بخش 20

بخش پنجم یکصد و پنج روز پیاده#160;روی به عشق زیارت خانه خدا راز عدم تشرف آیة#160;الله العظمی مرعشی نجفی ( قدس سره ) گفتگو با خانم دکتر مهدوی ، مترجمی آشنا به پنج زبان زنده دنیا گفتوگو با تنی چند از زائران ایرانی مقیم خارج پای صحبت دوحاجیه خانم 9 ساله ایرانی ما نیامده#160;ایم که برویم ، آمده#160;ایم که بمانیم ولیمه پرخرج سنت رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله )


453


بخش پنجم : شنيدني هايي درباره حج

در مصاحبه با برخي شخصيت ها و زائران بيت الله الحرام


455


يكصد و پنج روز پياده روي به عشق زيارت خانه خدا

اين كنگره عظيم چه دنياي عجيبي دارد ، كه مسلمانان اقصي نقاط جهان را در خود جاي مي دهد ، با دنيايي از خاطرات به يادماندني همراه است . در پس اين چهره هاي سياه و سفيد ، قد و نيم قد ، مليت هاي مختلف با زبان ها و گويش هاي متفاوت حرف ها و رازهاي ناگفته بسياري نهفته است كه بيان آن خالي از لطف نيست و در اين ميان حرف هاي « حاجي شهيد » جانباز قره باغ كه همه راه را از كشورش تا مكّه با پاي پياده طي كرده ، خواندني است .

* كمي از خودتان بگوييد .

من « حاجي شهيد » از جانبازان كشور آذربايجان ، فوق ليسانس ، داراي دو فرزند پسر و دو دختر . 39 سال دارم . كارمند و معاون تشكيلات بنياد شهيد و جانبازان قره باغ و البته اصل من اردبيلي است و اجداد من اردبيلي هستند .

* چه شد كه با پاي پياده به حج آمدي ؟

مي خواستم عشق خود را به خداوند ابراز كنم . آمدن با هواپيما براي من خيلي آسان و ساده بود ، ولي مي خواستم با پاي پياده ـ كه مشكلات زيادي دارد ـ بيايم و خواستم همه چيز را با چشم خود ببينم .


456


* از كدام كشورها عبور كردي ؟

به ايران آمدم و از خرمشهر وارد كويت شدم و در كويت ، وزير ديني از من استقبال كرد و از طريق رياض وارد عربستان شدم .

* در ايران با چه كساني ديدار داشتي ؟

با حضرت آية الله العظمي فاضل لنكراني ؛ همچنين با يكي از مديران آسيا و اقيانوسيه وزارت امور خارجه ؛ در بين راه هم با ائمه جمعه و فرمانده نيروي انتظامي هر شهر ديدار داشتم . در پلدختر ، از طرف امام جمعه و فرماندار ؛ در عيد فطر دعوت به احسان شدم . در قم هم مورد استقبال مسؤولان بنياد قرار گرفتم .

* چه برنامه اي براي بازگشت خود داري ؟

كتابي خواهم نوشت و خاطرات هر آن چه بر من گذشته را بازگو خواهم كرد . اين كتاب را به زبان هاي عربي ، آذري ، فارسي و انگليسي خواهم نوشت و بحث و گفتوگوهايم را در آن منعكس خواهم كرد .

* يكي از خاطرات اين سفر ؟

در عربستان سعودي به خاطر صحرا و مسير كويري ، شديداً تشنه شده بودم و نياز به آب داشتم . تشنگي امانم را بريده بود . با خداي خود گفتم : خدايا ، يا مرا بميران يا برايم آب بفرست ! در همين وقت ماشيني پيدا شد و بدون اين كه سلام و عليك كند صدا زد آب ، آب و به من آب داد و رفت .

* بعد چه شد ؟

با خودم گفتم چقدر خوب شد با خدا راز و نياز كردم . آب را كه خوردم هوس پرتقال كردم ، در همين اثنا يك ماشين هم توقف كرد و ديدم يك كيسه پرتقال ، سيب و نارنگي به من داد .

* براي اخذ ويزا با مشكل مواجه نشدي ؟

در باكو به سفارت جمهوري اسلامي براي دريافت ويزا مراجعه كردم كه در عرض يك روز به من ويزاي دو ماهه دادند و آن قدر به من محبت كردند كه نمي خواستم از


457


آنان خداحافظي كنم ، اما عربستان سعودي به من ويزا نداد ، ولي با سفارش كويت به من ويزاي پانزده روزه دادند . من گفتم : هركس به من ويزا ندهد گناه كار است ، و آنان ويزاي پانزده روزه مرا تبديل به ويزاي دوماهه كردند .

* چند روز پياده روي داشتي ؟

حركتم از يكم سپتامبر آغاز شد و يكصد و پنج روز در راه بودم .

* در اين مدت چه طور با خانواده ارتباط برقرار كردي ؟

در ايران از طريق بنياد شهيد هر شهر ، در كويت هم از طريق وزارت ديني ؛ در اين جا هم توسط وزارت كشورمان ارتباط داشته ام .

* از اين كه پياده آمدي پشيمان نيستي ؟

نه تنها پشيمان نيستم ، بلكه مي خواهم با پاي پياده هم بازگردم .

* چند كيلومتر پياده روي كردي ؟

درمجموع 4200 كيلومتر . شبها هم حركت مي كردم !

* در كجا ترسيدي ؟

در هيچ جا . فاصله شهرها و روستاها در ايران نزديك يكديگر است . مشكلي نداشتم . در بسياري از جاها مرا به ميهماني مي بردند و در برخي جاها در مسجد استراحت مي كردم . ولي در نزديكي هاي خوزستان ، كوهستاني بود كه احساس كردم در دو جا چيزي شبيه گرگ مي خواهد به من حمله كند .

* پس از اين همه پياده روي در نگاه اول به كعبه از خدا چه خواستي ؟

اتحاد مسلمين را از خدا خواستم و براي مسلمانان دعا كردم . از خدا خواستم كشورهاي فلسطين ، قره باغ و بوسني هرزگوين با ظهور امام زمان ( عج ) به هم برسند و آزاد شوند .

* و نكته پاياني ؟

از بنياد شهيد جمهوري اسلامي متشكرم كه به من خيلي كمك كردند ؛ چرا كه سفر با پاي پياده خيلي مشكل است .

* * *


458


به راستي ، « حاجي شهيد » حجتي براي همه حاجي هاست . كاش مي شد همه حاجي ها ارزش زيارت خانه خدا را حداقل به اندازه اي دريابند كه به خاطر آن سختي ها را تحمل كنند و در برابر كاستي ها سعه صدر داشته باشند .

برخي از حجاج اگر پروازشان نيم ساعت تأخير كند ، برمي آشوبند . اگر غذا قدري دير برسد ، عصباني مي شوند . اگر راهشان تا حرم ، قدري پياده روي دارد ، يا اتوبوس حرم چند دقيقه تأخير در حركت دارد ، لب به شكايت مي گشايند . . . كاش حاجي آذربايجاني را مي ديدند و پاي صحبت عاشقانه اش نشسته ، خاطراتش را از آن همه سختي راه مي شنيدند و عبرت مي گرفتند و مي فهميدند كه خدا كساني را بيشتر دوست دارد كه براي او بيشتر از خود بگذرند .

به راستي آيا من و تو اين قدر براي زيارت خانه دوست زحمت كشيده ايم و دوست به خانه پرمهرش راهمان نداده است ؟


459


راز عدم تشرف آية الله العظمي مرعشي نجفي ( قدس سره ) به حج

شنيده بودم مرحوم آية الله العظمي مرعشي نجفي ( قدس سره ) به سفر حج مشرف نشده است . با توجه به مرجعيت ايشان ، خيلي دلم مي خواست علت اين امر را بدانم . همين امر انگيزه اي شد براي گفت و گو با حجة الاسلام والمسلمين سيد محمود مرعشي نجفي ، فرزند ارشد ايشان . حرف هاي او برايم جالب و شنيدني بود و در آن فضا سئوال كردن برايم مشكل ؛ چرا كه بيشتر ، ميهمان لحظه هاي ناب اشك و حسرت بودم . اينك بخش هايي از اين گفت و گو را با هم مي خوانيم :

* آيا درست است كه مرحوم ابوي شما به حج مشرف نشدند ؟

بله ، مرحوم ابوي ما به حج مشرف نشدند . با وجود موقعيتي كه در اجتماع داشتند ، مرجع تقليد بودند ، پول هاي فراواني در اختيار ايشان بود . افرادي از تجار و مقلدين ايشان مي خواستند با پول خودشان كه حتي از پول وجوهات نيز نبود ، ايشان را همراه هرچند نفر كه مي خواهند به حج بفرستند ، ولي ايشان نپذيرفتند .

* علت اين امر چه بود ؟

روزي از ايشان پرسيدم : چرا با پول اينها به حج نمي رويد ؟ ايشان پاسخ دادند : « پسرجان ! من موضوع را به تو مي گويم ؛ پولي كه اينها به من مي دهند ، نمي دانم چه پولي


460


است ؟ اين حج به دل من نمي چسبد . هرگاه توانستم از دست رنج خودم پولي تهيه كنم ، آنگاه به حج مي روم . » يكي از آقايان نشسته بود و گفت : آقا ، مردم اين همه پول مي دهند و اختيار آن با خودتان است . ايشان فرمود :

اين پول خمس است ، سهمي از آن براي سادات و سهمي براي شهريه طلبه ها است ، لذا اين پول براي من نيست ؛ ما مانند صراف هستيم و بايد پول را رد كنيم . بنابراين من هنوز مستطيع نشده ام . استطاعت بدني اگر لازم است ، استطاعت مالي هم لازم است و من هنوز از نظر مالي مستطيع نشده ام .

جالب است كه بدانيد پس از رحلت ايشان حدود دويست نفر به نيابت از ايشان به حج مشرف شدند .

* اين افراد با شما در ارتباط بودند ؟

خيلي از افرادي كه من اصلاً آنها را نديده بودم ، به من تلفن مي كردند و مي گفتند به نيابت از ايشان به حج رفته اند !

آقايي از سيرجان تلفني تماس گرفت و گفت : من آهنگر هستم و هرسال به حج مي روم و كارگري مي كنم و وضعم هم خوب است . امسال وقتي مي خواستم به حج مشرف شوم ، يك شب خواب ديدم كه از پشت پرده صدايي آمد و به من گفت : تو خيلي به حج مشرف شدي ، امسال حج خود را به فلان شخص بده . البته من تا به حال پدرتان را از نزديك نديده ام فقط عكس هايشان را ديده ام ، از اين رو اجازه دهيد من به قم بيايم و از كنار قبر ايشان [ به حج ] مشرف شوم .

* شما مشرف شده ايد ؟

بله .

* در اولين سفري كه مشرف شديد ، به كجا بيشتر دلبستگي داشتيد ؟

آقا عنايت داشتند و مي گفتند كه طوري بروم كه مدينه قبل باشم و بتوانم از مسجد شجره مُحرم شوم ، چون به آن جا خيلي عنايت است . ولي مكّه خيلي حال ما را منقلب


461


مي كرد ؛ مخصوصاً خود مسجدالحرام ؛ وقتي مغرب مي شد ، پدر ما گفته بود : آن جا بايست و نماز را ترك نكن ، آنها بد مي دانند . بعد از نماز آن جا قرآن مي خواندم و به ياد پدرم مي افتادم كه نتوانسته بود مشرف شود . بعد ، يك نسيم ملايمي مي آمد و من بسيار منقلب مي شدم . احساس مي كردم هيچ غصه اي در دل من راه ندارد و احساس خوشحالي مي كردم . در صفا و مروه هوا خيلي گرم بود و خسته شدم . كناري روي سكو دراز كشيدم . يك لحظه خوابم برد ، ناگهان كسي گفت آقا بلند شويد پدرتان آن جا در حال طواف است . بيدار شدم . بين خواب و بيداري بودم . آمدم به مطاف . ديدم كسي شكل پدرم در حال طواف است . نزديك رفتم ؛ ديدم او نيست . دوباره دور شدم و ديدم خودش است . او هم به من نگاه مي كرد و لبخندي مي زد . دلم مي خواست مادام در مسجدالحرام باشم و قرآن بخوانم .

* قبل از سفر ، پدر چه توصيه هايي به شما مي كرد ؟

مي گفتند : در اين سفر بايد خودت را پاك كني . تو هنوز جواني . اگر مي تواني خودت را پاك كني برو ، اگر نمي تواني نرو . تو بايد آن جا خودت را از همه گناهان بشويي . غيبت نكني . اجازه غيبت كردن هم به كسي ندهي . در جمع اگر غيبت مي كردند ، در مقابل آنان ايستادگي كن و اگر نتوانستي ، مجلس را ترك كن . در آخر از من خواستند به جاي ايشان هم طواف كنم .

البته ايشان نذري كرده بودند كه اگر قرار شد مشرف شوند ، زماني باشد كه در حال ساختن بقيع باشند و در آن جا به صورت يك عمله كار كنند كه البته اين نذر تحقق نيافت .

* بهترين خاطره اي كه از آن جا داريد چيست ؟

خيلي سال پيش بود . آن زمان هواپيماي جت نبود ؛ از اين هواپيماهاي ملخي بود . هشت ساعت و اندي داخل هواپيما بوديم و بدون استثنا همه حالمان به هم خورد . وقتي به جده رسيديم هوا خيلي شرجي بود و پنكه و امكانات وجود نداشت . خيلي گرم بود . از جده تا مدينه با ماشين رفتيم . در مدينه به ما خيلي خوش گذشت . آن جا يك بيت الاحزاني بود براي فاطمه زهرا كه مي گويند خراب شده است .


462


آن جا نشستيم . مداحي آذري زبان ، براي حضرت فاطمه زهرا ( عليها السلام ) مرثيه سرايي مي كرد . حال من خيلي منقلب شد و از خود بيخود شدم .

* از مرحوم پدرتان خاطره اي درباره حج شنيده ايد ؟

پدرم به من نصيحت كردند و اين خاطره را در زمان حركت گفتند :

پسرجان درست است كه قبر حضرت فاطمه ( عليها السلام ) معلوم نيست ، ولي خيلي هم دلگير نشو . پدر من ( جد ما ) آقا سيد محمود ، چهل شب جمعه نذر مي كند برود مسجد سهله كه آقا اميرالمؤمنين به خواب ايشان بيايد و بگويد قبر بي بي فاطمه كجاست . شب سي و نهم خواب مي بيند كه وجود مبارك مولا اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) به او مي گويد : اين موضوع را پيگيري نكن . اين موضوع محرمانه است و بايد تا روز قيامت محرمانه بماند و اين سند مظلوميت حضرت زهرا ( عليها السلام ) است كه تا روز قيامت قبرش نبايد معلوم باشد . ولي از آن جا كه شيعيان ما نسبت به فاطمه زهرا علاقه شديدي دارند و دوست دارند قبر ايشان را زيارت كنند ، خداوند آن جلالي را كه براي حضرت فاطمه زهرا ( عليها السلام ) قائل بود ، براي حضرت فاطمه معصومه ( عليها السلام ) در قم قائل شد تا در دسترس شيعيان باشد ؛ تا آنهايي كه نمي توانند قبر حضرت فاطمه را پيدا كنند و به مدينه بروند ، بتوانند به قم بروند و حضرت معصومه ( عليها السلام ) را زيارت كنند و اين ثوابش كمتر از ثواب زيارت حضرت فاطمه نيست .

* وقتي از حج بازگشتيد چه شد ؟

وقتي آمدم يك هفته بعد پدرم گفت : پسرم من خواب ديدم حج شما قبول است و اين ، از گردن شما ساقط شد .

البته خاطرات زياد بود . در هتل چون با آقاي بازرگان بوديم ، ايشان بيشتر از مسائل سياسي صحبت مي كردند ؛ ولي من دوست داشتم بيشتر دعا و قرآن بخوانم و پدر هم به من نصيحت كرده بود آن جا از هر فرصتي حتي يك لحظه استفاده كن و قرآن بخوان . بالاترين ثواب در آن جا خواندن قرآن است . ثوابش را نذر شيعيان بيوارث كن . آنهايي


463


كه از دنيا رفته اند و هيچ كس را ندارند . براي آنها طلب مغفرت كن و اين نزد خدا خيلي خوب است .

* توصيه شما به حجاج ايراني چيست ؟

مي بينم بعضي ها كه مشرف مي شوند ، يا تغيير نمي كنند و يا بدتر مي شوند . يكي از اين افراد ، پدرم را براي صرف شام دعوت كرده بود . شب قبل از مهماني ، پدرم خواب مي بيند كه شخصي شكم عده اي را پاره مي كند . جگرهاي آن را درمي آورد و خونشان را توي تشت مي ريزد و با دست شروع به خوردن خون ها مي كند .

فرمودند : من از خواب بيدار شدم و گفتم خدايا ! اين چه خوابي است ؟ چه معني دارد ؟ مهماني فردا را لغو مي كند و براي شخص پيغام مي دهد كه مشكلي برايش پيش آمده ، فردا نمي آيد . ابوي به فردي به نام حاج عباس مي گويند : برو و ببين اين مرد كارش چيست ؟ بعد فهميدند اين مرد به مردم پول نزول مي داده و مي خواسته از حضور ابوي ما در منزلش سوء استفاده كند . الحمد لله خداوند نگذاشت ما به چنين جايي برويم ؛ به ايشان خيلي چيزها الهام مي شد .

چند روزي بعد از رحلت ابوي ، ما به بازديد آقايان رفتيم ، از جمله آقاي بهجت . از ايشان پرسيدم : حاج آقا ، خاطره اي از ابوي ما داريد ؟

ايشان فرمود :

بعد از فوت ايشان يكي از اولياءالله ـ كه بعداً فهميدم خود ايشان بودند و نخواستند بگويند ـ از حضرت حجت خواسته بود كه نظرشان را درباره آية الله مرعشي و آية الله بروجردي بداند . آن شخص خواب ديده بود كه حضرت پشت پرده هستند و ديده نمي شوند و از چند نفر صحبت مي كردند . وقتي به ابوي شما رسيدند ، فرمودند : از ما هستند . دوباره ايشان پرسيده بودند : آقا مي شود مطلب را بازتر كنيد ؟ دوباره حضرت فرمودند : گفتم ايشان از ما هستند .

بعد رو كرد به ما و گفت : « هنيئاً بر شما كه چنين پدري داشتيد ، هنيئاً بر شما . اين چيزي نيست كه به همه كس بدهند و بگويند از ماست . ولي خوب ، قدر ايشان را در زمان


464


خودشان ندانستند و متأسفانه گوهري بود كه از دست رفت . از عجايب روزگار بود كه مرحوم آقا اگر حج مشرف نشدند ، ولي هركس مي آمد از ايشان در مورد مسائل حج سئوال مي كرد ، آن قدر به فضاهاي آن جا مسلط بود ، گويي ايشان چهل ـ پنجاه بار به حج مشرف شده اند و هر بار چند ماه آن جا مانده اند » .


465


گفتگو با خانم دكتر مهدوي ، مترجمي آشنا به پنج زبان زنده دنيا

* چند سال است كه ترجمه مي كنيد ؟

نزديك 21 سال است كه كار ترجمه را انجام مي دهم و نزديك 240 كتاب ترجمه كرده ام . بيشتر از فرانسه و انگليسي ترجمه كرده ام . از پارسال تا امسال 50 ـ 60 كتاب از متون شيعه را ترجمه كرده ام .

* روزانه چند صفحه ترجمه مي كنيد ؟

قبلاً روزانه گاهي تا 25 صفحه ترجمه مي كردم ، اما از وقتي متون اسلامي را كار مي كنم ، به خاطر وجود كلمات تخصصي ، با وسواس بيشتري آنها را ترجمه مي كنم ، البته من هميشه يك افسوس بزرگ مي خورم و آن اين كه هنوز نتوانسته ام زبان عربي را ياد بگيرم .

* چرا مترجم شديد ؟

من دوست داشتم يا شاعر بشوم يا نويسنده ، ولي هيچ كدام آنها نشدم و بهتر ديدم وارد عرصه ترجمه شوم .

* از كارتان راضي هستيد ؟

بله . . . خيلي ! ، چون من سعي كردم مواريث جهان را ترجمه كنم و كتاب هايي كه


466


انتخاب كرده ام ، به شكلي جزء بهترين هاي دنيا هستند . البته يك بخشي از كارهاي من روي متون كلاسيك قرون وسطي بوده كه آنها هم از متون بسيار تأثيرگذار در غرب است . با خواندن اين آثار ما قدر فرهنگ خودمان را بيشتر مي دانيم .

* ادامه كارتان ؟

طبيعتاً مي خواهم كارهاي ديني و آثار معنوي شيعه را ترجمه كنم . روز 19 ماه مبارك رمضان ، ترجمه نهج البلاغه را به زبان فرانسه شروع كردم . البته ترجمه هايي هست ولي ترجمه كامل از نهج البلاغه در زبان فرانسه وجود ندارد . هرچه هست گزيده اي از نهج البلاغه است . در مسجدالنبي مي خواستم ببينم كه آيا اجازه دارم ترجمه نهج البلاغه را ادامه بدهم يا نه . قرآن را باز كردم آيه 80 سوره « اسراء » آمد : ( وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْني مُدْخَلَ صِدْق . . . ) خيلي خوشحال شدم ؛ به پدرم گفتم ، پدرم گريه كرد . وقتي چيزي تقدير مي شود ديگر نمي دانم چه مي شود .

* از دعاها كدام فراز براي شما جذاب تر است ؟

دعاهاي امام سجاد ( عليه السلام ) خيلي عالي است . احساس مي كنم امام سجاد ( عليه السلام ) آن قدر مقامشان را پايين آورده اند تا به اندازه ما بشوند و حرف هايي را در مناجات به ما ياد مي دهند كه ما بايد نسبت به پروردگار بگوييم و اين از بزرگواري ايشان است ؛ همه دعاهاي امام سجاد ( عليه السلام ) زيباست .

* در لحظه اول كه كعبه را مي بينيد چه دعايي مي كنيد ؟

بايد چيزي بخواهيم كه دنيوي نباشد . شخصي هم نباشد ، فقط معنوي باشد . ما مي توانيم در دعاهاي امام سجاد ( عليه السلام ) خيلي چيزها را پيدا كنيم ؛ فروتني ، تواضع ، ترس از خدا ، مغفرت ، شكر . . . همه چيز را .

* موفقيت خودتان را مديون چه كسي هستيد ؟

من فرزند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) هستم . از كودكي ، حضرت زهرا ( عليها السلام ) ، حضرت زينب ( عليها السلام ) و حضرت مريم ( عليها السلام ) را خيلي دوست داشتم و دارم و خودم را مديون حضرت زهرا ( عليها السلام ) مي بينم .


467


* بهترين خاطره از اين سفر

در ماه شعبان امسال با همسر و سه فرزندم به مسجد شجره آمديم و محرم شديم . وقتي لباس احرام پوشيدم ، روز تولد حضرت امام حسين ( عليه السلام ) بود . آن روز باران شديدي مي باريد . در همين سفر مشغول طواف بودم . من سرم پايين بود . داشتم قرآن گوش مي كردم با دستگاه كوچكم . در يك لحظه متوجه شدم همه مردم سرهايشان رو به آسمان است و دهن هايشان باز است . تعجب كردم و به خودم آمدم ديدم باران در حال قطره قطره باريدن است . خيلي زيبا بود .

* چه توصيه اي به زائران داريد ؟

به زائران عرض مي كنم در اين سفر بايد يك وقوف دروني براي خودشان بهوجود آورند و دقيقاً بدانند در چه زماني حضور دارند و در چه مكاني هستند كه خضوع لازم را داشته باشند . نماز حضرت زهرا ( عليها السلام ) را حتماً بخوانند . نماز حضرت زهرا ( عليها السلام ) دو ركعت است ؛ در ركعت اول بعد از حمد سوره « انسان » را مي توانند حتي از روي قرآن بخوانند . در ركعت دوم بعد از حمد سوره كوثر را . اين نماز باعث خشنودي حضرت زهرا ( عليها السلام ) مي شود .


468


گفتوگو با تني چند از زائران ايراني مقيم خارج

رايحه خوشي در همه جا پيچيده بود ؛ بوي خوش آشنايي ! همه از دورترين نقاط دنيا آمده بودند ، ولي غريبه نبودند . يكي از آمريكا ، ديگري از انگلستان ، جمعي از بلژيك و عده اي هم از استراليا ، برخي هم از كشورهاي ديگر ، ولي همه ايراني بودند و به ايراني بودن خود افتخار مي كردند . آمده بودند در همايش ايرانيان مقيم خارج از كشور شركت كنند . هرچند در دوردست ها روزگار مي گذراندند ، اما حرف هايشان بوي وطن مي داد . در همايش ، فرصتي دست داد كه پاي صحبت آنان بنشينيم . با ما همراه شويد .

* شما ؟

پروين هاشميان . در ايالت ليوزيناي آمريكا زندگي مي كنم . حدود 30 سال است كه ساكن آمريكا هستم ، ولي مرتب ايران مي آيم .

* شغل شما در آمريكا ؟

استاد دانشگاه ؛ علوم كامپيوتر تدريس مي كنم . دانشگاه يوزانا در شهر لافُيت .

* چرا رفتيد آمريكا ؟

پيش از انقلاب بود . خواهرم آن جا پزشك بود و من در دوران دبيرستان براي ادامه تحصيل به آمريكا رفتم . بعد مقيم شدم و بعد هم ازدواج كردم . حالا سه فرزند دارم .


469


* آيا تصميم به بازگشت به ايران نداريد ؟

چرا ! چندين بار سعي كرديم كه به ايران بازگرديم ، ولي براي ادامه تحصيل بچه ها دچار مشكل شديم . درست نمي توانستيم آنها را وفق بدهيم . البته باز درصدد بازگشت به ايران هستيم .

* زمينه زندگي مهياست ؟

حدود 30 سال است كه در آن جا زندگي مي كنيم . من هم با حجاب راحت زندگي مي كنم .

* برخورد با شما ؟

همه نوع ؛ عده اي احترام مي گذارند ، ولي عده اي نه . در جنوب آمريكا افرادي در مسيحيت متعصب ترند ، اما تعصبات عجيبي دارند ، يعني غرور دارند ، ولي در شمال كه بودم اين طور نبود . خدا گاهي اوقات موقعيت هايي را براي آدم درست مي كند . من معتقد هستم مدرك تحصيلي من ، موقعيت تدريس در دانشگاه آن جا را برايم ايجاد نكرد ، امدادهاي غيبي كمك كرد تا زمينه فراهم شود و يك زن مسلمان محجبه ، به سمبلي براي تبليغ دين در آن جا تبديل گردد . يك خانم مسيحي بدون تعصب ، رييس دانشگاه بود و از من دعوت به همكاري كرد و من هم مشغول كار شدم . البته بعد از يازدهم سپتامبر ، نگرش هاي منفي زياد شده و برايم سخت است .

* * *

* يك معرفي كوتاه ؟

ميثم مدني ، مقيم نيويورك . حدود پنج ـ شش سالي است كه رفتم نيويورك . خودم متولد تگزاس هستم . پدرم قبل از انقلاب در دانشگاهي در تگزاس مشغول تحصيل بود . بعد از انقلاب به ايران بازگشت . چند سال پيش براي ادامه تحصيل به آمريكا آمدم ، تحصيلاتم كه به پايان برسد ، به ايران بازمي گردم .

* رشته تحصيلي شما ؟

دندان پزشكي ، دو سال ديگر هم به پايان مي رسد ، اگر خدا بخواهد .


470


* وضعيت زندگي شما در نيويورك ؟

محل زندگي را نزديك مسجدي به نام امام علي ( عليه السلام ) انتخاب كردم تا بتوانم رفت و آمد داشته باشم . مسجد برنامه هاي خوبي دارد در محرم و ماه رمضان و مناسبت هاي ديگر . از اين رو با توجه به اين كه به مسجد مي رويم ، احساس غربت ما و خلأهاي روحي ما كمتر مي شود .

* چه شد كه ازدواج كردي و به آمريكا بازگشتي ؟

پس از چند مورد خواستگاري نااميد شده بودم . رفتم مشهد و دعا كردم و به امام رضا ( عليه السلام ) عرض كردم من برنمي گردم مگر اين كه همسر خوبي داشته باشم و روزهاي آخر كه بليط برگشت را داشتم ، يكي از دوستان ، خانواده محترمي را معرفي كرد و ازدواج هم شكل گرفت . به شكرانه اين ازدواج بعد از سفر حج برمي گرديم مشهد و به زيارت امام رضا ( عليه السلام ) مشرف مي شويم .

* در غربت مشكلي نداري ؟

آدم اگر اعتقادات خودش را حفظ كند ، بايد با مشكلات سازگاري داشته باشد ؛ مشكلات وجود دارد ، ولي چون هدف وجود دارد براي رسيدن به هدف بايد با مشكلات هم كنار آمد .

* و شما همسر آقاي مدني ؟

فاطمه فاطميان .

* زندگي در غربت ؟

خدا را شكر . در كنار همسرم مي گذرد و به خاطر اخلاق خوبي كه دارند ، همه چيز را تحمل مي كنم .

* تحصيلات شما ؟

من هنوز مشغول تحصيل هستم . علوم اسلامي حوزوي . در تهران شعبه اي دارد كه وابسته به جامعة الزهراست و من سطح دو را مي خوانم .

* دوست داري برگردي ايران ؟

بله ، حتماً .


471


* توصيه به خانم ها ؟

هرجا مي روند ، عقايد مذهبي خودشان را حفظ كنند . اين طور نباشد كه اگر به خارج از كشور بروند ، هويت خود را از دست بدهند .

* شما با اين وضعيت حجاب در آمريكا راحت هستيد ؟

بله . اين حجاب نشان دهنده اين است كه كسي نبايد مزاحم من بشود . ديگر مذاهب مثل يهودي ها همان طور كه با پوشش خاصي كه دارند مذهب خودشان را نشان مي دهند ، ما هم با اين پوشش مذهب خودمان را معرفي مي كنيم .

* * *

* شما ؟

امير چيذري . اهل تهران . از هفت سالگي رفتم لندن !

* دلت براي ايران تنگ مي شود ؟

بله ، هر روز .

* چند وقت يك بار به ايران مي آيي ؟

دو سال يك بار .

* كمي از زندگي در لندن برايمان بگو .

هر روز مثل آدم آهني مي رويم سر كار و برمي گرديم و هيچ استراحت نداريم و روزهاي تعطيل در كنار خانواده هستيم .

* توصيه به جوانان

اگر براي تحصيل مي آيند ، به فكر بازگشت باشند .

* دوست داري به ايران برگردي ؟

بله ، هيچ جا مثل وطن خودم ، ايران نمي شود . دوست دارم يك روزي برگردم ايران .

* * *

* اسم شما ؟

جعفرآقا نجفي .


472


* جعفر آقا ؟

بله ، پدرم اشتباه كرد و آقا را گذاشت روي اسمم !

* اشتباه !

بله ، اين باعث دردسر من شد . رفته بودم دانشگاه تهران اسم بنويسم ، رفتم كارتم را بردارم توي حرف « نون » ، نجفي پيدا نشد . رفتم دادگستري ، بعد معلوم شد كه كارت مرا توي حروف قسمت « الف » گذاشته اند .

* * *

* شما ؟

محمد شيرمحمدي ، متولد آمريكا ، لس آنجلس . پدر و مادرم تهراني هستند و 23 ساله هستم . ليسانس فلسفه دارم و مي خواهم به مدرسه وكالت بروم .

* دوست داري بيايي ايران ؟

بله . بايد شرايط جور شود . من دو سال و نيم كار كردم تا موفق به سفر حج شدم . ان شاءالله شرايط جور شود تا بتوانم بيايم ايران .

* توصيه به جوانان ايراني ؟

آنها بهتر از ما هستند . اگر آنها انگليسي را ياد بگيرند و بتوانند معرفتي كه آنها دارند بيان كنند ، خيلي تأثيرگذار خواهد بود . چون آنها خيلي معرفت دارند و ما در مقابل آنها كسي نيستيم .

* و جوانان ايراني ؟

بهترين موقعيت ، براي جوانان ايراني است ؛ حتي در آمريكا ، آنها از استعداد خوبي برخوردار هستند .

* انرژي هسته اي و تحريم آن ؟

اين تحريم ها هميشه بوده است . اين نشان مي دهد كه ايران قدرتمند است . فقط بايد متحد باشيم . آقاي احمدي نژاد حرف قشنگي زد ، ما بايد اين را ادامه دهيم . ما هيچوقت به كسي تعرض نكرديم ، ما هميشه در حال دفاع هستيم . بدانيد اين تحريم ها تأثيري


473


نخواهد داشت .

* موقعيت ديني در آمريكا ؟

در لس آنجلس فقط شيعيان 22 مسجد دارند و در 10 سال گذشته ، اعتقادات ديني مردم افزايش يافته است .


474


پاي صحبت دوحاجيه خانم 9 ساله ايراني

وقتي در طواف يا سعي صفا و مروه يا در مني و عرفات حاجيه خانم ها و حاج آقاهاي كوچك را مي بيني ، احساس مي كني كه اگر به فرصت قنوت هاي آنها راه يابي ، دعاهايت مستجاب مي شود . راستي چه كار پسنديده اي است كه خانواده ها در كنار خودشان فرزندانشان را نيز به اين سفر بياورند تا از معنويت فراگير اين سفر بهره مند شوند . اين بار هم پاي حرف هاي شيرين يكي ديگر از اين حاجيه خانم ها مي نشينم كه در اولين سال تكليفش به ميهماني خدا آمده است .

* نام ؟

مريم فرد جليلي .

* متولد ؟

13 تير 1376 در تهران .

* كلاس چندم ؟

چهارم .

* چه احساسي داري ؟

احساس خوشحالي و آرامش .


475


* اولين دعاي تو وقتي خانه خدا را ديدي ؟

ظهور امام زمان ، بعد عاقبت بخيري و بعد هم چند آرزوي شخصي .

* شهر مكّه چه شهري است ؟

شهري كه پيامبر در آن زندگي مي كرد ؛ اين جا بوي عطر پيامبر را مي دهد .

* از خدا چه مي خواهي ؟

مي خواهم همه گناهانم بخشيده شود .

* مني ؟

سرزمين دعا و سرزمين آمرزش .

* عرفات ؟

سرزمين حرف زدن با امام حسين و امام سجاد ( عليهما السلام ) .

* مسجدالحرام ؟

در كنار كعبه بيشتر از هر جاي ديگر لذت مي برم .

* بهترين خاطره ؟

حضور در عرفات .

* زمزم ؟

آبي كه همه بزرگان از آن نوشيده اند .

* حجرالأسود ؟

هركس به حجرالاسود دست بزند ، انگار با خدا دست داده است .

* سعي صفا و مروه ؟

احساس مي كنم همه آن جا هاجر مي شوند .

* مقام ابراهيم ؟

وقتي پشت مقام نماز مي خوانم ، احساس مي كنم پشت سر امام معصوم نماز مي خوانم .

* آن قدر زيبا سخن مي گويد كه همه ما تحت تأثير قرار گرفته ايم . به چشم هاي


476


رييس كاروان كه نگاه مي كنم ، سراسر اشك است . به سخن مي آيد و مي گويد : من با اين كه سال هاست به اين سفر مي آيم اما اين اولين بار است كه زائري در اين سن دارم و واقعاً تحت تأثير معصوميت اين حاجيه خانم كوچولو هستم . مريم بعد از برگشتن يك سفير است ؛ سفيري كه هم مي تواند هم سن و سال هايش را منقلب كند و هم مي تواند حتي بزرگترها را با اين فضا آشنا كند . به نظر من « مريم » ها براي ما يك معلم هستند . . .

* * *


477


ما نيامده ايم كه برويم ، آمده ايم كه بمانيم

سفر پايان يافت و هنگام رفتن شد ؛ گويي خوابي شيرين بود كه سحرگهي آمد و رفت و دل هاي بي قرار ما را شيدايي كرد ؛ سفر ، رؤياي وطن بود براي گمشده اي كه راه از بيراهه نمي شناسد ، سفر جرقه اي بود در ظلمات شب ، كه راه به ره گم كردگان نشان داد .

پروانه سوخت ، شمع فرو مرد و شب گذشت * * * اي واي من كه قصه دل ناتمام ماند

سفر خانه تمام شد و سفر به سوي صاحبخانه آغاز شده است ، پايان اين ميهماني آغاز دوستي با صاحبخانه است و خوشا آنان كه مهماني ، از ميزبان غافلشان نكرده است . ما تازه به شيريني سفره هاي رنگارنگ اين ميزبان عادت كرده ايم ، تازه انس گرفته ايم به مهرباني ها ، به لطف ها ، به عنايت ها ، ما تازه قطره اي از درياي حج را چشيده ايم . تازه گرفتار شده ايم و رها نمي كنيم و از بند داستان عاشقي رها نمي شويم . . .

ما نيامده ايم كه برويم ، آمده ايم كه بمانيم ؛ آمده ايم كه رفيق شويم ، دل بدهيم ، آمده ايم كه ميهمان روزه باشيم ، آمده ايم كه نه ناممان ، كه طريقمان « حاجي » باشد ، آمده ايم كه زائر هر روزه باشيم . ما سفر را با خويش خواهيم برد ، ما ذره ذره هاي اين حج عظيم را بر لوح ياد و جان خويش نقش خواهيم كرد .


478


راستي ! دراين سفر كجا به نهايت رسيديد ؟ كجاي اين سفر بود كه احساس كرديد دلتان با قافله سالار گره خورده است ؟ كجا بود كه سبك شديد . دوباره متولد شديد ؟ عرصه اوج عاشقي شما ميقات بود يا مني ؟ عرفات بود يا مسعي ؟ مدينه بود يا مكّه ؟

حسيني ، زائري از ديار قزوين حال و هواي سفر را چنين توصيف مي كند :

« در تمام لحظه ها ، از ميقات تا پايان ، حال خوشي داشتم ؛ در مشاعر هم كوشيدم با وجود خستگي جسمي ، ساعات را درك كنم و از دست ندهم ، اما خوش ترين حال من هنگامي بود كه « حلق » كردم . در اين لحظه گويا رسالتم به انجام رسيده بود . گويا بعد از اين فراز و نشيب ها ، بعد از اين آمدن ها ، بيتوته كردن ها ، بعد از اشك و آه و گريه ، خدا مرا بخشيده است . موهاي سرم را تراشيدم ، از احرام بيرون آمدم و مانند كودكي شدم كه تازه از مادر متولّد شده است ، حس و حال پرواز داشتم » .

حسيني كه پزشك است ، مي گويد :

« فكر مي كنم قدرتم براي خدمت به مردم چند برابر شده است . انگار در حال بيوزني به سر مي برم . احساس مي كنم خدا فرصتي دوباره به من عطا كرده است . »

حسيني از اشتياق بي حدش براي سفر دوباره هم سخناني گفت .

احمدي ، محقّق است ؛ در بند پاسخ به پرسش من نيست . نخستين نگاه به كعبه او را مبهوت كرده است ، مي گويد :

« لحظه اوّل كه با لباس احرام وارد مسجدالحرام شدم ، با دلهره جلو رفتم ، نگاهم به كعبه كه افتاد انگار رگ هاي سرم پر از خون شد ، دست خودم نبود ، اختيارم را از دست دادم ، اشك مثل چشمه جوشيد ، به سجده افتادم و گريستم و فقط گريستم . انگار تمام اجزاي بدنم مي گريستند ، گريه شوق ، اشك ندامت ، حال عجيبي بود . »

احمد فردي ، دومين بار است كه به حج آمده و مي گويد :

« هر دو بار ، نهايت حج من ، عرفات بود . عرفات براي من حال غريبي دارد ؛ ، به خصوص هنگامي كه دعاي حضرت امام حسين ( عليه السلام ) در صحراي عرفات


479


را مي خوانديم و به خصوص هنگامي كه به فرازي از اين دعاي شريف
مي رسيم كه امام ( عليه السلام ) الطاف خداوند را ذكر مي كنند و در مقابل ، خطاهاي آدمي را مي شمارند ؛ « أنْتَ الَّذي رَزَقْتَ ، أنْتَ الَّذي وَفَّقْت ، أنْتَ الَّذي أعْطَيْتَ ، أنْتَ الَّذي أغْنَيْتَ . . . أنَا الَّذي أخْطَاتُ ، أنَا الَّذي هَمَمْتُ ، أنَا الَّذي جَهِلْتُ . . . » اينجا نهايت دل شكستگي من بود ، احساس كردم چقدر در اقيانوس رحمت الهي غرقم و چقدر تاكنون نا سپاسي كرده ام .

اكبر شكوري ، زائري مازندراني است . او بارها به حج مشرف شده و بارها اين راه را از ابتدا تا انتها رفته است ، اما هنوز اين سفر برايش تازگي دارد . او مي گويد :

« بارها حج گزارده ام و هميشه نقطه اوج احساس من ميقات بوده است . هروقت به ميقات رسيده ام ، گويي اينجا وعده گاه من با ربّ العالمين است . انگار فرصت زندگي تمام شده است . احساس كرده ام به راستي لباس احرام ، كفن است و من زندگي ابدي را آغاز كرده ام . من هر بار در ميقات بسيار بسيار گريسته ام و هميشه اين لحظه عجيب برايم بسيار پر از اسرار دلچسب و در عين حال پيچيده باقي مانده است » .

حميد ، اوج احساسش را هنگام آغاز و پايان اين سفر مي داند و مي گويد :

« وقتي به ميقات رفتم ، مثل كودكي نادم ، زار مي زدم و مي گريستم . مي سوختم
و خدا را شكر مي كردم كه فرصتي دوباره براي آمرزيده شدن به من عطا كرده
است .

در پايان سفر هم هنگامي كه مي خواستم با كعبه خداحافظي كنم ، زار زدم و گريستم اما اين بار گريستن كسي كه معترض است ، كسي كه از اين سفر آنچنان كه مي خواسته بهره مند نشده و به او گفته اند ؛ برو !

لحظه سختي بود ، سخت و دردناك ، هنوز هم باورم نمي شود كه شايد تا مدت ها كعبه را ببينم . عاجزانه از خدا خواسته ام مرا بازگرداند » .

من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب * * * مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم


480


سفر هرچه بود تمام شد . بايد لحظه ها را پاك و دست نخورده ، گوشه قلبمان نگه داريم و چون پاره جگر از آن مراقبت كنيم ؛ كاري كنيم كه « نور » سفر با ما بماند . اين نور را كه ارمغان لحظه هاي شكفتن و روييدن ماست ، با خود به وطن ببريم ؛ آيا سوغاتي زيباتر از اين لحظه ها سراغ داريد ؟


481


وليمه پرخرج سنت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نيست

اگر هركدام از حاجي هاي ما هر سال فقط 10 هزار تومان از خرج هاي اضافي پس از سفرشان را در يك صندوق جمع كنند ، حدود يك ميليارد تومان مي شود . آن وقت مي دانيد با اين پول چه كارهاي بزرگي مي توان كرد ؟ !

روزهاي آخري است كه در مدينه نفس مي كشيم و هوايي را به سينه مي بريم كه روزي رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) در آن تنفس مي كرد . به قول يكي از بچه ها تنها چيزي كه از زمان پيامبر تا حال دست نخورده مانده ، آسمان مدينه است . شب مدينه هم داستان خودش را دارد .

سوژه اين گزارش ديگر خريد و سوغاتي نيست كه مجبور باشيم به بازار برويم . يك ساعتي به بسته شدن درها مانده است ؛ يكي از زائران نمازش را تمام مي كند .

از فرصت استفاده مي كنم و مي پرسم كه وليمه مي دهد يا نه ؟

« مقدماتش را قبل از آنكه بيايم آماده كردم ؛ چون ما در روستا زندگي مي كنيم ، قيد و بندهاي مرسوم شهرهاي بزرگ را نداريم و در خانه بزرگ يكي از اقوام يا مسجد محل وليمه مي دهيم » .

او وليمه را يك اصل تقريباً واجب در محل زندگي خود مي داند و مي گويد :


482


« اهالي محل همه يكديگر را مي شناسند و زشت است اگر وليمه ندهيم » با اين حال اسراف را نمي پسندد .

زائري اهل تهران بود و مي گفت : « قبل از آنكه بيايم رفتم سالن گرفتم . اين كار تقريبا براي حاجي ها ضروري است . يك بار براي عروسي مان سالن گرفتيم و حالا هم براي حج ! هزينه سالن يك ميليون و دويست هزار تومان شد . من سالن هاي شمال شهر را نديدم ؛ اما مي گويند اگر قرار باشد 300 مهمان در آن سالن ها داشته باشي ، سه ـ چهار ميليون تومان بايد بدهي . من سعي كردم مراسم را خيلي جمع و جور برگزار كنم كه اين شد . راستش هيچ فردي دلش نمي خواهد بريز و بپاش كند ، ولي بعضي از افراد فاميل را نمي شود نديد گرفت . »

يكي ديگر از زائران ، اهل استان خراسان است . او حتي كشتن شتر را هم در مراسم استقبال از حاجي ها سراغ دارد : « متأسفانه بعضي از حاجي ها چشم و هم چشمي مي كنند و حتي در بعضي جاها ديدم تعداد قرباني هاي پيش پاي حاجي را بالا برده اند تا طرف بعدها سربلند شود كه مثلاً پنج گوسفند و يا دو تا گاو و يك شتر پيش پايش قرباني كرده اند . »

اين زائر پا به سن گذاشته ، دستور جالبي به اقوام و به خصوص فرزندان خود داده است :

« قبل از آنكه به حج بيايم و همين چند روز پيش كه با خانه تماس داشتم ، گفتم كه حق ندارند از اين بازي ها در بياورند . فقط يك گوسفند قرباني مي كنند كه گوشت آن را هم خودم مي دانم به چه كساني بدهم ، همين ؛ حاجيه خانم هم موافق حرف من است . بچه ها اول قبول نمي كردند و مي گفتند : سرشكسته مي شويم . ولي بعد قبول كردند . مهم اين است كه آدم پيش خدا شرمنده نباشد . اگر قرار است پولي براي گاو و شتر و چند گوسفند داده شود ، آن را مي دهم به مستمندان . آن چيزي كه مرا به حج آورده ، پولم نبوده است . من سعي كرده ام اگر سه ـ چهار لقمه توي دهان خودم مي گذارم ، يكي را هم پيدا كنم كه يكي دو لقمه به او بدهم . اين است كه براي آدم مي ماند . اگر هم حج آمده ام ، به سبب دعاي خير همين آدم ها بوده است . »


483


در محوطه بدون سقف مسجد النبي زائري تازه قرآن را از رحل خارج كرده و مشغول قرار دادن آن در قفسه مخصوص است . او هم جايي را براي وليمه انتخاب و مهمانانش را هم دعوت كرده است . او 400 مهمان دارد كه به گفته خودش نمي تواند حتي از يك نفرش هم چشم پوشي كند . او مي گويد : « زشت بود اگر يك كدام از اين ها را از قلم مي انداختم . به هر حال يك بار كه مي آييم ، حج بهتر است براي خودمان ناراضي نتراشيم . »

وقتي مي گويم كه مي شد مختصر گرفت ، با قيافه حق به جانبي مي گويد :

« از اين مختصرتر ديگر نمي شد . بعضي از حاجي ها شايد 600 ـ 700 مهمان هم بيشتر دعوت كرده اند . اين را بايد به آنها گفت . ببينيد ، من قبول دارم كه بايد همه چيز را فشرده كرد . من كه خوشم نمي آيد پول اضافه خرج كنم ، ولي بعضي از رسوم ، دست مرا هم مي بندد و متعهدم مي كند كه كاري انجام دهم و هزينه اي كنم كه شايد چندان راغب به آن نيستم . »

باز هم آداب و رسوم ، باز هم بعضي از سنت ها ، باز هم عادت هايي كه دست و پا را مي بندند ؛ در تمام اين گزارش ها به اين موانع برخورد كرده ايم . تا كي بايد با اين رسوم بعضاً غلط مدارا كنيم ؟ چه زماني رسوم درست جانشين اين عادات مي شوند ؟ يكي از زائران پاسخ ما را چنين مي دهد :

« با يك گل بهار نمي شود ! اين مستلزم يك كار گسترده فرهنگي است ؛ بايد در جلسات كاروان ها پيش از آنكه به عربستان بيايند ، زمينه هاي يك حركت جديد فراهم شود . با زائران صحبت شود و بستر يك كار بزرگ را آماده كنند . تا چند سال پيش ، گوشت تمام قرباني هاي روز عيد قربان در مني هدر مي رفت ، اما آن طور كه زائر نوشته بود ، امسال گوشت 600 تا 700 هزار حاجي براي مصرف مستمندان جهان ارسال شد . من مطمئن هستم آمار اين كار فرهنگي و اسلامي خيلي زود بالا مي رود و تا چند سال بعد تمام حاجي ها قرباني هايشان را در اختيار مستمندان قرار مي دهند تا ديگر لاشه اي در مني رها نشود . اينجا يك كار فرهنگي خوب انجام شد ، اصرار هم روي انجام


484


آن بود و نتيجه داد . در مورد وليمه هم بايد يك كار فرهنگي انجام شود . هر حاجي بعد از بازگشت تقريباً يك ميليون ، بعضي دوميليون و حتي من شنيده ام تا پنج ـ شش ميليون تومان هم هزينه مي كنند تا وليمه بدهند .

خدا را خوش نمي آيد كه در كنار خانه بعضي از اين حاجي ها مستمندان و نيازمنداني باشند و آنها اين پول ها را هزينه كنند . مي شود يك كار فرهنگي كرد و به آنها گفت كه وليمه سنت رسول خداست ؛ آن را فراموش نكنيد ، ولي بريز و بپاش هم نداشته باشيد . اگر هركدام از حاجي هاي هر سال ما فقط 10 هزار تومان از خرج هاي اضافي بعد از سفرشان را در يك صندوق جمع كنند ، مي شود حدود يك ميليارد تومان ! آن وقت مي دانيد با اين پول دل چند بچه يتيم شاد مي شود ؟ چند دختر دم بخت كه منتظر تهيه جهيزيه هستند ، سامان مي گيرند ؟ سفره چند خانواده پر مي شود ؟ »

ديگر وقت برگشت بود . اگر هم مي خواستي ، نمي توانستي بماني . حرم آرام آرام در حال خالي شدن است . پايان وقت ديدار يار . وقتي از حرم خارج مي شدم فكر كردم كه سنت هاي رسول خدا چقدر با خرج هاي ميليوني اين روزها تفاوت دارد . سادگي و دوري از آلايش و تكلف و ديگر آداب حسنه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) چيزي نيست كه بشود روي ميزهاي رنگين بعضي از وليمه ها ديد . كمي آن سوتر ، مي توان آدمي را يافت كه دست گيري از او واجب تر از قرباني هاي اضافي و خرج هاي آنچناني شب وليمه باشد .



| شناسه مطلب: 78672