درس عمومی انقلاب اسلامی و آزمون های فراروی صادق زیباکلام و حسین عظیمی

  درس عمومی انقلاب اسلامی و آزمونهای فراروی صادق زیباکلام(1) حسین عظیمی (2) * به نظر شما ارائه بحث انقلاب اسلامی، به عنوان یکی از دروس عمومی، در دانشگاهها دچار چه مشکلات و نارساییهایی است و اصولا در طرح و عرضه این مبحث، به لحاظ محتوا و هدف، باید چه و


 

درس عمومي انقلاب اسلامي و آزمونهاي فراروي

صادق زيباكلام(1)

حسين عظيمي (2)

* به نظر شما ارائه بحث انقلاب اسلامي، به عنوان يكي از دروس عمومي، در دانشگاهها دچار چه مشكلات و نارساييهايي است و اصولا در طرح و عرضه اين مبحث، به لحاظ محتوا و هدف، بايد چه ويژگيهايي را مدنظر قرار داد؟

زيباكلام: ابتدا بايد ببينيم كه درطرح اين درس و تنظيم سرفصلهاي آنچهاهدافي را ميخواهيم دنبال كنيم و چه مقاصدي مورد توجه ماست; آيا ميخواهيم كار
ايدئولوژيك كنيم؟ آيا ميخواهيم نظريهپردازي كنيم؟ آيا انقلاب به عنوان يك مفهوم (Concept)براي ما مطرح است؟ آيا ميخواهيم راجع به انقلاب اسلامي به عنوان يك پديده كلي (Islamic Revolution) صحبت كنيم، يا ميخواهيم راجع به آنچه در ايران اتفاق افتاده (The Islamic Revolution) گفتگو كنيم؟ از منظر سياسي ميخواهيم به انقلاب بنگريم، يا از منظر فلسفي، يا اين كه بحثهاي روش شناختي در پيش رو خواهيم داشت؟ بنابراين ابتدا بايد روشن كنيم كه چه ميخواهيم و به دنبال چه چيز هستيم؟ و هدف ما در اين درس، رسيدن به چه نتايجي است؟ بنده و امثال بنده به عنوان يك مدرس و عرضه كننده دانشگاهي، زماني كارمان ضرورت پيدا ميكند كه در چارچوب آن هدف يا اهداف بتوانيم قرار گيريم. بنده معتقدم كه هدف نهايي و غايي اين درس بايستي آشنايي يا شناساندن و معرفي انقلاب اسلامي ايران باشد. دو واحد درس ريشههاي انقلاب اسلامي ميبايست به دنبال پاسخ به پرسشهايي نظير اين باشد كه: در جريان انقلاب چه اتفاقي رخ داد؟ نارضايتي مردم از شاه ريشه در چه مسائلي داشت؟ آيا وضع

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. دكتراي علوم سياسي، عضو هيأت علمي دانشگاه تهران.

2. دكتراي اقتصاد، رئيس تحصيلات تكميلي دانشگاه آزاد.

[294]

اقتصادي مملكت خراب شده بود؟ آيا سياستهاي ويژهاي در زمان شاه در تعارض با طبع فرهنگي مردم به اجرا در آمد؟ علي رغم وجود نيروهاي سياسي ديگر با قدمت تاريخي بيشتر، چگونه شد كه مذهب و نيروهاي مذهبي، رهبري انقلاب را به دست گرفتند؟ و چگونه شد كه يك روحاني 80 ساله بدون داشتن حزب و تشكيلات و سازمان دهي، رهبري انقلاب را به دست گرفت و بقيه نيروهاي سياسي، خاضعانه رهبري ايشان را پذيرفتند و همه اقشار مختلف، اعم از سنتي و مدرن، تحت رهبري ايشان قرار گرفتند؟

ما نميتوانيم و نبايد تلقي امروزمان از مسائل را بر پديدههاي سال 57 تحميل كنيم; يعني رويدادهاي آن سال را متناسب با امروز و پسند امروزيان تفسير كنيم. به هر حال، بازگشت به رويدادهاي آن دوره و بيان آن تحولات، ممكن است بيان نكاتي را به همراه داشته باشد كه امروز مورد پسند واقع نشود. نبايد بهخاطر اين تغييرات و اين مسائل، انقلاب اسلامي را مثله كرده، به دانشجو آموزش دهيم. در اين درس، اين سؤال اساسي ميبايستي مورد بحث قرار گيرد كه چرا عليرغم آنكه حاكميت پهلويها سكولار بود و در عصر رضا شاه و در يكي دو دهه اوليه رژيم شاه مذهب و نيروهاي مذهبي نقش چنداني در مبارزه عليه رژيم نداشتند، چرا و چگونه شد كه در دهه 1350 مذهب و بازگشت به مذهب آنچنان در روند تحولات سياسي و اجتماعي ايران پررنگ شد كه همه جريانات ديگر را تحتالشعاع خود قرار داد; بهنحوي كه نيروهاي مذهبي قادر شدند رهبري مبارزه و نهايتاً انقلاب را به دست گيرند. درس انقلاب اسلامي نبايد از موضع خاص بحثها و ذهنيتهاي رايج امروز، دنبال شود. همچنان كه تا اين فرآيند همانگونه كه رخ داده بررسي نشود، نميتوان توضيح داد كه امام چگونه ظهور كرد و روحانيت چگونه توانست رهبري را برعهده گيرد; مگر اين كه به طرح شعارها و بحثهاي شعارگونه بسنده كنيم. بايد حقيقتاً پرسيد، چگونه دانشگاهي كه اساساً در آن نامي و يادي از مذهب و مذهب خواهي نبود، پس از حدود چهل سال، 80 ـ 90 درصد از دانشجويان آن اسلام خواه ميشوند.

يكي از معضلات عظيمي كه انقلاب اسلامي براي علوم سياسي و نظريهپردازي ايجاد كرده، بُعد اسلامي و بُعد ديني انقلاب است. پيش از اين، انقلاب كبير فرانسه، انقلاب اكتبر شوروي، انقلابهايي در چين، الجزاير، كوبا و... رخ داده بود; هيچ جنبش سياسي ـ اجتماعياي نبوده كه به نام دين و به نام خدا اتفاق افتاده باشد; خواه در غرب يا در بلوك سوسياليست و يا كشورهاي جهان سوم. در ايران هم اگر جبهه ملي، يا حزب توده يا مثلا مهندس بازرگان رهبري

[295]

انقلاب را به دست ميگرفتند، باز چندان معضلي پديدار نميگشت. زيرا صرف اين كه رژيم پيشين مشروعيت خود را از دست ميدهد و انقلاب رخ ميدهد، پديده عجيبي نيست. مشكل اين است كه بفهميم اين پديده دين گرايي و دين خواهي از كجا پيدا شد؟ تفاوت ماهوي اين انقلاب با ديگر انقلابها در همين است. آن انقلابها نهايتاً صحبت از سوسياليسم و جامعه بي طبقه ميكنند. ولي در اينجا سخن اين است كه چطور شد جنبش ضد شاه، ديني شد، در حالي كه زماني حزب توده، يا جبهه ملي، يا... در رأس حركتهاي اجتماعي قرار داشتند؟ اين كه بگوييم فراماسونها و دزدها حاكم بودند و امام آمدند و چه كردند، چيزي را توضيح نميدهد; امام در سال 42 هم حركت كردند، ولي هيچ اتفاقي نيفتاد، ايشان را گرفتند و تبعيد كردند. پس در اين 15 سال بين سالهاي 1342 تا 1357 تحولاتي رخ داده كه بايد تبيين شود. بنابراين بايد سعي كنيم آنچه را كه در عالم خارج و در عالم واقعيت، حادثه و واقعه انقلاب بوده براي نسل جديد بازگو كنيم و نبايستي به جاي واقعيات انقلاب اسلامي يك مشت شعار و تبليغات و بحثهاي ايدئولوژيك به دانشجويان ارائه دهيم. امروزه اگر شيوهاي براي سنجش اين كه ظرف اين سالهاي گذشته، ارائه درس انقلاب اسلامي در دانشگاهها موفق بوده يا نه وجود ميداشت، آنگاه ميتوانستيم به عمق فاجعه پي ببريم.

اين را هم بيفزايم كه در حوزه بحث نظري انقلاب، تخصصها و حوزههاي مطالعاتي بسياري پديد آمده، ولي نبايد خيلي مبهوت اين تخصصها شد و تصور كرد كه ممكن است همه اينها به درد عرضه در درس انقلاب اسلامي بخورد. بايد مسئله اصلي را از ياد نبرد; اين كه پديدهاي معيّن يعني انقلاب اسلامي 57 را ميخواهيم در كلاس درس توضيح دهيم و جوان دانشجو و نسل جديد را با آنچه در تاريخ كشورش اتفاق افتاده آشنا كنيم. گاهي دانشجو ميپرسد: آيا رخ دادن انقلاب اسلامي، يك برنامه خارجي نبوده!؟ اين بدان معنا است كه ما در بديهيات و ابتداييترين مسائل مربوط به معرفي انقلاب مشكل داريم. آنگاه استادي ميآيد و بحث از توحيد و نبوت و معاد را محتواي بحثش از انقلاب اسلامي قرار ميدهد. يا استاد ديگري توضيح و تبيين تاريخچه فراماسونري و ويژگيهاي آن را مبناي توضيح انقلاب اسلامي قرار ميدهد. در حالي كه ابهامات اساسي دانشجو بدون پاسخ باقي ميماند. اين سؤال كه چرا آمريكاييهايي كه در ويتنام آن گونه عمل كردند، در اينجا يك گلوله هم شليك نكردند و هيچ اقدامي براي حفظ شاه نكردند، اگر بدون پاسخ و مبهم بماند، همين ابهام نطفه شكلگيري فرضيه توطئه را در ذهن دانشجو پديد ميآورد و ذهنيت او را به بيراهه ميكشد.

[296]

شايسته است ببينيم عناوين و فصول مباحثي كه به عنوان انقلاب اسلامي ارائه ميشود، شامل چه چيزهايي است. به نظر بنده، فصول مباحث اين درس بايد معطوف به اين پرسشها باشد: نخست، ويژگيهاي رژيم قبلي در بُعد اقتصادي يا اجتماعي چه بود؟ دوم، كدام نيروهاي اجتماعي با رژيم مخالف بودند؟ سوم، جايگاه جهاني و منطقهاي ايران در سال 56 و 57 و نيز روابط ايران با كشورهاي غربي در آن سالها چگونه بوده است؟ چهارم، سابقه مبارزات سياسي، اجتماعي و ديني با حاكميت پيشين چه بوده است؟ پنجم مبارزات قبلي چرا موفق نشد؟ ششم چگونه مذهب وارد صحنه شد و در سايه كدام تغيير و تحولات، اين امر محقَّق شد؟... و سرانجام، پاسخ سئوالات انبوهي نظير اينكه هويدا را چرا عوض كردند؟ چرا فضاي باز سياسي كارتر مطرح شد و شاه تحت فشار قرار گرفت؟ چرا نصيري رئيس ساواك يعني مرد شماره يك اطلاعاتي و امنيتي رژيم شاه، ناگهان سفير ايران در پاكستان شد؟ چرا حادثه 17 شهريور ديگر تكرار نشد و مثلا در فلان منطقه ارتش كشتار نكرد؟ و اصولا چرا مقاله احمدرشيدي مطلق در روزنامه اطلاعات نوشته شد؟..... اينها سؤالات اصلياي است كه درس و بحث انقلاب اسلامي بايد به آنها بپردازد.

شما ميبينيد كتابي مثل خاطرات ويليام شوكراس، به قيمت 3 ـ 4 هزار تومان دست به دست در ميان دانشجويان فروخته ميشود و اصولا كتابهاي مربوط به خاطرات خارجيها يا اعضاي خانواده سلطنتي پرجاذبهترين كتابهاست. اين نكته بيانگر اين معنا است كه كمبود و فقر اطلاعات عمومي راجع به گذشته تاريخي انقلاب، آسيبپذيريهاي جدي را به دنبال ميآورد; و اين فقر اطلاعاتي، امروزه به شدت وجود دارد.

* طبعاً شما بحث از انقلاب را هرگونه آغاز كنيد و هر نوع تبييني را در پيش بگيريد، به اقتضاي بحث سؤالات و ابهامات ويژهاي نيز در ارتباط با آن به ذهن دانشجو خطور ميكند; يعني در واقع فضاي طرح بحث كمتر به دانشجو اجازه ميدهد، خارج از آن چارچوب بينديشد و شايد بخشي از سؤالاتي كه جناب عالي به عنوان محورهاي اصلي و ضروري طرح ميكنيد ناشي از نوع طرح بحث شماست. به همين دليل، كساني كه با اين نحوه ورود به بحث انقلاب مخالفند، معتقدند كه با فرض ورود به بحث انقلاب در اشكالي ديگر مسائل و معضلات ديگري در ميان است; از قبيل اين كه اگر اين انقلاب در سال 57 باتوجه به آرايش نيروهاي آن دوره، فرضاً چنين ضرورت يافت كه جنبه مذهبي به خود بگيرد، آيا اصولا ميتوان براي آن اصالتي قائل شد؟ براي دانشجو اين مسئله جدي است كه آيا به عنوان يك مسلمان .

[297]

بايد از انقلاب حمايت كرد; هرچند كه در آن دوره منافع آمريكا هم بنا به فرض اقتضا ميكرد كه از انقلاب حمايت كند. يعني آيا صرف حمايت آمريكا يا قبول تئوريهاي توطئه، نافي اصل و اساس انقلاب ميتواند باشد؟ به هر حال، انقلاب به نحوي بار ايدئولوژيك را نيز با خود حمل ميكند، ولي نحوه ورود شما به بحث و فضايي كه در بحث باز ميكنيد، ديگر اجازه نميدهد از بُعد ارزشي انقلاب سخني به ميان آيد. ميتوان گفت كه تبيين ارزشي و اعتقادي انقلاب نيز از اهداف اصلي اين درس است; آيا فكر ميكنيد صرفاً تبيين علمي از انقلاب كافي باشد؟ و اگر جلب حمايت از انقلاب يكي از اهداف اين درس باشد، با تبيين صرف رخدادها، آن غرض نيز به دست خواهد آمد؟ و آيا اصولا تقويت رسالتهاي ديني و جهاني انقلاب اسلامي نيز نبايد يكي از اهداف اين درس تلقي شود؟

زيباكلام: هدف درس ريشههاي انقلاب، اتخاذ موضع بد يا خوب بودن پديده انقلاب نيست. هدف، بيان چرايي و چگونگي وقوع انقلاب است. به نظر من، قبل از توجه به ابعاد ايدئولوژيك و ارزشي بايد خود پديده شناخته شود. پيش از اين مرحله، اصل موضوع ناروشن و مبهم است و سؤالها نسبت به خود پديده پابرجاست. قبل از پرداختن به اصل موضوع و تبيين و درك خود پديده انقلاب و تحولات مربوط به آن، طرح هر موضوع و مبحث ديگري كه به نحوي هم با موضوع انقلاب مرتبط باشد، راه رفتن در هوا و قدم زدن بر بام تخيلات، تفسير خواهد شد.

* به هر حال در پرداختن به اين موضوع نيز، پارهاي از اساتيد، بحثهاي ارزشي و ديني را به نحوي دنبال ميكنند. براي مثال، دستهاي انقلاب را به عنوان نتيجه يك تفكر ديني و يك سلسله آرمانهاي ديني و تاريخي 1400 ساله به تحليل ميكشند; دستهاي ديگر، همان گونه كه شما گفتيد بررسي تحولات مختلف سياسي و اجتماعي را مقدمهاي قرار ميدهند تا توضيح دهند كه چگونه انقلاب رنگ ديني و مذهبي به خود گرفت; دستهاي ديگر، جامعهشناسي انديشه ديني و پيدايش گرايش ديني، به عنوان يك نيروي اجتماعي در انقلاب، را مطالعه ميكنند. ولي سؤال اينجاست كه آيا اهداف ارائه درس انقلاب اسلامي در دانشگاهها، به صرف اهداف علمي و در نتيجه، تبيين علمي رخدادها محدود ميشود، يا اهداف ارزشي و دفاع از اصول آرماني انقلاب نيز بخشي از اهداف ارائه اين درس است. و اگر فرض دوم درست باشد، چگونه با ارائه بحث در يك چارچوب صرف علمي قابل جمع است؟.

زيباكلام: به نظر بنده اگر بخواهيد چنين هدفي را در درس دنبال كنيد، با دو مسئله يا دو مشكل جدي مواجهيد كه بايد در نظريه پردازيتان آن را مدنظر قرار

[298]

دهيد. ابتدا اشاره كنم كه چند سال پيش، آقاي هانتينگتون مقالهاي را عرضه كرد كه در اين سال بيشترين بحث را متوجه خود ساختهاست. اساس بحث ايشان اين است كه جهاني كه تاكنون داشتهايم در حال دگرگوني است و ساختاري كه بر پايه دولت ـ كشور (nation-state)بوده، بتدريج فرو ميريزد. ناسيوناليسم از ميان ميرود و جهان پلوراليزه ميشود. قطبهايي كه بر مبناي اقتصاد و يا تضاد ايدئولوژيك وجود داشت ديگر باقي نخواهد ماند. قرن جديد، قرن تمدنها و مصاف آنهاست و مجموعهاي از تمدنها رو در روي هم قرار خواهند گرفت; تمدن مسيحي، تمدن كنفوسيوسي، تمدن غربي،... و از ميان اين تمدنها، دو تمدن غرب و اسلام به طور جدي رو در روي هم قرار ميگيرند. چنانكه امروز ضديت اصولگرايي (Fundamentalism) با غرب را مشاهده ميكنيم و رفتار اسلامگرايان در ايران، الجزاير، مصر و...، همه در اين چارچوب قابل تحليل است; چرا كه ضديت با غرب، عنصر اصلي اينهاست. نكته ديگر اين كه در اجلاسيه پيمان ناتو در اسفندماه سال 1373، دبيركل آن آقاي ويلي كلاوس، طي سخناني چنين اشعار ميدارد كه تا امروز خطري كه غرب را تهديد ميكرد از شرق اروپا بود و از اتحاد شوروي و كمونيزم ريشه ميگرفت; ولي امروزه خطرِ وحشتناكتر، خطر اصولگرايي اسلامي است كه از جنوب اروپا ميآيد; يعني خطر از سمت ايتاليا و اسپانيا، از ناحيه الجزاير، تونس، ليبي و مراكش و... سرچشمه گرفته و بتدريج، شمال اروپا را نيز در بر خواهد گرفت. پس امروزه، بر خلاف نظر آنان كه بقاي ناتو را ضروري نميدانند، بيش از هر زمان به ناتو براي مقابله با بنيادگرايي، نيازمنديم. در ايران هم، آگاهانه يا ناآگاهانه، عدهاي به نداي امثال هانتينگتون و ويلي كلاوس لبيك ميگويند و با اين تفكر همداستان ميشوند كه آري درست است; بنيادگرايي پديده خشني است كه ميخواهد غرب را بكوبد. پس اسلام يا چهره جديد اسلام همان چيزي است كه شما ميگوييد.

پس من دوباره پرسش را به شما باز ميگردانم كه مراد از اهداف جهاني و ديني و رسالتهاي آرماني كه شما براي انقلاب اسلامي قائل شدهايد چيست؟ اگر همين تفسيري است كه هانتينگتون ميگويد، ما هم در آن دام افتادهايم و در مسير جناح راست تفكر سياسي غرب قرار گرفتهايم; من معتقدم كه حتي اگر ميخواهيم چنين كنيم، دست كم بايد آگاهانه اين كار را بكنيم. بنابراين مسئله نخست اين است كه پرداختن به آرمانها را در كدام قالب ميخواهيد دنبال كنيد؟ مسئله دوم اين است كه كساني كه به سمت تعريف ايدئولوژيك از انقلاب اسلامي روي آورده و خواستهاند آن را در قالبي ايدئولوژيك طرح كنند، در واقع آن را از تاريخ معاصر

[299]

بريدهاند، تا بتوانند آن را به قدّ و قواره ايدئولوژيِ پيشاپيش آماده شده خود درآورند. ايدئولوژيزه كردن انقلاب، خواه ناخواه، آن را از تحولات و واقعيتهاي روي داده در تاريخ معاصر، جدا خواهد ساخت.

پس بايد بدانيد كه اولا با اين تفكري كه از سوي هانتينگتون مطرح شده بايد مواجه شويد. التزام به اين تفكر كه اصولگرايي اسلامي در تضاد بنيادي با فرهنگ و تمدن غرب ميباشد، شما را در معرض اين كه تروريست تلقي شويد قرار ميدهد، و آنها آمادهاند از شما بهانه بگيرند و شما را ضد حقوق بشر و ستيزهجو بخوانند; آيا ميخواهيد دلايل و شواهد عيني مورد نظر آنان را فراهم كنيد؟

ثانياً، مسئله اساسيتري كه مطرح ميشود آن است كه آيا واقعاً انقلاب اسلامي عليه غرب بود؟ آيا واقعاً چنين قرائتي و چنين برداشت و تفسيري را ميتوان از انقلاب اسلامي استخراج نمود؟ آيا در سال 1357 كه مردم ايران انقلاب كردند و رژيم شاه را سرنگون ساختند، به حركت و مبارزهشان عليه رژيم شاه به عنوان يك مبارزه و يك جهاد تاريخي عليه فرهنگ و تمدن غرب مينگريستند؟ به همين خاطر است كه بنده معتقدم تا ما تكليف خودمان را با اين سؤالها كه: انقلاب اسلامي در پي تحقق كدام اهداف و آرمانها به وجود آمد؟ چرا و چگونه شكل گرفت؟ و اساساً مبارزه با رژيم قبل از انقلاب بر سر چه بود؟ روشن نكنيم بقيه بحثها و تحليلها صرفاً انتزاعي، ايدئولوژيزده و ذهني خواهد بود. ما ميتوانيم حسب موضوعات روز و احوال سياسي جامعه، بهطور منظم براي انقلاب اسلامي اهداف و رسالت بسازيم. ولي اين اهداف، انگيزهها و رسالتها كه ميسازيم چقدر با گوهر و جوهره انقلاب در سال 1357 مطابقت خواهند داشت؟ امروز بنابر دلايل سياسي، يك موج غربستيزي در جامعه ما رواج دارد; از اينرو انقلاباسلامي را غربستيز تعريف ميكنيم و ميگوييم انقلاباسلامي براي مبارزه با فرهنگ و تمدن منحط غرب به وجود آمده است. فردا ممكن است چيز ديگري رواج پيدا كند، در نتيجه، باز انگيزه و اهداف انقلاب اسلامي تغيير يافته، آن موضوع جديد ميشود. امروز غربستيزي مد روز و امري رايج است، فردا ممكن است مثلاً عدالت اجتماعي يا برابري و مساوات مطرح شود، باز عدهاي بهراه افتاده و خواهند گفت كه انقلاب اسلامي اساساً براي تحقق عدالت اجتماعي به وجود آمده است و بههمين ترتيب... درحاليكه انقلاباسلامي يعني آن تحول عظيمي كه در 22 بهمن سال 1357 اتفاق افتاد و خواستها و انگيزههاي مشخص و روشني داشت. كافي است شما به شعارهاي دوران انقلاب، قطعنامههاي تظاهراتها و راهپيماييها، مصاحبهها و نطقهاي رهبران انقلاب از جمله و مهمتر

[300]

از همه، خود امام خميني مراجعه كنيد تا دريابيد مبارزه بر سر چه بود و انقلاباسلامي چه ميخواست و در پي تحقق كدامين اهداف و آرمانها بود.

انقلاباسلامي يك بشكه يا ظرف خالي نيست كه ما برحسب مسائل و تحولات روز، هرچه خواستيم به درون آن سرازير نماييم. اين جان كلام من است. خلاصه اينكه بنده درس انقلاب اسلامي را وسيلهاي براي شناخت گوهر و جوهره انقلاب ميدانم. در نتيجه اين درس نبايد به ابزاري براي تبليغ مسائل و اهداف سياستزده و ايدئولوژي زده روز مبدل شود. اين قبيل مسائل ميآيند و ميروند، آنچه ماندني است ذات و گوهر انقلاب اسلامي است. انقلاب اسلامي از خود شناسنامه و هويت دارد و وظيفه درس انقلاب اسلامي معرفي آن هويت به نسل جواني است كه انقلاب را نديده و نميداند آن حركت عظيم به خاطر چه چيز صورت گرفته است.

* حاصل ايراد شما اين است كه به جاي آن كه مستقيماً به اهداف ارزشي و رسالتهاي آرماني انقلاب پرداخته شود، بايد تبيين تحليلي و تاريخي از فرآيند رخداد انقلاب عرضه گردد. در اين صورت، وقتي چنين محتوايي به عنوان درس انقلاب اسلامي ارائه شد، لزوماً كاركرد روان شناختي آن اين خواهد بود كه در دانشجو احساس معقول بودن و اصيل بودن انقلاب و شعارها و اهداف آن پديد خواهد آمد و نگاه جانبدارانه و مثبتي به اصل انقلاب خواهد يافت. ولي اين نكته هم شايان توجه است كه در يك تحليل علمي، با فرض داشتن چارچوب نظري خاص، همه عناصر دلخواه را نميتوان جمع كرد و تأمين آن هدف روانشناختي و اعتقادي، بستگي به اين دارد كه در تحليل، چه عناصري در كنار هم جمع شده باشند! يعني از چيده شدن هر مجموعهاي از مؤلفهها و عناصر اطلاعاتي، نميتوان چنان اهداف ارزشي و اعتقادياي را تأمين ساخت..

زيباكلام: بله، براي مثال همين كه ما تحليل ميكنيم و ميگوييم اسلام به عنوان يك نيروي اجتماعي و ايدئولوژيك وارد صحنه شد، در كنار آن، اين تحليل را هم ميكنيم كه ناسيوناليسم، مصدقيسم، جبهه ملي و ماركسيسم به بن بست رسيدند. انديشههاي سكولار، اعم از چپ و راست، در جهان عرب و ايران، چه مسلحانه و چه مسالمتآميز، ديگر نتوانست روي پاهاي خود بايستد. بر اين اساس، اكنون اقبال به دين به مثابه يك نيروي قوي مطرح است، در حالي كه سي سال پيش چنين نبود و اسلام در ميان اقشار تحصيلكرده و روشنفكر اساساً مطرح نبود و به عنوان يك نيروي اجتماعي عمل نميكرد. اما اين كه آينده چه خواهد شد، بدرستي قابل پيش بيني نيست; بخشي از آن باز ميگردد به عملكرد امروز ما. ولي

[301]

به هر حال در اين درس نبايد توقع داشت كه وضعيت آينده انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي روشن شود.

* بنابراين محتواي بحث مزبور نهايتاً به اينجا منتهي ميشود كه انقلاب اسلامي ضرورتي بود كه بايد اتفاق ميافتاد. يعني توصيف آنچه رخ داد را به انجام ميرساند، ولي اين كه توصيه كنيم به اين كه مشابه آن نيز در جاي ديگري رخ دهد، چنين امري ناممكن خواهد بود. يعني اين سير بحث، تنها ضرورت رخداد انقلاب در ايران57 را توضيح ميدهد، ولي ديگر آن اقبال و تعلق خاطر دانشجو به انقلاب، كه مدنظر پارهاي از مدرّسان اين درس است، تأمين نميشود!.

زيباكلام: اين دغدغه را بنده هم دارم. ولي در دو واحد درس عمومي نميتوان براي تمام مشكلات سياسي، اجتماعي و اقتصادي پس از انقلاب توجيهي درست كرد. همه اين كارها را هم كه بكنيم، يك عملكرد بجا يا نابجاي حكومت آنها را به باد ميدهد و تمام آن اهداف و اغراض و يا نتايجي را كه ميخواهيم در درس انقلاب بدان برسيم، در نتيجه عملكرد حكومت و مسئولان از بين خواهد رفت. چنانكه گفته شده، دو صد گفته چون نيم كردار نيست. به نظر من اگر ما شناخت درستي در باب انقلاب اسلامي به دانشجو بدهيم، به خودي خود تعلق خاطري نيز براي دانشجو نسبت به انقلاب پديد خواهد آمد. ولي بيش از اين، به عملكرد نظام جمهوري اسلامي مربوط خواهدشد و وظيفه اين درس نيست. توصيهها و بايد و نبايدهايي كه بايد به دانشجو منتقل شود، مباني ديگري ميخواهد و در جاي ديگري بايد براي آن فكر شود. ما خوب است بين رخداد انقلاب و آنچه پس از انقلاب رخ داده است، تمايز قائل شويم. اگر در اين درس، دانشجو پديده انقلاب را به صورت امري كه حقانيتي داشته بفهمد، حتي اگر نسبت به برخي از دستاوردهاي پس از انقلاب كه ناشي از پارهاي عملكردها يا عوامل ديگر بوده، چندان توجيه محكمي به دست نياورد، باز اين درس به هدف خود رسيده است.

به هر حال به عقيده بنده، انقلاب اسلامي به مؤلفههايي چون رژيم شاه، روحانيت، اقتصاد، گروههاي سياسي، مذهب، تفكرات سياسي رايج، روابط با واشنگتن و.... ربط مييابد و درس ما بايد پاسخگوي توضيح اين گونه عناصر باشد. براي مثال، ميتوانيم به صورت نمونه در آغاز درس، بررسي كنيم كه دانشجو چه سؤالاتي نسبت به انقلاب اسلامي دارد; 10 سؤال 20 سؤال و يا بيشتر. آنگاه در پايان درس داوري كنيم كه آيا بحثي كه ارائه شده، دست كم پاسخ برخي از سؤالات مزبور را فراهم كرده است يا نه؟ در فرض مثبت بودن جواب، آن درس تا حدي موفق بوده است.

[302]

* جناب آقاي عظيمي، جنابعالي نيز در خصوص درس انقلاب اسلامي و ريشههاي آن (كه از جمله دروس معارف در دانشگاههاست)، نحوه ارائه آن در حال حاضر و اساتيدي كه اين دروس را ارائه ميكنند، چنانچه نظري داريد، بيان فرماييد..

عظيمي: تنها نكتهاي كه ميتوانم داشته باشم اين است كه در اين درس همانند هر درس ديگر دانشگاهي بايد متكي بر تحقيق و بررسي مداوم بود. بايد بويژه در اين درس كه درسي ويژ در جامعه دانشگاهي ايران است بيش از پيش به تحقيق و تتبّع ميداني ـ علمي در جامعه خودمان پرداخت و نتايج اين تحقيقات را تدريس كرد تا درس داراي محتوا شود و حالت شعار گونه به خود نگيرد. در درسهاي معمول دانشگاهي مثلا در درسهاي مربوط به علم اقتصاد كه حوزه تخصصي اينجانب و همكاران بنده است، ما ميتوانيم تا حدي دروس خود را به دستاوردهاي اساتيد خارجي كه تحقيقات وسيعي را طي سالها و سالها در زمينه موضوعات اين دروس انجام دادهاند متكي سازيم. اين وضعيت براي عمده دروس دانشگاهي صادق است. حالا ممكن است اين تحقيقات در داخل كشور و يا در خارج كشور صورت گرفته باشد، ولي وضعيت در زمينه درسهاي ويژه مانند درس ريشههاي انقلاب كاملا متفاوت است. اجازه دهيد به نمونهاي ملموس در اين زمينه اشاره كنم. ميدانيد يكي از دروس مورد علاقه بنده درس اقتصاد ايران است. براي اين كه بتوانم اين درس را بهتر سامان دهم، مجبورم پروژههاي مختلف تحقيقي در زمينه اقتصاد ايران داشته باشم و مدام درگير اين پروژهها باشم و هيچ مقطعي نيست كه مشغول اجرا يا سرپرستي يا سازماندهي و يا كمك به اجراي چند پروژه تحقيقي درباره اقتصاد ايران نباشم. چرا؟ براي اين كه بايد از هر پروژهاي چيزي تازه بياموزم و اين آموختههاي تازه را به درس اقتصاد ايران اضافه كنم. عليالاصول اگر قرار شد يك درس دانشگاهي اعتبار داشته باشد، جاذبه و كشش داشته باشد و معني دار باشد بايد پايه تحقيقاتياش قوي گردد. همانطور كه عرض كردم در درسهايي كه در همه دانشگاههاي دنيا تدريس ميشود، اگر خودمان هم تحقيق نميكنيم، دستكم ميتوانيم يك كتاب خارجي را كه متكي بر تحقيقات است به دست آوريم و درس بدهيم. ولي در درس اقتصاد ايران، يا در درس ريشههاي انقلاب اسلامي ايران بايد خودمان تحقيق كنيم و محتواي علمي لازم را فراهم كنيم و اگر تحقيقات ما در زمينههاي لازم كافي نباشد، حتماً دچار مشكل خواهيم شد. پس تنها توصيهاي كه ميتوانم داشته باشم اين است كه براي درس مورد اشاره شما بايد مباني تحقيقاتي قوي در داخل، فراهم ساخت و بدون حب و بغض به بررسي مسائل مربوط پرداخت. البته براي ما مشكل است كه بخواهيم

[303]

گوشهاي از مسائل انقلاب اسلامي را مطالعه و بررسي كنيم و در اين مطالعه از گرايشهاي عاطفي خود در مورد انقلاب پرهيز نماييم. چرا كه همه ما درگير اين انقلاب بوده و هستيم. ولي عليرغم اين نكته بايد كوشش خود را براي مطالعه علمي و به دور از حب و بغض مسئله معطوف سازيم. در اين زمينه كارهايي هم صورت گرفته و حداقل اين كه مراكز اطلاعاتي وسيعي درست شده است. مثلا بر اساس آنچه از دوستان شنيدهام، در يك مركز مطالعات ايراني وابسته به دانشگاه هاروارد در امريكا مجموعهاي وسيع از مصاحبه با ايرانيهايي كه در دوره قبل از انقلاب در ايران نفوذ و تأثيري داشتهاند، فراهم كردهاند و به اين وسيله ظاهراً چند هزار ساعت نوار مصاحبه در آنجا فراهم آمده است. البته جزئيات مسئله را نميدانم و فرصت لازم پيش نيامده كه بتوانم از اين مركز بازديدي داشته باشم و اين مصاحبهها را در حد ممكن بشنوم. ولي در حدي كه اطلاع يافتهام، در اين مركز كوشش فراواني كردهاند تا نظر افراد مختلفي را راجع به انقلاب بپرسند و جمع كنند. مثلا اگر كسي وزير بوده، رفتهاند با او مصاحبه داشتهاند كه شما بگوييد اين انقلاب چگونه رخ داد. بحث اين نيست كه آن شخص درست گفته يا نه؟ بحث اين است كه به اين صورت مجموعه اطلاعاتي بسيار با ارزش فراهم ميشود كه نيازمند آن هستيم كه در صورت امكان نسخهاي از اين مجموعه براي مطالعه به داخل كشور آورده شود، يا افرادي به دانشگاه مزبور براي تحقيقات بروند و اين نوارها را گوش كنند، اطلاعات بهدست آمده را منتقل كنند، ايدهاي بدهند، فرضيهاي بدهند، فرضيه را آزمون كنند و نتايجي بهدست آورند. باز هم در جاهاي ديگر و در داخل كشور از همين تحقيقها بايد صورت داد. خلاصه هر چه تدريس اين درس بيشتر متكي به تحقيقات و مستند به بررسيهاي علمي شود اثر بهتري روي دانشجويان خواهد داشت و اگر اين كار نشود ممكن است تدريس اين درس نتيجه معكوس داشته باشد.

به عبارتي اگر تحقيقات لازم را نشود سامان داد شايد بهتر باشد كه اين درس را عرضه نكنيم. چرا كه در اين شرايط، كسي درس را جدي نخواهد گرفت و دانشجو بهتدريج اينگونه احساس خواهد كرد كه بايد جزوهاي را بخواند، امتحاني بدهد و مسئله را تمام كند; نه اينكه درباره رخداد انقلاب به تأمل و انديشيدن روي آورد. با توجه به مطالب بالا باز هم تأكيد ميكنم كه تنها توصيهاي كه ميتوانم داشته باشم، اين است كه ساماندهي تحقيق و تحقيق هر چه بيشتر درباره اين درس كه يك درس صرفاً ايراني است، لازم است و نميتوانيم در اين باره كتابي را از جايي ديگر ترجمه كنيم و درس بدهيم و انتظار داشته باشيم كه نتيجه خوبي بگيريم. مسئله

[304]

ديگري كه درباره غني كردن اين درس مطرح است و مطمئناً اساتيد اين درس با آن آشنايند، اين است كه در اين درس دانشجو از نظر فرهنگي نميتواند مطالب درس را از ديد انتقادي مورد تجزيه و تحليل قرا دهد. مسئله اين نيست كه به دانشجو اجازه انتقاد داده نشود; مسئله مهمتر از اين است. انقلاب به دانشجويي كه اين درس را ميخواند مربوط است و با او عجين است. برخورد انتقادي داشتن با چنين درسي كار سادهاي نيست. ضمناً كار علمي بايد همراه با كند و كاو و انتقاد باشد. درسهايي كه ايدئولوژيك نيستند راحت ميتوانند مورد كندوكاو و انتقاد قرار گيرند، ولي در درس بررسي ريشههاي انقلاب نميتوان چنين انتظاري داشت. از اينرو وظيفه استاد در چنين درسي سنگينتر ميشود.

 


| شناسه مطلب: 78912