بخش 2 بخش 2 بخش 2 بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بخش 2 بخش 2 بخش 2 بخش 2 بخش 2

بخش 2

ابن قیّم و ابن تیمیه نمونه‏ای از انحرافات محمدبن عبدالوهّاب و فتنة وهّابیت‏ شرح حال دعوت به فتنه‏ هم پیمانی با ابن سعود خشونت وهابیت‏ وهابیت یا شمشیر رسوایی و افشاگری

ابن قيّم و ابن تيميه

تنها كسي‏ كه به ترويج افكار و اوهام او پرداخت ، شاگردش‏ ابن قيّم جوزي است كه اشاره‏اي‏ مختصر در مورد افكار و اقوال او بيان مي‏گردد :

وي‏ محمدبن ابي‏بكر زرعي حنبلي‏ ( م . 751ق . ) ، معروف به ابن قيم( 2 ) و از شاگردان ابن تيميه است كه از افكار شاذ استادش ؛ چه در زمان حيات و چه بعد از فوت او ، تقليد كوركورانه مي‌كرد . او گر چه مناظراتي‏ شبيه به استدلال دارد ، ليكن استدلال‏هاي‏ او ، در واقع از آن دست ترديدهايي‏ بود كه اظهار مي‏داشت و به عبارت ديگر ، او تكرار كنندة همان سخنان جنجالي‏ و منتشر كنندة اقوال شاذّ استاد خويش بود . او در اين شبه استدلال‏هاي‏ خود ، به دنبال تلطيف سخنان بي‏پرده و خشن ابن تيميه بوده تا با ظاهري دلنشين ، كساني‏ را كه افكار ضعيفي‏ داشتند ، بفريبد .

بهطور خلاصه ، او عمرش را فناي‏ سخنان بيهودة ابن تيميه كرد وگفتار غير واقعي‏ وغير منطقي‏ استاد خويش را ، حيله‏گرانه ، امري ديني‏ و واقعي‏ ارائه نمود .

به اين نظريات توجه كنيد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

2 . الوافي بالوفيات ، ج2 ، ‌ص270


24


1 . ذهبي‏ مي‏گويد :

ابن قيم در علم حديث و نيز در بعضي‏ از رجال حديث ، بسي‏ رنج برد و به تحصيل علم فقه هم پرداخت . . . مدتي‏ هم به خاطر اين كه بار سفر بستن براي‏ زيارت قبر ابراهيم خليل ( ‏ را ناروا شمرد ، محبوس گرديد . ( 1 )

2 . ابن حجر در كتاب الدرر الكامنه مينويسد :

او چنان حبّ ابن تيميّه را در سينه داشت كه چشم بسته ، تمام سخنانش را پذيرفت و حتّي‏ به تأييد آن پرداخت . از نمونه‏ تأييدهاي‏ وي ، تهذيب كتب استادش و نشر افكار او بود . . . ابن قيم به همراه استاد خود دستگير شد و خوار و خفيف گرديد و با شلاّق ، هر دو را كتك زدند و سپس بر روي‏ شتر ، در شهر گردانيدند . وقتي‏ ابن تيميّه درگذشت ، بارها به سبب فتاواي‏ ابن تيميه مورد امتحان قرار گرفت . لذا همواره از طرف علماي عصرش نكوهش ميشد و آسيب ميديد . همچنان كه علما هم از دست او بدون آسيب نمي‏ماندند . ( 2 )

3 . ابن كثير مي‏گويد : وي‏ در صدد برآمد تا در مسألة طلاق فتوا‏ دهد ، در همين جريان ، ماجراهايي‏ ميان او و سبكي‏ و ديگران رُخ داد كه نقل آن وقايع موجب تفصيل مي‌شود .

از ويژگي‏هاي‏ ابن قيّم اين بود كه وي علاقة زيادي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الدرر الكامنه ، ‌ج3 ، ‌ص400 ؛ معجم المؤمنين ، ج9 ، ص106

2 . الكني‏ و الألقاب ، ص393



25


به جمع‏آوري‏ كتب گوناگون داشت . او آن قدر كتاب جمع‏آوري‏ كرد كه وقتي‏ از دنيا رفت ، فرزندانش تا مدت‏هاي‏ مديد ، مشغول فروش كتاب‏هاي‏ پدر بودند . اين غير از آن كتبي‏ است كه ورثه براي‏ خود كنار گذاشته بودند . گفتني است ، بيشتر اين كتابها ، از سخنان استاد محبوبش بود . ( 1 )

نمونه‏اي از انحرافات

ادعاهاي‏ ابن تيميه و شاگردش ابن قيم ، در آثار آنان فراوان است ؛ به نمونه‌هاي ذيل توجه كنيد :

الف : شرك دانستن هر طلب و درخواست

مراد آيات قرآن در نهي‏ از خواندن غير خداوند ، چيست ؟

وهابيّت ، با پيروي‏ ازابن تيميّه ، براي‏تأييد گفتار خود ، به آياتي‏ تمسّك مي‏كنند ؛ بدون آنكه در مفاد و مصداق آيات تفكر اندكي‏ كرده باشند ؛ از اين رو ، خواندن انسان‏هاي‏ صالح و طلب ياري‏ از آنان را شرك تلقّي‏ مي‏كنند و دليلشان اين است كه خداوند در قرآن مجيد ، خواندن بت‏ها توسط مشركين را ، شرك ناميده است .

نمونه‏هايي‏ از آيات مورد تمسّك وهابيّت به قرا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . البداية و النهايه ، ج14 ، ص2


26


ذيل است :

1 . ( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً ) ( 1 ) ؛ همانا مساجد از آن خداوند است . پس با خدا ديگري‏ را مخوانيد .

2 . ( لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ‏ء ) ( 2 ) ؛ دعوت حق از آن اوست و كساني‏ را كه مشركان غير از خدا مي‏خوانند ، هرگز به دعوت آن‌ها پاسخ نمي‏گويند .

3 . ( إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ ) ( 3 ) ؛ همانا آنان‏ را كه به جاي خدا مي‏خوانيد ، بندگاني‏ مانند خود شما هستند .

4 . ( وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِير ) ( 4 ) ؛ كساني‏ را كه جز او ( خدا ) است مي‏خوانيد ، حتي‏ مالك پوست نازك هستة خرما هم نيستند .

5 . ( قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً ) ( 5 ) بگو ، كساني‏ را كه به جاي او ( معبود خود ) مي‏پنداريد ، بخوانيد ، آنها نه مي‏توانند از شما دفع زيان كنند و نه آنكه ( بلايي را ا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جن : 18

2 . رعد : 14

3 . اعراف : 194

4 . فاطر : 13

5 . اسراء : 56


27


شما ) بگردانند .

6 . ( أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ ) ( 1 ) ؛ كساني‏ را كه ايشان مي‏خوانند ، خودشان وسيله‏اي براي‏ تقرّب به پروردگار مي‏جويند .

7 . ( وَلا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَلا يَضُرُّكَ ) ( 2 ) ؛ و جز خدا ، چيزي‏ را مخواه كه نه سودي‏ به تو مي‏رساند و نه زياني .

8 . ( وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ ) ( 3 ) ؛ چه كسي‏ گمراهتر از كسي‏ است كه معبودي‏ غير از خدا را مي‏خواند كه تا قيامت هم به او پاسخ نمي‏گويد .

وهابيان ، با كمال وقاحت ، اينگونه آيات را بر مسلماناني تطبيق مي‌دهند‏ كه اعتقادشان در مورد انبيا و صالحان ، چيزي‏ جز اين نيست كه آنان بندگان مقرّب خدا هستند و دعاهايشان مستجاب مي‏شود و به حاجت انسانِ نيازمند ، به اذن خداوند پاسخ مي‏دهند .

در پاسخ آنها بايد گفت :

اوّلاً : مصاديق اين آيات مشركان هستند ، به خاطر اعتقاد به ربوبيت بتها و اينكه آنها بدون اذن خداون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اسرا : 57

2 . يونس : 106

3 . احقاف : 5


28


سبحان مي‏توانند بهطورمستقل مشكلي‏ را برطرف كنند و يا تغييري‏ در آن ايجاد نمايند و يا به ياري‏ كسي‏ بشتابند !

حال اين عقيده كجا و عقيدة مسلمين كجا ؟ مسلمان موحّدي‏ انبيا و انسان‏هاي‏ صالح را بندگان برجستة خداوند مي‏داند و نيز معتقد است كه آنها از دستور خداوند تعالي‏ سرپيچي‏ نمي‏كنند و هر آنچه كه خداي‏ سبحان فرمان دهد انجام مي‏دهند .

ثانياً : مراد از دعا در اين آيات ، فقط دعا‏ به معناي‏ ندا نيست ، بلكه نوع خاصي‏ از دعا است كه به معناي‏ عبادت است . شاهد اين مطلب آن است كه خداوند بين دعا‏ به معناي‏ ندا و دعا‏ به معناي‏ عبادت ، در يك آيه جمع نموده است : ( وَقالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبـِرُونَ عَنْ عِبادَتي‏ سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ ) ( 1 ) ؛ پروردگار شما گفته است : مرا بخوانيد تا دعاي شما را اجابت كنم . كساني كه از عبادت من تكبر مي‌ورزند به زودي با ذلت ، وارد دوزخ مي‌شوند .

و نيز امام زين‏العابدين ( عليه السلام ) مي‏فرمايد : "فَسَمَّيْتَ دُعَاءَكَ عِبَادَةً ، وَتَرْكَهُ اسْتِكْبَاراً ، وَتَوَعَّدْتَ عَلَي تَرْكِهِ دُخُولَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ( 2 ) ؛ پس نيايش و دعا را عبادت و ترك آن را كبر و خودخواهي ناميدي و بر ترك دعا به دخو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . غافر : 60

2 . نور الثقلين ، ج4 ، ص527 ، صحيفه سجاديه ، دعاي وداع ماه رمضان .


29


دوزخ با ذلت و خواري تهديد فرمودي" .

و نيز در روايت آمده است : "الدُّعَاء مُخُّ الْعِبَادَة" ( 1 ) . مراد از دعا در اين جا ، قسمتي‏ از دعا است ؛ ‏ دعايي كه مقرون به الوهيّت مدعو به نحوي‏ از اتحاد باشد .

ثالثاً : منظور از نهي‏ در اين آيات ، اين است كه شما مدعو را به اندازة رتبة خداوند بالا نبريد ؛ به عبارت ديگر ، هدف از نفي‏ دعوت و خواندن غير خدا ، دعوت‏هاي‏ ملازم با عبادت و پرستش است كه از اعتقاد به الوهيّت سرچشمه مي‏گيرد . شاهد اين مطلب ، كلام خداوند عزّوجلّ است كه فرمود : ( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً ) ( 2 ) ؛ و همانا مساجد از آنِ خداست ، پس هيچكس را با خدا نخوانيد .

لذا اساس عبادت مشركان ناشي‏ از همين امر بود . خداوند سبحان در اين زمينه مي‏فرمايد : ( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً ِ ) ( 3 ) ؛ يعني آنها براي خدا همتاياني قرار دادند تا مردم را از راه او منحرف و گمراه سازند . ( إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ ) ( 4 ) ؛ چون شما را با پروردگار عالميان برابر مي‌شمرديم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سفينة البحار ، ج3 ، ص48

2 . جن : 18

3 . ابراهيم : 30

4 . شعراء : 98


30


ب : مرز بندي بين شيعه و سني

ابن تيميه معتقد است براي ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و مرزبندي بين شيعه و سني ، سزاوار است كه از مستحبات وسنتهاي ثابت پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله ) دست برداشته و آن را كنار بزنيم .

او مي‌افزايد : اگر امري مستحبي جزو شعار شيعه شود و به آن عمل كنند ، مناسب است ـ پيروان ابن تيميه ـ به آن مستحب عمل نكنند ؛ زيرا به عقيدة وي مصلحت تفرقه‌اندازي و مرز بندي براي تشخيص و شناخت شيعه از سني و تمييز از همديگر ، از مصلحت عمل به مستحبات و سنت ثابت شده در شرع اسلام ، برتر و اولي‌ است !

آنجا كه مي‌گويد :

"ومن هنا ذهب من الفقهاء ، إلي ترك بعض المستحبات إذا صارت شعاراً لهم ـ أي‌ الشيعة ـ فإنّه وإن لم يكن الترك واجباً لذلك ، ولكن في إظهار ذلك مشابهة لهم ، فلا يتميز السني من الرافضي ، ومصلحة التميز عنهم لأجل هجرانهم ومخالفتهم أعظم من مصلحة هذا المستحب" . ( 1 )

آيا عمل كردن شيعه و پايبندي آنان به سنتها و مستحبات‌شرعي ، نقطة ضعف وضدارزش‌شمرده مي‌شود ! ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منهاج السنه‌ ، ج2 ، ص143


31


آيا همين اقرار ابن تيميه ، دليل بر ارزشي بودن راه و روش شيعه نيست ؟ !

آيا پيروي مذهبي ـ كه ابن تيميّه با آنان مخالف و دشمن است ـ از يك حكم مستحبي ، سبب مي‌شود كه به آن حكم عمل نشود و بايد آن را كنار زد ؟

حال خود قضاوت كنيد كه پيرو سنت پيامبر كيست ؟ آنكه به سنت پايبند است ـ تا جايي كه آن را شعار خود قرار داده ، يا آنكه سنت را كنار مي‌گذارد تا شبيه عاملان به سنت نشود ؟ !

ج : نفي استغاثه به پيامبر ( صلي الله عليه وآله )

ابن تيميه ، استغاثه به پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله ) يا هر نبي و انسان صالحي را شرك دانسته و حكم اعدام براي استغاثه كنندگان صادر كرده و ايشان را مهدور الدم مي‌شمارد .

او مي‌گويد :

"من يأتي إلي قبر نبيّ أو صالح ويسأله حاجته ويستنجده مثل أن يسأله أن يزيل مرضه أو يقضي دينه ، أو نحو ذلك ممّا لا يقدر عليه إلاّ الله ، فهذا شرك صريح يجب أن يستتاب صاحبه ، فإن تاب وإلاّ قتل . "( 1 )

گويا ايشان از صدر اسلام تا به امروز ، از سيرة مسلمانان نسبت به استغاثه به قبر شريف پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) و اولي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زيارة القبور والاستنجاد بالمقبور ، ص156


32


و افراد مورد توجه طوايف مسلمين اطلاع ندارد و يا اينكه اطلاع دارد ، ولي تفكر و نظريات او خارج از سيرة مسلمين بوده و نظري است شاذّ .

گويا او موارد ذيل را نديده و از آنها آگاهي ندارد :

ـ استغاثة يكي از مسلمانان ـ با راهنمايي عثمان بن حنيف صحابي ـ ، به قبر پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله ) براي رفع گرفتاري ( 1 ) .

ـ استغاثة مردم مدينه به قبر پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) به امر و اشارة عايشه براي نزول باران ( 2 ) .

ـ استغاثة يكي از صحابه به قبر پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) در زمان خليفة دوم ( 3 ) .

ـ استغاثة ابو علي خلال حنبلي به قبر امام كاظم ) ( 4 ) .

ـ استغاثة شافعي ( محمد بن ادريس ) به قبر ابوحنيفه ( 5 ) .

ـ استغاثة اهل سمرقند به قبر بخاري ( 6 ) .

گويا ابن تيميه حتي فتاواي بزرگان اهل سنت ، همانند قيرواني مالكي ( م . 737ق . ) ( 7 ) را نديده و از آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مسند احمد ، ج4 ، ص 138 ؛ سنن ترمذي ، ج 5 ، ص 569 ؛ سنن ابن ماجه ، ج1 ، ص441

2 . سنن دارمي ، ج 1 ، ص56 ؛ سبل الهدي والرشاد ، ج12 ، ص347

3 . فتح الباري ، ج2 ، ص 577 ؛ وفاء الوفا ، ج4 ، ص1372

4 . تاريخ بغداد ، ج 1 ، ص120

5 . خلاصة الكلام ، ص252

6 . طبقات الشافعية الكبري ، ج2 ، ص234

7 . المدخل في رسالة زيارة القبور ، ج1 ، ص257 ؛ نيز ر . ك . به : الغدير ، ج 5 ، ص111


33


آگاهي ندارد و يا همه را مشرك و واجب القتل و مهدور الدم مي‌شمارد !

گويا پيروان اين حزب و گروه نيز از فتاواي بزرگان اهل سنت در جواز استغاثه به پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) همانند قسطلاني( 1 ) و شيخ سلامه عزامي( 2 ) و ده‌ها نفر ديگر از آنان بي‌اطلاع بوده ، يا حكم اعدام آنها را نيز صادر كرده‌اند !

براي توضيح و آگاهي بيشتر از انحراف ابن تيميه و تضاد فكر و انديشة او با مسلمانان ، مي‌توانيد به كتاب "روافد الإيمان إلي عقائد الإسلام"( 3 ) و يا ترجمة آن "رويكرد عقلاني بر باورهاي وهابيت" رجوع كنيد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فرقان القرآن ، ص133 ؛ ر . ك . به : الغدير ، ج5 ، ص155

2 . المواهب اللدنيه ، ج3 ، ص417

3 . روافد الايمان الي عقايد الاسلام ، صص 64 ـ 91


34


محمدبن عبدالوهّاب و فتنة وهّابيت‏

شرح حال

افكار و پندارهاي‏ ابن تيميّه با مرگ او و شاگردش ابن قيم ، به بوتة فراموشي‏ سپرده شده بود ، تا اينكه اين آرا توسط فردي‏ به نام محمدبن عبدالوهاب از زاوية انزوا و گمنامي‏ درآمد .

محمدبن عبدالوهاب در سال 1111 يا 1115 ق . در شهر عُيينه ، از توابع نجد ديده به جهان گشود . وي بيش از 90 سال عمر كرد و در سال 1207 ق . درگذشت . ابتداي‏ رشد و نموّش ، در زادگاهش عيينه بود . در همانجا بود كه فقه حنبلي‏ را از علماي‏ حنابله آموخت ؛ سپس براي‏ تكميل معلومات ، رهسپار مدينة منوّره شد و در آن شهر به تحصيل فقه و حديث پرداخت


35


احمد امين مصري مي‏گويد : "وي‏ سفري‏ به مدينه كرد ، سپس به مدت چهار سال در بصره ، پنج سال در بغداد ، يك سال در كردستان و دو سال در همدان اقامت گزيد . اندك زماني‏ نيز رحل اقامت در اصفهان و قم افكند . پس از آن پرده از روي‏ عقايد انحرافي‏ خود برداشت و مردم را به آن دعوت نمود" ( 1 ) .

امام علي‏ ( عليه السلام ) مي‏فرمايند : "كسي چيزي‏ را از ديگران مخفي‏ نميكند مگر اينكه آن امر پنهان در اثر اشتباهي ، بر زبان آن شخص ظاهر مي‏شود و چهره‏اش آن را نمايان مي‏كند" . لذا علما دريافته بودند كه ابن عبدالوهاب خود به گمراهي‏ رفته و اگر به تبليغ بپردازد ، گروهي‏ را به گمراهي‏ مي‏كشاند . نخستين كساني‏ كه به گمراهي‏ او پي برده و مردم را از وي‏ بر حذر داشتند و به شدت با عقايدش به مخالفت برخاستند ، پدرش عبدالوهاب و برادرش شيخ سليمان‏بن عبدالوهاب بودند و حتي‏ برادرش شيخ سليمان كتابي‏ در ردّ بدعت‏هاي‏ محمدبن عبدالوهاب نوشت .

در سال 1139ق . پدرش عبد الوهّاب ، از عيينه به حريمله كوچ كرد و باقي‏ماندة عمر خود را در همان شهر سپري‏ كرد تا اينكه در سال 1143ق . از دنيا رفت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زعماء الاصلاح في العصر الحديث ، ص10


36


عبدالوهاب از فرزندش محمّد رضايت نداشت و هميشه او را از عقايدش نهي‏ مي‏كرد .

دعوت به فتنه‏

ميرزا ابوطالب اصفهاني‏ ـ كه از معاصران ابن عبدالوهّاب است ، در مورد وي‏ مي‏گويد : محمدبن عبدالوهّاب علاقة فراواني‏ به مطالعة اخبار كساني‏ داشت كه مدّعي‏ نبوت بودند ؛ مانند مسيلمة كذّاب و سجاح و اسود عنسي‏ و طليحه اسدي و . . . . ( 1 )

محمد بن عبدالوهّاب ، تا زماني‏ كه پدرش در قيد حيات بود ، كمتر سخن مي‏گفت . ولي‏ پس از درگذشت پدر ، پرده از روي‏ عقايد خويش برداشت . تبليغات محمدبن عبدالوهّاب در شهر حريمله ، افكار عمومي‏ را متشنّج ساخت ؛ بهگونه‏اي‏ كه بعضي‏ از مردم آن شهر ، كمر به قتل او بستند . از اين رو ، وي از آن ديار گريخت و به زادگاهش عيينه پناهنده شد . در عيينه با حاكم وقت ، عثمان‏بن مَعْمَر تماس گرفت و دعوت جديد خود را با ا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سير اعلام النبلاء ، ج1 ، ص 317 . طليحه يكي‏ از صحابه بود . وي در سال 9 هجري‏ اسلام آورد و سپس مرتد شد و به طائفة آل جفنه ( در شام ) ملحق گرديد و دوباره در زمان عمر به اسلام بازگشت و به حج آمد . عمر به او گفت : تو را دوست ندارم چون تو دو نفر از نيروهاي‏ اطلاعات ـ عملياتي‏ به نام عكاشة بن محصن و ثابت بن اقرم را به قتل رساندي‏ ـ سرانجام او در جنگ نهاوند كشته شد .


37


در ميان نهاد و ميان او و حاكم ، پيماني‏ برقرار گرديد و قرار شد كه حاكم از او پشتيباني‏ كند .

پيمان منعقد شده به اين صورت بود كه عثمان بن مَعمر ، محمد بن عبدالوهّاب را در آشكار نمودن دعوت و انتشار عقايدش آزاد بگذارد و در مقابل ، محمد بن عبدالوهّاب به هر ترتيبي‏ كه ممكن است ، وي را بر نواحي‏ نجد مسلّط كند ؛ چرا كه در آن زمان نجد به شش امارت تقسيم مي‏شد كه يكي‏ از آن‌ها ، امارت عيينه بود . براي‏ استحكام اين روابط ، عثمان بن مَعمر خواهرش را به تزويج محمد بن عبدالوهاب درآورد . بدين ترتيب ابن عبدالوهاب براي‏ دنيا ، دين را تسخير ‌نمود و حاكم نيز بر منطقة نجد مسلّط ‏گرديد .

امّا اين پيمان چندان طول‏ نكشيد ؛ چرا كه به دستور ابن عبدالوهاب ، قبر زيدبن خطاب1 تخريب شد و شهر به تشنج و التهاب كشيده شد . خبر دعوت محمد بن عبدالوهّاب و اعمالي‏ كه او صورت داده بود ، به سليمان الحميدي ، امير اِحساء و قطيف رسيد . وي‏ نامه‏اي‏ براي‏ عثمان‏بن مَعمر نوشت و دستور داد ابن عبدالوهاب را به قتل برساند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زيد بن خطاب ، برادر عمر بن خطاب و از او بزرگتر بود و قبل از او اسلام آورد . ظاهراً در تمامي‏ جنگ‏هاي‏ پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) شركت كرده است . وي در سال 12 هجري‏ ، در جنگ يمامه به همراه 600 نفر از اصحاب پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) كشته شد ؛ سير اعلام النبلاء ، ج1 ، ص298


38


صاحب كتاب تاريخ نجد ، عبدالله فيلبي‏ مي‏نويسد :

"قرار بر اين شد كه عثمان‏بن مَعمر از ميهمانش ( محمد بن عبدالوهّاب ) خلاصي‏ جويد ، لذا از وي خواست هر مكاني‏ را كه خود دوست دارد انتخاب كرده ، به همان جا رود . نتيجه‏اش اين شد كه وي درعيّه را براي‏ رحل اقامت مناسب ديد . عثمان‏بن معمر شخصي‏ به نام فريد را به همراه محمد بن عبدالوهّاب روانه ساخت و او را

موظف كرد تا در بين راه وي را از پاي‏ درآورد . ليكن فريد ، سُستي‏ به خرج داد و ابن عبدالوهاب را ترور نكرد ، بلكه بدون اينكه هيچ آزاري‏ به او برساند ، به عُيينه بازگشت . "

علاوه بر آن ، صاحب كشف‏الارتياب ، به نقل از سيد محمود شكري‏ مي‏نويسد : ابن عبدالوهاب در سال 1160 ق . به سوي درعيّه حركت كرد و درعيّه همان بلادي‏ است كه مسيلمة كذّاب در آن مي‏زيست .

هم پيماني با ابن سعود

محمد بن عبدالوهّاب در سال 1160ق . وارد درعيه شد . امير آن شهر ، محمد بن سعود بود . او دعوت خود را با حاكم درعيّه در ميان نهاد و هر دو پيمان بستند كه رشتة دعوت از آنِ محمدبن عبدالوهاب و زمام حكومت در دست محمدبن سعود باشد ؛ از اين رو ، همان پيشنهاديك


39


به عثمان‏بن مَعمر داده بود ، با ابن سعود در ميان گذاشت و بدين ترتيب رشتة اتحاد ميان اين دو نفر منعقد گرديد .

راويان مي‏گويند ، امير محمدبن سعود با ابن عبدالوهاب بر جهاد در راه خدا ( ! ) بيعت نمود . . . در حالي‏ كه اين دو تن هيچ شهري‏ از شهرهاي‏ كفار ؛ چه در شرق و چه در غرب را فتح نكرده‏اند و اين ـ به اصطلاح ـ جهادشان ، بر ضد مسلمانان بود ؛ همان مسلماناني‏ كه از اطاعت ابن سعود سرباز زدند . به همين دليل ابن سعود به ابن عبدالوهاب گفت : تو را بشارت مي‌دهم به پيروزي‏ و جهاد با كساني‏ كه مخالف توحيد هستند ، امّا مي‏خواهم با تو ، دو شرط داشته باشم :

1 . وقتي‏ كه ما تو را ياري‏ كرديم و خداوند فتح و پيروزي‏ را نصيب ما و شما نمود ، مي‏ترسم كه تو از ميان ما كوچ كرده ، به جاي‏ ما ، غير ما را ياري‏ كني لذا محمد بن عبدالوهّاب با او عهد و پيمان بست كه چنين كاري‏ را انجام ندهد .

2 . من خواهان آنم كه از اهل دُرعيّه به هنگام برداشت محصول ، مالي‏ درخواست كنم ، ولي‏ مي‏ترسم

كه تو مانع شوي‏ . ابن عبدالوهاب گفت : شايد

خداوند فتوحاتي‏ نصيب ما كند كه در اثر آن ، غنايم زيادي‏ به دست آوري‏ و آن ، بيش از آنچه باشد كه از


40


اهل درعيّه خواهاني‏ . ( 1 )

محمد بن سعود براي‏ استحكام اين روابط ، يكي‏ از دختران محمد بن عبدالوهّاب را براي‏ فرزندش عبدالعزيز به همسري‏ گرفت .

محمدجواد مغنيه در كتاب هذه هي‏ الوهابيّه مي‏نويسد :

بعد از آنكه محمد بن عبدالوهّاب احساس قدرت كرد ، ياران خود را گرد آورد و آنها را براي‏ جهاد تحريك و آماده نمود و به شهرهاي‏ اطراف ـ‌كه مسلمين در آن مي‏زيستند ـ نامه نوشت كه دعوتش را قبول كنند و به اطاعت او درآيند . او از كساني‏ كه به اطاعت او درمي‏آمدند 10/1 ( يك دهم ) احشام و اموالشان را مي‏ستاند و هركس كه با او از در مخالفت برمي‏خاست ، با يارانش به جنگ با او مي‏پرداخت . اوكه به قتل نفس خو گرفته بود ، اموال مردم را به تاراج مي‏برد و اطفال و زنان را به اسيري‏ مي‏كشاند و شعارش اين بود كه به وهابيّت بگرويد وگرنه براي شما قتل و براي‏ زنانتان بيوه شدن و براي‏ فرزندانتان يتيمي‏ را به دنبال دارد .

اين است اساس و مبدأ وهابيت كه به خاطر هيچ مصلحتي‏ حاضر نبودند از عقايد خود تنزل كنند و ب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محاضرات في‏ تاريخ الدولة السعوديه ، صص13 و 14


41


همين دليل بود كه با ابن مَعمر معاهده بست . . . او براي‏ پيشبرد اهداف خود ، حاضر بود با هر قدرتي‏ هم‏پيمان شود .

عبداللَّه فيلبي‏ در تاريخ نجد مي‏گويد : "ابن عبدالوهاب مبادي‏ فريضة مقدس جهاد را در مغز شاگردانش تزريق نمود و بدينسان بسياري‏ از شاگردانش مقدس‏ترين تعاليم استادشان را در جهاد يافتند ؛ زيرا جهاد امري‏ است كه عرب به آن خو گرفته بود ـ البته منظور وي‏ از عادت عرب ، قتل نفس و تاراج اموال است ـ محمد بن عبدالوهّاب ، خمس غنيمت را به خزانة مركزي‏ ، به همان ترتيبي‏ كه امير سعود و وي تفاهم كرده بودند ، اختصاص داد و در قبالش ، استيلاي شيخ محمد بر شؤون بلاد ، بعد از يك يا دو سال ، فراهم گرديد . "( 1 )

خشونت وهابيت‏

شايد تعجّب‏آور باشد اگر بشنويم كه استحكام وهابيت به همين شعاري‏ بود كه مطرح مي‏كردند و حتي‏ آوازة وهابيت از ابتدا تا عصر حاضر با همين شعار بالا گرفت و بنيان آن ريخته شد . محمد بن سعود در آن زمان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن عابدين كه معاصر فتنة وهابيت بود ، در سال 1252 ق . درگذشت . او در كتاب خود به نام الرد المُحتار در باب جهاد البغاة مي‏نويسد : مطلب الوهابيه خوارج زماننا .


42


روزگاري‏ كه با ابن عبدالوهّاب هم‏پيمان گرديد ، به سختي‏ حكومت مي‌كرد و ابن سعود آنقدر از نظر مالي‏ متمكن نبود كه بتواند معيشت شاگردان خاص ابن عبدالوهاب را تأمين كند . اما بعد از جنگ‏هاي‏ اوليه ، سيلي‏ از غنائم روانة شهرگرديد ؛ بهگونه‌اي‏ كه اين غنائم را طبق احكام خودشان عادلانه تقسيم كردند ! كه خمس اموال غارت شده از مسلمانان را ابن سعود برداشت و بقيه به نسبت هر پياده نظام يك سهم و هر سواره‏نظام دو سهم ، بين افراد لشكر تقسيم گرديد . تمسّك به عقايد وهابي ، مي‏توانست افراد را ثروتمند سازد ؛ چرا كه آنها با جنگ‏هايي‏ كه صورت مي‏دادند ، به زعم خودشان اموال مشركان ! را برمي‏داشتند و به مسلمانان ـ واقعيِ‏ به نظر آنها ، كه همگي‏ پيرو آيين وهابيت بودند ! ـ مي‏سپردند .

عثمان بن مَعمر كه از قدرت ابن سعود بيمناك شد ، دختر خود را به همسري يكي‏ از پسران ابن سعود درآورد . اما آن كينه‏اي‏ كه بين ابن عبدالوهاب و امير عثمان بود ، پاياني‏ نداشت و علتش ـ همچنانكه گذشت ـ اين بود كه عثمان بن مَعمر ، ابن عبدالوهاب را از شهر راند و سرانجام همينكينه باعث شد كه ابن‌عبدالوهاب شخصي‏ را مأمور كند تا عثمان را به قتل برساند . لذا عثمان در حالي‏ كه در محراب نماز بود ، به قتل رسيد .

در كتاب "تاريخ نجد" ـ كه توسط وهابيون منتشر شده ـ ، آمده است : عثمان بن مَعمر ، مشرك و كافر بود


43


وقتي‏ كه مسلمين بركفر او اطلاع يافتند ، پيمان بستند تا بعد از نماز جمعه او را به قتل برسانند . لذا در ماه رجب سال 1163 ق . يعني‏ در ماههاي‏ حرام ، در حالي‏ كه عثمان در محراب مسجد بود ، او را به قتل رساندند . سه روز بعد از كشته شدن عثمان ، محمدبن عبدالوهاب به عيينه آمد و به جاي‏ عثمان شخصي‏ به نام مشاري‏ بن مَعمر را كه از ياران ابن عبدالوهاب بود ، بر آن شهر گمارد .

مهاجمان بهدستور حكومت وقت و ابن عبدالوهاب به شهر يورش بردند و آن را تخريب و تمام ديوارهايش را ويران ساختند . چاه‌هاي‏ آب را پر ساختند . درختان را آتش زدند و به ناموس مسلمين دست‏درازي‏ كردند . شكمهاي‏ زنان حامله را دريدند . دستان اطفال معصوم را بريدند و تمامي‏ آنها را با آتش‏سوزاندند . هر آنچه در خانه‏ها از پارچه‏هاي‏ رنگارنگ و زينت‏آلات يافتند ، ربودند و بالأخره تمامي‏ مردان شهر را به قتل رساندند و شهر عيينه از آن سال ( 1163 ق . ) تا به امروز مخروبه است .

وهّابيت مجوّز چنين جناياتي را گفتار ابن عبدالوهاب مي‏دانستند ؛ چرا كه او گفته بود : خداوند سبحان غضب خود را بر شهر عيينه و اهل آن سرازير كرد و براي‏ اينكه آنان را از گناهانشان پاك كند ، همه را نابود ساخت و اين غضب خداوند ـ عزّوجلّ ـ بر اهالي‏ شهر ، به خاطر گفتار شرك آلودي‏ بود كه حاكم عيينه ؛ يعني


44


عثمان بن مَعمر بر زبان راند و آن اين بود كه شخصي‏ نزد عثمان آمد و گفت : ملخها به شهر ما حمله كرده‌اند و ما مي‏ترسيم كه زراعت را بخورند . عثمان در پاسخ با طعنه گفت : ما مرغاني‏ را براي‏ مقابله با ملخها مي فرستيم تا آن‌ها را بخورند . به خاطر اين كه عثمان ملخها را به سُخره گرفت ، خداوند سبحان بر شهر و مردم آن غضب نمود ! و اين مسأله نشاني‏ از نشانه‏هاي‏ خداوند است كه جايز نيست ملخها را به مسخره گرفتن و خداوند هم ملخها را به شهر فرستاد و اهل آن را نابود كرد !

وقتي سعودي‏ها بر حاكم عيينه چيره شدند ، در صدد بر آمدند قلمرو خود را گسترش دهند . لذا به بلاد اسلامي‏ تعرض كردند . به همين دليل به تقويت قواي‏ خود پرداختند و در ابتدا لشكرِ خود را مجهّز به 7 گروه شترسوار نمودند . آنچه كه روشن است اينكه ، اين لشكر مجهّز و جنگجويان شترسوار ، هيچ‏گاه در بلاد كفار و مشركان به جهاد نپرداختند و قلمرو به اصطلاح جهاد مقدسشان ، خصوص بلاد مسلمانان بوده است . هماناني كه لا إله إلا ّ اللَّه . . . محمّد رسول‏اللَّه بر زبان داشتند .

وقتي‏ ابن عبدالوهاب قدرت و سيطرة خود را مسلّم ديد ، به اهل نجد ـ كه همگي‏ مسلمان و سني بودند ـ نامه‏اي‏ نوشت و از آنها خواست به مذهب توحيد داخل شوند ، امّا گروهي‏ چون سخن ابن عبدالوهاب را نارو


45


شمردند ، از دستورش سرپيچي‏ كردند و گروه ديگر از ترس به اطاعت او درآمدند . وي‏ اهالي‏ درعيه را به جنگ و قتال فرمان ميداد و آنان هم به دستورش عمل مي‏كردند و با ساير مسلمين به جنگ مي‏پرداختند . او بارها به جنگ با اهالي‏ نجد و احساء پرداخت كه توانست بعضي‏ از اين مردم را به اجبار مطيع خود گرداند و بعضي‏ ديگر هم از روي‏ رغبت ، به اطاعت او در آمدند . سرانجام اين جنگها آن شد كه تمام امارات نجد با زور و غلبه به دست آل سعود افتاد . ( 1 )

وهابيت يا شمشير

از سنتهايي‏ كه وهابيّت از خود به‏ جاي‏ گذاشت ، قتل و خونريزي‏ است و ابن عبدالوهاب با شعارهاي‏ خود به همين امر دامن زد . او ‏گفت :

"لا عدل و لا سِلم و لا رحمة و لا إنسانية و لا حياة و لا شئ أبداً إلاّ الوهابيّة أو السيف ؛ هيچ عدلي‏ و هيچ صلحي‏ و هيچ رحمتي‏ و انسانيّتي‏ نيست و هيچ زندگي‏ و چيزي‏ در بوتة وجود نيست ، مگر در ساية وهابيّت يا شمشير . "

و محمد بن عبدالوهاب بايد بداند كه مسؤول تمام اين مسلمان‏كُشي‏‌ها و بدعتها است و ما را همين گفتار برادر وي ؛ ‏ شيخ سليمان بن عبدالوهاب ، بس است كه گفت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشف‏الارتياب ، ص13


46


"فأنتم تكفرون بأقل القيل و القال . بل تكفرون بما تظنّون أنتم انّه كفر ، بل تكفرون بصريح الإسلام ، بل تكفرون من توقف عن تكفير من كفرتموه . . . ( 1 ) ؛ يعني‏ شما با كمترين حرف مردم را تكفير مي‏كنيد ، بلكه به گمان و احتمال ، كافر بودن آنان را تكفير مي‏كنيد ، بلكه آنهايي كه مسلمان هستند را كافر مي‏دانيد . اگر مردم با شما دربارة كسي كه او را كافر خوانده‌ايد ، هم‏فكر نشوند آنها را نيز كافر مي‏دانيد !

رسوايي و افشاگري

حركت خشونت بار و انحرافي‏ محمّد بن عبدالوهاب و جريان حامي‏ او ، سبب شدكه برخي‏ از نزديكانش ، از حمايت وي‏ دست بردارند و به افشاي‏ چهرة او بپردازند ؛ به دو نمونة زير دقت كنيد :

1 . سيد محمدبن اسماعيل ( م . ‏ 1182ق . ) ؛ او از قصيده‏اي‏كه در مدح محمدبن عبدالوهاب سرود ، اظهار پشيمانيكرد . پيش‌تر وقتي موج دعوت بهتوحيد ابن عبدالوهاب به يمن رسيد ، امير محمدبن اسماعيل ( 1099 ـ 1182 ) قصيده‏اي‏ بلندبالا در مدح شيخ نجدي‏ ـ ابن عبدالوهاب ـ سرود كه مطلع آن چنين بود :

سَلام علي‏ نجد و من حلّ في‏ نجد

وان كان تسليمي‏ علي‏ البُعد لا يجدي‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الصواعق الالهيّه ، ص27


47


درود بر نجد و كسي‏ كه در آن قرار دارد ، هر چند درود من از اين راه دور سودي ندارد .

ولي‏ او هنگاميكه خبرهاي‏ ناگواري‏ از قتل و غارت وهابيان شنيد ، از سرودة خويش پشيمان شد و قصيده‏اي‏ نو در پشيماني‏ از تأييد وهابيان سرود كه با اين بيت آغاز مي‏شد :

رجعتُ عن القول الذي‏ قلت في‏ النجدي‏

و قد صحَّ لي‏ عنه خلاف الذي‏ عندي‏

من از گفتار پيشين خود در حق آن مرد نجدي‏ بازگشتم ؛ زيرا خلاف آنچه كه دربارة وي‏ مي‏پنداشتم ، برايم ثابت شد .

از امير محمدبن اسماعيل1 نقل شده كه وي‏ در شرح قصيدة فوق ـ كه آن را "محو الحوب‍ة في‏ شرح ابيات التوبه" ناميد ـ گفته است : وقتي‏ قصيدة اوّلم ، كه در مدح ابن عبدالوهاب بود ، به نجد رسيد ، در صفر سال 1170 ق . شخصي‏ كه خود را شيخ مربد بن احمد تميمي‏ معرفي‏ كرد ، نزد من آمد . او به همراه خود كتابهايي‏ از ابن تيميه و شاگردش ابنقيـّم ـ كه با خطّ خود ، آنها را استنساخ كرده بود ـ داشت . اين شخص در شوال همان سال به وطن خود ( نجد ) بازگشت و مشخص شد كه او ا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . او نويسندة كتاب سبل السلام در شرح بلوغ المرام عسقلاني‏ است و در سال 1182ق . درگذشت .


48


شاگردان ابن عبدالوهاب است ، لذا من قصيدة دوم خود را ، كه بازگشت از قصيدة اوّل بود ، به او دادم . البته علتش آن بود كه قبل از آمدن شيخ مربد ، شخصي‏ به نام عبدالرحمان نجدي‏ ، كه فردي‏ فاضل بود ، نزد من آمد و از حالات محمد بن عبدالوهاب برايم گفت . من آن حالات را زشت و ناپسند دانستم . او براي‏ من بازگو كرد كه چگونه ابن عبدالوهاب فتوا به خونريزي‏ و غارت اموال مسلمين ، ولو با مكر و حيله مي‏دهد و نيز به تكفير امّت هدايت شده پرداخته است . من چندان از سخنان عبدالرحمان نجدي‏ اطمينان نداشتم تا اينكه با شيخ مربد ـ كه فردي مشهور‏ بود ـ برخورد نمودم . به همراه او تعدادي‏ از نامه‏هاي‏ شيخ محمد بن عبدالوهاب ، كه در آن به تكفير امّت اسلام پرداخته و دستور به قتل و غارت آنها داده و شيخ مربد آنها را جمع‏آوري‏ كرده بود ، به چشم مي‏خورد . از همان جا بود كه آن حالات و ويژگيهايي‏ را كه عبدالرحمان نجدي‏ از ابن عبدالوهاب نقل نمود ، برايم يقين‏ گرديد و دانستم كه شيخ محمد چيزي‏ اندك از شريعت مي‏داند و يا آن مقدار هم كه مي‏داند ، در آن دقت‏نظر ندارد ؛ چرا كه او استادي‏ قوي‏ نداشت تا او را به راه راست هدايت كند و علوم نافعه به او بياموزد . او فقط برخي‏ از كتبي كه ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم تأليف كرده بودند ، خوانده بود و همان مطالب را چشم بسته قبو


49


كرده و تقليدي كُوركورانه از آنها داشت و حال آنكه ابن تيميه و شاگردش تقليد را حرام مي‏دانستند . ( 1 )

سيّد محسن امين مي‏گويد : "همين گفتار امير محمدبن اسماعيل دلالت دارد كه او از سخناني‏ كه به نفع وهابيّت گفته بود ، برگشته است و شايد رجوع او بعد از تأليف رسالة "تطهير الاعتقاد عن ادران الالحاد" بوده است ؛ چرا كه آن رساله در مفسده‏انگيزي‏ كمتر از نوشته‏هاي‏ ديگر ابن عبدالوهاب نيست . "( 2 )

2 . شيخ سليمان بن عبدالوهاب ؛ برادر محمدبن عبدالوهاب ، در كتاب الصواعق الالهيّه مي‏نويسد :

"پس همانا امروز مردم ‏ به كسي‏ مبتلا شده‏اند كه گفتار خود را منتسب به كتاب و سنّت مي‏داند و گمان مي‏كند كه از علوم كتاب و سنّت بهره‏برداري‏ مي‏كند . او در برداشتهاي‏ غلط از كتاب و سنت ، اهميتي‏ نمي‏دهد كه كسي‏ با او مخالفت كند . ‏هنگامي كه از او درخواست مي‏شود كه كلامش را بر اهل علم عرضه بدارد ، ابا مي‏كند و زير بار نمي‏رود ؛ بلكه مردم را مجبور مي‏كند تا به صراحت گفتارش يا به مفهوم آن عمل نمايند . هر كس كه با او به مخالفت برخيزد ، تكفيرش مي‏كند . اين روش و مرام او است . وي‏ شخصيتي‏ است كه حتي‏ يك ويژگي‏ ا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشف‏الارتياب ، ص8

2 . همان .


50


خصلتهاي‏ اهل اجتهاد را ندارد . به خدا سوگند در او اين يك خصلت نيست . به خدا قسم 10/1 ( يك دهم ) اين خصلت هم نيست . . . اِنّا للَّه . . . امت اسلام همه داراي‏ يك زبان هستند . عقيده‏اي‏ واحد دارند ؛ امّا او همه را كافر و جاهل مي‏داند .

پروردگارا ! اين گمراه را هدايت كن و او را به راه حقيقت بازگردان . . . "

وي‏ در ادامه مي‏گويد : "اموري‏ كه باعث گرديد محمّدبن عبدالوهاب مسلمانان را تكفير كند ، قبل از احمدبن حنبل و ساير پيشوايان مسلمين بوده است ؛ به طوري‏كه بلاد اسلام پر از اين‏گونه امور بود و از هيچ يك از رهبران مسلمين ؛ حنفي ، مالكي ، شافعي و حنبلي‏ نقل نشده كه بهواسطة اين امر به تكفير مسلمين بپردازند و يا آنها را مرتد بخوانند و يا دستور به جهاد با آنها دهند و يا بلاد مسلمين را بلاد شرك و اهل آن را كافر حربي‏ خوانند . در حالي‏ كه شما به سادگي‏ چنين اقوالي‏ را به زبان مي‏رانيد . شما كساني‏ را كه اين امور را انجام مي‏دهند و در واقع كافر نيستند ، تكفير مي‏كنيد و اين امور از 800 سال پيش تا كنون بوده است و هيچ يك از علماي اسلام نگفته‏اند كه با انجام فلان كار ، شخصِِ مسلمان كافر مي‏شود و من گمان نمي‏كنم كه فرد عاقلي ، چنان سخني‏ به زبان براند . امّا به خدا قسم لازمة سخنان شما اين اس


51


كه امت اسلام ، از علما و امرا و مردمان عادي‏ بعد از زمان احمد ، كافر و مرتد گرديده‏اند . فانّا للَّه . . . و انسان‏ تأسف مي‏خورد كه اين حرف عوامانه را از شما مي‏شنود . چگونه است كه حجت شرعي‏ تنها براي‏ شما اقامه گرديد و شما عالم به آن هستيد يعني كه قبل از شما ، كسي‏ معرفت درستي‏ از دين اسلام نداشت ! ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الصواعق الالهية ، ص4


| شناسه مطلب: 78518







نظرات کاربران