بخش 1
پرشورترین حماسه تاریخ 1 . شبه جزیره عربستان . یا گهواره تمدن اسلامی 2 . عرب پیش از اسلام
فرازهايي از
تاريخ پيامبر اسلام
آيت الله جعفر سبحاني
بعثه مقام معظم رهبري
معاونت آموزش و پژوهش
تهران ، 1371
1 |
پرشورترين حماسه تاريخ
پرارزش ترين فرازهاي تاريخ ، صفحاتي است كه از زندگاني مردان بزرگ بحث مي كند .
زندگي آنها ، امواج مخصوص داري و مملو از انواع حوادث است .
آنها بزرگ بوده اند و آنچه مربوط به آنهاست ؛ از جمله تاريخشان ، بزرگ و باعظمت است ، درخشندگي خيره كننده اي دارد ، تا آنجا كه بخواهيم آموزنده و پرمعني و اسرارآميز است .
آنها شاهكار آفرينش خلقتند ، زندگي آنها هم شاهكار تاريخ ، و مملو از حماسه هاي پرشور آفرينش است .
در ميانِ اين مردان بزرگ تاريخ ، هيچ يك به اندازه « محمد » پيامبر بزرگ اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) زندگي پرموج ، پرحادثه و پرانقلاب نداشته است . هيچ يك با اين سرعت در محيط خود ، و سپس در تمام چهان چنين نفود عميقي نكرده است .
هيچ يك از آنها از ميان چنان جامعه اي منحط و عقب افتاده ، تمدني آن چنان عالي و شكوهمند به وجود نياورده ، اين حقيقتي است كه تاريخ نويسانِ شرق و غرب به آن معترفند .
مطالعه تاريخ زندگيِ چنين مرد بزرگي ، بسيار چيزها مي تواند به ما بياموزد و صحنه هاي گوناگون آموزنده اي از نظر ما بگذراند .
صحنه هاي اعجاب آميزي ، مانند نخستين روزهاي بناي كعبه و سكونت نياكان پيامبر در مكه و حمله سپاه فيل براي ويران ساختن خانه خدا و
2 |
حوادث تولد پيامبر .
صحنه هاي غم انگيزي ، همچون از دست رفتن « عبدالله » و « آمنه » ، پدر و مادر آن حضرت در آغازِ عمر ، با آن وضع دردناك .
صحنه هاي پرابهت و اسرارآميزي ، مانند نخستين روزهاي نزول وحي و حوادث كوهِ « حرا » و به دنبال آن مقاومت عجيب و سرسختانه سيزده ساله پيامبر و يارانِ معدود او ، در راه نشر آئين اسلام در مكه و مبارزه با بت پرستي .
صحنه هاي پرهيجان و پرحادثه اي ، مانند وقايع سال اول هجرت و سال هاي پس از آن ، كه هر كدام نمونه اي از عالي ترين فداكاري ها در راه عالي ترين هدف ها ، در راه كوبيدن انواع مظاهر بت پرستي ، در راه مبارزه با تبعيضات ناروا و نژادپرستي و هرگونه استعمار و استثمار بشر به وسيله بشر محسوب مي شود .
از اين رو اگر آن را « پرشورترين حماسه تاريخ » ، و زندگي او را نقطه اي كه دنياي قديم و جديد را به هم مي پيوندد ، بخوانيم ؛ اغراق نگفته ايم .
گرچه تاكنون صدها كتاب به زبان هاي گوناگون ، از طرف مورّخين شرق و غرب ، درباره زندگي پيامبر اسلام نوشته شده و هريك به سهم خود ، قدم مؤثري براي روشن ساختن نقاط مختلف اين تاريخ بزرگ برداشته اند ، ولي متأسفانه غالب آنها خالي از نقاط ضعف نيست .
مخصوصاً نوشته هاي مستشرقان و خاورشناسان ، گاهي چنان آميخته به اشتباهات روشني شده ، كه انسان را به حيرت مي اندازد .
اما كتابي كه الآن از نظر خوانندگان محترم مي گذرد ؛ تاريخي است روشن و گويا از زندگي اين پيامبر بزرگ ، كه به اتكاء معتبرترين مدارك تاريخي اسلام تهيه شده ، و با قلمي كاملاً روان و شيوا نگارش يافته است .
يكي از مزاياي مهمّ اين كتاب اين است كه : تنها به ذكر حوادث تاريخي قناعت نشده ؛ بلكه سعي شده تجزيه و تحليل لازم ، درباره علل حوادث گوناگون و نتايج آنها ، آنچنان كه شيوه يك نويسنده محقق است به عمل آيد . تا هدف نهايي كه همان آموزنده بودن تاريخ است ، به طول كامل تأمين گردد .
3 |
امتياز مهم ديگر اين كتاب اين است كه ؛ با مدارك تاريخي شيعه ، كاملاً منطبق است و از افسانه ها و خرافاتي كه دست هاي آولده به تاريخ زندگي پيشواي بزرگ اسلام آميخته است ، خالي مي باشد .
ما مطالعه دقيق اين كتاب را به عموم مسلمانان مخصوصاً جوانان عزيز توصيه مي كنيم و اميدواريم مردم مسلمان ما بخصوص حجّاج و زوّار مكّه معظمه و مدينه منوره قبل از تشرّف به حج اين كتاب را مطالعه كنند و از حوادثي كه در نقاط مختلف حجاز در زمان پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) رخ داده است مطلع شوند تا پس از تشرف به حجّ با شناخت كافي از سرزمين وحي و تجديد خاطره زحمات پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و مسلمين صدراسلام فر خود را پربارتر و اندوخته هاي فكري خود را غني تر سازند .
5 |
1
ـــــــــــــــــــــــــ
شبه جزيره عربستان
يا گهواره تمدن اسلامي
عربستان ، شبه جزيره بزرگي است كه در جنوب غربي آسيا قرار دارد و مساحت آن سه ميليون كيلومتر مربع است ، يعني تقريباً دو برابر مساحت ايران و 6 برابر فرانسه و 10 برابر ايتاليا و 80 برابر سويس مي باشد .
اين شبه جزيره ، به طور مستطيلِ غيرمتوازي الاضلاع است كه از شمال به فلسطين و صحراي شام ؛ از مشرق به حيره و دجله و فرات و خليج فارس ؛ از جنوب به اقيانوس هند و خليج عمان ؛ و از طرف مغرب به حبر احمر محدود مي شود .
بنابراين ، از طرف مغرب و جنوب به وسيله دريا ، و از شمال و مشرق به وسيله صحرا و خليج فارس محصور شده است .
از زمان هاي گذشته اين سرزمين را به سه بخش تقسيم كرده اند : 1 ـ بخش شمالي و غربي كه « حجاز » مي نامند . 2 ـ بخش مركزي و شرقي كه آن را « صحراي غرب » مي كويند . 3 ـ بخش جنوبي كه « يمن » ناميده مي شود .
در داخل شبه جزيره ، صحراهاي بزرگ و شنزارهاي گرم و تقريباً غيرقابل سكونت فراوان است . يكي از اين صحراها ، صحراي « باديه سماوه » است كه امروز به آن « نفوذ » گفته مي شود ؛ و ديگر صحراي وسيعي است كه تا خليج فارس امتداد دارد ، و نام امروز آن « الربع الخالي » است ، و سابقاً به قسمتي از اين صحراها « احقاف » و قسمت ديگر را « دهنا » مي گفتند .
6 |
در اثر اين صحراها ، يك سوم مساحت شبه جزيره را ، سرزمين هاي بي آب و علف كه قابل سكونت نيست ، تشكيل مي دهد . فقط گاهي ، در اثر بارندگي در قلب صحراها ، آب هاي مختصري پيدا مي شود و پاره اي از قبايل عرب ، مدت كمي شتر و چارپايان خود را براي چرا به آنجا مي برند .
هواي شبه جزيره ، در صحراها و سرزمين هاي مركزي بسيار گرم و خشك و در سواحل ، مرطوب و در پاره اي از نقاط معتدل است ، و در اثر بدي آب و هوا ، جمعيت آن از پانزده ميليون نفر تجاوز نمي كند .
در اين سرزمين ، يك سلسله كوه هايي است ؛ كه از طرف جنوب به طرف شمال كشيده شده ، و آخرين ارتفاع آن در حدود 2470 متر است .
معادن طلا و نقره و احجار كريمه ( سنگ هاي پرقيمت ) از قديم ، منابع ثروت شبه جزيره بود ، و در ميان حيوانات بيشتر به تربيت شتر و اسب مي پرداختند ؛ و از ميان مرغان ، كبوتر و شترمرغ بيش از مرغ هاي ديگر وجود داشت .
بزرگ ترين وسيله ثروت امروز عربستان ، از طريق استخراج و صدور نفت تأمين مي شود . مركز نفت شبه جزيره ، شهر « ظهران » است . اين شهر در عربستان در ناحيه « احساء » ، در حدود خليج فارس واقع شده است .
براي آشنايي بيشتر به شرح زير توجه فرماييد :
« حجاز » كه بخش شمالي و غربي عربستان را تشكيل مي دهد و همه خاك آن از فلسطين گرفته را مرز يمن ، در كنار بحراحمر قرار دارد ، سرزميني است كوهستاني و داراي بيابان هاي لم يزرع و سنگلاخ هاي زياد .
از شهرهاي مهمّ حجاز ، مكّه و مدينه مي باشد . و حجاز از سابق داراي دو بندر بوده ؛ يكي « جده » كه اهالي مكه از آن استفاده مي نمايند ، و ديگري « ينبوع » كه اهل مدينه قسمت مهمي از نيازهاي خود را ، از اين بندر به دست مي آورند . اين دو بندر در كنار درياي احمر واقع شده است .
مكه معظمه
از مشهورترين شهرهاي جهان و پرجمعيت ترين شهرهاي حجاز است و حدود
7 |
3000 متر ، از سطح دريا بلندتر است .
شهر مكه ، چون ميان دو سلسله كوه واقع شده است ؛ از دور ديده نمي شود .
تاريخچه شهر مكّه
تاريخ مكه از زمان حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) شروع مي شود . وي فرزند خود « اسماعيل » را با مادرش هاجر ، براي اقامت به سرزمين مكه فرستاد ، فرزند وي در آنجا با قبايلي كه در آن نزديكي ها زندگي مي كردند وصلت كرد . حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) به دستور خداوند خانه كعبه را بنا كرد ، و بنا به يك رشته روايات صحيح بناي كعبه را كه يادگار حضرت نوح بود تعمير نمود ، و از اين پس آبادي شهر مكه شروع شد .
مدينه
شهريست در شمال مكّه ، كه تقريباً 90 فرسنگ از هم فاصله دارند ، در اطراف شهر ؛ باغات و نخلستان ها است ، و زمين آن براي غرس اشجار ، و كشت و زرع آماده تر است .
قبل از اسلام ، نام آن « يثرب » و پس از هجرت پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ « مدينة الرسول » ناميده شد ؛ بعدها براي تخفيف ، آخر آن را حذف كرده و « مدينه » گفتند . در تاريخ مي خوانيم كه نخستين كساني كه در اين مرز و بوم سكني گزيدند ، گروه « عمالقه » بودند سپس طائفه يهود ، و اوس و خزرج كه در ميان مسلمانان ؛ به نام انصار خوانده شدند .
منطقه حجاز برخلاف ساير مناطق ، از دستبرد كشورگشايان محفوظ مانده ، و آثار تمدن روم و ايران ـ دو امپراطوري بزرگ جهان قبل از اسلام ـ در آنجا ديده نمي شود زيرا اراضي لم يزرع و غيرقابل سكونت آن ، چندان ارزشي نداشت كه تا براي به دست آوردن آن لشكركشي كنند ، و بعد از هزاران مشكلات كه لازمه تسلط بر خاك آن منطقه بود ، تازه دست خالي برگردند .
9 |
2
ــــــــــــــــــــــــــــ
عرب پيش از اسلام
براي شناختن وضع عرب قبل از اسلام ، مي توان از منابع زير استفاده نمود :
1 ـ تورات ( با تمام تحريفاتي كه در آن انجام گرفته است ) .
2 ـ نوشته هاي يونانيان و روميان در قرون وسطي .
3 ـ تواريخ اسلامي كه به قلم دانشمندان اسلامي نگارش يافته است .
4 ـ آثار باستاني كه در حفاري ها و كاوش هاي خاورشناسان به دست آمده و تا حدّي پرده از روي مطالبي برداشته است .
به طور مسلم ، شبه جزيره عربستان از زمان هاي گذشته مسكنِ قبايل زيادي بوده ، كه برخي از آنان در طي حوادث نابود گرديده اند . ولي در تاريخِ اين سرزمين ، سه قبيله كه تيره هايي از آنها جدا شده است ، بيش از همه نام و نشان دارند :
1 ـ « بائده » . . . و آن به معناي نابود شده است ، زيرا اين قوم بر اثر نافرماني هاي پياپي ، به وسيله بلاهاي آسماني و زميني نابود گشتند . شايد آنان همان قوم عاد و ثمود بودند ؛ كه در قرآن مجيد از آنها به طور مكرر ياد شده است .
2 ـ « قحطانيان » : فرزندان يعرب بن قحطان ، كه در « يمن » و ساير نقاط جنوبي عربستان مسكن داشتند ، و آنان را عرب اصيل مي نامند و يمني هاي امروز ، و قبيله هاي « اوس » و « خزرج » ، كه در آغاز اسلام دو قبيله بزرگ در مدينه بودند ، از نسل قحطان مي باشند . قحطانيان داراي حكومت هاي زيادي بودند ، و در
10 |
عمران و آبادي خاك يمن بسيار كوشيده و تمدن هايي را از خود به يادگار گذارده اند . و امروز كتيبه هاي آنان با اصول علمي خوانده مي شود و تا حدودي تاريخچه قحطاني را روشن مي نمايد و هرچه درباره تمدن عرب قبل از اسلام گفته مي شود ، همگي مربوط به همين گروه ؛ آن هم در سرزمين يمن ، مي باشد .
3 ـ « عدنانيان » : فرزندان حضرت اسماعيل ، فرزند ابراهيم خليل ( عليه السلام ) مي باشند ، كه ريشه اين تيره را در بحث هاي آينده روشن خواهيم ساخت . و خلاصه آن اين است كه : ابراهيم مأمور شد ، كه فرزند خود اسماعيل را با مادر وي « هاجر » ، در سرزمين مكه جاي دهد ، ابراهيم ( عليه السلام ) هر دو را از خاك فلسطين به سوي دره عميقي ( مكه ) كه بي آب و علف بود ، حركت داد ، دست لطف و مهر پروردگار جهان بسوي آنان دراز گرديد و چشمه زمزم را در اختيار آنان گذارد ، اسماعيل با قبيله « جرهم » ، كه در نزديكي مكه خيمه زده بودند ، وصلت نمود . فرزندان زيادي نصيب وي شد ، كه يكي از آنها « عدنان » است كه با چند واسطه ، نسب وي به اسماعيل مي رسد .
فرزندان عدنان ، به تيره هاي گوناگوني تقسيم شدند و از ميان آنان قبيله اي كه شهرتي به دست آورد ، قبيله قريش و در ميان آنان بني هاشم بودند .
اخلاق عمومي عرب
مقصود آن رشته از اخلاق و آداب اجتماعي است ، كه پيش از اسلام در ميان آنان رواج داشت ، برخي از اين رسوم در ميان عرب گسترش پيدا كرده بود . به طور كلي اوصاف عمومي و پسنديده عرب را مي توان در چند جمله خلاصه نمود :
اعراب زمان جاهلي و به خصوص فرزندان عدنان ، طبعاً سخي و مهمان نواز بودند ، كمتر به امانت خيانت مي كردند ؛ پيمان شكني را گناه غيرقابل بخششي مي دانستند ؛ در راه عقيده فداكار بودند و از صراحت لهجه كاملاً برخوردار بودند ؛ حافظه هاي نيرومندي براي حفظ اشعار و خطبه ها در ميان آنان پيدا مي شد ؛ و در فنّ شعر و سخنراني سرآمد روزگار بودند ؛ شجاعت و جرأت آنان ضرب المثل بود ؛
11 |
در اسب دواني و تيراندازي مهارت داشتند ؛ فرار و پشت به دشمن را زشت و ناپسنديده مي شمردند .
ولي در برابر اينها ، يك رشته فساد اخلاق ، دامنگير آنها شده بود كه جلوه هر كمالي را از بين برده بود ، و اگر روزنه اي از غيب به روي آنان باز نمي شد به طور مسلم طومار حيات انساني آنها در هم پيچيده مي شد . يعني اگر در اواسط قرن ششم ميلادي ، آفتاب روان پرور اسلام ، بر دل هاي آنان نتابيده بود ؛ ديگر شما امروز اثري از عرب عدناني مشاهده نمي كرديد و بار ديگر داستان اعراب « بائده » تجديد مي گشت !
سخنان اميرالمؤمنان ( عليه السلام ) در بيان اوصاف عربِ قبل از اسلام ، شاهد زنده ايست كه آنان از نظر زندگي و انحطاط فكري و فساد اخلاقي در وضع اسفناكي بودند . اميرمؤمنان در يكي از خطبه هاي خود ، اوضاع عرب پيش از اسلام را چنين بيان مي كند :
« خداوند ، محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را بيم دهنده جهانيان ، و امين وحي و كتاب خود مبعودث نمود . و شما گروه عرب در بدترين آيين و بدترين جاها بسر مي برديد . در ميان سنگلاخ ها و مارهاي كر ( كه از هيچ صدايي نمي رميدند ) اقامت داشتيد . آب هاي لجن را مي آشاميديد و غذاهاي خشن ( مانند آرت هسته خرما و سوسمار ) مي خورديد و خون يكديگر را مي ريختيد ، و از خويشاندان دوري مي كرديد ، بت ها در ميان شما سرپا بود ، از گناهان اجتناب نمي نموديد » . ( 1 )
ما سرگذشت « اسعد بن زراره » را ، كه مي تواند روشنگر نقاط زيادي از زندگي مردم حجاز باشد ، در اينجا مي آوريم :
ساليان دراز آتشِ جنگِ خانمان براندازي ميان دو قبيله « اوس » و « خزرج » ، كه در مدينه سكني داشتند شعلهور بود ، روزي يكي از سرانِ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً ( صلّي الله عليه وآله ) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَأَمِيناً عَلَي التَّنْزِيلِ وَأَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَي شَرِّ دِين وَفِي شَرِّ دَار مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَة خُشْن وَحَيَّات صُمّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَتَأْكُلُونَ الْجَشِبَ وَتَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَتَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ الاَْصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ وَاْلآثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَةٌ » . « نهج البلاغه » ، خ 26
12 |
« خزرج » به نام « اسعد بن زراره » براي تقويت قبيله خود ، سفري به مكه نمود ، تا به وسيله كمك هاي نظامي و مالي « قريش » دشمن صدساله خود « اوس » را ، سركوب سازد . وي به خاطر روابطِ ديرينه اي كه با « عتبة بن ربيعه » داشت ، به خانه وي وارد شد ، و هدف خود را با وي در ميان گذارد ، و تقاضاي كمك كرد . دوست ديرينه وي « عتبه » ، چنين پاسخ داد : ما نمي توانيم به تقاضاي شما پاسخ مثبت دهيم ، زيرا امروز گرفتاري داخلي عجيبي پيدا كرده ايم ، مردي از ميان ما برخاسته ، به خدايان ما بد مي گويد : نياكان ما را آبله و سبك عقل مي شمرد و با بيان شيرين خود ، گروهي از جوانان ما را به خود جذب كرده ، و از اين راه شكاف عميقي ميان ما پيدا آورده است . اين مرد در غير موسم حج در « شِعب ابوطالب » به سر مي برد و در موسم حج از « شعب » بيرون مي آيد و در حجراسماعيل مي نشيند و مردم را به آيين خود دعوت مي كند .
« اسعد » پيش از آنكه با سران ديگر قريش تماس بگيرد ، تصميم به بازگشت به « مدينه » گرفت . ولي او به رسم ديرينه عرب ، علاقمند شد كه خانه خدا را زيارت كند . اما عتبه از اين كار او را بيم داد ، كه مبادا هنگام طواف ، سخن اين مرد را بشنود و سخن او در وي اثر بگذارد . از طرف ديگر هم ترك مكه بدون زيارت خانه خدا ، زشت و زننده بود ، سرانجام براي حلّ مشكل ، « عتبه » پيشنهاد كرد كه « اسعد » پنبه اي در گوش خود فرو برد تا سخن او را نشنود .
« اسعد » ، آهسته وارد « مسجدالحرام » شد و آغاز به طواف كرد . در نخستين شوط طواف ، چشم او به پيامبر اسلام افتاد ، ديد مردي در حجراسماعيل نشسته و عده اي از بني هاشم دور او را گرفته و از وي محافظت مي نمايند ، ولي از ترسِ تأثير سخن او جلو نيامد . سرانجام در اثناء طواف با خود انديشيد ، كه اين چه كار احمقانه و نابخردانه است كه من انجام مي دهم ، ممكن است فردا در مدينه از من پيرامون اين حادثه سئوالاتي بنمايند ، من در پاسخ آنان چه بگويم ؟ از اين جهت لازم ديد كه درباره اين حادثه اطلاعاتي به دست آورد .
او قدري پيش آمد ، و به رسم عرب جاهلي سلام كرد و گفت : « انعم
13 |
صباحا » ، حضرت در جواب فرمود : خداي من تحيّتي بهتر از اين فرو فرستاده است و آن اسن است كه بگوييم : « سلامٌ عليكم » . آنگاه « اسعد » از اهداف پيامبر سئوال كرد ، پيامبر در پاسخ او ، آيه هاي 152 و 153 ، از سوره انعام را كه واقعاً آيينه تمام نماي روحايت و آداب عرب جاهلي بود ؛ تلاوت نمود . و اين دو آيه ، كه متضمن درد و درمان ملتي بود ، كه صد و بيست سال با يكديگر جنگ داشتند ؛ تأثير عميقي در دل وي گذارد . لذا فوراً اسلام آورد ، و تقاضا نمود كه كسي را به عنوان مبلّغ ، به « مدينه » اعزام فرمايد و پيامبر « مصعب بن عمير » را به عنوان معلم قرآن و اسلام ، به مدينه اعزام نمود .
دقت در مفاد اين دو آيه ، ما را از هر گونه بحث و مطالعه در اوضاع عرب بي نياز مي نمايد . زيرا اين دو آيه آشكارا مي رساند كه بيماري هاي مزمن اخلاقي ، زندگي عرب جاهليت را تهديد مي كرد . از اين جهت ما متن آيه ها را در پاورقي و ترجمه آنها را با مختصر توضيح از نظر خوانندگان مي گذرانيم :
بگو : بياييد ، من اهداف رسالت خود را تشريح كنم اهداف من عبارتند از :
1 ـ من براي اين مبعوث شده ام ، كه شرك و بت پرستي را از بين ببرم . ( 1 )
2 ـ در سرلوحه برنامه من احسان و نيكويي به پدر و مادر قرار گرفته است . ( 2 )
3 ـ در آيين پاك من ، فرزندكشي به منظور ترس از فقر ، زشت ترين عمل شمرده مي شود . ( 3 )
4 ـ براي اين برانگيخته شده ام كه ، بشر راه از كارهاي زشت دور كنم و از هر پليديِ پنهان و آشكار باز دارم . ( 4 )
5 ـ در شريعت من آدم كشي ، و خونريزي بناحق اكيداً ممنوع است ، و اينها سفارش هاي خدا است تا بينديشيد . ( 5 )
6 ـ خيانت به مالِ يتيم حرام است . ( 6 )
7 ـ اساسِ آيين من عدالت است و كم فروشي حرام مي باشد . ( 7 )
8 ـ هيچ كسرابه بيش از توانايي خود تكليف نمي كنيم . ( 8 )
9 ـ زبان و گفتارهاي انسان كه آيينه تمام نماي روحيات او است ، بايد در راه كمك به حق و حقيقت به كار افتد و جز راست نبايد بر زبان جاري شود ، اگرچه بر ضرر گوينده باشد . ( 9 )
10 ـ به پيمان هايي كه با خدا بسته ايد ، احترام بگذاريد . ( 10 )
اينها سفارش هاي خداي شما است كه بايد از آن پيروي كنيد .
مضامين اين دو آيه و طرز گفتگوي پيامبر با « اسعد » ، گواه بر اين است كه تمام اين صفات پست ، دامنگير توده عرب بوده و براي همين جهت رسول خدا در نخستين برخورد با اسعد ، اين دو آيه را براي او خواند و از اين طريق او را با اهداف رسالت خود آشنا ساخت . ( 11 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قُلْ تَعالُوا اَتْلُ ماحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيكُمْ ألاّ تُشرِكُوا بِهِ شَيْئا .
2 . وَبِالوالِدَيْنِ إحساناً .
3 . وَلاَ تَقْتُلُوا أولادَكُمْ مِنْ إملاق نَحْنُ نُرْزُقُكُمْ وَإيّاهُم .
4 . وَلا تَقْرَبُوا الفَواحِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَما بَطَنَ .
5 . وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّم اللّهُ إلاّ بِالحَقِّ ، ذلِكُم وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلوُنَ .
6 . وَلا تَقْرَبُوا مَالَ اليَتيم إلاّ بالَّتي هِيَ أحْسَنَ حَتّي يَبْلُغَ أشُدَّهُ .
7 . وأوفُوا الْكَيلَ والمِيزانَ بالقِسْط .
8 . لا نُكَلِّفُ نَفْسَاً إلاّ وُسْعَهَا .
9 . وإذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَو كانَ ذاقُرْبي .
10 . وبِعَهْدِالله أوفُوا ذلِكُم وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون .
11 . « اعلام الوري » / 35 ـ 40 ، و نيز « بحارالانوار » ، ج 19 / 8 ـ 11 .
14 |
مذهب در عربستان
وقتي ابراهيم خليل ، پرچم يكتاپرستي را در محيط حجاز برافراشت ، گروهي به او پيوستند . اما درست معلوم نيست كه تا چه اندازه آن رادمرد الهي ، توانست آيين توحيد را گسترش دهد ، و صفوف فشرده اي را از خداپرستان تشكيل دهد .
اميرمؤمنان ، اوضاع مذهبي ملل عرب را چنين تشريح مي كند :
« مردم آنروز داراي مذهب هاي گوناگون ، و بدعت هاي مختلف و طوائف متفرق بودند ، گروهي خداوند را به خلقش تشبيه مي كردند ( و براي او اعضايي قائل
15 |
بودند ) ، و برخي در اسم او تصرف مي كردند ( مانند بت پرستان ، كه « لات » را از الله و « عزّي » را از عزيز گرفته بودند ) ، جمعي به غير او اشاره مي كردند سپس آنان را به وسيله رسول اكرم هدايت كرد و به معارف الهي آشنا ساخت » ( 1 )
طبقه روشنفكر عرب ، ستاره و ماه را مي پرستيدند .
اما طبقه منحط ، كه اكثريّت سكنه عربستان را تشكيل مي داد ؛ علاوه بر بت هاي قبيله اي و خانگي ، به تعداد روزهاي سال 360 بت مي پرستيدند ، و حوادث هر روز را به يكي از آنها وابسته مي دانستند .
بت پرستي در محيط مكه ، پس از ابراهيم خليل ( عليه السلام ) به كوشش « عمرو بن قصي » انجام گرفت . ولي به طور مسلم در روزهاي نخست به اين صورت گسترده نبود ، بلكه روز نخست آنها را شفيع دانسته ؛ آنگاه گام فراتر نهاده ، كم كم آنها را صاحبان قدرت پنداشتند . بت هايي كه دور كعبه چيده شده بود ، مورد علاقه و احترام همه طوائف بوده ؛ اما بت هاي قبيله اي تنها مورد تعظيم يك دسته خاصي بود و براي اينكه بت هر قبيله محفوظ بماند ، براي آنها جاهايي معين مي كردند و كليدداري معابد ، كه جايگاه بتان بود به وراست دست به دست مي گشت .
بت هاي خانگي ، هر شب و روز ميان يك خانواده پرستش مي شد ؛ هنگام مسافرت خود را به آنها مي ماليدند ؛ و در حال مسافرت براي عبادت خود ، سنگ هاي بيابان را مي پرستندند ؛ و در هر منزلي كه فرود مي آمدند ، چهار سنگ را انتخاب كرده ، و زيباتر از همه را معبود و بقيّه را پايه اجاق قرار مي دادند .
اهالي مكّه ، علاقه مفرطي به حرم داشته و هنگام مسافرت سنگ هايي از آن همراه خود برده ، و در هر منزلي فرود مي آمدند ، آنها را نصب كرده و مي پرستيدند . و شايد اينها همان « انصاب » باشند كه به سنگ هاي صاف و بي شكل تفسير شده ؛ و در برابر آنان « اوثان » است كه به سنگ هاي شكل دار و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « وَأهلُ الأرْضِ يَومَئذ مِلَلٌ مُتِفَرِّقَةٌ ، وَأهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ ، وَطَوائِفٌ مُتَشَتَّتَةٌ بَيْنَ مُشَبَّهَ لِلّهِ بَخِلْقِهِ ، أو مُلْحِد فِي إسمِهِ أو مُشير إلي غَيْرِهِ فَهَداهُمْ بِهِ مِنَ الَّلالَةِ ، وَأنْقَذَهُمْ مِنَ الجَهَالةِ » ، نهج البلاغه ، خ 1 .
16 |
پرنقش و نگار و تراشيده معني گرديده است . و اما « اصنام » بت هايي بودند ، كه آنها از زر و سيم ريخته و يا از چوب تراشيده مي شدند .
« لات » ، مادر خدايان به شمار مي آمد ؛ معبدش نزديكِ « طائف » قرار داشت و به صورت سنگ سفيدي بود كه پرستش مي شد . « منات » ، خدايِ سرنوشت و پروردگار مرگ و اجل بود ، كه معبدش بين مكه و مدينه بود .
« لات » و « عُزّي » را ابوسفيان در روز احد ، همراه خويش آورده بود ، و از آنها استمداد مي جست .
بر اثر پرستش اين معبودهاي پوشالي گوناگون ، تضادها و تعارض ها و جنگ ها و اختلاف ها و كشف و كشتارها و بالاخره بدبختي ها و خسارت هاي مادي و معنوي فراواني ، دامنگير اين صحرانشينان وحشي بود .
اميرمؤمنان علي ( عليه السلام ) در يكي از خطبه هاي خود ، درباره اعراب پيش از اسلام مي فرمايد : « خدا محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را ، به رسالت مبعوث ساخت ، تا جهانيان را بيم دهد و او را امين دستورهاي آسماني خود قرار داد . در آن حال ، شما اي گروه عرب بدترين دين ها را داشتيد ؛ و در بدترين سرزمين ها زندگي مي نموديد ؛ و غذاي ناگوار مي خورديد ، خون يكديگر را مي ريختيد و پيوندهاي خويشاوندي را قطع مي نموديد ؛ بت ها در ميان شما برپا بود و گناهان سراسر وجود شما را فرا گرفته بود . » ( 1 )
موقعيت زن در ميان اعراب
زن محروميت عجيبي در ميان آن داشته و با فجيع ترين وضع زندگي مي كرده است . گذشته از اين ، آيات قرآني كه در مذمت اعمال ناشايست آنان ، نازل گرديده است ؛ انحطاط اخلاقي آنان را در اين قسمت روشن مي سازد . قرآن كريم ، عمل ناشايست آنان ( كشتن دختران ) را چنين حكايت مي كند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « نهج البلاغه » ، خ 26 .
17 |
مي فرمايد : { وَإِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ } ( 1 ) يعني روز قيامت روزي است ، كه از دختران زنده به گور شده سئوال مي شود ! راستي انسان بايد تا چه اندازه گرفتار انحطاط اخلاقي باشد ، كه ميوه دل خود را پس از رشد و نمو ، يا در همان روزهاي ولادت ، زير خروارها خاك پنهان كند ، و از فرياد و ناله او متأثر نشود !
نخستين طايفه اي كه در اين موضوع پيش قدم شدند ؛ قبيله « بني تميم » بودند . « نعمان بن منذر » ، فرمانرواي عراق ، براي سركوب كردن مخالفان با لشكر انبوهي مخالفان خود را تار و مار ساخت . اموال آنان را مصادره و دختران آنها را اسير كرد . نمايندگان « بني تميم » ، به حضور او رسيدند ، و درخواست كردند كه دختران آنها را بازگرداند ولي به خاطر اينكه برخي از اسيران در محيط زندان ، ازدواج كرده بودند ، « نعمان » آنها را مخير كرد كه : يا روابط خود را با پدران قطع كنند و در آن سرزمين با شوهران بسر ببرند ؛ و يا اينكه طلاق گرفته به وطن خود بازگردند . دختر قيس بن عاصم ، محيط زناشوئي را مقدم داشت . آن پيرمرد سالخورده كه يكي از نمايندگان « بني تميم » بود ، از اين عمل سخت متأثر شد و با خود عهد كرد كه بعد از اين دختران خود را ، در آغاز زندگي نابود سازد ؛ و كم كم همين رسم به بسياري از قبايل سرايت كرد .
وقتي قيس بن عاصم ، خدمت رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) شرفياب شد ، يكي از انصار ، از دختران وي سئوال نمود . « قيس » ، در پاسخ گفت ؛ من تمام دختران خود را زنده به خاك كرده ام ، و كوچك ترين تأثر در دل خود احساس ننموده ام ( مگر يكبار ! ) ، و آن موقعي بود كه در سفر بودم ، و ايام وضع حمل همسرم نزديك بود . اتفاقاً سفرم به طول انجاميد ، پس از مراجعت ، از حمل همسرم پرسيدم . وي در پاسخ من گفت : به عللي ، بچه ، مرده به دنيا آمد ؛ ولي در واقع دختر زاييده بود ، و از ترس من ، دختر را به خواهران خود سپرده بود . سال ها گذشت و ايام جواني و طراوت دختر فرا رسيد ، و من كوچكترين اطلاعي از داشتن دختري نداشتم . تا اينكه روزي در خانه نشسته بودم ، ناگهان دختري وارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره تكوير / 8 .
18 |
خانه شد ، و سراغ مادرش را گرفت ، دختري زيبا و گيسوانش را بهم بافته و گردن بندي به گردن انداخته بود . من از همسر خود پرسيدم كه اين دختر زيبا كيست ؟ وي در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود ، گفت : اين دختر تو است . همان دختريست ، كه هنگام مسافرت تو به دنيا آمده ؛ از ترسِ تو پنهان كرده بودم . سكوت من در برابر همسرم ، نشانه رضايت بود . او تصور كرد كه من دست خود را ، آلوده به خون وي نخواهم كرد . لذا روزي همسرم با خيال مطمئن از خانه خارج گرديد ، من به موجب پيمان و عهدي كه داشتم ؛ دست دخترم را گرفته به يك نقطه دوردست بردم ، در صددِ حفر گودال برآمدم . هنگامِ حفر ، دختر مكرر از من مي پرسيد كه : « منظور از كندن زمين چيست ؟ ! » پس از فراغ دست وي را گرفته ، كشان كشان او را در ميان گودال افكندم ، و خاك ها را به سر و صورت او ريخته ، و به ناله هال دلخراش وي گوش ندادم .
او همچنان ناله مي كرد و مي گفت : « پدرجان مرا زير خاك پنهان مي سازي ؟ ! و در اين گوشه تنها گذارده به سوي مادرم بر مي گردي ؟ ! ولي من خاك ها را مي ريختم تا آنجا كه او زير خروارها خاك پنهان گرديد ، و خاك او را فرا گرفت .
آري ، يگانه موردي كه دلم سوخت ؛ همين مورد است . وقتي سخنان قيس پايان يافت ، چشم هاي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پر از اشك شده بود ، اين جمله را فرمود : « إنَّ هذِهِ لَقَسوَةٌ ومَن لايَرحَمْ لاَيُرحَم » ؛ يعني اين عمل يك سنگ دلي است و ملتي كه رحم و عواطف نداشته باشند ؛ مشمول رحمت الهي نمي گردند ! ( 1 )
خرافات و افسانه پرستي نزد عرب
قرآن مجيد ، هدف هاي مقدس بعثت پيامبر اسلام را با جمله هاي كوتاهي بيان كرده است . يكي از آنها كه شايان توجه بيشتر مي باشد ، اين آيه است : { وَيَضَعُ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن اثير ، در « اسدالغابه » مادّه قيس ، از او نقل كرده كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيد : تاكنون چند دختر زنده بگور كردي ، گفت : 12 دختر . اين سرگذشت در كتاب « حياة محمد ، نگارشِ « محمدعلي سالمين » ص 24ـ25 نقل شده است .
19 |
عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ . . . } ( 1 ) « پيامبر اسلام تكاليف شاق ، و غل و زنجيرهايي را كه بر آنها است بر مي دارد » . اكنون بايد ديد مقصود از غل و زنجيري كه در دوران طلوع فجر اسلام ، به دست و پاي عرب دوران جاهليت بود ؛ چيست ؟ مسلماً مقصود ، غل و زنجير آهنين نيست ؛ بلكه منظور همان اوهام و خرافاتي است كه فكر و عقل آنها را از رشد و نمور بازداشته بود ؛ و يك چنين گير و بند كه به بال فكر بشر بسته شود ، به مراتب از سلسله آهنين ، زيان بخش تر و ضرربارتر است .
يكي از بزرگترين افتخارات پيامبر گرامي اين است كه : با خرافات و اوهام و افسانه و خيال ؛ مبارزه نمود ، و عقل و خرد بشر را از غبار و زنگ خرافات شستشو داد . و فرمود : من براي اين آمده ام كه قدرت فكري بشر را تقويت كنم ؛ و با هرگونه خرافات به هر رنگ كه باشد ، حتي اگر به پيشرفت هدفم كمك كند سرسختانه مبارزه نمايم .
سياستمداران جهان ، كه جز حكومت بر مردم غرض و مقصدي ندارند ، پيوسته از هر پيش آمدي به نفع تخود استفاده مي كنند . حتّي اگر افسانه هاي باستاني و عقائد خرافاتي ملّتي به رياست و حكومت آنها كمك كند ، از ترويج آن خودداري نمي نمايند ؛ و اگر آنان ، افرادي متفكر و منطقي باشند ، در اين صورت به نام احترام به افكار عمومي و عقايد اكثريت ، از افسانه ها و اوهام كه با ميزان و مقياس عقل تطبيق نمي كند ، طرفداري مي كنند .
ولي پيامبر اسلام ، نه تنها از آن عقائد خرافي كه به ضرر خود و اجتماع تمام مي شد ، جلوگيري مي نمود ؛ بلكه حتي اگر يك افسانه محلي ؛ يك فكري بي اساس به پيشرفت هدف او كمك مي كرد ، با تمام قوا و نيرو با آن مبارزه مي نمود و كوشش مي كرد كه مردم بنده حقيقت باشند نه بنده افسانه و خرافات . اينك از باب نمونه داستان زير را مطالعه بفرماييد :
. . . يگانه فرزند ذكور حضرت پيامبر ، به نام « ابراهيم » درگذشت . پيامبر در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره اعراف / 157 .
20 |
مرگ وي غمگين و دردمند بود ؛ و بي اختيار اشك از گونه چشمان او سرازير مي شد . روز مرگ او آفتاب گرفت ، ملت خرافي و افسانه پرست عرب : گرفتگي خورشيد را نشانه عظمت مصيبت پيامبر دانسته و گفتند : آفتاب براي مرگ فرزند پيامبر گرفته است . پيامبر اين جمله را شنيد ، بالاي منبر رفت و فرمود : آفتاب و ماه ، دو نشانه بزرگ از قدرت بي پايان خدا هستند و سر به فرمان او دارند ، هرگز براي مرگ و زندگي كسي نمي گيرند . هر موقع ماه و آفتاب گرفت ، نماز آيات بخوانيد . در اين لحظه از منبر پايين آمد ، و با مردم نماز آيات خواند . ( 1 )
فكر گرفتگيِ خورشيد ، به خاطر مرگ فرزندِ صاحب رسالت ، گرچه عقيده مردم را نسبت به وي سخت تر مي ساخت ؛ و در نتيجه به پيشرفت آيين او كمك مي كرد ؛ ولي او هرگز راضي نشد كه موقعيت او از طريق افسانه در دل مردم تحكيم گردد .
مبارزه وي با افسانه و خرافه ، كه نمونه بارز آن ، مبارزه با بت پرستي و الوهيت هر مصنوعِ ممكن مي باشد ؛ نه تنها شيوه دوران رسالت او بود ، بلكه او در تمام ادوار زندگي ، حتّي در زمان كودكي با اوهام و خرافات مبارزه مي نمود .
روزي كه سنّ محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ، از چهار سال تجاوز نمي كرد ، و در صحرا زير نظر دايه و مادر رضاعيِ خود « حليمه » زندگي مي نمود ، از مادر خود خواست كه همراه برادران رضاعي خود به صحرا رود . « حليمه » مي گويد : فرداي آن روز ، محمد را شستشو دادم ، و به موهايش روغن زدم ، به چشمانش سرمه كشيدم ، براي اينكه ديوهاي صحرا به او صدمه نرسانند ، يك مهره يماني كه در نخ قرار گرفته بود ، براي محافظت به گردن او آويختم . محمد ( صلّي الله عليه وآله ) مهره را از گردن درآورد و به مادر خود چنين گفت : مادرجان آرام ، خداي من كه پيوسته با من است ، نگهدار و حافظ من است . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بحار الانوار » ، ج 22 / 155 .
2 . مَهلاً يا أمّاه ، فَإنَّ مَعي مَنْ يَحفَظُني . « بحار » ، ج 15 / 392 .
21 |
خرافات در عقائد عرب جاهلي
عقائد تمام ملل و جامعه هاي جهان ، روز طلوع و ستاره اسلام ، با انواعي از خرافات و افسانه ها آميخته بود ، و افسانه هاي يوناني و ساساني بر افكار مللي كه مترقي ترين جامعه آن روز به شمار مي رفتند ؛ حكومت مي كرد . و هم اكنون در ميان مللِ مترقي شرق ، خرافه هاي زيادي وجود دارد ؛ كه تمدّنِ كنوني نتوانسته آنها را از قاموس زندگي مردم بردارد .
تاريخ ، براي مردم شبه جزيره ، خرافه و افسانه هاي زيادي ضبط كرده است ، و نويسنده كتاب « بلوغ الارب في معرفة احوال العرب » ، ( 1 ) بيشتر آنها را در همان كتاب ، با يك سلسله شواهد شعري و غيره گرد آورده است . انسان پس از مراجعه به اين كتاب و غير آن ، با انبوهي از خرافات روبرو مي گردد كه مغز عرب جاهلي را پر كرده بود . و اين رشته هاي بي اساس ، يكي از علل عقب افتادگي اين ملت ، از ملل ديگر بود . بزرگترين سد ، در برابر پيشرفت آئينِ اسلام ، همان افسانه ها بود ؛ و از اين جهت پيامبر با تمام قدرت مي كوشيد كه آثار « جاهليت » را ، كه همان افسانه و اوهام بود از ميان بردارد . هنگامي كه « معاذ بن جبل » را به يمن اعزام نمود ، به او چنين دستور داد :
« وَأَمِتْ أمْرَ الجاهِليَّةِ إلاّ ما سَنَّهُ الإسلام وَأظهِرْ أمرَ الإسلامِ كُلَّهُ صَغِيرَهُ وَكَبيرَهُ » ( 2 ) « اين معاذ ، آثار جاهليت و افكار و عقايد خرافي را ، از ميان مردم نابود كن ، و سنن اسلام را كه همان دعوت به تفكر و تعقل است ، زنده نما . »
او در برابر توده هاي زيادي از عرب كه ساليان درازي افكار جاهلي و عقائد خرافي بر آنها حكومت كرده بود ؛ چنين مي گفت : « كلّ مأثرة في الجاهليّة تحت قدمي » ( 3 ) يعني : با پديد آمدن اسلام ، كليه مراسم و عقائد و وسائل افتخارِ موهوم ، محو و نابود گرديد و زير پاي من قرار گرفت .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نگارش سيد محمود آلوسي ، ج 2 / 286 ـ 369
2 . « تحف العقول / 25 ، و « سيره ابن هشام » ، ج 3 / 412 .
3 . « سيره ابن هشام »
22 |
اينك براي روشن ساختن ارزش معارف اسلام ، نمونه هايي را در اين جا مي آوريم :
1 ـ آتش افروزي براي آمدن باران :
شبه جزيره عربستان ، در بيشتر فصول با خشكي روبرو است . مردم آنجا براي آمدن باران ، چوب هايي را از درختي به نام « سلع » و درخت زودسوز ديگري ، به نام « عشر » گرد مي آوردند و آنها را به دم گاو بسته ، گاو را تا بالاي كوه مي راندند . سپس چوب ها را آتش زده ، به جهت وجود موادِ محترقه در چوب هاي « عشر » ، شعله هاي آتش از آنها بلند مي شد و گاو بر اثر سوختگي شروع به دويدن و اضطراب و نعره زدن مي كرد ؛ و آنان اين عمل ناجوانمردانه را ، به عنوانِ يك نوع تقليد و تشبيه به رعد و برق آسماني انجام مي دادند . شعله هاي آتش را به جاي برق ، و نعره گاو را به جاي رعد ، محسوب مي داشتند ، و اين عمل را در نزول باران مؤثر مي دانستند .
2 ـ اگر گاو ماده آب نمي خورد ، گاو نر را مي زدند :
گاوهاي نر و ماده را براي نوشيدن آب ، كنار جوي آب مي بردند ، گاهي مي شد كه گاوهاي نر ، آب مي نوشيدند ولي گاوهاي ماده لب به آب نمي زدند ، آنان تصور مي كردند كه علتِ امتناع ، همان وجود ديوها است كه در ميان شاخ هاي گاو نر جا گرفته اند و نمي گذارند گاوهاي ماده آب بنوشند و براي راندن ديوها به سر و صورت گاوهاي نر مي زدند . ( 1 )
3 ـ شتري را در كنار قبري حبس مي كردند ، تا صاحب قبر هنگام قيامت پياده محشور نشود :
اگر مرد بزرگي فوت مي كرد ، شتري را در كنار قبر او در ميان گوداري حبس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شاعر عرب زبان در اين باره كه گاو نر به جرم آب نخوردن گاو ماده زده مي شد ، چنين مي گويد :
فاني اذا كالثور يضرب جنبه * * * اذا لم يعف شربا وعافت صواحبه
23 |
مي كردند ، و آب و علف به او نمي دادند ، تا جان سپرد ، و متوفي روز رستاخيز بر آن سوار شود ، و پياده محشور نگردد .
4 ـ شتري را در كنار قبر پي مي كردند :
از آنجا كه شخص متوفي ، در دوران زندگي براي عزيزان و مهمانان خود ، شتر نحر مي كرد ؛ براي تكريم از متوفي و سپاسگزاري از او ، بازماندگانش در پاي قبر او ، شتري را به طرز دردناكي پي مي كردند .
5 ـ قسمت ديگري از خرافات :
براي رفع نگراني و ترس ، از وسايل زير استفاده مي كردند : موقعي كه وارد دهي مي شدند و از بيماري وبا ، يا ديو مي ترسيدند ، براي رفع ترس در برابر دروازه روستا ، 10 بار صداي الاغ مي دادند و گاهي اين كار را با آويختن استخوانِ روباه به گردن خود ، توأم مي نمودند . و اگر در بياباني گم مي شدند ، پيراهن خود را پشت رو مي كردند و مي پوشيدند . موقع مسافرت كه از خيانت زنان خود مي ترسيدند ، براي كسب اطمينان نخي را بر ساقه يا شاخه درختي مي بستند ، موقع بازگشت اگر نخ به حال خود باقي بود ، مطمئن مي شدند كه زن آنها خيانت نورزيده است ، و اگر باز ، يا مفقود مي گرديد ، زن را به خيانت متهم مي ساختند .
اگر دندان فرزند آنان مي افتاد ، آن را با دو انگشت به سوي آفتاب پرتاب كرده مي گفتند : آفتاب ! دندان بهتر از اين بده . زني كه بچه اش نمي ماند ؛ اگر هفت بار بر كشته مرد بزرگي قدم مي گذاشت ، معتقد بودند كه : بچه او باقي مي ماند و . . .
اين بود مختصري از انبوه خرافاتي كه محيط زندگي اعرابِ دوران جاهليت را تاريك و سياه ، و فكر آنها را از پرواز به اوج تعالي بازداشته بود .
مبارزه اسلام با خرافات
اسلام با اين خرافه ها ، از طرق مختلفي مبارزه كرده است . هنگامي كه
24 |
عده اي از اعراب بياباني كه با آويزه جادوئي و قلاده هايي كه در آنها سنگها و استخوان ها به بند كشيده مي شد ، بيماران خود را معالجه مي كردند ، خدمت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شرفياب شدند و درباره مداوا با گياهان داروهاي طبي پرسش نمودند ؛ رسول اكرم فرمود : لازم است بر هر فرد بيمار سراغ دارو رود ، زيرا خدائي كه درد را آفريده دارو نيز آفريده است . ( 1 ) حتّي موقعي كه كه سعد بن ابي وقاص بيماري قلبي گرفت ، حضرت فرمود : بايد پيش « حارث كلده » طبيب معروف ثقيف برويد ، سپس خود آن حضرت او را با دارويِ مخصوصي راهنمائي كرد . ( 2 )
علاوه بر اين ، بياناتي درباره آويزه هاي جادوئي ، كه فاقد همه گونه آثارند ؛ وارد شده است . اينك ، به نقل دو روايت در اين باره اكتفاء ميورزيم :
1 ـ مردي كه فرزند او دچار گلودرد شده بود ، با آويزه هاي جادوئي وارد محضر پيامبر شد . پيامبر فرمود : فرزندان خود را با اين آويزه هاي جادوئي نترسانيد ، لازم است در اين بيماري از عصاره « عود هندي » استفاده نماييد . ( 3 )
امام صادق ( عليه السلام ) مي فرمود : « ان كثيراً من التمائم شرك » ، بسياري از بازوبندها و آويزه ها شرك است . ( 4 )
پيامبر و اوصياء گرامي او با راهنمائي مردم به داروهاي زياد ، كه همه آنها را محدثان بزرگ اسلام ، تحتِ عنوانِ طب النبي و طب الرضا و . . . گرد آورده اند ؛ بار ديگر ضربه محكمي بر اين اوهام كه گريبان عرب دوران جاهليت را گرفته بود ؛ وارد ساخته اند .
علم و دانش در حجاز
مردم حجاز را مردم « اُمّي » مي خواندند . « اُمّي » ، به معنيِ درس نخوانده است ، يعني يك فرد به همان حالتي كه از مادر زاييده شده است ، باقي بماند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « التاج » ، ج 3/178 ، يعني اين آويزه ها در رفع بيماري مؤثر نيست .
2 . « التاج » ، ج 3/179 .
3 . « التاج » ، ج 3/184 .
4 . « سفينه » ، ماده « رقي » .
25 |
براي شناخت ميزانِ ارزش علم ، در ميان عرب كافي است بدانيد كه در دوران طلوع ستاره اسلام ، در ميان قريش فقط هفده نفر توانائي خواندن و نوشتن ، داشتند . در مدينه ، در ميان گروه « اوس » و « خزرج » ، فقط يازده نفر داراي چنين كمالي بودند . ( 1 )
با توجه به اين بحث كوتاه و فشرده ، درباره مردم اين منطقه ، عظمتِ تعاليم اسلام ، در كليّه شئون اعم از اعتقادي و اقتصادي و اخلاقي و فرهنگي روشن و نمايان مي گردد و پيوسته بايد در ارزشيابي تمدن ها حلقه قبلي را بررسي كرد ، آنگاه عظمت را ارزيابي نمود . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « فتوح البلدان » ، ابوالحسن بلاذري / 457 و 459 .
2 . براي آگاهي گسترده از عقايد و فرهنگ و تقاليد و تيره هاي جامعه عرب ، به دو كتاب زير مراجعه نماييد : الف ـ « بلوغ الارب في معرفة احوال العرب » ، نگارش محمود آلوسي ، متوفاي سال 1270 ه . ق .
ب ـ « المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام » ، نگارش استاد جواد علي ، اين كتاب در ده جلد تنظيم شده و تمام مباحث مربوط به زندگي عرب جاهلي ، را ترسيم كرده است .