بخش 2
ابن قیّم و ابن تیمیه نمونهای از انحرافات محمدبن عبدالوهّاب و فتنة وهّابیت شرح حال دعوت به فتنه هم پیمانی با ابن سعود خشونت وهابیت وهابیت یا شمشیر رسوایی و افشاگری
ابن قيّم و ابن تيميه
تنها كسي كه به ترويج افكار و اوهام او پرداخت ، شاگردش ابن قيّم جوزي است كه اشارهاي مختصر در مورد افكار و اقوال او بيان ميگردد :
وي محمدبن ابيبكر زرعي حنبلي ( م . 751ق . ) ، معروف به ابن قيم( 2 ) و از شاگردان ابن تيميه است كه از افكار شاذ استادش ؛ چه در زمان حيات و چه بعد از فوت او ، تقليد كوركورانه ميكرد . او گر چه مناظراتي شبيه به استدلال دارد ، ليكن استدلالهاي او ، در واقع از آن دست ترديدهايي بود كه اظهار ميداشت و به عبارت ديگر ، او تكرار كنندة همان سخنان جنجالي و منتشر كنندة اقوال شاذّ استاد خويش بود . او در اين شبه استدلالهاي خود ، به دنبال تلطيف سخنان بيپرده و خشن ابن تيميه بوده تا با ظاهري دلنشين ، كساني را كه افكار ضعيفي داشتند ، بفريبد .
بهطور خلاصه ، او عمرش را فناي سخنان بيهودة ابن تيميه كرد وگفتار غير واقعي وغير منطقي استاد خويش را ، حيلهگرانه ، امري ديني و واقعي ارائه نمود .
به اين نظريات توجه كنيد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2 . الوافي بالوفيات ، ج2 ، ص270
1 . ذهبي ميگويد :
ابن قيم در علم حديث و نيز در بعضي از رجال حديث ، بسي رنج برد و به تحصيل علم فقه هم پرداخت . . . مدتي هم به خاطر اين كه بار سفر بستن براي زيارت قبر ابراهيم خليل ( را ناروا شمرد ، محبوس گرديد . ( 1 )
2 . ابن حجر در كتاب الدرر الكامنه مينويسد :
او چنان حبّ ابن تيميّه را در سينه داشت كه چشم بسته ، تمام سخنانش را پذيرفت و حتّي به تأييد آن پرداخت . از نمونه تأييدهاي وي ، تهذيب كتب استادش و نشر افكار او بود . . . ابن قيم به همراه استاد خود دستگير شد و خوار و خفيف گرديد و با شلاّق ، هر دو را كتك زدند و سپس بر روي شتر ، در شهر گردانيدند . وقتي ابن تيميّه درگذشت ، بارها به سبب فتاواي ابن تيميه مورد امتحان قرار گرفت . لذا همواره از طرف علماي عصرش نكوهش ميشد و آسيب ميديد . همچنان كه علما هم از دست او بدون آسيب نميماندند . ( 2 )
3 . ابن كثير ميگويد : وي در صدد برآمد تا در مسألة طلاق فتوا دهد ، در همين جريان ، ماجراهايي ميان او و سبكي و ديگران رُخ داد كه نقل آن وقايع موجب تفصيل ميشود .
از ويژگيهاي ابن قيّم اين بود كه وي علاقة زيادي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الدرر الكامنه ، ج3 ، ص400 ؛ معجم المؤمنين ، ج9 ، ص106
2 . الكني و الألقاب ، ص393
به جمعآوري كتب گوناگون داشت . او آن قدر كتاب جمعآوري كرد كه وقتي از دنيا رفت ، فرزندانش تا مدتهاي مديد ، مشغول فروش كتابهاي پدر بودند . اين غير از آن كتبي است كه ورثه براي خود كنار گذاشته بودند . گفتني است ، بيشتر اين كتابها ، از سخنان استاد محبوبش بود . ( 1 )
نمونهاي از انحرافات
ادعاهاي ابن تيميه و شاگردش ابن قيم ، در آثار آنان فراوان است ؛ به نمونههاي ذيل توجه كنيد :
الف : شرك دانستن هر طلب و درخواست
مراد آيات قرآن در نهي از خواندن غير خداوند ، چيست ؟
وهابيّت ، با پيروي ازابن تيميّه ، برايتأييد گفتار خود ، به آياتي تمسّك ميكنند ؛ بدون آنكه در مفاد و مصداق آيات تفكر اندكي كرده باشند ؛ از اين رو ، خواندن انسانهاي صالح و طلب ياري از آنان را شرك تلقّي ميكنند و دليلشان اين است كه خداوند در قرآن مجيد ، خواندن بتها توسط مشركين را ، شرك ناميده است .
نمونههايي از آيات مورد تمسّك وهابيّت به قرا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . البداية و النهايه ، ج14 ، ص2
ذيل است :
1 . ( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً ) ( 1 ) ؛ همانا مساجد از آن خداوند است . پس با خدا ديگري را مخوانيد .
2 . ( لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْء ) ( 2 ) ؛ دعوت حق از آن اوست و كساني را كه مشركان غير از خدا ميخوانند ، هرگز به دعوت آنها پاسخ نميگويند .
3 . ( إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ ) ( 3 ) ؛ همانا آنان را كه به جاي خدا ميخوانيد ، بندگاني مانند خود شما هستند .
4 . ( وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِير ) ( 4 ) ؛ كساني را كه جز او ( خدا ) است ميخوانيد ، حتي مالك پوست نازك هستة خرما هم نيستند .
5 . ( قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً ) ( 5 ) بگو ، كساني را كه به جاي او ( معبود خود ) ميپنداريد ، بخوانيد ، آنها نه ميتوانند از شما دفع زيان كنند و نه آنكه ( بلايي را ا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . جن : 18
2 . رعد : 14
3 . اعراف : 194
4 . فاطر : 13
5 . اسراء : 56
شما ) بگردانند .
6 . ( أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ ) ( 1 ) ؛ كساني را كه ايشان ميخوانند ، خودشان وسيلهاي براي تقرّب به پروردگار ميجويند .
7 . ( وَلا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَلا يَضُرُّكَ ) ( 2 ) ؛ و جز خدا ، چيزي را مخواه كه نه سودي به تو ميرساند و نه زياني .
8 . ( وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ ) ( 3 ) ؛ چه كسي گمراهتر از كسي است كه معبودي غير از خدا را ميخواند كه تا قيامت هم به او پاسخ نميگويد .
وهابيان ، با كمال وقاحت ، اينگونه آيات را بر مسلماناني تطبيق ميدهند كه اعتقادشان در مورد انبيا و صالحان ، چيزي جز اين نيست كه آنان بندگان مقرّب خدا هستند و دعاهايشان مستجاب ميشود و به حاجت انسانِ نيازمند ، به اذن خداوند پاسخ ميدهند .
در پاسخ آنها بايد گفت :
اوّلاً : مصاديق اين آيات مشركان هستند ، به خاطر اعتقاد به ربوبيت بتها و اينكه آنها بدون اذن خداون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اسرا : 57
2 . يونس : 106
3 . احقاف : 5
سبحان ميتوانند بهطورمستقل مشكلي را برطرف كنند و يا تغييري در آن ايجاد نمايند و يا به ياري كسي بشتابند !
حال اين عقيده كجا و عقيدة مسلمين كجا ؟ مسلمان موحّدي انبيا و انسانهاي صالح را بندگان برجستة خداوند ميداند و نيز معتقد است كه آنها از دستور خداوند تعالي سرپيچي نميكنند و هر آنچه كه خداي سبحان فرمان دهد انجام ميدهند .
ثانياً : مراد از دعا در اين آيات ، فقط دعا به معناي ندا نيست ، بلكه نوع خاصي از دعا است كه به معناي عبادت است . شاهد اين مطلب آن است كه خداوند بين دعا به معناي ندا و دعا به معناي عبادت ، در يك آيه جمع نموده است : ( وَقالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبـِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ ) ( 1 ) ؛ پروردگار شما گفته است : مرا بخوانيد تا دعاي شما را اجابت كنم . كساني كه از عبادت من تكبر ميورزند به زودي با ذلت ، وارد دوزخ ميشوند .
و نيز امام زينالعابدين ( عليه السلام ) ميفرمايد : "فَسَمَّيْتَ دُعَاءَكَ عِبَادَةً ، وَتَرْكَهُ اسْتِكْبَاراً ، وَتَوَعَّدْتَ عَلَي تَرْكِهِ دُخُولَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ( 2 ) ؛ پس نيايش و دعا را عبادت و ترك آن را كبر و خودخواهي ناميدي و بر ترك دعا به دخو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . غافر : 60
2 . نور الثقلين ، ج4 ، ص527 ، صحيفه سجاديه ، دعاي وداع ماه رمضان .
دوزخ با ذلت و خواري تهديد فرمودي" .
و نيز در روايت آمده است : "الدُّعَاء مُخُّ الْعِبَادَة" ( 1 ) . مراد از دعا در اين جا ، قسمتي از دعا است ؛ دعايي كه مقرون به الوهيّت مدعو به نحوي از اتحاد باشد .
ثالثاً : منظور از نهي در اين آيات ، اين است كه شما مدعو را به اندازة رتبة خداوند بالا نبريد ؛ به عبارت ديگر ، هدف از نفي دعوت و خواندن غير خدا ، دعوتهاي ملازم با عبادت و پرستش است كه از اعتقاد به الوهيّت سرچشمه ميگيرد . شاهد اين مطلب ، كلام خداوند عزّوجلّ است كه فرمود : ( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً ) ( 2 ) ؛ و همانا مساجد از آنِ خداست ، پس هيچكس را با خدا نخوانيد .
لذا اساس عبادت مشركان ناشي از همين امر بود . خداوند سبحان در اين زمينه ميفرمايد : ( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً ِ ) ( 3 ) ؛ يعني آنها براي خدا همتاياني قرار دادند تا مردم را از راه او منحرف و گمراه سازند . ( إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ ) ( 4 ) ؛ چون شما را با پروردگار عالميان برابر ميشمرديم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سفينة البحار ، ج3 ، ص48
2 . جن : 18
3 . ابراهيم : 30
4 . شعراء : 98
ب : مرز بندي بين شيعه و سني
ابن تيميه معتقد است براي ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و مرزبندي بين شيعه و سني ، سزاوار است كه از مستحبات وسنتهاي ثابت پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله ) دست برداشته و آن را كنار بزنيم .
او ميافزايد : اگر امري مستحبي جزو شعار شيعه شود و به آن عمل كنند ، مناسب است ـ پيروان ابن تيميه ـ به آن مستحب عمل نكنند ؛ زيرا به عقيدة وي مصلحت تفرقهاندازي و مرز بندي براي تشخيص و شناخت شيعه از سني و تمييز از همديگر ، از مصلحت عمل به مستحبات و سنت ثابت شده در شرع اسلام ، برتر و اولي است !
آنجا كه ميگويد :
"ومن هنا ذهب من الفقهاء ، إلي ترك بعض المستحبات إذا صارت شعاراً لهم ـ أي الشيعة ـ فإنّه وإن لم يكن الترك واجباً لذلك ، ولكن في إظهار ذلك مشابهة لهم ، فلا يتميز السني من الرافضي ، ومصلحة التميز عنهم لأجل هجرانهم ومخالفتهم أعظم من مصلحة هذا المستحب" . ( 1 )
آيا عمل كردن شيعه و پايبندي آنان به سنتها و مستحباتشرعي ، نقطة ضعف وضدارزششمرده ميشود ! ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . منهاج السنه ، ج2 ، ص143
آيا همين اقرار ابن تيميه ، دليل بر ارزشي بودن راه و روش شيعه نيست ؟ !
آيا پيروي مذهبي ـ كه ابن تيميّه با آنان مخالف و دشمن است ـ از يك حكم مستحبي ، سبب ميشود كه به آن حكم عمل نشود و بايد آن را كنار زد ؟
حال خود قضاوت كنيد كه پيرو سنت پيامبر كيست ؟ آنكه به سنت پايبند است ـ تا جايي كه آن را شعار خود قرار داده ، يا آنكه سنت را كنار ميگذارد تا شبيه عاملان به سنت نشود ؟ !
ج : نفي استغاثه به پيامبر ( صلي الله عليه وآله )
ابن تيميه ، استغاثه به پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله ) يا هر نبي و انسان صالحي را شرك دانسته و حكم اعدام براي استغاثه كنندگان صادر كرده و ايشان را مهدور الدم ميشمارد .
او ميگويد :
"من يأتي إلي قبر نبيّ أو صالح ويسأله حاجته ويستنجده مثل أن يسأله أن يزيل مرضه أو يقضي دينه ، أو نحو ذلك ممّا لا يقدر عليه إلاّ الله ، فهذا شرك صريح يجب أن يستتاب صاحبه ، فإن تاب وإلاّ قتل . "( 1 )
گويا ايشان از صدر اسلام تا به امروز ، از سيرة مسلمانان نسبت به استغاثه به قبر شريف پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) و اولي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . زيارة القبور والاستنجاد بالمقبور ، ص156
و افراد مورد توجه طوايف مسلمين اطلاع ندارد و يا اينكه اطلاع دارد ، ولي تفكر و نظريات او خارج از سيرة مسلمين بوده و نظري است شاذّ .
گويا او موارد ذيل را نديده و از آنها آگاهي ندارد :
ـ استغاثة يكي از مسلمانان ـ با راهنمايي عثمان بن حنيف صحابي ـ ، به قبر پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله ) براي رفع گرفتاري ( 1 ) .
ـ استغاثة مردم مدينه به قبر پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) به امر و اشارة عايشه براي نزول باران ( 2 ) .
ـ استغاثة يكي از صحابه به قبر پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) در زمان خليفة دوم ( 3 ) .
ـ استغاثة ابو علي خلال حنبلي به قبر امام كاظم ) ( 4 ) .
ـ استغاثة شافعي ( محمد بن ادريس ) به قبر ابوحنيفه ( 5 ) .
ـ استغاثة اهل سمرقند به قبر بخاري ( 6 ) .
گويا ابن تيميه حتي فتاواي بزرگان اهل سنت ، همانند قيرواني مالكي ( م . 737ق . ) ( 7 ) را نديده و از آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مسند احمد ، ج4 ، ص 138 ؛ سنن ترمذي ، ج 5 ، ص 569 ؛ سنن ابن ماجه ، ج1 ، ص441
2 . سنن دارمي ، ج 1 ، ص56 ؛ سبل الهدي والرشاد ، ج12 ، ص347
3 . فتح الباري ، ج2 ، ص 577 ؛ وفاء الوفا ، ج4 ، ص1372
4 . تاريخ بغداد ، ج 1 ، ص120
5 . خلاصة الكلام ، ص252
6 . طبقات الشافعية الكبري ، ج2 ، ص234
7 . المدخل في رسالة زيارة القبور ، ج1 ، ص257 ؛ نيز ر . ك . به : الغدير ، ج 5 ، ص111
آگاهي ندارد و يا همه را مشرك و واجب القتل و مهدور الدم ميشمارد !
گويا پيروان اين حزب و گروه نيز از فتاواي بزرگان اهل سنت در جواز استغاثه به پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) همانند قسطلاني( 1 ) و شيخ سلامه عزامي( 2 ) و دهها نفر ديگر از آنان بياطلاع بوده ، يا حكم اعدام آنها را نيز صادر كردهاند !
براي توضيح و آگاهي بيشتر از انحراف ابن تيميه و تضاد فكر و انديشة او با مسلمانان ، ميتوانيد به كتاب "روافد الإيمان إلي عقائد الإسلام"( 3 ) و يا ترجمة آن "رويكرد عقلاني بر باورهاي وهابيت" رجوع كنيد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . فرقان القرآن ، ص133 ؛ ر . ك . به : الغدير ، ج5 ، ص155
2 . المواهب اللدنيه ، ج3 ، ص417
3 . روافد الايمان الي عقايد الاسلام ، صص 64 ـ 91
محمدبن عبدالوهّاب و فتنة وهّابيت
شرح حال
افكار و پندارهاي ابن تيميّه با مرگ او و شاگردش ابن قيم ، به بوتة فراموشي سپرده شده بود ، تا اينكه اين آرا توسط فردي به نام محمدبن عبدالوهاب از زاوية انزوا و گمنامي درآمد .
محمدبن عبدالوهاب در سال 1111 يا 1115 ق . در شهر عُيينه ، از توابع نجد ديده به جهان گشود . وي بيش از 90 سال عمر كرد و در سال 1207 ق . درگذشت . ابتداي رشد و نموّش ، در زادگاهش عيينه بود . در همانجا بود كه فقه حنبلي را از علماي حنابله آموخت ؛ سپس براي تكميل معلومات ، رهسپار مدينة منوّره شد و در آن شهر به تحصيل فقه و حديث پرداخت
احمد امين مصري ميگويد : "وي سفري به مدينه كرد ، سپس به مدت چهار سال در بصره ، پنج سال در بغداد ، يك سال در كردستان و دو سال در همدان اقامت گزيد . اندك زماني نيز رحل اقامت در اصفهان و قم افكند . پس از آن پرده از روي عقايد انحرافي خود برداشت و مردم را به آن دعوت نمود" ( 1 ) .
امام علي ( عليه السلام ) ميفرمايند : "كسي چيزي را از ديگران مخفي نميكند مگر اينكه آن امر پنهان در اثر اشتباهي ، بر زبان آن شخص ظاهر ميشود و چهرهاش آن را نمايان ميكند" . لذا علما دريافته بودند كه ابن عبدالوهاب خود به گمراهي رفته و اگر به تبليغ بپردازد ، گروهي را به گمراهي ميكشاند . نخستين كساني كه به گمراهي او پي برده و مردم را از وي بر حذر داشتند و به شدت با عقايدش به مخالفت برخاستند ، پدرش عبدالوهاب و برادرش شيخ سليمانبن عبدالوهاب بودند و حتي برادرش شيخ سليمان كتابي در ردّ بدعتهاي محمدبن عبدالوهاب نوشت .
در سال 1139ق . پدرش عبد الوهّاب ، از عيينه به حريمله كوچ كرد و باقيماندة عمر خود را در همان شهر سپري كرد تا اينكه در سال 1143ق . از دنيا رفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . زعماء الاصلاح في العصر الحديث ، ص10
عبدالوهاب از فرزندش محمّد رضايت نداشت و هميشه او را از عقايدش نهي ميكرد .
دعوت به فتنه
ميرزا ابوطالب اصفهاني ـ كه از معاصران ابن عبدالوهّاب است ، در مورد وي ميگويد : محمدبن عبدالوهّاب علاقة فراواني به مطالعة اخبار كساني داشت كه مدّعي نبوت بودند ؛ مانند مسيلمة كذّاب و سجاح و اسود عنسي و طليحه اسدي و . . . . ( 1 )
محمد بن عبدالوهّاب ، تا زماني كه پدرش در قيد حيات بود ، كمتر سخن ميگفت . ولي پس از درگذشت پدر ، پرده از روي عقايد خويش برداشت . تبليغات محمدبن عبدالوهّاب در شهر حريمله ، افكار عمومي را متشنّج ساخت ؛ بهگونهاي كه بعضي از مردم آن شهر ، كمر به قتل او بستند . از اين رو ، وي از آن ديار گريخت و به زادگاهش عيينه پناهنده شد . در عيينه با حاكم وقت ، عثمانبن مَعْمَر تماس گرفت و دعوت جديد خود را با ا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سير اعلام النبلاء ، ج1 ، ص 317 . طليحه يكي از صحابه بود . وي در سال 9 هجري اسلام آورد و سپس مرتد شد و به طائفة آل جفنه ( در شام ) ملحق گرديد و دوباره در زمان عمر به اسلام بازگشت و به حج آمد . عمر به او گفت : تو را دوست ندارم چون تو دو نفر از نيروهاي اطلاعات ـ عملياتي به نام عكاشة بن محصن و ثابت بن اقرم را به قتل رساندي ـ سرانجام او در جنگ نهاوند كشته شد .
در ميان نهاد و ميان او و حاكم ، پيماني برقرار گرديد و قرار شد كه حاكم از او پشتيباني كند .
پيمان منعقد شده به اين صورت بود كه عثمان بن مَعمر ، محمد بن عبدالوهّاب را در آشكار نمودن دعوت و انتشار عقايدش آزاد بگذارد و در مقابل ، محمد بن عبدالوهّاب به هر ترتيبي كه ممكن است ، وي را بر نواحي نجد مسلّط كند ؛ چرا كه در آن زمان نجد به شش امارت تقسيم ميشد كه يكي از آنها ، امارت عيينه بود . براي استحكام اين روابط ، عثمان بن مَعمر خواهرش را به تزويج محمد بن عبدالوهاب درآورد . بدين ترتيب ابن عبدالوهاب براي دنيا ، دين را تسخير نمود و حاكم نيز بر منطقة نجد مسلّط گرديد .
امّا اين پيمان چندان طول نكشيد ؛ چرا كه به دستور ابن عبدالوهاب ، قبر زيدبن خطاب1 تخريب شد و شهر به تشنج و التهاب كشيده شد . خبر دعوت محمد بن عبدالوهّاب و اعمالي كه او صورت داده بود ، به سليمان الحميدي ، امير اِحساء و قطيف رسيد . وي نامهاي براي عثمانبن مَعمر نوشت و دستور داد ابن عبدالوهاب را به قتل برساند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . زيد بن خطاب ، برادر عمر بن خطاب و از او بزرگتر بود و قبل از او اسلام آورد . ظاهراً در تمامي جنگهاي پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) شركت كرده است . وي در سال 12 هجري ، در جنگ يمامه به همراه 600 نفر از اصحاب پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) كشته شد ؛ سير اعلام النبلاء ، ج1 ، ص298
صاحب كتاب تاريخ نجد ، عبدالله فيلبي مينويسد :
"قرار بر اين شد كه عثمانبن مَعمر از ميهمانش ( محمد بن عبدالوهّاب ) خلاصي جويد ، لذا از وي خواست هر مكاني را كه خود دوست دارد انتخاب كرده ، به همان جا رود . نتيجهاش اين شد كه وي درعيّه را براي رحل اقامت مناسب ديد . عثمانبن معمر شخصي به نام فريد را به همراه محمد بن عبدالوهّاب روانه ساخت و او را
موظف كرد تا در بين راه وي را از پاي درآورد . ليكن فريد ، سُستي به خرج داد و ابن عبدالوهاب را ترور نكرد ، بلكه بدون اينكه هيچ آزاري به او برساند ، به عُيينه بازگشت . "
علاوه بر آن ، صاحب كشفالارتياب ، به نقل از سيد محمود شكري مينويسد : ابن عبدالوهاب در سال 1160 ق . به سوي درعيّه حركت كرد و درعيّه همان بلادي است كه مسيلمة كذّاب در آن ميزيست .
هم پيماني با ابن سعود
محمد بن عبدالوهّاب در سال 1160ق . وارد درعيه شد . امير آن شهر ، محمد بن سعود بود . او دعوت خود را با حاكم درعيّه در ميان نهاد و هر دو پيمان بستند كه رشتة دعوت از آنِ محمدبن عبدالوهاب و زمام حكومت در دست محمدبن سعود باشد ؛ از اين رو ، همان پيشنهاديك
به عثمانبن مَعمر داده بود ، با ابن سعود در ميان گذاشت و بدين ترتيب رشتة اتحاد ميان اين دو نفر منعقد گرديد .
راويان ميگويند ، امير محمدبن سعود با ابن عبدالوهاب بر جهاد در راه خدا ( ! ) بيعت نمود . . . در حالي كه اين دو تن هيچ شهري از شهرهاي كفار ؛ چه در شرق و چه در غرب را فتح نكردهاند و اين ـ به اصطلاح ـ جهادشان ، بر ضد مسلمانان بود ؛ همان مسلماناني كه از اطاعت ابن سعود سرباز زدند . به همين دليل ابن سعود به ابن عبدالوهاب گفت : تو را بشارت ميدهم به پيروزي و جهاد با كساني كه مخالف توحيد هستند ، امّا ميخواهم با تو ، دو شرط داشته باشم :
1 . وقتي كه ما تو را ياري كرديم و خداوند فتح و پيروزي را نصيب ما و شما نمود ، ميترسم كه تو از ميان ما كوچ كرده ، به جاي ما ، غير ما را ياري كني لذا محمد بن عبدالوهّاب با او عهد و پيمان بست كه چنين كاري را انجام ندهد .
2 . من خواهان آنم كه از اهل دُرعيّه به هنگام برداشت محصول ، مالي درخواست كنم ، ولي ميترسم
كه تو مانع شوي . ابن عبدالوهاب گفت : شايد
خداوند فتوحاتي نصيب ما كند كه در اثر آن ، غنايم زيادي به دست آوري و آن ، بيش از آنچه باشد كه از
اهل درعيّه خواهاني . ( 1 )
محمد بن سعود براي استحكام اين روابط ، يكي از دختران محمد بن عبدالوهّاب را براي فرزندش عبدالعزيز به همسري گرفت .
محمدجواد مغنيه در كتاب هذه هي الوهابيّه مينويسد :
بعد از آنكه محمد بن عبدالوهّاب احساس قدرت كرد ، ياران خود را گرد آورد و آنها را براي جهاد تحريك و آماده نمود و به شهرهاي اطراف ـكه مسلمين در آن ميزيستند ـ نامه نوشت كه دعوتش را قبول كنند و به اطاعت او درآيند . او از كساني كه به اطاعت او درميآمدند 10/1 ( يك دهم ) احشام و اموالشان را ميستاند و هركس كه با او از در مخالفت برميخاست ، با يارانش به جنگ با او ميپرداخت . اوكه به قتل نفس خو گرفته بود ، اموال مردم را به تاراج ميبرد و اطفال و زنان را به اسيري ميكشاند و شعارش اين بود كه به وهابيّت بگرويد وگرنه براي شما قتل و براي زنانتان بيوه شدن و براي فرزندانتان يتيمي را به دنبال دارد .
اين است اساس و مبدأ وهابيت كه به خاطر هيچ مصلحتي حاضر نبودند از عقايد خود تنزل كنند و ب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . محاضرات في تاريخ الدولة السعوديه ، صص13 و 14
همين دليل بود كه با ابن مَعمر معاهده بست . . . او براي پيشبرد اهداف خود ، حاضر بود با هر قدرتي همپيمان شود .
عبداللَّه فيلبي در تاريخ نجد ميگويد : "ابن عبدالوهاب مبادي فريضة مقدس جهاد را در مغز شاگردانش تزريق نمود و بدينسان بسياري از شاگردانش مقدسترين تعاليم استادشان را در جهاد يافتند ؛ زيرا جهاد امري است كه عرب به آن خو گرفته بود ـ البته منظور وي از عادت عرب ، قتل نفس و تاراج اموال است ـ محمد بن عبدالوهّاب ، خمس غنيمت را به خزانة مركزي ، به همان ترتيبي كه امير سعود و وي تفاهم كرده بودند ، اختصاص داد و در قبالش ، استيلاي شيخ محمد بر شؤون بلاد ، بعد از يك يا دو سال ، فراهم گرديد . "( 1 )
خشونت وهابيت
شايد تعجّبآور باشد اگر بشنويم كه استحكام وهابيت به همين شعاري بود كه مطرح ميكردند و حتي آوازة وهابيت از ابتدا تا عصر حاضر با همين شعار بالا گرفت و بنيان آن ريخته شد . محمد بن سعود در آن زمان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ابن عابدين كه معاصر فتنة وهابيت بود ، در سال 1252 ق . درگذشت . او در كتاب خود به نام الرد المُحتار در باب جهاد البغاة مينويسد : مطلب الوهابيه خوارج زماننا .
روزگاري كه با ابن عبدالوهّاب همپيمان گرديد ، به سختي حكومت ميكرد و ابن سعود آنقدر از نظر مالي متمكن نبود كه بتواند معيشت شاگردان خاص ابن عبدالوهاب را تأمين كند . اما بعد از جنگهاي اوليه ، سيلي از غنائم روانة شهرگرديد ؛ بهگونهاي كه اين غنائم را طبق احكام خودشان عادلانه تقسيم كردند ! كه خمس اموال غارت شده از مسلمانان را ابن سعود برداشت و بقيه به نسبت هر پياده نظام يك سهم و هر سوارهنظام دو سهم ، بين افراد لشكر تقسيم گرديد . تمسّك به عقايد وهابي ، ميتوانست افراد را ثروتمند سازد ؛ چرا كه آنها با جنگهايي كه صورت ميدادند ، به زعم خودشان اموال مشركان ! را برميداشتند و به مسلمانان ـ واقعيِ به نظر آنها ، كه همگي پيرو آيين وهابيت بودند ! ـ ميسپردند .
عثمان بن مَعمر كه از قدرت ابن سعود بيمناك شد ، دختر خود را به همسري يكي از پسران ابن سعود درآورد . اما آن كينهاي كه بين ابن عبدالوهاب و امير عثمان بود ، پاياني نداشت و علتش ـ همچنانكه گذشت ـ اين بود كه عثمان بن مَعمر ، ابن عبدالوهاب را از شهر راند و سرانجام همينكينه باعث شد كه ابنعبدالوهاب شخصي را مأمور كند تا عثمان را به قتل برساند . لذا عثمان در حالي كه در محراب نماز بود ، به قتل رسيد .
در كتاب "تاريخ نجد" ـ كه توسط وهابيون منتشر شده ـ ، آمده است : عثمان بن مَعمر ، مشرك و كافر بود
وقتي كه مسلمين بركفر او اطلاع يافتند ، پيمان بستند تا بعد از نماز جمعه او را به قتل برسانند . لذا در ماه رجب سال 1163 ق . يعني در ماههاي حرام ، در حالي كه عثمان در محراب مسجد بود ، او را به قتل رساندند . سه روز بعد از كشته شدن عثمان ، محمدبن عبدالوهاب به عيينه آمد و به جاي عثمان شخصي به نام مشاري بن مَعمر را كه از ياران ابن عبدالوهاب بود ، بر آن شهر گمارد .
مهاجمان بهدستور حكومت وقت و ابن عبدالوهاب به شهر يورش بردند و آن را تخريب و تمام ديوارهايش را ويران ساختند . چاههاي آب را پر ساختند . درختان را آتش زدند و به ناموس مسلمين دستدرازي كردند . شكمهاي زنان حامله را دريدند . دستان اطفال معصوم را بريدند و تمامي آنها را با آتشسوزاندند . هر آنچه در خانهها از پارچههاي رنگارنگ و زينتآلات يافتند ، ربودند و بالأخره تمامي مردان شهر را به قتل رساندند و شهر عيينه از آن سال ( 1163 ق . ) تا به امروز مخروبه است .
وهّابيت مجوّز چنين جناياتي را گفتار ابن عبدالوهاب ميدانستند ؛ چرا كه او گفته بود : خداوند سبحان غضب خود را بر شهر عيينه و اهل آن سرازير كرد و براي اينكه آنان را از گناهانشان پاك كند ، همه را نابود ساخت و اين غضب خداوند ـ عزّوجلّ ـ بر اهالي شهر ، به خاطر گفتار شرك آلودي بود كه حاكم عيينه ؛ يعني
عثمان بن مَعمر بر زبان راند و آن اين بود كه شخصي نزد عثمان آمد و گفت : ملخها به شهر ما حمله كردهاند و ما ميترسيم كه زراعت را بخورند . عثمان در پاسخ با طعنه گفت : ما مرغاني را براي مقابله با ملخها مي فرستيم تا آنها را بخورند . به خاطر اين كه عثمان ملخها را به سُخره گرفت ، خداوند سبحان بر شهر و مردم آن غضب نمود ! و اين مسأله نشاني از نشانههاي خداوند است كه جايز نيست ملخها را به مسخره گرفتن و خداوند هم ملخها را به شهر فرستاد و اهل آن را نابود كرد !
وقتي سعوديها بر حاكم عيينه چيره شدند ، در صدد بر آمدند قلمرو خود را گسترش دهند . لذا به بلاد اسلامي تعرض كردند . به همين دليل به تقويت قواي خود پرداختند و در ابتدا لشكرِ خود را مجهّز به 7 گروه شترسوار نمودند . آنچه كه روشن است اينكه ، اين لشكر مجهّز و جنگجويان شترسوار ، هيچگاه در بلاد كفار و مشركان به جهاد نپرداختند و قلمرو به اصطلاح جهاد مقدسشان ، خصوص بلاد مسلمانان بوده است . هماناني كه لا إله إلا ّ اللَّه . . . محمّد رسولاللَّه بر زبان داشتند .
وقتي ابن عبدالوهاب قدرت و سيطرة خود را مسلّم ديد ، به اهل نجد ـ كه همگي مسلمان و سني بودند ـ نامهاي نوشت و از آنها خواست به مذهب توحيد داخل شوند ، امّا گروهي چون سخن ابن عبدالوهاب را نارو
شمردند ، از دستورش سرپيچي كردند و گروه ديگر از ترس به اطاعت او درآمدند . وي اهالي درعيه را به جنگ و قتال فرمان ميداد و آنان هم به دستورش عمل ميكردند و با ساير مسلمين به جنگ ميپرداختند . او بارها به جنگ با اهالي نجد و احساء پرداخت كه توانست بعضي از اين مردم را به اجبار مطيع خود گرداند و بعضي ديگر هم از روي رغبت ، به اطاعت او در آمدند . سرانجام اين جنگها آن شد كه تمام امارات نجد با زور و غلبه به دست آل سعود افتاد . ( 1 )
وهابيت يا شمشير
از سنتهايي كه وهابيّت از خود به جاي گذاشت ، قتل و خونريزي است و ابن عبدالوهاب با شعارهاي خود به همين امر دامن زد . او گفت :
"لا عدل و لا سِلم و لا رحمة و لا إنسانية و لا حياة و لا شئ أبداً إلاّ الوهابيّة أو السيف ؛ هيچ عدلي و هيچ صلحي و هيچ رحمتي و انسانيّتي نيست و هيچ زندگي و چيزي در بوتة وجود نيست ، مگر در ساية وهابيّت يا شمشير . "
و محمد بن عبدالوهاب بايد بداند كه مسؤول تمام اين مسلمانكُشيها و بدعتها است و ما را همين گفتار برادر وي ؛ شيخ سليمان بن عبدالوهاب ، بس است كه گفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كشفالارتياب ، ص13
"فأنتم تكفرون بأقل القيل و القال . بل تكفرون بما تظنّون أنتم انّه كفر ، بل تكفرون بصريح الإسلام ، بل تكفرون من توقف عن تكفير من كفرتموه . . . ( 1 ) ؛ يعني شما با كمترين حرف مردم را تكفير ميكنيد ، بلكه به گمان و احتمال ، كافر بودن آنان را تكفير ميكنيد ، بلكه آنهايي كه مسلمان هستند را كافر ميدانيد . اگر مردم با شما دربارة كسي كه او را كافر خواندهايد ، همفكر نشوند آنها را نيز كافر ميدانيد !
رسوايي و افشاگري
حركت خشونت بار و انحرافي محمّد بن عبدالوهاب و جريان حامي او ، سبب شدكه برخي از نزديكانش ، از حمايت وي دست بردارند و به افشاي چهرة او بپردازند ؛ به دو نمونة زير دقت كنيد :
1 . سيد محمدبن اسماعيل ( م . 1182ق . ) ؛ او از قصيدهايكه در مدح محمدبن عبدالوهاب سرود ، اظهار پشيمانيكرد . پيشتر وقتي موج دعوت بهتوحيد ابن عبدالوهاب به يمن رسيد ، امير محمدبن اسماعيل ( 1099 ـ 1182 ) قصيدهاي بلندبالا در مدح شيخ نجدي ـ ابن عبدالوهاب ـ سرود كه مطلع آن چنين بود :
سَلام علي نجد و من حلّ في نجد
وان كان تسليمي علي البُعد لا يجدي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الصواعق الالهيّه ، ص27
درود بر نجد و كسي كه در آن قرار دارد ، هر چند درود من از اين راه دور سودي ندارد .
ولي او هنگاميكه خبرهاي ناگواري از قتل و غارت وهابيان شنيد ، از سرودة خويش پشيمان شد و قصيدهاي نو در پشيماني از تأييد وهابيان سرود كه با اين بيت آغاز ميشد :
رجعتُ عن القول الذي قلت في النجدي
و قد صحَّ لي عنه خلاف الذي عندي
من از گفتار پيشين خود در حق آن مرد نجدي بازگشتم ؛ زيرا خلاف آنچه كه دربارة وي ميپنداشتم ، برايم ثابت شد .
از امير محمدبن اسماعيل1 نقل شده كه وي در شرح قصيدة فوق ـ كه آن را "محو الحوبة في شرح ابيات التوبه" ناميد ـ گفته است : وقتي قصيدة اوّلم ، كه در مدح ابن عبدالوهاب بود ، به نجد رسيد ، در صفر سال 1170 ق . شخصي كه خود را شيخ مربد بن احمد تميمي معرفي كرد ، نزد من آمد . او به همراه خود كتابهايي از ابن تيميه و شاگردش ابنقيـّم ـ كه با خطّ خود ، آنها را استنساخ كرده بود ـ داشت . اين شخص در شوال همان سال به وطن خود ( نجد ) بازگشت و مشخص شد كه او ا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . او نويسندة كتاب سبل السلام در شرح بلوغ المرام عسقلاني است و در سال 1182ق . درگذشت .
شاگردان ابن عبدالوهاب است ، لذا من قصيدة دوم خود را ، كه بازگشت از قصيدة اوّل بود ، به او دادم . البته علتش آن بود كه قبل از آمدن شيخ مربد ، شخصي به نام عبدالرحمان نجدي ، كه فردي فاضل بود ، نزد من آمد و از حالات محمد بن عبدالوهاب برايم گفت . من آن حالات را زشت و ناپسند دانستم . او براي من بازگو كرد كه چگونه ابن عبدالوهاب فتوا به خونريزي و غارت اموال مسلمين ، ولو با مكر و حيله ميدهد و نيز به تكفير امّت هدايت شده پرداخته است . من چندان از سخنان عبدالرحمان نجدي اطمينان نداشتم تا اينكه با شيخ مربد ـ كه فردي مشهور بود ـ برخورد نمودم . به همراه او تعدادي از نامههاي شيخ محمد بن عبدالوهاب ، كه در آن به تكفير امّت اسلام پرداخته و دستور به قتل و غارت آنها داده و شيخ مربد آنها را جمعآوري كرده بود ، به چشم ميخورد . از همان جا بود كه آن حالات و ويژگيهايي را كه عبدالرحمان نجدي از ابن عبدالوهاب نقل نمود ، برايم يقين گرديد و دانستم كه شيخ محمد چيزي اندك از شريعت ميداند و يا آن مقدار هم كه ميداند ، در آن دقتنظر ندارد ؛ چرا كه او استادي قوي نداشت تا او را به راه راست هدايت كند و علوم نافعه به او بياموزد . او فقط برخي از كتبي كه ابن تيميه و شاگردش ابن قيّم تأليف كرده بودند ، خوانده بود و همان مطالب را چشم بسته قبو
كرده و تقليدي كُوركورانه از آنها داشت و حال آنكه ابن تيميه و شاگردش تقليد را حرام ميدانستند . ( 1 )
سيّد محسن امين ميگويد : "همين گفتار امير محمدبن اسماعيل دلالت دارد كه او از سخناني كه به نفع وهابيّت گفته بود ، برگشته است و شايد رجوع او بعد از تأليف رسالة "تطهير الاعتقاد عن ادران الالحاد" بوده است ؛ چرا كه آن رساله در مفسدهانگيزي كمتر از نوشتههاي ديگر ابن عبدالوهاب نيست . "( 2 )
2 . شيخ سليمان بن عبدالوهاب ؛ برادر محمدبن عبدالوهاب ، در كتاب الصواعق الالهيّه مينويسد :
"پس همانا امروز مردم به كسي مبتلا شدهاند كه گفتار خود را منتسب به كتاب و سنّت ميداند و گمان ميكند كه از علوم كتاب و سنّت بهرهبرداري ميكند . او در برداشتهاي غلط از كتاب و سنت ، اهميتي نميدهد كه كسي با او مخالفت كند . هنگامي كه از او درخواست ميشود كه كلامش را بر اهل علم عرضه بدارد ، ابا ميكند و زير بار نميرود ؛ بلكه مردم را مجبور ميكند تا به صراحت گفتارش يا به مفهوم آن عمل نمايند . هر كس كه با او به مخالفت برخيزد ، تكفيرش ميكند . اين روش و مرام او است . وي شخصيتي است كه حتي يك ويژگي ا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كشفالارتياب ، ص8
2 . همان .
خصلتهاي اهل اجتهاد را ندارد . به خدا سوگند در او اين يك خصلت نيست . به خدا قسم 10/1 ( يك دهم ) اين خصلت هم نيست . . . اِنّا للَّه . . . امت اسلام همه داراي يك زبان هستند . عقيدهاي واحد دارند ؛ امّا او همه را كافر و جاهل ميداند .
پروردگارا ! اين گمراه را هدايت كن و او را به راه حقيقت بازگردان . . . "
وي در ادامه ميگويد : "اموري كه باعث گرديد محمّدبن عبدالوهاب مسلمانان را تكفير كند ، قبل از احمدبن حنبل و ساير پيشوايان مسلمين بوده است ؛ به طوريكه بلاد اسلام پر از اينگونه امور بود و از هيچ يك از رهبران مسلمين ؛ حنفي ، مالكي ، شافعي و حنبلي نقل نشده كه بهواسطة اين امر به تكفير مسلمين بپردازند و يا آنها را مرتد بخوانند و يا دستور به جهاد با آنها دهند و يا بلاد مسلمين را بلاد شرك و اهل آن را كافر حربي خوانند . در حالي كه شما به سادگي چنين اقوالي را به زبان ميرانيد . شما كساني را كه اين امور را انجام ميدهند و در واقع كافر نيستند ، تكفير ميكنيد و اين امور از 800 سال پيش تا كنون بوده است و هيچ يك از علماي اسلام نگفتهاند كه با انجام فلان كار ، شخصِِ مسلمان كافر ميشود و من گمان نميكنم كه فرد عاقلي ، چنان سخني به زبان براند . امّا به خدا قسم لازمة سخنان شما اين اس
كه امت اسلام ، از علما و امرا و مردمان عادي بعد از زمان احمد ، كافر و مرتد گرديدهاند . فانّا للَّه . . . و انسان تأسف ميخورد كه اين حرف عوامانه را از شما ميشنود . چگونه است كه حجت شرعي تنها براي شما اقامه گرديد و شما عالم به آن هستيد يعني كه قبل از شما ، كسي معرفت درستي از دين اسلام نداشت ! ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الصواعق الالهية ، ص4