايسته برگزيد ، تا هنگامي كه از شير گرفته شوند ، در اختيارِ مادر و حضانت او ، كه بهترين مربّي بود ، قرار گيرند .

فاطمه دوران كودكي را در دامان پدر و مادر و در كنار خواهران ، بويژه زينب ـ كه چون مادر كوچكي براي وي بود ـ سپري كرد .

در چهارمين سال تولّد فاطمه ( 1 ) كه نشانه هاي نبوّت ، براي پدر گرامي اش ظهور مي كرد و در تنهايي و خلوت به سر مي برد ، مادر توشه پدر را فراهم مي ساخت و تا با پدر بود به او مهرباني مي كرد و هنگامي كه از خانه دور مي شد قلبش را بدنبالش مي فرستاد . تأمّلات پيامبر در جهان هستي وي را از دنياي مردم روي گردان مي ساخت و با عزلتي توأم با تامّل و تفكر ره مي سپرد .

گزينش اين عُزلت ، از تدبير الهي بود ، تا وعده اي را كه در انتظار آن امر عظيم ( نبوّت ) داشت تحقق بخشد ؛ زيرا روحِ بلندانديشي كه مي خواهد در حيات بشري تأثير گذارد و آن را دگرگون كند ، ناگزير است كه عزلت و خلوت و انقطاع از مشغله هاي خاك و غوغاي زندگي و آنچه مردم را در دشواري هاي حيات گرفتار ساخته است ، اين گونه پرورش يابد .

براي پيامبري كه مي بايست آن امانت بزرگ را به عهده گيرد و انقلابي را در زمين و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ توضيح در تاريخ تولد زهرا ( عليها السلام ) پيشتر از نظر گذشت ، « مترجم » .


71


جريان تاريخ بپا كند ، چنين عُزلَتي را سه سال پيـش از تكليف رسالت ، تدبير كرد ، تا اين كه يك ماه متوالي در هر سال به طور كامل به تدبُّر و تفكر در جهان ناديده و ماوراء زمان و مكان بپردازد تـا زماني برسـد كه با عالم غيب به اذن خداوند ، در ارتباط باشد .

فاطمه ( عليها السلام ) آنچه را كه در پيرامون او مي گذشت زير نظر داشت و شاهد عُزلت و تنهايي پدر بود تا اين كه پنج ساله شد و پدر چهل ساله اش با آثار نويدبخش نبوّت از ماوراي آفاق رخ مي نمود و مي درخشيد . و اين آثار نويدبخش ، همان رؤياي صادقي بود كه چون سپيده صبح ، چهره مي نمود ! همينكه ماه رمضانِ ( 1 ) سومين سالِ عُزلتِ پيامبر فرا رسيد و خداوند اراده كرد رحمت خود را بر اهل زمين فروفرستد ، محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را نبوّت بخشيد و گرامي داشت ، جبرئيل آياتي از قرآن را فرود آورد .

فرشته وحي آمد و گفت : « بخوان ! » پاسخ داد : « خواندن نمي دانم » . فرشته او را گرفت و رها كرد و گفت : « بخوان ! » گفت : « خواندن نمي دانم » . سپس گفت :

{  اقْرَأْ بِسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الاِْنسَانَ مِنْ عَلَق * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الاَْكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاِْنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ } .

« بخوان بنام پروردگارت . آن كه آفريد انسان را از خون بسته . بخوان كه پروردگار تو گرامي و با كرامت ترين است . آن كه با قلم آموخت . آموخت انسان را چيزي كه نمي دانست . »

محمد ( صلّي الله عليه وآله ) به خانه برگشت ، در حالي كه لرزه بر اندامش افتاده بود ، بر همسرش وارد شد و گفت مرا بپوشانيد ، مرا بپوشانيد ! خديجه او را پوشانيد تا آرام گرفت . زهرا حالات پدر را مي ديد .

او شنيد كه مادرش پرسيد : « تو را چه رسيده است ؟ » و پدر ماجرا را تعريف كرد و گفت : « بر خود بيمناكم . »

خديجه گفت : « چنين نيست ، خدا تو را هرگز خوار نمي سازد ، تو صله رحم مي كني ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ به اعتقاد شيعه بيست وهفتم ماه رجب .


72


بار افتادگان برمي داري ، به تهي دستان ياري مي دهي ، ميهمان را مي نوازي و از حق حمايت و جانبداري مي كني » آنگاه خديجه او را نزد ورقة بن نوفل برد . ( 1 )

ورقه گفت : « اين همان فرشته اي است كه خدا بر موسي نازل كرد . اي كاش من هم در اين امر نقشي داشتم . اي كاش زنده باشم آن روز كه خويشاوندانت تو را بيرون مي كنند شاهد باشم » !

پيامبر فرمود : « آنها مرا بيرون مي كنند ؟ » پاسخ داد : آري ، هيچ مردي براي چنين مسؤوليتي كه به تو داده شد قيام نكرد ، مگر آن كه با او دشمني كردند ، اگر روزي نهضت تو را درك كنم ياري ات دهم . ( 2 )

آن گرامي باهمسرش برگشت و درخانه نشست وآنچه راورقه گفته بود فرزندانشان نيز شنيدند . فاطمه در عجب بود كه چرا اقوام او را اخراج مي كنند ؟ ! چرا با وي دشمني مي كنند ، مگر او چه كرده است ، اين مطلب فوق ، تصوّرِ دخترِ پنج ساله بود . او هرچند از رشد سرشاري برخوردار بود اما هنوز جامه كودكي دربرداشت . شايد اين كلمات فكر او را به خود مشغول مي داشت و درباره آن مي انديشيد .

اين ماجرا گذشت ، بار ديگر پدر آمد و گفت : « مرا جامه اي بپوشانيد ، مرا جامه اي بپوشانيد » براي پدر چه پيش آمد ، به كجا مي رود و اينگونه مضطرب برمي گردد ؟ ! اين حوادث از كودكي فاطمه را به خود مشغول مي داشت و دوست داشت تنهاباشد وبينديشد كه در پيرامونش چه مي گذرد و چرا مادر بزرگوارش آنهمه به كار همسر اهتمام ميورزد ؟ ! سخن ورقه ، همواره بر زبانشان مي گذشت و او از خود مي پرسيد : كيست آن پيامبري كه از ظهورش سخن مي گويند و چرا خاندانش وي را آزار مي دهند ؟ !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شك نيست كه رسول گرامي بهتر از هر كس به رسالت خويش واقف بود وخداوند قلب مباركش را تثبيت كرده بود واما آنچه از ملاقات با ورقة بن نوفل وگفته او آمده است ، تنها در منابع عامه آمده و در منابع شيعي ديده نمي شود و جاي نقد و بحث است .

نگاه كنيد به كتاب سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام ، تأليف : علامه جعفر مرتضي عاملي ، ترجمه حسين تاج آبادي ، ج1 ، ص286 به بعد ، « مترجم » .

2 ـ صحيح بخاري ، كتاب بدأالوحي ، فتح الباري ، ج1 ، ص31


73


فاطمه و دعوت نهاني

پيامبر دعوت به خدا را با احتياط و بيم و در نهايت اختفا ! آغاز كرد .

مكّه ، مركز آيين عرب بود ، متولّيان كعبه و سرپرستان بت هاي مقدّس نيز تحت نظر ساير اعراب و در مكّه بودند . حركت اصلاحي در اين محيط ، دشواري بيشتري نسبت به ساير بلاد داشت . اين كار ، اراده اي خلل ناپذير و بردباري در برابر مصيبت ها و شكنجه ها ، را طلب مي كرد .

حكمت در اين بود كه دعوت در آغاز ، سرّي باشد تا اهل مكّه را به شورش نكشاند . طبيعي بود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در نخستين مرحله اسلام را به نزديك ترين افراد ؛ يعني خاندان و ياران صميمي خود ـ آنان كه اميد خيري در وجودشان هست و او را به راستي و درستي مي شناسند و او آنها را به خير و حق باوري مي شناسد ـ ، عرضه كند .

آنان كه هرگز در عظمت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و جلالت نفس و صدق گفتار او ترديد نكرده بودند و به پيامبر پاسخ مثبت دادند و در تاريخ اسلام به سابقينِ نخستين ، شناخته شدند و پيشاپيش آنها همسر پيامبر ، خديجه بود كه از ديرباز چنين لحظه اي را انتظار داشت ، كه همسرش به خواست خدا پيام آور باشد .

او حتّي يك لحظه در پذيرش اسلام درنگ نكرد ، بلكه با شتاب هرچه بيشتر ، به پذيرش دعوت سبقت گرفت . آنگاه غلام پيغمبر « زيد بن حارثه » ، فرزند شراحيل كلبي ، ( 1 ) اسلام آورد ، آنگاه علي بن ابي طالب ( 2 ) كه كودكي بود و به دليل عائله سنگينِ پدر ، تحت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ زيد اسيري بود آزاد شده كه خديجه او را خريده ، به پيامبر هديه كرده بود . پدر و عمويش آمدند كه زيد را نزد قومش ببرند اما او امتناع كرد و محضر پيامبر را برگزيد و پسر خوانده پيامبر شد و او را زيدبن محمّد مي گفتند و چون اسلام آمد پسر خواندگي باطل شد .

2 ـ به اجماع عموم مورّخان و محدّثان شيعه و بيشتر علماي عامّه و بر اساس روايات متواتر ، از پيامبر و اهل بيت ( عليهم السلام ) نخستين مردي كه اسلام اختيار كرده و به پيامبر ايمان آورد ، علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) بوده است . بيشتر مورّخان و محدّثان اهل سنّت ، اين مطلب را در كتب خود آورده و روايات زيادي در تأييد آن نقل كرده اند . علاّمه اميني ( رحمه الله ) در كتاب گرانسنگ « الغدير » ده روايت از منابع عامّه ، از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آورده و سخناني چند ، از صحابه و تابعين به استناد منابع روايي و تاريخي اهل سنّت و چهره هاي معروف و مورد قبول آنهانقل كرده كه بنا به مفاد اين اسناد ، نخستين فردي كه از مَردان به اسلام گرويد ، علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) بوده است . از جمله اين روايات است روايتِ حاكم در مستدرك ، ابن عبدالبرّ در استيعاب ، خطيب در تاريخ بغداد ، ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و جمع كثير ديگري كه مضمون اين روايت را در كُتُب خود آورده اند :

قال رسول الله : « أوّلكم وارداً عَلَيَّ الْحَوض أوّلكم اِسلاماً عَلِيّ بن أبي طالب » .

« نخستين كسي كه از شما در كنار حوض كوثر بر من وارد مي شود ، نخستين فردي است كه اسلام آورد و او علي بن أبي طالب است . » « نكـ : الغدير ، ج3 ، ص220 تا 240 .

مؤلّف كتاب حاضر نيز در صفحه 153 متن عربي از سخن پيامبر در ازدواج علي ( عليه السلام ) با فاطمه در اين باره آورده است : « فَوَالله لَقَدْ أنكحتك أكثرهم علماً وَأفضلهم حِلْماً وَأَوَّلهم اِسلاماً » ، « مترجم » .



74


كفالتِ رسول الله به سرمي برد ، ايمان آورد ؛ همانگونه كه در گذشته پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در كفالت عمويش ابوطالب بود . بعد ابوبكر اسلام آورد . ( 1 ) اينها نخستين كساني بودند كه اسلام اختيار كردند و در دعوت به اسلام كوشيدند ، آنگاه عثمان بن عفان ، زبير بن عوام ، عبدالرحمان بن عوف ، سعدبن ابيوقاص و طلحة بن عبدالله ، اسلام اختيار كردند ، سپس بلال بن رباح ، ابوعبيده جرّاح ، ابوسلمه ، ارقم بن ابي ارقم ، عثمان بن مظعون و برادرانش قدامه و عبدالله ، عبيدة بن حارث ، سعيدبن زيد عدوي و همسرش فاطمه دختر خطّاب ، خباب بن ارت ، عبدالله بن مسعود و جمعي ديگر به اسلام گرويدند . آنگاه جمعي از مردم ؛ ديگر از مرد وزن مسلمان شدند ، تانام اسلام در مكّه پيچيد و زبانزدِ مردم شد . اينها كساني بودند كه پنهاني اسلام اختيار كردند . پيامبر خدا با آنها مجلس داشت و به ارشاد آنان مي پرداخت و به طور سرّي آنها را با آيين خود آشنا مي ساخت .

فاطمه و خواهرانش شاهد اين دعوت در مراحل سرّي و نخستين آن بودند . وحي پياپي مي رسيد و پس از آيات اوّل سوره مدثّر ، سوره هاي ديگري ـ در اين بُرهه از زمانِ كوتاه ـ با آيات روان و شيوا و دلپذير نازل مي شد ؛ آياتي كه با آن فضاي بسته تناسب داشت و تزكيه نفس را مي ستود و انسان را از فريفتگي در برابر دنيا ، بر حَذَر مي داشت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ محقّقين بر آنند كه ابوبكر در سال چهارم ، يا پنجم بعثت ؛ يعني هنگامي كه دعوت اسلام علني و همگاني شده بود ، اسلام آورد و قبل از آن پنجاه تن اسلام را پذيرفته بودند . ( سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام ، علاّمه جعفر مرتضي عاملي ، ترجمه حسين تاج آبادي ، صص312 ـ 307


75


بهشت و دوزخ را توصيف مي كرد ، به طوري كه گويي آن را مشاهده مي كني و مؤمنان را در فضايي قرار مي داد كه با جامعه آن روز فرق داشت .

فاطمه ( عليها السلام ) از اين فضاي پاك و روحاني ، بهره مي جُست و قلب شاداب آن دخترِ چهار يا پنج ساله از معنويت لبريز مي شد و بر فضايل و حُسنِ اخلاقش مي افزود .

با اين كه دعوت پنهاني و فردي صورت مي گرفت ، اخبار آن به قريش مي رسيد ، ولي چندان بدان اهمّيت نمي داند .

شيخ محمّد غزالي در كتاب خود ( فقه السيره ) ( 1 ) گويد :

« اخبار به قريش مي رسيد ، امّا بدان اهتمام نميورزيدند ؛ شايد آنها گمان مي كردند كه محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) يكي از موحّدان ؛ نظير اميّة بن أبي صلت ، قسّ بن ساعده ، و زيدبن عمرو بن نوفل و . . . باشد كه از الوهيّت و حقوق خداي يگانه سخن مي گفتند ، با اين حال از پخش شدن خبر اين دعوت و گسترش آثار آن ، احساس ترس كرده ، بر آن شدند كه روندِ كارِ محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) و دعوت او را دنبال كنند . »

قريش ، پيامبر را به دقّت زير نظرداشت وفاطمه ازچشمه زلال معارفِ اسلامي سيراب مي شد ؛ زيرا به اين چشمه نزديك بود . پدرِش پيامبر و مادرش از نخستين مؤمنان بودند .

روزها گذشت و سه سال دعوتِ مخفيانه به پايان نزديك مي شد و فاطمه هفت سال از عمرش تمام شد و وارد هشت سالگي گرديد ، ولي هنوز دعوت سرّي بود ، در خلال اين فترت انجمني از مؤمنان تشكّل يافت و دست برادري و همياري به هم دادند و در تبليغِ رسالت و تثبيت آن كوشيدند . آنگاه وحي نازل شد و پيامبر را به دعوت و انذار قوم خود و رو در رويي با باطل و هجوم بر بت هايشان ، به وسيله حكمت و موعظه نيكو فرمان داد . اين حوادث كه در جزيرة العرب موجي بپا كرده بود ، فاطمه را بكلّي از سرگرمي هاي شخصي ، باز مي داشت و در حالِ كودكي ، بيدار مي ساخت و خيال هاي كودكانه را با حوادث سهمگيني كه بعثت به وجود مي آورد ، مي آميخت . در هفت سالگي خود را با حوادث تكان دهنده و دشوار روبرو مي ديد و در برابر شعله هايي كه بت پرستان سركش در برابر آيين جديد ( اسلام ) برافروخته بودند ، ايستادگي مي كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فقه السيره ، ص176 ، با تلخيص .


76


با چنين تحوّلي كه در حيات فاطمه ( عليها السلام ) رخ داده بود ، از سرگرمي هاي كودكانه فاصله گرفت ، امّا هرگز بر اين مجال تأسّف نخورد ، بلكه خشنود بود كه به جاي بازي هاي كودكانه با حقايق زندگيِ جديد ـ با همه مشكلات و مشقّت هايش ـ دمساز باشد . او با سنّ كم ، معناي نبوّتِ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و رسالتي را كه خود داشت مي فهميد و بارسنگيني را كه رسالت بر دوش او مي نهاد ، كه به عنوان دختر پيامبر بايد آن را تحمّل كند ـ تا منزلتي متناسب با شخصيّتِ مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) احراز نمايد ـ به خوبي درك مي كرد . او مي ديد كه قريش او را به خاطر ايماني كه به حقّ دارد منزوي ساخته اند و جز جمعي معدود از مؤمنان رنج ديده حق ، يار و ياوري ندارد و به ياد مي آورد آنچه را كه دايي او ( ورقه ) گفته بود كه قومش وي را اخراج مي كنند و او با سنّ كم مي پرسيد : آنهمه هياهو در اطراف پدرش ، با اينكه همگان به راستگويي و حسن خلق و فضايل اعمالش گواهي مي دهند ، از چيست ؟ ! اين حوادث يكي پس از ديگري فاطمه را در كودكي و تنهايي آبديده مي ساخت و پدرش در عُزلت و تأمّلات خود ، بيشترين اوقات را مي گذرانيد و مادرش سرگرم امور محبوبش ( پيامبر ) بود و حمايت او را پي گيري مي كرد تا براي دعوت و عبادت مهيّا باشد و فاطمه اوقاتش را با خواهران خود و احياناً به تنهايي سپري مي كرد . امّا حوادث مي آمد تا او را از اين تنهايي جدا كند و در گردونه حادثه ها قرار دهد و به جمع بپيوندد .

در همين ايّام حادثه اي رُخ داد كه فاطمه و پدر و مادرش را از تنهايي و تأملاّت ، وامي داشت و آن حادثه اين بود كه عتبه و عتيبيّه فرزندان عبدالعزي ( ابولهب ) ، رقيّه و امّ كلثوم را طلاق دادند و اين كار با توطئه قريش انجام شد كه درباره دختران پيغمبر ، به اجرا درآمد . آنها مي گفتند : « شما فكر محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) را نسبت به دخترانش آسوده خاطر ساخته ايد . دختران او را به او بازگردانيد تا گرفتار كار آنها شود و نزد دامادهاي پيامبر رفتند و هر سه را تشويق كردند تا هر يك همسر خود را طلاق دهد ! ابوالعاص بن ربيع از طلاق دادن امتناع ورزيد و گفت : « همسرم را بر همه زنان قريش ترجيح مي دهم ! » امّا پسران ابولهب ، فوراً به اين پيشنهاد پاسخ مثبت داده و عتبه به جاي رقيّه ( دختر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ) همسري از خانواده سعيدبن عاص گرفت . البته فرزندان ابولهب را نيازي نبود كه قريش آنها را به طلاق دادن همسرانشان ترغيب كنند ؛ زيرا امّ جميل دختر حرب ( همسر ابولهب )


77


با كينه اي كه داشت سوگند يادكرده بود كه با دختر محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) در زير يك سقف نباشد . از اين رو همسرش ابولهب را تحريك كرد كه در طلاق عروس هايش اقدام كند . ابولهب به پسرانش گفت : « حق من بر شما حرام باد اگر دختران محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) را طلاق ندهيد » . گمان نمي رفت كه پسرانش اينگونه عمل كنند و انتظار نبود ( عمو ) با دختر برادرش ـ كه در تولّد او شادماني مي كرد و كنيز خود « ثويبه اسلميّه » را كه بشارت ولادتش را داده بود ، آزاد ساخت ـ اين گونه باشد .

امّا آن زن كينه توز ( امّ جميل ) كارگردان اين توطئه بود و عقل و اراده و حميّت را از شوهرش گرفت و خون هاشمي را كه در عروقش جاري بود ، بي اثر ساخت تا خويشاوندي خود را با محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) از ياد ببرد و جوانمردي و شهامت را زير پا گذارد ! آري اين است حسادت و تعصّب كور و احمقانه ؛ زيرا فرزندان هاشم بر ساير قريش پيشي گرفتند و مجد و شرف را از آن خود ساختند ؛ بر خلاف اقوام آن زن . فرزندان « عبد شمس » كه به منزلت فرزندان هاشم دست نيافته بودند ، بهويژه آن كه نبوّتِ مورد انتظار ، اينك در چهره يك حقيقت عيني تحقّق يافته و خاندان هاشم برنده آن بودند . از اين رو آن زن كينه توز ، كوشيد تا جمعشان را پريشان سازد و نخوت احمقانه جاهليّت را به پدران و خدايانشان نسبت دهد تا در اين راه [ اين خوي ناپسند را ] به خدمت گيرد و [ با اين توطئه ] كينه اش را متوجّه دعوت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نمود و مي خواست تا از خديجه انتقام گيرد و آتشِ حسادت خود را فرو نشاند . كه چرا خديجه آنهمه شرافت و شخصيت را به دست آورده و عزّت و افتخارش گوش ها را پُر كرده است ؟ ! از اين رو با آن كينه لعنتي ، شعله خشمِ قوم خود را بر مي افروخت تا خديجه را خشمگين كند و صفاي زندگي سعادتمندانه اش را ، كه زبانزد قريش و ديگران بود ، تيره سازد .

همسر ابولهب به اين توطئه بسنده نكرد ، بلكه در يك نبرد آشكار به وسط معركه رفت كه در يك سوي آن قريش و جاهلّيت قرار داشتند و در سوي ديگرش محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) وايمان .

موضع ابولهب و همسرش ، از سخت ترين كارشكني هاي دشمن ، در برابر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود . اَحَدي از بني هاشم و عموهاي پيامبر به اندازه ابولهب و همسرش ، آن حضرت را نيازرد ! البته جمعي از بني هاشم و عموهاي پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) بودند كه در كنار آن حضرت


78


ايستاده و از او دفاع مي كردند ؛ مانند ابوطالب و حمزة بن عبدالمطّلب كه بر ابوجهل به دليل آزردن پسر برادرش ، محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ، خشمگين شد و درصَدد انتقام برآمد و اسلام آورد . شكّي نيست كه اين از اعجاز قرآن كريم و معجزات مصطفي ( صلّي الله عليه وآله ) بود كه خداوند به او تعليم داد و بدان وي را گرامي مي داشت .

قرآن تأكيد مي كند كه ابولهب و همسرش ( حمّالة الحطب ) به زودي در آتش خواهند سوخت .

ابولهب و همسرش ، ممكن بود حتّي به دروغ اظهار اسلام كنند و بگويند ما اسلام آورديم و حال آنكه قرآن ما را از اهل دوزخ خوانده است . امّا اراده و قضاي الهي تغيير ناپذير است و از خيانت ديده ها و راز سينه ها آگاه است و مي داند كه شقاوت بر ابولهب و همسرش چنان غالب شده است كه سرانجامي جز دوزخ ندارند . هيچ يك از خويشاوندان پيامبر ، چه آنان كه اسلام آوردند و يا مسلمان نشده بودند ، به اندازه ابولهب آن حضرت را آزار و اذيت نكردند .

امّا زهرا ، همچنان در بستر حوادث ، پي درپي استوارتر و نسبت به پدر و مادر و خواهرانش نزديك تر مي شد . اسلام ميان او و خواهرانش كه اسلام آورده بودند ، پيوندي نيرومندتر از نسب و خون و نزديك تر از خويشاوندي برقرار ساخته بود . هر فردي در خاندان محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) پرداختن به خود و مشغله هاي خاص خود را فراموش كرده و به آيين واحد مي انديشيد و تنها خداي يگانه را بندگي مي كرد و معبود ديگري را نمي پرستيد . فاطمه دوست مي داشت همه مسلمان مي شدند و نعمتي را كه او احساس كرده ، درك و احساس مي كردند و سعادت بر آنها سايه افكن مي شد . بسيار شادمان بود از اين كه علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) ، يكي از سه فردي است كه اسلام آورده اند ؛ چرا كه او را به مثابه برادري عزيز مي دانست و براي او دشوار بود كه علي ( عليه السلام ) دينِ ديگري داشته باشد و از نعمت اسلام محروم بماند و خانه سرور عالميان محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) را رها كرده و به آن گروه كافر و مورد خشم خداوند پيوندد ! آرزو مي كرد كه پسر خاله او ، « ابوالعاص » فرزند ربيع ، شوهرِ خواهر بزرگترش زينب ، نيز اسلام مي آورد ، بلكه همه بني هاشم پذيراي اسلام شوند . زيرا آنها از خاندان پدر و خويشاوندان نزديكش بودند و قلب پاكش نمي پذيرفت


79


اكنون كه خداوند متعال اراده كرده خاندان پيامبر را بيازمايد و در بوته امتحان قرار دهد ، جمعي از آنان به دشمني بپردازند . امّا خدا مي خواست كه پيامبر بزرگ ، در نيروي اعتقاد و صدق ايمان وشكوه فداكاري ، عالي ترين اسوه و نمونه باشد .

به راستي كه خداوند متعال ، فاطمه زهرا ( عليها السلام ) را به بيشترين سهم ، از رنج و امتحان و آزمايش هاي بزرگ و تحمّل بي نظير ، گرامي داشت ! براي او مقدّر كرده بود كه شاهد آن محنت و ابتلاي عظيم از همان دوران كودكي باشد ، بلكه تنها او بود كه چنين نقشي داشت نه ديگر خواهرانش ؛ زيرا كه وي همچنان در كنار پدر بزرگوار ، از آغاز وحي تا آن زمان كه ـ برترين قهرمان توحيد ، صابر عظيم و معلم كبير آخرين نفس ها را مي كشيد و به حقّ پيوست ، بماند و با او همراه باشد ، آري زهرا ( عليها السلام ) با پيامبر و در جوار او زيست و حتّي پس از ازدواج باعلي ( عليه السلام ) تا پرواز در ملكوت اعلا و جوار ربّ العالمين ، از پدر گرامي جدا نشد .

فاطمه ( عليها السلام ) در ميدانِ مصافِ حقّ و باطل حضور داشت ، سن كودكي به او مجال مي داد كه بيرون از خانه ، پدر را به هر كجا كه مي رود همراهي كند و شاهد اعمال آن بزرگوار باشد . آنگاه كه به محافل قريش و كانون تجمّع آنها مي رفت و تبشير و انذار مي كرد و در راه دعوت به خدا و رسالت او آزار جاهلان و دشمنيِ دشمنان را تحمّل مي نمود ، زهرا به دنبال پدر بود .

آن روز كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به كعبه نزديك شد و استلام حجر نمود و همين كه مشركان او را ديدند ، همگي يك باره به دور او ريختند و اطرافش را گرفتند و گفتند :

« تويي كه چنين و چنان مي گويي ؟ ! » ؛ يعني پدران ما را تكفير مي كني و خدايانشان را مورد نكوهش قرار مي دهي و عقل و خرد آنها را تحقير مي نمايي ؟

وپيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) با ايمانِ ثابت و با صراحتِ تمام فرمود :

« آري منم آن كه چنين و چنان مي گويم . » و در اين حال غيرت و حماقتِ جاهليّت جنبيد و ابوجهل اطراف رداي پيامبر را گرفت و فاطمه وحشت زده و بي حركت در جاي خود ايستاده بود . ابوبكر در كنار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ايستاده و عملِ آن جاهلِ احمق را كه مورد تشويق گروهي نادان بود ، مورد نكوهش قرار مي داد و با خشم و خروش گفت :


80


« أَتَقْتُلُونَ رَجُلا أن يَقُول رَبِّي الله » .

« آيا مردي را ، به جرم اين كه شما را به خداي يگانه فرا مي خواند به قتل مي رسانيد ؟ ! »

وبه دنبال اين سخن ، آتش خشم وحماقت آن گروه ، از چشم ها وسرهاو دستهايشان زبانه مي كشيد و بر او هجوم بردند و ريشش را گرفتند و سرش را شكستند ! ( 1 )

آنگاه محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) خانه كعبه را ترك گفت و به راه افتاد و فاطمه زهرا ( عليها السلام ) اندوهگين به دنبال پدر حركت كرد تابه خانه رسيدند و پيامبر كه خسته بود به بستر استراحت پرداخت .

فاطمه ( عليها السلام ) با حيرت نشسته بود و از خود مي پرسيد : « پدرم در راستگويي به اعتراف همه مردم از كوچك و بزرگ و بنده و آزاد ، زبانزد بود ، حال چه شد كه در نظر آنان دروغگو به شمار آمده است ؟ ! » اين پرسش از قلب كوچكش بزرگتر و از تخيّلاتِ عقل نوشكفته اش برتر بود ، او به بستر رفت و خوابيد .

و آن روز كه پدرش به حرم رفت ، فاطمه ( عليها السلام ) همراهي اش كرد و نزديك وي ايستاد و مراقبش بود و با ديدگان پاك و قلب معصوم خود به اطراف مي نگريست ، در اين لحظه پيامبر به سجده رفت ، گروهي از مشركان در اطراف آن حضرت جمع شده بودند و عقبة بن ابي معيط شكمبه شتري آورد و بر پشت مباركِ آن حضرت افكند ! پيامبر سر از سجده برنداشت ، امّا زهرا ( عليها السلام ) دوان دوان به سوي پدر آمد و آن شكمبه را برداشت و از پشت مباركِ پدر ، به دور افكند و آن تبهكار را نفرين كرد ! پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) صداي پاكيزه و با طراوت دخترش را شنيد ، سر از سجده برداشت و گفت :

« خدايا ! كار اين سركشان قريش را به تو وامي گذارم . خدايا ! كارابوجهل ، عتبه پسر ربيعه ، شيبه پسرربيعه ، وليدپسر عتبه ، عقبه پسر ابي معيط و اُبيّ بن خلف را با تو مي گذارم . » ( 2 )

با اين دعا مشركان سر به زير افكنده و ديده فروبستند تا پيغمبر از نماز خود فارغ شد و به خانه برگشت ، در حالي كه دختر پاكيزه گوهرش او را همراهي مي كرد . روزها به سرعت سپري شد و همه آنان كه پيامبر در حقّشان نفرين كرده بود ، در اطراف چاه بدر به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ السيره الهاشميّه ، ج1 ، ص310

2 ـ بخاري ، فتح الباري ، ج1 ، ص416


81


هلاكت رسيدند ، جز ابن ابي معيط كه پيامبر خدا هنگام بازگشت از بدر او را به قتل رسانيد ، بدان جهت كه درباره قرآن و پيامبر ياوه مي گفت و مؤمنان را آزار مي داد و رفتاري كه ابن ابي معيط با پيامبر داشت ؛ روزي آن حضرت را به غذا دعوت كرد و چون غذا حاضر شد ، پيامبر به او گفت : « به خدا سوگند از غذاي تو نمي خورم ، تا اين كه به خدا ايمان آوري و بگويي « لا اِلهَ إلاّ الله » . اين مطلب به گوش أُبي بن خلف كه با وي دوستي داشت رسيد ، « اُبيّ بن خلف » به او گفت : « خبرهايي از تو مي شنوم . گفت : چيزي نيست ، مردي شريف به خانه ام وارد شد و گفت : « از غذاي تو نمي خورم تا به من ايمان آوري » .

من حيا كردم كه از خانه من خارج شود و غذاي مرا نخورد ، از اين رو به خداي او شهادت دادم . »

اُبي گفت : « ديدار من با تو حرام باد ! اگر محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) را ببيني و او را لگدكوب نكني و او را مورد اهانت قرار ندهي ! »

عقبه وقتي پيامبر را ديد با او چنين كرد و اين شقيِ بد بخت ، چه بد عمل كرد با پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) !

بخاري در صحيح روايت كرده است : در حالي كه پيامبر در حجرِ اسماعيل نماز مي خواند ، پسر ابي معيط آمد و جامه بر گردن پيامبر پيچيد و سخت فشرد ، ابي بكر آمد و شانه هاي او را گرفت و از پيامبر جدا كرد و گفت :

« آيا مي كشي مردي را كه مي گويد خداي يگانه آفريدگار من است و با دلايل روشن به سوي شما مبعوث شده است . »

و اين آيات نازل شد :

« روزي كه ستمگر دست بر دست مي زند و مي گويد : اي كاش در دنيا با رسول خدا راه او را مي پيمودم ، اي واي بر من ، اي كاش فلان كس را دوست نمي گرفتم ، دوستي با او مرا از ياد خدا به گمراهي كشانيد ، بعد از آنكه آن را يافته بودم . آري شيطان گمراه كننده آدمي است . » ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فرقان : آيات 27 ـ 29 ، { وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلا * يَا وَيْلَتي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلا * لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنْ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلاِْنسَانِ خَذُولا } .



| شناسه مطلب: 78458