بخش 3
انحراف در افکار دیدگاه او نسبت به مسلمانان شعار تکفیر راز گسترش رد و نقد مکتوب حکومت نجد و همپیمان وهابیت دورههای سهگانة حکومت سعودی دورة اوّل حکومت وهابیها شکست در نجران الف: اشغال احساء ب: یورش به کربلا ج: اشغال طائف
انحراف در افكار
افكار انحرافي ابن عبدالوهاب را در نمونههاي ذيل ميتوان جست :
1 . زيني دحلان ميگويد : "محمدبن عبدالوهاب ، روز جمعهاي ، در مسجد درعيّه ، خطبه خواند و در آن خطبه گفت : هر كس به پيامبر ( توسل جويد ، كافر است . برادرش شيخ سليمان ، كه مخالف افكار و اقوال محمّد بود ؛ هنگامي كه در يكي از روزها ملاقاتي ميان آن دو برادر صورت گرفت ، شيخ سليمان به برادرش محمد گفت : محمد ! در نظر تو ، اركان دين اسلام چندتا است ؟ محمد پاسخ داد : پنجتا . شيخ سليمان گفت : ولي تو اركان اسلام را شش ميداني كه ششمين آن اين است : "هركس از تو پيروي نكند ، مسلمان نيست . "
2 . شخص ديگري از محمدبن عبدالوهاب پرسيد
خداوند در هر شب از شبهاي ماه رمضان ، چه تعداد از مسلمانان را آزاد ميكند و از عذاب ميرهاند ؟ شيخ محمد گفت : در هر شب ماه رمضان 100 هزار نفر را آزاد ميكند و در آخرين شب ماه رمضان به اندازة تمام اين شبها كه آزاد كرد ، از آتش ميرهاند و آزاد ميكند . آن شخص گفت : كسانيكه از تو پيروي ميكنند ، به اندازة 10/1 ( يك دهم ) آنچه تو گفتي ، نيستند .
اينهايي را كه خداوند عزّوجلّ آزاد ميكند ، همه مسلماناند ، در حالي كه تو فقط كساني را كه از تو پيروي ميكنند مسلمان ميداني و معتقد به كفر ديگر مسلماناني . محمد بن عبدالوهاب از جواب اين شخص شگفتزده شد و سكوت اختيار كرد .( 1 )
3 . جميل صدقي ميگويد : محمد بن عبدالوهاب ، كساني را كه از شهروندان بودند و به او ميگرويدند ، "انصار" ميناميد وكسانيكه از جاهاي ديگر آمده و از وي پيروي ميكردند ، "مهاجر" ميخواند و كساني كه قبل از گرويدن به مذهب او حجّةالاسلام انجام داده و قصد پيروي از آيين او را داشتند ، دستور ميداد بعد از گرويدن ، دوباره حج انجام دهند و پيش از آن ، به آنها ميگفت :
شهادت بده كه تو مشرك بودي و شهادت بده كه پدر و مادر تو مشرك بودند و نيز شهادت بده فلاني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الدرر السنية في الرد علي الوهابية ، ص39
فلاني ـ كه منظورش بزرگان از اهل علم بوده و از دنيا رفتند ـ از كافران هستند ؛ اگر شخصي به اين موارد شهادت ميداد ، قبول ميكرد تا داخل در مذهبش شود .
او با صراحت ، به تكفير امت ، از صدراسلام تا سال 600 ق . ميپرداخت و هر كس را كه از او پيروي نميكرد تكفير مينمود ، اگر چه آن شخص از پرهيزگارترين مسلمانان بود و خلاصة سخن اينكه : همگي را مشرك ميناميد و خون و اموالشان را مباح ميدانست و ايمان را در پيروان خود ، احتكار ميكرد ( 1 ) .
4 . محمدبن عبدالوهاب ، درود بر پيامبر خدا ( بعد از اذان را زشت ميشمرد و از ذكر درود بر پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) در شب جمعه و اينكه با صداي بلند بر روي منابر بر پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) درود بفرستند ، نهي مينمود و هركس از دستورش سرپيچي ميكرد ، به شدت تحت تعقيب قرار ميگرفت . حتي وي فرد نابينايي را كه مؤذّن بود و بعد از اذان بر پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله ) درود فرستاد ، به قتل رسانيد . او فريبكارانه به يارانش القا ميكرد كه اين عمل من محافظت از حريم توحيد است . او بسياري از كتابهايي را كه در موضوع درود بر پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) بود ؛ مانند دلائل الخيرات و . . . به آتش كشيد . حتي به همين نيز اكتفا نكرد ، بلكه بسياري از كتب فقهي و تفسيري و حديثي را ك
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الدرر السنية في الردّ علي الوهابية ، ص39 ؛ الفجرالصادق ، ص17
مخالف با مطالب بي محتواي او بود ، به شعلههاي آتش سپرد . ( 1 )
5 . زيني دحلان مينويسد : "وهابيان در زمان دولت شريف مسعود بن سعيد ( 1165ق . ) 30 نفر از علماي خود را نزد وي فرستادند . شريف به علماي حرمين دستور داد با آن 30 تن مناظره كنند . علماي حرمين به مناظره نشستند ، بعد از مناظره ، متوجه فساد عقيدة ايشان شدند ؛ لذا حاكم شرع نامهاي مبني بر كفر آنان نوشت و دستور به حبسشان داد . لذا برخي از آنها دستگير و زنداني شدند و عدّهاي هم فرار كردند . ( 2 )
6 . در زمان دولت شريف احمد ( 1195ق . ) امير درعيّه بعضي از علماي خود را نزد شريف احمد فرستاد . علماي مكه به مناظره با آنها پرداختند و كفر آنها را ثابت كردند ، لذا به آنها اجازة حج داده نشد . ( 3 )
7 . هنگامي كه مردم از زيارت قبر پيامبر خدا ( منع گرديدند ، گروهي از مردمان احساء تحمّل نكرده ، براي زيارت قبر آن حضرت به مدينه حركت كردند . خبر حركت مردم ، به وهابيون رسيد و از طرفي اين گروه ميبايست در هنگام مراجعت ، از درعيّه عبور ميكردند . وقتي وارد درعيّه شدند ، آنان را دستگير و محاسنشان را تراشيدند و وارون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الدرر السنية في الردّ علي الوهابية ، ص39 ؛ الفجرالصادق ، ص17
2 . الدرر السنية في الرد علي الوهابيه ، ص39
3 . همان .
سوار بر مركبشان كردند و تا احساء به همين گونه بردند ( 1 ) .
8 . يك بار خبر به وهابيون رسيد كه گروهي قصد زيارت و حج دارند و ميخواهند از درعيّه عبور كنند . عدّهاي از علماي وهابي به پيروان خود گفتند : مشركين را رها كنيد و بگذاريد به مدينه بروند ، آنان كه مسلمان هستند ، با ما همينجا ميمانند ( 2 ) .
ديدگاه او نسبت به مسلمانان
ابن عبدالوهاب دربارة مسلمانان عقيدهاي خاص و انحرافي دارد . او در كتابهاي خود ميگويد :
1 . كفاري كه پيامبر خدا ( با آنها به مقابله برخاست ، اقرار داشتند كه خداوند ، خالق و رازق و مدبر است ، ولي پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) به مجرد اين اقرار ، آنها را داخل در اسلام به حساب نياورد ، به خاطر اينكه خداوند فرمود : ( قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصارَ . . . فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ ) ( 3 ) ، "بگو چه كسي شما را از آسمان و زمين روزي ميدهد يا چه كسي مالك و خالق گوش و چشمهاست . . . به زودي در پاسخ ميگويند : خدا ، بگو پس چرا تقوا پيشه نميكنيد و از خدا نميترسيد ؟ " .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الدرر السنية في الرد علي الوهابية ، ص39
2 . كشف الارتياب ، ص15 ، به نقل از خلاصة الكلام .
3 . يونس : 31
2 . همانا مشركان ميگفتند : ما بتها را نميخوانيم و در دعا توجهي به آنها نداريم ، مگر بهخاطر طلب قرب و شفاعت . . . .
( وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي ) ( 1 ) ؛ " و آنها كه غير خدا را اولياي خود قرار دادند دليلشان اين بود كه اينها را نميپرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند . "
اين نوعي مغالطه و وارونه جلوه دادن حقايق است ؛ زيرا پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) با آنها بدان جهتكه بتها را شفيع قرار ميدهند نجنگيد ، بلكه از آن رو جنگيد كه اولاً : بتها را معبود خود قرار ميدهند و ثانياً از آنها طلب شفاعت ميكنند .
3 . به يقين ، پيامبرخدا ( صلي الله عليه وآله ) بر قومي مبعوث گرديد كه معبودهاي گوناگوني داشتند ؛ بعضي فرشتگان را عبادت ميكردند و بعضي ديگر انبيا را مورد پرستش قرار ميدادند . بعضي درختان و سنگها ، برخي ديگر خورشيد و ماه را ميپرستيدند ؛ امّا پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) با همة اينها به جنگ برخاست و فرقي ميان آنها نگذاشت .
4 . مشركان زمان ما ، شركشان پررنگتر از شرك مشركان صدر اسلام است ؛ زيرا آنها در ناز و نعم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . زمر : 3
مشرك بودند و در سختي موحّد ، اما مشركان امروز در هر دو حالت مشركاند . خداوند فرموده : ( فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ ) ( 1 ) ؛ "هنگامي كه سوار بر كشتي شوند خدا را با اخلاص ميخوانند و غير او را فراموش ميكنند اما هنگامي كه خدا آنان را به خشكي رساند و نجات داد ، باز مشرك ميشوند . " و مقصودش عموم مسلمين است ؛ چرا كه اينها در سختيها و در ناز و نعمت به پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) توسل ميجويند و به همين خاطر شركشان غليظتر از شرك مشركان صدر اسلام است .
سخن ابن عبدالوهاب باطل است ؛ زيرا ميان مسلمانان و كساني كه بتها را ميپرستند ، تفاوت بسيار است ؛ معبود مسلمانان خداست و بس و توجه و توسّلشان به پيامبر ( به اين جهت است كه آنحضرت چون عظمتي نزد خداوند دارد ، برايشان دعا كرده ، نزد خداوند عزّوجلّ شفيع آنها باشد . اين عمل مسلمين كجا و عمل بندگان طاغوت ، كه به پرستش بتان ميپردازند و خداوند را معبود خود قرار نميدهند ، كجا ! ؛ از اينرو ، سخن پسر عبدالوهاب مغالطهاي است كه نمونهاش بسيار است ؛ مثلاً گفته است : "خداوند ، پيامبر ( را به سوي مردمي فرستاد كه زياد عبادتش ميكردند و در راه خدا صدقه ميدادند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . عنكبوت : 65
امّا اين افراد بعضي از مخلوقات را بين خود و خداوند قرار داده ، ميگويند : هدف ما از اين عمل ، تقرّب به خداوند است و ميخواهيم اينها را شفيع خود نزد خدا قرار دهيم" .
ابن عبدالوهاب ، اشكال خود را متمركز در "واسطه" كرده و واسطه قرار دادن نزد خداوند را شرك ميداند .
در حالي كه ؛ اوّلاً : مشركان مخلوقات را پرستش ميكردند .
ثانياً : آنها را واسطه در نظر ميگرفتند . لذا آنچهكه ممنوع است ، عبادت غير خدا است ، نه صرف واسطه قرار دادن و محمد بن عبدالوهاب در تشخيص ملاك شرك ، به خطا رفته است ؛ چرا كه مسلمانان تنها خدا را ميپرستند و واسطه را براي تقرّب و شفاعت قرار ميدهند .
شعار تكفير
از ديگر شعارهاي وهابيان ، تكفير مسلمان است . شاهد اين مطلب گفتاري از آلوسي ، صاحب كتاب تاريخ نجد است .
آلوسي از چهرههاي مورد تأييد وهابيت ، در مورد سعودبن عبدالعزيز مطالبي آورده ، در ادامه مينويسد :
"سعود با لشكريان خود توانست بزرگان و رؤساي عرب را وادار به تسليم كند . او مردم را از انجام فريضة حج باز ميداشت و بر سلطان وقت ميشوريد و در تكفي
مخالفان خود غلوّ ميكرد و در بعضي از احكام به شدت سختگيري و اكثر امور دين را حمل بر ظواهر ميكرد وحال آنكه انصاف ، برگزيدن راه ميانه و كاستن از سختگيريهايي بود كه علماي نجد انجام ميدادند ؛ مانند جهاد في سبيل الله شمردنِ غارت اموال مسلمين و ايجاد مانع براي مردم در انجام اعمال حج و نيز گرفتن جلوي تساهلي كه مردم عراق و شامات و . . . داشتند ( 1 ) .
البته وهابيان در اين اواخر ، تغيير سياست داده ، آشكارا به تكفير مسلمين نميپردازند و تهمت تكفير در نوشتههايشان كمتر ديده ميشود ، ولي در مورد شيعه همچنان شيوة تكفير و تهمت را آشكارا بهكار ميبرند . انصافي را كه آلوسي مدعي آن است ، در كجا ميتوان يافت ؟ آيا كشتار و تجاوزي را كه وهابيت در كربلا و نجف به راه انداختند ، ميتوان فراموش كرد ؟ ( 2 )
راز گسترش
ابن عبدالوهاب ادامه دهندة افكار ابن تيميه بوده ولي در اين ميان ابن تيميه موفقيتي كسب نكرد و نتوانست با افكار خود در بين مسلمانان جا باز كند ، اما محمدبن عبدالوهاب توانست به موفقيّت دست يابد . دليلش آن بود كه ابن تيميّه افكار خود را در زماني عرضه كرد كه در ميان مردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . كشف الارتياب ، ص913 ؛ بهنقل از كتابتاريخنجد ، محمودشكري آلوسي .
2 . بحوث في الملل والنحل ، ج4 ، ص352
انبوهي از علماي اسلام ميزيستند و مردم از نظر فكري درجايگاه مناسبي قرار داشتند ، از اين رو ، تضاد ميان افكار علما و نظريات ابن تيميه باعث شد كه علما با براهين قاطع و مستدل ، افكارش را به بوتة نقد كشانند و بطلان نظرياتش را آشكار سازند ؛ اما پسر عبدالوهّاب زماني افكار و نظرياتش را عرضه كردكه آن منطقه مملوّ از افراد بيسواد و جاهل بودكه حتي مبادي اوليّة اسلام را نميدانستند و از سويي ابن عبدالوهاب به وسيلة خاندان سعودي حمايت و ياري ميشد .
الرهاوي مينويسد :
"وقتي ابن عبدالوهاب متوجه شد كه عموم بلاد نجد ، از دنياي تمدن و پيشرفت به دور هستند و همچنان از نظر مادي ساده زيست و از نظر فكري مستضعفاند و در همان سادگي فطري به سر ميبرند و جهالت بر آنان غلبه يافته و هيچگونه اطلاعي از علوم عقليّه ندارند ، تمام تلاش خود را صرف كرد تا به طريقي در دلهاي اين مردم ساده ، نفوذ كند و بذرهاي نفاق و فساد را در دل آنها بكارد و اين آرزويي بود كه از گذشتههاي دور در دل داشت . او توانست از جهل و بيسوادي مردم استفاده كند و به برتري برسد و از سادگي مردم سوء استفاده كرده ، خود را مجدّد دين ، مجتهد در احكام دين ، معرفي نمود و با اين حربه به تكفير تمام طوايف مسلمين پرداخت و همه را مشرك و حتي كفرشان را بدتر و شديدتر از كفر و شرك مشركا
صدر اسلام دانست . او آياتي از قرآن را كه دربارة مشركان نازل شده بود ، حمل بر مسلميني كرد كه به زيارت قبر پيامبرشان ميرفتند و آن حضرت را نزد خداوند شفيع خود قرار ميدادند . "( 1 )
رد و نقد مكتوب
كتابهايي كه در ردّ افكار محمدبن عبدالوهاب نگاشته شده ، بسيار است ؛ علماي اهل سنت تقريباً 40 كتاب در ردّ افكار محمدبن عبدالوهاب نوشتهاند كه از جملة آنها ميتوان به آثاري كه در پي ميآيد ، اشاره كرد :
1 . مقدمه استادش محمدبن سليمان الكردي الشافعي كه تقريظي است بر رسالة سليمان بن عبدالوهاب . در اين مقدمه به گمراهي و خروج ابن عبدالوهاب از دين اشاره شده است . همچنانكه استاد ديگرش ، محمد حياة السندي و پدرش ؛ يعني عبدالوهاب ، بدان اشاره كردهاند .
2 . تجريد سيف الجهاد لمدّعي الاجتهاد ؛ اثر استاد وي ، عبدالله بن اللطيف الشافعي .
3 . الصواعق و الرعود ؛ تأليف عفيف الدين عبدالله الحنبلي ( 2 ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الفجر الصادق ، ص14
2 . علامه علوي بن احمد الحداد ميگويد :
"من تقريظهاي علماي بصره و بغداد و حلب و احساء و . . . را بر آن نگاشتم و محمد بن بشير قاضي رأس الخيمه در منطقة عجمان آن را تلخيص نمود .
4 . تهكم المقلدين بمن ادّعي تجديدالدين ؛ از محمد بن عبدالرحمن بن عقالق حنبلي . وي در اين كتاب همة آن مسائلي را كه از بدعتهاي ابن عبدالوهاب بود ، متعرض گرديد و هر يك از اين مسائل را به شيواترين وجه پاسخ داد .
5 . رسالة احمدبن علي القباني ؛ فصول اين كتاب ، بر ردّ معتقدات ابن عبدالوهاب و بهچالش كشاندن نظريات انحرافيِ او كفايت ميكند .
6 . المقالات الوفية في الردّ علي الوهابية ؛ تأليف شيخ حسن قزبك .
7 . الأقوال المرضية في الردّ علي الوهابيّة ؛ از شيخ عطاء الكسم الدمشقي .
8 . الصارم الهندي في عنق النجدي ؛ اثر شيخ عطاء المكي .
9 . رسالة للشيخ ؛ عبدالله بن عيسي المويسي .
10 . رسالهاي از شيخ احمد مصري احسائي .
11 . السيوف الصقال في اعناق من انكر علي الأولياء بعد الانتقال ؛ از يكي از علماي بيتالمقدس .
12 . الانتصار للأولياء الأبرار ؛ اثر طاهر سنبل الحنفي .
13 . مصباح الأنام و جلاء الظلام في ردّ شبه البدعي النجدي التي أضل بها العوام : اثر سيد علوي بن حداد .
14 . قصيدهاي از شيخ ابن غلبون الليبي رد قصيده صنعاني
سلامي علي اهل الاصابة و الرشد
و ليس علي نجد وَمَنْ حلّ في نجد .
15 . الدررالسنية في الردّ علي الوهابيّة ؛ اثر مفتي مكه ، احمد زيني دحلان .
16 . شواهد الحق في التوسل بسيد الخلق ؛ اثر شيخ يوسف النبهاني .
17 . اظهار العقوق ممّن منع التوسل بالنبي و الولي الصدوق ؛ تأليف شيخ المشرفي المالكي .
18 . رسالة في جواز التوسل ؛ از شيخ مهدي الوازناني ، مفتي فاس .
19 . جلال الحق في كشف احوال اشرار الخلق ؛ شيخ ابراهيم الحلمي القادري .
20 . النقول الشرعية في الردّ علي الوهابيّة ؛ اثر حسن شيخ الحنبلي .
21 . السيف الباتر لعنق المنكر علي الأكابر ؛ از سيد علوي بن احمد .
22 . تحريض الأغبياء علي الاستغاثة بالأنبياء و الأولياء ؛ تأليف عبداللَّه بن ابراهيم ميرغني .
گفتني است ، آثار اماميّه نيز ، كه در ردّ انحرافات ابن عبدالوهاب نگاشته شده ، متعدد است و ميتوان به چند مورد آن ، براي نمونه اشاره كرد :
1 . منهج الرشاد لمن أراد السداد ؛ از شيخ جعفر كاشف الغطاء .
2 . الآيات البينّات في قمع البدع و الضلالات ؛ اث
محمدحسين كاشف الغطاء .
3 . الآيات الجليّه في ردّ شبهات الوهابيّة ؛ مرتضي كاشف الغطاء .
4 . إزاحة الوسوسه عن تقبيل الأعتاب المقدسة ؛ از شيخ عبدالله المامقاني .
5 . البراهين الجليّة في دفع شبه الوها ؛ اثر محمدحسن القزويني .
6 . دعوي الهدي إلي الورع في الأفعال و الفتوي ؛ از شيخ جواد البلاغي .
7 . الردّ علي الوهابية ؛ محمدعلي الغروي .
8 . الرد علي الوهابية ؛ سيدحسن الصدر .
9 . كشف الارتياب في اتباع محمد بن عبدالوهاب ؛ السيد محسن الأمين .
10 . المواسم و المراسم ؛ جعفر مرتضي عاملي .
11 . هذه هي الوهابية ؛ محمدجواد المغنيه .
12 . التبرك ؛ اثر علي احمدي ميانجي .
13 . مع الوهابيين في خططهم و عقائدهم ؛ اثر استاد جعفر سبحاني .
14 . الوهابية في الميزان ؛ از استاد جعفر سبحاني .
15 . روافد الإيمان إلي عقائد الإسلام ؛ از نجم الدين طبسي .
حكومت نجد و همپيمان وهابيت
پيشتر گفته شدكه آل سعود و در رأس آن ، محمدبن سعود ، از حاميان ابن عبدالوهاب بودند و اين به سبب پيماني بودكه بين محمدبن عبدالوهاب و آنها منعقد گرديد و همچنان پايدار است . ليكن وسعت دعوت وهابيون متوقف بر شناخت صحيح از حيات قبيلة آلسعود و اعمالي است كه مرتكب شدند و نيز خونريزي و ويرانيهايي است كه به بار آوردند . اعمالي كه وهابيون مرتكب شدند ، برخاسته از حركتي ديني نبوده ، بلكه ناشي از تعصبات قبيلهاي بوده كه در پوشش دين و شعار ترك شرك ، آن فجايع را انجام دادند
دورههاي سهگانة حكومت سعودي
مورّخان ، تاريخ سعودي را به سه دوره تقسيم كردهاند :
1 . دورة اوّل از سال 1137 تا 1233ق .
2 . دورة دوم از سال 1240 تا 1309ق .
3 . دورة سوم از سال 1319 تا عصر حاضر .
دورة اوّل حكومت وهابيها
1 . محمد بن سعود
اين دوره از زمان محمدبن سعود ، همپيمان ابن عبدالوهاب آغاز ميشود . ميان محمدبن سعود و حاكم عيينه برخوردهايي به وجود ميآيد كه حاكم عيينه از سلطة آلسعود هراسناك ميگردد ؛ از اين رو ، پيماني با ثرمده و ابن سويط منعقد ميكند ، اما در همين ميان ، عثمان بن مَعْمَر ، حاكم عيينه غافلگيرانه به قتل ميرسد و نقش آل مَعْمر خاتمه مييابد و شهر عيينه به قلمرو حكومت ابن سعود ملحق ميشود .
زيني دحلان مينويسد : "شروع كار ابن عبدالوهاب در شرق و در سال 1143ق . بود و در سال 1150ق . در منطقة نجد و اطراف آن كارش بالا گرفت . وي به ياري امير درعيّه ( محمدبن سعود ) پرداخت ؛ چرا كه با اين وسيله توانست وسعت نفوذش را تا مكه بكشاند و قبل از اي
توانسته بود اهالي درعيّه و حوالي آن را به اطاعت از خود درآورد . بسياري از سرشناسان عرب ، دسته دسته و قبيله قبيله ، مطيع او گرديدند . با اينكه همگي به وي پيوستند ، امّا از صحرانشينان بيمناك بود ، لذا در برخورد با آنها هميشه ميگفت : من شما را به توحيد و ترك شرك دعوت ميكنم . با سوءاستفاده از جهالت صحرانشينان و عدم اطلاع آنها از امور ديني ، با سخناني فريبنده ، خود را در دل اين مردم جا ميكرد و هميشه به آنها ميگفت :
"همانا من شما را به دين دعوت ميكنم و همة كساني كه زير اين آسمان هستند ، مطلقاً مشركاند و هركس مشركي را به قتل برساند ، بهشت نصيبش خواهد شد ! "
مردم با سخنان فريبندة ابن عبدالوهاب ، تبعيّت از او را پذيرفتند و با همين شعارها دلشان را خوش كرده بودند . گويا ابن عبدالوهاب ـ العياذبالله ـ مانند پيامبر در ميان مردم بود ؛ چرا كه اين مردم هرآنچهكه او ميگفت ، ميگرفتند و رها نميكردند . پيروان وي وقتي مسلماني را ميكشتند ، مالش را به يغما ميبردند و خمس مال را به رييس حكومت وقت ميدادند و بقيه را در ميان خود تقسيم ميكردند و رفتار اين مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه كه خواستة ابن عبدالوهاب بود ، انجام ميدادند و امير نجد نيز حامي او بود كه با اين حمايتها ، امارت او وسعت گرفت .
ابن سعود 30 تن از علماي خود را به عنوان انجام مناسك حجّ ، به مكه فرستاد و هدفش دعوت مردم به وهابيّت بود . مردم مكه از دعوت ابن عبدالوهاب در نجد اطلاع داشتند ، ولي اهدافشان را نميدانستند كه چه در سر ميپرورانند . وقتي اين گروه به مكه رسيدند ، امير مكه آنان را دعوت به مناظره كرد و با انجام مناظره ، پرده از عقايد انحرافي خود برداشتند . امير دستور دستگيري آنها را داد كه بعضي از اين 30 تن دستگير و محبوس شدند و بقيه گريختند .
شكست در نجران
حاكم رياض ، كه دهام بن دواس نام داشت ، از سرسختترين دشمنان وهابيت بود ، بهطوريكه حدود 27 سال ، ميان رياض و درعيّه ، جنگهاي خونين رخ داد و در اين ميان ، دو برادر محمدبن سعود با نامهاي "فيصل" و "سعود" كشته شدند . در سال 1178 ميان جوانان قبيلة بنويام ـ كه از اهالي نجران بودند ـ و دو قبيلة عجمان و بني خالد ، پيماني منعقد گرديد ؛ آنان همقسم شدند تا فتنة وهابيت را از بين ببرند ؛ از اين رو ، با هم قرار گذاشتند جوانان بنويام به رهبري سيدحسن بن هبة الله از طرف نجران به درعيه حمله كنند و قبيلة بنيخالد و عجمان به رهبري شخصي كه خالدي نام داشت ، از طرف احساء به درعيّه يور
ببرند . آنان وعده گذاشتند حركتشان بهگونهاي طراحي شود كه در روز معيني همگي به اطراف درعيه رسيده باشند ، اما در اين ميان قواي جوانان بنويام زودتر از موعد به درعيّه رسيدند و توانستند لشكر ابن سعود را تارومار كنند . ابن سعود پس از اين شكست ، پنهان شد امّا ابن عبدالوهاب با خدعه و نيرنگ توانست جان به در ببرد . وي ، پرچم صلح در دست گرفت و شرط كرد كه اگر جنگجويان نجران وارد شهر نشوند و در همان محل درگيري باقي بمانند و اسرا را تحويل دهند ، وي و حاكم سعودي متعهّد ميگردند دهها هزار سكة طلا جهت خساراتي كه لشكر نجران متحمّل گرديده ، بپردازند و قواي وهابي نيز از منطقة درعيه تجاوز نكرده ، در همانجا مستقر باشند . وقتي لشكر خالدي كه داراي جنگجويان مسلّح زيادي بود و بسياري از نجديها هم لشكر را همراهي ميكردند ، به ميدان جنگ رسيدند ، متوجه صلح گرديدند . لذا آنها هم به اين پيمان راضي شدند . پس از اين صلح بود كه ابن سعود به خاطر صدمات روحي در سال 1179ق . در گذشت .
2 . عبدالعزيز بن محمدبن سعود
بعد از درگذشت ابن سعود ، پسر او عبدالعزيز بن محمدبن سعود ، با دخالت ابن عبدالوهاب جاي پدر ر
گرفت . او داماد ابن عبدالوهاب بود و همچون پدرش بسيار سفاك و خونآشام بود كه پارهاي از جنايات او را يادآور ميشويم :
الف : اشغال احساء
قواي حكومت به جانب احساء حركت كرد و در بين راه ، هر آنچه از اموال مسلمين را به چنگ آورد ، تاراج كرد و هر مقاومتي كه در بين راه ، در مقابلشان صورت گرفت ، با بيرحمي تمام سركوب كردند ، حتي به نخلستانها هم رحم نكرده ، همه را نابود ساختند و بدين ترتيب احساء تسليم گرديد .
در سال 1796م . اهالي آن تصميم بر رهايي از سلطة وهابيون گرفتند ولي با نيروهاي قوي و مجهّز سعودي مواجه شده ، مجدداً سركوب گرديدند .
ابن بشر دربارة چگونگي تسليم اهالي احساء مينويسد :
امير نجد بعد از نماز صبح ، حركت خود را به احساء آغاز كرد . وقتي كه لشكريان به نزديكي احساء رسيدند ، نيروهاي مسلح بر روي ركاب اسبان ايستاده ، به يك باره با تفنگهاي خود شليك كردند . اين عمل باعث گرديد بسياري از زنان حامله ، سقط جنين نمايند . . . شهر اشغال گرديد و بعد از اشغال ، امير نجد وارد شهر شده ، چند ماهي در آنجا اقامت نمود . او هر كسي را كه اراد
ميكرد ، به قتل ميرساند ، يا از احساء اخراج ميكرد و يا به زندان ميانداخت و هر آنچه ميخواست به تاراج ميبرد و خانهها را تخريب ميكرد ؛ "وضرب عليهم ألوفاً من الدراهم و قبضها منهم و ذلك لما تكرّر منهم من نقض العهد و منابذةالمسلمين و أكثر منها القتل . . . " يعني هزاران درهم جزيه و ماليات بر آنان تحميل كرد و دريافت نمود . چون اينان پيمانشكني كردند ، پس بسياري از آنان را به قتل رسانيد . وقتي ابن سعود قصد كوچ كردن از احساء را داشت ، بسياري از بزرگان و رؤساي آن ديار را به همراه خود به درعيه برد و آنها را در اين شهر اسكان داد و به جاي خود در احساء شخصي به نام ناجم را كه از طرفدارانش بود ، گُمارد ( 1 ) .
ب : يورش به كربلا
در سال 1216ق . سعودبن عبدالعزيز با قشون بسياري متشكل از مردم نجد ، به قصد عراق حركت كرد . وقتي به شهر كربلا رسيد ، آنجا را محاصره نمود . بعد از وارد شدن به شهر ، به قتلعام مردم پرداختند و به خزانة حرم امام حسين ( دست برد زده ، ضريح آن حضرت را شكستند و اموال فراوان و اشياي نفيس آن را به غارت بردند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . عنوان المجد ، ج1 ، ص105
آية الله سيد جواد عاملي ، كه خود شاهد حوادث و از مدافعان شهر نجف اشرف بوده ، ميگويد : "امير نجد در سال 1216ق . به بارگاه امام حسين ( تجاوز نمود و اموال آن را به غارت برد . نيروهايش مردان ، زنان و كودكان را به قتل رسانده ، اموالشان را به غارت بردند و به قبر حضرت امام حسين ( جسارت نموده و بقعه را تخريبكردند ، سپس بر مكة مكرمه و مدينة منوره متعرض شدند و هر آنچه كه خواستند در قبرستان بقيع انجام دادند و فقط قبر پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله ) از دست آنان مصون ماند . "( 1 )
كورانسيز در وصف جنايات وهابيها ميگويد :
"عادت شيعيان اين بودكه در روز عيد غدير خم ، جشنهايي بر پا ميكردند ؛ لذا همگي براي اقامة جشن عيد به نجف اشرف ميآمدند . به همين دليل شهرهاي شيعهنشين عراق ، بهخصوصكربلا ، خالي از سكنه ميشد . وهابيها از اين فرصت استفاده كردند و در غياب مدافعان ، به شهر حمله بردند . در شهركه فقط افراد ضعيف و سالخورده باقي مانده بودند ، توسط سپاه 12 هزار نفري وهابيون به قتل رسيدند و هيچ كس در اين جنايت زنده نماند ؛ بهطوريكه تعداد كشته شدگان در يك روز به ( 3 ) هزار نفر رسيد"( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مفتاح الكرامة ، ج5 ، ص512
2 . تاريخ البلاد العربية ، ص126 ، طبق بعضي از گزارشها ، وهابيون پنجهزار نفررا كشتهوپانزدههزارنفر را مجروحكردند ؛ موسوعةالعتبات ، ج8 ، ص273
فيلبي در تاريخ نجد مي نويسد : امير نجد با لشكر پدر خود بهكربلا حمله كرد وبعد ازمحاصرة شهر ، وارد شهرگرديد . سپس ضريح امام حسين ( را ويران نموده و جواهرات آن را غارت كردند و هر آنچه از اشياي قيمتي در شهر وجود داشت ، به تاراج بردند . ممكن است تصوّر شود كه وهابيون تنها بلاد شيعهنشين را مورد تاخت و تاز خود قرار ميدادند ، ولي اين تصوّر به هيچوجه درست نيست زيرا آنها ، كلية مناطق مسلماننشين حجاز ، عراق و شام را آماج حملات خود قرار ميدادند كه تاريخ در اين مورد از هجوم وحشيانة آنان گزارشهايي را ثبت نموده است .
نويسندة كتاب مذكور ، فردي انگليسي الأصل ، به نام "سنت جون سَره" است و وي مدت زيادي در نجد به سر برده و روابط خوبي با سعوديها داشت .
ج : اشغال طائف
در اواخر سال 1217ق . وهابيون بر حجاز دستدرازي نموده ، بعضي نواحي آن را غارت كردند سپس به طائف تاختند . اميرِ طائف ، كه شريف غالب بود ، بهدفاع از شهر برخاست . ليكن درجنگ شكستخورد وبه طائف برگشت و خانهاش را آتش زد و سپس به مكه گريخت .
وهابيها كه ظرف سه روز توانستند با قهر و غلبه وارد شهر شوند ، بعد از ورودشان به شهر ، به قتلعام مردان پرداختند و زنها و بچهها را به اسارت بردند و اين روش وهابيون بوده است كه وقتي چيره ميشدند ، اين خشونت و سياست وحشيانه را اِعمال ميكردند . لازم به ذكر است كه قبر ابن عباس ( ره ) از تجاوز آنان در امان نماند . ( 1 )
زيني دحلان مينويسد : لشكريان سعودي در ذيقعدة 1217ق . وارد شهر شده ، به قتلعام مردم پرداختند . آنان به صغير و كبير رحم نكردند ؛ طفل شيرخوار را روي سينة مادر سر بريدند . گروهي از اهالي طائف ، كه به خاطر ترس از هجوم وهابيان ، از شهر خارج شده و پا به فرار گذاشته بودند سواران لشكر سعودي آنها را تعقيب كرده و اكثرشان را به قتل رساندند . وارد خانهها شده ، كساني را كه در خانهها بودند كشتند و چون در خانهها كسي باقي نماند ، به دكانها و مساجد رفته ، هركه را در آنجا يافتند كشتند . بعد از آن ، تمام اموال غارت شده را از شهر خارج و همه را در يكجا جمع كردند كه كثرت مقدار آن به مانند كوهي جلب توجه ميكرد . سپس خمس اين اموال تاراج شده را به امير سعود دادند و بقيه را در ميان خود تقسيم كردند ، ولي كتابها را كه در ميا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . اخبار الحجاز و نجد في تاريخ الجبرتي ، ص93
آن تعدادي مصحف شريف و كتب حديث و فقه بود ، در كوچه و بازار ريختند .