بخش 10
22 . جنگ بدر
221 |
22
ــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ بدر
از نبردهاي بزرگ و نمايان اسلام ، جنگ بدر است . كساني كه در اين جبهه شركت كرده بودند ، بعدها امتياز مخصوصي در ميان مسلمانان پيدا نمودند . در هر واقعه اي كه يك يا چند نفر از مجاهدان بدر شركت مي نمودند و يا به مطلبي گواهي مي دادند ؛ مي گفتند چند نفر از بدري ها با ما موافق هستند . در شرح زندگاني اصحاب پيامبر ، كساني را كه در وقعه بدر شركت نموده اند ، « بدري » مي نامند و علت اين اهميت از تشريح اين حادثه به دست مي آيد .
در نيمه جمادي الاولي سال دوم ، گزارشي به مدينه رسيد كه كاروان قريش به سرپرستي « ابوسفيان » از مكه به شام مي رود . پيامبر براي تعقيب كاروان تا « ذات العشيره » رفت و تا اوائل ماه ديگر ، در آن نقطه توقف كرد ، ولي دست به كاروان نيافت . و زمان بازگشت كاروان ، تقريباً معين بود ، زيرا اوائل پائيز كاروان قريش ، از شام به مكه باز مي گشت .
در تمام نبردها كسب اطلاعات ، نخستين گام پيروزي بود . تا فرمانده لشكر ، از استعداد دشمن و نقطه تمركز آنها و روحيه جنگجويان آگاه نباشد ، چه بسا ممكن است در نخستين برخورد شكست بخورد .
از روشهاي ستوده پيامبر اسلام ، در تمام نبردها كه شرح آنها را خواهيد خواند ؛ كسب اطلاعات از پايه آمادگي دشمن و محل او بود . حتي امروز هم ، مسأله كسب اطلاعات در نبردهاي جهاني و محلي موقعيت مهمي دارد .
222 |
بنا به نقل مرحوم مجلسي ، ( 1 ) رسولخدا « عدي » ، و بنا به نقل مؤلف « حياة محمد » ، از كتابهاي تاريخ « طلحة بن عبيدالله » و « سعيد بن زيد » را براي كسب اطلاعات از مسير كاروان و تعداد محافظان كاروان و نوع كالايشان اعزام نمود . اطلاعات رسيده به قرار زير بود :
1 ـ كاروان بزرگي است كه تمام اهل مكه در آن شركت دارند .
2 ـ سرپرست كاروان « ابوسفيان » ، و در حدود چهل نفر پاسباني آن را برعهده دارند .
3 ـ هزار شتر ، مال التجاره را حمل مي كند ، و ارزش كالا حدود پنجاه هزار دينار است .
از آنجا كه ثروت مسلمانان مهاجر مقيم مدينه ، از طرف قريش مصادره شده بود ، بسيار به موقع بود كه مسلمانان كالاهاي تجارتي آنها را ضبط كنند ! و اگر قريش ، بر عناد و لجاجت خود در مصادره اموال مسلمانان مهاجر استقامت ورزند ، مسلمانان متقابلا كالاهاي تجارتي را ميان خود به عنوان غنيمت جنگي تصرف كنند . از اينرو ، رسولخدا رو به اصحاب خود كرد و فرمود :
هان ، اي مردم اين كاروان قريش است . مي توانيد براي تصرف اموال قريش از مدينه بيرون برويد ، شايد گشايشي در كار شما رخ دهد . ( 2 )
از اين لحاظ ، پيامبر گرامي در هشتم ماه رمضان سال دوم هجرت ، عبدالله بن ام مكتوم را جانشين خود براي نماز و ابولبابه را جانشين خود در امور سياسي قرار داد و با سيصد و سيزده نفر براي مصادره اموال قريش از مدينه بيرون آمد .
پيامبر عازم سرزمين « ذَفران » مي شود ( 3 )
روي گزارش گزارشگران ، رسول گرامي روز دوشنبه هشتم ماه رمضان سال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بحار » ، ج 19/217 .
2 . هذا غير قريش فيها اموالهم فاخرجوا اليها لعل الله يغنمكموها ـ « مغازي واقدي » ، ج 1/20 .
3 . بيابان « ذفران » كه مسير كاروان قريش بود دومنزلي بدر است و ابن هشام در سيره خود ، اسامي منازلي را كه رسول گرامي از مدينه تا « ذفران » و از آنجا تا نزديكي « بدر » كه بعد از رسيدن خبر حركت قريش به آنجا منتقل شد آورده است . بدر ، يكي از بازارهاي عرب بر سر راه مدينه و مكه و سوريه بود كه همه ساله در آنجا عرب براي خريد و فروش و مفاخره گردهم مي آمدند . رجوع كنيد به « سيره ابن هشام » ، جلد 1/613 ـ 616 .
223 |
دوم هجرت ، براي هدف ياد شده سرزمين مدينه را به عزم « ذفران » كه مسير كاروان قريش بود ترك گفت و پرچمي را به دست مصعب و پرچم ديگري را به دست علي بن ابي طالب داد . در حقيقت ، اعضاي اين سپاه را هشتاد و دو نفر مهاجر و صد و هفتاد نفر خزرجي و شصت و يك اوسي تشكيل مي داد و مجموعاً سه اسب و هفتاد شتر بيش نداشتند .
عشق شهادت و جانبازي در جامعه آن روز اسلام ، آن چنان شديد بود كه برخي از افراد نابالغ نيز در آن شركت كرده بودند و رسول گرامي آنان را به مدينه بازگردانيد . ( 1 )
سخن پيامبر مي رساند كه رسول گرامي ، به آنان نويد گشايش در زندگي مي دهد . وسيله اين گشايش ، ضبط كالاهائي بود كه كاروان قريش آن را حمل مي كرد ، و مجوّز اين مسأله همان بود كه يادآور شديم و گفتيم كه قريش كليه دارائي مهاجران را در مكه ضبط كرده و به آنان اجازه رفت و آمد به محل زندگي نمي دادند و كليه اموال منقول و غيرمنقول آنان ، در مكه متروك مانده بود . پيداست كه هر انسان عاقل و خردمندي به خود اجازه مي دهد با دشمن ، همان معامله را انجام دهد كه او با وي انجام داده است .
اصولا بايد توجه داشت كه علت هجوم مسلمانان به كاروان قريش ، همان مظلوميت و ستم كشي مسلمانان بود كه قرآن نيز متذكر آن است و به همين جهت به آنان اجازه هجوم مي دهد و مي فرمايد :
{ أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ } ؛ ( 2 ) « به افرادي كه مورد هجوم واقع شده اند اجازه دفاع داده شد . زيرا آنان مظلوم و ستمديده اند و خداوند به كمك و ياري آنان قادر و توانا است . »
ابوسفيان ، موقع رفتن به شام متوجه شده بود كه پيامبر در تعقيب كاروان او است . از اين لحاظ هنگام مراجعت احتياط را از دست نداد ، و از كاروان ها سراغ مي گرفت كه آيا محمد خطوط تجارتي را اشغال كرده است ؟ تا اينكه به او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « امتاع الاسماع » /62 ـ 63 .
2 . سوره حج/39 .
224 |
گزارشي رسيد :
پيامبر با اصحاب خود از مدينه بيرون آمده و در تعقيب كاروان قريش مي باشد . و در سرزمين « ذفران » كه در دومنزلي « بدر » است موضع گرفته است .
ابوسفيان از پيشروي خودداري كرد . چاره جز اين نديد كه قريش را از سرنوشت كاروان آگاه سازد . شترسوارِ تندروي به نام « ضمضم بن عمرو غفاري » را اجير كرد و به او چنين دستور داد : خود را به مكه برسان و دلاوران قريش و صاحبان كالاها را خبر كن تا براي نجات كاروان از حمله مسلمانان ، از مكه بيرون آيند .
« ضمضم » ، سريعاً خود را به مكه رساند و به فرمان ابوسفيان گوشهاي شتر خود را بريد و بيني آن را شكافت و جهازش را برگردانيد و پيراهن خود را از جلو و عقب چاك زد ، و بر روي شتر ايستاد و فرياد زد : مردم ! شتراني كه حامل ناقه مشكند در خطرند . محمد و ياران او درصدد مصادره كالاها شما هستند ، گمان نمي كنم به دست شما برسد ، به فرياد برسيد ! ياري كنيد ! ( 1 )
وضع رقّت بار شتر ، كه قطرات خون از گوش و دماغ او مي چكيد ، وضعي كه ضمضم با شكافتن و ناله هاي دلخراش و استمدادهاي پياپي خود پديد آورده بود ؛ خونِ مردم مكه را به جوش آورد . تمام دلاوران و جنگجويان آماده خروج شدند ، جز ابولهب كه در اين نبرد شركت نكرد و به جاي خود « عاص بن هشام » را به چهار هزار درهم اجير كرد كه از جانب او در اين نبرد شركت كند .
اُميّة بن خلف ، كه از بزرگان قريش بود ، روي عللي نمي خواست در اين جنگ شركت كند . چون براي او نقل كرده بودند كه محمد مي گويد : اميه به دست مسلمانان كشته خواهد شد . سران جمعيت ديدند كه تخلف چنين شخصيتي ، به طور مسلم به ضرر قريش تمام خواهد گرديد . او در مسجدالحرام ميان گروهي نشسته بود ، دو نفر از قريش كه عازم نبرد با محمد بودند ؛ سيني و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اللطيمة اللطيمة اموالكم مع ابي سفيان قد عرض لها محمد في اصحابه لااري ان تدركوها الغوث الغوث - « تاريخ كامل » ، ج 2/81 .
225 |
سرمه داني به دست گرفته پيش روي او قرار دادند و گفتند : اميه ! اكنون كه از دفاع از مرز و بوم ، از ثروت و تجارت خود ، سر برمي تابي ، و بسان زنان ، گوشه گيري و تخلف را بر نبرد در صحنه جنگ برگزيدي ، جاي آن دارد مانند زنان سرمه بكشي و نام خود را از رديف نامهاي مردان دلاور بيروي آوري .
اين صحنه ، چنان اُميّه را تحريك كرد كه بي اختيار لوازم سفر خود را برداشت و با قافله قريش براي نجات كاروان به راه افتاد . ( 1 )
مشكلي كه قريش با آن روبرو شدند
زمان حركت اعلام شد . سران قريش متوجه شدند كه دشمن سرسختي ، مانند قبيله بني بكر در پيش دارند . چه بسا ممكن است از پشت مورد حمله آنان قرار گيرند . دشمني بني بكر با قريش روي خون ريزي بود كه ابن هشام تفصيل آن را در سيره خود نوشته است . ( 2 ) در اين هنگام « سراقة بن مالك » ، از اشراف بني كنانه كه تيره اي از بني بكر است به آنها اطمينان داد ، كه هرگز چنين حادثه اي رخ نخواهد داد ، و قريش با اطمينان كامل از مكه بيرون بروند .
پيامبر براي مقابله با كاروان بازرگاني قريش ، از مدينه حركت كرده بود و در منزلي به نام « ذفران » فرود آمد . و در انتظار عبور كاروان بود . ناگهان گزارش تازه اي رسيد ، و افكار فرماندهان ارتش اسلام را دگرگون ساخت ، و فصل جديدي در زندگي آنها گشود . گزارش به پيامبر رسيد ، كه مردم مكه براي حفاظت كاروان از مكه بيرون آمده اند ، و در همين حوالي تمركز يافته اند و طوائف در تشكيل اين ارتش شركت كرده اند .
رهبر عزيز مسلمانان خود را بر سر دوراهي ديد ، از يك طرف او و ياران وي براي مصادره كالاهاي تجارتي از مدينه بيرون آمده بودند و براي مقابله با يك ارتش بزرگ مكه آمادگي نداشتند ؛ چه از نظر نفرات و چه از نظر وسائل جنگي . از طرف ديگر اگر از راهي كه آمده بودند بازمي گشتند ، افتخاراتي را كه در پناه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/138 ؛ « تاريخ كامل » ، ج 2/82 .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/248 ـ 249 .
226 |
مانورها و تظاهرات نظامي به دست آورده بودند از دست مي دادند .
چه بسا دشمن به پيشروي خود ادامه داده و مركز اسلام ( مدينه ) را مورد حمله قرار مي داد بنابراين ، پيامبر صلاح در اين ديد كه هرگز عقب نشيني نكند و با قوائي كه در اختيار دارد تا آخرين لحظه نبرد كند .
نكته قابل ملاحظه اين بود كه اكثريت سربازان را جوانانِ « انصار » تشكيل مي دادند و فقط 74 نفر آنها از « مهاجران » بودند : و پيماني كه « انصار » در « عقبه » با پيامبر بسته بودند ، يك پيمان دفاعي بود نه جنگي . يعني پيمان بسته بودند كه در مدينه از شخص پيامبر مانند كسان خود دفاع كنند . اما اينكه همراه او در بيرون مدينه با دشمن او نبرد نمايند ، هرگز چنين پيماني با پيامبر نبسته بودند . اكنون فرمانده كل قوا چه كند ؟ چاره نديد جز اينكه شوراي نظامي تشكيل دهد ، و به افكار عمومي مراجعه نمايد ، و از اين طريق مشكل را بگشايد .
شوراي نظامي
در اين هنگام ، پيامبر برخاست و فرمود : نظر شماها در اين باره چيست ؟ ( 1 )
نخست ابوبكر برخاست و گفت : بزرگان و دلاوران قريش ، در اين ارتش شركت كرده اند . هرگز قريش به آئيني ايمان نياورده اند و از اوج عزت به حضيض ذلت سقوط نكرده اند ، و از طرفي ما از مدينه با آمادگي كامل بيرون نيامده ايم . ( 2 )
( يعني مصلحت اينست جنگ نكنيم و به مدينه بازگرديم ) پيامبر فرمود : أجلِس : بنشين .
سپس عُمر برخاست و همين سخن را تكرار نمود و رسول خدا دستور داد كه بنشيند .
مقداد پس از او ، برخاست و گفت : اي پيامبر خدا قلوب ما با شما است ، و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اشيرو الي ايها الناس .
2 . ان ها قريش وخيلائها ما آمنت منذ كفرَت وماذلت منذ عزت و لم نَخرُج عل اُهبةً للحرب ـ « مغازي واقدي » ، ج 1/48 .
227 |
آنچه را خداوند به تو دستور داده همان را تعقيب كن . به خدا سوگند ، هرگز ما به شما سخني را كه بني اسرائيل به موسي گفتند نخواهيم گفت . هنگامي كه موسي آنان را دعوت به جهاد كرد ، بني اسرائيل به « كليم الله » گفتند : اي موسي ! تو و پروردگارت برويد جهاد كنيد و ما در همين جا نشسته ايم ، ولي ما ضد اين سخن را به شما عرض مي كنيم و مي گوئيم : در ظل عنايات پروردگارت جهاد كن و ما نيز در ركاب شما نبرد مي كنيم . ( 1 )
پيامبر از شنيدن سخنان مقداد ، خوشحال گرديد و در حق او دعا كرد .
نظريه هائي كه ابراز شد عموماً جنبه فردي داشت ؛ وانگهي هدف عالي از تشكيل شوري به دست آوردن نظريه انصار بود ، تا آنان در اين باره ، تصميم قطعي اتخاذ نمي كردند ، گرفتن كوچكترين تصميمي امكان نداشت . اظهارنظركنندگان تا آن لحظه همگي « مكي » بودند ؛ به اين جهت ، پيامبر براي به دست آوردن نظريه انصار سخن خود را تكرار كرد و فرمود : نظريه هاي خود را ابراز كنيد . ( 2 )
سعد بن معاذ انصاري برخاست و گفت : گويا منظور شما ما هستيم ؟ رسول گرامي فرمود : بلي ، گفت : اي پيامبر خدا ما به تو ايمان آورده ايم و ترا تصديق كرده ايم كه آئين تو حق است . در اين باره پيمانها و مواثيق سپرده ايم ، هر چه شما تصميم بگيريد ما از تو پيروي مي كنيم . به آن خدائي كه تو را به رسالت مبعوث نموده است ، هرگاه وارد اين دريا شويد ( اشاره به بحر احمر ) ما نيز پشت سر شما وارد مي شويم ، و يك نفر از ما از پيروي شما سرباز نمي زند . ما هرگز از روبرو شدن با دشمن نمي ترسيم . شايد ما در اين راه ، خدمات و جانبازيهائي از خود نشان بدهيم كه ديدگان شما روشن گردد . ما را به فرمان خداوند به هر نقطه اي كه صلاح است روانه كن . ( 3 )
گفتار « سعد » ، نشاط عجيبي در پيامبر ايجاد كرد و سايه شوم يأس و نوميدي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اِذهَب اَنتَ و رَبُّك فَقاتِلا ، اِنا مَعَكُما مُقاتِلونَ .
2 . اشيروا الي ايهاالناس .
3 . فسربنا علي بركة الله .
228 |
با اشعه حياتبخش رجاء و اميد ، استقامت و پايداري در راه هدف از ميان رفت .
سخنان اين افسر رشيد چنان تحريك آميز و هيجان انگيز بود ، كه پيامبر بلافاصله فرمان حركت صادر فرمود و گفت : حركت كنيد و بشارت باد به شما ( 1 ) كه يا با كاروان روبرو خواهيد شد ، و اموال آنها را مصادره خواهيد نمود ، و يا با نيروهاي امدادي كه براي نجات كاروان آمده اند نبرد خواهيد كرد .
اكنون من كشتارگاه قريش را مي نگرم كه صدمات سنگيني بر آنها وارد شده است . ستون اسلام به فرماندهي پيامبر اكرم به راه افتاد ؛ و در نزديكي آبهاي « بدر » ، موضع گرفت . ( 2 )
كسب اطلاعات از اوضاع دشمن
با اينكه اصول نظامي و تاكتيكهاي جنگي امروز با گذشته تفاوت زيادي كرده است ؛ ولي ارزش كسب اطلاعات از اوضاع دشمن و آگاهي از اسرار نظامي و فنون جنگي آنها و استعداد نيروهائي كه به ميدان نبرد مي آورند ، هنوز به قوت خود باقي است . اكنون نيز اين مسأله اساس نبردها و پايه پيروزيها است . البته اين موضوع ، امروز جنبه آموزش به خود گرفته است و كلاسها و آموزشگاههائي براي تدريس اصول جاسوسي پديد آمده است . امروز ، سران بلوكهاي شرق و غرب ، قسمت مهمي از موفقيت خود را در گسترش سازمانهاي جاسوسي خود مي دانند كه بتوانند پيش از نبرد ، از نقشه هاي جنگي دشمن آگاه باشند و آنها را نقش بر آب كنند .
از اينرو ، ستون رزمي اسلام در نقطه اي كه كاملا با اصول « استتاري » موافق بود ، موضع گرفت و از هرگونه تظاهر كه باعث كشف اسرار گردد جلوگيري به عمل آمد . دسته هاي مختلف شروع به كسب اطلاعات از قريش و كاروان نمودند . اطلاعات رسيده از طريق مختلف به قرار زير بود :
الف : نخست خود پيامبر با يك سرباز دلاور مسافتي راه رفتند ، و بر رئيس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سِيروا و اَبشِروُا ـ سوره انفال آيه 7 : وَاِذ يَعِدُكُم الله اِحدَي الطّائفَتَينِ .
2 . « مغازي واقدي » ، ج 1/48 ؛ « سيره ابن هشام » ، ج 1/615 .
229 |
قبيله اي وارد شدند و به او گفتند : از قريش و محمد و ياران او چه اطلاعي داريد ؟
وي چنين گفت : به من گزارش داده اند كه محمد و ياران او ، چنين روزي از مدينه حركت كرده اند . اگر گزارش دهنده راستگو باشد ، اكنون او و يارانش در چنين نقطه اي هستند ( نقطه اي را نشان داد كه ستون اسلام در آنجا موضع گرفته بودند ) ، و نيز به من خبر داده اند كه قريش در چنين روزي از مكه حركت كرده است . اگر گزارش رسيده صحيح باشد ، ناچار اكنون در فلان نقطه هستند ( نقطه اي را معين كرد كه قريش درست در آنجا تمركز داشتند ) .
ب : يك گروه گشتي كه در ميان آنها زبير عوام و سعد ابي وقاص بود ، به فرماندهي علي ( عليه السلام ) كنار آب « بدر » رفتند تا اطلاعات بيشتري به دست آورند . اين نقطه معمولا مركز تجمع و دست به دست گشتن اطلاعات بود . گروه مزبور در اطراف آب ، به شتر آب كشي با دو غلام كه متعلق به قريش بودند برخورد كردند ، و هر دو را دستگير كرده و به محضر پيامبر گرامي آوردند . پس از بازجوئي معلوم شد كه يكي از دو غلام متعلق به « بني الحجاج » ، و ديگري متعلق به « بني العاص » است ، و مأمورند كه آب به قريش برسانند .
پيامبر از آنها پرسيد كه قريش كجا هستند ؟ گفتند پشت كوهي كه در بالاي بيابان قرار گرفته است . سپس از تعداد نفرات پرسيد . گفتند : تحقيقاً نمي دانيم . فرمود روزي چند شتر مي كشند ؟ گفتند يك روز ده شتر ، و روز ديگر نه شتر . حضرت فرمود : نفرات آنها بين نهصد و هزار است . بعداً از سران آنها سؤال نمود ، گفتند : عتبة بن ربيعه ، شيبة بن ربيعه ، ابوالبختري بن هشام ، ابوجهل بن هشام ، حكيم بن حزام ، و اُميّة بن خلف و . . . در ميان آنها هستند . در اين هنگام رو به اصحاب خود كرد و فرمود :
شهر مكه جگر پاره هاي خود را بيرون ريخته است . ( 1 ) سپس دستور داد اين دو نفر زنداني گردند تا تحقيقات ادامه يابد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . هذه مكة قد القت اليكم افلاذكبدها ـ « سيره ابن هشام » ، ج 1/167 .
230 |
ج : دو نفر مأموريت پيدا كردند كه وارد دهكده « بدر » شوند ، و اطلاعاتي از كاروان به عمل آورند . آنها در كنار تلّي نزديك به آب پياده شدند ، و وانمود كردند كه تشنه هستند و آمده اند آب بخورند . اتفاقاً در كنار چاه ، دو نفر زن با يكديگر سخن مي گفتند . يكي به ديگري مي گفت كه : چرا قرض خود را نمي پردازي ، مي داني كه من نيز نيازمندم ؟ ديگري در پاسخ وي گفت : كه فردا يا پس فردا كاروان مي رسد ، و من براي كاروان كار مي كنم ، سپس بدهي خود را ادا مي نمايم . « مجدي بن عمرو » ، كه در نزديكي اين دو نفر زن بود ، گفتار بدهكار را تصديق كرد و آن دو زن را از هم جدا نمود .
هر دو سوار از استماع اين خبر خوشحال شدند ، با رعايت قاعده « استتار » ، خود را به فرماندهي كل قواي اسلام رساندند ، و پيامبر را از آنچه شنيده بودند آگاه ساختند . اكنون كه پيامبر گرامي با كسب اين اطلاعات از ورود كاروان و موقعيت قريش كاملا آگاه شده است ؛ لازم است ، به مقدمات كار بپردازند .
چگونه ابوسفيان گريخت
ابوسفيان سرپرست كاروان كه موقع رفتن مورد تعرض دسته اي از مسلمانان واقع شده بود ؛ به خوبي مي دانست كه هنگام بازگشت به طور قطع از طرف مسلمانان مورد تعرض قرار خواهد گرفت . از اين نظر ، وقتي كه كاروان به منطقه نفوذ اسلام رسيد ؛ او كاروان را در نقطه اي استراحت داد و خود براي كسب اطلاعات وارد دهكده « بدر » شد . « مجدي بن عمرو » را در آنجا ملاقات كرد و از او پرسيد كه : آيا در اين اطراف كساني را ديده است كه به آنها بدگمان باشد ؟ وي گفت چيزي كه باعث بدگماني من گردد ، نديده ام . فقط دو شترسواري را ديدم كه شتران خود را روي تلي خوابانيدند و پائين آمدند آب خوردند و رفتند . ابوسفيان روي تل آمد چند پشكل از شتر آنها را شكافت ، از هسته خرمائي كه در ميان پشكل بود ، آنها را شناخت و يقين كرد كه آنها اهل مدينه هستند . فوراً به سوي كاروان برگشت و مسير كاروان را عوض كرد ، و دو منزل را يكي كرده كاروان را از منطقه نفوذ اسلام بيرون برد . همچنين ، شخصي
231 |
را مأمور كرد كه به قريش اطلاع دهد كه كاروان از دستبرد مسلمانان جان به سلامت برد ، و آنان نيز از راهي كه آمده اند برگردند و كار محمد را به خود عرب واگذار كنند .
مسلمانان از نجات كاروان آگاه شدند
خبر گريختن كاروان در ميان مسلمانان انتشار يافت . گروهي كه چشم طمع به كالاهاي بازرگاني دوخته بودند ، از اين پيش آمد ناراحت شدند . خداوند براي تحكيم قلوب آنها اين آيه را نازل كرد :
« بياد آوريد موقعي را كه خداوند يكي از دو طايفه را به شما نويد مي داد ، و شما خواهان گروهي بي عظمت ( كاروان ) بازرگاني بوديد . خداوند مي خواهد حق را در روي زمين پايدار نگاه دارد ، و ريشه كافران را قطع كند » . ( 1 )
اختلاف نظر ميان قريش
وقتي نماينده ابوسفيان پيام وي را به سران جمعيت ابلاغ كرد ، دودستگي عجيبي ميان آنان پديد آمد .
قبيله « بني زهره » و « اخنس بن شريق » با هم پيمانان خود از راهي كه آمده بودند بازگشتند . زيرا مي گفتند غرض ما حفظ كالاهاي بزرگ « بني زهره » بود و آن نيز عملي گرديد . « طالب » ، فرزند ابوطالب هم كه به اجبار قريش از مكه بيرون آمده بود ، بر اثر يك مشاجره لفظي كه مي گفتند قلوب شما بني هاشم با « محمد » است ، از راهي كه آمده بود بازگشت .
ابوجهل برخلاف نظر ابوسفيان اصرار ورزيد كه ما بايد به منطقه « بدر » برويم و در آنجا سه روز بمانيم و شتراني را بكشيم و شراب بخوريم و زنان رامشگر براي ما آواز بخوانند ، صيت قدرت و توانائي ما به گوش عرب برسد و تا ابد از ما حساب ببرند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وَاِذ يَعِدُكُم اللهُ اِحدَي الطّائِفَتَينِ اَنِّها لَكُم و تَوَّدونَ اَنَّ غَيرَ ذاتِ الشّوكَةَ تَكونَ لَكُم و يُريدُالله اَن يُحِقُ الحَقّ بِكَلماتِهِ و يَقطَعَ دابِرَالكافِرينَ ـ سوره انفال / 7 .
232 |
سخنان فريبنده ابوجهل ، قريش را بر آن داشت كه از آن نقطه حركت كنند و در نقطه مرتفعي از بيابان ، پشت تپه اي فرود آيند . باران شديدي باريد كه راه رفتن را براي قريش سخت كرد و آنان را از پيشروي بازداشت .
اما باران در منطقه سرازيري بيابان ( العُدوة الدنيا ) كه رسول گرامي در آنجا تمركز داشت اثر سوئي نگذاشت .
« بدر » منطقه وسيعي است كه نقطه جنوبي آن بلند ( العُدوة القصوي ) و منطقه شمالي آن پست و سرازير ( العُدوة الدنيا ) مي باشد . در اين دشت وسيع آبهاي مختلفي به وسيله چاه هائي كه در آن حفر شده بود ، وجود داشت ، و پيوسته بارانداز كاروان ها بود .
« حباب بن منذر » ، كه يكي از افسران كارآزموده جنگي بود به پيامبر اسلام گفت : آيا به فرمان خدا در اينجا فرود آمديد ، يا اينكه اينجا را براي نبرد مناسب ديديد ؟ پيامبر فرمود : دستور خاصي در اين قسمت وارد نشده است و اگر نقطه مناسبتري در نظر شما باشد بگوييد . چنانكه مصالح جنگي اقتصا كند تغيير مكان مي دهيم .
« حباب » گفت : مصلحت اين است كه در كنار آبي كه به دشمن نزديك است فرود آئيم ؛ سپس كنار آن حوضي بسازيم كه براي خود و چهارپايان هميشه آب در اختيار داشته باشيم . حضرت نظر افسر خود را پسنديد و فرمان حركت داد . اين جريان به خوبي مي رساند كه پيامبر گرامي در امور اجتماعي به مشورت و رعايت افكار عمومي فوق العاده اهميت مي داد . ( 1 )
« عريش » يا برج فرماندهي
سعد معاذ ، به پيامبر عرض كرد بهتر است براي شما سايباني روي تپه بلندي بسازيم كه سرتاسر ميدان نبرد چشم انداز آن باشد ، و به وسيله پاسداراني مراقبت گردد ، و فرمان فرمانده كل قوا وسيله افراد خاصي به فرماندهان جزء برسد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/620 ؛ « تاريخ طبري » ، ج 2/144 .
233 |
بالاتر از همه اينكه : اگر ارتش اسلام در اين نبرد پيروز گردند چه بهتر و اگر در اين نبرد شكست خوردند و كشته شدند ، شما اي پيامبر به وسيله شتران تندرو ، همراه پاسداران برج فرماندهي ، با انجام دادن يك رشته عمليات « تأخيري » كه دشمن را از پيشروي بازدارد خود را به مدينه برسانيد . در آنجا مسلمانان زيادي هستند كه از وضع ما بي اطلاعند و اگر از اوضاع آگاه گردند از شما كاملا حمايت مي كنند ، و به پيماني كه با تو بسته اند تا آخرين لحظه زندگي عمل خواهند نمود .
پيامبر در حق « سعد معاذ » دعا فرمود و دستور داد كه پناهگاهي روي تپه اي كه مشرف به ميدان باشد بسازند و مقر فرماندهي را به آنجا انتقال دهند .
حركت قريش
بامدادان ، روز هفدهم سال دوم هجرت ، قريش از پشت تپه ريگ به دشت « بدر » سرازير شدند . هنگامي كه چشم پيامبر به قريش افتاد ، رو به آسمان كرد و گفت : خدايا ، قريش با كبر و اعجاب به جنگ تو و تكذيب رسول تو برخاسته است ، پروردگارا كمكي را كه به من فرموده اي ، محقق نما و آنان را از امروز هلاك ساز . ( 1 )
شوراي قريش
نيروهاي قريش در نقطه اي از بدر متمركز شدند ، ولي از قدرت مسلمانان و تعداد آنها آگاه نبودند . براي تحصيل آمار سربازان اسلام ، « عمير بن وهب » را مأمور كردند كه شماره ياران محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را به دست آورد . او با اسب خود در اطراف اردوگاه سربازان اسلام گردش كرد و بازگشت ، و گزارش داد شماره مسلمانان در حدود سيصد نفر است . ولي گفت : لازم است با يك گردش ديگر ببينم كه آيا در پشت سر ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اللهم هذه قريش قد اقبلت بخيلائها تحادك و تكذب رسولك الخ .
234 |
كمينگاه ، يا نيروي امدادي دارند يا نه ؟
او سرتاسر بيابان را گردش كرد . بالا و پائين را زير پا نهاد . خبر مهيب و وحشت آوري آورد ، او گفت مسلمانان كمين و پناهگاهي ندارند ولي شتراني را ديدم كه براي شما از مدينه ، مرگ را سوغات آورده اند . سپس افزود :
گروهي را ديدم كه جز شمشيرهاي خود پناهگاهي ندارند . تا هر يك از آنها يك نفر از شما را نكشند كشته نخواهند شد . هرگاه به تعداد خودشان از شما كشتند ديگر زندگي چه سودي خواهد داشت ؟ تصميم نهائي را خود بگيريد . ( 1 )
« واقدي » و مرحوم « مجلسي » ، جمله ديگري را نيز نقل فرموده اند و آن اينكه : نمي بينيد كه خاموشند و حرف نمي زنند و تصميم و اراده از قيافه آنها مي بارد ، همچون افعي هاي كشنده زبان هاي خود را در اطراف دهان گردش مي دهند ؟ ( 2 )
دودستگي در ميان قريش
سخنان اين سرباز دلاور ، غوغائي ميان قريش بر پا نمود . ترس و لرز سراسر ارتش دشمن را فراگرفت . « حكيم بن حزام » ، پيش « عُتبَه » رفت و گفت : عتبه ! تو سرور قريش هستي . قريش براي حفظ كالاهاي بازرگاني خود ، از مكه بيرون آمده بودند . اكنون كه موفقيت كامل به دست آورده اند ، ديگر مطلبي وجود ندارد ، جز خونبهاي « حضرمي » و قيمت اموال كه به وسيله سربازان اسلام در چندي پيش مورد دستبرد واقع شده است . شما خونبهاي او را از طرف خود بپردازيد و از جنگ با « محمد » صرف نظر كنيد . سخنان حكيم در عُتبه تأثير غريبي گذارد . او برخاست و در ميان مردم خطابه جذابي خواند و گفت : مردم ! شما كار « محمد » را به عرب واگذار كنيد . هرگاه عرب موفق شد كه بساط آئين او را بهم زند و اساس قدرت او را درهم ريزد ؛ ما نيز از اين ناحيه آسوده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قوم ليس معهم منعة ولا ملجأ الا سيوفُهم والله مااري ان يُقتل رجل منهم حتي يَقتُلَ رجلاً منكم فاذا اصابوا منكم اعدادهم فما خيرالعيش بعد ذالك فراوا رأيكم ـ « سيره ابن هشام » ، ج 1/622 .
2 . اما ترونهم خُرّساً لا يَتكلمونَ يَتلَمطونَ تُلمُظَ الافاعي ـ « مغازي » ، ج 1/62 و « بحار » ، ج 19/ 234 .
235 |
مي شويم . و اگر « محمد » در اين راه موفق گرديد از او براي ما شرّي نخواهد رسيد . زيرا ما در اوج قدرت از جنگ با او صرفنظر كرده ايم ، بهتر است كه از اين راهي كه آمده ايم برگرديم .
حكيم ، نظر عُتبه را به ابوجهل رسانيد ، و ديد كه او مشغول پوشيدن زره است . وي از شنيدن گفتار عتبه فوق العاده ناراحت شد . شخصي را پيش برادر عمرو خضرمي ، به نام « عامر حضرمي » فرستاد و پيغام داد ، هم پيمان تو يعني عتبه ، مردم را از گرفتن خون برادرت باز مي دارد تو خون برادرت را با چشم خود مي بيني . برخيز در ميان قريش پيماني را كه با برادرت بسته اند به ياد آنها بياور و براي مرگ برادرت نوحه سرائي كن .
« ابوعامر » برخاست سر را برهنه كرد ، استغاثه كنان مي گفت : واعَمراه واعَمراه .
نوحه و گريه « ابوعامر » ، خون غيرت را در عروق قريش به گردش درآورد . آنان را مصمم بر نبرد نمود ، و نظريه كناره گيري « عُتبه » فراموش شد .
ولي همين عُتبه ، كه طرفدار كناره گيري بود تحت تأثير احساسات زودگذر جمعيت قرار گرفت . بلافاصله برخاست و لباس جنگ بر تن كرد و خود را آماده نبرد ساخت .
نور خرد و فروغ عقل ، گاهي بر اثر هجوم احساسات و شور و هيجانهاي بي اساس ، به خاموشي مي گرايد و از روشن كردن آينده زندگي بازمي ايستد . مردي كه طرفدار صلح و صفا بود و به همزيستي مسالمت آميز دعوت مي نمود ، طوري احساساتي شد كه پيشقدم در ميدان نبرد گرديد . ( 1 )
چيزي كه جنگ را قطعي ساخت
« اسود مخزومي » ، مرد تندخويي بود . چشمش به حوضي افتاد كه مسلمانان ساخته بودند . پيمان بست كه يكي از اين سه كار را انجام دهد : يا از آب حوض
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/623 ؛ « بحارالانوار » ، ج 19/224 .
236 |
بنوشد ، يا آن را ويران كند ، و يا كشته شود . او از صفوف مشركان بيرون آمد و در نزديكي حوض ، با افسر رشيد اسلام ، حمزه روبرو گرديد . نبرد ميان آن دو درگرفت ، حمزه با يك ضربت پاي او را از ساق جدا كرد . او براي اينكه به پيمان خود عمل كند خود را كنار حوض كشيد تا از آب حوض بنوشد . حمزه ، با زدن ضربت ديگري او را در ميان آب كشت .
اين پيش آمد مسأله جنگ را قطعي ساخت . زيرا هيچ چيزي براي تحريك يك جمعيت ، بالاتر از خونريزي نيست . گروهي كه بغض و كينه گلوي آنها را مي فشرد و دنبال بهانه مي گشتند ، اكنون بهترين بهانه به دست آنها افتاده ، ديگر خود را ملزم به جنگ مي بينند . ( 1 )
جنگهاي تن به تن
رسم ديرينه عرب ، در آغاز جنگ ، نبردهاي تن به تن بود . سپس حمله عمومي آغاز مي شد .
پس از كشته شدن اسود مخزومي ، سه نفر از دلاوران قريش ، از صفوف قريش بيرون آمدند و مبارز طلبيدند . اين سه نفر عبارت بودند از : « عُتبه » ، و برادر او « شَيبَة » ، فرزندان « ربيعه » و فرزند عتبه « وليد » . هر سه نفر در حالي كه غرق در سلاح بودند ، در وسط ميدان غرش كنان اسب دوانيده هماورد طلبيدند . سه جوان رشيد از جوانان انصار ، به نامهاي : « عوف » « معوذ » « عبدالله رواحه » ، براي نبرد آنان از اردوگاه مسلمانان به سوي ميدان آمدند . وقتي « عتبه » شناخت كه آنان از جوانان مدينه هستند ، گفت مابا شما كاري نداريم .
سپس يك نفر داد زد : محمد ! كساني از اقوام ما كه همشأن ما هستند ، آنها را به سوي ما بفرست ( 2 ) پيامبر رو كرد به « عبيده » و « حمزه » و « علي » ، فرمود : برخيزيد . سه افسر دلاور سر و صورت خود را پوشانيده روانه رزمگاه شدند . هر سه نفر خود را معرفي كردند . « عتبه » ، هر سه نفر را براي مبارزه پذيرفت و گفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/149 .
2 . يا محمد اخرج الينا اكفاءنا من قومنا .
237 |
همشأن ما شما هستيد .
برخي مي گويند در اين نبرد هر يك از رزمندگان به دنبال همسالان خود رفت و جوانترين آنان علي ( عليه السلام ) با وليد دايي معاويه ، و متوسط ترين آنان حمزه با عتبه جد مادري معاويه ، و عبيده كه پيرترين آنان بود با شيبه كه مسن ترين آنان بود شروع به نبرد كردند . ولي ابن هشام مي گويد هماورد « حمزه » ، « شيبه » و طرف نبرد « عبيده » ، « عتبه » بوده است . اكنون ببينيم كه كدام يك از اين دو نظر صحيح است ؟ با در نظر گرفتن دو مطلب ، حقيقت روشن مي گردد .
1 ـ مورخان مي نويسند : علي و حمزه رزمنده مقابل خود را در همان لحظه نخست به خاك افكندند . سپس هر دو پس از كشتن رقيبان خود به كمك « عبيده » شتافتند و طرف نبرد او را كشتند . ( 1 )
2 ـ اميرمؤمنان در نامه اي كه به معاويه مي نويسد چنين يادآوري مي كند : « وَعِنْدِي السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَخَالِكَ وَأَخِيكَ فِي مَقَام وَاحِد . . . » ؛ شمشيري كه من آن را در يك روز بر جد تو ( عتبه پدر هنده ، مادر معاويه ) و دائي تو ( وليد فرزند عتبه ) و بردارت ( حنظله ) فرود آوردم در نزد من است . يعني هم اكنون نيز با آن نيرو و قدرت مجهز هستم . ( 2 )
از اين نامه به خوبي استفاده مي شود كه حضرت ، در كشتن جدّ معاويه دست داشته است . از طرف ديگر كه حمزه و علي ، هركدام طرف مقابل خود را بدون درنگ به هلاكت رسانيده اند .
هر گاه طرف حمزه « عتبه » ، جد معاويه باشد ؛ ديگر حضرت نمي تواند بفرمايد : اي معاويه جد تو ( عتبه ) زير ضربات شمشير من از پاي درآمد . بناچار بايد گفت طرف نبرد حمزه « شيبه » بود و هماورد « عبيده » « عتبه » بوده است كه حمزه و علي پس از كشتن مبارزان خود ، به سوي عتبه رفتند و او را با شمشير از پاي درآوردند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/148 ؛ « سيره ابن هشام » ، ج 1/625 .
2 . « نهج البلاغه » ، نامه 64 .
238 |
حمله عمومي آغاز مي گردد :
كشته شدن دلاوران قريش ، سبب شد كه حمله عمومي آغاز گردد . حمله هاي دستجمعي قريش شروع شد ، پيامبر از همان مقر فرماندهي دستور داد ، كه از حمله خودداري نمايند و با تيراندازي ، از پيشروي دشمن جلوگيري كنند .
سپس از برج فرماندهي پائين آمد و با چوب دستي صفوف سربازان خود را منظم كرد ، در اين لحظه ، « سواد بن عزيّه » از صف ، جلوتر ايستاده بود . پيامبر با چوب تعليمي ، روي شكم او زد و فرمود : از صف سربازان جلوتر نايست . ( 1 ) در اين وقت سواد گفت : اين ضربتي كه بر من وارد آمد ضربت ناحقي بود و من خواهان قصاص آن هستم . پيامبر فوراً پيراهن خود را بالا برد و گفت : قصاص كن . چشم همه سربازان به عكس العمل كردار پيامبر است . « سواد » ، سينه پيامبر را بوسيد و دست در گردن او افكند و گفت منظور اين بود كه در آخرين لحظات زندگي سينه شما را ببوسم .
سپس حضرت به مقر فرماندهي برگشت و با قلبي لبريز از ايمان رو به درگاه خداوند كرده و گفت :
بار پروردگارا ! اگر اين گروه امروز هلاك شوند ، ديگر كسي تو را در روي زمين پرستش نخواهد نمود . ( 2 )
خصوصيات حمله عمومي در تواريخ اسلام تا حدي ضبط گرديده است ، ولي اين مطلب مسلم است كه پيامبر گاهي از مقر فرماندهي پايين مي آمد ، و مسلمانان را براي نبرد در راه خدا و حمله به دشمن تحريك و تحريض مي نمود . يكبار در ميدان مسلمانان با صداي بلند فرمود :
به خدائي كه جان محمد در دست اوست ، هركس امروز با بردباري نبرد كند ، و نبرد او براي خدا باشد و در اين راه كشته شود ، خدا او را وارد بهشت مي كند . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . استو يا سواد ـ « سيره ابن هشام » ، ج 1/626 .
2 . اللهم ان تُهلَك هذه العصابةُ اليوم لا تعبد ـ « تاريخ طبري » ، ج 2/149 .
3 . والذي نفس محمد بيده ، لايقاتلهم اليوم رجُل فَيُقتَلُ صابراً مُقبلاً غَير مدبر الا ادخله الله الجنّة .
239 |
سخنان فرمانده كل قوا ، آنچنان تأثير مي كرد كه برخي براي اينكه زودتر شهيد شوند ، زره از تن كنده و مشغول جنگ مي شدند . « عمير حمام » ، از رسولخدا پرسيد فاصله من تا بهشت چيست ؟ فرمود : نبرد با سران كفر ، وي چند عدد خرمائي كه در دست داشت به دور ريخت و مشغول نبرد گشت . سپس پيامبر اكرم مشتي خاك برداشت و به سوي قريش ريخت و فرمود :
روهاي شما دگرگون باد ! ( 1 ) سپس دستور حمله عمومي داد . چيزي نگذشت كه آثار پيروزي در ناحيه مسلمانان نمايان گرديد . دشمن كاملا مرعوب گشته و پا به فرار گذارد . سربازان اسلام كه از روي ايمان نبرد مي كردند و مي دانستند كه كشتن و كشته شدن هر دو سعادت است ، از هيچ عاملي نمي ترسيدند و چيزي از پيشروي آنها جلوگيري نمي كرد .
رعايت حقوق
رعايت حقوق دو طائفه لازم بود : يكي دسته اي كه در مكه به مسلمانان نيكي كرده و آنها را حمايت نموده بودند . مانند ابي البختري ، كه در شكستن محاصره اقتصادي كمك به سزائي براي مسلمانان كرده بود ؛ دسته ديگر كساني كه به اجبار از مكه بيرون آمده بودند ، و از صميم قلب خواهان اسلام و پيامبر بودند . مانند اكثر بني هاشم ، مثلِ « عباس » عموي پيامبر .
از آنجا كه پيامبر اسلام ، پيامبر رحمت و مرحمت بود ، دستور مؤكد داد از ريختن خون اين دو دسته جلوگيري به عمل آيد .
اُميّة بن خلف كشته مي شود
امية بن خلف و پسر او به وسيله « عبدالرحمان بن عوف » دستگير شده بودند . از آنجا كه ميان او و عبدالرحمان ، رشته دوستي برقرار بود ، عبدالرحمان مي خواست آنها را زنده از ميدانِ جنگ بيرون ببرد ، تا جزء اسيران محسوب شوند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شاهت الوجوه ـ « سيره ابن هشام » ، ج 1/628 .
240 |
بلال حبشي ، در گذشته غلام اميه بود . از آنجا كه بلال ، در دوران بردگي مسلمان شده بود ، مورد شكنجه اميّه قرار گرفته بود . وي بلال را در روزهاي داغ روي ريگهاي تفتيده مي خوابانيد ، و سنگ بزرگي روي سينه او مي گذاشت ، تا او را از آئين يكتاپرستي بازگرداند . با اين وضع ، بلال در همان حال مي گفت : « احد » « احد » . غلام حبشي با اين شكنجه ها بسر مي برد ، تا اينكه يكي از مسلمانان او را خريد و آزاد كرد .
در جنگ بدر ، چشم بلال به اُميّه افتاد . ديدي عبدالرحمان از اميه طرفداري مي كند ، در ميان مسلمانان فرياد كشيد :
اي ياران خدا ! « اميه » از سران كفر است ، ( 1 ) نبايد او را زنده گذاشت . مسلمانان از هر طرف وي را احاطه كردند و به زندگي او و پسرش خاتمه دادند .
پيامبر دستور فرموده بود ، « ابوالبختري » ، كه در محاصره اقتصادي به بني هاشم كمك كرده بود كشته نشود . ( 2 ) اتفاقاً مردي به نام « مجذر » او را دستگير كرد و كوشش مي كرد كه او را زنده به حضور رسول خدا بياورد ، ولي او نيز كشته شد .
ميزان خسارات و تلفات
در اين نبرد ، چهارده نفر از مسلمانان و هفتاد نفر از قريش كشته شدند ، و هفتاد نفر اسير گشتند ؛ كه از سران آنها : نضر بن حارث ، عقبه بن ابي معيط ، ابوغره ، سهيل به عمرو ، عباس و ابوالعاص بود . ( 3 )
شهداي بدر ، در گوشه رزمگاه به خاك سپرده شدند . اكنون نيز قبور آنها باقي است . سپس پيامبر دستور داد ، كشته هاي قريش را جمع آوري كنند ، و در ميان چاهي بريزند . هنگامي كه بدن « عقبه » را به سوي چاه مي كشيدند ، چشم فرزند او « ابوحذيفه » به پيكر پدر افتاد ، رنگ از چهره او پريد . پيامبر متوجه شد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ياانصارالله ! « امية بن خلف » رأس الكفر ـ « سيره ابن هشام » ، ج 1/632 .
2 . « طبقات » ، ج 2/23 .
3 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/706 ـ 708 ؛ « مغازي واقدي » ، ج 1/138 ـ 173 .
241 |
فرمود : آيا ترديدي براي شما رخ داده است ؟ عرض كرد ، نه ولي من در پدرم دانش و فضل و بردباري سراغ داشتم . تصور مي كردم كه اين عوامل او را به اسلام رهبري مي كند . اكنون ديدم آنچه من تصور مي كردم خطا بوده است .
شما از آنان شنواتر نيستيد
جنگ بدر به آخر رسيد ، و قريش با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير پا به فرار نهادند . پيامبر اسلام ، دستور داد كشته هاي مشركان را در چاهي بريزند . وقتي اجساد آنان در ميان چاه قرار گرفت ، پيامبر گرامي آنان را يك يك به نام صدا زد و گفت : عتبه ، شيبه ، اُميّه ، ابوجهل و . . . آيا آنچه را كه پروردگار شما وعده داده بود ، حق و پابرجا يافتيد ؟ من آنچه را كه پروردگارم وعده داده بود حق و حقيقت يافتم . در اين موقع ، گروهي از مسلمانان به پيامبر گفتند : آيا كساني را كه مرده اند صدا مي زنيد ؟ پيامبر فرمود : شماها از آنان شنواتر نيستيد آنان قدرت بر جواب ندارند .
ابن هشام مي گويد پيامبر در آن لحظه نيز چنين سخن گفت :
چه بستگان بدي براي پيامبر بوديد . مرا تكذيب كرديد ، و ديگران مرا تصديق نمودند . مرا از زادگاهم بيرون كرديد ، مردم ديگر مرا جاي دادند . با من به جنگ برخاستيد و ديگران مرا كمك كردند . آيا آنچه را كه پروردگار وعده كرده بود حق و پابرجا يافتيد ؟
شعر به مطلب رنگ ابديت مي دهد :
اين مطلب از نظر تاريخ وحدت اسلامي مسلم است . محدثان و مورخان و شيعه و سني همگي آن را نقل كرده اند ، كه در پاورقي به بعضي از مدارك اشاره مي كنيم :
حسان بن ثابت ، شاعر عصر رسالت در بيشتر وقايع اسلامي شعر مي گفت . او از طريق بيان شعر ، به اسلام و مسلمانان كمك مي كرد . خوشبختانه ديوان او نيز چاپ شده است . وي درباره واقعه بدر ، قصيده اي دارد و در ضمن آن به اين حقيقت اشاره مي كند و مي گويد :
242 |
يناديهم رسول الله لما * * * قذفناهم كباب في القليب
أ لم تجدوا كلامي كان حقّاً * * * و أمرالله يأخذ بالقلوب
فما نطقوا و لو نطقوا لقالوا * * * صدقت و كنت ذا رأي مُصيب
هنگامي كه آنان را دستجمعي در چاه ريختيم ، پيامبر به آنان گفت آيا كلام مرا حق نيافتيد و فرمان خدا قلوب و دلها را مي گيرد ولي آنان سخن نگفتند . اگر قدرت سخن داشتند ، چنين پاسخ مي دادند : راست گفتي و نظر تو صائب بود .
هيچ جمله اي نمي تواند صريح تر از اين باشد كه پيامبر فرمود : شما از آنان شنواتر نيستيد ، آنان قدرت بر پاسخ ندارند : « مَا أنتُم بِأَسمَعَ مِنهُم » هيچ بياني نمي تواند گوياتر از اين باشد كه پيامبر آنان را يك يك به نامهاي خودشان صدا بزند و با آنان بسان دوران زندگيشان سخن بگويد .
هيچ مسلماني حق ندارد كه يك چنين تاريخ مسلم اسلامي را ، به خاطر يك پيشداوري غلط انكار كند و بگويد : چون با عقل قاصر مادي من سازگار نيست ، پس صحيح نيست . ما در اينجا ، متن قسمتي از اين مكالمه را نقل مي كنيم تا افرادي كه كاملا به زبان عربي آشنائي دارند ببينند كه عبارت پيامبر در اين قسمت چقدر گويا و روشن است . ( 1 )
پس از جنگ بدر
بسياري از تاريخ نويسان اسلامي عقيده دارند كه جنگهاي تن به تن و حمله هاي دستجمعي در غزوه « بدر » تا ظهر ادامه داشت و آتش جنگ با فرار قريش و اسير گشتن عده اي از آنها هنگام زوال خاموش گرديد ، و پيامبر پس از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سخن گفتن پيامبر گرامي با سران شرك كه اجساد آنان در چاهي ريخته شده بود از مسلمات تاريخ و حديث است . از ميان محدثان ، گروهي آن را نقل كرده اند كه به برخي اشاره مي كنيم :
« صحيح بخاري » ، ج 5 ، درسرگذشت جنگ بدر ص 97 ، 98 ، 110 ؛ « صحيح مسلم » ، ج 4 ، كتاب « جنت » ، ص 77 ؛ « سنن سنائي » ، ج 4/89و90 ؛ « مسند امام احمد » ، ج 2/131 ؛ « سيره ابن هشام » ، ج 1/639 ؛ « مغازي واقدي » ، ج 1 ، غزوه بدر « بحارالانوار » ، ج 19/346 .
243 |
دفن اجساد شهداء ، نماز عصر را در آنجا گزارد و پيش از غروب آفتاب از بيابان بدر بيرون آمد .
در اين هنگام ، پيامبر ، با نخستين اختلاف ياران خود ، در نحوه تقسيم غنيمت روبرو گرديد . هر دسته اي ، خود را سزاوارتر مي دانست .
پاسداران برج فرماندهي كل قوا ، مدعي بودند كه حفاظت جان پيامبر با ما بوده ، چه عملي بالاتر از اين است ؟ ! گردآورندگان غنيمت نيز ، خود را بر ديگران مقدم مي دانستند . ولي گروهي كه دشمن را تا آخرين لحظه امكان ، تعقيب كرده بودند و براي دسته اول ، امكان جمع آوري غنائم را پديد آورده بودند ، خود را مستحق تر از ديگران مي دانستند .
هيچ عاملي براي يك ارتش بدتر از اين نيست ، كه ميان واحدهاي يك سپاه اختلاف و دودستگي ايجاد شود . پيامبر براي سركوب كردن آمال مادي ، و خاموش كردن سر و صدا تمام غنائم را به « عبدالله كعب » سپرد و عده اي را مأمور كرد كه او را در حمل و نقل و نگهداري غنيمت كمك كنند تا در اين باره چاره و راه حلي پيدا نمايد .
قانون عدل و انصاف ايجاب مي كرد ، كه همه ارتش در آن سهيم باشند . زيرا همه در جنگ نقش و مسؤليت داشتند ، و هيچ واحدي بدون فعاليت واحدهاي ديگر نمي توانست پيشرفت كند . از اين نظر ، پيامبر در ميان راه غنيمت ها را به طور مساوي تقسيم كرد ، و براي كساني كه از مسلمانان كشته شده بودند ، سهمي جدا كرد و به بازماندگان آنها پرداخت .
عمل پيامبر ( تقسيم غنائم ميان سربازان اسلام بطور مساوات ) ، خشم سعد وقاص را برانگيخت . او به پيامبر چنين گفت : آيا مرا كه از اشراف بني زهره ام ، با اين آبكشها و باغبانهاي يثرب ، يكسان مي بينيد ؟ پيامبر از شنيدن اين سخن سخت آزرده گرديد و فرمود : هدف من از اين جنگ ، حمايت از بيچارگان در برابر زورمندان است . من براي اين برانگيخته شده ام كه تمام تبعيضات و امتيازات موهوم را ريشه كن سازم ، و تساوي در برابر حقوق را در ميان مردم جايگزين آن نمايم .
244 |
يك پنجم غنيمت ، به تصريح آيه خمس ( 1 ) متعلق به خدا و رسول او و خويشان و يتيمان و بينوايان و مسافران وامانده از اهل بيت است . ولي پيامبر در اين نيرو خمس غنيمت را نيز ميان ارتش تقسيم كرد . ممكن است آيه خمس ، تا آن روز نازل نگرديده و يا پيامبر روي اختياراتي كه دارد ؛ براي تكثير سهام مجاهدان ، از برداشت خمس صرف نظر كرده بود .
كشته شدن دو اسير در راه
در يكي از منازل ، اسيران را از برابر پيامبر عبور دادند . در تنگه « صفراء » ، نضر بن حارث كه از دشمنان سرسخت مسلمانان بود اعدام گرديد و در « عرق الظيبه » ، عقبة بن ابي معيط به فرمان پيامبر كشته شد . ( 2 )
اكنون اين پرسش پيش مي آيد با اينكه دستور اسلام درباره اسيران جنگي اين است كه اسيران ، برده مسلمانان و مجاهدان اند ، و به قيمتهاي مناسبي در بازار فروخته مي شوند ؛ چرا پيامبر درباره اين دو نفر تبعيض قائل شد ؟ پيامبري كه درباره اسيران « بدر » ، خطاب به مسلمانان كرد و چنين گفت : درباره اسيران نيكي كنيد ( 3 ) ، چطور درباره اينها چنين تصميم گرفت ؟ !
« ابوعزيز » ، پرچمدار قريش در جنگ بدر مي گويد : از روزي كه پيامبر ، سفارش اسيران را كرد ، ما در ميان آنها خيلي محترم بوديم . آنها تا ما را سير نمي كردند ، خود دست به غذا نمي زدند .
با اين مقدمات كشتن اين دو اسير روي مصالح عمومي اسلامي بوده ، نه به منظور انتقامجوئي . زيرا آنان از سران كفر و طراح نقشه هاي ضد اسلامي بودند و تحريكات قبائل به دست آنان انجام شده بود . چه بسا پيامبر اطمينان داشت كه اگر آنان آزاد شوند ؛ باز به كارهاي خطرناكي دست خواهند زد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره انفال /41 .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/645 .
3 . استوصوا بالاساري خيراً ـ « سيره ابن هشام » ، ج 1/645 .
245 |
اعزاميهاي پيامبر به مدينه
« عبدالله رواحه » و « زيد حارثه » ، از طرف پيامبر مأمور شدند كه هر چه زودتر خود را به مدينه برسانند ، و به مسلمانان بشارت دهند كه اسلام پيروز گرديد و سران كفر از قبيل عتبه ، شيبه ، ابوجهل ، زمعه ، ابوالبختري ، اميه ، نبيه ، و منبه و . . . كشته شدند . افراد اعزامي هنگامي وارد مدينه شدند كه مسلمانان از دفن دختر پيامبر ، همسر عثمان برمي گشتند . در اين حال ، سرور پيروزي جنگ با اندوه مرگ دختر پيامبر آميخته شد . به همين نسبت ، وحشت و اضطراب مشركان و يهوديان و منافقان را احاطه كرد . زيرا آنان هرگز باور نمي كردند كه چنين پيروزي نصيب مسلمانان گردد ، و كوشش مي كردند كه بگويند اين خبر دروغ است . ولي با ورود نيروهاي اسلام و اسيران قريش مطلب مسلم گرديد . ( 1 )
مكيان از كشته شدن سران خود آگاه مي شوند
« حيسمانِ » خزاعي ، نخستين كسي بود كه وارد مكه گرديد ، و مردم را از حوادث خونين بدر و كشته شدن سران قريش آگاه ساخت . « ابورافع » ، كه در آن روزها غلام عباس بود ، و بعدها از ياران رسولخدا و اميرمؤمنان گرديد ؛ مي گويد : آن روزها نور اسلام ، خانه عباس را روشن كرده بود . عباس و همسر او « اُمُّ الفضل » و من اسلام پذيرفته بوديم ، ولي از ترس محيط ، ايمان خود را پنهان مي داشتيم . هنگامي كه خبر مرگ دشمنان اسلام در مكه منتشر شد ، ما فوق العاده خوشحال شديم . ولي قريش و هواداران آنها سخت مضطرب و ناراحت شدند . « ابولهب » ، كه در اين جنگ شركت نكرده ، و كسي را به جاي خود فرستاده بود ، در كنار چاه زمزم نشسته بود . ناگهان مردم خبر آوردند كه « ابوسفيان حرث » وارد شد . « ابولهب » گفت به او بگوييد هر چه زودتر با من ملاقات كند . او آمد و در كنار « ابولهب » نشست ، و جريان بدر را خوب تشريح كرد . اضطراب و ترس بسان صاعقه ، آتشي در جان او افكند . پس از هفت روز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در اين مورد ، به بحث هاي تفسيري نگارنده ، پيرامون « منافقان در قرآن و تاريخ اسلام » مراجعه بفرماييد . اين مباحث در جلد چهارم تفسير موضوعي « منشور جاويد » ، مشروحاً آمده است .
246 |
كه در كوره تب مي سوخت با بيماري مخصوصي جان سپرد .
داستان شركت عباس عموي پيامبر ، در غزوه بدر ، از مشكلات تاريخ است . او از كساني است كه در اين جنگ اسير مسلمانان گرديد . او از يك طرف در اين نبرد شركت مي كند ، از طرف ديگر در پيمان عقبه مردم مدينه را براي حمايت از پيامبر دعوت مي نمايد . راه حل همان است كه ابورافع ، غلام او مي گويد : او از كساني بود ، كه مانند برادرش ابوطالب ، به آئين توحيد و رسالت برادرزاده اش ايمان قطعي داشت ؛ ولي مصالح روز اقتضاء مي كرد كه ايمان خود را پنهان بدارد و از اين طريق پيامبر را كمك كند و برادرزاده خود را از تداركات و نقشه هاي شوم قريش آگاه سازد . چنانكه در جنگ « احد » نيز اين كار را انجام داد . او نخستين كسي بود كه پيامبر را از نقشه و حركت قريش آگاه ساخت .
انتشار خبر مرگ هفتاد تن از عزيزان قريش ، اكثر خانه هاي مكيان را داغدار ساخت ، و هرگونه شور و نشاط را از ميان آنان برچيد . ( 1 )
گريه و نوحه سرائي ممنوع گرديد
ابوسفيان ، براي اينكه قريش را در حالت خشم و غضب نگاه دارد ، و پيوسته مردم براي گرفتن انتقام خون دلاوران قريش آماده باشند ؛ دستور داد كه احدي حق گريه و ناله ندارد ، يا شاعري شعر بگويد . زيرا گريه و نوحه از حس انتقام مي كاهد و باعث شماتت دشمنان مي گردد . و براي تحريك مردم ، اعلان كرد كه هرگز با زني نزديكي نخواهد كرد ، مگر اينكه انتقام كشته شدگان را از مسلمانان بگيرد .
« اسود مطلب » ، بر اثر از دست دادن سه فرزند در آتش خشم و غضب مي سوخت . ناگهان گريه و زاري زني را شنيد ، خوشحال شد و تصور كرد كه گريه بر كشته شدگان آزاد گرديده است . كسي را فرستاد تا از جريان تحقيق كند . كه خبر آوردند علت گريه زن اين است كه شتر خود را گم كرده است و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « فهرست نجاشي » /5 .
247 |
گريه بر شتر گمشده از نظر قانون « ابوسفيان » بي مانع مي باشد . او بسيار متأثر شد و اشعاري سرود كه ترجمه دو بيت آن را از نظر خوانندگان مي گذرانيم :
« آيا او بر شتر گمشده خود اشك مي ريزد ، و شبها براي از دست دادن شتر بيدار مي ماند ؛ نه ، در اين لحظه هرگز شايسته نيست كه او بر شتر جوان خود بگريد بلكه لازم است بر كشتگاني گريه كند كه حظ و عزت و عظمت با مرگ آنها از بين رفت » . ( 1 )
آخرين تصميم درباره اسيران
در اين جنگ اعلان شد كه اسيران باسواد مي توانند با تعليم خواندن و نوشتن به ده نفر از اطفال آزاد شوند . ديگران نيز با پرداخت مبلغي از چهار هزار درهم تا هزار درهم ، آزاد مي گردند ، و افراد فقير و نيازمند بدون پرداخت « فديه » آزاد مي شوند .
انتشار اين خبر در مكه ، باعث جنب و جوش نزديكان اسيران گرديد . بستگان هر اسيري مبلغي تهيه كرده و روانه مدينه گرديدند . و با پرداخت « فديه » اسير خود را آزاد مي نمودند . هنگامي كه « سهيل بن عمرو » ، با پرداخت « فديه » آزاد گرديد ؛ يك نفر از ياران پيامبر از حضرت درخواست كرد كه اجازه دهد دندانهاي جلو او را بكشد تا سُهيل برضد اسلام سخني نتواند بگويد . پيامبر اجازه نداد و فرمود : اين كار « مُثله » كردن است و در اسلام جايز نيست .
« ابي العاص » ، داماد پيامبر ، شوهر زينب از مردان شريف و تجارت پيشه مكه بود . وي با دختر پيامبر در زمان جاهليت ازدواج نموده بود ، و پس از بعثت ، برخلاف همسر خود ، به آئين اسلام نگرويد ، و در جنگ بدر شركت داشت و اسير گرديد . همسر او زينب آن روز در مكه بسر مي برد . براي آزادي شوهر خود گردن بندي را كه مادرش « خديجه » ، در شب زفاف به او بخشيده بود ، فرستاد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اتبكي ان تضل لها بعير و يمنعها من النوم السهود
فلا تبكي علي بكر ولكن علي بدر تقاصرت الجدود
« سيره ابن هشام » ، ج 1/648 .
248 |
ناگهان چشم پيامبر به گردن بند دختر خود زينب افتاد . سخت گريست . زيرا بياد فداكاريهاي مادر وي ، خديجه افتاد كه در سخت ترين لحظات او را ياري نموده و ثروت خود را در پيشبرد آئين توحيد خرج كرده بود .
پيامبر گرامي ، براي حفظ احترام اموال مسلمانان ، رو به ياران خود كرد و فرمود : اين گردن بند متعلق به شما و اختيار آن با شما است . اگر مايل هستيد گردن بند او را رد كنيد ، و ابي العاص را بدون پرداخت فديه آزاد نماييد . ياران پيامبر با پيشنهاد او موافقت كردند . پيامبر از ابوالعاص ، پيمان گرفت كه زينب را رها سازد و به مدينه بفرستد ، او نيز به پيمان خود عمل كرد و خود نيز اسلام آورد . ( 1 )
گفتار ابن ابي الحديد
وي مي گويد : داستان زينب را براي استادم « ابوجعفر بصري علوي » خواندم . او آن را تصديق كرد ولي افزود : آيا مقام فاطمه بالاتر از زينب نبود ؟ آيا شايسته نبود كه خلفاء ، قلب فاطمه را با پس دادن « فدك » به دست آورند ؟ ! برفرض اينكه فدك مال مسلمانان بود .
مي گويد من گفتم : فدك طبق روايتِ : « پيامبران چيزي به ارث نمي گذارند » ( 2 ) ، از مال مسلمانان بود ؛ چگونه ممكن است مال مسلمانان را به دختر پيامبر بدهند ؟
استاد گفت : مگر گردن بند زينب كه براي آزادي ابوالعاص فرستاده شده بود ، مال مسلمانان نبود ؟ !
مي گويد : من گفتم : پيامبر صاحب شريعت بود ، و زمام امور در تنفيذ حكم در دست او بود ، ولي خلفاء چنين اختياري را نداشتند .
استاد در پاسخ گفت : من نمي گويم كه خلفاء به زور ؛ فدك را از مسلمانان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/651 ـ 658 .
2 . نحن معاشرالانبياء لانورث .
249 |
مي گرفتند و به فاطمه مي دادند . من مي گويم : چرا زمامدار وقت ، رضايت مسلمانان را در پس دادن فدك جلب نكرد ؟ چرا بسان پيامبر برنخاست و در ميان اصحاب او نگفت : مردم ! زهرا دختر پيامبر شماست ، او مي خواهد مانند زمان پيامبر نخلستانهاي فدك در اختيار او باشد ، آيا حاضريد با طيب نفس فدك را پس بدهيد ؟ !
ابن ابي الحديد در پايان مي نويسد : من در برابر بيانات شيواي استاد پاسخي نداشتم و فقط به عنوان تأييد ايشان گفتم : ابوالحسن عبدالجبار نيز چنين اعتراضي به خلفاء دارد و مي گويد : اگر چه رفتار آنها بر طبق شرع بوده ولي احترام زهرا و مقام او ملحوظ نگرديده است . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « شرح نهج البلاغه » ، ابن ابي الحديد ، ج 14/191 .